کانَ النّاسُ اُمَّهً وحِدَهً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیّینَ مُبَشِّرینَ ومُنذِرینَ واَنزَلَ مَعَهُمُ الکِتبَ بِالحَقِّ لِیَحکُمَ بَینَ النّاسِ فیمَا اختَلَفوا فیهِ ومَا اختَلَفَ فیهِ اِلاَّالَّذینَ اوتوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیِّنتُ بَغیًا بَینَهُم فَهَدَیاللّهُ الَّذینَ ءامَنوا لِمَا اختَلَفوا فیهِ مِنَ الحَقِّ بِاِذنِهِ واللّهُ یَهدی مَن یَشاءُ اِلی صِرطٍ مُستَقیم(بقره، ۲۱۳)
گزیده تفسیر
مردم پیش از بعثت حضرت نوح(علیهالسلام) زندگی سادهای داشتند و با بینش بسیط و منش مشترک، امت واحدی بودند که هم در جهانبینی همفکر بودند و هم در تشخیص حق و باطل هم رأی. اختلافات جزئی را نیز با رهنمود عقل و هدایت پیامبران پس از حضرت آدم(علیهالسلام) رفع میکردند.
۳۷۸
همراه با پیشرفت علم و صنعت و گسترش روابط اجتماعی، اختلافات علمی و عملی در عرصههای فردی، اجتماعی و بهرهوری از مواهب طبیعی بروز کرد و انظار در تشخیص حق و باطل و مصالح و مفاسد متفاوت شد.
این مطلب ضرورت بعثت پیامبران اولوا العزم و نزول کتاب را در پی داشت.
خدای سبحان در پاسخ به این نیاز مبرم جامعه بشری، حضرت نوح(علیهالسلام) و در پی وی سایر انبیای اولوا العزم(علیهمالسلام) را مبعوث کرد و به همراه آنان کتاب و شریعت نازل کرد تا با تبشیر و انذار از یکسو و تشکیل حکومت از سویدیگر، هم درباره اختلافهای طبیعی مردم داوری کنند و هم اندیشه خفته و افکار فسرده آنان را بیدار و شکوفا سازند.
خداوند همراه پیامبرانِ اولوا العزم(علیهمالسلام) کتاب را نازل کرد. در این معیّت، انسان کامل که برترین مخلوق است اصل و کتاب آسمانی فرع است، زیرا کتاب را به همراه پیامبر فرستاد. نخستین کتاب پیامبر دارای شریعت، کتاب حضرت نوح(علیهالسلام) است.
کتابهای آسمانی چون همه مطالب آنها حق و از هر نوع خلاف و اختلافی به دور است، در همه زمانها یگانه مرجع رفع اختلافها و تنها میزان سنجش مکتبهای فکری و اندیشههای مختلف بشری است.
تقارن تبشیر و انذار با داوری در اختلافهای مردم، گویای ضرورت کار فرهنگی، همراه با برپایی حکومت دینی است، زیرا نه همه احکام الهی با آموزش و ارشادِ تنها جاری و عملی است و نه اختلافات به مجرد موعظه و صرف داوری بدون اجرا رفع میشود، بلکه باید حکومت الهی به دست پیامبران و پیروان مؤمن آنان برپا شود تا بتوان اختلافات را رفع کرد و احکام الهی را جامه
۳۷۹
>
عمل پوشاند.
چنانچه اختلاف در پی پیشرفت علم و گسترش روابط اجتماعی و در جهت شناخت حق باشد، پذیرفته و مطلوب است، زیرا موجب پیشرفت روزافزون علم و زمینهساز وحدت است. بعثت انبیا(علیهمالسلام) نیز برای بیان حق و داوری در این اختلاف است؛ امّا پس از روشن شدن حق در پرتو بعثت انبیا(علیهمالسلام) و نزول کتاب آسمانی، اختلاف از سر لجاجت و خوی سرکشی و تردید در متون روشن دینی که میزان حق و مایه رفع اختلافات است، مذموم و مایه عذاب دنیا و آخرت آنان است.
در برابر تفرقهافکنان ستمگری که با داشتن چراغ عقل از درون و خورشید پرفروغ نقل معتبر از بیرون باز به بیراهه میروند، مؤمنان راستین در همه عرصهها پذیرای حق و در هر اختلافی پیرو رهنمودهای وحیاند و خدای منّان به پاداش ایمانشان با رهنمود خاص خود آنان را به صراط مستقیم هدایت میکند. البته هر اندازه جهل علمی و جهالت عملی کمتر باشد اختلاف کمتر و هر اندازه بیشتر باشد اختلاف بیشتر خواهد بود.
تفسیر
تناسب آیات
آیات ۲۰۸ تا ۲۱۴ سوره «بقره» راههای حفظ وحدت و نیز عوامل پیدایش اختلاف را بیان میکند تا مؤمنان با رعایت راهکارهای وحدت و پرهیز از عوامل اختلاف وحدت جامعه دینی را حفظ کنند.
در آیه مورد بحث دو نوع اختلاف اساسی که همه جوامع بشری با آن روبهرو هستند بیان میشود:
۱٫ اختلاف ممدوح که با پیشرفت علم و گسترش
انسانهاست و اگر سخن از عدالت اجتماعی، خیرخواهی، نوعدوستی، ایثار و نثار است، به برکت هدایت پیامبران الهی است، وگرنه جز آنها مبنای حرکت همه قدرتمندان چنین بوده است: ﴿وقَد اَفلَحَ الیَومَ مَنِ استَعلی) ۱ چون ضعیفان که نمیتوانستند چنین بگویند؛ انبیا و اولیای الهی و شاگردان آنان که دست پرورده «دین الهی» هستند نیز منطقشان این است که ﴿ولایُفلِحُ السّاحِرُ حَیثُ اَتی) ۲ ﴿قَد اَفلَحَ مَن تَزَکّی) ۳ ﴿قَد اَفلَحَ مَن زَکّها) ۴ پس تنها برپایه منطق زورگویان، اهل زد و بند موفّقاند، چنان که این منطق در جهان معاصر حاکم است، بنابراین مقتضای طبع انسان مدنیّت و اجتماعی بودن نیست، بلکه ضرورت او را واداشته است که با دیگران خدمت متقابل داشته، از قانون و نظم تبعیت کند، وگرنه به محض زورمند شدن به هیچ قانونی بها نمیدهد ۵٫
هـ . اختلاف طبیعی میان انسانها
شکی نیست که انسانها از لحاظ خصوصیّات آفرینش، منطقه زندگی، اخلاق و عادات با یکدیگر اختلاف دارند؛ بعضی از نظر مالی، بدنی و روحی قویاند و برخی ضعیف، بنابراین، اختلاف بین افراد ضروری است، چنان که قرآن کریم بدان اشاره کرده و فرموده است که انسانها پیوسته با هم اختلاف دارند، مگر کسی را که پروردگارت رحم کند و بشر برای پذیرش رحمت خلق شدهاند
^ ۱ – ـ سوره اسراء، آیه ۱۰۰٫
^ ۲ – ـ سوره قیامت، آیه ۵٫
^ ۳ – ـ ر.ک: الکافی، ج ۱، ص۱۶۸٫
۴۴۱
و برخی بر آناند که برای اختلاف آفریده شده است: ﴿ولایَزالونَ مُختَلِفین ٭ اِلاّمَن رَحِمَ رَبُّکَ ولِذلِکَ خَلَقَهُم) ۱ همچنین فرموده است: انسانهای اولی بر اثر سادگی اندیشه و سطح زندگی و روابط اجتماعی گروهی واحد بودند و سپس بر اثر پیشرفت علم و صنعت از یکسو و کیفیّت بهرهوری از منابع طبیعی و فواید سنّتی و صنعتی از سوی دیگر با هم اختلاف کردند: ﴿وما کانَ النّاسُ اِلاّ اُمَّهً وحِدَهً فَاختَلَفوا) ۲ چنان که در آیه مورد بحث نیز به همین مطلب اشاره شده است.
انسانها گرچه دارای فطرتی مشترکاند؛ ولی هرکس شاکله و الگوی خاصی در زندگی دارد: ﴿قُل کُلٌّ یَعمَلُ عَلی شاکِلَتِه) ۳ حدیث مشهور «الناس معادن کمعادن الذّهب و الفضّه» ۴ که ناظر به اختلاف درجات و تعدد مراتب فهم و استعدادهاست، برگرفته از همین آیه است. البته همین اختلاف آرا و نظریات، لازمه تکامل و رشد علمی است. اگر انسانها از لحاظ اندیشه و برداشتهای علمی یکسان بودند، هرگز علم و صنعت ترقی نمیکرد و جوامع به کمال علمی خود نمیرسیدند، زیرا رشد علم و کمال انسان در پرتو برخورد اندیشهها و اختلاف نظرهاست.
حاصل اینکه وقوع اختلاف میان انسانها حتمی و ضروری و مستند به اختلاف آفرینش آنان از نظر علمی و عملی است.
^ ۱ – ـ سوره طه، آیه ۶۴٫
^ ۲ – ـ سوره طه، آیه ۶۹٫
^ ۳ – ـ سوره اعلی، آیه ۱۴٫
^ ۴ – ـ سوره شمس، آیه ۹٫
^ ۵ – ـ ر.ک: المیزان، ج۲، ص۱۱۷٫
۴۴۲
و. ضرورت حلّ اختلاف و جعل قانون
اختلافات طبیعی که در حدّ خود میتواند سبب مهمّ تکامل گردد، همراه شدن آن با خوی سرکشی و سودجویی انسان که مطابق با قریحه استخدام است، موجب برهم خوردن تعادل و توازن اجتماع و انحراف از جاده عدالت است. نیرومندان از ناتوانان بیش از اندازه کار خواهند کشید و زیر دستان نیز از زیر بار اجتماع شانه خالی میکنند و در اندیشه سلطه بر قدرتمندان و انتقام از آنان خواهند بود و در نتیجه روز به روز آتش اختلاف و کینه در اجتماع شعلهور خواهد شد و امنیّت و سعادت جامعه به خطر میافتد و هلاکت انسانیّت و اختلال نظام را درپی میآورد.
شکی نیست که حلّ اختلافات علمی و عملی حتمی و ضروری است، زیرا اوّلاً همانگونه که اشاره شد اختلاف مستمر بدون برون رفت صحیح، امنیّت و سعادت جامعه بشری را به خطر میاندازد و موجب هرج و مرج و اختلال نظام میشود. ثانیاً حکمت الهی اقتضا میکند انسانها در اختلاف و گمراهی رها نشوند، بلکه آنان را به کمال مطلوبِ خود هدایت کند، چون هر اختلافی یقیناً یک طرفش باطل و ضلالت است: «ما اختلفت دعوتان إلاّ کانت إحداهما ضلاله» ۱ گرچه میتواند هر دو طرف باطل باشد؛ نظیر اختلاف دو سارق در توزیع مالِ دزدیده شده؛ ولی نمیشود هر دو طرف اختلاف حقّ باشد. اختلاف اگر میان دو نقیض باشد، یکی حق و دیگری باطل است و چنانچه میان دو ضدّ باشد، ممکن است هر دو طرف باطل باشد.
حلّ اختلافات ایجاب میکند قوانینی وضع شود تا همگان به حق خویش
^ ۱ – ـ سوره هود، آیات ۱۱۸ ۱۱۹٫
^ ۲ – ـ سوره یونس، آیه ۱۹٫
^ ۳ – ـ سوره اسراء، آیه ۸۴٫
^ ۴ – ـ الکافی، ج۸، ص ۱۷۷٫
۴۴۳
برسند و افراد جامعه نیز باید ملزم به رعایت آن باشند. به نظر معتقدان به جهانبینی الهی، چون این اختلافات ریشه طبیعی دارد، باید از ماورای طبیعت قانون و قدرتی به نام «وحی و نبوّت» ظهور کند و به همه اختلافات خاتمه دهد؛ ولی به نظر صاحبان جهانبینی مادّی که بر اساس «اصاله الاقتصاد» یا اشتراک و تساوی حقوق در زندگی میاندیشند، چون همه مردم در منابع و منافع طبیعی و بهرهبرداری از آن شریک هستند، باید قوانینی را در کیفیّت تولید، توزیع و مصرف وضع کرد تا کمتر به نزاع با هم مبتلا شوند و باید متخلفان را با نظام دیکتاتوری سرجای خود نشاند، چنان که در متن قانون اساسی نظام سوسیالیستی شرق به این کلمه تصریح شده است ۱!
از طرفی آنها مسئله فرهنگ و تربیت را از فروع نظام میشمارند و توحید و معاد و معارف دینی و ادیان آسمانی را خرافه و اسطوره میپندارند و اخلاق را نیز تابع تحوّلاتِ مادّی جامعه میدانند؛ یعنی آنچه با حال افراد جامعه در هر عصر و مصری موافق است، خوب و پسندیده، وگرنه بد و نکوهیده است، ازاینرو ممکن است زمانی عفّت و حجاب و روز دیگر ناپاکی و بیحجابی پسندیده باشد؛ گاهی راستگویی خوب و زمانی دروغگویی خوب باشد.
این گروه مادّی برای حل اختلافات اجتماعی و حفظ وحدت جوامع بشری، گاهی به بهانه دموکراسی و حقوق بشر بر مردم حکومت و در کنار آن از سلاح و زندان استفاده میکنند؛ مانند نظام سرمایهداری کاپیتالیستی غرب و زمانی بر اساس زور و زندان (دیکتاتوری) بر مردم حکومت کرده و در کنار آن آزادی و حقوق بشر را مطرح میسازند؛ مانند نظام دولت سالاری سوسیالیستی
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، حکمت ۱۸۳٫
۴۴۴
شرق. مکتبهای التقاطی دیگر نیز برای تحمیل قوانین بر افراد جامعه، از یکی از این دو روش بهره میجویند. این مکاتب هر یک از دیگری بدترند؛ ولی تفکر مادی و زیربنای مشترک، آنان را بر روبنای مشترک متحد کرده است.
این دو روش، چون پایهاش بر تفکر مادی و غفلت از فراطبیعت نهاده شده است، افزون بر مفاسد آن، مایه نابودی جامعه و حقیقت انسانیّت است، زیرا انسان آفریده خداست و هستی وی وابسته به اوست و آغازش از خداست و بازگشتش نیز به سوی اوست و پس از مرگ زندگانی جاویدان خواهد داشت و محصول کارهای خود را خواهد دید، از اینرو سعادت و کمال او خداشناسی، بندگی و کسب فضایل اخلاقی است و بشر بدون توحید و وحی و نبوّت جهت نابودی خویش قدم برمیدارد.
علاّمه طباطبایی برای تقریب به ذهن، این تمثیل زیبا را مطرح کردهاند:
مردم در پیمودن این دو روش، همانند کاروانی هستند که از شهری دور به سوی وطن حرکت کرده و زاد و توشه کافی برای رسیدن به مقصد برداشتهاند؛ ولی در منزلگاهی سبز و خرّم بر سر بهرهبرداری از ره توشه با هم به نزاع برخاستند و هر یک برای بهدست آوردن مکان و توشه بیشتر تلاش دارند؛ زمانی که خسته شدند و مقداری از نیرو و رهتوشه را بههدر دادند، برای پایان بخشیدن به نزاع و حفظ جان و مال خویش با یکدیگر مشورت میکنند که مسافرخانه و ره توشه را چگونه تقسیم کنند. یکی از آنها میگوید: چون همگی در مکان و رهتوشه شریک هستیم، هرکس به اندازه موقعیت اجتماعی خود از آنها بهره ببرد، و بعد از این منزل، نه سفری هست و نه مقصدی و
^ ۱ – ـ در قانون اساسی شوروی سابق تصریح به «دیکتاتوری» شده است.
۴۴۵
چنانچه کسی از قانون تجاوز کند، مجازات میشود. دیگری میگوید: برای حلّ اختلاف باید قانونی بر اساس حفظ شخصیّتها وضع و همگان را به رعایت آن ملزم کرد، چون همگی در بهرهبرداری مشترک هستند و سفر و مقصدی در کار نیست؛ لیکن هر دو گروه در خطایند، زیرا از اینکه کاروان در حال سفر است و نباید مقصد و وطن اصلی خود را فراموش سازد غفلت ورزیده و با فراموشی سفر و مقصد، زاد و توشه را بیجا مصرف کرده و مایه گمراهی و نابودی خود میشوند. در کاروانیان، کسی درست میاندیشد که بگوید چون اینجا مسافرخانه است، هرکس به اندازه نیاز فعلیاش از ره توشه بهره ببرد و باقی مانده را برای سفر قرار بدهد تا به مقصد و وطن اصلی برسد ۱٫
رافع اختلاف مزبور در جامعه بشری کسی است که هم حدوثاً و بقائاً حقّ باشد و هم از گزند اختلاف مصون و انسانها بدون وحی و نبوّت چنین نیستند و از همینرو بشر نمیتواند به اختلافات طبیعی خود خاتمه دهد، چون اوّلاً فرد یا گروهی پیدا نمیشود که حقّ محض باشد و همه انسانها درباره او اتفاق نظر داشته باشند. ثانیاً منشأ پیدایش اختلاف خود انسانهایند، پس چگونه میتوانند رافع اختلاف باشند؟ از این رو، نه حکومت فرد بر جامعه رواست و نه حکومت مردم بر مردم، بلکه براساس عقل و نقل، تنها حکومت خدا بر مردم رواست که به دست انبیا و اولیای الهی یا نایبان خاص و عام آنان اجرا میشود.
۴۴۶
با توجه به این مقدمات ششگانه نیاز ضروری مردم به وحی و نبوت روشن میشود. حاصل آن مقدمات اینکه بشر نمیتواند بدون «وحی و نبوت» به سعادت برسد، از اینرو، قرآن کریم وحی و نبوّت را لازمه انسانیّت دانسته است؛ به این معنا که «وحی و نبوّت» از بشریت جدا نمیشود: ﴿لَم یَکُنِ الَّذینَ کَفَروا مِن اَهلِ الکِتبِ والمُشرِکینَ مُنفَکّینَ حَتّی تَأتِیَهُمُ البَیِّنَه) ۱ چون خدای سبحان انسان را آفرید تا او را بپروراند و به مقصد برساند و انسانِ بدون وحی و نبوّت سقوط میکند و به مقصد نمیرسد ۲٫
منظور از «بیّنه» در آیه مذکور طبق عطف بیانی که پس از آن آمده رسول الهی است که صحیفههای پاک را که در آن نوشتههای قیّم الهی است، برای مردم تلاوت میکند: ﴿رَسولٌ مِنَ اللّهِ یَتلوا صُحُفًا مُطَهَّرَه ٭ فیها کُتُبٌ قَیِّمَه) ۳
قرآن کریم در آیات دیگر ۴ نیز وجود عقل و فطرت را در عین لزوم برای هدایت مردم و رفع اختلافات کافی ندانسته و «وحی و نبوّت» را به عنوان «حجّت خدا» لازم و ضروری و کافی خوانده است: ﴿کُلَّما اُلقِی فیها فَوجٌ سَاَلَهُم خَزَنَتُها اَلَم یَأتِکُم نَذیر ٭ قالوا بَلی قَد جاءَنا نَذیرٌ فَکَذَّبنا) ۵
قرآن کریم اصل این مدّعا را که محال است فردی یا جامعهای بدون وحی و نبوّت به مقصد برسد در ضمن بیان حکمت رسالت رسولان چنین بیان فرمود: ﴿ویُعَلِّمُکُم ما لَم تَکونوا تَعلَمون) ۶ همه انبیای الهی و به ویژه خاتم انبیاص
^ ۱ – ـ المیزان، ج۲، ص۱۱۹ ۱۲۰٫
۴۴۷
آمدهاند تا چیزی به جوامع بشری یاد بدهند که بیآنان محال بود انسانها آن را بیابند؛ یعنی انبیا تنها برای آموزش یک سلسله علوم و معارف یا صنعت زرهبافی ۱ و سفینه سازی ۲ و تقسیم ارث ۳ یا آسان کردن راه تعلیم و تربیت نیامدهاند تا گفته شود که بدون پیامبران الهی هم میتوان این امور را فرا گرفت یا پیمودن راه کمال دشوار است ولی بدون آنان محال نیست. پیامبران الهی آمدهاند تا اوّلاً چیزی را یاد بدهند که نه تنها جامعه بشری آن را نمیدانستند و نمیدانند، بلکه فهم آنها بدون وحی مقدور آنان نیست.
ثانیاً آن دانش، از ضروریات حیاتبخش زندگی است و بشر بدون فراگیری آن مرده است: ﴿اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم) ۴ این سخن قرآن هم اکنون زنده است و به عصر نزول قرآن اختصاصی ندارد تا با پیشرفت علم و صنعت، دیگر جایگاهی نداشته باشد، چون قرآن کریم کتابی همیشگی و تا قیامت زنده است. خدای سبحان مدعای مزبور، همچنین ضرورت وحی و نبوّت را با بیان این موارد نیز برهانی کرد: ۱٫حلّ اختلافات: ﴿لِیَحکُمَ بَینَ النّاسِ فیمَا اختَلَفوا﴾. ۲٫مجموعه قوانین به نام کتاب و تحدّی به آن ۵٫ ۳٫عدالت اجتماعی و حیاتبخشی ۶٫
خلاصه اینکه وحی و نبوت جوامع بشری را از اختلافات و خودخواهیها
^ ۱ – ـ سوره بیّنه، آیه ۱٫
^ ۲ – ـ تفصیل تلازم بین انسانیت و نبوّت در ذیل آیه مزبور مطرح خواهد شد.
^ ۳ – ـ سوره بیّنه، آیات ۲ ۳٫
^ ۴ – ـ سوره نساء، آیات ۱۶۴ ۱۶۶؛ سوره طه، آیات ۱۳۲ ۱۳۴٫
^ ۵ – ـ سوره ملک، آیات ۸ ۹٫
^ ۶ – ـ سوره بقره، آیه ۱۵۱٫
۴۴۸
نجات میدهد و بی آن بشر نمیتواند دست از اختلاف بردارد و در سایه اتحاد زندگی متمدنانه داشته باشد. تنها راه اصلاح اختلاف، و درمان قدرت طلبی و درنده خویی اهل دنیا اعتقاد به قیامت و ترس از روسیاهی آن روز است. این اعتقاد انسان را وا میدارد اگر دوست او بر اثر رشدِ شخصی به مقام و مسئولیتی رسید، وی کارشکنی نکند و خوشحال شود و به کار او راضی باشد تا افزون بر پیشگیری از اختلاف، موجب سرعت کارها شود و طبق حدیث شریفِ «إنما یجمع الناس الرضا و السخط» ۱ با پا گذاشتن روی هوای نفس در همه ثوابهای او شریک باشد، چون این جهاد با نفس کار آسانی نیست.
اینگونه معارف و راهنماییها (توحید، معاد و ترس از آتش، تحصیل اخلاق فاضله و…) در مکاتب بشری نیست و اگر از جوامع بشری گرفته شود، همانند گلابی است که از برگ گل بگیرند که در اینحال تفالهای بیش نمیماند. اندک آرامش و اخلاق مشهود در نظامهای غیر اسلامی نیز به برکت قوانین مردمی و دنیایی اسلام است که سران مکاتب الحادی از مکتب انبیا گرفتهاند. آنان بُعد الهی مکتب انبیا را ترک کرده و بُعد مردمی و دنیایی را گرفته و به نام خود ثبت کردهاند، زیرا شعار عدل مداری، ظلمستیزی، رسیدگی به محرومان، نبرد با طاغیان، توزیع عادلانه امکانات طبیعی و سایر طرحهای مردمی زبانزد صحابه دین، و اصحاب آیین الهی بوده و هست و هرگز اینگونه از مسائل اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نوظهور نبوده و رهآورد مکتب بشری محسوب نمیگردد، هرچند آنان به مصادره این اصول ارزشی همّت گماردهاند و اگر برخی گمان بردهاند که جوامع انسانی را براساس تمدن بشری کشورهای
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۸٫
^ ۲ – ـ سوره هود، آیه ۳۷٫
^ ۳ – ـ سوره نساء، آیه ۱۱٫
^ ۴ – ـ سوره انفال، آیه ۲۴٫
^ ۵ – ـ سورهسراء، آیات ۸۸ ۸۹٫
^ ۶ – ـ سوره حدید، آیه ۲۵؛ سوره انفال، آیه ۲۴٫
۴۴۹
به اصطلاح پیشرفته غرب مانند سوئیس و… میتوان اداره کرد، خیالی خام بیش نیست، زیرا آنان اوّلاً انسان را در همین پیکره مادّی خلاصه کردهاند و علوم و معارف عقلی و شهودی را مطرح نکردهاند. ثانیاً بردگی اخلاقی و اعتقادی غرب را به حساب نیاوردهاند. ثالثاً زندگی بشر را تنها در همین دنیا دانستهاند و رهتوشه معاد او را از یاد بردهاند، حال آنکه انسان موجودی ابدی است و پس از مرگ زندگی انفرادی و دائمی او آغاز میشود و در آخرت فقط مهمان سفره اعتقاد، اخلاق و اعمال خویش است، از این رو کمتر سورهای در قرآن است که حیات پس از مرگ را بیان نکرده باشد.
بنابراین، بشر همواره وامدار وحی و نبوّت بوده و در کنار سفره انبیا قرار گرفته است و اگر وحی الهی (مجموعه قوانین توزیع و تولید عادلانه) و انبیای الهی نبودند، هرگز بشر نمیتوانست حیات ظاهری و استقلال دنیایی و آزادی نسبی خود را فراهم کند.
۲٫ برخی شبهات موهوم درباره نبوّت
درباره نیاز ضروری انسان به وحی و نبوّت شبهاتی مطرح است که برخی از آنها را بیان کرده و به اختصار پاسخ میدهیم و تفصیل آنها را به تفسیر موضوعی وامیگذاریم. شایان ذکر است که ارائه بسیاری از مطالب این آیه رهین رهنمود حضرت استاد علامه طباطبایی(قدسسرّه) است.
أ. تأمین نیازمندیها در پرتو تکامل
شبهه: از نظر اجتماعی و علم جامعهشناسی و براساس اصل «تأثیر و تأثر از محیط» و اصل «تکامل»، هر موجودی در عالم طبیعت به سوی کمال مطلوب
^ ۱ – ـ المحاسن، ج۱، ص۲۶۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۱۴۰٫
۴۵۰
حرکت میکند وبرای رسیدن به آن خود را با علل و عوامل محیط هماهنگ میکند. انسان نیز از این قانون کلی مستثنا نیست و همانند گیاهان و حیوانها بر اثر انتخاب اصلح و تنازع بقا به کمال می رسد، بنابراین، گرچه در ادوار گذشته بشر بینیاز از وحی و نبوّت نبوده است؛ ولی در آینده میتواند از آن بینیاز باشد، زیرا با رسیدن به کمال، نیازمندیهای خود را به خوبی شناسایی میکند و بر اثر فشار محیط و اصل تکامل، علل و عوامل آنها را فراهم کرده و نیازهای علمی و عملی خویش را برطرف میسازد، چنان که پیشرفت علم و صنعت کنونی بر آن شهادت میدهد، پس در جهان چیزی به نام «ضرورت وحی و رسالت» نیست ۱٫
پاسخ: اوّلاً قانون تأثیر و تأثّر از محیط و نیز اصل تکامل، در گیاهان و حیوانات و بُعد جسمانی و طبیعی انسانها تامّ و نتیجه بخش است؛ ولی درباره بُعد روحانی و فطرت انسان کارساز نیست، چون انسان دارای روحی مجرّد و همواره زنده است و همین خصوصیّت تفاوتِ اساسی او با دیگر موجودات عالم طبیعت است، از اینرو انسان نیازمند بسیاری از علوم غیبی و مسائل فراطبیعی است که نه تنها در محدوده زیست طبیعی اثری از آنها نیست، بلکه وی توانایی راه یافتن به آنها را، هرچند در سایه هماهنگی با محیط ندارد، بنابراین آنچه از راه برخورد با علل و عوامل محیط نصیب انسانها میشود، پیشرفتهای غریزی و طبیعی است و نه فطری، چون محیط گرم و سرد، دریایی و غیردریایی و آسمانی و زمینی برای روحِ مجرد او یکسان است و قوانین طبیعی و اجتماعی نمیتواند پاسخگوی نیازمندیهای ملکوتی و روحی او باشد.
۴۵۱
ثانیاً انسان توان بهرهبرداری علمی و عملی از مواهب طبیعی را دارد تا با این قدرت خدادادی به کمال برسد، چون آدمی به حسّ و عالم طبیعت نزدیکتر و گرایش او بیشتر است؛ لیکن این تکامل طبیعی نباید او را از تکامل فطری و عقلی که به ماورای طبیعت وابسته است غافل کند. وحی و نبوت برای شکوفایی و بیداری فطرتی آمده است که دنیای کنونی اصلاً از آن خبر ندارد. نشانهاش آن است که در برخی از کارخانههای پیشرفته دنیا شاید در هر دقیقه چند اتومبیل ساخته میشود؛ ولی از نظر اعتقادی و اخلاقی جز فساد و ظلم و درندگی چیزی دیده نمیشود.
پیشرفت صنایع و علوم، آسیبهای فراوانی به انسانیّت زده است؛ بهگونهای که هر روز خطر جنگ جهانی سوم و خاکستر شدن جهان، بشریت را تهدید میکند. زیرا با غفلت از معاد و فراموشی عرصه حساب و پاداش و کیفر و انعدام انگاری انسان با مردن دلیلی ندارد که کسی از لذت، کامجویی، استثمار و استعمار صرفنظر کند و عقل چنین بشری فقط در راستای علوم تجربی پیشرفت میکند؛ نه دانشهای تجریدی. آنچه مستکبران، مترفان، مرفّهان بیدرد، مسرفان و تکاثرزدگان در طی تاریخ کرده و میکنند، گفته و میگویند، نوشته و مینویسند، سند این کلام است.
ثالثاً براساس براهینی که نیاز دائمی و ضروری بشر را به وحی و رسالت تثبیت میکند عقل برای سعادت بشر لازم است؛ ولی کافی نیست، چون عقل هرچه پیشرفت کند، یک پایه حجّت است؛ نه همه آن. عقل اصول و خطوط کلّی زندگی انسانها را تأمین میکند؛ ولی امور جزئی و شخصی انسان بر عهده وحی و نبوّت است و امور کلّی تا مصداقهای عینی نیابند قابل اجرا نیستند. گذشته از آنکه بسیاری از معارف برین و مشاهد والای معرفتی و شهودی بدون رهنمود وحی میسور کسی نیست.
^ ۱ – ـ توجّه: در طرح شبهه، محور کلام، خود اشکال است؛ نه نقل از فرد یا گروه؛ خواه کسی این شبهه را القا کرده باشد یا نه.
۴۵۲
ب. تفسیر «نبوّت» به «نبوغ»
شبهه: انبیای الهی انسانهایی نابغه هستند که بر اثر نبوغ فکری به درجاتی رسیدهاند و مردم عادی نبوغِ فکری آنان را «وحی» پنداشته و روح پاکی که این نبوغ فکری را به آنان میدهد «جبرئیل اَمین» و محصول فکری آنان را «دین» نامیدهاند، وگرنه وحی و نبوّت و دین و پیامبری جدای از آنچه یاد شد وجود ندارد ۱٫
پاسخ: این سخن باطل و ناتمام است، زیرا وحی و نبوّت شعور باطنی و شهود علمی است؛ نه نبوغ و راه فکری و نیز «پیامبر» انسان مرتبط به جهان غیب است؛ نه نابغه و همچنین «دین» رهآورد و پیام انبیاست که از طرف خداوند آوردهاند؛ نه محصول و ترشّحات فکری یک نابغه.
توضیح آنکه میان پیامبران الهی و نوابغ روزگار تفاوت و فرقهای جوهری است:
۱٫ نوابغ که از استعداد فراوان و نبوغ فکری برخوردارند همتای آنان در جهان کم نیست؛ لیکن در دراز مدت چنین افرادی تربیت میشوند؛ ولی انبیای الهی دارای علم شهودی و شعور باطنی هستند و چون از طرف خدا مبعوث شدهاند، محصول کار آنان نه در گذشته و نه در آینده مقدور هیچکس نیست، از این رو شاید رسالت پیامبری از نظر مکانی و زمانی محدود باشد؛ ولی معجزه او جهانی است؛ مثلاً حضرت صالح(علیهالسلام) از انبیای غیر اولوا العزم و نبوّتش محدود به عصر و مصر خاصّی بود؛ لیکن معجزه او جهانی است،
۴۵۳
چون نمیشود فردی عادی، نه در گذشته و نه آینده، از دلِ سنگ، شتری را بیرون آورد.
۲٫ کار نوابغ روزگار، فکر و اندیشه است که از راه علم حصولی (تصوّر یا تصدیق) به مطلبی میرسند، ازاین رو هم قابل نقل و انتقال و تعلیم و تعلّم به دیگران است، چون راه استدلالی و منطقی دارد و هم آوردن نظیر آن ممکن است و در مقام تحدّی، محکوم به شکست؛ همانند سحر و شعبده و سایر علوم غریبه؛ ولی کار انبیای الهی شهود و یافتن حقایق است که از راه علم حضوری معصومانه حاصل میشود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الاَمین ٭ عَلی قَلبِکَ لِتَکونَ مِنَ المُنذِرین) ۱ ﴿ما کَذَبَ الفُؤادُ ما رَای) ۲ نظیر رؤیای صادق که انسان در خواب مشاهده میکند و سپس عینِ آن رخ میدهد. صاحب رؤیای صادق آن مطلب را یافته است؛ نه اینکه فکر کرده باشد.
وحی و نبوّت نه قابل تحصیل و یاد دادن به دیگران است، چون مبادی تصوری و تصدیقی ندارد و نه در مقام تحدّی شکستپذیر است، چون خداوند، انبیا و رسولان الهی را برای همیشه پیروز معرّفی کرده است: ﴿کَتَبَ اللّهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلی) ۳ ﴿واِنَّ جُندَنا لَهُمُ الغلِبون) ۴ اینکه پیامبری درسناخوانده، به همه دانشمندان سراسر عالم در طول تاریخ پیشنهاد مبارزه میدهد که سورهای کوچک مانند قرآن بیاورند ۵ ، نشان میدهد که وی از راه
^ ۱ – ـ در طرح شبهه، محور کلام، خود اشکال است نه نقل از فرد یا گروه؛ خواه کسی این شبهه را القا کرده باشد یا نه.
۴۵۴
استعداد و نبوغ ویژه به این مقام منیع نرسیده است، چون اگر از نوابغ بود، سرانجام همتای او در این چهارده قرن پیدا میشد. خلاصه اینکه آن جامعه شناس ناآشنای با معارف بلند الهی که نبوت را نبوغ فکری دانسته، و رهآورد انبیای الهی را چونان محصول فکر نوابغ روزگار میپندارد، نبوّت را از نظر خود بیان میکند نه از نظر واقع، چون نبوت و وحی غیر از فکر و نبوغ است و این معانی ساختگی هرگز بر حقیقت نبوت و شریعت و کتاب و جبرئیل منطبق نمیشود.
ج. اجرایی نبودن رهآورد انبیا
شبهه: اگر نیاز بشر به وحی و نبوّت ضروری است و دعوت انبیا با اصلاح و هدایت تکوینی انسانها ارتباط دارد، باید دعوت آنان در جوامع بشری اثر خارجی بگذارد و بشریّت را به کمال حقیقی خویش برساند، حال آنکه رهآورد انبیا فرضیهای ذهنی بیش نیست و قابلیّت اجرا ندارد، چون دعوت آنان را غالب اجتماعات بشری نمیپذیرند و در اذهان مسئولان حکومتی ظهور و بروزی ندارد تا از ذهن به عین منتقل گردد، بنابراین وحی و نبوّت نمیتواند روش اصلاحی حقیقی و تکوینی باشد.
پاسخ: اوّلاً اثر دعوت انبیا در جوامع بشری آشکار است، چون آنان با تعلیمات دینی خودشان میلیونها نفر را پرورانده و تربیت کرده و به سعادت رساندهاند. آری شاید کسانی که ایمان آوردهاند، همگی بدون قصور و نقص نباشند؛ لیکن انبیا عمده مفاسد فردی و اجتماعی را از پیروان خود پیراستهاند.
ثانیاً آنان که براثر پیروی از شیطان و هوای نفس وحی و نبوّت را رهآورد غیبی نمیدانند، خود از تعلیمات مردمی انبیا متأثّرند؛ یعنی انبیا توانستهاند براساسِ «قانون سرایت»، صفات نفسانی و ملکات اخلاقی را توسعه داده و
^ ۱ – ـ سوره شعراء، آیات ۱۹۳ ۱۹۴٫
^ ۲ – ـ سوره نجم، آیه ۱۱٫
^ ۳ – ـ سوره مجادله، آیه ۲۱٫
^ ۴ – ـ سوره صافّات، آیه ۱۷۳٫
^ ۵ – ـ سوره بقره، آیه ۲۳٫
۴۵۵
در غیر پیروانشان نیز اثر بگذارند و بر اساس قانون وراثت و تقلید، این صفات و ملکات در نسل آنان اثر بگذارد، بنابراین آنچه از صلاح و فضیلت امروزه در ملّتهای زنده و جوامع متمدّن جهان دیده میشود، محصول ادیان آسمانی و دستورهای الهی مردمی پیامبران خداست، زیرا تدبیرهای عمومی از این سه حال خارج نیست: ۱٫ روش استبدادی که آزادی را به کلّی در همه شئون زندگی سلب میکند و انسان را به بردگی میکشاند. ۲٫ قوانین مدنی که تنها با افعال بشر سروکار دارد و مردم را از نظر اعتقاد و اخلاق رها میگذارد. ۳٫ دین که در عقاید و اخلاق و اعمال مردم دخالت و همگان را به اصلاح آنها دعوت میکند، از این رو اگر در دنیا فضل و کمال و سعادتی یافت میشود، مدیون و مرهون تربیت دینی انبیاست و اگر انحطاط اخلاقی و مفاسد اجتماعی دامنگیر ملّتهایی شده از آن روست که اساس زندگی را کمال طبیعی قرارداده و دین و اخلاق را واگذاشتهاند، بنابراین آثار دعوت انبیا مستقیماً در پیروان ادیان آسمانی و غیر مستقیم در انسانهای دیگر ظهور کرده است. تاریخ نیز گواهی میدهد که ملّتهای مسیحی پس از جنگهای صلیبی چه اقتباساتی از مسلمانان کرده و چه نکات مهمّی را از قوانین اسلام گرفته و به کار بستهاند، در حالی که مسلمانان به این گنجهای دینی و ذخایر مذهبی بها ندادهاند.
ثالثاً هنوز عمر دنیا به پایان نرسیده و نسل بشر منقرض نشده تا بگوییم محصول ادیان آسمانی اجرا نشده است. در آینده نزدیک یا دور، جهان زیرپوشش قسط و عدل قرار میگیرد و جامعه بشری به جامعهای دینی و شایسته با حیات حقیقی و اخلاق پسندیده مبدّل میشود، چنان که قرآن کریم آن را وعده داده است: ﴿اِنَّ الاَرضَ لِلّهِ یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ والعقِبَهُ
۴۵۶
لِلمُتَّقین) ۱ ﴿هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدی ودینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ ولَو کَرِهَ المُشرِکون) ۲ و ۳ و نشان آن امید حتمی تمام جوامع به ستوه آمده از شرّ استکبار و بَطَر استثمار و اَشَر استعمار و خطر استعباد است.
د. کفایت عقل و فطرت برای دعوت به کمال
شبهه: اگر جوامع بشری را تنها وحی و نبوّت اصلاح میکند و به سعادت میرساند، عقل و فطرت در وجود انسان چه فایدهای دارد و معنای اینکه مکتب وحی مدعی است احکام دینی بر پایه فطرت استوار است چیست؟ افزون براین، عقل و فطرت برای دعوت به کمال و سعادت، کافی است و نیازی به وحی و نبوت نیست.
پاسخ: اوّلاً خدای سبحان عقل و فطرت را در انسانها گذارده است تا پذیرش دعوت انبیا برای آنان آسان باشد، چون پیام انبیا نه تنها تحمیل بر انسانها نیست، بلکه خواسته عقل و فطرت است، از این رو بزرگان دین پذیرشِ اسلام و بلوغِ فقهی را تشریف میدانستند و نه تکلیف، زیرا کلفتی بر فطرت نیست، بلکه هدایت و راهنمایی به سوی کمال و حیات واقعی اوست.
ثانیاً عقل و فطرت ارتباطی عمیق با کمال و سعادت انسان دارد. همان سعادت و کمالی که مکتب وحی برای انسان در نظر گرفته است و امری خارج و بیگانه از حقیقت انسان نیست، عقل و فطرت راه آن سعادت و کمال را میجویند و خطوط کلی و اصول جامع آن را فی الجمله نه بالجمله ادراک
۴۵۷
میکنند؛ ولی بدون کمک نمیتوانند به آن دست یابند. حقیقت نبوّت، عقل و فطرت را در راه رسیدن به سعادت یاری میدهد. البته حقیقت نبوت جدای از حقیقت انسانیّت نیست، بلکه نبوّت مرحله کامل نفس انسان است که اوحدی از انسانها مشمول این عنایت الهی میشوند و آنگاه این مرحله کامل انسانیت (حقیقتِ نبوّت) سایر انسانها را که در مراحل پایین تجرد روح به سر میبرند، به مقصد اصلی هدایت میکند، بنابراین نبوّت از انسانیّت و فطرت انسانی خارج نیست و نیز سعادتی که مردم در پرتو راهنمایی نبوّت به آن می رسند، بیرون از دایره آفرینش بشر و بیگانه از وجود انسانی نیست، وگرنه سعادت و کمالِ انسانی شمرده نمیشود.
ثالثاً اگر عقل انسان از طرف خداوند با وحی و نبوّت تأیید نشود، موجب اختلاف و نابسامانی جامعه و فروریختن نظام اجتماعی میگردد، چنانکه در مبحث قبلی گذشت، چون نیروی عقلانی قدسی در اوان زندگی هنوز به فعلیّت نرسیده است و طبیعت آدمی در وی مؤثرتر از فطرت اوست، از این رو قوای شهوت و غضب، احساسات باطنی او را تشکیل داده و به جای وی تصمیم میگیرند و او را به هلاکت میاندازند.
هـ . خطاپذیری در تشریع
شبهه: در صورتی که اختلاف جامعه به کمک وحی (که از آن گاهی به «شعور مرموز» و ادراک باطنی تعبیر میشود، هرچند اینگونه عبارتها نارساست) قابل رفع باشد و پیغمبر هم بتواند با معجزه آن را برای مردم اثبات کند و بر مردم هم لازم باشد که از آیین او پیروی کنند، چه چیزی پیامبر الهی را از خطای در تشریع و تقنین حفظ میکند، با آنکه او نیز انسان است و انسانها طبعاً خطاپذیرند. از طرفی، موقعیت پیامبر بسیار دقیق و حسّاس است، به
^ ۱ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۲۸٫
^ ۲ – ـ سوره صفّ، آیه ۹٫
^ ۳ – ـ ر.ک: المیزان، ج۲، ص ۱۵۰ ۱۵۱٫
۴۵۸
طوریکه خطای او در تشریع، مساوی است با بقای اختلاف در جامعه و مسدودشدن باب کمال.
پاسخ: روح نبوی که رافع اختلافها و مایه رشد و کمال بشر است، همواره با نیروی عصمت همراه است و در ادراک امور اعتقادی و قوانینی که ضامن سعادت انسان است، هرگز خطا نمیکند، چون نبوّت از سنخ هدایت تکوینی خداست و سبب آن همان دستگاه ایجاد و تکوین است که در آن غلط و خطا راه ندارد، زیرا خطا مربوط به امور فکری و ادراکات تصدیقی است؛ یعنی اگر قضیّهای تصدیقی با خارج مطابق بود، راست و درست است، وگرنه دروغ و نادرست؛ ولی در امور تکوینی و خارجی که خود عین واقع و متن هستی است راست و دروغ معنا ندارد، بنابراین خدای سبحان تکویناً روح نبوّت ۱ و ادراک وحی را در پیامبر قرار داده است و این ادراک باطنی وسیله هدایت تکوینی
۴۵۹
(رساندن هر نوعی از انواع به کمال وجودی و سعادت حقیقی او) است، ازاینرو غلط و خطا در آن نیست ۱٫ غرض آنکه ادراک پیامبر از سنخ علم حصولی نیست، بلکه شهودی و عین واقع است. تطبیق علم بر معلوم در صورت تعدّد است؛ نه وحدت. وقتی علم عین معلوم بود، خطا در تطبیق راه ندارد، بنابراین در قلمرو نبوّتِ انسان کامل معصوم(علیهالسلام) نه خطا راه دارد و نه خطیئه و توضیح آن هم در اشاره بعد خواهد آمد.
۳٫ عصمت پیامبران الهی
عصمت بر سه قسم است: أ. مصونیّت از خطا در تعلّم وحی. ب. مصونیّت از خطا در تبلیغ و رساندن پیامهای الهی. ج. مصونیّت از خطا در انجام وظایف و تکالیف شخصی (عصمت از معصیت).
«معصیت» گفتار یا کرداری است که مستلزم هتک حرمت مولا و مخالفت اوامر و نواهی او یا منافی با بندگی انسان باشد ۲ و عصمت، نیرویی در انسان است که او را از امور ناشایست نگاه میدارد ۳ ، بنابراین خطاهای دیگری که مربوط به گرفتن و رساندن و عمل کردن به وحی نیست مانند خطاهای حواس در ادراکات واقعی و خطاهایی که در تشخیص صلاح و فساد و نفع و ضرر امور تکوینی یا در علوم اعتباری واقع میشود از موضوع بحث خارج است. هرچند انسان کامل معصوم که مظهر اسم اعظم خداست از آسیب نقص و گزند عیب در همه شئون یاد شده مصون است.
^ ۱ – ـ از روایات برمیآید روحی که در همه پیامبران و نیز پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست، حقیقتی است که جدای از وجود آنان نیست، بلکه مرحله عالی و کاملی است که در وجود ولی الله به ودیعه گذاشته شده است و با ارتحال او به پیامبر و امام بعدی منتقل میشود (ر.ک: الکافی، ج۱، ص۲۷۱ ۲۷۲). به وسیله همین «روح القدس» است که حامل نبوّت یا امامت با آنکه در خانه نشسته است از سراسر عالم با خبر میشود. روح القدس را نه خواب و غفلت فرا میگیرد و نه سرگرمی و بازی، بر خلاف چهار روح دیگر که به این امور مبتلا میشوند و مشترک میان انبیا و اولیا و سایر مردم است. برپایه همان روایات، لحن ادعیه نیز پنج قسم است: در بخش والای آنها که ناظر به همان روح قدسی أئمه(علیهمالسلام) است، آمده است: خدایا! گیرم بر عذاب تو صبر کنم، چگونه هجران و دوری تو را تحمّل کنم: «إلهی… صبرت علی عذابک فکیف أصبر علیفراقک» (اقبالالاعمال، ص۲۲۲؛ مفاتیح الجنان، دعای کمیل) یا «إلهی! هب لی کمال الانقطاع إلیک» (همان، ص۱۹۹؛ مناجات شعبانیه). همچنین مراحل بعدی که ترس از جهنّم و درخواست بهشت است.
۴۶۰
طبق دلایل قرآنی آینده، پیامبران الهی از هر سه قسم عصمت و مصونیّت یاد شده برخوردارند:
أ. از صدر و ذیل آیه مورد بحث استفاده میشود که هدف از بعثت انبیا و انزال کتابها، بیان عقاید و احکام و معارف و رساندن آنها به مردم است تا آنان به سوی کمال و سعادت هدایت شوند. برای تحقّق این هدف، باید انبیا وحی الهی را بیکم و زیاد بفهمند و بدون افزایش و کاهش آن را حفظ کنند و بیغلط و خطا آن را تبلیغ کرده و به مردم برسانند، وگرنه بعثت انبیا لغو و بیهوده خواهد بود.
ب. ﴿علِمُ الغَیبِ فَلا یُظهِرُ عَلی غَیبِهِ اَحَدا ٭ اِلاّمَنِ ارتَضی مِن رَسولٍ فَاِنَّهُ یَسلُکُ مِن بَینِ یَدَیهِ ومِن خَلفِهِ رَصَدا ٭ لِیَعلَمَ اَن قَد اَبلَغوا رِسلتِ رَبِّهِم واَحاطَ بِما لَدَیهِم واَحصی کُلَّ شیءٍ عَدَدا) ۱ از ظاهر این آیات برمیآید که خداوند پیامبران را به وحی اختصاص داده و آنان را از غیب آگاه و از همه جوانب به وسیله فرشتگان محفوظ داشته است تا وحی الهی از ناحیه شیاطین یا دیگران زوال یا تغییری نپذیرد و آنان هم پیامهای الهی را در کمال صحت و امانت به مردم برسانند، چنان که از زبان فرشتگان میفرماید: ﴿وما نَتَنَزَّلُ اِلاّ بِاَمرِ رَبِّکَ لَهُ ما بَینَ اَیدینا وما خَلفَنا وما بَینَ ذلِکَ وما کانَ رَبُّکَ نَسیّا) ۲ پیام بلند این آیه مبارک آن است که مبادی وجودی و ادراکی ما که مقدّم بر ماست، آثار و نتایج هستی ما که مؤخّر از ماست، و آنچه بین مبادی متقدّم و آثار متأخّر قراردارد، یعنی حوزه هویّت و قلمرو وجودی خود ما، همه این اضلاع ترسیم شده در اختیار خدای سبحان است، پس مطالبی که به ما میرسد معصوم است،
^ ۱ – ـ ر.ک: المیزان، ج۲، ص۱۴۶ ۱۵۶٫
^ ۲ – ـ ر.ک: التحقیق، ج۸، ص۱۵۸ ۱۶۰، «ع ص ی».
^ ۳ – ـ ر.ک: کشف المراد، ص۳۴۹٫
۴۶۱
مطالبی که در حوزه هویّتی ما مستقر میشود معصوم است و مطالبی که از ما به عنوان تعلیم، تبلیغ یا تدبیر صورت میپذیرد نیز معصوم است، بنابراین آیه شریفه ﴿علِمُ الغَیب… ﴾ به خوبی دلالت میکند که وحی الهی از زمان نزول تا رسیدن به پیامبر و از آنجا تا رسیدن به گوش و قلب مردم، از هرگونه تغییر و تبدیلی مصون و محفوظ است، آنگاه افراد در قبول و نکول، امانت و خیانت و… آزادند.
ج. ﴿اُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِه) ۱ طبق این آیه انبیای الهی(علیهمالسلام) به حتم از طرف خدا هدایت یافتهاند و در چنین افرادی هیچ عامل گمراه کنندهای نمیتواند راه یابد یا اثر گذارد: ﴿مَن یَهدِ اللّهُ فَهُوَ المُهتَد) ۲ ﴿ومَن یَهدِ اللّهُ فَما لَهُ مِن مُضِلّ) ۳ و چون هر معصیتی گمراهی است، ساحت مقدس آنان از صدور معصیت و خطای در فهم و نگهداری و رساندن وحی منزّه است.
د. ﴿وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذنِ اللّه) ۴ این آیه علّت ارسال رسولان الهی را منحصر به اطاعت کردن مردم از آنان میداند و میان این معنا با این مطلب که هرچه از پیامبران الهی صادر میشود و مورد اطاعت مردم قرار میگیرد، خواسته خداست، «ملازمه بیّن» است. مردم چنان که از گفتار پیامبر اطاعت میکنند از رفتار او نیز پیروی میکنند، چون گفتار و کردار، دو طریق متداول برای تبلیغ و تعلیم است، بنابراین اگر پیامبر در فهم یا حفظ یا تبلیغ
^ ۱ – ـ سوره جنّ، آیات ۲۶ ۲۸٫
^ ۲ – ـ سوره مریم، آیه ۶۴٫
۴۶۲
وحی خطا کند یا معصیتی از او سرزند، لازمهاش آن است که خداوند اراده خطا و باطل کرده باشد یا در اراده الهی تناقضی رخ بدهد، زیرا فرض بر آن است که معصیت پیامبر مورد اطاعت مردم قرار میگیرد، و خداوند، هم باید آن را بخواهد و هم آن را نخواهد، حال آنکه خداوند از اراده باطل و خطا و تناقض در صفات و افعال مبرّاست.
ه . ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ ومُنذِرینَ لِئَلاّ یَکونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّهٌ بَعدَ الرُّسُل) ۱ طبق ظاهر این آیه خداوند پیامبران را با وصف بشیر و نذیر فرستاد تا مردم را راهنمایی کرده و خوب و بد و اطاعت و معصیت را به آنان بیاموزند تا مردم عذری برای گناه نداشته باشند و پیامبران در صورتی میتوانند عذر و بهانه مردم را برطرف کنند که دستاویزی در رفتار و گفتارشان برای مردم نباشد؛ یعنی خطا و معصیتی از آنان سر نزند وگرنه مردم آن خطا یا گناه را مدرک قرار داده و در نافرمانیهای خود به آن استناد میکنند و غرض الهی نقض میشود.
تذکّر: این آیه اولاً حجیّت عقل را امضا کرده و ثانیاً ضرورت وحی و نبوت را تثبیت کرده است، زیرا اگر پیامبران فرستاده نشوند، مردم گمراه میشوند و در قیامت در برابر خداوند احتجاج میکنند که تو که از سیر هستی ما از دنیا به آخرت آگاه بودی و این راه طولانی و پرخطر بدون راهنمای معصوم پیمودنی نبود چرا برای ما هادی نفرستادی. تبیین معارف عمیق این آیه رساله جداگانه میطلبد.
از این آیات و آیات دیگر به خوبی استفاده میشود که پیامبران الهی از هر سه قسم عصمت برخوردارند، چون خداوند سبب و نیرویی در وجود آنان قرار
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۹۰٫
^ ۲ – ـ سوره کهف، آیه ۱۷٫
^ ۳ – ـ سوره زمر، آیه ۳۷٫
^ ۴ – ـ سوره نساء، آیه ۶۴٫
۴۶۳
داده است که سهو، خطا، نسیان، غفلت و مانند آن در معارف الهی از آنها به دور است و نیز طاعت و صواب با اختیار از آنان صادر میشود و آن نیرو همان علم ثابت و شناخت حقیقت گناه و عزم راسخ است که از آن به «ملکه عصمت» یاد میشود ۱٫
۴٫ هماهنگی عقل و نقل معتبر
انسان موجودی متفکر است که کار خود را بر محور ادراک انجام میدهد و تفکر او در تنظیم کارش مؤثر است، به گونهای که نه میتوان تفکر را از او گرفت که نیندیشد و نه میتوان کوشش را از او سلب کرد که موجودی عاطل و ایستا و بیفعالیت شود و نه میتوان پیوند علم و عمل او را نادیده گرفت، بنابراین حیات آدمی آمیخته از علم و عمل است و چون هدفِ والای وحی آسمانی، احیای انسانیّت است، در رهآورد انبیا اهتمام فراوانی به این سه اصل شده است: ۱٫ علم. ۲٫ عمل. ۳٫ رهبری علم نسبت به عمل و پیروی عمل از علم.
پیوند دانش و کوشش انسان به گونهای است که همه کوششهای او از دانش او ناشی میشود و از آن پیروی میکند؛ ولی همه دانشهای او مستقیماً موجب کوشش او نمیگردد و زمینه سعی و تلاش او را فراهم نمیسازد، بلکه برخی دانشهای انسان فقط جنبه علمی و نظری دارد و مستقیماً با عمل او پیوند ندارد، از اینرو منطقه هستی علم انسان وسیعتر از قلمرو عمل اوست.
از این رهگذر، تقسیم دانش به نظری و عملی (حکمت نظری و حکمت
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۱۶۵٫
۴۶۴
عملی) پیریزی میشود و مقدارنفوذ دانش بشری در این دو جناح بررسی و نقشِ وحی آسمانی در این دو بخش ارزیابی میشود تا در پرتو آن روشن گردد که انسان چه اندازه توان ادراک حقایق را دارد و وحی آسمانی چه رهآورد تازهای نسبت به علوم انسانی دارد و اگر میان یافتههای انسانی و پیام آسمانی اختلافی رخ داد، مرجع رسیدگی کجاست و کدام یک بر دیگری مقدّم است. اصولاً آیا میان دانشهای قطعی و وحی آسمانی اختلاف رخ میدهد یا نه؟ برفرض پیشمدن اختلاف، آیا علاج دارد یا نه؟
محور بحثِ حکمت نظری (بود و نبود اشیا)، چیزی است که هستی آن خارج از اراده انسان است و وجود انسان در تحقّق یا عدم آن سهمی ندارد؛ خواه از اصل هستی و نیستی چیزی بحث شود که چنین کاری رسالت فلسفه و جهانبینی است یا از وجود مقیّد و هستی محدود آن که کار دانش ریاضی و تجربی و مانند آن است؛ ولی مسائل حکمت عملی در محدوده «باید و نباید» است و پایههای استدلال در آن، فجور و تقوای یقینی نفس انسانی است که از آن به «فطرت» یاد میشود: ﴿فَاَلهَمَها فُجورَها وتَقوها) ۱ البته اصل امتناع جمع و رفع دو نقیض مبدأ اوّلی تمام قضایای دو حکمت یاد شده است.
وحی آسمانی مشاهده همه حقایق و معارفی است که در تأمین حیات معقول انسانی به وسیله علوم حضوری، اثرگذار است و نیز ادراک کامل آنها بعد از تنزّل به صورت مفهوم و مسموع، با علم حصولی است و چون «مبدأ فاعلی» وحی آسمانی پروردگار است که به سراسر هستی علم محض دارد و در حریم دانش او جهل و نسیان و غفلت راه ندارد و نیز پیک وحی، فرشته علیم و امین
^ ۱ – ـ ر.ک: المیزان، ج ۲، ص۱۳۴ ۱۳۹٫
۴۶۵
است و «مبدأ قابلی» وحی، قلب معصوم پیامبر است، چیزی که وحی بودن آن قطعی باشد، حقیقت بودن آن نیز یقینی است و کوچکترین احتمال خلاف درباره آن داده نمیشود. این مطلب (عصمت وحی و صیانت آن از خطا و خلاف) را عقل فلسفی بر پایه بدیهیّات اولی از راه تحلیل و ترکیب اثبات میکند؛ ولی اگر وحی بودن مطلبی قطعی نباشد، به همان نسبت به محتوای آن یقین حاصل نمیشود.
البته کسی که در صدد استنباط مطلب از وحی است، عصاره فهم روشمند او دلیل نقلی معتبر است؛ نه وحی، پس نمیشود وحی را به قطعی و ظنّی تقسیم کرد.
«حکم قطعی» آن است که چیزی به یقین از معصوم(علیهالسلام) صادر شده باشد و دلالت آن بر محتوای خود، نصّ و محکم و قطعی باشد که هیچ احتمال مَجاز و اراده خلاف درباره آن راه نداشته باشد و از طرفی بیان آن مطلب هم برای ابلاغ حکم واقعی و حقیقی باشد نه از روی تقیّه و مانند آن، بنابراین اگر چیزی یقیناً دارای این سه خصوصیت باشد، «حکم قطعی» است و اگر همه یا برخی از این ویژگیها ثابت نشود و در حد مظنه باشد، «حکم ظنی» است و هیچیک خود وحی نیستند، زیرا وحی مخصوص پیامبر و امام معصوم(علیهالسلام) است، پس این احکام قطعی یا ظنّی برداشتهایی از متون مقدّس وحیانیاند.
با توجّه به مطالب گذشته، میان «عقلِ قطعی» و «نقل قطعی» هماهنگی کامل است و تعارض میان آن دو محال است و بر فرض وقوع، علاج پذیر نخواهد بود؛ یعنی همانطور که تعارض دو دلیل عقلی قطعی و دو نقلی قطعی محال است و بر فرض تحقّق، درمان ناپذیر است، تعارض دلیل «عقلی قطعی» و «نقلی قطعی» نیز چنین است، چون اوّلاً بازگشت تعارض هر یک از
^ ۱ – ـ سوره شمس، آیه ۸٫
۴۶۶
دلیلهای قطعی با دیگری، به تعارض آن با خودش است و ثانیاً تقدّم هر یک بر دیگری مستلزمِ فروپاشی پایگاه مشترک هر دو یعنی «اصلِ امتناع تناقض» است.
افزون بر آن، چون عقل قطعی، ضرورت وحی و عصمت آن را تبیین میکند و نقل قطعی نیز به عقل قطعی حجّیت داده و با آن احتجاج کرده و رهآورد خود را با ادلّه عقلی بیان کرده و همه صاحبان عقل را به تحدّی و مبارزه فرهنگی فراخوانده است، تعارض میان عقلِ قطعی و نقل قطعی محال است.
تعارضِ عقلِ قطعی با نقل ظنّی ممکن است و برای درمان تعارض، عقلِ قطعی مقدم میشود، چنان که در تعارضِ نقل قطعی با نقل ظنّی و نیز عقل قطعی با عقل ظنّی، دلیل قطعی هر یک بر دلیل ظنّی مقدم است، زیرا اعتبار دلیل ظنّی به استناد دلیل قطعی است؛ ولی اعتبار و حجیّت دلیل قطعی ذاتی است، بنابراین دلیل ظنّی همواره در طولِ دلیل قطعی قرار دارد؛ نه در عرض آن و از اینرو هرگز توان معارضه ندارد، چون معارضه تنها در صورت همعرضبودن دو دلیل است؛ لیکن دلیلِ عقلی قطعی، جز در جهانبینی و فلسفه اُولی و ریاضی به ندرت یافت میشود، زیرا تحقّق آن در علوم تجربی (همانند طبیعی و طب) و در علوم انسانی (همانند حقوق و جامعهشناسی) بسیار بعید و دشوار است.
در پایان یادآور میشویم که عقل همواره مُثبِت وحی و حجّت خداست و وجود آن ضروری و لازم؛ لیکن به تنهایی کافی نیست ۱ ، زیرا نمیتواند همه سعادت و کمال انسان را تأمین کند، چنان که آیات قرآن بر آن دلالت دارد؛
۴۶۷
مانند: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرینَ ومُنذِرینَ لِئَلاّ یَکونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّهٌ بَعدَ الرُّسُل) ۱ از این رو تنها با هماهنگی عقل و نقل معتبر، انسان میتواند به کمال و سعادت مطلوب برسد.
۵٫ تفاوت رسول و نبی از منظر قرآن
خدای سبحان در قرآن کریم بارها از حقیقت نبوت با تعبیرهای گوناگون یاد کرده است؛ گاهی با لفظ «نبی»: ﴿ووُضِعَ الکِتبُ وجایءَ بِالنَّبیّینَ والشُّهَداء) ۲ و زمانی با لفظ «رسول»: ﴿یَومَ یَجمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقولُ ماذا اُجِبتُم) ۳ «رسول» به معنای پیامرسان است و شرافت وساطت و سفارت را از طرف خدا به سوی مردم دارد و «نبی» یعنی با خبر از خدا و عالم غیب.
به نظر برخی، «رسول» کسی است که از طرف خدا به رسالت برانگیخته شود و مأمور به تبلیغ پیام الهی هم باشد؛ ولی «نبی» کسی است که از طرف خدا به او وحی میشود؛ خواه مأمور دعوت مردم و رساندن پیام الهی به آنان باشد یا نه ۴ ، بنابراین نسبت این دو از نظر مفهوم، اصطلاحاً عموم و خصوص مطلق است؛ یعنی هر رسولی نبی هم هست؛ ولی هر نبیّی رسول نیست. و جمله «… لا نَبیّ بعدی» ۵ از لا رسول بعدی رساتر است.
این مطلب مورد تأیید قرآن نیست، زیرا در برخی آیات در مقام وصف، رسول و نبی با هم آورده شده و در بعضی از آیات، این دو مقابل هم ذکر
^ ۱ – ـ در این زمینه روایات فراوانی است (ر.ک: علل الشرائع، ج۱ ۲، ص ۱۴۵ ۱۴۸، باب ۹۸ و۹۹).
۴۶۸
شدهاند؛ مثلاً در آیهای میفرماید: ﴿واذکُر فِی الکِتبِ موسی اِنَّهُ کانَ مُخلَصًا وکانَ رَسولاً نَبیّا) ۱ اگر مفهوم نبی اعم از مفهوم رسول بود، باید به مقتضای مدح و تعظیم، صفتِ «نبی» قبل از «رسول» ذکر شود. در آیه ﴿وما اَرسَلنا مِن قَبلِکَ مِن رَسولٍ ولانَبِی) ۲ نیز نبی مقابل رسول قرار گرفته است و هر دو به عنوان فرستاده خدا معرّفی شدهاند و فرستاده و سفیر نیز بدون پیام و مأموریت تبلیغ معنا ندارد؛ ولی از ظاهر آیات قرآن برمیآید که رسول و نبی هر یک مفهوم خاصی دارند و از نظر مصداق، اعم و اخص هستند.
توضیح آنکه از ظاهر آیاتی چون ﴿ولکِن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبیّین) ۳ و ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیّینَ مُبَشِّرینَ ومُنذِرین﴾ برمیآید که هرکس از طرف خدا برای هدایت مردم برانگیخته شود، «نبی» نام دارد و از آیاتی مانند ﴿ولِکُلِّ اُمَّهٍ رَسولٌ فَاِذا جاءَ رَسولُهُم قُضِی بَینَهُم بِالقِسط) ۴ و ﴿وما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبعَثَ رَسولا) ۵ استفاده میشود که «رسول» فرستادهای مخصوص است که برای اصلاح همه جانبه مردم مبعوث میشود، به گونهای که اگر او را تکذیب کنند و پیامش را نپذیرند، به عقوبت خداوند گرفتار میشوند.
این تفاوت با آن دو آیه قبل که ظاهر آنها تباینِ مقام رسالت و نبوت بود، منافات ندارد، چون آن دو آیه به عنایت همان مفهوم واقعی خودشان استعمال شدهاند، بنابراین از نظر قرآن کریم، تفاوت جوهری نبوّت و رسالت، آن است
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۱۶۵٫
^ ۲ – ـ سوره زمر، آیه ۶۹٫
^ ۳ – ـ سوره مائده، آیه ۱۰۹٫
^ ۴ – ـ ر.ک: معجم الفروق اللغویه، ص۵۳۱؛ المیزان، ج۲، ص۱۳۹٫
^ ۵ – ـ الکافی، ج۸، ص۲۵، ۱۰۶٫
۴۶۹ >
که «نبوّت» مقامِ بیانِ معارف دینی برای مردم است تا دنیا و آخرت و معاش و معادشان با آن اصلاح شود و به سعادت و کمال مطلوب رهنمون گردند؛ ولی «رسالت» سفارت و پیامرسانی مخصوص است که با آن حجّت الهی بر مردم تمام میشود و کارشان یکسره میگردد؛ یا سعادت دنیا و آخرت یا عذاب هر دو جهان، چنان که خدای متعالی میفرماید: ما رسولان الهی را فرستادیم تا عذر و بهانه از مردم گرفته شود و حجّت خدا بر آنان تمام گردد: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ ومُنذِرینَ لِئَلاّ یَکونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّهٌ بَعدَ الرُّسُل) ۱ ۲ .
۶٫ انبیای اولوا العزم
تفاوت درجات هستی، مایه رجحان بعضی موجودات بر برخی دیگر است. خداوند همانگونه که برخی از فرشتگان را بر بعض دیگر و نیز حضرت آدم(علیهالسلام) را بر فرشتگان تفضیل داده، دستهای از رسولان را بر گروهی دیگر فضیلت داده است: ﴿تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعض) ۳ حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هر یک صاحب شریعت و از دیگر پیامآوران الهی برترند: ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدّینِ ما وصّی بِهِ نوحًا والَّذی اَوحَینا اِلَیکَ وما وصَّینا بِهِ اِبرهیمَ وموسی وعیسی) ۴ در روایات نیز از این پیامبران به «اولوا العزم» و «سادهالنبیّین» یاد شده است ۵٫ در این میان، پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برتر از همه انبیا و
^ ۱ – ـ سوره مریم، آیه ۵۱٫
^ ۲ – ـ سوره حجّ، آیه ۵۲٫
^ ۳ – ـ سوره احزاب، آیه ۴۰٫
^ ۴ – ـ سوره یونس، آیه ۴۷٫
^ ۵ – ـ سوره اسراء، آیه ۱۵٫
۴۷۰ >
نیز قرآن کریم والاترین کتاب آسمانی است، چون افزون بر تصدیق انبیای الهی و سایر کتابهای آسمانی، بر آنان سیطره و سلطه نیز دارند: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَینَ یَدَیهِ مِنَ الکِتبِ ومُهَیمِنًا عَلَیه) ۱
سرّ نامگذاری انسانهای کامل به «اولواالعزم»: ﴿فَاصبِر کَما صَبَرَ اولوا العَزمِ مِنَ الرُّسُل) ۲ سبقت آنها از سایر انبیا در اقرار به خدا و انبیای قبل و بعد و مصمّم بودن آنها بر استقامت نهایی در راه دین خدا در برابر تکذیب و اذیت است ۳٫
گرچه انسان هر کاری را با تصمیم و اراده انجام میدهد؛ لیکن ارادهها درجاتی دارند؛ برخی ضعیف و نقضپذیر است و بعضی قوی. کارهای مهمّ، که مشکلات و خطرات بیشتری در راه دارد، اراده و تصمیم قویتر میخواهد، از اینرو گفته میشود: فلان کار محتاج به عزم است و از همینرو پیامبران اولواالعزم برای رساندن پیام شریعت از تصمیم و عزم قوی برخوردار بودند و هرگز عقب نشینی نکردند.
قرآن کریم برای انبیای اولواالعزم این ویژگیها را برشمرده است:
أ. فقط آنان صاحب کتاب و شریعتاند و سایر پیامبران طبق کتاب و شریعت آنان حکم میکنند. درباره تورات فرمود: ﴿اِنّا اَنزَلنَا التَّورهَ فیها هُدی ونورٌ یَحکُمُ بِهَا النَّبِیّون) ۴ قرآن کریم به برخی از کتابهای آسمانی مانند تورات، انجیل و قرآن تصریح و از کتاب حضرت ابراهیم به صُحُف یاد کرده
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۱۶۵٫
^ ۲ – ـ المیزان، ج ۲، ص ۱۳۹ ۱۴۰٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵۳٫
^ ۴ – ـ سوره شوری، آیه ۱۳٫
^ ۵ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۷۵٫
۴۷۱
است: ﴿صُحُفِ اِبرهیمَ وموسی) ۱ ولی درباره کتاب و شریعت حضرت نوح(علیهالسلام) به اجمال سخن گفته، چون تاکنون اثری از کتاب نوح به دست نیامده است، هرچند از ظاهر آیات ۲ و روایات ۳ برمیآید که حضرت نوح(علیهالسلام) اوّلین صاحب کتاب و شریعت آسمانی است.
«زبور» حضرت داود(علیهالسلام) کتاب به معنای اعم است؛ نه کتاب به اصطلاح قرآنی یعنی مجموعه قوانین، چون اوّلاً قرآن هنگام یاد کردن از حضرت داود(علیهالسلام) در ردیف انبیا، به جای «و آتینا داوود کتاباً» فرموده است: ﴿وءاتَینا داوودَ زَبورا) ۴ ثانیاً «زبور» سلسلهای از مواعظ و نصایح است نه احکام و قوانین ۵٫
نکته: نبوّت درجاتی دارد و چون هر درجهای از آن همتای با عزم و اراده همان پیامبر است، درجه عالی نبوّت با عزم و کتاب و شریعت نهایی همراه است.
ب. تنها پیامبران اولوا العزم به خداوند میثاق غلیظ سپردهاند: ﴿واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبیّینَ مِیثقَهُم ومِنکَ ومِن نُوحٍ واِبرهیمَ وموسی وعیسَی ابنِ مَریَمَ واَخَذنا مِنهُم میثقًا غَلیظا) ۶ هرگز انبیای اولواالعزم آن تعهّدِ غلیظ را فراموش نمیکنند، بر خلاف سایر انبیا. قرآن درباره حضرت آدم(علیهالسلام) فرمود که او نه تنها عزم و تعهّد غلیظ نسپرده، بلکه همان عهد متوسط خود را نیز فراموش کرده
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۴۸٫
^ ۲ – ـ سوره احقاف، آیه ۳۵٫
^ ۳ – ـ تفسیر القمی، ج۲، ص۳۰۰٫
^ ۴ – ـ سوره مائده، آیه ۴۴٫
۴۷۲
است: ﴿ولَقَد عَهِدنا اِلی ءادَمَ مِن قَبلُ فَنَسِی ولَم نَجِد لَهُ عَزما) ۱ البته چنین نسیانی که در خارج از حوزه شریعت و پیش از عهد نبوّت و رسالت مصطلح زمینی صورت پذیرفت منافی عصمت آن حضرت نیست.
ج. صبر و استقامت بیمثال در برابر مشکلات و خطرات: ﴿فَاصبِر کَما صَبَرَ اولوا العَزمِ مِنَ الرُّسُل) ۲ انسانِ دارای هدف والا، باید افزون بر عزم و تصمیم قوی از استقامت کافی برخوردار باشد تا میانه راه در برابر حوادث نلغزد.
حاصل اینکه پیامرسانی خدا به طاغیان باغی، عمل به میثاق غلیظ و صبر و استقامت از کارهایی است که عزم پولادین میطلبد.
بحث روایی
۱٫ مردم قبل از بعثت حضرت نوح(علیهالسلام)
عن أبی جعفرٍ الباقر(علیهالسلام) أنه قال: «کانوا قبل نوح أُمّهً واحدهً علی فطره الله؛ لا مهتدین و لاضلاّلاً فبعث الله النبیّین» ۳
عن یعقوب بن شعیب قال: سألت أبا عبدالله(علیهالسلام) عن قول الله: ﴿کان النّاس أُمّهً وَحده﴾، قال: «کان هذا قبل نوحٍ أُمّهً واحدهً فبدا لله فأرسل الرُسُل قبل نوحٍ» قلت: أعلی هدی کانوا أم علی ضلالهٍ؟ قال: «بل کانوا ضُلاّلاً؛ کانوا لا مؤمنین و لا کافرین و لا مشرکین» ۴
^ ۱ – ـ سوره اعلی، آیه ۱۹٫
^ ۲ – ـ سوره شوری، آیه ۱۳٫
^ ۳ – ـ ر.ک: البرهان، ج۱، ص۴۶۱ ۴۶۲؛ الدر المنثور، ج۱، ص۵۸۲ ۵۸۳٫
^ ۴ – ـ سوره اسراء، آیه ۵۵٫
^ ۵ – ـ مفردات، ص۳۷۷، «ز ب ر».
^ ۶ – ـ سوره احزاب، آیه ۷٫
۴۷۳
اشاره: گرچه ارتفاع همه اوصاف یاد شده به لحاظ خود آنها ممکن نیست، زیرا عقیده به دین یا هست یا نیست و توحید یا هست یا نیست؛ لیکن به لحاظ شخصِ پذیرای آن عقاید ارتفاع آنها ممکن است، زیرا اگر فرد یا جامعهای به بلوغ فکری نرسد و در کمال سذاجت به سر برد به طوری که نفهمد چگونه نعش کشتهای را دفن کند: ﴿کَیفَ یُوری سَوءَهَ اَخِیه) ۱ یعنی از سادهترین مسائل زندگی آگاه نباشد ارتفاع اوصاف یاد شده نسبت به او از قبیل ارتفاع عدم و ملکه از شیء غیر قابل است. البته اینگونه تمثیلها برای تقریب ذهن است وگرنه مراحل ابتدایی ایمان، توحید و اخلاق برای افراد قبل از نوح(علیهالسلام) وجود داشت، لذا یکی از پسران آدم (هابیل) به برادر خود گفت: ﴿اِنّی اُریدُ اَن تَبواَ بِاِثمی واِثمِک) ۲
۲٫ نیاز ضروری بشر به پیامبر
عن هشام بن الحکم عن أبی عبد الله(علیهالسلام) أنّه قال للزندیق الّذی سأله من أین أثبت الأنبیاء و الرُسُل؟ قال: «إنّا لمّا أثبتنا أنّ لنا خالقاً صانعاً متعالیاً عنّا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیماً متعالیاً لم یجز أن یشاهده خلقه و لایُلامسوه فَیُباشرهم و یباشروه و یحاجّهم و یحاجّوه، ثبت أنّ له سُفَراء فی خلقه، یعبّرون عنه إلی خلقه و عباده و یدلّونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی ترکه فناؤهم فثبت الآمرون و الناهون عن الحکیم العلیم فی خلقه و المعبّرون عنه جلّ و عزّ و هم الأنبیاء(علیهمالسلام) و صَفْوته مِن خلقه حکماء مؤدّبین بالحکمه مبعوثین بها غیر مشارکین للناس علی مشارکتهم لهم فی الخلق و
^ ۱ – ـ سوره طه، آیه ۱۱۵٫
^ ۲ – ـ سوره احقاف، آیه ۳۵٫
^ ۳ – ـ مجمع البیان، ج۱ ۲، ص ۵۴۳٫
^ ۴ – ـ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۰۴؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۰۸٫
۴۷۴
الترکیب فی شیءٍ مِن أحوالهم مؤیّدین مِن عند الحکیم العلیم بالحکمه ثمّ ثبت ذلک فی کلّ دهرٍ و زمانٍ ممّا أتت به الرُسُل و الأنبیاء من الدلائل و البراهین لکیلا تخلو أرض الله مِن حجّه یکون معه علم یدلّ علی صدق مقالته و جواز عدالته… » ۱
اشاره: این حدیث شریف بر مطالبی چند دلالت دارد که برخی از آنها عبارت است از:
أ. دلیل و برهان عقلی بر نبوّت عامّ: طبق بیان نورانی امام صادق(علیهالسلام) وقتی با برهان قطعی ثابت شد که خدایی هست و دارای اوصاف خالقیّت، ربوبیّت، صنع و متعالی و منزّه از مادّه است (مجرّد محض) پس دیده نمیشود و از مباشرت و معاشرت و احتجاجِ مشافههای منزّه است و چون حکیم است، همه کارهایش حکیمانه است و هرگز کار بیهوده نمیکند.
با توجّه به این نکات، خدای سبحان همانطور که معادن، گیاهان و حیوانات را میآفریند و میپروراند، انسانها را نیز میآفریند و میپروراند؛ ولی انسان با سایر موجودات تفاوت دارد؛ انسان در مسائل علمی احتجاج میکند و گفت و شنود دارد و مشکلاتش را با مقام مسئول در میان میگذارد و از او کار میخواهد، از این رو خداوند چون منزّه از برخورد و دیده شدن است و از طرفی حکیم است، به یقین سفیر و واسطهای را برای ارتباط خود با بندگانش از میان فرشتگان یا انسانها برمیگزیند تا آنان حقایق و معارف را از خداوند دریافت کرده و به بندگانش برسانند و آنها را به مصالح و مفاسدشان، بلکه به آنچه مایه حیات و زندگی آنان است رهنمون سازند، چون اگر سفیران الهی نباشند، انسانها براساس طبعشان به نزاع خونین افتاده و با سلاحهای کشتار جمعی
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۳۱٫
^ ۲ – ـ سوره مائده، آیه ۲۹٫
۴۷۵
یکدیگر را نابود میسازند.
برای آنکه محذور تسلسل لازم نیاید و کسی نگوید که اگر خدا دیدنی نیست آن واسطه هم نمیتواند او را ببیند و او نیز به رابط دیگری نیاز دارد، میفرماید که آن سفیر الهی چون با حکمت الهی ادب شده و مؤید از طرف خداست چنانکه درباره حضرت عیسی آمده: ﴿اِذ اَیَّدتُکَ بِروحِ القُدُس) ۱ فردی عادی نیست و با دیگران تفاوت دارد. او گرچه از نظر بدنی از عناصر مادی مرکّب است و در خوراک و پوشاک با دیگران یکسان است: ﴿یَأکُلُ الطَّعامَ ویَمشی فِی الاَسواق) ۲ لیکن از نظر حالات روحی و شرح صدر و دید ملکوتی با دیگران تفاوت دارد؛ «تنام عینای و لاینام قلبی» ۳
ب. ضرورت وحی و حجّت الهی: تا انسان روی زمین زندگی میکند، به وحی نیاز دارد؛ «ثمّ ثبت… لکیلا تخلو أرض الله من حجّه» ۴ چون اگر وحی و حجّت الهی نباشد، مردم به نزاع خونین مبتلا میشوند و همدیگر را هلاک میکنند؛ چنان که از حدیث «لو بقیت الأرض بغیر إمام لساخت» ۵ گذشته از پیوند تکوینی بین ولایت و استحکام نظام آفرینش میتوان چنین استنباط کرد، پس مسئله وحی جزوِ فرایض جامعه است که بشر بین نمیتواند زندگی کند.
تذکّر: این دلیل سَنَد ضرورت نبوّت عام است نه خاص، بنابراین هر جا بشر بود و هست دین الهی ضروری است و در نتیجه نبوّت ضرورت خواهد داشت؛ لیکن احتیاج جامعه گاهی به پیامبر صاحب عزم است؛ مانند جوامع
^ ۱ – ـ الکافی، ج۱، ص ۱۶۸؛ بحار الانوار، ج۱۰، ص۱۶۴٫
۴۷۶
عصر حضرت نوح و… و زمانی نیازمند به اصل پیامبر است، هرچند از اولواالعزم نباشد؛ مانند جامعه قبل از حضرت نوح(علیهالسلام)، چنان که حضرت آدم(علیهالسلام) پیامبر همان جامعه بوده است.
هماکنون نیز قوانین حقوق بشر که سهمی از حق، عدل، نظم، آزادی، استقلال و… دارد به برکت وحی و هدایت پیامبران الهی نگاشته شده است و بر اثر فقدان آن، طاغیان با سلاحهای مدرن در مدّتی کوتاه جهان را به تلّی از خاکستر تبدیل میکنند. باید اعتراف کرد که هرج و مرج کنونی جهان و گرفتارشدن آن به جنگ جهانی اول و دوم محصول دو چیز است: یکی افزودن برخی از قوانین غیر عادلانه یا کاستن بعضی از احکام عدلمدار و دیگری عدم یا ضعف اجرای همان قانونهای عدل مِحوَر.
ج. لزوم معجزه و علامت ویژه هر پیامبر: ذیلِ حدیث به همین مطلب ناظر است. مقام نبوت بسیار ارجمند است و مدّعیان فراوانی دارد، از این رو باید پیامبر معجزهای داشته باشد تا نبی از متنبّی باز شناخته شود: «… یکون معه علم یدلّ علی صدق مقالته» ۱ افزون بر آن، دلالت بر عصمت نبی هم دارد: «و جواز عدالته».
۳٫ حکمت بعثت انبیا
قال علی(علیهالسلام): «و اصطفی سبحانه مِن ولده أنبیاء أخذ علی الوحی میثاقهم و علی تبلیغ الرّساله أمانتهم (أیمانهم) لمّا بدّل أکثر خلقه عهد الله إلیهم فجهلوا حقّه و اتّخذوا الأنداد معه و اجتالتهم الشّیاطین عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فیهم رُسُلَه و واتر إلیهم أنبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکّروهم
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۱۱۰٫
^ ۲ – ـ سوره فرقان، آیه ۷٫
^ ۳ – ـ نهج الفصاحه، ح۱۱۸۰؛ بحار الانوار، ج۶۴، ص۲۵۲٫
^ ۴ – ـ الکافی، ج۱، ص۱۶۸٫
^ ۵ – ـ همان، ص ۱۷۹؛ بحار الانوار، ج ۲۳، ص۲۱٫
۴۷۷
منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یُرُوهم آیات المَقدِرَه: مِنسقفٍ فوقهم مرفوعٍ، و مهادٍ تحتهم موضوعٍ و معایش تحییهم و آجالٍ تُفنیهم، و أوصابٍ تُهرِمهم و أحداثٍ تتابَعُ علیهم، و لم یُخلِ الله سبحانه خلقه من نبیٍّ مرسلٍ، أو کتابٍ منزلٍ أو حجّهٍ لازمهٍ أو مَحجّهٍ قائمهٍ» ۱
اشاره: امیرمؤمنان، امام علی(علیهالسلام) در این خطبه درباره نبوّت عامّ و حکمت و فواید بعثت انبیا(علیهمالسلام) فرموده است: چون بسیاری از خلایق، عهد الهی را فراموش کرده و حقّ را نشناخته و به سراغ بتپرستی رفتهاند و شیاطین آنان را به جولان درآورده و از معرفت و عبادت حق جدا کردهاند، خداوند از فرزندان آدم پیامبرانی را برگزید و آنان را پیاپی آورد تا فطرت الهی مردم را احیا کنند و به آنان بگویند که در عالم ذریّه به پذیرش ربوبیّت حقّ و عبودیّت خود تعهّد سپردهاند و نیز نعمتهای فراموش شده را به یادشان بیاورند و از راه تبلیغِ احکام و معارف الهی با آنان احتجاج کنند و عقل و معارف عقلی را که در جان آدمی به وسیله شهوت و غضب مدفون شده است، از زیر خاکهای شهوت و غضب بیرون آورند و آنها را شکوفا کنند و نشانههای قدرت الهی را به آنان نشان دهند….
آنگاه افزودهاند: خدای سبحان بندگانش را بدون پیامبر یا کتاب یا حجّت قاطع یا راه مستقیم رها نمیکند؛ آن حجّت خواه پیامبر باشد یا امام؛ ظاهر باشد یا مستور. در هر عصر ومصری شخصیّتِ حقوقی وحی و رسالت هست، بنابراین به آنان که مثل براهمه هند بر آناند که شارعِ انسان، خود انسان است و پیامبران سخن تازهای نیاوردهاند چون گفتار پیامبران یا مطابق عقل است یا نه، اگر مطابق است که عقل کافی است، وگرنه عقل آن را ردّ میکند ۲ پاسخ
^ ۱ – ـ الکافی، ج۱، ص۱۶۸٫
۴۷۸
میدهیم که اوّلاً عنوان موافق عقل و مخالف آن نقیض هم نیستند تا سومی نداشته باشند، زیرا عقل معترف است که بسیاری از معارف را نمیفهمد و آن را به وحی الهی وا میگذارد. وقتی عقل درباره مطلبی فتوا نداشت مطلبی که از نقل برمیآید نه موافق آن است و نه مخالف آن. هماکنون که قرن علم است مجهولات انسان بیش از معلومات اوست.
ثانیاً وحی فهمیدههای عقل را تأیید و تقویت میکند و آنچه را عقل نمیفهمد، وحی او را بدان هدایت و ارشاد میکند، افزون بر آن، نه تنها شارعِ احکام و قوانین انسان خداست، بلکه مجری قوانین الهی نیز نمایندگان و خلفای الهی هستند که عصمت دارند، بنابراین نه سخن براهمه هند درست است که انسان را شارعِ خود میدانند و نه کلام برخی از دوستان ناآشنا که خدا را شارع ولی مجری آن را انسانهای عادی میدانند.
۴٫ اختلاف مذموم
قال أمیر المؤمنین(علیهالسلام): «و ألزموا السّواد الأعظم، فإنّ ید الله مع الجماعه و إیّاکم و الفُرقه! فإنّ الشاذَّ مِن الناس للشّیطان، کما أنّ الشاذّ مِن الغنمِ للذّئب. ألا مَن دعا إلی هذا الشّعار فاقتلوه و لو کان تحت عمامتی هذه؛ فإنّما حُکِّمَ الحَکَمان لیحییا ما أحیا القرآن و یمیتا ما أمات القرآن و إحیاؤه الإجتماع علیه و إماتته الافتراق عنه» ۱
و قال(علیهالسلام): «… فإیّاکم وَ التّلوّن فی دین الله، فإنّ جماعهً فیما تکرهون مِن الحقّ خیرٌ منفُرقهٍ فیما تحبّون من الباطل و إنّ الله سبحانه لم یُعط أحداً بفرقهٍ خیراً ممّن مضی و لا ممّن بقی… » ۲
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱٫
^ ۲ – ـ ر.ک: کتابهای کلامی مانند کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مبحث نبوّت عام.
۴۷۹
و قال(علیهالسلام) أیضاً: «و لیس رجلٌ فاعلم أحرص علی جماعه أمّه محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و أُلفتها منّی» ۱
و قال له بعض الیهود: ما دفنتم نبیّکم حتّی اختلفتم فیه؛ فقال(علیهالسلام) له: «إنّما اختلفنا عنه لا فیه و لکنّکم ما جفّت أرجلکم من البحر حتّی قلتم لنبیّکم: ﴿إجعل لّنا إلهاً کما لهم ءالههٌ قالَ اِنَّکُم قَومٌ تَجهَلون) ۲
اشاره: برخی نکات مستفاد از احادیث مزبور، چنین است:
أ. مراد از «السواد الأعظم» همان جامعه اسلامی و انبوه و توده مردم است نه شهر بزرگ، زیرا به دنبال آن فرمود: قدرت و عنایت خدا با جماعت است؛ یعنی در صحنه باشید و در جمعه و جماعات و مراسم عمومی اسلامی شرکت کنید؛ نه آنکه فکر تکروی داشته باشید و گرفتار شیطان شوید، چنان که گوسفند تکرو گرفتار گرگ میشود. سپس فرمود: آگاه باشید! کسی که مردم را به شذوذ و تکروی دعوت میکند و شعار تفرقه میدهد، او را بکشید، گرچه عمامه مرا بر سر داشته باشد، آنگاه جریان حَکمیّت را توضیح داد و از خیانت حَکَمها پرده برداشت و احیای محتوای قرآن حکیم را چنین دانست: حیات قرآن در اجتماع و اتحاد در محور آن است و مرگ قرآن در تفرقه از آن است. اگر امت اسلامی قرآنمدار شدند همانا قرآن را زنده نگهداشتهاند وگرنه….
ب. در حدیث دوم درباره اختلاف در دین و اهمیّت آن چنین فرمود: از اختلاف و تلوّن در دین خدا بپرهیزید، چون اختلافات توده مردم ریشهای نیست، زیرا به دست رهبران دینی رفع میشود؛ لیکن اختلاف رهبران دینی و اختلاف در دین مایه هلاکتِ دین و جامعه میگردد، بنابراین اتحاد و اجتماع
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷٫
^ ۲ – ـ همان، خطبه ۱۷۶٫
۴۸۰
از نظر طبیعی برای انسان سخت و تلخ است؛ لیکن این تلخی بهتر از شیرینی کاذب اختلاف است.
آنگاه براساس سنّت الهی و نه تجربه و تاریخ، قاطعانه چنین فرمود: اگر کسی گمان میکند با اختلاف به نام یا مقامی میرسد، بداند که خداوند هیچکس را با تفرقهافکنی نه در گذشته خیر داده است و نه در آینده خواهد داد.
ج. امام علی(علیهالسلام) راز منادی وحدت بودنش را چنین بیان فرموده است: حقّ مسلّم مرا غصب کردند، به گونهی که پس از رحلت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تاکنون بر من ظلم شد و من سکوت کردم: «فوالله ما زلت مدفوعاً عن حقّی مستأثراً علیّ منذ قبضَ الله نبیّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم» ۱
آن حضرت(علیهالسلام) نمیخواستند حزب و گروهی تشکیل داده و جنگ داخلی برپا کنند، با آنکه قدرت بدنی و تجربه نظامی و جنگی هم داشتند، چنان که درباره پیشنهاد جنگ یکی از خوارج فرمود: من از بیستسالگی تاکنون شمشیر زده و از جنگها فاتحانه بازگشتهام؛ اکنون که باطل برجسته شد و نعره برآورد تو همانند بز شاخ درآوردهای و راه و روش جنگ و لشکرکشی را ارائه میدهی: «أُسکت! قبحک الله یا أثرم! فوالله لقد ظهر الحقّ فکنتَ فیه ضئیلاً شخصُک، خفیّاً صوتک حتّی إذا نعر الباطل نَجَمْتَ نجوم قرن الماعز» ۲
د. اختلاف در دین با اختلاف از دین فرق دارد. حضرت علی(علیهالسلام) در پاسخ شخص یهودی که گفته بود: شما پس از رحلت پیامبرتان در دین اختلاف کردید، فرمود: ما اختلاف در دین نداشتیم، بلکه اختلافمان بر سر آن بود که آیا از پیامبر درباره تعیین وصی چیزی رسیده است یا نه، وگرنه اصل دین و
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، نامه ۷۸٫
^ ۲ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۳۸؛ نهج البلاغه، حکمت ۳۱۷٫
۴۸۱ >
پیامبر را کاملاً قبول داشتیم؛ ولی شما هنوز پاهایتان از آب دریا خشک نشده، درخواست بتپرستی داشتید و در توحید و نبوت اختلاف کردید.
۵٫ اختلاف عالمان دینی
و من کلام علی(علیهالسلام) فی ذمّ اختلاف العلماء فی الفُتیا: «تَرِد علی أحدهم القضیّه فی حکمٍ مِن الأحکام فیحکم فیها برأیهِ؛ ثمّ تَرِدُ تلک القضیّه بعینها علی غیره فیحکم فیها بخلاف قوله؛ ثمّ یجتمع القضاه بذلک عند الإمام الّذی استقضاهم فیصوّب آراءَهم جمیعاً و إلهُهُم واحدٌ و نبیّهم واحدٌ و کتابهم واحدٌ! أفأمرهم الله سبحانه بالاختلاف فأطاعوه! أم نهاهم عنه فعصوه» ۱
اشاره: اختلاف نظر در استنباط حکم فقهی از ادلّه عقلی و نقلی معتبر، اجتناب ناپذیر و تقلیل اختلاف با مشاوره و گفتمان دینی، معقول و مقبول و کارآمد است. عمده آن است که تعدّد آراء مادامی که به عرصه سیاسی، اجتماعی و قضایی وارد نشود محذور فتنه را به همراه ندارد؛ امّا اگر بخواهد وارد سطح جامعه شود چاره جز وحدت رهبری نیست و چون غالب فتاوا محصول اجتهاد ظنّی است نه علم وجدانی هر یک از صاحبنظران میتوانند حجّیت ظاهری فتوای دیگری را تحمّل کنند؛ امّا اگر اختلاف یاد شده از سنخ اختلاف قبل از تحقیق مجتهدانه بوده که نااهل تصدّی سِمَت قضا را برعهده بگیرد یا از صنف اختلاف بعد از علم باشد حتماً اختلاف مذموم بوده و مشمول تقبیح امیرمؤمنان(علیهالسلام) است. بدا به حال کسی که مقهور آن حضرت(علیهالسلام) گردد.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۶٫
^ ۲ – ـ همان، خطبه ۱۸۴٫
۴۸۲
بازدیدها: 572