سید هاشم وفائی
باغ حرم تو گلشن رضوان است
قم، جلوه ای از تجلی ایمان است
بین حرم تو و امام هشتم
بین الحرمین کشور ایران است
*******************************
عباس خوش عمل
قم عزّ و شرف ز نور اسلام گرفت
در دامن سبز شیعه آرام گرفت
وز برکت مضجع شما بانو بود
دروازه ای از بهشت اگر نام گرفت
***********************************
حسین ایزدی
شوره زار است اگر قم تو در آن دریایی
تو همیشه همه جا در همه آن با مایی
اصل و فرع ات همه نور است خود خورشیدی
…و نه تنها پدرت که تو خودت موسایی
بعد زهرا و عقیله به خدا بانو جان!
بهترین اسوه برای همۀ زن هایی
وادی طور شده قم ز تو موسی زاده
بیت نور است زمینی که تو در آنجایی
می شود قم همه اش مرجع تقلید اگر…
کمتر از ذره ای از علم خودت بنمایی
مثل تو نیست، اگر داشت زمین رو می کرد
همسری نیست برای تو ز بس یکتایی
حاجت مردم قم دست غلامان شماست
تو امید دل شیعه ز غم فردایی
وسعت روح تو قم را چو مدینه کرده…
گر چه پنهان شده قبری، تو خودت زهرایی
باطن قم، نجف و مکه و مشهد باشد
یک حرم داری و این قدر در آن دارایی
مثل ایوان نجف، صحن تو حالی دارد
تو نظر کردۀ چشمان خود مولایی
خشت خشت حرمت پنجره ی فولاد است
کار خاک قدمت کار دم عیسایی
گردن مردم ایران به خدا حق داری
مایۀ قدرت ما پیش همه دنیایی
*****************************************
علی اکبر لطیفیان
تا به معراج تقرب برسانند مرا
عقب قافله باید بکشانند مرا
وقف سرگرمی طفلان سر کوچه شدم
حرجی نیست که دیوانه بخوانند مرا
جای تسبیح میِ تازه زمین می ریزد
سر سجاده اگر که بتکانند مرا
تا که در محضر یارم مکانم بالاست
چه خیالیست که پایین بنشانند مرا
بارها جان مرا تا به لبم می آرد
تا که یک بار سلامی برسانند مرا
از همه دور کن و از حرمت دور مکن
پس نرانید مرا تا که نرانند مرا
جان من عاریه ای بود که نذرش کردم
بگذارید که امشب بستانند مرا
جان به هر حال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربان کریمان بشود
حرم امن تو کافی است هراسان شده را
مثل شه راه بده آهوی گریان شده را
دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت
تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را
مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است
خارج از دست خلیل است، گلستان شده را
گندم ری به تنور کرمت پخته شود
از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را
هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است
از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را
گر قرار است جبینش به قدومت نرسد
کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را
در محلّه خبر لطف تو بهتر پیچید
پخش کردند اگر قصۀ مهمان شده را
شدنی نیست کرم داشته باشی، امّا
دستگیری نکنی دست به دامان شده را
پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت
تا ببندند به آن زلف پریشان شده را
ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم
گذری نیست به معراجِ تو حیران شده را
جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو
تا قم آورد دل شاه خراسان شده را
با گدایی حرم فخر به دنیا داریم
هرچه داریم از این دختر موسی داریم
تو اگر پا ندهی خواهش ما را چه کنیم
خشکسالیم همه حضرت دریا چه کنیم
تو بهشت آوری و تا حرمت را داریم
آرزوی سفر عالم بالا چه کنیم
تو عزیز همه ما نیز ذلیل همه ایم
پس تو را هیچ غمی نیست بگو ما چه کنیم
تو عطا هم نکنی عین عطایی اما
پس بگو با جگر سوخته حالا چه کنیم
تو بر آنی که ز ما دست بگیری امروز
ما برانیم که از هجر تو فردا چه کنیم
رهبر ما به کنار حرمت می آید
یعنی ای دختر موسی تو بفرما چه کنیم
مملکت، مملکت توست خودت یارش باش
رهبرم زاده ی زهراست نگهدارش باش
عرش هستی و ملک دور و برت ریخته اند
بال بر زیر پر رهگذرت ریخته اند
ترس ندارم ز سر وضع گنهکاری خویش
آنقدر برگ شفاعت به سرت ریخته اند
تو چه کردی که برای تو پدر می میرد
شان زهراست به درک پدرت ریخته اند
نخی از معجر تو وقت سفر دیده نشد
بسکه پوشیه و حله به سرت ریخته اند
*******************************************
محمد عابدینی
از نیمه شب گذشته و در جستجوی تو
من را کشانده سمت حرم آرزوی تو
جایی میان مسجد اعظم نشسته ام
مایل شده ست قبله ی قلبم به سوی تو
انسان سیب خورده چو مس می شود طلا
با کیمیای معنوی گفتگوی تو
فیض زلال فیضیه دار الشفای عشق
یک جرعه بود حوزه ی قم از سبوی تو
می ایستم به شوق تماشای گنبدت
هر روز صبح، کنج ارم، روبروی تو
زل می زنم به گنبد و پر می کشد غزل
طبعم پناه می برد از من به کوی تو
لبخند مهربان تو بانو سرودنی ست
پر کرده حجم شعر مرا عطر و بوی تو
********************************
محمود ژولیده
به نزد نور تمنای نور لازم نیست
برای دیدن حق کوه طور لازم نیست
خدای چشمۀ خورشید را نمایان کرد
به دیده عینک نزدیک و دور لازم نیست
شکوه و مجد از این کوه نور می جوشد
به محفل شعفش وجد و شور لازم نیست
سرای مقدم او نزد نجمه خلوت شد
برای قابلگی غیر حور لازم نیست
بس است مهر و غمش بهر عرصۀ محشر
که غیر عشق جواز عبور لازم نیست
به روز حشر چه باک از قیامت کبری
که دست اوست جواز شفاعت کبری
زلال عشق به پیمانه خم آمد جوش
می عفاف به میخانه قم آمد نوش
بکوش تا برسی بر مقام قم ای قوم
قیام نور تو را خواند ای تب خاموش
بهار می دمد از هر شمیم معصومش
ز گرمی نفسش عشق می شود مدهوش
نهاد پای وفا جای پای زینب هان!
مرید حضرت زهرا بخواند این چاووش
فضای دوست رضا را نوید خواهد داد
بیا که خطۀ ایران تو را شود آغوش
بیا دلا که دف فیض و شادمانی شد
قدوم حضرت معصومه جاودانی شد
دلا جمال خدا را به مهر پاکش بین
جلال جلوه حق را ز جلوه هایش بین
قدوم پاک نشاید به خاک بگذارد
به پیش مقدم وی عرش را مفرش بین
نه گاهواره طفلی است این کجاوۀ نور
میان هودج عرش اله مهدش بین
کجاست حوری جنات عدن همتایش
جلال انسیۀ نور در نمایش بین
برادرش که به شمس الشموس معروف است
به شوق گفت که خورشید را منقش بین
ریاض روضۀ کوثر به چشم او پیداست
هزار چشمه و دریا به آن معطش بین
ز شش جهت بنگر حوریان کنیزانش
شگوه بازی انوار در گریبانش
گدا کجا و تمنای دیدن حرمش
مراجعند در آن بقعه بندۀ کرمش
حرم نه زائر بیوتۀ حریمش باش
حرم مخوان که قمش هست جنت ارمش
به احترام قدومش صلا زند جبریل
خدا سلام رساند به محضر حرمش
خدیجه گونه و زهرا صفت بخوان او را
مقام عصمت کبری است شأن محترمش
به نزد زینب کبری است مثل آیینه
بدین مقام و کرامات سجده آورمش
به خوان نعمت علمش هزار دانشمند
گه سؤال فقیران وفا کند درمش
سلام بر قدمت ای سلاله السادات
کریمه ای و حریم تو قبله حاجات
به قم خدای بهشتی دگر بنا کرده
به یمن عصمت کبرا نظر به ما کرده
قم تو قبله گم گشتگان زهرائی ست
به شهر علم تو نور مدینه جا کرده
ز نور علم تو در قم قیامتی برپاست
به ملک ری تب ام القراء چه ها کرده
دعای دخت نبوت اجابت توحید
به ذهن پاک تو علم لدن عطا کرده
برای حفظ حریم شریف فاطمی ات
به احترام تو دستور حی اتی کرده
قم تو مرکز تفسیر عصر عاشوراست
قیام سرخ تو تعظیم کربلا کرده
نشان عصر ظهور از قم تو می آید
به مکه لشگر نور از قم تو می آید
********************************************
امیرحسین حیدری
روزگار نیــــک و تقدیری نکــــوتر داشته
هر کسی که در ره عشقت قدم برداشته
تازه در فردای محشر زائرت پی می برد
آب سقاخانه ی تو طعــم کوثر داشته
گفت بابایت «فـــداها» در جلال شأن تو
مثل تعریفی که از زهرا پیمبر داشته
با وجــــود تو حضـــور مـــادر سادات را
لحظه لحظه پیش خود، موسی بن جعفر داشته
ای کریمه! آسمان ها را به نامش کرده ای
هر کسی نذر تو حتی یک کبوتر داشته
از سیاق صحن هایت می شود احساس کرد
صـــــاحب این آستان شوق برادر داشته
************************************
رحمان نوازنی
مثل دلتنگی یک رود که تنها می رفت
او فقط داشت به پابوسی دریا می رفت
داشت خورشید هم از طوس نگاهش می کرد
زائر آینه با شوق تماشا می رفت
صبح روزی که قدم بر سر این خاک گذاشت
آفتاب از قدمش بود که بالا می رفت
توی این دشت فقط یک گل مجنون روئید
آن هم آن بود که در حسرت لیلا می رفت
« اشهد انّ رضا » را سر هر ماذنه برد
این چنین عشق به هر گوشه دنیا می رفت
وقتی از زمزمه آمدنش می گفتند:
به خداوند خراسان دل مولا می رفت
چهارده مرتبه تکرار شد و فاطمه شد
و از آن پس همه گفتند: که زهرا می رفت…
آن قدر رفت که در ثانیه ها هم گم شد
بعد آن سوی زمان پنجره ای در قم شد
و همین زائره سبز زیارتگاهش
در پرواز به سمت حرم هشتم شد
گوشه چادر او روی سر قم افتاد
کآفتاب آمد و تاریکی شیطان گم شد
خاک قم عطر گل یاس گرفت و آن گاه
قم مدینه شد و او فاطمه دوم شد
یازده کعبه به همسایگی اش آمده اند
یازده مرتبه این جا حرم مردم شد
جمع بودند در این جا همگی تا این که
جمکران آمد و همسایه این خانم شد
لطف همسایگی اش بود که احسان می ریخت
بر سر سفره او این همه مهمان می ریخت
بر لب حوض برای همه ماهی ها
مثل یک حوریه با دست خودش نان می ریخت
مثل ابری که پر از مرحمت زهرا بود
بر دل تشنه این باغچه باران می ریخت
از دل مشرقی ای او چه بگوئیم که تا ـ
ـ پلک می زد همه جا صبح خراسان می ریخت
یا بگوییم که با یک نگه زهرایش
دور تا دور علی این همه سلمان می ریخت
یا سحرگاه که آیات خدا را می خواند
در صفوف حرمش سوره انسان می ریخت
دختری را که پدر هم به فدایش بشود
آمده بود فدایی رضایش بشود
آمده بود کمی بار بلا بردارد
زینب قافله ی کرب و بلایش بشود
آمده بود که زینب سر مقتل برسد
آمده بود که این بار فدایش بشود
***********************************
سید هاشم وفائی
هر کس که سائل در این خانه می شود
مبهوت آن نگاه کریمانه می شود
بر این مقام هر که کند روی التجا
مثل غبار ساکن کاشانه می شود
ای حُرمت مقدس قم، آشنای تو
با هر کسی به غیر تو بیگانه می شود
تو دختر امامی و شاگرد مکتبت
با مهر دل فروز تو فرزانه می شود
من کیستم که دور ضریحت کنم طواف
جبریل در حریم تو پروانه می شود
وقتی فرشتگان به حریم تو سر زنند
این آستان نور، پری خانه می شود
هر چند غافلم ز تولای تو، ولی
این گنج قسمت دل ویرانه می شود
هر گاه یاد غُربت تو می کند دلم
گرم فغان و گریه مستانه می شود
هر کس فشاند قطره اشکی به ماتمت
این دانه اشک، گوهر یکدانه می شود
زین موهبت که شد به «وفائی» ز سوی دوست
گرم نماز و سجده شکرانه می شود
بازدیدها: 375