آیه 32- قالوا سبحنك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم
گزيده تفسير
اين منصب، و در واقع به علم و حكمت خداوند در جعل اين مقام براى آدم و عدم جعل آدم و عدم جعل آن براى خودشان، پى بردند، در اين آيه، هم در ابتداى محاوره، سخن از تنزيه دارند: سبحانك و هم در انتهاى آن سخن از تحميد: انك انت العليم الحكيم و در مجموع، هم به علم و حكمت و منزه بودن خداوند از عيب اعتراف مى كنند و هم با تعبير لا علم لنا الا ما علمتنا به عجز خويش اقرار مى كنند.
تفسير
قالوا: مقتضاى نظم ادبى در نقل گفتمان آن است كه حرف عطف ذكر نشود. از اين رو قالوا بودن حرف عطف ذكر شد؛ چنان كه در قالوا اتجعل فيها و همچنين در موارد آينده حرف عطف ذكر نشد و نمى شود.
سبحانك : كلمه سبحان ، كه آيه فوق اولين مورد استعمال آن است، در نزد خليل و سيبويه مصدر و مفعول مطلق براى نسبح مقدر است ؛ يعنى نسبحك تسبيحا. (496)
اين نظر را اديب نيشابورى، صاحب شرح نظام نيز پذيرفته، مى گويد: سبحان مصدر و غير منصرف است. نصبش بنابر مصدريت است و فعلش وجوبا حذف مى شود و در صورتى كه غير مضاف استعمال شود علم براى تسبيح است ؛ زيرا علميت چنان كه در اعيان جريان دارد در معانى نيز جارى است. (497)
البته بعضى آن را به طور مطلق علم براى تسبيح مى دانند و نيز گفته اند:
استعمال اين كلمه به صورت مضاف است و استعمال آن به صورت غير منصاف، شاذ است و غير منصرف بودنش بر اثر دو عامل تعريف و الف و نون زايد است. (498)
تذكر: چون سبح به معناى جرى و اشتغال است :ان لك فى النهار سبحا طويلا ، (499) گويا مسبح، در تنزيه خدا، جريان و اشتغال دارد.
تناسب آيات
پس از جواب تفصيلى و عملى خداوند (از سوال فرشتگان درباره خلافت آدم ) از طريق تعليم اسماء به آدم و سپس عرضه آنها بر فرشتگان، و پس از آن كه فرشتگان به قابليت و استعداد آدم براى منصب خلافت و به جهل و عجز و عدم شايستگى خودشان براى اين منصب و در واقع به علم و حكمت خداوند در جعل خلافت براى آدم و عدم جعل آن براى خودشان، پى بردند و فهميدند كه حتى توان گزارش از اسماء را بدون انباى آدم ندارند عرضه داشتند: تو منزهى ! ما چيزى جز آنچه تو به ما تعليم داده اى نمى دانيم. تو دانا و حكيمى .
مورد تنزيه فرشتگان
با توجه به اين كه سبحانك تنزيه خداوند از عيب و نقص است اين سوال مطرح مى شود: آن نقصى كه در اين مورد، خداوند از آن تنزيه شده چيست ؟ به بيان دگير، مشخصا منزه منه چيست ؟
در جواب ممكن است گفته شود مورد تنزيه، ترجيح مرجوح بر راجح و ترجيح يكى از دو متساوى بر ديگرى و تبعيض نارواست ؛ زيرا فرشتگان پس از استنباى خداوند و روشن شدن شايستگى آدم و عدم توان و استعدادشان، پى بردند كه عدم تعليم اسماء به آنان از باب منع فيض نبود؛ بلكه براى آن بود كه آنان توان چنين را نداشتند و مستعد براى شاگردى بى واسطه خداوند نبودند. سبحانك يعنى تو از بخل ورزى و از عدم اعطاى خلافت يا علم در موردى كه توان و قابليت آن وجود دارد منزهى.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منزه منه عالم شدن فرشتگان به غيب (اسماء) بدون تعليم خداوند باشد؛ يعنى از اين كه بدون تعليم تو، ما علم به اسماء پيدا كنيم منزهى (500) مويد اين احتمال، جمله بعد است كه مى گويد: ما تنها به چيزى علم داريم كه تو به ما تعليم كردى.
نيز، احتمال دارد كه منزه منه كار بدون حكمت باشد؛ يعنى پس از آن كه با استنباى خداوند به حكمت خداوند در جعل خلافت براى آدم، پى بردند عرض كردند: تو از عمل بى دليل و غير حكيمانه منزهى (501) مويد اين احتمال نيز تعبير به انت العليم الحكيم در ذيل آيه است.
سيره فرشته در تسبيح
در بحث اعتراضى بودن و يا نبودن استفهام در اتجعل فيها… از برخى مفسران (502) گذشت كه كثرت تاكيدها در اين آيه (503) نشان انكارى و اعتراضى بودن سوال فرشتگان است و چون چيزى از آنان سر زد كه ترك آن اولى بود از اين رو با همه اين تاكيدها در ثنا و ستايش خداوند، در مقام تداراك بر آمدند.
ليكن چنان كه گذشت نه استخبار قبلى با استنكار همراه بود و نه ثنا و تنزيه كنونى سند تدارك است ؛ زيرا سيره و سريره فرشته، تقدسى الهى و تسبيح هماهنگ با ثناست.
تذكر: سر تفاوت اعلام خدا كه به صورت اسم مفيد ثبات و استمرار، بيان شد: انى جاعل ، و استعلام فرشتگان كه به صورت فعل اتجعل ارائه شد آن است كه آنان از حكمت اصل جعل خليفه سوال كردند و انقطاع يا دوام براى آنها مطرح نبود. از اين رو به صورت فعل بيان داشتند.
ادب فرشتگان در تكلم با خداوند
چنان كه در آيه خلافت، ذيل جمله و نحن نسبح بحمدك… اشاره شد، از ادب فرشتگان با خداوند اين است كه سخن خود را با تسبيح شروع مى كنند و با تسبيح و تقديس و تحميد نيز، پايان مى دهند و در ميان چنين آغاز و انجامى مطلب خويش را عرضه مى دارند و اين ادبى است كه انبيا، نيز از آن برخوردار بودند؛ موساى كليم عرض مى كند: سبحانك تبت اليك (504) و حضرت يونس تيز مى گويد:لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين . (505)
در آيه محل بحث، فرشتگان، هم در ابتداى محاوره سخن از تنزيه دارند: سبحانك… و هم در انتهاى آن سخن از تحميد: انك انت العليم الحكيم و در مجموع، هم به علم و حكمت و منزه بودن خداوند از عيب و نقص اعتراف مى كنند و هم با جمله لا علم لنا الا ما علمتنا به عجز خويش، اقرار مى كنند.
جمله قالوا سبحانك لا علم لنا… خبرى است و گذشته از پيام اصلى خود، با انگيزه مخصوص ادا شده و در تعيين آن انگيزه، اختلاف راه يافته است. گروهى كه منكر عصمت فرشتگانند، اظهار ندامت و توبه از گذشته را انگيزه آن پنداشته اند، ليكن محققان كه عصمت فرشتگان را پذيرفته اند بر اين نظرند كه انگيزه آن اظهار عجز و تادب در ساحت الهى است و اين هدف را با رعايت جهات فراوانى از نكات ادبى تاديه كردند؛ زيرا اولا، تنزيه را در طليعه كلام از ياد نبردند. ثانيا، اعتراف به عجز و جهل كردند. ثالثا، هرگونه علم و تعليم را به خداوند اسناد دادند. رابعا، حكمت را منحصر در خدا دانستند.
خامسا، علم را بر حكمت مقدم داشتند؛ چنان كه در قرآن كريم معمولا علم مقدم بر حكمت ياد مى شود؛ زيرا اتصاف عليم به حكيم از سنخ اتصاف خطيب به مصقع و شاعر به مفلق ؛ يعنى از قبيل به حكيم از سنخ اتصاف خطيب به مصقع و شاعر به مفلق ؛ يعنى از قبيل ذكر خاص بعد از عام است. سادسا، بهره علمى خود را اندك دانستند؛ زيرا ظاهر… الا ما علمتنا قلت و كمى دانش است كه از كلمه ما در اين گونه موارد استظهار مى شود. سابعا، خداوند را معلم دانستند و او را مدارس تلقى نكردند كه ادب ديگرى است ؛ زيرا بين تعليم و تدريس فرق است. حتى به گفته فخر رازى اگر چيزى براى معلمين وصيت شود شامل مدرس نخواهد شد. (506)
لطايف و اشارات
1- نشانه رسوخ در علم
مطابق بيان امير مومنان على عليه السلام اعتراف به عجز از رسيدن به چيزهايى كه مكتوم مانده، خود علم به حساب مى آيد و بحث نكردن و ترك تعمق و تفكر در كنه آن، رسوخ در علم شمرده مى شود؛ چنان كه اقرار اجمالى به حقانيت همه آنچه از غيب، بر انسان محجوب شده موجب مى شود كه براى گشودن درهاى مسدود از علم، اقدام نابجايى نكند:واعلم ان الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد امضروبه دون الغيوب الاقرار بجمله ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب. فمدح الله تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما وسمى تركهم التعمق فيما لم يكلفهم البحث عن كنهه رسوخا. (507)
از آيه محل بحث بر مى آيد كه فرشتگان درجه وجودى و موقعيت خود را شناختند و ظرفيت خود را فهميدند و معترف شدند كه بسيارى از چيزها بر آنها مكتوم شده و آنان از ادراك و فهم آن عاجزند و اين دليل بر راسخيت آنان در علم و انشان كمال آنان است.
2- امكان افزايش علم در فرشتگان
ممكن است گفته شود مستفاد از لا علم لنا الا ما علمتنا در آيه محل بحث و همچنين آيه و ما منا الا له له مقام معلوم (508) اين است كه هر يك از فرشتگان درجه اى معين دارند كه از آن بالاتر نمى روند و به بيان ديگر، بدء و حشرشان يكى است و همانند نفس انسانى نيستند تا جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء و داراى تكامل و حركت باشند.
ليكن مى توان در پاسخ گفت احتمال دارد چنان كه روح انسان، در عين تجرد، بر اثر تعلق تدبيرى به بدن، افزايش علم برايش ممكن است، فرشتگان نيز در عين تجرد نفسانى، چون مدبرات آسمان ها و زمين و به منزله ارواح آسمان ها و زمين هستند، راه براى فراگيرى علوم جديد براى آنان نيز باز است و به بيان ديگر، احتمال دارد دست كم بعضى از فرشتگان از تجرد نفسى (در برابر تجرد عقلى ) برخورد باشند؛ يعنى همانند روح انسان، داراى قوه اى باشند كه از طريق ابزار بدن (كه عبارت از همان آسمان و زمين و يا بدن خاص خود آنان است ) به فعليت مى رسد.
تذكر:
1- آنچه از افزايش و كاهش مصون است موجود مجرد تا عقلى است كه از هر گونه قوه، منزه است و تطبيق آن بر هر فرشته اى نيازمند به برهان است.
2- از طرفى تكامل، منحصر در موجود مركب از نفس و بدن نيست، بلكه معيار تكامل پذيرى، صحابت قوه و عدم تجرد تام عقلى است، هر چند آن موجود داراى بدن نباشد.
اما جمله لا علم لنا الا ما علمتنا ملازمه اى با افزايش نيافتن علم هر چند از جانب خداوند ندارد، بلكه تنها ذاتى بودن علم فرشتگان را نفى مى كند و اما آيه و ما منا الا له مقام معلوم (509) اولا، ممكن است مربوط به هم فرشتگان نباشد. ثانيا، مقصود از مقام معلوم، ماموريت معلوم و مشخص هر يك از فرشتگانه باشد؛ يعنى هر يك از ما وظيفه و ماموريتى ويژه عهده داريم.
ثالثا، ممكن است همان مقام معلوم، درجاتى داشته باشد كه برخى فرشتگان نه، همه آن درجات را تحصيل كنند؛ يعنى در عين حال كه تكامل و رشد فرشتگان از سقف معلومى برخوردار است در مادون آن سقف، امكان رشد از درجات پايين به درجات بالاتر فراهم باشد.
3- اختصاص علم بى واسطه به صادر نخستين
چگونه تعلم اسماء به آدم امتيازى براى او به حساب آمد، با آن كه اگر به فرشتگان نيز تعليم مى شد آنان نيز همانند آدم، از اسماء آگاه مى شدند؟ چگونه آدم كه از خود چيزى نمى دانست خليفه الله شد، ولى فرشتگان نشدند؟
اين اشكال با اندك تفاوت، در مبحث لطايف و اشارات آيه قبل مطرح و به تفصيل از آن پاسخ داده شد. (510) اجمال پاسخ مزبور اين است : علم به اسماء علم لدنى و بى واسطه خداوند است و چنين علمى به موجود كاملى مى رسد كه بين او و خداوند واسطه و حجابى مى فهمند و چه از نظر ترتيب اسماء و صفات و تجليات گوناگون كه عارفان مى بينند) تنها انسان كامل است.
انسان كامل مجلاى اتم و اولين مجلاست و فرشته دومين مجلا. انسان كامل اولين آينه و فرشتگان دومى آينه براى تابش نور السموات والارض (511) هستند.
حاصل اين كه، انسان كامل معلم فرشتگان و خليفه بى واسطه خداوند است و فرشتگان شاگردان انسان كامل و خليفه با واسطه خداوند هستند؛ يعنى شاگردانى هستند كه علوم و معارف حقايق عالم را از واسطه و معلمشان كه انسان كامل است دريافت مى كنند. به بيان ديگر، با توجه به اين كه فرشتگان از درجه وجودى پايين ترى برخوردارند امكان ندارد حقايق اسماء را بى واسطه از خداوند دريافت كنند و خليفه بلا فصل خداوند شوند تا اشكال شود كه اگر خداوند به آنان نيز مى آموخت خليفه الله مى شدند.
4- اعتراف به جهل
قرطبى از ابن هرمز نقل مى كند كه شايسته است عالم، جمله لا ادرى را براى هم صحبت هاى خود به ارث بگذارد تا چنين ميراث فرهنگى در دست آن باشد و مطلبى را كه از آنان پرسيدند و آگاه نبودند، بگويند: لا ادرى . هيثم بن جميل مى گويگد: مالك بن انس را شاهد بودم كه 48 مساله از او پرسيدند و او درباره 32 مساله گفت : نمى دانم… منشا ترك لا ادرى رياست طلبى و عدم رعايت انصاف در علم است و كسى كه اهل انصاف نباشد اهل فهم و تفهم نيست. (512)
قرطبى نقل مى كند: مردى از حضرت على عليه السلام مطلبى پرسيد. آن حضرت درباره آن، سخن گفت : آن مرد گفت يا اميرالمومنين اين طور نيست، ليكن اين چنين است. حضرت على عليه السلام فرمود: تو به صواب سخن گفتى و من به خطا و بالاتر از هر عالمى، عليم ديگرى است.(513)
تذكر: گرچه علم ممكن نسبت به علم خداى سبحان محدود است، ليكن صاحب مقام برين سلونى قبل ان تفقدونى (514) از اين گونه مطالب منزه است.
بازدیدها: 167