اشعار ورود امام حسین (ع) به کربلا

خانه / تازه ها / اشعار ورود امام حسین (ع) به کربلا

اشعار ورود امام حسین ع به کربلاء

مُحرِمِماهِمُحَرم

به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا

مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا

 

الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید

که کامل می شود با زخم تن حج شما اینجا

 

شما حجاج بیت الله خون هستید و می بینم

که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا

 

نه تنها حج ما قربانی پیر و جوان دارد

شود قربانی شش ماهه تقدیم خدا اینجا

 

زشمشیر هزاران قاتل خون خوار می بینم

هزاران بار گردد اکبرم جانش فدا اینجا

 

به موج خون میان قتلگه با پیکر بی سر

زنم از حنجر ببریده خواهر را صدا اینجا

 

به پاس اجر سقایی و قانون علمداری

شود با تیر و خنجر حق عباسم ادا اینجا

 

کند این امت گم کرده ره تا راه خود پیدا

درخشد راس هفتاد و دو مصباح الهدیٰ اینجا

 

ندای اِرجعی را در یم خون می دهم پاسخ

که می آید به گوشم از خدا دائم ندا اینجا

 

غلامرضا سازگار

 

امان از دل زینب س

دیده را فکر جدایی از تو دریا میکند
هیچ میدانی غمت خون بر دل ما میکند

 

این زمین بوی جدایی میدهد، اینجا کجاست؟
درد و غم اینجا دلم را باز پیدا میکند

 

یک صدای گریه می آید به گوشم آشناست
از زمانی که رسیدم گریه زهرا میکند

 

تا که از کرب و بلا گفتی تو، دلواپس شدم
غصه دارد در دل من خیمه برپا میکند

 

دختر کوچکترت هم، مضطرب گشته حسین
در میان خیمه ها با اشک غوغا میکند

 

کاش برگردیم در آن خانهای که سوخته
ورنه با اهل و عیالت کوفه بد تا میکند

 

خوب میدانم گلویت تشنه میمانَد حسین
راه حلقت را نوک سر نیزهای وا میکند

 

از همین امروز می بینم که شمر بی ادب
چکمه را بر استخوان سینهات جا میکند

 

از سرِ فرصت سرت را میبُرند و میبَرند
یکنفر سر را یکی من را تماشا میکند

 

محمود اسدی

 

بیابرگردیم

رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم

این سفر بار گران است بیا برگردیم

 

صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود

خواهرت دل نگران است بیا برگردیم

 

چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده

قصه ی مرگ جوان است بیا برگردیم

 

صحبت از دیده ی دریایی عباس شده

تیرها بین کمان است بیا برگردیم

 

ساربان خیره شده بر خَم انگشتری ات

خنجرش نقره نشان است بیا برگردیم

 

خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده

رنگ این خاک همان است بیا برگردیم

 

یک طرف این همه زن در طرف دیگر جنگ

لشگری چشم چران است بیا برگردیم

 

علیاشتری

 

دلشورهیاهلحرم

بند بندم همه چون برگ خزان می لرزد

کیست اینجا که دلم درد کشان می لرزد

 

بین این دشت پر از خار چو طفلان حرم

بیشتر قلبم از این لشگریان می لرزد

 

بار مگشا و مزن خیمه بدین جا که زمین

زیر سنگی شمشیر زنان می لرزد

 

خواهرت در غم این خاک چنین می سوزد

مادرت از غم این سوز چنان می لرزد

 

بس که بر چشم علمدار تو دارند نگاه

دخترت از نظر زخم زنان می لرزد

 

کیست آن مرد کمان دار که این سوی رباب

با تماشای همین تیر و کمان می لرزد

 

حسنلطفی

 

سرزمینکربلاء

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﻘﺎﺕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ 

ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼﺳﺖ

 

ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮑﻪ ﺗﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ 

ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺮ ﻓﺮﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

ﺷﻂ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺩﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺍﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

 

ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻃﺒﻞ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻗﯿﺪ ﺳﺮﻭ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ 

 

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻫﺎ ﺟﺪﺍ 

ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺮ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ 

 

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺳﺖ

ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ 

 

ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﺧﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ 

ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ 

 

ﺗﯿﻎ ﺳﺮﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ 

 

ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺍﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ 

ﯾﺎﺩ ﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ 

 

ﮐﺮﺑﻼﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ ﺍﺯﻣﻮﻥ

ﮐﺮﺑﻼﯾﻌﻨﯽ ﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺷﻂ ﺧﻮﻥ

 

ﺍﺻﻐﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﮐﺒﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ 

ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ 

 

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ 

ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ 

 

ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﻭ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺯﻧﺪ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﻨﺪ

 

ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﺭﺍﻩ 

ﻣﺎﺕ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺣﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻣﺎﻩ 

 

ﮐﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺟﺎﻡ ﺑﻼﺭﺍ ﺳﺮ ﮐﺸﺪ 

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻝ ﭘﺮﮐﺸﺪ

 

حمید کریمی

 

بانگشهادت

میرسد بر گوش بانگ قافله

نیست حرفی از جدایی فاصله

 

دست دختر وصله ی دست پدر

بی خبر از درد پا و آبله

 

لحظه زیبا میگذشت اما چه سود

دست هایی در کمین حیله بود

 

شوکت زینب محیا بود و بس

سایه ی عباس بر پا بود و بس

 

شبه پیغمبر به روی مرکبش

در مصاف اربا اربا بود و بس

 

ناگهان بغضی گلویی را گرفت

رشته ی هر گفت و گویی را گرفت

 

با نگاهش دیده ای تر شد ولی

چهره ای حیران و مضطر شد ولی

 

شایدم راز نهان کودکی

بر غم این غصه بستر شد ولی

 

کربلا فصل کبود زینب است

درکی از عمق شهود زینب است

 

میرسد کم کم زمانی که کمان

میرود مردی به جان بازی جان

 

اکبرش کو اصغرش کو ناگهان

دیده شد هفتاد و دو سر بر سنان

 

خیمه بازاری مثال شام شد

هتک حرمت ها همه انجام شد

 

مهرشاد واحدی

ماتمسرا

باربگشائيد، اينجا کربلاست

آب و خاکش با دل و جان آشناست

 

بر مشام جان رسد بوي بهشت

به به از اين تربت مينو سرشت

 

کربلا، اي آفرينش را هدف

قبله گاه عاشقان از هر طرف

 

طور عشق است و مطاف انبيا

نور حق اينجاست، اي موسي بيا

 

جسم را احيا اگر عيسي کند

جان و تن را کربلا احيا کند

 

گر سلامت رفت، از آتش خليل

نور ثار الله شد او را دليل

 

کربلا، قربانگه ذبح عظيم

عرش رحمان را صراط مستقيم

 

گر خدا خواهي، برو اين راه را

کن زيارت کوي ثار الله را

 

شد ز عاشوراي او يک اربعين

قتلگاهش را به چشم دل ببين

 

ماه، اينجا، واله و سرگشته است

و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

 

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان

اشک خون ريزد هنوز از آسمان

 

اختران، سوزند چون شمع مزار

مرغ شب مينالد اينجا زار زار

 

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت

خفته در اينجا شهيدي لا يموت

 

حضت سجاد بر خاکش نوشت

تشنه لب شد کشته سالار بهشت

 

اربعين است، اربعين کربلاست

هر طرف غوغائي از غمها بپاست

 

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز

خود صداي العطش آيد هنوز

 

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است

هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

 

باشد از حسرت در اينجا يادها

هان به گوش دل شنو، فريادها

 

در دل هر ذره، صدها مطلب است

ناله سجاد و اشک زينب است

 

بايد اينجا داشت گوش معنوي

تا مگر اين گفتگوها بشنوي

 

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد

چهره بر اين تربت خونين نهاد

 

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است

جاي پاي حيدر و پيغمبر است

 

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد

تير بر قلب حسين اينجا رسيد

 

عمه جان، عباس اينجا داد دست

وز غمش پشت حسين اينجا شکست

 

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان

شد ز تير حرمله خونين دهان

 

از براي غارت يک گوشوار

شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

 

تا قيامت، کربلا ماتمسراست

حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست

 

حبیب الله چایچیان(حسان)

 

ستارگان‌‌حسینع

با احتیاط لاله ي ما را پیاده کن

عباس جان، سه ساله ي ما را پیاده کن

 

با احتیاط بار حرم را زمین گذار

زانو بزن وقار حرم را زمین گذار

 

با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای

می ترسم آنکه گیر کند گوشواره ای

 

چشم مخدرات به سمت نگاه تو

دوشیزگان محترمه در پناه تو

 

باحوریان رفته به زیر نقابها

یک لحظه روبرو نشدند آفتابها

 

این حوریان عزیز خدایند و بس، همین

این دختران کنیز خدایند و بس، همین

 

این دختر علی ست که بالش شکستنی است

ناموس اعظم است و وقارش شکستنی است

 

از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش

عباس جان مراقب این با حجاب باش

 

این دختران من که بیابان ندیده اند

در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

 

یک لحظه هم ز خیمه ي طفلان جدا نشو

جان رباب از دم گهواره پا نشو

 

توهستی و اهالی این خیمه راحتند

در زیر سایه ات همه در استراحتند

 

توهستی و به روز حرم شب نمی رسد

چشم کسی به قامت زینب نمی رسد

 

یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند

احساس می کنم همه دلواپس هم اند

 

احساس می کنم که جوابم نمی دهند

با آب آب گفتنم آبم نمی دهند

 

راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست

از سنگها شکستن دندانم آرزوست

 

من راضیم به پای خدا دست و پا زنم

با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم

 

اگر به روي نی سر ِمن نیز رو شود

تا که مقام خواهر من نیز رو شود

 

جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا

این جام را الست گرفتیم ما دو تا

 

می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم

پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم

 

با احتیاط لاله ي ما را سوار کن

زینب بیا سه ساله ي ما را سوار کن

 

با احتیاط خسته شدند این ستاره ها

این گوش پاره ها سر گوشواره ها

 

علی اكبر لطيفيان

 

بهشتسرخ

اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است

اینجا نگارخانه ی گل های پرپر است

 

اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست

اینجا حریم قرب شهیدان داور است

 

اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق

اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

 

اینجا به جای جامه ی احرام ما به تن

زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است

 

اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک

اینجا به روی سینه ی من قبر اصغر است

 

اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان

گرد و غبار کرب و بلا مشک و عنبر است

 

اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی

بر کودکان در به درم سایه گستر است

 

اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا

اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است

 

اینجا به جای جای گلوی بریده ام

گلبوسه های زینب و زهرای اطهر است

 

اینجا به یاد العطش کودکان من

هر صبح و شام دیده ی میثم، زخون تر است

 

غلامرضا سازگار

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *