تسلیم در برابر خدا بخش دهم | سخنرانی مکتوب حجت الاسلام عباسی ولدی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.
در این مجموعه سخنان حجت الاسلام والمسلمین محسن عباسی ولدی به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش دهم این مجموعه سخنرانی با عنوان تسلیم در برابر خدا در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا
یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان
دست ما نیست اگر دست به دامان توییم
فاطمه خواسته که بی سر و سامان توییم
تا ببینیم کمی از وجنات نبوی
تشنه ی دیدن رخسار درخشان توییم
به نگاهی به دعایی دل ما را دریاب
که اسیر کرم و شیوه ی احسان توییم
مادر تو اگر امروز مدد فرماید
تا ابد ماه علی بر سر پیمان توییم
ما شبیه دل زهرای شهیده هر شب
بی قرار و نگران دل سوزان توییم
زخم شد چشم ترت گریه نکن می میری
دیده گریان غم دیده ی گریان توییم
خدا را شکر می کنیم که در این چند شب توفیق داد که با خطی که آیات الهی در سوره ی یوسف برای ما تعیین کرد، یک انس و رفاقتی در خیمه ی عزای امام حسین علیه السلام با قرآن پیدا کنیم. شب دهم هست که در خدمت شما هستم. از این ده شب، یک شب مقدمه بوده و نه شب هم پای حرف حضرت یوسف نشستیم. کلید واژه ای که دنبال آن بودیم، آرامش بود و آن شاه کلید اصلی آرامش را در سوره ی یوسف داشتیم پیدا می کردیم که تسلیم امر خدا شدن بود. همان کاری که امام حسین علیه السلام، در همه ی لحظات زندگیش انجام داد و در آن لحظه ی آخر با تسلیما لامرک گفتن و رضا بقضائک گفتن، خط را به ما نشان داد که راه رسیدن به آرامش چیست.
امشب شب پایانی این موضوع است و من برای فرداشب یک موضوع مجزا درباره ی یک مسأله ی بسیار ضروری و بسیار حیاتی در نظر گرفته ام که حتما همین ابتدای منبر خدمت شما عرض می کنم. در انتها هم اگر یادم باشد عرض می کنم که درست است شام غریبان جمعیت کمتر از شبهای قبل می آید ولی خواهش می کنم از همه که حتما فرداشب از همان ابتدای منبر باشید، مسأله ای است که به حیثیت همه ی ما برمی گردد. من موضوعش را نمی گویم که ان شاء الله همه کنجکاو باشند و فرداشب بیایند.
سوره ی یوسف آخرین آیه ای که درباره ی قصه ی یوسف است و کلامی از یوسف نقل می کند، آیه ی 101 قصه ی یوسف با مناجاتی که خدا از یوسف علیه السلام نقل می کند تمام می شود. رب قد آتیتنی من الملک و علمتنی من تأویل الاحادیث فاطر السموات و الارض انت ولیی فی الدنیا و الآخرة توفنی مسلما و الحقنی بالصالحین؛ خدای صاحب اختیار من! این حکومت اگر به دست من رسیده، از طرف تو است، تویی که به من این حکومت را دادی و تو بودی که علم تعبیر خواب را به من یاد دادی. ای آفریننده ی آسمانها و زمین، تو ولی و سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، من را تسلیم شده، مسلمان به معنای تسلیم شده، به معنای آن اسلامی که همه ی هستی ام را تسلیم تو می کنم بمیران، عاقبتش مسلمان بمیرم.
معنای حقیقی مسلمان یعنی کسی که خودش را تسلیم خدا می کند. و الحقنی بالصالحین و من را به صالحین ملحق کن. یک آیه است ولی یک دنیا حرف در این آیه است. اولا یوسف در اوج قدرت که هست، فراموش نمی کند که همه ی آن چیزی را که به دست آورده است از ناحیه ی خداست. این مسأله ای که خدمت شما عرض می کنم اگر بخواهم درباره اش صحبت کنم حداقل یک شب فشرده باید 45 دقیقه درباره اش مبتنی بر آیات قرآن حرف زد اما خیلی خلاصه در عرض چند دقیقه خدمت شما عرض می کنم، اکثر ما (این را مبتنی بر آیات خدا و قرآن می گویم) بیشتر ماها غیر از تک و توکی که خیلی کم است، در بلا و مصیبت و سختی و درد و بیماری، خدا را صدا می زنیم، انگار که کسی جز خدا فریادرس ما نیست، اینقدر اعتقادمان قوی می شود اما همین که مشکلمان حل می شود، خدا را فراموش می کنیم. بیشتر ما اینطور هستیم.
بارها و بارها خدا در کلام نورانی خودش به این بلیه ی خیلی دردناک اشاره کرده است، یکی از دردناکترین آن، آیه 12 سوره ی یونس است که می فرماید و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما؛ خیلی دردناک است، وقتی به انسان یک سختی و زیانی می رسد، غرق می شود، سختی او را گرفتار می کند، ما را صدا می زند در هر حالتی؛ به پهلو خوابیده لجنبه، نشسته قاعدا، ایستاده قائما در همه حالی می گوید خدا خدا خدا! چقدر خوب! اینها بهانه است. خدا گاهی اوقات مشکل در زندگی ما می اندازد برای اینکه او را صدا بزنیم. اما فلما کشفنا عنه ضره؛ همین که دردسر و سختی و گرفتاریش را برطرف می کنیم، مرّ کأن لم یدعنا الی ضرّ مسه؛ می رود، انگار نه انگار که این همانی بود که به خاطر آن گرفتاری داشت ما را صدا می زد!! مرّ کأن لم یدعنا الی ضر مسه؛ انگار نه انگار داشت ما را صدا می زد، انگار اصلا با ما کاری نداشته است. خیلی از ماها اینطور هستیم. یوسف اینطور نیست.
یکی از بزگترین مشکلات ما در زندگی که به آرامش نمی رسیم این است که در وقت آسایش، آن وقتی که گرفتاری نداریم یاد خدا نیستیم حتی اگر یک روز قبلش گرفتار بودیم. فقیر بوده است، از خدا خواسته بی نیازش کند، خدا در ثروت را به رویش باز کرده است ولی همین که به ثروت رسیده است خدا را فراموش کرده است. دیدی؟ دست می کند در جیبش، پول هست؟ نه نیست. می گوید وای شرمنده زن و بچه ام هستم می گوید خدا خدا خدا! خدا پول می رساند، همین که پول می رسد احساس نیازش به خدا انگار کم می شود. یا مریض است، دکترها جواب کرده اند می گوید خدا خدا خدا! به اندازه ای که خوب می شود خدا را فراموش می کند. وقتی دکترها قطع امید کرده اند، این صد در صد می گوید خدا، اما وقتی دکترها یک سی چهل درصد امید می دهند، خدا را به اندازه ی سی چهل درصد خدا را فراموش می کند. از بیمارستان که مرخص می شود می بینی خدا خدا دیگر نیست.
روزی هزار بار می گفتی خدا خدا، الان یک روز گذشته یک بار خدا خدا نکرده ای. یا بین مردم عزیز نبوده است، خدا به او عزت و جایگاه داده است ولی خدا را فراموش کرده است. یا بچه دار نمی شد، چهل هفته رفت جمکران، گفت خدا خدا خدا! امام زمان امام زمان! بچه اش به دنیا آمده، دو سالش است، به شیرین زبانی هم افتاد است ولی یادی از خدا و امام زمان نکرده است. اینکه میگویم در این آیه یک دنیا حرف است، حرف اولش این است. به هر کجا که رسیدی خدا را فراموش نکن. تو در هر حالی محتاج خدا هستی. ثروتمند و فقیر به یک اندازه محتاج خدا هستند! فکر نکن ثروتمند شدی نیازت به خدا کمتر شد. ایها الناس! خدا می گوید ایها الناس؛ ناس یعنی همه، نگفته ایها الفقرا، ایها المرضی، بلکه گفته ایها الناس انتم الفقراء الی الله؛ همه شما فقیر هستید، همه! و الله هو الغنی الحمید. یک نفر در این عالم هست، که بی نیاز است، بقیه همه فقیر هستید.
به حضرت امام گفتند آقا! اگر شما یک دعای مستجاب داشته باشید چه دعایی می کنید؟ بلافاصله فرمودند دعا می کنم عاقبت به خیر از دنیا بروم. تعارف ندارد! یک جاهایی پا می لغزد. اگر از قبل ایمانت را محکم کرده باشی هم باید بروی در خانه ی خدا و التماس کنی که خدایا! توفنی مسلما. یوسف هم که بشوی باید این دعا را بکنی. همیشه باید نگران عاقبتمان باشیم. بعضی از ماها در زندگی یک جاهایی اشتباه کرده ایم، خودمان را درست نساخته ایم، تضرع نکرده ایم، توسلاتمان را درست انجام نداده ایم، کبر ما را گرفته، غرور ما را گرفته، عجب ما را گرفته، لحظه ی آخر دینمان را به کوچکترین چیزها می دهیم! تازه بعضی ها عاقبت به شر از دنیا می رویم، من و تو نمی فهمیم، در یوم تبلی السرائر معلوم می شود.
آن طلبه یک ساعتی داشت از آن ساعتهای زنجیری قدیم که خیلی از طلبه ها داشتند که در جیب می گذاشتند. داشت از دنیا می رفت، محتضر بود، او را رو به قبله کرده بودند، رفقایش دور و برش می گفتند بگو اشهد ان لا اله الا الله! دیدند این می گوید نشکن، نمی گم! نشکن نمی گم! بنده خدا لحظه آخر عقلش رو هم از دست داده است!! یک چند دقیقه ای برگشت. به او گفتند ما به تو می گفتیم بگو اشهد ان لا اله الا الله، تو می گفتی نشکن نمی گویم! جریان چه بود؟! داشت نفس نفس می زد، گفت آن موقعی که شما داشتید به من می گفتید یک ساعتی داشتم که خیلی به آن علاقه مند بودم و دلبسته و شیطان این را گرفته بود و تکان می داد و می گفت اگر بگویی می شکنم، اگر بگویی می شکنم. من هم می گفتم نشکن نمی گم، نشکن نمی گم. بله عزیزم.
گاهی اوقات دینمان را به این چیزها می دهیم و می رویم. توفنی مسلما. این همه از یوسف شنیدیم، این همه از تقوای او شنیدیم، این همه از ایمان و توحیدش شنیدیم، اصلا در این چند شب یوسف برای ما شد قهرمان توحید!! قهرمان تقوا، یوسفی که هیچ کجا نمی خواهد رد پایی از خودش به جا بگذارد، فقط خدا! آخرش یوسف ما را ریخت به هم! با این توفنی مسلما گفتنش ما را بیچاره کرد. یوسف! تو دعایت این است که مسلمان از دنیا بروی؟! مشرک نباشی؟ بی ایمان از دنیا نروی؟ من چه خاکی به سرم بریزم؟ من چه بگویم؟ پس چرا من اینقدر خیالم راحت است؟ چرا من نگران عاقبتم نیستم؟ چرا دوتا کار خیر که می کنم، دو رکعت نماز می خوانم، یک بار نماز شبی می خوانم، دو آیه قرآن می خوانم، به دو نفر کمک می کنم، خیالم راحت می شود؟ می دانید جواب یوسف به من و شما چیست؟ جواب این است مشکل این است که شما همه اش دارید خودتان را می بینید! همه ی این کارهایی که دارید می کنید اگر خوب است توفیق اوست، یک لحظه این رشته را ببُرد، یوسف از زلیخا و برادران خودش بدتر می شود. من همیشه خودم را محتاج این رشته می بینم.
من این خوبی ها و این کارهایی را که کرده ام را کار خودم نمی دانم؛ و ما توفیقی الا بالله، این آیه ی قرآن است؛ توفیق فقط از ناحیه ی خدا است. در ادعیه به ما چه چیز یاد داده اند؟ گفته اند حتی اگر شکر خدا هم کردی، حتی شکر خدا، این شکر را هم یک نعمت بدان که باز هم باید برایش شکر کنی!! خدا به تو نعمت داد، می گویی خدایا شکرت. این خدایا شکرت خودش یک نعمت است و باید دوباره بگویی خدایا شکرت، این هم که یک نعمت است. در دعا می گویی پس خدایا من هیچ وقت نمی توانم شکرت را به جا بیاورم، چون خود شکر هم یک نعمت است! نعمتی است که تو به من دادی. چقدر این نگاه، نگاه قشنگی است. چقدر نگاه موحدانه ای است که نتیجه اش می شود آرامش. توفنی مسلما.
خب! دیگه چی؟ دومین دعای یوسف. و الحقنی بالصالحین؛ باز هم بگذارید قبل از اینکه این دعا را باز کنم یک نکته بگویم که در باز شدن و فهم بهتر این دعا به ما کمک می کند.
یکی از آسیبهایی که متأسفانه ماها ممکن است به آن مبتلا بشویم که ان شاء الله یک نفر هم در این جمع نباشد که به آن مبتلا باشد این است که تا یک مقدار کار خوب می کند، تا یک مقدار تقوا را رعایت می کند، تقیدش به ظواهر شرع بیشتر می شود، احساس می کند جزء آن بنده های خوب خدا قرار گرفته است که انگار طلبکار از خدا است. تا می گویند بنده های با تقوا می گوید شکر خدا که من جزء آنها هستم! تا می شنود بندگان صالح خدا، می گوید خب ما هم یکی از آنها هستیم دیگر. یک نفر را می بیند که این تقیداتی را که خودش دارد او ندارد، می گوید او را نگاه کن، من را نگاه کن! آدم موحد همیشه خودش را متهم می کند. عجب و غرور در ذات انسان موحد راه ندارد. چون او همیشه خودش را با خدا در قیاس قرار می دهد. او همه چیز است و من هیچ. من چیزی ندارم که بخواهم خودم را با کسی مقایسه کنم.
یوسف می گوید الحقنی بالصالحین؛ من را به صالحین ملحق کن. انگار یوسف خودش را خارج از دایره ی صالحین می داند، می گوید خدایا! می شود من را قاطی اینها بکنی؟ الحقنی بالصالحین. خب یوسف تو با این همه کاری که کردی مگر خودت جزء حلقه ی بندگان صالح خدا نیستی که ما آرزو داریم به تو و امثال تو ملحق بشویم؟! اصلا بنده ی موحد که این چیزها را نمی شنود از من و تو. می گوید من چه دارم؟ من جز نقص، جز ضعف، جز جهل، مگر چیزی دارم؟ و الحقنی بالصالحین. چقدر این تکبرها ما را بیچاره کرده است؟!! چقدر این خودبرتر بینی ها ما را بیچاره کرده است؟! چقدر راحت از این خودبرتر بینی هایمان رد می شویم؟! امام صادق علیه السلام فرمودند اصول الکفر ثلاثة؛ ریشه ی کفر سه چیز است: حرص و ولع داشتن به دنیا، حسد، و کبر.
ریشه ی کفر است!! کبر ریشه ی کفر است!! این که من تا یک کاری می کنم، خودم را برتر می بینم، ریشه ی کفر است. حضرت امام یک مضمون این چنینی دارند که اگر اشتباه نکنم در کتاب شرح چهل حدیث ایشان آمده می گویند اگر بلند شدی به نماز شب و دیدی مثلا پدرت یا رفیقت خواب است، با خودت گفتی نگاه کن، این خواب است و ما بلند شدیم برای نماز شب، خواب او فضیلتش از نماز شب تو بالاتر است. تو به خاطر یک نماز داری خودت را برتر می بینی؟! خواب او از نماز تو فضیلتش بیشتر است.
فرصت نیست اگر این حس به انسان دست بدهد که خودش را به خاطر کارهایی که می کند برتر نبیند، همیشه خودش را بدهکار خدا ببیند، چه اتفاقات قشنگی در روابط اجتماعی می افتد! دیده اید طرف رفته در یک مهمانی و برمی گردد، ناراحت است و تا مدتها هم با صاحب مجلس مشکل دارد، می پرسی چرا؟ می گوید آنطور که باید به من احترام نکرده است! نه اینکه خودش را برتر می بیند، خودش را بالا می بیند، آنطور که باید به او احترام نکرده اند به او برمی خورد، تا یک هفته در ذهنش می گوید چرا این با من اینطور برخورد کرد؟!! خودش را بالا می بیند.
خدا رحمت کند علمای ما، گذشتگان ما را حضرت آیت الله انصاری شیرازی را، خیلی آدم عجیب و غریبی بود خیلی خیلی!! شاید یک بار در همین جلسات ذکر خیرش را کرده باشم، وقتی مشکلی برای مملکت پیش می آمد، می رفتند به حضرت امام می گفتند، حضرت امام می گفتند مگر آیت الله بهجت و آیت الله انصاری شیرازی نیستند که بروید به آنها بگویید دعا کنید تا حل شود!! عظمت را ببینید!! خیلی از شما او را نمی شناسید. چند سالی است که از دنیا رفته است. در مدرسه ای که بنده درس می خواندم، استاد اخلاق مدرسه مان بودند. یک بار یکی از رفقا مادرش مریض شده بود، رفت خدمت ایشان. به ایشان گفت ببخشید، مادرم مریض است، برایش دعا کنید. شروع کردند مثل ابر بهاری اشک ریختن.
گریه می کردند! چی شد؟ حرف بدی زدم من؟! گفتند نه، مگر من کی هستم؟ مگر من در خانه ی خدا آبرویی دارم که تو از من می خواهی در خانه ی خدا برای مادرت دعا کنم؟ آقا مشکل برای مملکت پیش می آید، امام می گوید بروید به آقای انصاری شیرازی بگویید دعا کنند، من آمدم می گویم برای مادرم دعا کنید! می گوید آخه من کسی نیستم!! خدا می داند وقتی به ایشان می گفتند حضرت آیت الله من با این چشمهایم دیدم، بی واسطه دارم می گویم، به ایشان گفتند حضرت آیت الله، استاد اخلاق انصاری شیرازی، دستمالشان را در آوردند، رنگ چهره شان به سیاهی زده بود و مثل ابر بهاری گریه می کردند! من کی هستم؟ به من می گویی استاد اخلاق، به من می گویی آیت الله؟!! بعد این چقدر در روابط اجتماعی دچار مشکل می شود! چقدر دربند این است که کی به او احترام گذاشت، کی به او احترام نگذاشت!؟ کجای مجلس جایش دادند؟! در ماشین را برایش باز کردن یا نه؟! تعارفش کردند یا نه؟! و الحقنی بالصالحین.
همین قدر به شما بگویم اگر بخواهیم این آیه را بخواهیم کنار یک روایتی از امام باقر علیه السلام بگذاریم که فرمودند فمنّا النبی و منا الصدیق و الشهداء و الصالحون؛ نبی از ماست، در میان ماست، صدیق از ماست، شهداء، مقام شهداء و مقام صالحون از ماست، الحقنی بالصالحین یوسف یعنی خدایا من را به محمد و آل محمد صلوات الله علیهم ملحق کن.
یک چند نکته به عنوان نکته های پایانی آماده کرده بودم که جمع بندی شود ولی فرصت تمام شد. ابتدای مجلس گفتم، در انتها هم خدمت شما عرض کنم، خواهش می کنم فرداشب هم خانمها و هم آقایان همینطور پرشور ولی از ابتدای جلسه که سخنرانی شروع می شود حاضر باشید، موضوع سخنرانی بنده متفاوت از چند جلسه گذشته است. مسأله ی مهمی را باید با شما در میان بگذارم. همه باشید و ان شاء الله شام غریبان که پایان سخنرانی بنده هست با در میان گذاشتن یک مسأله ی خیلی مهم که متأسفانه مورد غفلت واقع می شود که در مسائل مختلف درگیر آن هستیم.
خدا ان شاء الله به همه ی ما توفیق بدهد که بتوانیم انبیاء و اولیاء را الگوی زندگی خودمان قرار بدهیم به برکت یک صلوات بر محمد و آل محمد
السلام علیک یا اباعبدالله…
بازدیدها: 0