برگی از کرامات امام صادق ع
امام صادق و یاری مستمندان
شب بود، سردی هوا تمام مدینه را فرا گرفته بود و از آسمان نم نم باران می بارید. امام صادق تنها و پنهانی، در تاریکی شب کیسه ای به دوش داشت. و به طرف مرکز اجتماع فقرای مدینه که به آن ظله ی بنی ساعده میگفتند حرکت میکرد.
یکی از یاران نزدیک امام به نام معلی بن خنیس متوجه حرکت امام شد. کنجکاو گردید و برای حفاظت از آن امام و پی بردن بـه علت حرکت امام آهسته به دنبال ایشان روانه شد.
در یکی از کوچه های مدینه مقداری از محتویات کیسه از دوش امام به زمین ریخت. معلی جلو رفت سلام کرد دید مقداری نان از کیسه به زمین ریخته آنها را جمع کرد. و در کیسه گذاشت. از امام اجازه خواست او کیسه را به دوش کشد. لیکن امام اجازه نداد و فرمود:
من به این کار سزاوارترم امام نانها را به دوش گرفت و با هم به طرف ظله ی بنی ساعده راه افتادند. بعد از چندی به آنجا رسیدند همه خواب بودند و امام سهم هر یک از آنان را در زیر جامهی او قرار میداد و به همهی آنان عطا کرد.
معلی گفت: اینها که شما در دل شب برایشان نان آورده اید شیعه هستند؟
امام صادق ع فرمود: خیر، اینها معتقد به امامت ما نیستند که اگر این گونه بود نمک هم می آوردم.
زنده کردن پرندگان
حضرت ابراهیم روزی به خداوند گفت: پروردگارا به من نشان ده که چگونه مرده ها را زنده میکنی .؟
خداوند فرمود چهار پرنده را بگیر. و بکش سپس گوشت آنها را در هم آمیز.
آنگاه هر بخشی را بر سر کوهی قرار ده. سپس آن پرندگان را بخوان تا شتابان به سوی تو آیند.
برای یونس بن ظبیان در این باره سؤالی مطرح شده بود او میگوید همراه جماعتی نزد امام صادق ع بودم از او دربارهی قول خداوند به حضرت ابراهیم
سؤال کردم که به او فرمود:
«فَخُذْ أَرْبَعَهٌ مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ
چهار پرنده بگیر و گوشت آنها را در هم آمیز.»
سؤال این بود که آیا این پرنده ها از یک نوع بودند. یا انواع مختلفی داشتند؟
امام فرمود: آیا میخواهید همانند زنده شدن آن چهار مرغ را به شما نشان دهم؟
گفتیم: آری .
امام فرمود:ای طاووس! طاووسی نزد او حاضر شد. و صدا زد. ای کلاغ! کلاغی به حضور او آمد. و گفت: ای باز! بازی نزد او حاضر شد. و بعد از آن صدا زد. سپس ای کبوتر!کبوتری در جلوی او قرار گرفت.
آنگاه دستور داد که همه ی آنها را سر ببرند. و بالهای آنها را کنده و قطعه قطعه کرده. و گوشت آنها را با هم مخلوط کنند و آنها چنین کردند.
سپس امام سر طاووس را گرفت. و اراده ی زنده شدن آن کرد. ما دیدیم که گوشت و استخوان و بال او از سایر پرندگان جدا گردید. و به سر او ملحق گردید. و طاووس در جلوی روی حضرت ایستاد.
بعد از آن به کلاغ و باز و کبوتر ندا داد. و آنها نیز زنده نزد او ایستادند. و به این صورت همه پرندگان نزد او زنده شدند. و آن حضرت عملاً به پرسش جواب داد.
فوران چشمه جوشان در بیابانی خشک
امام صادق ع به قصد زیارت خانهی خدا را داشت. توفیق همراهی امام نصیب داوود نیلی یکی از یاران آن امام گردیده بود.
او می گوید نزدیک ظهر که شد. امام فرمود:
ای داوود از جاده کناره گیر تا مهیای نماز شویم.
عرض کردم: فدایت شوم اینجا زمین بی آب و علفی است.
امام فرمود:
آماده شو و کاری به این امور نداشته باش.
او می گوید: سکوت کردم از راه اصلی کنار رفتیم. و در زمین خشک و بی آب و علفی فرود آمدیم.
حضرت پای خود را بر زمین زد. و چشمه ی آبی از زمین جوشید.
آبی بسیار گوارا داشت به سردی برف بود. با آن وضو گرفتیم نماز خواندیم. آنگاه که می خواستیم حرکت کنیم. درخت خرمای خشکیده ای توجه مرا جلب کرد. حضرت فرمود:
ای داوود میخواهی از این نخل خشکیده به تو خرما دهم؟
عرض کردم: آری.
حضرت دست به درخت زد. و آن را به طرف خود کشید. درخت سرسبز شد. امام آن را دوباره به طرف خود کشید. در این وقت آن درخت خرمای فراوانی داد. که ما از آن خوردیم.
آنگاه امام به درخت فرمود:
به اذن خدا به حالت اول خود باز گرد.
درخت خرما دوباره خشکیده شد. و مانند حالت اول خود گردید.
بی ادبی به مادر و توبیخ آن
ابراهیم بن مهزم یکی از یاران امام صادق است. او می گوید شبی خدمت امام صادق ع بودم. بعد از آنکه از حضور ایشان برخاستم. و بیرون آمدم در بین راه میان من و مادرم کلماتی تند رد و بدل شد. و من به مادرم سخنانی خلاف ادب گفتم.
فردای آن روز بعد از نماز صبح به محضر امام صادق ع رسیدم. آن حضرت گویا از حادثه دیشب کاملاً اطلاع داشت.
امام فرمود: چرا شب گذشته با مادرت با خشونت رفتار کردی. نمیدانی که رحم او جایگاه تو بوده. و دامانش مهد و گهواره و سینه اش آرامش بخش برای تو بود. که از آن می نوشیدی؟
عرض کردم: بلی.
حضرت فرمود:پس با او درشتی مکن.
علم امام به توطئه
منصور دوانیقی خلیفه ظالم و ستمگر عباسی بعد از به قدرت رسیدن. و استحکام سلطه ی خود همواره در پی نابودی مخالفان خود به ویژه خاندان امیرمؤمنان امام علی ع بود.
بزرگ خاندان علوی امام جعفر صادق ع در مدینه زندگی میکرد. روزی منصور دوانیقی به محمد بن اشعث که از یاران او بود گفت: مردی دانا انتخاب کن و نزد من بیاور.
او ابن مهاجر دایی خود را به منصور برای این کار معرفی کرد.
به او دستور داد که به مدینه رود. و با خود پول زیادی ببرد. و بین بزرگان خاندان امام علی ع تقسیم کند. و به او گفت. خود را مردی معرفی کن. که از خراسان آمده ام. و این اموال را از طرف مردم آنجا برای شما آورده ام. به شرط اینکه تصمیم به انقلاب و خروج بر ضد خلیفه داشته باشید. و از آنان مدرک بگیر که آنان بی تردید به تعهد خود عمل میکنند. تا دستاویزی برای نابودی آنان داشته باشیم.
آن مرد به مدینه رفت و بین تمام بزرگان خاندان علوی با آن شرط پول تقسیم کرد. و مدرک گرفت نوبت به بزرگ بزرگان خاندان امام علی ع که امام جعفر صادق ع بود رسید. ابن مهاجر سراغ امام را گرفت گفتند. او در مسجد پیامبر ص مشغول عبادت است.
به آنجا رفت امام به عبادت خداوند مشغول بود. او پشت سر امام نشست نماز که به پایان رسید. بدون اینکه ابن مهاجر چیزی بگوید امام فرمود:
ای فلان از عذاب خدا بپرهیز و اهل بیت محمد ص را مفریب. آنان تازه از ظلم دولت ال مروان رهایی یافته اند. آنان محتاجند و قصد خروج بر خلیفه را ندارند. ابن مهاجر سؤال :کرد آن فریب چیست؟ امام نزدیک شد و آنچه بین او و منصور گذشته بود به او گفت.
آن حضرت از نقشه آنان کاملاً خبر داشت. و او با تعجب فراوان سراسیمه از آنجا بیرون آمد. عظمت و نورانیت امام او را تحت تأثیر قرار داده بود.
با علنی شدن این جریان بعضی از فرزندان محمد بن اشعث شیعه شده و از پیروان آن امام گردیدند.
کتابچه اموال الهدی به قلم استاد صفایی بوشهری.
بازدیدها: 0