اشعار و سرودهای غدیریه شامل غزل و رباعی
ولایت حق ، ولایت مولا علی علیه السلام
فراتر از دنیاست ولایت حیدر
شکوه بی پرواست ولایت حیدر
به روشنی خیزد کران کران تا عشق
تَموُّج دریاست ولایت حیدر
همیشه سرسبز است خزان نمی بیند
همیشه چون طوباست ولایت حیدر
همیشه می تابد همیشه می بارد
رونده و پویاست ولایت حیدر
صدف صدف در دل چو دُرّ شهوار است
و گوهری زیباست ولایت حیدر
چراغ این عالم به سمت فرداهاست
که رؤیت فرداست ولایت حیدر
ز ابتدای دل به انتهای جان
تجلّی عقباست ولایت حیدر
ز هر افق تابان ز هر کران جاری ست
ز هر کران پیداست ولایت حیدر
نمی رود بیرون ز خانه ی قلبم
همیشه پا برجاست ولایت حیدر
علی تمام دین علی تمام حق
مبیّنِ تقواست ولایت حیدر
برای ما حتیّٰ ز عشق شیرین تر
برای ما رؤیاست ولایت حیدر
به خاتم هستی نشسته چون خورشید
نگینِ بی همتاست ولایت حیدر
ولایت حق است به جان پذیر آن را
ولایت عظماست ولایت حیدر
شبیه خورشید است اگر که می تابد
حقیقتی گویاست ولایت حیدر
توان گفتن نیست که در سخن آید
فراتر از معناست ولایت حیدر
به ذهن ما هرگز یقین نمی گنجد
که وسعت صحراست ولایت حیدر
حقیقت اش این است به وسعت هستی ست
حقیقت جانهاست ولایت حیدر
ولایت احمد ولایت نور است
ولایت زهراست ولایت حیدر
به هر ورق “یاسر” که مُهر او داری
به پای آن امضاست : ولایت حیدر
شاعر:حاج محمود تاری
———————————
سرود غدیریه
امیر من امیر بی نظیره
دلم در بند عشق او اسیره
به روی صفحه ی قلبم نوشته
به خیلِ عاشقان حیدر امیره
ارداتمند اویم ازو پر شد سبویم
تمام عمر ازو در گفتگویم
دلم مست نگاهش فدای روی ماهش
منم کمتر غلامی در سپاهش
علی جانم علی جان …..
تمام عشق مولا حاصل من
به عشقش شد بنا آب و گِل من
به شوق مرقد او شد کبوتر
به ایوان نجف پر زد دل من
علی نور زلالم به مهر او ببالم
ولای او بود زیبا مدالم
علی حق الیقین است درخشان چون نگین است
علی تنها نبی را جانشین است
علی جانم علی جان
غدیر آمد ملائک یاس چیدند
ولایت بود و تصویری کشیدند
به دستِ مصطفی دستِ علی بود
ازو مَنْ کُنْتُ مَولا را شنیدند
علی ما را امام است علی ماه تمام است
ولای او به دل عیشِ مدام است
دهم هستی برایش سر و جانم فدایش
منم آن که پذیرفته ولای
علی جانم علی جان ….
غدیر است و جهان لبریزِ نوره
دل مردان حق غرقِ سروره
رسالت می شود تکمیل یاران
ولایت از نبوت در ظهوره
علی باشد امیرم به مهر او اسیر
ببین مستِ مِیِ خمّ غدیرم
علی والای والا ندارم جز تو مولا
به عشق تو منم غرقِ تولّا
علی جانم علی جان …..
شاعر:حاج محمود تاری
—————————
غدیر قدیر
این غدیر است که خورشید درخشان دارد
ریشه در آیه ی نورانی قرآن دارد
این غدیر است اگر اهل دیانت باشید
منطق وحی در آن نقش فراوان دارد
این غدیر است که در متن کتاب هستی
صفحه در صفحه به هر واسطه عنوان دارد
این غدیر است ، بخوان آیه ی اکملت لکم
تا بدانی که چنین منطق و برهان دارد
این غدیر است که در سنجش حق و باطل
شاخصی مثل علی در همه دوران دارد
این غدیر است که میزان عدالتخواهی ست
راه جز راه علی عاقبتش گمراهی ست
این غدیر است که میزان همه ایمان هاست
این غدیر است که بیدارگر انسان هاست
این غدیر است که درهم شکند طغیان را
این غدیر است که در شعله کشد عصیان را
این غدیر است که هر فتنه ازو میمیرد
این غدیر است که حق جلوه ازو می گیرد
این غدیر است که احیای ولایت از اوست
این غدیر است که گلبانگ هدایت از اوست
این غدیر است که اندیشه ی برتر دارد
این غدیر است که گلواژه ی حیدر دارد
این غدیر است که طاغوت شکست از تیغش
رشته ی ظلمت و بیداد گسست از تیغش
این غدیر است که عشق از دم او می تابد
آب و آیینه هم از شبنم او می تابد
این غدیر است که همسایه ی او خورشید است
این غدیر است که سرچشمه ی او توحید است
شاعر:حاج محمود تاری
—————————-
رباعی در آیینه غدیر
آن یار که شهر جان چراغانی اوست
دریای دلم همیشه توفانی اوست
اثبات ولایت علی هر کس خواست
” اکملت لکم ” دلیل قرآنی اوست
جز نام علی نمی پسندم نامی
جز مهر علی نمی رسد پیغامی
سرمست به سمت آسمان خواهد رفت
هر کس ز غدیر خم بنوشد جامی
ما دسته گل سلام داریم به دست
یک آینه ی تمام داریم به دست
از جام بهشت بی نیازیم همه
کز خم غدیر جام داریم به دست
بر دست نبی تا که نشان گشت علی
خورشید معطر جهان گشت علی
بیرون برود هر آن که نبود عاشق
زیرا که امیر عاشقان گشت علی
از خم غدیر لعل گل تر می گشت
آیینه ی دل باغ صنوبر می گشت
در صبح غدیر تا که مولا را دید
خورشید برون نیامده بر می گشت
شاعر:حاج محمود تاری
—————————-
رباعی های غدیرانه
در خیمه ی سبز آسمان بنشستم
برخاستم و قامت شب بشکستم
از خُمّ غدیر خورده ام باده عشق
وز عطر محمّد و علی سرمستم
گفتم علی و شوق مجدّد دارم
از جاده ی عشق رفت و آمد دارم
با یاد غدیر از علی می گویم
زیرا ز علی نور محمّد دارم
در جام غدیر عطرِ بی حد باشد
تلفیق گل حیدر و احمد باشد
دستان علی که دست نیکوی خداست
در دستِ پر از نور محمّد باشد
گلبانگ غدیر آیه ی سرمد باشد
تفسیر طلوعِ دین احمد باشد
وقتی که علی نَفْسِ پیمبر گردد
یعنی که علی شخص محمّد باشد
نقش است به لوح دیده نور برکات
شد آیه ی اَکْمَلْتُ لَکُمْ روح حیات
چون احمد و حیدرند مولای جهان
بر عید غدیر و هر دو مولا صلوات
شاعر:حاج محمود تاری
——————————
طنین عشق
ای طنین آبشار ای نبض سبز چشمه سار
آسمانی چهره ات را آفتاب آئینه دار
کوی تو یعنی بهشت و روی تو یعنی بهار
عطر تو عطر همیشه روی گلها ماندگار
نام تو جاری ست در آئینه های بی قرار
لاٰ فَتیٰ اِلّا علی لاٰ سَیْف اِلّا ذوالفقار
ای خدا از چهره ی ماه تو پیداتر علی
ای ز هر کس بعد پیغمبر تو بالاتر علی
قامت عدل از تو گردیده ست رعناتر علی
پیش هر دریا تو داری روح دریاتر علی
از گلوی عشق پیچیده ست در هر رهگذار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
ای گل هستی که با گلها تکلّم می کنی
از جهان دل می بری وقتی تبسّم می کنی
با نسیم آسمان ، حق را تجسّم می کنی
بوی احمد می دهی ، قرآن ترنّم می کنی
شد ز حُسنت در تجلّی جلوه ی پروردگار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
هَلْ اَتیٰ تفسیری از روح عدالتخواه توست
مؤمنون روشن ترین آئینه ی درگاه توست
شبچراغ آسمانِ عشق روی ماه توست
هاله ی ماه از بلندای نسیم آه توست
صبح دارد از فروغ ماه رویت اعتبار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
ای شجاعت در تحیُّر از حدیث خیبرت
ای فتوت نهرِ جاری از دو دستِ اطهرت
ای کرامت در تبلور از زلال ساغرت
ای حقیقت جرعه نوش چشمه های باورت
جاریِ پیمانه ها ، نور تو را آئینه دار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
ای بلاغت جرعه نوشِ نور جامت یا علی
عطر قرآن می چکد از هر کلامت یا علی
می درخشد رو بروی عرش نامت یا علی
سبز می گردد زمین در زیر گامت یا علی
آسمان از خیزش عطر تو گردد مُشکبار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
شیعه ی چشم تواَم ای جان فدای چشم تو
ماه و خورشیدی نمی تابد جدای چشم تو
دست من در هر دو عالم شد گدای چشم تو
رحمتی کن بشنوم اکنون ندای چشم تو
ای دو چشمت چلچراغ دائم شبهای تار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
با تو از آئینه سرشاریم یا مولا مدد
گوهر مهر تو را داریم یا مولا مدد
ای طبیب عشق ، بیماریم یا مولا مدد
منتظر از بهر دیداریم یا مولا مدد
تشنه لب ماندیم ای ابر کرم بر ما ببار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
ای گل لعل من از نامت شکوفا یا علی
ای گیاه زیر پایت چشم طوبا یا علی
سوی تو آورده ام دست تمنّا یا علی
از کرم دستم بگیر امروز و فردا یا علی
“یاسر” از لطف تو می خواهد بقا در روزگار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
شاعر:حاج محمود تاری
—————————-
عباس براتيپور
تا شد به روي دست نبي مرتضي بلند
شد رايت جلال خدا برملا بلند
بشنيد چون كه نغمه «يا ايهاالرسول»
گرديد منبري همه از پشتهها بلند
مرآت پاك لميزلي، آيت جلي
شد بر سرير دست حبيب خدا بلند
آيين پاك ختم رسل ناتمام بود
گر بر نميشد آن مه برج ولا بلند
هنگامه شد به كوري چشمان دشمنان
شد بانگ مرحبا ز همه ما سوي بلند
خورشيد دين، سپهر يقين، ختم مرسلين
شد زين سبب ميان همه انبيا بلند
تا شد به عرش دست نبي ماه عارضش
شد اين ندا ز بارگه كبريا بلند
تكميل شد شريعت پاك محمدي
چونان كه گشت دين خدا را لوا بلند
اي مظهر صفات خداوند لايزال
وي از تو آسمان ولايت به پا بلند
هرجا كه بود پيكر هر ناتوان به خاك
هر جا كه بود ناله هر بينوا بلند
هر جا كه بود طفل يتيمي سرشكبار
هرجا كه بود شعله شور و نوا بلند
از بهر دستگيري آنان سپندوار
يكباره ميشد ا» يد مشكلگشا بلند
تا خانهزاد خود كُنَدَت كردگار پاك
بهرت نمود خانه خود را بنا بلند
آهنگ «تفلحوا» چو شنيدي ز كوي دوست
و آواز خوش چو شد ز حريم حرا بلند
يكباره دست بيعت خود را از روي شوق
كردي به سوي شمس رُسل، مصطفي بلند
مدحتگر تو ذات جلالت مأب حق
مدح تو كرده با سخن «هل اتي» بلند
پا بر حريم خانه چون بگذاري از شرف
فرياد شوق ميشود از بوريا بلند
با ذوالفقار تو همه جا آشكار بود
دست بلند شير خدا، «لافتي» بلند
ما ريزهخوار خوان ولاي توايم و بس
از لطف توست اين كه بُوَد بخت ما بلند
خمّ غدير بود و به قدرت خدا نمود
جاه و جلال آن دُر يكدانه را بلند
در پهن دشت ظلمت كفر و نفاق و كين
همواره بود آيت شمس الضّحي بلند
باب المراد اهل جهاني و ميكنند
بر آستان قدس تو دست دعا بلند
اي نفس قدرت ازلي، – يا علي – نماي
نخل شكوه نهضت «روح خدا» بلند
ما پيروان مكتب سرخ ولايتيم
گر ميزنيم گام سوي كربلا بلند
عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان
تيغي كه گشت بر سر آن مقتدا بلند
تا مست جام توست «براتي» به روزگار
سر ميكند به عشق تو روز جزا بلند
—————————–
پروانه نجاتي
دشت تا خيمه زد آهنگ خروشيدن را
چاه هم تجربه كرد آتش جوشيدن را
دست خورشيد در آفاق رسالت چرخيد
چنگ زد گيسوي ترديد پريشيدن را
و بيابان چه تبي داشت از انبوه سكوت
تا مبارك كند اين آينه پوشيدن را
عشق ابلاغ شد و حلقه مستان گُل كرد
تازه كرد آن خُم نو، چشمه نوشيدن را
پر شد آغوش غدير از دم «بخٍّ بخٍّ»
تا بكوبد هيجانات نيوشيدن را
عطر «من كنتُ…» و غوغاي «علي مولاه»
قافله قافله راند اين همه كوشيدن را
———————————
مهدي رحيمي
دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد
در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد
دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل
پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد
دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست
دست همه قوم صميمانه به هم خورد
«لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت
«لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد
يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد
يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد
پس باده پريد از سر مستان و پس از آن
بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد
—————————————-
نادر بختياري
السلام اي غدير! مَهبَط عشق!
مقصد دولت مسلّط عشق!
السلام اي غدير! مقصد يار!
وي گلافشان ز موجموج بهار!
چه بهاري توراست؟ كز خُم تو
مست عشقيم در تلاطم تو؟
تشنگان ولايتيم همه
عطش بينهايتيم همه
لب خشكم ارگ ترَك خوردهست
غيرتم بارها محك خوردهست
قصه اهل كوفه بودن چيست؟
مست آب و علوفه بودن چيست؟
لب، اگر تر كند علي علیه السلام ، تيغيم
حنجرِ عارفانه تبليغيم
از ولايت هر آن كه دم نزند
نفس از بام صبحدم نزند
عشق را وقت استماع رسيد
وحي در «حجةالوداع» رسيد
ما علي علیه السلام را گرفتهايم هنوز
تا نبي صلی الله و علیه و آله را چو خويش، گُم نكنيم
از سبو مي زديم تا ديگر
جام را در شراب خُم نكنيم
ورنه «مروان»، «معاويه»، «هارون»
همگي از نبي صلی الله و علیه و آله سخن گويند
من، ولي، دستِ آن كسان بوسم
كز نبي صلی الله و علیه و آله زينبي سخن گويند
غير آل علي علیه السلام كه ميداند؟
دين احمد، به تيغ، پابرجاست
حقِّ بدعتگذار، شمشير است
جايِ احساس و عشق، ديگر جاست
«ابن ملجم» نكشت، مولا را
مرگ، طاقت نداشت پيش علي علیه السلام
همه گفتند: امام را كشتند
ليك زنده است تا هميشه علي علیه السلام
لفط بر لفظ، من نميبافم
هر طرف بنگرم، علي علیه السلام بينم
نه در آن كوچه يا در اين خانه
هركجا بگذرم، علي علیه السلام بينم
اوست نوري زلامكان و زمان
كه جهان در شعاعهاش، گُم است
گر به دنبال ديدن اويي
عكسش افتاده در «غدير خُ«» است
شيعه، سنيترين مذهبهاست
زان كه سنت، ملاك هر شيعهست
زين سبب هركه اهل سنت شد
دم ز حيدر زند، اگر شيعهست
سني و شيعه را اگر فرقيست
اندك است آن چنان كه دشنه و تيغ
هر دو در قلب خصم، خواهد شد
تا كه خورشيد، سرزند زستيغ
آفتاب، آفتابِ اسلام است
بر سرِ ي، سرِ حسين علیه السلام ببين
دين، به تيغ دو تيغه، مديون است
«خيبر» و «خندق» و «حنين» بين
ذوالفقارِ ستيز! مولا
كوفيانه را به قعرِ گور فرست
جوشِ رجّالههاست از شش سو
سيصد و سيزده غيور فرست
همرهانم! برادران! ديريست
دشمنان، در كمين ما هستند
نه به دنبال، شوكت مايند
در پي مسخ دين ما هستند
بين ما، تا شكاف اندازند
فرقهها ساختند، بيهوده
اشتراكات را نهان كردند
چون چراغي كه ميزند دوده
روشنايي بجو، كه تاريكي
تيه گمراهي است باور كن
مصطفي، آن كه ماه كامل ماست
هم ستاره عليست، آري چون،
علي علیه السلام آيينه خداوند است
عشق از او، انعكاس مييابد
نور، بر گِرِد قامتش پيچد
ماهِ من، ناشناس ميتابد
ياد كن خلوتِ فقيران را
در شبِ سرِ يثرب و كوفه
گريهها، گريههاي مولاوار
رازها، رازهاي مكشوفه
پرده برداشت حيدر از اسرار
هرچه بود و نبود، با من گفت
غصهها را و زخمها را سرخ
دردها را كبود، با من گفت
بعد از آن صحبت غريبانه
اسمان را بنفش، ميبنيم
آخرين مرد، خواهد آمد و من
آسب و تيغ و درفش، ميبينم
آخرين مرد، آخرين اميد
آخرين حامي ولايت حق
آخرين گردبادِ نوراني
انتشار عدالت مطلق
——————————-
رضا اسماعيلي
اي علي، اي ارتفاعت تا خدا
بي نهايت، بيكران، بيانتها
اي علي، اي همسر بانوي اب
جلوه حق، اسم اعظم، نور ناب
اي علي اي خوب، اي تنهاترين
اي ملايك با نگاهت همنشين
اي علي، اي آفتاب حق سرشت
اي قسيم روشنيهاي بهشت
اي فراتر از تصور، ازخيال
بحر عرفان، آفتاب بيزوال
اي تو خورشيد نهان در زير ابر
كوه علم و كوه حلم و كوه صبر
چون تو مردي نيست در اين روزگار
هيچ تيغي نيز، همچون ذوالفقار
جان ما را كن ز عشقت منجلي
اي فدايت جان عالم، يا علي
كاش ميكرديم بيعت تا بهار
ميشكفتيم از كرامات علي
در بهارستان او گل ميشديم
زائر آواز بلبل ميشديم
از غدير خم، سبويي ميزديم
در صراط عشق، هويي ميزديم
زائر كوي تولا ميشديم
جرعه نوش عشق مولا ميشديم
با نزول سوره سبز غدير
باز ميكرديم، بيعت با امير
با علي، آيينهدار سرنوشت
وارث بوي خدا، بوي بهشت
شد غدير خم، هلا، اي عاشقان!
ميوزد عطر علي از آسمان
چيست تفسير غدير خم؟ علي
عشق را، مولا، عدالت را، ولي
چيست تفسير غدير خم؟ ولا
رستخيز عشق، بيعت با خدا
چيست تفسير غدير خم؟ حريم
رو به روي ما، صراط مستقيم
چيست تفسير غدير خم؟ اميد
مژده رحمت به امت، بوي عيد
چيست آيا اين غدير خم؟ سحر
صبح صادق، نور لبخند ظفر
چيست آيا…؟ساقي و ساغر، شراب
اتشي در جان هستي، عشق ناب
چيست آيا… ؟ خنده فتح المبين
روز اكمال رسالت، عيد دين
چيست آيا…؟ سيب سرخي ناگهان
سهم ما از عشق، آري عاشقان
در غدير خم خدا شد منجلي
در دل خورشيدي مولا علي
چيره شد فرمانرواي آفتاب
گشت سهم آفرينش، نور ناب
عشق باريد و زمين آيينه شد
مهرباني وارد هر سينه شد
خاك را بوي نجيب گل گرفت
عالم هستي، تب بلبل گرفت
آسمان شد با زمين همسايه باز
شد زمين مهمانسراي اهل راز
چشمها با نور همبستر شدند
قلبها با هم صميميتر شدند
قبله توحيد، آن جان جهان
روح ايمان ، خاتم پيغمبران
در غديرستان خم، اعجاز كرد
راز معصوم خدا را باز كرد
گفت پيغمبر: علي نور خداست
بعد من، او پيشوا و مقتداست
اي شمايان! امت سبز زمين
در ميان خلق عالم، بهترين
حرف حق اين است و در آن شبهه نيست
هم علي حق است و هم حق با عليست
عشق را در قلب خود دعوت كنيد
با علي،نور خدا، بيعت كنيد
اين حقيقت از كسي مستور نيست
جانشين نور، غير از نور نيست
در غدير خم ولايت شد قبول
برد بالا دست مولا را رسول
رفت بالا دست خورشيد غدير
شد امام و متداي ما، امير
عشق، بيعت كرد با نور خدا
شد عدالت، سرور و مولاي ما
نور احمد، برگرفت از رخ نقاب
«آفتاب آمد، دليل آفتاب»
زين بشارت، آسمان خنديد مست
نور باريد و طلسم شب شكست
شد جهان، آيينه باران علي
عالم هستي، چراغان علي
جون علي، آيينه عدل است و داد
دست در دست علي بايد نهاد
چون علي، نور خداي سرمد است
بيعت ما با علي، با احمدست
شد ز عشق حق، وجودش صيقلي
هر كه بيعت كرد، با نور علي
باز دل در كوي مستي گم شده
عالم هستي، غدير خم شده
باز هم مستيم، از جام غدير
باده مينوشيم با نام امير
باز فصل شور و شيدايي شده
در زمين از عشق، غوغايي شده
آمده عيد ولايت، عاشقان
روز اكمال رسالت، عاشقان
در غدير خم، بيا كامل شويم
«ياعلي» گوييم و صاحبدل شويم
«ياعلي» گوييم تا بالا شويم
قطرهها، اي قطرهها دريا شويم
با علي، نور خدا، بيعت كنيم
عشق را در قلب خود، دعوت كنيم
با علي، هم عهد و هم پيمان شويم
هم زبان و هم دل قرآن شويم
با علي، قرآن ناطق، بوتراب
سوره عصمت، امام آفتاب
چون كه احمد گفت: او نور جليست
بعد من، اي عاشقان! مولا، عليست
———————————————
محمدعلي مجاهدي
چون وجود مقدس ازلي
شاهد دلرباي لم يزلي
وقت پيمان گرفتن از ذرات
با صدايي رسا و بانگ جلي
«اولست بربكم» فرمود
پاسخ آمد از هر طرف كه: بلي
تا بسنجد عيارشان، افرودخت
آتشي در كمال مشتعلي
داد فرمان، روند در آتش
تا جدا گردد اصلي از بدلي
فرقهيي ز امر حق تمرد كرد
گشت مطرود حق ز پر حيلي
با شقاوت قرين و مد شد
شد پريشان ز فرط منفعلي
فرقه ديگري در آتش رفت
ز امر يزدان قادر ازلي
نادر شد بهرشان چو خلد برين
كه بود اين سزاي خوش عملي
با سعادت قرين شد و همدم
گشت مقبول حق ز بي خللي
بهر اين فرقه حق عيان فرمود
جلوات نبي و نور ولي
كه منم نور احمد مختار
مهر من نيست غير مهر علي
ناگهان شد عيان در آن وادي
نور مولا علي ز بي حللي
چون به خود آمدند، ميگفتند
در حضور خداي لم يزلي
كه: علي دست قادر ازليست
رشته ما سوا به دست عليست
——————————–
نصرالله مرداني
قسم به جان تو اي عشق اي تمامي هست
كه هست هستي ما از خم غدير تو مست
در آن خجسته غدير تو ديد دشمن و دوست
كه آفتاب برد آفتاب بر سر دست
نشان از گوهر آدم نداشت هر كه نبود
به خمسراي ولايت خراب و باده پرست
به باغ خانه تو كوثري بهشتي بود
كه بر ولاي تو دل بسته بود صبح الست
در آن ميانه كه مستي كمال هستي بود
به دور سرمديات هر كه مست شد پيوست
بساط دوزخيان زمين ز خشم تو سوخت
چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست
هنوز اشك تو بر گونه زمان جاريست
ز بس كه آه يتيمان، دل كريم تو خست
ز حجم غربت تو ميگريست در خود چاه
از آن به چشمه چشمش هميشه آبي هست
هنوز كوفه كند مويه از غريبي تو
زمانه از غم تنهاييات به گريه نشست
دمي كه خون تو محراب مهر رنگين كرد
دل تمامي آيينهها ز غصه شكست
—————————
مرتضي اميري اسفندقه
صداي كيست چنين دلپذير ميآيد؟
كدام چشمه به اين گرمسير ميآيد؟
صداي كيست كه اين گونه روشن و گيراست؟
كه بود و كيست كه از اين مسير ميآيد؟
چه گفته است مگر جبرييل با احمد؟
صداي كاتب و كلك دبير ميآيد
خبر به روشني روز در فضا پيچيد
خبر دهيد:كسي دستگير ميآيد
كسي بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست
به دستگيري طفل صغير ميآيد
علي به جاي محمد به انتخاب خدا
خبر دهيد: بشيري به نذير ميآيد
كسي كه به سختي سوهان، به سختي صخره
كسي كه به نرمي موج حرير ميآيد
كسي كه مثل كسي نيست، مثل او تنهاست
كسي شبيه خودش، بينظير ميآيد
خبر دهيد كه: دريا به چشمه خواهد ريخت
خر دهيد به ياران: غدير ميآيد
به سالكان طريق شرافت و شمشير
خبر دهيد كه از راه، پير ميآيد
خبر دهيد به ياران:دوباره از بيشه
صداي زنده يك شرزه شير ميآيد
خم غدير به دوش از كرانهها، مردي
به آبياري خاك كوير ميآيد
كسي دوباره به پاي يتيم ميسوزد
كسي دوباره سراغ فقير ميايد
كسي حماسهتر از اين حماسههاي سبك
كسي كه مرگ به چشمش حقير ميآيد
غدير آمد و من خواب ديدهام ديشب
كسي سراغ من گوشه گير ميآيد
كسي به كلبه شاعر، به كلبه درويش
به ديده بوسي عيد غدير ميآيد
شبيه چشمه كسي جاري و تبپنده، كسي
شبيه آينه روشن ضمير ميآيد
علي علیه السلام هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير ميآيد
به سربلندي او هر كه معترف نشود
به هر كجا كه رود سر به زير ميآيد
شبيه آيه قرآن نميتوان آورد
كجا شبيه به اين مرد، گير ميآيد؟
مگر نديدهاي آن اتفاق روشن را؟
به اين محله خبرها چه دير ميآيد!
بيا كه منكر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قيامت اسير ميآيد
بيا كه منكر مولا اگر چه پخته، ولي
هنوز از دهنش بوي شير ميآيد
علي هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير ميآيد…
———————————–
ابوالقاسم حسينجاني
آسمان، سرپناه مولا بود
و زمين، كارگاه مولا بود
عاشقي، پابهپاي او ميرفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود
هرچه ميكرد، دلبري ميكرد
مهرباني، سپاه مولا بود
عدل و آزادگي، كه گم ميشد
چشم مردم، به راه مولا بود
روز، هر چيز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراه مولا بود
روز و شب را، به كار، وا ميداشت:
اين، سپيد و سياه مولا بود!
آب، از الغدير، برميداشت
مَشربي، كه گواه مولا بود
كوفه، هرچند هم، كه بد ميكرد
باز هم، در پناه مولا بود!
پدر خاك بود و، خاكي بود
بيگناهي، گناهِ مولا بود!
—————————-
محمود اكرامي
به آتش ميكشم آخر زبان سربهزيرم را
به توفان ميسپارم اسمانهاي اسيرم را
منم من، گردبادي خستهام، زنداني خويشم
بگيريد آي مردم دستهاي ناگزيرم را
تمام عمر باقي ماندهاش را گريه خواهد كرد
اگر توفان بخواند خندههاي دور و ديرم را
درختان گردبادي رو به خورشيدند، از آن دم
كه خواندم در مسير باد، اندوه غديرم را
شبي اندوه تابان علي علیه السلام از چاه بيرون شد
شبي سيراب ديدم جان سر تا پا كويرم را
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
برای مشاهده ادامه اشعار و سبک های غدیریه اینجا کلیک نمایید
بازدیدها: 441