انتخاباتانتخابات

اشعار |ویژه شهادت امام باقر علیه السلام

خانه / اشعار / اشعار |ویژه شهادت امام باقر علیه السلام

افسوس که حرمتت دریدند بعد از نبی از شما بریدند

در شام، غریبی تو دیدند ننگ ابدی به خود خریدند

در مدح و مصیبت امام باقر

 ای جان‌جهان امام باقر                وی قبلۀ جان امام باقر

وی کهف امان امام باقر               وی فوق بیان امام باقر

وی نور عیان امام باقر    مولای زمان امام باقر

****

تو باقر علم کبریایی                  تو آینۀ خدانمایی

تو قبلۀ جان انبیایی                   حق است که حجت خدایی

ما یکسره درد و تو دوایی ما جسم و تو جان امام‌باقر

****

تو مظهر رب‌العالمینی                 تو هستی زین‌العابدینی

عیسای مسیح آفرینی                  سر تا قدم آیت مبینی

سلطان جهان، امام دینی   در کون و مکان امام باقر

****

ای دوستی تو اعتبارم                 من آرزوی مدینه دارم

تا روی به درگه تو آرم    تا چهره به تربتت گذارم

شاید به بقیع، جان سپارم با اشک روان امام باقر

ای قلۀ عرش، خاک پایت ای جان جهانیان فدایت

گل‌واژۀ وحی در صدایت تو پادشهی و ما گدایت

چشم همه بر در سرایت    از پیر و جوان امام باقر

****

افسوس که حرمتت دریدند بعد از نبی از شما بریدند

در شام، غریبی تو دیدند ننگ ابدی به خود خریدند

بر قتل تو نقشه‌ها کشیدند پنهان و عیان امام باقر

****

بودی ز حقوق خویش محروم          تا شد جگرت به زهر، مسموم

با یاد تو ای امام مظلوم    گردید قلوب شیعه مغموم

از قبر غریب توست معلوم صد رنج نهان امام باقر

****

گریه به عزای تو ثواب است           دل‌ها ز مصیبتت کباب است

قبر تو میان آفتاب است    از کینۀ دشمنان خراب است

این حرمت آل بوتراب است؟!          کی بود گمان امام باقر

تو جور و جفای شام دیدی خاکستر و سنگ و بام دیدی

بر نیزه سر امام دیدی                 خوشحالی خاص و عام دیدی

بیداد و ستم مدام دیدی                 از خرد و کلان امام باقر

****

ای وصف تو بار نخل «میثم»         وی خاک رهت به زخم، مرهم

وی ریزه‌خور عطات، آدم وی لطف و کرامتت مسلم

در حشر ز آتش جهنم                  ما را برهان امام باقر

استاد سازگار

***************************

بار بلا به شانه کشیدم به کودکی

از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی

از خیمه گاه تا ته گودال قتلگاه

دنبال عمه هام دویدم به کودکی

آن شب که در مقابل من عمه را زدند

فریاد الفرار شنیدم به کودکی

عمه اگرچه در همه جا شد سپر ولی

من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی

آن شب که درخرابه سر آمد میان مان

چون عمه ام رقیه خمیدم به کودکی

با کعب نی لباس همه پاره پاره شد

بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی

یک سرخ مو زقافله ما کنیز خواست

این را به گوش خویش شنیدم به کودکی

در مجلس شراب که شخصیتم شکست

من آستین صبر جویدم به کودکی

          قاسم نعمتی

****************************************

ای طایران آسمان، وقت عزای باقر است

مُلک دل هر عاشقی، امشب برای باقر است

شد کل عالم سائلش، حاتم گدای زائرش

این جان نباشد قابلش، صد جان فدای باقر است

هر کو که گشته عاشقش، صدها نبی پرورده است

این لطف و این اکرام ها ، از خاک پای باقر است

اشک رخش خون جگر، زهر جفا بر جان شرر

صاحب عزا از این جفا، امشب خدای باقر است

از حجره ای آید ندا، می سوزد این دل ای خدا

این ناله و آه و فغان، گویا صدای باقر است

از غم تمام ابرها، باران خون می ریختند

غمگین ترین آهنگ ها، در جان نوای باقر است

در حجره اش، او می خورد، روی زمین، پا می شود

جای طعام این روزها، ماتم غذای باقر است

گاهی دلش یاد رخ، نیلی مادر می کند

این روزها درد جگر، رنج و بلای باقر است

دیگر جگر گشته کباب، آن هم چه زهری، جنس ناب

عجل وفاتی روزها، گویا دعای باقر است

جعفر ابوالفتحی

**********************************

قسم به علم حضرت باقر مارو اهل دانش و تقوی کن

گره های کارهای دلارو به گل روی این آقا وا کن

یا الهی ای خدا چشامون بارونیه

غصه ی این دلامون اونی که می دونیه

شبیه اهل دو عالم روی لب نوحه داریم

عزای حضرت باقر شده و بی قراریم

آقام یا حضرت ِ باقر…

برا عزای حضرت باقر،حال و روز سینه زنا زاره

مثل تموم عترت طاها،مادرش فاطمه عزاداره

دوباره زنده به دل غم اون مولا شده

ناله ی ارض و سما آه و واویلا شد

آقا جون اشک ما با یاد غمِت میشه روون

یادگار غم زینب برامون روضه بخون

آقام یا حضرت ِ باقر…

مسموم شدی اما دیگه هرگز به تو اینسان جفا نشد آقا

با لب ِ تشنه رو خاک صحرا سرت از تن جدا نشد آقا

ناله داریم آقا جون یاد بین الحرمین

امون از بی کسی و لب عطشان حسین

کفنِت کرد پسرت اما می سوزیم ای آقا

بی کفن مونده تن ِ جدّ تو در کرببلا

حسین غریب کرببلا…

 حاج امیر عباسی

*********************************

یا باقر  آل عبا ، ای یادگار کربلا

جان علی و فاطمه ، دلبند زین العابدین

جانها فدای راهت ای ، فرزند زین العابدین

ای جان من،جانان من ، ای ذکر تو درمان من

می باشد ای وجه خدا ، خاک تو بر چشمان من

بر قلب ما یا سیدی ، آتش زده سوز غمت

مسموم کینه گشته ای ، گریم به یاد ماتمت

فرمانروای عالمین ، ای بر نبی نور دوعین

ای مُحرم ِ حجّ عزا ، ای شاهد داغ حسین

در گلشن سرخ وفا ، دیدی گلی پرپر شده

در مقتل خون ِ خدا ، دیدی تنی بی سر شده

در قتلگه افتاده بود ، روح و روان مصطفی

سوز دل جن و مَلَک ، داغ ذبیحاً بلقفا

رنج مُداوم دیده ای ، هر جا و در هر مرحله

دور و بر تو بوده انده ، شمر و سَنان و حرمله

          حاج امیر عباسی

******************************

امشب از آسمان چشمانت

دسته دسته ستاره می چینم

در غزل گریه‌ی زلالت آه

سرخی چارپاره می بینم

**

زخمهای دل غریبت را

مرهم و التیام آوردم

باز از محضر رسول الله

به حضورت سلام آوردم

**

در شب تار تیره فهمی ها

روشنی را دوباره آوردی

آسمان را کسی نمی فهمید

تا که با خود ستاره آوردی

**

ساحت مستجاب سجاده!

بندگی را تو یادمان دادی

دل ما شد اسیر چشمانت

دلمان را به آسمان دادی

**

آیه آیه پیام عاشورا

در احادیث روشنت گل کرد

امتداد قیام عاشورا

در تب اشک و شیونت گل کرد

**

دم به دم در فرات چشمانت

ماتم کربلا مجسم بود

چشمه تو لحظه ای نمی آسود

همه‌ی عمر تو محرم بود

چلچراغی ز گریه روشن کرد

در دلم اشک بی امان تو

تا همیشه منای چشمانم

وقف اندوه بی کران تو

**

در غروب غریب دلتنگی

ناگهان حال تو مشوش شد

جان من! روی زین زهرآلود

پیکرت سوخت غرق آتش شد

**

گرچه از شعله های کینه شان

پیکر تو سه روز می سوزد

ولی از داغهای روز دهم

جگر تو هنوز می سوزد

**

آه آتشفشان چشمانت

دیر سالیست بی گدازه نبود

همه‌ی عمر خون دل خوردی

داغهای دل تو تازه نبود

**

دیده بودی سه روز در گودال

پیکر آسمان رها مانده

سر سالار قافله بر نی

کاروان بی امان رها مانده

**

چه کشیدی در آن غروبی که

نیزه ها ازدحام می کردند

سنگها بر لبی ترک خورده

بوسه بوسه سلام می کردند

**

دل تو روی نیزه ها می رفت

دستهایت اسیر سلسله بود

قاتلت زهر کینه ها، نه نه!

قاتلت خنده های حرمله بود

**

جان سپردی همان غروبی که

عشق بر روی نیزه معنا شد

دل تو در هجوم مرکب ها

بین گودال ارباً اربا شد

 یوسف رحیمی

*********************************

روز محشر که هیچکس جز حق

بر دل و دین گواه و ناظر نیست

مدّعی ام که مذهبم غیر از

قالَ صادق و قالَ باقر نیست

آنکه ترسیم «أَمرُکُم رُشد» و

سخنانش «کلامُکُم نور» است

وای بر من که بستری شده و

درشبستان درد رنجور است

هر چه این زهر در تن آقا

خویشتن را به زور جا می زد

در حسینیّه ی دلش مولا

عمّه را بیشتر صدا می زد

« چه کشیدی تو عمه ی سادات

از غم تشت های خون آلود

روی تشتی زِ مجتبات جگر

روی تشتی سر حسینت بود»

دم آخر امام پنجم ما

تا که از فرط ضعف شد بیحال

عطش، آتش نشاند بر جگرش

دل او رفت تا ته گودال

ته گودال جدّ مظلومش

با لب تشنه دست و پا می زد

پسر فاطمه میان دو نهر

جگرش آب را صدا می زد

روضه برگشت مثل آن لحظه

که تنش روی خاک ها افتاد

یکنفر گفت از چه رو آقا

با عبا رفت، بی عبا برگشت؟

عمه می گفت پای نعش علی

مثل اینکه حسین محتضر است

به گمانم تن علی اکبر

به عبایش نیازمندتر است

 امیر عظیمی

*********************************

اى باقر العلوم 

اى بوسه گاه جن و ملک، خاک پاى تو

جان تمام عالم خاکى فداى تو

اى اختر سپهر ولایت، که تا ابد

عالم منور است به نور لقاى تو

ای شهریار کشور دانش، که در جهان

نشناخت کس مقام تو را جز خداى تو

اى ریزه خوار سفره ی علمت جهانیان

خورشید علم، کرده طلوع از سراى تو

اى باقر العلوم که هنگام مکرمت

باشد هزار حاتم طایى گداى تو

پنجم ولى و حجت خلاق عالمى

لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو

در عرصه وجود نهى قبل از آنکه پاى

داده سلام احمد مرسل براى تو

هر کس تورا شناخت، دل از دیگرى برید

بیگانه گشت با همه کس، آشناى تو

چندین هزار عالم و دانشور و فقیه

آمد برون ز مکتب بی انتهای تو

آن پیر سالخورده ی راهب تو را چو دید

اسلام پیشه کرده و شد مبتلاى تو

خوان طعام، آورد از بهر میهمان

از حجره تهى ید قدرت نماى تو

یک عمر سوخت قلب تو از کینه ی هشام

آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو

تنها نه در عزاى تو چشم بشر گریست

ریزد سرشک جن و ملک در رثای تو

اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع

پر مى‏ زند کبوتر دل در هواى تو

در را به روى امت اسلام بسته‏ اند

آن گمرهان که بى خبرند از صفاى تو

یا بن الحسن گشوده نگردد به روى خلق

این در مگر به پنجه مشکل گشاى تو

فولادى است پیر غلام شکسته دل

چشم امید بسته، به لطف و عطاى تو

حسین فولادى قمی

******************************

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده

آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد

دیده از دست ابالفضل علمش افتاده

دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش

تا دم علقمه در هر قدمش افتاده

نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد

زخم های تن آقا رقمش افتاده

بعدِ این قدر مصیبت که سرش آوردند

تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده

آخرین لحظه به یاد فقط این جمله ی “شمر”

که: “خودم می کِشم و می کُشمش” افتاده

دمش از بسکه حسینی ست چو پایین رفته

باز در پای دمش بازدمش افتاده

مثل بین الحرمین است مدینه اما

سر پا نیست… در این سو حرمش افتاده

مهدی رحیمی

***********************************************

مردی از خانوادهٔ خورشید

امتداد غم امام شهید

انعکاس صدای عاشوراست

روضه های غروب های مناست

مرد سجاده، مرد نافله ها

مرد شب زنده دار قافله ها

مردی از جنس آیه تطهیر

خستگی های بردن زنجیر

هم سفر با ستارهٔ غم هاست

«کربلا زاده» محرّم هاست

هم نژاد امام بی کفنان

دومین مرد کاروان زنان

راه طی کردهٔ بیابان ها

قدم زخمی مغیلان ها

یاد خون طپندهٔ گودال

خنده های زنندهٔ گودال

زخم بال و پر کبوترها

پا به پای اسارت سرها

غیرت دست بسته محمل

شاهد التماس دخترها

کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا

هم رکاب صدای حنجرها

برگ سبزی است با نشانهٔ سرخ

کودک زیر تازیانهٔ سرخ

طفل رفته، خمیده برگشته

باغ گل رفته چیده برگشته

آفتاب کمی غروب شده ست

گل یاس بنفشه کوب شده ست

آشنای صدای سلسله هاست

سوزش ناگهان آبله هاست

او که آیینهٔ محرم بود

گریه هایش به رنگ ماتم بود

از ستاره گرفته تا شبنم

از بنفشه گرفته تا مریم

همه محو صدای او هستند

پای مرثیه های او هستند

علی اکبر لطیفیان

***********************************************

من غصّه دار غصّه های بی قرینم
من کربلا را یادگار آخرینم

من یادگار روزهای خاک و خونم
من یادگار چهره های لاله گونم

من تشنگی را در حرم احساس کردم
یاد دو دست خونی عبّاس کردم

من کودکی بودم که آهم را شنیدند
دیدم سر جدّ غریبم را بریدند

من دیده ام در وقت تشییع جنازه
اسبان دشمن را که خورده نعل تازه

من با خبر هستم ز باغی بی شکوفه
خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه

گرچه کنون مسموم از زهر هشامم
من کشته ی ویرانه ای در شهر شامم

من روضه خوانی در منا برپا نمودم
خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم

من سوختم از داغ بانوی مدینه
سنگ مدینه می زدم هر دم به سینه

حالا که نقش زهر کین در سینه مانده
از جسم پاک من فقط یک اسم مانده

یارب قرارم را ز نیرنگش ربوده
در مجلس مستی مرا دعوت نموده

زهر عدو خون کرده قلب آتشین را
گریان نموده چشم زین العابدین را

 حبیب الله موحد

***********************************************

عــاقبت آه کشیــدم نفس آخـر را

نفس سوخته از خاطره ای پرپر را

روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب

روضه ی آن همه گل، آن همه نیلوفر را

آخرین حلقه ی شب های محرّم هستم

شکر ای زهر ندیدم سحـری دیگر را

باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است

باورم نیست تماشای تنی بی سر را

باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود

دیــدن ســوختن چـارقــد دخــتر  را

غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک

غـارت پیرهــن و غـارت انگشتر را

ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت

نیـزه هایی که ربـودند ســر اکبر را

آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم

تا کـه همبـازی من زد نفس آخـر را

کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم

بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را

چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم

سرخ دیدم بدنش… تکّه ای از معجر را

حسن لطفی

***********************************************

بين نماز ، وقت دعا گريه مي كني
با هر بهانه در همه جا گريه مي كني

در التهاب آهِ خودت آب مي شوي
مي سوزي و بدون صدا گريه مي كني

هر چند زهر قلب تو را پاره پاره كرد
اما به ياد كرب و بلا گريه مي كني

اصلاً خود تو كرب و بلاي مجسّمي
وقتي براي خون خدا گريه مي كني

آب خوش از گلوي تو پايين نمي رود
با ناله هاي وا عطشا گريه مي كني

با ياد روزهاي اسارت چه مي كشي ؟
هر شب بدون چون و چرا گريه مي كني

با ياد زلفِ خوني سرهای ني سوار
هر صبح با نسيم صبا گريه مي كني

هم پاي نيزه ها همه جا گريه كرده اي
هم با تمام مرثيه ها گريه مي كني

ديگر بس است « چشم ترت درد مي كند ! »
از بس كه غرق اشك عزا گريه مي كني

يوسف رحيمي

***********************************************

هفتم ماه است و باید چشم ها گریه کنند
پا به پای روضه های هل اتی گریه کنند

این قبیله بی نیاز از روضه خوانی منند
که فقط کافی است گویم کربلا گریه کنند

با همین گریه است که یک چند روزی زنده اند
پس چه بهتر اینکه بگذاریم تا گریه کنند

حال که گریه کن مردی ندارد این غریب
لااقل زن­ها برایش در منا گریه کنند

هر زمانی که میان خانه روضه می گرفت
امرش این بود اهل خانه با صدا گریه کنند

با سکینه می نشیند “شیعتی” سر می دهد
آه جا دارد تمام آب ها گریه کنند

چشم او شام غریبان دیده بین شعله ها
عمه هایش در هجوم اشقیاء گریه کنند

یاد دارد کعب نی هایی که مانع می شدند
چشم های زخم آل مصطفی گریه کنند

در قفای ذوالجناح با عمه آمد قتلگاه
انبیاء را دید با خیر النساء گریه کنند

عمه دردانه اش جان داد تا اهل حرم
یا شوند آزاد از زنجیر یا گریه کنند

یاد موی خاکی همبازی اش تا می­کند
دخترانش مو پریشان ای خدا گریه کنند

جواد حیدری

***********************************************

مانده داغی عظیم بر جگرت
عکس راسی به نیزه،در نظرت

سر بازار شام و بزم شراب
چه بلاهایی آمده به سرت!؟

هر شب جمعه خون دل خوردی
پای ذکر مصیبت پدرت

پای روضه به جای قطره ی اشک
خون و خونابه ریخت از بصرت

می توان دید عکس زینب را
بین قاب کبود چشم ترت

سوختی سرو باغ فاطمیون
زهر آتش زده به برگ وبرت

گر گرفته فضای حجره ی تان
تحت تاثیر آه شعله ورت

مهر و تسبیح کربلایت را
داده ای ارثیه به گل پسرت

وحید قاسمی

***********************************************

در میان قنوت چشمانم

عکس یک قبر خاکی افتاده

سنگ غربت شکسته بغضم را

دیده ام،صبر خود ز کف داده

کاروان دل شکسته ی من

رهسپار بقیع ویران است

زائرم،زائر امامی که

از غمش سینه بیت الاحزان است …

با سلامی به محضرت آقا!

پر کشیدم شبیه بال نسیم

السلام علیک یابن شهید

السلام علیک یابن کریم

آسمان کبود چشمانم

باز امشب بهانه می گیرد

در جوار مزار خاکیتان

مرغ دل آشیانه می گیرد

روز و شب دارم این نوا آقا

از چه بی بارگاه گردیدی؟!

با هزاران مُرید درگاهت

از چه رو بی پناه گردیدی؟!

ای امامی که غربت ارث شماست!

شعله می بارد از گلستانت!!!

زهر کینه چه بر سرت آورد؟!

پدر و مادرم به قربانت

گر چه از زهر کینه می سوزی

شعله های غم تو دیرینه است

قدر کرب و بلا،بلا داری

این همان راز آه آیینه است

خاطرات درون ذهنت را

نیمه شب ها مرور می کردی

یاد غم های روز عاشورا

پلک خود را نمور می کردی

دیده ای در سنین کودکی ات

بین گودال،جسم بی سر را

چه کشیدی در آن غروب غریب

تا شنیدی صدای مادر را

ضرب سیلی و صورت نیلی

ظلم های امیه را خواندی

زیر لب با نوای جانسوزت

روضه های رقیّه را خواندی

لا به لای صدای تیر و کمان

ناله های رباب می آمد

چه بلایی سر علی آمد؟

که حسین با شتاب می آمد

مشک سقّا و اشک اهل حرم

گویی از حلقه اش نگین افتاد

لحظه ها لحظه های غارت شد

تا که عباس بر زمین افتاد

محمد فردوسي

***********************************************

امشب از آسمان چشمانت

دسته دسته ستاره می چینم

در غزل گریه‌ی زلالت آه

سرخی چارپاره می بینم

زخمهای دل غریبت را

مرهم و التیام آوردم

باز از محضر رسول الله

به حضورت سلام آوردم

در شب تار تیره فهمی ها

روشنی را دوباره آوردی

آسمان را کسی نمی فهمید

تا که با خود ستاره آوردی

ساحت مستجاب سجاده!

بندگی را تو یادمان دادی

دل ما شد اسیر چشمانت

دلمان را به آسمان دادی

یوسف رحیمی

***********************************************

سینه ام چون تلاطم دریا

چشم من چشمه ی غم دنیا

داده ام این دل اسیرم را

دست بال و پر کبوترها

همره بالهایشان بردند

تا بسازند سایبانی را

سایبانی برای خاک بقیع

حائلی بین آفتاب آنجا

بوی غربت هزار سالی هست

که از آن خاک می رود بالا

غم میان دلم چو زائر شد

غصه دار امام باقر شد

زهر دادند عمق جانت را

تیره کردند آسمانت را

و گرفتند با شراب زهر

قوت دست مهربانت را

مگر آن چشم ها نمی دیدند

بال پرواز بی کرانت را

دم آخر مرور می کردی

روضه ی درد بی امانت را

به خدا چشم های تو می دید

رخ نیلی عمه جانت را

داغ بازار شام یادت بود

بارش سنگ بام قوم یهود

در میان شلوغی و فریاد

بین آشوب شهر سنگ آباد

وقت آغاز سنگ باران ها

عمه زینب نجاتمان می داد

پیش چشم رباب بی کودک

پیش بابای بی کسم سجاد

سر اصغر که بی تعادل بود

از روی نیزه بارها افتاد

تازیانه به هر طرف می برد

کودکان را چو کاه بر روی باد

دیدم آنجا تمام غم ها را

زخم زنجیر پای بابا را

مسعود اصلانی

***********************************************

صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود

گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود

به خنده ی دم آخر کمی تسلی داد

به جبرئیل که از غصه، ضجه ها زده بود

کسی که پیکره نیمه جان او آن شب

به شدت از اثر زهر دست و پا زده بود

در این میانه، عطش؛ این حقیقت مکشوف

به بوم زندگی اش رنگ نینوا زده بود

عجیب بود که با حال تشنگی، به سرش

هوای نعل و سم اسب و بوریا زده بود

و دید او سر شش ماهه را در آن اثنا

که ناشیانه کسی روی نیزه ها زده بود

دلش رضا نشد از آن کسی که عاشورا

به عمه زینب او حرف ناسزا زده بود

هزار سال پس از او میان شعر، کسی

گریز روضه خود را به کربلا زده بود

 پیمان طالبی

***********************************************

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *