تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آیه ۲۵۳

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آیه ۲۵۳

همه رسولان الهی از نصاب لازم برای رسیدن به مقام رسالت برخوردارند؛ ولی خداوند برخی را بر برخی دیگر برتری نسبی داده است، بدین‏گونه که با بعضی به شکلی خاص سخن گفته و برخی را به درجات وجودی بالایی برده و بعضی را در دادن بیّنات و تأیید به روح‏القدس برتری بخشیده است.

تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعضٍ مِنهُم مَن کَلَّمَ اللهُ ورَفَعَ بَعضَهُم دَرَجتٍ وءاتَینا عیسَی ابنَ مَریَمَ البَیِّنتِ واَیَّدنهُ بِروحِ القُدُسِ ولَو شاءَ اللهُ مَا اقتَتَلَ الَّذینَ مِن‏بَعدِهِم مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیِّنتُ ولکِنِ اختَلَفوا فَمِنهُم مَن ءامَنَ ومِنهُم مَن کَفَرَ ولَو شاءَ اللهُ مَا اقتَتَلوا ولکِنَّ اللهَ یَفعَلُ ما یُرید (آیهٴ ۲۵۳)

گزیده تفسیر
همه رسولان الهی از نصاب لازم برای رسیدن به مقام رسالت برخوردارند؛ ولی خداوند برخی را بر برخی دیگر برتری نسبی داده است، بدین‏گونه که با بعضی به شکلی خاص سخن گفته و برخی را به درجات وجودی بالایی برده و بعضی را در دادن بیّنات و تأیید به روح‏القدس برتری بخشیده است.
۳۳

از آنجا که انبیای الهی در دعوا و دعوت خود صادق و حقیق بودند، انتظار این است که امّتهای آنان، در سایه ایمان به خداوند در صلح و صفا کنار یکدیگر زندگی سعادتمندانه‏ای داشته باشند؛ ولی اینان با یکدیگر اختلاف کردند و دو گروه مؤمن و کافر شدند و به کشتار یکدیگر پرداختند.
خداوند حکیم اراده کرده است که انسانها با اختیار خود راه کمال را بپیمایند، از این‏رو آنان را آزاد گذاشت و به اضطرار آنها را مؤمن نساخت و به اجبار جلوی کشتارشان را نگرفت تا راه کمال انسانها بسته نشود و اگر خداوند می‏خواست، جلوی جنگ خونین آنان را می‏گرفت، زیرا اراده خداوند تخلف‏ناپذیر است؛ لیکن تکویناً چنین اراده‏ای نکرده است، گرچه تشریعاً از اختلاف و خونریزی میان دینداران نهی کرده و از آن بیزاری جسته است.

تفسیر

مفردات 
کَلَّمَ: «کلام»، ابراز و آشکار کردن افکار و منویّات درونی است، به هر وسیله‏ای باشد. تکلیم، ابراز کلام در برابر مخاطب است، بنابراین تکلیم از کلام، اخص است، زیرا هر کلامی خطاب برای دیگری نیست. تکلّم ابراز کلام است، بدون لحاظ مخاطب ۱٫
ریشه «کلم» به معنای ایراد جراحت و زخم نیز آمده است ۲٫ این معنا در
^ ۱ – ـ واژه «رفع» در تسنیم، ج۷، ص۲۸، «البینات» در ج۵، ص۵۳۸، «اختلفوا» در ج۸، ص۵۷۲ و «اقتتلوا» در ج۷، ص۶۰۴ بحث شد.
^ ۲ – ـ التحقیق، ج۱۰، ص۱۰۸ ـ ۱۰۷، «ک ل م».
^ ۳ – ـ النهایه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۹۹، «ک ل م».
۳۴

قرآن به کار نرفته است و برخی آن را از زبان عبری دانسته‏اند ۱٫
مَرْیَم: مریم دختر عمران و مادر حضرت عیسی(علیه‌السلام) است. بیش از سی بار نام این بانوی بزرگوار در قرآن آمده است. در لغت عبری «مریم» به معنای زن عبادتگر است ۲٫
أَیَّدْنهُ: «أید»، قوّت همراه با مصونیت از موانع است. «تأیید به روح‏القدس»، توجه مخصوص و دمیدن روح قدسی از خداست که براثر آن انسان نیرومند می‏شود و روحش نورانی شده و آرام می‏گیرد و در آنچه بدان مأمور است، استقامت می‏یابد ۳٫
دو ریشه «اید» و «یدی» از جهت معنا نزدیک هم‏اند. «أیّده الله»، یعنی خدا قوتش دهد و «ما لی به یدٌ»، یعنی بر او قوّت ندارم. شاید «اید»، مقلوب «یدی» باشد ۴٫
رُوح القُدُسِ: «قُدْس» و «قُدُس»، به معنای طهارت معنوی و برکت است. قدس، اَخص از طُهر است، چون طهارت اعم از ظاهری و معنوی است ۵٫ در بحث تفسیری آیه ۸۷ سوره «بقره» مراد از روح القدس بیان شده است ۶٫
شَاءَ: ریشه «شیی‏ء» به معنای تمایلی است که به حد طلب می‏رسد ۷٫ نزد
^ ۱ – ـ التحقیق، ج۱۰، ص۱۰۷، «ک ل م».
^ ۲ – ـ ر.ک: نثر طوبی، ج۲، ص۳۹۷؛ التحقیق، ج۱۱، ص۸۷ ـ ۸۶، «مریم».
^ ۳ – ـ التحقیق، ج۱، ص۱۷۹، «أ ی د».
^ ۴ – ـ المعجم فی فقه لغه القرآن، ج۴، ص۳۵۸، «ا ی د».
^ ۵ – ـ التحقیق، ج۹، ص۲۱۰، «ق د س».
^ ۶ – ـ تسنیم، ج۵، ص۴۵۵ ـ ۴۵۲٫
^ ۷ – ـ همان، ج۶، ص۱۷۸ ـ ۱۷۷، «ش ی ء».

۳۵

بیشتر متکلّمان، مشیت با اراده مساوی است و پیش برخی مشیت از خدا ایجاد و آفرینش شیئی است، و از مردم، رسیدن به چیزی است ۱٫

تناسب آیات
محتوا و سیاق آیات پیشین و آیات ۲۵۳ و ۲۵۴ گواه است که مطالب این دو آیه ادامه مسائل گذشته است و این آیات یکباره نازل شده‏اند.
مطالب آیات گذشته، امر به جهاد و دعوت به انفاق و بازگو کردن جنگ طالوت و جالوت بود که پس از حضرت موسی(علیه‌السلام) رخ داد ۲٫
در این آیات، نخست برای دفع توهم یکسان بودن درجه رسولان الهی که جمله پایانی آیه قبل: ﴿واِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلین﴾ موهم آن است، تفاضل انبیا(علیهم‌السلام) و برتری حضرت موسی و عیسی(علیهما‌السلام) گوشزد شده ۳ و در ادامه سرّ درگیریهای خونین امتهای آنان و مشیت و اراده تکوینی خدای سبحان در این باره بیان ۴ ، و در پایان در آیه ۲۵۴ دوباره از مؤمنان خواسته شده است پیش از اتمام حیات دنیایی انفاق کرده و کوتاهی نورزند.
٭ ٭ ٭

بزرگداشت پیامبران
وجود برتری میان رسولان الهی(علیهم‌السلام) سبب کاستن از ارج و مقام بعضی از آنان
^ ۱ – ـ مفردات، ص۴۷۱، «ش ی ء».
^ ۲ – ـ المیزان، ج۲، ص۳۰۹٫
^ ۳ – ـ ر.ک: تفسیر البحر المحیط، ج۲، ص۲۸۲؛ نظم الدرر، ج۱، ص۴۸۵٫
^ ۴ – ـ المیزان، ج۲، ص۳۰۹٫
۳۶

نیست، چنان که خدای سبحان برای دفع این توهّم، پیش از بیان تفضیل، از انبیا با عظمت یاد می‏کند: ﴿تِلکَ الرُّسُل﴾.
کاربرد اسم اشاره مفرد ﴿تِلک﴾ به جای «هؤلاء»، که از نظر ادبی به لحاظ جمع مکسّر بودن «رسل» است که با آن معامله مفرد مؤنث (جماعه) می‏شود، برای بیان این حقیقت است که انبیا یک حقیقت بعید المنال دارند که به صورت رسولان و افراد متکثّر ظهور می‏کنند. کاربرد اسم اشاره دور، همچنین نشان مقام والای رسولان الهی است، چنان که خدای سبحان برای تجلیل از اصل قرآن کریم به جای «هذا الکتاب»، ﴿ذلک الکتَب) ۱ به کار برده است تا مقام عظیم آن را برساند و به همه بفهماند که تا انسان از همت عالی برخوردار نشود و از حضیض مُلک اوج نگیرد، به معارف والای ملکوت دست نمی‏یابد.

فضیلت، کمال وجودی حقیقی
مراد از فضیلت، مقامهای اعتباری مانند ریاست یک سازمان اداری نیست، زیرا هر چند در اسلام پس از مقام نبوّت و رسالت، مقامی بالاتر از خلافت و رهبری مردم نیست، بلکه خلافت و اداره نظام مسلمانان برجسته‏ترین مقام است، با این همه، امیرمؤمنان، علی(علیه‌السلام) در مقام قیمت‏گذاری آن، لنگه کفش وصله‏دار را از آن بهتر دانسته است: «و الله لهی أحبُّ إلی من إمرَتِکُم، إلاّ أن أُقیم حقّاً، أو أدفع باطلاً» ۲ زیرا لنگه کفش وجود تکوینی و واقعی دارد و می‏توان با آن راه رفت؛ ولی عناوین اعتباری که حدوث و زوال آن فقط در قلمرو انشاست، کار لنگه کفش وصله‏دار را هم نمی‏کند.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲٫
^ ۲ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۳۳٫
۳۷

اعتبار غیر از ذهن، و وجود اعتباری غیر از وجود ذهنی است که وجودی حقیقی نامیده می‏شود و در برابر وجود عینی است، زیرا وجود اعتباری که در فقه و حقوق مورد بحث قرار می‏گیرد، نوعی قرارداد است که با اعتبار معتبر پدید می‏آید و با آن دگرگون می‏شود و هیچ واقعیتی ندارد، بنابراین سخن حضرت علی(علیه‌السلام) طبق برهان عقلی است.
همچنین منظور از فضیلت، برتری در امور مادی نیست، چون در جمله‏های بعدی تکلیم الهی و ترفیع درجات را بیان می‏کند و نیز در آیه ﴿ورَفَعنهُ مَکانًا عَلیّا) ۱ که درباره مکانت برتر حضرت ادریس(علیه‌السلام) است، محورهای تفضیل، امور غیر مادی است، پس مراد از فضیلت در این آیه درجه وجودی است که گوشه‏ای از آن در آیه ﴿اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اَتقکُم) ۲ آمده است و به طور کلی مقام ولایت، پشتوانه آن است. بر این اساس، هرموجودی که از درجه وجودی برتری برخوردار باشد، نسبت به دیگران برتر است و به دیگر سخن، منظور از «افضل» همان معنایی است که در حکمت نظری و جهان‏بینی مطرح است؛ نه در حکمت عملی و بحثهای ارزشی که در آن اعتبار جریان دارد و برهانپذیر نیست.
معیار فضیلت، امر وجودی و کمالات حقیقی است و زمانی که روح انسان کامل می‏شود، صاحب آن به مقام برتر می‏رسد و ظهورش در قیامت روشن‏تر است، چون در قیامت، بر خلاف دنیا فضایل فقط حقیقی و وجودی محض و از هر اعتباری پیراسته‏اند: ﴿ولَلاءخِرَهُ اَکبَرُ دَرَجتٍ واَکبَرُ
^ ۱ – ـ سوره مریم، آیه ۵۷٫
^ ۲ – ـ سوره حجرات، آیه ۱۳٫
۳۸

تَفضیلا) ۱ هرچند در سایه احترام به اعتبارهای معقول، مشروع و مقبول دنیا پدید آمده باشند.

کیفیت تفضیل انبیا
تفضیل رسولان الهی از ناحیه خداوند است؛ نه اینکه مردم پیامبری را از دیگران برتر بدانند؛ یا به بعضی مقامی بدهند و از برخی دریغ دارند. ترجیح الهی نیز دو نوع است:
۱٫ ترجیح متقابل الطرفین و نسبی: خدای سبحان به حضرت موسی(علیه‌السلام) معجزات و کمالات مخصوصی می‏دهد که آنها را به حضرت عیسی(علیه‌السلام) نداده است. از سوی دیگر به حضرت عیسی(علیه‌السلام) معجزات و کمالاتی می‏دهد که به حضرت موسی(علیه‌السلام) نداده است که در این موارد، تفاضل متقابل است.
۲٫ ترجیح یک طرفه و مطلق: آنچه خدای سبحان به حضرت ختمی نبوّت، محمّد رسول الله‏صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به انبیای پیشین داده است، به نحو عموم و خصوص مطلق است؛ یعنی هر چه را انبیای گذشته داشتند، وجود مبارک رسول الله‏صلی الله علیه و آله و سلم دارد و عکس این معنا صادق نیست.
ترجیح مطلق رسول الله‏صلی الله علیه و آله و سلم سبب شده است که بعضی جمله ﴿ورَفَعَ بَعضَهُم دَرَجت﴾ را منحصر به ایشان بدانند ۲ ؛ ولی این تعبیر مطلق، دلیل آن نیست، بلکه دلیل آن آیه ﴿واَنزَلنا اِلَیکَ الکِتبَ بِالحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَینَ یَدَیهِ مِنَ الکِتبِ ومُهَیمِنًا عَلَیه) ۳ است که آن حضرت را به لحاظ قرآن مهیمن، صاحب
^ ۱ – ـ سوره اسراء، آیه ۲۱٫
^ ۲ – ـ الکشاف، ج۱، ص۲۹۷؛ الکشف و البیان، ج۲، ص۲۲۵٫
^ ۳ – ـ سوره مائده، آیه ۴۸٫
۳۹

هیمنه و واجد سیطره و بالاخره به عنوان شاخص معرفی کرده است. شواهد دیگری هم بر شاخصیّت ایشان هست.
گفتنی است از آیه مورد بحث و آیات دیگر که درباره انبیا(علیهم‌السلام) آمده و در آنها گاهی از تکلّم خداوند با حضرت موسی(علیه‌السلام) یا تأیید حضرت عیسی(علیه‌السلام) به روح القدس یا از رفعت حضرت ادریس(علیه‌السلام) به مکانت والا سخن به میان آمده است، بیش از تفاضل متقابل و نسبی استفاده نمی‏شود.

تفضیل برپایه تکلیم
آیه مورد بحث، بیان تفضیل خداوند درباره رسولان خویش است و وجه التفات از سیاق تکلّم در ﴿فَضَّلنا﴾ به غیبت در ﴿کَلَّمَ الله﴾ تفنّن در تعبیر است.
اصل سخن گفتن خداوند با رسولان الهی(علیهم‌السلام) اختصاصی به حضرت موسی(علیه‌السلام) ندارد، زیرا مطابق آیه ﴿وَما کانَ لِبَشَرٍ اَن یُکَلِّمَهُ اللهُ اِلاّوَحیًا اَو مِن ورای‏ء حِجابٍ اَویُرسِلَ رَسولاً فَیوحِی بِاِذنِه) ۱ خدای سبحان با انبیای خود، به‏صورت مانعه الخلو، از سه طریق سخن گفته است؛ برترین آنها کلام بی‏واسطه الهی است، از همین‏رو تکلیم الهی با رسول الله‏صلی الله علیه و آله و سلم در شب معراج از سخن گفتن خداوند با حضرت موسی(علیه‌السلام) برتر بوده است، زیرا مکالمه معراج به دلیل آیات ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی ٭ فَکانَ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنی ٭ فَاَوحی اِلی عَبدِهِ ما اَوحی) ۲ از نوع سخن گفتن بی‏واسطه است؛ ولی مکالمه با موسای کلیم(علیه‌السلام) از وراء حجاب یعنی از درخت بود که با گفت‏وگوی بدون حجاب فرق دارد.
^ ۱ – ـ سوره شوری، آیه ۵۱٫
^ ۲ – ـ سوره نجم، آیات ۱۰ ـ ۸٫
۴۰

برپایه روایات نیز حضرت ختمی نبوّت‏صلی الله علیه و آله و سلم دو آیه پایانی سوره بقره: ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَیهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنون) ۱ را مشافهتاً تلقّی کرده است ۲ ، در حالی‏که طبق آیه ﴿فَلَمّا اَتها نودِی مِن شطِی‏ء الوادِ الاَیمَنِ فِی البُقعَهِ المُبرَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ اَن یموسی اِنّی اَنَا اللهُ رَبُّ العلَمین) ۳ خدای سبحان با حضرت موسی(علیه‌السلام) با واسطه و از پشت حجاب سخن گفته است.
غرض آنکه سخن گفتن خدا با یک پیامبر، دلیل افضلیت مطلق او نیست، گرچه دلیل فضیلت وی خواهد بود. آری انبیای اولواالعزم نسبت به دیگران برتری مطلق دارند، زیرا پیامبران دیگر حافظ کتاب و شریعت آنها بوده و پیرو آنان هستند و در میان پیامبران اولواالعزم نیز وجود مبارک رسول الله‏صلی الله علیه و آله و سلم از همه برتر است، چنان که از موهبت ویژه برترین کلام الهی، یعنی تکلم بی‏واسطه برخوردار بود. سایر انبیا نه از این مرحله والای مکالمه طرفی بسته بودند و نه چیزی همتای آن نصیب آنان شده است که پیامبر اعظم‏صلی الله علیه و آله و سلم از آن بی‏نصیب باشد، پس رجحان و فضیلت حضرت ختمی نبوّت‏صلی الله علیه و آله و سلم بر انبیای دیگر مطلق و نفسی است نه مضاف و نسبی؛ و از قسم دوم (ترجیح یک طرفه و مطلق) است نه اول (ترجیح متقابل الطرفین و نسبی).
تذکّر: چون عنصر محوری رسالت به تکلم خداست، هرگونه تفاضلی که در بین رسولان پدید می‏آید می‏تواند ریشه در نحوه تکلّم الهی داشته باشد، ازاین‏رو بر همین پایه، یعنی تکلیم خدا، طرح جریان تفاضل رسولان آغاز شد. البته همان‏گونه که اشاره شد بازگشت این‏گونه تفضیلها به همان ترجیح
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۸۵٫
^ ۲ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۹۵؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۳۰۴ ـ ۳۰۳٫
^ ۳ – ـ سوره قصص، آیه ۳۰٫
۴۱

مطلق و نفسی است نه مضاف و نسبی، زیرا تکلیم بی‏واسطه همه درجات تکلّم با واسطه را دارد با افزایش؛ ولی تکلم با واسطه کمالهای وجودی تکلم بی‏واسطه را فاقد است.

حقیقت سخن گفتن خدا
در قرآن کریم اموری مانند «کلام» و «قول» و «امر»، به خدای سبحان نسبت داده شده است. معنایی که انسانهای عادی از کلام به یاد دارند، لفظی است که برای مفهومی وضع شده است و اشخاص با استمداد از حنجره و فضای دهان آن را ادا می‏کنند و با تلفظ چند کلمه در کنار یکدیگر کلام شکل‏می‏گیرد؛ ولی خداوند از این نوع کلام پیراسته است، چنان که کارهای تکوینی او با قرارداد و اعتبار نیز سامان نمی‏یابد: ﴿لَیسَ کَمِثلِهِ شی‏ء) ۱ البته کتابهای آسمانی که برای هدایت بشر فرود آمده است، در مرحله نازل با قرارداد همراه است و برای انبیا و امت آنان با استمداد از حنجره و مخارج فم و فضای دهان ادا می‏شود: ﴿اِنّا جَعَلنهُ قُرءنًا عَرَبیًّا) ۲ ولی آنچه مستقیماً به خداوند نسبت داده می‏شود، از جهات مادی منزّه است.
مسلّم است که خدای سبحان با پیامبر اسلام و حضرت موسی و انبیای دیگر(علیهم‌السلام) و نیز با فرشتگان سخن گفته است: ﴿وکَلَّمَ اللهُ موسی تَکلیما) ۳ ﴿اِنّی اصطَفَیتُکَ عَلَی النّاسِ بِرِسلتی وبِکَلمی) ۴ ﴿ورُسُلاً قَد قَصَصنهُم
^ ۱ – ـ سوره شوری، آیه ۱۱٫
^ ۲ – ـ سوره زخرف، آیه ۳٫
^ ۳ – ـ سوره نساء، آیه ۱۶۴٫
^ ۴ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۴۴٫
۴۲

عَلَیکَ مِن قَبلُ ورُسُلاً لَم نَقصُصهُم عَلَیک) ۱ ﴿وما کانَ لِبَشَرٍ اَن یُکَلِّمَهُ اللهُ اِلاّوَحیًا اَو مِن ورای‏ء حِجابٍ اَویُرسِلَ رَسولاً فَیوحِی بِاِذنِهِ ما یَشاءُ اِنَّهُ عَلی حَکیم) ۲ ﴿واِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلئِکَهِ اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفَه) ۳ امّا برای روشن شدن حقیقت تکلیم الهی، نخست باید معنای «کلمه» در قرآن کریم روشن شود، زیرا «تکلیم» از «کلمه» گرفته شده است.
قرآن کریم از حضرت عیسی و یحیی(علیهما‌السلام) به «کلمه الله» یاد می‏کند: ﴿اِنَّمَا المَسیحُ عیسَی ابنُ مَریَمَ رَسولُ اللهِ وکَلِمَتُهُ اَلقها اِلی مَریَم) ۴ ﴿اَنَّ اللهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحیی مُصَدِّقًا بِکَلِمَهٍ مِنَ الله) ۵ و فراتر از آن، سراسر نظام آفرینش را کلمات الهی می‏نامد: ﴿قُل لَو کانَ البَحرُ مِدادًا لِکَلِمتِ رَبّی لَنَفِدَ البَحرُ قَبلَ اَن تَنفَدَ کَلِمتُ رَبّی) ۶ انضمام این آیات با یکدیگر نتیجه می‏دهد که «کلمه الله» فیض وجودی است و راه افاضه آن، تکلیم الهی است و حضرت مریم و زکریّا(علیهما‌السلام) که مستفیض این فیض‏اند مستمع و مخاطب کلام الهی هستند.
بر این اساس، احساس نورانیت باطنی نشان تکلیم الهی با فرد است؛ اگر بی‏واسطه یا از پشت حجاب مانند شنیدن صدای توحید از درخت نباشد، به وسیله جبرئیل یا دیگر فرشتگان است؛ ولی به هر حال، مطالب خیری که در قلب انسان پیدا می‏شود، کلام الله است، چنان‏که القای شرور، کلام و وسوسه
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۱۶۴٫
^ ۲ – ـ سوره شوری، آیه ۵۱٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۳۰٫
^ ۴ – ـ سوره نساء، آیه ۱۷۱٫
^ ۵ – ـ سوره آل عمران، آیه ۳۹٫
^ ۶ – ـ سوره کهف، آیه ۱۰۹٫
۴۳

شیطان است: ﴿واِنَّ الشَّیطینَ لَیوحونَ اِلی اَولِیائِهِم لِیُجدِلوکُم﴾؛ ﴿یوحی بَعضُهُم اِلی بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرورًا) ۱
لازم است عنایت شود که هر تکلمی مستلزم تحقق شنیدن بالفعل نیست، بلکه می‏شود تکلّم و کلمه بالفعل باشد؛ ولی کسی کر و ناشنوا باشد و آن را نشنود: ﴿صُمٌّ بُکمٌ عُمی فَهُم لایَعقِلون) ۲ چنان که همه عالَم صدای خداوند است؛ لیکن شنونده آن کمیاب است.
براساس آیه ﴿واِن اَحَدٌ مِنَ المُشرِکینَ استَجارَکَ فَاَجِرهُ حَتّی یَسمَعَ کَلمَ اللهِ ثُمَّ اَبلِغهُ مَأمَنَهُ ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لایَعلَمون) ۳ نازل‏ترین درجه کلام خداوند، قرآن نوشته شده حاضر است و خدای سبحان همواره با همین آیات مکتوب و ملفوظ با انسانها سخن می‏گوید؛ نه فقط قاری قرآن، زیرا قرینه عقلی یا نقلی قطعی برای عدول از ظاهر ﴿حَتّی یَسمَعَ کَلمَ الله﴾ نیست تا گفته شود مراد «قرائت قاری است و اطلاق کلام الله بر آن، از آن‏روست که قرآن فرستاده اوست».
قاری، مجرای فیض حق است و سراسر عالم نغمه خداست و قاری قرآن، خود کلمه حقیقی خداست که کلمات اعتباری او را می‏خواند، از این‏رو مقتضای ادب تلاوت این است پس از شنیدن ندای ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا﴾ لبّیک گفته شود که نشان فعلی بودن خطاب الهی است، وگرنه گفتن لَبّیک به صورت جدّ متمشّی نمی‏شود.
تذکّر: ۱٫ واژه‏های «قول»، «امر»، «کن» و… در قرآن کریم درباره بسیاری
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۱۱۲٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۱۷۱٫
^ ۳ – ـ سوره توبه، آیه ۶٫
۴۴

از موجودها به کار رفته است؛ لیکن عنوان تکلیم و تکلم بیشتر درباره خداوند و انسان استعمال شده و اگر تکلیم اعضا در معاد مطرح شده برای آن است که اجزای بدن انسان‏اند؛ ولی در آیه ﴿دابَّهً مِنَ الاَرضِ تُکَلِّمُهُم) ۱ به حیوان اسناد داده شده، گرچه همین عنوان (دابّه الارض) در بعضی روایات بر برخی از اولیای الهی تطبیق شده ۲ و در آیه ﴿اَم اَنزَلنا عَلَیهِم سُلطنًا فَهُوَ یَتَکَلَّمُ بِما کانُوا بِهِ یُشرِکُون) ۳ به غیر انسان اسناد داده شده است.
۲٫ تکلیم الهی همان‏طور که در قلب ظهور دارد، چنان‏که از آیه ﴿نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الاَمین ٭ عَلی قَلبِک) ۴ و از تعبیر امیرمؤمنان(علیه‌السلام): «… وکلّمهم فی ذات عقولهم» ۵ استفاده می‏شود، ممکن است با ایجاد صوت در شی‏ء خارجی باشد و وسیله فهم انسان کامل معصوم مانند حضرت موسی(علیه‌السلام) فراهم گردد.
۳٫ استعمال «کلمه» درباره فیض وجودی، کاربردی حقیقی است، زیرا واضع، «کلمه» را برای روح معنا (یعنی چیزی که از غیب حکایت می‏کند) وضع کرده است و اگر برای معنای ساده وضع کرده باشد، کم‏کم برای معنای عمیق به صورت مجاز استعمال شده و بر اثر تکرار آن، حقیقت ثانوی شده است، بنابراین اطلاق «کلمه» بر موجود عینی و خارجی، براساس هر یک از این مبانی باشد، استعمال حقیقی است.
۴٫ وضع الفاظ برای مفاهیم عام که از آن به روح معنا یاد می‏شود برهان
^ ۱ – ـ سوره نمل، آیه ۸۲٫
^ ۲ – ـ بحار الانوار، ج۳۹، ص۲۴۴ ـ ۲۴۳٫
^ ۳ – ـ سوره روم، آیه ۳۵٫
^ ۴ – ـ سوره شعراء، آیات ۱۹۴ ـ ۱۹۳٫
^ ۵ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۲۲۲٫
۴۵

عقلی یا نقلی ندارد، بلکه به استناد حدس است. منشأ این مبدأ حدسی، بررسی وضع الفاظ جدید برای فن‏آوری و ابتکارهای صناعی است، زیرا مرتکز نوآوران در نامگذاری صنایع و قطعات آنها این است که اگر روزی صنعت مزبور کامل شد و موادّ اصلی و عناصر یدکی آن از جنس دیگر و با وضع بهتر تأمین و ساخته شد، باز همین نام و همین عنوان بر این صنعت و قطعات آن اطلاق می‏شود و براساس تشابه ازمان، اوضاع، افراد و ادبیات، حدس زده می‏شود که موضوع له الفاظ، مفاهیم عام‏اند.
۵٫ تطوّر مصادیق مادّی، مانند مصادیق چراغ، ترازو و قلم، منافی حقیقت بودن استعمال نیست و حدس یاد شده آن را تأیید می‏کند؛ امّا تطوّر مادی و معنوی، یعنی لفظی که به لحاظ مصادیق مادی برای مفهوم جامع آنها وضع شد، انطباق آن بر مصداق مجرّد و معنوی در ابتدا بدون عنایت و توسّع نخواهد بود، هرچند در مرحله بقا به حقیقت می‏رسد.

توضیح درجات تفضیل الهی
انبیای الهی از درجات متفاوتی برخوردارند، همان‏گونه که مؤمنان از نظر درجات با یکدیگر تفاوت دارند: ﴿یَرفَعِ اللهُ الَّذینَ ءامَنوا مِنکُم والَّذینَ اوتُوا العِلمَ دَرَجت) ۱ مؤمن غیر عالم، یک درجه و مؤمن عالم چند درجه دارد، زیرا به قرینه «درجات»، تمیز جمله پیشین، یعنی «درجه» محذوف است.
آیات قرآن کریم نیز از نظر فصاحت و بلاغت و نکات ادبی یکسان نیستند:
^ ۱ – ـ سوره مجادله، آیه ۱۱٫
۴۶

در کلام خالق بی‏چون که وحی منزل است ٭٭٭٭ کی بود ﴿تَبَّت یَدا) ۱ مانند ﴿یاَرضُ ابلَعی) ۲
نیز آیات قرآن کریم از نظر معارف در یک حدّ نیستند، بلکه بعضی متشابه و برخی محکم هستند که برای تبیین متشابهات باید آنها را در دامان آیات محکم قرار داد: ﴿هُنَّ اُمُّ الکِتبِ واُخَرُ مُتَشبِهت) ۳ در بین محکمات نیز برخی ام المحکمات‏اند، مانند ﴿لَیسَ کَمِثلِهِ شی‏ء﴾، همان‏طور که مبادی بدیهی، دارای مبدء المبادی به نام امتناع تناقض هستند.
تفاوت درجات انبیای الهی از آیه مورد بحث به خوبی استفاده می‏شود: ﴿ورَفَعَ بَعضَهُم دَرَجت﴾؛ لیکن مراد تفاوت نسبی است، از این‏رو توهّم انحصار ترفیع درجات برای حضرت ادریس به دلیل ﴿ورَفَعنهُ مَکانًا عَلیّا) ۴ یا برای پیامبران مخصوص دیگر، چنان‏که مورد اختلاف مفسران است، وجهی ندارد.
نکته:چنان که گذشت استفاده از سیاق غیبت در تعبیر ﴿مِنهُم مَن کَلَّمَ الله﴾ برای تفنّن است.

درجه، حقیقتی وجودی
«درجات» در قرآن کریم به سه صورت آمده است:
۱٫ درجه اعتباری که شامل توده مردم می‏شود.
^ ۱ – ـ سوره مسد، آیه ۱٫
^ ۲ – ـ سوره هود، آیه ۴۴٫
^ ۳ – ـ سوره آل عمران، آیه ۷٫
^ ۴ – ـ سوره مریم، آیه ۵۷٫
۴۷

۲٫ درجه حقیقی که مخصوص انبیا و اولیای الهی(علیهم‌السلام) در دنیا و آخرت است و نیز در آخرت مؤمنان را دربر می‏گیرد و درجات دنیایی آنان در آخرت ظهور می‏کند.
۳٫ اعمّ از درجه اعتباری و حقیقی: ﴿اَهُم یَقسِمونَ رَحمَتَ رَبِّکَ نَحنُ قَسَمنا بَینَهُم مَعیشَتَهُم فِی الحَیوهِ الدُّنیا ورَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجتٍ لِیَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضًا سُخریًّا ورَحمَتُ رَبِّکَ خَیرٌ مِمّا یَجمَعون) ۱ خدای سبحان در پاسخ به اعتراض عدم نزول قرآن بر متمکّنان طائف یا مکّه می‏فرماید که ارزاق ظاهری و مادی مردم در اختیار خداست نه دیگران؛ و به صلاحدید او قسمت می‏شود، پس ارزاقی مانند نبوّت و رسالت و ولایت که مقامات معنوی است در اختیار آنها نیست تا در این باره پیشنهاد داده یا تعیین تکلیف کنند. ادامه مطلب اشاره است به سنّت قطعی تسخیر متقابل که براساس تفاوت استعدادها در افراد شکل گرفته است و اجتماع را از فروپاشی حفظ می‏کند. تقسیم جامعه به گروههای مختلف نیز تنها برای گردش نظام است و مایه فخر هیچ گروهی بر دسته دیگر نیست و افتخار واقعی تنها در تقوا و خاکساری است که نزاهت از هرگونه فخرفروشی است: ﴿اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اَتقکُم) ۲
با توجه به طرح مسئله نبوت در آیه مورد بحث که براساس داشتن درجه معنوی است، کلمه «درجات» در آیه یاد شده درجات واقعی را نیز دربرمی‏گیرد.
در خصوص استعمال درجات، در امور معنوی می‏توان این دو آیه را نام
^ ۱ – ـ سوره زخرف، آیه ۳۲٫
^ ۲ – ـ سوره حجرات، آیه ۱۳٫
۴۸

برد: ﴿اُولئِکَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقًّا لَهُم دَرَجتٌ عِندَ رَبِّهِم ومَغفِرَهٌ ورِزقٌ کَریم) ۱ ﴿هُم دَرَجتٌ عِندَ الله) ۲ آیه دوم مسئله را به صورت عمیق‏تری بیان کرده است. برخی در این آیه حرف «لام» را برای ﴿هُم﴾ تقدیر می‏گیرند؛ ولی می‏توان ظاهر را حجّت دانست و نیازی به تقدیر حرف «لام» نیست، زیرا انسان می‏تواند به جایی برسد که خودش عین درجه شود؛ نه اینکه درجه برای او باشد، چنان که علم و عالم، و عمل و عامل، و تحقیق و محقّق با هم اتّحاد دارند ۳ ، چنان که رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم به امیرمؤمنان(علیه‌السلام) فرمود: «أنا مدینه الحکمه وهی الجنّه و أنت یا علیّ بابها» ۴ پس جان انسانِ صاحب معارف و لذایذ معنوی، با بهشت متحد است، گرچه باغی در قیامت به نام بهشت نیز برای او وجود دارد.
بر این اساس، دو آیه یاد شده با یکدیگر اختلافی ندارند، تا یکی مقیِّد یا مخصِّص دیگری باشد. آری برای مبتدیان و متوسطان، ﴿لَهُم دَرَجت﴾ صدق می‏کند و برای منتهیان و مخلصان، همچون انبیای الهی که دارای ملکات اخلاقی و علمی بوده و انسان کامل هستند، همواره ﴿هُم دَرَجت﴾ صادق است، زیرا انبیا(علیهم‌السلام) خودشان درجه حقیقی هستند که در میزان درجات و نوع آن، برخی بر بعضی دیگر برتری دارند و مظهر اتمِّ رفیع الدرجات، وجود مبارک رسول الله‏صلی الله علیه و آله و سلم است که ادله افضلیّت آن حضرت در بخش اشارات و لطایف خواهد آمد.
^ ۱ – ـ سوره انفال، آیه ۴٫
^ ۲ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۶۳٫
^ ۳ – ـ ر.ک: التفسیر الکبیر، مج۹، ج۷، ص۷۷؛ تفسیر غرائب القرآن، ج۲، ص۳۰۲ ـ ۳۰۱٫
^ ۴ – ـ الامالی، صدوق، ص۳۱۷؛ بحار الانوار، ج۴۰، ص۲۰۱٫
۴۹

تفضیل به بیّنات و تأیید روح القدس
همه رسولان الهی از بیّنات و تأیید روح‏القدس برخوردار بودند؛ ولی در این محور برخی بر برخی دیگر برتری داشته و افضلیّت مطلق از آنِ حضرت ختمی نبوّت‏صلی الله علیه و آله و سلم است.
خدای سبحان در این بخش اسم رسولان دیگر را ذکر نکرده و تنها از حضرت عیسی بن مریم(علیهما‌السلام) نام برده است، زیرا درباره ایشان توهّم پسر خدا بودن و حلول خداوند در او و نیز الوهیّت وی مطرح بوده که بر اثر ناپختگی تفکر برخی از پیروان آن حضرت پدید آمده بود. به همین سبب در غالب موارد از حضرت عیسی(علیه‌السلام) به عنوان بنده و رسول و مؤیَّد یا پسر مریم(علیه‌السلام) یاد شده است که استفاده از عبارت «عیسی بن مریم» بیشتر به چشم می‏خورد ۱٫
قرآن کریم «بیّنات» را درباره انبیای دیگر نیز آورده است: ﴿لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنت) ۲ ﴿ولَقَد جاءکم موسی بِالبَیِّنت) ۳ با این تفاوت که بیّنات انبیای دیگر همه از یک سنخ نیست، بلکه گاه سخن از احیای مردگان و گاه نیز اماته زندگان و کشتار است: ﴿فنبذنَهم فی الیَمّ) ۴ ﴿فَخَسَفنا بِهِ وبِدارِهِ الاَرض) ۵ ﴿و القُمّلَ و الضَّفادِعَ و الدَّم) ۶ ولی نوع معجزات و کرامات حضرت عیسی(علیه‌السلام) از یک سنخ بود و جنبه روح‏بخشی داشت.
^ ۱ – ـ ر.ک: آیات ۳۰ سوره مریم؛ ۱۷۱ سوره نساء.
^ ۲ – ـ سوره حدید، آیه ۲۵٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۹۲٫
^ ۴ – ـ سوره قصص، آیه ۴۰٫
^ ۵ – ـ سوره قصص، آیه ۸۱٫
^ ۶ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۳۳٫
۵۰

تذکّر: ۱٫ معجزه روشن و شفاف «بیّنه» است. گاهی از آن با واژه «بیّنه» یا «بیّنات» یاد می‏شود و زمانی خود معجزه محسوس بازگو می‏شود که آن نیز مشمول بیّنه خواهد بود؛ نظیر خسف قارون یا عذابهای گونه‏گون فرعونیان.
۲٫ ویژگی بیّنه حضرت مسیح(علیه‌السلام) این است که در غالب آن موارد، روح الله ظهور کرده است: ﴿اَنّی اَخلُقُ لَکُم مِنَ الطّینِ کَهَیَهِ الطَّیرِ فَاَنفُخُ فیهِ فَیَکونُ طَیرًا بِاِذنِ اللهِ واُبرِءُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ واُحی المَوتی بِاِذنِ الله) ۱ حتّی در اِخبار غیبی ایشان از خوراک و ذخیره مردم، جنبه روح اللّهی مطرح است، زیرا مربوط به علم حیاتِ روح است.

مراد از روح القدس
معجزات و کرامات حضرت عیسی(علیه‌السلام) با تأیید «روح‏القدس» انجام گرفت. گرچه از یک نظر همه معجزات انبیا به تأیید روح‏القدس است، ولی همه آن معجزه‏ها شبیه یکدیگر نیستند.
عنوان «روح القدس» معنایی جامع دارد، بدین شرح که روح القدس وجودی نوری و حقیقتی قدسی است که به اذن الهی هم خود از هر عیب و نقصی منزّه است و هم مهبط و جایگاه خود را از هر عیب و نقصی مبرا می‏کند ۲٫ برخی از مصادیق این معنای جامع که همگی حلقات به هم پیوسته نور واحدند عبارت‏اند از: ۱٫ فرشته‏ای برتر از جبرئیل و میکائیل. ۲٫ جبرئیل امین(علیه‌السلام). ۳٫ کتابهای آسمانی. ۴٫ مرتبه برین روح انسانهای کامل.
^ ۱ – ـ سوره آل عمران، آیه ۴۹٫
^ ۲ – ـ ر.ک: التحقیق، ج۴، ص۲۶۴ ـ ۲۵۷٫
۵۱

تفصیل این مطلب در تفسیر آیه ۸۷ سوره بقره گذشت ۱٫

مشیّت الهی و اختیار انسان
پس از آنکه در آیات سابق دستور جنگ مطرح و جنگ طالوتیان با جالوت و لشکرش و نبرد حضرت داود(علیه‌السلام) و برهان لزوم دفاع و جنگ گفته شد (حفظ زمین از تباهی مفسدان) اکنون خدای سبحان می‏فرماید که اگر خدا می‏خواست آنان با یکدیگر نمی‏جنگیدند، زیرا می‏توانست با اجبار و از راههای گوناگون، مانند رؤیاهای هولناک و حوادث هراس‏انگیز، مانند رفع طور: ﴿ورَفَعنا فَوقَهُمُ الطّور) ۲ در دل مردم ترس یا شوق پدید آورد تا مؤمن شوند و در پی آن، به کشتار یکدیگر نپردازند.
این مضمون با تعبیرهایی گوناگون در آیات دیگری نیز آمده: ﴿فَلَو شاءَ لَهَدکُم اَجمَعین) ۳ ﴿ولَو شاءَ رَبُّکَ لاءمَنَ مَن فِی الاَرضِ کُلُّهُم جَمیعا) ۴ ﴿ولَو شاءَ اللهُ ما اَشرَکوا) ۵ ﴿ولَو شاءَ اللهُ لَجَمَعَهُم عَلَی الهُدی) ۶ و همگی نشانه نفی هدایت اجباری انسانها از سوی خداست، زیرا چنین هدایتی از سوی خداوند به معنای بستن راههای تکامل بشر است و این ایمان جبری بی‏ارزش است؛ مانند ایمان فرعون هنگام غرق شدن.
^ ۱ – ـ ر.ک: تسنیم، ج۵، ص۴۵۵ ـ ۴۵۲٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۱۵۴٫
^ ۳ – ـ سوره انعام، آیه ۱۴۹٫
^ ۴ – ـ سوره یونس، آیه ۹۹٫
^ ۵ – ـ سوره انعام، آیه ۱۰۷٫
^ ۶ – ـ سوره انعام، آیه ۳۵٫
۵۲

ارسال انبیا(علیهم‌السلام) و انزال کتابهای آسمانی در جهت هدایت تشریعی و نفی هدایت اجباری است: ﴿شَهرُ رَمَضانَ الَّذِی اُنزِلَ فیهِ القُرءانُ هُدًی لِلنّاس) ۱ ﴿تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبدِهِ لِیَکونَ لِلعلَمینَ نَذیرا) ۲
براساس هدایت تشریعی، انسان اختیار دارد و راه از دو طرف به روی او گشوده است و هیچ کس ناگزیر به ایمان آوردن نیست: ﴿اِنّا هَدَینهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرًا واِمّا کَفورا) ۳ ﴿لِیَهلِکَ مَن هَلَکَ عَن بَیِّنَهٍ ویَحیی مَن حَی عَن بَیِّنَه) ۴ زیرا خدای سبحان انسان را متفکر و مختار آفریده و پرورش او را در حسن اختیار و فرسایش او را در سوء اختیار خود او قرار داده است و اگر بخواهد با اجبار او را مؤمن کند، راه تکامل وی را بسته است، از این‏رو از سر لطف و حکمت، راه مقتصد و مستقیم را به او نشان می‏دهد و ارائه راه مستقیم را بر خود لازم می‏داند؛ ولی عدّه‏ای از این راه بیرون می‏روند: ﴿وعَلَی اللهِ قَصدُ السَّبیلِ ومِنها جآئِرٌ ولَو شاءَ لَهَدکُم‏اَجمَعین) ۵
گفتنی است که دعا و نیایش به درگاه الهی فعلی اختیاری است که انسان در ترک یا انجام دادن آن آزاد است و اگر کسی درخواست توفیق می‏کند، به این معنا نیست که خداوند او را با اجبار به سوی فضیلت سوق دهد، بلکه گرایش قلبی او را بیشتر و عوامل پیشرفت او را فراهم‏تر کُند.
نکته: وجه التفات از تکلّم در عبارت پیشین، به غیبت در جمله مورد
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۱۸۵٫
^ ۲ – ـ سوره فرقان، آیه ۱٫
^ ۳ – ـ سوره انسان، آیه ۳٫
^ ۴ – ـ سوره انفال، آیه ۴۲٫
^ ۵ – ـ سوره نحل، آیه ۹٫
۵۳

بحث، این است که مقام اظهار اراده تکوینی خداست که بر هر چیزی غلبه دارد و اینکه ایجاد و اعدام حوادث از قلمرو سلطنت خداوند بیرون نیست، از این رو وصف الوهیت آمده است که نافی تقیید قدرت الهی و سبب اطلاق تعلق قدرت او به ایجاد و اعدام است: ﴿ولَو شاءَ اللهُ مَا اقتَتَلَ الَّذینَ مِن‏بَعدِهِم﴾. مسائل مربوط به اراده تکوینی خداوند در بخش اشارات و لطایف خواهد آمد.

انواع جنگ
جنگ دو نوع است:
أ. جنگ پیش از بعثت پیامبران(علیهم‌السلام) عام که ناشی از خوی درندگی و توحّش است و انگیزه مذهبی ندارد، بلکه در مورد استعمار، استثمار، استعباد، استحمار و مانند آن است. از برهان عقلی نبوّت و رسالت بر می‏آید که برای زدودن هرج و مرج از میان مردم وجود راهنمای آسمانی ضروری است تا آنان مانند درندگان به جان یکدیگر نیفتند.
ب. جنگ پس از بعثت پیامبران(علیهم‌السلام) که گاهی منشأ آن، ایمان نیاوردن عدّه‏ای و رویارویی آنان با مؤمنان است: ﴿قالوا سَواءٌ عَلَینا اَوَعَظتَ اَم لَم تَکُن مِنَ الوعِظین) ۱ گاهی نیز از درگیری میان دینداران پدید می‏آید که ریشه آن سوء برداشت دینی است، وگرنه هم احکام الهی روشن است: ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَی) ۲ و هم بیّنات انبیای الهی(علیهم‌السلام) و همه آنان در دعوت مردم به سوی خداوند و در ادّعای پیامبری خود راستگو بودند، بنابراین اصل دین نور و
^ ۱ – ـ سوره شعراء، آیه ۱۳۶٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵۶٫
۵۴

رحمت است و مایه تحیّر یا اختلاف و جنگ نیست، بلکه پیروان دین‏اند که گاهی در برداشت خود مُصیب بوده و به خطا نمی‏روند و گاهی نیز کژراهه رفته و باطل می‏اندیشند و خود را دیندار می‏پندارند و سرانجام نیز کار به اختلاف و درگیری و جنگ میان دو گروه به ظاهر دیندار می‏انجامد.

خواست تکوینی قتال
جمله ﴿ولَو شاءَ اللهُ مَا اقتَتَلَ الَّذینَ مِن‏بَعدِهِم مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیِّنتُ ولکِنِ اختَلَفوا﴾، یک قیاس استثنایی است؛ یعنی اگر خدا می‏خواست امّت انبیا با یکدیگر نمی‏جنگیدند؛ ولی آنان جنگیدند، پس معلوم می‏شود که خداوند تکویناً خواسته که آنها جنگ کنند، زیرا هنگام تلازم تالی با مقدّم، اثبات تالی، اثبات مقدّم را نتیجه می‏دهد، گرچه مرجع این قیاس استثنایی سلبی بودن مقدم است؛ یعنی «لو شاء الله أن لایقتتلوا ما اقتتلوا، لکن اقتتلوا»، پس خداوند تکویناً خواسته است که قتال صورت پذیرد، هر چند تشریعاً از آن نهی کرده است.
نکته: ۱٫ به جهت رعایت سیاق آیات که بحث از قتال و جنگ بود، نخست به مسئله قتال پرداخته: ﴿ولَو شاءَ اللهُ مَا اقتَتَلَ الَّذینَ مِن‏بَعدِهِم﴾ و سپس به امر اختلاف تصریح شده است، با اینکه جنگ فرع بر اختلاف و شکل‏گیری گروههای مؤمن و کافر است.
۲٫ کاربرد فعل «اختلفوا» به جای «اقتتلوا» به ریشه جنگ اشاره دارد.
۳٫ مراد از اختلاف در آیه مورد بحث اختلاف پیش از علم است که ممدوح و سبب رشد علمی است؛ نه اختلاف پس از علم که مذموم و مایه سقوط است، زیرا پیش از طرح اختلاف: ﴿ولکِنِ اختَلَفوا﴾ «بیّنات» مطرح
۵۵

شده: ﴿جاءَتهُمُ البَیِّنت﴾ و پس از آن نیز ایمان و کفر؛ نه علم و عدم آن: ﴿فَمِنهُم مَن ءامَنَ ومِنهُم مَن کَفَر﴾. در این زمینه بحث مشروحی در ذیل آیه ۲۱۳ گذشت ۱ و در اشارات و لطایف خواهد آمد.

راز تعلق مشیّت خداوند به جنگ
جمله ﴿ولَو شاءَ اللهُ مَا اقتَتَلوا ولکِنَّ اللهَ یَفعَلُ ما یُرید﴾ نیز قیاسی استثنایی و بیانی لطیف‏تر از مضمون قیاس استثنایی گذشته است: اگر خدا می‏خواست امتهای انبیا پس از آنان با یکدیگر نمی‏جنگیدند؛ ولی سنّت الهی بر آزادی انسانهاست تا معلوم شود که انسانِ مؤمن تا چه اندازه اهل ایثار و شخص کافر به چه میزانی درنده‏خوست: ﴿لِیَمِیزَ اللهُ الخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّب) ۲ برای تبیین بیشتر محتوای این قیاس استثنایی باید گفت که در هر قیاس استثنایی، گاه استثنای عین مقدّم و گاه استثنای نقیض تالی نتیجه می‏دهد؛ ولی استثنای عین تالی نتیجه‏ای ندارد، زیرا ممکن است، تالی اعمّ از مقدّم باشد.
در قیاسِ استثنایی «لو کان هذا إنساناً لکان حیواناً»؛ «لکنّه إنسان»، نتیجه‏اش «فهو حیوان» است و در صورت استثنای نقیض تالی (لکنّه لیس بحیوان)، نتیجه قیاس «فلیس بإنسان» است که نقیض «مقدّم» است؛ لیکن در صورت استثنای عین تالی «لکنّه حیوان»، ممکن است نتیجه قیاس «فهو إنسان» نباشد، زیرا «حیوان» اعمّ از انسان و غیر انسان است، و اثبات حیوان بودن چیزی دلیل انسان بودن آن نخواهد بود.
^ ۱ – ـ ر.ک: تسنیم، ج۱۰، ص۴۱۹ ـ ۴۰۹٫
^ ۲ – ـ سوره انفال، آیه ۳۷٫
۵۶

در آیه مورد بحث نیز طبق توضیح قبلی، عین «مقدّم» استثنا شده است که عین تالی را نتیجه می‏دهد، زیرا بازگشت ﴿ولکِنَّ اللهَ یَفعَلُ ما یُرید﴾ به «لکنّ الله شاء ان یقتتلوا» و عین «مقدّم» است، پس نتیجه این قیاس، «فاقتتلوا» است.
علّت تعلّق مشیت الهی به جنگ، آزمایش پیروان دین است: ﴿ولَو یَشاءُ اللهُ لاَنتَصَرَ مِنهُم ولکِن لِیَبلوَا بَعضَکُم بِبَعض) ۱ از این‏رو خدای سبحان انسانها را در کارهای خیر و شر آزاد گذاشته، گرچه در نظام تشریع از کار ظالمانه نهی کرده است و نیز در مواردی که صلاح بداند با قدرت فراگیرش جلوی بعضی اعمال را می‏گیرد، چنان‏که از ابرهه و لشکریان او که قصد انهدام کعبه را داشتند، انتقام گرفت و آنان را نابود کرد ۲ ، بنابراین خدای سبحان هر کاری را بخواهد انجام می‏دهد و اراده او بر هر چیزی پیروز است.

اشارات و لطایف

۱٫ دو نکته درباره نبوّت عام
أ. ایمان مؤمنان به همه پیامبران: ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَیهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنونَ کُلٌّ ءامَنَ بِاللهِ ومَلئِکَتِهِ وکُتُبِهِ ورُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَینَ اَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وقالوا سَمِعنا واَطَعنا غُفرانَکَ رَبَّنا واِلَیکَ المَصیر) ۳ رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان امّت، به خدا و تمامی فرشتگان و همه کتابهای آسمانی ایمان دارند و میان انبیا(علیهم‌السلام) در اصل نبوّت و صدق دعوی و حق دعوت تفاوتی نمی‏گذارند و به عصمت و حقانیّت
^ ۱ – ـ سوره محمّدصلی الله علیه و آله و سلم، آیه ۴٫
^ ۲ – ـ سوره فیل.
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۲۸۵٫
۵۷

دریافت وحی آنان اعتقاد دارند. البته هر پیامبری تنها در زمان رسالت خودش حجّت خداست و تنها وجود مبارک رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم تا روز قیامت حجّت بالفعل است، زیرا رسالت آن حضرت‏صلی الله علیه و آله و سلم تا گستره تاریخ ادامه دارد، با این حال، مؤمنان هنگام زیارت مشاهد مشرّفه از حضرت آدم(علیه‌السلام) تا حضرت خاتم‏صلی الله علیه و آله و سلم همه را گرامی می‏دارند و به آنان عرض ادب می‏کنند؛ بر خلافِ یهودیان و برخی مسیحیان که هر یک تنها به پیامبر خود ایمان آوردند.
معنای فرق نگذاشتن میان انبیا(علیهم‌السلام) پذیرش همگی آنان است که به شئون نبوّت عام نظر دارد، زیرا همه انبیا(علیهم‌السلام) در احکام و شئون نبوّت عام از حدّ نصاب لازم برخوردار بودند و تفاوت درجات آنان مسئله‏ای است که در موضوع بعدی به آن می‏پردازیم، زیرا تفاضل درجه، متفرع بر اشتراک و تماثل در اصل نبوّت است.
ب. همگونی پیامبران در نبوت و رسالت عام و تفاوت آنها در درجات نبوت: ﴿ولَقَد فَضَّلنا بَعضَ النَّبِیّینَ عَلی بَعضٍ وءاتَینا داوودَ زَبورا) ۱ در آیه مورد بحث از تفاوت میان «رسولان» و در آیه مورد استشهاد، از تفاوت «انبیا» با یکدیگر سخن رفته است؛ ولی در حقیقت، هر دو آیه دارای جامع حقیقی است و از آنها دو مطلب استفاده می‏شود:
یک. رسولان الهی از نظر رسالت عام، همگی از حدّ نصاب لازم برخوردارند؛ ولی در درجات رسالت با یکدیگر تفاوت دارند.
دو. انبیا در نبوّت عام همگی از حدّ نصاب لازم برخوردار و همتای یکدیگرند؛ ولی در درجات نبوّت یکسان نیستند، چنان که در فرشتگان معصوم نیز براثر تفاوت درجات، برخی فرمانروا و مطاع و بعضی فرمانبر و مطیع‏اند:
^ ۱ – ـ سوره اسراء، آیه ۵۵٫
۵۸

﴿مُطاعٍ ثَمَّ اَمین) ۱
نکته: انسان کامل از آن نظر که وحی دریافت می‏کند، نبی و دارای مقام نبوّت است و از آن جهت که وحی دریافت شده را به مردم می‏رساند، رسول و دارای مقام رسالت است که به مقام نبوّت تکیه دارد و هر دو برگرفته از مقام ولایت است، زیرا رسول و نبی باید ولی الله باشند، گرچه هر کسی که ولی الله می‏شود، نبی یا رسول نیست؛ مانند حضرت زهراٍّ و دوازده امام معصوم(علیهم‌السلام) که از ولایت الهی متنعّم‏اند؛ ولی نبی یا رسول نیستند. نبوّت و رسالت، هبه خداوند است که به هر کس بخواهد می‏بخشد: ﴿اَللهُ اَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَه) ۲
تذکّر: ممکن است نبوّت را در معنای جامع استعمال کرد که هر دو حیثیت یاد شده را شامل شود، چنان‏که همین تعمیم و شمول گسترده درباره‏رسالت نیز محتمل است.

۲٫ برتری انبیا بر دیگران
انبیای الهی نسبت به امّتهای خود بلکه همه جهانیان برترند، زیرا براساس برهان عقلی، راهنمایان امّتها بر خود آنها مقدّم هستند و آیاتِ ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفی ءادَمَ ونوحًا وءالَ اِبرهیمَ وءالَ عِمرنَ عَلَی العلَمین) ۳ ﴿واِسمعیلَ والیَسَعَ ویونُسَ ولوطًا وکُلاًّ فَضَّلنا عَلَی العلَمین) ۴ مؤید این مدعاست، چون ظاهر
^ ۱ – ـ سوره تکویر، آیه ۲۱٫
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۱۲۴٫
^ ۳ – ـ سوره آل عمران، آیه ۳۳٫
^ ۴ – ـ سوره انعام، آیه ۸۶٫
۵۹

کلمه ﴿العالَمین﴾ که جمع دارای الف و لام است، بر گسترش اصطفاء و تفضیل دلالت دارد.
کلمه ﴿کَلاّ﴾ نیز تأیید می‏کند که خداوند همه انبیای خود را بر جهانیان برتری داده است و قرینه‏ای هم نیست که مقصود از مُفضّلٌ علیه، مردم عصر همان انبیا باشد.
تذکّر: لازم است عنایت شود که اولاً تمام انبیا(علیهم‌السلام) معصوم‏اند. ثانیاً هیچ غیر معصومی بر معصوم مزیّت ندارد. ثالثاً اگر تشبیه و سنجشی باشد به لحاظ برخی از آثار تبلیغی انبیاست، پس اگر در برخی احادیث وارد شده که برخی از علمای امت پیامبر اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم همتای انبیای بنی‏اسرائیل‏اند ۱ باید بر آنچه گفته شد حمل شود، نه برتری غیر معصوم بر معصوم.

۳٫ برتری انبیا بر ملائکه
انبیای الهی(علیهم‌السلام) از دو جهت بر فرشتگان برتری دارند: أ. تعلّم بی‏واسطه پیامبران از خداوند. آن ذوات قدسی یک نورند و همه آنان در مقام انسان کامل سهیم هستند و این مقام همانا سِمَت معلّمی فرشتگان است، زیرا فرشتگان شایستگی تعلّم اسمای حسنا بدون واسطه از خدای سبحان را ندارند و باید علم را از گزارش پیامبران دریافت کنند: ﴿قالَ یءادَمُ اَنبِئهُم بِاَسمائهِم) ۲
ب. امتیاز علم بر نبأ، زیرا خدای سبحان به حضرت آدم(علیه‌السلام) نفرمود که آنچه را آموختی به فرشتگان بیاموز، بلکه سخن از گزارش و خبر دادن به فرشتگان است، پس ملائکه از اِنبای انسان کامل بهره‏مند شدند نه از تعلیم
^ ۱ – ـ ر.ک: بحار الانوار، ج۲، ص۲۲؛ عوالی اللئالی، ج۴، ص۷۷٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۳۳٫
۶۰

وی، از این‏رو همه فرشتگان در برابر انسان کامل خضوع کردند: ﴿فَسَجَدَ المَلئِکَهُ کُلُّهُم‏اَجمَعون) ۱ ظاهر ﴿کُلُّهُم‏اَجمَعون﴾ با جمع دارای «الف و لام» در ﴿المَلئِکَه﴾ نشان خضوع همه فرشتگان است و آنچه را بعضی از اهل معرفت احتمال داده‏اند که گروهی از فرشتگان (مانند کرّوبین) خضوع نکردند ۲ ، اثبات آن آسان نیست، هرچند محتمل است و از برخی روایات این‏گونه استفاده می‏شود و شاید تعبیر ﴿استَکبَرتَ اَم کُنتَ مِنَ العالین) ۳ که قبلاً گذشت و نیز ذیل آیه کرامت: ﴿وفَضَّلنهُم عَلی کَثیرٍ مِمَّن خَلَقنا) ۴ مؤید آن باشد.

۴٫ فضیلت حضرت نوح(علیه‌السلام)
سبقت و قدمت حضرت نوح(علیه‌السلام) نزد خداوند فراموش شدنی نیست و خداوند در برابر تقریباً ده قرن رنج و تلاش ایشان: ﴿فَلَبِثَ فیهِم اَلفَ سَنَهٍ اِلاّخَمسینَ عاما) ۵ پاداش بس بزرگی به وی مرحمت کرد و در میان همه پیامبران فقط به ایشان سلام جهانی هدیه کرده است: ﴿سَلمٌ عَلی نوحٍ فِی العلَمین) ۶ زیرا همه برکات معنوی در جهان کنونی، محصول زحمات نُه قرن و نیم آن حضرت است که در تمام این مدّت، مورد اذیت و آزار زبانی و عملی کافران بود.
^ ۱ – ـ سوره حجر، آیه ۳۰٫
^ ۲ – ـ رحمه من الرحمن، ج۳، ص۵۲۷٫
^ ۳ – ـ سوره ص، آیه ۷۵٫
^ ۴ – ـ سوره اسراء، آیه ۷۰٫
^ ۵ – ـ سوره عنکبوت، آیه ۱۴٫
^ ۶ – ـ سوره صافات، آیه ۷۹٫
۶۱

۵٫ ادلّه افضلیت مطلق رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم

أ. هیمنه قرآن کریم
وجود مبارک رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم آورنده امّ الکتاب است که ضمن تصدیق کتابهای آسمانی دیگر بر همه آنها هیمنه دارد: ﴿واَنزَلنا اِلَیکَ الکِتبَ بِالحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَینَ یَدَیهِ مِنَ الکِتبِ ومُهَیمِنًا عَلَیه) ۱ وصف مهیمن در سراسر قرآن کریم تنها برای قرآن کریم آمده است و در سنجش انبیای پیشین با یکدیگر، تنها وصف مصدّق به کار رفته است: ﴿واِذ قالَ عیسَی ابنُ مَریَمَ یبَنی اِسرءیلَ اِنّی رَسولُ اللهِ اِلَیکُم مُصَدِّقًا لِما بَینَ یَدَی مِنَ التَّوره) ۲ در سنجش انبیا نسبت به یکدیگر نیز سخن از تصدیق و گاهی تبشیر است.
هر پیامبر و کتاب آسمانی، مصدق نبی و کتاب آسمانی پیش از خود است؛ ولی تنها کسی که گذشته از تصدیق پیشینیان و کتابهای آنان، بر آنها هیمنه و سیطره دارد، پیامبر اسلام است: ﴿واَنزَلنا اِلَیکَ الکِتبَ بِالحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَینَ یَدَیهِ مِنَ الکِتبِ ومُهَیمِنًا عَلَیه﴾.
هیمنه و سیطره قرآن کریم از جهت عظمت علمی و صیانت آن از تحریف است: ﴿لایَأتیهِ البطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ ولامِن خَلفِه) ۳ ﴿اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ واِنّا لَهُ لَحفِظون) ۴ سایر کتابهای آسمانی از دستبرد حوادث ایمن نمانده و دستخوش تحریف شده‏اند، از این‏رو همان‏گونه که مطابق احادیث معتبر
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۴۸٫
^ ۲ – ـ سوره صفّ، آیه ۶٫
^ ۳ – ـ سوره فصّلت، آیه ۴۲٫
^ ۴ – ـ سوره حجر، آیه ۹٫
۶۲

فراوان، روایات را باید بر قرآن کریم که هیمنه دارد عرضه کرد ۱ ، مطالب کتابهای انبیای گذشته را نیز باید بر قرآن کریم عرضه نمود. برای تشخیص صحّت مطالبی که در تورات و انجیل فعلی آمده است یا صحّت آنچه نزد زرتشتیان است، باید آنها را بر قرآن کریم عرضه کنیم.
همان‏گونه که قرآن کریم بر سایر کتابهای آسمانی، حتّی برفرض عدم تحریف آنها، هیمنه و سیطره دارد، آورنده آن نیز از دیگر انبیای گذشته برتر است، زیرا هر پیامبری همتای کتاب آسمانی خود است؛ یعنی هر مقامی را که او نائل شده در کتاب آسمانی او مطرح شده است و هر مطلبی که در کتاب آسمانی او ارائه شده آن پیامبر از آن آگاه است و این هماهنگی ثَقَلین، اصل عام همه انبیا و تمام کتابهای آسمانی آنهاست؛ لیکن چون خاتمیت پیامبر اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم به وسیله ولایت الهی امامان معصوم(علیهم‌السلام) و نیز حضرت صدیقه کبری(علیهما‌السلام) تثبیت شده است، ثقلین در اسلام عبارت از قرآن و همه معصومان اسلامی است.

ب. بشارت حضرت عیسی(علیه‌السلام)
براساس آیه شریفه ﴿واِذ قالَ عیسَی ابنُ مَریَمَ یبَنی اِسرءیلَ اِنّی رَسولُ اللهِ اِلَیکُم مُصَدِّقًا لِما بَینَ یَدَی مِنَ التَّورهِ ومُبَشِّرًا بِرَسولٍ یَأتی مِن بَعدِی اسمُهُ اَحمَد) ۲ حضرت عیسی(علیه‌السلام) کتاب تورات و حضرت موسی(علیه‌السلام) را تصدیق کرده و به وجود مبارک پیامبر اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم بشارت داده است.
^ ۱ – ـ ر.ک: الکافی، ج۱، ص۶۸ ـ ۶۷؛ تهذیب الاحکام، ج۶، ص۳۰۲ ـ ۳۰۱؛ وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۰۶٫
^ ۲ – ـ سوره صفّ، آیه ۶٫
۶۳

تبشیر در جایی است که پیامبر پسین شریعت جدیدی با نوآوری می‏آورد که دیگران مانند آن را نیاورده‏اند، وگرنه حضرت عیسی(علیه‌السلام) نسبت به ایشان نیز باید فقط مصدّق باشد؛ با این تفاوت که مسئولیت ادامه راه بر عهده پیامبر اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم خواهد بود، بنابراین وجود مبارک رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم از انبیای گذشته برتر است، زیرا معارف برتری آورده است.

ج. رسول اکرم‏ صلی الله علیه و آله و سلم شاهد بر انبیا
براساس آیه ﴿فَکَیفَ اِذا جِئنا مِن کُلِّ اُمَّهٍ بِشَهیدٍ وجِئنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدا) ۱ انبیای الهی درباره امتهای خود شهادت می‏دهند و رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم درباره تمام انبیا و امّتهای ایشان شهادت می‏دهد ۲ ، پس آن حضرت‏صلی الله علیه و آله و سلم شهید شهداست. اصل کلی این است که انبیا(علیهم‌السلام) شاهد عقاید و اخلاق و اعمال امّت خود هستند و ادای شهادت، مسبوق به تحمّل آن است و شاهدِ در محکمه باید در صحنه عمل حاضر باشد، وگرنه شهادت او پذیرفته نیست.
براساس جمله کلّی ﴿اِذا جِئنا مِن کُلِّ اُمَّهٍ بِشَهید﴾ که قضیه موجبه کلی است، وجود مبارک رسول الله‏صلی الله علیه و آله و سلم تا قیامت شاهد اعمال و اخلاق و عقاید امّت اسلامی است. همچنین از اعمال امتهای گذشته و از نظارت و شهادت انبیای سلف(علیهم‌السلام) نسبت به اعمال امتها آگاه است و این بالاترین مقام است که فردی چنان اوج بگیرد که از کار انسانهای گذشته و آینده با خبر باشد، بنابراین رسول
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۴۱٫
^ ۲ – ـ روزی رسول الله‏صلی الله علیه و آله و سلم به ابن مسعود فرمودند که چند آیه از قرآن تلاوت کن. ابن مسعود آیاتی از سوره «نساء» را خواند و چون به این آیه رسید، اشک پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم سرازیر شد و ناله زد (بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۹۳؛ ج۸۹، ص۲۱۶؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۲۳۸).
۶۴

اکرم‏ صلی الله علیه و آله و سلم شهید شهدا، انبیا، اولیا، ائمّه(علیهم‌السلام) و نیز شهید امّتها و از همه آنان برتر است و در روز قیامت، همگی زیر پوشش مقامات آن حضرت‏صلی الله علیه و آله و سلم هستند: «آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیامه» ۱
تذکّر: بنابر برخی روایات کلمه ﴿هؤُلاء﴾ در آیه یاد شده اشاره به امّت حضرت خاتم انبیاصلی الله علیه و آله و سلم می‏باشد ۲٫ بنابراین احتمال، آن حضرت همانند انبیای دیگر فقط شاهد اعمال امّت خود خواهد بود. نقد و بررسی این احتمال در سوره «نحل» مطرح می‏شود.

د. کلیّت و تداوم رسالت
کلیّت و دوام، یعنی همگانی و همیشگی بودن رسالت، از اوصاف مخصوص رسالت حضرت رسول‏صلی الله علیه و آله و سلم است و بر برتری مطلق ایشان دلالت دارد. قرآن کریم تنها کتاب آسمانی است که برای عموم مردم آمده: ﴿هُدًی لِلنّاس) ۳ و تا قیامت از هرگونه تحریفی ایمن است: ﴿اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ واِنّا لَهُ لَحفِظون) ۴ ﴿لایَأتیهِ البطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ ولامِن خَلفِه) ۵ و همان‏گونه که قرآن کریم از نظر کلیّت و دوام بر دیگر کتابهای آسمانی برتری دارد، آورنده آن نیز که همتای قرآن حکیم است از سایر انبیای الهی برتر است.
قرآن کریم در هدایت مردم از هرگونه اعوجاج پیراسته و از هدایت برتر و
^ ۱ – ـ عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۲۱؛ بحار الانوار، ج۱۶، ص۴۰۲٫
^ ۲ – ـ الکافی، ج۱، ص۱۹۰٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۱۸۵٫
^ ۴ – ـ سوره حجر، آیه ۹٫
^ ۵ – ـ سوره فصّلت، آیه ۴۲٫
۶۵

عمیق‏تر برخوردار: ﴿اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی اَنزَلَ عَلی عَبدِهِ الکِتبَ ولَم یَجعَل لَهُ عِوَجا) ۱ ﴿اِنَّ هذا القُرءانَ یَهدی لِلَّتی هِی اَقوَم) ۲ و نیز آورنده بهترین سخنان است: ﴿اَللهُ نَزَّلَ اَحسَنَ الحَدیثِ کِتبًا مُتَشبِهًا مَثانِی) ۳ و داستانهای انبیا و امتهای آنان را بهتر از کتابهای آسمانی دیگر بیان کرده است: ﴿نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ اَحسَنَ القَصَص) ۴ بنابراین از دیگر کتابهای آسمانی افضل و آورنده آن نیز از انبیای دیگر برتر است.

۶٫ اختلاف ‏زدایی مذهب
اختلاف دو قسم است: ممدوح و مذموم. اختلاف مذموم نه در کلام خداست و نه در تلقی پیامبران معصوم(علیهم‌السلام). آنچه از تحلیل آیه ﴿ولَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللهِ لَوَجَدوا فیهِ اختِلفًا کَثیرا) ۵ برمی‏آید این است که اصلاً در گفته‏های خداوند ناهماهنگی یافت نمی‏شود و این ضرورت انسجام و لزوم پیوند، اختصاصی به مطالب قرآن با یکدیگر ندارد، بلکه مطالب هر کتاب آسمانی براساس محاسبه درون دینی خود با یکدیگر مطابق و منسجم‏اند و با مطالب کتابهای دیگر اعم از کتابهای قبلی و بعدی هماهنگ‏اند؛ یعنی تمام کتابهای الهی از آغاز تا انجام منسجم بوده و هیچ اختلافی بین آنها نیست، چنان‏که انبیای معصوم(علیهم‌السلام)
^ ۱ – ـ سوره کهف، آیه ۱٫
^ ۲ – ـ سوره اسراء، آیه ۹٫
^ ۳ – ـ سوره زمر، آیه ۲۳٫
^ ۴ – ـ سوره یوسف، آیه ۳٫ کلمه «قصص» در این آیه، مفرد است نه جمع و معنای آیه به صورت مفعول مطلق نوعی ارائه می‏شود؛ یعنی ما به بهترین شیوه و متقن‏ترین روش داستان را بازگو می‏کنیم.
^ ۵ – ـ سوره نساء، آیه ۸۲٫
۶۶

در تلقی معصومانه خود از آسیب اختلاف در فهم و تلقّی مصون‏اند، زیرا شائبه سهو و حادثه نسیان و سانحه جهل و غائله وهم و خیال را به حَرَم وحی و حریم نبوّت و رسالت راه نیست.
عنصر وحی نه تنها از اختلاف معصوم است، بلکه برای صیانت امّت اسلامی از آسیب تشتّت و سلامت آن از گزند نزاع و بهره‏برداری از نعمت اتحاد، هماره جامعه را به اعتصام به حبل متین الهی فرا می‏خواند؛ یعنی مذهب، اختلاف زداست نه اختلافزا.
اختلاف نظر و رأی میان مردم، گاهی ممدوح و زمانی مذموم است. اختلاف ممدوح، پیش از روشن شدن حق و زمینه شکوفایی حقایق است و اصولاً اگر در بعضی از امور اختلاف نباشد، نتیجه حاصل نمی‏شود؛ مانند شکل دوم قیاس منطقی که اگر در آن صغرا و کبرا در سلب و ایجاب یکی باشند، نتیجه به دست نمی‏آید و نیز مانند اختلاف موجود میان دو کفّه ترازو که برای برقراری عدل است. اگر وزن در کفّه‏ای و موزون در کفّه دیگر باشد و با هم مساوی نباشند، هرگز موافق هم نخواهند بود؛ اگر هر یک از وزن یا موزون سنگین‏تر باشد، دو کفّه ترازو با هم بالا نمی‏آیند و این اختلاف زمینه برقراری عدل است.
اختلاف مذموم، پس از روشن شدن حق است، چنان که در مثال کفّه‏های ترازو پس از آنکه وزن و موزون برابر شدند، کسی با خیانت در میزان، کم را زیاد یا زیاد را کم نشان دهد: ﴿ویلٌ لِلمُطَفِّفین) ۱
در امور اجتماعی و سیاسی نیز اختلاف و عدم پذیرش حق، پس از روشن شدن آن، از مصادیق اختلاف نکوهیده است.
^ ۱ – ـ سوره مطفّفین، آیه ۱٫
۶۷

۷٫ همپایه شرک
اختلاف ممدوح حسنه‏ای است که هم «من عند الله» و هم «من الله» است؛ ولی اختلاف مذموم سیّئه‏ای است که فقط «من عند الله» است و «من الله» نیست، از این‏رو خدای سبحان رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم را از اختلافگرانِ نکوهیده جدا می‏داند: ﴿اِنَّ الَّذینَ فَرَّقوا دینَهُم وکانوا شِیَعًا لَستَ مِنهُم فی شی‏ء) ۱ این جمله مانند برائتی است که درباره مشرکان آمده است: ﴿واَذنٌ مِنَ اللهِ ورَسولِهِ اِلَی النّاسِ یَومَ الحَجِّ الاَکبَرِ اَنَّ اللهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ المُشرِکینَ ورَسولُه) ۲ و خداوند و رسولش به همان نسبت که از مشرکان بیزارند، از اختلاف افکنان نیز بیزارند.
قرآن کریم کسانی را که با داشتن سرمایه فطرت الهی، اختلاف می‏افکنند، در ردیف مشرکان عملی دانسته است: ﴿فَاَقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنیفًا فِطرَتَ الله الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لاتَبدیلَ لِخَلقِ اللهِ ذلِکَ الدّینُ القَیِّمُ ولکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لایَعلَمون ٭ مُنیبینَ اِلَیهِ واتَّقوهُ واَقیموا الصَّلوهَ ولاتَکونوا مِنَ المُشرِکین ٭ مِنَ الَّذینَ فَرَّقوا دینَهُم وکانوا شِیَعًا کُلُّ حِزبٍ بِما لَدَیهِم فَرِحون) ۳
گناهان دیگری نیز مانند اختلافِ نکوهیده، در ردیف شرک و کفر و ارتداد عملی قرار دارد؛ مانند ترک حج از انسان مستطیع: ﴿ولِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ البَیتِ مَنِ استَطاعَ اِلَیهِ سَبیلًا و مَن کَفَرَ فَاِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ العلَمین) ۴ و ندادن زکات: ﴿وویلٌ لِلمُشرِکین ٭ اَلَّذینَ لایُؤتونَ الزَّکوهَ وهُم بِالاءخِرَهِ هُم کفِرون) ۵
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۱۵۹٫
^ ۲ – ـ سوره توبه، آیه ۳٫
^ ۳ – ـ سوره روم، آیات ۳۲ ـ ۳۰٫
^ ۴ – ـ سوره آل عمران، آیه ۹۷٫
^ ۵ – ـ سوره فصّلت، آیات ۷ ـ ۶٫
۶۸

و نقض حکم ولی مسلمین که سبب ارتداد عملی می‏شود: «فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً، فإذا حکم بحکم و لم یقبله منه فإنّما بحکم الله استخفّ و علینا ردّ و الرّاد علینا کافر و راد علی الله، و هو علی حدّ من الشرک بالله» ۱ البته در صورت احراز حکم شرعی و انکار آن با علم به اینکه نفی حکم شرعی مستلزم تکذیب آورنده آن است، اگر به این لازم یعنی تکذیب پیامبر (معاذ الله) ملتزم باشد، چنین انکاری ارتداد اعتقادی است؛ امّا در صورت عدم توجّه به لازم آن، صرف نپذیرفتن حکم شرعی، ارتداد عملی است نه اعتقادی و در صورت عدم احراز شرعی بودن حکم از راه نقد دلیل یا نقص حاکم و عدم اجتماع شرایط حجیّت حکم و فتوا، هیچ محذوری در بین نیست؛ یعنی نه ارتداد اعتقادی اول است و نه ارتداد عملی دوم.

۸٫ شدیدترین عذاب
اختلافِ نکوهیده، بلاست و زمینه عذابهای دیگر را نیز فراهم می‏کند و اگر کسی بر اثر کژراهه رفتن استحقاق دریافت فضل الهی را نداشته باشد، خدای سبحان او را به این اختلافِ مذموم گرفتار می‏کند، چنان‏که پیروان حضرت موسی و عیسی(علیهما‌السلام) به عذاب اختلاف گرفتار شدند. قرآن کریم درباره یهودیان تعبیر «القای دشمنی و بغض»: ﴿واَلقَینا بَینَهُمُ العَدوهَ والبَغضاءَ اِلی یَومِ القِیمَه) ۲ و درباره مسیحیان تعبیر «اغرای دشمنی» آورده است: ﴿فَاَغرَینا بَینَهُمُ العَداوهَ والبَغضاءَ اِلی یَومِ القِیمَه) ۳
^ ۱ – ـ الاحتجاج، ج۲، ص۲۶۱؛ بحار الانوار، ج۱۰۱، ص۲۶۲٫
^ ۲ – ـ سوره مائده، آیه ۶۴٫
^ ۳ – ـ سوره مائده، آیه ۱۴٫
۶۹

تعذیب با اختلاف داخلی اختصاصی به بنی اسرائیل ندارد، بلکه هر گروهی که قدرشناس نعمتهای الهی نباشند، با عذابی از بالا (مانند صاعقه) یا عذابی از زیرپا (مانند زلزله و بازشدن زمین و فرورفتن در آن) یا با اختلاف داخلی عذاب می‏شوند: ﴿قُل هُوَ القادِرُ عَلی اَن یَبعَثَ عَلَیکُم عَذابًا مِن فَوقِکُم اَو مِن تَحتِ اَرجُلِکُم اَو یَلبِسَکُم شِیَعًا ویُذیقَ بَعضَکُم بَأسَ بَعض) ۱
از ظهور برآمده از ترتیب این آیه برمی‏آید که میان انواع عذابهای سه‏گانه، سیر طولی از ضعیف به شدید برقرار است، از این‏رو ابتلای به اختلاف درونی، شدیدترین عذاب به شمار می‏رود. انسانهایی که از بالا و پایین و از درون احاطه شده و عذاب می‏بینند، کسانی هستند که در محاصره خطاها و گناهان قرار گرفته‏اند: ﴿بَلی مَن کَسَبَ سَیِّئَهً واَحطَت بِهِ خَطِیَتُهُ فَاُولئِکَ اَصحبُ النّارِ هُم فِیها خلِدون) ۲ و بازده آخرتی اعمال آنان، عذابهای محیط و کشنده است: ﴿لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهادٌ ومِن فَوقِهِم غَواش) ۳ ﴿ویَأتیهِ المَوتُ مِن کُلِّ مَکانٍ وما هُوَ بِمَیِّت) ۴ در مقابل، کسانی که به دین الهی عمل کنند، از آسمان و زمین روزی دریافت می‏کنند: ﴿ولَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورهَ والاِنجیلَ وما اُنزِلَ اِلَیهِم مِن رَبِّهِم لاَکَلوا مِن فَوقِهِم ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم) ۵ «خوردنِ از بالا»: ﴿لاَکَلوا مِن فَوقِهِم﴾ باریدن باران مناسب، منظم بودن فصول و به موقع تابیدن آفتاب، و «خوردنِ از زیرپا»: ﴿ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم﴾ حاصلخیز بودن زمینها،
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۶۵٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۸۱٫
^ ۳ – ـ سوره اعراف، آیه ۴۱٫
^ ۴ – ـ سوره ابراهیم، آیه ۱۷٫
^ ۵ – ـ سوره مائده، آیه ۶۶٫
۷۰

جوشان بودن چشمه‏ها و قناتها و چاهها و بهره‏برداری از آنهاست.
«خوردن» بر بهره‏برداری از علوم و معارف نیز صادق است ۱ ، چنان که از بیان امام صادق(علیه‌السلام) درباره آیه ﴿فَلیَنظُرِ الاِنسنُ اِلی طَعامِه) ۲ استفاده می‏شود ۳ ، از این‏رو همان‏گونه که غذای ظاهری، گاهی از بالا و زمانی از زمین و گاه از باران و هنگامی از چشمه و چاه است (البته منشأ روزیهای زمین نیز از برکات آسمانی است) همچنین علوم نیز دو قسم است: گاهی علوم، زمینی و با سیر در مدارس و مراکز فرهنگی است؛ مانند کسی که با سالها تحصیل، فقیه، اصولی، حکیم، متکلّم، ادیب و مفسّر می‏شود؛ گاهی نیز علوم، آسمانی و بلندمرتبه است؛ مانند کسی که به مدرسه نمی‏رود ولی اویس قرن و سلمان یا اباذر می‏شود. البته جمع بین هر دو نیز ممکن است. علومی که انسان را به این درجات می‏رساند، از نوع آموزه‏های ربّانی است که نه تنها مشکلی پدید نمی‏آورد، بلکه هر مشکلی را حل می‏کند.
عالم ربّانی، فرشته‏منش است؛ نه اهل مریه است و نه با دیگران مراء دارد. صاحبان معرفت معمولاً از علوم سیر و سلوک که انسان با کوشش خود آن را فرا می‏گیرد، به «حکمت راجل» یاد می‏کنند و به آن بسنده نمی‏کنند و آن دولتی را که بی‏خون دل آید به کنار، ارج می‏نهند؛ نه آنچه صرفاً با رنج و سعی نصیب انسان می‏شود.
^ ۱ – ـ توضیح آن قبلاً گذشت که الفاظ برای مفاهیم عام وضع شده‏اند و از همین معنا گاهی تعبیر می‏شود که لفظ برای روح معنا وضع شده یا کاربرد توسّعی و مجازی بر اثر مرور و تکرّر، به حقیقت درآمده به طوری که رزق معنوی همانند رزق مادی مشمول معنای عام لفظ رزق، اکل و مانند آن خواهد بود.
^ ۲ – ـ سوره عبس، آیه ۲۴٫
^ ۳ – ـ الکافی، ج۱، ص۵۰؛ البرهان، ج۸، ص۲۱۴٫
۷۱

آری روح اویس یافتن و حارثه بن مالک شدن مهمّ است، زیرا این‏گونه انسانها از بالا و پایین روزی می‏گیرند و در پوشش نور خدایی هستند که «الدانی فی علوّه والعالی فی دنوّه» ۱ است: ﴿وجَعَلنا لَهُ نورًا یَمشی بِهِ فِی النّاس) ۲ ﴿نورُهُم یَسعی بَینَ اَیدیهِم وبِاَیمنِهِم) ۳ و هماره درخواست تتمیم نورشان را دارند: ﴿رَبَّنا اَتمِم لَنا نورَنا) ۴

۹٫ وظیفه انسان، هنگام فتنه
هنگام اختلافِ مذموم، که بعد از علم است و جز بَغی و خونریزی اثر دیگری ندارد، نباید به فتنه آفرینان کمک کرد و باید مانند بچه شتری بود که بار نمی‏کشد و سواری و شیر نمی‏دهد: «کن فی الفتنه کَابْنِ اللّبون، لا ظهر فیرکب، و لا ضرع فیحلب» ۵ سواری دادن به فتنه‏جویان و شعله‏ور ساختن آتش فتنه، عاقلانه نیست، بلکه با خاموشی فتنه باید وحدت را در جامعه زنده کرد.
امیرمؤمنان حضرت علی(علیه‌السلام) نیز که به ابو موسی اشعری فرمود: «و لیس رجل فَاعْلَم أحرص علی جماعه أُمّه محمّدصلی الله علیه و آله و سلم و أُلفتها منّی» ۶ برای جلوگیری از بحران و فتنه در میان امّت، موردی که لازم بود از حقّ مسلّم خود بگذرد می‏گذشت و موردی که لازم بود سختیهای مخالفت مارقان و ناکثان و
^ ۱ – ـ صحیفه سجادیه، دعای ۴۷٫
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۱۲۲٫
^ ۳ – ـ سوره تحریم، آیه ۸٫
^ ۴ – ـ سوره تحریم، آیه ۸٫
^ ۵ – ـ نهج البلاغه، حکمت ۱٫
^ ۶ – ـ همان، نامه ۷۸٫
۷۲

قاسطان را تحمل کند آن را عاقلانه تحمّل می‏کرد و….
تذکّر: ۱٫ اختلافهایی که به دور از فتنه بوده و اصلاح پذیرند حضور مصلحانه در آن لازم است.
۲٫ سخنان امامان معصوم(علیهم‌السلام) مخصوصاً حضرت امیرمؤمنان(علیه‌السلام) همانند کلمات نورانی رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم در مکه و مدینه است، زیرا شرایط قبل از هجرت با شرایط بعد از هجرت متفاوت بود و برنامه‏های متنوع را می‏طلبید.

۱۰٫ اراده خداوند
از آیاتی که در آنها گاهی از «قول» خدا و گاهی از «امر» او سخن گفته شده است، مانند ﴿اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شیءاً اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیَکون) ۱ و ﴿اِنَّما قَولُنا لِشی‏ءٍ اِذا اَرَدنهُ اَن نَقولَ لَهُ کُن فَیَکون) ۲ برمی‏آید که خداوند هرچه را بخواهد، انجام می‏دهد و آن چیز نیز موجود می‏شود و برای وقوع مراد خداوند به دستور لفظی نیازی نیست، بلکه اراده خداوند مساوی با تحقّق آن شی‏ء است، چنان‏که امام باقر(علیه‌السلام) به این معنا تصریح کرده‏اند: «فهی (یعنی الأشیاء) بمشیّتک دون قولک مؤتمره و بإرادتک دون وحیک منزجره» ۳
بهترین نشانه برای فهم این مطلب، نفس و شئون آن است و حدیث معروف نبوی «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» ۴ راهگشای فهم بسیاری از دشواریهای آیات توحیدی است، زیرا بهترین آیه خداوند خود نفس است و
^ ۱ – ـ سوره یس، آیه ۸۲٫
^ ۲ – ـ سوره نحل، آیه ۴۰٫
^ ۳ – ـ اقبال الاعمال، ص۴۰۰؛ بحار الانوار، ج۹۲، ص۲۲۹٫
^ ۴ – ـ بحار الانوار، ج۲، ص۳۲٫
۷۳

همین روحِ انسانی اگر اراده کند که چیزی را ببیند یا چیزی را بردارد، اراده روح همان و دیدن چشم و قبض و بسط دست همان. روح در کنار اراده به قوّه باصره یا لامسه فرمان جداگانه‏ای نمی‏دهد، بلکه قوای ادراکی و تحریکی انسان پیرو روح اوست و کارها تنها با اراده او انجام می‏گیرد. از این آیت روشن‏تر اراده روح انسانی در حوزه روحانی خویش است که در آن قلمرو بدون ابزار کار می‏کند؛ مثلاً اگر روح بشر اراده کرد درخت بیافریند صرف اراده او کافی است که صورت درخت در حوزه جان وی پدید آید و در این‏گونه امور هیچ نیازی به حرکت، وسیله، ابزار و… نیست. خداوند نیز فاعل بدون ابزار است، پس اراده الهی از مراد تخلف ندارد و «قول» و «امر» خدای سبحان، ایجاد و وجود بخشیدن اوست؛ نه کاربرد لفظ، چنان‏که امیرمؤمنان، علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: «یقول لمن أراد کونه: ﴿کُن فَیَکون﴾ لا بصوت یُقْرَع و لا بنداء یُسْمَع» ۱
یکی دیگر از آیاتِ دال بر تخلف ناپذیری اراده خدای سبحان این است: ﴿اَوَ لَم یَرَوا اَنّا نَأتِی الاَرضَ نَنقُصُها مِن اَطرافِها واللهُ یَحکُمُ لامُعَقِّبَ لِحُکمِهِ وهُوَ سَریعُ الحِساب) ۲ پس هیچ چیزی حکم خدا را دنبال نمی‏کند تا جلوی پیشرفت آن را بگیرد و از طرفی، حکم خدای سریع‏الحساب با سرعت پیش می‏رود، پس دو طرفِ راه برای تأثیر حتمی اراده باز است و حکم خداوند بی‏تردید محقّق می‏شود.
آیه ﴿اِنِ الحُکمُ اِلاّ لِلّه) ۳ نیز شامل تشریع و تکوین است و آیه ﴿اَمَرَ
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶، بند ۱۷٫
^ ۲ – ـ سوره رعد، آیه ۴۱٫
^ ۳ – ـ سوره یوسف، آیه ۴۰٫
۷۴

اَلاّتَعبُدوا اِلاّاِیّاه) ۱ مخصّص اطلاق آن نیست، پس قوانین تشریعی باید از طریق وحی الهی باشد و در قوانین تکوینی نیز حکم فقط از آنِ خداست.
شاهد دیگر برای موضوع مورد بحث این است که سراسر جهان آفرینش ستاد و سپاه خداست: ﴿ولِلّهِ جُنودُ السَّموتِ والاَرض) ۲ اضافه در تعبیر ﴿جُنودُ السَّموت﴾ از سنخ اضافه صفت به موصوف است و مانند واژه «سپاه ایران» نیست که مضاف الیه غیر از مضاف و ظرف مکان آن باشد، بلکه تمام آسمانها و همه زمین سپاهیان خدایند و تا خدا نخواهد کاری انجام نمی‏دهند. با فرمان الهی است که زمین دهان می‏گشاید و قارون را می‏بلعد: ﴿فَخَسَفنا بِهِ وبِدارِهِ الاَرض) ۳ و آتش سوزان خنک و سلامت‏آور می‏شود و هرگز نمی‏سوزاند: ﴿ینارُ کونی بَردًا وسَلمًا عَلی اِبرهیم) ۴ و آب دریا به موسویان آسیبی نمی‏رساند و فرعونیان را غرق می‏کند: ﴿فَغَشِیَهُم مِنَ الیَمِّ ما غَشِیَهُم) ۵
اعضا و جوارح انسان نیز سربازان حقّ‏اند: «اعضاؤکم شهودُه و جوارحُکم جنودُه و ضمائرُکم عیونُه و خلواتُکم عِیانُهُ» ۶ پس اگر خدای سبحان بخواهد طغیانگری را بگیرد، لازم نیست که از جای دیگر سرباز اعزام کند، بلکه خود شخص طاغی را مثلاً با زبان یا دست او می‏گیرد و او سخنی می‏گوید یا کاری می‏کند که رسوا می‏شود.
^ ۱ – ـ سوره یوسف، آیه ۴۰٫
^ ۲ – ـ سوره فتح، آیه ۴٫
^ ۳ – ـ سوره قصص، آیه ۸۱٫
^ ۴ – ـ سوره انبیاء، آیه ۶۹٫
^ ۵ – ـ سوره طه، آیه ۷۸٫
^ ۶ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۹، بند ۱۴٫

۷۵

افزون بر اعضا و جوارح انسان، رصدخانه‏ای هست که نَفَسها را شماره می‏کند و همان‏گونه که در رصدخانه برای ثبت طلوع و غروبِ خورشید و ماه و ستارگان می‏کوشند، فرشتگانی نیز طلوع و غروب و خسوف و کسوف خاطره‏ها و اندیشه‏های انسان را می‏دانند و هرگاه نور اراده خیر به وسیله شهوت تاریک شود، آنان می‏فهمند: «اعلموا عباد الله أنّ علیکم رصداً من أنفسکم» ۱
تا خدا نخواهد انسان کاری نمی‏کند: ﴿وما تَشاءونَ اِلاّ اَن یَشاءَ اللهُ رَبُّ العلَمین) ۲ خدای سبحان نیز گاه همان خواسته انسانها را می‏خواهد یا انسانها مراد او را می‏طلبند، به هر حال تا خداوند نخواهد، انسانها چیزی را نمی‏خواهند، زیرا تفویض نیز مانند جبر محال، بلکه ممتنع‏تر از آن است.
تفویض یعنی خدا در دنیا انسان را در کارهایش رها و مستقل گذاشته و جز آنکه می‏تواند حیات وی را بگیرد، با او کاری و ارتباطی ندارد و تنها در قیامت به حساب او می‏رسد.
قرآن کریم در آیات ﴿ما اَصابَ مِن مُصیبَهٍ اِلاّبِاِذنِ اللهِ ومَن یُؤمِن بِاللهِ یَهدِ قَلبَهُ واللهُ بِکُلِّ شی‏ءٍ عَلیم) ۳ و ﴿ما اَصابَ مِن مُصیبَهٍ فِی الاَرضِ ولافی اَنفُسِکُم اِلاّفی کِتبٍ مِن قَبلِ اَن نَبرَاَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللهِ یَسیر) ۴ میان حوادث طبیعی و اعمال انسانها جمع کرده و همه را در گرو اذن خداوند دانسته است. از این آیات برمی‏آید که هیچ حادثه‏ای در زمین که مربوط به گیاهان و معادن و حیوانات باشد و هیچ برخوردی درباره جوامع بشری و انسانها نیست، مگر آنکه
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۷، بند ۱۱٫
^ ۲ – ـ سوره تکویر، آیه ۲۹٫
^ ۳ – ـ سوره تغابن، آیه ۱۱٫
^ ۴ – ـ سوره حدید، آیه ۲۲٫
۷۶

از اذن خداوند سرچشمه می‏گیرد.
واژه «مصیبت»، در اصطلاح به حوادث دردناک و ناگوار گفته می‏شود؛ ولی در لغت هر پیش‏آمدی را گویند که اصابت می‏کند و می‏رسد ۱ ، پس شامل همه حوادث می‏شود.
معنای «ابراء مصیبت در کتاب»، تنظیم برنامه است؛ یعنی خدای سبحان پیش از آنکه صورتساز باشد، نقشه‏پرداز است (کاتب)؛ سپس کتابت خود را برای تعیین حدود و تصویر، صورت‏سازی می‏کند؛ مانند «برء النّسمه کذا و کذا»، پس هیچ حادثه‏ای در زمین و درباره انسانها رخ نمی‏دهد، مگر آنکه برنامه‏اش پیشاپیش از سوی خدای سبحان سامان یافته است.
به دیگر سخن، همه حوادث «من عند الله» است: ﴿واِن تُصِبهُم حَسَنَهٌ یَقولوا هذِهِ مِن عِندِ اللهِ واِن تُصِبهُم سَیِّئَهٌ یَقولوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُل کُلٌّ مِن عِندِ اللهِ فَمالِ هؤُلاءِ القَومِ لایَکادونَ یَفقَهونَ حَدیثا) ۲ و تفاوت حسنه با سیّئه، در این است که حسنه هم «من الله» و هم «من عند الله» است و سیئه «من الله» نیست و فقط «من عند الله» است: ﴿ما اَصابَکَ مِن حَسَنَهٍ فَمِنَ اللهِ وما اَصابَکَ مِن سَیِّئَهٍ فَمِن نَفسِکَ واَرسَلنکَ لِلنّاسِ رَسولًا وکَفی بِاللهِ شَهیدا) ۳ زیرا خدای سبحان از بدیها و نقایص بیزار است: ﴿کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکروها) ۴ و آن را از خود نفی می‏کند: ﴿وما اَصابَکَ مِن سَیِّئَهٍ فَمِن نَفسِک﴾.
^ ۱ – ـ التحقیق، ج۶، ص۳۴۱، «ص و ب».
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۷۸٫
^ ۳ – ـ سوره نساء، آیه ۷۹٫
^ ۴ – ـ سوره اسراء، آیه ۳۸٫
۷۷

تذکّر: تفصیل مطلب درباره حسنه و سیّئه و فرق بین «من الله» و «من عند الله» در تفسیر سوره مبارکه نساء خواهد آمد.
از مجموع آیات مربوط به اذن تکوینی خداوند درباره اشیا برمی‏آید که هر چه اتفاق می‏افتد، با اذن تکوینی خداست و تا خداوند اذن ندهد، هیچ کاری واقع نمی‏شود: ﴿والبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبِّه) ۱ ﴿وما کانَ لِنَفسٍ اَن تُؤمِنَ اِلاّبِاِذنِ الله) ۲ البته مسبوقیت حوادث به اذن الهی، به معنای اهمال مبادی اختیاری فعل، از قبیل تصور و تصدیق و اراده و عزم و جزم نیست.
اذن خدای سبحان به گیاه برای رشد، با لحاظ مبادی طبیعی رشد گیاه است و مایه نابودی علتها و اسبابِ عادی آن نیست، از این‏رو خدای سبحان همان کاری را که به خود نسبت می‏دهد، به علل و اسباب طبیعی نیز نسبت می‏دهد. گاهی فرستادن باران را به خود: ﴿واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماء) ۳ و گاهی به ابرهای بارانزا نسبت داده است: ﴿حَتّی اِذا اَقَلَّت سَحابًا ثِقالاً سُقنهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَاَنزَلنا بِهِ الماء) ۴
اذن الهی نیز در همه جا یکسان نیست، زیرا گیاه که به اذن الله می‏روید مبادی ارادی و اختیاری ندارد: ﴿والبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبِّه) ۵ ولی ایمان انسانها با مبادی اختیاری حاصل می‏شود: ﴿وما کانَ لِنَفسٍ اَن تُؤمِنَ اِلاّبِاِذنِ الله﴾، از این‏رو در رویش نبات، «فعل» به «بلد» نسبت داده نشده و
^ ۱ – ـ سوره اعراف، آیه ۵۸٫
^ ۲ – ـ سوره یونس، آیه ۱۰۰٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۲۲٫
^ ۴ – ـ سوره اعراف، آیه ۵۸ ـ ۵۷٫
^ ۵ – ـ همان.
۷۸

سرزمین فقط ظرف رویش شمرده شده است؛ ولی درباره ایمان مؤمنان، تعبیر با فعل اختیاری از باب افعال است و از اسناد فعل اختیاری به فاعل روشن می‏شود که فعل او با حفظ همه مبادی اختیاری به حق می‏رسد که قهراً هم قضا و قدر حقّ است و هم اختیار و آزادی انسانها.
قرآن کریم درباره اعمال اختیاری انسانها مراحل بالاتری از معرفت را آورده است، زیرا گاهی کار آنان را ضمن اسناد به آنها به خدای سبحان نسبت می‏دهد، چنان که رمی و پرتاب رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم را کار خدا می‏داند: ﴿وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولکِنَّ اللهَ رَمی) ۱ گاهی بالاتر از این، اصل کار را رأساً از دیگران سلب کرده و تنها از آنِ خداوند می‏داند: ﴿فَلَم تَقتُلوهُم ولکِنَّ اللهَ قَتَلَهُم) ۲ تعبیر دوم قوی‏تر است، زیرا در ﴿وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولکِنَّ اللهَ رَمی﴾ میان نفی و اثبات جمع شده است؛ ولی در جمله ﴿فَلَم تَقتُلوهُم ولکِنَّ اللهَ قَتَلَهُم﴾ عمل کشتن از رزمندگان سلب شده و به هیچ نوعی برای آنان ثابت نشده است.
مطالب گفته شده به درجات بینش توحید افعالی نظر دارد که گاهی گفته می‏شود: «کار شما به اذن خداست»، یا «تا خداوند اذن ندهد شما کاری نمی‏کنید»، یا «کار شما کار خداست» و در مرحله برتر گفته می‏شود که کار، کار خداست که این چهار مرحله در طول یکدیگر است.
شایان ذکر است که مطالب این اشاره، به اراده تکوینی خدای سبحان نظر دارد نه اراده تشریعی، پس اسناد شرک مشرکان به خداوند: ﴿ولَو شاءَ اللهُ ما اَشرَکوا وما جَعَلنکَ عَلَیهِم حَفیظًا) ۳ بر این پایه است که ایجاد هر چیزی به
^ ۱ – ـ سوره انفال، آیه ۱۷٫
^ ۲ – ـ همان.
^ ۳ – ـ سوره انعام، آیه ۱۰۷٫
۷۹

دست خداست، وگرنه خدای سبحان در نظام تشریع از شرک نهی و آن را حرام کرده است، از این‏رو نمی‏توان شرک را که کاری قبیح و آلوده است، تشریعاً به خدای سبحان نسبت داد، بلکه خداوند طهارت انسانها از لوث شرک را خواهان است.
مقصود آیه شریفه آن است که خدای سبحان براساس اراده تکوینی خود اگر بخواهد می‏تواند مشرکان را به ایمان وادارد و آنان شرک نورزند: ﴿ولَو شاءَ اللهُ ما اَشرَکوا) ۱ لیکن تکویناً نخواسته است که به اجبار مشرکان را پاک کند: ﴿اُولئِکَ الَّذینَ لَم یُرِدِ اللهُ اَن یُطَهِّرَ قُلوبَهُم) ۲ زیرا آنان تمام راههای طهارت باطنی را عمداً برروی خود بسته و همه مجاری فیض‏یابی را مسدود کرده‏اند، گرچه تشریعاً اراده کرده است که هیچ کس با اختیار شرک نورزد و خود را آلوده نسازد.

غلبه نهایی اراده تشریعی خداوند
اصل کلی قرآنی، غلبه اراده و مشیت مطلق خداوند بر امور است: ﴿واللهُ غالِبٌ عَلی اَمرِهِ ولکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لایَعلَمون) ۳ ﴿وهُوَ القاهِرُ فَوقَ عِبادِه) ۴ چنان‏که در مسائل تشریعی نیز رأی حاکم در حوزه اخلاق، فقه و حقوق از آن خداست و آرای دیگر که در تناقض با حکم خداست باطل و رفتنی است.
قرآن کریم وعده داده است که اسلام بر همه ادیان و مذاهب غیر الهی پیروز
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۱۰۷٫
^ ۲ – ـ سوره مائده، آیه ۴۱٫
^ ۳ – ـ سوره یوسف، آیه ۲۱٫
^ ۴ – ـ سوره انعام، آیه ۱۸٫
۸۰

می‏شود: ﴿لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّه) ۱ دین الهی یکی بیش نیست: ﴿اِنَّ الدّینَ عِندَ اللهِ الاِسلم) ۲ و اطلاق ادیان به اعتبار دینهای ساختگی است که عدّه‏ای مانند فرعون آنها را دین می‏دانند: ﴿اِنّی اَخافُ اَن یُبَدِّلَ دینَکُم اَو اَن یُظهِرَ فِی الاَرضِ الفَساد) ۳ پس وقتی به مجموعه این عقاید ادیان گفته شود، بهترین آنها اسلام است.
خدای سبحان اراده کرده تا زمین را با حکومت و دین الهی اداره کند و قهراً جوامع بشری به سمت دین حقّ و اسلام حرکت می‏کنند، گرچه توطئه‏های دور و نزدیک از طرف مستکبران طراحی شود: ﴿یُریدونَ اَن یُطفِءوا نورَ اللهِ بِاَفوهِهِم ویَأبَی اللهُ اِلاّ اَن یُتِمَّ نورَهُ ولَو کَرِهَ الکفِرون) ۴ ﴿واللهُ مُتِمُّ نورِهِ ولَو کَرِهَ الکفِرون) ۵ ﴿هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدی ودینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ ولَو کَرِهَ المُشرِکون) ۶
آن‏گاه که دین اسلام غلبه کند، صالحان و متّقیان وارث زمین می‏شوند: ﴿اِنَّ الاَرضَ لِلّهِ یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ والعقِبَهُ لِلمُتَّقین) ۷ ﴿اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِی الصّلِحون) ۸ و سرانجام در نظام تشریع، دین حاکم بر زمین
^ ۱ – ـ سوره توبه، آیه ۳۳٫
^ ۲ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۹٫
^ ۳ – ـ سوره غافر، آیه ۲۶٫
^ ۴ – ـ سوره توبه، آیه ۳۲٫
^ ۵ – ـ سوره صفّ، آیه ۸٫
^ ۶ – ـ سوره توبه، آیه ۳۳٫
^ ۷ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۲۸٫
^ ۸ – ـ سوره انبیاء، آیه ۱۰۵٫
۸۱

اسلام است: ﴿کَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلی) ۱ همان‏گونه که در نظام تکوین، غلبه با اراده حق است.

بحث روایی

۱٫ تفاضل انبیا(علیهم‌السلام) بر یکدیگر
قال أبو عبدالله(علیه‌السلام): «الأنبیاء و المرسلون علی أربع طبقات: فنبیّ منبّأ فی نفسه لا یعدو غیرها و نبیّ یری فی النوم وَ یَسْمَعُ الصّوت و لا یعاینه فی الیقظه و لم یبعث إلی أحد و علیه إمامٌ، مثل ما کان إبراهیم علی لوط(علیهما‌السلام) و نبیٌّ یری فی منامه و یسمع الصّوت و یُعاین الملَک و قد أرسل إلی طائفه قلّوا أو کثروا کیونس، قال الله لیونس: ﴿واَرسَلنهُ اِلی مِائَهِ اَلفٍ اَویَزیدون) ۲ قال: یزیدون ثلاثین ألفاً و علیه إمامٌ، وَالّذی یری فی نومه و یسمع الصوت و یعاین فی الیَقَظَه و هو إمامٌ، مثل أُولی العزم و قد کان إبراهیم(علیه‌السلام) نبیّاً و لیس بإمام حتّی قال الله: ﴿اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمامًا قالَ ومِن ذُرِّیَّتی) ۳ فقال الله: ﴿لایَنالُ عَهدِی الظّلِمین) ۴ من عبد صنماً أو وثناً لا یکون إماماً» ۵
اشاره: این روایت با اغماض از ضعف سند از یک‏سو و وهن متن بر اثر اشتمال بر برخی از مطالبِ مخالف با ظاهر قرآن کریم از سوی دیگر، نکاتی را دربر دارد که بعضی از آنها در این اشاره مطرح می‏شود و آن اینکه «امام» کسی است که شریعت تازه یعنی مجموعه قوانینی از عبادات و دیگر بخشهای فقه
^ ۱ – ـ سوره مجادله، آیه ۲۱٫
^ ۲ – ـ سوره صافّات، آیه ۱۴۷٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۱۲۴٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۱۲۴٫
^ ۵ – ـ الکافی، ج۱، ص۱۷۵ ـ ۱۷۴٫
۸۲

اجتماعی و سیاسی بیاورد، پس معنای امام نبودن حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) که فرمود: «قد کان إبراهیم نبیّاً و لیس بإمام» این نیست که ایشان امامت و رهبری نداشت، زیرا برپایه برهان عقلی ضرورت نبوت، مردم در کارهای عبادی و سیاسی خود ناظم می‏خواهند، چون از سویی اعمالی مانند هتک عرض و خونریزی و کشتار و سرقت در جامعه یافت می‏شود و از سوی دیگر نباید فاسدان و مفسدان را، به انتظار کیفر اخروی به حال خود رها کرد و نیز باید مردم را با قانون الهی اداره کرد: ﴿اَفَحُکمَ الجهِلِیَّهِ یَبغون) ۱ البته محتمل است مقصود از امامت منفی قبل از ابتلا، همان امامت ملکوتی و هدایت باطنی باشد. عصاره این مطالب در تفسیر آیه ۱۲۴ همین سوره گذشت ۲٫
گاهی قانون الهی به تدریج نازل یا اجرا می‏شود؛ مانند اینکه رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم در دوران سیزده ساله مکّه، از امامت ملکوتی برخوردار بود: ﴿وجَعَلنهُم اَئِمَّهً یَهدونَ بِاَمرِنا) ۳ ولی رهبری ظاهری (ستاد و سپاه) نداشت؛ حتّی اذن دفاع نیز به مسلمانان داده نشده بود و اینان مأمور به صبر و تحمّل شکنجه‏ها بودند؛ ولی در مدینه که نظامی به وجود آمد فرمان و اجازه جهاد یافتند: ﴿اُذِنَ لِلَّذینَ یُقتَلونَ بِاَنَّهُم ظُلِموا) ۴

۲٫ محوریت پیامبران اولواالعزم
عن ابن أبی یعفور قال: سمعت أبا عبدالله(علیه‌السلام) یقول: «ساده النبیین و المرسلین
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۵۰٫
^ ۲ – ـ ر.ک: تسنیم، ج۶، ص۴۶۶ ـ ۴۶۱٫
^ ۳ – ـ سوره انبیاء، آیه ۷۳٫
^ ۴ – ـ سوره حجّ، آیه ۳۹٫
۸۳

خمسه و هم اُولوا العزم من الرسل و علیهم دارت الرحی: نوح و إبراهیم و موسی و عیسی و محمّد (صلّی الله علیه و آله و علی جمیع الأنبیاء» ۱
اشاره: سرّ حرکت آسیاب وحی و نبوّت بر مدار رسالت انبیای اولواالعزم(علیهم‌السلام) این است که اینان پیامبر همگان‏اند و انبیای دیگر حافظان شریعت اینان‏اند و در بین انبیای اولواالعزم حضرت ختمی نبوّت‏صلی الله علیه و آله و سلم ویژگی‏ای دارد که گذشته از همگانی بودن رسالت آن حضرت، همیشگی نیز هست و از این‏رو تا قیامت ادامه دارد.

۳٫ راز برتری مطلق پیامبر اسلام‏ صلی الله علیه و آله و سلم
عن علی بن أبی‏طالب(علیه‌السلام) قال: «قال رسول الله‏صلی الله علیه و آله و سلم: ما خلق الله خلقاً أفضل منّی و لا أکرم علیه منّی». قال علیّ(علیه‌السلام): «فقلت: یا رسول الله! أفأنت أفضل أم جبرئیل؟ فقال‏صلی الله علیه و آله و سلم: یا علی إنّ الله تعالی فضّل أنبیائه المرسلین علی ملائکته المقرّبین و فضّلنی علی جمیع النّبیّین و المرسلین، و الفضل بعدی لک یا علیّ و للأئمّه من بعدک، و انّ الملائکه لخدّامنا و خدّام محبّینا» ۲
اشاره: معیار فضیلت در حکمت عملی (باید و نباید) تقواست و مدار فضیلت در حکمت نظری (بود و نبود) معرفت است. آن‏که صادر یا ظاهر نخست است مظهر همه اسمای الهی (علمی و عملی) در نتیجه مظهر اسم اعظم است.
در جهان امکان، معلّم اول حضرت ختمی نبوّت‏صلی الله علیه و آله و سلم است که تعلیم یا اِنبای انسانها یا فرشته‏ها به وسیله آن حضرت‏صلی الله علیه و آله و سلم است و معلّم ثانی حضرت
^ ۱ – ـ الکافی، ج۱، ص۱۷۵٫
^ ۲ – ـ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۲۳۷؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۵۴٫
۸۴

سیّدالاوصیاء و الاولیاء، علی بن ابی‏طالب(علیه‌السلام) است، بنابراین، رَحی و آسیاب ولایت بر محور اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) که نور واحدند می‏گردد.

۴٫ مراتب و شئون متعدّد روح انبیا
عن أمیر المؤمنین(علیه‌السلام): «… فأمّا ما ذکر من أمر السابقین فإنّهم أنبیاء مرسلون و غیر مرسلین، جعل الله فیهم خمسه أرواح: روح القدس و روح الإیمان و روح القوه و روح الشهوه و روح البدن؛ فبروح القدس بعثوا أنبیاء مرسلین و غیر مرسلین و بها علموا الأشیاء، و بروح الإیمان عبدوا الله و لم یشرکوا به شیئاً، و بروح القوه جاهدوا عدوَّهم و عالجوا معاشهم، و بروح الشهوه أصابوا لذیذ الطعام و نکحوا الحلال من شباب النساء، و بروح البدن دبّوا و درجوا؛ فهؤلاء مغفور لهم مصفوح عن ذنوبهم». ثمّ قال: «قال الله (عزّ و جلّ):﴿تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعضٍ مِنهُم مَن کَلَّمَ اللهُ ورَفَعَ بَعضَهُم دَرَجتٍ وءاتَینا عیسَی ابنَ مَریَمَ البَیِّنتِ واَیَّدنهُ بِروحِ القُدُس﴾؛ ثمّ قال فی جماعتهم: ﴿واَیَّدَهُم بِروحٍ مِنه) ۱ یقول: أکرمهم بها ففضّلهم علی من سواهم، فهؤلاء مغفور لهم مصفوح عن ذنوبهم» ۲
اشاره: انسان حقیقت واحدی است که اصل آن را نفس ناطقه و فرع آن را بدن تشکیل می‏دهد. نفسِ مجرّد انسان دارای مراتب و شئون متعدد علمی و عملی است و تعدد ارواح به تعدّد درجات حقیقت فارد بازمی‏گردد. کثرت عددی و جدای از هم درباره یک فرد که دارای حقیقت واحد است راه ندارد. این روایت با توجیه مزبور، موافق با تعبیرهای دیگری است که تفاضل انبیا(علیهم‌السلام) را
^ ۱ – ـ سوره مجادله، آیه ۲۲٫
^ ۲ – ـ الکافی، ج۲، ص۲۸۲ ـ ۲۸۱٫
۸۵

به تفاوت درجات و مراتب می‏داند.

۵٫ معیار تفاضل انبیا
عن أبی عمرو الزبیری، عن أبی عبدالله(علیه‌السلام)، قال: «بالزیاده بالإیمان تتفاضل المؤمنون بالدرجات عند الله». قلت: و إنّ للإیمان درجات و منازل یتفاضل بها المؤمنون عند الله؟ قال: «نعم». قلت: صف لی ذلک رحمک الله، حتّی أفهمه. قال: «ما فضل الله به أولیاءه بعضهم علی بعض، فقال: ﴿تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعضٍ مِنهُم مَن کَلَّمَ اللهُ ورَفَعَ بَعضَهُم دَرَجت﴾ … فهذا ذکر الله درجات الإیمان و منازله عند الله» ۱
اشاره: از این روایت معلوم می‏شود تفضیل پیامبران بر اساس ایمانشان بوده است و این تفضیل به آنان اختصاص ندارد و مؤمنان را نیز شامل است. از این بیان سرّ تقدیم عنوان عبد بودن بر عنوانهای نبوّت، رسالت، معراج و… روشن خواهد شد، زیرا در پرتو عبودیّت درجات قرب حاصل می‏شود. البته مقامهای انتصابی، نظیر نبوّت، رسالت و امامت و رهبری، طبق صلاحدید الهی است: ﴿اَللهُ اَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَه) ۲ و هرگز با کسب حاصل نمی‏شود.

۶٫ اختلاف کفرآور
عن الأصبغ بن نباته قال: جاء رجل إلی علیّ(علیه‌السلام) بالبصره فقال: یا أمیرالمؤمنین! هؤلاء القوم الذین نقاتلهم، الدعوه واحده و الرسول واحد و الصلوه واحده و الحجّ واحد، فبما نسمّیهم؟ فقال له أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام):
^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۳۶ ـ ۱۳۵٫
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۱۲۴٫
۸۶

«سمّهم بما سمّاهم الله تعالی [به] فی کتابه أما سمعته الله تعالی یقول: ﴿تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعض… فَمِنهُم مَن ءامَنَ ومِنهُم مَن کَفَر﴾. فلمّا وقع الاختلاف کنّا أولی بالله (عزّوجلّ) و بدینه و بالنّبی‏صلی الله علیه و آله و سلم و بالکتاب و بالحقّ، فنحن الّذین امنوا و هم الّذین کفروا و شاء الله منّا قتالهم فقاتلناهم بمشیّته و أمره و إرادته» ۱
عن عمرو بن أبی المقدام، عن أبیه قال: قلت لأبی جعفر(علیه‌السلام): إنّ العامه یزعمون أنّ بیعه أبی بکر حیث اجتمع الناس کانت رضا الله جلّ ذکره و ما کان الله لیفتن أُمّه محمّدصلی الله علیه و آله و سلم من بعده؟ فقال أبوجعفر(علیه‌السلام): «أو ما یقرؤون کتاب الله أو لیس الله یقول: ﴿وما مُحَمَّدٌ اِلاّرَسولٌ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِن ماتَ اَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلی اَعقبِکُم ومَن یَنقَلِب عَلی عَقِبَیهِ فَلَن یَضُرَّ اللهَ شیءاً وسَیَجزِی اللهُ الشّکِرین) ۲ قال: فقلت له: إنّهم یفسّرون علی وجه آخر. فقال: «أولیس قد أخبر الله (عزّ و جلّ) عن الّذین من قبلهم من الاُمم إنّهم قد اختلفوا من بعد ما جاءتهم البیّنات، حیث قال: ﴿وءاتَینا عیسَی ابنَ مَریَمَ البَیِّنتِ واَیَّدنهُ بِروحِ القُدُسِ ولَو شاءَ اللهُ مَا اقتَتَلَ الَّذینَ مِن‏بَعدِهِم مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیِّنتُ ولکِنِ اختَلَفوا فَمِنهُم مَن ءامَنَ ومِنهُم مَن کَفَرَ ولَو شاءَ اللهُ مَا اقتَتَلوا ولکِنَّ اللهَ یَفعَلُ ما یُرید﴾ و فی هذا ما یستدلّ به علی أنّ أصحاب محمّدصلی الله علیه و آله و سلم قد اختلفوا من بعده فمنهم من امن و منهم من کفر» ۳
اشاره: أ. این روایات از باب جری و تطبیق است.
^ ۱ – ـ الامالی، مفید، ص۱۱۴ ـ ۱۱۳؛ البرهان، ج۱، ص۵۲۸ ـ ۵۲۷٫ به همین مضمون و با اندکی تفاوت در نقل ر.ک: تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۳۶؛ البرهان، ج۱، ص۵۲۸٫
^ ۲ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۴۴٫
^ ۳ – ـ الکافی، ج۸، ص۲۷۰٫
۸۷

ب. کفر محاربان با امیرمؤمنان(علیه‌السلام) غیر از کفر مخالفان آن حضرت است، زیرا کفر محاربان با آن حضرت(علیه‌السلام) می‏تواند اعتقادی باشد، چون پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سلمک سلمی و حربک حربی» ۱ و محارب پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم کافر است چنان‏که می‏تواند منافقانه و به ظاهر اسلامی باشد؛ ولی کفر مخالفان حضرت علی(علیه‌السلام) می‏تواند کفر عملی باشد نه اعتقادی، از همین‏رو بر کشته‏های جنگ جمل از مخالفان حضرت علی(علیه‌السلام) نماز میّت خوانده می‏شد.

٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ ر.ک: الدر المنثور، ج۶، ص۶۰۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۹۷، ج۲۰، ص۲۲۱٫
۸۸

بازدیدها: 372

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *