ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ادخُلوا فِي السِّلمِ كافَّةً ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين(بقره، 208)
فَاِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتكُمُ البَيِّنتُ فَاعلَمُوا اَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم (بقره، 209)
گزيده تفسير
مؤمنان بايد همگي به قلعه مستحكم اتحاد، انقياد، طاعت و مسالمت درآيند تا از آسيبهاي بسياري در امان باشند.
ورود در حوزه هماهنگي و صلح قاطبه اهل اسلام، با پذيرش همه معارف وحياني و رهآورد اسلام است كه اختلاف قبل از علم را در عقايد و مسائل اخلاقي و فقهي و حقوقي پايان ميبخشد.
حال كه وحدت مؤمنان، خواست مؤكّد خداي سبحان و رمز پيروزي است، پس تفرقه خواست دشمن آشكار انسان و اختلاف افكني، پيروي از گامهاي شيطان است.
خداي منّان براساس اصل قبح عقاب بدون بيان يا قبل از بيان، هم با براهين روشن عقلي و نقلي، و هم با موعظه، همگان را از تفرقه و اختلاف كه
^ 1 – ـ ر.ك: مجمع البيان، ج1 2، ص535.
^ 2 – ـ جامع البيان، مج2، ج2، ص429.
^ 3 – ـ روح المعاني، ج2، ص146.
263
>
مانند فحشا و منكر، حرامخواري، بدعتگذاري در دين و… ارمغان شيطان است برحذر داشته و گاه با تهديد ضمني به تفرقه افكنان هشدار داده است كه از پنجه قدرت خداي عزيز و از گستره عدالت خداي حكيم خارج نيستند. البته نبايد حفظ وحدت، دستاويز ترك دو واجب مهم امر به معروف و نهي از منكر شود.
تفسير
مفردات
اُدخلوا: «دخول»، گاهي محسوس و مادي است؛ مانند دخول در مكان: ﴿وقالَ ادخُلوا مِصر) 1 و زماني معقول و معنوي است؛ مانند دخول در مكانت: ﴿يَدخُلونَ في دينِ اللّهِ اَفواجا) 2 انسان گاهي مصدر دخول است و گاهي مورد آن. مصدر بودن انسان از مثالهاي قبل معلوم ميشود و امّا موردبودن او مانند ﴿ولَمّا يَدخُلِ الايمنُ في قُلوبِكُم) 3
السلم: سِلم هرچند مشتقات فراوان از مجرد و مزيد دارد؛ ليكن جامع همه آنها سلامت از آسيب نقص و آفت عيب اعم از ظاهري و باطني است 4 ، و اطلاق آن بر اسلام، ولايت و مانند آن از سنخ تطبيق مصداقي است نه تفسير مفهومي و تقابل آن با حرب در تعبيرهايي مانند «سلم لمن سالمكم و حرب
264
>
لمن حاربكم» نشان رواج معناي سازش، مسالمت، هماهنگي و اتحاد از اين واژه است. دخول گاهي در چيزي يا جايي با سلام است؛ مانند ﴿اُدخُلوها بِسَلم) 1 و زماني دخول در خود سلامت و آرامش است؛ مانند ﴿ادخُلوا فِي السِّلمِ﴾.
كافة: «كفّ» مانع شدن از فعليت و تحقق چيزي است كه تحقق آن نزديك است. كفّ دست از اين جهت به اين نام تسميه شده كه مانع رسيدن آسيب به ساير اندامهاي بدن است. نابينا را نيز از اين جهت «مكفوف» ميگويند كه از ديدن ممنوع است 2.
«كافّة» در اصل اسم فاعل و به معناي گروهي است كه شر و ضرر را از خود دفع ميكنند. اين واژه با حفظ مفهوم منع، به معناي اسم جمع است؛ مانند قوم و جماعت 3 ، از اينرو فرمودهاند: كافة واژه تأكيد و به معناي جميع است 4.
ولاتتّبعوا: «تبع»، پيروي كردن و درپي شيء مادي يا معنوي حركت فكري يا عملي داشتن است و اتّباع، به مقتضاي معناي مطاوعه باب افتعال، پيروي از روي اختيار و اراده است 5.
زللتم: «زلّت»، لغزش ظريف فكري، گفتاري، عملي يا لغزيدن پاست. كاربرد زلّت در لغزشها و انحرافاتي است كه پس از حالت استواري و ثبات
^ 1 – ـ سوره يوسف، آيه 99.
^ 2 – ـ سوره نصر، آيه 2.
^ 3 – ـ ر.ك: مفردات، ص309، «د خ ل».
^ 4 – ـ سوره حجرات، آيه 14.
^ 5 – ـ همان، ص421، «س ل م».
265
>
رخميدهد. زلزله نيز كه مضاعف اين ريشه است بر تكرار لغزش و شدّت كمّي و كيفي آن دلالت دارد 1. برخي قيد غير عمدي بودن را در كاربردهاي زلّت معتبر ميدانند 2.
تناسب آيات
پس از اينكه خداي سبحان در آيات 200 و 201 انسانها را از جهت منطق و سيره عملي به دو گروهِ دنياطلب و خواهان نيكي دنيا و آخرت تقسيم كرد و در آيات 204 تا 207 نيز در تقسيمي ديگر فرمود: انسانها از جهت نفاق و خلوص و پيامدهاي اين صفات دو گروهاند: گروهي عنود، مفسد و مغرور و گروهي مخلص و جان بر كف كه حاضرند در پي كسب رضاي خدا در مبارزه خستگيناپذير با كافران و منافقان همه هستي خويش را نثار كنند، اكنون به مؤمنان خطاب كرده و همگان را به وحدت و پرهيز از پيروي شيطان فراخوانده است.
استاد، علامه طباطبايي(قدسسرّه) در تناسب اين آيات ميفرمايد:
اين هفت آيه (208 تا 214) راه حفظ وحدت ديني در جامعه انساني را بيان ميكند و آن ورود در سلم و بسنده كردن به دين خدا در انديشه و رفتار است. تنها در اين صورت است كه وحدت و سعادت دنيا و آخرت تأمين ميشود وگرنه با خروج از سلم و دخول در تصرف در آيات الهي همانگونه كه از بنياسرائيل و ديگران سرزد، وحدت ديني از هم گسسته و
^ 1 – ـ سوره ق، آيه 34.
^ 2 – ـ التبيان، ج2، ص186.
^ 3 – ـ التحقيق، ج10، ص85 86، «ك ف ف».
^ 4 – ـ الميزان، ج2، ص101.
^ 5 – ـ التحقيق، ج1، ص358، «ت ب ع».
266
>
سعادت دنيا و آخرت رخت بر بسته و هلاكت عمومي فرا ميرسد 1.
٭ ٭ ٭
اسلام، آيين صلح و صفا
خداي سبحان در آيات پيشين، اوصاف روحي منافقانِ مفسد و صفات ايثارگري مؤمنان خالص را بيان فرمود و در اين آيه به مؤمنان خطاب ميكند كه همگي راه صلح و اتحاد و زندگي مسالمتآميز را در پيش گيريد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ادخُلوا فِي السِّلمِ كافَّة﴾ و با هم به قلعه محكم سازگاري و وحدت درآييد، چون صلح و اتحاد به منزله دژ محكمي است كه انسان را از حوادث ناگوار حفظ ميكند؛ مانند كلمه «لا إله إلا الله» و «ولايت علي بن أبي طالب» كه در روايات از آنها به دژ محكم الهي ياد شده است كه مايه حفظ و صيانت از عذاب الهي است 2 ، زيرا هم آن دژ مستحكم است و هم دژبان آن خداي عزيز مقتدر، از اينرو نه آن قلعه آسيبپذير و نه ورود بيگانه به حريم آن ممكن است.
گفتني است كه چون در تعيين مخاطب آيه از يكسو و تبيين معناي «سلم» از سوي ديگر و توجيه معناي «كافّه» از سوي سوم اختلاف است، وجوه متعددي كه از احتمالهاي مضروب در يكديگر به دست آمده، طبق آنچه در
^ 1 – ـ التحقيق، ج4، ص340 341، «ز ل ل».
^ 2 – ـ مفردات، ص381، «ز ل ل».
267
>
روح المعاني ارائه شده، بيست و چهار محتمل است 1.
طبري در بين احتمالهاي راجع به سلم، معناي اسلام را انتخاب كرد، زيرا مخاطبان، يا مؤمنان به حضرت محمد بن عبدالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)اند كه با هم جنگي نداشتند تا دعوت به صلح و سازش شوند، يا مؤمنان به پيامبران گذشتهاند كه اكنون مأمور به ايمان (اسلام) به حضرت خاتم انبيا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند، و مقصود از كافه جميع احكام اسلام، بدون تبعيض است 2.
لازم است عنايت شود كه اولاً اگر مخاطبان، مؤمنان به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشند دعوت به اسلام وجهي ندارد، از همينرو فخر رازي چنانكه خواهد آمد به تكلّف افتاده است 3. ثانياً جنگهاي خونين جمل و صفين و نهروان و سرانجام كربلا از همين امت به ظاهر مسلمان نشئت گرفت و اگر آيه صلح و اتحاد نميبود چهها ميشد!
معناي سلم نيز آن نيست كه مورد اختيار جناب طبري است، از همينرو معناي كافّه نيز آن نيست كه ايشان پذيرفته است. سلم به معناي اسلام، در غير حوزه تفسير مفسّران، معهود نيست. سلم از لحاظ فقه اللغه به معناي انقياد، طاعت، صلح، مسالمت و عدم تعرّض به امنيت، آزادي، استقلال سياسي، اقتصادي، فرهنگي و مانند آن است و كاربرد قرآني آن نيز همان معناي معهود لغوي است. البته مشتقات ثلاثي مزيد آن، مانند اسلام، معناي دين ويژه را ميرساند.
آنچه در تفسير التبيان شيخ طوسي آمده كه در بين وجوه سهگانه سلم،
^ 1 – ـ الميزان، ج2، ص101.
^ 2 – ـ «كلمة لا إله إلاّ الله حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي» (التوحيد، ص25)، «ولاية علي بن أبي طالب حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي» (عيون اخبار الرضا(عليهالسلام)، ج2، ص146؛ شواهد التنزيل، ج1، ص131؛ بحار الانوار، ج39، ص246).
268
>
يعني اسلام، طاعت و ولايت، عنوان طاعت را اعم و جامع دانسته 1 ، رأي صائبي است كه معناي صلح را نيز تأمين ميكند، زيرا صلح در صورتي پديد ميآيد كه همگان از حقوق مشترك و اصول جامع و حافظ منافع عمومي اطاعت كنند و هيچ فرد يا گروهي منافع خود را بر مصالح ديگران ترجيح ندهد. از اينجا ميتوان توجيه برخي را، كه خداوند بعد از نقل آرا و اهواي فرقههاي متعدد، همگي را به طاعت و انقياد فراخواند 2 ، پسنديد. البته نبايد پيدايش صلح و مسالمت را به طور مطلق متوقف بر اسلام به معناي مكتب خاص و معهود دانست. هرچند صلح مسلمانان و مسالمت آنان مرهون پذيرش همه احكام اسلام است؛ امّا صلح موحّدان، يعني پيروان مكاتب انبيا(عليهمالسلام)، و صلح جوامع بشري، اعم از موحّدان و ملحدان، متوقف بر قبول اصول فطري مشترك است؛ نه اسلام به معناي مكتب معهود.
حاصل آنچه گذشت اينكه منظور از «سِلم» در اين آيه، صلح و سازش و اتحاد و برادري در درون حوزه اسلامي است؛ نه دعوت به اسلام؛ چون آيه خطاب به مؤمنان است و آنان را در محدوده داخلي ايمان و اسلام به انقياد و اتحاد همگاني فرا ميخواند و از تفرقه باز ميدارد. آري اگر مانند آيه ﴿ياَيُّهَا النّاسُ كُلوا مِمّا فِي الاَرضِ حَللًا طَيِّبًا ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطن) 3 خطاب به عموم مردم بود يا در آيه كلمه «ناس» به كار رفته بود، مانند ﴿ورَاَيتَ النّاسَ يَدخُلونَ في دينِ اللّهِ اَفواجا) 4 شايد «سلم» بر اصل اسلام منطبق ميشد،
^ 1 – ـ ج2، ص146 147.
^ 2 – ـ جامع البيان، مج2، ج2، ص430 432.
^ 3 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج3، ج5، ص207.
269
>
چنانكه برخي از مفسران اهل تسنن 1 برآناند. فخر رازي ميگويد: بسياري از مفسّران، سلم را به معناي اسلام دانستهاند، آنگاه محذور تحصيل حاصل را به وجوه پنجگانه برطرف كردهاند. خود امام رازي نيز سه وجه بر آنها افزوده تا دعوت مؤمنان به دخول در اسلامِ به معناي ايمان موجّه گردد 2.
تذكّر: برخي از پيش فرضها صعب المنال است؛ مثلاً اثبات آنچه از ابنعباس در شأن نزول آيه مورد بحث نقل شده 3 و اثبات اينكه «كافّه» حال براي «سلم» باشد، نه ضمير جمع در ﴿ادخُلوا﴾، اولاً آسان نيست. ثانياً آنچه از معناي جامع سِلم استنباط ميشود همه اين نكات را دربر ميگيرد، زيرا ورود در حوزه سازش، با پذيرش معارف وحياني است كه هم به اختلاف در عقايد پايان ميدهد و هم اختلاف در مسائل اخلاقي را پايان ميبخشد و تشتّت فقهي و حقوقي را ميتواند درمان كند. البته همه اين خصوصيتها ناظر به اختلاف قبل از علم است؛ اما اختلاف بعد از علم كه سرچشمهاي جز فتنهگري ندارد درمان آن عسير است، زيرا اسيران هوس را چيزي درمان نميكند.
نقش «كافّة» در آيه
خطاب آيه شريفه، هم متوجه يكايك افراد است و هم مجموع افراد، به ويژه كه با كلمه ﴿كافَّة﴾ به معناي «جميع» همراه است، بنابراين اگر از ميان دو نفر درگير، يكي موافق سازش و ديگري مخالف آن باشد، برپايه اين خطاب هر دو موظف به رعايت ملايمت و صلحاند.
^ 1 – ـ التبيان، ج2، ص185.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج1 2، ص536.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 168.
^ 4 – ـ سوره نصر، آيه 2.
270
>
واژه «كافة» به معناي جميع و همگي است، از اينرو حكم سازش، اتحاد و برادري، ويژه فرد يا افرادي غير معيّن يا همه با كيفيت خاص نيست تا با امتثال برخي، از ديگران ساقط باشد، چنان كه در واجب كفايي چنين است. نيز خصوص «مجموع من حيث المجموع» مراد نيست تا افراد به تنهايي تكليفي نداشته باشند، بلكه چون هر فرد، هم حيثيت فردي دارد و هم بُعد اجتماعي، حكم آيه به يكايك افراد، و البته به لحاظ حيثيت اجتماعي آنان، اختصاص دارد، از اينرو آحاد مؤمنان مخاطب اين آيهاند و تكليف جداگانه دارند و درنتيجه اطاعت و عصيان آنها نيز جداگانه است؛ مانند آيه ﴿واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعًا ولاتَفَرَّقوا) 1 كه هم به اصل اعتصام فرمان ميدهد و هم صريحاً از تفرقه باز ميدارد؛ يعني شما مؤمنان با هم به اين طناب الهي (قرآن، اهلبيت(عليهمالسلام) و …) چنگ بزنيد؛ نه آنكه هر يك جداگانه به آن تمسّك كنيد، تا يك حكم استغراقي باشد، چون ﴿جَميعًا﴾ در اين آيه همانند ﴿كافَّة﴾ در آيه مورد بحث، حال براي ضمير جمع است و نقش حيثيت اجتماعي را تثبيت ميكند.
تذكّر: 1. برخي ﴿كافَّة﴾ را حال براي معناي سلم، يعني اسلام، گرفته و آن را چنين تفسير كردهاند: وارد تمام شئون اسلام شويد و آن را با همه جوانب و احكام اصلي و فرعي بپذيريد 2 ؛ ليكن ظاهر آن است كه ﴿كافَّة﴾ به معناي جميع و حال براي ضمير جمع در ﴿ادخُلوا﴾ است.
اين نكته مورد غفلت قرار نگيرد كه اگر كافّه به معناي همه جانبه و تمام شئون اسلام باشد مستلزم آن نيست كه اسلام به همه شئون فردي و جمعي
^ 1 – ـ الجامع لاحكام القرآن، مج2، ج3، ص23 24.
^ 2 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص206.
^ 3 – ـ الدر المنثور، ج1، ص579.
271
>
(سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي) احاطه دارد، چون تلازم بين دو مطلب مزبور ثابت نشد؛ يعني روشن نشد كه همه شئون اسلام، مستلزم همه شئون بشر است. البته حق همين است؛ ليكن با ادلّه ديگر نه از همين آيه.
2. اگر «سلم» به معناي اسلام و «كافّه» به معناي همه جانبه باشد زمينهاي براي وحدت و صلح نحلههاي مذهبي فراهم ميشود، زيرا هر فرقه با پيشفرضهاي كلامي و مانند آن به تفسير قرآن مبادرت كرده و آيه متناسب با مرام خود را اصل قرار ميدهد و آيات ديگر را توجيه ميكند. روشن است كه اينگونه از تعامل مذموم با قرآن حكيم، از قبيل ﴿اَلَّذينَ جَعَلوا القُرءانَ عِضين) 1 است؛ نه اخذ همه جانبه آن. اينچنين است در تفسير احاديث، زيرا فقه الحديث گزينشي نميتواند زمينه وحدت و صلح داخلي را فراهم كند، پس پذيرش همه رهآورد اسلام، زمينه مناسبي براي صلح قاطبه اهل اسلام خواهد بود.
اختلاف، راه شيطان
خداي سبحان مؤمنان را در حوزه ايماني و اسلامي به انقياد و اتحاد همگاني كه همان راه انبياست فرا خوانده و آنان را از پيروي گامهاي شيطان بر حذر ميدارد، زيرا شيطان دشمن آشكار بشر و قدمهاي او براي فرد و جامعه زيانبار است: ﴿ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين﴾.
بر پايه تقابل ميان صدر و ذيل آيه، اختلاف و تفرقه از راههاي شيطان است، چون صدر آيه مؤمنان را به اتحاد و انقياد همگاني ميخواند و ذيل آن از پيروي راههاي شيطان نهي ميكند، پس تفرقه راهِ شيطان است، چنانكه صلح
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 103.
^ 2 – ـ جامع البيان، مج2، ج2، ص432؛ روح المعاني، ج2، ص146 147.
272
>
و اتحاد مسير انبياست، بنابراين، نيّت اختلاففكني در هر كسي، وسوسه شيطان است، چون اولاً راه شيطان در برابر «صراط مستقيم» و وحي و برهان است: ﴿واَنَّ هذا صِرطي مُستَقيمًا فَاتَّبِعوهُ ولاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَنسَبيلِه) 1 ثانياً فكر، امري وجودي است و هيچ امر وجودي خود به خود پديد نميآيد، بلكه سبب فاعلي ميخواهد. ثالثاً سبب آن نميتواند خود ذهن باشد، زيرا فكر در ذهن ايجاد ميشود و ذهن فقط سبب قابلي آن است نه مبدأ فاعلي.
سبب فاعلي افكار، الهام الهي: ﴿فَاَلهَمَها فُجورَها وتَقوها) 2 و الهامات فرشتگان: ﴿تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلئِكَة) 3 يا اِلقائات شياطين است: ﴿واِنَّ الشَّيطينَ لَيوحونَ اِلي اَولِيائِهِم لِيُجدِلوكُم) 4 و ميزان تشخيص اين دو، عقلِ سالم و نيز نقل معتبر است كه از وحي الهي استفاده شده است؛ هر آنچه براي غيرمعصوم، در مقامِ نظر و انديشه يا عمل و انگيزه حاصل شد، اگر با ميزان الهي (عقل و نقل معتبر) مطابق نبود، القاي شيطان و وسوسه اوست. قيد «غيرمعصوم» در اين جمله براي آن است كه معصوم(عليهالسلام) از كوثر وحي يا الهام الهي سيراب است و به استدلال عقلي يا نقلي نيازي ندارد.
گامهاي شيطان و دشمني آشكار او
قرآن كريم بارها مؤمنان را از پيروي گامهاي شيطان در مسائل فردي و اجتماعي
^ 1 – ـ سوره حجر، آيه 91.
273
>
باز داشته است، چون دشمني شيطان نسبت به بشر آشكار است و كار دشمن قسم خورده آسيب رساني است: ﴿ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين﴾.
سياست شيطان، گرچه نسبت به برخي اختطاف و ربودن سريع است؛ ولي غالباً نسبت به توده مردم سياست گام به گام است. او آهسته و پيوسته ميآيد و وسوسه ميكند تا گوهر تابناك ايمان مؤمن را بِرُبايد و او را بيآبرو و درنهايت كافر و گمراه و بيحيثيت كند: ﴿كَمَثَلِ الشَّيطنِ اِذ قالَ لِلاِنسنِ اكفُر فَلَمّا كَفَرَ قالَ اِنّي بَريءٌ مِنكَ اِنّي اَخافُ اللّهَ رَبَّ العلَمين) 1 شيطان براي رسيدن به اين اهداف شوم از راههاي گوناگون بهرهميگيرد.
قرآن كريم كه تبيان و روشن كننده هر چيزي است، گامها و راههاي شيطان را در آيات گوناگون، روشن و مبرهن بيان كرده است. برخي از راههاي تخريب و به فساد كشيدن افراد و جامعه بدين شرح است:
1. تفرقه و اختلاف: از آيه مورد بحث، به قرينه تقابل بين صدر و ذيل آن، به دست ميآيد كه تفرقه و اختلاف از گامهاي بزرگ شيطان براي تخريب جامعه اسلامي است. او از اين راه به آرمان خود ميرسد؛ مانند ايجاد اختلاف در ساختن يا اداره مراكز ديني و در برگزاري مراسم ديني، از اين رو مؤمنان بايد اين مُعْضِل اجتماعي را با اتحاد و برادري برطرف كنند.
2. فحشا و منكرات: يكي ديگر از گامهاي زيانبار شيطان، دعوت به فحشا و منكرات است كه قرآن آن را به صورتِ اصلي كلي بيان كرده است: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطنِ ومَن يَتَّبِع خُطُوتِ الشَّيطنِ فَاِنَّهُ
^ 1 – ـ سوره انعام، آيه 153.
^ 2 – ـ سوره شمس، آيه 8.
^ 3 – ـ سوره فصّلت، آيه 30.
^ 4 – ـ سوره انعام، آيه 121.
274
>
يَأمُرُ بِالفَحشاءِ والمُنكَرِ ولَولا فَضلُ اللّهِ عَلَيكُم ورَحمَتُهُ ما زَكي مِنكُم مِن اَحَدٍ اَبَدا) 1
3. حرامخواري و دروغ و افترا: از راههاي نفوذ شيطان، حرامخواري و دروغ است كه ميتوان آن را بزرگراه شيطنت ناميد، چون از اين راه، بندگانِ شكم و اهل دنيا را ميفريبد: ﴿ياَيُّهَا النّاسُ كُلوا مِمّا فِي الاَرضِ حَللاً طَيِّبًا ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين ٭ اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاءِ واَن تَقولوا عَلَي اللّهِ ما لاتَعلَمون) 2 تفسير اين دو آيه و نحوه برداشت از آن دو، در مباحث تفسيري ذيل آن دو به تفصيل گذشت.
4. زبان و كشمكشهاي زباني: زبان از بزرگترين نعمتهاي خداست؛ ليكن چون با آن گناهان فراواني انجام ميگيرد، «قليلُ الجِرم و كثيرُ الجُرم» ناميده شده و از راههاي نفوذ شيطان است. افزون بر آيه گذشته، آيه ﴿وقُل لِعِبادي يَقولُوا الَّتي هِي اَحسَنُ اِنَّ الشَّيطنَ يَنزَغُ بَينَهُم اِنَّ الشَّيطنَ كانَ لِلاِنسنِ عَدُوًّا مُبينا) 3 به خوبي بر اين مطلب دلالت دارد. از قرينهتقابل صدر و ذيل استفاده ميشود كه بندگان خدا بايد در سخن گفتن بهترين شيوه و زيباترين الفاظ را برگزينند، زيرا شيطان در كمين نشسته است تا ميان آنان اختلاف افكند و شكاف ايجاد كند.
موارد ياد شده، از مصاديق بارز گامهاي شيطان است؛ ليكن گامهاي شيطان به اين موارد اختصاص ندارد، بلكه با توجه به روايات معصومان(عليهمالسلام 4)
^ 1 – ـ سوره حشر، آيه 16.
275
>
هرگونه گناه و معصيتي، چه فردي يا اجتماعي از گامها و راههاي نفوذي شيطان به شمار ميرود؛ مانند نگاه به نامحرم، القاي شبهات، تحريك شهوات، بدعتگذاري، تعصّب بيجا و بيبندوباري.
به هر روي، راه شيطان، پر خطر و زيانبار است و رونده آن، همانند كسي است كه عمداً در لبه پرتگاه قرار ميگيرد. هر كسي با اندكي توجه و گشودن چشمان خود، مييابد كه شيطان با ايجاد اختلاف، القاي شبهات و وسوسهبه گناهان، انسان را به طرف پرتگاه جهنم و درّه نابودي ارزشها ميكشاند و اين مطلب عميق و پيچيده نظري نيست كه انسان آن را نفهمد، بلكه دشمني او آشكار است: ﴿اِنّه لَكُم عَدُوٌّ مُبين﴾.
جلوگيري از مغالطه و اشتباه
دعوت به سِلم و اتحاد همگاني نبايد بهانه و زمينهاي براي بيتفاوتي، مداهنهكاري و تسامح و تساهل و ترك امر به معروف و نهي از منكر شود، چون امر به معروف و نهي از منكر جايگاهي رفيع دارد، از اين رو خداي سبحان ازيك سو براي حفظ انسجام ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ادخُلوا فِي السِّلمِ كافَّة﴾ و از سوي ديگر براي حفظ احكام و ارزشها ميفرمايد: بايد امت و گروهي از شما همواره مردم را به سوي خير و نيكي فراخوانده و امر به معروف و نهي از منكر كنند: ﴿ولتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعونَ اِلَي الخَيرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ واُولئِكَ هُمُ المُفلِحون) 1 بنابراين اتحاد و برادري به معناي دست برداشتن از امر به معروف و نهي از منكر نيست، بلكه در صورت موعظه با داشتن حجت بالغ و رساندن دين و معارف به طرف مقابل، اگر آن
^ 1 – ـ سوره نور، آيه 21.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيات 168 169.
^ 3 – ـ سوره اسراء، آيه 53.
^ 4 – ـ ر.ك: تفسير نور الثقلين، ج1، ص205 206؛ البرهان، ج1، ص455 456.
276
>
شخص باز هم از حكم خدا تجاوز كرد، بايد او را امر به معروف و نهي از منكر كرد تا آنجا كه با اذن ولي مسلمانان ميتوان در آخرين مرحله نهي از منكر، از راه ضرب و مانند آن، از فساد او پيشگيري كرد و اگر پنهاني مرتكب آن خلاف شده است، با تنبيه آن خلاف را رفع كرد.
در اينجا تذكر اين نكته سودمند است كه تنبيههاي امر به معروف و نهي از منكر، به منظور دفع گناه است؛ امّا حدّ و تعزير قضا و داوري براي كيفر و رفع عصيان پديد آمده است، از اينرو از جهت فقهي تفاوت مهمي با هم دارند.
قرآن كريم ضمن آنكه همگان را به وحدت و اتحاد فرا ميخواند، هرگونه دستاويزي را براي ترك امر به معروف و نهي از منكر از دستِ بهانهجويان ميگيرد، چون شيطان از هر راهي كه بتواند مانع اجراي احكام دين ميشود؛ گاهي در مسائل علمي و نظري مغالطه ميكند و زماني در مسائل عملي، انسان را به هوا و هوس مياندازد؛ در تحليل مسائل علمي در ذهن القاي شبهه كرده و از اين راه تفرقه ايجاد ميكند و در مسائل عملي با وسوسه و تحريك هواهاي نفساني زمينه اختلاف را فراهم ميآورد، از اينرو خداي سبحان ميفرمايد: ﴿ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين﴾.
شيطان و ايجاد لغزش در انسانها
اگر پس از دلالت ادله روشن عقلي و نقلي بر ضرورت صلح و اتحاد و لزوم پرهيز از آثار زيانبار اختلاف 1 ، برخي به قلعه محكم صلح و اتحاد وارد نشوند و با پيروي از وسوسهها و گامهاي شيطان بلغزند و از راه مستقيم منحرف شوند،
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 104.
277
>
بدانند از پنجه قدرت و عدالت خداوند نميتوانند بگريزند، زيرا خداوند شكستناپذير و حكيم است: ﴿فَاِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتكُمُ البَيِّنتُ فَاعلَمُوا اَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم﴾.
يكي از كارهاي تخريبي شيطان، خالي كردن زيرپاي مؤمنان و سُستكردن عقايد آنان است كه قهراً آنها را ميلغزاند و منحرف ميكند. شيطان با وسوسه و سوگند دروغ، زير پاي آدم و حوا را خالي كرد و آنان را از آن مقام و منزلتي كه داشتند، فرود آورد: ﴿فَاَزَلَّهُمَا الشَّيطنُ عَنها فَاَخرَجَهُما مِمّا كانا فيه) 1 قرآن كريم در تحليل جنگ اُحد، سبب رويگرداني برخي از مجاهدانِ جبهه را هنگام رويارويي سپاه حق و باطل، همين لغزاندن شيطان دانسته است كه بر اثر نافرماني دامنگيرشان شده است: ﴿اِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوا مِنكُم يَومَ التَقَي الجَمعانِ اِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّيطنُ بِبَعضِ ما كَسَبوا ولَقَد عَفَا اللّهُ عَنهُم اِنَّ اللّهَ غَفورٌ حَليم) 2
سرّ آنكه خداي سبحان لغزش را در آيات مورد بحث به مؤمنان، ولي در آيات ديگر به شيطان اسناد ميدهد، آن است كه اين لغزشها بر اثر گناهان خودشان دامنگيرشان ميشود: ﴿استَزَلَّهُمُ الشَّيطنُ بِبَعضِ ما كَسَبوا﴾. درحقيقت، اين لغزش نوعي كيفر است، زيرا تا كسي در برابر وسوسههاي شيطان انفعال و پذيرش نشان ندهد و برخي از معاصي را مرتكب نشود، لغزش و انحراف از راهِ راست دامنگيرش نميشود. غرض آنكه انسان ميلغزد و شيطان ميلغزاند. هم اين مبدأ قابلي، يعني انسان، مقصّر است و هم آن مبدأ فاعلي، يعني شيطان، در صدد ايذاء و اضلال است.
^ 1 – ـ در مبحث اشارات و لطايف به آن اشاره خواهد شد.
278
>
كيفر بعد از بيان
يكي از اصول مشترك بين عقل و نقل، قبح عقاب بدون بيان يا قبل از آن است. اين مطلب معقول را قرآن حكيم گاهي به صورت ﴿وما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبعَثَ رَسولا) 1 بيان ميكند و زماني به صورت ﴿لَولا اَرسَلتَ اِلَينا رَسولاً فَنَتَّبِعَ ءايتِكَ مِن قَبلِ اَن نَذِلَّ ونَخزي) 2 و زماني به صورت ﴿فَاِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتكُمُ البَيِّنتُ فَاعلَمُوا اَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم﴾ ارشاد ميفرمايد. فخررازي به اين نكته عنايت كرده است 3.
تذكّر: كلمه «اِن» ميتواند مفيد ندرت اقدام مخاطب يا نشان عدم رغبت متكلّم به صدور زَلَّت باشد.
هشدار ضمني خداوند به تفرقه افكنان
خداي سبحان كساني را كه دستور الهي به صلح و اتحاد را ناديده ميگيرند و پس از تماميّت دلايل روشن با پيروي از شيطان به اختلافات دامن ميزنند، به عذاب تهديدِ ضمني كرده و چنين ميفرمايد: بدانيد كه خداوند عزيز حكيم است: ﴿فَاعلَمُوا اَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم﴾ ؛ يعني بدانيد اوّلاً دستور عذاب الهي حكيمانه است؛ ميداند چه كساني را كجا و چگونه عذاب كند، زيرا زمام عزّت و قدرت خدا به دست حكمت اوست. ثانياً عزيزانه و مقتدرانه آن حكم حكيمانه را اجرا ميكند؛ يعني هرگز چيزي نميتواند با نفوذ الهي و اجراي
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 36.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 155.
279
>
فرمان وي رويارويي كند، بنابراين خداوند در حكم كردن، حكيم، و در اجراي آن عزيز و مقتدر است، همانطور كه قاضي حكيم و مقتدر، حكمش حكيمانه و نافذ و مورد اجراست.
يادآوري: در آيه ﴿فَاِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتكُمُ البَيِّنتُ فَاعلَمُوا اَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم﴾ دو تعبير كنايي هست:
1. هرچند زلّت، لغزش بدون قصد است، ليكن مبادياي اختياري دارد كه اگر عمداً آن مبادي رعايت شود چنين لغزيدني عمدي محسوب ميگردد و ميتوان آن را به فرد يا جامعه اسناد داد و از همينرو خداوند نسبت به آن هشدار ضمني ميدهد، پس هر كس با قصد و تعمّد، پس از آمدن دلايل روشن، به اختلافات دامن بزند، كيفري بسيار سخت دامنگيرش ميشود، از اينرو با تعبير كنايي فرمود كه شايسته نيست كسي از روي قصد و تعمّد از گامهاي شيطان پيروي كرده و با ايجاد اختلاف يا دامن زدن به اختلاف موجود، خود و جامعه را گرفتار عذاب كند 1.
2. مردم را ارشاد و راهنمايي ميكند تا همانگونهكه خداي سبحان عزّت و قدرتش را حكيمانه اِعمال ميكند، بندگانش نيز به اخلاق الهي تأسّي كرده: «تخلّقوا بأخلاق الله» 2 و قدرت و عزتشان را براساس هواهاي نفساني و بدون انديشه و انگيزه الهي به كار نبرند، بلكه آن را حكيمانه و منطبق با عقل و نقل معتبر به كار گيرند تا گرفتار ظلم و بيعدالتي نشوند 3.
^ 1 – ـ سوره اسراء، آيه 15.
^ 2 – ـ سوره طه، آيه 134.
^ 3 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص210 211.
280
>
اشارات و لطايف
1. اقسام سِلم و صلح
اتحاد، صلح و انقياد همگاني در سه حوزه مطرح است:
أ. در حوزه ايماني و اسلامي مسلمانان: مانند آيه مورد بحث و آيه ﴿اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ فَاَصلِحوا بَينَ اَخَوَيكُم) 1 و آياتي كه مؤمنان و مسلمانان را به سِلم، صلح و صفا فرا ميخواند و از هرگونه تفرقه داخلي بازميدارد تا بر اساسِ ﴿اَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم) 2 با مهرباني زير سايه اسلام، زندگي مسالمتآميزي داشته باشند، و اگر كسي در حوزهسلامي به داعيه مؤمن بودن با مؤمنان ديگر درگير شود و اختلاف ايجاد كند، قرآن كريم ديگران را موظف كرده است كه او را مهار و آن اختلاف را برطرف كنند.
بر پايه رهنمود قرآن كريم، اگر دو گروه از مؤمنان بر اثر برداشتهاي گوناگون يا تشخيص باطل با هم به مبارزه برخاستند، در آغاز بايد از راه موعظه و نصيحت بين آنان را اصلاح كرد و چنانچه گروهي صلح عادلانه را نپذيرفتند و بر ديگري ستم روا داشتند، نبايد به صرف موعظه بسنده كرد، بلكه بايد آن گروه ستمگر را با مبارزه برسر جايشان نشاند تا به قانون الهي تن در دهند؛ اگر تابع قانون الهي شدند، بايد بينشان را با عدل اصلاح كرد؛ نه اينكه بين متنازعان صرفاً صلح ايجاد كرد، چون سازش در اينجا محمود و ممدوح نيست، بلكه بايد حقِّ ستمديده را از ستمگر ستاند و به او باز گرداند؛ نه آنكه ستمديده را وا داشت تا از حقّش بگذرد، زيرا اين كار ممكن است صلح پديد آورد؛ ولي از
^ 1 – ـ مواهب الرحمن، ج 3، ص 217.
^ 2 – ـ بحار الانوار، ج 58، ص 129.
^ 3 – ـ مواهب الرحمن، ج 3، ص 218 219.
281
>
عدل و عدالت دور است و صلح غير عادلانه همان سوزش جانكاه است نه سازش آرامبخش: ﴿واِن طائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنينَ اقتَتَلوا فَاَصلِحوا بَينَهُما فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَي الاُخري فَقتِلوا الَّتي تَبغي حَتّي تَفيءَ اِلي اَمرِاللّهِ فَاِن فاءَت فَاَصلِحوا بَينَهُما بِالعَدلِ واَقسِطوا اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين) 1
ب. در حوزه موحدان عالم: خداي سبحان در قرآن كريم موحدانِ عالم و صاحبان مذاهب را به كلمه توحيد فراخوانده است كه همان اصل مشترك ميان آنهاست، تا در پرتو توحيد زندگي مسالمتآميزي داشته باشند: ﴿ياَهلَ الكِتبِ تَعالَوا اِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وبَينَكُم اَلاَّنَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ ولانُشرِكَ بِهِ شيءا) 2 اين اتحاد، ميان فرزندان حضرت آدم(عليهالسلام) و مؤمنان به حضرت ابراهيم(عليهالسلام) و پيامبران بعد از اوست.
در آيات ديگر، به انبيا و رسولان الهي(عليهمالسلام) خطاب كرده و همگان را به وصف «امت واحد» ستوده است: ﴿ياَيُّهَا الرُّسُلُ كُلوا مِنَ الطَّيِّبتِ واعمَلوا صلِحًا اِنّي بِما تَعمَلونَ عَليم ٭ واِنَّ هذِهِ اُمَّتُكُم اُمَّةً وحِدَةً واَنا رَبُّكُم فاتَّقون) 3 مكتب و هدف همه انبياي الهي يكي است و امتها نيز دين واحد دارند، چون دين نزد خدا تنها اسلام است: ﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلم) 4 از اينرو امتي كه سخنِ پيامبرشان را ردّ كنند، از منظر قرآن كريم، در حقيقت كلام همه پيامبران الهي را ردّ كردهاند.
خداي سبحان درباره قوم نوح و نيز اصحاب حجر كه فقط سخن
^ 1 – ـ سوره حجرات، آيه 10.
^ 2 – ـ سوره فتح، آيه 29.
282
>
پيامبرشان را تكذيب كرده بودند چنين تعبير ميفرمايد: ﴿كَذَّبَت قَومُ نوحٍ المُرسَلين) 1 ﴿ولَقَد كَذَّبَ اَصحبُ الحِجرِ المُرسَلين) 2 واژه «مرسلين» جمع داراي «ال» است كه عموم را ميفهماند.
راز اينكه تكذيب يك پيامبر الهي، ردّ كردن دعوت همهنبياست، يكي اين جهت است كه گرچه شرايع و مذاهب از نظر فروع و جزئيات دين بر اثر مصالح متفاوت عصر و مصر و نسل با هم فرق دارند؛ ولي از نظر خطوط و اصول كلي يكساناند، بنابراين همانطور كه امتهاي انبيا در حكم امت واحدند، انبياي الهي نيز در حكم نبي واحدند؛ ليكن اين امت واحد بر اثر پيروي از شيطان و هواي نفس به صورت امتها و احزاب گوناگون در آمده است و هر كسي به حزب و در نتيجه به مكتب خود ميبالد: ﴿فَتَقَطَّعوا اَمرَهُم بَينَهُم زُبُرًا كُلُّ حِزبٍ بِما لَدَيهِم فَرِحون) 3
جهت ديگري كه تكذيب يك پيامبر ردّ همه انبيا محسوب شده اين است كه تكذيب كنندگان، اصل نبوّت (نبوّت عامه) را باطل ميدانند؛ نه آنكه اصل نبوّت را حق و صواب بدانند ولي نبوّت پيامبري خاص (نبوّت خاصّه) را نپذيرند.
ج. در حوزه جوامع بشري (وحدت جهاني): خداي سبحان، اعتقاد كافران و مشركاني را كه به جامعه اسلامي آسيبي نميرسانند و توطئه نميكنند، مبغوض دانسته است؛ ولي مسلمانان را نهي نميكند كه با آنان زندگي مسالمتآميز داشته باشند و با آنها به نيكي و عدالت رفتار كنند، چون خداوند
^ 1 – ـ سوره حجرات، آيه 9.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 64.
^ 3 – ـ سوره مؤمنون، آيات 51 52.
^ 4 – ـ سوره آل عمران، آيه 19.
283
>
عدالتپيشگان را دوست دارد: ﴿لايَنهكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَم يُقتِلوكُم فِي الدّينِ ولَم يُخرِجوكُم مِن ديرِكُم اَن تَبَرّوهُم وتُقسِطوا اِلَيهِم اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين) 1
نيز دولت اسلامي بايد پيشنهاد سازش از سوي كافران را بپذيرد: ﴿واِن جَنَحوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَها) 2 در صورتي كه آنان تهاجم نكرده و نكنند، زيرا در فرض هجوم و كشتار و غارت اموال مسلمانان ، بايد با آنان مبارزه كرد نه صلح، و هرگز نبايد مسلمانان وهن و سستي به خود راه دهند و آنان را به صلح فرا بخوانند، يا پيشنهاد آنها را بپذيرند، چون مسلمانان برترند و خدا با آنهاست و هرگز اعمالشان را بينتيجه نميگذارد، بلكه خداوند اعمالشان (مبارزه، شهادت، جانباز شدن و اسارت) را به هدف ميرساند و مشفوعِ نتيجه قرار ميدهد 3 : ﴿فَلا تَهِنوا وتَدعوا اِلَي السَّلمِ واَنتُمُ الاَعلَونَ واللّهُ مَعَكُم ولَن يَتِرَكُم اَعملَكُم) 4
تذكّر: يك. اقليّتهاي ديني داراي احكام متعدد كلامي، فقهي و حقوقياند، چنان كه مثلاً اگر براي كسي ثابت شد كه حضرت محمد بنعبدالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيامبر اعظم است و به آن حضرت ايمان نياورد و به همان دين خود به صورت يهودي يا مسيحي باقي ماند مصيب نبوده بلكه مخطي و معاقب است، زيرا واقع در هر عصري واحد است نه متعدد، و تخطئه حق است نه
^ 1 – ـ سوره شعراء، آيه 105.
^ 2 – ـ سوره حجر، آيه 80.
^ 3 – ـ سوره مؤمنون، آيه 53.
284
>
تصويب: ﴿فَاِن ءامَنوا بِمِثلِ ما ءامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا) 1
دو. در صورت نپذيرفتن جِزيَه، حكم فقهي اقليّتهاي ديني به تصميم معصوم(عليهالسلام) همانا مقاتله است تا تسليم شده و جزيه بپردازند: ﴿قتِلُوا الَّذينَ لايُؤمِنونَ بِاللّهِ ولابِاليَومِ الاءاخِرِ ولايُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللّهُ ورَسولُهُ ولايَدينونَ دينَ الحَقِّ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتبَ حَتّي يُعطوا الجِزيَةَ عَن يَدٍ وهُم صغِرون) 2
سه. جهاد ابتدايي به نظر انسان كامل معصوم، يعني پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا امام(عليهالسلام) وابسته است و براي ديگري محلّ نظر است و تفصيل آن به فن فقه ارجاع ميشود 3.
2. ادله عقلي و نقلي ضرورت پرهيز از اختلاف
قرآن كريم درباره ضرورت پرهيز از اختلاف، هم برهان اقامه كرده و هم با موعظه حسنه مردم را به اتحاد فراخوانده است. اكنون با توجه به آيات قرآن و براهين عقلي اين دو مطلب را بررسي ميكنيم. قرآن كريم اختلاف را دو قسم علمي و عملي ميداند، چون ريشهختلاف، يا مسائل علمي و نظري است يا هوا و هوس و انگيزههاي باطل، و به عبارت ديگر يا «شبهه علمي» است يا «شهوت عملي».
عوامل اختلاف اُمّتهاي اسلامي با هم و اينكه گروهي خود را برتر از ديگران پنداشته و آنان را طرد كنند، يا به برخي از امور طبيعي باز ميگردد يا به امور اعتباري يا به برداشتهاي علمي و فقهي. اين امور مايه اختلاف است؛ ولي
^ 1 – ـ سوره ممتحنه، آيه 8.
^ 2 – ـ سوره انفال، آيه 61.
^ 3 – ـ عملي كه به هدف نرسد، «وتر» و تك است و اگر به هدف و نتيجه برسد، «شفع» و جفت است.
^ 4 – ـ سوره محمّدص، آيه 35. جمله «وتَدعوا اِلَي السَّلم» مجذوم به «لا» ي ناهيه است.
285
>
هيچيك امتياز و برتري نميآورد.
از نظر قرآنِ حكيم، علل و عوامل طبيعي، مانند اختلاف قومي و نژادي و تفاوت لهجهها و زبانها، شناسنامهاي طبيعي براي شناختن افراد است و هرگز مايه افتخار نيست، چون مايه امتياز و برتري آدميان بر يكديگر تقواست كه زمينه وحدت را فراهم ميكند نه عوامل طبيعي كه زمينه كثرتاند: ﴿ياَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنكُم مِن ذَكَرٍ واُنثي وجَعَلنكُم شُعوبًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقكُم اِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبير) 1
علل و عوامل اعتباري، مانند مال و مقام نيز براي آزمايش افراد به آنها داده ميشود و هرگز مايه بزرگي و برتري نيست، پس هر فرد يا گروهي بخواهد با اين امور اعتباري خود را برتر از ديگران پندارد و از برتريجويي لذت ببرد، بداند كه اين لذّتي دروغين و مانند لذت فرد معتاد از مواد مخدر است و چون لذّت و برجستگي وي كاذب شد، رنج و كوچكي او صادق است، زيرا هر دو طرف نقيض نميتواند صادق يا كاذب باشد. او ميپندارد لذّت ميبرد و در حقيقت درد را در پوشش لذت تحمل ميكند: ﴿ولاتكونوا كالَّتي نَقَضَت غَزلَها مِنبَعدِ قُوَّةٍ اَنكثًا تَتَّخِذونَ اَيمنَكُم دَخَلاً بَينَكُم اَن تَكونَ اُمَّةٌ هِي اَربي مِن اُمَّةٍ اِنَّما يَبلوكُمُ اللّهُ بِهِ ولَيُبَيِّنَنَّ لَكُم يَومَ القِيمَةِ ما كُنتُم فِيهِ تَختَلِفون) 2 شما با سوگندهاي دروغ ميكوشيد تا امتي برتر از امت ديگر باشد. اين يك برتري و برجستگي باطل است. مال و ساير امور مادي، عامل امتياز و برتري نيست، بلكه وسيله امتحان الهي است و حقيقت آن در قيامت روشن خواهد شد، بنابراين، كسي كه ميفهمد اين امورِ طبيعي و اعتباري مايه افتخار و امتياز
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 137.
^ 2 – ـ سوره توبه، آيه 29.
^ 3 – ـ ر.ك: جواهر الكلام، ج21، ص11 14.
286
>
نيست، با اين حال در پي آن ميرود، راه شيطان را ميپيمايد و شيطنت با دليل عقلي يا نقلي سازگار نيست.
قرآن كريم در اين زمينه با ارائه تحليلي عقلي، علتِ پراكندگي دلهاي يهوديان را بيخردي آنان ميداند: ﴿تَحسَبُهُم جَميعًا وقُلوبُهُم شَتّي ذلِكَ بِاَنَّهُم قَومٌ لايَعقِلون) 1 يهوديها بدنهايشان در كنار هم است و شما آنان را مجتمع و متحد ميپنداريد، چون در يكجا زندگي ميكنند؛ ليكن دلهايشان پراكنده است و هر يك ايده و خواستهاي خاص دارند، زيرا از عقل بيبهرهاند.
برپايه استدلال قرآن، افراد جامعه خردورز با هم اختلاف ندارند، چنان كه ممكن نيست اهل اختلاف، خردورز باشند، زيرا انسان با عقل نظري ميانديشد و با عقل عملي كار ميكند و از نظر انديشه روشن است كه علل و عوامل طبيعي و اعتباري سندِ افتخار نيست و تنها مايه برتري افراد نزد خداوند تقواست كه آن هم تواضع ميآورد؛ نه برتريجويي، و فروتني ميآورد؛ نه فرومايگي. از نظر انگيزه و عقل عملي نيز كه انسان را به عبوديت و تحصيل بهشت فراميخواند، دليلي بر اختلاف و تفرقه وجود ندارد، بنابراين، كسي كه در تحليل مسائل علمي و نظري زمينه نزاع و اختلاف را فراهم ميكند، عقل نظري ندارد، چون قرآن كريم راه اختلاف را بسته است، و اگر پس از فهميدن حقيقت از هوا و هوس دست بر نميدارد، عقل عملي ندارد، چون خداوند از پيروي هواهاي نفساني نهي كرده است.
برداشتهاي علمي ميتواند زمينه اختلاف را فراهم كند؛ ليكن در پرتو رجوع به محكمات كتاب و سنت، اين اختلافات رخت بر ميبندد: ﴿فَاِن تَنزَعتُم في
^ 1 – ـ سوره حجرات، آيه 13.
^ 2 – ـ سوره نحل، آيه 92.
287
>
شيءٍ فَرُدّوهُ اِلَي اللّهِ والرَّسول) 1 به شرط آنكه انسان با پيشداوري به محضر قرآن و سنت معصومان(عليهمالسلام) نرود تا فهم نادرست و منحرف خود را بر آنها تحميل كند، بلكه اختلافات را بر قرآن و سنت عرضه كند تا با ارائه عامل وحدت، مشكل رفع شود.
اگر رجوع به كتاب و سنت، اختلاف نظرهاي علمي را برطرف نكرد، نبايد زمينه تفرقه را فراهم آورد، چون اين اختلاف نظرها چنان مقدّس و محمود است كه اوّلاً مايه پديدار شدن نظريه صحيح است: «إضربوا بعض الرأي ببعض يتولّد منه الصّواب» 2 ثانياً بزرگان فقهي در بحث اجتهاد و تقليد به اين مطلب رسيدهاند كه اختلاف نظرها مانعِ تعامل دو مجتهد صاحبنظر يا دو مقلّد يا يك مجتهد صاحبنظر و يك مقلّد نخواهد بود؛ مثلاً اگر فروشنده مقلّد مجتهدي باشد كه معاطات را صحيح ميداند يا عقد فارسي را درست ميداند و خريدار مقلّد كسي باشد كه قائل به بطلان آن باشد، هرچند برخي مانند صاحب العروة الوثقي معامله مزبور را نسبت به فروشنده هم باطل ميداند زيرا بيع، متقوم به دو طرف است، پس بايد از دو طرف صحيح باشد ليكن محققان و مراجع فراواني فتوا به صحت بيع مزبور دادهاند. نموداري از اين فتاوا را ميتوان در تعليقات العروة الوثقي بدين شرح مشاهده كرد:
أ. كاشف الغطاءِ: … مثل اين تفكيك در فقه نادر نيست.
ب. آل ياسينِ: صحيح است، و التعليل كما تري.
ج. شيرازي: بلكه صحيح است، هر چند ديگري مخالف باشد.
د. گلپايگاني: صحيح است، و تعليل عليل است.
^ 1 – ـ سوره حشر، آيه 14.
288
>
ه . خوانساري: تلازم واقعي منافي عدم تلازم ظاهري نيست.
و. اصفهاني: ظاهر صحت است، و تعليل مزبور عليل است.
ز. امام خميني: صحّت بعيد نيست….
ح. حكيمِ: صحيح است و هر كدام به مقتضاي تكليف خود عمل ميكنند.
ط. خوئي: تقوّم بيع به دو طرف، به لحاظ حكم واقعي است؛ نه ظاهري.
ي. نائيني: در صحّت عقد، موافقت طرفين معتبر نيست.
ك. بروجردي: تلازم واقعي موجب تلازم ظاهري نيست 1.
در مسئله اقتدا در نماز نيز اختلاف نظر اجتهادي يا تقليدي دو نفر در مسائل نماز، ممانعت آن از اقتداي هر يك از ايندو به ديگري تنها در موردي است كه جزم و علم وجداني به بطلان نماز يكديگر داشته باشند كه اين نيز بسيار نادر است، چون فتاوا نوعاً استظهار از ادله است 2.
البته ممكن نيست كسي با قلب پاك و اراده اصلاح به محكمه قرآن و سنت برود و اختلافاتش رفع نشود. خداي سبحان درباره اختلافات خانوادگي ميفرمايد: اگر از اختلاف و شِقاق ميان زن و شوهر هراس داريد شوراي داورانِ خانوادگي (داوري از طرف زن و داوري از سوي شوهر) آشتي برقرار كنند. البته صِرف اقدام داوران كفايت نميكند، بلكه اگر داوران يا زن و شوهر يا هر دو قصد اصلاح داشته باشند، خداوند توفيق اصلاح و آشتي را به آنان ميدهد: ﴿واِن خِفتُم شِقاقَ بَينِهِما فَابعَثوا حَكَمًا مِن اَهلِهِ وحَكَمًا مِن اَهلِها اِن
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 59.
^ 2 – ـ شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج2، ص266.
289
>
يُريدا اِصلحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَينَهُما اِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا خَبيرا) 1
3. موعظه حسنه در راههاي عملي اختلاف
قرآن كريم، ريشه همهختلافات عملي را هواهاي نفساني و دوستيها و دشمنيهاي نابجا و شيطاني ميداند، از اينرو ضمن تحليل ريشه اختلافها، تلاش فراواني دارد تا نفس انسانها را از نظر اخلاقي به كمال برساند تا از چاه شهوت و غضب بيرون آمده و به جاه كمال حكمت و معرفت صعود كنند.
خداي سبحان درباره اوصاف بهشتيان ميفرمايد: ما هرگونه كينه و دشمني را از دلهاي آنان زدوديم: ﴿ونَزَعنا ما في صُدورِهِم مِن غِلّ) 2 همين صفت وارسته و مقام بلند را مؤمنان صدر اسلام (مهاجر و انصار) در دعاهايشان از خدا ميخواستند: ﴿يَقولونَ رَبَّنَا اغفِر لَنا ولاِخونِنَا الَّذينَ سَبَقونا بِالايمنِ ولاتَجعَل في قُلوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ ءامَنوا) 3 يعني ديگران با مردن و ديدنِ برزخ و تحمّل مشكلاتِ آن و پاك شدن، به اين صفت وارسته ميرسند كه اختلافي و كينهاي با هم ندارند آنگاه به بهشت ميروند؛ ليكن مردان الهي اين نعمتِ بزرگ بهشتيان را در دنيا از خداوند ميطلبند، چون زيباترين و لذّتبخشترين زندگي، تنها در پرتو وحدت و اتحاد امكانپذير است، بنابراين جامعه حكيم و عاقل همواره در بهشتِ معنوي به سر ميبرند، چنان كه پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: «أنا مدينة الحكمة و هي الجنة و أنت يا علي بابها» 4 چون بسياري
^ 1 – ـ العروة الوثقي، ج1، ص45، مسئله 55، «تقليد».
^ 2 – ـ ر.ك: همان، ص623 624، «احكام الجماعة».
290
>
از گرفتاريها از اختلافات دروني و داخلي است، وگرنه تلاش بيگانه اثر چنداني ندارد، از اينرو مردان الهي دعايشان حفظ وحدت است و اينكه مبادا كينه كسي در دلشان راه يابد تا بر اثر آن گرفتار عذاب الهي شوند و همگان را به آتش اختلاف بسوزانند.
4. خطر بزرگ تنازع و اختلاف و راز تأثير آن
خطر تفرقه و تنازع به قدري است كه خداي سبحان پرهيز از آن را كنارِ دستور اقامه دين، از وظايف انبياي اولواالعزم قرار داده و مؤمنان را به همان چيزي سفارش كرده كه به نوح و انبياي پيشين(عليهمالسلام) توصيه كرده بود و آن اينكه دين الهي را با هم اقامه كنند و از تفرقه در دين بپرهيزند: ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وصّي بِهِ نوحًا والَّذي اَوحَينا اِلَيكَ وما وصَّينا بِهِ اِبرهيمَ وموسي وعيسي اَن اَقيموا الدّينَ ولاتَتَفَرَّقوا فيهِ كَبُرَ عَلَي المُشرِكينَ ما تَدعوهُم اِلَيه) 1
نيز از تنازع مسلمانان و آثار شوم آن نهي فرموده است، چون تنازع، ضعف و سستي ميآورد و با آمدن «فشل» و ضعف، عزت و شكوه آنان از بين ميرود، بنابراين گرچه حفظ وحدت و تفرقهشكني كاري بسيار دشوار است، اين دشواري را بايد تحمّل كرد، چون خدا با صابران است و سرانجام در پرتو صبر و استقامت موفق خواهند شد: ﴿واَطيعوا اللّهَ ورَسولَهُ ولاتَنزَعوا فَتَفشَلوا وتَذهَبَ ريحُكُم واصبِروا اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّبِرين) 2
راز تأثير تنازع و اختلاف، اين است كه حقيقت تنازع و اختلاف به اتحادي شوم باز ميگردد، چون هر يك از دو طرف نزاع با هزينه كردن نيرو
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 35.
^ 2 – ـ سوره اعراف، آيه 43.
^ 3 – ـ سوره حشر، آيه 10.
^ 4 – ـ الامالي، صدوق، ص317؛ بحار الانوار، ج 40، ص 200.
291
>
ميكوشد قدرت ديگري را نزع كند، پس هر دو بر كندن قدرتِ خود و طرف مقابل اتفاق دارند و چون اتفاق و اتحاد، هرچند شوم باشد، اثرگذار است، اختلاف و تنازع مؤثر است و هر يك به نتيجه تلخ اختلافشان كه زوال شوكت باشد گرفتار ميشوند.
افزون بر خطر ياد شده، دوستيها و دشمنيها در قضا و داوري انسان نيز اثري بسزا دارد؛ تا آنجا كه كوري و كري در برابر حقايق و واقعيتها را در پي ميآورد: «حبّك للشيء يُعمي و يُصم» 1 اگر انسان چيزي يا كسي را دوست داشته باشد، عيوب و ضعفهايش را نميبيند و نميشنود، چنانكه بر اثر دشمني با ديگري، زيباييها و نقاط قوتش را ناديده و نشنيده ميگيرد.
5. منشأ عداوت و دشمني شيطان
قرآن كريم اصلِ دشمني شيطان با انسان را با تعبيرهاي گوناگون بيان كرده است؛ گاهي او را «دشمن آشكار» معرفي ميكند: ﴿اِنَّ الشَّيطنَ لِلاِنسنِ عَدُوٌّ مُبين) 2 و زماني او را دشمنِ گمراه كننده: ﴿اِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبين) 3 و گاه به مردم دستور ميدهد كه او را دشمن خود به حساب آورند: ﴿اِنَّ الشَّيطنَ لَكُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذوهُ عَدُوّا) 4 و هنگامي از زبان خود شيطان اِعمال دشمني به صورت گمراه كردن را ذكر ميكند: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لاَُغويَنَّهُم اَجمَعين) 5
^ 1 – ـ سوره شوري، آيه 13.
^ 2 – ـ سوره انفال، آيه 46.
292
>
قرآن كريم منشأ دشمني شيطان را چند چيز ميداند:
1. تكبّر و برتريجويي شيطان؛ خداي سبحان سبب خضوع نكردن ابليس در برابر انسان و دشمني با وي را از زبان خودش برتريجويي او در آفرينش دانسته است: ﴿خَلَقتَني مِن نارٍ وخَلَقتَهُ مِن طين) 1
2. حسادت و تحمّل نكردن كرامت انسان: ﴿قالَ اَرَءَيتَكَ هذا الَّذي كَرَّمتَ عَلَي لَئِن اَخَّرتَنِ اِلي يَومِ القِيمَةِ لاَحتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ اِلاّقَليلا) 2
3. هبوط و سقوط او از عالم نور به عالم غرور؛ سبب اين سقوط از فرازكمال به فرود نقص، سجده نكردن وي براي آدم بود: ﴿قالَ فَاهبِط مِنها فَما يَكونُ لَكَ اَن تَتَكَبَّرَ فيها فَاخرُج اِنَّكَ مِنَ الصّغِرين) 3
4. لعن و نفرين خدا و بندگانش بر او تا قيامت: ﴿واِنَّ عَلَيكَ لَعنَتي اِلي يَومِ الدّين) 4 ﴿قَالَ فَاخرُج مِنها فَاِنَّكَ رَجيم ٭ واِنَّ عَلَيكَ اللَعنَةَ اِلي يَومِ الدّين) 5 و اموري ديگر، و سبب همه اين محروميّتها ترك سجود براي آدم، يعني منزلت انساني، بود.
ز آدمي كه بود بي مثل و نَديد ٭٭٭ ديده ابليس جز طيني نديد 6
شگفتا كه برخي افراد، بارها شيطان را به سبب دشمنياش با بندگان خدا لعن و نفرين ميكنند؛ ولي پيروي از وسوسهها و گامهاي شيطان را رها نميكنند 7!
^ 1 – ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص380.
^ 2 – ـ سوره يوسف، آيه 5.
^ 3 – ـ سوره قصص، آيه 15.
^ 4 – ـ سوره فاطر، آيه 6.
^ 5 – ـ سوره ص، آيه 82.
293
بحث روايي
1. مصداق بارز «سلم»
عن أبي جعفر(عليهالسلام) في قول الله (عزّ و جلّ): ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ادخُلوا فِي السِّلمِ كافَّة﴾، قال: «في ولايتنا» 1
عن زرارة و حمران و محمد بن مسلم عن أبي جعفر(عليهالسلام) و أبي عبدالله(عليهالسلام)، قالوا: سألناهما عن قول الله: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ادخُلوا فِي السِّلمِ كافَّة﴾ قال: «أمروا بمعرفتنا» 2
عن أبي جعفر(عليهالسلام) في قول الله: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ادخُلوا فِي السِّلمِ كافَّة…﴾ قال: «السلم هم آل محمد؛ أمر الله بالدخول فيه» 3
عن أبي بصير قال: سمعت أبا عبدالله(عليهالسلام) يقول: «﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا ادخُلوا فِي السِّلمِ كافَّةً ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطن﴾»، قال: «أتدري ما السلم؟» قال: قلت: أنت أعلم. قال: «ولاية علي(عليهالسلام) و الأئمة الأوصياء من بعده قال و ﴿خُطُوتِ الشَّيطن﴾، و الله ولاية فلان و فلان! » 4
اشاره: اين روايات از باب «جري و تطبيق»، مصداق بارز و آشكار آيه را بيان ميكند، چون با پذيرفتن ولايت اهل بيت، صلح و اتحاد برقرار ميشود، وگرنه ظاهر آيه عام است و مصاديق ديگر را نيز دربر ميگيرد. آنچه در نهجالبلاغه آمده كه: «… و الأمانة (الإمامة) نظاماً للامّة و الطاعة تعظيماً للإمامة» 5 مؤيّد همين مطلب سامي است.
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه 12.
^ 2 – ـ سوره اسراء، آيه 62.
^ 3 – ـ سوره اعراف، آيه 13.
^ 4 – ـ سوره ص، آيه 87.
^ 5 – ـ سوره حجر، آيات 34 35.
^ 6 – ـ مثنوي معنوي، ص445، دفتر سوم، بيت 2759.
^ 7 – ـ مواهب الرحمن، ج 3، ص 216.
294
>
2. خطر تفرقه و جدايي از اجتماع
عن علي أمير المؤمنين(عليهالسلام) قال: «و ألزموا السّواد الأعظم، فإنّ يد الله مع الجماعة و إيّاكم و الفرقة! فإنّ الشّاذّ من الناس للشّيطان، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذئب» 1
و عنه(عليهالسلام) أيضاً قال: «فإيّاكم و التلوّن في دين الله! فإنّ جماعةً فيما تكرهون من الحقّ، خير من فرقة فيما تحبّون من الباطل؛ و إنّ الله سبحانه لميعط أحداً بفرقة خيراً ممّن مضي و لا ممّن بقي» 2
و عنه(عليهالسلام) أيضاً قال: «و لا تباغضوا فإنّها الحالقة» 3
اشاره: امير مؤمنان، حضرت علي(عليهالسلام) در اين سخنان افزون بر آنكه همگان را به نعمت بزرگ اتحاد و برادري دعوت ميكند، از خطرهاي مهم تفرقه و جدايي از اجتماع برحذر داشته و چنين ميفرمايد:
أ. همانطور كه گوسفند وامانده از رمه و گله از سرپرستي چوپان محروم و گرفتارِ گرگ ميشود، انسانِ جداي از جامعه نيز از حمايت و هدايت اولياي الهي محروم و طعمه شيطان ميشود.
ب. خداي سبحان نه در گذشته و نه در آينده با اختلاف و تفرقه به كسي خيري نرسانده و نميرساند. اين جمله بيان صرف تجربه و تاريخ نيست، بلكه سنّت الهي است، چون آن حضرت در اين جمله افزون بر گذشته، از آينده نيز خبر ميدهد كه هرگز بشر با اختلاف به جايي نرسيده و نخواهد رسيد و اين با
^ 1 – ـ الكافي، ج1، ص417.
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 102.
^ 3 – ـ همان.
^ 4 – ـ همان؛ تفسير كنز الدقائق، ج1، ص504.
^ 5 – ـ نهج البلاغه، حكمت 252.
295
>
سنّت خدا هماهنگ خواهد بود.
ج. كينهتوزي و اختلاف همانندِ تيغِ تيزي است كه هر روز بر پايه دين بكشند، آنگاه دين نميرويد و همه آثار آن محو ميشود، چنان كه با كشيدن تيغ بر سر، مويي نميماند.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 127.
^ 2 – ـ همان، خطبه 176.
^ 3 – ـ همان، خطبه 86.
296
بازدیدها: 481