اشعار ویژه شهادت امام هادی علیه السلام

خانه / اشعار / اشعار ویژه شهادت امام هادی علیه السلام

غریبِ شهر کجا ظلمِ بی‌حساب کجا

بزرگ‌زاده کجا خانه‌ای خراب کجا

مدینه غرق بلا  سامرا اسیر جفا

ببین که بی‌کسی‌ات از کجاست تا به‌کجا

تو زهر خوردی و راحت شدی از آنهمه زجر

شرارِ زهر کجا آنهمه عذاب کجا

تو را به سامره آورد دست و پا بزنی

کجاست دردِ تو و  دادِ بی جواب کجا؟

اسیر سامره توهین تعارفت کردند

کسی نگفت حیا کن از آن جناب‌..کجا_

_رواست جان بدهم بعد این روضه 

امام شیعه کجا مجلس شراب کجا

تنت کفن شد و شد روضه  که تن تو کجا

تنی رها شده در زیر آفتاب کجا

گریز گریه شده ازدحام تشییعت

لبان تشنه کجا یک دو جرعه آب کجا

سرِ حسن به سلامت ،کنار تو می‌گفت:

که من کجا و یتیم پُر اضطراب کجا

تبِ سه‌ساله و خار و خس و نفَس تنگی 

گلوی دختر و بی‌تابیِ طناب کجا

به روی ناقه نشسته است مادری اما

صدای حرمله و گریه‌ی رُباب کجا

به گریه گفت به زینب دوباره اصغر نیست

که نیزدار کجا رفته با شتاب کجا…

#حسن_لطفی 

در دلت لحظه‌های آخر عمر

کوهی از غصه‌ها و از غم‌هاست

چه بگویم، خودت که میدانی

زهر ارث سلاله‌ی زهراست

در روایات ما چنین نقل است:

که تو را برده‌اند بزم شراب

شُکر، با تو نبوده در این بزم

نه رقیه، نه زینب و نه رباب

شکر حق، در میان مردم شهر

حرمت خانواده‌أت نشکست

طفل شش‌ماهه‌أت نشد پرپر

یا که شمری به سینه‌أت ننشست

ساربانی نبود و از دستت

کسی انگشتری نبرد آقا

سر تو روی نیزه‌ها که نرفت

خیزران بر لبت نخورد آقا

بی کفن نیستی و شکرخدا

پسرت هست تا کند کفنت

گرچه با زهر کین شهید شدی

تیر باران نشد ولی بدنت

#مجتبی_خرسندی 

اینهمه دور وُ بَرَت داری گدا  من هم یکی

می‌دهی نانِ هزاران بینوا    من هم یکی 

دستِ خیلی را گرفتی بیصدا من هم یکی 

اینهمه زائر‌‌ می‌آید  سامرا  من هم یکی 

زائران‌  را می‌فرستی کربلا من هم یکی 

هادیِ اُمّت نگاهِ تو هدایت می‌کند  

آسمانی می‌شود هر کس صدایت می‌کند

هر مُنادی آرزویِ یک ندایت می‌کند 

جان گرفته هر که جانش را فدایت می‌کند 

در میانِ سینه‌چاکانِ شما  من هم یکی 

می‌چکد از هر سرِ انگشتِ آقایم کرم

جبرئیل از خادمانِ افتخاریِ حرم

من به خود می‌بالم آقاجان که اینجا نوکرم

بَرنداری سایه‌سارِ پرچمت را از سرم

راه دادی خوب و بد را رَهنما  من هم یکی 

شیر را آرامشِ چشمانتان آرام کرد 

نوکرِ بدنام را این خادمی خوشنام کرد

روضه‌خوانِ سامرایت یادِ آن ایّام کرد ….

ذوالفقاری  ذوالفقارش نذریِ اسلام کرد

از فدایی‌هایِ بی‌چون و چرا  من هم یکی 

روضه‌هایِ تو گریزِ کوچه و کرب‌وبلا 

تار شد چشمِ تَرَت می‌سوخت لبهایِ شما

گوشه‌یِ خانه اگر چه می‌زدی تو دست و پا

خنجرِ کُندی نَبُرّیده  سرت را از قَفا

هر کسی زد … پیر هم می‌زد عصا … من هم یکی

چنگهایِ گرگها پیراهنی را کَند و بُرد

بر رویِ نیزه به پیشانیِ آقا سنگ خورد 

دختری کُنجِ خرابه زخمهایش را شِمرد 

اُستخوانهایِ تنِ او را لگدها کرده تُرد 

منتظرهایت به صف  آقا بیا  من هم یکی 

#حسین_ایمانی 

از ابتدا گِل من را خدا مطهر کرد

و بعد عشق تو را در دلم مقدر کرد

زلال ناب ولایت به جان من نوشاند

سپس تمام دلم را به نام حیدر کرد

ز خاک چادر زهرا سرشت قلبم را

زلال اشک مرا از تبار کوثر کرد

سپس کمی نمک روضه در وجودم ریخت

به عطر سیب حسینی مرا معطر کرد

مرا اسیر غزل‌های چشمتان می‌خواست

نگاه روشنتان را کمیت‌پرور کرد

به من اجازه بده تا که شاعرت باشم

دوباره یک سحر جمعه زائرت باشم

همیشه می‌وزد از مرقدت نسیم بهشت

پر است صحن و سرای تو از شمیم بهشت

کنار گنبد و گلدسته‌های تو پیداست

شکوه عرش خدا، شوکت عظیم بهشت

عبور می‌کند از صحن آسمانی تو 

مسیر روشن حق، راه مستقیم بهشت

همین که چشم من آقا به چشم تو افتاد

شدم اسیر نگاهت، شدم مقیم بهشت

دوباره شوق زیارت، دوباره شوق حرم…

منم «کبوتر» صحن تو، «یا کریمِ» بهشت 

کبوتری شده این دل، شده هوایی تو 

شده‌ست مثل گدایان سامرایی تو

بخوان زیارت پر محتوای «جامعه» را

بخوان که خوب بفهمم بهای «جامعه» را

طنین «اِن ذُکرَ الخیر…» می‌رسد هر دم

بخوان و شرح بده آیه آیه «جامعه» را

دوباره ذکر لبانم «کلامُکُم نور» است

ببار بر دل من روشنای «جامعه» را 

دلی که مشتری جامعه‌کبیرۀ توست

نمی‌خرد همه رنگ و ریای جامعه را

بیا بخوان دلم امشب: «وَ فَرَّجَ عَنَّا»

بخوان از عمق وجودت خدای جامعه را

خدا! کدام خدا؟ او که بردمش از یاد!

هم او که می‌شنود ربنای جامعه را

هم او که می‌شنود، او که می‌دهد پاسخ

دعای خسته‌دلان را، دعای جامعه را

قسم دهیم خدا را به نام و یاد علی

رها شود دگر از هر بلا، بلاد علی

به غیر وادی عشق تو نیست وادی ما

ولایت تو مبانی اعتقادی ما

شکوه مکتب شیعه رهین همت توست

کلام و فلسفه و فقه اجتهادی ما

میان چشم تو آیات فتح را دیدیم

به‌پاست با مددت نهضت جهادی ما 

اگر کم از تو و جود و جلال تو گفتیم 

حساب کن همه را پای کم‌سوادی ما

همیشه نور هدایت چراغ محفل ماست

به لطف این که تو هستی امامِ هادی ما

تویی تو هادی اُمَّت، تویی اباالمهدی

دعا کن از سفر آید دگر منادی ما

کسی که بی گل رویش در این زمستان‌ها

گرفته رنگ خزان، روزهای شادی ما

کسی که می‌شنود این جهان ندایش را

صدای روشن او، عطر آشنایش را

بخوان مرا که به عشق تو مبتلا باشم

بخوان مرا که هوایی سامرا باشم

غریب آمده‌ام از ولایت غربت

مرا به اسم صدا کن، که آشنا باشم

مرا اسیر خودت کن، که این دو روزۀ عمر

ز رنگ و بوی تعلق دگر رها باشم 

بیا به خانۀ دل، این دلی که خانۀ توست

بیا که زائر تو… زائر خدا باشم 

چه می‌شود که شب جمعه زائر صحنت…

چه می‌شود سحر جمعه نینوا باشم

دو قطره اشک شوم در طواف شش‌گوشه

که خاکبوس دو مشهد، دو کربلا باشم

خوشا هوای رسیدن خوشا هوای حسین

خوشا کسی که رسیده به کربلای حسین

#یوسف_رحیمی

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *