اشعار و سرودهای غدیریه شامل غزل و رباعی

اشعار و سرودهای غدیریه شامل غزل و رباعی

خانه / پیشنهاد ویژه / اشعار و سرودهای غدیریه شامل غزل و رباعی

عاشقی، پابه‌پای او می‌رفت 
چشم نرگس، نگاه مولا بود

هرچه می‌کرد، دلبری می‌کرد 
مهربانی، سپاه مولا بود

اشعار و سرودهای غدیریه شامل غزل و رباعی

اشعار و سرودهای غدیریه شامل غزل و رباعی

ولایت حق ، ولایت مولا علی علیه السلام

فراتر از دنیاست ولایت حیدر

شکوه بی پرواست ولایت حیدر

به روشنی خیزد کران کران تا عشق

تَموُّج دریاست ولایت حیدر

همیشه سرسبز است خزان نمی بیند

همیشه چون طوباست ولایت حیدر

همیشه می تابد همیشه می بارد

رونده و پویاست ولایت حیدر

صدف صدف در دل چو دُرّ شهوار است

و گوهری زیباست ولایت حیدر

چراغ این عالم به سمت فرداهاست

که رؤیت فرداست ولایت حیدر

ز ابتدای دل به انتهای جان

تجلّی عقباست ولایت حیدر

ز هر افق تابان ز هر کران جاری ست

ز هر کران پیداست ولایت حیدر

نمی رود بیرون ز خانه ی قلبم

همیشه پا برجاست ولایت حیدر

علی تمام دین علی تمام حق

مبیّنِ تقواست ولایت حیدر

برای ما حتیّٰ ز عشق شیرین تر

برای ما رؤیاست ولایت حیدر

به خاتم هستی نشسته چون خورشید

نگینِ بی همتاست ولایت حیدر

ولایت حق است به جان پذیر آن را

ولایت عظماست ولایت حیدر

شبیه خورشید است اگر که می تابد

حقیقتی گویاست ولایت حیدر

توان گفتن نیست که در سخن آید

فراتر از معناست ولایت حیدر

به ذهن ما هرگز یقین نمی گنجد

که وسعت صحراست ولایت حیدر

حقیقت اش این است به وسعت هستی ست

حقیقت جانهاست ولایت حیدر

ولایت احمد ولایت نور است

ولایت زهراست ولایت حیدر

به هر ورق “یاسر”  که مُهر او داری

به پای آن امضاست :  ولایت حیدر

شاعر:حاج محمود تاری

———————————

سرود غدیریه

امیر من  امیر بی نظیره

دلم در بند عشق او اسیره

به روی صفحه ی قلبم نوشته

به خیلِ عاشقان حیدر امیره

ارداتمند اویم     ازو پر شد سبویم

    تمام عمر ازو در گفتگویم

دلم مست نگاهش    فدای روی ماهش

    منم کمتر غلامی در سپاهش

     علی جانم علی جان …..

تمام عشق مولا حاصل من

به عشقش شد بنا آب و گِل من

به شوق مرقد او شد کبوتر

به ایوان نجف پر زد دل من

علی نور زلالم     به مهر او ببالم

    ولای او بود زیبا مدالم

علی حق الیقین است   درخشان چون نگین است

     علی تنها نبی را جانشین است

    علی جانم علی جان

غدیر آمد ملائک یاس چیدند

ولایت بود و تصویری کشیدند

به دستِ مصطفی دستِ علی بود

ازو  مَنْ کُنْتُ مَولا   را شنیدند

علی ما را امام است   علی ماه تمام است

            ولای او به دل عیشِ مدام است

دهم هستی برایش     سر و جانم فدایش

   منم آن که پذیرفته ولای

       علی جانم علی جان ….

غدیر است و جهان لبریزِ نوره

دل مردان حق غرقِ سروره

رسالت می شود تکمیل یاران

ولایت از نبوت در ظهوره

علی باشد امیرم     به مهر او اسیر

   ببین مستِ مِیِ خمّ غدیرم

علی والای والا      ندارم جز تو مولا

       به عشق تو منم غرقِ تولّا

       علی جانم علی جان …..

شاعر:حاج محمود تاری

—————————

غدیر قدیر

      این غدیر است که خورشید درخشان دارد

ریشه در آیه ی نورانی قرآن دارد

این غدیر است اگر اهل دیانت باشید

منطق وحی در آن نقش فراوان دارد

این غدیر است که در متن کتاب هستی

صفحه در صفحه به هر واسطه عنوان دارد

این غدیر است ، بخوان آیه ی  اکملت لکم

تا بدانی که چنین منطق و برهان دارد

این غدیر است که در سنجش حق و باطل

شاخصی مثل علی در همه دوران دارد

این غدیر است که میزان عدالتخواهی ست

راه جز راه علی عاقبتش گمراهی ست

این غدیر است که میزان همه ایمان هاست

این غدیر است که بیدارگر انسان هاست

این غدیر است که درهم شکند طغیان را

این غدیر است که در شعله کشد عصیان را

این غدیر است که هر فتنه ازو میمیرد

این غدیر است که حق جلوه ازو می گیرد

این غدیر است که احیای ولایت از اوست

این غدیر است که گلبانگ هدایت از اوست

این غدیر است که اندیشه ی برتر دارد

این غدیر است که گلواژه ی حیدر دارد

این غدیر است که طاغوت شکست از تیغش

رشته ی ظلمت و بیداد گسست از تیغش

این غدیر است که عشق از دم او می تابد

آب و آیینه هم از شبنم او می تابد

این غدیر است که همسایه ی او خورشید است

این غدیر است که سرچشمه ی او توحید است

شاعر:حاج محمود تاری

—————————-

رباعی در آیینه غدیر

آن یار که شهر جان چراغانی اوست

دریای دلم همیشه توفانی اوست

اثبات ولایت علی هر کس خواست

” اکملت لکم ”  دلیل قرآنی اوست

جز نام علی نمی پسندم نامی

جز مهر علی نمی رسد پیغامی

سرمست به سمت آسمان خواهد رفت

هر کس ز غدیر خم بنوشد جامی

ما دسته گل سلام داریم به دست

یک آینه ی تمام داریم به دست

از جام بهشت بی نیازیم همه

کز خم غدیر جام داریم به دست

بر دست نبی تا که نشان گشت علی

خورشید معطر جهان گشت علی

بیرون برود هر آن که نبود عاشق

زیرا که امیر عاشقان گشت علی

از خم غدیر لعل گل تر می گشت

آیینه ی دل باغ صنوبر می گشت

در صبح غدیر تا که مولا را دید

خورشید برون نیامده بر می گشت

شاعر:حاج محمود تاری

—————————-

رباعی های غدیرانه

در خیمه ی سبز آسمان بنشستم

برخاستم و قامت شب بشکستم

از خُمّ غدیر خورده ام باده عشق

وز عطر محمّد و علی سرمستم

گفتم علی و شوق مجدّد دارم

از جاده ی عشق رفت و آمد دارم

با یاد غدیر از علی می گویم

زیرا ز علی نور محمّد دارم

در جام غدیر عطرِ بی حد باشد

تلفیق گل حیدر و احمد باشد

دستان علی که دست نیکوی خداست

در دستِ پر از نور محمّد باشد

گلبانگ غدیر آیه ی سرمد باشد

تفسیر طلوعِ دین احمد باشد

وقتی که علی نَفْسِ پیمبر گردد

یعنی که علی شخص محمّد باشد

نقش است به لوح دیده نور برکات

شد آیه ی   اَکْمَلْتُ لَکُمْ  روح حیات

چون احمد و حیدرند مولای جهان

بر عید غدیر و هر دو مولا صلوات

     شاعر:حاج محمود تاری

——————————

طنین عشق

ای طنین آبشار  ای نبض سبز چشمه سار

آسمانی چهره ات را آفتاب آئینه دار

کوی تو یعنی بهشت و روی تو یعنی بهار

عطر تو عطر همیشه روی گلها ماندگار

نام تو جاری ست در آئینه های بی قرار

لاٰ فَتیٰ اِلّا علی  لاٰ سَیْف اِلّا ذوالفقار

ای خدا از چهره ی ماه تو پیداتر علی

ای ز هر کس بعد پیغمبر تو بالاتر علی

قامت عدل از تو گردیده ست رعناتر علی

پیش هر دریا تو داری روح دریاتر علی

از گلوی عشق پیچیده ست در هر رهگذار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

ای گل هستی که با گلها تکلّم می کنی

از جهان دل می بری وقتی تبسّم می کنی

با نسیم آسمان ، حق را تجسّم می کنی

بوی احمد می دهی ، قرآن ترنّم می کنی

شد ز حُسنت در تجلّی جلوه ی پروردگار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

هَلْ اَتیٰ تفسیری از روح عدالتخواه توست

مؤمنون روشن ترین آئینه ی درگاه توست

شبچراغ آسمانِ عشق روی ماه توست

هاله ی ماه از بلندای نسیم آه توست

صبح دارد از فروغ ماه رویت اعتبار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

ای شجاعت در تحیُّر از حدیث خیبرت

ای فتوت نهرِ جاری از دو دستِ اطهرت

ای کرامت در تبلور از زلال ساغرت

ای حقیقت جرعه نوش چشمه های باورت

جاریِ پیمانه ها ، نور تو را آئینه دار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

ای بلاغت جرعه نوشِ نور جامت یا علی

عطر قرآن می چکد از هر کلامت یا علی

می درخشد رو بروی عرش نامت یا علی

سبز می گردد زمین در زیر گامت یا علی

آسمان از خیزش عطر تو گردد مُشکبار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

شیعه ی چشم تواَم  ای جان فدای چشم تو

ماه و خورشیدی نمی تابد جدای چشم تو

دست من در هر دو عالم شد گدای چشم تو

رحمتی کن بشنوم اکنون ندای چشم تو

ای دو چشمت چلچراغ دائم شبهای تار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

با تو از آئینه سرشاریم یا مولا مدد

گوهر مهر تو را داریم یا مولا مدد

ای طبیب عشق ، بیماریم یا مولا مدد

منتظر از بهر دیداریم یا مولا مدد

تشنه لب ماندیم  ای ابر کرم بر ما ببار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

ای گل لعل من از نامت شکوفا یا علی

ای گیاه زیر پایت چشم طوبا یا علی

سوی تو آورده ام دست تمنّا یا علی

از کرم دستم بگیر امروز و فردا یا علی

“یاسر” از لطف تو می خواهد بقا در روزگار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

شاعر:حاج محمود تاری

—————————-

 عباس براتی‌پور

تا شد به روی دست نبی مرتضی بلند
شد رایت جلال خدا برملا بلند

بشنید چون که نغمه «یا ایهاالرسول»
گردید منبری همه از پشته‌ها بلند

مرآت پاک لم‌یزلی، آیت جلی
شد بر سریر دست حبیب خدا بلند

آیین پاک ختم رسل ناتمام بود
گر بر نمی‌شد آن مه برج ولا بلند

هنگامه شد به کوری چشمان دشمنان
شد بانگ مرحبا ز همه ما سوی بلند

خورشید دین، سپهر یقین، ختم مرسلین
شد زین سبب میان همه انبیا بلند

تا شد به عرش دست نبی ماه عارضش
شد این ندا ز بارگه کبریا بلند

تکمیل شد شریعت پاک محمدی
چونان که گشت دین خدا را لوا بلند

ای مظهر صفات خداوند لایزال
وی از تو آسمان ولایت به پا بلند

هرجا که بود پیکر هر ناتوان به خاک
هر جا که بود ناله هر بی‌نوا بلند

هر جا که بود طفل یتیمی سرشک‌بار
هرجا که بود شعله شور و نوا بلند

از بهر دستگیری آنان سپندوار
یک‌باره می‌شد ا» ید مشکل‌گشا بلند

تا خانه‌زاد خود کُنَدَت کردگار پاک
بهرت نمود خانه خود را بنا بلند

آهنگ «تفلحوا» چو شنیدی ز کوی دوست
و آواز خوش چو شد ز حریم حرا بلند

یک‌باره دست بیعت خود را از روی شوق
کردی به سوی شمس رُسل، مصطفی بلند

مدحت‌گر تو ذات جلالت مأب حق
مدح تو کرده با سخن «هل اتی» بلند

پا بر حریم خانه چون بگذاری از شرف
فریاد شوق می‌شود از بوریا بلند

با ذوالفقار تو همه جا آشکار بود
دست بلند شیر خدا، «لافتی» بلند

ما ریزه‌خوار خوان ولای توایم و بس
از لطف توست این که بُوَد بخت ما بلند

خمّ غدیر بود و به قدرت خدا نمود
جاه و جلال آن دُر یکدانه را بلند

در پهن دشت ظلمت کفر و نفاق و کین
همواره بود آیت شمس الضّحی بلند

باب المراد اهل جهانی و می‌کنند
بر آستان قدس تو دست دعا بلند

ای نفس قدرت ازلی، – یا علی – نمای
نخل شکوه نهضت «روح خدا» بلند

ما پیروان مکتب سرخ ولایتیم
گر می‌زنیم گام سوی کربلا بلند

عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان
تیغی که گشت بر سر آن مقتدا بلند

تا مست جام توست «براتی» به روزگار
سر می‌کند به عشق تو روز جزا بلند

—————————–

پروانه نجاتی

دشت تا خیمه زد آهنگ خروشیدن را
چاه هم تجربه کرد آتش جوشیدن را

دست خورشید در آفاق رسالت چرخید
چنگ زد گیسوی تردید پریشیدن را

و بیابان چه تبی داشت از انبوه سکوت
تا مبارک کند این آینه پوشیدن را

عشق ابلاغ شد و حلقه مستان گُل کرد
تازه کرد آن خُم نو، چشمه نوشیدن را

پر شد آغوش غدیر از دم «بخٍّ بخٍّ»
تا بکوبد هیجانات نیوشیدن را

عطر «من کنتُ…» و غوغای «علی مولاه»
قافله قافله راند این همه کوشیدن را

———————————

 مهدی رحیمی

دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد
در لحظه «می» نظم دو تا شانه به هم خورد

دستور رسید از ته مجلس به تسلسل
پیمانه «می» تا سر میخانه به هم خورد

دستی به هوا رفت و به تایید همان دست
دست همه قوم صمیمانه به هم خورد

«لبیک علی »قطره باران به زمین ریخت
«لبیک علی» نور و تن دانه به هم خورد

یک روز گذشت و شب مستی به سر آمد
یعنی سر سنگ و سر دیوانه به هم خورد

پس باده پرید از سر مستان و پس از آن
بادی نوزید و در یک خانه به هم خورد

—————————————-

 نادر بختیاری

السلام ای غدیر! مَهبَط عشق!
مقصد دولت مسلّط عشق!

السلام ای غدیر! مقصد یار!
وی گل‌افشان ز موج‌موج بهار!

چه بهاری توراست؟ کز خُم تو
مست عشقیم در تلاطم تو؟

تشنگان ولایتیم همه
عطش بی‌نهایتیم همه

لب خشکم ارگ ترَک خورده‌ست
غیرتم بارها محک خورده‌ست

قصه اهل کوفه بودن چیست؟
مست آب و علوفه بودن چیست؟

لب، اگر تر کند علی علیه السلام ، تیغیم
حنجرِ عارفانه تبلیغیم

از ولایت هر آن که دم نزند
نفس از بام صبحدم نزند

عشق را وقت استماع رسید
وحی در «حجه‌الوداع» رسید

ما علی علیه السلام را گرفته‌ایم هنوز
تا نبی صلی الله و علیه و آله را چو خویش، گُم نکنیم
از سبو می‌ زدیم تا دیگر
جام را در شراب خُم نکنیم

ورنه «مروان»، «معاویه»، «هارون»
همگی از نبی صلی الله و علیه و آله سخن گویند
من، ولی، دستِ آن کسان بوسم
کز نبی صلی الله و علیه و آله زینبی سخن گویند

غیر آل علی علیه السلام که می‌داند؟
دین احمد، به تیغ، پابرجاست
حقِّ بدعت‌گذار، شمشیر است
جایِ احساس و عشق، دیگر جاست

«ابن ملجم» نکشت، مولا را
مرگ، طاقت نداشت پیش علی علیه السلام
همه گفتند: امام را کشتند
لیک زنده است تا همیشه علی علیه السلام

لفط بر لفظ، من نمی‌بافم
هر طرف بنگرم، علی علیه السلام بینم
نه در آن کوچه یا در این خانه
هرکجا بگذرم، علی علیه السلام بینم

اوست نوری زلامکان و زمان
که جهان در شعاع‌هاش، گُم است
گر به دنبال دیدن اویی
عکسش افتاده در «غدیر خُ«» است

شیعه، سنی‌ترین مذهب‌هاست
زان که سنت، ملاک هر شیعه‌ست
زین سبب هرکه اهل سنت شد
دم ز حیدر زند، اگر شیعه‌ست

سنی و شیعه را اگر فرقی‌ست
اندک است آن چنان که دشنه و تیغ
هر دو در قلب خصم، خواهد شد
تا که خورشید، سرزند زستیغ

آفتاب، آفتابِ اسلام است
بر سرِ ی، سرِ حسین علیه السلام ببین
دین، به تیغ دو تیغه، مدیون است
«خیبر» و «خندق» و «حنین» بین

ذوالفقارِ ستیز! مولا
کوفیانه را به قعرِ گور فرست
جوشِ رجّاله‌هاست از شش سو
سیصد و سیزده غیور فرست

همرهانم! برادران! دیری‌ست
دشمنان، در کمین ما هستند
نه به دنبال، شوکت مایند
در پی مسخ دین ما هستند

بین‌ ما، تا شکاف اندازند
فرقه‌ها ساختند، بیهوده
اشتراکات را نهان کردند
چون چراغی که می‌زند دوده

روشنایی بجو، که تاریکی
تیه گمراهی است باور کن
مصطفی، آن که ماه کامل ماست
هم ستاره علی‌ست، آری چون،

علی علیه السلام آیینه خداوند است
عشق از او، انعکاس می‌یابد
نور، بر گِرِد قامتش پیچد
ماهِ من، ناشناس می‌تابد

یاد کن خلوتِ فقیران را
در شبِ سرِ یثرب و کوفه
گریه‌ها، گریه‌های مولاوار
رازها، رازهای مکشوفه

پرده برداشت حیدر از اسرار
هرچه بود و نبود، با من گفت
غصه‌ها را و زخم‌ها را سرخ
دردها را کبود، با من گفت

بعد از آن صحبت غریبانه
اسمان را بنفش، می‌بنیم
آخرین مرد، خواهد آمد و من
آسب و تیغ و درفش، می‌بینم

آخرین مرد، آخرین امید
آخرین حامی ولایت حق
آخرین گردبادِ نورانی
انتشار عدالت مطلق

——————————-

رضا اسماعیلی

ای علی، ای ارتفاعت تا خدا
بی نهایت، بیکران، بی‌انتها

ای علی، ای همسر بانوی اب
جلوه حق، اسم اعظم، نور ناب

ای علی ای خوب، ای تنهاترین
ای ملایک با نگاهت همنشین

ای علی، ای آفتاب حق سرشت
ای قسیم روشنی‌های بهشت

ای فراتر از تصور، ازخیال
بحر عرفان، آفتاب بی‌زوال

ای تو خورشید نهان در زیر ابر
کوه علم و کوه حلم و کوه صبر

چون تو مردی نیست در این روزگار
هیچ تیغی نیز، همچون ذوالفقار

جان ما را کن ز عشقت منجلی
ای فدایت جان عالم، یا علی

کاش می‌کردیم بیعت تا بهار
می‌شکفتیم از کرامات علی

در بهارستان او گل می‌شدیم
زائر آواز بلبل می‌شدیم

از غدیر خم، سبویی می‌زدیم
در صراط عشق، هویی می‌زدیم

زائر کوی تولا می‌شدیم
جرعه نوش عشق مولا می‌شدیم

با نزول سوره سبز غدیر
باز می‌کردیم، بیعت با امیر

با علی، آیینه‌دار سرنوشت
وارث بوی خدا، بوی بهشت

شد غدیر خم، هلا، ای عاشقان!
می‌وزد عطر علی از آسمان

چیست تفسیر غدیر خم؟ علی
عشق را، مولا، عدالت را، ولی

چیست تفسیر غدیر خم؟ ولا
رستخیز عشق، بیعت با خدا

چیست تفسیر غدیر خم؟ حریم
رو به روی ما، صراط مستقیم

چیست تفسیر غدیر خم؟ امید
مژده رحمت به امت، بوی عید

چیست آیا این غدیر خم؟ سحر
صبح صادق، نور لبخند ظفر

چیست آیا…؟‌ساقی و ساغر، شراب
اتشی در جان هستی، عشق ناب

چیست آیا… ؟ خنده فتح المبین
روز اکمال رسالت، عید دین

چیست آیا…؟ سیب سرخی ناگهان
سهم ما از عشق، آری عاشقان

در غدیر خم خدا شد منجلی
در دل خورشیدی مولا علی

چیره شد فرمانروای آفتاب
گشت سهم آفرینش، نور ناب

عشق بارید و زمین آیینه شد
مهربانی وارد هر سینه شد

خاک را بوی نجیب گل گرفت
عالم هستی، تب بلبل گرفت

آسمان شد با زمین همسایه باز
شد زمین مهمانسرای اهل راز

چشم‌ها با نور همبستر شدند
قلب‌ها با هم صمیمی‌تر شدند

قبله توحید، آن جان جهان
روح ایمان ، خاتم پیغمبران

در غدیرستان خم، اعجاز کرد
راز معصوم خدا را باز کرد

گفت پیغمبر: ‌علی نور خداست
بعد من، او پیشوا و مقتداست

ای شمایان! امت سبز زمین
در میان خلق عالم، بهترین

حرف حق این است و در آن شبهه نیست
هم علی حق است و هم حق با علی‌ست

عشق را در قلب خود دعوت کنید
با علی،‌نور خدا، بیعت کنید

این حقیقت از کسی مستور نیست
جانشین نور، غیر از نور نیست

در غدیر خم ولایت شد قبول
برد بالا دست مولا را رسول

رفت بالا دست خورشید غدیر
شد امام و متدای ما، امیر

عشق، بیعت کرد با نور خدا
شد عدالت، سرور و مولای ما

نور احمد، برگرفت از رخ نقاب
«آفتاب آمد، دلیل آفتاب»

زین بشارت، آسمان خندید مست
نور بارید و طلسم شب شکست

شد جهان، آیینه باران علی
عالم هستی، چراغان علی

جون علی،‌ آیینه عدل است و داد
دست در دست علی باید نهاد

چون علی، نور خدای سرمد است
بیعت ما با علی، با احمدست

شد ز عشق حق، وجودش صیقلی
هر که بیعت کرد، با نور علی

باز دل در کوی مستی گم شده
عالم هستی، غدیر خم شده

باز هم مستیم، از جام غدیر
باده می‌نوشیم با نام امیر

باز فصل شور و شیدایی شده
در زمین از عشق، غوغایی شده

آمده عید ولایت، عاشقان
روز اکمال رسالت، عاشقان

در غدیر خم، بیا کامل شویم
«یاعلی» گوییم و صاحبدل شویم

«یاعلی» گوییم تا بالا شویم
قطره‌ها، ای قطره‌ها دریا شویم

با علی،‌ نور خدا، بیعت کنیم
عشق را در قلب خود، دعوت کنیم

با علی، هم عهد و هم پیمان شویم
هم زبان و هم دل قرآن شویم

با علی، قرآن ناطق، بوتراب
سوره عصمت، امام آفتاب

چون که احمد گفت: ‌او نور جلی‌ست
بعد من، ای عاشقان! مولا، علی‌ست

———————————————

 محمدعلی مجاهدی

چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی

وقت پیمان گرفتن از ذرات
با صدایی رسا و بانگ جلی

«اولست بربکم» فرمود
پاسخ آمد از هر طرف که: بلی

تا بسنجد عیارشان، افرودخت
آتشی در کمال مشتعلی

داد فرمان، روند در آتش
تا جدا گردد اصلی از بدلی

فرقه‌یی ز امر حق تمرد کرد
گشت مطرود حق ز پر حیلی

با شقاوت قرین و مد شد
شد پریشان ز فرط منفعلی

فرقه دیگری در آتش رفت
ز امر یزدان قادر ازلی

نادر شد بهرشان چو خلد برین
که بود این سزای خوش عملی

با سعادت قرین شد و همدم
گشت مقبول حق ز بی خللی

بهر این فرقه حق عیان فرمود
جلوات نبی و نور ولی

که منم نور احمد مختار
مهر من نیست غیر مهر علی

ناگهان شد عیان در آن وادی
نور مولا علی ز بی حللی

چون به خود آمدند، می‌گفتند
در حضور خدای لم یزلی

که: علی دست قادر ازلی‌ست
رشته ما سوا به دست علی‌ست

——————————–

 نصرالله مردانی

قسم به جان تو ای عشق ای تمامی هست
که هست هستی ما از خم غدیر تو مست

در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست
که آفتاب برد آفتاب بر سر دست

نشان از گوهر آدم نداشت هر که نبود
به خمسرای ولایت خراب و باده پرست

به باغ خانه تو کوثری بهشتی بود
که بر ولای تو دل بسته بود صبح الست

در آن میانه که مستی کمال هستی بود
به دور سرمدی‌ات هر که مست شد پیوست

بساط دوزخیان زمین ز خشم تو سوخت
چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست

هنوز اشک تو بر گونه زمان جاری‌ست
ز بس که آه یتیمان، دل کریم تو خست

ز حجم غربت تو می‌گریست در خود چاه
از آن به چشمه چشمش همیشه آبی هست

هنوز کوفه کند مویه از غریبی تو
زمانه از غم تنهایی‌ات به گریه نشست

دمی که خون تو محراب مهر رنگین کرد
دل تمامی آیینه‌ها ز غصه شکست

—————————

 مرتضی امیری اسفندقه

صدای کیست چنین دلپذیر می‌آید؟
کدام چشمه به این گرمسیر می‌آید؟

صدای کیست که این گونه روشن و گیراست؟
که بود و کیست که از این مسیر می‌آید؟

چه گفته است مگر جبرییل با احمد؟
صدای کاتب و کلک دبیر می‌آید

خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید:‌کسی دستگیر می‌آید

کسی بزرگ‌تر از آسمان و هر چه در اوست
به دست‌گیری طفل صغیر می‌آید

علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری به نذیر می‌آید

کسی که به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی که به نرمی موج حریر می‌آید

کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی شبیه خودش، بی‌نظیر می‌آید

خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت
خر دهید به یاران: غدیر می‌آید

به سالکان طریق شرافت و شمشیر
خبر دهید که از راه، پیر می‌آید

خبر دهید به یاران:‌دوباره از بیشه
صدای زنده یک شرزه شیر می‌آید

خم غدیر به دوش از کرانه‌ها، مردی
به آبیاری خاک کویر می‌آید

کسی دوباره به پای یتیم می‌سوزد
کسی دوباره سراغ فقیر می‌اید

کسی حماسه‌تر از این حماسه‌های سبک
کسی که مرگ به چشمش حقیر می‌آید

غدیر آمد و من خواب دیده‌ام دیشب
کسی سراغ من گوشه گیر می‌آید

کسی به کلبه شاعر، به کلبه درویش
به دیده بوسی عید غدیر می‌آید

شبیه چشمه کسی جاری و تبپنده، کسی
شبیه آینه روشن ضمیر می‌آید

علی علیه السلام همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می‌آید

به سربلندی او هر که معترف نشود
به هر کجا که رود سر به زیر می‌آید

شبیه آیه قرآن نمی‌توان آورد
کجا شبیه به این مرد، گیر می‌آید؟

مگر ندیده‌ای آن اتفاق روشن را؟
به این محله خبرها چه دیر می‌آید!

بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قیامت اسیر می‌آید

بیا که منکر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز از دهنش بوی شیر می‌آید

علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می‌آید…

———————————–

 ابوالقاسم حسینجانی

آسمان، سرپناه مولا بود
و زمین، کارگاه مولا بود

عاشقی، پابه‌پای او می‌رفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود

هرچه می‌کرد، دلبری می‌کرد
مهربانی، سپاه مولا بود

عدل و آزادگی، که گم می‌شد
چشم مردم، به راه مولا بود

روز، هر چیز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراه مولا بود

روز و شب را، به کار، وا می‌داشت:
این، سپید و سیاه مولا بود!
آب، از الغدیر، برمی‌داشت
مَشربی، که گواه مولا بود

کوفه، هرچند هم، که بد می‌کرد
باز هم، در پناه مولا بود!

پدر خاک بود و، خاکی بود
بی‌گناهی، گناهِ مولا بود!

—————————-

 محمود اکرامی

به آتش می‌کشم آخر زبان سربه‌زیرم را
به توفان می‌سپارم اسمان‌های اسیرم را

منم من، گردبادی خسته‌ام، زندانی خویشم
بگیرید آی مردم دست‌‌های ناگزیرم را

تمام عمر باقی مانده‌اش را گریه خواهد کرد
اگر توفان بخواند خنده‌های دور و دیرم را

درختان گردبادی رو به خورشیدند، از آن دم
که خواندم در مسیر باد، اندوه غدیرم را

شبی اندوه تابان علی علیه السلام از چاه بیرون شد
شبی سیراب دیدم جان سر تا پا کویرم را

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

برای مشاهده ادامه اشعار و سبک های غدیریه اینجا کلیک نمایید

بازدیدها: 441

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *