تسلیم در برابر خدا بخش ششم | سخنرانی مکتوب حجت الاسلام عباسی ولدی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.
در این مجموعه سخنان حجت الاسلام والمسلمین محسن عباسی ولدی به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش ششم این مجموعه سخنرانی با عنوان تسلیم در برابر خدا در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا
یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان
زیاد خون به دلت کردم حلالم کن
تو خوب بوده ای و من بدم حلالم کن
چقدر قدر تو مخفی است بین ما مردم
در آسمان و زمین محترم، حلالم کن
نه مقبلم نه کمیتم نه محتشم اما
به سوز شاعری محتشم حلالم کن
همه امید من این چشمهای دریایی است
میان گریه شبی باز هم حلالم کن
تو از سلاله ی زهرای مهربان هستی
به حق فاطمه ی بی حرم حلالم کن
مرا به خیل گناهم نگیر آقاجان
تو را به چادر زهرا قسم حلالم کن
به مشک پاره عباسم چشم پرخونش
تو را به حق دو دست قلم حلالم کن
تعجیل در فرجش صلوات
به دنبال راز آرامش یعنی تسلیم شدن در برابر خداییم با محوریت قصه ی پیامبر محبوب خدا حضرت یوسف سلام الله علیه، این چند شب استاد توحید ما حضرت یوسف علیه السلام است. در جاهای مختلف دارد به ما درس می دهد و همه ی پیامش هم این است که خودتان را به خدا بسپارید و آرام زندگی کنید. جاهای مختلفی پای درس حضرت یوسف علیه السلام نشستیم. در خلوتی که با زلیخا برایش رقم زدند. در جمع زنان شهر، وقتی به زندان افتاد، وقتی می خواست از زندان آزاد شود همه جا دو قصه را به صورت موازی و با هم داریم می بینیم. یک در همه ی این موارد یوسف تلاش می کند خدا را به بقیه نشان بدهد. و خدا هم دارد به ما اثبات می کند که باید همه چیز را به من بسپارید و راه دیگری هم ندارید و خیالتان هم آسوده باشد که من خدایی بلد هستم. این دو در قصه ی یوسف هم عرض پیش می رود
برویم به مرحله ی دیگری از زندگی یوسف برسیم یعنی جایی که برادرها می آیند و بدون اینکه او را بشناسند از او آذوقه می خواهند. با یک ترفندی بنیامین را از آنها می گیرد و نزد خودش نگه می دارد. باز هم اینها می روند و برمی گردند و وقتی که وارد می شوند بر یوسف فلما دخلوا علیه قالوا یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین. وقتی بر یوسف وارد شدند گفتند ای عزیز! ما و خانواده مان، خاندانمان دچار مشکل شده ایم. یک متاع کم، سرمایه ی خیلی کمی برای خرید مایحتاجمان برای تو آورده ایم، به ما لطف کن و پیمانه ی ما را کامل کن، نگاه نکن ما چقدر سرمایه آورده ایم. بر ما تصدق کن. خدا بخشنده ها را پاداش می دهد. خیلی درباره ی این آیه می شود حرف زد ولی من فعلا رد می شوم.
در پاسخ به درخواست برادران یوسف تصمیم می گیرد چیزی را که مدتها پنهان کرده بود آشکار کند. اما چطور؟ قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون؛ آیا شما می دانید، دانستید با یوسف و برادرش چه کردید آن وقتی که جاهل بودید؟ یک شوکی به این برادران وارد شد. اصلا اینها امیدی نداشتند که یوسفی پیدا شود، اصلا یوسف کجاست، کی از یوسف خبر دارد؟ کی می داند ما برادران یوسف هستیم؟ کی می داند ما چه کردیم و چه بلایی سر یوسف در آوردیم؟ چه شد؟ یک شوکی به آنها وارد شد. من قبل از اینکه واکنش آنها را بگویم درباره ی همین جمله ی یوسف حرف دارم چون بناست پای درس یوسف بنشینیم.
نکته ی اول اینکه یوسف به برادرانش نگفت شما چه کار کردید، تا آخر قصه هم نمی گوید. از آنها فقط سؤال می پرسد. می دانید چه کار کردید؟ همین.
نکته ی دوم چقدر خوشبینانه رفتار برادرانش را تفسیر می کند اذ انتم جاهلون؛ آن وقتی که جاهل بودید. یعنی شما معاند نبودید. من کارتان را یک جهالتی می دانم که وقتی انجام می گیرد، بنده هم کار را با جهالت انجام می دهد و می رود در خانه ی خدا و می گوید خدایا من را ببخش، خدا می گوید بخشیدم. انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم؛ خدا کار جاهلانه را می بخشد. خوشبینانه قضاوت می کند.
یکی دو شب حداقل اگر فرصت بود حرف داشتم برای خوشبینی. ببخشید با این تعبیر حرف می زنم. می خواهم یک مقدار ته قصه را بگیرید. پدر بسیاری از زندگی های ما را بدبینی در آورده است. پدر زندگی های جوانها را بدبینی در آورده است. زن به مرد بدبین است، مرد به زن بدبین است، پدر و مادر به بچه ها بدبین هستند، بچه ها به پدر و مادر بد بین هستند، پدر زندگی ها را در آورده است. شوهر فلان کار را می کند زن می گوید حتما قصدش آن بود، زن فلان کار را می کند شوهر می گوید حتما می خواسته من را بکوبم.
پدر و مادر کاری می کنند، بچه های می گویند اصلا این می خواست از ما انتقام بگیرد. پدرزن، مادرزن، پدرشوهر، مادرشوهر هر کاری که این وسط انجام می گیرد بعضی از ماها اولین توجیهی که برایش داریم بد است، دومی هم بد است، سومی هم بد است اینقدر توجیه بد می کنیم اینقدر دنبال تحلیل بدبینانه می رویم تا جایی که دیگر نشود تحلیل بدبینانه کرد بعد می گوییم خب شاید حواسش نبوده!! دین چه می گوید؟ یوسف به ما چه می گوید؟
می گوید اولین آن خوشبینانه، دومی خوشبینانه، سومی اینقدر برو، اینقدر خوشبین باش به اطرافیان و اینقدر کارهایشان را با خوشبینی تحلیل کن مگر جایی که دیگر راهی برای تحلیل خوشبینانه نباشد. چقدر برعکس است!! گاهی یک عروسی یا یک ختم برگزار می شود سر اینکه چرا او در مقابل فلانی دست به سینه گذاشت و تا اینجا خم شد و سلام علیک کرد ولی من که وارد شدم یک سلام عادی کرد می بینی دوماه مشکل بین دو باجناق پیش می آید. این یک چیز ساده اش هست. یوسف می گوید خوشبین باش. می گوید جاهل بودید، یک کاری کردید. بعد تازه نمی گوید چه کار، بلکه می گوید یادتان هست؟ اینها همین که با این سؤال مواجه می شوند متوجه می شوند، قالوا انک لانت یوسف؟!! تو یوسف هستی!!؟
تصویری که برادران از یوسف داشتند تصویر یک پسربچه بود که خودشان او را در چاه انداخته بودند. برای برادران هر عاقبتی برای یوسف قابل تصور بود جز اینکه او را بالای تخت سلطنت ببینند، جز این هر تصوری می کردند. خب یوسف! برادران از تو می پرسند تو یوسف هستی؟ زمان زمان تاختن است، تاختن به برادران حسودت! برادران حسودی که به تو رحم نکردند و تو را در بچگی در چاه انداختند، برادرانی که سالهای سال تو را از خانه ی پیغمبر دور کردند و در مهد شرک جا دادند. یوسف! عقده هایت را خالی کن. الان وقت عقده خالی کردن است. هم قدرت داری، هم آنها ضعف دارند، هم ثروت داری، هم آنها فقیر هستند. تو بالادست هستی، آنها پایین دست هستند. آنها محتاج تو هستند تو از آنها بی نیاز هستی.
همه چیز آماده است برای اینکه بتازی و عقده خالی کنی. کسانی که دنبال درس توحید می گردید! خودتان را جای یوسف بگذارید. ببینید اگر در این موقعیت قرار می گرفتید چه می کردید؟ من خودم را بگذارم جای یوسف شما هم بگذارید. حالا ببینیم برخورد یوسف چیست. قال انا یوسف و هذا اخی؛ من یوسف هستم، این هم برادرم هست. خب، تو سرشان بزن، زود باش، وقت انتقام رسیده است! نه، قد من الله علینا؛ برادرانم! خدا منت روی سر من و بنیامین گذاشت! چه کار می کنی یوسف!؟! حالا حرف از خدا می زنی؟!! الان؟!! وقت هست ها!! به آنها بگو، بگذار اذیت بشوند، بگو دیدی من را در چاه انداختید حالا به کجا رسیدم و شما کجا هستید؟!! حرف از خدا را بگذار برای بعد.
می گوید نه، من می خواهم به شما درس توحید بدهم. قد من الله علینا؛ برادران می بینید ما اینجا هستید، می بینید من روی این تخت نشسته ام، خدا منت سر من گذاشت.
یوسف! یک طوری حرف بزن بگذار اینها احساس کنند این لطف اختصاصی خدا به تو بوده است، تو یک چیز خاص هستی، تو یک جنس خاص هستی، تو یک بنده ی خاصی هستی، نه! یوسف همینجا می گوید فکر نکنید این لطف اختصاصی من است، نه، انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین. هر کسی تقوا پیشه کند و صبوری پیشه کند، خیالش راحت باشد، خدا بدهکار کسی نمی ماند و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند. چه کار داری می کنی؟! یوسف ما را ببخش! ما تو را اینطور نشناخته بودیم. تو چرا همه جا حرف از خدا می زنی، خب یک موقع هم خودت را نشان بده. یک موقع هم خودت را بزرگ کن دیگه! چرا همه اش خدا؟! آن کسی که یوسف را اینطور محبوب خدا می کند، همین برخوردهای توحیدی او است. خدا را مختص به خودش نمی کند؛ هر کسی راه تقوا را پیشه کند، هر کسی صبوری کند خدا اجرش را می دهد.
دوتا نکته گفت؛ تقوا و صبر، ما آمده ایم زندگی با آرامش را یاد بگیریم، راز زندگی با آرامش یوسف چه در دل چاه، چه در کاخ و چه در زندان و چه بر تخت سلطنت این دو نکته است؛ تقوا و صبر. حرف خدا را گوش کنید. من یوسف حرف خدا را گوش دادم، صبوری هم کردم، نه در چاه گلایه کردم، نه در زندان. نه آن وقتی که از پدرم دور شدم و سالهای سال او را ندیدم هیچ وقت به خدا گلایه نکردم. تقوا و صبر. تا برادران یقین کردند که این یوسف است، قالوا تالله لقد آثرک الله علینا؛ به به!! چه می کنی خدایا!؟ تالله قسم جلاله خوردند که به خدا قسم خدا تو را به ما ترجیح داد.
به عقب برگردید، بحث شب گذشته مان چه بود؟ هم زنها اعتراف کردند، هم زلیخا اعتراف کرد. الان حصحص الحق. زنها هم گفتند ما علمنا علیه من سوء؛ ما هیچ زشتی از او سراغ نداریم. حالا هم برادران. ببینید دشمنان یکی یکی دارند در جایگاه اعتراف قرار می گیرند به خدا قسم، خدا تو را بر ما ترجیح داد و ان کنا لخاطئین و حتما ما بودیم که اشتباه کردیم. زلیخا هم گفت من بودم که دعوتش کردم و او پاک بود. برادران یوسف هم گفتند تو بنده ی خوب خدا بودی که خدا تو را بر ما ترجیح داد، هوای تو را داشت. ما خطاکار هستیم.
یک نکته جالب در قصه ی یوسف این است که شخصیتهای خوب و بد در داستان یوسف هیچکدام عاقبت به شر نشدند. نه زلیخا، نه برادران یوسف هیچکدام عاقبت به شر نشدند. سرّش چیست؟ من احساس می کنم یکی از دلایلش این است که این درس را از زنان شهر و از زلیخا بگیریم، از برادران هم بگیریم اینها آن موقعی که با حق مواجه شدند در برابر حق مقاومت نکردند، بلکه اعتراف کردند. آقایان و خانمها! یک هشدار می دهم. این هشدار در نگاه تربیت دینی یک امر مسلم است، حتی اگر یک وقت در این روانشناسی های مادی به شما نگویند، یکی از پرتگاههای زندگی این است که شما برای حفظ شخصیت خودتان در برابر پذیرش حق مقاوم باشید.
هر وقت هر کجا در برابر حق کسی با حق مواجه شدید حق را فهمیدید سر تواضع فرود بیاورید و بپذیرید و پذیرشتان را هم اعلام کنید. زن و شوهر با هم دعوایشان شده است، دعوا بالا گرفته، هر کدام دارند مسابقه می دهند که صدایش از آن یکی کمتر نباشد در اوج این عصبانیت شوهر می فهمد حق با زن است، می گوید اگر بگویم حق با تو هست، نیم ساعت یا یک ساعت که داد زدم و بچه ها هم شاهد بودند و مدام گفتم چرا این کار را کردی چرا آن کار را کردی؟ اگر الان بگویم حق با تو هست، چه اتفاقی می افتد؟
گاهی اوقات هم خوب است که به یک فکرهای اذیت کننده هم مشغول بشویم. ما راحت از کنار بعضی چیزها می گذریم. خداییش چندتا از ماها در این وضعیتی که گفتم در همان اوج عصبانیت که فهمیدیم حق با طرف مقابل هست، می گوییم ببخشید، حق با توست؟! چندتا از ماها؟ بلکه خوبهای ما شروع می کنیم توجیه کردن، می گوییم بگذار دو روز بگذرد، بعد در جای خلوتی به او می گوییم حق با تو بود، خوبهایمان اینطور می گوییم. بدهایمان هم حق را هم که می فهمیم یک طوری همان حق فهمیده را توجیه می کنیم که اصلا نیازی به اقرار نداشته باشد. نه عزیزم! این حالتی که در بعضی از ماها هست ان شاء الله در یک نفر از شما نباشد نتیجه اش قساوت قلب است. خیلی خطرناک است. خیلی!! هر وقت در هر شرایطی در برابر هر کسی حق را فهمیدی و متوجه شدی تو هستی که داری اشتباه می کنی، بگو حق با توست، حتی اگر مثل فواره ای که تا دهها متر بالا رفتی مجبور بشوی سر فرود بیاوری و برگردی. تالله لقد آثرک الله علینا.
می دانید قشنگی این اعتراف به چیست؟ به این است که اینها هم فهمیدند کسی که یوسف را به اینجا رساند، خدا بود. ببین خدا کارش را چطور انجام می دهد که دشمنانت هم می فهمند تو نبودی؛ نمی شود کار تو باشد یوسف! نمی شود کار بنده خدا باشد که تو را از دل چاه بر تخت سلطنت بنشاند، حتما دست قدرت خدا در کار بوده است، لقد آثرک الله علینا. او هم همین که می بیند می گوید الله اکبر! زنان مصر هم که می بینند می گویند حاش لله. همه می فهمند کار، کار خدا است.
خب درس توحید یوسف تمام شد؟ نه، هنوز هست. یوسف! درس توحیدت را دادی، کی می خواهی توی سر اینها بزنی؟ آخه من یک نفر یک موقعی یک درخواستی از او داشته ام، او درخواست من را اجابت نکرده است، یک سال دیگر کارش به من افتاده، بالا پایین کرده ام که بالاخره یک طوری به او بفهمانم که تو همانی هستی که یک سال پیش ازش درخواست کردم و اجابت نکردی ها! این را اگر نگویم دلم خنک نمی شود. یوسف! درس توحیدت را دادی، گفتی هم کار خدا بود، گفتی کسی هم اگر تقوا پیشه کند و صبر کند خدا بدهکارش نمی شود؟
می شود حالا یکی توی سر برادرانت بزنی که دل ما خنک شود؟ در ادامه یوسف گفت قال لا تثریب علیکم الیوم؛ تثریب یعنی سرزنش به خاطر کار اشتباه، یوسف می گوید هیچ سرزنشی امروز بر شما نیست! نمی گوید من سرزنشتان نمی کنم ها! می گوید هیچ سرزنشی بر شما نیست، یعنی نه من سرزنش می کنم، بلکه هیچ کس هم حق ندارد اینها را سرزنش کند. تو دیگر که هستی؟!! یعنی نمی خواهی توی سرشان بزنی؟ تو نمی زنی لااقل بگذار بنیامین بزنند، اگر او هم نمی زند بگو دوتا از این غلامهایت وقتی بیرون رفتند توی سرشان بزند که ببینید شما چطور با او رفتار کردید او با شما چطور برخورد کرد!! لا تثریب علیکم الیوم! انسان نمی داند با این همه زیبایی چه کند! چقدر فطرت انسانها با این آیه ها حال می آید و کیف می کند. چقدر این رفتارها کم شده بین ماها. چقدر منت گذاشتن بعضی از ماها زیاد شده. یک خوبی می کنیم در حق کسی، یک عمر سر او منت می گذاریم.
خب یوسف! باشد، اینها زبان حال و قالشان این است که یوسف! ما در حق تو بدی کردیم تو سرزنش نکن ولی حداقل بگو بخشیدمتان. این را بگو دیگه، این که سرزنش نیست!! می دانی یوسف به تو چه جوابی می دهد؟ می گوید من چه کاره ام، یغفر الله لکم؛ خدا شما را می بخشد. یوسف! اینها حق الناس بود ها، تو باید ببخشی! می گوید مگر من نگفتم، من اختیارم را داده ام دست یار، من چه کاره ام، یغفر الله لکم؛ خدا شما را می بخشد. بعد هم فکر نکنید من مهربان هستم، بگذارید من خدایم را بیشتر از این به شما نشان دهم، و هو ارحم الراحمین.
نگویید یوسف چقدر مهربان است! من بنده ی او هستم که او مهربانترین مهربانان است. من نمی گویم سریال ساخته نشود برای انبیاء و اولیاء، نمی گویم هم ساخته شود، کاری ندارم ولی قبول کنید صدتا سریال ساخته بشود کار تدبر خودتان در آیات قرآن را نمی کند. این زیبایی هایی که الان در تدبر آیات الهی هست کدام قسمت سریال یوسف برای شما می آورد؟ بعد می گوید لا تثریب علیکم الیوم؛ این الیوم را که می آورد یک نکته ی باریک تر از مویی می تواند داشته باشد. الیوم یعنی من امروزتان را می بینم، امروزتان پشیمانی و اعتراف به خطا است پس بر گذشته هایتان صلوات، من کاری به گذشته ها که ندارم.
من گاهی اوقات به این فکر می کنم که مزد یوسف در برابر این همه کاری که انجام داد چه بود؟ یکی از مزدهایش را در یکی از روایات گیر آوردم، من خودم تعبیر می کنم به مزد. در فتح مکه وقتی پیامبر عزیزمان محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم وارد شهر مکه شدند، در کعبه را باز کردند، دستور دادند این شکل و شمایلی که روی دیوار کعبه بود پاک بشود، بعد ذکری را گفتند لا اله الا الله وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده، بعد در حالی که در کعبه را با دو دست گرفته بودند فرمودند مردم مکه! ماذا تقولون و ماذا تظنون؛ من الان آمده ام شهر شما را گرفته ام، شما مشرک و بت پرست که من را از این شهر بیرون کردید، حالا اینها به تعبیر من است که یادتان نرفته که چه کردید با من؟
خب حالا فکر می کنیم چه اتفاقی می افتد؟ مردم مکه گفتند نظن خیرا و نقول خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم؛ ما گمان خیر داریم، حرف از خیر هم می زنیم، می دانیم تو با ما خوب برخورد می کنی چرا؟ چون تو برادر کریمی هستی و پسر کسی هستی که او هم برای ما برادر کریمی بود. یوسف! نوش جانت این حرفی که اول مخلوق عالم می زند، گوارای وجودت این کلامی که بالاترین مخلوق خدا می زند. پیغمبر فرمودند فانی اقول کما قال اخی یوسف؛ من حرفی را به شما می زنم که برادرم یوسف زد، یعنی اگر همه ی مزد یوسف این باشد که پیغمبر خدا اولا به او می گوید برادر، اگر همه ی مزد یوسف همین باشد، همه ی عالم را که به او بدهند به اندازه ی این تعبیر نمی شود. ثانیا چه اتفاقی افتاده است؟ یوسف! تو چه کولاکی کرده ای؟ چه حرفی زده ای؟ که وقتی پیغمبر به مردم مکه می خواهد حرفی بزند عین کلام تو را می گوید که من هم همان حرفی را می زنم که برادرم یوسف گفت لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین.
یک مدتی این برادران نزد یوسف ماندند. داشتند خیلی اذیت می شدند. یک نفر را فرستادند نزد یوسف که به او بگوید که تو صبح و شب ما را سر سفره ات دعوت می کنی، ما خجالت می کشیم! انسان گاهی اوقات فکر می کند اینها قصه ای است که واقعیت ندارد، اینقدر در حق اینها لطف می کند که اینها می گویند ما داریم خجالت می کشیم؛ چون ما در حق تو کوتاهی کردیم ولی تو داری اینطوری به ما خدمت می کنی! جواب یوسف چیست؟
صاحب تفسیر کنز الدقائق این را آورده است که یوسف گفت تا الان مردم در مورد من اینطور حرف می زدند که پاک و منزه است خدایی که بنده ای را که با بیست درهم خریداری شده بود به کجا رساند! اما برادران! حالا من به واسطه ی شما شرافت پیدا کردم و در چشم مردم بزرگ شدم؛ چون آنها فهمیدند شما برادران من هستید و من از نوادگان ابراهیم هستم! ببین چه کار دارد می کند یوسف! طرف بدهکار یوسف است ولی یوسف طوری با او برخورد می کند که بگوید من هم بدهکار شما هستم، یک چیز خوبی این وسط گیر می آورد که اینها را از خجالت بیرون بکشد.
این بالاتر از سرزنش نکردن است. این مصداق یا مبدل السیئات بالحسنات است. خدا بدیها را چطور به خوبی تبدیل می کند. نماد و نمونه اش یوسف است که هرچه می گردی یک جایی را پیدا کنی که چیزی پیدا کرده باشد که تو سر برادرانش بکوبد پیدا نمی کنی، بعدش هم تازه یک خوبی این وسط پیدا کرده است چون اینها پسران یعقوب بودند و به اسم پسران یعقوب هم آمده بودند آنجا و مردم فهمیدند نسبت اینها را، همین نسبت را چون یک جایگاهی برای یوسف درست کرد این را بهانه ای قرار داد برای اینکه برادرانش را از خجالت خودش در بیاورد که راحت باشید، شما گردن من حق دارید، من بدهکار شما هستم.
خیلی قرآن آرامش بخش است. خیلی!! بترسیم از کلام خدا که فرمود افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها چرا اینها تدبر نمی کنند در قرآن، نکند دلهایشان را قفل زده اند! برای قرآن وقت بگذاریم. شب عاشورا در خیمه های امام حسین علیه السلام زمزمه ی قرآن بود، اهل بیت علیهم السلام با قرآن مأنوس بودند، به ما دستور داده شده برای قرآن و تدبر در قرآن وقت بگذارید. زندگی های ما بیچاره است به خاطر دوری از قرآن و اهل بیت علیهم السلام. اینها درسهایی نیست که بگوییم باید صد سال فکر کنید تا به آن برسید. باور کنید یک کم با قرآن رفیق بشوید می بینید، یک عالمه دُر و مروارید برای تحویل دادن به شما .. ولی ماها هستیم که کاهل هستیم.
جمله ی آخر من چیست؟ جمله ی تکراریم؟ ما باید این شبها تصمیم بگیریم لحظه به لحظه یاد خدا را در زندگیمان تقویت کنیم. یوسف دارد به ما یاد می دهد. عصبانی شدی؟ خدا را به یاد بیاور، الان خدا چه چیز را دوست دارد؟ داد کشیدن را دوست دارد؟ سکوت را دوست دارد؟ خوش اخلاقی یا بداخلاقی را؟ اگر کینه ای از کسی به دلت افتاد خدا چه چیز را دوست دارد؟ گذشت را یا انتقام را؟ اگر کسی از تو درخواست کرد، خدا چه چیز را دوست دارد؟ منت گذاشتن را؟ پذیرفتن را؟ رد کردن را؟ اختلافی بین ما افتاد خدا چه دوست دارد؟ مدارا را؟ لجبازی را؟
وقتی یاد خدا در زندگی تقویت می شود یعنی این که در لحظه لحظه ی زندگیت با هر چیزی، هر کاری، هر شرایطی مواجه می شوی سرت را می گیری رو به آسمان و می گویی خدایا چه کار کنم؟ تو چه دوست داری؟ من قول می دهم پای این قول هم می ایستم که اگر کسی نهایتا یک هفته یا ده روز با خودش قرار بگذارد در خانه ی امام زمان را بزند و از او التماس کند که در این تصمیم موفقش کند، به خدا تضرع کند، التماس کند که در این تصمیم موفقش کند، تصمیم بر اینکه یک هفته یا ده روز هر کاری خواست بکند، در مسائل شخصی و اجتماعی و اقتصادی بگوید خدایا نظر تو چیست؟
و همان را عمل کند، یک انقلابی در زندگیش رخ می دهد که با همه ی وجودش این انقلاب را درک می کند. حتی اگر شرایط زندگیش هیچ تغییری نکند، آرامشی را حس می کند که تا قبل از آن دنبالش می گشت در ناکجا آبادها ولی در همین شرایط پیدایش می کند، یک هفته تا ده روز. ولی با خودش این قرار را بگذارد که مثل یوسف باشم که هرجا و در هر شرایطی ببینم نظر خدا چیست، همان را عمل کنم. معنای دقیق ذکر خدا طبق روایات اهل بیت علیهم السلام هم همین است. اینکه می گویند یاد خدا باشید یعنی این! هر کجا ببیند خدا نظرش چیست. اگر این است که انجام بدهم بگویم چشم، اگر این است که انجام ندهم بگویم چشم. در این جمع یک نفر تصمیم بگیرد یک هفته تا ده روز واقعا این کار را بکند مزد کل دهه ی سخنرانی من است.
خیلی از ماها نیاز داریم این کار را انجام بدهیم. باز تأکید می کنم و می روم سراغ دعا که دوستان! اگر بحث کاربردی باید در منبرها انجام بگیرد، حواستان باشد این بحث از کاربردی ترین بحثها است. من بحث کاربردی را دوست دارم، انجام هم می دهم، در منبرهایم و در کتابهایم ولی کاربردی ترین بحث همین است. این همان ماهیگیری یاد دادن است که وقتی واردش شدی خدا دستت را می گیرد و جاهایی هم که نمی دانی چه کار کنی خودش راه را برایت باز می کند.
السلام علیک یا اباعبدالله …
بازدیدها: 0