و لكم في القصاص حيوةٌ يا أولي الألباب لعلّكم تتّقون (179)
گزيده تفسير
قانون عدلمحور و حكمتمدار قصاص، به ظاهرْ «تكليف» و حكمي الزامي و ايجابي است؛ ليكن روح آن «حق» و به مصلحت و سود همگان، حتي به سود خود قاتل است و هرچند ظاهراً مرگ را به همراه دارد؛ ليكن در باطن عامل حياتي متألّهانه، كمياب و با عظمت براي جامعه است كه در پرتو ايمان به قصاص و عمل به آن حاصل ميشود، از اينرو اِعمال قصاصْ در اينگونه امور كه امنيت جامعه را تهديد ميكند اصل، و تخفيف و عفو، فرع است و در صورت تزاحم بين عفو و قصاص يا ديه و قصاص، با صرف نظر از علل رجحان از بيرون، ترجيح با جانب قصاص است؛ همچنين اِعمال حق عفو نبايد به حيات عمومي جامعه آسيب رساند.
اولوا الاَلباب و صاحبان كمال عقل كه دروننگر و باطنجويند و زيبايي و فريبايي ظاهر هرگز توان استبدال اَحسن به اَخسّ را در منظر آنان ندارد و تقوايشان به منزله لُبّ تقواي ديگران است ميدانند كه رحمت و عفو و مساوات احساسي و عاطفي و محسوس را نبايد بر عدل و انصاف و حكمت معقول مقدم داشت و عدل، انصاف، حقمداري و حياتبخشي قصاص و اعدام
184
مُحارب مفسد را خشونت، قساوت، كهنه و فرسوده پنداشت.
تقواي مطرح در مسئله قصاص، ضمن عبادي بودن، اجتماعي و سياسي است؛ نه تقواي عبادي محض، زيرا جامعهاي كه در آن قصاص اجرا شود افزون بر بهرهمندي از اثر معنوي، از خونريزي و آدمكشي ظالمانه محفوظ و در آن نظم عادلانه برقرار است.
تفسير
مفردات
اُولي الاَلباب: اين تركيب به معناي دارندگان خرد و عقل است 1. واژه «أولي» به معناي صاحبان، و جمعي است كه مفرد ندارد. برخي گفتهاند: اسم جمع و مفردش «ذو» است؛ مانند غنم كه مفردش شاة است 2. «أولات» براي مؤنث و جمع «ذات» است 3.
أولي از جهت اعراب به جمع مذكر سالم ملحق است؛ يعني در حال رفع با واو (اولو) و در حال نصب و جر با ياء (أُولي) خوانده ميشود 4.
اَلباب، جمع «لُبّ» و «لباب»، به معناي چيز خالص و پاك شده است كه به اختلاف موارد مصاديق متفاوتي دارد. «لُب الإنسان»، روح پاك و با صفاي او، يا خرد خالص و ناب و پاك از شوائب اوهام است. «لب النخلة و الجوز و اللوز» مغز نخل و گردو و بادام است 5. اين واژه در قرآن كريم، فراوان و در همه
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج1 2، ص481.
^ 2 – ـ اقرب الموارد، ج1، ص24،«ا و ل».
^ 3 – ـ الصحاح، ج4، ص2544.
^ 4 – ـ اعراب القرآن، ج1، ص293.
^ 5 – ـ ر.ك: مفردات، 733؛ المصباح، ص547 و التحقيق،ج10، ص155، « ل ب ب».
185
موارد به صورت جمع آمده است.
تناسب آيات
تشريع عفو از قصاص در آيه گذشته شايد سبب اين توهّم شود كه عفو به مصلحت جامعه نزديكتر از انتقام است. آيه مورد بحث با اشاره به حكمت تشريع قصاص، در دفع توهّم مزبور ميفرمايد: گرچه در عفو، تخفيف و رحمت الهي است ليكن مصلحت عمومي بر قصاص استوار است، زيرا حيات جامعه را چيزي جز قصاص تضمين نميكند 1. آيه مورد بحث با اين بيان اعلام ميكند كه ترغيب به عفو مستلزم كوچك شمردن شأن قصاص نيست. افزون بر اين با بيان سبب و حكمت حكم، تمكين و پذيرش مكلّف و انگيزه او به محفظت بر آن بيشتر ميشود 2 ، به ويژه آنكه حكم قصاص، به ظاهر با كمال رحمت خداي تعالي ناسازگار است و بندگان ضعيف را متألّم و آزرده كرده 3 و بر نَفْسْ شاق و دشوار است، از اينرو براي توطين نفس بر انقياد اين حكم، با عطف بر ﴿كُتِبَ عَلَيكُمُ القِصاص… ﴾ فرمود: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوة) 4 با اين تذييل بر حكم قصاص، دلهاي اولياي دم و نيز قاتلان براي پذيرش احكام قصاص آرام و قرار ميگيرد 5.
بيان فايده قصاص، افزون بر انگيزه و آثار مزبور، براي اِتمام توبيخ
^ 1 – ـ الميزان، ج1، ص433.
^ 2 – ـ تفسير المنار، ج2، ص130.
^ 3 – ـ تفسير غرائب القرآن، ج1، ص484 485.
^ 4 – ـ روح المعاني، ج2، ص77.
^ 5 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج2، ص143.
186
اهلكتاب است كه از نصّ عدول كرده و حكمت آن را نفهميدند 1.
٭ ٭ ٭
تقدم قصاص بر عفو
بيان تخفيف و رحمت پس از ذكر حكم قصاص در آيه قبل، ممكن است موهم الزامي نبودن قصاص شود، به اين توهم كه براساس تخفيف و رحمت الهي، گاهي قصاص رخت بربسته و از بين ميرود. براي تذكر به اين نكته كه حكم الهي قصاص براساس عقل است، نه برپايه عاطفه، خداي سبحان فرمود: اگرچه تخفيف و رحمت جعل شده و به اولياي دم اجازه تخفيف و دستور رحمت داده شده و آنان نيز حق عفو دارند؛ ليكن اين تخفيف و امكان عفو، فرع است و اصل و اساسْ اِعمال قصاص است: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوةٌ ياُولِي الاَلببِ لَعَلَّكُم تَتَّقون﴾.
دين اسلام، دين عقل و عاطفه عاقلانه است، نه عاطفه احساسي و غيرعاقلانه، از اينرو آنجا كه رأفت آفتِ حدّ الهي باشد سخت آن را نهي ميكند: ﴿الزّانِيَةُ والزّاني فَاجلِدوا كُلَّ وحِدٍ مِنهُما مِائَةَ جَلدَةٍ ولاَتَأخُذكُم بِهِما رَأفَةٌ فيدينِ اللّهِ اِن كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِرِ وليَشهَد عَذابَهُما طَائِفَةٌ مِنَالمُؤمِنين) 2 با توجه به اينكه محور و اساس دين عقل است مجالي براي اين سوء برداشت نيست كه دين گاهي دستور عاطفه و زماني دستور عدم مراعات عواطف را ميدهد. تخفيف و رحمت، حكمي فرعي است تا دست اولياي دم براي عفو بسته نباشد. قصاص، اصل است، زيرا اجراي آن حيات
^ 1 – ـ نظم الدرر، ج1، ص333 334.
^ 2 – ـ سوره نور، آيه2.
187
جامعه را تأمين ميكند، بنابراين، مسائل عاطفي، حتي اِعمال تخفيف و عفو و رحمت نبايد به حيات عمومي امت آسيب رساند.
اصل بودن قصاص چنان است كه در صورت تزاحم 1 بين عفو و قصاص يا ديه و قصاص يا تخفيف و تشديد، صرف نظر از علل بيروني، رجحان و تقدّم با جانب قصاص و شدت است؛ نه با جانب ديه و عفو و خفّت. برخي از شواهد اين رجحان عبارت است از:
1. اگر زني مردي را كشت يا عبدي حرّي را به قتل رساند ولي دم نميتواند با تمسك به فزوني ديه مرد بر ديه زن يا زيادتي ارزش حرّ از ارزش عبد، ديه و قصاص، هر دو را طلب كند تا چنانچه پرداخت نصف ديه در مثال نخست و ما به التفاوت ديه در مثال دوم با مشكل روبهرو شد حكم خدا معوّق و معطّل بماند. در هر دو فرض، در صورت تقاضاي اولياي دم، حكمْ بدون معطّلي و توقّف بر شيئي، قصاص است و فوراً آن زن و اين بنده را اعدام ميكنند 2. در روايات نيز چنين آمده است كه انسان بيش از اندازه بدن خود جنايت نميكند: «لايجني الجاني علي أكثر من نفسه» 3 از اينرو اگر يك نفر چند نفر را عمداً كشت كيفر او در دنيا تنها اعدام است و جزاي ابدي او به قيامت موكول است. بر همين اساس، معاد به عنوان يك ضرورت ثابت ميشود تا در آنجا هر كسي كيفر مناسب گناهان خود را بچشد.
2. اگر چند نفر اجتماع كرده به عمد يك نفر بيگناه را كشتند اولياي دم ميتوانند با پرداخت فاضل ديه به مقدار حصص و سهام آنها همه را اعدام
^ 1 – ـ تذكرِ پاياني اين مبحث، توضيحي درباره اين «تزاحم» و تفاوت آن با «تعارض» ارائه ميدهد.
^ 2 – ـ ر.ك: فقه القرآن راوندي، ج2، ص403.
^ 3 – ـ وسائللشيعه، ج29، ص83.
188
كنند؛ يعني چنانچه مثلاً ده نفر يك نفر را كشتند، پس از تقسيم ديه نه نفر بين آن ده نفر، همه را اعدام ميكنند. در اينجا نيز جانيان نميتوانند با تمسك به آيه ﴿اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفس﴾، يعني يك نفر در مقابل يك نفر، حكم قصاص را از اثر و نفوذ انداخته و مسئله را لوث كنند 1-
3- اگر مردي زني را كشت اولياي دم با پرداخت فاضل ديه، يعني نصف ديه يك مرد به قاتل، او را قصاص و اعدام ميكنند. اشتراط تساوي در أُنوثت بين قاتل و مقتول: ﴿والاُنثي بِالاُنثي) 2 به گواهي ادله خارجي مقيِّد، به اين معنا نيست كه اگر مردي زني را كشت هرگز او را قصاص نميكنند 3.
4- ممكن است قاتل با برانگيختن عواطف يا تحريك حس مالدوستي برخي اولياي دم كه جنبه عاطفي يا مالدوستي آنها قوي است آنان را اغوا و خام كرده، راضي به عفو رايگان يا تصالح بر ديه مقرّر در غير عمد يا بر غير ديه كند و بدينگونه جريان قصاص را لوث كرده و آنرا از بين ببرد، از اينرو اگرچه راه تخفيف و رحمت همواره براي اولياي دم كه براساس عقل و فرزانگي عفو را در موردي مناسبتر بدانند باز است؛ ليكن براي سوء استفاده نكردن جانيان از اين تخفيف، به هر يك از اولياي دم بالاستقلال اين حق داده شده است تا چنانچه خواهان قصاص و انتقام بودند بتوانند با پرداخت حق بقيه ورثه يا بازگرداندن معادل پولي كه ورثه از قاتل گرفتهاند به او، قاتل را اعدام كنند. حق آن ولي دمي كه خواهان انتقام است بر حق اخذ ديه يا عفو از سوي ديگر اولياي دم
^ 1 – ـ ر.ك: فقه القرآن راوندي، ج2، ص403.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه178.
^ 3 – ـ ر.ك: فقه القرآن راوندي، ج2، ص403.
189
مقدم است و او محكوم ديگران و مجبور به اخذ ديه نيست 1.
حاصل اينكه اصل حاكم و محور اصيل در قتل عمد و مانند آن كه امنيت جامعه را تهديد ميكند، قصاص است و اصل كلي ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوةٌ ياُولِي الاَلبب﴾ چونان روحي حاكم در نوع قوانين كيفري اسلام دميده شده است.
شايان ذكر است كه خداي سبحان درباره حدّ نيز كه حق خود اوست از اعمال رأفتِ عاطفي نهي كرده است: ﴿ولاَتَأخُذكُم بِهِما رَأفَةٌ في دينِ اللّه) 2 راز نهي از اعمال رأفت احساسي در حدود الهي اين است كه ممكن است بر اثر رحمتهاي عاطفي كه دامنگير انسانهاي عادي است حد الهي بر زمين مانَد، با اين حال همانگونه كه درباره قصاص راه براي تخفيف و رحمت باز است: ﴿ذلِكَ تَخفيفٌ مِن رَبِّكُم ورَحمَة) 3 در حدود نيز رحمت و تخفيف وجود دارد و حكم در آن صرفاً براساس غضب نيست؛ ليكن تخفيف، رحمت، عفو و گذشت به دست كسي داده شده است كه دين را مانند جان خود محترم شمارد. ولي مسلمين كه كار او بر محور عقل بوده و آگاه به مصالح است ميتواند در مواردي كه اصل جرم و چيزي كه موجب حدّ است با اقرار ثابت شود، نه بينه، عفو را بر حدّ مقدّم كند 4 ، بنابراين همان خدا كه از اِعمال رأفت عاطفي در اجراي حدود الهي منع كرد و فرمود: براساس عقل حكم كنيد، نه براساس عاطفه، چنين ميفرمايد: در مواردي خاص ولي مسلمانان ميتواند
^ 1 – ـ ر.ك: فقه القرآن راوندي، ص397 401.
^ 2 – ـ سوره نور، آيه 2.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه178.
^ 4 – ـ مختلف الشيعه، ج9، ص161 و 192، مسئله 16 و 49.
190
مجرم را عفو كند.
تذكّر: چنان كه گذشت عنوان «تعارض» كاملاً از عنوان «تزاحم» جداست، زيرا تعارض ناظر به مقام اثبات و دلالت دليل است و معيار رجحان يكي بر ديگري از منظر صدور، جهت صدور و دلالت متن به نصّ يا اظهر و ظاهر بودن است؛ امّا تزاحم راجع به مقام امتثال و عدم توانايي مكلّف از لحاظ جمع دو چيزي است كه هر دو واجد مصلحتاند. گاهي تزاحم ملاكها راجع به تقنين است؛ نه امتثال؛ يعني قانونگذار آنگاه كه بخواهد قانوني جعل كند، در تقديم و تأخير يا تساوي و تخيير، ملاكها را ارزيابي ميكند؛ گاهي ملاكها همساناند، از اينرو حكم به تخيير ميكند و گاهي تشخيص تساوي آنها آسان نيست. البته اگر قانونگذار به جميع مصالح و ملاكها عالم باشد چنين مطلبي درباره او فرض ندارد.
تزاحم مصطلح كه به مقام امتثال مكلّف ناظر است گاهي دَوَرانِ آن بين دو ملاك موجود در دو موضوع جداست و زماني بين دو ملاك موجود در موضوع واحد؛ مثلاً گاهي بين دو ملاك موجود در دو فن علمي و دو عالمي كه هر كدام در رشته خاص تخصص دارند تزاحم است و گاهي در يك عالمي كه داراي دو تخصّص است. در انتخاب هر يك از آنها در مورد نجات غريق يا به كار گماردن هر يك از آنان براي منصبي تزاحم است كه در اينجا جمع هر دو ميسور نيست و ملاك انقاذ غريق و رجحان در هر كدام موجود است.
زماني هم تزاحم بين ملاكهاي موجود در دو عنواني است كه هر دو در مجمع واحد حضور دارند؛ نظير آنچه در مورد قتل عمدي مطرح است، زيرا در اين موضوع مخصوص، هم مصلحت عفو يا ديه موجود است و هم مصلحت قصاص و احكام سهگانه مزبور را ميتوان از ادلّه معتبر همسان
191
بهدست آورد، مخصوصاً عفو و قصاص را؛ ليكن اهتمام قرآن به قصاص (فيالجمله، نه بالجمله) از تعليل و تبيين آن به دست ميآيد كه قصاص هرچند به ظاهر مرگ را به همراه دارد؛ ليكن در باطن عامل زندگي است و عفو هرچند ظاهراً زندگي را به همراه دارد؛ ولي در باطن مانع زندگي است، مگر در موردي كه باطن آن با ظاهرش هماهنگ بوده و اثر تربيتي فراواني را دربر داشته باشد كه از هر دو منظر (درون و بيرون) سبب حيات جامعه باشد.
يكي از جوامع الكلم
در جاهليت، فرمان بيشهاي «اُنصر أَخاك ظالماً أو مظلوماً» حاكم بود كه طرح و تبيين ظالمانه و جاهلانه بودن آن از حوزه بحث كنوني خارج است. با ظهور اسلام و ارائه قانون ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوة﴾ برخي عبارتي ارائه دادهاند كه با خشونت جاهلي هم سازگار است؛ نظير: «القتل أنفي للقتل» و «أكثروا القتل ليقلّ القتل».
سرّ سازگاري اين عبارتها با خوي جاهلي اين است كه عنوان قصاص در آن اخذ نشده، چنانكه در دوران جاهلي گاهي افراد و قبايل قدرتمند در برابر يك كشته چند نفر را ميكشتند؛ ولي در اسلام جريان قصاص كه معقول و مقبول فطرت و آميخته با عدل است با عبارتي متقن و كوتاه كه جزو جوامعالكلم است بيان شده: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوة﴾. اولياي دم بايد طالب «قصاص» باشند؛ نه خواهان صرف تشفّي دل، و قصاص چنان كه قبلاً توضيح داده شد، كيفر مماثلِ جرم است: ﴿اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفس… ) 1 نه «أنّ
^ 1 – ـ سوره مائده،آيه45.
192
النفوس بالنفس»، پس اگر يك نفر از آنها كشته شد يك نفر را بكشند؛ يعني به اندازه جرم انتقام بگيرند، نه به مقدار قدرت، به طوري كه هر قدر توان داشتند و از آنها برآمد كيفر بگيرند. در «القتل أنفي للقتل» و مانند آن، كه اعم از عنوان قصاص است، لطيفه عدل محوري و خصوصيت انصاف ملحوظ نيست.
سعي برخي از مفسران نامور شيعه و سني از متقدمان و متأخران، مصروف مقايسه و ارزيابي ادبي از منظر فصاحت و بلاغت بين تعبير رساي قرآني ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوة﴾ و عبارتهاي «القتل أنفي للقتل»، «أكثروا القتل ليقلّ القتل» و مانند آن شده و هر يك به قدر حوصله زمان و زمين و زبان خود وجوه برتري متن قرآني را بر عبارتهاي مجعول بشري بيان كردهاند، چنان كه شيخ طوسي چهار وجه 1 ، فخر رازي شش وجه 2 و سرانجام آلوسي سيزده وجه 3 ارائه كردهاند؛ همچنين سكاكي به بعضي از مزاياي آن پرداخته 4 و شيخ طوسي تفاوت متن قرآني را با جمله «القتل أنفي للقتل» معادل تفاوت آسمان و زمين دانسته است.
اينگونه از مساعي كه در تفسيرهاي كهن و نو دارج بوده و هست عهدهدار مسائل روبنايي است؛ يعني اگر زير بنا و مبناي اصلي سالم و معقول بود ارائه آن در ظرف فلان جمله بهتر از اظهار آن در وعاي بَهمان جمله است؛ ولي اگر اصل مبنا مشكل حِكْمي و كلامي و حقوقي داشت و اصل معقول بودن آن مورد نقد واقع شد هرگز بحث اَدَبي جايگاهي نخواهد داشت، چون ظرف زرينْ
^ 1 – ـ التبيان، ج2، ص105.
^ 2 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص56 57.
^ 3 – ـ روح المعاني، ج2، ص77 78.
^ 4 – ـ مفتاح العلوم، ص120.
193
مظروف فاسد را سالم نميكند و وعاي بلورين كالاي كاسد را رونق نميبخشد. در اينگونه از موارد حسّاس علمي كار از عقيله لبيب ساخته است؛ نه از قصيده اديب هرچند اديبان نيز خردورزند.
عامل حيات جامعه
خداي سبحان با جلال و شكوه فراوان از اهميت قصاص ياد كرد و چنين فرمود: قصاص، عامل حيات شماست: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوةٌ ياُولِي الاَلبب﴾.
توضيح اينكه حيات انساني در فرهنگ قرآن حكيم غير از زندگي گياهي برخي است كه خارج از قلمرو تغذيه، تنميه و توليد مثل هدفي ندارند و غير از حيات حيواني عدّهاي است كه بيرون از منطقه خيال و وهم از لحاظ انديشه و فراتر از محور شهوت و غضب از جهت انگيزه، خواستهاي ندارند، بلكه حيات متألّهانهاي است كه از منظر معرفتْ همراه با برهان عقلي و از ديدگاه محبّتْ همسفر با حبيب خدا بودن: ﴿قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللّه) 1 را در نظر دارد. قرآن كريم عدّه اوّل و گروه دوم را كه فاقد حيات تألّهياند مرده ميداند: ﴿وما يَستَوِي الاَحياءُ ولاَالاَموتُ اِنَّ اللّهَ يُسمِعُ مَن يَشاءُ وما اَنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِي القُبور) 2 ﴿لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّا ويَحِقَّ القَولُ عَلَيالكفِرين) 3 كه از تقابل حي و كافِر چنين استنباط ميشود كه مؤمن زنده است و كافر مرده.
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 31.
^ 2 – ـ سوره فاطر، آيه 22.
^ 3 – ـ سوره يس، آيه 70.
194
غرض آنكه از نظر قرآن حكيم حيات انساني بدون ايمان به وحي و عمل به دستور آن حاصل نميشود و همين معناي والاي از حياتِ كميابْ در پرتو ايمان به قصاص و عمل به آن حاصل ميشود و چون آيه مورد بحث در مقام تحديد است مفهوم آن اين است كه بدون اعتقاد به قصاص و عمل به آن حيات مطلوب انساني حاصل نميشود، هرچند به ظاهر حيات حيواني حاصل گردد يا زندگي گياهي پديد آيد.
جريان قصاص و همچنين قتال براي احياي دين نظير ديوار قيامتاند كه: ﴿باطِنُهُ فيهِ الرَّحمَةُ وظهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذاب) 1 يعني ظاهر قصاص و قتال مردن است و باطن آن حيات و احياست؛ هم خود شخص مرده در قصاص در صورت توبه و پذيرش حكم خداوند طبق آيه ﴿فَلا ورَبِّكَ لايُؤمِنونَ حَتّي يُحَكِّموكَ فيما شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لايَجِدوا في اَنفُسِهِم حَرَجًا مِمّا قَضَيتَ ويُسَلِّموا تَسليما) 2 به حيات معنوي ميرسد و هم مجاهد نستوه وگرنه قاتل مورد قصاص همانطور كه ظاهراً ميميرد باطناً نيز مرده خواهد بود، چنان كه كافر مهاجمِ مهزومْ هم ظاهراً ميميرد و هم باطناً مرده است، زيرا اجابت دعوت دين حياتبخش است و نَبْذ كتاب خدا به پشت سرْ مرگ آور: ﴿نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتبَ كِتبَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم) 3
حاصل اينكه گرچه پيش از اين گفته شد: ﴿كُتِبَ عَلَيكُمُ القِصاص) 4 و حكم الزامي و ايجابي به ظاهر با «تكليف» همراه است و نوعاً كلفت و مشقت
^ 1 – ـ سوره حديد، آيه 13.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 65.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 101.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه178.
195
پنداشته ميشود؛ ليكن روح آن «حق»، يعني به مصلحت و سود مردم و جامعه است و باطن آن «عليكم» نيز «لكم» است. آن حكم كه نخست با «علي» بيان شد پس از ذكر مصلحت و حكمت تشريع آن، تقرير آن به صورت «لام» است: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوة﴾؛ مانند جنگ با كافران مهاجم كه در حقيقت «كتب لكم» است؛ نه «عليكم»: ﴿كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتالُ وهُوَ كُرهٌ لَكُم وعَسي اَن تَكرَهُوا شَيئاً وهُوَ خَيرٌ لَكُم) 1 نيز مانند اينكه اگر به انسان مصيبتي رسد و بر اثر آن آسيب بيند و بردباري نشان دهد در حقيقت به سود اوست: ﴿قُل لَن يُصيبَنا اِلاّما كَتَبَ اللّهُ لَنا) 2 زيرا هماره آزمون براي اثاره دفينههاي شكوفا نشده و چنين كاري خير و رحمت است.
قصاص، هم به سود جاني و قاتل است، زيرا اگر پيش از مبادرت به جنايت و قتل بداند كه در صورت ارتكابْ او را قصاص خواهند كرد دست به جنايت و قتل نميزند. پس از آلوده شدن به قتل عمد نيز با بررسي حكم قصاص اگر به آن راضي شود و توبه كند از عذاب قيامت رهايي مييابد؛ هم در قصاص طَرَف، به سود مجني عليه است، زيرا در مظلوميت نميماند؛ هم به سود اولياي مقتول، زيرا با قصاص تشفّي ميجويند و هم به سود جامعه است، زيرا با عبرت گرفتن ديگران و هراس آنان از قصاص، جلو خونريزي و آدمكشي ظالمانه در جامعه گرفته ميشود.
مجموع اين آثار مثبت، همانگونه كه تجربه ثابت كرده است، از زندانيكردن قاتل بر نميآيد، بنابراين، قصاص به جامعه حيات ميبخشد. ﴿حَيوة﴾ با تنوين تفخيم نيز نشان عظمت حياتي است كه نتيجه اجراي عدل باشد.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه216.
^ 2 – ـ سوره توبه،آيه51.
196
معرفت شناسان حسّي و تجربي كه انحصارگرا بوده و وارد قلمرو پربركت معرفت عقلي و تجريدي نميشوند گاهي رحمت عاطفي را با رحمت معقول اشتباه ميكنند و زماني رحمت احساسي را بر عدل، و عفو عاطفي را بر انصاف، و مساوات محسوس را بر حكمت معقول و مانند آن مقدّم ميدارند و به بهانه اينكه حيات ظاهراً بهتر از ممات است و ابقاي زندگي زيباتر از امحاي آن است هر جا در اسلام حكم اعدام مطرح شود، خواه در قصاص و خواه در حدّ محارب و مانند آن، نقد عاطفي و ايراد احساسي را متوجّه حكم معقول و قانون عدل و انصاف ميكنند.
شبهات واهي گروه مزبور درباره قصاص و حدّ محارب و مانند آن به صورتهاي گونهگون بيان ميشود؛ نظير آنكه: 1. قصاص از قبيل خونبهخونشستن و كاري ناصواب است.
2. مبناي قصاص خشونت است، حال آنكه هرگز با قهر و تنش نميتوان جامعه را اداره كرد.
3. قانون قصاص از انتقامجو بودن قانونگذار خبر داده و نشان قساوت قلب اوست.
4. قاتل از سلامت روح برخوردار نبوده است وگرنه به چنين كار نامعقولي اقدام نميكرد و جاي بيماران درمانگاه است؛ نه گورستان. جايي كه ميتواند عهدهدار درمان چنين بيماران مقطعي باشد زندان با برنامههاي رواني و اخلاقي است؛ نه ميدان اعدام.
5. براي عصر برين و جامعه پيشرو قانون كهنه كارآمد نخواهد بود. قانون قصاص و آدمكشي نيز كه از عهد باستان به ارث رسيده است تاريخ مصرف آن منقضي شده و هرگز با تحوّل عميق جامعه از لحاظ علمي و فنّي هماهنگ نيست.
197
بسياري از مفسران كه اشكال را بيّن الغَي و نقد آنرا بيّن الرشد ميدانستند به نقل نقد و شبهه عصر احساس و تجربه نپرداختند؛ ليكن برخي از اولواالالباب متقدم و بعضي از پژوهشگران نوآور متأخر به نقل و نقد آن مبادرت كردهاند. از مكتوب اهل معرفتِ گذشته ميتوان تفسير ابن عربي را نام برد. وي چنين گفته است: كشتن جاني مانند بريدن عضوي است كه مار آنرا گزيده و مسموم كرده است تا با بريدن عضو مسموم اصل حيات بدن محفوظ بماند 1. از تأليف متأخران ميتوان تفسير المنار و تفسير الميزان را مطرح كرد كه مبسوطاً به نقل و نقد شبهات ياد شده عنايت فرمودهاند 2.
با تحليلي كه درباره حيات بخش بودن قصاص ارائه شد پاسخ شبهات مزبور روشن خواهد شد. طبق آن تحليل: 1. خون بيگناه با خون قاتل شسته نميشود تا كسي بگويد خون به خون شستن خطاست، بلكه با كوثر زلال قصاص كه آب حيات است شستوشو ميشود تا مشمول بيان نوراني حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) شود كه: «رُدّوا الحجرَ من حيثُ جاء فإنّ الشرّ لايدفعه إلاّ الشرّ» 3 شرّ بودن قصاص يا قتال، براي جاني و قاتل و براي كافر و مهاجم است وگرنه دفاعِ عادلانه مطلوب و خير است.
2. جريان قطع عضو فاسد يا كَي و داغ كردن مرسوم در زمان كهن، كه اصل آن در نهج البلاغه 4 و فرع آن در برخي ديوانها آمده است 5 ، هرگز مايه
^ 1 – ـ رحمةٌ من الرحمن، ج1، ص253.
^ 2 – ـ ر.ك: الميزان، ج1، ص435 438؛ تفسير المنار، ج2، ص130 132.
^ 3 – ـ نهج البلاغه، حكمت 314.
^ 4 – ـ خطبه 168، بند آخر: فآخر الدّواء الكَيّ.
^ 5 – ـ ديوان حافظ، غزل 430، ص584: علاجِ «كَي» كُنَمت كآخر الدواء الكيّ.
198
خشونت مداري قانون محترم پزشكي نبوده و سبب اتّهام طبيب مهربان به قساوت دل نخواهد بود، بلكه قانون قطع عضو فاسد، حق مدار و رحمتمحور بوده و طبيبِ جرّاحْ دلسوز و رقيق قلب است.
3- در مواردي كه عفو يا تخفيف نافع يا كارآمدتر باشد كارشناسان جامعه آنرا معادل قصاص يا برتر از آن ميدانند و نيازي به زندان نخواهد بود، زيرا همانطور كه مبسوطاً بيان شد حق قصاص نسبت به خصوص جاني تكليف است؛ نه نسبت به مجني عليه يا ولي دم.
4- جريان گذشت تاريخ مصرف و كارآمد نبودن قانون كهنه براي عصر نو و نسل تازه و مصر جديد درباره امور فرعي است كه متزمّن و متمكّناند؛ امّا عناصر حياتبخشي مانند حق، عدل، انصاف، حيات، معنويت و… برتر از زمان و زمين و از اينرو هماره تازهاند و هرگز فرسوده و فرتوت نخواهند شد.
عنصر محوري پاسخ متقن از شبهات مزبور همانند عنصر محوري شبهاتِ موهون ياد شده چيزي است كه قرآن حكيم به عنوان اصل جامع، با آن گفتمان خود را پايان داد و چنين فرمود: «ياُولِي الاَلبب». لبيب در فرهنگ قرآن انسان ويژهاي است كه اولاً داراي مغز متفكر است. ثانياً مغز بين و دروننگر است. ثالثاً باطنجو و لُبطلب است. رابعاً هرگز زيبايي و فريبايي ظاهر در منظر لبيب توان استبدال اَحْسَن به اَخَسّ را ندارد تا از اصالت لُبّ بكاهد و به فرعيت قِشر بيفزايد. لبيب ضمن ارج نهادن به معرفت شناسي حسّي و تجربي دلمايه شناخت را معرفت عقلي و تجريدي ميداند.
آنچه از عقل و لُبّ در اينگونه از معارف برين قرآني مطرح است غير از آن چيزي است كه در جريان اصل تكليف فردي اعتبار دارد؛ يعني عقل كه تكليف در مدار آن ميگردد و غير عاقل از آن به دور است غير از لُبّي است كه براي
199
تحليل عدل محوري قصاص و حكمت مداري اعدام محاربِ مُفسِد مطرح است و غير لبيب از حلّ آن فرو ميماند. نظام تكوين بر حق و حكمت است: ﴿وما خَلَقنَا السَّموتِ والاَرضَ وما بَينَهُما اِلاّبِالحَقّ) 1 و نظام تشريع بر عدل و قسط: ﴿لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط) 2
در تنظير مطلب مزبور ميتوان از باب تشبيه چنين گفت: همانگونه كه در متون فقهي، برخي از محققان فن شريفِ فقاهت درباره فرق بين شرط تكليف و شرط قضا چنين نگاشتهاند: شرط تكليف، بلوغ و… و «عقل» است؛ امّا شرط قضا بلوغ و… و «كمال عقل» است 3 ، يعني قاضي بايد داراي عقل كامل باشد، بر خلاف مكلّف كه داشتن اصل عقل براي تكليف او كافي است، درباره مطلب قصاص نيز داشتن اصل عقل براي تحليل نهايي فرق بين عدلمحوري و رحمت مداري كافي نيست و اينكه برخي مفسران، ﴿اُولِي الاَلبب﴾ محل بحث را همان «أُولوا العقولِ» اصل تكليفِ فقهي دانستهاند 4 ، صائب به نظر نميرسد، بلكه مقصود داشتن كمال عقل است؛ نه اصل عقل.
تذكّر: عنوان «أولوا الألباب» در آيه مورد بحث دو پيام دارد: يكي نسبت به لَبيبِ درون ديني و ديگري راجع به لَبيبِ برون ديني. «لبيب درونْ ديني» عهدهدار فهم دقيقِ قانونِ قصاصْ بدون افراط و تفريط، علمِ عميقْ به كيفيّت اجراي بدون تبعيض و داشتن عدل و انصاف رسا بدون تسامح و تساهل و با نزاهت از رشا و ارتشاء و برائت از قوم گرايي، باند بازي و ساير رذايل اخلاقي،
^ 1 – ـ سوره حجر، آيه 85.
^ 2 – ـ سوره حديد، آيه 25.
^ 3 – ـ جواهر الكلام، ج40، ص12.
^ 4 – ـ التبيان، ج2، ص106.
200
اجتماعي و سياسي است. «لَبيبِ برونْ ديني» عهدهدار فهم دقيق از مصالح و ملاكهاي فلسفي و كلامي و حقوقي قانون قصاص و علم دقيق نسبت به مباني و مبادي فنّ شريف حقوق اسلامي و آگاهي ژرف نسبت به منابع اصيل استنباط مباني و مبادي است كه از اين مباني فروع حقوقي اجتهاد ميشود.
عنوان «لَبيب» نسبت به هر دو بخش مزبور سايه افكن است؛ ليكن اشراف آن راجع به بخش دوم مشهودتر است تا كسي متوهّمانه عدل را خشونت و انصاف را قساوت و حق مداري را كهنه و حيات بخشي را فرسوده گمان نكند.
تقواي اجتماعي و سياسي
اجراي قصاص تأمينكننده حيات جامعه است و از اينرو جريان قصاص، عبادتي شخصي همچون روزه نيست. بر همين اساس، تقواي مطرح در مسئله قصاص: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوةٌ ياُولِي الاَلببِ لَعَلَّكُم تَتَّقون﴾ نيز تقواي عبادي محض، مانند تقواي مذكور درباره روزه: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُمتَتَّقون) 1 نيست.
تقواي مذكور در ذيل هر آيه، با مضمون آن آيه هماهنگ است، بر اين اساس، ﴿لَعَلَّكُمتَتَّقون﴾ در آيه مورد بحث، يعني «تتقون القتل»: از خونريزي و آدمكشي بپرهيزيد. اين تقوا، تقوايي اجتماعي و سياسي است كه با تقواي عبادي محض تفاوت بسيار دارد. اين تقوا از آنرو تقواي اجتماعي است كه آحاد جامعه آنگاه كه بدانند اگر صد نفر بركشتن حتي يك نفر اجتماع كنند اولياي دم ميتوانند با تقسيم ديه نود و نه نفر بين آن صد نفر، همه آن صد نفر را
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه183.
201
براساس قصاص اعدام كنند، قهراً نه تنها مبادرت به آدمكشي نميكنند، بلكه هرگز توطئه قتل نيز نخواهند داشت؛ چنين جامعهاي از خونريزي محفوظ بوده و در آن نظمِ عادلانه برقرار خواهد شد.
نكته: تقواي اولوا الالباب به منزله لُبّ تقواي ديگران است.
بحث روايي
1- حكمت تشريع قصاص
قال علي أميرالمؤمنين(عليهالسلام): «فرض الله… و القصاص حَقناً للدّماء» 1
عن علي أمير المؤمنين(عليهالسلام) قال: «قلت أربعاً، أنزل الله تعالي تصديقي بها في كتابه… وقلت: القتل يقلّ القتل، فأنزل الله: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوةٌ ياُولِي الاَلبب) 2
بالإسناد إلي أبي محمّد العسكري عن آبائه عن علي بن الحسين(عليهمالسلام) فيتفسير قوله تعالي: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوةٌ ياُولِي الاَلببِ لَعَلَّكُم تَتَّقون﴾: «ولكم يا أمّة محمّد في القصاص حياة لأنّ من همّ بالقتل فعرف أنّه يقتصّ منه فكفّ لذلك عن القتل كان حياة للذي كان همّ بقتله وحياة لهذا الجاني الذي أراد أن يقتل وحياة لغيرهما من الناس، إذا علموا أنّ القصاص واجب لايجسرون علي القتل مخافة القصاص ﴿ياُولِي الاَلبب﴾ أُولي العقول ﴿لَعَلَّكُم تَتَّقون﴾.
ثمّ قال(عليهالسلام): عبادالله! هذا قصاص قتلكم لمن تقتلونه في الدنيا وتفنون روحه، ألا أُنبّئكم بأعظم من هذا القتل وما يوجبه الله علي قاتله ممّا هو أعظم
^ 1 – ـ نهج البلاغه، حكمت 252، بند 3.
^ 2 – ـ بحار الاَنوار، ج1، ص166 165.
202
منهذا القصاص؟ قالوا: بلي يابن رسول الله. قال: أن يضلّه عن نبوّة محمّد وعنولاية عليّ بن أبيطالب صلوات الله عليهما، ويسلك به غير سبيل الله ويغريه باتّباع طرائق أعداء عليّ(عليهالسلام) والقول بإمامتهم ودفع عليّ عن حقّه وجحد فضله وألا يبالي بإعطائه واجب تعظيمه فهذا هو القتل الّذي هو تخليد المقتول فينار جهنّم خالداً مخلّداً أبداً فجزاء هذا القتل مثل ذلك الخلود في نار جهنم» 1
قوله: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوةٌ ياُولِي الاَلبب﴾ قال: «يعني لولا القصاص لقتل بعضكم بعضاً» 2
اشاره: أ. برخي از احكام نقلي امضاي حكم عقل يا بناي عقلاست. بازگشت چنين تنفيذي به تأسيس است، زيرا هدايت قبلي عقل به فجور و تقوا با الهام الهي است؛ يعني خداوند اولاً از راه عقل مطلبي را به انسان ميفهماند و ثانياً همانرا از راه نقل تأييد و تنفيذ ميفرمايد. انسانهاي كامل كه از علم خاص بهرهمندند قبل از ديگران به ملاك برخي از احكام نايل ميشوند و همان حكم را در حدّ طرح و پيشنهاد بازگو ميكنند، آنگاه خداوند با دليل نقلي معتبر همانرا تنفيذ ميكند.
آنچه از حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) درباره قصاص نقل شد ميتواند از همين منظر باشد كه بعداً مورد تنفيذ قرآن حكيم قرار گرفت.
ب. همانطور كه قتل بدن و از بين بردن عمدي حيات ظاهري مقتول مستلزم ورود در دوزخ است، اضلال كسي در جريان وحي و نبوت يا خلافت و امامت نيز كه در حقيقت از بين بردن حيات معنوي اوست به منزله از بين بردن
^ 1 – ـ بحار الاَنوار، ج69، ص220 و 221.
^ 2 – ـ تفسير القمي، ج1، ص65.
203
حيات ظاهري اوست، از اينرو از جهت كلامي، يعني ابتلاي به دوزخ، همانند قتل عمدي بيگناه است.
2- تقدم حق قصاص بر عفو
عن عبدالرحمن في حديث قال: قلت لأبي عبدالله(عليهالسلام): رجلان قتلا رجلاً عمداً وله وليّان فعفا أحد الوليّين. قال: فقال: «إذا عفا بعض الأولياء دريء عنهما القتل وطرح عنهما من الدية بقدر حصّة من عفا وأدّيا الباقي من أموالهما إلي الذين لم يعفوا» 1
عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: «قضي أميرالمؤمنين(عليهالسلام) فيمن عفا من ذي سهم فإنّ عفوه جائز وقضي في أربعة إخوة عفا أحدهم، قال: يعطي بقيّتهم الدية، ويرفع عنهم بحصّة الّذي عفا» 2
عن أبي ولّاد الحناط، قال: سألت أبا عبدالله(عليهالسلام) عن رجل قتل وله أمّ وأب وابن، فقال الابن: أنا أريد أن أقتل قاتل أبي، وقال الأب: أنا (أريد أن) أعفو، وقالت الأمّ: أنا أريد أن آخذ الدية. قال: فقال: «فليعط الابنُ أمَّ المقتول السدس من الدية ويعطي ورثة القاتل السدس من الدية حق الأب الذي عفا، وليقتله» 3
اشاره: استاد علامه طباطبايي(قدسسرّه) به استناد اطلاق ﴿فَمَن عُفِي لَهُ مِن اَخيهِ شيءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعروفِ واَداءٌ اِلَيهِ بِاِحسن﴾ فرمودهاند: هر عفوي، خواه از تمام حق باشد يا از بعضي از حقوق، اين اثر را دارد كه با آن، مجالي براي
^ 1 – ـ وسائل الشيعه، ج29، ص115.
^ 2 – ـ همان، ص115 116.
^ 3 – ـ همان، ص113.
204
قصاص نيست 1. برخي روايات نيز مؤيد اين معناست كه اگر برخي اولياي دم عفو كردند قصاص ساقط است.
طبق اطلاق آيه و دلالت دو روايت نخست از روايات فوق، مطلب از نظر بحث تفسيري و روايي تقريباً همان است كه ايشان فرمودهاند؛ ليكن بحث فقهي آن را تثبيت نميكند. بحث شريف استاد علامه طباطبايي نيز معمولاً بحث قرآني و روايي است و بحثهاي فقهي را نوعاً به فنّ شريف فقه ارجاع ميدهند.
طبق جمعبندي فقه از همه روايات متعارض، آن دسته از روايات كه بر سقوط قصاص در صورت عفوِ حتي بعضي از اولياي دَم دلالت دارد، يا از لحاظ صدور يا جهت صدور يا از نظر متن فاقد اعتبارند، از اينرو حمل بر تقيه يا استحباب ميشود، به اين دليل كه معارض اقوا دارند، چنان كه فقها به آنها عمل نكردهاند و مورد اِعراض اصحاب است.
مشهور بين فقها(رحمهمالله) در آن فرض كه برخي اولياي دَم عفو كرده و بعضي ديگر خواهان قصاص هستند، با استناد به روايات متعارض، تقدم قصاص بر عفو است. يكي از آن روايات، روايت سوم، يعني صحيحه ابيولاّد است.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الميزان، ج1، ص432.
205
بازدیدها: 371