و از محمد بن احمد نقل شده که گفت در سامره جواني را ديدم که ميگفت: من هاشمي هستم – تا آن جا که گفت: – من پدر و چند برادر داشتم. برادر بزرگتر ثروتمند و برادر کوچک فقير بود. زماني برادر کوچکتر به خانه ي بزرگتر رفت و ششصد دينار از او دزديد. برادر بزرگ به من گفت: به خدمت حضرت عسکري عليه السلام برو و از حضرت خواهش کن، بلکه به ملايمت و نرمي اين مال را از او بگيرد؛ زيرا او مردي شيرين سخن است. هنگام سحر که شد، نظرش برگشت و گفت: برو و اشناس ترک را ببين – تا آن جا که گفت: – قاصد حضرت آمد و او را به خدمت حضرت برد. حضرت به او فرمود: اول شب به ما حاجتي داشتي، وقت سحر پشيمان شدي، برو کيسه اي که از تو گرفته شده، رد شد و از برادرت شکايت نکن و به وي احسان و عطا کن. اگر تو نميدهي او را به اينجا بفرست تا ما بدهيم. هنگامي که از خدمت آن حضرت مرخص شد، غلامش او را ديد و گفت: کيسه پيدا شد.
منبع: معجزات امام حسن عسگری علیه السلام،حبیب الله اکبر پور،نشر الف،1383،ص92.
بازدیدها: 114