بسم الله الرحمن الرحیم
برای تصمیمهایمان، ملاک ثابت و صحیحی داشته باشیم
(قسمت اول)
تصمیمهای ما، فرصت بالا رفتن ما را رقم میزند. برای رسیدن به تصمیمهای طلایی، سنگ محک را همیشه همراه داشته باش.
یکی از مشکلات زندگی مشترک، نداشتن معیار ثابت و مشخّص برای قضاوت و تصمیمگیری است. مهمترین معیار متغیّر، خواستِ مردم است. متأسّفانه بسیاری از زندگیها، آغاز و انجامشان بر اساس خواست مردم است. در این که: چه همسری را انتخاب کنیم؟ چگونه مراسم عقد و عروسی را برگزار کنیم؟ مراسم جشن تولّدمان چگونه باشد؟ مراسم دفن و کفن و فاتحهخوانی را با چه کیفیتی برگزار کنیم؟ در اینها، همه و همه، خواستِ مردم، حرف اوّل و آخر را میزند. زندگیای که خواستِ مردم، تعیین کنندۀ مسیرش باشد، هیچ گاه به نقطۀ خوشبختی و آرامش نخواهد رسید. از آن جا که سلیقۀ مردم با یکدیگر تفاوت دارد، زندگی مشترکی که بر اساس خواستِ مردم پیش میرود، همیشه متزلزل است.
گاهی به قدری در تن دادن به خواست مردم پیش میرویم که حتّی حاضریم بر خلاف عقاید خود، عمل کنیم، امّا نظر مردم را جلب کنیم؛ یعنی دینمان را برای دنیای دیگران بدهیم. در معارف دینی، چنین کسی از بدبختترینِ مردم، معرّفی شده است.[1] برخی حتّی در اصل ازدواج هم با توجّه به نگاه مردم، تصمیم میگیرند؛ یعنی با کسی ازدواج میکنند که مردم، او را بپسندند. در این گونه ازدواجها، نباید منتظر عاقبت خوشی بود.[2] کسی که به دنبال تأمین نظر مردم، حتّی به قیمت زیر پا گذاشتن وظایف دینی است، در جلب توجّه مردم هم ناموفّق خواهد بود. نگاه مردم به هیچ وجه نمیتواند معیار قابل اعتمادی برای زندگی باشد؛ چرا که به قدری نظر مردم تحت تأثیر شرایط تغییر میکند که ستایشگر دیروز من، سرزنش کنندۀ امروز من خواهد بود.[3] چنین کسی، نه تنها دلِ مردم را به دست نخواهد آورد، بلکه خدا را هم از دست خواهد داد و به قول قدیمیها، از این جا رانده و از آن جا مانده خواهد شد.[4] رضایت مردم، به دست آوردنی نیست و زبانشان هم قابل کنترل نیست. پس زحمت بیهوده، چرا؟[5]
میخواستم به دنیا بیایم؛ در زایشگاه دولتی. پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی![6]
مادرم گفت: چرا؟
پدربزرگم گفت: مردم، چه میگویند؟
میخواستم به مدرسه بروم؛ مدرسۀ سر کوچهمان. پدرم گفت: فقط مدرسۀ غیرانتفاعی!
مادرم گفت: چرا؟
پدرم گفت: مردم، چه میگویند ؟
به رشتۀ انسانی علاقه داشتم. مادرم گفت: فقط ریاضی.
گفتم: چرا؟
گفت: مردم، چه میگویند ؟
میخواستم با دختری روستایی ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم!
گفتم: چرا؟
گفت: مردم، چه میگویند ؟
میخواستم پول مراسم عروسیام را سرمایۀ زندگیام کنم. پدر و مادرم گفتند: از روی نعش ما بگذر؛ ولی این کار را نکن.
گفتم: چرا؟
گفتند: مردم، چه میگویند ؟
میخواستم به اندازۀ جیبم، خانهای در پایینِ شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من!
گفتم: چرا؟
گفت: مردم، چه میگویند ؟
اوّلین مهمانی پس از ازدواجم بود. میخواستم ساده باشد و صمیمی. زنم گفت: شکست؟ به همین زودی؟!
گفتم: چرا؟
گفت: مردم، چه میگویند ؟
میخواستم ماشینی مدل پایین بخرم تا عصای دستم باشد. زنم بر صورتش زد و گفت: خدا مرگم بدهد!
گفتم: چرا؟
گفت: مردم، چه میگویند ؟
بچّهام میخواست به دنیا بیاید؛ در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی.
گفتم: چرا؟
گفت: مردم، چه میگویند ؟
فرزندم میخواست به مدرسه برود؛ رشتۀ تحصیلیاش را برگزیند، ازدواج کند و… .
میخواستم بمیرم. بر سرِ قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایینِ قبرستان.
زنم جیغ کشید.
دخترم گفت: چه شده؟
زنم گفت: مردم، چه میگویند ؟
مُردم. برادرم برای مجلس ترحیم، مسجد سادهای را در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم، چه میگویند؟
سنگ قبر سادهای بر روی مزارم گذاشتند؛ امّا برادرم گفت: مردم، چه میگویند ؟ خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کرده بودند.
حالا من در این جا در حفرۀ تنگی، خانه کردهام و تمام سرمایهام برای ادامۀ زندگی تا ابد، یک جمله بیش نیست: «مردم، چه میگویند؟». مردمی هم که عمری نگران حرفهاشان بودم، لحظهای نگران من نیستند!
برای این که کسی فکر نکند نظر مردم را به هیچ وجه در زندگی نباید در نظر گرفت، این نکته را تذکّر میدهیم که منظور از این حرفها، آن نیست که زندگی خود را بدون ذرهای اعتنا به نظر مردم، پیش ببریم؛ بلکه مقصود آن است که توجّه کردن به نظر مردم، باید حدّ و اندازهای داشته باشد. ما نباید همچون آفتاب پرستی بشویم که در هر کجا رنگ همان جا را میگیرد. هرچه هست، باید در زندگی معیارهای ثابتی وجود داشته باشد، باید در زندگی، خطّ قرمزهایی کشید و به هیچ وجه به کسی اجازه نداد که ما را به آن سوی خط قرمزها بکشانَد. اگر ما بخواهیم طبق میل مردم زندگی کنیم، اصلاً نمیتوانیم زندگی کنیم. زیرا یک نظر و دو نظر که نیست. به انسانیت انسان باید بر بخورد که از خود، ارادهای نداشته باشد و افسار زندگی خود را به دستِ این و آن بدهد. تا کِی میتوان مردم را راضی نگه داشت؟ برخی از این مردم، خودشان سلیقه و رأی ثابتی در زندگی ندارند. هر روز، یک سازی میزنند که با آهنگ دیروزشان، متفاوت است. من چگونه میتوانم زندگیام را با خواست آنها تطبیق دهم و نام «زندگی» را هم بر آن بگذارم؟
باید باور کرد کسی که رابطۀ خود با خدا را اصلاح کند، خداوند، رابطۀ او و مردم را اصلاح خواهد کرد.[7] خداوند، محبّت کسی را که در زندگی به وظیفۀ خویش در قبال معبودش عمل میکند، در دلِ مردم قرار میدهد.[8]
تصمیمهای ما، فرصت بالا رفتن ما را رقم میزند. برای رسیدن به تصمیمهای طلایی، سنگ محک را همیشه همراه داشته باش.
گاهی هم زندگی دیگران، ملاک زندگی ما میشود؛ یعنی خودمان را با دیگران مقایسه کرده، تلاش میکنیم که زندگیمان را به سطح زندگی آنان برسانیم. این کار، همان چشم و همچشمی است که زندگی بسیاری از مردم را مختل کرده و دین هم از آن، نهی نموده است.[9]
سلیقههای شخصی و هوای نفس هم از محورهای متغیّری هستند که پرستش آنها، مساوی با نفیِ زندگی است. یکی از دلایل اصلی اختلاف میان زن و شوهر ها، آن است که هر کدام میخواهند به مطلوب دل خود برسند، بی آن که رضایت خدا را در آن مسئله در نظر بگیرند.
اگر فاصلۀ میان من و تو، فقط به اندازۀ سالهایی بود که تو زودتر از من به دنیا آمدی، این اندازه تو را دور نمیدیدم. من و تو در سالروز تولّدمان به اندازۀ همۀ عمرمان از هم دور میشویم.
ازدواجی که من و تو را به هم نزدیک نکرد، به هم رسیدن جسم دو انسان بود. هنوز ازدواج من و تو رسمیت نیافته. تا وقتی که روح من و تو به هم پیوند نخورد، ازدواج ما ثبت رسمی نخواهد شد.
فاصلهای که میان من و تو افتاده، حاصل جمع «من»هایی است که به اندازۀ ادّعاهایمان روی هم جمع شده. ما «ما» نیستیم. دو «من» هستیم. من هیچ گاه ندیدهام یک «من» با «من» دیگر، ازدواج کرده و آرام گرفته باشد.
اصلاً ازدواج «من» و «من»، حرام است. «من» به «من» با هیچ صیغهای حلال نمیشود.
آبادی خانۀ ما، بسته به ویرانی لانۀ موریانههای منیّت است.
این که میبینی هر دو از خانه فراری هستیم، برای بوی تعفّنی است که از منیّت من و تو برخاسته. همۀ عطر و گلابها در برابر بوی تعفّن منیّت، تسلیماند. بوی فاضلاب خانهمان، شرف دارد به بوی تعفّن «من»هایمان؛ باور کن. «من»ها باید بمیرند. راه، همین است؛ وگر نه اگر با گرانترین عطرها هم خودت را بشویی، باز هم بوی تعفّن «من»، اجازۀ نزدیک شدن ما را به هم نمیدهد.
باشد. تو اگر میخواهی دنبال منَت باشی؛ من میخواهم منم را بکُشم؛ حتّی اگر به قیمت کشته شدنم تمام شود. زندگی به من آموخت اگر من، در راه کشتن «منَ»ام کشته شوم، شهید از دنیا رفتهام.
(تا ساحل آرامش ج1 ص47؛استاد محسن عباسی ولدی )
[1]. پیرمردی شامی از امیر مؤمنان علی علیه السلام پرسید: بدبختترین خلق خدا کیست؟ امام علیه السلام فرمود: «کسی که دینش را به دنیای دیگری میفروشد»(بحار الأنوار، ج 72، ص 301).
[2]. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «کسی که زنی را به حلال و از مال حلال به ازدواج خود در بیاورد، در حالی که مقصود او از این ازدواج، فخرفروشی و خودنمایی باشد، خداوند به وسیلۀ این ازدواج، جز بر ذلّت و خواری او نخواهد افزود و در قیامت به اندازۀ بهرۀ او از این زن، وی را بر لبۀ جهنّم، نگاه خواهد داشت…» (وسائل الشیعة، ج 20، ص۵۲).
[3]. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «کسی که با آنچه خدا را به خشم میآورَد، به دنبال کسب رضایت مردم است، چنان خواهد شد که مردمی که او را ستایش میکردند، وی را سرزنش خواهند نمود. کسی هم که طاعت الهی را به قیمت کاری که مردم را به خشم میآورد، ترجیح دهد [یعنی کاری را انجام دهد که اطاعت خداست؛ امّا مردم به جهت آن کار، از او خشمگین میشوند]، خداوند، او را از دشمنی هر دشمن و حسادت هر حسود و سرکشی هر یاغیای، کفایت خواهد کرد و خداوند، یار و پشتیبان او خواهد بود»(همان، ج 16، ص 1۵3).
[4]. مردی از اهل کوفه به امام حسین علیه السلام نامه نوشت که: «ای آقای من! مرا به خیر دنیا و آخرت، آگاه کن». امام علیه السلام در پاسخ او نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. امّا بعد، همانا کسی که رضایت خدا را به قیمت خشم مردم به دست میآورد، خداوند، او را از مردم، کفایت میکند و هر کسی که رضایت مردم را به قیمت خشم خداوند طلب کند، خداوند، او را به مردم، واگذار خواهد کرد. والسّلام!» (مستدرک الوسائل، ج 12، ص 209).
[5]. امام صادق علیه السلام فرمود: «رضایت مردم را نمیتوان به دست آورد و زبانشان را نمیشود کنترل کرد» ( الأمالی، شیخ صدوق، ص103).
[6]. شنیدم که برخی برای به دنیا آمدن فرزند خود، بیمارستان خصوصی را انتخاب میکنند؛ آن هم به این دلیل که مردم نگویند فرزند فلانی، در بیمارستان دولتی به دنیا آمده است! همین، باعث شد این متن را بنویسم.
[7]. امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: «کسی که رابطۀ خود و خدا را اصلاح کند، خداوند، رابطۀ او و مردم را اصلاح خواهد کرد» ( الخصال، ج1، ص129).
[8]. <إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا؛ کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، به زودى [خداى] رحمان، براى آنان محبّتى [در دلها] قرار مىدهد> (سورۀ مریم: 19، آیۀ96).
[9]. امام باقر علیه السلام فرمود: «پرهیز کنید از این که چشم به سوی زندگی کسانی که [از نظر مادّی] بالاتر از شما هستند، بدوزید؛ چرا که آنچه خداوند عزّوجلّ به پیامبرش فرمود، کافی است که: <فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَولادُهُمْ؛ اموال و فرزندانشان، تو را به شگفت نیاورد> (سورۀ توبه:9، آیۀ55) و فرمود: <وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا؛ و دیدگانت را مدوز بدانچه گروههایى از آنان را از آرایش زندگى دنیا برخورداری دادهایم> (سورۀ طه: 20، آیۀ 131). پس اگر چیزی از این مقایسه به درونت راه یافت، زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله را به یاد بیاور که قوتش، نان جو بود و شیرینیاش، خرما و آتشگیرهاش، شاخ درخت خرما بود، اگر پیدا میکرد» ( الکافی، ج2، ص137).
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 162