امامت امّت در سنین کودکی – گفتار چهارم
بعد از ذکر هشت مقدّمه که در گفتار دوم و سوم داشتیم به ذکر جواب از اصل اشکال می پردازیم؛
بر اساس شواهد تاریخی، مسألۀ متولّی شدن شخصی برای امامت در سنین کودکی، از حضرت امام جواد علیه السّلام شروع شد. زیرا وقتی پدرش امام رضا علیه السّلام از دنیا رحلت نمود حضرت جواد علیه السّلام هفت سال بیشتر نداشت. (1) پس آن حضرت در سنّ هفت سالگی، متولّی زعامت شیعه امامیه در مسائل دینی، عملی و فکری شد.
با دقّت در این مسأله، پی می بریم که همین موضوع، به تنهایی کافی است که به خط امامت ولو در سنین کودکی – که در امام جواد علیه السّلام متجلّی شد و تا امامت امام مهدی علیه السّلام ادامه یافت – پی ببریم . این مطلب از جهات مختلف قابل بررسی است:
1 . دانش آموختگان مدرسه اهل بیت علیهم السّلام در طول تاریخ، فداکاری و جان فشانی های زیادی در راه تثبیت عقیده خود در مسأله امامت داشتند; زیرا داشتن چنین عقیده و فکری، منشا دشمنی و خصومت دستگاه خلفا با دوست داران اهل بیت علیهم السّلام می شد . این امر منجر به معارضه نظام سلطه، با اهل بیت علیهم السّلام و یاران آنان شد . لذا دست به تصفیه زده، عده زیادی را زندان می کردند و گروهی را به قتل رساندند و این خود دلیل بر آن است که اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهم السّلام – و لو در سنین کودکی – برای آنان چنان روشن و مسلم بود که حاضر به هر نوع فداکاری در راه عقیده خود بودند .
2 . زعامت و امامت اهل بیت علیهم السّلام، بر خلاف دیگران، زعامتی همراه با سرباز، لشکر و ابهت پادشاهی نبود . همچنین زعامت آن بزرگواران، با دعوت سری، همانند دعوت های صوفیه و فاطمیون نبود; زیرا آنان بین رئیس و مردم، فاصله و دوری می انداختند تا فرض کنند که رئیس، خود از مردم دور است با آن که مردم به او ایمان دارند .
امامان معصوم علیهم السّلام برای مردم ظاهر و معلوم بودند و آنها می توانستند از نزدیک معاشرت با آنان داشته باشند; به جز امام زمان علیه السّلام که به جهات سیاسی، معاشرت با آن حضرت محدود بود .
3 . خلفای معاصر با امامان، به فضایل اخلاقی و کمالات معنوی و علمی ایشان، اعتراف داشتند و آن را زنگ خطری برای خود و خلافت غاصبانه خویش می دانستند . و بر این اساس، تمام توان خود را برای از بین بردن آنان و محو کردن فضایل شان به کار می بستند .
با توجه به این مطالب روشن می شود که مسأله امامت شخص – و لو در سنین کودکی – امری ثابت بوده است. زیرا وقتی امام مردم را به امامت خود دعوت می کند، طبیعتا خود را در تمام زمینه ها اعلم می داند. در غیر این صورت، مردم از او متابعت نکرده، امامت او را قبول نخواهند کرد. حال ممکن است شخصی در سنین کودکی، مردم را به امامت خود در ملأ عام دعوت کند و شیعیان نیز بدون هیچ تحقیق و تفحّص، امامت او را پذیرفته و در راه او جان فشانی کنند. ولی بر فرض که در ابتدای دعوتش، حقیقت امر بر مردم روشن نشده باشد، ولی به مرور ایّام، ماه ها و سال ها، ممکن است وضعیت او در صورت عدم صحّت دعوتش، بر مردم آشکار شود.
حال اگر عدم صحّت دعوت او برای مردم کشف نشود، آیا برای نظام حاکم نیز روشن نخواهد شد؟ آیا برای مقابله با آن دعوت – در صورتی که به مصلحت خود باشد – موضع گیری نخواهند کرد؟ تنها تفسیر سکوت دستگاه خلافت معاصر با امام علیه السّلام در سنین کودکی، این است که نظام سلطه، به این نتیجه رسیده بود که امامت شخص – ولو در سنین کودکی – امری مسلم است. خصوصا این که خود خلفا به طور مکرّر، آن بزرگواران را امتحان کرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند.
پاسخ به چند سؤال
درباره بحث یاد شده ممکن است سؤالی چند به ذهن عدّه ای خطور کند که به طور خلاصه به بیان پاسخ آنها می پردازیم؛
سؤال یکم: ممکن است شیعه امامیه به جهت ملاحظه مقامات علمی و فکری شخصی معتقد به امامت او در سنین کودکی باشد. در حالی که او به سرحدّ امامت نرسیده است. همان گونه که ما الآن این چنین می بینیم که اطفالی دارای مقامات علمی بالایی هستند ولی امام نیستند؟
پاسخ: این فرض، خلاف واقعیات تاریخی است. زیرا طایفه امامیه، در آن زمان بزرگانی داشتند که از مدرسه علمی امام باقر، امام صادق و امام کاظم علیهم السّلام دانش می آموختند. مدرسه ای که دربردارنده شاگردان آن امامان و شاگردان شاگردان آنان بوده است.
در چنین مدرسه ای – با آن قدمت و قوّت فرهنگی اش – ممکن نیست تصوّر شود که دانش آموختگان آن، شخصی را امام قرار دادند در حالی که امام نبوده است. اگر شخصی پنجاه ساله، عالم به علوم مختلف باشد، آیا می توان تصوّر کرد که امّت به جهت علم زیاد او، قائل به امامت و ولایت او شده باشند در حالی که او واقعا امام نیست و تنها دارای درجات عالی از علم است؟ اگر این فرض امکان ندارد، پس در حق شخصی که هنوز به سن ده سالگی نرسیده نیز امکان ندارد. زیرا مکتب اهل بیت علیهم السّلام در آن زمان، از قوی ترین مدارس فکری و فرهنگی بود. و عدّه ای از فارغ التحصیل های آن، در کوفه، قم، مدینه و یا در جاهای دیگر زندگی می کردند. بزرگان این مدرسه، قطعا با امام جواد علیه السّلام و . . . معاشرت داشته و آن حضرت را امتحان کرده بودند. نمی توان باور کرد که بدون تحقیق و تفحّص و رسیدن به یقین، به امامت شخصی در سنین کودکی اعتقاد پیدا کرده و در راه او جان فشانی نموده باشند در حالی که او واقعا امام نبوده است؟!
سؤال دوم: طایفه امامیه، مفهوم و معنای حقیقت و شروط امامت را نمی دانست و تنها خیال می کرده که امامت مجرّد سلسله نسبی و وراثتی است؟!
این اشکال بر خلاف شروط و علایمی است که به صورت متواتر یا مستفیض ، از امیرالمؤمنین علیه السّلام تا امام رضا علیه السّلام به جامعه شیعه رسیده است. شیعه امامیه قائل به امامت شخصی است که معصوم از هر گناه، اشتباه و خطا بوده و اعلم از همه افراد امّت خود باشد و بر امامت او نصّ شده باشد. این شروط، به دلیل عقلی و نقلی متقن، ثابت شده است.
هشام بن سالم می گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: «آیا ممکن است که در یک وقت، دو امام باشد؟ امام فرمود: خیر مگر این که یکی از آن دو ساکت و مأموم دیگری باشد و آن دیگری ناطق و امام باشد. امّا این که هر دو امام ناطق باشند در یک وقت، این امکان ندارد».
هشام می گوید: «به حضرت عرض کردم: آیا ممکن است که امامت بعد از حسن و حسین علیهما السّلام، در دو برادر محقّق شود؟ حضرت فرمود: خیر . . .». (2)
از این روایت و روایات دیگر استفاده می شود که شیعیان، اهمّیت زیادی برای «مسأله امامت» قائل بودند و همواره درباره خصوصیات و شرایط آن، از امامان خود سؤال می کردند.
سؤال سوم: شاید اعتقاد به امامت و ولایت امامان در سنین کودکی، بر اساس زور و فشار از بزرگان شیعه بوده است؟
این فرضیه نیز با واقعیت سازگاری ندارد; زیرا با ورع و قداست بزرگان طایفه امامیه، هیچ گاه نمی توان باور کرد آنان با زور و فشار، مردم را به اطاعت از اشخاص دعوت کرده باشند! خصوصا با در نظر گرفتن این نکته که شیعیان در طول این مدت، در شدیدترین وضع، به جهت دعوت مردم به اهل بیت علیهم السّلام به سر می بردند .
دعوت مردم به سوی اهل بیت علیهم السّلام، هیچ جهت منفعت مادی و مقام ظاهری در پی نداشت تا بتوان تصور کرد که این دعوت، به جهت طمع در امور دنیوی و مادی بوده است.
نمی توان باور نمود که عقلا و علمای طایفه امامیه، به نادرستی بر hمامت شخصی در سنین کودکی تبانی و اتFفاق داشته باشند، در حالی که این کار سبب ایجاد انواع محرومیت ها برای آنان بود! و این نیست مگر این که این دعوت، ناشی از اعتقاد به حق نسبت به امامت آن شخص بوده است.
عظمت امام علیه السّلام در سنین کودکی
1- شبلنجی در کتاب نورالابصار می نویسد:
«چون مأمون از سفر خراسان به بغداد آمد، نامه ای به خدمت امام محمد تقی علیه السّلام نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبید . چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد، پیش از آن که مأمون او را ملاقات کند، روزی به قصد شکار سوار شد. در اثناء راه به جمعی از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند. چون کودکان ابهّت مأمون رامشاهده کردند، پراکنده شدند مگر آن حضرت که از جای خود حرکت نفرمود و با نهایت وقار در مکان خود ایستاد تا آن که مأمون به نزدیک او رسید و از مشاهده آثار متانت و وقار متعجّب گردید. عنان کشید و پرسید: ای کودک! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی؟ حضرت فرمود: ای خلیفه! راه تنگ نبود که بر تو گشاده کنم و جرمی و خطایی نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که تو کسی را بدون جرم در معرض عقوبت قرار دهی. مأمون از شنیدن این سخنان سخت متعجّب شد و از مشاهده حسن و جمال او، دل از دست داد. پس پرسید: ای کودک! چه نام داری؟ فرمود: پسر علی بن موسی الرضا علیه السّلام هستم. مأمون چون نسبش را شنید، بر پدرش صلوات و رحمت فرستاد و روانه شد. چون به صحرا رسید نظرش به مرغی افتاد. بازی به سوی او فرستاد، آن باز مدّتی ناپدید شد. چون از آسمان برگشت، ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز بقیه حیاتی در آن بود. مأمون از مشاهده آن حال در شگفت شد و ماهی را در دست خود گرفته، به شهر بازگشت. چون به همان موضع رسید که در هنگام رفتن حضرت جواد علیه السّلام را ملاقات کرده بود، کودکان پراکنده شدند ولی حضرت از جای خود حرکت نفرمود. مأمون گفت: ای محمّد! این چیست که در دست دارم؟ حضرت فرمود: حق تعالی دریایی چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند می شود و ماهیان ریزه با ابر بالا می روند و بازهای پادشاهان آن را شکار می کنند و پادشاهان آن را در دست می گیرند و سلالۀ نبوّت را با آن امتحان می کنند.
مأمون از مشاهده این معجزه، شگفت زده شد و گفت: حقّا که تویی فرزند رضا علیه السّلام و سپس آن حضرت را به جهت فضل، علم و کمال عقل، نزد خود نگه داشت » . (3)
2 . ابن حجر هیتمی و دیگران نقل کرده اند:
«مأمون می خواست دختر خود را به حضرت جواد علیه السّلام تزویج کند . بنی عباس، از شنیدن این قضیه، به صدا در آمده، به او گفتند: خلافت هم اکنون به ست بنی عباس است; به چه جهت قصد داری آن را به بنی هاشم منتقل کنی؟
مأمون در جواب گفت: علّت آن، کثرت علم و فضل او است با کمی سنّش .
آنان جواب دادند: او کودکی خردسال است و هنوز اکتساب علم و کمال نکرده است . اگر صبر کنی که کامل شود و بعد از آن با او وصلت نمایی، بهتر است . مأمون گفت: شما ایشان را نمی شناسید . علم ایشان از جانب حق تعالی است و کوچک و بزرگ آنان، از دیگران افضل اند . اگر می خواهید این امر بر شما ثابت شود، علما را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. عبّاسیان قبول نموده، اتّفاق کردند که یحیی بن اکثم، قاضی القضات آن عصر، با او بحث کند. لذا در روزی معیّن، در مجلس مأمون حاضر شدند و یحیی بن اکثم، مسائلی را از جواد علیه السّلام سؤال کرد و آن حضرت به بهترین وجه پاسخ آنها را داد.
سپس مأمون از امام علیه السّلام خواست که یحیی بن اکثم را امتحان نموده، از او سؤال کند. حضرت به او فرمود: از تو سؤال کنم؟ یحیی در جواب عرض کرد: اختیار با شما است، اگر جواب آن را بدانم، می دهم و گرنه از محضر شما استفاده می کنم.
امام جواد علیه السّلام پرسید: نظر تو چیست در رابطه با مردی که در اول روز، به زنی به حرام نگاه کرد و در وسط روز نگاه کردن به آن زن بر او حلال گشت. هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشاء، دوباره بر او حلال گشت و نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح، باز نگاه به آن زن، بر او حلال گشت. سرّ این قضیه چیست و به چه جهت آن زن بر او حلال و حرام شده است؟
یحیی بن اکثم در جواب عرض کرد: به خدا سوگند که از این مسأله اطّلاعی ندارم و اگر شما صلاح می دانید جواب آن را بفرمایید.
امام جواد علیه السّلام فرمود: آن زن کنیز شخصی بود. در اوّل روز مردی اجنبی به او نگاه کرد که نظر او حرام بود. آن مرد در هنگام نیمه روز آن کنیز را از مولایش خرید و از این طریق کنیز را بر خود حلال کرد. هنگام ظهر آن زن را آزاد کرد و لذا بر او حرام شد. در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند. در وقت مغرب، او را ظهار کرد و بر خود حرام نمود. هنگام عشاء، کفّاره ای به جهت ظهار پرداخت و دوباره آن زن را بر خود حلال کرد. نیمه شب آن زن را یک طلاقه کرده و او را بر خود حرام نمود ولی هنگام صبح به آن زن رجوع کرده و دوباره آن زن بر او حلال شد.
هنگامی که سخنان امام جواد علیه السّلام به اتمام رسید، مأمون رو به عبّاسیان کرد و گفت: آیا به آنچه که انکار می کردید، رسیدید؟ سپس دخترش را به عقد امام جواد علیه السّلام درآورد». (4)
3 . سبط بن جوزی حنفی در کتاب «تذکرة الخواص» شبیه این داستان را نقل کرده است .
چرا کودک امام باشد؟
ممکن است کسی اشکال کند که چه ضرورتی دارد امام، کودک باشد در حالی که ممکن است مورد شکّ و تردید عدّه ای قرار گیرد؟
پاسخ: ممکن است عواملی چند در این انتخاب مؤثّر باشد؛
1 . امتحان مردم. زیرا با اثبات امامت طفل، از راه معجزه و جهات دیگر، انسان مورد امتحان قرار می گیرد که چگونه در برابر حق تسلیم می شود؟
2 . برای اثبات این که امامت این شخص، از جانب خدا است. زیرا اگر امامان تنها در بزرگ سالی به مقام امامت نائل می شدند، ممکن بود شخص خیال کند که مقامات و کمالات آنان اکتسابی است. اما در طفل صغیر، هیچ گاه این گمان برده نمی شود و اگر طفلی فضایلی در حدّ امامت داشت، شکّی نیست که او از جانب خداوند، به مقام امامت نصب است. همان طوری که در مورد امام جواد علیه السّلام چنین اتّفاق افتاد. فلذا یک توجیه برای امّی بودن پیامبر صلّی الله علیه و آله این است که کسی گمان نکند که آنچه را که برای مردم از معارف آورده، از دیگران فرا گرفته و یا در کتابی خوانده است.
3 . برای اثبات این مطلب که مقام و منزلت، بر اساس لیاقت است نه بزرگی سنّ. چنان که در جریان امارت و فرماندهی اسامة بن زید چنین بود. زیرا در حالی که عدّه ای از صحابه بر تعویض او اصرار داشتند، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به جهت لیاقت وی، اصرار به فرماندهی او داشت.
پی نوشت:
1 – بحارالانوار، ج 50، ص 7 .
2 – همان، ج 25، ص 249- 250 .
3 – نورالابصار، ص 188 .
4 – مفتاح النجات، بدخشی، ص 184; صواعق المحرقة، هیتمی، ص 123; فصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص 249; اخبار الدول، قرمانی، ص 116; نورالابصار، شبلنجی، ص 217 .
برگرفته از سایت حوزه
پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 69