اَلَم تَرَ اِلَي الَّذي حاجَّ اِبرهيمَ في رَبِّهِ اَن ءاتهُ اللهُ المُلكَ اِذ قالَ اِبرهيمُ رَبِّي الَّذي يُحيي ويُميتُ قالَ اَنَا اُحيي واُميتُ قالَ اِبرهيمُ فَاِنَّ اللهَ يَأتي بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ واللهُ لايَهدِي القَومَ الظّلِمين (بقره، 258)
گزيده تفسير
نمرود به جاي شكرگزاري از نعمت سلطنت، به احتجاج و جدل با حضرت ابراهيم(عليهالسلام) پرداخت و ادّعاي ربوبيّت كرد. محور بحث، ربوبيّت مطلق الهي بود، زيرا مشركان اصل وجود خداي سبحان و ربوبيت كلّي تكويني او را در نظام هستي قبول داشتند؛ ليكن ربوبيّتهاي جزئي و تشريعي خدا را منكر بودند.
حضرت ابراهيم(عليهالسلام) در آغاز احتجاج از برهان زنده كردن و ميراندن سخن گفت و با مغالطه نمرود روبهرو شد. سپس با طرح ربوبيّت خداي سبحان درباره طلوع خورشيد، نمرود را كه به برهانِ نخست كفر ورزيده بود، مات و
226
متحيّر ساخت. او از ظالمان بود و خداوند اين گروه را بر اثر ستمگري و طرد هدايت تشريعي خدا، از نعمت هدايت پاداشي و راهنمايي تكويني زايد بر مقدار لازم، برخوردار نميكند.
تفسير
مفردات
حاجَّ: حجّت به معناي دليل و برهان 1 ، و محاجّة به معناي چيره شدن با حجّت بر خصم است 2. به سخن ديگر، «محاجّه» حجّتآوردن در برابر حجّت ديگري است؛ خواه براي اثبات مدعاي خود يا ابطال دليل خصم.
گفتني است كه ريشه «حج» به معناي قصد است و غالباً كاربردش در جايي است كه به قصد اثبات مدعا دليل آورده شود 3.
«حاجَّ» فعل ماضي از باب مفاعله است كه مانند باب تفاعل، بر انجام كار ميان دو طرف دلالت ميكند، با اين تفاوت كه چيرگي يك طرف را همراه دارد، بنابراين «محاجّه» به معناي درخواست حجّت از طرف مقابل براي درهم كوبيدن آن است.
نكته: برخي گفتهاند: «مراد از محاجّه در آيه، مجادله است» 4 زيرا كار نمرود محاجّه نبود، بلكه مجادله به باطل بود كه با هدف درهم كوبيدن حق صورت گرفت: ﴿ويُجدِلُ الَّذينَ كَفَروا بِالبطِلِ لِيُدحِضوا بِهِ الحَقّ) 5 ولي
^ 1 – ـ النهايه، ج1، ص341، «ح ج ج».
^ 2 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج2، ص30، «ح ج ج».
^ 3 – ـ الميزان، ج2، ص348.
^ 4 – ـ المعجم الوسيط، ص156، «ح ج ج».
^ 5 – ـ سوره كهف، آيه 56.
227
چون نمرود اين مجادله را احتجاج ميپنداشت، قرآن نيز طبق پندار او سخن گفته است، چنان كه قرآن ضمير ذويالعقول را براي بتهاي سنگي و چوبي به كار برده است، زيرا بتپرستان آنها را داراي سمَت و قدرت عاقلانه ميپنداشتند: ﴿اُولئِكَ الَّذينَ يَدعونَ يَبتَغونَ اِلي رَبِّهِمُ الوَسيلَة) 1
راز كاربرد باب مفاعله اين است كه نمرود به قصد پيروزي بر حضرت ابراهيم(عليهالسلام) وارد گفتوگو شد؛ ليكن براثر استدلال نيرومند آن حضرت خلع سلاح شد و مات و مبهوت ماند و در حقيقت راه خود را گم كرد؛ به همين جهت در پايان آيه ميفرمايد: ﴿واللهُ لايَهدِي القَومَ الظّلِمين﴾.
فبهت: «بَهْت» و «بَهْته»، به معناي حيرت و سرگرداني است 2. سبب حيرت، گاه گفتار است و گاه رفتار. گفتار حيرتآور مانند دروغ و تهمت، زيرا دروغ و تهمت از جهت بيپايه و اساس بودنشان و عدم انطباق با واقعْ كذب، و از براي حيرتآور بودنشان، بهت و بهتاناند: ﴿سُبحنَكَ هذا بُهتنٌ عَظيم) 3 از اينرو عرب از سر تعجب به دروغ ميگويد: «يا لَلبَهيته» 4 رفتار حيرت برانگيز نيز مانند عملي كه دليل صحيحي نداشته باشد و عقل را مبهوت كند: ﴿اَتَأخُذونَهُ بُهتنًا واِثمًا مُبينا) 5
امين الاسلام طبرسي گفته است: «بهت، حيرت پس از چيره شدنِ حجت و دليل است… » 6 البته اين معنا از كاربردهاي رايج اين ريشه است،
^ 1 – ـ سوره اسراء، آيه 57.
^ 2 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج1، ص307، «ب ه ت».
^ 3 – ـ سوره نور، آيه 16.
^ 4 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج1، ص307، «ب ه ت».
^ 5 – ـ سوره نساء، آيه 20؛ التحقيق، ج1، ص328، «ب ه ت».
^ 6 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص634.
228
چنان كه در كلام امير مؤمنان(عليهالسلام) نيز به همين معنا به كار رفته است: «فلمّا قَرَّعْته بالحجة في الملاِ الحاضرين هبّ، كأنّه بُهت لا يدري ما يجيبني به» 1 ليكن معناي آن اعم است، زيرا مبهوت كسي است كه راه نجات را گم كرده و سرگردان باشد.
تناسب آيات
در آيات پيشين سخن از توحيد ذات و توحيد در صفات ذاتي و در اسماي حسناي الهي بود و يكي از ابعاد توحيد، انحصار «ولي» و «ولايت» در خداست (توحيد ولايت).
در سه آيه پيشين سه نمونه از توحيد ولايت، در سه سطح استدلال، شهود و مظهريت آمده است. پيوند قوي و روشن اين آيات، سبب شد كه استاد علامه طباطبايي احتمال دهند اين مجموعه با هم نازل شده است 2.
آيه مورد بحث از سه جهت با آيات پيشين ارتباط دارد:
1. آيات گذشته خداي سبحان را حي قيّوم دانست و حياتِ او ذاتي و ازلي و نامحدود است، پس ذات اقدس الهي، بر هر حيات و مماتي قيّوم است، زيرا هيچ حيات محدودي بدون تكيه بر حيات نامحدود ازلي پديد نميآيد، از اينرو، بر برهان احيا و اماته، براي اثبات ربوبيت مطلق تكيه شده است.
2. در آيات پيشين، خداي سبحان مالك و مَلِك و قادر و مدير و مدبّر تمام هستي ناميده شد و در اين آيه به طلوع و غروب خورشيد استدلال شده
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 172.
^ 2 – ـ الميزان، ج2، ص348.
229
است كه جزئي از تدبير جهان آفرينش و مصداقي از آن تدبير كلّي است.
3. در آيه پيش اشاره شد كه خدا، ولي و سرپرست مؤمنان است و آنان را از ظلمتها به نور هدايت ميكند و طاغوتْ ولي كافران است و آنان را از نور به ظلمت ميكشاند و در اين آيه، حضرت ابراهيم(عليهالسلام) الگويي برخوردار از ولايت خدا و نيز نمرود نمونهاي از پذيرندگان ولايت شيطان خوانده شده است.
توضيح مطلب اخير اينكه خداي سبحان در آيات پيشين، ولايت خود بر مؤمنان و اخراج آنها از تاريكيها به سوي نور را يادآور شد. همانگونه كه براي ظلمت دركاتي است، نور نيز درجاتي دارد. تمامي مؤمنان در پوشش ولايت خدايند: افراد ساده و مبتدي در اصل ايمان آوردن و اوساط مؤمنان در مراحل متوسّط آن و انبيا و اوليا نيز در مرحله والاي آن در پوشش ولايت حقاند. اين آيات، سه نمونه از ولايت خدا را كه سبب نوراني شدن انسانهاي مؤمن ميشود، بازگو ميكنند:
1. استدلال عقلي؛ خداي سبحان با برهان عقلي، انسان را با اصلي از اصول الهي آشنا ميسازد و انسان با برهان عقلي از ظلمت و گمراهي ترديد و شك و جهل و انكار نجات يافته، به نور علم و يقين ميرسد و از ظلمات به سوي نور ميرود. داستان حضرت ابراهيم(عليهالسلام) و احتجاج وي با نمرود، چنين است.
آري اگر كسي بتواند با اتكال به براهين عقلي موحّد شود، در پوشش ولايت خداوند قرار ميگيرد و از ظلمت جهل و شك نجات مييابد و به نور يقين و ايمان ميرسد. اين، مرحلهاي ضعيف از ولايتپذيري انسان نسبت به خداست.
2. انسان از راه علم حصولي و برهان بگذرد و با علم شهودي مطلب را
230
بيابد؛ نه آنكه مفهوم آن را بفهمد. و آن مطلب را دارا شود؛ نه آنكه دانا گردد؛ مانند شخصي كه احيا و اماته را در محور هستي خود دريافت؛ يعني مرد و زنده شد و ميراندن و زنده كردن خدا را ديد، زيرا پيش از آن فهميده بود؛ ولي نيافته بود و مراد از ﴿اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير) 1 همان علم شهودي است كه مرادف با «اَجِدُ» به معناي «يافتم» است.
3. انسان با علم حصولي و استدلال به قدرت بيپايان خدا در احياي مردگان آگاه شود و بگويد ﴿رَبِّي الَّذي يُحيي ويُميت﴾ و آن را با علم شهودي در محور هستي خود دريابد و بالاتر از اين دو، خودش مظهرِ محيي و مميت گردد؛ يعني به جايي برسد كه با اذن خدا مردهها را زنده كند. اين مرحله، عاليترين درجه نورانيّت است.
٭ ٭ ٭
محور محاجّه
نمرود درباره ربّ ابراهيم(عليهالسلام) با او محاجّه كرد: ﴿حاجَّ اِبرهيمَ في رَبِّه) 2 و جواب را با ﴿رَبِّي﴾ آغاز كرد و در بيان ويژگيهايش به او فهماند كه ربّ من، ربّالعالمين است، زيرا دو وصف احيا و اماته در كلام ابراهيم از خصوصياتي است كه وي در جاي ديگر براي ربّالعالمين ذكر كرده است: ﴿… اِلاّرَبَّ العلَمين ٭ اَلَّذي خَلَقَني… ٭ والَّذي يُميتُني ثُمَّ يُحيين) 3 پس حضرت
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 259.
^ 2 – ـ ضمير «رَبِّه» به حضرت ابراهيم باز ميگردد، زيرا نمرود خود را ربّ ميپنداشت و ابراهيم(عليهالسلام) در محاجه فرمود: «رَبِّي الَّذي… ».
^ 3 – ـ سوره شعراء، آيات 81 ـ 77.
231
ابراهيم(عليهالسلام) به نمرود تفهيم كرد كه ربوبيت تشريعي و تدبير امور اجتماعي، از آنِ كسي است كه داراي ربوبيت تكويني باشد.
كافران و مشركان، در اصل وجود خدا و خالقيت و ربوبيت تكويني او بر مجموعه نظام هستي، ترديدي نداشتند و با گسترش چنين اعتقاداتي احساس خطر نميكردند. نزاع اصلي آنها در ربوبيتهاي جزئي و نيز ربوبيت تشريعي بود. در ربوبيتهاي جزئي به ربّ النوعهاي گوناگون معتقد بودند: ربّالنوع باد، ربّالنوع باران، ربّالنوع خورشيد و…؛ ولي مجموع عالَم را به صورت كلّي نه تكتك امور در پوشش ربوبيت و تدبير خدا ميدانستند و چون دسترسي به آن ربّالنوعها نداشتند، بتهاي نمادين ميساختند كه به گمانشان به شكل آن ربّالنوعها بود و آنها را ميپرستيدند و هدفشان از اين عبادت، تقرب به خدا بود: ﴿ما نَعبُدُهُم اِلاّلِيُقَرِّبونا اِلَي اللهِ زُلفي) 1
مشركان در ربوبيت تشريعي، خود داعيه رهبري و اداره امور اجتماعي مردم را داشته و بر اين باور بودند كه جامعه بايد با قوانين فرآورده افكار آنان اداره شود. فرعون كه گاهي ميگفت: من پروردگار برتر شما هستم: ﴿اَنا رَبُّكُمُ الاَعلي) 2 و زماني ميبافت: ﴿ما عَلِمتُ لَكُم مِن اِلهٍ غَيري) 3 ادّعاي خالقيت مردم مصر يا ربوبيت بر نظام هستي را نداشت، بلكه ميگفت: تدبير امور اجتماعي شما بايد به دست من باشد، چون من ميتوانم شما را به كمال مطلوب برسانم. در مقابل، شما نيز بايد فقط مرا اطاعت كنيد.
فرعون خود بت داشت و آن را ميپرستيد، چون اطرافيانش به وي
^ 1 – ـ سوره زمر، آيه 3.
^ 2 – ـ سوره نازعات، آيه 24.
^ 3 – ـ سوره قصص، آيه 38.
232
ميگفتند: موسي و قومش را آزاد مگذار كه در زمين فساد كرده، تو و معبودهايت را رها ميكنند: ﴿وقالَ المَلاَُ مِن قَومِ فِرعَونَ اَتَذَرُ موسي وقَومَهُ لِيُفسِدوا فِي الَارضِ ويَذَرَكَ وءالِهَتَك) 1
كلام انبياي الهي در برابر ادعاهاي مشركان اين بود كه برپايه هماهنگي نظام تكوين و تشريع، ربوبيت تشريعي و تدبير نظام فردي و اجتماعي بايد به دست كسي باشد كه ربوبيت تكويني كلّي و جزئي از آن اوست، وگرنه نظام تكوينْ انسان را به سمتي ميبرد و تشريع به سمتي ديگر. افزون بر اينكه آگاهي قانونگذار از تواناييها و استعدادهاي انسان، از شرايط اصلي قانونگذاري است و آگاهي كامل از تواناييهاي انسان، تنها براي خالق او كه مدبّر تكويني او نيز هست، فراهم است.
نكته: دعوي نبوت و رسالت و دعوت به اصول و فروع دين، از طرف پيامبران(عليهمالسلام) است و جدال و مخاصمه از طرف وَثَني و صَنَميها. جدال مزبور گاهي صبغه كلامي محض دارد و زماني گذشته از جنبه كلامي، صبغه حقوق سياسي و اجتماعي داشته است.
محاجّههاي حضرت خليل خدا از دو منهج مزبور جدا نبود. آنچه در محاجّه قوم حضرت ابراهيم(عليهالسلام) با وي مطرح شد: ﴿وحاجَّهُ قَومُهُ قالَ اَتُحجّونّي فِي اللهِ وقَد هَدنِ ولااَخافُ ما تُشرِكونَ بِهِ اِلاّاَن يَشاءَ رَبّي شيءاً وسِعَ رَبّي كُلَّ شيءٍ عِلمًا اَفَلا تَتَذَكَّرون) 2 در محور معارف كلامي است، چنانكه احتجاج حضرت ابراهيم(عليهالسلام) با آزر از همين سنخ بوده است؛ نظير آنچه برخي از افراد و گروهها با پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم به محاجّه برميخاستند: ﴿فَاِن حاجّوكَ فَقُل اَسلَمتُ
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه 127.
^ 2 – ـ سورهانعام، آيه 08.
233
وجهِي لِلّهِ ومَنِ اتَّبَعَن… ) 1 و اما آنچه در محاجّه نمرود با آن حضرت مطرح است ضمن توجه به صبغه كلامي، محور اساسي آن را تدبير امور جامعه و هدايت تشريعي و تقنيني امّت تشكيل ميدهد، چنانكه عنصر محوري گفتوگوي فرعون با حضرت موساي كليم را همين مطلب برعهده دارد، زيرا فرعون كه مدّعي ربوبيت بود، خود نيز بتپرست بود و از جهت كلامي همتاي مصريهاي مشرك بود؛ ليكن از جهت حقوق سياسي و اجتماعي داعيه ربوبيت داشت. در اين جهت بين نمرود سابق و فرعون لاحق فرقي نبود، چنانكه در اين راستا بين حضرت خليل الرحمان و حضرت كليم الله تفاوتي نيست.
سلطنت آل ابراهيم يا نمرود
جمله ﴿اَن ءاتهُ اللهُ المُلك﴾ براي بيان علت محاجّه نمرود است و لام تعليل آن حذف شده است 2 ، چون لام همواره پيش از «أن» و «أنّ» حذف ميشود 3.
مرجع ضمير مفعولي (ه) در ﴿ءاته﴾، موصول (الّذي) و مراد از آن شخص نمرود است. يادكرد وي با موصول كه نوعي ابهام در آن نهفته است براي تحقير اوست. منظور از مُلك در اين جمله، سلطنتي است كه خداوند براي آزمون به او اعطا كرد.
برخي احتمال دادهاند كه مرجع ضمير ياد شده، حضرت ابراهيم(عليهالسلام) باشد، زيرا:
1. آل ابراهيم از سلطنت ظاهري نيز برخوردار بودند: ﴿فَقَد ءاتَينا ءالَ
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 20.
^ 2 – ـ الكشاف، ج1، ص305.
^ 3 – ـ روح المعاني، مج3، ج3، ص25؛ اعراب القرآن، ج1، ص392.
234
اِبرهيمَ الكِتبَ والحِكمَةَ وءاتَينهُم مُلكًا عَظيما) 1
2. صحيح نيست كه خداي سبحان مُلك و حكومت را به انسان طاغي و ستمگري مانند نمرود بدهد و اوهم ادّعاي ربوبيت كند.
3. ارجاع ضمير به مرجع نزديك بهتر است و نام حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به ضمير (ه) نزديكتر از موصول (الّذي) است 2.
هيچ يك از اين سه دليل صحيح نيست، زيرا:
1. اگر اعطاي ملك به آل ابراهيم شامل خود آن حضرت نيز باشد، مربوط به اواخر عمر اوست، در حالي كه محاجّه نمرود با آن حضرت در اوايل بعثت وي انجام شد و در آن دوران، حكومت در دست نمرود بود.
2. تمام داراييها و مقامات دنيايي، حتّي در جايي كه رنگ پاداشي دارد، وسيله آزمون است و هيچ يك از نعمتهاي مادي نشان گراميداشت نهايي انسان نيست، چنانكه سلب آن نيز نشان تحقير و اهانت نيست: ﴿فَاَمَّا الاِنسنُ اِذا مَا ابتَلهُ رَبُّهُ فَاَكرَمَهُ ونَعَّمَهُ فَيَقولُ رَبّي اَكرَمَن ٭ واَمّا اِذا ما ابتَلهُ فَقَدَرَ عَلَيهِ رِزقَهُ فَيَقولُ رَبّي اَهنَن ٭ كَلاّ… ) 3 بنابراين اعطاي قدرت به كسي وسيله امتحان اوست و بر تكريم دارنده آن دلالت نميكند، مگر آنكه با اصطفاي الهي همراه باشد؛ چنانكه درباره طالوت آمده است: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَيكُم وزادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ والجِسم) 4
خداي سبحان در آيه مورد بحث، نمرود را سرزنش ميكند كه با وجود
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 54.
^ 2 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7، ص23.
^ 3 – ـ سوره فجر، آيات 17 ـ 15.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 247.
235
اعطاي قدرت به او، نه تنها حقشناسي و سپاسگزاري از اين نعمت و بهرهبرداري از آن در جهت خدمت به بندگان خدا نكرد، بلكه به خدا كفر ورزيد و مردم را به بندگي خويش واداشت و با ابراهيم(عليهالسلام) به محاجّه پرداخت و با او درگير شد. اينگونه سرزنش در مواردي نسبت به افراد يا امتهاي ديگر نيز آمده است كه از امكانات مالي و فرزندان، به جاي حقشناسي و شكر نعمت و سپاسگزاري، استفاده نابجا كردند؛ مانند ﴿هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَميم ٭ مَنّاعٍ لِلخَيرِ مُعتَدٍ اَثيم ٭ عُتُلٍّ بَعدَ ذلِكَ زَنيم ٭ اَن كانَ ذا مالٍ وبَنين) 1 ﴿اَلَم تَرَ اِلَيالَّذينَ بَدَّلوا نِعمَتَ اللهِ كُفرًا واَحَلّوا قَومَهُم دارَ البَوار) 2
راز اين سرزنش در بهرهبرداري نادرست از نعمت حكومت، اين است كه اصل مُلك از آنِ خداست و او آن را به ديگران به عنوان آزمون عطا ميكند: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاء) 3 واگذاري حكومت و بهرهمند كردن افراد از آن، مانند ساير نعمتهاي الهي، آزمايش است نه ملاك برتري يا نشان بزرگداشت، چنانكه خداوند به رسولش فرمود: اموال و اولاد آنان تو را به شگفتي وا ندارد، چون اينها وسيلهاي براي تعذيب آنان در دنياست، تا در حال كفر بميرند: ﴿فَلا تُعجِبكَ اَمولُهُم ولااَولدُهُم اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم بِها فِي الحَيوةِ الدُّنيا وتَزهَقَ اَنفُسُهُم وهُم كفِرون) 4 همانگونه كه كافران مهلت دادن و عمر افزون را براي خود خير ميپنداشتند و قرآن آن را ردّ كرده است: ﴿ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملي لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم) 5
^ 1 – ـ سوره قلم، آيات 14 ـ 11.
^ 2 – ـ سوره ابراهيم، آيه 28.
^ 3 – ـ سوره آل عمران، آيه 26.
^ 4 – ـ سوره توبه، آيه 55.
^ 5 – ـ سوره آل عمران، آيه 178.
236
نعمتهاي مادي، مانند فرزند، مال، حكومت و اقتدار ملّي در خارج از هويت شخصي، سلامت، طول عمر و برخي از صلابتهاي بدني در داخل قلمرو حيات شخصي، همگي آزمون الهياند. اگر كسي از آنها بهره صحيح نبرد و اين نعمتها را در مقام عمل، كفران كرد، ممكن است خداوند ادامه همين نعمتها يا افزودن آنها را وسيله تعذيب قرار دهد و از اين جهت هيچ فرقي بين نعمتهاي داخلي و خارجي نيست.
3. ارجاع ضمير به مرجع نزديك در صورتي اولويت دارد كه انسجام معنا حفظ شود، در حالي كه اينجا سبب دگرگوني معناي جمله ميشود.
احتجاج حضرت ابراهيم(عليهالسلام)
محاجّه از سوي نمرود آغاز شد؛ ليكن قرآن كريم پرسش وي را بيان نكرده، چون به قرينه پاسخ حضرت ابراهيم(عليهالسلام) سؤال نمرود روشن است. از جواب برميآيد كه گويا نمرود پرسيد: «من ربّك»؛ پروردگار تو كيست كه ما را به پرستش او دعوت ميكني، با آنكه زمام همه امور اين مملكت به دست من است؟ حضرت ابراهيم(عليهالسلام) پاسخ داد: پروردگار من كسي است كه مرگ و زندگي به دست اوست: ﴿رَبِّي الَّذي يُحيي ويُميت﴾؛ يعني مبدئي كه نظام احيا و اماته در اختيار اوست مسئول تدبير است. نمرود گفت: كسي كه مرگ و حيات به دست اوست، جز من كسي نيست: ﴿قالَ اَنَا اُحيي واُميت﴾، آنگاه براي اثبات اين ادّعا گفت: دستور ميدهم تا دو نفر زنداني محكوم به مرگ را بياورند، يكي را آزاد و ديگري را اعدام ميكنم. سپس گفت: اكنون كه ديديد مرگ و حيات به دست من است، بايد مرا بپرستيد 1.
^ 1 – ـ الكافي، ج8، ص368؛ تفسير القمي، ج1، ص86؛ الدر المنثور، ج2، ص25. نقل تفسير قمي در بحث روايي خواهد آمد.
237
از احتجاج حضرت ابراهيم(عليهالسلام) برميآمد كه معبود كسي است كه قدرت احيا و اماته داشته باشد. نمرود براي فرار از اين محذور يا بايد ميگفت كه احيا و اماته در اختيار بتهاست، كه چنين كاري مقدور نبود، زيرا نه آنها تاكنون چنين عملي را انجام دادهاند و نه درباره آنها مغالطه ممكن بود، يا بايد ميگفت احيا و اماته كننده منم و اين ادعاي عاطل را با تمويه باطل مقرون كند كه بهترين گزينه براي وي همين بود كه آن را انتخاب كرد، گرچه سرانجام مبهوت گشت.
تحليل منطقي برهان يكم
اين استدلال در حقيقت به طريق شكل اول منطقي تنظيم شده است، زيرا كبراي استدلال: «هر كه مرگ و حيات به دست اوست، ربّ است» مقبول دو طرف بود و اختلاف در صغرا بود؛ حضرت ابراهيم(عليهالسلام) ميگفت: مرگ و حيات به دست خداست و نمرود آن را به دست خود ميپنداشت. احيا و اماته ميتواند حدّ وسط برهان قرار گيرد، زيرا هر دو به مبدأ فاعلي نياز دارند و احتجاج حضرت ابراهيم تامّ بود و چنين برهاني از زبان همه انبيا صادر شده است.
دو مسئله احيا و اماته خدا در آياتي از قرآن كريم، حدّ وسط برهان ربوبيت وي قرار گرفته است؛ مانند ﴿رَبِّ السَّموتِ والاَرضِ وما بَينَهُما اِن كُنتُم موقِنين ٭ لااِلهَ اِلاّهُوَ يُحيي ويُميتُ رَبُّكُم ورَبُّ ءابائِكُمُ الاَوَّلين) 1 در اين آيه، ربوبيت مطلق با احيا و اماته مطلق ثابت شده است. همچنين مانند آيه
^ 1 – ـ سوره دخان، آيات 8 ـ 7.
238
﴿… اِلاّرَبَّ العلَمين… والَّذي يُميتُني ثُمَّ يُحيين) 1 كه از زبان ابراهيم(عليهالسلام) بيان شده و نه تنها مطلق اماته و احيا را از صفات ربّالعالمين ميداند، بلكه ميگويد: اماته و احياي من نيز به دست اوست. نيز مانند ﴿تَبرَكَ الَّذي بِيَدِهِ المُلكُ…٭ اَلَّذي خَلَقَ المَوتَ والحَيوة) 2
همه مراحل حيات از پايينترين مرحله تا عاليترين آن به دست خداست، چنانكه قرآن كريم به صورت مطلب كلي، خدا را شكافنده هستهها و دانهها و رشد دهنده آنها تا مرحله درخت و گياه شدن دانسته است: ﴿اِنَّ اللهَ فالِقُ الحَبِّ والنَّوي) 3 نيز حيات معنوي را به دست او ميداند: ﴿مَن عَمِلَ صلِحًا مِن ذَكَرٍ اَو اُنثي وهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَة) 4
مرگ و حيات به دست خداست و پيشرفتهاي علمي و پزشكي نيز توان دفع مرگ را ندارد، هرچند بتواند با درمان برخي از بيماريها آن (اَجَل مقضي نه اَجَل مُسمّي) را تا حدي به تأخير بيندازد؛ ولي اين پيشرفتها همه در نظام ربوبي تحقق يافته و اراده تكويني خدا موجب شده است كه در سايه تكنيك و قدرت علمي چنين شود و چيزي از حيطه قدرت و اراده او خارج نيست، پس وقتي كه روح بايد از بدن مفارقت كند نميتوان آن را به تعويق انداخت: ﴿فَلَولا اِذا بَلَغَتِ الحُلقوم… فَلَولا اِن كُنتُم غَيرَ مَدينين ٭ تَرجِعونَها اِن كُنتُم صدِقين) 5 بر همين اساس، خداي سبحان در جواب منافقان كه به شركت مؤمنان در جبهه و
^ 1 – ـ سوره شعراء، آيات 81 ـ 77.
^ 2 – ـ سوره ملك، آيات 2 ـ 1.
^ 3 – ـ سوره انعام، آيه 95.
^ 4 – ـ سوره نحل، آيه 97.
^ 5 – ـ سوره واقعه، آيات 87 ـ 83.
239
شهيد شدن آنان اعتراض ميكردند و ميگفتند: اگر اينان به جبهه نميرفتند، كشته نميشدند، چنين ميفرمايد: اگر راست ميگوييد مرگ را از خود دور كنيد: ﴿قُل فَادرَءوا عَن اَنفُسِكُمُ المَوتَ اِن كُنتُم صدِقين) 1 و در پاسخ كساني كه از مرگ ميگريزند نيز ميفرمايد: مرگ به دست خداست، اگر در برجهاي سر به فلك كشيده و مستحكم نيز زندگي كنيد، مرگ شما را فرا خواهد گرفت و راه گريزي نداريد: ﴿اَينَما تَكونوا يُدرِككُمُ المَوتُ ولَو كُنتُم في بُروجٍ مُشَيَّدَة) 2
حضرت ابراهيم(عليهالسلام) همه حيات و ممات را به دست خدا دانست و نمرود گفت: همهاش به دست من است. نمرود ادعايش را با واو عاطفه همراه نكرد و نگفت «و أنا أحيي و أُميت»، زيرا مشرك خداوند را شريك خود يا خود را شريك خدا نميداند و عبادت هيچ بتپرستي براي خدا و براي بت نيست بلكه فقط براي بت است، هرچند به عنوان شفيع و نزديك كننده آنها به خدا.
چون نمرود برهان حضرت ابراهيم(عليهالسلام) را تام ديد دست به عوامفريبي زد و آن حضرت از راه طلوع خورشيد وارد شد تا زمينه اغواگري و تمويه را از نمرود بگيرد.
عوامفريبي و مغالطه نمرود
كبراي برهان احيا و اماته، مورد قبول نمرود و ساير حاضران بود و او از اين جهت نتوانست در آن خدشه كند؛ ليكن از جهات زير در صغراي استدلال مغالطه كرد:
1. خلط حقيقت و مجاز؛ نمرود احيا را آزاد كردن از زندان و اماته را اعدام
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 168.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 78.
240
دانست، در حالي كه استفاده از الفاظ مجازي در برهان، مغالطه است و منظور حضرت ابراهيم(عليهالسلام) از احيا، زنده كردن و مقصود از مرگ، استيفاي روح و تحويل گرفتن آن بود.
2. انطباق بر مورد متعدد؛ نمرود احيا را نسبت به فردي و اماته را نسبت به فرد ديگري انجام داد، در حالي كه مراد ابراهيم(عليهالسلام) احيا و اماته نسبت به هر فرد بود، از اينرو به نمرود گفت: اگر مرگ و حيات به دست توست، آن را كه اعدام كردي، زنده كن: «أحيِ من قتلته» 1
3. مقصود حضرت ابراهيم(عليهالسلام) از ربوبيت، ربوبيّت تكويني و تشريعي بود؛ ولي نمرود آن را بر تدبير فردي و اجتماعي حمل كرد.
4. به قرينه مضارع بودن فعل ﴿يُحيي﴾ و ﴿يُميت﴾، حضرت ابراهيم(عليهالسلام) استمرار احيا و اماته را اراده كرده بود؛ يعني خدا لحظه به لحظه افاضه و استيفاي روح ميكند؛ ولي در كار نمرود استمراري وجود نداشت، كشتن و آزاد كردن او بر فرض شمول حدّ وسط، مقطعي بود.
نكته: هرچند تمدن بابِليها در عصر نمرود پر فروغ بود؛ ليكن هيچ تلازمي بين رشد عقل تجربي و عقل تجريدي نيست. نمرود با تمويه و تلبيس، برهان نوراني حضرت ابراهيم(عليهالسلام) را در حضور مردم متمدّن حسّگرا و وثَنَي بابِل بياثر نشان داد.
آنچه هم اكنون در بخشي از كشورهاي پيشرفته رايج است از همين قبيل است؛ يعني از جهت عقل تجربي به دورترين اختر سپهر دسترسي يافتند؛ ولي از جهت عقل تجريدي و عرفان شهودي از نزديكترين موجود كه همان هويت
^ 1 – ـ تفسير القمي، ج1، ص86؛ بحار الانوار، ج12، ص34.
241
اصلي آنهاست بيخبرند: ﴿نَسُوا اللهَ فَاَنسهُم اَنفُسَهُم) 1
برهان دوم حضرت ابراهيم(عليهالسلام)
حضرت ابراهيم(عليهالسلام) نخست گفت: ربّ من كسي است كه احيا و اماته به دست اوست و نمرود با پذيرش ملازمه ميان ربوبيت و قدرت بر احيا و اماته، در تعيين مصداق مغالطه كرد و احيا و اماته را به دست خود پنداشت و در نتيجه ربوبيت پنداري خود را تثبيت كرد. حضرت ابراهيم(عليهالسلام) چون استقبال حاضران از سخن بيپايه نمرود و تصديق ايشان را ديد و جواب دادن از مغالطه نمرود را براي آن كوردلان بينتيجه دانست بدون دست كشيدن از سخن نخست خود به اقامه برهان ديگري پرداخت و گفت: اگر واقعاً تو ربّ هستي، پس كار ديگري انجام ده: خدا خورشيد را از شرق بالا ميآورد، تو آن را از مغرب بالا بياور.
در اين بخش، حضرت ابراهيم(عليهالسلام) خواست تا مصداق واقعي رب را مشخص و مصداق دروغين آن را رسوا سازد، از اينرو به جاي «ربّ» از واژه «الله» كه عَلَم شخص است، استفاده كرد و نيز چون اين بخش متفرّع بر برهان احيا و اماته است، از حرف عطف «فاء» استفاده شده است: ﴿قالَ اِبرهيمُ فَاِنَّ اللهَ يَأتي بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِب﴾، چون روشن خواهد شد كه بخش دوم كلام حضرت ابراهيم برهان ديگر نيست؛ بلكه مصداق و مثالي ديگر براي برهان اول است، چون حيات و ممات نيز طلوع و غروبي بيش نيست و هر چه هست مرگ نسبي است و مرگ حقيقي به معناي نابودي شخص اصلاً وجود ندارد.
^ 1 – ـ سوره حشر، آيه 19.
242
حضرت ابراهيم(عليهالسلام) طلوع و غروب خورشيد را مطرح كرد تا هم مدّعاي خود، يعني اداره جهان به وسيله ربّالعالمين را ثابت كند و هم به ستارهپرستان و ماهپرستان و خورشيدپرستان عصر خود بفهماند كه همه اينها در پيشگاه پروردگار جهان خاضعاند، زيرا ستارهپرستي و خورشيدپرستي در عصر آن حضرت رواج فراواني داشت، از اينرو گفت: خداي من خورشيد را از مشرق به مغرب ميبرد، تو اگر ميتواني آن را از مغرب برآور: ﴿فَاِنَّ اللهَ يَأتي بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِب﴾.
درباره برهان دوم حضرت ابراهيم(عليهالسلام) سه نكته در خور توجّه است:
1. اين برهان نيز به شكل اول منطقي است، زيرا كبراي استدلال: «هر كه خورشيد در اختيارش باشد، ربّ است» مقبول طرفين بود و حضرت ابراهيم(عليهالسلام) با تكيه بر اين كبرا گفت: خورشيد در اختيار خداي من است و آنرا از خاور ميآورد و اگر ميپنداري كه خورشيد در اختيار توست، آن را از باختر برآور. نمرود در اينجا نتوانست دست به عوامفريبي بزند، زيرا نه ميتوانست چنين طلوع و غروبي را تصادفي و بيسبب بداند و نه ميتوانست آن را مستند به خود خورشيد بداند، چون خودش خلاف آن را معتقد بود و نه ميتوانست بگويد من آن را از مشرق بيرون ميآورم، چون به وي گفته ميشد حال آن را از مغرب بيرون آور.
2. اين برهان، هم بر برهان نظم تطبيقپذير است و هم بر برهان حركت. كلمه «حركت» در قرآن كريم استعمال نشده، ولي كلمه «سير» آمده است: ﴿هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُم فِي البَرِّ والبَحر) 1 «تسيير» همان
^ 1 – ـ سوره يونس، آيه 22.
243
«تحريك» و «مسيِّر» همان «محرِّك» است، پس خداي سبحان آفتاب و مهتاب را با قانون منظمي از مشرق به مغرب ميبرد.
3. ظاهر ﴿قالَ اِبرهيمُ فَاِنَّ اللهَ يَأتي بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِب﴾ تغيير برهان است؛ ولي اگر با دقّت بنگريم تبديل مصداق يك اصل جامع است نه تغيير برهان، زيرا تعدّد برهان مستلزم تعدّد حدّ وسط است، و تعدد مثال سبب تعدّد حدّ وسط نميشود تا برهان متعدد گردد. براي نمونه، گاهي برهان حدوث را اينگونه بيان ميكنيم: «العالم حادث و كلّ حادث يحتاج إلي المحدث، فالعالم يحتاج إلي المحدث»؛ ليكن شايد كسي توانِ ادراك صغرا، يعني حدوث عالم را نداشته باشد و بگويد: نميدانم عالَم حادث است يا قديم، از اينرو براي او مثال روشنتري ارائه ميشود؛ به اين وضع: «الشجر حادث و كلّ حادث يحتاج إلي المحدث، فالشجر يحتاج الي المحدث»، چون او به چشم خود ميبيند كه درخت معيّن، قبلاً نبود و اكنون هست.
همچنين گاهي برهان امكان را چنين بيان ميكنيم: «الروح ممكن و كلّ ممكن يحتاج إلي الواجب، فالروح يحتاج إلي الواجب»؛ ولي شايد كسي توان ادراك روح مجرد و امكاني بودن آن را نداشته باشد و نداند روح چيست تا بداند حادث است يا قديم، از اينرو با مثال سادهتري، برهان را بيان كرده، ميگوييم: «الجسم ممكن و كلّ ممكن يحتاج إلي الواجب، فالجسم يحتاج إلي الواجب»، چون ممكن بودن جسم براي همگان فهمپذير است.
گاه نيز برهان حركت را چنين بيان ميكنيم: «العالَم متحرّك و كلّ متحرّك يحتاج إلي المحرّك، فالعالم يحتاج إلي المحرّك»؛ ليكن شايد كسي متحرّك بودن عالَم را ادراك نكند، از اينرو در مثال واضحتري ميگوييم: «الإنسان
244
متحرّك و كلّ متحرّك يحتاج إلي المحرّك، فالإنسان يحتاج إلي المحرّك». در هيچ يك از اين موارد سهگانه، برهان متعدد نشده، بلكه براي هر برهان، دو مثال ذكر شده است كه دومي روشنتر از اوّلي است.
در آيه مورد بحث نيز، يك برهان با دو مثال بيان شده كه دومي روشنتر از اوّلي است. چون در مثال نخست امكان تمويه و عوامفريبي وجود داشت، چنان كه نمرود چنين كرد، آنگاه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) با مثالي روشنتر مطلب را بيان كرد تا زمينه صحنهسازي كاذب در آن نباشد.
تذكّر: 1. سرّ اتحاد برهان احيا و اماته و برهان طلوع شمس از مشرق اين است كه برهان مزبور كه به دو تقريب ارائه شد از حدّ وسط نظم يا حركت يا حدوث يا امكان ماهوي يا امكان فقري استفاده شده است وگرنه عنوان احيا و اماته و نيز عنوان طلوع از مشرق هيچ دخالتي در ساختار برهان ندارند و هر يك از حدود وسطاي مزبور ميتوانند پشتوانه دو مصداق و دو مثال ياد شده باشند، بنابراين، تغيير حضرت ابراهيم(عليهالسلام) فقط در مصداق بود نه در حد وسط.
2. بر فرض كه تغيير مزبور از سنخ تبديل برهان باشد نه تغيير مصداق، هيچ محذوري لازم نميآيد، زيرا چنين تغييري كه ناشي از سوء فهم يا تعمّد در مغالطه خصم باشد مستلزم قبول نقد و بطلان دليل قبلي نيست، بلكه براي تفهيم بهتر و مصونيت از مغالطه رقيب رعيب خواهد بود.
كفر و گمراهي نمرود
مرحله نخست برهان، يعني بحث احيا و اماته، تامّ بود و انكار نمرود هم از روي كفر او صورت گرفت؛ ليكن راه مغالطه در مرحله مذكور باز بود؛ ولي مرحله دوم چنان متقن و روشن بيان شد كه راه مغالطه را بر نمرود بست و او را
245
متحيّر ساخت: ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَر﴾.
«بهت» به معناي دهشت و حيرت است و مبهوت كسي است كه راه نجات را گم كرده و متحير و سرگردان باشد، چنانكه كافران به موجب برپايي سريع قيامت، مبهوت ميشوند: ﴿بَل تَأتيهِم بَغتَةً فَتَبهَتُهُم… ) 1 نمرود كه به مثالِ نخستِ برهان كفر ورزيده بود، با ارائه مثال دوم درمانده شد و كفر او نتيجه انكار مثال آغازين بود: ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَر﴾.
علّت درماندگي و بُهت نمرود اين بود كه خدا ظالمان را هدايت نميكند: ﴿واللهُ لايَهدِي القَومَ الظّلِمين﴾. منظور از اين هدايت، هدايت تكويني پاداشي و اعطاي توفيق و بيداري و هشياري فطرت و عقل است، وگرنه هدايت تشريعي ابتدايي و بيان احكام و معارف به وسيله انبيا(عليهمالسلام)، تا آخرين لحظه حيات براي همه وجود دارد و انسان را رها نميكند.
اشارات و لطايف
1. شيوه هاي ارشاد و تبليغ انبيا(عليهمالسلام)
حجّت تام از آن خداوند است: ﴿فَلِلّهِ الحُجَّةُ البلِغَة) 2 از اينرو دعوت پيامبران الهي(عليهمالسلام) همواره با برهان و حجّت همراه بوده است. انبيا گاهي بتپرستي را مذمّت و تقليد كوركورانه آنها را محكوم ميكردند: ﴿ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي اَنتُم لَها عكِفون ٭ قالوا وَجَدنا ءاباءَنا لَها عبِدين ٭ قالَ لَقَد كُنتُم اَنتُم وءاباؤُكُم في ضَللٍ مُبين) 3 و گاه براي مردم چنين استدلال ميكردند:
^ 1 – ـ سوره انبياء، آيه 40.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه 149.
^ 3 – ـ سوره انبياء، آيات 54 ـ 52.
246
پرستيدن چيزي كه توانِ شنيدن و ديدن و دفع ضرر و جلب منفعت را ندارد، بسيار ناپسند است: ﴿لِمَ تَعبُدُ ما لايَسمَعُ ولايُبصِرُ ولايُغني عَنكَ شيءا) 1 ﴿اَفَتَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ ما لايَنفَعُكُم شيءاً ولايَضُرُّكُم ٭ اُفٍّ لَكُم ولِما تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ اَفَلا تَعقِلون) 2
گاه نيز بتها را اِفْك و ساخته دست خود آنان دانسته و ميگفتند: اگر به طمع نفع و روزي، بتها را ميپرستيد، نيك بدانيد كه روزي را بايد از خدا طلب كنيد، پس او را بپرستيد و شكرگزار او باشيد و به سوي او بازگرديد: ﴿اعبُدُوا اللهَ واتَّقوهُ ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم تَعلَمون ٭ اِنَّما تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ اَوثنًا وتَخلُقونَ اِفكًا اِنَّ الَّذينَ تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ لايَملِكونَ لَكُم رِزقًا فَابتَغوا عِندَ اللهِ الرِّزقَ واعبُدوهُ واشكُروا لَهُ اِلَيهِ تُرجَعون) 3 بدينگونه نه تنها قابل پرستش نبودن بتها را با براهينِ روشن و فهمپذير ثابت ميكردند، بلكه روشمندانه، خصال معبود حقيقي را بيان و پروردگار راستين را معرفي ميكردند: ﴿قالَ بَل رَبُّكُم رَبُّ السَّموتِ والاَرضِ الَّذي فَطَرَهُنَّ واَنَا عَلي ذلِكُم مِنَ الشّهِدين) 4
انبيا به شبهههاي علمي بتپرستان پاسخ ميدادند و هنگامي كه شهوت عملي آنها عامل پرستش غير خدا ميشد، به موعظه و اندرزشان همّت ميگماشتند و ضمن اشاره به ريشه گمراهيها و انحرافات فكري بشر، آنها را از پيروي وساوس شيطان و اغواگري او برحذر ميداشتند: ﴿لاتَعبُدِ الشَّيطنَ اِنَّ الشَّيطنَ كانَ لِلرَّحمنِ عَصيّا) 5 گاه نيز آنان را از عاقبت انحراف از توحيد و
^ 1 – ـ سوره مريم، آيه 42.
^ 2 – ـ سوره انبياء، آيات 67 ـ 66.
^ 3 – ـ سوره عنكبوت، آيات 17 ـ 16.
^ 4 – ـ سوره انبياء، آيه 56.
^ 5 – ـ سوره مريم، آيه 44.
247
گرفتار شدن در ولايت شيطان ميترساندند: ﴿اِنّي اَخافُ اَن يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحمنِ فَتَكونَ لِلشَّيطنِ وَليّا) 1
پيامبران در كنار دليلهاي عقلي، صراط مستقيم را با دليل نقلي و مستند به وحي الهي معتبر، به مردم نشان ميدادند: ﴿اِنّي قَد جاءَني مِنَ العِلمِ ما لَميَأتِكَ فَاتَّبِعني اَهدِكَ صِرطًا سَويّا) 2 و با رسول امين خواندن خود، به مردم ميفهماندند كه منشأ اين سخنان وحي است: ﴿اِنّي لَكُم رَسولٌ اَمين) 3
گاه نيز دليل عقلي و نقلي را در كنار هم بيان ميكردند و چنين ميگفتند: ما را با خبر كنيد آيا معبودهاي شما در آفرينش آسمان و زمين سهم داشتهاند (دليل عقلي) يا سندي آسماني بر مشروعيت پرستش آنان داريد (دليل نقلي):﴿اَرَءَيتُم ما تَدعونَ مِن دونِ اللهِ اَروني ماذا خَلَقوا مِنَ الاَرضِ اَم لَهُم شِركٌ فِي السَّموتِ ائتوني بِكِتبٍ مِن قَبلِ هذا اَو اَثرَةٍ مِن عِلمٍ اِن كُنتُم صدِقين) 4
گاهي هم پس از انذارها و هشدارها و بيان براهين عقلي و نقلي و عدم تأثير آنها، ميكوشيدند بطلان بتپرستي را به گونهاي محسوس به آنان بياموزند؛ مانند بتشكني حضرت ابراهيم(عليهالسلام) كه با عمل خويش به آنها فهماند از بتهاي سنگي و چوبي كاري ساخته نيست 5.
سرانجام وقتي پافشاري مردم را بر پيمودن راه باطل ميديدند، دست به اقدام عملي زده و ماده فساد را از ميان برميداشتند؛ مانند حضرت موسي(عليهالسلام) در سوزاندن گوساله طلايي و به دريا افكندن آن، تا هيچگونه امكان دسترسي به
^ 1 – ـ سوره مريم، آيه 45.
^ 2 – ـ سوره مريم، آيه 43.
^ 3 – ـ سوره شعراء، آيه 125.
^ 4 – ـ سوره احقاف، آيه 4.
^ 5 – ـ سوره انبياء، آيات 67 ـ 57.
248
آن نباشد: ﴿وانظُر اِلي اِلهِكَ الَّذي ظَلتَ عَلَيهِ عاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي اليَمِّ نَسفا) 1
2. انگيزه مقابله با دعوت انبيا
در برابر دعوت فراگير انبيا(عليهمالسلام) و اقامه براهين آنان، گروههاي مختلفي با انگيزههاي گوناگون جبههگيري ميكردند؛ گاهي طاغوتي مانند نمرود با شهوت مُلك و سلطنت و داعيه ربوبيت به محاجّه با حضرت ابراهيم(عليهالسلام) ميپرداخت: ﴿اَلَم تَرَ اِلَي الَّذي حاجَّ اِبرهيمَ في رَبِّهِ اَن ءاتهُ اللهُ المُلك… ﴾، گاهي هم مردم عادي به جهت تقليد كوركورانه از بزرگان و پيروي از سنتهاي غلط پدرانشان با آن حضرت محاجّه ميكردند: ﴿وحاجَّهُ قَومُهُ قالَ اَتُحجّونّي فِي اللهِ وقَد هَدنِ ولااَخافُ ما تُشرِكونَ بِهِ اِلاّاَن يَشاءَ رَبّي شيءاً وسِعَ رَبّي كُلَّ شيءٍ عِلمًا اَفَلا تَتَذَكَّرون) 2
در آغاز بعثت رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم نيز مردم با او محاجّههايي ميكردند كه برآمده از نسيان آفرينش و عدم توجّه به ضعف اصلي خودشان بود: ﴿وضَرَبَ لَنا مَثَلًا ونَسِي خَلقَهُ قالَ مَن يُحي العِظمَ وهِي رَميم ٭ قُل يُحييهَا الَّذي اَنشَاَها اَوّلَ مَرَّةٍ وهُوَ بِكُلِّ خَلقٍ عَليم) 3 هر كه ضعف ذاتي خود را فراموش كند، در برابر خداي سبحان داعيه ربوبيت پيدا ميكند، چنان كه انسان معصيتكار و هواپرست چنين است: ﴿اَفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوه) 4
^ 1 – ـ سوره طه، آيه 97.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه 80.
^ 3 – ـ سوره يس، آيات 79 ـ 78. جدال نمرود درباره مبدأ بود، و اين محاجّه درباره معاد است.
^ 4 – ـ سوره جاثيه، آيه 23.
249
محاجّه اهل كتاب هم با رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم از روي نژادپرستي و افتخار به برخي فضايل خيالي بود: ﴿قُل اَتُحاجُّونَنا فِي اللهِ وهُوَ رَبُّنا ورَبُّكُم ولَنا اَعملُنا ولَكُم اَعملُكُم ونَحنُ لَهُ مُخلِصون) 1 همچنين مسيحيان نجران از روي لجاجت و اصرار بر دين گذشته خود، با پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم به محاجّه پرداختند: ﴿فَمَن حاجَّكَ فيهِ مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلم) 2
قرآن كريم همه اين محاجّهها را كه در برابر حق مبين بود باطل دانسته و احتجاج كنندگان را مشمول غضب و عذاب دردناك ميشمرد: ﴿والَّذينَ يُحاجّونَ فِي اللهِ مِن بَعدِ مَا استُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُم داحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِم وعَلَيهِم غَضَبٌ ولَهُم عَذابٌ شَديد) 3 زيرا هيچ يك از اين احتجاجها از روي حقيقتطلبي نبود، بلكه پس از روشن شدن حق، به انگيزه عناد و لجاجت انجام ميشد، از اين رو قرآن كريم ميفرمايد: اگر معجزات حسّي فراواني هم باشد، مثلاً فرشتگان را رو در رو ببينند يا مردهها زنده شوند و با آنها سخن بگويند يا هر چه را كه ميپسندند، در برابرشان آماده شود، باز هم ايمان نميآورند: ﴿ولَو اَنَّنا نَزَّلنا اِلَيهِمُ المَلئِكَةَ وكَلَّمَهُمُ المَوتي وحَشَرنا عَلَيهِم كُلَّ شيءٍ قُبُلًا ما كانوا لِيُؤمِنوا اِلاّاَن يَشاءَ اللهُ ولكِنَّ اَكثَرَهُم يجهَلون) 4
3. نتيجه احتجاج انبيا(عليهمالسلام)
پس از ارائه براهين به وسيله پيامبران، به طور معمول انسانهاي فريبخورده، به فطرت اولي خود برگشته، ضمير خفتهشان بيدار ميشد، چنانكه درباره قوم
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 139.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 61.
^ 3 – ـ سوره شوري، آيه 16.
^ 4 – ـ سوره انعام، آيه 111.
250
حضرت ابراهيم(عليهالسلام) آمده است كه به خود آمدند و به ظلم خود اعتراف كردند: ﴿فَرَجَعوا اِلي اَنفُسِهِم فَقالوا اِنَّكُم اَنتُمُ الظّلِمون) 1
ساحران عصر حضرت موسي(عليهالسلام) نيز پس از مشاهده معجزه روشن آن حضرت و فرق آشكار آن با سحر به فطرت خويش بازگشته و به او ايمان آوردند، به گونهاي كه تلاش سران ستم كه منافع خود را در خطر ديده و با عوامفريبي، آنها را به ادامه راه باطل فراخواندند نيز ناكام ماند: ﴿فَاُلقِي السَّحَرَةُ سُجَّدًا قالوا ءامَنّا بِرَبِّ هرونَ وموسي ٭ قالَ ءامَنتُم لَهُ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَكُم اِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذي عَلَّمَكُمُ السِّحرَ فَلاَُقَطِّعَنَّ اَيدِيَكُم واَرجُلَكُم مِن خِلفٍ ولاُصَلِّبَنَّكُم في جُذوعِ النَّخلِ ولَتَعلَمُنَّ اَيُّنا اَشَدُّ عَذابًا واَبقي ٭ قالوا لَن نُؤثِرَكَ عَلي ما جاءَنا مِنَ البَيِّنتِ والَّذي فَطَرَنا فَاقضِ ما اَنتَ قاضٍ اِنَّما تَقضي هذِهِ الحَيوةَ الدُّنيا) 2
درباره حضرت خليل حق نيز سران شرك گفتند: براي ياري خدايانتان او را در آتش افكنيد و تار و پودش را بسوزانيد: ﴿قالوا حَرِّقوهُ وانصُروا ءالِهَتَكُم اِن كُنتُم فعِلين) 3 غافل از آنكه آتش نيز از جنود الهي است و جز از او فرمان نميبرد و اگر خدا بخواهد، گلستان ميگردد: ﴿قُلنا ينارُ كوني بَردًا وسَلمًا عَلي اِبرهيم) 4 از اينرو كيد ظالمان حاصلي جز خسران نداشت و ندارد: ﴿واَرادوا بِهِ كَيدًا فَجَعَلنهُمُ الاَخسَرين) 5 ولي حضرت ابراهيم(عليهالسلام) عبد صالح
^ 1 – ـ سوره انبياء، آيه 64.
^ 2 – ـ سوره طه، آيات 72 ـ 70.
^ 3 – ـ سوره انبياء، آيه 68.
^ 4 – ـ سوره انبياء، آيه 69.
^ 5 – ـ سوره انبياء، آيه 70.
251
خدا كه از امتحانهاي سخت سرفراز بيرون آمده بود، الگوي امّتهاي پس از خود شد: ﴿قَد كانَت لَكُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ في اِبرهيمَ والَّذينَ مَعَهُ اِذ قالوا لِقَومِهِم اِنّا بُرَءؤُا مِنكُم ومِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ الله) 1
4. استدلال انبيا(عليهمالسلام) به برخي شئون ربوبيّت
جاهطلبي و هواپرستي سبب خودفراموشي است و انساني كه قدر خود را فراموش كند، نه تنها طاغي شده و از زي عبوديت بيرون ميرود، بلكه خود را در مرز ربوبيّت ميپندارد و با گفتن ﴿اَنا رَبُّكُمُ الاَعلي) 2 و ﴿اَنَا اُحيي واُميت﴾ دعوي باطل ربوبيت دارد.
انبياي الهي(عليهمالسلام) كه از هر راه ممكن استفاده ميكردند تا سرمايههاي فطري دفن شده انسانها را احيا كرده: «و يثيروا لهم دفائن العقول» 3 و زنجيرهاي گران و سنگين جهل علمي و جهالت عملي را از دست و پاي فكر آنان گشوده و آنها را آزادانه به ساحت قدس توحيد ناب برسانند: ﴿ويَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغللَ الَّتي كانَت عَلَيهِم) 4 با اثبات ربوبيت مطلق براي خداي سبحان، ربوبيت دروغين و پنداري طاغيان را باطل كرده و در اين راه با ذكر خصوصيات ربّ بودن، پروردگار خود را ميشناسانند: ﴿رَبِّي الَّذي يُحيي ويُميت﴾ و ﴿قالَ رَبُّنَا الَّذي اَعطي كُلَّ شيءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدي) 5
^ 1 – ـ سوره ممتحنه، آيه 4.
^ 2 – ـ سوره نازعات، آيه 24.
^ 3 – ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
^ 4 – ـ سوره اعراف، آيه 157.
^ 5 – ـ سوره طه، آيه 50.
252
ربوبيّت نظام هستي لوازمي دارد كه در استدلال حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به بعضي از آنها مانند احيا و اماته، اشاره شده است. يكي ديگر از شئون ربوبيت، هدايت مخلوق است كه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) در جاي ديگري به آن استدلال كرده است: ﴿اَلَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهدين) 1 حضرت موسي(عليهالسلام) هم، در مناظره با فرعون، آنگاه كه از او پرسيد: پروردگار شما كيست: ﴿فَمَن رَبُّكُما) 2 هدايت و خلقت را از صفات ربّ خود ذكر كرد: ﴿رَبُّنَا الَّذي اَعطي كُلَّ شيءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدي) 3 فرعون نيز اين كبراي كلي را پذيرفت؛ ليكن در مقام احتجاج با مؤمنِ قوم خود با جمله ﴿ما اُريكُم اِلاّما اَري وما اَهديكُم اِلاّسَبيلَ الرَّشاد) 4 دست به دو مغالطه زد:
1. بخشي از كبراي كلام حضرت موسي(عليهالسلام) يعني هدايت را ذكر كرد و از بخش ديگر (خلقت) چشمپوشيد.
2. منظور حضرت موسي(عليهالسلام) از هدايت، هدايت تكويني بود؛ ولي فرعون آن را به معناي تدبير اجتماعي گرفت.
5. لزوم برهان براي اثبات ربوبيّت خدا
شيخ طوسي(قدسسرّه) برپايه آيه مورد بحث ميفرمايد: 1. معارف الهي و مباحث توحيدي، ضروري و بديهي نيست؛ بلكه نيازمندِ اقامه برهان است، وگرنه معنا
^ 1 – ـ سوره شعراء، آيه 78.
^ 2 – ـ سوره طه، آيه 49.
^ 3 – ـ سوره طه، آيه 50.
^ 4 – ـ سوره غافر، آيه 29.
253
نداشت كه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به محاجّه نمرود جواب دهد و براي او برهان بياورد.
2. در معارف، تقليد جايز نيست، وگرنه، صرف اعلام مدّعا بس بود و به براهين حضرت ابراهيم(عليهالسلام) نيازي نبود 1.
توضيح اينكه اصل وجود خالق و صانع براي نظام هستي، بسيار روشن است؛ اما صرف قبول اصل صانع مشكلي را حل نميكند، چون همه مشركان معتقد بودند كه عالم را واجب الوجودي خلق كرده است و جز ملحدان و افرادي كه ذهنشان به شبهات آغشته شده بود و ميگفتند: ﴿ومايُهلِكُنا اِلاَّالدَّهر) 2 و بدون هيچ دليلي خدا را انكار ميكردند يا در آن ترديد داشتند، ديگران به اصل خالق معترف بودند.
در محاجّه نمرود با حضرت ابراهيم(عليهالسلام) هم، بحثي درباره اثبات صانع نيست؛ ولي اثبات ربوبيت و كارگرداني و مديريت خداي سبحان كه بخش ديگري از معارف و مباحث توحيدي و محور اين محاجه است، نه بديهي است و نه تقليدپذير، بلكه بايد براي اثبات آن استدلال كرد.
بر همين اساس، انبيا(عليهمالسلام) در برخورد با مدّعيان ربوبيت، مانند نمرود، برهانهاي محكمي بيان ميكردند و در برخورد با مردم عادي كه رفتار و كردار تقليدي داشتند، نخست تقليد كوركورانه آنان را محكوم ميكردند، آنگاه با بيانِ متوسط و موعظتآموز، ضلالتِ روش آنها را روشن ميكردند و راه هدايت و رستگاري را به آنان نشان ميدادند.
^ 1 – ـ ر.ك: التبيان، ج2، ص319.
^ 2 – ـ سوره جاثيه، آيه 24.
254
6. معناي مشرق و مغرب
در نگاه نخست، نقطهاي را مشرق و نقطه ديگر را مغرب ميپنداريم؛ ولي اگر با دقت بنگريم تمام نقاط عالم، هم مشرق است و هم مغرب، زيرا هر نقطهاي را كه در نظر بگيريم در آن نقطه خورشيد براي عدّهاي نمايان و از ديد عده ديگري كه به نسبت آنها در طرف مشرق هستند، و قبلاً در آنجا طالع بود، پنهان ميشود، از اينرو، قرآن كريم خداوند را پروردگار مشرقها و مغربها ميداند: ﴿فَلا اُقسِمُ بِرَبِّ المَشرِقِ والمَغرِب) 1
ليكن در آيه ﴿رَبُّ السَّموتِ والاَرضِ وما بَينَهُما ورَبُّ المَشرِق) 2 اصلاً از «مغارب» ياد نشده است؟ در اين زمينه توجيههاي مختلفي ذكر كردهاند:
1. به وضوح و روشني آن محذوف اكتفا شده و نيازي به ذكر «مغارب» نيست، چنان كه لباس، انسان را از سرما و گرما حفظ ميكند؛ ليكن قرآن كريم تنها به ذكر حفظ آن از گرما بسنده كرده است: ﴿سَربيلَ تَقيكُمُ الحَرّ) 3
2. طلوع براي مردم سودمندتر از غروب است، از اينرو، «مشرق» ذكر شده تا اشارهاي به كثرت احسان خداي سبحان به بندگانش باشد، چنان كه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به طلوع از مشرق اشاره كرد و درباره غروب در مغرب چيزي نگفت: ﴿فَاِنَّ اللهَ يَأتي بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِق) 4
3. مناسب با طلوع وحي و ظهور فرشتگان كه در آيات پيش آمده، خصوص عنوان ﴿رَبّ المَشارِق﴾ است نه ﴿رَبّ المَغارِب) 5
^ 1 – ـ سوره معارج، آيه 40.
^ 2 – ـ سوره صافّات، آيه 5.
^ 3 – ـ سوره نحل، آيه 81.
^ 4 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج 13، ج26، ص118.
^ 5 – ـ ر.ك: الميزان، ج17، ص124.
255
بيان دقيقتر اين است كه مشارق جمع مشرق (اسم مكان) به معناي محل شروق و تابيدن است، نه طلوع در مقابل غروب. خورشيد همواره در حال تابيدن است و خاموشي ندارد، هر نقطهاي كه خورشيد در آن قرار ميگيرد، محلي است براي تابش خورشيد. با اين ديد هر چه هست مشرق است و مغربي در كار نيست، چون خورشيد هرگز از تابيدن باز نميايستد. به تعبير ديگر، شروق شمس نفسي است و غروب آن نسبي، بنابراين منظر اصلاً نيازي به ذكر مغارب نيست و امّا اينكه در آيه مورد بحث يا در آيههاي ديگر، عنوان مغرب در برابر مشرق قرار گرفته، به لحاظ معناي معهود و متعارف و فرهنگ محاوره است.
گفتني است كه حيات و مرگ انسان نيز در نگاه نخست، طلوع و غروب اوست و در نگاه ديگر، طلوع و غروب او يكي است با دو حيثيت، چون تولد او غروب از رحم مادر و طلوع در دنياست، چنان كه مرگ، غروب از دنيا و طلوع در برزخ است و حضور در صحنه قيامت كبرا، غروب از عالم برزخ و طلوع در آن محشر عظيم است. در نگاه سوم، اگر با دقت بيشتري بنگريم، مرگي و غروبي در كار نيست، فقط حيات و طلوع است؛ ليكن ما انتقال از يك نشئه به نشئه ديگر را مرگ ميناميم، پس هر چه هست حيات است و مرگ در كار نيست.
بحث روايي
1. محاجه كننده با ابراهيم(عليهالسلام)
عن علي بن أبيطالب(عليهالسلام) قال: ﴿«الَّذي حاجَّ اِبرهيمَ في رَبِّه﴾ هو نِمْرُود بن
256
كنعان» 1
اشاره: حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به عنوان نماينده مكتب توحيد، و نمرود به عنوان نماينده مكتب الحاد مطرحاند. محاجّه و جدال بين اين دو مكتب از گذشته دور بود و به عصر حضرت خليل الرحمان و معاصرانش رسيد و هم اكنون ادامه دارد، از اين رو تبيين برهان ياد شده براي همه زمانها و زمينها و با هر زباني سودمند است.
2. زمان محاجه نمرود
أبو علي الطبرسي، قال: اختلف في وقت هذه المحاجّة؛ فقيل عند كسر الأصنام قبل إلقائه في النار، عن مقاتل، و قيل «بعد إلقائه في النار و جعلها عليه برداً و سلاماً»، عن الصادق(عليهالسلام ) 2.
اشاره: حضرت ابراهيم(عليهالسلام) هنگام شكستن بتها كه به انداختن او در آتش انجاميد، جواني گمنام بود: ﴿فَتًي يَذكُرُهُم يُقالُ لَهُ اِبرهيم) 3 ولي در محاجّه با نمرود، از او به «ابراهيم» (عَلَم شخص) تعبير شده است: ﴿حاجَّ اِبرهيمَ في رَبِّه﴾ و اين نشان ميدهد كه او در زمان محاجّه، چهرهاي شناخته شده و مشهور بوده است، به ويژه اينكه نمرود با توجّه به شوكتش هرگز به محاجّه با جواني گمنام راضي نميشد، بنابراين، محاجه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) با نمرود بايد در زمان اشتهار آن حضرت و پس از شكستن بتها و افكندن او در آتش پديد آمده باشد. البته براي اين مطلب سندي غير از حدس و تحليل ارائه نشده
^ 1 – ـ الدر المنثور، ج2، ص24.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص635؛ البرهان، ج1، ص543.
^ 3 – ـ سوره انبياء، آيه 60.
257
است. ممكن است شخصيتهاي نادر و تاريخساز در جواني با طاغوت نامآوري به گفتوگو بنشينند و احتمالاً برخي از قضاياي تاريخي آن را تأييد ميكنند.
3. دليل محسوس و معجزه حسّي
«و قوله ﴿اَلَم تَرَ اِلَي الَّذي حاجَّ اِبرهيمَ في رَبِّه﴾ فإنّه لمّا ألقي نمرود إبراهيم(عليهالسلام) في النار و جعلها الله عليه برداً و سلاماً، قال نمرود: يا إبراهيم مَنْ ربّك؟ قال: ﴿رَبِّي الَّذي يُحيي ويُميت﴾. قال نمرود: ﴿اَنَا اُحيي واُميت﴾. فقال له إبراهيم: كيف تحيي و تميت؟ قال: إليّ برجلين ممّن قد وجب عليهما القتل، فأُطلقُ عن واحدٍ و أقتلُ واحداً فأكونُ قد أحييتُ و أمتُ. فقال إبراهيم(عليهالسلام): إن كنت صادقاً فأحي الّذي قتلته. ثمّ قال: دع هذا فإنّ ربّي يأتيني بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب. فكان كما قال الله عزّوجلّ: ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَر﴾ أي انقطع، و ذلك انّه علم انّ الشمس أقدم منه» 1
اشاره: تاريخ محاجّه بعد از بَرْد و سلام شدن آتش بود. براي برائت حضرت ابراهيم(عليهالسلام) از اينكه در جريان تبركشي و شكستن بتها مُجرم شده باشد، معجزه حسّي و علني لازم بود تا حسّگرايان تجربهزده آرام شوند. براي تبيين ربوبيت خداوند و ابطال ربّ بودن غير خدا دليل روشن و غير قابل تمويه لازم بود كه آن حضرت(عليهالسلام) به ارائه چنين برهاني اقدام فرموده است.
سرّ ضرورت آوردن دليل محسوس يا معجزه حسّي، ابتلاي مردم آن عصر بلكه در بسياري از اعصار و امصار به مطلب حسّي است.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ تفسير القمي، ج1، ص86.
258
بازدیدها: 334