بدیع السموات و الأرض و إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن فیکون (۱۱۷)
گزیده تفسیر
خدای سبحان در کارها نیازمند وسائل و منتظر تمهید مقدّمات نیست؛ زیرا همه اشیا برای او قانت و خاضعاند؛ ازاینرو او نه تنها خالق، که بدیع و نوآور است؛ هم اصل و مواد خام اشیا را آفرید، هم صورتهایی ابتکاری به آنها داد؛ بهطوری که هم ماده آنها بیسابقه، هم صورت آنها نوظهور است.
خداوند، بدیع محض و مطلق است؛ زیرا ازیکسو او قادر مطلق و توانایی وی نامحدود است و از سوی دیگر هرچه غیر اوست نه به خود متّکی است و نه به غیر خدا.
عقل و نقل، مؤیّد ابتکاری و ابتداعی بودن آفرینش مجموع و اصل آسمانها و زمین است، نه هر فرد و ذرهای که با سایر افراد و ذرات، جامع نوعی
^ ۱ – ـ نهجالبلاغه، خطبه ۱۸۲٫
^ ۲ – ـ همان، خطبه ۱۸۶٫
۳۱۶
دارد و برخی از آنها مسبوق به ماداهای است که خداوند آن را آفرید.
خدای سبحان نه تنها در آفرینش بدیع و نوآور است، بلکه هر چیزی به محض اراده او پدید میآید. امر او برای ایجاد شیءْ لفظی نیست، بلکه همان اراده تکوینی اوست که تخلف ناپذیر است. در این امر تکوینی که صِرْف اراده در آن کافی است، خطاب الهی مخاطب آفرین و امر او مأمورساز است.
خدای سبحان از زمان و حرکت منزّه است؛ از این رو افاضه او دفعی است، نه تدریجی. تدریج در مخاطب و گیرنده فیض است.
مخاطبهای امر «کن» همه مُدرَک خداوند و در نشئه علم حق موجودند؛ از این رو خطاب یاد شده حقیقی و خطاب به موجود است، نه معدوم و ازاینرو مجازی و تمثیلی نیست.
تفسیر
بدیع: بدیع از مادّه «بَدْع» به معنای انشاء و اختراع بدون نمونه و الگوی پیشین است. روش بیسابقه را نیز «بدعت» مینامند و آیه ﴿رهبانیه ابتدعوها) ۱ از همین سنخ است. واژه «بدیع» هم بر فاعل (مُبدِع) اطلاق میشود، هم بر مفعول (مُبدَع). باب افعال این مادّه با ثلاثی مجرّد آن فرقی ندارد. خدای سبحان نه تنها مالک، که خالق است و نه تنها خالق بلکه بدیع است و فرق خالق با بدیع (به معنای مبدِع) آن است که اگر کسی مواد محققشده در خارج را جمعآوریکرده، به آنها صورت دهد، او خالق است، امّا فاطر و بدیع نیست. ممکن است کسی مادّه را خود بیافریند، لیکن در آفرینشِ صورت آن
^ ۱ – ـ سوره حدید، آیه ۲۷٫
۳۱۷
مبتکر نباشد و براساس تقلید از الگویی خاص به آن صورت دهد؛ مانند شاعری که حروف کلمات و نیز کلمات جملهها را خود میآفریند، امّا شعر را به سبک سرودههای پیشینیان میسراید. او خالق شعر هست، لیکن بدیع نیست؛ زیرا در سبک شعر از دیگران تقلید کرده است.
خدای سبحان، هم خالق و هم بدیع و نوآور است؛ به این معنا که هم مواد خام اشیا را آفریده، هم صورتهایی که به آنها داده ابتکاری و نوظهور است.
قضی: برای قضی معانی فراوانی ذکر شده که در حقیقت مصادیق این واژه است، نه مفاهیم آن؛ از این رو گوناگونی کاربردهای این واژه از قبیل حقیقت و مجاز، مشترک لفظی و منقول عنه و منقول إلیه نیست، بلکه برای همه آنها جامعی است که در موارد مختلف بر مصادیق گوناگون خود تطبیق میشود. مصداق قضا گاهی امور تشریعی است؛ ﴿و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیره من أمرهم) ۱ و گاه نیز امور تکوینی؛ ﴿بدیع السموات و الأرض و إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن فیکون﴾.
«قضاء» آن حکم و امر مبرم و قطعی است که شیء را از اضطراب و سرگردانی بیرون میآورد. «قضیه» را نیز از آن رو قضیه میگویند که پیش از حکم قطعی نفس و ذهن، ارتباط محمول با موضوعْ ضعیف و نامعلوم است. آنگاه که نفس حکم و قضاوت میکند که موضوع و محمول به هم بسته و مرتبط است و مثلاً «زید قائم است» محصول این داوری «قضیّه» است. همچنین آنجا که بین مدعی و منکری درباره حق یا مالی تنازع است و روشن نیست که حق، یا مال مزبور، از آنِ مدّعی است یا منکر، با حکم حاکم، در مقام تشریع
^ ۱ – ـ سوره احزاب، آیه ۳۶٫
۳۱۸
نگرانی و اضطراب رفع میشود و آن قضا و حکم، فصل خصومت میکند.
جامع همه اینگونه موارد، همان «حکم مبرم و قطعی» است. مفاد آیه شریفه مورد بحث این است: خدای سبحان اگر به چیزی حکم قطعی کند آن چیز بیدرنگ یافت میشود؛ ﴿إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن فیکون﴾.
دلیل بطلان اتخاذ فرزند
آیه مورد بحث همانند آیه قبل، دلیل بطلان اتخاذ فرزند است. کلمه ﴿بدیع﴾ خواه لازم و به معنای «نو» باشد و خواه متعدی و به معنای «نوآور» باشد و اضافه آن به ﴿السموات﴾ از قبیل اضافه به فاعل یا مفعول باشد، میتواند حدّوسط برهان بر نفی اتخاذ ولد باشد. فرزند حقیقی همان متولد از پدر است که چیزی از او جدا میشود؛ مانند حرارت از آتش، برودت از یخ و… و چنین چیزی درباره خدا محال است. فرزند اتخاذی که برای رفع نیاز مادی یا معنوی پدر است نیز مانند فرزند حقیقی داشتن محال است. جامع مشترک هر دو صفت سلبی، همانا سبّوح بودن خداست؛ ازاینرو قرآن کریم هر دو مورد را با کلمه «سبحانه» منتفی دانست؛ مانند: ﴿ألا إنّهم منفکهم لیقولون ٭ وَلَدَ الله وإنهم لکاذبون… سبحان الله عما یصفون) ۱ ﴿لو أراد الله أن یتّخذ ولداً لاصطفی مما یخلق ما یشاء سبحانه هو الله الواحد القهّار) ۲ در این آیه گذشته از کلمه ﴿سبحانه﴾ که عنصرمحوری دلیل است، لفظ ﴿لو﴾ به کار رفته که
^ ۱ – ـ سوره صافات، آیات ۱۵۹۱۵۱٫
^ ۲ – ـ سوره زمر، آیه ۴٫
۳۱۹
نشان امتناع تبنّی و اتخاذ فرزند است.
راز بدیع بودن خدا
چنانکه در مبحث «تناسب آیات» آیه قبل گذشت، اولین جمله آیه مورد بحث؛ ﴿بدیع السموات والأرض﴾ سومین دلیل برای ابطال فرزند داشتن خدای سبحان است؛ بدین تقریر که پدر از عناصر و مواد اوّلی تشکیلدهنده فرزند است و خدایی که همه چیز را بدون نقشه و مادّه پیشین پدیدآورده، چگونه عنصر مادّی برای چیزی قرار میگیرد؛ چون عنصر مادّی همراه با عنصر صوری است نه سابق بر آن و پدیدآورنده آن؛ چه رسد به اینکه مبدع و نوآور مرکب از مادّه و صورت باشد.
همه موجودات در همه شرایط برای خداوند قانتاند؛ از این رو خدای سبحان «بدیع» و نوآور، و آفریده او نو است.
سرّ نو بودن اصل آفرینش این است که به هیچ مقدمهای مسبوق نیست و آنچه بر نظام آفرینش مقدم است علم فاعل است که عین ذات اوست و ذات فاعل و اوصاف ذاتی وی که عین اوست مقدمه محسوب نمیشود؛ ازاینرو به طور مطلق گفت نظام آفرینش به هیچ مقدمهای مسبوق نیست و روش بیسابقه را «بدعت» گویند.
راز نوآور بودن خدای سبحان هم این است که از یک سو او قادر مطلق است و از سوی دیگر هرچه غیر اوست نه به خود متکی است، نه به غیر خدا؛ اگر موجودی خودساخته بود یا به مبدأ فاعلی دیگر غیر از خدا وابسته بود، بدیع محض بودن خدا محقق نمیشد و چون هر دو فرض محال است، پس خدای سبحان بدیع مطلق است.
بدیع و مبتکر نبودن و با تمهید مقدّمات کارکردن نسبت به مبدئی است که
۳۲۰
بعضی از امور، مانند مقدّمات بعید در اختیار او نیست و ازاینرو برای شروع به کار منتظر فراهم شدن مقدّمات آن است. امّا مبدئی که همه موجودات عالم در همه شرایط برای او خاضعاند و همه مقدمات کار، خواه قریب یا بعید، برای او قانت است، هرگز معطّل نبوده و منتظر چیزی نیست؛ چنین مبدئی حتماً بدیع است؛ ﴿له ما فی السموات والأرض کلٌّ له قانتون ٭ بدیع السموات والأرض﴾.
نقد ادّعای ابتداعی بودن همه افراد و ذرّات
ابداعی و ابتکاری بودن آفرینش اصول و مواد خام آسمان و زمین را برهان عقلی و دلیل نقلی تأیید میکند؛ امّا اینکه هر فردی از موجودات آسمان و زمین و هر ذرّهای از ذرات آن نیز ابتکاری و ابتداعی باشد محل تأمل است.
توضیح اینکه گاه گفته میشود: سراسر جهان بدیع است؛ به این معناکه نه تنها اصل نظام آفرینش و مجموع من حیث المجموع آسمانها و زمین، بلکه همه ذرات آن ابتداعی و ابتکاری است و کریمه ﴿بدیع السموات و الأرض﴾ ناظر به این معنای دقیق نیز هست ۱ .
توجیه ابتداعی بودن هر ذرهای از ذرات جهان این است که بر اساس برهان عقلی و به گواهی تجربه، هر موجود و پدیدهای، از دیگر موجودات و پدیدهها جدا و ممتاز است. اگر بین دو پدیده اصلاً امتیاز نباشد، آندو یک پدیده است، نه دو پدیده؛ حال اینکه برابر فرض، هر پدیدهای وجودی جدا از پدیده دیگر دارد و ازاینرو هر پدیده خصوصیتی دارد که دیگر پدیدهها ندارد. خصوصیّت مزبور را گاه با تجربه حسّی اعم از چشم عادی و چشم مسلّح
^ ۱ – ـ مواهب الرحمن، ج ۱، ص۴۴۹٫
۳۲۱
ادراک میکنیم و گاه با برهان عقلی میفهمیم؛ پس هیچ موجودی نیست که در همه جهات شبیه موجود دیگر باشد؛ زیرا در این صورت دیگر از آن ممتاز نیست و این خلاف فرض جدا و ممتاز بودن آن دو از یکدیگر است.
بنابراین، چون هر موجودی از موجود دیگر ممتاز است، در هر موجود چیزی است که در دیگر موجودات نیست و این معنای ابتداع و ابتکار است؛ پس چنان که گفته شد، سراسر جهان بدیع است.
مورد تأمل بودن پذیرش این سخن، از آن روست که در ابتکار و ابتداع تنها خصوصیت فردی کافی نیست. افزون بر این باید جامع نوعی نیز در بین نباشد.
بیان مطلب این است که فردی را میتوان گفت ابتداعی و ابتکاری است که اوّلاً، دارای خصوصیتی باشد که در افراد دیگر نیست. ثانیاً، در جامع نوعی نیز با افراد دیگر سهیم و شریک نباشد؛ دو فردِ همانند اگر چه در ویژگیهای فردی متفاوتاند، لیکن جامع نوعی موجود بین آنها، مانع اتصاف دومی به صفت ابتکار است وگرنه هر تقلیدی، ابتداع و ابتکار و هر مقلّدی بدیع (به معنای مبدِع) خواهد بود؛ زیرا چیزی را که مقلّد میسازد حتماً در برخی از اعراض و عوارض از الگوی خود متمایز است، وگرنه دو شیء نمیشد؛ حال آنکه این لازم، یعنی ابداعی بودن آن باطل است؛ زیرا تقلید، ابتداع و ابتکار نیست و کسی که کار دیگری را الگو قرار داده، بر اساس آن چیزی را میسازد مقلّد است، نه مبتکر. البته گاه ممکن است دو سازنده همانند، هر دو مبتکر باشند و آن جایی است که سازنده دومی از کار اولی بیخبر و منشأ آن همانندی، جز توافق ذهنی چیزی نباشد.
حاصل اینکه آیه شریفه ﴿بدیع السموات و الأرض﴾ نسبت به اصل عالم و
۳۲۲
اینکه مجموع نظام آفرینش موجودی ابتکاری است، کافی است.
کفایت اراده الهی در آفرینش اشیا
خدای سبحان نه تنها نوآور و ﴿بدیع السموات و الأرض﴾ است بلکه همین که اراده کند چیزی پدید آید، آن شیء بدون نیاز به امر لفظی و قولی یافت میشود؛ ﴿و إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن فیکون﴾.
در مبحث «تناسب آیات» آیه قبل گذشت که جمله پایانی آیه مورد بحث؛ ﴿وإذا قضی أمراً فإنما یقول له کن فیکون﴾، چهارمین دلیل برای ابطال فرزند داشتن خدای سبحان است. در تقریر این برهان گفته شد: اتّخاذ ولد نسبت به کسی تصور دارد که برای دستیابی به مقصود خود از مبادی و مقدماتی عبور میکند که آن مقدمات به تدریج و ترتیب و طی مهلتی خاص تحقق مییابد، نه خدایی که هرچه را اراده کند بدون توقف و امتناع پدید میآید.
واژه «یقول» در ﴿إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن فیکون﴾ به معنای «میگوید» نیست تا از قدیم یا حادث بودن «کنِ» لفظی بحث شود؛ چنانکه برخی گفتهاند: «کن» از آنرو که اجزای آن قدیم نیست و کاف آن بر نون آن مقدّم است نمیتواند قدیم باشد. از سوی دیگر اگر حادث باشد خود محتاج به «کن» دیگر است ۱ .
نزد خدای سبحان لفظْ نیست تا از عبری یا عربی بودن آن سخن به میان آید و گفته شود: «کن» امر از «کان یکون» است؛ چنان که امیرمؤمنان امام علی(علیهالسلام) فرمود: «یقول لما أراد کونه: «کن» فیکون، لا بصوت یقرع ولانداء
^ ۱ – ـ تفسیر کبیر، ج۴، ص۲۷٫
۳۲۳
یسمع و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه» ۱
با خواستن خدای سبحان شیء یافت میشود و با نخواستن او یافت نمیشود: «فهی بمشیّتک دون قولک مؤتمره و بإرادتک دون نهیک منزجره» ۲ البته کار خداوند گاه طبق عادت کار میکند؛ چنانکه به تدریج میآفریند؛ ﴿خلق السموات و الأرض فی ستّه أیّام) ۳ ﴿و قدّر فیها أقواتها فی أربعه أیّام) ۴ و گاهی نیز برخلاف عادت کار میکند؛ مانند اینکه به آتش میگوید: ﴿کونی برداً و سلاماً علی إبراهیم) ۵ شایان ذکر است که عادی یا غیرعادی بودن و تدریجی یا دفعی بودن فقط به لحاظ فعل است نه فاعل و به جهت مستفیض است، نه افاضه.
تذکّر: امر، نهی، اراده و کراهتِ تخلّفناپذیر خدا تکوینی است، نه تشریعی؛ چنانکه خدای سبحان از گناهان کراهت تشریعی دارد؛ ﴿کلّ ذلک کان سیّئه عند ربّک مکروهاً) ۶ امّا این کراهت، تخلّف پذیر است؛ زیرا خداوند اختیار انسان را حفظ میکند تا با این آزمون تشریعی فرد پلید و عاصی را از شخص پاک و مطیع جدا کند؛ ﴿حتّی یمیز الخبیث من الطیّب) ۷ غرض آنکه خداوند انسان را تکویناً آزاد گذاشته است؛ از این رو آدمی گاه امر و نهی تشریعی خدا را رعایت نمیکند؛ هرچند تشریعاً آزاد نیست، بلکه به قسط و
^ ۱ – ـ بحارالأنوار، ج۴، ص۲۵۵۲۵۴٫
^ ۲ – ـ صحیفه سجادیه، دعای ۷٫
^ ۳ – ـ سوره اعراف، آیه ۵۴٫
^ ۴ – ـ سوره فصّلت، آیه ۱۰٫
^ ۵ – ـ سوره انبیاء، آیه ۶۹٫
^ ۶ – ـ سوره إسراء، آیه ۳۸٫
^ ۷ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۷۹٫
۳۲۴
عدل و حسن و خیر موظّف است؛ زیرا آزادی تشریعی تعبیری متناقض است؛ آزادی در اجرای قانون الهی همان اباحهگری است که با تشریع احکام منافات دارد.
خطاب مخاطب آفرین
در خطابهای اعتباری، یعنی محاورات آدمیان، خطابْ فرع بر وجود مخاطب است و تا مخاطب نباشد خطاب جدّی از متکلّم متمشّی نمیشود. امّا در خطابهای تکوینی مخاطب فرع بر خطاب بوده و خطابْ، مخاطب آفرین است و به محض آنکه متکلّم اراده کرد (که اراده مزبور همان خطاب تکوینی اوست) مخاطب که معدوم خارجی و موجود علمی است پدید میآید.
گاه انسان موجودی بیروح را به صورت موجودی ذی روح متمثّل میکند و با او سخن میگوید؛ نظیر خطاب به آثار بر جای مانده باستانی. اینگونه خطابها اعتباری است. امّا گاه حدیث نفس میکند؛ در حدیث نفس، که خطابی تکوینی است مانند تخیل که در آن، انسان در صحنه نفس خود به صرف اراده صورتهایی میسازد همین که انسان بخواهد حدیث نفس کند صورتهایی در فضای ملکوتی او زنده میشود، نه اینکه خاطراتی علمی پیش از اراده مزبور در صحنه ذهن هست که انسان به هنگام حدیث نفس با آنها سخن میگوید.
خطاب «کن» از خداوند نیز، که در آیه شریفه ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون) ۱ و مانند آن مطرح است، همان ایجاد است و «فیکون» گزارش از تحقق مخاطبی است که با خطاب یافت میشود. خدای سبحان
^ ۱ – ـ سوره یس، آیه ۸۲٫
۳۲۵
برای ایجاد اشیا، امر تکوینی میکند، نه امر اعتباری و لفظی. موجودات نیز تکویناً مؤتمرند.
تحقق شیء به محض اراده تکوینی و بدون وساطت لفظ در نفس انسان نیز مطرح است و از آنجا که معرفت نفس برای حل بسیاری از مسائل خداشناسی راهگشاست؛ «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» ۱ برای تقریب مطلب به ذهن میتوان گفت: امر تکوینی خداوند مانند امر انسان به دست خود برای حرکت کردن یا به چشم خود برای دیدن است، که همان اراده کردن این افعال است؛ انسان بدون امر لفظی بر اعضا و جوارح خود مسلّط است و صرف اراده او کافی است که اعضا امتثال کنند؛ مثلاً چشم ببیند و گوش بشنود و….
وجود علمی و ادراک مخاطبان «کُن»
برخی مفسران گفتهاند: این معنا که خدای سبحان خطاب به آنچه پدید آمدن آن را اراده کرده بگوید: «کن: موجود باش»؛ ﴿إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن فیکون﴾ مَجاز است؛ زیرا اوّلاً، مخاطبهای امر «کن» معدوماند. ثانیاً، جامد و فاقد شعورند و خطاب به معدوم و نیز غیر ذی شعور به نحو حقیقت روا نیست؛ بر همین اساس، کریمه ﴿فقال لها و للأرض ائتیا طَوعاً أو کَرهاً قالتا أتینا طائعین) ۲ را نیز بر تمثیل حمل کرده و در بیان معنای آن گفتهاند: «مِثْل اینکه خدا امر کند و مِثْل اینکه آنها مؤتمر باشند، نه اینکه واقعاً خدای سبحان به آنها امر کرده باشد و آنها واقعاً از آمدن خود گزارش داده باشند» ۳
^ ۱ – ـ بحارالأنوار، ج۲، ص۳۲٫
^ ۲ – ـ سوره فصّلت، آیه ۱۱٫
^ ۳ – ـ مجمع البیان، ج۱ ـ ۲، ص۳۶۸٫
۳۲۶
باید توجّه داشت که اوّلاً، برابر آنچه در تفسیر آیه قبل گذشت، سراسر عالم آفرینش واقعاً مسبّح و عبد قانت حقّاند؛ ﴿کلٌّ له قانتون) ۱ همه موجودات ادراک میکنند و میفهمند و نشانه شعور و فهم آنها این است که در قیامت همه صحنههای مشهود خود را بازگو کرده، شهادت میدهند یا شکایت میکنند؛ اگرچه در دنیا اجازه سخن گفتن ندارند؛ ﴿و یوم یحشر أعداء الله إلی النّار فهم یوزعون٭ حتّی إذا ما جاءوها شهد علیهم سمعهم و أبصارهم وجلودهم بما کانوا یعملون٭ و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا أنطقنا الله الّذی أنطق کلّ شیء) ۲
ثانیاً، اشیا قبل از آفرینش معدوم خارجی و موجود علمی هستند؛ یعنی آنها معدوم محض نبودهاند تا خطاب به آنها تعلّق نگیرد، بلکه پیش از تحقق در خارج در نشئه علم حق موجود و معلوم خداوند بودهاند؛ «عالمٌ إذ لا معلوم» ۳ و خدای سبحان چیزی را میآفریند که قبل از وجود و بعد از موجود شدن به آن عالم است؛ ﴿ألا یعلم من خلق) ۴ «کلّ أمر یریده الله فهو فیعلمه قبل أن یصنعه. لیس شیء یبدو له إلاّ و قد کان فی علمه. أنّ الله لایبدو له من جهل» ۵ علم نور است و باید چیزی را روشن کند؛ از این رو به معدوم محض تعلّق نمیگیرد.
البته گاه چیزی که در نشئهای موجود نیست در نشئه دیگر که معلوم است وجود دارد. خدای سبحان به آنچه در نشئه شهود و حیطه علم او بود، امر،
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۱۱۶٫
^ ۲ – ـ سوره فصّلت، آیات ۱۹ ـ ۲۱٫
^ ۳ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۲٫
^ ۴ – ـ سوره ملک، آیه ۱۴٫
^ ۵ – ـ بحارالأنوار، ج۴، ص۱۲۱٫
۳۲۷
یعنی افاضه میکند که تنزّل کند و آن موجود علمی با افاضه خداوند، مستفیض عینی شده، از علم به عین تنزّل میکند. این تنزّل نیز به نحو تجلّی است، نه تجافی، چنان که امیرمؤمنان(علیهالسلام) فرمود: «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه»
بنابراین، روا نیست آیه مورد بحث و مانند آن بر مَجاز و تمثیل حمل شود. اگر همه موجودات ادراک میکنند و همه در نشئه علم خدا حضور دارند، یعنی هم موجودند و هم مُدْرِک، پس خطابهای مزبور خطاب به موجود است، نه معدوم، و خطابِ به موجود ذیشعور و حقیقی است، نه به غیر ذیشعور و تمثیلی.
افاضه دفعی و استفاضه تدریجی
تعبیر به ﴿کن فیکون﴾ برای نفی تدریج در کار خداست. ذکر «فاء» نیز برای بیان احتیاج گیرنده به دهنده است و اینکه تدریج در گیرنده است. به بیان دیگر، خطاب خدای سبحان دفعی است لیکن مخاطب او تدریجی است. او یکجا فیض میدهد، امّا گیرنده به تدریج آنرا میگیرد. برخلاف فعل تدریجی که در آن، هم فاعلِ ناقص تدریجاً از قوه به فعل میآید و به تدریج کار میکند و فیض میدهد و هم گیرنده به تدریج آن را میگیرد.
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۰۸٫ در تجافی که شیء مانند باران از بالا فرود میآید، یا مانند بخار و دود از پایین فرا میرود، شیء وقتی در جای اوّل است در جای دوم نیست و آنگاه که در جای دوم است در جای اوّل نیست، ولی در تجلّی چنین نیست؛ چنانکه فرشته مرگ آنگاه که برای قبض روح میآید از پشت پردههای غیب برای انسان تجلّی میکند، نه تجافی؛ «تجلّی ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب» (صحیفه سجادیه، دعای ۴۲). خدای سبحان فیض و لطف خود را به جهان به نحو تجلّی میدهد، نه به طور تجافی. سراسر جهان آفرینش، تجلّی اوست.
۳۲۸
تقدیر غذاهای انسان و حیوان در طول فصول چهارگانه نیز که در قرآن کریم آمده؛ ﴿قدّر فیها أقواتها فی أربعه أیّام) ۱ بدین معنا نیست که خدا در طی چهار فصل کار میکند؛ زیرا زمان را به ساحت افاضه او راه نیست و کار او از زمان و حرکت منزّه است؛ «لیس عند ربّک صباح و لا مساء» ۲
فراتر از زمین، شب و روزِ مصطلح وجود ندارد و فراتر از عالم طبیعت حرکتی نیست. کار خدای سبحان در امتداد زمان و نیز بر اساس حرکت نیست؛ «فاعلٌ لا بمعنی الحرکات» ۳ تا اینکه به تدریج فیض برساند؛ زیرا خود تدریج نیز فیض خداست؛ زیرا تدریج در زمان است و زمان مخلوق اوست. انسان چون همسان با زمان است متزمّن است و زمان ظرف کار اوست؛ چنان که متمکّن است و مکان ظرف کار اوست. امّا کار خدای سبحان از تزمّن در زمان و تمکّن در مکان منزّه است؛ زیرا خود مکان و زمان و خود تزمّن و تمکّن کار اوست؛ از این رو خدا بدیع است. همانگونه که خود او ذاتی بیشریک و مثیل است؛ ﴿لا شریک له) ۴ ﴿لیس کمثله شیء) ۵ فعل او نیز کاری بیشریک و مثیل است؛ از این رو فرمود: ﴿بدیع السموات و الأرض و إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن فیکون﴾.
^ ۱ – ـ سوره فصّلت، آیه ۱۰٫
^ ۲ – ـ مجمع البحرین؛ مج۲۱، الربع الثانی، ص۵۷۶، «ص ب ح».
^ ۳ – ـ نهجالبلاغه، خطبه ۱٫
^ ۴ – ـ سوره انعام، آیه ۱۶۳٫
^ ۵ – ـ سوره شوری، آیه ۱۱٫
۳۲۹
اشارات و لطایف
۱٫ پاسخ به یک توهم درباره وصف «بدیع»
حدّ وسط برهان بسیاری از مطالب که نفی اتخاذ فرزند یکی از آنهاست، اسم مبارک «بدیع» (به معنای مبدِع) است؛ اگر نوبودن نظام آفرینش و نیز نوآوری خدای سبحان مخدوش شود اثبات مطالب مزبور به دلیلی جداگانه و حدّ وسطی دیگر نیازمند است.
درباره وصف بدیع خداوند توهمی مطرح شده و آن این است که جهان یا از هستی است یا از نیستی و راه سوم وجود ندارد؛ چون ارتفاع دو نقیض ممتنع است. اگر جهان از هستی و شیء ساخته شده باشد پس آن شیء که ماده ساختار جهان را تشکیل داده ازلی است و قهراً نو نیست و صانع نوآور نخواهد بود. اما اگر از نیستی و لاشیء ساخته شده باشد هرچند ازلی بودن چیزی ثابت نمیشود، لیکن نیستی و لاشیء نمیتواند ماده ساختار موجودی گردد و چون هر دو قسم یاد شده محال است و قسم سوم فرض ندارد، بنابراین، بدیع بودن مبدأ فاعلی یا نو بودن نظام کیهانی ثابت نخواهد شد.
پاسخ این توهم در عنایت به مغالطه مستور نهفته است؛ زیرا هرچند ارتفاع دو نقیض مانند اجتماع آنها محال است و هرچند هستی و نیستی نقیض هم است، لیکن آنچه در این بحث نقیض هم است مرتفع نشده و آنچه مرتفع شده است نقیضان نیست. توضیح اینکه، اصل قضیّه این است که «جهان از هستی و شیء» است و نقیض آن این است که «جهان از هستی و شیء نیست»، نه آنکه «جهان از نیستی و لاشیء» است؛ زیرا نقیض موجبه، سالبه محصّله است، نه موجبه معدوله؛ یعنی نقیضِ «العالَم من شیءٍ»، «لیس
۳۳۰
العالم من شیءٍ» است، نه «العالم من لا شیء»؛ بنابراین، در اینجا سه فرض متصور است که دو فرض آنها با هم نقیض است که یکی حق و صادق است و دیگری باطل و کاذب. اما فرض سوم برای همیشه باطل و کاذب است؛ فرض اول این است که جهان از شیء است و این باطل و کاذب است. فرض دوم اینکه جهان از شیء نیست و این حق و صدق است. فرض سوم اینکه جهان از لاشیء است. این فرض همواره باطل و کاذب است.
این معنای بدیع در ترسیم اسم مبارک بدیع بودن خدا، ابتدا در خطبه نورانی صدّیقه کبرا فاطمه زهرا امّ ابیها(صلوات الله علیها و علی أبیها و علی بعلها وبنیها وعلی السرّ المستودع فیها) هنگام استیضاح حکومت و استرداد فدک آمده و بعداً در خطبههای علوی(علیهالسلام) کاملاً مشهود است: «…ابتدع الأشیاء لامن شیء کان قبلها و انشأها بلااحتذاء أمثلهٍ امتثلها… » ۱ «لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّه ولامن أوائل أبدیّه… » ۲ مفاد آن خطبه فاطمی و این خطبه علوی(علیهالسلام) این است که خداوند جهان را از «شیء»ای نیافرید، نه آنکه آن را از «لاشیء» آفریده است و فرق این دو تعبیر واضح است؛ ازاینرو اولی ممکن و دومی مُحال است و همین معنا را میتوان از صحیفه سجّادیّه استظهار کرد؛ «…وأنت الله لاإلهالّاأنت الذی أنشأت الأشیاء من غیر سنخٍ وصوّرت ما صوّرت من غیر مثال وابتدعت المبتدعات بلااحتذاءٍ» ۳
۲٫ اتحاد امر و اراده تکوینی با مخاطب
قیاس امر تکوینی به امر تشریعی از یک سو و سنجش امری که مفاد آن «کان
^ ۱ – ـ دلائل الإمامه، حدیث فدک، ص۱۱۱٫
^ ۲ – ـ نهجالبلاغه، خطبه ۱۶۳٫
^ ۳ – ـ صحیفه سجادیه، دعای ۴۷ (دعای عرفه).
۳۳۱
تام» است به امری که مضمون آن «کانناقص» است از سوی دیگر، و مسلّم انگاشتن عدم ادراک آسمان و زمین و پندار اختصاص ادراک و آگاهی به فرشته و انسان و تا حدودی به حیوان از سوی سوم، پیشفرضها و اصول موضوعه ناصوابی است که برخی از بزرگان فنّ شریف تفسیر را بر آن داشت که برخی آیات قرآن حکیم مانند ﴿إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن فیکون) ۱ را بر تمثیل محض حمل کند و آن را مناسب کلام عرب بدانند.
لازم است عنایت شود که این محمل میتواند یکی از وجوه فراوانی باشد که آیات یاد شده بر آن قابل حمل است؛ زیرا معارف قرآن بر وفق مدارج مفسّران است و مدارج آنها بر طبق معارج معرفتی آنان نسبت به اصول و مبانی معقول و مقبول تفسیری است. توضیح اینکه طبق شواهد فراوان عقلی و نقلی همه اشیای جهان هستی آگاهاند؛ هرچند آگاهی آنها یکسان نیست؛ بنابراین، ادراکِ مخاطبْ و مأمور ثابت است.
اگر مفاد دستورْ «کان ناقص» باشد، نظیر ﴿یا أرض ابلعی مائک ویا سماء أقلعی) ۲ هیچ محذوری در بین نیست؛ زیرا مأمور، هم موجود است، نه معدوم، و هم مُدرِک است، نه غیر ذیشعور، و اگر مضمونِ فرمانْ «کان تام» باشد، هرچند مأمور، به حسب ظاهر موجود نیست وگرنه ایجاد موجود همان تحصیل حاصل است که مُعْضِل جمع دو مثل را به همراه دارد و چون معدوم است، خطاب به آن محذور خاص خود را دارد لیکن نه مُعْضِل اجتماع مثلین مطرح است و نه محذور خطاب به معدوم؛ زیرا در فرض موجود بودن مخاطب چون وجود حاصل و قبلی آن «علمی» است و وجود تحصیلی و بعدی آن
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۱۱۷؛ سوره آلعمران، آیه ۴۷؛ سوره غافر، آیه ۶۸ و….
^ ۲ – ـ سوره هود، آیه ۴۴٫
۳۳۲
«عینی» است اجتماع دو مثل نخواهد بود و تضعیف امینالإسلام(قدسسرّه) نسبت به این مبنا ضعیف است و در فرض معدوم بودن مخاطب چون مخاطب و خطاب تکوینی با هم یافت میشود و سبق خطاب بر مخاطب براساس تحلیل عقلی است، نه ترتیب عینی و خارجی، نظیر ایجاد و وجود که تقدّم ایجاد بر وجود فقط در تحلیل ذهنی است نه ترتیب عینی، محذور خطاب به معدوم لازم نمیآید؛ زیرا خطاب و امر گرچه نمیتواند عین متکلم و آمِر باشد، ولی میتواند عین مخاطب و مأمور باشد.
ابوجعفر طبری پس از ارائه تحقیق درباره اتحاد امر و اراده و عینیّت آن با وجود مخاطب، آیه ﴿ومن آیاته أن تقوم السماء والأرض بأمره ثم إذا دعاکم دعوهً من الأرض إذا أنتم تخرجون) ۱ را از همین قبیل دانسته که دعوت عین خروج عینی آنهاست، نه قبل از آن ۲ .
لیکن برخی از مفسّران آنرا برنتافتند و چنین مبنایی را مردود دانستند و شیخ طوسی ۳ و قرطبی و ابنعطیّه طبق نقل قرطبی ۴ از این گروهاند و چون قول و امر و اراده همگی حقیقت واحد است که از آن حقیقت یکتا مفاهیم مخصوص انتزاع میشود و هر کدام از آنها مقتضی سبق بر دیگری یا لحوق بر آن است کلمه «یکون» عین «یقول» خواهد بود، نه جواب «کن» تا حرف نون ساقط شود.
خلاصهنکه آنچه را جناب ابوجعفر طبری به صواب سزاوارتر دید، همان
^ ۱ – ـ سوره روم، آیه ۲۵٫
^ ۲ – ـ روحالبیان، ج۱، ص۵۵۵٫
^ ۳ – ـ تفسیر تبیان، ج۱، ص۴۳۴۴۳۰٫
^ ۴ – ـ الجامعلأحکام القرآن، ج۱، الجزء الثانی، ص۸۵٫
۳۳۳
صائب است و کمبود اصطلاحهای فنّی آن قابل ترمیم است و وجوه فراوان دیگری که ایشان یا سایر مفسران ذکر کردهاند، مادامی که در صدد طرد و طعن قول مختار نباشد، در حدّ خود شایسته طرح است و تحاشی طبرسی و فخر رازی و دیگران، نظیر تحرّز شیخ طوسی(قدسسرّه) و ابنعطیّه صواب به نظر نمیرسد.
بحث روایی
۱٫ آفرینش ابتداعی
عن سَدیِر قال: سمعت حُمران بن أَعْیَن یسأل أبا جعفر(علیهالسلام) عن قول الله تبارک و تعالی: ﴿بدیع السموات و الأرض﴾. قال أبو جعفر(علیهالسلام): «إنّ الله ابتدع الأشیاء کلّها علی غیر مثال کان [قبل] و ابتدع السماوات و الأرض و لم یکن قبلهنّ سماوات ولا أرضون، أما تسمع لقوله تعالی: ﴿و کان عرشه علی الماء) ۱
اشاره الف. چون آب محسوس و مادی، مانند همه اشیای دیگر، از بدایع الهی است پس مقصود ازآبی که عرش خدا برآن استواراست آب مادی نیست.
ب. مجموع نظام آفرینش بدیع و ابتکاری است، نه خصوص وضع کنونی آنها تا گفته شود: آسمان حاضر به چیزی به نام دخان مسبوق بود؛ ﴿ثم استوی إلی السماء و هی دخان… ) ۲ چون معنای بدیع بودن یا به لحاظ مجموع نظام آفرینش است یا به لحاظ اصل آفرینش هر چیزی از ازل نه به لحاظ خلقت بین راه آن؛ مثلاً درباره آفرینش انسان باید به آیه ﴿وقد خلقتک من قبل ولم تکُ
^ ۱ – ـ بحارالأنوار، ج۲۶، ص۱۶۶۱۶۵٫
^ ۲ – ـ سوره فصّلت، آیه ۱۱٫
۳۳۴
شیئاً) ۱ عنایت کرد، نه به آیه ﴿خلق الإنسان من صلصالٍ کالفخّار) ۲
۲٫ کلام و اراده فعلی خدا
قال أمیرالمؤمنین(علیهالسلام): «یقول و لا یلفظ، و یحفظ و لا یتحفّظ، و یرید ولایضمر، یحبّ و یرضی من غیر رقّه، و یبغض و یغضب من غیر مشقّه. یقول لما أراد کونه: کن، فیکون، لا بصوت یقرع و لا نداء یسمع، و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه» ۳
قال أبو إبراهیم(علیهالسلام): «… کلّ شیء سواه مخلوق و إنّما تکوّن الأشیاء بإرادته و مشیئته من غیر کلام و لا تردد فینفس و لا نطق بلسان» ۴
قال أبو عبد الله(علیهالسلام): «لما صعد موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) إلی الطور فناجی ربّه عزّوجلّ قال: یاربّ! أرنی خزائنک. قال: یا موسی! إنّما خزائنی إذا أردت شیئاً أن أقول له: کن، فیکون» ۵
عن صفوان بن یحیی قال: قلت لأبی الحسن(علیهالسلام): أخبرنی عن الإراده من الله عزّوجلّ و من الخلق. فقال: «الإراده من المخلوق الضمیر و ما یبدو له بعد ذلک من الفعل، و أمّا من الله عزّوجلّ فإرادته إحداثه لا غیر ذلک لأنّه لا یروّی ولایهمّ و لا یتفکّر، و هذه الصفات منفیه عنه، و هی من صفات الخلق، فإراده الله هی الفعل لا غیر ذلک، یقول له: کن، فیکون بلا لفظ و لا نطق بلسان
^ ۱ – ـ سوره مریم، آیه ۹٫
^ ۲ – ـ سوره الرحمن، آیه ۱۴٫
^ ۳ – ـ بحارالأنوار، ج۴، ص۲۵۴ ـ ۲۵۵٫
^ ۴ – ـ همان، ج۳، ص۲۹۵٫
^ ۵ – ـ همان، ج۴، ص۱۳۵ ـ ۱۳۶٫
۳۳۵
ولاهمّه و لا تفکّر و لا کیف لذلک کما أنّه بلا کیف» ۱
اشاره: همانطور که اوصاف ذاتی خداوند عین ذات او و نیز عین ایکدیگر است بسیاری از اوصاف فعلی خداوند نیز عین یکدیگر است؛ گرچه همه آنها خارج از ذات خداوند بوده، به آن متّکی است. اراده فعلی خدا، امر تکوینی او، کلام و قول او و… همگی از ایجاد و افاضه او انتزاع میشود و سبق و لحوق آنها به مناسبت تقاضای مفاهیم آنها است، نه تعدّد وجودی آنها.
۳٫ مقهوریّت اشیا در برابر اراده حق
قال أبوالحسن الرضا(علیهالسلام): «… و أمّا القاهر فإنّه لیس علی علاج و نصب و احتیال و مداراه و مکر کما یقهر العباد بعضهم بعضاً فالمقهور منهم یعود قاهراً و القاهر یعود مقهوراً، و لکن ذلک من الله تبارک و تعالی علی أنّ جمیع ما خلق متلبّس به الذلّ لفاعله و قلّه الامتناع لما أراد به لم یخرج منه طرفه عین غیر أنّه یقول له: کن، فیکون» ۲
اشاره: قهر خداوند به معنای سلطه عادلانه است، نه مطلق سلطنت، همانند مهر او که باعث تبدّل وصف نفسانی نمیشود؛ برخلاف قهر و مهر انسان و حیوان. قهر خداوند مطلق و غیرقابل شکست و تبدّل به مقهور شدن است؛ برخلاف قهر انسان و حیوان که گاهی به زوال و شکست محکوم میشود.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ بحارالأنوار، ج۴، ص۱۳۷٫
^ ۲ – ـ همان، ص۱۷۹٫
۳۳۶
بازدیدها: 388