در زمان متوکل عباسی،یک عالم مقدس به نام”شریک”،با دربار ارتباط پیدا کرد.متکل از او تقاضا کرد که قاضی القضات شود.او با کمال شهامت گفت:دستگاه تو ظلم است و آن ریاست را نپذیرفت:لااقل معلم فرزندانم باش.گفت:آن هم اعانت به ظلم است و نمی پذیرم.متوکل گفت:پس شام میهمان ما باش.شریک که بهانه ای برای مخالفت نداشت،شام سلطنتی را خورد و به خانه رفت.
وقتی به خانه رفت،افکار انحرافی در اثر خوردن مال حرام،در او رخنه کرد. … فکر و توجیه شیطانی به سراغ او آمد.گفت:اگر من مقام قضاوت را بپذیرم،می توانم از این طریق،خدمتی به خلق خدا بکنم.وسوسه شیطان او را فرا گرفت و ریاست قوه قضائیه حکومت متوکل را در نظر او امری مقدس جلوه داد.سپس با خود گفت:اگر من بتوانم فرزندان متوکل را تربیت بکنم،ارزشمند است و چرا این امر مقدس را نپذیرم؟از شب تا صبح افکار شیطانی را مرور کرد و صبح روز بعد به نزد متوکل رفت و هر دو سمت را قبول کرد
بازدیدها: 3