جز آنکه شاه برود راهی نیست
آیت الله شهید صدوقی:
یک روز دو نفر از تهران پیش من به یزد آمدند (که یکی از آنها مطمئناً از طرف ساواک بود) و گفتند که ما یک پیشنهادی برای شما داریم. و آن پیشنهاد این است که شاهنشاه حاضر شدند تمام تشکیلات دولتی را در اختیار آقای خمینی بگذارند. شما و دو نفر دیگر پیش آیت الله خمینی بروید و بگوئید که هرچه هست به ایشان تفویض میکنیم. هیأت دولت، مجلسین، ارتش و تمام تشکیلات دولتی را بدون کم و کسری در خدمت حضرت آیت الله خمینی قرار میدهیم، منتهی به یک شرط که شاه باشد و «سلطنت کند نه حکومت» من مقداری فکر کردم و عاقبت گفتم آمادگی خود را بعداً اظهار میکنم (بعد معلوم شد که شهربانی و ژاندارمری و ساواک در این مسأله دخیل بودهاند) ما به شهربانی فرستادیم تا تذکرهای برای پاریس بفرستیم.
تا پیغام رفت بلافاصله تذکره سبزرنگی که نمیدانم به آن چه میگفتند (شاید به آن تذکره سیاسی میگفتند) یک افسری آورد و دو دستی تقدیم کرد. بعد از این ماجرا من به سوی قم حرکت کردم تا با اخوی امام حضرت آیت الله پسندیده تماس بگیرم و درباره ی این پیشنهاد با ایشان صحبت کنم. ایشان در جواب من درباره این موضوع گفتند من آنها را پیش شما فرستادم، چندی پیش همین دو نفر به اینجا آمده بودند و از من چنین چیزی خواسته بودند و من شما و آن دو نفر را معرفی کردم. من به ایشان گفتم: «آقای پسندیده، حالا واقع امر هرچه باشد، اولاً که امام صددرصد نمیپذیرند، به علاوه ما از سوی این طرف به سوی پاریس میرویم، رادیو و تلویزیون خواهد گفت: فلان کس و فلان کس از طرف «شاه» برای اصلاح رفتند، این دیگر آبرویی برای ما نمیگذارد» ایشان گفتند: «نه درباره شما چنین چیزی نیست» با این حال من استخاره کردم که برویم یا نرویم. استخاره این طور به ما نشان داد که فعلاً صبر کنیم. من به یزد برگشتم در این خلال پیغام هایی از طرف شاه به استاندار یزد داده شده بود که بیاید با ما ملاقات کند که من قبول نکردم، دو سه روز بعد یکی از نزدیکان امام تلفن کردند که: «شما بنا بود به پاریس بیایید چه شد؟» گفتم: (معذورم نمایید» گفتند: «درباره ی تو این حرف ها اثری ندارد و امام مایلند که شما به پاریس بیایید و در ضمن آقای خامنهای را هم به همراه خود بیاورید.»
بعد از تلفن، پشت ما دیگر گرم شد و فهمیدیم که چیزی نیست، هرچه خواستم با آقای خامنهای تماس بگیرم، نشد. خودم با چند تن از دوستان از جمله آقای اعتمادیان به پاریس رفتیم. آن جا در خدمت امام ملاقات هایی انجام شد و همین صحبتها را من با امام کردم. قبلاً هم سنجابی و بازرگان این حرف ها را زده بودند. به امام عرض کردم که من نیامده ام که آن حرف ها را بزنم و از شما چیزی بخواهم و میدانم که شما هیچ گونه موافقتی در این مورد ندارید، از باب سرگذشت عرض میکنم، (قبلاً هم بازرگان و سنجابی به شما گفتهاند) که اینها هم چنین خواستهای داشتهاند و میدانم که صد در صد مورد پذیرش شما واقع نمیشود. ایشان فرمودند: «بلی، اینها شیطانند و باید به این معنی شیطان از اینها درس بگیرد، یک همچو نهضتی که در عالم نظیر نداشته در ایران شده است و آنها تمام همشان بر این است که این نهضت شکست بخورد و پس از خوابیدن نهضت، اگر ما بخواهیم چنین نهضتی را از نو تجدید کنیم، صد در صد برای ما میسر نیست و پس از آن که نهضت خوابید و خودشان بر اوضاع و احوال مسلط شدند صد در صد بدتر از قبل عمل خواهد کرد. ثانیاً بر فرض آن که راست بگویند و تمام اختیارات را به ما واگذار کنند و شاه هم باشد که سلطنت کند نه حکومت، آن وقت من جواب آن زنی که ظهر وقتی که سفرهاش را پهن میکرده و دو سه تا جوانانش در کنارش بودهاند و با هم غذا میخوردند، حالا نگاه میکند و میبیند که هیچ یک از جوانانش نیستند و همه شهید شدند، جواب این زن را چه بگویم؟ او بگوید که جوان های ما را به کشتن دادند و خودشان رفتند صلح کردند و آشتی نمودند؟ نخیر، جز آن که شاه برود چیز دیگری نیست.» این حرف را ایشان در آن موقع که میزد، شاید صدای نود و نه مردم این معنی را محال میدانستند.(3)
من به خدا اطمینان دارم
مهندس مهدی بازرگان:
«… من میخواستم تمام تصویری را که از اوضاع دیده بودم برای آیت الله خمینی تشریح کنم. احساس میکردم که تاکنون موفق بوده ایم اما به ناچار باید بدانیم که تمام ارتش از ژنرال ها گرفته تا پایین علیه انقلاب بسیج شده بودند. ما مواجه با جنگ داخلی و یک قتل عام بی سابقه بودیم. من ترس خودم را برای آیت الله خمینی شرح دادم. اما او پاسخ داد: «شما نباید سازش کنید. هیجان به اوج خود رسیده است و این بهترین ضامن پیروزی میباشد اگر شما حالا درباره ی قانون و نظم صحبت کنید، انقلاب همه چیز را از دست خواهد داد…» من به او گفتم برای روشن شدن خودم میخواهم سؤالی از شما بکنم: «آیا شما کاملاً متقاعد هستی که میتوانی ادامه بدهی؟ میتوانی موفقیت ما را در برابر ارتش، آمریکایی ها و اروپا تضمین کنی؟» آیت الله خمینی پاسخ داد: «من به خدا اطمینان دارم.» من به او گفتم: «خیلی خوب ما همیشه تحت رهبری شما کار کرده ایم و به پیروی از شما ادامه خواهیم داد. اما باید به نگرانی خودم اعتراف کنم.»(1)
حتی یک بار متزلزل نشدند
آیت الله هاشمی رفسنجانی:
تا به حال ندیده ام در طول سی و پنج سالی که با امام از نزدیک آشنا هستم حتی یک بار در مقابل حق و وظایف تزلزل کنند. این گفتنش آسان است. چون در زندگی رودربایستی ها، عاطفه ها، محبت ها و ملاحظات سیاسی و اجتماعی و غیره برای آدم پیش میآید که انسان را وادار میکند تا یک کمی از حق تنزل کند. اما من در ایشان ندیدم. امام در مقابل حق مُصرّ و محکم هستند و به هیچ قیمتی حاضر نیستند تخفیف بدهند و از حق تنزل کنند.(2)
پیشنهاد سیاست گام به گام!
آنهایی که میآمدند پیش من، چه از قشر علما که به من پیغام میدادند و میخواستند خیرخواهی فرض کنید بکنند و چه قشرهای دیگری که میآمدند حتی اخیراً در پاریس پیش من، از باب اینکه مأیوس بودند که بشود یک همچو کاری را انجام داد، خیرخواهی میکردند که حالا بگذارید یک قدری یواش یواش کار پیش برود؛ بگذارید که این باشد،(4) و او حکومت نکند سلطنت بکند و آنطوری که قانون برایش وظیفه مشخص کرده بکند و اینها! و ما بعدها مجلس درست میکنیم و او را روی قوانین کنارش میگذاریم! خودش هم این حیله را میخواست بکند، اینها غفلت کرده بودند! او از روی حیله و شیطنت برای من مکرر پیغام داد که «شما بگذارید من اینجا باشم، تمام جهات ایران دست شما، همه دست شما، من همان سلطنت میکنم»! من میدانستم که مطلب اینها نیست. به آن آقایان میگفتم که خوب، شما یک همچو نهضتی که الآن هست اگر این سست بشود دوباره میتوانید ایجادش بکنید؟ میگفتند نه. گفتم که اگر این آدم برخلاف کرد حالا گفت که من سلطنت میکنم نه حکومت، فردا وقتی که نهضت خوابید شمشیر را کشید- شما یک قدرتی دارید که کنترل بکنید او را؟ تأمین دارید که او به قول خودش وفا کند؟ گفتم حالا که یک همچو نهضتی پیدا شده است، و نظیر این هم دیگر نمیشود که پیدا بشود، ما همه مقاصدمان را چرا نگوییم؟ مقصد اصلی ما این است که این خارجیها نخورند اموال ما را، این خارجیها همه چیز ما را نبرند، این خارجیها فرهنگ ما را عقب نزنند، این خارجیها ارتش ما را انگل نکنند.
مقصد ما عمدهاش آنها هستند؛ اینها یک شاخهای از اوست. ما چرا حالا مهلت بدهیم به اینکه- چنانچه- او قدرت پیدا کند، پاهای همه ما را خرد و قلم خواهد کرد!(5)
باید نظام شاهنشاهی برود
آقای فخرالدین حجازی:
در پاریس امام فرمودند: ما تنها نمیگوئیم که شاه باید برود، بلکه اصلاً نظام شاهنشاهی باید برود.(6)
شعار اصلی علیه شاه باشد
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
«در راهپیمایی روز تاسوعا و عاشورا با تلاشی برخی از شخصیت های سیاسی داخلی، شعار علیه شاه با توجیه «جلوگیری از کشتار» از بلندگوها پخش نشده بود، و این امر مورد اعتراض روحانیون انقلابی و مردم قرار گرفت. موضوع به پاریس منعکس شد. امام هم چون گذشته تأکید کردند که حتماً در راهپیمایی فردا (عاشورا) و روزهای دیگر شعار اصلی علیه شاه و سلطنت او و هم چنین تشکیل حکومت اسلامی باشد. در نتیجه در راهپیمایی عاشورا «مرگ بر شاه» و «شاه مزدور آمریکایی اخراج باید گردد، حکومت اسلامی ایجاد باید گردد.» شعار اصلی و عمومی بود».(7)
تمام اعلامیه ها را خودشان مینوشتند
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
امام خیلی سریع مینویسند، مثلاً در ظرف یک ربع یک صفحه بزرگ [می نویسند]. واقعاً مشکل است چون روی هر جمله ایشان حساب میشود و میبینید که در نوشتن دارای سبکی خاص میباشند. با این که وقتی قرار است درباره موضوعی، مطلبی گفته شود رسم این است که دستیاران مطالبی را تهیه میکنند و برای رئیس جمهور و یا شخصیتی میخوانند و آنها هم نظرات خودشان را میگویند ولی امام تمام اعلامیه هایشان را خودشان نوشتهاند و می نویسند. یک اعلامیه نیست مگر این که امام تمامی آنها را نوشته باشند.(8)
چگونگی تشکیل شورای انقلاب
آیت الله هاشمی رفسنجانی:
اصل تشکیل شورای انقلاب اصلاً از اینجا مایه میگیرد که مرحوم استاد شهید مطهری که از سفر پاریس برگشتند آقای بهشتی و بعضی دوستان دیگر آمدند گفتند که امام دستور دادهاند این شش نفر با هم بنشینند مشورت کنند. آن موقع هنوز اسمی از شورای انقلاب یا دولت یا چیز دیگری اصلاً مشخص نبود. این شش نفر افرادی را پیدا کنند به اتفاق نظر این شش نفر برای تشکیل یک کابینه. اول تصمیم این بود که کابینهای در خارج یا داخلی به وجود بیاید که هم انقلاب را اداره بکند و هم بعد از پیروزی انقلاب کشور را این شش نفر مرحوم آقای مطهری، آقای بهشتی، دکتر باهنر، آقای موسوی اردبیلی، آقای خامنهای و من فکر میکنم آقای مهدوی هم بودند میشود هفت نفر، (فکر میکنم شش نفر بودیم) به هر حال این افراد بنشینند و نظر بدهند و افرادی را پیدا کنند. ماها مدتی نشستیم تا اشخاصی را به عنوان کابینه که تقریباً همگی آنها غیر معمم بودند توافق کنیم. توافق خیلی مشکل بود ده- پانزده نفر پیدا کردیم با شرایطی که امام گفته بودند، طول کشید. یک بار دیگر امام توسط یکی دیگر از کسانی که از پاریس میآمد نامهای نوشتند برای آقای منتظری پیغام داده بودند که با کمک ایشان بگردند در سراسر ایران افراد شایسته را پیدا کنند. به هر حال با همکاری و هم فکری توانستیم عدهای را پیدا کنیم و برای امام فرستادیم پاریس.
کم کم این قضیه پیشرفت میکرد، اساسنامه نوشتیم، آیین نامه نوشتیم. مسأله شورای انقلاب و دولت در حد جداگانه کم کم پیش آمد. لیست این جوری بود که ما یکی را انتخاب میکردیم اگر رأی موافق همه را داشتیم او اضافه میشد و به امام اطلاع میدادیم، ایشان تصویب میکردند. همین طور یکی یکی پیش میرفتیم یا دو تا، دو تا مثلاً آقای مهندس بازرگان را، مرحوم طالقانی را، آقای دکتر شیبانی را و آقای سپهبد قرنی، آن موقع سرلشکر قرنی را چون بنا بود نظامی هم باشد دیگر آقای مهندس کتیرایی را و دکتر سحابی را اینها را رفته رفته پیش رفتیم، دقیقاً یادم نیست. بیش از این بودیم اضافه شدیم. تا کارها را اداره میکردیم. کارهای انقلاب را آمادگی برای آینده که امام تشریف آوردند. و امام که تشریف آوردند صحبت تعیین کابینه شد. امام به شورای انقلاب دستور دادند که برود کابینه را معین کند و قید هم کردند که کابینه غیر معمم باشد، معلوم بود که مهندس بازرگان در رأس کابینه هست. قید کردند مهندس بازرگان به طور شخصی نه به عنوان عضو نهضت آزادی، هرکس از افراد میآیند به طور منفرد.(9)
هیأت مصری را نپذیرفتند
حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی:
امام از پذیرفتن هیأت مصری به ریاست وزیر اوقاف مصر (که مرکب از علمای مصر بود) خودداری کردند. این هیأت را انور سادات هنگام اقامت امام در پاریس فرستاده بود تا ایشان را از لغو نظام شاهنشاهی در ایران منصرف سازد.(10)
به خواهر ملک حسین اجازه ملاقات ندادند
حجت الاسـلام والمسلمین مهدی پیشوایی:
در پاریس از سوی احزاب و شخصیت ها و گروه ها افرادی جهت ملاقات و مذاکره با امام آمدند. یکی از افرادی که به پاریس آمد خواهر ملک حسین پادشاه اردن بود که پس از ملاقات ملک حسین با شاه از سوی او به پاریس آمده بود. تقاضای او خدمت امام عرض شد و امام به او اجازه ملاقات ندادند.(11)
بختیار باید اول استعفا بدهد
آقای مصطفی کفاش زاده:
سیاسیون ایران که به خدمت امام در پاریس میآمدند، چه از ملیون، (جبهه ملی) چه از نهضت آزادی، از مواضع خودشان پایین میآمدند. شهید بهشتی و شهید مطهری هم آمدند با امام مشورت کرده و برگشتند. جالب ترین مورد زمانی بود که بختیار میخواست بیاید پاریس، امام گفتند اولاً باید استعفا بدهد که ما بپذیریم. امام گفتند ایشان باید بگوید که از اول غیر قانونی بوده و شاه از اول قانونی نبوده. بعضی از ملّیون اصرار داشتند که امام کوتاه بیاید، بعد از آن امام آن اعلامیه معروف را دادند که بختیار را نمیپذیرند و آقای محتشمی و فردوسی پور آن را خواندند و ملیون خیلی ناراحت شدند.(12)
به کارتر بگویید
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
از طرف کاخ الیزه پاریس کسی پیش امام آمد و مردی را هم با خودش آورده بود که این مرد نماینده ی مستقیم کارتر است و پیامی دارد و آن این که بختیار از ماست، بختیار را ما گذاشته ایم و باید از او پیروی کنی والا نابودتان میکنیم. البته نابودتان میکنیم را با کنایه گفت و به قدری تند و تیز حرف زد که نماینده ژیسکار دستن پشت سر هم معذرت میخواست و میگفت به ما مربوط نیست، حضرت آیت الله مهمان ما هستند. نماینده ی کارتر دوباره تکرار کرد که شوخی نیست. ما بختیار را آورده ایم و اگر با او مخالفت کنید با جان خودتان بازی کردهاید. امام پس از شنیدن این حرف ها کمی مکث کردند و گفتند: به کارتر بگویید از خمینی راجع به آمریکایی ها که در ایران هستند خیلی سؤال شده که باید با آنها چه کرده ولی من هنوز دستوری نداده ام. امید است کار به آن جا نکشد که فتوای خودم را راجع به آنها صادر کنم و امام برخاستند و رفتند و نمایندگان کارتر و ژیسکار دستن که به خیال خودشان حالا خیلی باید با امام حرف بزنند، گیج شده بودند.(13)
پینوشتها:
1. همان، ص 127.
2. همان، ص 205-206.
3. همان، ص 124-125.
4. محمدرضا پهلوی.
5. صحیفه امام، ج 7، ص 214.
6. برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 123.
7. همان، ص 127-128.
7. همان، ص 239.
9. همان، ص 240-241.
10. همان، ص 126.
11. همان، ص 126.
12. همان، ص 125-126.
13. همان، ص 208.
منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.
بازدیدها: 458