اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
چرايي ارتداد بعد از رحلت پيامبر اکرم
يک مطلبي را که لازم مي دانم در بدو شروع اين بحث خدمتتان عرض بکنم اين سؤال بزرگ است که چرا با انتشار خبر رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم در شبه جزيره ، جريان بزرگ ارتداد پديد مي آيد ؟
ما يک چنين وضعي را راجع به پيامبران سلف نداريم ؛ يعني با رحلت حضرت موسي امت او از دين موسي برگردند ، انحراف پيدا کردند اما برنگشتند ، يا مسيحي ها بعد از عروج حضرت عيسي عليه السلام از آيين او برگردند ، ولي راجع به پيامبر اسلام اشرف الانبياء و خاتم النبيين يک چنين حادثه اي اتفاق مي افتد .
اين را هم بگويم که اکثر مردم اصلا خبر ندارند که يک چنين جريان اهل رده اي بعد از پيامبر رخ داده و خيلي ها برگشتند و تعجب هم مي کنند که بعد از رحلت پيامبر صلّي الله عليه وآله و سلّم عموم غير از مکه و مدينه از اسلام برگشته باشند .
آيا پيامبر نعوذ بالله در رسالت خودش کم گذاشته بود ؟ يک جايي بايد کاري صورت مي گرفت که نشده ؟
ارتداد نتيجه ي غصب خلافت
من به جرأت مدعي هستم که اگر خلافت غصب نشده بود و اميرالمؤمنين عليه السلام روي کار آمده بودند ، اين جريان ارتداد هم پديد نمي آمد ، چون خلافت غصب شد اين اتفاق پيش آمد .
در غدير وقتي ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام اعلام شد و بعد پيامبر صلّي الله عليه وآله و سلّم رو به آسمان کردند و عرض کردند که آيا ابلاغ کردم که الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ نازل شد دنبالش الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً بعد پيامبر صلّي الله عليه وآله و سلّم خطاب به مردم فرمود همه کساني که اينجا حضور داشتيد وظيفه داريد وقتي به اوطان خود بازگشتيد به ديگران که اينجا نبودند بگوييد در غدير چه اتفاقي افتاد . يعني 120000 راوي حديث غدير 120000 خبرنگار حادثه غدير . لذا به سرعت در همه عربستان انعکاس پيدا کرد . اما وقتي خبر آمد بعد از رحلت پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم که کس ديگري جاي پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را گرفته ، اينها در اصل قضيه شک کردند ، که اگر حقيقت داشت بايد هماني که پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم معرفي کرده بود جانشين مي شد ، حالا که نيامده ما براي چه تابع اينها باشيم ؟
بگذريم که فرصت طلباني پيدا شدند مثل طليحة بن خويلد اسدي و سجاح و.. مدعي نبوت شدند يعني متنبي ها .
ولي همان متنبي ها هم از همين جا جرأت پيدا کردند .
يک عده اي زکات را باج مي دانستند . براي چه ما به اينها زکات بدهيم ؟ حالا که حرف پيامبر صلي الله عليه وآله وسلّم محقق نشد ، ما بياييم مال خود را دست اينها بدهيم ؟
قطعا مي توان گفت گناه جريان پيدا شدن ارتداد بعد از پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم متوجه عاملان سقيفه و پديد آورندگان اين بدعت بود .
جريان سقيفه و خيانت خودي ها
اما در ارتباط با سقيفه هر وقت از خيانتي که به اهل بيت عليهم السلام و غصب خلافت بحث مي شود فوري توجهات روي غاصبين خلافت مي رود . نمي خواهيم از بار گناه اينها کم کنيم اما نکاتي که حضرت آقا راجع به بصيرت داشتند ، حضور به موقع در صحنه داشتن ، قضيه دشمن شما را وادار به تغيير محاسبات مي کند ، اينها همه بر مبناي حقايقي است که يا در قرآن ريشه دارد يا در سيره اهل بيت يا حقايقي که در تاريخ اتفاق افتاده و اين آموزه هايي است براي جلوگيري از تکرار فجايع در عصر ما .
خودي و غير خودي که حضرت آقا در يک مقطعي در آن دوران سياه اصلاحات مطرح کردند ، که چنان جوي ايجاد کردند ، يادم نمي رود سروش -که خدا از سر تقصير او نگذرد- چه جسارتي هم کرد -تيتر يکي از روزنامه هاي دوم خردادي شد- که تقسيم بندي مردم به خودي و غير خودي ريشه در جاهليت دارد ، تا اين حد گستاخي کرده بود ، هيچ کس هم کاري به کار او نداشت . اين هم ديگر مطرح نشد در حالي که يکي از بحث هايي بود که حضرت آقا مطرح کرده بودند ، بعضي وقت ها خودي ها عامل خيانت مي شوند ، قصد خيانت هم ندارند .
از امام صادق عليه السلام داريم قريب به اين مضمون : فاجعه در اسلام از آنجا آغاز شد که انصار سقيفه را تشکيل دادند . انصار خودي بودند .
ريشه هاي کينه مهاجران از اميرالمؤمنين
مهاجران نسبت به امير مؤمنان عليه السلام کينه داشتند ، شکي در اين نيست . کينه مهاجران هم بر اين مباني است :
الف) ترس از فخر فروشي بني هاشم
هنوز ارزش هاي جاهلي در اينها وجود دارد ، بخش اعظم مهاجرين قريشي هستند که گاهي اوقات اصلا مترادف گرفته مي شوند . قريش در معاصر ظهور اسلام 40 تيره بود که 10 تيره اينها برتر از بقيه بودند و سر سيادت بر مکه بين اين 10 تيره رقابت وجود داشت . بني هاشم ، بني اميه ، بني مخزون ، بني زهره ، بني عبد الدار ، بني سهم ، بني جمح ، بني اسد ، اينها تيره هاي معتبر قريش بودند . رسالت در تيره بني هاشم آمده بود ، حالا امامت هم مي خواهد در بني هاشم باشد ، براي قريش سنگين بود که اين را بپذيرد . اين کلام خليفه دوم است ، ابن ابي الحديد آورده ، در منابع ديگر هم هست .
خليفه دوم در زمان خلافتش به صراحت به ابن عباس گفته بود : ما عمدا نگذاشتيم بعد از پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم علي عليه السلام به خلافت برسد ، که در اين صورت رسالت و امامت ، هردو در بني هاشم جمع مي شد و تا قيامت بني هاشم به بقيه قريش فخر مي فروختند ، رسالت براي آنها کافي است ، امامت بايد در تيره هاي مختلف قريش مي چرخيد تا اين افتخار نصيب همه تيره ها بشود .
اين حرف دل همه قريش بود . چرا همه افتخارات مال آنها باشد ؟ چرا ما يک خليفه نداشته باشيم ؟
ب) کينه به خاطر کشتگان بدر و احد
کينه اي که نسبت به حضرت براي کشتن کسانشان در بدر و احد و خندق داشتند . مي دانيد در بدر 70 نفر اينها تلفات دادند ، 36 نفر فقط به دست تواناي اميرالمؤمنين عليه السلام به هلاکت رسيدند ؛ يعني بيش از نيمي .
همان مسلمان ها که با اميرالمؤمنين عليه السلام با قريش مي جنگند ، وقتي ديدند حضرت دارد کسانشان را مي کشد ، بغض و کينه پيدا کردند . دليل و نمونه داريم ، نمي توانستند تحمل کنند .
يکي از مسلمان ها در بدر دارد با قريش مي جنگد ، برادرش مشرک است و در سپاه دشمن ، برادر کشته شد ، نتوانست تحمل کند ، قاتل برادرش – که يکي از اصحاب بود- را زد کشت و از اسلام برگشت و فرار کرد رفت مکه ، که چرا برادر من را کشتيد ؟ خوب خودت براي چه آمدي جنگ ؟
حالا از اميرالمؤمنين عليه السلام مي گذرند ؟
شما طلحه را وقتي مي بينيد در شورا مي رود سمت عثمان ، کينه دارد . به نقلي دوتا از برادرانش و حتي پدرش به دست حضرت در بدر کشته شدند .
فکر مي کنم حضرت که در خطبه شقشقيه اشاره دارند که يکي از آنها به خاطر کينه اي که به من داشت ، رأي نداد ، اشاره حضرت به همين طلحه باشد .
تعداد کشته شدگان به دست حضرت در احد
در احد هم فقط شکستش مطرح مي شود در حالي که مي دانيد 9 پرچم دار قريش از قبيله بني عبد الدار ، يکي بعد از ديگري پرچم را گرفته بودند و آمده بودند جلو ، مبارز طلبيدند . طبق نقل شيعه مثل شيخ مفيد در ارشاد مي گويند هر 9 تا را اميرالمؤمنين عليه السلام کشتند که ديگر دهمي جرأت نکرد به ميدان بيايد .
منابع سني مي گويند 5 تا را حضرت کشتند ، 4 تاي ديگر را زبير و ديگران . غير از کسان ديگري که در خلال جنگ حضرت کشته بودند .
موقعي هم که مسلمان ها فرار کردند ، در دفاع از پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم ، حضرت دارد مي کشد از اينها ، منتهي آمار را محو کردند . مثلا کل کشته هاي قريش را مي گويند 24 تا در احد . اين طور نيست ، خيلي بيشتر بوده ، منتهي محوش کردند ، چون بعدا در زمان بني اميه ، تاريخ ها شکل مي گيرد ، خواستند آن ضربه را به نوعي کم جلوه دهند ، شايد خود اميرالمؤمنين عليه السلام بيش از 24 تا را در احد کشته باشند .
ج)حسادت به اميرالمؤمنين
حتي داريم که بعضي از مواقع حساس مي شدند که حضرت چقدر نزد پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم قرب دارند . موقعي که طائف را پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم محاصره کردند ، اميرالمؤمنين عليه السلام را فرستادند به مأموريت شکستن بت هاي قبيله خصعم و چند قبيله ديگر . دو هفته محاصره طائف طول کشيد . برج و بارو داشت ، حضرت نمي توانستند فتح کنند . داريم اميرالمؤمنين عليه السلام از اين مأموريت پيروز برگشتند ، نزد پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم ، حضرت خيلي استقبال کردند و با او شروع کردند خصوصي صحبت کردن ، سرو صداي مردم بلند شد ، که باز علي را ديد ، بقيه را فراموش کرد ، که پيامبرمجبور شدند حرفشان را با حضرت خاتمه بدهند که اينها اينقدر حساس نشوند ؛ يعني ابراز هم مي کردند .
مهاجرين اينگونه بودند و پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم هم مي دانستند . آن خوفي هم که گفتيم در غدير بوده از همين بوده ، حضرت از مهاجرين احساس خوف مي کنند نه انصار .
انصار دوستان اميرالمؤمنين و اهل بيت اند
برعکس انصار دوستداران و محب اهل بيت عليهم السلام هستند ، لذا حضرت زهرا سلام الله عليها در آن خطبه انصار را خطاب قرار مي دهند : شما چرا ساکت نشسته ايد ؟ چرا عکس العمل نشان نمي دهيد ؟ اميد به مهاجرين ندارند .
اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي به خلافت رسيدند -به خاطر سوابق سياه مهاجرين و کينه هايي که نسبت به اهل بيت داشتند- جز سه تا از پسر عموهايشان -عبد الله و عبيد الله و قُثَم بن عباس- و محمد ابن ابي بکر ، هيچ مهاجر ديگري را حضرت پست نمي دهند . اتفاقا اين سه تا پسر عمو هم به ايشان خيانت کردند .
عمده مسؤلان حکومتي حضرت انصاري هستند : عثمان بن حنيف انصاري ، سهل بن حنيف انصاري ، ابو ايوب انصاري ، مالک اشتر -که به نوعي انصاري حساب مي شود- ، قيص بن سعد ، ابن عباده انصاري .
حضرت حتي جايي نفرين يا لعنت مي کنند قريش را ، تا اين حد !
اما انصار محب هستند ، چون حضرت کسي از آنها را نکشته اند ، حتي در جنگ هاي بدر و احد و خندق و ساير جنگ هاي اسلام ، اين انصار به عنوان سربازان حضرت دارند با دشمن مي جنگند ، تحت امر اميرالمؤمنين عليه السلام هستند .
در قضيه فدک هم يا در قضيه طي 150 نفر را پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم با اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرستند همه انصاري هستند .
انصار به دوستي اهل بيت معروف بودند .
انصار سقيفه را تشکيل مي دهند
آن وقت شما مي بيند سقيفه را انصار تشکيل مي دهند و اميرالمؤمنين عليه السلام را ناديده گرفتند .
اين اشتباه بزرگ را خودي ها مرتکب شدند .
مهاجرين حضرت را نمي خواستند ، اما جرأت نداشتند در برابر اکثريت شهر -که انصار هستند- بگويند ما مي خواهيم هم حرف پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم را زير پا بگذاريم ؛ علي قدرت را در دست نگيرد و هم مي خواهيم بر شما حاکم شويم . چطور مي توانستند اين را عنوان بکنند ؟ اکثريت بر نمي تابند ، در مقابلشان مي ايستادند .
هم حرف پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را زمين بزنيد و هم شما به عنوان اقليت بر ما -که اکثريت داريم- مي خواهيد غلبه پيدا کنيد ؟!
خليفه اول و دوم و امثال اينها نمي دانستند چه جور ما في الضميرشان را بخواهند عملي کنند .
اين فرصت را انصار با بي بصيرتي شان در اختيار اينها قرار دادند .
سقيفه چيست ؟
حالا چرا انصار سقيفه را تشکيل دادند ؟ اصلا سقيفه بني ساعده چيست ؟
بني ساعده يکي از تيره هاي خزرج بود که برخي شان هم يهودي بودند . در دوره جاهليت هرگاه خزرجي ها مي خواستند يک جلسه سري تشکيل بدهند ، در سقيفه اجتماع مي کردند .
اما با هجرت و اسلام آوردن آنها ، ديگر سقيفه به اين اعتبار 10 سال بود که تعطيل شده بود . ديگر معني نداشت ، پيامبر رهبر اسلام است ، شما را هم برادر کرده اند ، دو به دو برادر شده ايد ، جلسه محرمانه معني نداشت .
اما بلافاصله بعد از انتشار خبر رحلت پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم ، بعد از 10 سال ، سقيفه به اين اعتبار بازگشايي مي شود . دوباره جلسه سري در آن تشکيل مي شود . آن هم بحث جانشيني پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم .
دليل انصار براي تشکيل سقيفه
چرا انصار با اينکه آدم هاي خوبي بودند ، نسبت به مهاجرين پيش قدم شدند در اين بدعت و خيانت ؟
آقاي بهبودي -در سيره علوي- تحليل جالبي ارائه مي کند که من نظر ايشان را دارم خدمت شما مطرح مي کنم که خودم هم اين را پسنديدم ، که پيامبر در روزهاي آخر عمر شريفش بارها سفارش انصار را به مهاجرين مي کردند ، به تعبير ديگر ، اکثريت را داشتند مي سپردند به اقليت و اين براي انصار جاي سؤال بود . چند نوبت -حتي عبارات پيامبر هم ثبت شده- فرمودند خطاب به مهاجرين : خوبان انصار که جاي خود دارند ، از بدي بدان انصار در گذريد . اينها مانده بودند ، مگر چه مي خواهد بشود که پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم دارند ما را به آنها مي سپارند ؟! تا اينکه يک بار -در همان حالت بيماري- حضرت فرمودند : با همه سفارش هايي که کردم ، بعد از من به انصار ظلم ها خواهد شد . بعد خطاب به آنها فرمودند : روز قيامت کنار حوض کوثر بياييد ، همراه هم دادخواهي کنيم نسبت به کساني که به شما ظلم مي کنند .
اينجا انصار يقين پيدا کردند که علي عيه السلام بعد از پيامبر به قدرت نمي رسد ، مهاجرين نمي گذارند . چون اگر علي عليه السلام روي کار بيايد که اهل ظلم نيست . اينکه پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم مي فرمايند بعد از من به شما ظلم مي شود ، اينها نمي گذارند علي روي کار بيايد ، پس حالا که علي عليه السلام در کار نيست ، چرا بگذاريم اينها حکومت را به دست بگيرند و به ما ظلم کنند؟ (اشتباه محاسباتي) ما خودمان جلسه تشکيل مي دهيم ، خليفه را انتخاب مي کنيم که جلو اينها را بگيريم . اصلا سقيفه تشکيل شده بود که جلو اينها را بگيرد ، منتهي با جهالت ، با بي بصيرتي ، شما تريبوني در اختيار همان هايي که از آنها در مي رفتيد ، قرار داديد .
شما بايد فرمايش پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم را اصل قرار بدهيد ، چه به شما ظلم بشود چه نشود . چه خبر داشته باشيد مهاجرين به حضرت کينه دارند يا ندارند ، بايد به وظيفه اي که پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم تعيين کرده ، عمل کنيد ، نه اينکه سرخود بياييد جلسه تشکيل بدهيد ، بنا را بر اين بگذاريد که علي نيست .
سران انصار از اوس و خزرج جمع شدند بدون اشاره به غدير ، درست در زمان انتشار خبر رحلت پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم . اين نشان مي دهد که قبلا يک زمينه سازي هايي با هم کرده بودند ، تا خبر رحلت در مدينه مي پيچد ، اينها سقيفه را تشکيل مي دهند .
سؤال و جواب
سؤال1 : پس کلام پيامبر چه طور محقق شد ؟ آيا به انصار ظلم نشد ؟
جواب : چرا انصار بخصوص در زمان عثمان به شدت کنار گذاشته شدند و بيشتر انقلابي هم که عليه عثمان صورت گرفت توسط انصار بود ، که حتي داريم پسرش مي گويد انصار پدر من را کشتند . در زمان معاويه بر سر اينها کوبيدند که ديگر غير از دو سه نفر کسي قد علم نکرد .
سؤال2 : ما گمانمان اين بود که چون خيلي از جاها با اميرالمؤمنين عليه السلام بودند . اينها چون افتخارات زيادي داشتند بعد از پيامبر صلّي الله عليه وآله و سلّم يک احساس خوديتي مي کردند ؟
جواب : اين درست است . اصلا سعد بن عباده همين حرف ها را مي زند ، منتهي دليل اصلي اش مقابله با مهاجرين بود ، که نگذارند قدرت را قبضه کنند .
اسم اميرالمؤمنين عليه السلام را مي آورند ، منتهي زماني که ديگر هيچ فايده اي ندارد .
سؤال3 : آقاي سيد جعفر شهيدي -در کتاب پس از پنجاه سال- مي گويد که روي لج و لج بازي بين اوس و خزرج بوده؟
جواب : نه لج و لج بازي اوس و خزرج به نفع آنها[مهاجران] تمام شد ، اما اتفاقا در تشکيل سقيفه ، هيچ لج و لج بازي ندارند ، توافق هم کرده بودند سعد بن عباده جانشين پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم بشود ، هيچ مشکلي نبود . با اينکه سعد ، خزرجي بود ، اوسي ها هم پذيرفته بودند . همه نقد ما و لعن ها براي غصب خلافت سرازير مي شود طرف دومي ، حال آنکه اتفاقا اولي عامل اصلي بود که توانست قضايا را ببرد و بدوزد و پيروز بيرون بيايد ، اگر به دومي بود کار خراب خراب شده بود .
تطبيق با اصلاح طلبان بعد از امام
اين افرادي که عنوان اصلاحات را به خودشان دادند ، خيلي از اينها قبلا ياران امام بودند ، خط امامي محسوب مي شدند . خود بنده اصلا طرفدار اينها بودم ، خيلي وقت ها در انتخابات به اينها رأي مي داديم ، مي گفتيم اينها به امام و خط امام نزديک تر هستند .
منتهي اينها بعد از رحلت امام احساس کردند که تحويل گرفته نشدند ، متأسفانه در اصولشان مشکل پيدا کردند . برخي که از زمان امام انحراف داشتند . اما تعجب من از روحاني هاست که اصلا اصولشان عوض شد و لذا وقتي که خاتمي دم از اصلاحات و سازش با غرب و پشت کردن به ارزش ها زد که عملا نشان داد ، ديديم اين آقايان هم همين طور ؛ يعني براي رسيدن به قدرت و ضربه زدن به طرف مقابل -که ولايت را هم از آنجا مي دانستند- حاضر شدند اساس و اصولشان را تغيير بدهند . اشتباه محاسباتي اينها اين بود که براي رسيدن به قدرت مي شود اصول را عوض کرد ، همان غلطي که در فتنه هم کردند ، ديگر هرچه بشود اين دايره هوادارانشان و هم فکرانشان را گسترده بکنند ارزش دارد ولو منافقين و بهايي ها در آن دايره بيايند .
سؤال : همين حسن ظني که متأسفانه دولت فعلي به غرب دارد اين هم همين طور است؟
جواب : بله اينها اشتباه کامل محاسباتي است .
سؤال : آنچه از دل اين ها بيرون مي آيد حب جاه است؟
خيانت موسوي خوئيني ها در سال 78
جواب : بله و عجيب هم هست کار را به جايي مي رسانند که مثلا اين موسوي خويني ها که در اين قضايا به نظرم از همه ، عملکرد خائنانه تري دارد که به ظاهر هم با او کاري ندارد ، در سال 78 که آن فتنه را برپا کرد با روزنامه سلامش ، من يادم هست وقتي تهران بهم ريخت ، وقتي روزنامه سلام را به دليل انتشار اسناد وزارت اطلاعات بستند ، روزنامه هاي زنجيره اي اعلام کردند به عنوان پيوند و همبستگي با روزنامه سلام ، انتشار خود را متوقف مي کنند ، بعد ديدم که اين فرد خواهش کرده که نه شما منتشر بشويد و تعطيل نکنيد ، خود من به اعتبار بزرگ شدن در بيت روحانيت و اينها تصورم اين بود که ايشان اگرچه با آقا اختلاف نظرهايي هم دارند ، ولي آن عرق آخوندي و روحاني و طلبگي اش باعث شد که ديگر راضي نبود که ديگر تا اين حد به نظام آسيب برسد ؛ منتهي وقتي متن صحبتش را ديدم ، ديدم اينها چقدر فاسد شدند ، مي گويد که اگر شما تعطيل کنيد پس چه کسي صداي مظلوميت ما را به دنيا برساند ؟ باز باشيد ، هرچه ما گفتيم دروغ پردازي هاي ما ، جو سازي هاي ما را ، شما به دنيا انعکاس بدهيد .
يا در فتنه – به صراحت- همين ها به آمريکا پيغام دادند که شما فشار بياوريد ، فشار اقتصادي وارد کنيد ، تحريم کنيد تا اين نظام زودتر از پا در بيايد .
ورود سعد بن عبادة به سقيفه
خوب من بحث را تکميل کنم که انصار آمدند در سقيفه اجتماع کردند . من خلاصه نقل هاي مهم را عرض مي کنم .
وقتي اجتماع انصار تکميل شد ، سعد بن عباده که بيمار بود -به خاطر بيماري اش قادر به حرکت نبود و نتوانسته بود در سپاه اسامه حضور داشته باشد- با يک وسيله اي حملش کردند و آوردند در سقيفه . صدايش هم درست در نمي آمد . يک کسي حرف هاي او را تکرار مي کرد ، شروع کرد از سوابق خودش گفتن ، اول گفت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم بعد از عمري رسالت و زحمت به نزد خداي خودش رفت اما بدانيد ما انصار بوديم ، چون حضرت را ياري کرديم ، خون داديم ، مال داديم ، به واسطه حمايت ما بود که کار پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم گرفت و اسلام عزت پيدا کرد ، لذا ما براي جانشيني پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم سزاوارتر از ديگران هستيم . همه حاضران تأييد کردند و گفتند : درست مي گويي و همه هم گفتند : تو خودت به عنوان جانشين و خليفه بعد از پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم شايسته اي که معرفي بشوي .
رابطه اوس و خزرج پيش از اسلام و پس از اسلام
شما مي دانيد اوس و خزرج با هم دشمن ديرينه بودند حتي موقعي که اسلام آورده بودند ، قبل از هجرت پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم ، مصعب بن عمير -مبلغ اسلام- وقتي آمده بود مدينه ، به اينها نماز و يک مقداري احکام ياد داد ، وقتي مي خواستند نماز جماعت بخوانند مصعب 19 سالش بود ، به اين بزرگان گفت يکي از شما بايستد جلو امام جماعت شود . خزرجي ها حاضر نبودند پشت سر اوسي بايستند ، اوسي ها هم پشت سر خزرجي . لذا خودش جلو ايستاد . منتهي وقتي پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم آمد و دو تا دوتا ، اينها را با هم برادر کرد ، اينها کم کم يادشان رفت .
دو تا بزرگ هم داشتند سعد بن عبادة -بزرگ خزرج- و سعد بن معاذ -بزرگ اوس- اما وقتي در جنگ خندق سعد بن معاذ کشته شد ، ديگر اوسي ها نيامدند به جاي او فرد ديگري را تعيين کنند در عرض سعد بن عباده . اين برادري که پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم ايجاد کرده بود ، سبب شد که اوسي ها گفتند سعد بن عباده بزرگ ما است . 5 سال پيش حاضر نبودند پشت سرش نماز بخوانند اما حالا به عنوان بزرگ و آقاي خودشان هم او را به رسميت شناختند . لذا اوسي ها و خزرجي ها هيچ مشکلي با سعد بن عباده ندارند .
منتهي وقتي مطرح شد سعد بن عباده خليفه باشد ، يک نفر مطرح کرد که اگر مهاجرين زير بار نرفتند چه ؟
اينجا بين ايشان بحث در گرفت . يکي گفت : منا امير و منکم امير ، که سعد گفت : اين حرف را نزنيد که آغاز شکست شما است ، دو تا خليفه معني ندارد .
بين ايشان بحث بود که چه کنند ، گفتند بالأخره يکي از ما ،و اگر نپذيرفتند ، آنها را از شهر اخراج مي کنيم ، بيرون مي اندازيم . ببينيد قدرت چه کار مي کند !
تا حالا برادر بودند ، اما حالا مي گويند اگر حرف ما را نپسنديدند ، آنها را مي اندازيم بيرون.
رابطه مهاجرين و انصار در زمان پيامبر
باز من مجبورم حاشيه بروم سال 4 هجرت وقتي غزوه بني نضير پيش آمد و پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم اموال يهوديان بني نضير را مصادره کردند ، حضرت به انصار فرمودند (چون مهاجرين متأهل بعد از هجرت آمده بودند در منزل انصار مستقر شده بودند ) اگر شما حرفي نداشته باشيد ، من همه غنايم را به مهاجرين بدهم تا بتوانند يک خانه اي براي خود دست وپا کنند ، از منزل شما بيرون بيايند و زحمت را کم کنند .
همين هايي که در احد باعث شکست اسلام شدند به خاطر غنايم ، مي گويند همه را بدهيد به اينها اما اجازه بدهيد اينها کماکان در خانه هاي ما بمانند ، که اين برادري که به برکت اسلام ايجاد کرديد ، تداوم داشته باشد اما حالا مي گويند اگر نپذيرفتند ، مي اندازيمشان بيرون .
آگاه ساختن عمر از سقيفه
اينجا کلاه گشادي که سر انصار رفت اين بود يک شخصي به نام مَعن بن عدي (اوسي) برخي منابع هم گفتند عُوَيم بن سالم ، ممکن هم هست هردوتاشان باشند ، قيد کردند معن بن عدي –که با خليفه دوم سابقه دوستي داشت- از سقيفه بيرون آمد ، رفت سراغ عمر و او را از اقدام انصار براي تعيين جانشين پيامبر آگاه کرد .
حالا پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم رحلت کرده اند ، مردم دارند دسته دسته مي آيند به پيکر پاک پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم نماز مي خوانند .
حضور ابوبکر در سنح
در تاريخ داريم ابوبکر هنگام رحلت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم هم جُرف را ترک کرده بود (اردوگاه سپاه اسامه) و هم در مدينه نبود ، رفته بود روستاي سُنح (بين قبا و مدينه ) و اصل زندگي ابوبکر هم آنجابود . خود سني ها مي گويند چون زندگي ابوبکر عمدتا در سنح بود ، استفاده اش از محضر پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم کم بود ، لذا از پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم کم حديث نقل کرده است. فقط روزهاي جمعه و يا آماده باش هايي که پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم مي دادند در مدينه مي آمد ، بعدا آمد کنار مسجد پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم خانه اي ساخت که هر وقت مي آيد در مدينه يک جايي داشته باشد .
انکار رحلت رسول خدا توسط عمر
عمر بن خطاب دو اقدام انجام مي دهد ؛ يکي سالم غلام ابي حذيفه را مي فرستد به سنح که ابوبکر را سريع بردار ، بياور ، دوم رحلت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را شروع مي کند انکارکردن که چه کسي گفته پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم از دنيا رفته ؟ حضرت به ميقات خدا رفته ، همان طور که موسي رفته بود ، بعد ازخودش هم حرف در آورد که پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم بر مي گردد و دست و پاي کساني که قائل به مرگ او بودند ، خواهد بريد .
اين کار را کرد تا زمان را از انصار بگيرد -چون اين حرف به انصار هم رسيد- تا ابوبکر از سنح برسد .
ابوبکر رسيد . عمر خودش مي گويد من رحلت پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم را باور نمي کردم تا موقعي که ابوبکر آمد و اين آيه را براي من خواند إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون انگار که تا آن موقع اين آيه را نشنيده بودم .
قبلش عبدالرحمن ابن ام مکتوم آن آيه را برايش خواند که پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم چه بميرد ، چه کشته شود شما به اعقابتان بر مي گرديد . (افئن مات او قتل انقلبتم علي اعقابکم)
يا عباس گفت : من آثار مرگ را در چهره هاي بچه هاي عبدالمطلب تشخيص مي دهم ، پيامبر رحلت کرده بود . اما عمر نمي پذيرفت
آغاز کار ابوبکر و عمر در سقيفه
حالا او با اين چهره و اين سبک حرف زدن ، وارد سقيفه شد ، برگشت به انصار گفت : براي چه اينجا جمع شديد ؟ با همان تندي ذاتي اش .
انصار هم يکپارچه گفتند : به تو هيچ ربطي ندارد و داريم خليفه پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم را تعيين مي کنيم . شما هم بايد بپذيريد و گرنه مي اندازيمتان بيرون .
روش عمر باعث شد انصار يک چنين موضع محکمي بگيرند .
ابوبکر ديد که او کار را خراب کرد . او را نشاند ، خودش صحبت کرد .
حالا تيپ ابوبکر درست نقطه مقابل عمر است ؛ کوتاه قد ، کمي خميده ، صورتي گندم گون ، آدم نرم خو و خيلي ملايم حرف مي زد و رقيق القلب . البته اينها را بيشتر عايشه مي گويد . آيا واقعا اينجوري بوده يا نه نمي دانيم .
سخنان ابوبکر در سقيفه
ابوبکر شروع کرد با نرمي ، تعريف و تمجيد از انصار ، که شما بوديد زحمت کشيديد ، هيچ کس منکر اين نيست ، اگر شما نبوديد اسلام پا نمي گرفت . خوب که تعريف و تمجيد کرد ، گفت اما بدانيد پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم از ما مهاجرين بوده ، ما خويشان او بوديم و سزاوارتر به جانشيني او . اسلام ما هم از شما قديمي تراست . اجازه دهيد خلافت از ما باشد و وزارت از شما . ما تعهد مي کنيم هيچ کاري را بدون نظر شما انجام ندهيم .
برخورد انصار در مقابل سخنان ابوبکر
با اينکه اين طوري سياست مدارانه هم صحبت کرد ، انصار موضع گرفتند ولي آن سرسختي اوليه شان کم شد .
گفتند که نخير ، بايد خليفه از ما باشد . يکي از انصار با سادگي بلند شد ، همان حرف را دوباره زد ، همان حرفي که سعد بن عباده گفته بود نزنيد ، گفت منا امير و منکم امير .
که سهم هر دو طرف لحاظ بشود ، بالأخره شما سابقه اسلامتان بيشتر است و خويشان پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم هستيد ، يکي از شما و يکي از ما .
عمر دوباره به حرف آمد ، گفت : دو شمشير در يک غلاف نمي گنجد و دو پادشاه در يک کشور . لذا بايد ما حکومت را داشته باشيم ، شما هم بايد تبعيت کنيد . دوباره انصار گفتند حالا که اين طور است ما خودمان بايد قدرت را داشته باشيم و شما را بيرون مي کنيم .
ابوبکر ديد که باز عمر کار را خراب کرد و اينها يکپارچه شدند .
اشتباه يکي از انصار
يکي از انصار آمد قضيه را درست کند . ابوبکر منتظر يک چنين لحظه اي بود که تيرخلاص را به سر اينها بزند . اين فرد انصاري گفت براي اينکه سهم هر دو طرف محفوظ باشد ، خلافت دوره اي بين مهاجرين و انصار بچرخد . خليفه اول از ما انصار ، دوم از شما ، همين طور ادامه پيدا کند . منطقش هم اين بود که اگر خليفه انصاري خواست کج برود ، مهاجرين جلويش مي ايستند ، مهاجر خواست خلاف کند ، انصار مقابلش مي ايستند .
ميدان داري ابوبکر و اختلاف افکني ميان انصار
ابوبکر وارد بحث شد ، فورا حديثي را به پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم نسبت داد که الائمتي من قريش ؛ جانشينان من از قريش هستند ، شما که قريشي نيستيد .
10سال پيش از اينکه شما اسلام بياوريد ، ما مسلمان بوديم و پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم اين را براي ما گفته بوده است .
شما اولا قريشي نيستيد ، نمي توانيد خليفه شويد و دوم در اينجا اختلاف انداخت بين انصار با زيرکي تمام ، گفت فرض را بر اين مي گذاريم که شما مي توانيد خليفه بشويد ، بگوييد ببينم خليفه شما اوسي است يا خزرجي ؟
اگر اوسي باشد ما مهاجرين و خزرجي ها زير بار نمي رويم ،و اگز خزرجي باشد ما و اوسي ها زير بار نمي رويم .
اصلا يادشان رفته بود که 10 سال است که با هم يکي شدند با بي بصيرتي . دارد هر دو شما را از صحنه خارج مي کند، دارد توي دهان شما مي گذارد که ما اوسي ها ، ما خزرجي ها زير بار نمي رويم .
اوسي ها فوراً مسأله دار شدند ، دور يکي از بزرگانشان جمع شدند و گفتند درست مي گويد ، ما يادمان رفته خزرجي ها در جاهليت با ما چه کرده بودند . سعد بن عباده خزرجي است ، يک بار خلافت دست او بيفتد ، محال است ديگر دست ما بدهند .
کمک بشير بن سعد به مهاجران
از آن طرف بشير بن سعد -پدر همين نعمان بن بشير پدر زن مختار پسرعموي سعد بن عباده بود ، همه منابع نوشته اند که با سعد بن عباده سابقه رقابت و حسادت داشت – وقتي ديد موضع سعد بن عباده دارد ضعيف مي شود ، فرصت را مغتنم شمرد تا به او ضربه اي وارد کند ؛ گفت اي جماعت انصار – بيشتر هم روي سخنش با خزرجي ها بود ، چون اوسي ها که متزلزل شده بودند-گفت : نياييد کاري کنيد که اجر زحمت ها وخدماتتان براي اسلام با ادعاي خلافت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم ضايع بشود ، شما زحمت کشيديد ، کار کرديد ، اجرش را بايد از خدا بگيريد . حرف اينها درست است ، اينها خويشان پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم هستند ، سابقه اسلامشان بيشتر بوده ، اينها اولويت دارند . گروهي از خزرجي ها هم تحت تأثير او متزلزل شدند .
بيعت ناگهاني با ابوبکر
ابوبکر ديد که اوضاع اينها را بهم زده ، گفت اينک دو صحابي پيامبر ، هر دو شايسته براي خلافت ، با هرکدام که خواستيد بيعت کنيد : عمر و ابوعبيده جراح ، هر دو شايسته اند .
اين ابو عبيده هم قبر کن بود در مکه ، حالا در زمان جنگ کسي زخمي مي شد ، يک حصيري هم مي سوزاند براي التيام زخم او . بدبختي عالم اسلام : يک قبر کن شايسته خلافت رسول خدا شده است .
منتهي آن دو تا با هم هماهنگ مي گفتند : تا تو يار غار پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم که سابقه اسلامت و سن و سالت از ما بيشتر است حضور داري ، نوبت به ما نمي رسد .
فاصله اي بود بين ابوعبيده جراح و عمر با ابوبکر که اينها مي خواستند بروند با او بيعت کنند ، زودتر از اينها بشير بن سعد دويد رفت جلو دست ابوبکر را در دستش گرفت با او بيعت کرد به همين سادگي .
يعني قبل از اين دو تا ، يک انصاري خائن ، در حقيقت خيانت کرد .
اُسيد بن حضير گفت : عجب اينکه خزرجي بود ، رفت جلو ، چرا ما نرويم ؟ او هم دويد جلو . اوسي ها به تبع او ، يک عده از خزرجي ها هم به تبع بشير ، مي دويدند ، سبقت مي گرفتند از همديگر که زودتر با ابوبکر بيعت کنند .
اصلا سقيفه براي چه تشکيل شده بود ، يادشان رفت .
کار به جايي رسيده بود که از روي سعد بن عباده مي پريدند . نزديک بود زير دست و پا له بشود . پسرش خود را سپر قرار داد ، که اينها پدر را لگد مال نکنند .
اين سه نفرآمدند اختلاف انداختند در جمع چند ده نفره بزرگان انصار و اينها را به جان هم انداختند و برنده منازعه قدرت شدند.
عمر گفت خليفه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم اينجا انتخاب شد ولي اين يک بيعت خصوصي بود ، بايد برويم به مسجد و بيعت عمومي بگيريم .
– برده شدن نام اميرالمؤمنين در سقيفه و جواب عمر
آماده مي شدند بروند بيرون ، اينجا صداهايي برخواست که علي چه ؟ ما جز به علي به کسي رضايت نمي دهيم .
خوب از خدا بي خبرها الآن بايد بگوييد ؟ چرا از همان اول که بحث شده بود مطرح نشد ؟ اين آخر کار که کار ابوبکر تمام شده و مي خواهند او را براي بيعت ببرند ، حرف از اميرالمؤمنين علي عليه السلام به ميان مي آيد .
در اينجا عمر گفت : علي اولا جوان است و پختگي کافي را ندارد ، ثانيا دستش به خون بزرگان قريش آغشته است و قريش نمي تواند او را به عنوان رهبر خود بپذيرد و وقت براي به خلافت رسيدن علي هست .
آن صداها هم انگار که قانع شده باشند ، سکوت کردند .
حرکت براي بيعت عمومي
عمر جلو جلو حرکت مي کرد . نوشته اند کمر خود را محکم بسته بود ، اين مردم فريب خورده انصار هم دارند ابوبکر را همراهي مي کنند . سقيفه درست شده بود جلو اين را بگيرند ، حالا دارند همراهي اش مي کنند .
فاصله اي بود بين سقيفه و مسجد . دنبال او حرکت مي کردند . عمر شعار مي داد : مردم توجه کنيد خليفه رسول خدا تعيين شده ، براي بيعت با او به مسجد بياييد .
گروه گروه مردم هم دنبال اينها راه مي افتادند . مهاجرين که از خدايشان بود که ابوبکر هست و علي نيست .
انصار هم قطعا برايشان جاي سؤال بود ، ولي ديدند بزرگانشان وقتي افتادند دنبال اينها ، آنها هم حرکت کردند ، حتما اينها بهتر از ما مي فهمند . خواص و نقش خواص که حضرت آقا فرمودند .
در سقيفه عوام حضور نداشتند ، همه نخبگان و خواص بودند . حتما خيري در او بوده که اينها ابوبکر را انتخاب کردند .
وضعيت اميرالمؤمنين در اين موقعيت
شيخ مفيد در ارشاد مي گويد : اميرالمؤمنين علي عليه السلام تازه از دفن پيکر مقدس پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم فارق شده بودند ، داشت با بيل خاک مي ريخت ، روي قبر را هموار مي کرد ، خانه حضرت هم وصل به مسجد بود .
ناگهان ديدند سر و صدا و هياهو از مسجد مي آيد . حضرت پرسيدند اين هياهوها براي چيست ؟
عباس گفت امر بي سابقه اي است . همان موقع براء بن عازب انصاري پريد داخل خانه ، بني هاشم چه نشسته ايد که خلافت را بردند ؟
و اين سر و صداهايي که مي شنويد ، هجوم مردم است که براي بيعت با ابوبکر به سوي او مي روند .
اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيلي را که در دست داشت به ديوار تکيه داد ،و اين آيات شريفه اول سوره عنکبوت را تلاوت کردند :
أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون
وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ
فرمودند خدا با رحلت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم و همين بحث جانشيني او ، امت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را امتحان کرد ، همه کساني که رفتند دنبال اينها ، دارند بيعت مي کنند ، در اين امتحان مردود شدند .
سنت امتحان الهي
من اينجا بايد روي اين نکته تأکيد کنم . امتحانات الهي از سنت هاي قطعي و لا يتغير الهي است .
همين آيه نشان گر اين است که براي همه امت ها هست ، براي همه افراد هم هست .
حتي اولياي الهي ، چه بسا پيامبر خدا هم نتواند نمره قبولي در امتحان الهي بگيرد ، حضرت آدم با شجره ممنوعه امتحان شد ، نمره قبولي نگرفت .
تاوان هم بايد پس بدهند؛ يعني وقتي در امتحان کسي يا امتي قبول نشود ، بايد تاوان پس بدهد .
تاوان حضرت آدم ، اخراج از بهشت و از دست دادن آن نعمت ها بود .
حضرت ابراهيم وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات ، امتحان شد ، سربلند بيرون آمد ، پاداش هم گرفت : إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً
حضرت يونس امتحان شد ، با آن رسالتي که بدون اذن الهي ، محل خود را ترک کرد ، تاوان پس داد ، در شکم ماهي گرفتار شد . در سوره صافات مي فرمايد : اگر متوجه امتحان نشده بود و استغفار نمي کرد تا روز قيامت او را در ظلمات شکم ماهي زنده نگه مي داشتيم .
امت ها هم همين طور : بني اسرائيل با موارد متعددي امتحان شدند ، حضرت موسي را در آغاز ياري کردند ، پاداش گرفتند . چيزي را که به خواب نمي ديدند ، به چشم سر ديدند ؛ نجات از دست فرعون و فرعونيان و نابودي فرعون ، باز هم پاداش گرفتند منّ و سلوي و آن ابرها و دوازده چشمه آب گوارا ، اينها پاداش موفقيت در امتحان بود .
امتحان ولايت مهمترين امتحان الهي
مي خواهم اين را تأکيد کنم که مهمترين امتحان ، امتحان ولايت است .
شايد بشود گفت امتحان نهايي است که خدا به عمل مي آورد .
بني اسرائيل اگر تعبير من درست باشد با ولايت امتحان شدند و در اين امتحان مردود شدند .
وقتي حضرت موسي عليه السلام به ميقات رفت وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ
اين ده شب تمديد شدن ، امتحاني بود که آيا به ولايت هارون اينها پايبند هستند يا خير ؟
وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي
موسي هارون را جانشين خودش در قوم قرار داده بود .
اما وقتي سي شب گذشت ، چون گفته بود سي شب مي روم و نيامد اين امتحان بود ديگر ، شب اول ، دوم ، از شب سوم به بعد دچار تزلزل شدند . نتيجه اينکه هارون را رها کردند .
ولايت رها شود ، خدا را هم رها مي کنند ، نه تنها هارون را رها کردند بلکه از خداي موسي و هارون هم برگشتند ، افتادند دنبال گوساله سامري .
حضرت موسي داشت خيلي حال مي کرد با خدا ، داشت مستقيم با خدا سخن مي گفت .
خداوند فرمودند درغيابت ، امتت را امتحان کرديم و اکثر قاطع آنها مردود شدند .
فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً
آمد ، مردم برگشتند ، توبه کردند ، توبوا إلى بارئكم ، منتهي به شرط است به همين سادگي نيست و اقتلوا انفسكم بايد خوتان را بکشيد که اميرالمؤمنين عليه السلام در تفسير اين آيه مي فرمايند موسي عليه السلام دستور داد سلاح ها را بر کشند ، صورت ها را بپوشانند ، شمشير بزنند ، هفتاد هزار نفر از بني اسرائيل کشته شد ، تا خدا فرمود که من توبه شما را قبول کردم اما تمام نعمت ها گرفته شد ، آب ها خشکيد ، من وسلوي ديگر خبري نيست ، ابرها رفت ، بيچاره شدند .
مردود شدن امت پيامبر در امتحان ولايت و تاوان آنها
وقتي در امتحان ولايت مردود مي شوند ، تاوان هم پس مي دهند و نعمت ها هم گرفته مي شود .
امت اسلام در امتحان هاي هجرت و جهاد ، نمره هاي خوب و قبولي گرفته بود ، ولي در امتحان ولايت مردود شد .
مردود شدن امت پيامبر دو تا تاوان سنگين داشت : يکي جلسه پيش اشاره کرديم مقطعي ، ديگري دراز مدت .
خيانت از مدينه آغاز شد و اميرالمؤمنين عليه السلام را کنار زدند ، خدا تأمل کرد ، با خيانتي هم که به امام حسن عليه السلام صورت گرفت باز تأمل کرد ، وقتي فاجعه کربلا پديد آمد ، زمان تاوان پس دادن اينها هم رسيد .
61 فاجعه کربلا پديد آمد، 62 فاجعه حرّه . من اشتباه مي دانم ، ديدم در بقيع بعضي از روحاني هاي کاروان ها مردم را مي برند آنجا و مي گويند اينجا محل دفن شهداي حرّه است که يزيد اينها را کشت . مگر هر کسي را که يزيد کشت ما مي توانيم بگوييم شهيد ؟ آنها تاوان پس دادند . همين ها امام حسين عليه السلام را ياري نکردند ،
هر چه حضرت فرياد زد ، يکي شان نيامد . بايد به سرشان بيايد ، تاوان بود پس دادند .
و بعد مي بينيد در مکه سال بعدش که کعبه ويران مي شود و بعد کوفه گرفتار حجاج بن يوسف و يوسف بن عمر سقفي و خالد بن عبدالله قصري، جنايت کاراني مي شود که دمار از روزگار اينها در مي آورند .
وقتي به ولايت خيانت مي شود ، کوفه آن خيانت را کرد ، يک چنين تاوان سنگيني هم بايد پس بدهد . کوفه بالمعني الاعم که شامل کل عراق مي شود به نظر من هنوز که هنوز است دارد تاوان پس مي دهد .
من از آقاي سالک شنيدم که مي گفت که خود آقاي سيد محمد باقر حکيم مي گفت که ما هنوز نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام پشتمان است به خاطر آن کوتاهي و خيانتي که به اميرالمؤمنين عليه السلام داشتيم .
چون عملکرد همان شده بود و لذا تداوم داشت .
امت اسلام يک چنين ضربه اي را مقطعي خورد . ضربه بزرگ دراز مدتش از دست دادن نعمت رهبري ائمه هدي عليهم السلام بود .
250سال امام معصوم در بين مردم حاضر و ظاهر باشد ولي مردم از نعمت او خودشان را محروم کنند .
خيلي فاجعه است . لذا وقتي نوبت به آخرين حجت خدا مي رسد ، خدا بايد او را غايب کند ، چرا نکند ؟ اگر نشده بود که همان بلايي که سر پدران بزرگوارش آمد ، سر امام زمان عليه السلام هم مي آمد که تا امروز امت اسلام دارد تاوان پس مي دهد .
کاش تاوان امت اسلام مثل بني اسرائيل و اقتلوا انفسكم بود . آنهايي که اين خيانت را کرده بودند ، کشتار مي شدند ولي نعمت ولايت و حاکميت ولايت از دست نمي رفت .
مظلوميت بي نظير اميرالمؤمنين
تمام حوادث بعدي صلح امام حسن عليه السلام ، آن مظلوميت عجيب اميرالمؤمنين عليه السلام که مي دانيد -من شخصا معتقدم بزرگترين مظلوم عالم خلقت ، اميرالمؤمنين عليه السلام هستند ، مظلوميت امام حسين عليه السلام هم به پاي او نمي رسد ، بله لا يوم کيومک يا اباعبدالله ، اما 30 سال امامت اميرالمؤمنين عليه السلام هر روز و لحظه اش مظلوميت و تحمل ظلم بود که آن وجود مقدس با آن در برخورد بود .
دل من و شماي شيعه خوش است که اميرالمؤمنين عليه السلام بالأخره به خلافت رسيدند ، 4 سال و نه ماه خليفه بودند ، به يقين بدترين دوره زندگي حضرت همان دوره خلافت بود .
اين سر در چاه کردن ها و گريه کردن ها و درد دل کردن ها و طلب مرگ از خدا کردن ، مال دوره خلافت است نه دوره 25 سالي که خار در چشم و استخوان در گلو بود .
اميرالمؤمنين عليه السلام به خصوص بعد از جنگ نهروان -که سال 38 اتفاق افتاده- تا موقع شهادتش يک سال و چند ماه ، بدترين دوره زندگي خود را طي کرده . در اين مقطع است که بارها از خدا طلب مرگ مي کنند که از دست اين مردم راحت بشود و کسي که مثل خودشان است را بر اينها حاکم شود .
امام مجتبي عليه السلام 6 ماه بيشتر نتوانستند حکومت کنند و بعد هم فاجعه کربلا ، همه اينها ريشه در قضيه سقيفه و خيانتي که امت در آنجا مرتکب شد داشت . ارزش ها کاملا دگرگون شد .
دقت کنيد مي بينيد که ديگر غديرخم اصلا مطرح نيست ، اميرالمؤمنين عليه السلام جز آن آغاز قضيه که با اينها احتجاج مي کنند يا در خانه مهاجرين و انصار -بخصوص انصار بدر و احد- مي رود و به غدير اشاره مي کند اصلا ديگر غدير موضوعيت ندارد ، مطرح نمي شود . وقتي هم به خلافت مي رسند تا جايي که من خاطرم هست تنها در يک مورد اشاره به غدير مي کند و مي فرمايد کساني که در غدير حاضر بودند و آن سخن پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را شنيدند برخيزند و شهادت بدهند . سي و چند نفر بلند مي شوند و 5 نفر هم حاضر هستند ولي شهادت نمي دهند که حضرت فرمودند مگر شما نبوديد ؟ گفتند بوديم ولي يادمان نمي آيد . حضرت به خدا عرض کردند اگر راست مي گويند که هيچ ، ولي اگر خواستند اين فضيلت را براي من کتمان کنند تو خودت آنها را سزا بده که هر 5 تا شان به بيماري لا علاجي مبتلا شدند که گفتند آه علي و نفرين او ما را گرفت .
اصلا غدير ديگر مطرح نمي شود کار به جايي مي رسد که اميرالمؤمنين عليه السلام در بستر شهادت ، جانشين براي خلافت تعيين نکردند ، معين کردند امام دومتان حسن عليهما السلام است ، اما براي اکثريت که شيعه نبودند نفرمود خليفه پنجم شما حسن عليه السلام است . جامعه آمادگي ندارد . خود مردم هستند بعدا مي آيند سراغ امام مجتبي عليه السلام و آن بزرگوار را به خلافت برمي گزينند . منتهي 6 ماه نگذشته ، خيانت کردند و حضرت را رها کردند .
سؤال و جواب
سؤال : چرا حضرت انصار را توبيخ نکردند؟
جواب : در نهج البلاغه هست وقتي به حضرت مي گويند انصار اينطور سقيفه را تشکيل دادند ، فرمودند اينها اگر حقي در خلافت داشتند که پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم آنها را به ديگران سفارش نمي کرد .
سؤال : بعدا چه طور؟ در طول خلافتشان يا ائمه ديگر چيزي بر عليه اينها فرموده باشند ؟
ممکن است باشد من خبر ندارم . فقط يک نکته به خاطرم آمد : وقتي حضرت به خلافت رسيدند و ايشان را آوردند روي منبر پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم نشاندند ، در همان اولين خطبه انتقاد مي کند به کل مردم ، که بعد از پيامبر کاري کرديد که هيچ قابل توجيه نيست . شايد هم منظور حضرت عمدتا انصار است که شماها وظيفه داشتيد ، منتهي مي فرمايند حالا ديگر گذشته ها گذشته ، قابل ناديده گرفتن نيست ، منتهي از اين به بعد حالا بايد با من باشيد و من را اطاعت کنيد ، خانه من محل رفت و آمد فرشتگان است و..
ماجراي سپاه اسامه
سؤال : از بعضي از ادله فهميده مي شود که در زمان بيماري پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم اين جو براي فضاي سقيفه آماده شده بود لذا پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند : لعن الله من خالف جيش الاسامه . اگر مي شود در اين زمينه يک صحبت هايي بکنيد؟
جواب : داستان بستري شدن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و تخلف از جيش اسامه که مطرح فرمودند ، اين يک سؤالي را مطرح مي کند که پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم مي فرمايند : برويد با اسامه همراهي کنيد ، اينها گستاخي مي کنند و نمي روند . سپاه آماده بود . همه اينها امتحان الهي بود . سپاه آماده بود . ناگهان پيامبر بي هوش شدند . تا قبل از آن پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم بستري بودند ولي حال حضرت وخيم نشده بود که بي هوش شود . ام ايمن مادر اسامه که خدمت کار حضرت بود – البته پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند بانوي بهشتي است- ولي با يک سادگي من تصورم اين است که او را فريب مي دهند ، يکي را فرستاد خبر بدهد که پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم حالشان وخيم است . و اين خبر در سپاه مي پيچد و سپاه و مردم بهم ريختند که در اين وضعيت حال پيامبر وخيم شده ، الآن وقت حمله کردن نيست ، اگر دشمن حمله کرده بود يک چيزي ، ما داريم مي رويم سمت دشمن . لذا برگشتند سمت مدينه و خود اسامه مي آيد بالاي سر پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم نشسته بود . خود حضرت بعد از مدتي حضرت بهوش آمدند ، ديدند اسامه آنجاست ، فرمودند تو اينجا چه مي کني ؟ عرض کرد که آقا شنيدم حالتان وخيم شده ، خواستم کسب تکليف کنم ، بروم يا نه ، فرمودند تو به حال من چه کار داري ؟ تکليف تو همان حرکت است .
هدف پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم اين بود ، به بهانه انتقام موته ، هنگام رحلتش همه اينها را بفرستد به اين مأموريت که اينها وقتي در مأموريت هستند پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم رحلت مي کند ، اميرالمؤمنين عليه السلام روي کار مي آيد ، معارضي ندارد ، اينها از مأموريت برگردند ، در عمل انجام شده قرار بگيرند . هدف پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم اين بود وگرنه هيچ ضرورتي نداشت در آن موقع با اينهمه عجله بفرستد و لعنت هم کند اگر کسي از سپاه اسامه سر پيچي کند .
اينجا اسامه دوباره رفت ، ديد که خيلي ها نيستند ، اين سرشناسان برنگشتند . اشتباه بزرگ اسامه هم اين بود که حرکت نکرد که اينها هم به او بپيوندند . چون پيامبر لعنت کرده بود . صبر کرد که اينها مستوجب لعن پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم نشوند ، لذا پيامبر رحلت کردند و اين سپاه هم حرکت نکرد .
ماجراي آخرين نماز پيامبر
داريم پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم دم نماز شده بود ، فرمودند به يکي بگوييد که با مردم نماز بخواند ، عجيب است منابع سني خودشان نوشته اند که عايشه آمد بيرون گفت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند ابوبکر نماز بخواند و حفصه هم گفت عمر . منتهي آنها هماهنگ تر از دخترها بودند و ابوبکر ايستاد جلو . پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم به هوش آمد ، پرسيدند چه کسي دارد نماز مي خواند ؟ گفتند ابوبکر . سني ها مي گويند حضرت خيلي خوشحال شد . گفت من را ببريد به مسجد ، خودشان هم اقتدا کردند ، شيعه مي گويد پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم به شدت خشمگين شدند ، حضرت را جلو بردند ، حضرت لباس ابوبکر را کشيد ، نماز او را به هم زد ، خود حضرت چون نمي توانستند بايستند ، نشسته در محراب قرار گرفتند ، نماز را خواندند . از اين به بعد دوباره نقل شيعه و سني يکي مي شود که فرمودند به اين دو نفر بياييد به خانه ، احضارشان کردند .
ماجراي کاغذ و قلم
در آنجا پرسيد شما اينجا چه مي کنيد ؟ چرا با اسامه نرفتيد ؟ ابوبکر گفت : خواستم يک بار ديگر با شما تجديد عهد کرده باشم . عمر هم گفت : نخواستم حال شما را از ديگران بپرسم . فرمود برويد و اينها نرفتند . فرمود گفتم با اسامه حرکت کنيد ، باز گستاخي کردند و نرفتند . لعنت کردند دوباره آنجا ، خدا لعنت کند هر کس از جيش اسامه سرپيچي کند ، باز هم نرفتند ، بعد فرمودند کاغذ و قلم -که داستانش را مي دانيد- بياوريد چيزي بنويسم . عبدالرحمن بن ابي بکر بلند شد برود کاغذ و قلم بياورد ، عمرگفت :اجلس ، -نعوذ بالله- ان الرجل ليهجر و آن قضايا .
آيا اميرالمؤمنين در آنجا حاضر اند ؟
من در اينجا از شما سؤال مي کنم به نظر شما اميرالمؤمنين عليه السلام آنجا حاضر است ؟ ساکت هستند و آنها اين طوري گستاخي مي کنند ؟ اگر حاضر هستند ، علت اين سکوت چيست ؟ و اين گستاخي ها را چطور دارند تحمل مي کنند ؟ و اگر نيستند ، چرا در اين موقعيت حساس کنار پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم حضور ندارد ؟
- حضار : حاضر هستند پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند به غير از علي همه بروند .
استاد : اين مال بعد است .
- هستند باحضور پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم ، اميرالمؤمنين عليه السلام ساکت هستند .
استاد : نه ببينيد در قضيه غنائم حنين ، وقتي حضرت براي تأليف قلوب به تازه مسلمان ها مثل ابوسفيان سهم بيشتري دادند ، حرقوص بن زهير سعدي جلو آمد با گستاخي به پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم -اسم حضرت را هم آورد- گفت : با عدالت تقسيم کن . حضرت فرمودند : واي بر تو ، اگر من عادل نباشم ، چه کسي عادل است ؟ اصحاب افتادند دنبالش که او را بکشند ، حکمش قتل بود . پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم هم نفرمودند يک غلطي کرد ولش کنيد . منتهي او سريع فرار کرد ، پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند : امروز کشته نشد ، روزي کشته خواهد شد که فتنه اي در امت من به پا مي کند ، عده زيادي را به کشتن مي دهد و به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند تو او را مي کشي . همان حرقوصي است که فرمانده نظامي خوارج بود و در نهروان به هلاکت رسيد.
وقتي اين مي گويد با عدالت تقسيم کن بايد او را کشت . آنجا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشته باشد و اين گستاخي ها را بکنند ، اولا دستور بدهند و اينها اجرا نکنند و نافرماني کنند بعد گستاخي کنند و نگذارند چيزي را که مي خواهد عملي بشود ، توهين بکنند ، آنوقت حضرت دست روي دست بگذارند ، سکوت کنند ؟
- تشنج که شد در آن جلسه .
استاد : نه نه تشنج که تو چرا چنين گستاخي کردي .
- يک عده اي از پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم دفاع کردند .
استاد : يک عده اي موافقعمر بودند ، يک عده اي مخالف . نقل اين است که سر و صدايشان بالا گرفت ، پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم دوباره بي هوش شدند ، بعد از مدتي به هوش آمدند ، ديدند همين طوري دارند عربده مي کشند داد و بي داد ، فرمود شايسته نيست در محضر رسول خدا صدايتان را بالا ببريد : لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي
بعد يکي گفت آقا حالا کاغذ و قلم بياوريد ، فرمودند بعد از اينهمه حرفي که زديد ، ديگر لزومي ندارد . سفارش مي کنم به رعايت اهل بيتم . بعد فرمودند همه برويد بيرون جز زن ها .
اميرالمؤمنين عليه السلام نيستند .
چرا حضرت در آنجا حضور ندارند ؟
حالا به نظر شما چرا نيستند در اينجا ؟
چون داريم وقتي زن ها هم بودند بعد از مدتي پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند برادر و حبيبم را خبر کنيد .
که عايشه رفت پدرش را آورد .
خود ابن قتيبه دينوري در الامامة و السياسة و بعضي هاي ديگر هم آوردند ، مي گويند وقتي ابوبکر وارد شد ، پيامبر رويشان را به ديوار برگرداندند .او هم گفت به خدا او من را نمي خواست ، اگر نيازي به من داشت به من مي گفت . دوباره فرمودند برادر وحبيبم را خبر کنيد . حفصه رفت پدرش را آورد ، همان قضيه اتفاق افتاد . بار سوم که فرمودند ، اينجا ام سلمه فرياد زد ، گفت : به خدا او علي را مي خواهد ، شما داريد پدرانتان را مي آوريد . با پافشاري ام سلمه است که اميرالمؤمنين عليه السلام را خبر مي کنند . بنابراين حضرت نيستند ، چرا نيستند ؟
رعايت پيامبر نسبت به حقوق همسران خود تا آخر عمر
دليلش اين است : پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چند همسر داشتند ، طبق احکامي که خود آن حضرت آورده ، اينها حقوقي دارند . اگر کسي دو تا زن داشته باشد ، يک شب در ميان ، بايد نزد هر کدام از آنها باشد ، حق آنهاست و حکم شرع . سه تا دارد ، دو شب در ميان . پيامبر نه زن داشتند ، هشت شب در ميان ، نوبت يکي از اينها است . اين قاعده را حتي در بيماريشان رعايت مي کردند . مثلا ديشب خانه ي ام حبيبه بودند ، امشب بايد بيايند خانه ي ام سلمه . پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را بلند مي کردند با همان حال بيماري مي آوردند اينجا .
زرنگي عايشه در نگه داشتن پيامبر در خانه خود
نوبت خانه عايشه که رسيد ، عايشه با زيرکي تمام -که احتمال قوي دارد با هماهنگي پدرش بوده باشد – زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم را جمع کرد و گفت آيا چيزي براي شما از سلامتي پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم مهم تر است همه گفتند جان ما فداي پيامبر صلّ الله عليه وآله وسلّم گفت پيامبرصلّ الله عليه وآله وسلّم بيمار است ؟ حال ايشان خوب نيست با اين جابجايي ها حالشان بدتر خواهد شد . اجازه بدهيد حالا که در خانه من بستري است ، همين جا باشد . درِ خانه من به روي شما باز است ، هر وقت اراده کرديد ، بيايد پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را ببينيد . همين که حال پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم خوب شد ، نوبت شما از سر گرفته مي شود . همه قبول کردند .
لذا آن روزهاي آخر ، پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم در خانه عايشه مستقر بودند .
ممانعت عايشه از حضور اهل بيت در کنار پيامبر
رفت وآمد به اين خانه ، امر و نهي اين خانه ، دست عايشه است . حضرت را راه نمي دهد .
امام حسن و امام حسين عليهما السلام هم نيستند . هر کس عايشه بخواهد . من عمدا اسم آوردم .
وقتي حضرت مي فرمايند کاغذ و قلم بياوريد چه کسي بلند مي شود ؟ امام حسن عليه السلام نيست که برود .
عبدالرحمن بن ابي بکر -برادر عايشه- بلند مي شود برود بياورد .
سؤال : امام حسن و امام حسين فرزند هستند ، بدون اذن هم مي توانند وارد شوند .
جواب : بله ولي نمي گذارد ، نيستند .
ما هيچ نقلي نداريم ، اگر بودند که به حرف عمر محل نمي گذاشتند .
امام حسن عليه السلامي که بعد از رحلت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم مي رود ابوبکر را از منبر جدش به زير مي کشد که تازه خلافت را غصب کردند ، اينجا که خانه جدش است . اينجا که راحت تر مي تواند با اينها برخورد کند .
حضرت زهرا هم دنبال اميرالمؤمنين سلام الله عليهما مي توانند وارد شوند .
در آنجا که فرمودند همه زن ها هم بيرون برويد ، وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدند ، حضرت زهرا و حسنين سلام الله عليهم دنبال حضرت بودند . در آنجاست که حضرت مي فرمايند همه زن ها هم بيرون بروند که لحظات آخر عمرشان با اين بزرگواران هستند .
حضرت زهرا هم به راحتي نمي توانند وارد شوند ، ما هيچ نقلي نداريم که حضرت آنجا باشند ، ولي داريم که وقتي اميرالمؤمنين وارد شدند ، آن بزرگوار و حسنين عليهم اسلام هم وارد شدند .
سفارش پيامبر چه مي توانست باشد ؟
سؤال : اينکه پيامبر در لحظات آخر عمرشان چه مي خواستند بنويسند ، به نظر نمي آيد بخواهند سفارش نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام بکنند ، چون ديگر بالاتر از غدير، حرف ديگري نيست . از طرفي وقتي غدير پيش آمد ، نه ابوبکر نه عمر، نه ديگران ، عصباني نشدند که بگويند پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم هذيان مي گويد يا فلان . صرف اينکه بگويند برويد يک قلم و دواتي بياوريد هم ، اين جمله ي ان الرجل ليهجر را نمي طلبد . به نظر مي آيد شايد پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم چيزي که در تمام عمرشان مخفي کرده بودند و نگفته اند که ناظر به بغض نسبت به برخي افراد و کفر آنها باشد ، اين را مي خواستند بگويند . اين را من جايي نديدم اما از يکي از علما چنين مطلبي را شنيدم ؟
جواب : بعيد نيست . منتهي همان طور که خودتان بيان فرموديد ، من خودم تعبيرم اين است که چه تشکيل سپاه اسامه و چه اقدام به نوشتن اين نامه ، اينها وظيفه پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم نبود براي جانشيني ، بلکه براي محکم کاري بود ، وظيفه در غدير انجام شده بود . در غدير بيعت هم صورت گرفت ، کاملا رسمي بود . منتهي اين مي تواند برداشت هاي گوناگون داشته باشد .
سؤال : هميشه تولي با تبري تکميل مي شود .
جواب : ممکن است ، منتهي اين برداشت را هم مي شود کرد : هر چيزي هم که پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم در نظر داشتند ، اينجا نشان داد که اينها اعتقادشان به پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم چقدر ضعيف بوده ، اولا نافرماني مي کنند و بعد کسي که وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى را مي گويند دچار هذيان گويي است ؛ يعني اين سند محکمي است بر بي اعتقادي اينها به ساحت قدسي پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم و نافرماني کردن آنها .
آيا رسول خدا در خانه اميرالمؤمنين از دنيا رفتند ؟
سؤال : اين انتقال به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام چون در خانه صديقه طاهره پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم ازدنيا رفتند ، درست است ؟ چگونه صورت گرفته؟
جواب : اين را ما نمي توانيم بپذيريم . اولا در نقل هاي تاريخي نيست ، شايد در حديث باشد . در تاريخ هميني که عرض کردم بود . بعد هم ببينيد براي چه نمي گذارد امام حسن عليه السلام در کنار پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم دفن بشود ؟ به اعتبار اينکه در خانه عايشه پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم دفن شده اند .
چون پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند : همان جايي که از دنيا رفتم ، مرا دفن کنيد . اگر در خانه حضرت زهرا سلام الله عليها بود ، ديگر اميرالمؤمنين اجازه نمي دادند ابوبکر و عمر در خانه ايشان دفن شوند .
البته خانه مال پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم بود ، اتاقي که در اختيار عايشه بود .
سؤال : پس چه جور اجازه دادند اميرالمؤمنين کار دفن پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را انجام دهند؟
جواب : ديگر عرض کردم وقتي حضرت وارد شدند ، فرمودند که همه زن ها بيرون برويد و باقي عمر شريفشان را با اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و حسنين عليهم السلام هست . بعد وصي بودن اميرالمؤمنين عليه السلام را کسي انکار نمي کرد ، ديگر متولي کفن و دفن و غسل و نماز و.. اميرالمؤمنين عليه السلام بودند .
و آنها هم مشغول آن قضيه بودند .
حالا ما عايشه را نداريم که موقع اين حوادث کجا هست ، ولي مي دانيد آنهايي که به سقيفه رفتند و بحث خلافت را مطرح کردند ، از فيض نماز خواندن بر پيکر پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم هم باز ماندند . بعدا هم آمده بودند ، گستاخانه به حضرت مي گفتند: چرا عجله کردي و نگذاشتي ما برسيم ؟
مسلم بايد باشد که خانه عايشه بوده . اينها همه بايد رويش کار بشود .
زمان دفن پيکر مطهر رسول اکرم
بعضي ها مي گويند سه روز از موقع رحلت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم تا دفن طول کشيد .
بعيد است اولا اين همه تأکيدي که شده متوفي بايد سريع دفن بشود ، آن هم رسول خدا .
آن وقت سقيفه هم که سه روز طول نکشيده ، همه اينها در يک روز ختم پيدا کرد .
بعد نقل شيخ مفيد هم که اميرالمؤمنين تازه پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را دفن کرده بودند که سر و صدا از مسجد مي آيد ، اينها بايد دال بر اين باشد که يک روز بيشتر نبوده است .
سؤال : بايد بين رحلت و دفن ، فاصله اي بوده باشد تا بتوانند همه مردم در آن اتاق کوچک نماز بخوانند؟
نه ؛ به محض انتشار خبر رحلت ، سقيفه تشکيل شد ، منتهي در حوادثي که نقل مي کنند تا آنجايي که من به خاطرم مي آيد ، اين بحث ها همه در يک روز دارد اتفاق مي افتد .
اگر سقيفه در يک روز باشد ، سه روز طول کشيدن دفن پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم و محروم شدن اينها از نماز و اعتراض به حضرت ، معني پيدا نمي کند .
در سقيفه هم نداريم که مثلا بحثشان ناتمام مانده باشد ، بگويند فردا دوباره از سر مي گيريم .
سؤال : نمي شود گفت براي دفع اين توهم که پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم رحلت نکرده اند ، اميرالمؤمنين مي خواستند مردم بيايند نماز بخوانند تا ببينند پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم رحلت کردند؟
جواب : نه آن توهم هم در همان نقلي است که مي گويند ابوبکر وقتي آمد ، به عمر گفت ، او هم ترديدش برطرف شد . چون مي گويند پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم کفن شده بودند ، هنوز نماز خوانده نشده بود که آمد روي پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم را باز کرد و بوسيد و بعد هم در پاسخ عمر گفت که -ابوبکر عجيب سخنور بود ، خطبه ي همان روزش خيلي معروف است – اگر کسي پيامبر را مي پرستيد ، بداند که او مرده ، اما اگر خداي او را مي پرستد ، بداند که اسلام زنده است و .. تعابير عجيب اينطوري
سؤال و جواب
سؤال : اينطوري سلب اختيار از پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم نمي شود که نتواند براي خودش تعيين مکاني داشته باشد ؟
نه اين حق زنان است ، خود زن ها با هم توافق کردند .
سؤال : وقتي خود پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم مي دانند که عايشه يک حالت مکارانه اي نسبت به ساير زنان دارد چگونه مي توانند صبر بکنند؟
جواب : حکم به ظاهر بايد بکنيم و بعد تا وقتي خيانت و فتنه آشکار نشده پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم بايد حکم به ظاهر بکند .
سؤال : همين که به جز پدران خودشان و خودي ها از ورود سايرين جلوگيري مي کردند ، نشانه خيانت نيست؟
جواب : همان جاست که پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم مي فرمايند برويد کاغذ و قلم بياوريد که نمي گذارند ، چون همان خودي ها هستند ، از آن جا به بعد کاملا آشکار مي شود ، اصلا کاغذ و قلم آوردن براي مقابله با همين توطئه هست که حضرت مطرح مي کنند که آنها هم نمي گذارند .
سؤال : همين مؤيد نمي شود که حضرت مي خواستند اين افراد را رد بکنند؟
جواب : چه بسا همين هم باشد . ما نمي توانيم بگوييم پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم بر فرض مثلا چه مي خواستند بنويسند . همان حديث غدير را دوباره بنويسند . اينکه قبلا بيعتش را گرفتند بايد يک چيز جديدي باشد ، چه بسا مي خواهند راجع به اينها چيزي بگويند و اينها هم خوف دارند از افشا شدن خودشان که پيروي از اينها باعث ضلالت است لن تظلوا ابدا و گرنه چه چيز ديگري پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم بخواهند بنويسند
آيا پيامبر به شهادت رسيده اند ؟
بحث شهادت پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم در هيچ يک از سخنان اهل بيت و احاديث ما نيامده است . مرحوم شيخ عباس هم در منتهي الآمال مي گويد ارتحال پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم و در آخر مي گويد بنابر نقل هاي معتبره پيامبرصلّي الله عليه وآله وسلّم شهيد شدند و قضيه زن يهودي در خيبر را مطرح مي کنند . اگر آن نقل را هم بپذيريم که مي گويند عايشه نقش داشته ، چرا اگر اينقدر قطعي باشد ، شيعه اين را چماقي نکرده بر سر اينها در طول تاريخ ؟ چرا اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي عايشه در جمل اسير مي شود ، آنجا او را به همين دليل مجازات نمي کنند ؟
بازدیدها: 966