اشعار شهادت حضرت عبدالله علیه‌السلام

خانه / تازه ها / اشعار شهادت حضرت عبدالله علیه‌السلام

برادر تشت خون را لاله‌باران کرد، یادم هست

و بغض خویش را در سرفه پنهان کرد، یادم هست

صدا زد: رفتم اما با تو در هر حال خواهم بود

برادر! با تو تا هنگامۀ گودال خواهم بود

برادر پای حرفش ماند و با من در سفر آمد

برادر پا به پایم با همان خونِ جگر آمد

برادر آن‌که شمشیرش خرافات جمل را کشت

شکوهش جبت و طاغوت جهان، لات و هبل را کشت

سخن فرمود با لب‌های قاسم، مرگ شیرین شد

و ثاراللّهی‌ام با خون عبداللّه رنگین شد

درون مقتل اینک لطف خود را بیشتر کرده

برایم دست خود را سایۀ سر نه، سپر کرده

بیا خواهر، ببین خون جگر بر خونم افزوده

شکست آن شیشۀ عطری که لبریز از حسن بوده

شمیمِ عطر او را در مشامم از ازل دارم

به عبداللّهِ آغوشم، حسن را در بغل دارم

عجب پیراهنی از دست خواهد رفت در بازار

که از بوی حسین آکنده، از عطر حسن سرشار

یکی شد پیکرم با او، تو هم این را روایت کن

شباب اهل جنّت را بیا با هم زیارت کن

تو هم مانند من دور از وطن هستی، بیا خواهر

اگر دلتنگ آغوش حسن هستی، بیا خواهر

شبیه کودکی‌هامان بساط گریه برپا کن

بیا یک بار دیگر چادرت را خیمۀ ما کن

بیا خواهر، بیا این حنجر کوچک سخن دارد

گلوی سرخِ عبداللّه آهنگ حسن دارد

بیا خواهر که دارد از گلویش این دم آخر

صدای روضه می‌آید، صدای روضۀ مادر

#سیدحمیدرضا_برقعی

-———-

در رگ رگش نشانه‌ی خوی کریم بود

او وارث کمال پدر از قدیم بود

دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود

این کودک شهید که گفته یتیم بود؟

وقتی حسین سایه‌ی بالای سر شود

کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟

در لحظه‌های پر طپش نوجوانی‌اش

با آن دل کبوتری و آسمانی‌اش

با حکم عمّه، عمّه‌ی قامت کمانی‌اش

بر تل زینبیه بود پی دیده بانی‌اش

اخبار را به محضر عمّه رسانده است

دور عمو به غیر غریبی نمانده است

خورشید را به دیده شفق‌گونه دید و رفت

از دست ماه، دست خودش را کشید و رفت

از خیمه‌ها کبوتر عاشق پرید و رفت

تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت

می‌رفت پا برهنه در آن صحنه‌ی جدال

می‌گفت: عمّه! جانِ عمو کن مرا حلال

دارد به قتلگاه سرازیر می‌شود

مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می‌شود

کم کم خمیده می‌شود و پیر می‌شود

یک آن تعلّلی بکند دیر می‌شود

در موج خون حقیقت دریا نشسته است

دورش تمام نیزه و تیر شکسته است

::

دستش برید و گفت: که ای وای مادرم

رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم

در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم

آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم

وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست

در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست

خونش حنا به روی عمویش کشیده است

از عرش، آفرینِ پدر را شنیده است

مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است

تیری تمام قد به گلویش رسیده است

تیری که طرح حنجره‌اش را بهم زده

آتش به جان مضطر اهل حرم زده

یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه

ماندند در میانه‌ی گرگان یک سپاه

فریاد مادرانه‌ای آید که: آه، آه

دارد صدای اسب می‌آید ز قتلگاه

ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند

ارواح انبیا همه با شیون آمدند

#محسن_عرب_خالقی

-———-

شب پنجم که می رسد از راه

روضه را غرق آه باید خواند

از یتیم حسن که می‌گوییم

روضه‌ی قتلگاه باید خواند

روز آخر نیامده است اما

روضه رفته است داخل گودال

مثل مرغی که بال او کنده است

حسنی‌زاده می‌زند پر و بال

لحظه‌ی آخر است و این میدان

گرچه مرد نبرد می‌خواهد

حسنی زاده! پیش عمه بمان

بعد از این، خیمه مرد می‌خواهد

حیف از آن دست، حیف از آن بازو

دست خود را به تیغ نسپاری

پیش زینب بمان که بعد عمو

علم و مشک را تو برداری

پیش زینب بمان که می‌ترسم

روضه‌ی پشت در شود تکرار

مادرم بازوی کبودی داشت

دست خود را به تیغ‌ها نسپار

شیر اگر بچه، باز هم شیر است

آن شغال زبون نفهمیده

اینکه دست تو را ز تن انداخت

دست عباس دیده ترسیده

#محسن_ناصحی

-———-

آمد به میدان، لشکر غم را خبر کرد

از خیمه نه، از سن و سالش هم گذر کرد!

آه بلندش در دل آهن اثر کرد

کوچک نخوانش، این پسر کار پدر کرد

بغض جمل را بین دشمن شعله‌ور کرد

با نعره‌ی ابن الحسن عزم خطر کرد

مانند قاسم دشت را زیر و زبر کرد

سقا شد آنجا که عمویش را نظر کرد

چشم تمام خیمه را ناگاه، تر کرد

آمد جلو، خود را بلاگردانِ سر کرد

اینجای مقتل عمه‌اش را خون جگر کرد

ارثیه ی زهراست…، دستش را سپر کرد

#مسعود_یوسف_پور

-————-

روضه خوانی رهبر انقلاب برای حضرت عبدالله علیه السلام

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *