لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم ولكِنَّ اللهَ يَهدي مَن يَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ فَلاَنفُسِكُم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللهِ وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ يُوَفَّ اِلَيكُم واَنتُم لاتُظلَمون (272)
گزيده تفسير
خداي سبحان در جملهاي معترضه در ميان آيات انفاق، هدايت تكويني را از محدوده وظيفه رسول خود نفي مي كند هرچند آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم را مجراي فيض باطني مي داند؛ آنگاه به بيان علل لزوم اجتناب از منّت و اذيّت و ريا در انفاق و انفاقِ مال بد و نامرغوب مي پردازد، بدينگونه:
1. ﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ فَلاَنفُسِكُم﴾، نشان لزوم اجتناب از منّت و اذيّت در انفاق است، زيرا كار خير، براي خود انسان است و انسان در كار براي خود، نبايد بر ديگران منّت و آزار روا دارد.
2. ﴿وما تُنفِقونَ اِلاَّابتِغاءَ وجهِ الله﴾، بيان علّت لزوم اجتناب از رياست، چون كاري مؤثر است كه تنها براي طلب وجه الله باشد و نبايد انفاق را با «ريا» و «سمعه» آلوده ساخت.
475
3. ﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ يُوَفَّ اِلَيكُم﴾، علّت منع انفاق از مال بد و نامرغوب است، زيرا اثر انفاق، بدون نقص به انفاق كننده بازگردانده مي شود، پس او نبايد از مال بد انفاق و مالِ مرغوب را براي خود ذخيره كند.
تفسير
مفردات
يُوفَّ: اين واژه مضارع مجهول مجزوم از «توفيه» است كه خود از ماده «وفي» است. وفاي به عهد، به پايان بردن پيمان و نشكستن آن است و توفيه شيء، آن را تمام و كمال دادن است 1.
مراد از﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ يُوَفَّ اِلَيكُم﴾ پاداش وافي، يعني بالاترين پاداش موعود به انفاق است كه تمام و كمال داده ميشود. اين آيه با ﴿… هُوَ خَيرًا واَعظَمَ اَجرًا) 2 هممعناست.
گفتني است كه «يوفّ» با حرف «إلي»، تأديه و بازگرداندن را ميرساند 3 ؛ خلاف استعمال آن بدون حرف «إلي» ﴿اِنَّما يُوَفَّي الصّبِرونَ اَجرَهُم بِغَيرِ حِساب) 4
لا يُظلمون: «ظلم» چيزي را در غير جايگاه ويژه آن نهادن است و آن يا به نقصان و كم گذاشتن از شيء، يا آن را از وقت يا از جاي خود منحرف كردن
^ 1 – ـ درباره واژه «وجه الله» به تسنيم، ج 6، ص 263 ـ 262 رجوع شود.
^ 2 – ـ مفردات، ص 878. «و ف ي».
^ 3 – ـ سوره مزمّل، آيه 20.
^ 4 – ـ ر.ك: مجمع البيان، ج 2 ـ 1، ص 664.
^ 5 – ـ سوره زمر، آيه 10.
476
است 1.
مراد از ﴿واَنتُم لاتُظلَمون﴾ كم نگذاشتن و عدم نقصان در پاداش است؛ مانند ﴿ولَم تَظلِم مِنهُ شيئا) 2 كه مراد كم نگذاشتن در ميوه دادن است.
تناسب آيات
در اين آيه از خطاب به مؤمنان به خطاب به پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم رو آورد. از اين تغيير خطاب برميآيد كه گويا انفاقهاي همراه با منّت و اذيت و آلوده به رياي مردم، پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم را غمگين كرده و خداي متعالي براي تسلّي آن حضرت، وظيفه هدايت تكويني آنان را از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نفي كرده است. پس از اين جمله معترضه دوباره به مسئله انفاق پرداخته شده است 3.
٭ ٭ ٭
محدوده هدايتگري پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم
هدايت تكويني و رساندن به مقصد، وظيفه رسول خدا نيست؛ بلكه اين نوع هدايت، امري دروني و تنها به دست خداست و طبق سنّت و مشيّت حكيمانه او انجام ميشود. كار رسمي پيامبر هدايت تشريعي به معناي نشان دادن راه و ابلاغ احكام الهي است: ﴿ماعَلَي الرَّسولِ اِلاَّ البَلغ… ) 4 قرآن كريم نيز براي هدايت مردم و نمودن راه به آنان نازل شده است: ﴿هُدًي
^ 1 – ـ مفردات، ص 537، «ظ ل م».
^ 2 – ـ سوره كهف، آيه 33.
^ 3 – ـ ر.ك: الميزان، ج 2، ص 389.
^ 4 – ـ سوره مائده، آيه 99.
477
لِلنّاس… ) 1 هرچند فقط انسانهاي با تقوا از هدايت آن بهره ميبرند: ﴿هُدًي لِلمُتَّقين) 2
دعوت و هدايت مردم به سوي خداوند و تعليم و تزكيه نفوس از وظايف رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم است: ﴿اُدعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وجدِلهُم بِالَّتي هِي اَحسَن) 3 ﴿… يَتلوا عَلَيهِم ءايتِهِ ويُزَكّيهِم ويُعَلِّمُهُمُ الكِتبَ والحِكمَة) 4 و در مواردي هم كه مردم از پذيرش هدايت خودداري ميكنند، ايشان مأمور به اعراض قلبي و ادامه موعظه و سخنان بليغ و دلنشين هستند: ﴿واهجُرهُم هَجرًا جَميلا) 5 ﴿فَاَعرِض عَنهُم وعِظهُم وقُل لَهُم في اَنفُسِهِم قَولاً بَليغا) 6 و اگر هدايت مردم و ابلاغ سخن حق به آنان در گرو جنگ با اهل فتنه باشد، به جنگ با آنان برانگيخته ميشود: ﴿وقتِلوهُم حَتّي لاتَكونَ فِتنَة) 7 و ﴿جهِدِ الكُفّارَ والمُنفِقينَ واغلُظ عَلَيهِم) 8
آيات متعددي كه مردم را به اطاعت از خدا و رسول او فرمان ميدهد: ﴿واَطيعوا اللهَ واَطيعوا الرَّسولَ واحذَروا فَاِن تَوَلَّيتُم فَاعلَموا اَنَّما عَلي رَسولِنَا البَلغُ المُبين) 9 شاهدي ديگر بر وظيفه هدايت و نمودن راه به مردم است،
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 185.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 2.
^ 3 – ـ سوره نحل، آيه 125.
^ 4 – ـ سوره آل عمران، آيه 164.
^ 5 – ـ سوره مزّمل، آيه 10.
^ 6 – ـ سوره نساء، آيه 63.
^ 7 – ـ سوره بقره، آيه 193.
^ 8 – ـ سوره توبه، آيه 73.
^ 9 – ـ سوره مائده، آيه 92.
478
زيرا فرمان اطاعت، پس از وجود اصل هدايت و نماياندن راه است و اين فرمان بدون راهنمايي، لغو است، از اينرو در ذيل آيه ياد شده، واژه «بلاغ مبين» آمده است كه همان هدايت و نشان دادن راه است.
نتيجه آنكه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم وظيفه هدايت را به معناي تلاوت، تعليم، تزكيه و دعوت به سوي خدا و اجراي واجبات الهي و حدود شرعي كه در اصطلاح هدايت تشريعي نام دارد، برعهده داشت و به خوبي اين وظيفه را انجام داد؛ ولي هدايت باطني و دروني كه در اصطلاح هدايت تكويني نام دارد، بر عهده ايشان نبود: ﴿لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم﴾ و از محدوده اختيارات و وظايف ايشان بيرون است: ﴿اِنَّكَ لاتَهدي مَن اَحبَبتَ ولكِنَّ اللهَ يَهدي مَن يَشاء) 1
از اينروست كه خداي سبحان در بخش ديگري از قرآن كريم ميفرمايد: ﴿ولَو شاءَ رَبُّكَ َلاءمَنَ مَن فِي الاَرضِ كُلُّهُم جَميعًا اَفَاَنتَ تُكرِهُ النّاسَ حَتّي يَكونوا مُؤمِنين) 2 اگر خداوند تكويناً ميخواست كه همه مردم مؤمن باشند، قطعاً همه آنها ناگزير مؤمن ميشدند، زيرا اراده تكويني خداوند كه همان ايجاد شيء است، تخلّفناپذير است؛ ليكن اراده الهي بر ايمان آزادانه مردم است و پيامبر او نيز نميتواند تكويناً مردم را به پذيرش دين و ايمان وادارد.
ظاهر خطاب ﴿لَيسَ عَلَيك﴾ متوجّه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم است؛ ولي مضمونش امّت پيامبر را هم دربر ميگيرد؛ مانند ﴿ياَيُّهَا النَّبي جهِدِ الكُفّارَ والمُنفِقين… ) 3 پس امّت نيز وظيفه ندارند به زور، ديگران را به پذيرش معارف الهي و عمل به آن، وادارند.
^ 1 – ـ سوره قصص، آيه 56.
^ 2 – ـ سوره يونس، آيه 99.
^ 3 – ـ سوره تحريم، آيه 9.
479
دلجويي از پيامبر
﴿لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم… ﴾ براي آرامش بخشيدن به رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم است، زيرا آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم نه تنها به امّت علاقهمند، بلكه از خودشان به آنها مهربانتر بودند، چون شدني نيست خداي سبحان كسي را سزاوارتر از مردم به خود آنها بداند: ﴿اَلنَّبِي اَولي بِالمُؤمِنينَ مِن اَنفُسِهِم) 1 مگر آنكه او را مهربانتر به حالشان و داناتر از خودشان قرار داده باشد.
آيه اخير براي تشبيه معقول به محسوس است؛ آنچه محسوس است اين است كه هر شخصي مصالح خود را ميداند و آن را ميطلبد و براي تحصيل آن ميكوشد. آنچه معقول است اين است كه امت اسلامي به منزله شخص واحدند و حضرت ختمي مرتبتصلي الله عليه و آله و سلم مانند روح جامع و نفس كل است. اين روح جامع و نفس كل، مصالح امت را همانند خود آنها بلكه بهتر از آنها ميداند و همان را ميطلبد و در تحصيل آنها همانند امّت بلكه بهتر ميكوشد، بنابراين آن معقول به اين محسوس تشبيه شده است.
به همين سبب كه پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم مصالح امّت را بهتر ميداند و براي فراهم كردن مصالح آنان تواناتر و به مصلحت امّتش بيش از خود آنان علاقهمند است: ﴿عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُّم حَريصٌ عَلَيكُم بِالمُؤمِنينَ رَءوفٌ رَحيم) 2 خداوند ايشان را تسلّي ميدهد كه از هدايت نشدن مردم، نگران و اندوهگين نشود: ﴿فَلا تَذهَب نَفسُكَ عَلَيهِم حَسَرت) 3 ﴿فَلَعَلَّكَ بخِعٌ نَفسَكَ عَلي ءاثرِهِم اِن
^ 1 – ـ سوره احزاب، آيه 6.
^ 2 – ـ سوره توبه، آيه 128.
^ 3 – ـ سوره فاطر، آيه 8.
480
لَم يُؤمِنوا بِهذا الحَديثِ اَسَفا) 1
دو احتمال ديگر در معناي ﴿لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم﴾
1. چنانكه اشاره شد تعبير ﴿لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم﴾، براي تسلّي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم آورده شد. طبق احتمالي ديگر، اين تعبير، با توجه به حرف «علي» در آن ميتواند نشانِ اين باشد كه عدّهاي انتظار داشتند تا پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم مردم را به اجبار با معارف الهي آشنا سازد و به عمل به احكام الهي وادارد و خداوند اين توقع را نابجا دانسته است؛ اما جمله ﴿لَيسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شيء) 2 پاسخ به چشمداشت عدهاي است كه از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم كار مستقل و بدون اذن الهي ميخواستند و خداوند اعلام ميفرمايد كه پيامبر جز با اذن خدا كاري نميكند.
2. هرچند عنصر محوري مبحث انفاق حسن فعلي و فاعلي است و حُسن قابلي مطرح نيست؛ يعني اسلام و ايمان گيرنده صدقه مورد بحث نيست؛ ليكن اطلاق آيه مورد گفتوگو ميتواند آن را نيز ملحوظ دارد، زيرا گاهي به كافر نيازمند و مشرك محتاج از اينرو كه مهتدي نبودند صدقه داده نميشد. اطلاق آيه ميتواند ضرورت اسلام فقير قابل صدقه را نفي كند، چنانكه قبول انفاق غير موحّد قبلاً نفي شده است. البته شرط فقهي صدقه واجب، مانند زكات مال و زكات فطر، حكم خاص خود را داراست.
غرض آنكه تحميل انفاق كننده كافر بر قبول توحيد تا انفاق او صحيح باشد و نيز تحميل صدقه گيرنده بر پذيرش اسلام تا به او انفاق شود، هيچيك وظيفه حضرت ختمي نبوتصلي الله عليه و آله و سلم نيست و همين معناي جامع ميتواند مشمول
^ 1 – ـ سوره كهف، آيه 6.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 128. با توجّه به داشتن لام.
481
آيه مورد بحث باشد.
اختصاص عمل خير به عامل آن
عمل خير، از آنِ عامل و به سود اوست، گرچه به نيابت يا تبرّعي انجام شود: ﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ فَلاَنفُسِكُم﴾. درباره نيابت، در روايات باب حجّ آمده است كه نُه قسمت از ثواب حج، از آنِ «نايب» و يك قسمت آن براي «منوبعنه» است 1. در نيابت، نيّت (انبعاث روح) از نايب است و نزديكي به خداوند نيز براي او پديد ميآيد؛ ليكن خداوند با فضل خود، مشكل «منوب عنه» را كم ميكند، بنابراين، عمل خير، ويژه عامل آن و به سود اوست، هرچند شعاع سود آن، ديگران را نيز دربر ميگيرد. غرض آنكه اصل كلمه «لام» در اينگونه موارد براي اختصاص است و چون همراه سود است مفاد آن اختصاص سود است و در مواردي كه مقابل كلمه «علي» قرار ميگيرد به معناي سود است، چون تفصيل، قرينه جداسازي سود از زيان است، مانند ﴿لَها ما كَسَبَت وعَلَيها ما اكتَسَبَت) 2
اين اصل كلي (اختصاص عمل به عامل) در موارد فراواني در قرآن كريم بيان شده است؛ ولي آيه ﴿اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لاَنفُسِكُم واِن اَسَأتُم فَلَها) 3 جامع همه آنهاست. براساس اين آيه، عمل خوب يا بد، به عامل اختصاص دارد، زيرا حرف «لام» در ﴿لاَنفُسِكُم﴾ و ﴿فَلَها﴾ براي اختصاص است و نه نفع، گرچه اختصاص با نفع آميخته است.
^ 1 – ـ ر.ك: من لا يحضره الفقيه، ج2، ص426؛ وسائل الشيعه، ج11، ص165.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 286.
^ 3 – ـ سوره اسراء، آيه 7.
482
نتيجه عملي بحث پيشگفته اين است كه انفاق، خيري است از آنِ منفق و به سود او، پس نبايد برگيرنده انفاق منّت گذارد يا او را آزار دهد يا از مال بد پرداخت كند. كسي كه ميخواهد از خود پذيرايي كند، از مال خوب استفاده ميكند و بر خودش منّت نگذاشته و خود را نميآزارد، چنانكه از گزند ريا و آسيب سمعه مصون است.
تذكّر: 1. انفاق آلوده به گناهان مزبور، حسنه نيست و از جهت فقدان حُسن، امري است عدمي و سودي ندارد تا به عامل بازگردد؛ ليكن انجام منّت، ايذا، ريا و سمعه، امر ثبوتي است و همين عمل قبيح منشأ پيدايش رذايل نفساني از يك سو و استحقاق تعذيب از سوي ديگر است. اين دو مطلب (فقدان حسنه و وجدان سيئه) را ميتوان از آيه ﴿اَعملُهُم كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُهُ الظَّمءانُ ماءً حَتّي اِذا جاءَهُ لَم يَجِدهُ شيءاً ووَجَدَ اللهَ عِندَهُ فَوَفّهُ حِسابَه) 1 استنباط كرد.
2. انفاق جامع دو حُسن ياد شده نفع آن به انفاق كننده باز ميگردد. نفع مزبور اختصاصي به ثواب، افزايش مال و مانند آن ندارد، بلكه تثبيت نفس: ﴿تَثبيتًا مِن اَنفُسِهِم) 2 كه قبلاً گذشت، از بهترين منافع آن است، زيرا روح ملكوتي را از گزند اضطراب و آسيب وسوسه و خطرهاي ديگر مصون ميدارد.
لزوم اخلاص در انفاق
با ذكر آيات پيشين كه در آنها مسائل مربوط به اصل انفاق و خصوصيات آن، به صورت امر و نهي و وعده و وعيد آمده است، انتظار ميرود مؤمنان، وظيفه
^ 1 – ـ سوره نور، آيه 39.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 265.
483
الهي انفاق را با خصوصيات مطلوب آن به جا آورند، از اينرو خداي سبحان امتثال مؤمنان را مسلّم دانسته و از آن خبر داده: و در قالب جمله خبري ﴿وما تُنفِقونَ اِلاَّابتِغاءَ وجهِ الله﴾، همان انشاي سابق، يعني ﴿اَنفِقوا… ) 1 را بازگو ميكند، پس ﴿وما تُنفِقونَ اِلاَّابتِغاءَ وجهِ الله﴾ جملهاي خبري است كه به داعي انشا بيان شده است؛ يعني جز براي خدا انفاق نكنيد.
جمله ﴿ابتِغاءَ وجهِ الله﴾ همان ﴿اِلاَّابتِغاءَ وجهِ الله) 2 است و ذكر دوباره آن براي آگاهي به اين مطلب است كه انفاقِ خير، تنها به اين نيست كه مورد مصرف آن فقير يا مسجد باشد، بلكه كمك به فقرا و ساختن مراكز عامّالمنفعه، گوشهاي از انفاق خير است و از همه مهمتر تحقق حسن فاعلي انفاق است و تماميّت حسن فاعلي به آن است كه براي رضايت خداوند آورده شود و براي اين كار، بايد از انفاق ريايي پرهيز كرد.
سرّ بقاي انفاق تا قيامت
جمله ﴿وما تُنفِقونَ اِلاَّابتِغاءَ وجهِ الله﴾ سرپلي است كه جملات پيش و پس خود را به يكديگر پيوند ميدهد. برپايه ﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ فَلاَنفُسِكُم﴾ كار خير انسان از آنِ خود اوست و براساس ﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ يُوَفَّ اِلَيكُم﴾ وي كار خير خود را كامل تحويل ميگيرد.
چگونه عمل خير حفظ شده و به انسان ميرسد، با آنكه گاهي انفاقكننده يا گيرنده و يا هر دو، در همين دنيا اصل عمل را فراموش ميكنند و با همان حال به عالم ديگر منتقل ميشوند و نيز زمان و مكاني كه انفاق در آن
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 267.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 265.
484
انجام شده، نيست ميشود؟
در پاسخ بايد گفت كه مفاد ﴿وما تُنفِقونَ اِلاَّابتِغاءَ وجهِ الله﴾ اين است: شما كار خيرتان را جز براي «وجه الله» انجام نميدهيد. پيداست كه كار خير براي وجه الله، در كتاب مبين ثبت ميشود، زيرا «وجه الله» از مرگ و زوال مصون است: ﴿كُلُّ شيءٍ هالِكٌ اِلاّوجهَه) 1 انسان حيات طبيعي خود را از دست ميدهد؛ ولي روح ايثارش در كتاب مبين ثبت ميشود و در آينده به آن ميرسد.
راه جلب توجه تام خداوند
گاهي درباره غير خدا چنين گمان ميرود كه ميتوان با فريب توجه كسي را به خود معطوف داشت، غافل از اينكه نيرنگ و گناهان ديگر سراباند و از سراب محض توان صرف وجه و حصر توجه و مانند آن ساخته نيست. توطئه برادران يوسف(عليهالسلام) براي اختصاص دادن توجه پدر به خود نتيجه سوء داد و جمله ﴿اُقتُلوا يوسُفَ اَوِ اطرَحوهُ اَرضًا يَخلُ لَكُم وَجهُ اَبيكُم) 2 با ردّ صريح و انكار روشن حضرت يعقوب روبهرو شد كه فرمود: ﴿… سَوَّلَت لَكُم اَنفُسُكُم) 3 گرچه برادران يوسف براي اصل جلب توجه، به آن كار ناپسند اقدام نكردند؛ ليكن براي جلب توجه بيشتر و حصر توجه، تن به تباهي دادند؛ ليكن درباره خداي سبحان غير از جمع دو حُسن ياد شده (حُسن فاعلي و حُسن فعلي) چيزي سهيم نخواهد بود.
^ 1 – ـ سوره قصص، آيه 88.
^ 2 – ـ سوره يوسف، آيه 9.
^ 3 – ـ سوره يوسف، آيه 18.
485
كمال وفاي الهي در پاداش انفاق
انفاق خير، امانتي در دست خداست و او در آخرت، با كمال وفا پاداشِ آن را به انفاقكننده باز ميگرداند: ﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ يُوَفَّ اِلَيكُم﴾؛ آن هم بدون هيچ كاستي: ﴿واَنتُم لاتُظلَمون﴾، زيرا صدور ظلم از خداوند محال است: ﴿ولايَظلِمُ رَبُّكَ اَحَدا) 1 و انسانهاي بهشتي هم توهّم ظلم به خود را ندارند. البته شايد جهنّميان بر اين پندار باشند كه به آنها ستم شده است؛ ليكن آياتي مانند ﴿وما ظَلَمَهُمُ اللهُ ولكِن اَنفُسَهُم يَظلِمون) 2 پاسخگوي آنان است؛ يعني خداوند به آنها ستم نكرد، بلكه خودشان بر جانهاي خود ظلم ميكنند.
چنانكه اشاره شد، براساس سياق، جمله ﴿واَنتُم لاتُظلَمون﴾ تأكيد ﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ يُوَفَّ اِلَيكُم﴾ است؛ ولي با صرفنظر از آن، بيانِ اين آيات است: ﴿فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يَرَه ٭ ومَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه) 3 پس نبود ظلم بدين معناست كه هر كس عمل خود را خواهد ديد، گرچه به اندازه مثقال ذرّه باشد.
نتيجه آنكه انسان با عمل خير خود، منزل ابدي خويش را فرش ميكند: ﴿ومَن عَمِلَ صلِحًا فَلاَنفُسِهِم يَمهَدون) 4 مانند اينكه مسافري پيش از ورود به منزل، كسي را مأمور ميكند تا منزل او را نظافت كرده، فرش خانه را بگسترد تا وقتي وارد ميشود، منتظر چيزي نباشد.
^ 1 – ـ سوره كهف، آيه 49.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 117.
^ 3 – ـ سوره زلزله، آيات 8 ـ 7.
^ 4 – ـ سوره روم، آيه 44.
486
نكته: براساس ﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ يُوَفَّ اِلَيكُم﴾، انفاق مال خبيث و نامرغوب ممنوع است، زيرا ثمر انفاقْ كامل به انفاقكننده بازگردانده ميشود و انفاق مال بد، نميتواند ذخيره سودمندي براي انفاق كننده باشد.
اشارات و لطايف
1. مظهر فيض الهي
قرآن كريم با آنكه هدايت تكويني و رساندن به مقصد را از «وظايف» پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم نميداند، آن حضرت را مجراي فيضِ خالق و مظهر لطف خاص خداوند ميشناساند، پس اگر چيزي به مردم ميرسد به بركت وجود ايشان است: ﴿وما نَقَموا اِلاّاَن اَغنهُمُ اللهُ ورَسولُهُ مِن فَضلِه) 1 آنها انتقام نگرفتند، مگر اينكه خدا و پيامبر، آنان را از فضل الهي بهرهمند كردند. با آنكه اغنا و بينياز كردن، كار خداوند است، خداي سبحان آن را به رسولش نيز نسبت داده است، بنابراين رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم در غناي علمي و مالي و مادي و معنوي مردم سهم دارد و اگر خورشيد، فقط عالَم طبيعت را نور ميدهد، وجود ايشان به همه هستي نور مستفاد از خدا را ميافشاند.
گفتني است كه هرجا نام پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم با وصف مجراي فيض، در كنار نام مبارك «الله» آمده، ضمير مفرد آمده است نه تثنيه: ﴿اَغنهُمُ اللهُ ورَسولُهُ مِن فَضلِه﴾، زيرا موجود ممكن جز فيضي كه خداوند به او عطا كرده است، چيزي ندارد، پس پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم مظهر فيض خداست نه مستقل، از اينرو نفرمود مِنْ فضلهما .
^ 1 – ـ سوره توبه، آيه 74.
487
2. خود اصلي و فرعي انسان
برخي انسانها خودِ اصيل خويش را فراموش كرده و تنها به فكر خودِ بدلي و فرعي هستند، حال آنكه نفس نباتي و حيواني انسان كه از آن، به درجه نازل نفس ياد ميشود، فرع و ابزار است و خداوند اين دو وسيله را به انسان داده است، تا سر پل و نردباني براي رسيدن به خودِ اصيل باشد. قرآن كريم درباره اين گروه ميفرمايد: ﴿نَسُوا اللهَ فَاَنسهُم اَنفُسَهُم) 1 آنها خدا را فراموش كردند و خداوند نيز خودِ اصلي آنها را از يادشان برد و به خود فراموشي دچارشان ساخت.
همچنين درباره همين افراد ميفرمايد: ﴿قَد اَهَمَّتهُم اَنفُسُهُم يَظُنّونَ بِاللهِ غَيرَ الحَقِّ ظَنَّ الجهِلِيَّة) 2 آنها تنها به فكر خود بدلي و مراحل پايين نفس هستند و اهتمامشان به اين است كه مسائل رفاهي خود، مانند مسكن و غذا و پوشاك را فراهم كنند؛ ليكن غافلاند كه خودِ بدلي را به جاي خودِ اصلي نشاندهاند.
در مسائل مالي نيز گاه براي خودِ اصلي و گاه براي خودِ فرعي كار ميكنند. كساني كه براي جلب رضايت خداوند، مال يا هر نعمت خدادادي ديگري را انفاق ميكنند، به فكر خودِ اصلي، و مصداق اين آيه هستند: ﴿وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ فَلاَنفُسِكُم) 3 ولي آنها كه با امساك مال به فكر حفظ طبيعت و حيوانيّت خود هستند، به خودِ فرعي اهتمام دارند و مصداق اين آيهاند: ﴿يَومَ يُحمي عَلَيها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكوي بِها جِباهُهُم وجُنوبُهُم وظُهورُهُم هذا ما
^ 1 – ـ سوره حشر، آيه 19.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 154.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 272.
488
كَنَزتُم لاَنفُسِكُم) 1 يعني قيامت، پيشاني و پهلو و پشت اين گروه را با پول گداخته داغ كرده، به آنها ميگويند: اين همان گنجي است كه براي خود ذخيره كردهايد. ﴿أنفُسِكُم﴾ در اين آيه همان خودِ فرعي است كه به جهنّم ميرود، وگرنه خودِ اصلي كه روح الهي انسان است: ﴿ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي) 2 اهلبهشت است و هرگز به جهنّم نميرود.
توضيح اينكه كافر، منافق و هر انسان دوزخي ديگر، روح منفوخ الهي كه در آنها به وديعت سپرده بود، بر اثر دسيسه: ﴿قَد خابَ مَن دَسّها) 3 و فراموش كردن آن: ﴿نَسُوا اللهَ فَاَنسهُم اَنفُسَهُم) 4 گويا متروك شده و اينان مشمول ﴿اِن هُم اِلاّكالاَنعم) 5 از يك سو و مصداق ﴿شَيطينَ الاِنس) 6 از سوي ديگر شدهاند، از اينرو، روح الهي به عنوان روح انساني فعّال در آنها حضور ندارد تا با همان وضع به دوزخ روند، از اينرو گفته شده است: آنكه به جهنم ميرود يا مصداق حيوان است يا مصداق شيطان؛ هرچند انسان است كه به اين صورتها در آمده است.
3. منشأ صدور دستور
«وجه الله» منشأ صدور فرمان است. دستور مرگ ديگران، فرمان مرگِ حضرت عزرائيل(عليهالسلام) و دستور مرگِ مرگ و اينكه زوالي در عالم نباشد و همه اشيا
^ 1 – ـ سوره توبه، آيه 35.
^ 2 – ـ سوره حجر، آيه 29.
^ 3 – ـ سوره شمس، آيه 10.
^ 4 – ـ سوره حشر، آيه 19.
^ 5 – ـ سورهفرقان، آيه 44.
^ 6 – ـ سوره انعام، آيه 112.
489
جاودانه باشند: ﴿لايَذوقونَ فيهَا المَوتَ اِلاَّالمَوتَةَ الاولي) 1 همه از «وجه الله» صادر ميشود كه زوالپذير نيست، پس اگر كسي براي رسيدن به مقام «وجه الله» كار خيري را با اخلاص تمام انجام دهد، سعي وي محفوظ ميماند و سرانجام به او ميرسد.
بحث روايي
شأن نزول
روي سعيد بن جبير مُرسلاً عن النبيصلي الله عليه و آله و سلم في سبب نزول هذه الاية: أنّ المسلمين كانوا يتصدّقون علي فقراء أهل الذمة، فلمّا كثر فقراء المسلمين قال رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم: «لا تتصدّقوا إلاّ علي أهل دينكم»؛ فنزلت هذه الاية مبيحة للصدقة عليمَن ليس مِن دين الإسلام 2.
و ذكر النقاش أنّ النبيصلي الله عليه و آله و سلم أُتي بصدقات فجاءه يهوديّ فقال: أعطني. فقال النبيّصلي الله عليه و آله و سلم: «ليس لك من صدقة المسلمين شيء». فذهب اليهودي غير بعيد فنزلت: ﴿لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم﴾. فدعاه رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم فأعطاه؛ ثمّ نسخ الله ذلك باية الصدقات 3.
عن ابن عباس قال: كان أناس مِن الأنصار لهم أنساب و قرابة من قريظة و النضير و كانوا يتّقون أن يتصدّقوا عليهم و يريدونهم أن يسلموا؛ فنزلت: ﴿لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم… ) 4
^ 1 – ـ سوره دخان، آيه 56.
^ 2 – ـ الجامع لاحكام القرآن، مج2، ج3، ص306؛ الدر المنثور، ج2، ص87؛ روض الجنان، ج4، ص82.
^ 3 – ـ الجامع لاحكام القرآن، مج2، ج3، ص306.
^ 4 – ـ الدر المنثور، ج2، ص87؛ روض الجنان، ج4، ص81.
490
عن ابن عباس: إنّ النّبيصلي الله عليه و آله و سلم كان يأمرنا أن لا نتصدّق إلاّ علي أهل الإسلام حتي نزلت هذه الاية… فأمر بالصدقة بعدها علي كلّ من سألك من كلّ دين 1.
قيل كانت أسماء بنت أبي بكر مع رسول الله في عمرة القضاء فجاءتها أُمّها فتيلة و جدّتها تسألانها و هما مشركتان؛ فقالت: لا أعطيكما شيئاً حتي أستأذن رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم فإنّكما لستما علي ديني؛ فاستأذنته في ذلك، فأنزل الله هذه الاية 2.
اشاره: 1. ظاهراً با اغماض از سند، پذيرش مفاد اين روايات مشكل است؛ هرچند طبري در توجيه آنها گفته است: مقصود پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم از منع صدقه، اسلامآوردن آنان بود 3. همچنين قرطبي ميگويد: «علماي ما گفتهاند: مراد از اباحه صدقه به غير مسلمان، صدقات مستحبي است وگرنه دادن صدقات واجب به كافر مجزي نيست». وي به اين حديث استناد ميكند كه رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «اُمرت أن آخذ الصدقة من أغنيائكم و أردّها في فقرائكم» 4
2. غير از صدقههاي واجب معهود گاهي صدقه به عنوان حفظ نفس محترم واجب ميشود؛ در اينجا بين مؤمن و كافري كه محارب نيست و در پناه حكومت اسلامي است از جهت اصل لزوم انفاق فرقي نيست.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الدر المنثور، ج2، ص86.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص663؛ روض الجنان، ج4، ص81.
^ 3 – ـ جامع البيان، مج2، ج3، ص122.
^ 4 – ـ ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، مج2، ج3، ص307.
491
بازدیدها: 330