نگاهش که به گنبد طلای آقا افتاد، دلش پر کشید. انگار سالها بود که دلش هوای همآوایی با نقارهخانه حرم را داشت. گلدستهها در نمای پشت قامت سروگونهاش عجیب خودنمایی میکردند. روی ویلچر نشسته، اما استواری پایمردیاش چهرهای از یک سرو ایستاده را پیش رویت نمایان میکند. دقایقی را به سکوت میگذراند و در دلش حرفهایی را زمزمه میکند تا دلش آتش میگیرد. آقا داوود بغضش را پنهان نمیکند و…
حاج داوود همه مسیر تهران تا مشهد را به کرم آقا آمده بود تا با چشمهایش، با دلش، با همان ویلچر همیشه همراهش به پابوس آقا مشرف شود. آن هم در شب و روزهایی که به یمن سالروز میلاد آقای مهربانیها حرم حال و هوایی آسمانیتر از همیشه دارد. حالا حاجداوود خیلی خوب مهربانی آقا را حس میکند. از میان کلمات متقاطع و کوتاهی که بر زبان جاری میسازد، میشود بخشی از دلدادگی عاشقی به معشوق را در تلألو زیبای گنبد طلای آقا نظاره کرد.
حاجداوود رؤیای حرم در سر داشته است. رؤیای جانبازی که میخواست به زیارت مشرف شود و در بارگاه حضرت شمسالشموس رنگ جلا به دل وسیعش بزند. او این حرف دلش را چندی قبل در گفتوگویی کوتاه با روزنامه جوان به زبان رانده بود. انگار آقا حرف دلش را شنید و دستور قائم مقام تولیت آستان قدس رضوی این فرصت را برای او و همسرش فراهم کرد تا به مشهد مقدس و حریم امن رضوی مشرف شوند؛ و این برای او که سالها از آخرین حضورش در این حریم امن میگذشت «تجربه یک رؤیا» بود؛رؤیایی که به بهترین شکل و در بهترین زمان تعبیر شد…
از کربلای ۴ تا مشهد ۹۴
حاجداوود ۳۰ سال بود با برچسب عشق و برچسب جانبازی زندگی میکرد. زندگی که نه، عاشقی میکرد. همسرش، هم مثل این لحظهها که گام به گام او قدم برمیدارد، در تمام این ۳۰ سال کنارش بود؛ کنار ویلچرش. انگار این سه، یاران جدانشدنی بودند؛ حاجداوود، ویلچر و خانم تقیپور.
وقتی که میخواهد از گذشته یاد کند جوری سخن میگوید که انگار همین دیروز بود. کربلای چهار و چندی بعد هم کربلای پنج. و یکبار هم فکه. همه اینها برایش خاطره جنگ و جانبازی بود. ارمغانی زرین برای نسل امروز. برای خاطرههای ۸ سال دفاع مقدس که از چهره شهر پاک نمیشود. حاجداوود از آن روزها میگذرد و میرسد به امروز، به حالا که پایش را روی بال ملائک گذاشته و چشمانش را سرمه عشق کشیده است. او وقتی از امام هشتم (علیه السلام) میگوید، انگار تمام قلبش از سفر به سرزمین امام رئوف آکنده است. «امام هشتم (علیه السلام) امام رأفت و مهربانی است. خیلی دوستش دارم.» دوست داشتن حاجداوود را میتوان از چشمهایش خواند. چشمهایی که دو دو میزند برای گنبد و بارگاه سلطان خراسان.
همکلامی با این جانباز سرافراز سخت است. او ساده پاسخ میدهد اما با چشمهایی یک دنیا عشق و عرفان را منتشر میکند. وقتی از او میپرسیم که بعد از تعبیر رؤیای زیارت، از امام رضا (علیه السلام) چه میخواهد، صادقانه و خالصانه سلامتی رهبرش را طلب میکند. عشق به ولایت و ولایتمداری بعد از گذشت ۳۰ سال از جانبازی، هنوز در قفس سینه او زنده است. حرفش با مردم سرزمینش نیز همین است. میگوید: «همان حرف شهدا، از ولایت پیروی و حمایت کنید.» انگار جان او را با ولایت عجین ساختند.
منبع : باشگاه خبرنگاران جوان
بازدیدها: 167