آیه ۳۳- قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لکم انى اعلم غیب السماوات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون
گزیده تفسیر
پس از آن که فرشتگان به جهل و عجز خود و نیز به عدم شایستگى خود براى مقام خلافت پى بردند براى این که به دانایى آدم و شایستگى وى نیز پى ببردند، خداى سبحان به آدم فرمود: فرشتگان را از اسماى حقایق عالم، باخبر ساز!.
تعبیر به انباء با این که در مورد آدم تعبیر به تعلیم شده بود، نشانه آن است که آنچه از طریق انباى آدم براى فرشتگان حاصل مى شود غیر از آن چیزى است که پس از تعلیم خداوند براى آدم به وجود آمد؛ آنچه به آدم داده شد علم و دریافت حقیقت اشیا بود، ولى آنچه براى فرشتگان حاصل شد صرفا نبا و گزارشى از اشیاست.
اضافه غیب به السموات اضافه لام است، نه من و لازمه اش این است که این غیب (که همان اسماء است ) خارج و غایب از آسمان و زمین باشد، نه از جنس آن و جزئى از آن (خواه جزئى از باطن آن باشد یا جزئى از ظاهر آن ). چنان که جمله و اعلم ما تبدون… ناظر به غیب نسبى و هشدار به تساوى آشکار و نهان فرشتگان براى خداوند است.
مراد از ما تبدون همان است که فرشتگان در ضمن اتجعل فیها من یفسد فیها… ابراز داشتند و جمله ما کنتم تکتمون اشاره به تمایل پنهان آنان به سلب خلافت از آدم و اعطاى آن به آنها، یا اشاره به استکبار ابلیس در جریان دستور به سجده، یا اشاره به بعضى از خطورهاى قلبى است که پس از اعلام جعل خلافت براى آنان پیش آمد؛ مبنى بر این که چگونه مى شود موجودى زمینى بر همه چیز حتى بر آنان سیادت پیدا کند. جمع بین سه احتمال نیز ممکن است.
تفسیر
قال : حذف عطف و ذکر کلمه قال بدون حرف عاطف به جهت انسجام گفتمان و محاوره است، که قبلا بازگو شد.
فلما: کلمه فاء فلما انباهم دلیل بر تاخر انباى آدم از فرمان خداوند نیست، بلکه امر خداى سبحان همان و اطاعت انسان کامل همان ؛ یعنى همان طور که وقتى انسان اراده دیدن مى کند فورا مى بیند و وقتى اراده گفتن مى کند فورا مى گوید و بلکه اراده نفس انسان همان و امتثال قوا همان، در این جا نیز وقتى خداى سبحان اراده کرد که آدم معلم فرشتگان شود اراده او همان و تعلیم آم همان.
تناسب آیات
پس از آن که خداوند، از فرشتگان گزارش اسماء را خواست و آنان اظهار جهل و عجز کردند و به ضعف خود پى بردند، براى این که به دانایى آدم، یعنى به شایستگى و کمال وى پى برده باشند به آدم فرمود: فرشتگان را از اسماى حقایق عالم با خبر ساز! و وقتى آدم آنان را از اسماء با خبر ساخت، به فرشتگان فرمود: به شما نگفتم که من از غیب و باطن آسمان ها و زمین آگاهم و هیچ چیز از شما بر من مخفى نیست و آشکار و نهان شما برایم مساوى است ؛ هم از آنچه آشکار کرده اید که افساد و خونریزى انسان ها در زمین باشد آگاهم و هم به آنچه مکتومش داشته اید که شایسته تر بودن شما نسبت به امر خلافت (یا استکبار بعضى از شما، یعنى ابلیس نسبت به سجده بر آدم ) باشد واقفم.
تعلیم و گزارش
چنان که در مباحث سابق نیز اشاره شد، تعبیر به انبئهم به جاى علمهم و همچنین تعبیر به انباهم به جاى علمهم ، با آن که در مورد شخص آدم تعبیر به و علم ادم الاسماء شده است نه وانبا آدم الاسماء، نشانه آن است که آنچه پس از تعلیم خداوند نسبت به آدم، براى وى حاصل شده، غیر از آن چیزى است که براى فرشتگان پس از انباء و گزارش حضرت آدم، به وجود آمده است ؛ آنچه به آدم داده شد علم و دریافت حقیقت اشیا بود، ولى آنچه به فرشتگان داده شد صرفا نبا و گزارشى از اشیا بوده است و این که در آیه قبل، در ارتباط با خطاب انبونى باسماء هولاء، فرشتگان حتى قدرت بر گزارش نداشتند) با آن که گزارش، علم رقیق و کم رنگى است ) بر اثر این است که اگر چه نبا علم رقیق است ولى انباء و گزارشگرى فرع بر نوعى علم است. پس کسى مى تواند گزارشگر چیزى باشد که قبلا آن را تعلیم یافته باشد و چون فرشتگان به اصل و منشا قدرت به انباء نرسیده بودند پس از خطاب انبونى خداوند، نسبت به گزارش اظهار عجز کردند.
حتى اگر هیچ فرقى بین تعلم و انباء نباشد (از باب این که به نبى، نبى گفته مى شود، چون نبا و گزارش غیبى را عالمانه دریافت مى کند) دست کم این فرق هست که علم آدم بى واسطه و علم فرشتگان با واسطه است و علم با واسطه در این گونه موارد رقیقه علم بى واسطه است ؛ یعنى تفاوت این دو، تفاوت بین حقیقت و رقیقت است ؛ زیرا تقدمى که در این گونه موارد، واسطه بر ذیر الواسطه دارد تقدمى رتبى و از قبیل تقدم علت بر معلول و ظاهر بر مظهر است که در آن، متقدم از حقیقتى برخوردار است که متاخر، آن حقیقت را ندارد، بلکه رقیقه اى از آن را داراست، نه تقدم زمانى ؛ مانند این که مطلبى را زید به عمرو بگوید، سپس عمرو همان مطلب را با همان مفهوم و میزان علمى و بدون هیچ امتیاز و تفاوتى به بکر منتقل کند و در نتیجه، علمى که براى بکر حاصل شده، هیچ تفاوتى با علمى که براى عمرو حاصل شده، نداشته باشد، بلکه در برخى موارد تلقى شاگرد با واسطه، از تلقى شاگرد بى واسطه عمیقتر و دقیقتر باشد؛ چنان که رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرموده اند:رب حامل فقه الى من هو افقه منه .(۵۱۵)
این خود شاهد دیگرى است که علم به اسماء، صرف به مفهوم لغوى اشیاء که وضع لغوى عهده دار آن است نبوده، وگرنه این مقدار، با انباء نیز حاصل مى شود، بلکه علم به اسماء عبارت از تعلیم حقایق و کشف و ارائه اعیان وجودات است ؛ حقایق و اعیانى که اولا، غیب و باطن آسمان ها و زمین است و ثانیا، رسیدن به آن، میسور کون جامع، یعنى انسان کامل است، نه غیر او و ثالثا، آگاهى و شهود آن در خلافت الهى نقش دارد.
تذکر: جریان نبوت حضرت آدم علیه السلام پس از هبوط به زمین پدید آمد و پیش از آن تشریع مصطلح و رسالت معهود خبرى نبود. پس مامور شدن آدم به انباى اسماء، به امر تشریعى نبود. بنابر این، احتمال رسالت آم علیه السلام براى ملائکه و نیز طرح علم آنان به نبوت آدم، چنان که برخى گفته اند (۵۱۶) ناصواب است. البته در نشئه فرشتگان، رسالت ویژه اى هست که با نبوت تشریعى معهود فرق دارد. غرض آن که، سبک قصه آدم علیه السلام و دستور انباى اسماء به صورت تشریع ارائه شد، لیکن تشریع اصطلاحى نیست.
غیب آسمان ها و زمین
مقتضاى قرینه مقام، یعنى مقام اظهار قدرت و احاطه و عجز و جهل فرشتگان، این است که اضافه غیب به السموات در جمله انى اعلم غیب السموات والارض اضافه لام باشد، نه اضافه من د یعنى آیا به شما نگفتم که من غیب آسمان ها و زمین را مى دانم، نه غیبى که از جنس آسمان ها و زمین است و لازمه اش این است که این غیب (که همان اسماء است ) خارج و غایب از آسمان و زمین باشد، نه از جنس آن و جزئى از آن (خواه جزئى از باطن آن و یا جزئى از ظاهر آن ) و به تعبیر دگیر غیب مطلق باشد، نه غیب نسبى و اضافى ؛ زیرا اگر موجودى در سطح سپهر یا در بسیط خاک یافت شود موجود عالم شهادت و حس است، نه عالم غیب ؛ چنان که لازمه اش این است که علم به این غیب، نه با کندوکاو در زمین استخراج شود و نه با سیر در فضا به دست آید، بلکه تنها توسط خداى عالم به غیب و شهادت حاصل گردد.
ممکن است گفته شود، با توجه به این که مراد از سماوات و ارض در این آیه، سماوات و ارض مادى و ظاهرى است و فرشتگان، جزو آسمان معنوى و از دریافت کنندگان امرى معنوى، یعنى وحى هستند: واوحى فى کل سماء امرها(۵۱۷)، نه از آسمان مادى که درباره آمده : و فى السماء رزقکم . (۵۱۸)
(بنابر این که مقصود خصوص رزق مادى باشد) و با توجه به این که آسمان و زمین معنوى، باطن و غیب آسمان و زمین مادى و ظاهرى است پس نتیجه این مى شود که فرشتگان نیز جزو باطن و غیب آسمان ها و زمین باشند؛ یعنى آنها نیز مصداقى از مصادیق غیب السموات والارض باشند و چوون آنها از حقیقت خود و نیز از لوازم غیبى خویش آگاهند در این صورت چگونه مى شود که آنان به این غیب عالم نباشند؟
پاسخ این است : اگر چه فرشتگان نیز جزئى از غیب و باطن هستند، لیکن شکى نیست که عالم غیب و موجودات غیبى درجات متعدد طولى دارند؛ درجاتى که بعضى برتر از برخى دیگر است و آنچه به آدم تعلیم شده از مراتب عالى عالم غیب و موجودات عالیه این عالم بود، نه از خصوص درجات متوسط و ناز آن.
نکته دیگر این که مراد از غیب السموات والارض خود اسماء است، نه علم آدم به اسماء؛ یعنى آنچه فرشتگان از آن بى خبر بودند وجود حقایقى با عنوان الاسماء بود، نه آگاهى آدم به اسماء، تا تصور شود که فرشتگان، به اسماء علم داشتند ولى نمى دانستند که آدم از این اسماء مطلع است و از این رو اعتراض کردند؛ زیرا در این صورت کافى بود خداوند، به آدم فرمان دهد تا اسماء را به آنان گزارش دهد، تا آنان به آگاهى وى پى بردند و دیگر لازم نبود که خود نیز خطاب به آنها بفرماید اسماء را به من گزراش دهید: انبونى باسماء هولاء.
به بیان دیگر، غرض از این گفتگو و سوال و جواب دو چیز است :
نخست عدم آگاهى فرشتگان از اسماء و در نتیجه عدم لیاقت آنان براى منصب خلافت الهى، و دیگر آگاهى آدم به اسماء و لیاقت و شایستگى او براى خلافت. از این رو هم خطاب انبئونى وارد شده است و هم خطاب یا ادم انبئهم….
تذکر:
۱- تعبیر باسمائهم در جمله فلما انباهم باسمائهم به صورت اسم ظاهر با امکان اکتفا به ضمیر ها، براى اهمیت جریان علم اسماء است.
۲- چنان که در برخى مباحث گذشته اشاره شد، از تعبیر به الم اقل لکم بر مى آید که آنچه در این آیه به عنوان غیب المسوات والارض مطرح است همان است که در ذیل آیه خلافت انى اعلم ما لا تعلمون به طور اجمال به آن اشاره شده است ؛ زیرا مطابق آنچه از قصه خلافت و تعلیم اسما در ظاهر آیات آمده چیزى که خداوند در این جریان به فرشتگان گفته باشد و جمله الم اقل لکم بر آن صادق باشد جز انى اعلم… نیست.
حاصل این که، منطبق علیه سه عنوان غیب السموات والارض و ما لا تعلمون و الاسماء یکى است و آن، چنان که گذشت، ممکن است همان مفاتح الغیب و خزاین اشیایى باشد که در دو آیه وعنده مفاتح الغیب… (۵۱۹) و و ان من شى ء الا عندنا خزائنه (۵۲۰) وارد شده است.
علم الهى به ظاهر و باطن فرشتگان
جمله و اعلم ما تبدون وما کنتم تکتمون تکرار مضمون… اعلم غیب السموات والارض نیست، بلکه هشدار به تساوى آشکار و نهان آنها براى خداوند است.
به تعبیر استاد علامه طباطبایى قدس سره تقابل این دو جمله با جمله قبل، اقتضا دارد که محتواى این دو جمله، مربوط به غیب نسبى (که خود بشخى از باطن آسمان ها و زمین است ) باشد، تا مفاد مجموع آیه این باشد که من به هر دو قسم غیب واقهم ؛ هم غیب مطلق که خارج از ظاهر و باطن عالم ارضى و سماء مادى و محیط و مشرف بر آنها به حساب مى آید و هم بر غیب نسبى که جزئى از باطن عالم ارضى و سماء مادى است (۵۲۱)
مراد از ما تبدون همان است که فرشتگان در ضمن اتجعل فیها من یفسد فیها… بیان کردند و مقصود از ما کنتم تکتمون این است که قلبا مایل بودند بگویند ما به خلافت سزاوارتریم، یا مى خواستند خلافت را از انسان سلب کنند، ولى آن را مکتوم داشتند و اظهار نکردند. موید این احتمال اسناد فعل به جمع آنهاست.
نیز احتمال دارد مراد از ما کنتم تکتمون همان استکبار ابلیس در ظرف دستور سجده براى آدم باشد که آن را پنهان کرده بود. البته در این صورت این سوال مطرح مى شود که چرا فعل کتمان به همه فرشتگان اسناد داده شد و پاسخ این است که اسناد فعل فرد به گروهى که آن فرد، به حسب ظاهر از آنان محسوب مى شود و تشخیص وى از آنان مشکل است، در میان اهل ادب معمول است.
موید این احتمال این است فرشتگان هر چه در درون داشتند با جمله اتجعل… و نحن نسبح… که استعلام محض است بیان داشتند. فرشتگان در نهان خود خلافت حقى را پنهان نمى دارند؛ زیرلا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون .(۵۲۲) پس امر مکتوم باید همان استکبار ابلیس باشد.
احتمال سوم آن است که، اعلام جعل خلافت براى آدم با جمله انى جاعل فى الارض که ظاهرش شمول خلافت آدم حتى بر فرشتگان است (چنان که تعلم آنان از آدم و ماموریت آنها براى سجده براى وى نیز این را تایید مى کند) موجب شد که در دل هاى فرشتگان خطورى راه پیدا کند؛ زیرا هیچ گاه گمان نمى کردند موجودى زمینى، بر همه چیز حتى بر آنان سیادت پیدا کند.
این احتمال را علامه طباطبایى قدس سره در ذیل آیه بعدى، مطرح کرده، مى گوید: برخیى روایات نیز موید آن است. (۵۲۳) در بحث روایى نیز مى گوید: منافاتى بین این وجه و وجه اول (این که امر مکتوم، اباى ابلیس از سجده باشد) نیست ؛ زیرا جمع بین دو وجه و استفاده هر دو وجه از آیه نیز، ممکن است. (۵۲۴) چنان که دلیلى بر حصر نیست. از این رو مى توان با اراده جامع بین همه احتمال ها مطلبى را ارائه کرد که همه آنها زیر پوشش آن جامع مندرج شود.
بنابر این که امر مکتوم همان اباى ابلیس از سجده باشد، تعبیر به کنتم و این که به جاى ما تکتمون (نظیر ما تبدون ) جمله ما کنتم تکتمون به شکل ماضى استمرارى به کار رفته، نشان آن است که سجده فرشتگان و اباى ابلیس از آن، پس از قصه اعلام جعل خلافت و قول خداوند: انى اعلم ما لا تعلمون و قبل ازالم اقل لکم انى اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون واقع شده است ؛ گرچه ظاهر فلما انباهم… قال این است که قول مزبور بلافاصله پس از انباى آدم واقع شده است، نه بعد از انباء و امر به سجده، لیکن مى توان چنین ظهورى را نفى کرد؛ زیرا کلمه قال بدون حرف ترتیب نظیر فاء ذکر شده، از این رو ممکن است با فاصله اتفاق افتاده باشد.
البته این نکته تنها در صورتى به دست مى آید که جمله و اعلم ما تبدون… عطف بر اعلم غیب السموات و الارض باشد، نه عطف بر الم اقل…؛ زیرا در این صورت است که جمله الم اقل لکم بر سر اعلم دوم نیز در مى آید و معناى جمله این مى شود: آیا به شما نگفتم که من به آشکار و نهانتان آگاهم (که طبعا ناظربه انى اعلم ما لا تعلمون وارد در ذیل آیه قبل مى شود) و این نتیجه به دست مى آید که اولا، خداوند پس از سوال استفهامى فرشتگان، به نحو اجمال و با جمله الم اقل لکم بر سر اعلم دوم نیز در مى آید و معناى جمله این مى شود: آیا به شما نگفتم که من به آشکار و نهانتان آگاهم (که طبعا ناظر به انى اعلم ما لا تعلمون وارد در ذیل آیه قبل مى شود) و این نتیجه به دست مى آید که اولا، خداوند پس از سوال استفهامى فرشتگان، به نحو اجمال و با جمله انى اعلم ما لا تعلمون به آنها فهماند که من از غیب آسمان ها و زمین و از آشکار و نهان شما با خبرم. سپس براى اثبات این نکته، تعلیم اسماء را پیش آورد و با آن پرده از روى اسماء و شایستگى آدم براى تعلیم آنان برداشت و نیز جریان سجده براى آدم را پدید آورد و با آن، از استکبار ابلیس پرده بردارى کرد و مکتوم او را فاش ساخت و پس از این پرده بردارى ها فرمود: آیا به شما نگفته بودم که من به غیب آسمان ها و زمین آگاهم ؟ (اشاره به جریان سجده و اباى ابلیس ). اما در صورت دوم، یعنى بنابر عطف اعلم دوم بر الم اقل روشن است که چنین نکته اى را نمى شود استفاده کرد.
بنابر وجه اول، پاسخ این سوال که چرا قصه سجده و اباى ابلیس در اثناى همین آیه ذکر نشده، بلکه مستقلا در آیه بعد آمده، در ضمن تفسیر آیه بعد خواهد آمد. (۵۲۵)
تبصره : علم خدا به ظاهر و باطن اختصاصى به فرشتگان ندارد؛ چنان که در آیات دیگر مانندو ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله (۵۲۶)
آمده است. از این رو چنین مضمونى هشدار به عنایت به معاد خواهد بود.
لطایف و اشارات
۱- مصونیت از خطا در تعلیم اسماء
اگر فرشتگان، علم به اسماء یا گزارش آن را بى واسطه از خداوند دریافت مى کردند جاى هیچ سوال و احتمال خلافى نبود، اما کنون که با واسطه انسان کامل، گزارش آن را دریافت کردند این سوال مطرح مى شود که چگونه فهمیدند آدم علیه السلام در مقام انباء دچار اشتباه نشده است ؟ این پرسش را سید مرتضى قدس سره طرح کرده و آن را بى سابقه دانسته و در حل آن به نبوت حضرت آدم اشاره کرده است. (۵۲۷) امین الاسلام طبرسى رحمه الله علیه نیز در جواب از اصل پرسش، ضرورت علم به نبوت آدم علیه السلام را در این مقطع خاص نپذیرفته (۵۲۸) و صدر المتالهین جواب هاى امین الاسلام را بدون نام مجیب، ارائه کرده است. (۵۲۹)
پاسخ نهایى این است که در محدوده علم اسماء و نشاه فرشتگان و برتبرر از آن جایى براى اشتباه نیست ؛ زیرا اشتباه در جایى راه دارد که ابزار آن، یعنى شیطنت شیطان که و هم و خیال و جاى گزینى باطل به جاى حق است راه داشته باشد. در محدوده اى که حق و باطل، هر دو در آن رخنه مى کند زمینه شک در مطلبى فراهم مى شود که آیا آن مطلب حق است یا باطل، ولى در محدوده اى که جز حق وجود ندارد، هرگز جایى براى تردید نیست. بر همین اساس، در بیان مبارک امیر مومنان على علیه السلام آمده است : از لحظه اى که حق به من ارائه شد در آن شک نکردم ؛ ما شککت فى الحق مذ اریته . (۵۳۰)
بر همین مبنا، در محل بحث، پس از انباى حضرت آدم، خداوند، بر آن صحه گذاشت و فرمود: فلم انباهم باسمائهم…؛ یعنى گزارش آدم صحیح بود و او واقعا اسماى الهى را گزارش داد و فرشتگان نیز از گزارش اسماء آگاه شدند.
ممکن است و گفته شود که فرشتگان راجع به مقام خود و منزلت آدم اشتباه کردند. پس آن مرحله مجال خطا هست، لیکن باید عنایت کرد که طبق تحقیق معقول و مقبول، آنچه از فرشتگان صادر شد از سنخ انشا بود، نه اخبار؛ زیرا آنان سوال استفهامى داشتند، نه اعتراضى. بنابر این، هیچ گونه اخبارى از ناحیه آنها صورت نپذیرفت و چون عصاره گفتار آنها انشا بود نه اخبار و انشا مصون از صدق و کذب و مبراى از صواب و خطاى خبر است، از این رو اشتباه مصطلح در آنجا ندارد. البته جهل به معناى قصور و عدم علم در هر مرحله نسبت به مرحله برتر متصور است و این غیر از کذب، خطا، اشتباه و مانند آن است.
۲- هشدار مراقبت بر خواطر
گرچه خداوند براى علم ارزش فراوانى قائل شده است، لیکن در همه موارد نسبت به غفلت از تهذیب نفس در کنار فراگیرى علم، هشدار مى دهد. از جمله در آیه محل بحث مى فرماید: و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون که مى توان از آن لزوم مراقبت بر خواطر و هواجس را استظهار کرد.
گاهى خداوند درس توحید مى دهد و از احاطه عملى و علمى خویش سخن مى گوید؛ مانند: والله بکل شى ء علیم (۵۳۱) و الا انه بکل شى ء محیط (۵۳۲) و در خصوص محل بحث مى گوید:الم اقل لکم انى اعلم غیب السموات والارض ، و گاهى درس معاد مى دهد و مى فرماید: من آشکار و نهان همه را مى دانم و سرانجام روزى از آنان بازخواست مى کنم و جمله و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون کنایه از همین نکته است.
این نکته نه تنها هشدارى به فرشتگان، بلکه به همه عالمان است. به ویژه با توجه به این که چنین نیست که خداى سبحان براى همه، فقط در قیامت حساب بگشاید، بلکه ممکن است در همین دنیا، درون عده اى را آشکار کند و افزون بر خزى و خوارى آخرت (۵۳۳)، او را به خزى و خوارى دنیا نیز مبتلا سازد؛ چنان که مى فرماید:لهم فى الدنیا خزى ولهم فى الاخره عذاب عظیم (۵۳۴) خصوصا با توجه به این که گاهى انسان در درون خویش شرکى را دفن مى کند و با مهارتى که دارد به گونه اى آن را مى پوشاند که رفته رفته امر به خود وى نیز مشتبه شده، نمى داند در نهان خانه خود چه شرکى پنهان کرده است. اما روزى آن شرک پنهان، که در بسیارى از افراد موجود است، شعله مى کشد و مایه رسوایى خواهد شد.
بر همین اساس، خداوند سبحان همواره هشدار مى دهد:او لا یعلمون ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون (۵۳۵) یا دقیقتر از آن، مى فرماید: والله مخرج ما کنتم تکتمون (۵۳۶)؛ یعنى نه تنها آنچه را در نهان دارید مى دانم، بلکه آن را استخراج مى کنم و در جاى دیگر مى فرماید: اگر خداوند از شما بخواهد مالى در راه خدا انفاق کنید بخل مى روزید و خداوند با همین آزمایش کینه و عداوتتان را استخراج مى کند:ان یسئلکموها فیحفکم تبخلوا و یخرج اضغانکم (۵۳۷)در موردى دیگر نیز به عنوان کلى، بدون تعیین بیمارى معین یا بیماران مشخص مى فرماید: آیا بیمار دلان مى پندارند که خداوند کینه و بیمارى درونى آنان را استخراج نمى کند؟ام حسب الذین فى قلوبهم مرض ان لن یخرج الله اضغانهم. (۵۳۸)
این هشدارى است که در روز امتحان، هر آنچه در درون انسان هاست استخراج مى شود و چنین روزى، زمان خزى و فضیحت است. اگر کسى در درون خود، علم خالص نیندوخت، بلکه در کنار علم، هواى خودبینى هم حضور داشت، سرانجام روزى گرفتار مى شود؛ زیرا خداوند مکتوم ها را بیرون مى آورد: والله مخرج ما کنتم تکتمون (۵۳۹) اگر بخواهیم به کمال برسیم باید بدانیم که انسان کاملت هم عالم به اسماء است و هم درونش از هر کینه اى نهى است ؛ یعنى علم او منزه آلودگى و علمى است که در آن، تنها معلم دیده مى شود، نه متعلم دیده مى شود، نه متعلم و نه هواهاى مشووم او.
نیز بدانیم چنین نیست که خداى سبحان گاهى علم را افاضه کند و گاهى نکند، بلکه او همواره علم را نازل مى کند و این انسان است که براى گرفتن فیض گاهى در دل را مى گشاید و گاهى آن را مى بندد. خداوند نه تنها پیوسته فیض عطا مى کند، بلکه با هر دو دست و کریمانه مى بخشد؛ زیرا او باسط الیدین بالعطیه است و تنها حجابى که انسان را از دریافت فیض او باز مى دارد همان شرک دقیق و رقیقى است که ممکن است بر خود او مستور باشد و قرآن کریم درباره آن مى فرماید: فانه یعلم السر واخفى (۵۴۰) یعنى خداى سبحان سر و بلکه از سر را مى داند.
تبصره : برخى مفسران چهار وجه براى رجحان علم بر عمل ارائه کرده اند (۵۴۱) که هم اصل مطلب و هم ادله مزبور مورد نقد و تامل است و شاید در جاى مناسب مطرح شود.
۳- توهم تقدم زمانى فرشتگان
از تعبیر کنتم تکتمون به صورت ماضى استمرارى، ممکن است تو هم شود که فرشتگان بر انسان کامل تقدم زمانى داشتند و تاریخى گذشت که فرشتگان در آن تاریخ جاهل بودند و چیزى را در درون کتمان مى کردند و سپس در تاریخ و زمانى بعد به آن به عالم شدند و راز درونشان آشکار شد.
حق این است که تعبیر مزبور، لازمه بیان حقیقت ملکوتى به زبان طبیعى است وگرنه نشئه فرشتگان و ارواح اولیا و انسان هاى کامل نشئه اى فوق زمان است که در آن، گذشته و حال معنا ندارد؛ در آن نشئه، فرشتگان مرتبه اى دارند که در آن مرتبه بعضى از علوم را واجدنه و بالاتر از آن مرتبه، مرتبه انسان کامل است ؛ یعنى کسى که از طریق او و به وساطت او فیض علمى به فرشتگان مى رسد. البته وجود ملائکه بر وجود عنصرى انسان کامل تقدم دارد، لیکن باید توجه کرد که گرچه متاخر موجودى زمانى است، لیکن متقدم، منزه از زمانمندى است. از این رو تقدم او زمانى نیست.
۴- برترى مطلق انسان کامل بر فرشتگان
در تفسیر برخى از بزرگان اهل معرفت آمده است :
با این که بالاتر از مرتبه انسان در مخلوق ها مرتبه اى جز مرتبه فرشته نیست فرشتگان در فراگیرى اسماء از آدم تتلمذ کردند، اما این فراگیرى و فرادهى دلالت ندارد که انسان از ملک برتر است، لیکن دلیل است بر این که انسان از لحاظ نشاه از فرشته کاملتر است. (۵۴۲)
ملاحظاتى که درباره تفکیک بین خیر و کمال مى توان ارائه کرد عبارت است از:
الف : علم، کمال وجودى است ؛ گرچه ممکن است در قلمرو طبیعت، عالم بر عمل از کمال آن، طرف وجودى نبندد، لیکن در منطقه فرا طبیعى که هرگز علم از عمل جدا نخواهد شد هماره علم، عامل کمال وجودى است.
ب : مقصود از عنوان خیر در این گونه مباحث همان خیر وجودى است، نه خیر اخلاقى و ارزشى. از این رو نمى توان چیزى را کمال وجودى دانست ولى فتوا به خیر بودن آن نداد. بنابراین، چیزى که اکمل از دیگرى است، نسبت به آن، خیر هم خواهد بود.
ج : ممکن است علم، در برخى موارد، همراه با خیر و کمال نسبى و حیثیتى باشد، نه نفسى و مطلق ؛ چنان که جریان حضرت موسى و خضر علیه السلام از این سنخ است. از این رو نمى توان به افضل بودن خضر نسبت به موسى به نحو مطلق فتوا داد، لیکن در قصه حضرت آدم علیه السلام و فرشتگان که سخن از تعلیم یا انباى همه اسماى حسناى الهى است نه بعضى از آنها، چنین تعلیم یا انبایى همراه با خیر مطلق و کمال نفسى است و بر این اساس، معلم اسماى حسنا، یعنى آدم علیه السلام به طور مطلق افضل از متعلم آنها، یعنى ملائکه است.
د: انسان داراى افراد متفاوتى است ؛ چنان که فرشته نیز داراى افراد گونه گون است. براى ارزیابى در تفاضل و تکامل که کدام فاضلتر و کاملتر از دیگرى است باید همتا و کفو بودن را در نظر گرفت.
ه : اطلاق آیه هل یستوى الذین یعملون و الذین لا یعلمون…(۵۴۳) شامل انسان ها و ملائکه مى شود؛ یعنى دو انسان، دو فرشته و یک انسان و یک فرشته، همگى مشمول اطلاق آیه مزبور هستند.
۵- زبان گویاى سالک محبوب
هر گونه کمال محورى که در طرح خلافت، از لحاظ اوصاف مستخلف عنه و تعریف خلیفه و شرح سیرت و سریرت و سنت او ارائه شود خلیفه خدا و واجد آن کمال است ؛ مگر شاهدى اقامه شود که باز گو کردن آن وصف وجودى، استطرادى بوده و جهت خارجى داشته، نه سمت داخلى. خداوند سبحان پس از دستور انباى اسماء به آدم و پس از تحقق گزارش صادقانه وى به فرشتگان فرمود: من غیب آسمان ها و زمین را مى دانم و از آشکار و پنهان شما آگاهم . طرح چنین علمى پس از نقل انباى آدم که خلیفه خداست زمینه استنباط مطلب دیگرى را فراهم مى کند و آن این که خلیفه کامل خداى عالم غیب آسمان ها و زمین، براى فراگیرى چنان علمى توانمند است و جانشین عالم به سر و علن، از قدرت آگاهى بر چنین دانشى برخوردار است و نمونه آن، همان اسماى حسناى الهى است که آدم نه تنها از آنها با خبر شد، بلکه فرشتگان را نیز به مقدار توانمندى آنان آگاه کرد و مقتضاى علم به آن اسماى حسنا اطلاع بر راز آسمان ها و زمین از یک سو و آگاهى از راز انسان ها مانند آشکار آنان از سوى دیگر است.
بنابر این، شاید بتوان به استناد حدیث صحیح قرب نوافل که خداوند زبان گویاى سالک واصل و شاهد محبوب است (۵۴۴) چنین گفت که، خداى سبحان در این گفتار زبان خلیفه خود بود و نشان داد که خلیفه خدا به اذن و تعلیم الهى از غیب آسمان ها و زمین از یک سو و از آشکار و نهان انسان ها از سوى دیگر، آگاه است. (۵۴۵)
۶- تبیین مقام خلیفه خدا و معلم فرشتگان
تفاوت مهم خطاب خداوند با آدم و خطاب خداوند با فرشتگان، صرف نظر از جهت صورى، که جریان حوار با آدم با حرف ندا بود و قصه محاوره با ملائکه بدون حرف ندا، آن است که خداوند در محاوره با فرشتگان به عنوان امتحان و تحدى فرمود: انبونى ، ولى در جریان آدم علیه السلام فرمود: انبئهم ؛ زیرا مقصود از این خطاب تنها امتحان آدم نبود وگرنه مى فرمود: به من گزارش بده انبئنى . آنگاه با گزارش آدم، برترى وى بر ملائکه ملائکه روشن مى شد، بلکه مقصود، گذشته از بیان برترى آدم بر فرشتگان تبیین مقام تعلیم و خلافت الهى آدم در معلم بودن است ؛ یعنى حضرت آدم نه تنها عالم به اسماى خداست، بلکه به اذن او، معلم اسماى حسناى هست و ملائکه، نه تنها عالم به اسماى الهى نیستند، بلکه مامورند که متعلمانه در حد اعلام نباء و گزارش علمى، آنها را از محضر استاد خود، آدم علیه السلام، فرا گیرند.
۷- ایجاز و اتقان انى اعلم…
جمله : انى اعلم غیب… در نهایت اتقان و ایجاز غیر مخل ارائه شده است ؛ زیرا از علم به شهادت آسمان ها و زمین، سخن به میان نیامده است ؛ چون کسى که از غیب آنها آگاه است از شهادت آنها قطعا با خبر است و نسبت به گذشته، از مکتوم یاد شده و نسبت به آینده، از چیز ابداء شده و آشکار سخن به میان آمده و از مکتوم مطلبى گفته نشده است ؛ زیرا با علم به مکتوم قبلى مى توان به علم به آشکار گذشته، پى برد و مکتوم آینده جزو اسرار پنهان شده است که آن هم مشهود خداست.
تذکر: جمله انى اعلم… در عین اتفاق و شمول، جامع هم اقسام و مراتب متن قبلى نیست ؛ زیرا آنچه قبلا گذشت این بود: انى اعلم مالا تعلمون و برخى از مالا تعلمون به غیب هویت مطلق و اسماى مستاثره و مانند آن که برتر از غیب آسمان ها و زمین است باز مى گردد و مشمول غیب السموات… نیست.
بحث روایى
آشکار و پنهان فرشتگان
… قال الله تعالى عند ذلک : الم اقل لکم انى اعلم غیب السموات والارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون و ما کان یعتقده ابلیس من الاباء على آدم، اذا امر بطاعته و اهلاکه ان سلط علیه و من اعتقادکم انه لا احد یاتى بعد کم الا و انتم افضل منه، بل محمد وآله افضل منکم الذین انباکم آدم با سمائهم. (۵۴۶)
عن على بن الحسین علیه السلام :… فسجدوا وقالوا فى سجود هم فى انفسهم : ما کنا نظن ان یخلق الله خلقا اکرم علیه منا. نحن خزان الله وجیرانه واقرب الخلق . فلما رفعوا روسهم قال الله : یعلم ما تبدون من رد کم على و ما تکتمون ظنا ان لا یخلق الله خلقا اکرم علیه منا… . (۵۴۷)
تکتمون فیما ابدوا امر بنى الجان و کتموا ما فى انفسهم… (۵۴۸)
عن ابن عباس :… قال : انى اعلم ما لا تعلمون یقول : انى قد اطعلت من قلب ابلیس على ما لم تطلعوا علیه من کبره واغتراره… (۵۴۹) . قوله و ما کنتم تکتمون یعنى ما اسر ابلیس فى نفسه من الکبر. (۵۵۰)
فى قوله و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون قال : ما اسر ابلیس من الکفر فى السجود. (۵۵۱)
عن ابى عبدالله علیه السلام : لما ان خلق الله آدم امر الملائکه ان یسجدواله. فقالت الملائکه فى انفسها: ما کنا نظن ان الله خلق خلقا اکرم علیه منا. فنحن جبرانه و نحن اقرب خلقه الیه. فقال الله : الم اقل لکم انى اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون… (۵۵۲).
عن ابن عباس… واعلم ما تبدون قال : ما تظهرون و ما کنتم تکتمون یقول : اعلم السر کما اعلم العلانیه. (۵۵۳)
فى قوله ما تبدون یعنى قولهم اتجعل فیها من یفسد فیها و ما کنتم تکتمون یعنى قول بعضهم لبعض : نحن خیر منه و اعلم.(۵۵۴).
عن الحسن خطابا لحسن بن دینار. یا ابا سعید! ارایت قول الله للملائکه : واعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون ما الذى کتمت الملائکه ؟ قال : ان الله لما خلق آدم، رات الملائکه خلقا عجبا فکانهم دخلهم من ذلک شى ء قال : ثم اقبل بعضهم على بعض فاسروا ذلک بینهم. فقال بعضهم لبعض : ما الذى یهمکم من هذا الخلق ؟ ان الله لا یخلق خلقا الا کنا اکرم علیه منه ؛ فذلک الذى کتمت. (۵۵۵)
اشاره : کتمان فرشتگان با کتمان ابلیس از چند جهت تفاوت داشت
الف : مکتوم ملائکه افضل بودن آنها از سایر مخلوق ها بود که منشا چنین پندارى قصور علمى آنان بود و مکتم ابلیس منش استکبارى و خوى حق ستیزى وى بود: ب : کتمان فرشتگان بر اثر قصور علمى آنان بود، چنان که اشارت رفت و کتمان ابلیس بر اثر تقصیر عملى او بود که چنین کتمانى نفاق است. ج : کتمان فرشتگان با تعلیم الهى بر طرف شد، ولى کتمان ابلیس با دستور خداوند به سجده شعله ورتر شد.
تذکر: قصور علمى ملائکه از چند لحاظ بود: یکى به لحاظ مقام انسان و دیگرى به لحاظ مقام خودشان و سومى به لحاظ مهبط ابلیس و راز درونى وى و تفاوت سر و علن او.
بازدیدها: 228