ماجراى این ازدواج میمون و مبارك از اینجا شروع شد كه بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب، یا درخواست خدیجه ، رسول خدا(صلی الله علیه و اله وسلم) بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه براى خدیجه به سفرى تجارتى اقدام كرد، و بخاطر سود فراوانى كه در اثر تدبیر و درایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوى مكرمهعلاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد…
كه البته اصل داستان و پارهاى از خصوصیاتى كه در آن ذكر شده مورد نقد و بررسى است كه بعدا خواهیم گفت.
و از پارهاى روایات دیگر نیز استفاده مىشود كه این علاقهو اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور، بر فرض صحت، به این عشق و علاقه كمككرد.
ابن شهر آشوب(رحمة الله علیه)در كتاب مناقب خود روایت كرده كهدر روز عیدى زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند كهمردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشك ان یبعث فیكن نبى فایكن استطاعت ان تكون له ارضا یطاها فلتفعل».
-نزدیك است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود پسهر یك از شما زنان كه بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشد حتما اینكار را بكند…
زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى كه به آنها كردهبود او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند ولى این گفتار مرد یهودى بارقهاى در دل خدیجه كه در جمع آن زنان حضور داشتایجاد كرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جایگیر ساخت… (1)
البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافهكرد كه طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیز كه از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و كتابهائى رادر این زمینه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود، و درپارهاى از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق مىدانست…
بشرحى كه در داستان سفر تجارتى رسول خدا(صلی الله علیه و اله وسلم) خواهد آمد و همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهاى دیگرى كه در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادى امیدوار شده بود كه آن پیامبر مبعوثمحمد(صلی الله علیه و اله وسلم)خواهد بود، و البته جریان آن مسافرت نیز كه نقلشده ممكن است به این علاقه و امید كمك كرده باشد…
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«صلی الله علیه واله» براى خدیجه به اجمال و تفصیل نقل شده و در كتابهاى شیعه و اهل سنت روایت شده ، و ما تفصیل آنرا در كتاب زندگانى رسول خدا (صلی الله علیه و اله وسلم) ذكركردهایم كه ذیلا از نظر شما مىگذرد ، و سپس به تجزیه و تحلیلو نقد و بررسى آن مىپردازیم:
سفر تجارتى رسول خدا« صلی الله علیه واله » براى خدیجه:
اینان نوشتهاند روزى كه رسول خدا « صلی الله علیه واله » عازم سفر شام و تجارت براى خدیجه گردید، و هنگامى كه مىخواستند حركتكنند خدیجه غلام خود«میسرة»را نیز همراه آنحضرت روانه كرد و بدو دستور داد همه جا از محمد(صلی الله علیه و اله وسلم) فرمانبردارى كندو خلاف دستور او رفتارى نكند.
عموهاى رسول خدا « صلی الله علیه واله » و بخصوص ابوطالب نیز در وقت حركت بنزد كاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل كاروانكردند و بدین ترتیب كاروان بقصد شام حركت كرد و مردمى كه براى بدرقه رفته بودند بخانههاى خود بازگشتند.
وجود میمون و با بركت رسول خدا « صلی الله علیه واله » كه بهر كجا قدم میگذارد بركت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبرد موجب شد كه اینبار نیز كاروان مكه مانند چند سال قبل، از آسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاى سفرهاى پیش را نبیند ، و از اینرو زودتر از معمول بحدود شامرسیدند.
مورخین عموما نوشتهاند: هنگامى كه رسول خدا (صلی الله علیه و اله وسلم) بنزد یكى شام-یا همان شهر بصرى-رسید از كنار صومعهاى عبوركرد و در زیر درختى كه در آن نزدیكى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود كه«نسطورا»نام داشت، و با«میسرة»كه در سفرهاى قبل از آنجا عبور میكرد آشنائى پیدا كرده بود.
«نسطورا» از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده كردهبود كه بالاى سر كاروانیان سایه افكنده و هم چنان پیش رفتتا بالاى سر آندرختى كه محمد« صلی الله علیه واله » پاى آن منزل كرد ایستاد.
میسرة كه بدستور بانوى خود همه جا همراه رسول خدا« صلی الله علیه واله » بود، و از آنحضرت جدا نمىشد ناگهان صداى نسطورا را شنید كهاو را بنام صدا میزند!
میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطورا-این مردى كه پاى درخت فرود آمده كیست؟
میسرة-مردى از قریش و از اهل مكه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبر فرود نیاید، و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و كاروانیان كرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائى داد.
كار خرید و فروش و مبادله اجناس كاروانیان بپایان رسید و آماده مراجعت بمكه شدند، میسرة در راه كه بسوى مكه مىآمدند حساب كرد و دید سود بسیارى در این سفر عائد خدیجه شده از اینرو بنزد رسول خدا (صلی الله علیه و اله وسلم) آمده گفت: ما سالها است براى خدیجه تجارت مىكنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبردهایم، و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میكشید هر چه زودتر بمكهبرسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مكه و وادى«مر الظهران»رسیدند بنزد رسول خدا آمده گفت: خوب استشما جلوتر از كاروان بمكهبروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع خدیجه برسانید!
نزدیك ظهر بود و خدیجه در آن ساعت در غرفهاى كه مشرف بر كوچههاى مكه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید كه از دور بسمت خانه او مىآید و لكه ابرى بالاى سر او است و چنان استكه پیوسته بدنبال او حركت مىكند و او را سایبانى مىنماید.
سوار نزدیك شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد« صلی الله علیه واله »است كه از سفر تجارت باز مىگردد.
خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرین و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را كه عائد خدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بو دو پیوسته در فكر آن لكه ابر بود و چون سخنان رسول خدا« صلی الله علیه واله »تمام شد پرسید:
-میسرة كجاست؟
-فرمود: بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجه: كه مىخواست به بیند آیا آن ابر براى سایبانى او دوباره میآید یا نه.گفت: خوبست بنزد او بروى و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفت خدیجه بهمان غرفه رفت و بتماشا ایستاد و با كمال تعجب مشاهده كرد كه همان ابر آمد و بالاى سر آنحضرت سایه افكند تا از نظر پنهان گردید.
بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهائى كه از مرد یهودى شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا « صلی الله علیه واله » كرد و شوق همسرى آنحضرت را به سر او انداخت.
خدیجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد میسره را نیز بخاطر مژدهاى كه به او داده بود آزاد كرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفلكه پسر عموى خدیجه بود و بدین مسیح زندگى میكرد و مطالعات زیادى در كتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت محمد« صلی الله علیه واله »را بشام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى او تعریف كرد.
سخنان خدیجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت: اى خدیجه اگر آنچه را گفتى راست باشد بدانكه محمد پیامبر این امت خواهد بود، و من هم از روى اطلاعاتى كه بدست آوردهام منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و میدانم كه این امت را پیامبرى است كه اكنون زمان ظهور و آمدن او است. این جریانات كه بفاصله كمى براى خدیجه پیش آمده بود او را بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد« صلی الله علیه واله » كرد و با اینكهبزرگان قریش آرزوى همسرى او را داشتند و بخواستگارانى كهفرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد كرده بود در صدد برآمد تا بوسیلهاى علاقه خود را به ازدواج با محمد« صلی الله علیه واله » باطلاع آنحضرت برساند ، و از اینرو بدنبال«نفیسه»-دختر«منیة» كه یكى از زنان قریش و دوستان خدیجه بود-فرستاد و بطور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد« صلی الله علیه واله » برود و هرگونه كه خود صلاح میداند موضوع را به آن حضرت بگوید.
نفیسه بنزد محمد« صلی الله علیه واله » آمد و به آنحضرت عرض كرد:
-اى محمد چرا زن نمىگیرى؟
حضرت پاسخ داد:
-چیزى ندارم كه به كمك آن زن بگیرم!
نفیسه گفت:
اگر من اشكال كار را برطرف كنم و زنى مال دار و زیبا از خانوادهاى شریف و اصیل براى تو پیدا كنم حاضر به ازدواج هستى؟
فرمود: از كجا چنین زنى مىتوانم پیدا كنم؟
گفت: من اینكار را خواهم كرد و خدیجه را براى اینكار آماده مىكنم سپس بنزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد ترتیب كار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى رسول خدا« صلی الله علیه واله » و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیكان رسید و ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
و در پارهاى از نقلها مانند روایت ابن اسحاق در سیره نامى از«نفیسه» و وساطت او در اینباره ذكر نشده، و پیشنهاد آن پس از این سفر، از طرف خود خدیجه و بدون واسطه نقل گردیده، و عبارت سیره اینگونه است:
«…و كانت خدیجه امراة حازمة شریفة لبیبة، مع ما اراد الله بها من كرامته، فلما اخبرها میسرة بما اخبرها به بعثت الى رسول الله صلى الله علیه و سلم، فقالت له-فیما یزعمون-یابن عم: انى قد رغبت فیك لقرابتك، وسطتك فیقومك، و امانتك و حسن خلقك و صدق حدیثك، ثم عرضت علیه نفسها، و كانت خدیجه یومئذ اوسط نساء قریش نسبا و اعظمهن شرفا، و اكثرهن مالا ، كل قومها كان حریصا على ذلك منها لو یقدر علیه» (2) یعنى: خدیجه زنى دور اندیش و شریف و خردمند بود، گذشته از آنكه خداى سبحان نیز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود،و بدین جهتبود كه چون میسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسولخدا« صلی الله علیه واله » فرستاد و چنانچه گفتهاند پیغام داد كه اى عموزاده:
من بخاطر خویشاوندى و شرافت خانوادگى شما و امانت و حسنخلق و راستگوئى كه در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شما علاقمند شدهام.. و بدین ترتیب خود را بر آنحضرت عرضه داشت، و خدیجه در آنروز از نظر نسب در میان زنان قریش از دیگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود، و همهمردان مكه علاقمند به ازدواج با او بودند…
كه البته این روایتبا نقلهاى دیگر قابل جمع است كهدر آغاز براى استمزاج و نظر خواهى نفیسه را نزد آنحضرت فرستاده، و پس از جلب رضایت رسول خدا(صلی الله علیه و اله وسلم)خود او مستقیما پیشنهاد ازدواج را داده باشد، چنانچه برخى گفتهاند.
و این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد، ولى تذكر چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در این داستان لازم است:
نقد و بررسى این داستان:
1-نخستین مطلبى كه مورد بحث واقع شده، صحت و سقم اصل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخى است، زیرا اینداستان نیز همانند داستان سفر قبلى رسول خدا(صلی الله علیه و اله وسلم) بهمراه ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندى در اینباره بدست ما نرسیده جز همان روایاتى كه یا بدون سند و یا بصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده كه از نظر حدیث شناسان چندان اعتبارى ندارد، چنانچه بر اهل فن پوشیده نیست، و همان خدشههائى كه در حدیث بحیراى راهب و سفر قبلى رسول خدا(صلی الله علیه و اله وسلم) بود در اینجا نیز وجود دارد، و خلاصه این داستان در حدیث معتبرى نقل نشده…
2-در عموم این روایات این جمله به چشم مىخورد كه خدیجه رسول خدا« صلی الله علیه واله » را اجیر كرد…و همین ماجرا سبب اینازدواج گردید در صورتى كه در حدیث دیگرى كه از عمار بن یاسر نقل شده و یعقوبى در تاریخ خود آنرا روایت نموده، عمار بن یاسرگوید: داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا(صلی الله علیه و اله وسلم) و اجیرشدن آنحضرت براى خدیجه نداشته، و اساسا رسول خدا(صلی الله علیه و اله وسلم)در طول زندگى خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدى از مردم دیگرنشد…
و روایت عمار بن یاسر اینگونه است كه مىگوید:
«انا اعلم بتزویج رسول الله« صلی الله علیه واله » خدیجه بنت خویلد ، كنت صدیقا له فانا لنمشى یوما بین الصفا و المروه اذ بخدیجه بنت خویلد و اختها هاله، فلما رات رسول الله« صلی الله علیه واله » جائتنى هاله اختها، فقالت:
یا عمار ما لصاحبك حاجه فی خدیجة؟ قلت: و الله ما ادرى! فرجعت فذكرت ذلك له ، فقال: ارجع فواضعها وعدها یوما تاتیها… »
یعنى-من از داستان ازدواج رسول خدا(صلی الله علیه و اله وسلم) با خدیجه دخترخویلد آگاهترم من كه با آنحضرت دوست نزدیك بودم روزى بهمراه رسول خدا میان صفا و مروه مىرفتیم كه ناگهان خدیجه و خواهرش هاله پدیدار شدند، و چون خدیجه رسول خدا« صلی الله علیه واله » را دیدار كرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت:
اى عمار دوست تو را در خدیجه نیازى نیست؟(و علاقه به ازدواج با او ندارد؟)
گفتم: بخدا سوگند اطلاعى ندارم. و پس از این گفتگو بازگشته و مطلب را براى آنحضرت باز گفتم، رسول خدا « صلی الله علیه واله » : برگرد و(براى گفتگو در اینباره) با او وعده دیدارى را در روزى قرار بگذار تا نزد او برویم…
و در پایان این روایت اینگونه است كه مىگوید:
«…و انه ما كان مما یقول الناس انها استاجرته بشىء و لا كان اجیرا لاحد قط» یعنى: جریان اینگونه كه مردم مىگویند نبود و خدیجه رسولخدا« صلی الله علیه واله »را براى كارى اجیر نكرد، و آنحضرت هیچگاه اجیركسى نشد.
و البته این روایت هم در بىاعتبارى همانند روایات قبلىاست، و یعقوبى نیز آن را به این صورت نقل كرده كه«روى بعضهم عن عمار بن یاسر…»
و در متن روایت هم جملهاى هست كه قابل خدشه است ولى مىتواند آن روایات كم اعتبار قبلى را نیز كم اعتبارتر كندو موجب تردید بیشترى در صحت آنها گردد…
مگر آنكه كسى پاسخ دهد كه كارگرى رسول خدا« صلی الله علیه واله » براى خدیجه بصورت مضاربه و شركت در سود حاصله بوده نهاجاره اصطلاحى، چنانچه در برخى از روایات نیز بدان تصریحشده مانند روایت كشف الغمه كه در بحار الانوار نقل شدهو عبارت آن چنین است:
«…كانت خدیجه بنت خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مالتستاجر الرجال فی مالها، و تضاربهم ایاه بشیء تجعله لهم منه…» (3) و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون كم و زیاد همین گونهاست (4) كه از این عبارت مىتوان استفاده كرد كه تعبیر به«اجیر» و«استیجار»نیز در روایات دیگر ممكن است به همین معناى مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از این نظر در عبارت شده باشد…
3-چنانچه از روایات قبلى و همین روایت عمار بن یاسر استفاده شد بر فرض صحت اصل داستان، ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آنحضرت نیز ثابت نشده، و از این جهت نیز این روایاتقابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.
سن پیامبر(صلی الله علیه واله) و خدیجه (سلام الله علیها) در هنگام ازدواج
درباره سن رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) در هنگام ازدواج عموما گفتهاند: آنحضرت در آن هنگام بیست و پنجسال از عمرشریفش گذشته بود.
ولی درباره سن خدیجه علیها السلام اختلافی در روایاتدیده میشود که مشهور در آنها نیز آن است که خدیجه در آنهنگام چهل سال داشت.
و در برابر این قول مشهور اقوال دیگری نیز هست مانند قول25 سال و 28 سال و 30 سال و 35 و 45 سال… (الصحیح من السیره ج 1 ص 126) و از برخی نقلشده که قول نخست را ترجیح دادهاند ولی دلیلی برای آن ذکرنکرده است (الصحیح من السیره ج 1 ص 126) ،و شاید توجیه دیگری را که برخی از نویسندگانکردهاند بتواند دلیل و یا تاییدی بر این قول و یا قولهای دوم وسوم نیز باشد که گفتهاند:
…با توجه به فرزندانی که خدیجه بدنیا آورده میتوان احتمال داد که سن خدیجه کمتر از چهل سال بوده و تاریخنگاران عرب رقم«چهل»را بدلیل آنکه رقم کاملی است انتخاب کردهاند (تاریخ تحلیلی اسلام ج 1 ص 31-32).
نگارنده گوید: تایید دیگر این گفتار نیز حمل فاطمهسلام الله علیها و ولادت آن بانوی محترمه در سال پنجم بعثتمیباشد که انشاء الله در جای خود بطور تفصیل روی آن بحثخواهد شد و اکنون بطور اجمال بیان گردید،که چون طبقروایات معتبر محدثین شیعه رضوان الله علیهم فاطمه علیها السلام مولود اسلام بوده و در سال پنجم بعثت رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم)بدنیا آمدهموجب ایراد برخی از برادران اهل سنت که ولادت آن بانوی عالمیان را پنجسال قبل از بعثت دانستهاند قرار گرفته، و موجب استبعاد آنان شده چون روی روایات شیعه و قول مشهور دربارهسن حضرت خدیجه در وقت ازدواج با رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) لازم آید که خدیجه در سن 60 سالگی به فاطمه علیها السلام حامله شده باشد، و این مطلب روی جریان طبیعی و عادی بعید است، که البته این استبعاد پاسخهای دیگری هم دارد و یکی از آنها همیناست که شنیدید و بقیه را هم انشاء الله تعالی در جای خود ذکر خواهیم کرد…و بهر صورت مشهور همان است که خدیجه در آنهنگام چهل ساله بوده ولی قول به اینکه بیست و هشتساله بودهنیز خالی از قوت نیست چنانچه در چند حدیث آمده است، (مناقب آل ابیطالب-ط قم-ج 1 ص 159) و اللهاعلم.
این را هم بد نیست بدانید که:
برخی عقیده دارند خدیجه سلام الله علیها در هنگام ازدواج با رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) باکره بوده و قبلا شوهری نکرده بود،و در اینباره به حدیثی که ابن شهر آشوب در مناقب روایت کرده تمسک جستهاند که میگوید:
«…و روی احمد البلاذری و ابو القاسم الکوفی فیکتابیهما و المرتضی فی الشافی،و ابو جعفر فی التلخیص:
ان النبی-صلی الله علیه و آله-تزوج بها و کانتعذراء…».
«یؤکد ذلک ما ذکر فی کتابی الانوار و البدع:ان رقیهو زینب کانتا ابنتی هاله اختخدیجه». (بحار الانوار ج 16 ص 10 و ص 12)
یعنی-احمد بلاذری و ابو القاسم کوفی در کتابهای خود و سید مرتضی در کتاب شافی و شیخ ابو جعفر طوسی در کتاب تلخیص روایت کردهاند که هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) با خدیجه ازدواج کرد آن بانوی محترمه باکره بود،و تایید این گفتارمطلب دیگری است که در کتابهای الانوار و البدع روایت شدهکه رقیه و زینب دختران«هاله»خواهر خدیجه بودهاند نه خود خدیجه…
و نیز به گفتار صاحب کتاب الاستغاثه استشهاد کردهاند کهگوید:
«…همه کسانی که اخبار نقل کرده و روایات ازآنها بجای مانده از شیعه و اهل سنت اجماع دارند که مردی از اشراف قریش و رؤسای آنها نمانده بود که بهخواستگاری خدیجه نرود و در صدد آن برنیاید. و خدیجه همه آنها را بازگردانده و یا پاسخ رد به آنها دادو چون رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم)او را به همسری خویش درآورد زنان قریش بر او خشم کرده و از او کنارهگیری کردندو به او گفتند:بزرگان و اشراف قریش از تو خواستگاری کردند و به همسری هیچیک از آنها در نیامدی و به همسری محمد، یتیم ابوطالب که مرد فقیریاست و مالی ندارد درآمدی؟و با اینحال چگونه اهلفهم میتوانند بپذیرند که خدیجه به همسری مردیاعرابی از بنی تمیم درآمده و بزرگان قریش را نپذیرفتهباشد؟…و این مطلبی است که مردم صاحب نظر آنرا نمیپذیرند…» (الاستغاثه ج 1 ص 70).
و بدنبال آن این بحث عنوان شده که آیا رقیه و ام کلثوم که به همسری عثمان درآمدند و هم چنین زینب که همسر ابو العاصبن ربیع گردید دختران صلبی و واقعی رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) بودند و یا ربیبه آنحضرت بودهاند… (قاموس الرجال ج 10 ص 431).
ولی بنظر نگارنده روایت ابن شهر آشوب با توجه به اینکه میتواند معنای دیگری داشته باشد که نمونهاش درباره برخی ازبزرگ زنان عالم نیز وارد شده و اکنون جای توضیح و بحث بیشتردر آن باره نیست نمیتواند در برابر آن شهرت بسیاری که دربارهازدواج خدیجه قبل از مفتخر شدن به همسری رسول خدا با دو شوهر خود بود، مقاومت کند…
و چنانچه علامه شوشتری در قاموس الرجال گوید: اصل ایننسبت نیز مورد تردید است و ابو القاسم کوفی نیز مرد فاسدالمذهب و بیعقلی بوده و سید و شیخ رحمهما الله تعالی نیز احتمالا قول همان ابو القاسم کوفی را نقل کردهاند نه اینکه مختار خودشان بوده… (الصحیح من السیره ج 1 ص 122-126).
و هم چنین استبعادی که در گفتار صاحب کتاب الاستغاثه بود نیروی برابری با آن شهرت را ندارد.
پي نوشت :
1-مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41(ط قم)و نظیر این حدیث را ابن حجر نیزدر كتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن عباس روایت كرده است.
2-سیره ابن هشام ج 1 ص 189
3-بحار الانوار ج 16 ص 9
4-سیره ابن هشام ج 1 ص 187
منبع:راسخون
بازدیدها: 94