تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آیه ۲۵۸

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آیه ۲۵۸

نمرود به جای شکرگزاری از نعمت سلطنت، به احتجاج و جدل با حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) پرداخت و ادّعای ربوبیّت کرد. محور بحث، ربوبیّت مطلق الهی بود، زیرا مشرکان اصل وجود خدای سبحان و ربوبیت کلّی تکوینی او را در نظام هستی قبول داشتند؛ لیکن ربوبیّتهای جزئی و تشریعی خدا را منکر بودند.

اَلَم تَرَ اِلَی الَّذی حاجَّ اِبرهیمَ فی رَبِّهِ اَن ءاتهُ اللهُ المُلکَ اِذ قالَ اِبرهیمُ رَبِّی الَّذی یُحیی ویُمیتُ قالَ اَنَا اُحیی واُمیتُ قالَ اِبرهیمُ فَاِنَّ اللهَ یَأتی بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِبِ فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ واللهُ لایَهدِی القَومَ الظّلِمین (بقره، ۲۵۸)

گزیده تفسیر
نمرود به جای شکرگزاری از نعمت سلطنت، به احتجاج و جدل با حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) پرداخت و ادّعای ربوبیّت کرد. محور بحث، ربوبیّت مطلق الهی بود، زیرا مشرکان اصل وجود خدای سبحان و ربوبیت کلّی تکوینی او را در نظام هستی قبول داشتند؛ لیکن ربوبیّتهای جزئی و تشریعی خدا را منکر بودند.
حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در آغاز احتجاج از برهان زنده کردن و میراندن سخن گفت و با مغالطه نمرود روبه‏رو شد. سپس با طرح ربوبیّت خدای سبحان درباره طلوع خورشید، نمرود را که به برهانِ نخست کفر ورزیده بود، مات و
۲۲۶

متحیّر ساخت. او از ظالمان بود و خداوند این گروه را بر اثر ستمگری و طرد هدایت تشریعی خدا، از نعمت هدایت پاداشی و راهنمایی تکوینی زاید بر مقدار لازم، برخوردار نمی‏کند.

تفسیر

مفردات
حاجَّ: حجّت به معنای دلیل و برهان ۱ ، و محاجّه به معنای چیره شدن با حجّت بر خصم است ۲٫ به سخن دیگر، «محاجّه» حجّت‏آوردن در برابر حجّت دیگری است؛ خواه برای اثبات مدعای خود یا ابطال دلیل خصم.
گفتنی است که ریشه «حج» به معنای قصد است و غالباً کاربردش در جایی است که به قصد اثبات مدعا دلیل آورده شود ۳٫
«حاجَّ» فعل ماضی از باب مفاعله است که مانند باب تفاعل، بر انجام کار میان دو طرف دلالت می‏کند، با این تفاوت که چیرگی یک طرف را همراه دارد، بنابراین «محاجّه» به معنای درخواست حجّت از طرف مقابل برای درهم کوبیدن آن است.
نکته: برخی گفته‏اند: «مراد از محاجّه در آیه، مجادله است» ۴ زیرا کار نمرود محاجّه نبود، بلکه مجادله به باطل بود که با هدف درهم کوبیدن حق صورت گرفت: ﴿ویُجدِلُ الَّذینَ کَفَروا بِالبطِلِ لِیُدحِضوا بِهِ الحَقّ) ۵ ولی
^ ۱ – ـ النهایه، ج۱، ص۳۴۱، «ح ج ج».
^ ۲ – ـ معجم مقاییس اللغه، ج۲، ص۳۰، «ح ج ج».
^ ۳ – ـ المیزان، ج۲، ص۳۴۸٫
^ ۴ – ـ المعجم الوسیط، ص۱۵۶، «ح ج ج».
^ ۵ – ـ سوره کهف، آیه ۵۶٫
۲۲۷

چون نمرود این مجادله را احتجاج می‏پنداشت، قرآن نیز طبق پندار او سخن گفته است، چنان که قرآن ضمیر ذوی‏العقول را برای بتهای سنگی و چوبی به کار برده است، زیرا بت‏پرستان آنها را دارای سمَت و قدرت عاقلانه می‏پنداشتند: ﴿اُولئِکَ الَّذینَ یَدعونَ یَبتَغونَ اِلی رَبِّهِمُ الوَسیلَه) ۱
راز کاربرد باب مفاعله این است که نمرود به قصد پیروزی بر حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) وارد گفت‏وگو شد؛ لیکن براثر استدلال نیرومند آن حضرت خلع سلاح شد و مات و مبهوت ماند و در حقیقت راه خود را گم کرد؛ به همین جهت در پایان آیه می‏فرماید: ﴿واللهُ لایَهدِی القَومَ الظّلِمین﴾.
فبهت: «بَهْت» و «بَهْته»، به معنای حیرت و سرگردانی است ۲٫ سبب حیرت، گاه گفتار است و گاه رفتار. گفتار حیرت‏آور مانند دروغ و تهمت، زیرا دروغ و تهمت از جهت بی‏پایه و اساس بودنشان و عدم انطباق با واقعْ کذب، و از برای حیرت‏آور بودنشان، بهت و بهتان‏اند: ﴿سُبحنَکَ هذا بُهتنٌ عَظیم) ۳ از این‏رو عرب از سر تعجب به دروغ می‏گوید: «یا لَلبَهیته» ۴ رفتار حیرت برانگیز نیز مانند عملی که دلیل صحیحی نداشته باشد و عقل را مبهوت کند: ﴿اَتَأخُذونَهُ بُهتنًا واِثمًا مُبینا) ۵
امین الاسلام طبرسی گفته است: «بهت، حیرت پس از چیره شدنِ حجت و دلیل است… » ۶ البته این معنا از کاربردهای رایج این ریشه است،
^ ۱ – ـ سوره اسراء، آیه ۵۷٫
^ ۲ – ـ معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۳۰۷، «ب ه ت».
^ ۳ – ـ سوره نور، آیه ۱۶٫
^ ۴ – ـ معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۳۰۷، «ب ه ت».
^ ۵ – ـ سوره نساء، آیه ۲۰؛ التحقیق، ج۱، ص۳۲۸، «ب ه ت».
^ ۶ – ـ مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۳۴٫
۲۲۸

چنان که در کلام امیر مؤمنان(علیه‌السلام) نیز به همین معنا به کار رفته است: «فلمّا قَرَّعْته بالحجه فی الملاِ الحاضرین هبّ، کأنّه بُهت لا یدری ما یجیبنی به» ۱ لیکن معنای آن اعم است، زیرا مبهوت کسی است که راه نجات را گم کرده و سرگردان باشد.

تناسب آیات
در آیات پیشین سخن از توحید ذات و توحید در صفات ذاتی و در اسمای حسنای الهی بود و یکی از ابعاد توحید، انحصار «ولی» و «ولایت» در خداست (توحید ولایت).
در سه آیه پیشین سه نمونه از توحید ولایت، در سه سطح استدلال، شهود و مظهریت آمده است. پیوند قوی و روشن این آیات، سبب شد که استاد علامه طباطبایی احتمال دهند این مجموعه با هم نازل شده است ۲٫
آیه مورد بحث از سه جهت با آیات پیشین ارتباط دارد:
۱٫ آیات گذشته خدای سبحان را حی قیّوم دانست و حیاتِ او ذاتی و ازلی و نامحدود است، پس ذات اقدس الهی، بر هر حیات و مماتی قیّوم است، زیرا هیچ حیات محدودی بدون تکیه بر حیات نامحدود ازلی پدید نمی‏آید، از این‏رو، بر برهان احیا و اماته، برای اثبات ربوبیت مطلق تکیه شده است.
۲٫ در آیات پیشین، خدای سبحان مالک و مَلِک و قادر و مدیر و مدبّر تمام هستی نامیده شد و در این آیه به طلوع و غروب خورشید استدلال شده
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲٫
^ ۲ – ـ المیزان، ج۲، ص۳۴۸٫
۲۲۹

است که جزئی از تدبیر جهان آفرینش و مصداقی از آن تدبیر کلّی است.
۳٫ در آیه پیش اشاره شد که خدا، ولی و سرپرست مؤمنان است و آنان را از ظلمتها به نور هدایت می‏کند و طاغوتْ ولی کافران است و آنان را از نور به ظلمت می‏کشاند و در این آیه، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) الگویی برخوردار از ولایت خدا و نیز نمرود نمونه‏ای از پذیرندگان ولایت شیطان خوانده شده است.
توضیح مطلب اخیر اینکه خدای سبحان در آیات پیشین، ولایت خود بر مؤمنان و اخراج آنها از تاریکیها به سوی نور را یادآور شد. همان‏گونه که برای ظلمت درکاتی است، نور نیز درجاتی دارد. تمامی مؤمنان در پوشش ولایت خدایند: افراد ساده و مبتدی در اصل ایمان آوردن و اوساط مؤمنان در مراحل متوسّط آن و انبیا و اولیا نیز در مرحله والای آن در پوشش ولایت حق‏اند. این آیات، سه نمونه از ولایت خدا را که سبب نورانی شدن انسانهای مؤمن می‏شود، بازگو می‏کنند:
۱٫ استدلال عقلی؛ خدای سبحان با برهان عقلی، انسان را با اصلی از اصول الهی آشنا می‏سازد و انسان با برهان عقلی از ظلمت و گمراهی تردید و شک و جهل و انکار نجات یافته، به نور علم و یقین می‏رسد و از ظلمات به سوی نور می‏رود. داستان حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) و احتجاج وی با نمرود، چنین است.
آری اگر کسی بتواند با اتکال به براهین عقلی موحّد شود، در پوشش ولایت خداوند قرار می‏گیرد و از ظلمت جهل و شک نجات می‏یابد و به نور یقین و ایمان می‏رسد. این، مرحله‏ای ضعیف از ولایت‏پذیری انسان نسبت به خداست.
۲٫ انسان از راه علم حصولی و برهان بگذرد و با علم شهودی مطلب را
۲۳۰

بیابد؛ نه آنکه مفهوم آن را بفهمد. و آن مطلب را دارا شود؛ نه آنکه دانا گردد؛ مانند شخصی که احیا و اماته را در محور هستی خود دریافت؛ یعنی مرد و زنده شد و میراندن و زنده کردن خدا را دید، زیرا پیش از آن فهمیده بود؛ ولی نیافته بود و مراد از ﴿اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شی‏ءٍ قَدیر) ۱ همان علم شهودی است که مرادف با «اَجِدُ» به معنای «یافتم» است.
۳٫ انسان با علم حصولی و استدلال به قدرت بی‏پایان خدا در احیای مردگان آگاه شود و بگوید ﴿رَبِّی الَّذی یُحیی ویُمیت﴾ و آن را با علم شهودی در محور هستی خود دریابد و بالاتر از این دو، خودش مظهرِ محیی و ممیت گردد؛ یعنی به جایی برسد که با اذن خدا مرده‏ها را زنده کند. این مرحله، عالی‏ترین درجه نورانیّت است.
٭ ٭ ٭

محور محاجّه
نمرود درباره ربّ ابراهیم(علیه‌السلام) با او محاجّه کرد: ﴿حاجَّ اِبرهیمَ فی رَبِّه) ۲ و جواب را با ﴿رَبِّی﴾ آغاز کرد و در بیان ویژگیهایش به او فهماند که ربّ من، ربّ‏العالمین است، زیرا دو وصف احیا و اماته در کلام ابراهیم از خصوصیاتی است که وی در جای دیگر برای ربّ‏العالمین ذکر کرده است: ﴿… اِلاّرَبَّ العلَمین ٭ اَلَّذی خَلَقَنی… ٭ والَّذی یُمیتُنی ثُمَّ یُحیین) ۳ پس حضرت
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵۹٫
^ ۲ – ـ ضمیر «رَبِّه» به حضرت ابراهیم باز می‏گردد، زیرا نمرود خود را ربّ می‏پنداشت و ابراهیم(علیه‌السلام) در محاجه فرمود: «رَبِّی الَّذی… ».
^ ۳ – ـ سوره شعراء، آیات ۸۱ ـ ۷۷٫
۲۳۱

ابراهیم(علیه‌السلام) به نمرود تفهیم کرد که ربوبیت تشریعی و تدبیر امور اجتماعی، از آنِ کسی است که دارای ربوبیت تکوینی باشد.
کافران و مشرکان، در اصل وجود خدا و خالقیت و ربوبیت تکوینی او بر مجموعه نظام هستی، تردیدی نداشتند و با گسترش چنین اعتقاداتی احساس خطر نمی‏کردند. نزاع اصلی آنها در ربوبیتهای جزئی و نیز ربوبیت تشریعی بود. در ربوبیتهای جزئی به ربّ النوعهای گوناگون معتقد بودند: ربّ‏النوع باد، ربّ‏النوع باران، ربّ‏النوع خورشید و…؛ ولی مجموع عالَم را به صورت کلّی نه تک‏تک امور در پوشش ربوبیت و تدبیر خدا می‏دانستند و چون دسترسی به آن ربّ‏النوعها نداشتند، بتهای نمادین می‏ساختند که به گمانشان به شکل آن ربّ‏النوعها بود و آنها را می‏پرستیدند و هدفشان از این عبادت، تقرب به خدا بود: ﴿ما نَعبُدُهُم اِلاّلِیُقَرِّبونا اِلَی اللهِ زُلفی) ۱
مشرکان در ربوبیت تشریعی، خود داعیه رهبری و اداره امور اجتماعی مردم را داشته و بر این باور بودند که جامعه باید با قوانین فرآورده افکار آنان اداره شود. فرعون که گاهی می‏گفت: من پروردگار برتر شما هستم: ﴿اَنا رَبُّکُمُ الاَعلی) ۲ و زمانی می‏بافت: ﴿ما عَلِمتُ لَکُم مِن اِلهٍ غَیری) ۳ ادّعای خالقیت مردم مصر یا ربوبیت بر نظام هستی را نداشت، بلکه می‏گفت: تدبیر امور اجتماعی شما باید به دست من باشد، چون من می‏توانم شما را به کمال مطلوب برسانم. در مقابل، شما نیز باید فقط مرا اطاعت کنید.
فرعون خود بت داشت و آن را می‏پرستید، چون اطرافیانش به وی
^ ۱ – ـ سوره زمر، آیه ۳٫
^ ۲ – ـ سوره نازعات، آیه ۲۴٫
^ ۳ – ـ سوره قصص، آیه ۳۸٫

۲۳۲

می‏گفتند: موسی و قومش را آزاد مگذار که در زمین فساد کرده، تو و معبودهایت را رها می‏کنند: ﴿وقالَ المَلاَُ مِن قَومِ فِرعَونَ اَتَذَرُ موسی وقَومَهُ لِیُفسِدوا فِی الَارضِ ویَذَرَکَ وءالِهَتَک) ۱
کلام انبیای الهی در برابر ادعاهای مشرکان این بود که برپایه هماهنگی نظام تکوین و تشریع، ربوبیت تشریعی و تدبیر نظام فردی و اجتماعی باید به دست کسی باشد که ربوبیت تکوینی کلّی و جزئی از آن اوست، وگرنه نظام تکوینْ انسان را به سمتی می‏برد و تشریع به سمتی دیگر. افزون بر اینکه آگاهی قانونگذار از تواناییها و استعدادهای انسان، از شرایط اصلی قانون‏گذاری است و آگاهی کامل از تواناییهای انسان، تنها برای خالق او که مدبّر تکوینی او نیز هست، فراهم است.
نکته: دعوی نبوت و رسالت و دعوت به اصول و فروع دین، از طرف پیامبران(علیهم‌السلام) است و جدال و مخاصمه از طرف وَثَنی و صَنَمی‏ها. جدال مزبور گاهی صبغه کلامی محض دارد و زمانی گذشته از جنبه کلامی، صبغه حقوق سیاسی و اجتماعی داشته است.
محاجّه‏های حضرت خلیل خدا از دو منهج مزبور جدا نبود. آنچه در محاجّه قوم حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) با وی مطرح شد: ﴿وحاجَّهُ قَومُهُ قالَ اَتُحجّونّی فِی اللهِ وقَد هَدنِ ولااَخافُ ما تُشرِکونَ بِهِ اِلاّاَن یَشاءَ رَبّی شیءاً وسِعَ رَبّی کُلَّ شی‏ءٍ عِلمًا اَفَلا تَتَذَکَّرون) ۲ در محور معارف کلامی است، چنان‏که احتجاج حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) با آزر از همین سنخ بوده است؛ نظیر آنچه برخی از افراد و گروهها با پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم به محاجّه برمی‏خاستند: ﴿فَاِن حاجّوکَ فَقُل اَسلَمتُ
^ ۱ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۲۷٫
^ ۲ – ـ سوره‏انعام، آیه ۰۸٫
۲۳۳

وجهِی لِلّهِ ومَنِ اتَّبَعَن… ) ۱ و اما آنچه در محاجّه نمرود با آن حضرت مطرح است ضمن توجه به صبغه کلامی، محور اساسی آن را تدبیر امور جامعه و هدایت تشریعی و تقنینی امّت تشکیل می‏دهد، چنانکه عنصر محوری گفت‏وگوی فرعون با حضرت موسای کلیم را همین مطلب برعهده دارد، زیرا فرعون که مدّعی ربوبیت بود، خود نیز بت‏پرست بود و از جهت کلامی همتای مصریهای مشرک بود؛ لیکن از جهت حقوق سیاسی و اجتماعی داعیه ربوبیت داشت. در این جهت بین نمرود سابق و فرعون لاحق فرقی نبود، چنان‏که در این راستا بین حضرت خلیل الرحمان و حضرت کلیم الله تفاوتی نیست.

سلطنت آل ابراهیم یا نمرود
جمله ﴿اَن ءاتهُ اللهُ المُلک﴾ برای بیان علت محاجّه نمرود است و لام تعلیل آن حذف شده است ۲ ، چون لام همواره پیش از «أن» و «أنّ» حذف می‏شود ۳٫
مرجع ضمیر مفعولی (ه) در ﴿ءاته﴾، موصول (الّذی) و مراد از آن شخص نمرود است. یادکرد وی با موصول که نوعی ابهام در آن نهفته است برای تحقیر اوست. منظور از مُلک در این جمله، سلطنتی است که خداوند برای آزمون به او اعطا کرد.
برخی احتمال داده‏اند که مرجع ضمیر یاد شده، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) باشد، زیرا:
۱٫ آل ابراهیم از سلطنت ظاهری نیز برخوردار بودند: ﴿فَقَد ءاتَینا ءالَ
^ ۱ – ـ سوره آل عمران، آیه ۲۰٫
^ ۲ – ـ الکشاف، ج۱، ص۳۰۵٫
^ ۳ – ـ روح المعانی، مج۳، ج۳، ص۲۵؛ اعراب القرآن، ج۱، ص۳۹۲٫
۲۳۴

اِبرهیمَ الکِتبَ والحِکمَهَ وءاتَینهُم مُلکًا عَظیما) ۱
۲٫ صحیح نیست که خدای سبحان مُلک و حکومت را به انسان طاغی و ستمگری مانند نمرود بدهد و اوهم ادّعای ربوبیت کند.
۳٫ ارجاع ضمیر به مرجع نزدیک بهتر است و نام حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به ضمیر (ه) نزدیک‏تر از موصول (الّذی) است ۲٫
هیچ یک از این سه دلیل صحیح نیست، زیرا:
۱٫ اگر اعطای ملک به آل ابراهیم شامل خود آن حضرت نیز باشد، مربوط به اواخر عمر اوست، در حالی که محاجّه نمرود با آن حضرت در اوایل بعثت وی انجام شد و در آن دوران، حکومت در دست نمرود بود.
۲٫ تمام داراییها و مقامات دنیایی، حتّی در جایی که رنگ پاداشی دارد، وسیله آزمون است و هیچ یک از نعمتهای مادی نشان گرامیداشت نهایی انسان نیست، چنان‏که سلب آن نیز نشان تحقیر و اهانت نیست: ﴿فَاَمَّا الاِنسنُ اِذا مَا ابتَلهُ رَبُّهُ فَاَکرَمَهُ ونَعَّمَهُ فَیَقولُ رَبّی اَکرَمَن ٭ واَمّا اِذا ما ابتَلهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزقَهُ فَیَقولُ رَبّی اَهنَن ٭ کَلاّ… ) ۳ بنابراین اعطای قدرت به کسی وسیله امتحان اوست و بر تکریم دارنده آن دلالت نمی‏کند، مگر آنکه با اصطفای الهی همراه باشد؛ چنان‏که درباره طالوت آمده است: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَیکُم وزادَهُ بَسطَهً فِی العِلمِ والجِسم) ۴
خدای سبحان در آیه مورد بحث، نمرود را سرزنش می‏کند که با وجود
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۵۴٫
^ ۲ – ـ ر.ک: التفسیر الکبیر، مج۴، ج۷، ص۲۳٫
^ ۳ – ـ سوره فجر، آیات ۱۷ ـ ۱۵٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۷٫
۲۳۵

اعطای قدرت به او، نه تنها حق‏شناسی و سپاسگزاری از این نعمت و بهره‏برداری از آن در جهت خدمت به بندگان خدا نکرد، بلکه به خدا کفر ورزید و مردم را به بندگی خویش واداشت و با ابراهیم(علیه‌السلام) به محاجّه پرداخت و با او درگیر شد. این‏گونه سرزنش در مواردی نسبت به افراد یا امتهای دیگر نیز آمده است که از امکانات مالی و فرزندان، به جای حق‏شناسی و شکر نعمت و سپاسگزاری، استفاده نابجا کردند؛ مانند ﴿هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمیم ٭ مَنّاعٍ لِلخَیرِ مُعتَدٍ اَثیم ٭ عُتُلٍّ بَعدَ ذلِکَ زَنیم ٭ اَن کانَ ذا مالٍ وبَنین) ۱ ﴿اَلَم تَرَ اِلَی‏الَّذینَ بَدَّلوا نِعمَتَ اللهِ کُفرًا واَحَلّوا قَومَهُم دارَ البَوار) ۲
راز این سرزنش در بهره‏برداری نادرست از نعمت حکومت، این است که اصل مُلک از آنِ خداست و او آن را به دیگران به عنوان آزمون عطا می‏کند: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِکَ المُلکِ تُؤتی المُلکَ مَن تَشاء) ۳ واگذاری حکومت و بهره‏مند کردن افراد از آن، مانند سایر نعمتهای الهی، آزمایش است نه ملاک برتری یا نشان بزرگداشت، چنان‏که خداوند به رسولش فرمود: اموال و اولاد آنان تو را به شگفتی وا ندارد، چون اینها وسیله‏ای برای تعذیب آنان در دنیاست، تا در حال کفر بمیرند: ﴿فَلا تُعجِبکَ اَمولُهُم ولااَولدُهُم اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم بِها فِی الحَیوهِ الدُّنیا وتَزهَقَ اَنفُسُهُم وهُم کفِرون) ۴ همان‏گونه که کافران مهلت دادن و عمر افزون را برای خود خیر می‏پنداشتند و قرآن آن را ردّ کرده است: ﴿ولایَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اَنَّما نُملی لَهُم خَیرٌ لاَنفُسِهِم) ۵
^ ۱ – ـ سوره قلم، آیات ۱۴ ـ ۱۱٫
^ ۲ – ـ سوره ابراهیم، آیه ۲۸٫
^ ۳ – ـ سوره آل عمران، آیه ۲۶٫
^ ۴ – ـ سوره توبه، آیه ۵۵٫
^ ۵ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۷۸٫
۲۳۶

نعمتهای مادی، مانند فرزند، مال، حکومت و اقتدار ملّی در خارج از هویت شخصی، سلامت، طول عمر و برخی از صلابتهای بدنی در داخل قلمرو حیات شخصی، همگی آزمون الهی‏اند. اگر کسی از آنها بهره صحیح نبرد و این نعمتها را در مقام عمل، کفران کرد، ممکن است خداوند ادامه همین نعمتها یا افزودن آنها را وسیله تعذیب قرار دهد و از این جهت هیچ فرقی بین نعمتهای داخلی و خارجی نیست.
۳٫ ارجاع ضمیر به مرجع نزدیک در صورتی اولویت دارد که انسجام معنا حفظ شود، در حالی که اینجا سبب دگرگونی معنای جمله می‏شود.

احتجاج حضرت ابراهیم(علیه‌السلام)
محاجّه از سوی نمرود آغاز شد؛ لیکن قرآن کریم پرسش وی را بیان نکرده، چون به قرینه پاسخ حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) سؤال نمرود روشن است. از جواب برمی‏آید که گویا نمرود پرسید: «من ربّک»؛ پروردگار تو کیست که ما را به پرستش او دعوت می‏کنی، با آنکه زمام همه امور این مملکت به دست من است؟ حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) پاسخ داد: پروردگار من کسی است که مرگ و زندگی به دست اوست: ﴿رَبِّی الَّذی یُحیی ویُمیت﴾؛ یعنی مبدئی که نظام احیا و اماته در اختیار اوست مسئول تدبیر است. نمرود گفت: کسی که مرگ و حیات به دست اوست، جز من کسی نیست: ﴿قالَ اَنَا اُحیی واُمیت﴾، آن‏گاه برای اثبات این ادّعا گفت: دستور می‏دهم تا دو نفر زندانی محکوم به مرگ را بیاورند، یکی را آزاد و دیگری را اعدام می‏کنم. سپس گفت: اکنون که دیدید مرگ و حیات به دست من است، باید مرا بپرستید ۱٫
^ ۱ – ـ الکافی، ج۸، ص۳۶۸؛ تفسیر القمی، ج۱، ص۸۶؛ الدر المنثور، ج۲، ص۲۵٫ نقل تفسیر قمی در بحث روایی خواهد آمد.
۲۳۷

از احتجاج حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) برمی‏آمد که معبود کسی است که قدرت احیا و اماته داشته باشد. نمرود برای فرار از این محذور یا باید می‏گفت که احیا و اماته در اختیار بتهاست، که چنین کاری مقدور نبود، زیرا نه آنها تاکنون چنین عملی را انجام داده‏اند و نه درباره آنها مغالطه ممکن بود، یا باید می‏گفت احیا و اماته کننده منم و این ادعای عاطل را با تمویه باطل مقرون کند که بهترین گزینه برای وی همین بود که آن را انتخاب کرد، گرچه سرانجام مبهوت گشت.

تحلیل منطقی برهان یکم
این استدلال در حقیقت به طریق شکل اول منطقی تنظیم شده است، زیرا کبرای استدلال: «هر که مرگ و حیات به دست اوست، ربّ است» مقبول دو طرف بود و اختلاف در صغرا بود؛ حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) می‏گفت: مرگ و حیات به دست خداست و نمرود آن را به دست خود می‏پنداشت. احیا و اماته می‏تواند حدّ وسط برهان قرار گیرد، زیرا هر دو به مبدأ فاعلی نیاز دارند و احتجاج حضرت ابراهیم تامّ بود و چنین برهانی از زبان همه انبیا صادر شده است.
دو مسئله احیا و اماته خدا در آیاتی از قرآن کریم، حدّ وسط برهان ربوبیت وی قرار گرفته است؛ مانند ﴿رَبِّ السَّموتِ والاَرضِ وما بَینَهُما اِن کُنتُم موقِنین ٭ لااِلهَ اِلاّهُوَ یُحیی ویُمیتُ رَبُّکُم ورَبُّ ءابائِکُمُ الاَوَّلین) ۱ در این آیه، ربوبیت مطلق با احیا و اماته مطلق ثابت شده است. همچنین مانند آیه
^ ۱ – ـ سوره دخان، آیات ۸ ـ ۷٫
۲۳۸

﴿… اِلاّرَبَّ العلَمین… والَّذی یُمیتُنی ثُمَّ یُحیین) ۱ که از زبان ابراهیم(علیه‌السلام) بیان شده و نه تنها مطلق اماته و احیا را از صفات ربّ‏العالمین می‏داند، بلکه می‏گوید: اماته و احیای من نیز به دست اوست. نیز مانند ﴿تَبرَکَ الَّذی بِیَدِهِ المُلکُ…٭ اَلَّذی خَلَقَ المَوتَ والحَیوه) ۲
همه مراحل حیات از پایین‏ترین مرحله تا عالی‏ترین آن به دست خداست، چنان‏که قرآن کریم به صورت مطلب کلی، خدا را شکافنده هسته‏ها و دانه‏ها و رشد دهنده آنها تا مرحله درخت و گیاه شدن دانسته است: ﴿اِنَّ اللهَ فالِقُ الحَبِّ والنَّوی) ۳ نیز حیات معنوی را به دست او می‏داند: ﴿مَن عَمِلَ صلِحًا مِن ذَکَرٍ اَو اُنثی وهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیوهً طَیِّبَه) ۴
مرگ و حیات به دست خداست و پیشرفتهای علمی و پزشکی نیز توان دفع مرگ را ندارد، هرچند بتواند با درمان برخی از بیماریها آن (اَجَل مقضی نه اَجَل مُسمّی) را تا حدی به تأخیر بیندازد؛ ولی این پیشرفتها همه در نظام ربوبی تحقق یافته و اراده تکوینی خدا موجب شده است که در سایه تکنیک و قدرت علمی چنین شود و چیزی از حیطه قدرت و اراده او خارج نیست، پس وقتی که روح باید از بدن مفارقت کند نمی‏توان آن را به تعویق انداخت: ﴿فَلَولا اِذا بَلَغَتِ الحُلقوم… فَلَولا اِن کُنتُم غَیرَ مَدینین ٭ تَرجِعونَها اِن کُنتُم صدِقین) ۵ بر همین اساس، خدای سبحان در جواب منافقان که به شرکت مؤمنان در جبهه و
^ ۱ – ـ سوره شعراء، آیات ۸۱ ـ ۷۷٫
^ ۲ – ـ سوره ملک، آیات ۲ ـ ۱٫
^ ۳ – ـ سوره انعام، آیه ۹۵٫
^ ۴ – ـ سوره نحل، آیه ۹۷٫
^ ۵ – ـ سوره واقعه، آیات ۸۷ ـ ۸۳٫
۲۳۹

شهید شدن آنان اعتراض می‏کردند و می‏گفتند: اگر اینان به جبهه نمی‏رفتند، کشته نمی‏شدند، چنین می‏فرماید: اگر راست می‏گویید مرگ را از خود دور کنید: ﴿قُل فَادرَءوا عَن اَنفُسِکُمُ المَوتَ اِن کُنتُم صدِقین) ۱ و در پاسخ کسانی که از مرگ می‏گریزند نیز می‏فرماید: مرگ به دست خداست، اگر در برجهای سر به فلک کشیده و مستحکم نیز زندگی کنید، مرگ شما را فرا خواهد گرفت و راه گریزی ندارید: ﴿اَینَما تَکونوا یُدرِککُمُ المَوتُ ولَو کُنتُم فی بُروجٍ مُشَیَّدَه) ۲
حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) همه حیات و ممات را به دست خدا دانست و نمرود گفت: همه‏اش به دست من است. نمرود ادعایش را با واو عاطفه همراه نکرد و نگفت «و أنا أحیی و أُمیت»، زیرا مشرک خداوند را شریک خود یا خود را شریک خدا نمی‏داند و عبادت هیچ بت‏پرستی برای خدا و برای بت نیست بلکه فقط برای بت است، هرچند به عنوان شفیع و نزدیک کننده آنها به خدا.
چون نمرود برهان حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) را تام دید دست به عوامفریبی زد و آن حضرت از راه طلوع خورشید وارد شد تا زمینه اغواگری و تمویه را از نمرود بگیرد.

عوامفریبی و مغالطه نمرود
کبرای برهان احیا و اماته، مورد قبول نمرود و سایر حاضران بود و او از این جهت نتوانست در آن خدشه کند؛ لیکن از جهات زیر در صغرای استدلال مغالطه کرد:
۱٫ خلط حقیقت و مجاز؛ نمرود احیا را آزاد کردن از زندان و اماته را اعدام
^ ۱ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۶۸٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۷۸٫
۲۴۰

دانست، در حالی که استفاده از الفاظ مجازی در برهان، مغالطه است و منظور حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از احیا، زنده کردن و مقصود از مرگ، استیفای روح و تحویل گرفتن آن بود.
۲٫ انطباق بر مورد متعدد؛ نمرود احیا را نسبت به فردی و اماته را نسبت به فرد دیگری انجام داد، در حالی که مراد ابراهیم(علیه‌السلام) احیا و اماته نسبت به هر فرد بود، از این‏رو به نمرود گفت: اگر مرگ و حیات به دست توست، آن را که اعدام کردی، زنده کن: «أحیِ من قتلته» ۱
۳٫ مقصود حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از ربوبیت، ربوبیّت تکوینی و تشریعی بود؛ ولی نمرود آن را بر تدبیر فردی و اجتماعی حمل کرد.
۴٫ به قرینه مضارع بودن فعل ﴿یُحیی﴾ و ﴿یُمیت﴾، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) استمرار احیا و اماته را اراده کرده بود؛ یعنی خدا لحظه به لحظه افاضه و استیفای روح می‏کند؛ ولی در کار نمرود استمراری وجود نداشت، کشتن و آزاد کردن او بر فرض شمول حدّ وسط، مقطعی بود.
نکته: هرچند تمدن بابِلیها در عصر نمرود پر فروغ بود؛ لیکن هیچ تلازمی بین رشد عقل تجربی و عقل تجریدی نیست. نمرود با تمویه و تلبیس، برهان نورانی حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) را در حضور مردم متمدّن حسّ‏گرا و وثَنَی بابِل بی‏اثر نشان داد.
آنچه هم اکنون در بخشی از کشورهای پیشرفته رایج است از همین قبیل است؛ یعنی از جهت عقل تجربی به دورترین اختر سپهر دسترسی یافتند؛ ولی از جهت عقل تجریدی و عرفان شهودی از نزدیک‏ترین موجود که همان هویت
^ ۱ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۸۶؛ بحار الانوار، ج۱۲، ص۳۴٫
۲۴۱

اصلی آنهاست بی‏خبرند: ﴿نَسُوا اللهَ فَاَنسهُم اَنفُسَهُم) ۱

برهان دوم حضرت ابراهیم(علیه‌السلام)
حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نخست گفت: ربّ من کسی است که احیا و اماته به دست اوست و نمرود با پذیرش ملازمه میان ربوبیت و قدرت بر احیا و اماته، در تعیین مصداق مغالطه کرد و احیا و اماته را به دست خود پنداشت و در نتیجه ربوبیت پنداری خود را تثبیت کرد. حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) چون استقبال حاضران از سخن بی‏پایه نمرود و تصدیق ایشان را دید و جواب دادن از مغالطه نمرود را برای آن کوردلان بی‏نتیجه دانست بدون دست کشیدن از سخن نخست خود به اقامه برهان دیگری پرداخت و گفت: اگر واقعاً تو ربّ هستی، پس کار دیگری انجام ده: خدا خورشید را از شرق بالا می‏آورد، تو آن را از مغرب بالا بیاور.
در این بخش، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) خواست تا مصداق واقعی رب را مشخص و مصداق دروغین آن را رسوا سازد، از این‏رو به جای «ربّ» از واژه «الله» که عَلَم شخص است، استفاده کرد و نیز چون این بخش متفرّع بر برهان احیا و اماته است، از حرف عطف «فاء» استفاده شده است: ﴿قالَ اِبرهیمُ فَاِنَّ اللهَ یَأتی بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِب﴾، چون روشن خواهد شد که بخش دوم کلام حضرت ابراهیم برهان دیگر نیست؛ بلکه مصداق و مثالی دیگر برای برهان اول است، چون حیات و ممات نیز طلوع و غروبی بیش نیست و هر چه هست مرگ نسبی است و مرگ حقیقی به معنای نابودی شخص اصلاً وجود ندارد.
^ ۱ – ـ سوره حشر، آیه ۱۹٫
۲۴۲

حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) طلوع و غروب خورشید را مطرح کرد تا هم مدّعای خود، یعنی اداره جهان به وسیله ربّ‏العالمین را ثابت کند و هم به ستاره‏پرستان و ماه‏پرستان و خورشیدپرستان عصر خود بفهماند که همه اینها در پیشگاه پروردگار جهان خاضع‏اند، زیرا ستاره‏پرستی و خورشیدپرستی در عصر آن حضرت رواج فراوانی داشت، از این‏رو گفت: خدای من خورشید را از مشرق به مغرب می‏برد، تو اگر می‏توانی آن را از مغرب برآور: ﴿فَاِنَّ اللهَ یَأتی بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِب﴾.
درباره برهان دوم حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) سه نکته در خور توجّه است:
۱٫ این برهان نیز به شکل اول منطقی است، زیرا کبرای استدلال: «هر که خورشید در اختیارش باشد، ربّ است» مقبول طرفین بود و حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) با تکیه بر این کبرا گفت: خورشید در اختیار خدای من است و آن‏را از خاور می‏آورد و اگر می‏پنداری که خورشید در اختیار توست، آن را از باختر برآور. نمرود در اینجا نتوانست دست به عوامفریبی بزند، زیرا نه می‏توانست چنین طلوع و غروبی را تصادفی و بی‏سبب بداند و نه می‏توانست آن را مستند به خود خورشید بداند، چون خودش خلاف آن را معتقد بود و نه می‏توانست بگوید من آن را از مشرق بیرون می‏آورم، چون به وی گفته می‏شد حال آن را از مغرب بیرون آور.
۲٫ این برهان، هم بر برهان نظم تطبیق‏پذیر است و هم بر برهان حرکت. کلمه «حرکت» در قرآن کریم استعمال نشده، ولی کلمه «سیر» آمده است: ﴿هُوَ الَّذی یُسَیِّرُکُم فِی البَرِّ والبَحر) ۱ «تسییر» همان
^ ۱ – ـ سوره یونس، آیه ۲۲٫
۲۴۳

«تحریک» و «مسیِّر» همان «محرِّک» است، پس خدای سبحان آفتاب و مهتاب را با قانون منظمی از مشرق به مغرب می‏برد.
۳٫ ظاهر ﴿قالَ اِبرهیمُ فَاِنَّ اللهَ یَأتی بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِب﴾ تغییر برهان است؛ ولی اگر با دقّت بنگریم تبدیل مصداق یک اصل جامع است نه تغییر برهان، زیرا تعدّد برهان مستلزم تعدّد حدّ وسط است، و تعدد مثال سبب تعدّد حدّ وسط نمی‏شود تا برهان متعدد گردد. برای نمونه، گاهی برهان حدوث را این‏گونه بیان می‏کنیم: «العالم حادث و کلّ حادث یحتاج إلی المحدث، فالعالم یحتاج إلی المحدث»؛ لیکن شاید کسی توانِ ادراک صغرا، یعنی حدوث عالم را نداشته باشد و بگوید: نمی‏دانم عالَم حادث است یا قدیم، از این‏رو برای او مثال روشن‏تری ارائه می‏شود؛ به این وضع: «الشجر حادث و کلّ حادث یحتاج إلی المحدث، فالشجر یحتاج الی المحدث»، چون او به چشم خود می‏بیند که درخت معیّن، قبلاً نبود و اکنون هست.
همچنین گاهی برهان امکان را چنین بیان می‏کنیم: «الروح ممکن و کلّ ممکن یحتاج إلی الواجب، فالروح یحتاج إلی الواجب»؛ ولی شاید کسی توان ادراک روح مجرد و امکانی بودن آن را نداشته باشد و نداند روح چیست تا بداند حادث است یا قدیم، از این‏رو با مثال ساده‏تری، برهان را بیان کرده، می‏گوییم: «الجسم ممکن و کلّ ممکن یحتاج إلی الواجب، فالجسم یحتاج إلی الواجب»، چون ممکن بودن جسم برای همگان فهم‏پذیر است.
گاه نیز برهان حرکت را چنین بیان می‏کنیم: «العالَم متحرّک و کلّ متحرّک یحتاج إلی المحرّک، فالعالم یحتاج إلی المحرّک»؛ لیکن شاید کسی متحرّک بودن عالَم را ادراک نکند، از این‏رو در مثال واضح‏تری می‏گوییم: «الإنسان
۲۴۴

متحرّک و کلّ متحرّک یحتاج إلی المحرّک، فالإنسان یحتاج إلی المحرّک». در هیچ یک از این موارد سه‏گانه، برهان متعدد نشده، بلکه برای هر برهان، دو مثال ذکر شده است که دومی روشن‏تر از اوّلی است.
در آیه مورد بحث نیز، یک برهان با دو مثال بیان شده که دومی روشن‏تر از اوّلی است. چون در مثال نخست امکان تمویه و عوامفریبی وجود داشت، چنان که نمرود چنین کرد، آن‏گاه حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) با مثالی روشن‏تر مطلب را بیان کرد تا زمینه صحنه‏سازی کاذب در آن نباشد.
تذکّر: ۱٫ سرّ اتحاد برهان احیا و اماته و برهان طلوع شمس از مشرق این است که برهان مزبور که به دو تقریب ارائه شد از حدّ وسط نظم یا حرکت یا حدوث یا امکان ماهوی یا امکان فقری استفاده شده است وگرنه عنوان احیا و اماته و نیز عنوان طلوع از مشرق هیچ دخالتی در ساختار برهان ندارند و هر یک از حدود وسطای مزبور می‏توانند پشتوانه دو مصداق و دو مثال یاد شده باشند، بنابراین، تغییر حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) فقط در مصداق بود نه در حد وسط.
۲٫ بر فرض که تغییر مزبور از سنخ تبدیل برهان باشد نه تغییر مصداق، هیچ محذوری لازم نمی‏آید، زیرا چنین تغییری که ناشی از سوء فهم یا تعمّد در مغالطه خصم باشد مستلزم قبول نقد و بطلان دلیل قبلی نیست، بلکه برای تفهیم بهتر و مصونیت از مغالطه رقیب رعیب خواهد بود.

کفر و گمراهی نمرود
مرحله نخست برهان، یعنی بحث احیا و اماته، تامّ بود و انکار نمرود هم از روی کفر او صورت گرفت؛ لیکن راه مغالطه در مرحله مذکور باز بود؛ ولی مرحله دوم چنان متقن و روشن بیان شد که راه مغالطه را بر نمرود بست و او را
۲۴۵

متحیّر ساخت: ﴿فَبُهِتَ الَّذی کَفَر﴾.
«بهت» به معنای دهشت و حیرت است و مبهوت کسی است که راه نجات را گم کرده و متحیر و سرگردان باشد، چنان‏که کافران به موجب برپایی سریع قیامت، مبهوت می‏شوند: ﴿بَل تَأتیهِم بَغتَهً فَتَبهَتُهُم… ) ۱ نمرود که به مثالِ نخستِ برهان کفر ورزیده بود، با ارائه مثال دوم درمانده شد و کفر او نتیجه انکار مثال آغازین بود: ﴿فَبُهِتَ الَّذی کَفَر﴾.
علّت درماندگی و بُهت نمرود این بود که خدا ظالمان را هدایت نمی‏کند: ﴿واللهُ لایَهدِی القَومَ الظّلِمین﴾. منظور از این هدایت، هدایت تکوینی پاداشی و اعطای توفیق و بیداری و هشیاری فطرت و عقل است، وگرنه هدایت تشریعی ابتدایی و بیان احکام و معارف به وسیله انبیا(علیهم‌السلام)، تا آخرین لحظه حیات برای همه وجود دارد و انسان را رها نمی‏کند.

اشارات و لطایف

۱٫ شیوه‏ های ارشاد و تبلیغ انبیا(علیهم‌السلام)
حجّت تام از آن خداوند است: ﴿فَلِلّهِ الحُجَّهُ البلِغَه) ۲ از این‏رو دعوت پیامبران الهی(علیهم‌السلام) همواره با برهان و حجّت همراه بوده است. انبیا گاهی بت‏پرستی را مذمّت و تقلید کورکورانه آنها را محکوم می‏کردند: ﴿ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی اَنتُم لَها عکِفون ٭ قالوا وَجَدنا ءاباءَنا لَها عبِدین ٭ قالَ لَقَد کُنتُم اَنتُم وءاباؤُکُم فی ضَللٍ مُبین) ۳ و گاه برای مردم چنین استدلال می‏کردند:
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۴۰٫
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۱۴۹٫
^ ۳ – ـ سوره انبیاء، آیات ۵۴ ـ ۵۲٫
۲۴۶

پرستیدن چیزی که توانِ شنیدن و دیدن و دفع ضرر و جلب منفعت را ندارد، بسیار ناپسند است: ﴿لِمَ تَعبُدُ ما لایَسمَعُ ولایُبصِرُ ولایُغنی عَنکَ شیءا) ۱ ﴿اَفَتَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ ما لایَنفَعُکُم شیءاً ولایَضُرُّکُم ٭ اُفٍّ لَکُم ولِما تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ اَفَلا تَعقِلون) ۲
گاه نیز بتها را اِفْک و ساخته دست خود آنان دانسته و می‏گفتند: اگر به طمع نفع و روزی، بتها را می‏پرستید، نیک بدانید که روزی را باید از خدا طلب کنید، پس او را بپرستید و شکرگزار او باشید و به سوی او بازگردید: ﴿اعبُدُوا اللهَ واتَّقوهُ ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمون ٭ اِنَّما تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ اَوثنًا وتَخلُقونَ اِفکًا اِنَّ الَّذینَ تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ لایَملِکونَ لَکُم رِزقًا فَابتَغوا عِندَ اللهِ الرِّزقَ واعبُدوهُ واشکُروا لَهُ اِلَیهِ تُرجَعون) ۳ بدین‏گونه نه تنها قابل پرستش نبودن بتها را با براهینِ روشن و فهم‏پذیر ثابت می‏کردند، بلکه روشمندانه، خصال معبود حقیقی را بیان و پروردگار راستین را معرفی می‏کردند: ﴿قالَ بَل رَبُّکُم رَبُّ السَّموتِ والاَرضِ الَّذی فَطَرَهُنَّ واَنَا عَلی ذلِکُم مِنَ الشّهِدین) ۴
انبیا به شبهه‏های علمی بت‏پرستان پاسخ می‏دادند و هنگامی که شهوت عملی آنها عامل پرستش غیر خدا می‏شد، به موعظه و اندرزشان همّت می‏گماشتند و ضمن اشاره به ریشه گمراهیها و انحرافات فکری بشر، آنها را از پیروی وساوس شیطان و اغواگری او برحذر می‏داشتند: ﴿لاتَعبُدِ الشَّیطنَ اِنَّ الشَّیطنَ کانَ لِلرَّحمنِ عَصیّا) ۵ گاه نیز آنان را از عاقبت انحراف از توحید و
^ ۱ – ـ سوره مریم، آیه ۴۲٫
^ ۲ – ـ سوره انبیاء، آیات ۶۷ ـ ۶۶٫
^ ۳ – ـ سوره عنکبوت، آیات ۱۷ ـ ۱۶٫
^ ۴ – ـ سوره انبیاء، آیه ۵۶٫
^ ۵ – ـ سوره مریم، آیه ۴۴٫
۲۴۷

گرفتار شدن در ولایت شیطان می‏ترساندند: ﴿اِنّی اَخافُ اَن یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحمنِ فَتَکونَ لِلشَّیطنِ وَلیّا) ۱
پیامبران در کنار دلیلهای عقلی، صراط مستقیم را با دلیل نقلی و مستند به وحی الهی معتبر، به مردم نشان می‏دادند: ﴿اِنّی قَد جاءَنی مِنَ العِلمِ ما لَم‏یَأتِکَ فَاتَّبِعنی اَهدِکَ صِرطًا سَویّا) ۲ و با رسول امین خواندن خود، به مردم می‏فهماندند که منشأ این سخنان وحی است: ﴿اِنّی لَکُم رَسولٌ اَمین) ۳
گاه نیز دلیل عقلی و نقلی را در کنار هم بیان می‏کردند و چنین می‏گفتند: ما را با خبر کنید آیا معبودهای شما در آفرینش آسمان و زمین سهم داشته‏اند (دلیل عقلی) یا سندی آسمانی بر مشروعیت پرستش آنان دارید (دلیل نقلی):﴿اَرَءَیتُم ما تَدعونَ مِن دونِ اللهِ اَرونی ماذا خَلَقوا مِنَ الاَرضِ اَم لَهُم شِرکٌ فِی السَّموتِ ائتونی بِکِتبٍ مِن قَبلِ هذا اَو اَثرَهٍ مِن عِلمٍ اِن کُنتُم صدِقین) ۴
گاهی هم پس از انذارها و هشدارها و بیان براهین عقلی و نقلی و عدم تأثیر آنها، می‏کوشیدند بطلان بت‏پرستی را به گونه‏ای محسوس به آنان بیاموزند؛ مانند بت‏شکنی حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) که با عمل خویش به آنها فهماند از بتهای سنگی و چوبی کاری ساخته نیست ۵٫
سرانجام وقتی پافشاری مردم را بر پیمودن راه باطل می‏دیدند، دست به اقدام عملی زده و ماده فساد را از میان برمی‏داشتند؛ مانند حضرت موسی(علیه‌السلام) در سوزاندن گوساله طلایی و به دریا افکندن آن، تا هیچ‏گونه امکان دسترسی به
^ ۱ – ـ سوره مریم، آیه ۴۵٫
^ ۲ – ـ سوره مریم، آیه ۴۳٫
^ ۳ – ـ سوره شعراء، آیه ۱۲۵٫
^ ۴ – ـ سوره احقاف، آیه ۴٫
^ ۵ – ـ سوره انبیاء، آیات ۶۷ ـ ۵۷٫
۲۴۸

آن نباشد: ﴿وانظُر اِلی اِلهِکَ الَّذی ظَلتَ عَلَیهِ عاکِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الیَمِّ نَسفا) ۱

۲٫ انگیزه مقابله با دعوت انبیا
در برابر دعوت فراگیر انبیا(علیهم‌السلام) و اقامه براهین آنان، گروههای مختلفی با انگیزه‏های گوناگون جبهه‏گیری می‏کردند؛ گاهی طاغوتی مانند نمرود با شهوت مُلک و سلطنت و داعیه ربوبیت به محاجّه با حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) می‏پرداخت: ﴿اَلَم تَرَ اِلَی الَّذی حاجَّ اِبرهیمَ فی رَبِّهِ اَن ءاتهُ اللهُ المُلک… ﴾، گاهی هم مردم عادی به جهت تقلید کورکورانه از بزرگان و پیروی از سنتهای غلط پدرانشان با آن حضرت محاجّه می‏کردند: ﴿وحاجَّهُ قَومُهُ قالَ اَتُحجّونّی فِی اللهِ وقَد هَدنِ ولااَخافُ ما تُشرِکونَ بِهِ اِلاّاَن یَشاءَ رَبّی شیءاً وسِعَ رَبّی کُلَّ شی‏ءٍ عِلمًا اَفَلا تَتَذَکَّرون) ۲
در آغاز بعثت رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم نیز مردم با او محاجّه‏هایی می‏کردند که برآمده از نسیان آفرینش و عدم توجّه به ضعف اصلی خودشان بود: ﴿وضَرَبَ لَنا مَثَلًا ونَسِی خَلقَهُ قالَ مَن یُحی العِظمَ وهِی رَمیم ٭ قُل یُحییهَا الَّذی اَنشَاَها اَوّلَ مَرَّهٍ وهُوَ بِکُلِّ خَلقٍ عَلیم) ۳ هر که ضعف ذاتی خود را فراموش کند، در برابر خدای سبحان داعیه ربوبیت پیدا می‏کند، چنان که انسان معصیت‏کار و هواپرست چنین است: ﴿اَفَرَءَیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوه) ۴
^ ۱ – ـ سوره طه، آیه ۹۷٫
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۸۰٫
^ ۳ – ـ سوره یس، آیات ۷۹ ـ ۷۸٫ جدال نمرود درباره مبدأ بود، و این محاجّه درباره معاد است.
^ ۴ – ـ سوره جاثیه، آیه ۲۳٫
۲۴۹

محاجّه اهل کتاب هم با رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم از روی نژادپرستی و افتخار به برخی فضایل خیالی بود: ﴿قُل اَتُحاجُّونَنا فِی اللهِ وهُوَ رَبُّنا ورَبُّکُم ولَنا اَعملُنا ولَکُم اَعملُکُم ونَحنُ لَهُ مُخلِصون) ۱ همچنین مسیحیان نجران از روی لجاجت و اصرار بر دین گذشته خود، با پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم به محاجّه پرداختند: ﴿فَمَن حاجَّکَ فیهِ مِن بَعدِ ما جاءَکَ مِنَ العِلم) ۲
قرآن کریم همه این محاجّه‏ها را که در برابر حق مبین بود باطل دانسته و احتجاج کنندگان را مشمول غضب و عذاب دردناک می‏شمرد: ﴿والَّذینَ یُحاجّونَ فِی اللهِ مِن بَعدِ مَا استُجیبَ لَهُ حُجَّتُهُم داحِضَهٌ عِندَ رَبِّهِم وعَلَیهِم غَضَبٌ ولَهُم عَذابٌ شَدید) ۳ زیرا هیچ یک از این احتجاجها از روی حقیقت‏طلبی نبود، بلکه پس از روشن شدن حق، به انگیزه عناد و لجاجت انجام می‏شد، از این رو قرآن کریم می‏فرماید: اگر معجزات حسّی فراوانی هم باشد، مثلاً فرشتگان را رو در رو ببینند یا مرده‏ها زنده شوند و با آنها سخن بگویند یا هر چه را که می‏پسندند، در برابرشان آماده شود، باز هم ایمان نمی‏آورند: ﴿ولَو اَنَّنا نَزَّلنا اِلَیهِمُ المَلئِکَهَ وکَلَّمَهُمُ المَوتی وحَشَرنا عَلَیهِم کُلَّ شی‏ءٍ قُبُلًا ما کانوا لِیُؤمِنوا اِلاّاَن یَشاءَ اللهُ ولکِنَّ اَکثَرَهُم یجهَلون) ۴

۳٫ نتیجه احتجاج انبیا(علیهم‌السلام)
پس از ارائه براهین به وسیله پیامبران، به طور معمول انسانهای فریب‏خورده، به فطرت اولی خود برگشته، ضمیر خفته‏شان بیدار می‏شد، چنان‏که درباره قوم
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۱۳۹٫
^ ۲ – ـ سوره آل عمران، آیه ۶۱٫
^ ۳ – ـ سوره شوری، آیه ۱۶٫
^ ۴ – ـ سوره انعام، آیه ۱۱۱٫
۲۵۰

حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) آمده است که به خود آمدند و به ظلم خود اعتراف کردند: ﴿فَرَجَعوا اِلی اَنفُسِهِم فَقالوا اِنَّکُم اَنتُمُ الظّلِمون) ۱
ساحران عصر حضرت موسی(علیه‌السلام) نیز پس از مشاهده معجزه روشن آن حضرت و فرق آشکار آن با سحر به فطرت خویش بازگشته و به او ایمان آوردند، به گونه‏ای که تلاش سران ستم که منافع خود را در خطر دیده و با عوامفریبی، آنها را به ادامه راه باطل فراخواندند نیز ناکام ماند: ﴿فَاُلقِی السَّحَرَهُ سُجَّدًا قالوا ءامَنّا بِرَبِّ هرونَ وموسی ٭ قالَ ءامَنتُم لَهُ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَکُم اِنَّهُ لَکَبیرُکُمُ الَّذی عَلَّمَکُمُ السِّحرَ فَلاَُقَطِّعَنَّ اَیدِیَکُم واَرجُلَکُم مِن خِلفٍ ولاُصَلِّبَنَّکُم فی جُذوعِ النَّخلِ ولَتَعلَمُنَّ اَیُّنا اَشَدُّ عَذابًا واَبقی ٭ قالوا لَن نُؤثِرَکَ عَلی ما جاءَنا مِنَ البَیِّنتِ والَّذی فَطَرَنا فَاقضِ ما اَنتَ قاضٍ اِنَّما تَقضی هذِهِ الحَیوهَ الدُّنیا) ۲
درباره حضرت خلیل حق نیز سران شرک گفتند: برای یاری خدایانتان او را در آتش افکنید و تار و پودش را بسوزانید: ﴿قالوا حَرِّقوهُ وانصُروا ءالِهَتَکُم اِن کُنتُم فعِلین) ۳ غافل از آنکه آتش نیز از جنود الهی است و جز از او فرمان نمی‏برد و اگر خدا بخواهد، گلستان می‏گردد: ﴿قُلنا ینارُ کونی بَردًا وسَلمًا عَلی اِبرهیم) ۴ از این‏رو کید ظالمان حاصلی جز خسران نداشت و ندارد: ﴿واَرادوا بِهِ کَیدًا فَجَعَلنهُمُ الاَخسَرین) ۵ ولی حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) عبد صالح
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۶۴٫
^ ۲ – ـ سوره طه، آیات ۷۲ ـ ۷۰٫
^ ۳ – ـ سوره انبیاء، آیه ۶۸٫
^ ۴ – ـ سوره انبیاء، آیه ۶۹٫
^ ۵ – ـ سوره انبیاء، آیه ۷۰٫

۲۵۱

خدا که از امتحانهای سخت سرفراز بیرون آمده بود، الگوی امّتهای پس از خود شد: ﴿قَد کانَت لَکُم اُسوَهٌ حَسَنَهٌ فی اِبرهیمَ والَّذینَ مَعَهُ اِذ قالوا لِقَومِهِم اِنّا بُرَءؤُا مِنکُم ومِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ الله) ۱

۴٫ استدلال انبیا(علیهم‌السلام) به برخی شئون ربوبیّت
جاه‏طلبی و هواپرستی سبب خودفراموشی است و انسانی که قدر خود را فراموش کند، نه تنها طاغی شده و از زی عبودیت بیرون می‏رود، بلکه خود را در مرز ربوبیّت می‏پندارد و با گفتن ﴿اَنا رَبُّکُمُ الاَعلی) ۲ و ﴿اَنَا اُحیی واُمیت﴾ دعوی باطل ربوبیت دارد.
انبیای الهی(علیهم‌السلام) که از هر راه ممکن استفاده می‏کردند تا سرمایه‏های فطری دفن شده انسانها را احیا کرده: «و یثیروا لهم دفائن العقول» ۳ و زنجیرهای گران و سنگین جهل علمی و جهالت عملی را از دست و پای فکر آنان گشوده و آنها را آزادانه به ساحت قدس توحید ناب برسانند: ﴿ویَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغللَ الَّتی کانَت عَلَیهِم) ۴ با اثبات ربوبیت مطلق برای خدای سبحان، ربوبیت دروغین و پنداری طاغیان را باطل کرده و در این راه با ذکر خصوصیات ربّ بودن، پروردگار خود را می‏شناسانند: ﴿رَبِّی الَّذی یُحیی ویُمیت﴾ و ﴿قالَ رَبُّنَا الَّذی اَعطی کُلَّ شی‏ءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدی) ۵
^ ۱ – ـ سوره ممتحنه، آیه ۴٫
^ ۲ – ـ سوره نازعات، آیه ۲۴٫
^ ۳ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱٫
^ ۴ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۵۷٫
^ ۵ – ـ سوره طه، آیه ۵۰٫
۲۵۲

ربوبیّت نظام هستی لوازمی دارد که در استدلال حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به بعضی از آنها مانند احیا و اماته، اشاره شده است. یکی دیگر از شئون ربوبیت، هدایت مخلوق است که حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در جای دیگری به آن استدلال کرده است: ﴿اَلَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهدین) ۱ حضرت موسی(علیه‌السلام) هم، در مناظره با فرعون، آن‏گاه که از او پرسید: پروردگار شما کیست: ﴿فَمَن رَبُّکُما) ۲ هدایت و خلقت را از صفات ربّ خود ذکر کرد: ﴿رَبُّنَا الَّذی اَعطی کُلَّ شی‏ءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدی) ۳ فرعون نیز این کبرای کلی را پذیرفت؛ لیکن در مقام احتجاج با مؤمنِ قوم خود با جمله ﴿ما اُریکُم اِلاّما اَری وما اَهدیکُم اِلاّسَبیلَ الرَّشاد) ۴ دست به دو مغالطه زد:
۱٫ بخشی از کبرای کلام حضرت موسی(علیه‌السلام) یعنی هدایت را ذکر کرد و از بخش دیگر (خلقت) چشم‏پوشید.
۲٫ منظور حضرت موسی(علیه‌السلام) از هدایت، هدایت تکوینی بود؛ ولی فرعون آن را به معنای تدبیر اجتماعی گرفت.

۵٫ لزوم برهان برای اثبات ربوبیّت خدا
شیخ طوسی(قدس‌سرّه) برپایه آیه مورد بحث می‏فرماید: ۱٫ معارف الهی و مباحث توحیدی، ضروری و بدیهی نیست؛ بلکه نیازمندِ اقامه برهان است، وگرنه معنا
^ ۱ – ـ سوره شعراء، آیه ۷۸٫
^ ۲ – ـ سوره طه، آیه ۴۹٫
^ ۳ – ـ سوره طه، آیه ۵۰٫
^ ۴ – ـ سوره غافر، آیه ۲۹٫
۲۵۳

نداشت که حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به محاجّه نمرود جواب دهد و برای او برهان بیاورد.
۲٫ در معارف، تقلید جایز نیست، وگرنه، صرف اعلام مدّعا بس بود و به براهین حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نیازی نبود ۱٫
توضیح اینکه اصل وجود خالق و صانع برای نظام هستی، بسیار روشن است؛ اما صرف قبول اصل صانع مشکلی را حل نمی‏کند، چون همه مشرکان معتقد بودند که عالم را واجب الوجودی خلق کرده است و جز ملحدان و افرادی که ذهنشان به شبهات آغشته شده بود و می‏گفتند: ﴿ومایُهلِکُنا اِلاَّالدَّهر) ۲ و بدون هیچ دلیلی خدا را انکار می‏کردند یا در آن تردید داشتند، دیگران به اصل خالق معترف بودند.
در محاجّه نمرود با حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هم، بحثی درباره اثبات صانع نیست؛ ولی اثبات ربوبیت و کارگردانی و مدیریت خدای سبحان که بخش دیگری از معارف و مباحث توحیدی و محور این محاجه است، نه بدیهی است و نه تقلیدپذیر، بلکه باید برای اثبات آن استدلال کرد.
بر همین اساس، انبیا(علیهم‌السلام) در برخورد با مدّعیان ربوبیت، مانند نمرود، برهانهای محکمی بیان می‏کردند و در برخورد با مردم عادی که رفتار و کردار تقلیدی داشتند، نخست تقلید کورکورانه آنان را محکوم می‏کردند، آن‏گاه با بیانِ متوسط و موعظت‏آموز، ضلالتِ روش آنها را روشن می‏کردند و راه هدایت و رستگاری را به آنان نشان می‏دادند.
^ ۱ – ـ ر.ک: التبیان، ج۲، ص۳۱۹٫
^ ۲ – ـ سوره جاثیه، آیه ۲۴٫
۲۵۴

۶٫ معنای مشرق و مغرب
در نگاه نخست، نقطه‏ای را مشرق و نقطه دیگر را مغرب می‏پنداریم؛ ولی اگر با دقت بنگریم تمام نقاط عالم، هم مشرق است و هم مغرب، زیرا هر نقطه‏ای را که در نظر بگیریم در آن نقطه خورشید برای عدّه‏ای نمایان و از دید عده دیگری که به نسبت آنها در طرف مشرق هستند، و قبلاً در آنجا طالع بود، پنهان می‏شود، از این‏رو، قرآن کریم خداوند را پروردگار مشرقها و مغربها می‏داند: ﴿فَلا اُقسِمُ بِرَبِّ المَشرِقِ والمَغرِب) ۱
لیکن در آیه ﴿رَبُّ السَّموتِ والاَرضِ وما بَینَهُما ورَبُّ المَشرِق) ۲ اصلاً از «مغارب» یاد نشده است؟ در این زمینه توجیه‏های مختلفی ذکر کرده‏اند:
۱٫ به وضوح و روشنی آن محذوف اکتفا شده و نیازی به ذکر «مغارب» نیست، چنان که لباس، انسان را از سرما و گرما حفظ می‏کند؛ لیکن قرآن کریم تنها به ذکر حفظ آن از گرما بسنده کرده است: ﴿سَربیلَ تَقیکُمُ الحَرّ) ۳
۲٫ طلوع برای مردم سودمندتر از غروب است، از این‏رو، «مشرق» ذکر شده تا اشاره‏ای به کثرت احسان خدای سبحان به بندگانش باشد، چنان که حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به طلوع از مشرق اشاره کرد و درباره غروب در مغرب چیزی نگفت: ﴿فَاِنَّ اللهَ یَأتی بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِق) ۴
۳٫ مناسب با طلوع وحی و ظهور فرشتگان که در آیات پیش آمده، خصوص عنوان ﴿رَبّ المَشارِق﴾ است نه ﴿رَبّ المَغارِب) ۵
^ ۱ – ـ سوره معارج، آیه ۴۰٫
^ ۲ – ـ سوره صافّات، آیه ۵٫
^ ۳ – ـ سوره نحل، آیه ۸۱٫
^ ۴ – ـ ر.ک: التفسیر الکبیر، مج ۱۳، ج۲۶، ص۱۱۸٫
^ ۵ – ـ ر.ک: المیزان، ج۱۷، ص۱۲۴٫
۲۵۵

بیان دقیق‏تر این است که مشارق جمع مشرق (اسم مکان) به معنای محل شروق و تابیدن است، نه طلوع در مقابل غروب. خورشید همواره در حال تابیدن است و خاموشی ندارد، هر نقطه‏ای که خورشید در آن قرار می‏گیرد، محلی است برای تابش خورشید. با این دید هر چه هست مشرق است و مغربی در کار نیست، چون خورشید هرگز از تابیدن باز نمی‏ایستد. به تعبیر دیگر، شروق شمس نفسی است و غروب آن نسبی، بنابراین منظر اصلاً نیازی به ذکر مغارب نیست و امّا اینکه در آیه مورد بحث یا در آیه‏های دیگر، عنوان مغرب در برابر مشرق قرار گرفته، به لحاظ معنای معهود و متعارف و فرهنگ محاوره است.
گفتنی است که حیات و مرگ انسان نیز در نگاه نخست، طلوع و غروب اوست و در نگاه دیگر، طلوع و غروب او یکی است با دو حیثیت، چون تولد او غروب از رحم مادر و طلوع در دنیاست، چنان که مرگ، غروب از دنیا و طلوع در برزخ است و حضور در صحنه قیامت کبرا، غروب از عالم برزخ و طلوع در آن محشر عظیم است. در نگاه سوم، اگر با دقت بیشتری بنگریم، مرگی و غروبی در کار نیست، فقط حیات و طلوع است؛ لیکن ما انتقال از یک نشئه به نشئه دیگر را مرگ می‏نامیم، پس هر چه هست حیات است و مرگ در کار نیست.

بحث روایی

۱٫ محاجه‏ کننده با ابراهیم(علیه‌السلام)
عن علی بن أبی‏طالب(علیه‌السلام) قال: ﴿«الَّذی حاجَّ اِبرهیمَ فی رَبِّه﴾ هو نِمْرُود بن
۲۵۶

کنعان» ۱
اشاره: حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به عنوان نماینده مکتب توحید، و نمرود به عنوان نماینده مکتب الحاد مطرح‏اند. محاجّه و جدال بین این دو مکتب از گذشته دور بود و به عصر حضرت خلیل الرحمان و معاصرانش رسید و هم اکنون ادامه دارد، از این رو تبیین برهان یاد شده برای همه زمانها و زمینها و با هر زبانی سودمند است.

۲٫ زمان محاجه نمرود
أبو علی الطبرسی، قال: اختلف فی وقت هذه المحاجّه؛ فقیل عند کسر الأصنام قبل إلقائه فی النار، عن مقاتل، و قیل «بعد إلقائه فی النار و جعلها علیه برداً و سلاماً»، عن الصادق(علیه‌السلام ) ۲٫
اشاره: حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هنگام شکستن بتها که به انداختن او در آتش انجامید، جوانی گمنام بود: ﴿فَتًی یَذکُرُهُم یُقالُ لَهُ اِبرهیم) ۳ ولی در محاجّه با نمرود، از او به «ابراهیم» (عَلَم شخص) تعبیر شده است: ﴿حاجَّ اِبرهیمَ فی رَبِّه﴾ و این نشان می‏دهد که او در زمان محاجّه، چهره‏ای شناخته شده و مشهور بوده است، به ویژه اینکه نمرود با توجّه به شوکتش هرگز به محاجّه با جوانی گمنام راضی نمی‏شد، بنابراین، محاجه حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) با نمرود باید در زمان اشتهار آن حضرت و پس از شکستن بتها و افکندن او در آتش پدید آمده باشد. البته برای این مطلب سندی غیر از حدس و تحلیل ارائه نشده
^ ۱ – ـ الدر المنثور، ج۲، ص۲۴٫
^ ۲ – ـ مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۳۵؛ البرهان، ج۱، ص۵۴۳٫
^ ۳ – ـ سوره انبیاء، آیه ۶۰٫
۲۵۷

است. ممکن است شخصیتهای نادر و تاریخ‏ساز در جوانی با طاغوت نام‏آوری به گفت‏وگو بنشینند و احتمالاً برخی از قضایای تاریخی آن را تأیید می‏کنند.

۳٫ دلیل محسوس و معجزه حسّی
«و قوله ﴿اَلَم تَرَ اِلَی الَّذی حاجَّ اِبرهیمَ فی رَبِّه﴾ فإنّه لمّا ألقی نمرود إبراهیم(علیه‌السلام) فی النار و جعلها الله علیه برداً و سلاماً، قال نمرود: یا إبراهیم مَنْ ربّک؟ قال: ﴿رَبِّی الَّذی یُحیی ویُمیت﴾. قال نمرود: ﴿اَنَا اُحیی واُمیت﴾. فقال له إبراهیم: کیف تحیی و تمیت؟ قال: إلیّ برجلین ممّن قد وجب علیهما القتل، فأُطلقُ عن واحدٍ و أقتلُ واحداً فأکونُ قد أحییتُ و أمتُ. فقال إبراهیم(علیه‌السلام): إن کنت صادقاً فأحی الّذی قتلته. ثمّ قال: دع هذا فإنّ ربّی یأتینی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب. فکان کما قال الله عزّوجلّ: ﴿فَبُهِتَ الَّذی کَفَر﴾ أی انقطع، و ذلک انّه علم انّ الشمس أقدم منه» ۱
اشاره: تاریخ محاجّه بعد از بَرْد و سلام شدن آتش بود. برای برائت حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از اینکه در جریان تبرکشی و شکستن بتها مُجرم شده باشد، معجزه حسّی و علنی لازم بود تا حسّ‏گرایان تجربه‏زده آرام شوند. برای تبیین ربوبیت خداوند و ابطال ربّ بودن غیر خدا دلیل روشن و غیر قابل تمویه لازم بود که آن حضرت(علیه‌السلام) به ارائه چنین برهانی اقدام فرموده است.
سرّ ضرورت آوردن دلیل محسوس یا معجزه حسّی، ابتلای مردم آن عصر بلکه در بسیاری از اعصار و امصار به مطلب حسّی است.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۸۶٫
۲۵۸

بازدیدها: 334

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *