وإذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمهنّ قال إنّی جاعلک للناس إماماً قال ومن ذرّیّتی قال لاینال عهدی الظالمین(۱۲۴)
گزیده تفسیر
خدای سبحان انبیا و اولیای خود را به آزمونهای ویژهای مبتلا میکند و پیامبران(علیهمالسلام) همچون دیگران مکلّف هستند و همانگونه که خود مصطفا و
۴۱۳
مجتبایند، امتحانات آنان نیز صفوه و مجتبای آزمونهاست.
ابراهیم خلیل الرحمان(علیهالسلام) به اموری مهم آزموده شد. آن امور، عهدهای الهی و حقایقی وجودی همچون مبارزه با بتپرستی تا مرز بتشکنی، صبر برافکنده شدن در آتش، هجرت از وطن و مانند آن بود، که حضرت ابراهیم(علیهالسلام) به همه آنها وفا کرد و از عهده امتحانات مزبور به خوبی برآمد و پس از آن به امامت منصوب شد.
امامت، عهدی الهی و مقامی موهبتی است، نه کسبی. از آنجا که حضرت ابراهیم سالیان متمادی پیش از امامت، نبی و قُدوه جامعه بوده و هر نبوّتی با امامت (به معنای زعامت) همراه است و نیز به قرینه اینکه آن حضرت امامتی همچون امامت خود را برای ذرّیّه خویش درخواست کرد، نمیتوان مراد از امامتی را که ابراهیم خلیل الرحمان بدان منصوب شد نبوّت و مقتدا و اُسوهبودن برای دیگران و زعامت و رهبری جامعه و مردم دانست.
برجستهترین معنایی که امامت مذکور در این آیه بر آن قابل تطبیق است هدایت باطنی و ملکوتی و هدایت به معنای ایصال به مطلوب است؛ زیرا قرآن کریم یکی از ویژگیهای ائمّه را هدایت به امرالله بیان میکند؛ «امر الله» که امامْ مردم را با آن هدایت میکند چهره ثابت و ملکوتی جهان طبیعت است. امام براساس پیوند با مقام «کن فیکون» و ارواح انسانها و به عنوان مظهر مقلّبالقلوب، هر چیز را بر اساس ملکوت آن و با تصرّف در قلب آن هدایت میکند. برای این هدایت، هادی باید خود مهتدی بالذات باشد. این هدایت، فیضی درونی است که از ناحیه خدای سبحان به قلوب نورانی ائمّه(علیهمالسلام) و از آنجا به دلهای مؤمنان میرسد.
امامت به این معنا مقامی ملکوتی و فراتر از شئون ظاهری و دنیایی است و
۴۱۴
راه نیل به آن بهرهمندی از وحی تسدیدی، ارتقا به درجات برین بندگی، صبر و بردباری و یقین و مشاهده اسرار عالم است.
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) امامتی را که خود بدان منصوب شد برای ذریه خویش نیز درخواست کرد. براساس پاسخ خدای سبحان به این خواست: «عهد من به ظالمان نمیرسد» میتوان گفت: همه فرزندانِ نیکوکار و معصوم ابراهیم خلیلالرحمان، یعنی همه انبیا و اولیای الهی که از نسل اویند به امامت رسیدهاند، و غیر معصوم، خواه از ذریه آن حضرت یا از غیر آنان در معرض عهد الهی نیست و امامت به او نمیرسد. امامت، همچون هر عهد دیگر از عهدهای الهی با ظلم و گناه ناسازگار است و هیچ گاه به هیچ ظالمی نمیرسد؛ خواه بر ظلم و گناه اصرار ورزد یا از آن توبه کند؛ چنان که سیره عقلا بر عدم واگذاری کارهای مهم و حسّاس به افراد بدسابقه است.
تفسیر
إذ: کلمه «إذ» ظرف و منصوبست و در تعیین متعلَّق و ناصب آن دو قول مشهورتر است: یکی اینکه متعلق به «اذکر» محذوف است، اگر مخاطب خصوص رسولاکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) باشد یا «اذکروا» اگر مخاطب جمهور مردم باشند و دیگر آنکه متعلق به «قال» است که بعد از آن ذکر میشود. گروهی وجه اول را ترجیح دادهاند؛ چون در آیات متعدد آینده، کلمه «إذ» منصوب به «اذکر» محذوف است.
در معطوف علیه کلمه ﴿إذ… ﴾ وجوهی ارائه شده است؛ مانند: ۱٫ ﴿إذ ابتلی﴾ عطف بر ﴿إذ قال ربّک للملائکه) ۱ است. ۲٫ معطوف بر ﴿نعمتی) ۲
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۳۰٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۱۲۲٫
۴۱۵
است؛ یعنی «اذکروا نعمتی و ابتلائی». البته این وجه محذور اختصاص به بنیاسرائیل را دربردارد.
ابتلی: «ابتلاء» ثلاثی مزید از ماده «بلی» به معنای کهنگی است و چون همه خصوصیات ذاتی و عرضی اشیا پس از کهنه و فرسوده شدن آنها آشکار میشود، امتحان را ابتلاء گفتهاند. تعبیر عرفی «من فلانی را کهنه کردهام» نیز که بیانگر آگاهی کامل گوینده از خصوصیات فرد مورد نظر است، بدین معناست که بر اثر مصاحبت درازمدت، ویژگیهای نفسانی او برای من آشکار شده است. ابتلای یتیمان برای سپردن داراییهایشان به آنها؛ ﴿وابتلوا الیتامی… فإن انستم منهم رشداً فادفعوا إلیهم أموالهم) ۱ نیز به معنای واگذاری آزمایشی و مکرّر کار به آنهاست تا رشد و قدرت آنان در اداره اموالشان روشن شود.
پس اختبار و امتحان، معنای ملازمی ابتلاء است، نه معنای مطابقی آن. از همین قبیل، یعنی استعمال لفظ و اراده لازم معنای آن است کاربرد کلمه «افتنان» و مشتقات آن در معنای امتحان؛ ﴿أولایرون أنّهم یفتنون فی کل عام مرهً أو مرتین) ۲ ﴿أحسب الناس… وهم لایفتنون٭ ولقد فتنّا الذین منقبلهم) ۳ زیرا «فتنه» در لغت به معنای گداختن است؛ چنانکه مراد از «فتن الذهب بالنار» گداختن طلا در آتش برای آزمودن میزان خلوص یا شوب داشتن آن است. با توجه به همین نکته است که گاه هر یک از کلمات «ابتلاء»
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۶٫
^ ۲ – ـ سوره توبه، آیه ۱۲۶٫
^ ۳ – ـ سوره عنکبوت، آیات ۳۲٫
۴۱۶
و «افتنان» را به جای دیگری یا به همراه دیگری به کار میبرند، یا یکی را مفعولمطلق دیگری قرار میدهند؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است: ﴿ونبلوکم بالشرّ والخیر فتنهً) ۱
تذکّر ۱٫ تفاوت ابتلاء و بلاء همانند تمایز اقتدار و قدرت در مبالغه است ۲ . آنچه از عنوان ﴿ابتلی﴾ استفاده میشود بیش از آن است که از عنوان «بَلا» برمیآید و شاید انتخاب این واژه برای اهمیّت مواد امتحانی حضرت خلیلالرحمان باشد.
۲٫ برخی ارباب لغت، بلایَبلوا را که واوی است از بَلِی یَبلی که یایی است جدا دانستهاند، لیکن هر دو را در دلالت بر معنای اختبار کافی شمردهاند؛ به طوری که تجربه و آزمون را هم در معنای واوی ذکر کردهاند و هم در معنای یایی که به معنای کهنگی و فرسودگی است و گستره بحث را به یایی اختصاص دادهاند ۳ .
چنانکه روند بحث تفسیری بر آن است عدّه دیگر که در فقه لغت قرآن متخصصاند و در این زمینه تألیفی دارند اصلاً از واوی سخن به میان نیاوردهاند و عناصر محوری بحث را همان یایی دانسته، آزمونهای مِنحت شکرآمیز و مِحْنت صبرآموز را از همین ماده انگاشتهاند و غالب آیات ناظر به بلا و ابتلاء را در همین لغت جستوجو کردهاند ۴ .
ابراهیم: این واژه عربی نیست و در تعریب آن توسعه راه یافته و به چند
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۳۵٫
^ ۲ – ـ التحریر والتنویر، ج ۱، ص۶۸۱٫
^ ۳ – ـ اقربالموارد، «بلو»، «بلی».
^ ۴ – ـ مفردات راغب، ص۱۴۶۱۴۵، «بلی».
۴۱۷
وجه مُعَرّب شده که شش وجه آن در کتابهای تفسیری به صورت منثور آمده است ۱ و مشهورترین آن همین است که ضبط شد و به معنای «اَبِ راحم» یعنی پدر مهربان ترجمه شده است.
تقدیم کلمه ﴿إبراهیم﴾ بر ﴿ربّه﴾ گذشته از اتصال ضمیر مفعول به فاعل که مستلزم تأخیر ذکر فاعل است، تشریفی برای آن حضرت است و این شرافت ویژه در صورتی که میفرمود: «ابتلی الله إبراهیم» حاصل نمیشد. همچنین راز تقدیم میتواند توجه دادن افکار بنیاسرائیل به ابراهیم(علیهالسلام) باشد؛ زیرا آن حضرت جدّ آنان است.
بکلمات: کلمه را به سبب «اثرگذاری» و «گزارشگری» آن، کلمه گفتهاند. پس کلمه آن است که نهان و ضمیر را آشکار سازد ضمیر انسان که از دیگران غایب است، به هنگام سخن گفتن، با کلمات ظاهر میشود. بر همین اساس از موجودات امکانی، که آیات الهی و غیبنما هستند، به کلمات تعبیر شده است؛ ﴿ولو أنّ ما فی الأرض من شجره أقلام والبحر یمدّه منبعده سبعه أبحر ما نفدت کلمات الله) ۲ بنابراین، «کلمه» معنای جامعی دارد که هم بر لفظ معنادار و هم بر عین خارجی، قابل اطلاق است.
للناس: گرچه حضرت ابراهیم امام مردم و مردم مأموم آن حضرتاند لیکن فنّ تعبیر و نکته تبیین یکسان نیست؛ زیرا اگر ﴿للناس﴾ متعلق به جَعْل باشد، حرف لام امتنان را هم دربردارد؛ یعنی امامت آن حضرت برای مردم باعنایت ویژه الهی همراه بوده و خداوند به نفع مردم چنین فیضی را جَعل کرده است، ولی اگر ﴿للناس﴾ متعلق به امامت باشد و تقدیم آن برای توجیه مردم و جلب
^ ۱ – ـ التحریروالتنویر، ج۱، ص۶۸۱٫
^ ۲ – ـ سوره لقمان، آیه ۲۷٫
۴۱۸
توجه جامعه و مانند آن باشد از حرف لام نمیتوان نکته امتنان را استفاده کرد. البته عنوان امامت، ولایت و مانند آن صبغه مهر، انعطاف، قرب و نظایر آن را در درون خود دارد؛ برخلاف عنوان سلطان، حاکم و مانند آنکه صبغه مهر و انعطاف در گوهر معنای آنها نهادینه نشده است؛ از اینجا میتوان گفت که اگر حرف، لام، متعلق به ﴿اماماً﴾ باشد ضمن حفظ معنای اصلی خود، رسالت دیگری هم دارد و آن شکوفا کردن معنای مهر و انعطافی است که در نهاد واژه «امامت»تعبیه شده است.
إماماً: «امام» در لغت به معنای الگو و پیشواست؛ از اینرو، راهی که ورود در آن انسان را به مقصد میرساند و مسافر از آغاز تا پایان آن با راههای دیگر مواجه نمیشود تا سرگردان مانده، نیاز به علامت داشته باشد، به «امام» موسوم است؛ چنانکه خدای سبحان درباره بزرگراه حجاز به شام که ویرانههای قوملوط و اصحابیکه در کنار آن واقع است میفرماید: ﴿…وإنّهما لبإمام مبین) ۱ همچنین نخ بنّا (شاقول) که با آن استقامت و اعوجاج دیوار تشخیص داده میشود امام نامیده میشود.
اطلاق «امام» بر کتابهای آسمانی؛ ﴿ومن قبله کتاب موسی إماماً ورحمه) ۲ نیز از اینروست که مقتدای انسانها و راهی بدون حیرت است و عمل کننده به آن به مقصد میرسد. انسان کامل را نیز به این جهت امام گویند که معارف کتابهای آسمانی را داراست و سیره و سنت او روش معروفی است که اقتدای به آن، سالک را به مقصد میرساند؛ ﴿وجعلنا منهم أئمه یهدون
^ ۱ – ـ سوره حجر، آیه ۷۹٫
^ ۲ – ـ سوره هود، آیه ۱۷٫
۴۱۹
بأمرنا) ۱
در قرآن کریم از سران اِلحاد و استکبار و کسانی که الگوی تبهکاراناند نیز با عنوان «ائمهکفر» یاد شده است: ﴿فقاتلوا أئمه الکفر) ۲ ﴿وجعلناهم أئمه یدعون إلی النار) ۳ لوح محفوظ یا أمالکتاب نیز، که «دفترکل» مجموعه هستی است، ازاینرو که جریان تدریجی آفرینش مأموم و تابع آن کتاب است، «امام» جهان خارج است؛ ﴿وکلّ شیءٍ أحصیناه فی إمام مبین) ۴ زیرا خدای سبحان پیش از ظهور به صفت «باریء»، به صفت «کاتب» ظهور کرده و آن کتاب مطابق قضا و قدر الهی نوشته شده است؛ ﴿ما أصاب من مصیبه فیالأرض ولافینفسکم إلاّ فی کتاب من قبل أن نبرأها) ۵
حاصل اینکه اطلاق «امام» بر بزرگراه، نخ بنّا، کتاب آسمانی، لوح محفوظ و انسان کامل، از باب تطبیق معنای کلی بر مصداقهای روشن آن است، نه از باب تفسیر مفهومی.
تذکّر ۱٫ گاهی لفظ اِمام به عنوان جمعِ «آمّ» نظیر «قیام» و «جیاع» جمع «قائم» و «جائع» توجیه میشود، لیکن این وجه در آیه ﴿واجعلنا للمتقین إماماً﴾ قابل ارائه است و در آیه مورد بحث که مخاطب مفرد است توجیه صحیح ندارد.
۲٫ لفظ «امام» بر زمامدار باطل و پیشوای غیرعادل نیز اطلاق میشود؛
^ ۱ – ـ سوره سجده، آیه ۲۴٫
^ ۲ – ـ سوره توبه، آیه ۱۲٫
^ ۳ – ـ سوره قصص، آیه ۴۱٫
^ ۴ – ـ سوره یس، آیه ۱۲٫
^ ۵ – ـ سوره حدید، آیه ۲۲٫
۴۲۰
مانند کلمه «اِله»، لیکن هنگام اطلاق و بدون قرینه، پیشوای عادل به ذهن میآید؛ چنانکه مستفاد از کلمه «اله» بدون قید همانا اِله حق و معبود راستین است.
۳٫ واژه «امام» هنگام اطلاق و بدون قرینه، در امام عادل ظهور دارد، لیکن امام عادل مصادیق فراوانی دارد؛ مانند امام جمعه، امام جماعت و… ولی متبادر از آن در وقتی که با قرینه نباشد همان انسان کامل معصوم است؛ خواه پیامبر باشد و خواه وصی او.
برخی جواز اطلاق کلمه امام را بدون قید بر غیر نبی و وصی او محل توقّف و تأمّل دانسته، چنین مرقوم داشتهاند: «بعید نیست که محرّم باشد؛ مانند اطلاق کلمه وصی نبی بر غیرامام معصوم» ۱
لازم است عنایت شود که قرینه گاهی قولی است و زمانی حالی و گاهی شهرت خارجی و…؛ بنابراین، اطلاق کلمه امام بر غیرمعصوم با اعتماد به یکی از قراین مزبور بیمحذور است.
ذرّیّتی: واژه ذریّه به معنای فرزندان است؛ اعم از کوچک و بزرگ و بر مفرد و جمع اطلاق میشود. برخی گفتهاند: این واژه گاهی بر پدران و فرزندان با هم گفته میشود؛ مانند: ﴿وایه لهم أنّا حملنا ذریّتهم) ۲ یعنی پدران آنها ۳ ، لیکن در این اطلاق تأمّلی شد و چنین توجیه شد که منظور از کلمه ذرّیه در این آیه همانند موارد دیگر فرزنداناند و نکته عدول از حمل خودشان به حمل فرزندان آنها رعایت عاطفه، شفقت و مهرانگیزی است.
^ ۱ – ـ تفسیر الکاشف، ج۱، ص۱۹۵٫
^ ۲ – ـ سوره یس، آیه ۴۱٫
^ ۳ – ـ الجامع لأحکام القرآن، ج۲، ص۹۶٫
ت
۴۲۱
تناسب آیات
آیات سوره «بقره» به تدریج نازل شده و بر موضوعات گوناگون مشتمل است و چون هر سوره به منزله فصلی از فصول قرآن کریم و در نتیجه دارای هدف و پیام واحد است، این سوره نیز دارای غرضی واحد و جامع است. هدف واحد قابل انتزاع از مباحث متنوع این سوره این است که مقتضای بندگی خدای سبحان ایمان به همه پیامبران و همه کتابهای آسمانی است و بر این اساس کافران و منافقان را به جهت نداشتن ایمان مذمت میکند و اهل کتاب را برای بدعتهایشان از جمله تفرقه در دین خدا و فرق گذاشتن بین پیامبران ملامت و احکامی را که ایمان به آنها مقتضای اسلام است بیان میکند.
به این نکته در دو آیه پایانی این سوره به عنوان فذلکهای که مبیّن غرض و اجمالی از تفاصیل سوره است اشاره شده؛ ﴿امن الرسول بما أنزل إلیه من ربّه والمؤمنون… ﴾.
چینش آیات هر سوره و نحوه تنظیم آن به دستور پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) بوده و چنانکه از ابنعباس نقل شده: «وقتی بر پیامبر، وحی نازل میشد، نویسندگان وحی را احضار میکرد و به آنان میفرمود: این آیات را در کنار فلان آیه از فلان سوره قرار دهید» ۱ و اصحاب پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به همان ترتیبی که آن حضرت تعیین کرده بود قرآن را حفظ و تدریس میکردند ۲ ؛ ازاینرو بین آیات یک سوره، پیوندی خاصّ وجود دارد که باید در صدد کشف آن برآمد. به بیان دیگر: برای هر سوره حکمت و غرض ویژهای است که براساس آن رسول مکرّم، آیات را در
^ ۱ – ـ مناهل العرفان، ص۱۷۸٫
^ ۲ – ـ ر.ک: الإتقان، ج ۱، ص۹۹؛ البرهان، ج۱، ص۲۳ و ۳۲؛ مناهل العرفان، ص۱۷۷٫
۴۲۲
کنار هم قرار میداد؛ گرچه آن غرض، پیوند محتوایی نباشد بلکه حکمت و غرض دیگری غیر از ارتباط محتوا در کار باشد.
بر این اساس میتوان گفت: گرچه به حسب ظاهر و با نگاهی سطحی و بدئی ممکن است بین آیه مورد بحث و آیات پیشین پیوندی دیده نشود، یعنی بین قصه ابراهیم(علیهالسلام) و بین داستان بنیاسرائیل (آیات ۴۰ تا ۱۲۳) پیوندی مشاهده نگردد لیکن با دقّت و تأمّل، ارتباط و همبستگی شایان توجّهی را میتوان بیان داشت و در این رابطه لااقل دو وجه قابل طرح است:
۱٫ هم اهل کتاب خود را وارث ابراهیم و آیین او میدانستند و هم مشرکان همبستگی و ارتباط محکمی را بین خود و ابراهیم مدّعی بودند ۱ که برای اثبات بیگانگی هر دو از ابراهیم(علیهالسلام) و آیین او و ابطال دعوی آنان لازم است مرام و مسلک این پیامبر بتشکن و فداکاریها، تقوا، مطیع محض بودن و روحیه تسلیم او را نسبت به ساحت قدس ربوبی به رخ آنان کشید و ثابت کرد که ملّت وآیین ابراهیم همان توحید و تسلیمی است که رسول مکرّم جامعه را به آن فرا میخواند، نه هوسها و اباطیلی که شما به آن دل بستهاید؛ آنچه را شما مدّعی آن هستید و به حضرت ابراهیم نسبت میدهید افترایی بیش نیست و رفتار و
^ ۱ – ـ ر.ک: تفسیر ابیالسعود، ج۱، ص۲۷۹؛ المنار، ج۱، ص۴۵۳٫ شخصیّت ابراهیم(علیهالسلام) نسبت به عصر خودْ جهانی بود؛ زیرا پیروان کتابهای آسمانی به قداست نبوی و رسالی ویمعترف بودند و ملحدان صنمی و وثنی خود را اعقب حضرت اسماعیل ذبیح میدانستند و از نظر تکریم نژادی به نیای خود احترام میگذاشتند و نیز از جهت بنیانگذاری کعبه که نزد آنان محترم بود و سقایت حاجیان و کلیدداری کعبه و مرمّت آن را ارج مینهادند، مورد تجلیل خاص آنها بود. تذکّر: جهان به معنای کره زمین در عصر حضرت خلیل(علیهالسلام) محصور در خاورمیانه بود؛ زیرا به خاور دور دسترسی نبوده و باختر دور هنوز کشف نشده بود.
۴۲۳
کردار و گفتار ابراهیم و پیامبران ابراهیمی که فرزندان اویند به آن گواهی میدهد؛ آنان با گفتار و عمل خود از یک سو منادی توحید و تسلیم و از سوی دیگر مبطل شرک و شکننده بت بودند و از سوی سوم به حقانیت رسول مکرّم گواهی دادند: ﴿ربّنا وابعث فیهم رسولاً منهم… ) ۱
۲٫ اگر موضوع اصلی در سوره «بقره» تسلیم و عبودیت محض نسبت به خداوند و گریز از هواهای نفسانی است، و به بیان دیگر اگر موضوع اصیل این سوره «هدایت متقین»؛ ﴿ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین﴾ و دعوت به «تقوا» است این موضوع یک مقدمه، چند فصل و یک خاتمه دارد؛ مقدمه آن، تقسیم مردم به سه گروه پرهیزکاران، کافران و منافقان و ویژگیهای آنان است. که بیست آیه آغازین این سوره را تشکیل میدهد و خاتمه آن نیز جمعبندی و بیان اجمالی از تفاصیل سوره است که در دو آیه پایانی این سوره آمده است.
پس از مقدمه و نشان دادن و ملموس ساختن اینکه فلاح و سعادت در تنها صراط مستقیم و راه متّقیان و حقطلبان، و خسران و ضلالت در دو کژراهه منافقان و کافران است، با خطاب ﴿یا أیها الناس اعبدوا ربّکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتّقون﴾ در آیه ۲۱ و با اشاره به شمّهای از نعمتهای الهی و تثبیت حقانیت رسول مکرّم و آنچه بر آن حضرت نازل شده از طریق تحدّی و با اشاره به عاقبت سوء انکارها، لجاجتها، پیمانشکنیها و بعضی دیگر از معاصی و اشاره به خاتمت نیکوی ایمان و عمل صالح، بر لزوم پیروی از طریق گروه اوّل (پرهیزکاران) تأکید میکند و گویا میفرماید: با این نعمت، کفر و نفاق چرا؟ و این بخش تا انتهای آیه ۲۹ ادامه مییابد.
از آیه ۳۰ تا انتهای آیه ۳۹ گویا با مطرح ساختن داستان خلافت، به
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۱۲۹٫
۴۲۴
کرامت انسانی و با طرح قصّه آدم، به آسیبپذیری انسان و در عین حال بازبودن راه توبه و امکان بازگشت، اشاره دارد و بدینطریق در عین حال که برتقوا و لزوم پیمودن راه متّقیان تأکید میشود خطرها و آسیبهای این راه گوشزد میگردد.
از آیه ۴۰ تا انتهای آیه ۱۲۳ نمودار روشنی از بیتقوایی را در ضمن قصّه طولانی و پرفراز و نشیب بنیاسرائیل برای پیمانشکنان و طاغیان و بیتقوایان بیان میدارد و از آیه مورد بحث (آیه ۱۲۴) تا انتهای آیه۱۶۷، مثال روشن و نمودار شفّافی برای متّقیان و عابدان و راستقامتان در راه حق ذکر میگردد و در واقع با ذکر این دو قصّه طولانی دو روی سکّه اختیار و آزادی کسی که از جریان خلافت طرفی میبندد با شفافیت کامل نمایان میشود؛ قصّه بنیاسرائیل برای آن روی سکّه که مورد توجّه استفهامی فرشتگان بود و با بیان ﴿أتجعل فیها من یفسد فیها… ﴾ به آن اشارت رفت و قصّه ابراهیم و فرزندان پیامبر او برای روی دیگر سکّه که در جواب فرشتگان و با جمله ﴿إنّی أعلم ما لاتعلمون﴾ از آن خبر داده شد.
به این ترتیب پیوند مجموعهای از آیات (۱۲۴ تا ۱۶۷) که آیه مورد بحث در مطلع آن قرار دارد با مجموعهای دیگر از آیات (۴۰ تا ۱۲۳) که خطاب ﴿یا بنیاسرائیل… ﴾ در صدر آن واقع شده، روشن میگردد؛ اوّلی نمایانگر خطّ استقامت و عبودیت است و در ضمن آن قصّه تقوا و هدایت و توحید و استواری در راه حق، برجسته میشود و دومی بیانگر خط انحراف و ضلالت است و در ضمن آن قصّه کژیها و بیوفاییها و پیمانشکنیها ظهور و بروز مییابد.
با بیانی که گذشت پیوند آیه مورد بحث که مطلع بیش از چهل آیه است با
۴۲۵
آیات پیشین روشن شد و با روشن شدن این پیوند، نموداری از ساختار مجموع سوره نیز ارائه شد.
آزمونهای پیامبران
در آیه کریمه مورد بحث سخن از ابتلای حضرت ابراهیم(علیهالسلام) به کلمات و اتمام آنها و جعل مقام امامت برای آن حضرت است.
انسان همواره در معرض آزمونهای الهی است؛ ﴿إنا جعلنا ما علی الأرض زینه لها لنبلوهم أیّهم أحسن عملاً) ۱
در قلمرو تکلیف، پیامبران(علیهمالسلام) نیز همچون دیگران مکلف هستند ۲ . آنان در پرتو آزمون ویژه از راز عدم نیل خود به مقام برتر آگاه خواهند شد؛ زیرا اگرچه همه پیامبران در خطوط کلّی رسالت یکساناند؛ ﴿لانفرّق بین أحدٍ منرسله) ۳ لیکن به لحاظ مزایایی که در میان آنان وجود دارد بعضی از آنها بر برخی دیگر امتیاز دارند؛ ﴿تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض) ۴ ﴿ولقد فضّلنا بعضالنّبیّین علی بعضٍ… ) ۵ از اینرو خدای سبحان درباره حضرت آدم(علیهالسلام) میفرماید: او در شمار پیامبران اولواالعزم قرار نگرفت؛ ﴿ولمنجد له
^ ۱ – ـ سوره کهف، آیه ۷٫
^ ۲ – ـ برخی تکلیف ابراهیم(علیهالسلام) را زمینه تشریف بعدی که نیل امامت به اوست دانستهاند (تفسیر کبیر، ج۴، ص۳۶). البته این مطلب حق است؛ چنانکه در اثنای تفسیر و ثنایای اشارات و خبایای لطایف بازگو میشود، لیکن درون هر تکلیفی تشریف است و عصاره هر کُلْفتی شرافت؛ ازاینرو ابنطاوس(قدسسرّه) زمان تکلیف خود را لحظه تشریف میدانست و به همین مناسبت جشن بلوغ را به عنوان سنت حسنه سنّتگذاری کرد.
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۲۸۵٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵۳٫
^ ۵ – ـ سوره إسراء، آیه ۵۵٫
۴۲۶
عزماً) ۱ یا به رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: تو مانند حضرت یونس، که در مواجهه با مشکلات صبر نکرد و مسئولیت خود را رها کرد، نباش؛ ﴿ولاتکن کصاحب الحوت) ۲
نیل فرشتگان نیز به مقام برتر، یعنی مقام خلیفهاللهی، درگرو آزمون و پیروزی آنها در آن است؛ از اینرو خدای سبحان در پاسخ درخواست آنان، که از روی استفهام بود نه اعتراض، آنها را با پرسش از علم به اسما و بیان آن اسما آزمود؛ زیرا خلیفه «خالق علیم» باید «مخلوق علیم» باشد؛ ﴿وإذ قال ربّک للملائکه إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفه… فقال أنبئونی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین) ۳
آزمونهای الهی برای زمینهسازی مقام والای امامت، از دشوارترین آزمونهاست و این نکته را از چگونگی اتصاف حضرت ابراهیم(علیهالسلام) به وصف «خلیلالرحمان» که زمینه نیل آن حضرت به امامت بود نیز میتوان دریافت.
ذکر ابتلای ابراهیم خلیل(علیهالسلام) در آغاز نقل سرگذشت آن حضرت در قرآن، برای اعلام و تذکّر این مطلب به مردم است که انبیا و اولیای الهی(علیهمالسلام) با آزمونهای دشوار به آن مراتب عالی رسیدهاند. گرچه اصل نبوت، رسالت و امامت کسبی نیست لیکن تهیه زمینه مناسب از یک سو و تعالی از مرتبه موجود و رسیدن به مقام فعلی میتواند کسبی باشد.
تذکّر: کلمه ﴿إذ﴾ خواه منصوب، به فعل مقدّر مانند اذکر یا اذکروا و خواه منصوب به فعل ملفوظ بعدی یعنی «قال» باشد، پیام مشترک خود را خواهد
^ ۱ – ـ سوره طه، آیه ۱۱۵٫
^ ۲ – ـ سوره قلم، آیه ۴۸٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیات ۳۱۳۰٫
۴۲۷
داشت و آن اینکه نقل قصّه انبیا به ویژه گزارش داستان اولوالعزم از آنان برای تثبیت فؤاد حضرت ختمیمرتبت است؛ ﴿کلّاً نَقُصّ علیک مِنْ أنباء الرُسُل مَا نُثَبِّتُ به فوأدک) ۱
غرض اینکه اگر عامل ﴿إذ﴾ فعل ﴿قال﴾ باشد، آیه شریفه بر این معنای معروف دلالت میکند که خدای سبحان، ابراهیم(علیهالسلام) را بر اثر موفقیت او در آزمونهای الهی، به امامت رساند. اما اگر عامل آن را به قرینه وحدت سیاق یاد شده «اذکر» دانستیم از این آیه چنین دلالتی برنمیآید.
اطلاق «کلمه» بر حقایق خارجی
چنانکه گذشت، عنوان «کلمه» بر عین خارجی نیز اطلاق میشود و به این لحاظ هرموجودی کلمهای الهی است؛ با این تفاوت که برخی موجودات اسم، بعضی فعل و تعدادی نیز حرفاند؛ انبیا که مبدأ فعل و مستقل و تکیهگاه حرف و فعلاند از زمره اسما و کلمات برتراند. خدای سبحان از عیسایمسیح(علیهالسلام) به عنوان کلمه یاد میکند؛ ﴿إنّما المسیح عیسیبنمریم رسول الله وکلمته) ۲ بنابراین، اطلاق «کلمه» بر عین خارجی حقیقت است و مَجاز نیست.
«کلمات» در آیه شریفه مورد بحث نیز حقایق خارجی است، به گواهی ارجاع ضمیرِ جمع «هنّ»، به جای ضمیر «ها»، به کلمات؛ نظیر آنچه در تبیین اسمای مورد آزمون حضرت آدم مطرح شده بود؛ ﴿… عَرَضَهم علی الملائکه… ) ۳
^ ۱ – ـ سوره هود، آیه ۱۲۰٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه۱۷۱٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۳۱٫
۴۲۸
مصادیق «کلمات»
در تبیین مراد و تعیین مصادیق کلمات در آیه مورد بحث وجوهی بیان شده است:
۱٫ مراد، ده سنت مربوط به طهارت و پاکیزگی است که از ابراهیم خلیل(علیهالسلام) به یادگار مانده است. ازاین سنن پنج سنت مربوط به سر و پنج سنت مربوط به بدن است. این سنتهای دهگانه عبارت است از کوتاه کردن شارب، مضمضه، استنشاق، مسواک زدن، باز کردن میان موی سر، ناخن گرفتن، ختنه کردن، ستردن موی زهار و موی زیر بغل و شستن موضع بول و غایط با آب ۱ .
این وجه پذیرفتنی نیست؛ زیرا سنتهای ساده مزبور هرگز نمیتواند کلمات تامهای باشد که خدای سبحان بخواهد با آنها یکی از انبیای اولواالعزم را بیازماید؛ به ویژه اگر برای رساندن حضرت ابراهیم به مقام شامخ امامت باشد ۲ .
^ ۱ – ـ الدر المنثور، ج۱، ص۲۷۳٫
^ ۲ – ـ مؤلّف تفسیر المنار میگوید: «استاد ما گفته است: این امور ساده اگر برای آزمون کودک به کار گرفته شود امتثال آنها آسان است». پس از نوشتهشدن این مطلب در مجلّه المنار یکی از مشتغلین به علم بعد از خواندن آن نوشت: «تفسیر کلمات به خصال فطرت از ترجمان قرآن، یعنی ابنعباس روایت شده است، چگونه میتوان با آن مخالفت کرد… ». آنگاه استاد ما بعد از اطلاع از نقد مزبور نامهای برایم نوشت که «الشیخ رشید یجیب هذا الحیوان»؛ رشید رضا میگوید: چون آن مشتغل به علم دوستم بود نامه لطیفی برای او نوشتم و گفتم: هیچکس ملتزم نشد که همه گفتههای ابنعباس حق است… شیخالمفسرین ابنجریر طبری گفت: نمیتوان به هیچیک از این وجوه جزم پیدا کرد؛ هرچند محتمل است(المنار، ج۱، ص۴۵۳). تعبیر حادّ استادِ رشید رضا در اینجا همانند تعبیر تند وی در تفسیر آیه «…یتلونه حق تلاوته» (سوره بقره، آیه ۱۲۱) است که برخی از تالیان ناآگاه را چون حمار دانسته که بار کتاب حمل میکند؛ «یحمل أسفاراً» (سوره جمعه، آیه ۵). منشأ اینگونه برخوردها این است که برخی از شخصیّتهای وزین علمی مشاهده میکنند که گروهی، برخی روایات سست و ضعیف (از نظر متن یا سند یا هر دو) را بر قرآنی که بنیانی مرصوص است و نکات عرشی و فراطبیعی فراوانی را به همراه دارد و ثَقَل اکبر است حاکم میکنند و تأملی در عناصر محوری حبل متین، رصین و رصیص نمیکنند.
۴۲۹
۲٫ منظور، حدود سی خصلت از خصال اسلام است، و آنها اوصافی است که در سورههای «توبه»، «مؤمنون»، «احزاب» و «معارج» آمده است: ﴿التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الامرون بالمعروف والناهون عنالمنکر والحافظون لحدود الله وبشّر المؤمنین) ۱ ﴿الّذین هم فیصلاتهم خاشعون٭ و الّذین هم عن اللغو معرضون٭ و الّذین هم للزکوه فاعلون٭ و الّذین هم لفروجهم حافظون٭ إلاّ علی أزواجهم أو ما ملکت أیمانهم فإنّهم غیر ملومین٭ فمن ابتغی وراء ذلک فأولئک هم العادون٭ و الّذین هم لأماناتهم و عهدهم راعون٭ و الّذین هم علی صلواتهم یحافظون) ۲ ﴿إنّ المسلمین والمسلمات والمؤمنین والمؤمنات والقانتین والقانتات والصادقین والصادقات والصابرین والصابرات والخاشعین والخاشعات والمتصدّقین والمتصدّقات والصائمین والصائمات والحافظین فروجهم والحافظات والذاکرین الله کثیراً والذاکرات أعد الله لهم مغفرهً وأجراً عظیماً) ۳ ﴿الّذین هم علیصلاتهم دائمون٭ و الّذین فی أموالهم حقّ معلوم٭ للسائل و المحروم٭ و الّذین یصدّقون بیوم الدّین٭ و الّذین هم من عذاب ربّهم مشفقون٭ إنّ عذاب ربّهم غیر مأمون٭ و الّذین هم لفروجهم حافظون٭ إلاّ علی أزواجهم أو
^ ۱ – ـ سوره توبه، آیه ۱۱۲٫
^ ۲ – ـ سوره مؤمنون، آیات ۲ ـ ۹٫
^ ۳ – ـ سوره احزاب، آیه ۳۵٫
۴۳۰
ما ملکت أیمانهم فإنّهم غیر ملومین٭ فمن ابتغی وراء ذلک فأولئک هم العادون٭ و الّذین هم لأماناتهم و عهدهم راعون٭ و الّذین هم بشهاداتهم قائمون٭ و الّذین هم علی صلاتهم یحافظون) ۱
اوصاف مذکور در این آیات، یعنی توبه، عبادت، حمد، سیاحت، رکوع، سجود، امر به معروف، نهی از منکر، حفظ حدود الهی، ایمان، اسلام، قنوت، صدق، صبر، خشوع، تصدّق، روزهداری، پاکدامنی، ذِکر، اعراض از لغو، زکات، رعایت عهد، رعایت امانت، محافظت بر نماز، مداومت بر نماز و مانند آن را صرف نظر از تکرار و کمبود از نصاب ادعا شده نمیتوان مصداق کلمات دانست؛ زیرا اولاً، ویژگیهای مزبور جزو اوصاف عامّه مؤمنان است که همگان به آنها مأمور و مورد آزموناند. ثانیاً، هیچ دلیل تعیینکنندهای نیست که مراد از کلمات در آیه مورد بحث اوصاف یاد شده باشد. ثالثاً، آن کلمات، دستور خدای سبحان است که از راه وحی به یک پیامبر ابلاغ میشود؛ در حالی که اگر مراد از ﴿إماماً﴾، «نبیّاً» باشد، نمیتوان پیش از رسیدن آن مقام والا به حضرت خلیلالرحمان یا نیل ابراهیم خلیل(علیهالسلام) بدان مقام، آن اوصاف را به وی نسبت داد.
۳٫ مراد، امامت، تطهیر بیت الله، بالا بردن دیوارهای آن و اسلام است که در ادامه آیه مورد بحث و آیات پس از آن بازگو شده است ۲ . این وجه نیز مردود است؛ زیرا آزمون الهی درباره انبیا(علیهمالسلام) نوعاً از طریق وحی است. ابتلای ابراهیم خلیل(علیهالسلام) نیز چنین بود؛ پس آن حضرت پیش از این آزمون به مقام نبوّت نایل شده بود؛ بنابراین، آنچه را در این وجه، مصداق کلمات آزمونی پنداشته
^ ۱ – ـ سوره معارج، آیات ۲۳ ـ ۳۴؛ الدرالمنثور، ج۱، ص۲۷۴؛ روح المعانی، ج۱، ص۵۸۹٫
^ ۲ – ـ الدر المنثور، ج۱، ص۲۷۴؛ روح المعانی، ج۱، ص۵۹۰٫
۴۳۱
شده نمیتوان مقدمه و زمینه نیل حضرت ابراهیم به مقام امامت، به معنای نبوت، دانست و اگر برای نیل به مقام امامتِ بعد از نبوت است در صورتی که از امور مهم باشد قابل طرح و ابداء است.
۴٫ با توجه به نقدهایی که بر این گونه از وجوه که برخی شمار آن را تا سیزده نیز گفتهاند ۱ وارد است، میتوان گفت: مراد از «کلمات» در آیه شریفه مورد بحث، امور مهمی همچون جدا شدن و دوری گزیدن از قوم خود، مبارزه با بتپرستی، بتشکنی، محاجّه با نمرود، صبر بر افکنده شدن در آتش، هجرت از وطن خویش، مهمانداری، امتحان به قربانی کردن فرزند و مانند آن است که پیش از این بر حضرت ابراهیم(علیهالسلام) گذشته است ۲ .
خدای سبحان در معرفی ابراهیم(علیهالسلام) فرمود: او کاملاً و به خوبی وفا کرد؛ ﴿وإبراهیم الذی وفّی) ۳ پس آن کلمات، عهدهای الهی بوده است؛ چنانکه از ارجاع ضمیر جمعمؤنث (هُنَّ) به کلمات معلوم میشود که آنها حقایقی وجودی بوده، نه الفاظ و حروف و مفاهیم، وگرنه میفرمود: «فأتمّها»؛ چنانکه ارجاع ضمیر «هُم» به اسما، در آیه شریفه ﴿وعلّم ادم الأسماء کلّها ثمّ عرضهم علی الملائکه) ۴ نیز بر همین اساس است.
عظمت آزمون ابراهیم(علیهالسلام)
اصطفا و اجتبای امتحان الهی نسبت به انبیا و اولیای بزرگ در تذکیه عقل و تزکیه روح و تضحیه نفس و نفیس ظهور دارد و این مطلب سامی را میتوان از
^ ۱ – ـ روح المعانی، ج۱، ص۵۹۰٫
^ ۲ – ـ الدرالمنثور، ج۱، ص۲۷۳٫
^ ۳ – ـ سوره نجم، آیه ۳۷٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۳۱٫
۴۳۲
جهات مختلف کشف کرد که برخی از آنها مورد اشاره قرار گرفت و لطیفه بعضی دیگر عبارت است از:
۱٫تعبیر از مواد امتحان به «کلمات» با تنوین تفخیم و تعظیم. این تعبیر بلند برای آن نیست که چون اوامر و نواهی خدا با الفاظ و حروف ابلاغ میشود، از آنها به «کلمات» یاد شده است؛ چنانکه قرطبی بر آن است ۱ ؛ زیرا امتحانهای فراوانی به صورت امر و نهی لفظی در قرآن حکیم بازگو شده و از هیچیک از آنها به «کلمات » یاد نشده است. عنوان کلمه که در مطالب حسّاس مبدأ و معاد کاربرد خاص خود را دارد، بیانگر اهمیّت موادّ آزمونی است؛ چنانکه در جریان توبه آدم صفی(علیهالسلام) عنوان «تلقی کلمات» مطرح است.
۲٫التفات از غیبت به خطاب سهمی در تبیین این مطلب عالی دارد که حضرت خلیلالرحمان قبل از اتمام کلماتِ معهود و انجام آزمونهای توانفرسا به مثابه غایب بود و در لَدُن و محضر ربوبی حضور نداشت و اکنون که آن کلمات آزمونی را اتمام کرد دوره خطیر اِخْتِبا را پشت سر گذاشت و شایان شهود مشهد ربوبی شد و مورد خطاب قرار گرفت و خلْعت امامت را فوق جامه خُلّت و کسوت رسالت دربر کرد و مستقیماً پذیرای ﴿إنّی جاعلک للناس إماماً﴾ شد، نه «إنّا جعلنا»، یا «إنّا نَجْعل»؛ یعنی هرچه به وحدت، توحید و تفرید جاعل نزدیکتر باشد نشان اعتلا و شکوه بیشتر است؛ ازاینرو عنوان اتمام در ﴿فأتمّهنّ﴾ مطرح است، نه صرف اطاعت و امتثال و با حرف «فاء» که علامت مبادرت و اتمام بیدرنگ است بیان شد تا سلامت قلب و عبودیّتِ محض آن حضرت آشکار گردد.
^ ۱ – ـ الجامع لأحکام القرآن، ج ۱، الجزء الثانی، ص۹۳٫
۴۳۳
۳٫امتحان حضرت ابراهیم با کلمات ویژه بود و اتمام عملی آن به اتمام علمی آنها مسبوق بود تا ملحوق جعل امامت شود. تفاوت امتحان انسان کامل در عرض کلمات با امتحان ملائکه در عرض اسما این بود که آنجا با عجز ﴿سبحانک لاعلم لنا﴾ همراه بود و اینجا با قوتِ «حسبی من سؤالی عِلْمُه بحالی» ۱ مصاحب بود و با بینش ﴿یا نار کونی برداً وسلاماً علی إبراهیم) ۲ در متنِ ﴿حرقّوه وانصروا الهتکم) ۳ آمیخته بود؛ زیرا قلبِ متیّم به حبّ خدا هیچ احساسی از تحریق، تمزیق، تقطیع، تمثیل و تأریب ندارد. آری چنین انسان کامل معصومی معلّم ملائکه خواهد بود.
تذکّر ۱٫در تعیین مصادیق کلمات افراط و تفریط راه یافته و برخی نیز منصفانه از کنار آن گذشتهاند. عصاره کلام ابوجعفر طبری چنین است: «مصادیق آن یا احکام شریعت است یا خصوص احکام مناسک است یا دستورهای خاصّی که به آن حضرت ابلاغ شد و او به خوبی از عهده آنها برآمد. جزم به اراده همه آنها در عنوان کلمات یا بعض معیّن از آنها دشوار است، ولی قبول فیالجمله آن مانعی ندارد» ۴
به هر تقدیر، ارزیابی سِباق و سیاق آیه و جمعبندی نصوص وافری که درباره امامت به طور مطلق وارد شده و همچنین روایاتی که درباره امامت خصوص حضرت خلیلالرحمان در دوران سالمندی رسیده است، نشان میدهد که هم کلمات، مطالب مهم ویژه بود و هم امامت معنای خاص
^ ۱ – ـ بحارالأنوار، ج۶۸، ص۱۵۶٫
^ ۲ – ـ سوره انبیاء، آیه ۶۹٫
^ ۳ – ـ سوره انبیاء، آیه ۶۸٫
^ ۴ – ـ جامعالبیان، ج۱، ص۵۷۵٫
۴۳۴
ملکوتی دارد.
۲٫ برخی بین عنوان «کلمات» که ابراهیم(علیهالسلام) به آنها آزموده شد و عنوان «کلماته» که به ضمیر اضافه شده و مورد ایمان حضرت ختمی مرتبت قرار گرفت؛ ﴿یؤمن بالله وکلماته) ۱ فرق گذاشته و مضمونِ «کلمات» مضاف به ضمیر را عام دانستهاند ۲ .
مقصود از اتمام کلمات
درباره مرجع ضمیر مستتر در «أتَمّ» دو احتمال مطرح است: یکی اینکه به ابراهیم خلیل بازگردد. در این صورت اتمام کلمات بدین معناست که آن حضرت به خوبی از عهده امتحانات مهمّ الهی برآمد و به آن حقایق راه یافت؛ چنانکه از تعبیر: ﴿إبراهیم الذی وفّی﴾ و ﴿قد صَدَّقتَ الرؤیا) ۳ و… میتوان اهمیّت آن امور آزمونی را فهمید. دیگر اینکه به «ربّ» بازگردد. در این صورت هرچند کلمات الهی هماره تام است؛ «وتمّت کلمه ربّک صدقاً وعدلاً» ۴ لیکن بدین معنا خواهد بود که خدای سبحان کامیابی در آن امتحانات را تسهیل و تتمیم کرد تا حضرت ابراهیم به خوبی از عهده آنها برآمد؛ نظیر آنچه در آیه ﴿أما من أعطی واتقی ٭ وصدق بالحسنی ٭ فسنیسّره للیسری) ۵ آمده است.
استاد علّامه طباطبایی(قدسسرّه) پس از ذکر هر دو وجه، فرمودهاند: ظاهر،
^ ۱ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۵۸٫
^ ۲ – ـ بیانالسعاده، ج۱، ص۱۴۲٫
^ ۳ – ـ سوره صافات، آیه ۱۰۵٫
^ ۴ – ـ سوره انعام، آیه ۱۱۵٫
^ ۵ – ـ سوره لیل، آیات ۷۵٫
۴۳۵
بازگشت ضمیر به «ربّ» است ۱ ؛ چنانکه محمدجواد بلاغی(قدسسرّه) ضمیر را به «الله» بازگردانده و ﴿إنّی جاعلک للناس اماماً﴾ را مصداق کلمات دانسته و شاهد این برداشت را روایت ابنبابویه در کتاب النبوه از مفضل بن عمر از امام صادق(علیهالسلام) دانسته است ۲ .
البته باید اولاً، ظاهر قرآن معلوم شود و ثانیاً، روایت جمعبندی شود ثالثاً، محصول روایات بر عصاره قرآن عرضه شود تا نظر نهایی ارائه گردد؛ هرچند رجوع ضمیر به حضرت ابراهیم(علیهالسلام) اولی است.
اِتمام گاهی به معنای امتثال تکلیف است؛ به طوری که از لحاظ فقهی صحیح بوده، مسقط ادا و قضا باشد و زمانی به معنای حصول قربت و پیدایش تقرب به ساحت قدس الهی است؛ به طوری که از لحاظ کلامی مقبول خدای سبحان باشد و گاهی گذشته از صحت فقهی و قبول کلامی با تأثیر عینی و تحقیق خارجی و تثبیت تکوینی همراه است.
آنچه از آزمون ویژه حضرت خلیلالرحمان استنباط میشود که بعد از دوره نبوت و مقطع رسالت و دوران خُلّت بود این است که مضمون واژه اِتمام در ﴿فأتّمهن﴾ از سنخ ﴿ثم أتمّوا الصیام إلی الیل) ۳ ﴿وأتمّوا الحجَّ والعمره لله) ۴ ﴿فأتمّوا إلیهم عهدهم إلی مدتهم) ۵ نیست، بلکه از سنخ ﴿و یأبی الله إلّاأن یتمّ نوره ولو کره الکافرون) ۶ و ﴿… والله مُتمّ نورِه ولو کره
^ ۱ – ـ المیزان، ج ۱، ص۲۷۰٫
^ ۲ – ـ آلاءالرحمن، ص۱۲۲٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۱۸۷٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۱۹۶٫
^ ۵ – ـ سوره توبه، آیه ۴٫
^ ۶ – ـ سورهتوبه، آیه ۳۶٫
۴۳۶
الکافرون) ۱ است؛ به طوری که تمامیت کلمات الهی به صِرف رسیدن غایت حرکت نباشد، بلکه به غایت متحرک و هدف تحریک ختم گردد؛ چنانکه بازده آن اوّلاً، طلوع شمس امامت از افق اتمام کلمات و کرانه تمامیت نصاب آن بوده است. ثانیاً، بزوغ ستارههای فراوان امامت در دوده طاها و یاسین از ذریّه آن حضرت بوده است؛ با این تفاوت که امامت حضرت ابراهیم مِنْحت بدون محنتِ درخواست بوده و امامت ذریّه آن حضرت با مسئلت و تقاضا؛ زیرا کلمه ﴿ومن ذرّیتی﴾، خواسته است، نه استفهام؛ یعنی حضرت ابراهیم در صدد فهمیدن این مطلب نبود که آیا امامتِ مجعول در اُسْره او مستمر است یا با ارتحال وی منقطع میگردد، بلکه در صدد تقاضا و درخواست تداوم این نعمت بود؛ بنابراین، حدوث این نعمتِ ملکوتی بیدرخواست بود و بقای آن با درخواست.
تذکّر: در معنای ﴿ومن ذرّیتی﴾ دو احتمال است: یکی درخواست و دیگری استفهام آنچه جنبه درخواست را تأیید میکند این است که در موارد دیگر حضرت ابراهیم که بزرگ خاندان خود بود نعمت توحید و نزاهت از بتپرستی را برای خود و فرزندان خویش خواست ۲ چنانکه برای آنان توفیق اقامه نماز را درخواست کرد ۳ .
رابطه بین کلمات و جعل امامت
خدای سبحان پس از بیان ابتلای ابراهیم(علیهالسلام) به کلمات و اتمام آنها از سوی آن
^ ۱ – ـ سوره صف، آیه ۸٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۱۲۸؛ سوره ابراهیم، آیه ۳۵٫
^ ۳ – ـ سوره ابراهیم، آیه ۴۰٫
۴۳۷
حضرت، فرمود: من تو را امام مردم قرار میدهم؛ ﴿و إذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمهنّ قال إنّی جاعلک للنّاس إماماً﴾.
پیوند بین شرط و جزا و سبب و مسبب اقتضا دارد که بین آن «کلمات» و بین جعل امامت، لااقلّ در خصوص ابراهیم خلیل، پیوندی باشد. همانگونه که در بحث از متعلَّق ﴿إذ﴾ بیان شد، در صورتی که ﴿إذ﴾ ظرف برای ﴿قال﴾ باشد پیوند مزبور آشکارتر است. اما اگر ظرف برای «اذکر» مقدّر فرض شود بیش از بیان قضیهای ظرفیه و حینیه از آن استفاده نمیشود؛ هرچندِ اشعار فیالجمله را نمیتوان نفی کرد و از این جهت که نفرمود: «فقال إنّی… » بلکه فرمود: ﴿قال إنّی… ﴾، یعنی بدون حرف «فاء» ذکر کرد گذشته از اینکه جواب سؤال مقدر است معلوم میشود ترتّبی در کار نیست و موهبت محض است ۱ ؛ گرچه زمینهسازی لازم بود.
تذکّر: نکته فاخری که برخی اهل معرفت برآنند که امامت حضرت خلیل موهبت محض بود ۲ و آزمونهای پیشین سهمی در استحقاق این فیض عظیم نداشت، با تقدیر «اذکر» هماهنگتر است تا آنکه متعلق به «قال» باشد؛ زیرا در صورت دوم گرچه صریح در ارتباط ضروری بین ابتلا و جعل امامت نیست، لیکن بیاشعار به آن هم نیست، ولی در صورت تعلق به «اذکر» هرچند ممکن است اِشعار مزبور را از آن استنباط کرد ولی ظهور آن در موهبت صرف بیشتر است.
مقام موهبتی امامت
برخلاف بسیاری از مقامات و درجات مانند: فقاهت، اجتهاد، تقوا، عدالت
^ ۱ – ـ المنار، ج۱، ص۴۵۳٫
^ ۲ – ـ تفسیر ابنعربی، ج۱، ص۱۹۳٫
۴۳۸
و… که تحصیلی است و حتی راه نیل به آنها بیان شده است، چنانکه راه رسیدن به مقام ابرار انفاق محبوب مجازی در راه محبوب حقیقی، یعنی خدای سبحان است؛ ﴿لن تنالوا البرّ حتّی تنفقوا ممّا تحبّون) ۱ امامت، عهدی الهی و مقامی موهبتی است، نه کسبی؛ چنان که خداوند درباره آن فرمود: ﴿لاینال عهدی الظالمین﴾؛ به طوری که آن را عهد خاص خود اعلام کرد؛ نظیر مقام نبوت و رسالت که همگی از مواهب الهی محسوب میشود و براساس: ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته) ۲ توزیع میگردد.
برخی گفتهاند: چون نیل دوسویه است، حال که عهد و امامت نایل میشود انسان هم میتواند به آن نایل شود ۳ . این سخن اگر چه ممکن است از نظر لغت صحیح باشد لیکن تامّ نیست؛ زیرا برای نیل دو شیء، مانند «الف» و «باء» به یکدیگر، سه حالت متفاوت متصور است: ۱٫حرکت هر دو به سوی یکدیگر. ۲٫حرکت الف به سوی باء. ۳٫حرکت باء به سوی الف؛ یعنی نیل حتی بر حالتی نیز صادق است که یکی از دو شیء قادر بر حرکت به سوی دیگری نباشد و فقط دیگری است که توان حرکت و وصول را دارد و رسیدن امامت به انسان از این قبیل است؛ زیرا امامت، مقامی انتصابی و امری جعلی است که خدای سبحان باید آن را برای انسان قرار دهد و به انسان برساند. آنگاه میتوان گفت که آن شخص هم به امامت رسیده است؛ هر چند تعبیرها بسیار متفاوت است؛ بنابراین، نمیتوان گفت: چون امامت به غیر ظالم میرسد، پس هر کس ظالم نبود میتواند به امامت نایل گردد؛ نظیر
^ ۱ – ـ سوره آل عمران، آیه۹۲٫
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۱۲۴٫
^ ۳ – ـ تفسیر ابوالفتوح، ج۲، ص۱۴۲٫
۴۳۹
امامت نماز جمعه یا جماعت.
مقام منیع امامت موهبت ویژه الهی است که بهره هر کس نمیشود؛ تنها به کسانی میرسد که صحنه دل و ساحت جان آنان از آسیب هرگونه وسوسه و گزند هر نوع گناه معصوم و مصون باشد و هرگز با کسب و سعی، حاصل نمیشود بلکه جزو شئونی است که «بیخون دل آید به کنار»؛ هرچند تحصیل عصمت معتبر و مورد ترغیب است.
به استثنای این دو نکته یکی اینکه در امامت عصمت معتبر است و عصمت که راز مکتوم نهادی و نهانی است مورد اطلاع کسی جز خداوند نیست و دیگری اینکه خود امامت عهد ویژه الهی و موهبتی است، نه کسبی باید باور کرد که چنین مقامی بدون نص معتبر ثابت نمیشود؛ یعنی ثبوتاً با هبه الهی حاصل میشود و اثباتاً با نص دینی و هرگز در اختیار فرد یا جامعه نیست تا آن را به کسی عطا کنند و کسی را به این سِمَت برگزینند.
قرآن حکیم، مرز انتصاب را از قلمرو انتخاب تفکیک کرده است؛ زیرا موردی که عهد خداست، نه عهد مردم حتماً باید با بخشش خداوند که فقط از راه نقل معتبر ثابت میشود، اثبات گردد و موردی که امر مردم است: ﴿وأمرهم شوری بینهم) ۱ نه امر الله، با رأی مردم حاصل میشود و شخصی به سمت خاصی انتخاب میگردد؛ بنابراین، اگر کسی بگوید: هرچند نص برای امامت کسی کافی است ولی راه منحصر نیست و راه دیگری هم وجود دارد که با طی آن میتوان به امامت کسی پی برد، سخن ناصوابی گفته است؛ زیرا عهد خدا غیر از امر مردم است و عهد خدا فقط با نصّ معتبر ثابت میشود.
^ ۱ – ـ سوره شوری، آیه ۳۸٫
۴۴۰
نکته: تعبیر قرآن حکیم در تبیین سنخ امامت با حرف «لام» است، نه «عَلی»؛ ﴿إنّی جاعلک للناس إماماً﴾ نه «علی الناس» و چون ولی با مولّی علیه و با قرب و نزدیکی، انس، غبطه و مصلحت او همراه است ولی سلطنت سلطان با امتیاز و برتری و اعتلا آمیخته است، ازاینرو امامت مطلوب از سنخ ولایت است، نه سلطنت. البته سلطان حقیقی با اشراف و عنایت خدمت میکند؛ نه با اعتلا و فرمانروایی.
بررسی معانی محتمل درباره «امام»
در معنای «امام»، در آیه مورد بحث بین مفسران اختلاف است؛ از اینرو وجوهی که در این باره ارائه شده بررسی میشود:
یکم. نبوّت
بسیاری از مفسران، مراد از «امامت» را «نبوت» دانسته و «إماماً» را به «نبیّاً» تفسیر کردهاند ۱ . راز چنین برداشتی این است که اینان بر اساس احتمالی خلاف ظاهر، ضمیر «أتمّ» را به خدای سبحان بازگردانده، آنگاه جمله ﴿قال إنّی جاعلک للنّاس إماماً﴾ را عطف تفسیری بر «أتمّ» گرفته و گفتهاند: نحوه اِتمام خداوند نسبت به آن کلمات منصوب ساختن ابراهیم(علیهالسلام) به مقام امامت(نبوّت) است؛ ﴿قال إنّی جاعلک للنّاس إماماً﴾.
در نقد این سخن، میتوان به دو شاهد در خود آیه شریفه، که یکی نکتهای ادبی و دیگری قرینهای لفظی است، اشاره کرد:
الف. جعل در این آیه شریفه، جعل تألیفی است، از اینرو «جاعل» که
^ ۱ – ـ روح المعانی، ج۱، ص۵۹۱ ـ ۵۹۳؛ تفسیر کبیر، ج۴، ص۳۹؛ غرائب القرآن، ج۱، ص۳۸۷٫
۴۴۱
اسمفاعل است، ﴿إماماً﴾ را به عنوان مفعولدوم، نصب داده است، و اسمفاعل در صورتی عمل میکند که به معنای حال یا استقبال باشد، نه ماضی. با توجه به این نکته و بر اساس نظر مفسران مزبور، اگر معنای ﴿إنّی جاعلک للنّاس إماماً﴾ این باشد که «تو را از هماکنون یا در آینده پیامبر خواهم کرد»، مفهوم آن این خواهد بود که حضرت ابراهیم(علیهالسلام) پیش از این پیامبر نبوده است؛ در حالی که همین مکالمه وحیانی نشانه نبوّت اوست.
ب. آنگاه که خدای سبحان به خلیل خود ابراهیم (علیهالسلام) فرمود: ﴿إنّی جاعلک للنّاس إماماً﴾، آن حضرت عرض کرد: ﴿ومن ذریّتی﴾؛ یعنی از فرزندان من نیز کسانی را به امامت برسان. از این درخواست حضرت ابراهیم(علیهالسلام) معلوم میشود که وی در آن هنگام دارای ذریّه بود یا آن را پیشبینی میکرد. این نکته نیز روشن است که آن حضرت، به عنایت الهی، در پیری و کهنسالی دارای فرزند و ذرّیّه شد؛ ﴿قالت یاویلتی ءألد وأنا عجوز وهذا بعلی شیخاً… ) ۱ ﴿الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر إسمعیل وإسحق) ۲ و قبل از آن نه تنها فاقد فرزند بود بلکه آن را پیشبینی هم نمیکرد و استعجاب میفرمود؛ بنابراین، مکالمه و درخواست مزبور، در زمان پیری حضرت ابراهیم، یعنی پس از آن بوده که وی سالیان زیادی از دوران نبوّت را گذرانده بود؛ در حالی که مفهوم آیه شریفه مورد بحث، بر اساس پندار مفسران مزبور، همانگونه که پیش از این بیان شد این خواهد بود که آن حضرت تا این زمان پیامبر نبوده است.
^ ۱ – ـ سوره هود، آیه ۷۲٫
^ ۲ – ـ سوره ابراهیم، آیه۳۹٫
۴۴۲
دوم. قُدوه و نمونه
گفته شده: امام به معنای قدوه، نمونه و پیشواست ۱ . بر اساس این معنا، امام کسی است که جامعه انسانی بتواند همه عقاید، اخلاق و اعمال خود را بر اساس عقیده، خُلق و عمل او تنظیم کند. به عبارت دیگر، عقیده امام، امام عقاید، اخلاق او امام اخلاق و اعمال او امام اعمال مردم است.
امام به معنای قدوه نیز آمده است، لیکن در خصوص آیه شریفه مورد بحث، این وجه ناصواب است؛ زیرا حضرت ابراهیم(علیهالسلام) سالیان متمادی پیش از این صحنه، یعنی از زمانی که وحی را دریافت و رسالت الهی را ایفا میکرد، نیز الگو و قدوه جامعه و مردم بوده است.
باید توجه داشت که امامت به این معنا، اگرچه غیر از نبوت است، لیکن با آن ملازم بوده و از ویژگیهای نبوت عامّه است؛ بنابراین، امامت به معنای الگو و اسوه، ویژه حضرت ابراهیم(علیهالسلام)، آن هم در دوران پیری وی نیست، بلکه این معنا درباره همه پیامبران(علیهمالسلام) محقق بوده است؛ زیرا اگر کسی معصوم بود قول، فعل و تقریر او حجت است؛ از اینرو جامعه انسانی در همه شئون میتواند به او اقتدا کند. خدای سبحان در این باره فرمود: ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه به طور مطلق اطاعت شود؛ ﴿وما أرسلنا من رسول إلاّ لیطاع بإذن الله) ۲ پس عقیده و خُلق و عمل هر پیامبری امام عقاید و اخلاق و
^ ۱ – ـ الجامع لأحکام القرآن، مج۱، ج۲، ص۱۰۳٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه۶۴٫ گرچه سیاق این آیه درباره حضرت ختمی مرتبت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است، لیکن اطلاق آیه به مثابه کبرای کلی شامل هررسولی میشود، ولیکسی که نبی است ورسول نیست مشمول اصل مزبور نیست. حضرت ابراهیم(علیهالسلام) گذشته از نبوت واجد رسالت بود؛ ازاینرو در طلیعه کار خویش دعوت و تبلیغ رسالی را به همراه داشت؛ بنابراین، مشمول اطلاق آیه است.
۴۴۳
اعمال دیگران است.
سوم. امامت بر پیامبران
امامت در این آیه شریفه، امامتی خاصّ و بدین معناست که حضرت ابراهیم(علیهالسلام) به امامتی فائق نایل شده که بر اساس آن، امام انبیا و ائمه(علیهمالسلام) است ۱ . این نکته، از فرمان خدای سبحان به خاتم پیامبران(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به تبعیت از آیین ابراهیم خلیل؛ ﴿اتّبع ملّه إبراهیم حنیفاً) ۲ نیز استفاده میشود؛ زیرا از اینکه آن حضرت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به چنین تبعیتی مأمور بوده به خوبی برمیآید که به طریق اولی همه پیامبرانی که پس از حضرت ابراهیم آمدهاند، حتی پیامبران اولواالعزم، راهیان راه آن حضرت بودهاند؛ بنابراین، ابراهیم خلیل، امام همه پیامبران و امامان معصوم(علیهمالسلام) است؛ ازاینرو خدای سبحان فرمود: ﴿وجاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم وما جعل علیکم فی الدین من حرج ملّه أبیکم إبراهیم) ۳ زیرا به شهادت آیه شریفه ﴿ثمّ أوحینا إلیک أن اتّبع مله إبراهیم حنیفاً) ۴ همه پیامبران(علیهمالسلام) مخاطبِ ﴿ملّه أبیکم إبراهیم﴾ هستند؛ چنانکه حضرت لوط(علیهالسلام) با اینکه پیامبر بود، در همان زمان به ابراهیم خلیل ایمان آورد و به او اقتدا کرد؛ ﴿فامن له لوط) ۵
این وجه لطیف است، لیکن افزون بر نقدپذیری آنچه به عنوان مؤیّد بدان تمسّک شده، به دو قرینه داخلی و نیز اشکالی خارجی ناتمام است:
^ ۱ – ـ تفسیر فرقان، مج۱ ـ ۲، ص۱۲۶ ـ ۱۲۷٫
^ ۲ – ـ سوره نحل، آیه ۱۲۳٫
^ ۳ – ـ سوره حج، آیه۷۸٫
^ ۴ – ـ سوره نحل، آیه۱۲۳٫
^ ۵ – ـ سوره عنکبوت، آیه ۲۶٫
۴۴۴
قرینه نخست اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿إنّی جاعلک للنّاس إماماً﴾، یعنی «من تو را امام مردم قرار دادم»، نه امام پیامبران و رسولان.
دوم اینکه حضرت ابراهیم همین امامت را برای ذرّیه خود درخواست کرد؛ ﴿ومن ذرّیّتی﴾ و خداوند هم به این خواسته نسبت به ذرّیه معصوم آن حضرت پاسخ مثبت داد؛ حال اینکه چنان وجهی، یعنی امامت بر همه پیامبران، نسبت به ذرّیه آن حضرت، متصور و صحیح نیست؛ زیرا از بهترین فرزندان وی حضرت خاتمالأنبیاء(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و حضرت خاتمالأوصیاء(ارواحنافداه) هستند؛ حال آنکه امام انبیا نبودهاند.
پذیرش این وجه که مرادِ از آیه امامت بر پیامبران باشد، تنها در صورتی ممکن است که قائل به تفکیک شده و بگوییم: امامت، نسبت به حضرت ابراهیم، به معنای امامت او بر همه انبیا و ائمه(علیهمالسلام) است و نسبت به ذرّیه وی به معنای الگو و مانند آن است. این تفکیک عقلاً محال نیست، لیکن مخالف سیاق و ظهور لفظی آیه شریفه است؛ زیرا ظاهر آن این است که ابراهیم خلیلالرحمان همان امامتی را که خود بدان منصوب شد برای فرزندان و نوادگان منسوب خویش درخواست کرد. امامت، مفهومی جامع است که مصادیق فراوانی دارد؛ هر نبی، رسول، وصی یا خلیفهای امام است. حضرت ابراهیم همان قسم و سنخ از امامت را که مفهوم مزبور در ضمن آن برای خود وی محقق شد، برای ذرّیه خود درخواست کرده است.
اشکالِ دیگر این تفکیک آن است که در صورت صحت چنین وجهی، که امامت ذرّیه حضرت ابراهیم از سنخی دیگر باشد راهی برای اثبات امامت موسی و عیسی(علیهماالسلام) بر پیامبران نمیماند؛ زیرا در قرآن کریم ذکری از امامت آن دو پیامبر اولواالعزم نیست و خدای سبحان تنها درباره اسحاق و برخی از
۴۴۵
فرزندان ابراهیم(علیهمالسلام) و بعضی از بنیسرائیل فرمود: ما آنان را ائمه قرار دادیم؛ ﴿ووهبنا له اسحق ویعقوب…٭ وجعلناهم أئمه… ) ۱ ﴿…وجعلناه هدًی لبنیسرائیل٭ وجعلنا منهم أئمه… ) ۲ حال آنکه بسیاری از پیامبران بنیسرائیل یا تابع موسی یا تابع عیسی(علیهماالسلام) بودهاند و مسئولیت مهم نبوت و نیز ترسیم سنّت و سیرت انبیای بنیسرائیل بر عهده این دو پیامبر بزرگ بوده است؛ اما قرآن کریم از آن دو به عنوان امام یاد نکرده است. غرض آنکه اصل امامت حضرت موسی (علیهالسلام) و عیسی (علیهالسلام) از اجابت دعای حضرت ابراهیم(علیهالسلام) محرز است لیکن امامت آنان بر پیامبران که از سنخ امامت حضرت خلیلالرحمان باشد براساس تفکیک مزبور قابل اثبات نیست.
اشکال خارجی وجه مزبور این است که حضرت ابراهیم در وسط تاریخ است، نه آغاز آن؛ زیرا وی اگرچه به تعبیر قرآن کریم ۳ پدر مسلمانان و نسبت به آیندگانِ خود امام است لیکن خودْ مأمومِ نوح(علیهالسلام) و از شیعیان وی است؛ ﴿وإنّ من شیعته لإبراهیم) ۴ در قرآن کریم تصریح به امامت حضرت نوح نشده، لیکن ابراهیم(علیهالسلام) شیعه وی به شمار آمده و پیرو و مأموم را از آن جهت شیعه میگویند که تبعیت او از امام سبب شیوع امامت و فکر آن امام و رهبر متبوع میشود.
این نکته، از سلام ویژه خدای سبحان بر حضرت نوح که با سلام بر پیامبران دیگر متفاوت است نیز استفاده میشود؛ زیرا سلام بر او با قید ﴿فیالعالمین﴾ آمده و این ویژه آن حضرت است؛ ﴿سلام علی نوحٍ
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیات ۷۲ ـ ۷۳٫
^ ۲ – ـ سوره سجده، آیات ۲۳ ـ ۲۴٫
^ ۳ – ـ سوره حج، آیه ۷۸٫
^ ۴ – ـ سوره صافات، آیه۸۳٫
۴۴۶
فیالعالمین) ۱ استاد علامه طباطبایی(قدسسرّه) راز این سلام و درود جهانی بر آن حضرت را این دانسته که وی مبدأ همه شرایع، و کتاب آن حضرت نخستین کتاب آسمانی متضمّن شریعت است و پیش از او شریعتی نبوده است ۲ . همچنین آن حضرت نخستین کسی است که برای دعوت به توحید و شرکزدایی، قیام کرده و نزدیک به هزار سال شدیدترین رنجها را در این راه متحمّل شده است. او در این ویژگی هیچ شریک و نظیری ندارد و ازاینرو از هر خیری که تا روز قیامت انسانها انجام دهند آن حضرت بهرهای دارد ۳ ؛ بنابراین، اگر امامت به معنایی باشد که در این وجه آمده است، پس نوح(علیهالسلام) نیز امام انبیا و امتهاست؛ و باید از وی به این عنوان یاد شود؛ همانگونه که از او به عنوان «شیخالأنبیاء» یاد میشود؛ بر این اساس، امامتِ خودِ حضرت ابراهیم، به این لحاظ که وی از شیعیان نوح(علیهالسلام) است، نسبی است، نه نفسی.
درباره مؤیّد وجه یاد شده؛ ﴿اتبع ملّه إبراهیم حنیفاً﴾ نیز باید گفت: پیامبر گرامی اسلام و نیز امامان معصوم پس از او(صلواتاللهوسلامهعلیهمأجمعین) تابع هیچ یک از پیامبران پیشین نبودهاند. توضیح اینکه، انسان گاه تابع یک پیامبر و گاه تابع دین وی است و خدای سبحان به رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمان پیروی از ملّت و آیین ابراهیم را داد، نه پیروی از خود ابراهیم را؛ ﴿اتبع ملّه إبراهیم حنیفاً) ۴ چنانکه در بیانی فراگیرتر، به آن حضرت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمان اقتدای به هدایت
^ ۱ – ـ سوره صافات، آیه ۷۹٫
^ ۲ – ـ المیزان، ج۲، ص۱۲۸٫
^ ۳ – ـ همان، ج۱۷، ص۱۴۷٫
^ ۴ – ـ سوره نحل، آیه۱۲۳٫
۴۴۷
مشترکی داده که به همه پیامبران رسیده است؛ ﴿أُولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده) ۱ در این آیه شریفه نیز خداوند فرمان تأسی به هدایت پیامبران داده است، نه تأسی به خود آنان؛ پس سخن از تابع کسی بودن نیست، بلکه سخن از تبعیت از دینی است که بین همه پیامبران(علیهمالسلام) مشترک بوده است.
چهارم. زعامت سیاسیاجتماعی
وجه دیگر این است که امامت به معنای رهبری و زعامت سیاسیجتماعی و تشکیل حکومت برای تدبیر امور دینی و دنیوی مردم باشد ۲ ؛ بنابراین، حضرت ابراهیم(علیهالسلام) تا آن هنگام دارای امامتِ به این معنا نبوده است. بر همین اساس، امینالاسلام طبرسی(قدسسرّه) نبوت و رسالت را غیر از امامتِ به معنای زعامت و رهبری دانسته، میگوید: «ممکن است خدای سبحان کسی را به پیامبری برگزیند، ولی به او فرمان امامت و رهبری ندهد» ۳ یعنی او را مأمور ابلاغ احکام فقهی، حدود سیاسی و اجتماعی کند، نه اجرای آنها.
نقد تفسیر امامت به زعامت سیاسیاجتماعی
الف. عدم انفکاک پیامبری از زعامت
دلیل عقلی ضرورت نبوت و رسالت، که در سخنان امامان معصوم(علیهمالسلام) نیز به آن اشاره شده، این است که اوّلاً، انسان برای زندگی به اجتماع نیاز دارد. ثانیاً، بدون قانون، جلوگیری از هرجومرج در اجتماع و ساماندهی و سازماندهی آن ممکن نیست. ثالثاً، این قانون را باید خدای سبحان وضع کند. رابعاً، وجود
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۹۰٫
^ ۲ – ـ کنز الدقائق، ج۱، ص۳۳۲ ـ ۳۳۳؛ مواهب الرحمن، ج۲، ص۱۰٫
^ ۳ – ـ مجمع البیان، ج۱ ـ ۲، ص۳۸۰٫
۴۴۸
نوشتاری قانون و قانون مدفون در کتاب مدوّن، مانع هرجومرج نخواهد بود. خامساً، جلوگیری از ستم و تجاوز، تنها با تبیین احکام و تبشیر و انذار، ممکن نیست.
بر اساس این مقدّمات پنجگانه و مانند آن، از طرف خداوند، دینِ کاملْ تشریع و تبیین، و مسئول اجرای آن مشخص میشود. اگر دین در مسائل جزایی و مانند آن برنامه نداشته باشد یا چگونگی اجرای آنها را پیشبینی نکرده باشد، چنین دینی ناقص است. پیامبران(علیهمالسلام) مسئول اجرای احکاماند، نه صرف مبیّن احکام، و اجرای احکام بدون زعامت سیاسی اجتماعی بر مردم ممکن نیست. البته پیامبران گاه بر اثر مقاومت مستکبران و درگیری با زمامداران سرکشی همچون نمرود، فرعون و مانند آنان، یا بر اثر هدایتگریزی مردم زمان خود، به اجرای احکام موفق نشدهاند؛ مانند حضرت لوط(علیهالسلام) که تنها یک خانواده به وی ایمان آورد؛ ﴿إلّاءَال لوط إنّا لمنجّوهم أجمعین٭ إلاّ امرأته) ۱ «فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین» ۲
حاصل اینکه هر نبوت و رسالتی با امامت فیالجمله به معنای زعامت سیاسی اجتماعی، همراه است؛ اگرچه مردم تنها در پارهای از مقاطع، توفیقِ بهرهوری از زعامت و رهبری پیامبران را داشتهاند؛ پس عقلاً پذیرفته نیست که پیامبری امام نباشد؛ یعنی از مردم و امور اجتماعی آنان برکنار بوده، در صورت اداره حکومت توسط خود مردم، دیگر او مسئول نباشد، و چنانچه مردم او را انتخاب کردند او بدون اینکه در این باره از سوی خداوند مأموریتی داشته باشد، وکیل مردم در اداره جامعه باشد. غرض آنکه سِمَت اجرایی نداشتن
^ ۱ – ـ سوره حجر، آیات ۵۹ ـ ۶۰٫
^ ۲ – ـ سوره ذاریات، آیه۳۶٫
۴۴۹
پیامبرْ مقبول نیست، ولی ممکن است مسئولیت سیاسیجتماعی وی بر اثر موانع خارجی به فعلیت نرسد. بر مطلب مزبور، شواهدی است که به برخی از آنها اشاره میشود:
۱٫ قیام و اقدام عملی پیامبران علیه شرک و کفر
اگر وظیفه پیامبران(علیهمالسلام) تنها تبلیغ احکام بود و وظیفه امر به معروف و نهی از منکر ۱ و مسئولیت اجرای احکام نداشتند، دیگر به درگیری با مشرکان و اعلام بیزاری و انزجار از آنها نیازی نبود؛ حال اینکه پیامبران گاه به تنهایی و گاه به همراه پیروانشان از بتپرستی و مانند آن بیزاری میجستند که به مثابه موضعگیری سیاسی و قطعنامه در برابر دگراندیشان بدرفتار است؛ چنانکه حضرت ابراهیم(علیهالسلام) پس از ناامیدی از تأثیر استدلالهای علمی، در صحنه کارزار عملی دست به تبر برد. اگر کسی مسئول اجرای احکام نباشد نمیتواند دست به تبر برده، خود را در معرض سختترین کیفر از سوی مردم، یعنی خطر سوخته شدن، قرار دهد؛ ﴿قالوا حرّقوه وانصروا الهتکم) ۲ قیام در برابر کفر و الحاد و ظلم و اقدام عملی به انگیزه برچیدن بساط تباهی و ستم و گسترش عدل، از مصادیق بارز زعامت سیاسیجتماعی است. البته همانطور که قبلاً بیان شد ممکن است با تمامیّت نصاب حجت، و انتصاب یکی از انبیا(علیهمالسلام) به امامت و زعامت سیاسیجتماعی، برخی از پیامبران دیگر فقط مسئول تبلیغ، و منصوب برای تبیین و تعلیم باشند.
^ ۱ – ـ وظیفه امر به معروف و نهی از منکر که کاملاً از تعلیم، ارشاد، هدایت و موعظت جداست بلکه صبغه اجرایی دارد از مراتب جهاد محسوب میشود؛ چنانکه مبحث آن در کتاب جهاد مطرح است و قانون جهاد بدون نظام حکومتی میسور نیست.
^ ۲ – ـ سوره انبیاء، آیه۶۸
۴۵۰
۲٫ دفاع مسلحانه پیامبران از دین
خدای سبحان در قرآن کریم افزون بر بیان سیره خاص برخی پیامبران، خطوط کلی و اوصاف مشترک انبیا(علیهمالسلام) را تبیین فرموده است؛ از جمله اینکه پیامبران را با دو نیروی فرهنگی و نظامی تجهیز کرده است: یکی کتاب، برای دعوت مردم به قسط، و دیگری آهن، برای جلوگیری از هرجومرج و برخورد با متجاوزان؛ ﴿لقد أرسلنا رُسلنا بالبیّنات وأنزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط وأنزلنا الحدید فیه بأس شدید ومنافع للناس ولیعلم الله من ینصره ورسله بالغیب) ۱ همه انبیا(علیهمالسلام) یا صاحب کتاب بودهاند یا حافظ آن. آهن نیز که در دست بعضی پیامبران به صورت شمشیر و در دست برخی دیگر همچون حضرت ابراهیم به صورت تبر بوده، برای حمایت از آن کتاب است. ذکر فرودآوردن آهن در همین آیه، و اینکه یاری دین خدا و رسولان او در کنار بیان اِنزال حدید آمده، مانع تصور وجوه دیگر درباره آن و گواه روشنی است بر اینکه مراد از این آهن، ابزار دفاع و جنگ است؛ چنانکه تعبیر ﴿أنزلنا الحدید فیه بأس شدید﴾ ترغیب به مقاومت، دفاع و جهاد است. البته آهن منافع صنعتی فراوانی نیز برای مردم دارد؛ ﴿ومنافع للناس﴾. لیکن بأس شدید آن در چهره دفاع از کیان دین و دفع متجاوزان به حریم آیین الهی ظهور دارد. آری نکته قبلی همچنان محفوظ است که با قیام برخی از انبیا به وظیفه امامت سیاسیجتماعی ممکن است پیامبر دیگری فقط مأمور تبلیغ و مسئول تعلیم کتاب و حکمت باشد و هرگز برخلاف خطوط کلی پیامبر مسئول حرکت نکند.
۳٫ شهادت بسیاری از انبیا(علیهمالسلام) در نبردها
در آیاتی از قرآن کریم به درگیری و نبرد بسیاری از پیامبران با سران کفر و ستم و
^ ۱ – ـ سوره حدید، آیه۲۵٫
۴۵۱
شادخواران زراندوز و نیز کشته شدن انبیا(علیهمالسلام) به دست طاغیان تبهکار، تصریح شده است؛ ﴿وکأیّن من نبی قاتل معه ربّیون کثیر) ۱ ﴿قل فلم تقتلون أنبیاء الله من قبل) ۲ ﴿…ویقتلون النبیّین بغیر الحق) ۳ ﴿کلّما جاءهم رسول بما لاتهوی أنفسهم فریقاً کذّبوا وفریقاً یقتلون) ۴ و…. اگر مسئولیت پیامبران(علیهمالسلام) اجرای احکام و قوانین الهی نمیبود و تنها به تبیین احکام و موعظه و همچنین به خودداری از شئون دنیایی و حکومت موظف بودند، کار آنها به درگیری و کشته شدن نمیانجامید. انبیا(علیهمالسلام) پس از رسیدن احتجاج و موعظه حسنه به حدّ نصاب، و نومیدی از تأثیر آن، برای دفاع از حریم دین و حفظ حقوق محرومان، دست به تبر یا شمشیر میبردند.
شایان ذکر اینکه اگرچه شمشیر، بأس شدید دارد؛ ﴿أنزلنا الحدید فیه بأس شدید) ۵ لیکن بیشترین بأس متعلق به بزرگترین جهاد است که همانا اجتهاد فکری و مبارزه فرهنگی است؛ ﴿وجاهدهم به جهاداً کبیراً) ۶
بنابراین، نبوت و رسالت همواره با امامت (سیاسیجتماعی) همراه است و هر پیامبری امام هم بوده است. برخی این سخن را به معنای ملازمه دوسویه پنداشته و در ردّ آن گفتهاند: «طالوت، امام بوده، لیکن پیامبر نبوده است؛ پس تلازمی بین این دو سمت نیست».
^ ۱ – ـ سوره آلعمران، آیه۱۴۶٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه۹۱٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه۶۱٫
^ ۴ – ـ سوره مائده، آیه۷۰٫
^ ۵ – ـ سوره حدید، آیه۲۵٫
^ ۶ – ـ سوره فرقان، آیه۵۲٫
۴۵۲
این اشکال، از دو جهت موهون است؛ نخست اینکه بر فرض ثبوت امامت طالوت، فرض مزبور با این اصل که هر پیامبری امام هم بوده است منافات ندارد؛ یعنی در اینجا استلزام است، نه تلازم؛ چنانکه امامان معصوم(علیهمالسلام) که عصمت، رهبری و زعامت آنها ثابت است پیامبر نیستند. برای اثبات منافات با استلزام باید شاهدی اقامه شود بر اینکه کسی پیامبر بوده ولی امام نبوده است.
دوم اینکه اثبات امامت طالوت، دشوار است؛ زیرا عصمت وی ثابت نشده است. از آیات ﴿…قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیلالله…٭ وقال لهم نبیّهم إنّ الله قدبعث لکم طالوت ملکاً قالوا أنّی یکون له الملک علینا ونحن أحقّ بالملک منه ولمیؤت سعه من المال قال إنّ الله اصطفاه علیکم وزاده بسطه فی العلم والجسم… ) ۱ نیز سِمَتی بیش از فرماندهی لشکر برای او استفاده نمیشود؛ بنابراین، امام سیاسیجتماعی عصرْ همان پیامبری است که به فرمان خداوند طالوت را به این سِمَت منصوب کرده و طالوت تحت زعامت و رهبری آن پیامبر بوده و از او مدد فکری و معنوی میجسته است.
تذکّر ۱٫ برنامه مدوّن انبیا باید اجرا شود. و اجرای احکام عبادی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و دفاعی آنان بدون حکومت و ساماندهی نظاممند معقول نیست.
۲٫ در صورت تعدّد پیامبران معاصر، با مسئولیت سیاسیجتماعی بعضی از آنان، ممکن است دیگری یا دیگران فقط مسئول تبلیغ و مأمور تبیین باشند.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیات ۲۴۶ ـ ۲۴۷٫
۴۵۳
۳٫ اگر عالمان دین در عصر غیبت قیام مسلحانه میکردند به استناد نیابت از امام معصوم(علیهالسلام) بود و اگر مؤمنان صالح که در حدّ نیابت فقهی و حقوقی نبودند قیام مسلحانه مشروع میکردند برای این است که در متن دین سیاسی و الهی آمده است که در غیبت امام معصومْ فقیه جامعالشرائط عهدهدار اجرای حدود شرعی است و در صورت فقدان او مؤمنانِ عادل متکفّل چنین مسئولیتی هستند؛ پس همه این امور در متن قانون مدوّن دینی پیشبینی شده است.
ب. نادرستی حصر امامت ابراهیم(علیهالسلام) در زعامت
زعامت سیاسیجتماعی و تشکیل حکومت را میتوان از شئون امامت دانست، لیکن لازمه حصر امامت مذکور در آیه مورد بحث در این معنا آن است که اولاً، حضرت ابراهیم(علیهالسلام) در گذشته این مقام را نداشته و در پیری به آن رسیده باشد. ثانیاً، بر اثر دعای آن حضرت ذرّیه معصوم وی نیز به این مقام نایل شده باشند؛ زیرا خدای سبحان دعای ابراهیم خلیل را درباره همه ذرّیه معصوم او اجابت کرد. این سخن نیز پذیرفته نیست که گفته شود: امامت نسبت به ابراهیم(علیهالسلام) به معنای رهبری و زعامت و نسبت به فرزندان و نوادگان معصوم او به معنای نبوت بوده است، تا در جامع انتزاعی بعید با هم شریک باشند؛ زیرا اولاً، حضرت ابراهیم همان امامتی را که خود بدان منصوب شد برای ذرّیه خود خواست؛ پس همان امامت، هر چند به گونهای ضعیفتر، باید برای ذرّیه معصوم او حاصل شود. همانگونه که اگر کسی در زمره پیامبران قرار گرفت باید سهمی هر چند ضعیف از نبوت و رسالت داشته باشد، امامان نیز همچون پیامبران یکسان نیستند؛ اگرچه سیر کلی نبوت، رسالت و امامت مشخص است. ثانیاً، پذیرفتن سخن مزبور، مستلزم نادیدهنگاشتن
۴۵۴
وحدت سیاق و ظهور آیه شریفه است.
بنابراین، اگر ثابت شد که ابراهیم خلیل(علیهالسلام) در گذشته نیز زعیم و رهبر بوده است، یا اینکه نه در گذشته و نه در آینده، حکومت تشکیل نداده است، یا اگر خود به مقام رهبری رسیده لیکن همه ذرّیه معصوم او به آن مقام نایل نشدهاند، نمیتوان امامت را به معنای زعامت و مانند آن دانست. برای روشن شدن مطلب مزبور، تذکّر چند نکته سودمند است:
۱٫ همانگونه که در بحث از همراهی پیامبری با امامت بیان شد، قابل تصور نیست که خدای سبحان به پیامبری مانند حضرت ابراهیم، نبوت و رسالت و کتاب بدهد اما او را مسئول اجرای حدود و استیفای حقوق تشریع شده نکند. اگر او مسئول اجرا نمیبود و تنها به تبیین احکام و انذار و تبشیر مکلف بود، دیگر به همه خطرها تننمیداد و دست به تبر نمیبرد.
خدای سبحان از بتشکنی ابراهیم(علیهالسلام) به عنوان «رشد» یاد کرده است: ﴿ولقد ءَاتینا إبراهیم رشده من قبل) ۱ پس متصور نیست که ابراهیم خلیل در گذشته زعامت امت را نداشته است.
۲٫ قرآن کریم روش و آیین حضرت ابراهیم(علیهالسلام) را اسوه دیگران معرفی میکند؛ بر این اساس حتّی اگر آن حضرت در پیری که زمان جعل امامت برای اوست به زعامت منصوب شده باشد باید نشانههایی از حکومت و رهبری او را نقل میکرد تا به عنوان اسوه عملی مورد تبعیت دیگران قرار گیرد؛ چنانکه درباره داود(علیهالسلام) در کنار بیان ﴿وشددنا ملکه) ۲ و ﴿یا داود إنّا جعلناک
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۵۱٫
^ ۲ – ـ سوره ص، آیه ۲۰٫
۴۵۵
خلیفهً فی الأرض) ۱ قضا و داوری او را نقل میکند؛ حال اینکه هیچ اثری از حکومت ابراهیمخلیل در زمان پیری وی در قرآن نیامده است؛ در حالی که دعاهای آن حضرت در پیری و درخواست فرزند از خدا و اجابت دعای مزبور، یعنی تولّد اسماعیل و اسحاق(علیهماالسلام)، در قرآن کریم نقل شده است.
در توجیه راز عدم نقل آثار حکومت حضرت ابراهیم(علیهالسلام) در کهنسالی، ممکن است گفته شود: حکومت گذشتگان همچون زندگی آنان ساده بوده و از این رو تاریخ درباره آن ساکت است.
باید توجه داشت که اولاً، نمیتوان پذیرفت که قرآن کریم امامت را با آن شکوه نقل کند، اما رهآورد آن را بیان نکند. ثانیاً، قرآن باید خطوط کلی تاریخ را اجمالاً بیان کند و تفصیل آن بر عهده احادیث و منابع تاریخی است. ثالثاً، خدای سبحان درباره زندگی گذشتگان میفرماید: در گذشته اقوامی با وضع مادی بهتر از شما و در قصرهایی بینظیر میزیستهاند؛ ﴿إرم ذات العماد٭ التی لمیخلق مثلها فی البلاد) ۲ همچنین بعد از بیان اینکه فراوانی گنجهای قارون به حدی بود که حمل مخازن یا کلیدهایش بر افراد نیرومند نیز دشوار مینمود؛ ﴿وءَاتیناه من الکنوز ما إنّ مفاتحه لتنوءُ بالعصبه أولی القوه) ۳ میفرماید: پیش از قارون افرادی قدرتمندتر و با داراییهایی افزونتر از او بودهاند که خداوند آنها را نابود کرده است؛ ﴿أنّ الله قد أهلک من قبله من القرون من هو أشدّ منه قوّهً وأکثر جمعاً) ۴ از اینرو به رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) میفرماید: آیا
^ ۱ – ـ سوره ص، آیه۲۶٫
^ ۲ – ـ سوره فجر، آیات۸۷٫
^ ۳ – ـ سوره قصص، آیه۷۶٫
^ ۴ – ـ سوره قصص، آیه۷۸
۴۵۶
ندیدهاند که پیش از آنها چه بسیار امّتها را هلاک کردیم؟ امتهایی که به آنان چنان مکانتی دادیم که برای شما فراهم نکردهایم؛ ﴿ألم یروا کم أهلکنا من قبلهم من قرن مکّنّاهم فیالأرض ما لمنمکّن لکم) ۱ همچنین میفرماید: امکانات و دارایی سران متموّل و زورمند قریش که تو را تکذیب میکنند به دهیک آنچه به پیشینیان داده بودیم نمیرسد؛ ﴿وکذّب الذین من قبلهم وما بلغوا معشار ما ءَاتیناهم) ۲
بنابراین، نمیتوان گفت: زندگی گذشتگان ساده بوده و از اینرو قرآن کریم درباره حکومتهای آنان سخن نگفته است.
۳٫ در اثبات رسیدنِ ذرّیه معصوم ابراهیم خلیل(علیهمالسلام) به امامت و زعامتی که آن حضرت بدان منصوب شد و همان را برای فرزندانِ منسوب به خود درخواست کرد، به آیه شریفه ﴿فقد ءَاتینا ءَالبراهیم الکتاب والحکمه واتیناهم مُلکاً عظیماً) ۳ استشهاد شده و گفته شده: مراد از کتاب و حکمت، نبوت و مراد از ملک عظیم، امامت است ۴٫
سخن مزبور ناتمام است؛ زیرا قرآن کریم به اصل مُلک و مَلِک، گرچه نعمت خداست چندان اهمیت نداده و از ملوک، و سلاطین باعظمت یاد نکرده است تا امامت به آن معنا باشد. مُلک و سلطنت مادّی، سِمَتی دنیایی و قلیل است که خدای سبحان به عنوان آزمون آن را که متاع قلیل است به هر کس که بخواهد میدهد؛ ﴿قل اللّهمّ مالک الملک تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممّن تشاء) ۵ این مُلک همانگونه که به شایستگانی مانند حضرت
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۶٫
^ ۲ – ـ سوره سبأ، آیه ۴۵٫
^ ۳ – ـ سوره نساء، آیه ۵۴٫
^ ۴ – ـ تفسیر ابوالفتوح، ج۵، ص۳۹۷٫
^ ۵ – ـ سوره آلعمران، آیه ۲۶٫
۴۵۷
داود(علیهالسلام) میرسد؛ ﴿وقتل داودُ جالوت وءَاتاه الله الملک والحکمه) ۱ در اختیار افرادی همچون نمرود نیز قرار میگیرد؛ ﴿ألم تر إلی الذی حاجّ إبراهیم فی ربّه أن ءَاتاه الله الملک) ۲ همانگونه که مُلک و سلطنت، دو قسم است: مُلک حق و عدل و مُلک باطل و ستم، امامت نیز دو قسم است: بعضی امام ایمان و عدل و طاعت؛ ﴿و جعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا) ۳ و برخی امام کفر و شرک و عصیان هستند؛ ﴿فقاتلوا أئمّه الکفر) ۴ ﴿و جعلناهم أئمّه یدعون إلیالنّار) ۵ مُلکِ عام، همسطح امامت عامه و کلی است، نه امامتی که در آیه مورد بحث مطرح و مخصوص معصومان است؛ زیرا این امامت، عهد خداست که تنها به افراد معصوم میرسد.
اگر استشهاد مزبور و تفسیر مُلک عظیم به امامت تامّ باشد و بتوان بر اساس آن امامت مذکور در آیه مورد بحث را به این معنا از مُلک عظیم تفسیر کرد، باید همه ذرّیه معصوم حضرت ابراهیم(علیهمالسلام) به آن نایل شده باشند؛ زیرا عنوانِ ﴿لاینال عهدی الظالمین﴾ در مقام تحدید و دارای مفهوم و بدین معناست که هر ذریّه آن حضرت که ظالم نبود در معرض امامت و شمول عهد خدا قرار میگیرد؛ حال اینکه آلبراهیم(علیهمالسلام) به لحاظ برخورداری یا محرومیت از «مُلک عظیم» بر دو قسماند؛ گروهی بدان نرسیدند، مانند حضرت ایوب و یحیی(علیهماالسلام)، و گروهی دارای مُلک عظیم بودند، مانند حضرت یوسف، داود و سلیمان(علیهمالسلام).
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه۲۵۱٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه۲۵۸٫
^ ۳ – ـ سوره انبیاء، آیه ۷۳٫
^ ۴ – ـ سوره توبه، آیه ۱۲٫
^ ۵ – ـ سوره قصص، آیه ۴۱٫
۴۵۸
شایان ذکر است که، مراد از «مُلک عظیم» در آیه شریفه مورد استشهاد، سلطنت و زمامداری مصطلح دنیایی نیست، بلکه مقامی است که اگر کسی بدان نایل شد، اطاعت او بر مردم واجب میشود. به همین لحاظ، امامان معصوم(علیهمالسلام) حتی آن امامی که در انزوا، حصر یا حبس است، دارای مُلک عظیم هستند، زیرا همه آنان مفترضالطاعهاند ۱٫
عدم استیلای حضرت یوسف(علیهالسلام) بر حکومت
مفسرانی که برای اثبات معنای مورد نظر خود از امامت به آیه ﴿فقد ءَاتینا ءَالبراهیم الکتاب والحکمه وءَاتیناهم مُلکاً عظیماً) ۲ استشهاد کردهاند،
^ ۱ – ـ این نکته مستفاد از روایات فراوانی است که در تفسیر آیه شریفه «أم یحسدون النّاس علی ما ءَاتاهم الله من فضله فقد ءَاتینا ءَال إبراهیم الکتاب و الحکمه و ءَاتیناهم ملکاً عظیماً» (سوره نساء، آیه ۵۴) وارد شده است؛ مانند اینکه امام صادق(علیهالسلام) در پاسخ سؤال حنّان از «و ءَاتیناهم ملکاً عظیماً» فرمود: «الطاعه المفروضه» (تفسیر قمی، ج۱، ص۱۴۰). همچنین امام باقر(علیهالسلام) ملک عظیم را به امامت ائمّه هُدی که اطاعت از آنها اطاعت از خدا و عصیان در برابر آنها عصیان در مقابل خداست تفسیر فرمود: «أما الملک العظیم فهم الأئمّه الهداه منالصفوه» (تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲۴۸)، «جعل منهم أئمّه، من أطاعهم أطاع الله و من عصاهم عصی الله، فهو الملک العظیم» (تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲۴۶)؛ پس این مُلک به معنای سلطنت مادی و مانند آن نیست؛ اگرچه تشکیل دولت و نظام رسمی و اداره حکومت، حقّ آن ذوات نورانی است. البته مُلک به معنای حکومت دینی که در آن احکام فقهی امتثال، و حدود الهی اجرا، و حقوق خدا و خلق استیفا میشود در حدّ خود از بهترین نعمتهای الهی است؛ ازاینرو امام سجاد(علیهالسلام) در دعای عرفه تأیید الهی را برای امامی که خداوند او را برای تقویت دین خود آماده فرمود خواستار شد و چنین گفت: «اللّهمّ إنّک أیّدت دینَک فی کل أوانٍ بإمام أقَمْتَه علماً لعبادک ومناراً فی بلادک… اللّهم فأَوزع لولیّک شکر ما أنعمت به علیه… وافتح له فتحاً یسیراً… » (صحیفه سجّادیه، دعای ۴۷).
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۵۴٫
۴۵۹
مَلِک شدن حضرت یوسف(علیهالسلام) را نمونهای از اجابت دعای حضرت ابراهیم(علیهمالسلام) درباره ذرّیه خود دانسته و مُلک در آیه شریفه ﴿ربّ قد ءَاتیتنی منالملک وعلّمتنی من تأویل الأحادیث) ۱ را به امامت تفسیر کردهاند.
در نقد این سخن، باید توجه داشت تنها جریانی که از دوران وزارت حضرت یوسف(علیهالسلام) در قرآن کریم نقل شده، شیوهای است که وی برای آوردن خانواده خود به مصر در پیش گرفت. آن حضرت برای ممانعت از رفتن برادرش از مصر، او را در معرض اتهام به سرقت قرار داد؛ زیرا بر اساس آیین رسمی آن زمان که دین سلطان مصر بود، اگر کسی به سرقت متهم میشد خود او را بازداشت میکردند؛ ﴿قالوا جزاؤه من وُجد فی رحله فهو جزاؤه کذلک نجزی الظالمین٭…ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک إلاّ أن یشاء الله) ۲ بنابراین، دین حضرت یوسف(علیهالسلام) بر مصر حاکم نبود. زمام حکومت نیز به دست سلطان مصر بود و حضرت یوسف در یکی از بخشهای اجرایی آن مانند پست وزارت اقتصاد و دارایی مسئولیت توزیع عادلانه ارزاق را داشت؛ در صورتی که اگر او امام به معنای مجری حدود الهی میبود میبایست دین الهی را اجرا کند؛ در حالی که به جهت تقیه و مانند آن مجبور بود به قانون رسمی مصر و حکم طاغوت عمل کند؛ چنانکه از نمونه فوق به خوبی برمیآید.
تفسیر مُلکِ حضرت یوسف به امامت، گذشته از نقد قبلی با این اشکال نیز مواجه است که اگر یوسف(علیهالسلام) که وزیر اقتصاد و دارایی است، امام باشد، پادشاه مصر به امامت سزاوارتر و امامالإمام خواهد بود؛ غرض آنکه حکومت
^ ۱ – ـ سوره یوسف، آیه۱۰۱٫
^ ۲ – ـ سوره یوسف، آیات۷۶۷۵٫
۴۶۰
إمام فرض الله طاعته» ۱
عن بشیر العطّار قال: سمعت أباعبدالله(علیهالسلام) یقول: «نحن قوم فرض الله طاعتنا وأنتم تأتمّون بمن لایعذر الناس بجهالته» ۲
عن أبی جعفر(علیهالسلام) فی قول اللهعزّوجلّ: ﴿وءَاتیناهم مُلکاً عظیماً) ۳ قال: «الطاعه المفروضه» ۴
عن أبی الحسن العطّار قال: سمعت أباعبدالله(علیهالسلام) یقول: «أشرک بین الأوصیاء والرسل فیالطاعه» ۵
قال أبوعبدالله(علیهالسلام): «نحن قوم فرض اللهعزّوجلّ طاعتنا، لنا الأنفال ولنا صفْو المال، ونحن الراسخون فیالعلم، ونحن المحسودون الذین قال الله: ﴿أم یحسدون الناس علی ما ءَاتاهم الله من فضله) ۶
جمله «لنا الأنفال ولنا صفو المال» ناظر به مسئله حکومت و زعامت است؛ زیرا درآمد کلان آن ارتباطی به هزینههای شخصی ندارد؛ چنانکه هرگز مال پیوندی با رهبری ملکوتی ندارد.
عن الحسینبن أبیالعلاء قال: ذکرت لأبیعبدالله(علیهالسلام) قولنا فی الأوصیاء إنّ طاعتهم مفترضه. قال: فقال: «نعم، هم الذین قال الله تعالی: ﴿أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولیالأمر منکم) ۷ وهم الذین قال اللهعزّوجلّ: ﴿إنّما ولیّکم
^ ۱ – ـ کافی، ج۱، ص۱۸۶٫
^ ۲ – ـ همان.
^ ۳ – ـ سوره نساء، آیه۵۴٫
^ ۴ – ـ کافی، ج۱، ص۱۸۶٫
^ ۵ – ـ همان.
^ ۶ – ـ کافی، ج۱، ص۱۸۶ (سوره نساء، آیه ۵۴).
^ ۷ – ـ سوره نساء، آیه۵۹٫
۵۲۱
الله ورسوله والذین ءَامنوا) ۱ ۲ .
عن أبی بصیر عن أبی عبدالله(علیهالسلام) قال: سألته عن الأئمّه هل یجرون فیالأمر والطاعه مجری واحد؟ قال: «نعم» ۳
اشاره: عنوان فرض طاعت هرگز ناظر به اطاعت در احکام عمومی فقه از قبیل وجوب نماز، روزه، حج، زکات و نظایر آنها نیست؛ زیرا پذیرش و امتثال اینگونه از امور فقهی مصداق اطاعت خداست؛ در حالی که هم قرآن حکیم و هم روایات اهلبیت(علیهمالسلام) طاعت اولیالأمر را در قبال طاعت خداوند قرار دادهاند و عصاره آن این است که خداوند دو دستور صادر کرده: یکی عناوین فقهی که همگان باید اطاعت کنند و دیگر دستورهای حکومتی که به وسیله معصومان صادر میشود و امتثال قسم اخیر مصداق اطاعت اولیالأمر است.
ب. روایات دسته دوم به لحاظ تنوع موضوعات، تحت عناوین گوناگون و جداگانهای تبویب شده است. در اینجا پس از نقل چهار روایت درباره عرضه اعمال بر معصومان(علیهمالسلام)، از دیگر ابواب به نقل یک روایت اکتفا میشود:
عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله(علیهالسلام) قال: «تعرض الأعمال علی رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) أعمال العباد کلّ صباحٍ أبرارُها وفجّارُها فاحْذروها وهو قول الله تعالی: ﴿اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله) ۴ وسکت ۵ .
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۵۵٫
^ ۲ – ـ کافی، ج۱، ص۱۸۷٫
^ ۳ – ـ همان.
^ ۴ – ـ سوره توبه، آیه۱۰۵٫
^ ۵ – ـ کافی، ج۱، ص۲۱۹٫ مراد از «وسکت» این است که آن حضرت بقیه آیه، یعنی «والمؤمنون» را قرائت نکردند. شاید نیازی به ذکر آن نبود؛ چنانکه محتمل است شرایط برای بیان عرضه اعمال بر ائمّه(علیهمالسلام) مساعد و مناسب اوضاع سیاسی عصر نبوده است.
۵۲۲
عن یعقوب بن شعیب قال: سألت أباعبدالله(علیهالسلام) عن قول اللهعزّوجلّ: ﴿اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمؤمنون) ۱ قال: «هم الأئمّه» ۲
امام صادق(علیهالسلام) در حدیث دیگری فرمود: چرا شما رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را میرنجانید؟ یکی از حاضران عرض کرد: ما چگونه آن حضرت را میرنجانیم؟ امام صادق(علیهالسلام) فرمود: آیا نمیدانید که اعمال شما بر آن حضرت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) عرضه میشود و در این هنگام اگر معصیتی در آنها ببیند ناراحت میشود؛ «أما تعلمون أنّ أعمالکم تعرض علیه، فإذا رأی فیها معصیه ساءه ذلک، فلاتسوؤوا رسول الله وسرّوه» ۳
عبدالله بن أبان زیّات که نزد امام علیبن موسی الرضا(علیهالسلام) جایگاهی ویژه داشت، میگوید: به آن حضرت عرض کردم: برای من و خانوادهام دعا کنید. امام رضا(علیهالسلام) فرمود: مگر من برای شما دعا نمیکنم؟ به خدا سوگند اعمال شما در هر روز و شب بر من عرضه میشود: «أولستُ أفعل؟ والله إنّ أعمالکم لتعرض علیّ فی کلّ یومٍ ولیلهٍ». آنگاه آن حضرت چون مرا از این سخن در شگفت دید، فرمود: آیا این آیه را در کتاب خدا نخواندهای: ﴿وقل اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمؤمنون) ۴
اشاره: از این روایات به خوبی برمیآید که ائمّه(علیهمالسلام) نهتنها شئون ظاهری جامعه را رهبری و هدایت میکنند بلکه آنان بر روح و جان افراد نیز احاطه علمی و اشراف حضوری دارند؛ ازاینرو از عقاید و اخلاق و اعمال دیگران آگاهاند و آنها را میبینند.
^ ۱ – ـ سوره توبه، آیه۱۰۵٫
^ ۲ – ـ کافی، ج۱، ص ۲۱۹٫
^ ۳ – ـ همان.
^ ۴ – ـ همان، ص۲۱۹ ـ ۲۲۰ (سوره توبه، آیه ۱۰۵).
۵۲۳
از جمله روایات دسته دوم، احادیثی است که مضمون آنها این است که خانههای اهلبیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) محل رفتوآمد فرشتگان است؛ چنانکه امام صادق(علیهالسلام) فرمود: «نحن شجره النبوه، وبیت الرحمه، ومفاتیح الحکمه ومعدن العلم، وموضع الرساله، ومختلف الملائکه، وموضع سرّ الله، ونحن ودیعه الله فی عباده، ونحن حرم الله الأکبر… » ۱
اشاره: بر اساس توحید ربوبی، تنها هویت مستقل در سراسر هستی، ذات خدای سبحان است و فقط او ربّ العالمین است و دیگران همه مجاری فیض خداوند هستند. هرچه در طبیعت و مافوق آن است مشمول اصل کلی ﴿لله جنود السَّموات والأرض) ۲ است. همانگونه که در جهان طبیعت هر یک از خاک، آب، آتش، هوا و مانند آن، کاری مشخص بر عهده دارد، در ماورای طبیعت نیز هرکدام از فرشتگان وظیفه مخصوصی دارند. فرشتگان موسوم به «مدبّرات امر» که عالم طبیعت را اداره میکنند به خانههای ائمّه(علیهمالسلام) رفتوآمد میکنند تا ضمن عرض ادب به محضر آن ذوات نورانی، گزارش امور را ارائه دهند؛ بنابراین، امامان معصوم(علیهمالسلام) در غیر ایام و لیالی قدر هم مهماندار ملائکهای هستند که کارهای گوناگونی را که مأمور اداره و اجرای آن هستند، به عرض صاحب زمین و زمان برسانند.
تعابیری همچون «نحن… مختلف الملائکه وموضع سرّ الله… » به روشنی بر این مطلب که امام، عهدهدار کارهای باطنی جهان نیز هست دلالت دارد.
افزون بر روایت مذکور و دیگر روایات مشابه، با آنکه در آنها سخن از وساطت امام در فیضیابی انسانهاست، روایات دیگری هست که در آنها
^ ۱ – ـ کافی، ج۱، ص۲۲۱٫
^ ۲ – ـ سوره فتح، آیه ۴٫
۵۲۴
سخن از وساطت امام در فیضیابی همه زمین است؛ چنانکه امام صادق(علیهالسلام) فرمود: «…کان أمیرالمؤمنین(علیهالسلام) باب الله الذی لایؤتی إلاّ منه وسبیله الذی من سلک بغیره هلک، وکذلک یجری الأئمّه الهدی واحداً بعد واحد جعلهم الله أرکان الأرض أنتمید بأهلها وحجّته البالغه علی من فوق الأرض ومن تحت الثّری… » ۱ هر دو بُعد عالم تحت ولایت ائمّه(علیهمالسلام) است، و همانگونه که کوه مانع اضطراب و لرزش زمین است؛ ﴿وجعلنا فی الأرض رواسی أن تمید بهم) ۲ وجود مبارک امام معصوم(علیهالسلام) نیز مانع اضطراب زمین و اهل آن؛ «جعلهم الله أرکان الأرض أن تمید بهم» ۳ و مانع متلاشی شدن زمین است؛ «لو بقیت الأرض یوماً بلا إمامٍ منّا لساخت بأهلها» ۴ «لو خَلَت الأرضُ طرفهَ عینٍ من حجّهٍ لساخت بأهلها» ۵
روایاتی که ائمّه(علیهمالسلام) را نور خدا معرفی میکند و به ارتباط معنوی و درونی امام معصوم(علیهالسلام) با مؤمنان اشاره دارد نیز در ردیف دسته دوم از طوایف سهگانهای که در آغاز به آنها اشاره شد قرار دارد. در یکی از آن احادیث چنین آمده است:
ابوخالد کابلی میگوید: از امام باقر(علیهالسلام) درباره آیه شریفه ﴿فامنوا بالله ورسوله والنور الذی أنزلنا) ۶ و مراد از نور در آن پرسیدم. آن حضرت در پاسخ فرمود: «یا أباخالد! النور والله الأئمّه من آلمحمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) إلی یومالقیامه، وهم
^ ۱ – ـ کافی، ج۱، ص۱۹۶٫
^ ۲ – ـ سوره انبیاء، آیه۳۱٫
^ ۳ – ـ کافی، ج۱، ص۱۹۷٫
^ ۴ – ـ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۳۷٫
^ ۵ – ـ همان، ص۲۹٫
^ ۶ – ـ سوره تغابن، آیه۸٫
۵۲۵
والله نور الله الذی أنزل، وهم والله نور الله فی السَّماوات وفی الأرض، والله یا أباخالد! لَنور الإمام فی قلوب المؤمنین أنور من الشمس المضیئه بالنهار، وهم والله یُنَوِّرون قلوب المؤمنین، ویحجب اللهعزّوجلّ نورهم عمّن یشاء فتظلم قلوبهم، والله یا أباخالد! لایحبّنا عبدٌ ویتولانا حتّی یطهّر الله قلبه ولایطهّر الله قلب عبدٍ حتّی یسلّم لنا ویکون سِلْماً لنا فإذا کان سلماً لنا سلّمه الله من شدید الحساب وآمنه من فزع یوم القیامه الأکبر» ۱
اشاره: گاه انسان در قلب خود خضوع مخصوص در پیشگاه حق و معنویتی خاص نسبت به معارف غیبی احساس میکند که عامل آن بر وی پوشیده است. از آنجا که جهان هستی براساس علت و معلول اداره میشود ممکن نیست که آن خضوع و این معنویت بهخودیخود پدید آمده باشد و چون خود انسان فاقد آن بوده نمیتوان گفت که خودش سبب و عامل این نورانیت است؛ پس منشأ و تکیهگاه حالت مزبور، موجود دیگر است.
روایت فوق، ناظر به هدایت ملکوتی امام معصوم(علیهالسلام) است؛ زیرا هدایت به معنای ارائه طریق، که مقامی ظاهری است، از راه چشم و گوش به انسانها میرسد؛ در حالی که امام باقر(علیهالسلام) در این روایت فرمود: به خدا سوگند، نور امام در دلها روشنتر و تابناکتر از نور خورشید در روز است. به خدا سوگند امامان، دلهای مؤمنان را نورانی و روشن میکنند و خداوند نور آنان را از افراد نالایق بازمیدارد و اینان از آن نور معنوی محجوب خواهند بود؛ ازاینرو دلهای محجوب تاریک است.
ج. نمونهای از روایات دسته سوم که جامع همه شئون امام است بیان نورانی امام علیبن موسی الرضا(علیهالسلام) در این باره است؛ عبدالعزیزبن مسلم در
^ ۱ – ـ کافی، ج۱، ص۱۹۴٫
۵۲۶
زمان حضور امام رضا(علیهالسلام) در خراسان در خدمت ایشان بود. در اولین روزهای ورود به آنجا، روز جمعه در اجتماع مردم در مسجد جامع شرکت کرد. مردم در آنجا به بحث از مسئله امامت و دیدگاههای بسیار متفاوتی که درباره آن مطرح است پرداختند. عبدالعزیز پس از آن به محضر امام رضا(علیهالسلام) شرفیاب شد و گزارش آن اجتماع و گفتوگو و نظرات مردم درباره امامت را به عرض آن حضرت رساند. امام(علیهالسلام) پس از تبسّمی، در بخشی از پاسخ خود به عبدالعزیز چنین فرمودند:
«…هل یعرفون قدر الإمامه ومحلّها من الاُمّه فیجوز فیها اختیارهم؟ إنّ الإمامه أجلّ قدراً وأعظم شأناً وأعلی مکاناً وأمنع جانباً وأبعد غوراً من أن یبلغها الناس بعقولهم، أو ینالوها بآرائهم أو یقیموا إماماً باختیارهم. إنّ الإمامه خصّ اللهعزّوجلّ بها إبراهیم الخلیل(علیهالسلام) بعد النبوّه والخلّه مرتبه ثالثه وفضیله شرّفه بها وأشاد بها ذکره، فقال: «إنّی جاعلک للنّاس إماماً»، فقال الخلیل(علیهالسلام) سروراً بها: «ومن ذرّیّتی»، قال الله تبارک وتعالی: «لاینال عهدی الظالمین». فأبطلت هذه الآیه إمامه کلّ ظالم إلی یوم القیامه وصارت فی الصفوه؛ ثمّ أکرمه الله تعالی بأن جعلها فی ذرّیّته أهل الصفوه والطهاره، فقال: «ووهبنا له إسحق ویعقوب نافله وکلاًّ جعلنا صالحین٭ وجعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا وأوحینا إلیهم فعل الخیرات وإقام الصلوه وإیتاء الزکوه وکانوا لنا عابدین» ۱ …فمنین یختار هؤلاء الجهّال؟
إنّ الإمامه هی منزله الأنبیاء وإرث الأوصیاء. إنّ الإمامه خلافه الله وخلافه الرسول(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ومقام أمیرالمؤمنین(علیهالسلام) ومیراث الحسن والحسین(علیهماالسلام). إنّ الإمامه زمام الدین ونظام المسلمین وصلاح الدنیا وعزّ المؤمنین. إنّ الإمامه أُسّ
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیات۷۳۷۲٫
۵۲۷
الإسلام النامی وفرعه السّامی. بالإمام تمام الصلاه والزکاه والصیام والحجّ والجهاد وتوفیر الفیء والصدقات وإمضاء الحدود والأحکام ومنع الثغور والأطراف.
الإمام یحلّ حلال الله ویحرّم حرام الله ویقیم حدود الله ویذبّ عن دین الله ویدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه والموعظه الحسنه والحجّه البالغه. الإمام کالشمس الطالعه المجلّله بنورها للعالم وهی فی الاُفق بحیث لاتنالها الأیدی والأبصار.
الإمام البدر المنیر والسراج الزاهر والنور الساطع والنجم الهادی فی غیاهب الدجی وأجواز البلدان والقفار ولجج البحار. الإمام الماء العذب علی الظماء والدالّ علی الهدی والمنجی من الردی.
الإمام النار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به والدلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السحاب الماطر والغیث الهاطل والشمس المضیئه والسماء الظلیله والأرض البسیطه والعین الغزیره والغدیر والروضه.
الإمام الأنیس الرفیق والوالد الشفیق والأخ الشقیق والاُمّ البرّه بالولد الصغیر ومفزع العباد فی الداهیه النآد. الإمام أمین الله فی خلقه وحجّته علی عباده وخلیفته فی بلاده والداعی إلی الله والذابّ عن حرم الله.
الإمام المطهّر من الذنوب والمبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدین وعزّالمسلمین وغیظ المنافقین وبوار الکافرین.
الإمام واحد دهره، لایدانیه أحد ولایعادله عالم ولایوجد منه بدل ولاله مثل ولانظیر؛ مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له ولااکتساب، بل اختصاص من المفضل الوهّاب.
فمن ذا الذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره؟ هیهاتهیهات! ضلّت
۵۲۸
العقول وتاهت الحلوم وحارت الألباب وخسئت العیون وتصاغرت العظماء وتحیّرت الحکماء وتقاصرت الحلماء وحصرت الخطباء وجهلت الألبّاء وکلّت الشعراء وعجزت الأدباء وعییت البلغاء عن وصف شأنٍ من شأنه أو فضیلهٍ من فضائله وأقرّت بالعجزْ والتقصیر وکیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو یوجد من یقوم مقامه ویغنی غناه، لاکیف وأنّی؟ وهو بحیث النجم من ید المتناولین ووصف الواصفین، فأین الاختیار من هذا؟ وأین العقول عن هذا؟ وأین یوجد مثل هذا؟ … بل هو فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذوالفضل العظیم.
فکیف لهم باختیار الإمام؟ والإمام عالم لایجهل وراعٍ لاینکل، معدن القدس والطهاره والنسک والزهاده والعلم والعباده…، نامی العلم، کامل الحلم، مضطلع بالإمامه، عالم بالسیاسه، مفروض الطاعه، قائم بأمر اللهعزّوجلّ، ناصح لعباد الله، حافظ لدین الله.
إنّ الأنبیاء والأئمه (صلواتاللهعلیهم) یوفّقهم الله ویؤتیهم من مخزون علمه وحکمه ما لایؤتیه غیرهم، فیکون علمهم فوق علم أهل الزمان فی قوله تعالی: ﴿أفمن یهدی إلی الحقّ أحقّ أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أنیهدی فما لکم کیف تحکمون) ۱ و قوله تبارک وتعالی: ﴿ومن یؤت الحکمه فقد اوتی خیراً کثیراً) ۲ وقوله فی طالوت: ﴿إنّ الله اصطفاه علیکم وزاده بسطه فی العلم والجسم والله یؤتی ملکه من یشاء والله واسعٌ علیم) ۳ وقال لنبیّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم): ﴿أنزل الله علیک
^ ۱ – ـ سوره یونس، آیه۳۵٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه۲۶۹٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه۲۴۷٫
۵۲۹
الکتاب والحکمه وعلّمک ما لمتکن تعلم وکان فضل الله علیک عظیماً) ۱ وقال فیالأئمّه من أهلبیت نبیّه وعترته وذرّیّته(صلواتاللهعلیهم): ﴿أم یحسدون النّاس علی ما ءَاتاهم الله من فضله فقد ءَاتینا ءَالبراهیم الکتاب والحکمه وءَاتیناهم ملکاً عظیماً٭ فمنهم من ءَامن به ومنهم من صدّ عنه وکفی بجهنّم سعیراً) ۲
وإنّ العبد إذا اختاره اللهعزّوجلّ لاُمور عباده، شرح صدره لذلک وأودع قلبه ینابیع الحکمه وألهمه العلم إلهاماً، فلم یعی بعده بجواب ولایحیر فیه عنالصواب، فهو معصوم مؤیّد موفّق مسدّد، قدأمن منالخطایا والزلل والعثار، یخصّه الله بذلک لیکون حجّته علی عباده وشاهده علی خلقه، وذلک فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذوالفضل العظیم… » ۳
اشاره: مردم چون از مقام امامت آگاه نیستند نمیتوانند کسی را برای آن برگزیده و تعیین کنند. مردم میتوانند برخی کارهای شخصی خود را به صورت وکالت به دیگری واگذار کنند. اما کاری را که اختیارش به دست آنان نیست نمیتوانند به دیگری بسپارند. امور فراوانی است که مردم اختیار و حق واگذاری آن را به دیگران ندارند، مانند تصرّف دریا، صحرا، فضا، کوه و معادن و… از معارف تکوینی و اجرای حدود و استیفای حقوق الهی از مسائل تشریعی.
ولایت، غیر از وکالت است. امام، وکیل مردم نیست تا به رأی و اتفاق مردم نصب یا عزل شود، بلکه خلیفه خداست.
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه۱۱۳٫ در متن روایت بعد از کلمه «أنزل» در این آیه، لفظ جلاله «الله» نیامده است.
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیات۵۵۵۴٫
^ ۳ – ـ کافی، ج۱، ص ۱۹۸ ـ ۲۰۳٫
۵۳۰
۸٫ تطبیق «ملک عظیم» بر طاعت و مقام امامت
عن برید العجلیّ، عن أبی جعفر(علیهالسلام) فی قول الله تبارک وتعالی: ﴿فقد ءَاتینا ءَالبراهیم الکتاب والحکمه وءَاتیناهم مُلکاً عظیماً) ۱ قال: «جعل منهم الرسل والأنبیاء والأئمّه فکیف یقرّون فی آلبراهیم(علیهالسلام) وینکرونه فی آلمحمّدص»؟ قال: قلت: ﴿وءَاتیناهم ملکاً عظیماً﴾؟ قال: «الملک العظیم أن جعل فیهم أئمّه؛ من أطاعهم أطاع الله ومن عصاهم عصی الله، فهو الملک العظیم» ۲
عن أبی جعفر(علیهالسلام) فی قول اللهعزّوجلّ: «وءَاتیناهم ملکاً عظیماً»، قال: «الطاعه المفروضه» ۳
اشاره: اگر مراد از ملک عظیم، تصدی حکومت و زمامداری ظاهری باشد، ائمّه(علیهمالسلام) نمیفرمودند: خدا به ما ملک عظیم داده است؛ زیرا بسیاری از آنان به حکومت ظاهری نرسیده بودند، بلکه منظور چیزی دیگر است؛ ازاینرو در برخی روایات، ملک عظیم به طاعت واجب تفسیر شده است؛ بنابراین، مراد از تطبیق ملک عظیم بر امامت این است که ائمّه(علیهمالسلام) مانند همه پیامبران، دارای این مقام هستند؛ اگرچه دارای حکومت و سلطنت ظاهری نباشند؛ یعنی حق حاکمیت جامعه انسانی از طرف خداوند برای امام معصوم(علیهالسلام) جعل شده و این همان ملک عظیم است؛ خواه این حق استیفا بشود یا نه و خواه این مُلک عظیم به فعلیت برسد یا نه. البته استیفا در صورتی است که حضور حاضر و قیام حجت به وجود ناصر، حاصل شود وگرنه دیگری عالماً عامداً جامه خلافت را غصب کرده، آن را تقمّص میکند؛ با اینکه میداند امام معصوم(علیهالسلام)
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۵۴٫
^ ۲ – ـ کافی، ج۱، ص۲۰۶٫
^ ۳ – ـ همان، ص۱۸۶٫
۵۳۱
نسبت به خلافت مانند «قطب رِحا» است ۱ .
۹٫ ناشایستگی سفیه، ظالم و بتپرست برای امامت
عن عبدالله بن مسعود قال: قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «أنا دعوه أبی إبراهیم». قلنا: یا رسول الله! و کیف صرتَ دعوت أبیک إبراهیم؟ قال: «أوحی الله عزّوجلّ إلی إبراهیم: ﴿إنّی جاعلک للنّاس إماماً﴾ فاستخفّ إبراهیم الفرح، فقال: یاربّ! و من ذرّیّتی أئمّه مثلی. فأوحی الله عزّوجلّ إلیه: أن یا إبراهیم! إنّی لاأعطی لک عهداً لا أفی لک به. قال: یاربّ! ما العهد الّذی لا تفی لی به؟ قال: لا أعطیک عهد الظالم من ذرّیتک. قال: یارب! و من الظالم من ولدی لاینال عهدی؟ قال: من سجد لصنمٍ من دونی لاأجعله إماماً أبداً ولایصحّ أن یکون إماماً. قال إبراهیم: ﴿و اجنُبنی و بَنی أن نعبد الأصنام٭ ربّ إنّهنّ أضللن کثیراً منالناس) ۲ قال النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «فانتهت الدعوه إلیّ و إلی أخی علیعلیهالسلام لمیسجد أحد منّا لصنمٍ قطّ، فاتّخذنی الله نبیّاً و علیّاً وصیّاً» ۳
عن علی أمیرالمؤمنین(علیهالسلام): «… و أمّا قوله: ﴿ویتلوه شاهد منه) ۴ فذلک حجه الله أقامها علی خلقه و عرّفهم أنّه لایستحقّ مجلس النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) إلاّ من یقوم مقامه و لا یتلوه إلاّ من یکون فی الطهاره مثله منزلهً لئلاّ یتّسع لمن ماسّه رجس الکفر فی وقتٍ من الأوقات انتحال الاستحقاق لمقام رسولالله و لیضیق العذر علی من یعینه علی إثمه و ظلمه إذ کان الله قد حظر علی من ماسّه الکفر تقلّد ما فوّضه إلی أنبیائه و أولیائه بقوله لإبراهیم: ﴿لا ینال عهدی الظالمین﴾ أی
^ ۱ – ـ نهجالبلاغه، خطبه ۳٫
^ ۲ – ـ سوره ابراهیم، آیات ۳۵ ـ ۳۶٫
^ ۳ – ـ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۲۰۰ ـ ۲۰۱٫
^ ۴ – ـ سوره هود، آیه ۱۷٫
۵۳۲
المشرکین، لأنّه سمّی الشرک ظلماً بقوله: ﴿إنّ الشرک لظلم عظیم) ۱ فلمّا علم إبراهیم علیه السلام أنّ عهد الله تبارک اسمه بالإمامه لاینال عبده الأصنام قال: ﴿واجْنُبنی و بَنی أن نعبد الأصنام) ۲
عن أبی جعفر(علیهالسلام) فی قول الله: ﴿لا ینال عهدی الظالمین﴾: «أی لایکون إماماً ظالماً» ۳
… ﴿لا ینال عهدی الظالمین﴾ قال (أبو عبدالله(علیهالسلام)): «لا یکون السفیه إمام التقیّ» ۴
قال أبو عبدالله(علیهالسلام): «… قد کان إبراهیم علیه السلام نبیّاً و لیس بإمامٍ حتّی قال الله: ﴿إنّی جاعلک للناس إماماً﴾ قال: ﴿و من ذرّیتی﴾ فقال الله: ﴿لاینال عهدی الظالمین﴾ من عبد صنماً أو وثناً لایکون إماماً» ۵
اشاره: همانطور که ناقص و قاصر به کامل نمیرسد، عاجز به قادر نایل نمیشود و فاسق به مقام عادل بار نمییابد؛ چنانکه عادل غیرمعصوم به منزلت عادلِ معصوم نمیرسد و معصوم متوسط به مکانت معصوم اوحدی صعود نمیکند. مقامهای الهی در سپهر حیات مستقر است، نه در سطح زمین و فاقدانِ عقل نظری، محرومان عقل عملی و محجوبان از شهود قلبی گذرنامه عروج به اوج قلّه سپهر ملکوت را ندارند.
^ ۱ – ـ سوره لقمان، آیه ۱۳٫
^ ۲ – ـ (سوره ابراهیم، آیه ۳۵) بحارالأنوار، ج۹۰، ص۱۱۶ .
^ ۳ – ـ تفسیر عیاشی، ج۱، ص۵۸٫
^ ۴ – ـ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۲۰۶٫
^ ۵ – ـ کافی، ج۱، ص۱۷۴ ـ ۱۷۵٫
۵۳۳
۱۰٫ راز عدم شایستگی گنهکار برای امامت
عن علی بن أبیطالب عن النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فی قوله: ﴿لاینال عهدی الظالمین﴾ قال: «لا طاعه إلاّ فیالمعروف» ۱
عن عمران بن حصین: سمعت النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) یقول: «لا طاعه لمخلوقٍ فی معصیه الله» ۲
قال أمیرالمؤمنین(علیهالسلام): «و الإمام المستحق للإمامه له علامات: فمنها أن یعلم أنّه معصوم منالذنوب، کلّها صغیرها و کبیرها لایزلّ فی الفتیا و لایخطیء فی الجواب و لایسهو و لاینسی و لایلهو بشیءٍ من أمر الدّنیا….
الخامس: العصمه من جمیع الذنوب و بذلک یتمیّز عن المأمومین الّذین هم غیرمعصومین لأنّه لو لمیکن معصوماً لم یؤمن علیه أن یدخل فیما یدخل النّاس فیه من موبقات الذنوب المهلکات و الشهوات و اللذات، و لو دخل فی هذه الأشیاء لاحتاج إلی من یقیم علیه الحدود فیکون حینئذ إماماً مأموماً و لایجوز أنیکون الإمام بهذه الصفه… » ۳
اشاره الف. نعمت مادّی از دنیا محسوب میشود و متاع دنیا اندک است؛ ازاینرو اعطای آن به عنوان آزمون به صالح و طالح، معقول است.
ب. نعمت معنوی بدون مسئولیت الهی و سِمَتهای کلیدی هرچند مادّی، نیست و متاع اندک نخواهد بود. لیکن اعطای آن به عنوان آزمون به برخی افرادی که از حُسن خاتمت محروماند مانع عقلی ندارد؛ نظیر آنچه بهره بلعم
باعور و سامری سیهْرو شد.
^ ۱ – ـ الدرالمنثور، ج۱، ص۲۸۸٫
^ ۲ – ـ همان.
^ ۳ – ـ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۱۶۴ ـ ۱۶۵٫
۵۳۴
ج. نعمت نبوّت، رسالت و امامت که حجیّت سنّت را به همراه دارد اگر به کژراهه مبتلا شود اساس دین متزلزل خواهد شد؛ از اینرو خدای سبحان تهدید پیامبر را در صورت افترا ـ بر فرض محال ـ چنان سخت و توانفرسا بیان کرد که کیفر هیچ مُتَنَبّی و مدّعی دروغین نبوّت را به آن صورت تقریر نکرد ۱ ؛ زیرا کسی که دارای سِمَت رسمی رسالت است چون سنّت او به عنوان متن دین با معجزه الهی ثابت شد کژراهه وی عبارت از انهدام ارکان دین خواهد بود؛ پس غیر معصوم هرگز شایستگی چنین منزلت والایی را ندارد.
بازدیدها: 1294