تسلیم در برابر خدا بخش نهم | سخنرانی مکتوب حجت الاسلام عباسی ولدی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.
در این مجموعه سخنان حجت الاسلام والمسلمین محسن عباسی ولدی به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش نهم این مجموعه سخنرانی با عنوان تسلیم در برابر خدا در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا
یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان
آقا نگاهم مانده بر در تا بیایی
از جاده های روشن فردا بیایی
دوری تو بغضی نشانده در گلویم
ای کاش می شد یا بمیرم یا بیایی
دارد توسل می کند چشمان خیسم
ای حاجت روز و شب دنیا بیایی
پیچیده شد کار تمام شیعیانت
باید برای رفع مشکلها بیایی
امشب دخیلم بر عموجانت اباالفضل
شاید میان روضه ی سقا بیایی
در انتظار تو تمام لحظه ها را
آقا نگاهم مانده بر در تا بیایی
تعجیل در فرج حضرتش اجماعا صلوات
بحث ما رسید به اسم لطیف لما یشاء، انه هو السمیع العلیم. در قصه ی حضرت یوسف علیه السلام وقتی همه ی توصیفات را در چند شب گذشته درباره ی خدا از زبان یوسف علیه السلام شنیدیم، این آخرها سه تا کلیدواژه ی بسیار مهم برای اینکه روح تسلیم به خدا پیدا کنیم از زبان یوسف شنیدیم. خدایی که لطیف لما یشاء است، که با تفسیر امام رضا علیه السلام از اسم لطیف یعنی اینکه اراده اش در همه چیز نفوذ می کند، دوم سمیع؛ شنواست و علیم است. ما به قصه ی حضرت یوسف علیه السلام از این زاویه ی لطیف لما یشاء که نگاه می کنیم می بینیم که این صرفا یک توصیف نیست. یک معرفی صرف نیست بلکه توصیفی است که یوسف از همان ابتدایی که دچار مشکل شد با آن زندگی کرد.
همه ی حرف این چند شب در همین است. ما با توحید باید زندگی کنیم. در کتابهای دینیمان، در منبرمان، در کلاس معارفهای دانشگاه بیشتر از توحید توصیفی به این معنا حرف زده می شود که خدا کیست؟ خوب است؟ بله خوب است. لازم است؟ حتما لازم است. ولی اگر در همین جا باقی ماندیم و با توحید زندگی نکردیم برنامه ی زندگیمان را با توحید نچیدیم، حالات درونیمان مبتنی بر اعتقادی که به توحید داریم مدیریت نشد چندان فایده ای ندارد. به کسی برنخورد ها، ولی شما بین خودمان چندتا خداشناس تر از شیطان سراغ دارید؟ چندتا.
خداشناسی اگر وارد متن زندگی نشد، چندان آفرین بارک الله ندارد! باید با توحید زندگی کرد. وقتی برادرها یوسف را بردند به صحرا، آن موقعی که می خواستند او را در چاه بیندازند، گفتند لباست را در بیاور. با لباسش کار داشتند، قرار بود خونیش کنند و به پدر بگویند گرگ او را خورده است. یوسف مقاومت می کرد و می گفت من پیراهنم را در نمی آورم. یکی از برادران با چاقو او را تهدید کرد که اگر در نیاوری تو را می کشم. بالاخره لباسش را در آوردند و او را در چاه انداختند. یوسف در چاه چه کار کرد؟ بچه است ها! ولی خب درس توحیدش را خوب یاد گرفته است.
وقتی در چاه افتاد با خدا مناجات کرد. یا اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب! ای خدای ابراهیم، خدای اسحاق، خدای یعقوب! ارحم ضعفی؛ من بنده ی ضعیفی هستم، به ضعفم رحم کن. و قله حیلتی؛ من که الان چاره ندارم، دستم به جایی بند نیست. تو به این حال مضطر و بیچارگیم رحم کن. و صغری؛ بچه ام ولی خدای بزرگی مثل تو دارم رحم کن. دقت کنید، کجا دارد این دعا را می خواند؟ در چاه. کدام چاه؟ چاهی که در دل یک صحراست و دور و بر آن خانه ای نیست. یک جایی نیست که پر از آدم باشد، به ظاهر امید نجاتی نیست ولی آن لطیف لما یشاء می گوید همین جا هم خدا هست. این دعا را می خواند، همین که این مناجات تمام می شود یک عده از اهالی مصر می آیند و آن اتفاق می افتد که کاروان آب می خواهند، کسی می آید که آب بردارد، سطل را در چاه می اندازد. یوسف می بیند یک سطل یا دلوی در چاه افتاد، کشید بالا به جای آب، یوسف را دید.
لطیف لما یشاء. من فکر می کنم سومین شبی است که در مورد لطیف لما یشاء صحبت می کنم. شاید بعضی در ذهنشان باشد که یک مقدار جلوتر برو و مطالب بیشتری بگو! فکر نمی کنی زیاد داری توضیح می دهی؟ نه من اصلا از عمد دارم زیاد توضیح می دهم چون نمی خواهم صرفا آگاهی بدهم. بعضی از منبرها، بعضی از کلاسها، بعضی از کتابها کارشان آگاهی دادن است. بگویند خدا لطیف لما یشاء است. به این دلیل و به این دلیل. نه اصلا بحث منبرهای این شبها اگر می بینید بعضی از مطالب را خیلی توقف می کنم و تکرار می کنم برای این است که ما نمی خواهیم صرفا آگاهیمان زیاد شود، بلکه می خواهیم انگیزه پیدا کنیم که از این جلسه که بیرون رفتیم زندگیمان را بر اساس اسم لطیف لما یشاء مدیریت کنیم. انگیزه پیدا کنیم. ایمان پیدا کنیم، اعتقادمان به برکت این آیات و روایات بیشتر شود. این با یک جمله و دو جمله گفتن جور در نمی آید. باید ایستاد، به تعبیر آیت الله مصباح رحمه الله علیه می گفت باید بعضی از مطالب را در ذهن نگه داشت تا خوب خیس بخورد. وقتی خیس خورد خوردنی می شود. ما می خواهیم با این مطالب زندگی کنیم. عجله نداریم. گاهی اوقات انسان صد شب منبر می شنود ولی نمی تواند با آن زندگی کند و گاهی ده شب ولی یک مطلب را در ده شب می شنود ولی می رود با آن یک گره از زندگیش را باز می کند. لطیف لما یشاء، سمیع، علیم؛ سه تا اسم است.
یوسف در چاه افتاده است، چون اعتقاد دارد خدا لطیف لما یشاء است و اعتقادش این است که قدرت خدا در دل چاه با قدرت خدا در دل شهر هیچ تفاوتی ندارد، خدای در شهر با خدای در چاه یکی است، پس امید دارد. چون اعتقاد دارد خدای در دل چاه می شنود، همان طور که خدای در شهر هم می شنود پس مناجات می کند. با خدا حرف می زند. و چون می داند خدا آگاه است هم از حال یوسف هم از راههایی که می تواند منتهی به نجات یوسف شود امیدش ناامید نمی شود. انه هو السمیع العلیم. مقداری به عقب برگردیم. باز لطیف لما یشاء را ببینیم. آن موقعی که این برادرها جلسه ای می گذارند و در آن جلسه می گویند که چه کنیم؟ ما یک گروه هستیم برای خودمان، یازده نفر هستیم ولی انگار پدرمان بیشتر گرایش به یوسف دارد در حالی که او یک نفر است، یک کاری باید بکنیم که از جلوی چشم پدرمان کنار برود یکی از پیشنهادها این است که او را بکشیم. اما لطیف لما یشاء یک برادری را بین این برادرها گذاشته است، در حالی که خودش جزء دشمنها هست ولی می گوید نه لا تقتلوا یوسف، نکشیدش بلکه او را در چاه بیندازید. لطیف لما یشاء است دیگر!
از بین همین دشمنها یک نفر منجی یوسف است بدون اینکه خودش بداند. یوسف اگر در چاه نمی افتاد به کاخ نمی رفت. اگر به کاخ نمی رفت در دام زلیخا گرفتار نمی شد. اگر به زندان نمی رفت با آن دو نفر آشنا نمی شد و زمینه ی آزادیش فراهم نمی شد. اگر با آن دو نفر آشنا می شد ولی آن دو نفر خواب نمی دیدند زمینه ی آزادیش فراهم نمی شد. آن دو نفر خواب دیدند، یک نفر رفت ساقی شد. اگر پادشاه خواب نمی دید زمینه ی آزادی از زندان فراهم نمی شد. اگر خواب پادشاه را مٌعبِّرها می توانستند تعبیر کنند باز هم زمینه ی آزادی فراهم نمی شد. اگر به یاد آن ساقی نمی افتاد که در زندان یوسف خوابش را تعبیر کرده است باز هم زمینه ی آزادی فراهم نمی شد. همه چیز را خدا خوب می چیند. ما این پایین هستیم، نمی بینیم فقط تکه ای را که جلوی چشممان است داریم می بینیم لذا نمی توانیم بپذیریم که این خیر ما است. خدا می گوید ببین عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم. تو این جورچین، این تابلو نقاشی را، این ساختمان را، این شهر را یک تکه اش را می بینی، یک قطعه اش را می بینی، یک کوچه اش را می بینی، اگر از بالا بیایی می بینی همین چیز زشت چقدر زیبا است وقتی در مجموعه دیده می شود. من نمی گویم به تو که تو باید همه را ببینی چون توانایی اش را نداری ولی به من خدای لطیف لما یشاء اعتماد کن. اعتماد کن!
یک نکته بگویم و به سراغ یک قسمت خیلی قشنگ و جذاب داستان یوسف بروم. بعضی ها می گویند خب دیگه حالا سریال یوسف که پخش شد و بارها هم تکرارش را دیدیم، به نظر شما باز هم لازم است ما پای بحث داستان یوسف و سوره ی یوسف بنشینیم؟ من نه می گویم درباره ی شخصیتهای قرآنی باید سریال و فیلم سینمایی ساخته بشود نه می گویم ساخته نشود، اصلا این را کنار بگذارید، بحث من الان این نیست.
ولی سریال قرآنی دیدن آسیب دارد، اگر حواست را جمع نکنی این آسیب به شدت به تو لطمه می زند! من نمی گویم نگاه نکن ها، نمی گویم مثلا سریال حضرت یوسف را نگاه نکن، نمی گویم اگر فردا سریال حضرت موسی علیه السلام هم ساخته شد نگاه نکن، همچنین سینمایی ایوب، سریال اصحاب کهف و … دقت کن اصلا الان بحث من این نیست. بحث من الان این است که اگر به این آسیبی که می گویم توجه نکنی، سریال دیدن تو را به قرآن نزدیک نمی کند بلکه تو را از قرآن دور می کند. آن چیست؟ ما وقتی سریال می بینیم توهم می زند که دیگر تمام قصه ی یوسف، زیر و بم و لایه های پنهان و اینها را دیگر نشانمان دادند و فهمیدیم، و دیگر وقتی سراغ قرآن می رویم، قرآن را با سریالی که دیده ایم تطبیق می دهیم!! وای! خیلی خطرناک است!! قرآن را که می خوانیم سریال در ذهنمان می آید. نتیجه اش این می شود که احساس نیاز به تدبر در قرآن را از دست می دهیم. من الان اصلا کاری ندارم به نقصها و قوتهای سریال حضرت یوسف علیه السلام.
همین قدر می دانم که یکی از متعهد ترین و متدین ترین و ولایی ترین کارگردانهای تاریخ انقلاب ما مرحوم فرج الله سلحشور بوده است. یک وقت فردا از این حرفهای من برداشت نشود که من دارم درباره ی کسی اظهار نظر می کنم و نقدش می کنم. اصلا بحث من نقد سریال حضرت یوسف نیست، نقد نگاه ما به این سریال است. اینکه تو قرآن را که میخوانی به سریال حضرت یوسف می رسی، هرچه آنجا می خوانی سریال در ذهنت بیاید و نگاه نکنی که خدا چه گفته است، تدبر نکنی، در دل این آیات غرق نشوی این آن آسیب خطرناک است. قصه ی اصحاب کهف را بخوانی در قرآن، ولی تدبر نکنی این همان آسیب است. مطمئن باش تدبر در آیات قرآن چیزهایی را به من و شما نشان خواهد داد که اصلا سریال توانایی نشان دادن آن را ندارد. ما از شب دوم داریم درباره ی قصه ی حضرت یوسف با محوریت آیات قرآن حرف می زنیم. الان دیگر برای کسانی که از شب اول تا الان بودند این واضح و آشکار است، برجسته ترین نکته ای که در قصه ی یوسف در این سوره دوازدهم قرآن آمده است، چیست؟ توحید است. آن چیزی که بزرگ شده است، کیست؟ خداست. محور حرفهای حضرت یوسف چیست؟ خدا خدا خدا.
یوسف شخصیت دوم قصه ی حضرت یوسف در قرآن است نه شخصیت اول. هر کجا در قرآن یوسف می خواهد بزرگ بشود، خود یوسف خدا را می اندازد جلو و می گوید من را نگاه نکنید، خدا را نگاه کنید. درسته یا نه؟ همه اش خدا. یوسف عمد دارد که مدام بگوید الله، بگوید رب. من نبودم خدا بود. هرچه بود خدا بود. هرچه هست خداست. این یکی از چیزهایی است که در این چند شب کاملا واضح و آشکار است. آدم آن را احساس می کند. ولی واقعا انسان سریال حضرت یوسف را که می بیند، اینطور خدا در سریال برجسته می شود؟ نه اینکه بخواهم بگویم آقای فرج الله سلحشور کارگردان متدین و متعهد ما نمی خواسته این کار را بکند، نه. اصلا نمی شود. کلام خداست. مگر این کلام خدا را شما در قالب سریال می توانی بهتر از خدا اجرا کنی؟ این معجزه است.
هر کاری بکنی، همه ی کارگردانها جمع بشوند و بخواهند سریال یوسف پیغمبر را بسازند همه هم که متعهد باشند نمی توانند کار قرآن را انجام بدهند. آقا قرآن است!! کلام خداست!! معجزه است! باید در آن تدبر کرد. لحظه ای از آن نباید فاصله گرفت. نکند یک وقت بگویید ما یک بار دیگر می نشینیم سریال را می بینیم، چرا این حرفهای تکراری را می زنی؟ ما که این را در سریال دیده ایم!! این آیات قرآن شفاست. آیه به آیه ی سوره ی یوسف شفاست. آیه به آیه ی سوره ی یوسف نور است. از آسیبهای دیگر بگذریم. من الان از آسیبهای دیگر حرف نمی زنم. اینکه دیگر در ذهن بچه های ما یک شخصیت خاصی مساوی با حضرت یوسف شده است، و در هر فیلم و سریالی این شخصیت بازی می کند می گویند این یوسف است و این تطبیق چه بلایی سر ذهن بچه های ما می آورد این در بحث تربیتی کاملا جایش باز است و بحثش مفصل است.
من وارد آن نمی شوم. ولی مراقب باشیم. هر بار به قصه ی حضرت یوسف رسیدیم کسانی هم که سریال را دیده اند، سریال را کنار بگذارند و تردید هم نکنید. این یک قاعده است. بخشی از سریالها چه تاریخی و چه تلویزیونی بخش قابل توجهی از آن ساخته خیال نویسنده ی فیلمنامه است. همه ی آن چیزهایی که می بینید برخاسته از آیات و روایات که نیست. کلیاتش را گرفته اند، با چندتا مفسر و مورخ هم مشورت کرده اند ولی بالاخره فیلم است. مثلا شما مختار نامه را که می بینید فکر می کنید تک تک این قصه ها عین همان تاریخ است. نه آقا، بخشی از آن ساخته ی خیال کارگردان است برای اینکه فیلمش را بسازد. خیلی باید این قسمت را مراقب بود. هیچ چیزی کار قرآن را نمی کند. هیچ چیزی جایگزین قرآن نیست. ما این را باید باور کنیم. یک بار با همین رویکرد حتی منبر من در این ده شبی که نشسته ام و دارم درباره ی سوره یوسف حرف می زنم، این هم جای قرآن خواندن شما را نمی گیرد. قرآن را باید خواند و روی آن تدبر کرد. ما از قرآن فاصله گرفته ایم. خدا شفایمان بدهد، این اندازه ای که برای فضای مجازی وقتی میگذاریم یک دهم آن را اگر برای قرآن وقت گذاشته بودیم زندگی هایمان آباد بود.
به جوان می گویم روزی چند ساعت در فضای مجازی هستی؟ می گوید سه چهار ساعت، پنج ساعت!! چه به دست می آوری؟! می شود به من بگویی؟ ته آن چیست؟ سه چهار ساعت چه کار می کنی؟ چند صفحه قرآن می خوانی؟ چند دقیقه تدبر می کنی؟ یعنی واقعا قرآن خدا معجزه ی خاتم، کتاب زندگی، به اندازه ی این همه صفحات مجازی که می روی و سه چهار ساعت وقتت را صرف آن می کنی ارزش ندارد که وقت بگذاری، ۵ دقیقه قرآن را بخوانی و تدبر کنی؟! چه کار کردند با ما؟! چرا بچه هیئتی با قرآن مأنوس نیست؟ چرا بچه نماز خوان با قرآن مأنوس نیست؟ چرا بچه شیعه با قرآن مأنوس نیست؟ چرا وقت نمی گذارد روی آن فکر کند؟ چرا با آن رفیق نمی شود؟ چرا بارها نشستیم سریال را دیدیم ولی اصل آن را نخواندیم؟ و حالا جالب اینجاست که در دنیا وقتی سریال یا فیلمی از یک رمانی یا داستانی ساخته می شود که معروف است، فروش آن کتاب بالا می رود!! مردم بیشتر رغبت می کنند که آن کتاب را بخرند و بخوانند با اینکه سریالش را دیده اند. وقتی سریال حضرت یوسف پخش شد حداقل برویم ببینیم اصلش چیست که این سریال را از آن ساخته اند، برویم قرآن را ببینیم، اصلش را بخوانیم و فکر کنیم.
آقا من فکر کردم، یک مقدار تدبر کردم ولی چیزی به دست نیاوردم!
عزیزم! قرآن با تو رفیق می شود. من این تعبیر را ذوقی دارم می گویم ها. حس خودم را می گویم. قرآن یک مقدار ناز دارد. یک مقدار نازش را بکش. برو بگو می خواهم با تو رفیق بشوم. می گوید خب من را بخوان. می گوید روی من فکر کن. می گویی باشد فکر می کنم. شب دوم به او بگو فکر کردم ولی چیز خاصی دستگیرم نشد! التماسش کن. هیچ عیبی ندارد بعضی وقتها این قرآن را بغلش کن. وقتی بوسش می کنی، عاشقانه بوسش کن. بگو می خواهم با تو رفیق بشوم. در ورود به قرآن هم امام زمان علیه السلام است. برو در خانه ی امام زمان علیه السلام را بزن و بگو می خواهم با قرآن رفیق بشوم. مدتها محلش نمی گذاشتم نازش سنگین شده است، این دٌرّ و مرواریدهایش را برای من بیرون نمی ریزد. در خانه ی امام زمان علیه السلام تضرع کن.
اذن ورود به عالم قرآن را امام زمان علیه السلام می دهد. اینها اصلا از هم جدا نمی شوند. یک تفسیر ساده ای مثل تفسیر نور آقای قرائتی را بگیر و بگذار کنارت، آیات را که می خوانی برو دو صفحه هم از آن را بخوان. همیشه هم توبه کن. به قرآن بگو من را ببخش، خیلی کمتر از آن چیزی که باید برایت وقت می گذاشتم وقت گذاشتم. درگیرم کردند، سریالها، فیلمها، تلویزیون، فضای مجازی، و … من را مشغول کردند. تو من را ببخش. من آمده ام توبه کنم. نازش را کنار می گذارد. چنان آرامشی این انس با قرآن می دهد که در قوطی هیچ عطاری دارویش را نمی توانی پیدا کنی، هیچ کسی نمی تواند چنین آرامشی به تو بدهد.
از این نکته بیرون برویم. هم زلیخا هم برادرها فهمیدند کسی که آدم را عزیز می کند، کسی که آدم را ذلیل می کند خدایی است که یوسف به آن ایمان دارد. قبلا اعتراف برادرها را گفتم ولی جالب است اعتراف زلیخا را هم بگویم در حدیثی از امام صادق علیه السلام. گوش کنید. حدیث را شیخ صدوق در علل الشرایع آورده است. می فرماید یک روز زلیخا اجازه خواست با یوسف دیداری داشته باشد. به او گفتند ما به خاطر آن بلایی که از طرف تو سر یوسف آمد، اصلا خوشمان نمی آید که نزد او بروی. ما دوست نداریم. حالا وزیر وزرایش بودند، دربانش بود، مأمورانش بودند نمی دانم. از جواب زلیخا این جمله فهمیده می شود، برداشت من است. اینکه می ترسیدند زلیخا برود نزد یوسف و یوسف بلایی سر او بیاورد و انتقام بگیرد.
زلیخا چه می گوید؟ به به!! می گوید انی لا اخاف من یخاف الله؛ من از کسی که از خدا می ترسد نمی ترسم!! دنیا حرف در این هست. آقایان! خانمها! می دانید اگر کسانی که با ما زندگی می کنند یقین داشته باشند که ما از خدا می ترسیم چقدر کنارمان احساس آرامش می کنند؟ می دانید خیلی از این ترسها و دلهره هایی که زنها از شوهرها دارند، شوهرها از زنها دارند، بچه ها از پدر و مادرها دارند، پدر و مادرها از بچه ها دارند، همسایه از همسایه دارد، ارباب رجوع از کارمند دارد، کارمند از رییسش دارد می دانید خیلی از این ترسهایی که آرامش را از ما گرفته است، حتی در محیط خانواده مان به خاطر این است که دور و بری های ما اعتقاد ندارند که ما از خدا می ترسیم؟
قدیمی ها می گویند بترس از کسی که از خدا نمی ترسد. زلیخا میگوید من نمی ترسم از کسی که از خدا می ترسد. می بینید ترس از خدا چقدر ما را مدیریت می کند. می خواهم دست بلند کنم همسرم را بزنم، با خودم می گویم مگر می شود شیعه ی علی بن ابی طالب زنش را کتک بزند؟!! می شود ادعای تشیع داشته باشد و دست روی زنش بلند کند؟! می خواهم دست بلند کنم و بچه ام را بزنم، وای!! تو بچه ات را کتک می زنی؟!! از خدا نمی ترسی؟!! وقتی بترسد از خدا تا می آید دستش را بلند کند، می گوید من این دست را به صورت و سر کی می خواهم بزنم؟ خدا دوست دارد؟ عقوبتم می کند یا لبخند به من می زند؟ خیلی خیلی جمله ی کلیدی است. انی لا اخاف من یخاف الله. اگر ما ترس از خدا داشته باشیم می شویم منبع آرامش برای بقیه.
خب. دیدار حاصل می شود. چه دیدار قشنگی! زنی که یک زمانی بانوی اول این مملکت بوده است میخواهد با کسی دیدار کند که الان شخص اول مملکت است. این کسی که شخص اول مملکت است یک زمانی غلام این زن بوده است که الان جزء مردم عادی است. زنی که باعث به زندان رفتن این شخص اول مملکت شده در حالی دارد به دیدار او می آید که دیگر هیچ قدرتی ندارد. و شخصی که دارد به دیدارش می رود تمام قدرت دستش است و با اشاره ی ابرویش می تواند هر بلایی سر این زن بیاورد. وقتی زلیخا به دیدار یوسف رفت، یوسف دید چه رنگ و رخی!! رنگ پریده، صورت چروکیده، اصلا یک حالی دارد این زن!!
زلیخا گفت (گوش کنید) الحمدلله الذی جعل الملوک بمعصیتهم عبیدا، و جعل العبید بطاعتهم ملوکا!! دارد درس پس می دهد. زندگی او را ادب کرده است. اتفاقاتی که افتاده است ادبش کرده است. این هم موحد شده است. خداست دیگه!! حمد و سپاس مخصوص خدایی است که به خاطر گناهشان پادشاهان را بنده کرده، و به خاطر طاعتشان بنده ها را پادشاه کرده است. پادشاه بود عصیان کرد ذلیل شد، بنده بود اطاعت کرد پادشاه شد. این جواب و این حرف پر از توحید است. شعار هم نیست. زلیخا دارد می بیند این کسی که الان بر تخت پادشاهی نشسته است غلامی است که با بیست درهم او را خریده است. چه عظمتی پیدا کرده است!؟
یوسف از زلیخا پرسید چه باعث شد که آن کار را انجام بدهی و من را گرفتار کنی؟ زلیخا گفت زیبایی صورتت. یوسف گفت چه حالی داری اگر پیامبری را ببینی که به او می گویند محمد صلی الله علیه و آله. این پیامبر یکون فی آخر الزمان؛ در آخر الزمان می آید، احسن منی وجها؛ از من زیباتر است، و احسن منی خلقا؛ از من خوش اخلاق تر است، و اسمح منی؛ سخاوتش هم از من بیشتر است. زلیخا گفت صدقتَ؛ راست می گویی! یوسف گفت چطور فهمیدی من راست می گویم؟ زلیخا گفت لانک حین ذکرتَه وقع حبه فی قلبی؛ چون تا تو توصیف این شخصیت را کردی محبتش به دل من افتاد. همین موقع بود که خدا به یوسف وحی کرد که زلیخا راست می گوید و من هم به خاطر محبتی که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیدا کرده است دوستش دارم. بعد هم خدا دستور داد که یوسف با زلیخا ازدواج کند. لطیف لما یشاء آخرش هم زلیخا را به یوسف می رساند ولی واسطه ی رسیدن زلیخا به یوسف، عشق پیامبر ما محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم است.
من امشب آخر منبر می خواهم تذکری بدهم. برادران! خواهران! جوانها! بزرگترها! می دانم اوضاع، اوضاع وخیمی است. در این دوره اکثر ما دور و برمان یک عالمه کرونایی هست. من خودم روزانه چندتا تلفن دارم می زنم سر مریضهایی که دور و برمان هستند. ترس و دلهره ما را گرفته است. اضطراب این دوره با اضطراب دوره های قبل فرق دارد. بیمارستانها پر است. دم و دقیقه داریم نگاه می کنیم به در و دیوار که دارند سیاه پوش می کنند، مثل برگ خزان جوان و پیر دارند از دنیا می روند.
ولی این چند شبی که پای درس یوسف نشستیم دارد به ما می گوید مواظب باشید ها! نکند فکر کنید خدای دوره ی کرونا با خدای قبل از دوره ی کرونا فرق دارد ها! درمان بکنیم، من نمی دانم هر کسی به هر طبی اعتقاد دارد، من متخصص نیستم، اظهار نظر هم نمی کنم، طب سنتی یا طب جدید این ربطی به من ندارد، درمان کنید، بستری بشوید، نشوید، هر کاری تشخیص می دهید در مسیر درمان انجام بدهید ولی فراموش نکنید در رأس همه ی اینها، تضرع در خانه ی خداست ها! اصلا بزرگترین درس کرونا در این یکی دو سال به ما این است که انسان بفهم که هیچ نیستی، بیا در خانه ی من. اینقدر به خودت نناز. من بنازم به علم و تدبیر و زحمت و تلاش دانشمندان ایرانیمان که این واکسنها را دارند تولید می کنند ولی مواظب باشیم نکند واکسینه که شدیم احساس نیازمان به خدا کم بشود ها! نکند فکر کنیم واکسن جای خدا را می گیرد، دارو جای خدا را می گیرد!! بروید در خانه ی خدا، اصلا این یک فرصت است.
این اضطراری که در این دوره به ما دست داده است، از خیلی چیزها امیدمان ناامید شده است یک فرصت است برای تقویت توحیدمان. امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء این را می خوانیم ولی خیلی وقتها معنایش را نمی دانیم. آن کیست که وقتی مضطر صدایش می زند، جواب می دهد؟ و آن گرفتاری را از بین می برد. دارد به ما می گوید وقتی مضطر شدی و من را صدا زدی، جوابت می دهم. امروز در کشور باید داد زد، در منابر گفت خدا خدا خدا! خدا چطور به ما اثبات کند که ما هیچ هستیم در برابر یک ویروس!؟ علم، توانمندی، تجهیزات، بیمارستانها، پزشکها، پرستارها همه مستأصل هستند، این استیصال یک فرصت است برای اینکه ما یک پله برویم بالات و بگوییم خدا! هرچقدر در این دوره خدا خدا گفتن های ما بیشتر بشود، برد کرده ایم.
اما اگر این دوره گذشت و ما یک پله به خدا نزدیکتر نشدیم، مفت باخته ایم. در خانه ی خدا را رها نکنید، چه مریض دارید چه مریض ندارید. چه می ترسید از اینکه مبتلا بشوید چه نمی ترسید. در خانه ی خدا را رها نکنید. یوسف به ما یاد داد در هر حالی خدا خدا خدا! در دل چاه خدا، بر تخت سلطنت هم خدا، در بیماری خدا، در سلامتی هم خدا، در فقر خدا در ثروت هم خدا. خدا خدا خدا. بزرگتر و خطرناکتر و بدتر از همه ی این ویروسها، فاصله گرفتن از خداست. کاش می شد زبان به زبان به همدیگر بگوییم، اینکه مدام می نشینیم با هم حرف می زنیم وای کرونا وای کرونا، فلانی هم رفت، فلانی هم رفت. با هم هم مسابقه می دهیم برای دادن خبر بد، فلانی از دنیا نرفته ها، یک جا شایعه شده که از دنیا رفته، این در گروهش می گذارد، او در کانالش می گذارد!! چه خبره؟!! به جای این همه خبرهای نادرست و شایعه پخش کردن به مردم امید بدهیم. مردم خدا هست. بروید در خانه ی خدا. باب الله هم اهل بیت هستند، با اسم رمز اهل بیت علیهم السلام بروید در خانه ی خدا، ناامید نشوید، مأیوس نشوید، نترسید. خدا هست. این بزرگترین پیام قرآن و بزرگترین پیام روایات است
خدا ان شاء الله به برکت عزای امام حسین علیه السلام هرچه زودتر خبر ریشه کن شدن این ویروس منحوس را به ما برساند به برکت یک صلوات بر محمد و آل محمد
السلام علیک یا اباعبدالله ….
بازدیدها: 0