یکی از همکلاسی های شهید محمود عالیدانی نقل می کند: دبیری داشتیم که به سوالات مذهبی بچه ها پاسخ می داد. همیشه می گفت: «اگر سوالی دارید، بپرسید.»
یک روز، یکی از بچه ها پرسید:«اگر کسی یک دستش قطع باشد، چه طور وضو می گیرد.»
پاسخ داد:«دست دیگرش را وضوی ارتماسی بگیرید و مسح پا را هم با همان دست می کشد.» شخص دیگری سوال کرد: اگر هر دو دستش قطع بود چه طور؟
گفت:«صورتش را می تواند وضوی ارتماسی بگیرد. اما در رابطه با مسح پایش، نمی دانم.»
شهید عالیدایی که در شلوغ کردن کلاس معروف بود، پرسید:«اگر کسی سر نداشت، چگونه وضو بگیرد؟»
او گفت:«مگر آنکه آن شخص، تو باشی.»
این قضیه گذشت تا این که حدود یک سال بعد، عالیدایی را در اردوگاه فلاجه مقر گردان تخریب لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله ) نزدیک ایلام دیدم. در این اردوگاه برای عملیات والفجر ۴، نیرو های رزمنده را از بعد رزمی و معنوی آماده می کردند که این آماده سازی حدود سه ماه به طول انجامید. بچه ها همگی داوطلبانه و از طرف بسیج عازم عازم جبهه شده بودند. چند بار به رسم دوران دانش آموزی سعی کردم با او شوخی کنم. اما هر بار دیدم تحول معنوی عجیبی در او رخ داده و به شوخی های من پاسخ نمی دهد. به هر حال عازم شهر مرزی مریوان شدم تا در عملیات شرکت کنم. ماموریت گردان ما رسیدن به ارتفاع ۱۹۰۰ بود. شهید عالیدایی و دیگر دوستان از مخور های دیگر وارد عمل شدند. تا ۴۸ ساعت بعد که به پشت جبهه برگشتیم. نتوانستم او را ببینم. روز ها گذشت و از وضعیتش بی خبر بودم. با آمدن ما به مرخصی بعد از عملیات، مفقودالاثر بودنش معلوم شد. حدود بیست روز بعد با اعلام شهادت او پیکرش تشیع شد. وقتی عکسش را به هنگام خاکسپاری گرفته بودم. دیدم نیمی از سرش کاملاٌ رفته بود. به یاد شوخی سال گذشته اش سر کلاس افتادم که : « اگر کسی سر نداشت ، چگونه وضو می گیرد؟»
منبع : با شهدا
بازدیدها: 170