اشعار 8 شوال سالروز تخریب بقیع

اشعار ۸ شوال سالروز تخریب بقیع

خانه / پیشنهاد ویژه / اشعار ۸ شوال سالروز تخریب بقیع

اشعار ۸ شوال سالروز تخریب بقیع

ای مدینه جلوگاه کبریا
ای تجلی گاه انوار خدا

ای مدینه ای تو مشکوی بهشت
عطر خاکت خوشتر از بوی بهشت

ای زمینت لاله زار اهلبیت
ای امین و راز دار اهلبیت

ای حریمت قبله گاه اهل دل
ای نسیمت با رگ جان متصل

ای به گِردَت  کعبۀ دل در طواف
خفته در تو اسوۀ شرم و عفاف

در تو خورشید نبوت خفته است
درتو ناموس ولایت خفته است

“نقش هستی نقشی از ایوان توست”
“آب و باد و خاک سرگردان توست”

ای گلستان گل و آلاله ها
ای نیستان تمام ناله ها

ای وصیتنامۀ درد علی
نخل هایت دست پرورد علی

ای مدینه جانِ جان ما توئی
آیه های صبر را معنا توئی

ناله های مرتضی در گوش توست
هستی او خفته درآغوش توست

لب گشا از محنت زهرا بگو
از غم و درد علی با ما بگو

فاش کن آن گوهر ناسفته را
راز های گفته و ناگفته را

گرکه عمری سخت پابند توام
چون «وفائی» آرزومند توام

سید هاشم وفایی

*********************************

خادمش ابر است و باران ، قبرهای بی ضریح
زائرش خاک است و طوفان ، قبرهای بی ضریح
صحن آن بسیار جامع، صحن آن بسیار پهن،
صحن آن دشت و بیابان… قبرهای بی ضریح
می شود پرسید داغ، از سنگ های آن حدود
ظهرهای داغ و سوزان ، قبرهای بی ضریح…
بادها از بس که اینجا خاک بر سر می کنند
حالتی دارد پریشان ، قبرهای بی ضریح
حضرت ام البنین و حمزه و بنت اسد
بی ضریحی شد فراوان… قبرهای بی ضریح
نیمه شب ها در غبار غربت بی زائری
می رسد مردی شتابان، قبرهای بی ضریح!
غیر شمع چشم های حضرت صاحب زمان
فاقد شمع و چراغان ، قبرهای بی ضریح
اشک هایم در می آید بغض ها سر می کشد
پای هر بقعه در ایران ، قبرهای بی ضریح
کاشکی از کعبه سنگی، از نجف هم آجری
کاش کاشی از خراسان… قبرهای بی ضریح
کاش سنگی، دود اسپندی، چراغی، پرچمی
مثل گلزار شهیدان… قبرهای بی ضریح
کاش زهرا هم همین اندازه قبری ساده داشت…
بگذریم از بیت پایان… قبرهای بی ضریح…!

ایوب پرندآور

**********************

باید اینجا حرم درست کنند

چار تا مثل هم درست کتتد

با امام حسن سزاوار است

چند باب الکرم درست کنند

با طلا دور مرقد سجاد

بیتی از محتشم درست کنند

به تولای باقر و صادق

صحن دارالقلم درست کنند

نزد ام البنین نمادی از

مشک و دست و علم درست کنند

“دودمه” نه در این مکان باید

شاعران “چاردم” درست کنند

با کریمان “کریم خانی”ها

قطعه ی “آمدم” درست کنند

دورگنبد چهار گلدسته

ولی از داغ خم درست کنند

کاش هرجیز را نمی سازند

کوچه را دست کم درست کنند

کوجه را در ادامه ی طرح ِ

از حرم تا حرم درست کنند…

مهدی رحیمی

 

**********************************

 

آتش بزن ای غم تمام پیکرم را

لبریز کن ازخون دل چشم ترم را

ای آه و ناله راه بغضم را بگیرید

تا پنجۀ بغضی نگیرد حنجرم را

خانه خرابم کرد سیل اشک ،وقتی

کردم نظاره تربت پیغمبرم را

بگذار تا از غربت زهرا بکوبم

برپنجره های بقیع او سرم را

ای کاش چون پروانه ای درماتم او

آتش بسوزاند همه بال وپرم را

اینجا چرا گلچین به گل زد تازیانه

این غم شراره زد دل غم پرورم را

هرگز نمی بخشم تو را شهر مدینه

من درکجا جویم مزار مادرم را

آتش مزن بردفتر شعر «وفائی»

ای اشک غم رنگین نمودی دفترم را

 

سید هاشم وفایی

 

 

**********************************

 

دلم امشب به مجلس روضه

خسته و بی قرار می آید

یک کبوتر شده و از سمتِ

حرمی پر غبار می آید

گرد غربت نشسته بر روی

پر و بال کبوترانهٔ دل

می چکد لاله لاله اشکِ درد

امشب از خلوت شبانهٔ دل

با من ای دل بگو کجا رفتی

که پر از ماتم و شراره شدی

تو چه دیدی در آن دیار غریب

که شکستی و پاره پاره شدی

گفت رفتم به سرزمینی که

عطر اندوه و بغض و ماتم داشت

خاک آنجا همیشه دلگیر و

آسمانش همیشه شبنم داشت

به خدا رنگ خاک می گیرد

پر و بال کبوتران بقیع

روز ها هم همیشه در آن جا

آفتاب است سایه بان بقیع

نه حرم، نه رواق، نه گنبد

نه ضریح و نه صحن و گلدسته

هست آنجا مزار خاکیّ

چار مرد غریب و دل خسته

 

یوسف رحیمی

 

**********************************

 

از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است

روضه که هیچ سینه هم نزنید

کربلا رفته ها کنار بقیع

حرفی از صحن و از حرم نزنید

زائری خسته ام نگهبانان…

…به خدا زود می روم نزنید

زائری داد زد که نا مردان

تازیانه به مادرم نزنید

غربت ما بدون خاتمه است

مادر ما همیشه فاطمه است

کاش درهای صحن وا بشود

شوق در سینه ها به پا بشود

کاش با دست حضرت مهدی

این حرم نیز با صفا بشود

کاش با نغمه حسین حسین

این حرم مثل کربلا بشود

در کنار مزار ام بنین

طرحی ازعلقمه بنا بشود

پس بسازیم پنجره فولاد

هر قدر عقده هست وا بشود

چارتا گنبد طلایی رنگ

چارتا مشهد الرضا بشود

این بقیعی که این چنین خاکی است

رشک پروانه های افلاکی است

در هوایش ستاره می سوزد

سینه با هر نظاره می سوزد

هشت شوال آسمان لرزید

دید صحن و مناره می سوزد

بارگاه بقیع ویران شد

دل بی راه و چاره می سوزد

این حرم مثل چادر زهراست

که در اینجا دوباره می سوزد

این حرم مثل خیمه ی زینب

که در اوج شراره می سوزد

سالها بعد قدری آن سو تر

چند قرآن پاره می سوزد

مجید تال

 

 

**********************************

 

دیشب برای دفتر من همّ و غم شدی

بی حرف پیشِ مطلعِ حرفِ قلم شدی

باور نکرد نیست سرانجام در زمین

مهمانِ رسمی شب شعر خودم شدی

تو از زمان آدم و حوا، وَ قبل از آن

بر روی دست های مشیّت علم شدی

بی مرحمت که روز شما شب نمی شود

اصلاً تو آفریده برای کرم شدی

هشتاد سال و خرده ای انگار می شود

از جمع اهل بیتِ حرم دار کم شدی

با اتفاق هشتم شؤال آن زمان

تنها گریزِ روضهٔ من در حرم شدی

ماندم چرا زمین و زمان زیر و رو نشد

آن موقعی که وارد بازی سم شدی

آن بار هفتمی که لبت رنگ سبز شد

آن بار هفتمی چه قَدَر پر ورم شدی

وقتی که شعله چادر مادر گرفته بود

زخمیِ دست هیزم و چوبِ ستم شدی

حالا بماند این که چه شد بین کوچه ها

حالا بماند این که برای چه خم شدی

«عارف» نگو دگر، نکند فکر می کنی!

مثل مؤید و شفق و محتشم شدی

 

علی زمانیان

 

**********************************

 

حـجـاز کـوی مجـاز و حقیـقت اسـت بقیع

سواد و سرمۀ چشم بصیرت اسـت بقیع

اگر چـه کربُبـلا سـرزمین کـرب و بلاسـت

زمیـن مـاتـم و کـوی مصیـبت اسـت بقیع

هزار دیده بر این خاک گوهر افشانده است

که گنج گم شده آل عصمـت اسـت بقیع

چهـار حـجّـت حـق را گـرفـتـه در آغـوش

به چار رکن از این روی حجّت است بقیع

مـزار مظـهـر حُسـن اسـت و مسجـد سجـاد

مـحـیط علـم و مـقام صـداقـت است بقـیع

حجاب و بقعه ندارد از آن جهت این خاک

که با خدای خود اندر عـبادت اسـت بقیع

قسـم بـه کعبـه و بـر تـربـت نـبی ســوگنـد

حریم حرمت و معنای غـربت اسـت بقیع

هـمـیشـه بـوسـه زنـد آفـتـاب و مهـتـابــش

که بوسه گاه فلک از شـرافت اسـت بقیع

از آن چراغ ندارد کـه خـود به خـامـوشـی

چــراغ روشــن راه هـدایــت اسـت بقیع

به دادگاه عدالت کـه قاضـی اش مهدی است

ز جور خصم، کتاب شـکایـت اسـت بقیع

«شفیـع» مـی طـلبـد از خـدا نصیـب کـنـد

زیارتـش کـه صـفای زیـارت اسـت بقیع

 

حسین علی شفیعی

 

**********************************

 

نه قبله در تو که قبله نماست در تو بقیع

نه کعبه کعبۀ اهل ولاست در تو بقیع

هزار مرتبه برتر از عرش حق هستی

نیاز خانۀ اهل سماء است در تو بقیع

سکوت محض تو در اوج غربت تاریخ

نماد نالۀ قلب خداست در تو بقیع

همین که بی حرم و گنبدی و گل دسته

نشان ز واقعه ای غم فزاست در تو بقیع

به هر دو عالم اگر فخر می کنی چه عجب

مزار مادر شاه وفاست در تو بقیع

به اشک نم نم خود زائرت سحر می گفت

شمیم علقمه و کربلاست در تو بقیع

اگر چه مهد ولایی، به کربلا نرسی

کجا سری ز تن خود جداست در تو بقیع

کنار تربت مادر به یاد کرب و بلا

صدای نالۀ مهدی رساست در تو بقیع

 

سید محمد میرهاشمی

************************************

ای اهل دل را جنّه الاعلا مدینه
باز آمدم آغوش خود بگشا مدینه

آغوش بگشا کز رضا باشد سلامم
بر تربت گمگشتۀ زهرا مدینه

آغوش بگشا تا ز باب جبرئیلت
آیم حضور خواجۀ اسری مدینه

آغوش بگشا تا کنم با چشم گریان
گمگشتۀ سادات را پیدا مدینه

آغوش بگشا تا کنار قبر زهرا
گریم به یاد گریۀ مولا مدینه

آغوش بگشا تا پر پرواز گیرم
گردم به دور قُبّه الخضرا مدینه

آغوش بگشا تا کنم تشییع در شب
با شیر حق تابوت زهرا را مدینه

آغوش بگشا تا به دیوار بقیعت
صورت گذارم با تن تنها مدینه

آغوش بگشا تا بسوزم در بقیعت
چون شمع سوزان در دل شبها مدینه

آغوش بگشا تا کنار چار قبرت
از اشگ گردد دیده ام دریا مدینه

آغوش بگشا تا ستون توبه ات را
گیرم به بر با گریه و نجوا مدینه

آغوش بگشا تا به قبر حمزه گریم
بر غربت انسیّه الحورا مدینه

آغوش بگشا تا بگریم در دل شب
مثل علی در دامن صحرا مدینه

آغوش بگشا و بگو از خانۀ وحی
دود از چه رو شد بر فلک بالا مدینه

آغوش بگشا و بگو حامّی حیدر
افتاد پشت در چرا از پا مدینه

“میثم” سؤالی دارد از تو پاسخش ده
زهرا کجا و سیلی اعدا مدینه؟

حاج غلامرضا سازگار

*********************************

اشکم به رخ، خونم به دل، آهم به سینه است
ای زائرین، ای زائرین این جا مدینه است

شهری که خاکش آبرو بخشد به جنّت
شهر محمّد شهر قرآن، شهر عترت

در هر وجب صدها چراغ راه دارد
نقش از قدم های رسول الله دارد

ای جا محمّد عالمی را رهبری کرد
هم یار امّت بود و هم پیغمبری کرد

ای جا ستمکاران کافر عهد بستند
پیشانی و دندان پیغمبر شکستند

این جا شرار آه جبریل امین ریخت
خون از سر و روی محمّد بر زمین ریخت

این جا علی پروانه سان گرد پیمبر
گردید تا آمد نور زخمش به پیکر

این جا دل پیغمبر اسلام خون شد
این جا جگر از پهلوی حمزه برون شد

این جا محمّد داغها بر سینه اش ماند
زنگ غم و اندوه بر آئینه اش ماند

این جا قدم بر عرش اعلامی گذارید
چون پا به جای پای زهرا می گذارید

این جا مراد از قبّه الخضراء بگیرید
این جا سراغ از تربت زهرا بگیرید

این جاست کعبه نه، زکعبه بهتر این جاست
هم فاطمه هم تربت پیغمبر این جاست

آوای وحی آید زدیوار رفیعش
هم باب جبرائیل و هم باب البقیعش

در بین آن محراب و منبر جا بگیرید
بوسه زقبر مخفی زهرا بگیرید

گلزار وحی و روضۀ طاهاست این جا
آتش گرفته خانۀ زهراست این جا

پشت در این خانه نزدیک همین قبر
زهرا کتک خورد و علی بگریست چون ابر

خورشید در این کوچه ها گردید نیلی
بلبل سراپا سوخته گل خورد سیلی

این جا امیرالمؤمنین را دست بستند
تا با لگد پهلوی زهرا را شکستند

این جا کشیده بر فلک آتش زبانه
این جا گلی پرپر شده با تازیانه

این جا به زیر پای مردم کوثر افتاد
تنهای تنها فاطمه پشت در اوفتاد

پیوسته چشم شیعه اینجا خون فشان است
زیرا زیارتگاه قبری بی نشان است

قبری که هر قلبی بیاد او کباب است
قبری که تنها زائر او آفتاب است

قبری غریب و بی رواق و بی نشانه
بر خاک آن صورت نهد طفلی شبانه

قبری که مخفی در دل تنگ زمین است
خاکش گل از اشک امیرالمؤمنین است

قبری که ما گشتیم و پیدایش نکردیم
از دور هم حتی تماشایش نکردیم

این قبر، قبر دختر پیغمبر ماست
با آن که پیدا نیست چون جان در بر ماست

این قبر احمد، این بقیع و قبرهایش
گلهای پرپر گشته اما با صفایش

آن فاطمه بنت اسد آن ام عباس
این قبر ابراهیم، احمد را گل یاس

این مجتبی این قبر بی شمع و چراغش
این سید سجاد با آن درد و داغش

این باقر و این صادق آل محمّد
این قبر عباس آن عموی پیر احمد

این قبرها را یک به یک دیدیم اما
یابن الحسن، یابن الحسن، کو قبر زهرا

این جا محمّد رازها در پرده دارد
این جا امیرالمؤمنین گُم کرده دارد

این جا شرار، از سینۀ عالم برآید
جا دارد ار جان از تن میثم برآید

حاج غلامرضا سازگار

*****************************

پایگاه اظلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

بازدیدها: 1402

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *