پیشواى دوّم در پاکترین و برجسته ترین خاندان چشم به جهان گشود و تحت تربیت و پرورش امیرمؤمنان(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) بزرگ شد.
حضرت مجتبى(علیه السلام) از جهات مختلف شخصیّتى برجسته و صفاتى ممتاز داشت. او یک مرد الهى بود که از تمام امکانات خود – نه براى بهره بردارى بیشتر از لذّات زندگى، بلکه – در راه جلب خشنودى پروردگار و رسیدگى به حال بیچارگان و محرومان اجتماع استفاده مى کرد.
او در طول عمر خود بیست و پنج بار به زیارت خانه خدا رفت و با وجود آن که مرکب سوارى در اختیار داشت، پیاده و گاه پابرهنه راهپیمایى مى کرد تا در پیشگاه پروردگار بیشتر ابراز ادب و خضوع کند.(۱)
در عصر او هیچ کس از لحاظ کثرت عبادت و نیایش و توجّه به خدا به پایه او نمى رسید و هرگاه نام خدا را مى برد و یا به یاد روز رستاخیز و عوالم پس از مرگ مى افتاد دگرگونى خاصّى به او دست مى داد. هنگام گرفتن وضو و موقع نیایش، حالت روحى و جذبه معنوى عمیقى که فقط در مردان الهى مى توان مشاهده نمود پیدا مى کرد و چون به منظور راز و نیاز با خدا به مسجد مى رسید، با سوز و گداز خاصّى زبان به مناجات و اعتذار به پیشگاه خدا باز مى کرد; او هرگز خدا را فراموش نمى نمود.(۲)
این گوشه بسیار مختصرى از بزرگى ها و پاکى هاى پیشواى دوّم است که به تفصیل در کتب مربوط به این قسمت بیان شده است.
با توجّه به این حقایق، قابل قبول نیست که شخصى داراى چنین اخلاق و رفتار و چنین زندگى که در سراسر عبادت و کوشش در راه خداست – آن چنان که بعضى از مورّخان مبالغه جو نوشته اند – علاقه و توجّه خارج از حدّ متعارف به مسأله ازدواج و زناشویى از خود نشان دهد.از شواهد زنده این موضوع، تعداد فرزندان آن حضرت است که طبق نوشته مورّخان، اگر آن حضرت همسران زیادى اختیار کرده بود، لازمه اش این بود که فرزندان زیادى هم داشته باشد در صورتى که چنین نیست؛ بالاترین رقم را در مورد فرزندان امام مجتبى(علیه السلام) ابن جوزى نوشته است که ۲۳ نفر مى باشد.(۳)
یعقوبى فرزندان آن حضرت را هشت نفر;(۴)
ابن شهر آشوب سیزده پسر و یک دختر;(۵)
ابن خشاب یازده پسر و یک دختر;(۶)
طبرسى شانزده پسر و یک دختر;(۷)
و مرحوم شیخ مفید که در این گونه مباحث بیش از دیگران دقّت و تحقیق داشته، تعداد فرزندان آن حضرت را جمعاً پانزده نفر (اعم از دختر و پسر) مى داند.(۸)
صاحب کتاب «العدد» که بنا به نقل مرحوم علاّمه مجلسى همسران زیادى براى آن حضرت نوشته است، در عین حال فرزندان حضرت مجتبى(علیه السلام) را بیش از پانزده نفر ننوشته است.(۹)
بدین ترتیب طبق تصریح مورّخان، امام مجتبى(علیه السلام) حدّاکثر بیش از بیست و سه فرزند نداشته است و این نشان مى دهد که موضوع تعدّد زوجات آن حضرت به آن صورت که در پاره اى از کتاب ها به چشم مى خورد کاملا بى اساس است.
در زمان ما نیز کسانى یافت مى شوند که این اندازه اولاد داشته باشند – بدون آن که زنان زیادى بگیرند – و احتمال این که آن حضرت همسران زیادى داشته ولى عقیم بوده اند و یا به علل دیگرى فرزندى به دنیا نیاورده اند نیز بسیار ضعیف است و این گونه احتمالات در بررسى موضوعات و مسائل تاریخى فاقد ارزش مى باشد.
آیا با توجّه به این تعداد فرزندان، دروغ بودن نسبت صدها همسر به امام حسن(علیه السلام) روشن به نظر نمى رسد؟ و آیا با توجّه به این سند تاریخى، نباید گفت که این گونه اخبار دروغین، ساخته و پرداخته عمّال بنى امیّه است که در جعل اخبار سابقه فراوانى داشتند؟ و ما نباید دانسته و ندانسته در مسیر این گونه اخبار مجعول قرار گرفته و با نقل آنها به دشمنان خاندان پیامبر(علیه السلام) کمک کنیم!
علاوه بر این مورّخانى که تعداد زنان حضرت امام مجتبى(علیه السلام) را زیاد نوشته اند، از تعیین نام آنها و یا نام قبیله آنها فرومانده اند و فقط چند تن از دانشمندان به ذکر نام همسران معدودى اکتفا کرده اند که ما ذیلا به نحوه تزویج آنها اشاره خواهیم کرد.
خنده آورتر آن که برخى از محدثّان که به نحو مبالغه آمیزى ده ها همسر به آن حضرت نسبت داده اند، نوشته اند که پس از شهادت حضرت، همه آن زنها، پاى برهنه در تشییع جنازه امام شرکت کردند.(۱۰)
بى پایگى این سخن از آن جا پیداست که شرکت زنان، آن هم پاى برهنه در میان نامحرمان، معلوم نیست از نظر اسلام تا چه پایه درست است؟
اگر چنین چیزى در محیط مدینه صورت مى گرفت; آیا فقهاى اهل تسنّن که همواره دنبال دستاویزى جهت خرده گیرى از اهل بیت مى گشتند، آن را به باد انتقاد نمى گرفتند؟
بعلاوه، زنانى که به واسطه طلاق از شوهران خود جدا مى شوند، از نظر عاطفى نه تنها هیچ گونه همبستگى با شوهران سابق خود ندارند، بلکه درباره آنها به شدّت دچار افکار منفى مى شوند; بنابر این چگونه قابل قبول است زنانى که پیوند ازدواج آنها مدّتى پیش قطع شده بود، در تشییع جنازه شرکت کنند؟
آیا این موضوع ثابت نمى کند که تعداد همسران آن حضرت نیز از این قبیل است؟!
حلّ مسأله
آنچه در این زمینه به نظر مى رسد این است که اگر فرض کنیم این عددهاى بزرگ حقیقت داشته است، باید بگوییم مسلمانان آن عصر به واسطه علاقه خاصّى که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) داشتند، مى خواستند به افتخار خویشاوندى و قرابت با پیامبر نایل گردند و چون پیشواى دوّم، نوه بزرگ آن حضرت و فرزند ارشد امیرمؤمنان بود، گاهى دختران خود را داوطلبانه به حضرت مجتبى(علیه السلام) تزویج مى کردند و تنها به تشریفات عقد شرعى اکتفا مى نمودند. بنابر این آنها زنان افتخارى پیشواى دوّم محسوب مى شدند که صرفاً روى جهت فوق با حضرت وصلت مى کردند.
و نیز به احتمال قوى، عدّه اى از زنانى که به نام همسران آن حضرت در تاریخ ثبت شده است، زنان بى پناهى بودند که امام مجتبى(علیه السلام) تکفّل آنها را به عهده گرفته بود و براى آن که تحقیر نشوند، برحسب ظاهر آنها را تزویج مى نمود.(۱۱)
ریشه شایعات
استاد شهید مطهری(ره) بیان می فرماید: در گردش خلافت از امویان به عباسیان، بنى الحسن یعنى فرزندزادگان امام حسن(علیه السلام) با بنى العباس همکارى داشتند، اما بنى الحسین یعنى فرزندزادگان امام حسین(علیه السلام)- که در رأس آنها در آن وقت امام صادق(علیه السلام) بود- از همکارى با بنى العباس خوددارى کردند. بنى العباس با اینکه در ابتدا خود را تسلیم و خاضع نسبت به بنى الحسن نشان مى دادند و آنها را از خود شایسته تر مى خواندند، در پایان کار به آنها خیانت کردند و اکثر آنها را با قتل و حبس از میان بردند.
بنى العباس براى پیشبرد سیاست خود شروع کردند به تبلیغ علیه بنى الحسن. از جمله تبلیغات نارواى آنها این بود که گفتند ابوطالب- که جدّ اعلاى بنى الحسن و عموى پیغمبر است- مسلمان نبود و کافر از دنیا رفت و امّا عباس که عموى دیگر پیغمبر است و جدّ اعلاى ماست مسلمان شد و مسلمان از دنیا رفت. پس ما که اولاد عموى مسلمان پیغمبریم از بنى الحسن که اولاد عموى کافر پیغمبرند براى خلافت شایسته تریم. در این راه پولها خرج کردند و قصّه ها جعل کردند. هنوز هم که هست، گروهى از اهل تسنن تحت تأثیر همان تبلیغات و اقدامات فتوا به کفر ابوطالب مى دهند. هر چند اخیراً تحقیقاتى در میان محقّقان اهل تسنّن در این زمینه به عمل آمده و افق تاریخ از این نظر روشن تر مى شود.
موضوع دومى که بنى العباس علیه بنى الحسن عنوان کردند این بود که گفتند نیاى بنى الحسن بعد از پدرش على(علیه السلام) به خلافت رسید و امّا چون مرد عیاشى بود و به زنان سرگرم بود و کارش زن گرفتن و زن طلاق دادن بود از عهده برنیامد؛ از معاویه که رقیب سرسختش بود پول گرفت و سرگرم عیاشى و زن گرفتن و طلاق دادن شد و خلافت را به معاویه واگذار کرد.
خوشبختانه محققان با ارزش عصر اخیر در این زمینه تحقیقاتى کرده و ریشه این دروغ را پیدا کرده اند. ظاهراً اوّل کسى که این سخن از او شنیده شده است قاضى انتصابى منصور دوانیقى بوده که به امر منصور مأمور بوده این شایعه را بپراکند.
به قول یکى از مورّخان: اگر امام حسن اینهمه زن گرفته است، پس فرزندانش کجا هستند؟! چرا عدد فرزندان امام اینقدر کم بوده است؟ امام که عقیم نبوده و از طرفى رسم جلوگیرى یا سقط جنین هم که معمول نبوده است.
من از ساده دلى بعضى از ناقلان حدیث شیعى مذهب تعجّب مى کنم که از طرفى از پیغمبر اکرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) اخبار و احادیث بسیار زیادى روایت مى کنند که خداوند دشمن مى دارد یا لعنت مى کند مردمان بسیار طلاق را، پشت سرش مى نویسند: امام حسن(علیه السلام) مرد بسیار طلاقى بوده. این اشخاص فکر نکرده اند که یکى از سه راه را باید انتخاب کنند: یا بگویند طلاق عیب ندارد و خداوند مرد بسیار طلاق را دشمن نمى دارد، یا بگویند امام حسن(علیه السلام) مرد بسیار طلاق نبوده است، یا بگویند- العیاذ باللَّه – امام حسن(علیه السلام) پابند دستورهاى اسلام نبوده است. امّا این آقایان محترم از یک طرف احادیث مبغوضیّت طلاق را صحیح و معتبر مى دانند و از طرف دیگر نسبت به مقام قدس امام حسن(علیه السلام) خضوع و تواضع مى کنند و از طرف دیگر نسبت بسیار طلاقى را براى امام حسن(علیه السلام) نقل مى کنند و بدون اینکه انتقاد کنند از آن مى گذرند.
بعضى کار را به آنجا کشانیده اند که گفته اند امیرالمؤمنین على(علیه السلام) از این کار فرزندش ناراحت بود؛ در منبر به مردم اعلام کرد که به پسرم حسن زن ندهید، زیرا دختران شما را طلاق مى دهد، امّا مردم جواب دادند ما افتخار داریم که دخترانمان همسر فرزند عزیز پیغمبر بشوند، او دلش خواست نگه مى دارد و اگر دلش نخواست طلاق مى دهد.
شاید بعضىها موافقت دختران و فامیل دختران را به طلاق براى اینکه مبغوضیت و منفوریت طلاق از میان برود کافى بشمارند؛ خیال کنند طلاق آن وقت منفور است که طرف راضى نباشد، اما در مورد زنى که مایل است به افتخارى نایل گردد و چند صباحى با مردِ مایه افتخارش زندگى کند طلاق مانعى ندارد.
امّا چنین نیست. رضایت پدرانِ دختران به طلاق و همچنین رضایت خود دختران به طلاق از مبغوضیّت طلاق نمى کاهد، زیرا آنچه اسلام مى خواهد این است که ازدواج پایدار و کانون خانوادگى استوار بماند. تصمیم زوجین به جدایى تأثیر زیادى در این جهت ندارد.(۱۲)،
پی نوشت:
بازدیدها: 0