ایثار پیر زن و بخشش کریمانه امام

روزى امام حسن مجتبى و برادرش حسین علیهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان – عبداللّه بن جعفر – به قصد مکّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدینه خارج شدند.

در مسیر راه آذوقه خوراکى آن ها پایان یافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همین طور به راه خویش ادامه دادند تا به سیاه چادرى نزدیک شدند، پیرزنى را در کنار آن مشاهده کردند، به او گفتند: ما تشنه ایم ، آیا نوشیدنى دارى ؟…

روزى امام حسن مجتبى و برادرش حسین علیهمالسلام به همراهى شوهر خواهرشان – عبداللّه بن جعفر – به قصد مکّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدینه خارج شدند.

در مسیر راه آذوقه خوراکى آن ها پایان یافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همین طور به راه خویش ادامه دادند تا به سیاه چادرى نزدیک شدند، پیرزنى را در کنار آن مشاهده کردند، به او گفتند: ما تشنه ایم ، آیا نوشیدنى دارى ؟
پیرزن عرضه داشت : بلى ، بعد از آن هر سه نفر از مَرکب هاى خود پیاده شدند؛ و پیرزن بُزى را که جلوى سیاه چادر خود بسته بود، به میهمانان نشان داد و گفت : خودتان شیر آن را بدوشید و استفاده نمائید.
میهمانان گفتند: آیا خوراکى دارى که ما را از گرسنگى نجات دهى ؟
پاسخ داد: من فقط همین حیوان را دارم ، یکى از خودتان آن را ذبح نماید و آماده کند تا برایتان کباب نمایم ؛ و آن را میل کنید. لذا یکى از آن سه نفر گوسفند را سر برید و پوست آن را کَنْدْ؛ و پس از آماده شدن ، تحویل پیرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوى میهمانان عزیز نهاد؛ و آن ها تناول نمودند.
و هنگامى که خواستند خداحافظى نمایند و بروند گفتند: ما از خانواده قریش هستیم ؛ و اکنون قصد مکّه داریم ، چنانچه از این مسیر بازگشتیم ، حتما جبران لطف تو را خواهیم کرد.
پس از رفتن میهمانان ناخوانده ، شوهر پیرزن آمد؛ و چون از جریان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبیخ قرار داد که چرا از کسانى که نمى شناختى ، پذیرائى کردى ؟!


و این جریان گذشت ، تا آن که سخت در مضیقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدینه رفتند، پیرزن از کوچه بنى هاشم حرکت مى کرد، امام حسن مجتبى علیه السلام جلوى خانه اش روى سکّوئى نشسته بود، پیرزن را شناخت .
حضرت مجتبى علیه السلام فورا غلام خود را به دنبال آن پیرزن فرستاد، وقتى پیرزن نزد حضرت آمد فرمود: آیا مرا مى شناسى ؟ عرضه داشت : خیر.
امام علیه السلام اظهار نمود: من آن میهمان تو هستم که در فلان روز به همراه دو نفر دیگر بر تو وارد شدیم ؛ و تو به ما خدمت کردى و ما را از گرسنگى و تشنگى نجات دادى .
پیرزن عرضه داشت : پدر و مادرم فداى تو باد! من به جهت خوشنودى خدا به شما خدمت کردم ؛ و انتظار چیزى نداشتم .
حضرت دستور داد تا تعدادى گوسفند و یک هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود – حسین علیه السلام – و شوهر خواهرش – عبداللّه – معرّفى نمود؛ و آن ها هم به همان مقدار به پیرزن کمک نمودند.(۱)

۱- بحار الا نوار: ج ۴۳، ص ۳۴۱، ح ۱۵، و ص ۳۴۸، اءعیان الشّیعه : ج ۱، ص ۵۶۵

منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی

 پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام

بازدیدها: 120

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *