ومثل الّذين كفروا كمثل الّذي ينعق بما لايسمع إلاّدعاءً ونداءً صمٌّ بكمٌ عمي فهم لايعقلون (171)
گزيده تفسير
قرآنكريم كه شيوه زندگي، خط مشي و روش تفكر و تغذيه كافران را روشي حيواني معرفي كرده است، از داعي، مدعوّ، دعوت داعيانِ به حق و جواب منفي مدعوّ كه در آيه قبل ذكر آنها گذشت چنين تمثيل ميآورد: مَثَل كسي كه كافران را به پيروي از وحي فراميخواند، مَثَل راعي و ناعق اغنام و بهائم است. طبق اين تمثيل كه براي عنوان «كفر» در آن سهمي تعيين كننده است، داعي به حق شبيه يك چوپان است و كافران در حدّ رمهاي از گوسفندند؛ يعني همانگونه كه اغنام و احشام هيچ ادراك و فهمي از سخن و نعيق و صيحه چوپان در هدايت رمه به مرتع يا تحذير از خطر ندارند و جز صدا چيزي نميشنوند، كافران نيز همچون آن حيوان كه عاقله ندارد و فقط سامعه دارد تنها صوت و لفظ راعيان خود، يعني پيامبران(عليهماالسلام) را ميشنوند و براي فهم و ادراك معنا و محتواي پيام آنان اندك تأملي نميكنند. ناسازگاري پاسخي كه اينگونه افراد به دعوت پيامبران(عليهماالسلام) ميدهند گواه عدم ادراك آنان از سخن داعي به حق است، هرچند آهنگ الفاظ وي را شنيدهاند.
576
كافران بيخردند: ﴿فَهُم لايَعقِلون﴾، زيرا از قواي ادراكي، مانند شنوايي و بينايي، كه نقش آنها در خردورزي بيبديل است محروماند: ﴿صُمٌّ بُكمٌ عُمي﴾، بنابراين، نافهمي مزبور نه به سبب وجود ابهام در دعوت داعي به حق، بلكه از آنروست كه فهم كافران دعوت شده قاصر است و مبهم ميفهمند و اين قصور فهم و نابينايي و ناشنوايي ابتدايي نبوده، بلكه كيفري است و به سوء اختيار خود آنها و بر اثر تمرّد عمدي از دستورها و هدايتهاي الهي و بهره نبردن از مهلتهاي مكرر است.
ممكن است آيه شريفه بدون تقدير مضاف محذوف، يعني كلمه «داعي»، چنين معنا شود: مَثَل كافر مَثَل جاهلي است كه ادعايي دارد؛ ليكن معنايي براي سخن جاهلانه و سفيهانه او نيست به گونهاي كه خود نيز مدعاي خويش را نميفهمد.
برپايه باوري عرفاني بعيد نيست كسي ناعق را همان كافران و منعوقٌ به را بتها بداند، هرچند اين احتمال جز بر آن مبناي عرفاني، با استثناي دعا و ندا: ﴿اِلاّدُعاءً ونِداءً﴾ سازگار نيست.
تفسير
مفردات
ينعق: نعيق و اسم مصدر آن نُعاق، فرياد و نهيبي است كه چوپان براي منع و بازداشتن بر سر گوسفندان ميزند 1. نعيق [همچنين طبق گفته ابوالفتوح رازي] آواز كلاغ بوَد بيآنكه گردن بكشد و چون گردن بكشد آن را «نعيب»
^ 1 – ـ ترتيب كتاب العين، ج 3، ص 1814؛ المصباح، ص 613، «ن ع ق».
577
گويند 1. نغق (با «غين») نيز به معناي نعق (با «عين») آمده است.
«ناعقان» دو ستاره پرفروغ از كواكب جوزاءاَند 2.
دعاء: دعا مطلق درخواست توجه است؛ مانند: ﴿وما دُعاءُ الكفِرينَ اِلاّفي ضَلل) 3 و «دعوت» دعاي خاص است يا از جهت تاي مره يا از جهات ديگر؛ مانند: ﴿لَهُ دَعوَةُ الحَقّ) 4 5، برخي مفسران دعا و ندا را مرادف دانستهاند 6 ؛ ليكن ندا اخص از دعا و دعاي از فاصله دور و همراه با صيحه است.
نداء: ندا بلند كردن و آشكار ساختن صداست و گاهي بر خود صدا نيز اطلاق ميشود؛ مانند آيه مورد بحث.
اصل «نداء» از «نَدَي» به معناي رطوبت است. [«ندي» وصف صوت قرار گرفته و گفته ميشود:] «صوت نديّ رفيع». استعاره ندا براي صوت بدان جهت است كه آنكه رطوبت دهانش فراوان است كلامش نيكوست و بدين جهت گوينده فصيح را به كثرت آب دهان وصف ميكنند، بر خلاف كسي كه آب دهان او هنگام سخن گفتن خشك ميشود.
از مجالست و همنشيني و گفتوگويي رودررو نيز تعبير به ندا شده است. «نادي»، «منتدي» و «نَدِيّ» به معناي مجلس است: ﴿وتَأتونَ
^ 1 – ـ روض الجنان، ج 2، ص 292.
^ 2 – ـ ترتيب كتاب العين، ج 3، ص 1814.
^ 3 – ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 14.
^ 4 – ـ همان
^ 5 – ـ التحقيق، ج 3، ص 218، «د ع و».
^ 6 – ـ التبيان، ج 2، ص 79.
578
فيناديكُمُ المُنكَر) 1 ﴿اَي الفَريقَينِ خَيرٌ مَقامًا واَحسَنُ نَديّا) 2 نادي به جليس نيز اطلاق ميشود: ﴿فَليَدعُ نادِيَه) 3 دار الندوه نيز كه مجلس مشورتي مشركان مكه بود به همين معناست 4.
صمّ: اين واژه جمع اصمّ و به معناي ناشنوايان است. أصمّ و مؤنث آن صمّاء، همچنين ابكم و بكماء و أعمي و عمياء، صفت مشبهه است.
صمم، صلابت و استحكام شيء در برابر چيزي است كه با آن مواجه ميشود. دو عنصر صلابت و نفوذناپذيري در اين ريشه ملحوظ است.
صمم در انسان به دوگونه است: يكي ظاهري كه با اختلال در گوش و دستگاه شنوايي پديد ميآيد و ديگري باطني كه به علل و عوارض روحي، مانند انقطاع از خدا و زوال صفا و خاموشي نورانيت باطن، پديدار ميشود. كوري و گنگي نيز به همين نحو دوگونه است 5.
منظور از كر بودن مشركان نشنيدن سخنان رهايي بخش انبيا(عليهماالسلام) و نپذيرفتن دعوت سعادت آفرين توحيدي آنان است.
بُكْم: بكم جمع أبكم و به معناي گنگ و كساني است كه قدرت سخن گفتن ندارند.
طبرسي أصمّ و أبكم را كر و گنگ مادرزادي ميداند 6. خداي سبحان
^ 1 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 29.
^ 2 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 73.
^ 3 – ـ سورهٴ علق، آيهٴ 17.
^ 4 – ـ مفردات، ص 796 ـ 797، «ن د ا».
^ 5 – ـ التحقيق، ج 6، ص 328 ـ 329، «ص م م ».
^ 6 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 147.
579
بدين جهت مشركان را گنگ خوانده كه كلام حق بر زبانشان جاري نميشود و به يگانگي او و رسولانش اعتراف نميكنند.
تناسب آيات
1- تقدير آيه قبل اين است كه مشركاني كه بدون تأمل و تدبر از نياكان و پدران جاهل خود تقليد و پيروي ميكنند مانند كسانياند كه در بياباني دور و پرخطر و راهي سخت و بينشان و هولناك از نابينايي تبعيت كنند. آيه مورد بحث با تنبيه به اينكه مشركان به سبب آن پيروي جاهلانه مانند بهائم بلكه گمراهتر از آنها هستند به تقدير مزبور ارشاد ميكند 1.
2- آيه مورد بحث، تقرير مطالب قبل يا عطف بر آنهاست، زيرا آنچه گذشت بيان حال كافران بود و اين آيه تمثيلي براي حال آنهاست 2. خداي سبحان با اين تمثيل، بيش از پيش آنان را تقبيح و تعييب و به آنها عتاب كرده 3 و شدت رسوايي و زشت حالي آنان را بيان ميكند. راز عطف با ﴿واو﴾ و عدم فصل نيز اين است كه آنچه را اين آيه بيانگر آن است صفتي مستقل براي آنان در نحوه رويارويي ايشان با دعوت اسلام قرار دهد 4.
خلاصه آنكه پاسخ مشركان و مانند آنها به دعوت پيامبران(عليهماالسلام) كه در آيه قبل بازگو شد هيچ تناسبي با آن دعوت ندارد، از اين جهت ميتوان گفت كه آنان اصلاً كلام انبيا(عليهماالسلام) را ادراك نكردهاند، هرچند آهنگ الفاظ آنان را شنيدهاند؛
^ 1 – ـ نظم الدرر، ج 1، ص 313.
^ 2 – ـ روح المعاني، ج 2، ص 62.
^ 3 – ـ تفسير المنار، ج 2، ص 93.
^ 4 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 110.
580
همانند بهائم كه دعوت راعيان را نميفهمند، هرچند صوت آنان را ميشنوند. اين مطلب در اثناي بحث شكوفاتر ميشود.
٭ ٭ ٭
تمثيل قرآن درباره پيامبران و كافران
در آيه قبل چهار نكته درباره داعي، مدعوّ، دعا و دعوت داعيانِ به حق و جواب منفي مدعو كه: ﴿ما تابع سنت نياكان خويش هستيم﴾ بيان شد. در آيه مورد بحث، آن چهار نكته به صورت مَثَل بازگو شده و مفاد آن اين است كه داعي به حق شبيه شبان و كافران در حدّ رمهاي از گوسفند هستند.
تمثيل، روش منطقي نيست و تنها براي تفهيم و روشن شدن مسئله براي برخي از مستمعانِ متوسط رهگشاست، زيرا هيچ يك از مقومات ذاتي، لوازم ذاتي و عرض ذاتي شيء مورد تعريف را مشخص نميكند و آنرا امتياز ذاتي نميبخشد. روش منطقي (يعني تعريف با حدّ و رسم) كه جنس و فصل يا لوازم ذاتي محدود آن را نشان دهد، با تمثيل حلّ نميشود. تمثيل، راهي براي تفهيم است؛ مانند اينكه در تبيين «روح» گفته ميشود: مَثَل روح در بدن، مَثَل ربّان سفينه و ناخداي كشتي است؛ با اينكه ارتباط ناوخدا با كشتي كه امري صناعي است ارتباطي تدبيري است وهرگز مانند ربط روح و بدن نيست، زيرا ناخدا نه تمام ذات و نه بعض ذات و نه لازم ذات كشتي است؛ ليكن با آن مَثَلْ نسبت روح به بدن و نقش و عملكرد آن تا حدودي روشن ميشود.
قرآنكريم همچنانكه راههاي چهارگانه حد و رسم تام و ناقص را طي ميكند، راه پنجم، يعني تمثيل را نيز مورد عنايت قرار داده آنرا نيز به كار ميبرد، زيرا اين كتاب، جهاني و براي همه انسانهاست، حتي آنان كه در حدّ
581
ساده ميانديشند. براي آنها نيز با مَثَل سخن ميگويد و ضمناً هشدار ميدهد كه در مراحل ابتدايي نمانيد و به سمت كمال نهايي انسانيت حركت كنيد، برهمين اساس ميفرمايد: ﴿ومَثَلُ الَّذينَ كَفَروا كَمَثَلِ الَّذي يَنعِقُ بِما لايَسمَعُ اِلاّدُعاءً ونِداءً صُمٌّ بُكمٌ عُمي فَهُم لايَعقِلون﴾؛ يعني جريان كساني كه از پيشينيانِ گمراه خود تقليد كوركورانه دارند داستان اغنام و احشام است كه فقط صداي چوپان را ميشنوند و هيچ ادراك و فهمي از سخن شبان كه رمه گوسفند را به آب و علف راهنمايي ميكند و از چاه و خطر و پرتگاه پرهيز ميدهد، ندارند. پيامبران(عليهماالسلام) به منزله راعيان چنين افرادي هستند و اينان فقط صوت انبيا را ميشنوند و براي فهم و ادراك پيام آنان اندك تأملي نميكنند، زيرا سنت باطل نياكان خود را مبناي پذيرش و اساسباورهاي خويش قرار دادهاند، از همينرو موعظه در آنان اثر نميكند، چنانكه خود به صراحت ميگويند: ﴿سَواءٌ عَلَينا اَوَعَظتَ اَم لَم تَكُن مِنَ الوعِظين) 1
همانگونه كه شبان سرانجام رمه را با چوبدستي به راه ميآورد، نه با بيان و هدايت، افراد رمهگونه را نيز كه سخن راهنماي خود را نميفهمند و سرانجام سقوط ميكنند بايد به روشي مناسب خود آنها از كژراهه روي منزجر كرد، بر همين اساس اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود: اگر پند و اندرز در شما اثر نكرد بدانيد كه داروي پاياني داغ كردن است: «وإذا لم أجد بدّاً فآخر الدواء الكيّ» 2 منظور از «كَي» در اين بيان، اجراي حدّ و تعزير در دنيا و كيفر عقاب در آخرت است، نه خصوص داغ كردن، هرچند در معاد نشاني از داغ كردن مطرح است.
^ 1 – ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 168.
582
غرض آنكه اگر خطاب ﴿واَقيموا الصَّلوةَ وءاتوا الزَّكوة) 1 اثر نكرد و ﴿خُذ مِن اَمولِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وتُزَكّيهِم بِها وصَلِّ عَلَيهِم اِنَّ صَلَوتَكَ سَكَنٌ لَهُم) 2 كه راجع به مؤمنان است مؤثر نشد روزي فرا ميرسد كه آنان را كه حقوق الهي را پرداخت نكردهاند داغ ميكنند: ﴿يَومَ يُحمي عَلَيها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكوي بِها جِباهُهُم وجُنوبُهُم وظُهورُهُم هذا ما كَنَزتُم لاَنفُسِكُم فَذوقوا ما كُنتُم تَكنِزون) 3
تذكّر: 1. تضارب آراء در تحرير مطالب آيه زياد است به طوري كه طوسي سه احتمال 4 طبرسي پنج احتمال 5 و اندلسي نه قول 6 و فخر رازي پس از جمعبندي ابتدايي به دو طريقِ اضمار و عدم اضمار، در تفصيل مطلبْ اضمار را با سه وجه و عدم اضمار را به دو وجه بيان داشته و براي تأييد طريق دوم، يعني عدم اضمار و حذف، چنين تقرير كرده است: أ. كافر در نابخردي عبادتِ بتْ همانند راعي غنم است كه خواندن او بياثر است. ب. كافر در پيروي نابخردانه از نياكان گمراه مانند راعي غنم است 7.
طبري اضمار را اَولي دانسته، زيرا طبق باور وي آيه مورد بحث درباره يهود نازل شده و يهودان بتپرست نبودهاند 8.
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
^ 2 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 103.
^ 3 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 35.
^ 4 – ـ التبيان، ج 2، ص 77 ـ 78.
^ 5 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 463 ـ 464.
^ 6 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 656 ـ 658.
^ 7 – ـ التفسير الكبير، مج 3، ج 5، ص 8.
^ 8 – ـ جامع البيان، ج 2، ص 109.
583
از تبيان طوسي برميآيد كه نظر طبري را راجح ميداند و آن اينكه آيه درباره يهود نازل شده و آنان اهل پرستش بت نبودهاند 1 ، پس احتمال دعاي اصنام مطرح نخواهد بود، چنان كه زمخشري نيز به اينكه كسي كافر را «ناعق» و بتها را «منعوقٌ به» بداند اشكال كرده كه اين احتمال با استثنا سازگار نيست، زيرا اصنام همانطور كه مطالب را نميفهمند صداي راعي را كه از آن به عنوان دعا و ندا ياد شده ادراك نميكنند 2 اين اشكال، مورد نقد ابوحيان قرار گرفته و او از آن چنين پاسخ داده است: تشبيه ياد شده در تمام جهت نيست، از اينرو عدم حصول برخي از قيود ضرري ندارد 3 ؛ ليكن لازم است عنايت شود كه قيود محوري تشبيه ياد شده كه عنوانهاي دعا و ندا از آنهاست بايد محفوظ بماند، از اينرو اشكال زمخشري و مانند وي وارد به نظر ميرسد.
در اينجا تذكر اين نكته سودمند است كه جريان حذف و اضمار و منع از آن در تفسير برخي از آيات، مبتني بر نوع معرفتشناسي و جهانبيني خاص مفسّر است. آنانكه بر اين باورند كه تمام اشيا، اعم از جماد، نبات، حيوان و…، اهل تسبيح و تحميد و مانند آناند و خود شاهد نطق آنها بوده و هستند آيهاي نظير ﴿وَسَلِ القَريَة) 4 را بر ظاهر حمل كرده و آنرا محتاج حذف مضاف و تقدير كلمهاي مانند «اهل» نميدانند و در آيه مورد بحث نيز دعاي بتپرستان نسبت به اصنام و اَوْثان را خارج از قلمرو احتمالهاي معقول آيه نميدانند، زيرا آنها، يعني بتان، دعا و ندا را ميشنوند، هرچند كاري از آنها
^ 1 – ـ التبيان،ج 2، ص 78.
^ 2 – ـ الكشاف، ج 1، ص 214.
^ 3 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 656.
^ 4 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 82.
584
ساخته نيست. البته در قيامت برضدّ بتپرستان شهادت ميدهند. اين گروه از مفسران، معجزه حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را در جريان شنيدن تسبيح سنگ ريزه در دست مبارك آن حضرت، در اصل تسبيح نميدانند، بلكه نسبت به ادراك ديگران ميدانند 1.
لازم است عنايت شود كه بر اين مبناي عرفاني، اصنام و اوثان نه تنها دعا و ندا را ميشنوند، بلكه معاني كلمات و خواستههاي داعيان و مناديان را به خوبي ادراك ميكنند، از اينرو طبق مطلب پذيرفته شده مفسِّر مزبور، اصنام در معاد برضدّ وثني و صنمي شهادت ميدهند، بنابراين حصر شناخت در دعا و ندا با مبناي ياد شده موافق نيست.
در ابتداي اين تذكر اشاره شد كه مفسّران وجوه متعدّدي براي تشبيه مذكور در آيه ياد كردهاند؛ ليكن شيخ طوسي فرموده: احسن وجوه همان است كه اكثر مفسران گفتهاند و از حضرت ابيجعفر(عليهالسلام) مروي است و آن تشبيه داعي كفار به ناعق بهائم است 2.
2. گاهي واژه ناعق از يكسو و پيروان آن از سوي ديگر مورد قدح رهبران الهي قرار گرفته است؛ مانند آنچه حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) درباره نَعْقِ معاويه در شام و درباره پيروان نابخرد و جاهل دنبالهرو فرموده است: «لكأنّي أَنْظُر إلي ضلّيلٍ قد نَعَقَ بالشام و فَحَص براياته في ضَواحي كوفان» 3 «لا تَلْتَفتوا إلي ناعق نَعَقَ؛ إِن أُجيبَ أضَلّ و إن تُرِك ذَلَّ» 4 «النّاس ثلاثة: … و هَمَج رعاع
^ 1 – ـ رحمة من الرحمن، ج 1، ص 246، با تحرير.
^ 2 – ـ التبيان، ج 2، ص 77.
^ 3 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 101.
^ 4 – ـ همان، خطبهٴ 122.
585
أتْباعُ كلّ ناعِقٍ» 1 «و لا تَرْفَعوا من رَفَعَتْه الدنيا… و لا تَسمعوا ناطِقَها و لا تُجيبوا ناعِقَها» 2
راز تمثيل كافر به گوسفند
بر اساس آيه شريفه قبل آنگاه كه پيامبران الهي به كافران بگويند: از وحي پيروي كنيد، آنها پاسخ ميدهند: ما از سنت نياكان خود پيروي ميكنيم. پيامبران(عليهماالسلام) دعوت به حق ميكنند؛ اما پاسخي كه مردم دنبالهرو تبار گمراه خود ميدهند با آن دعوت، سازگار نيست. كساني كه روش نياكان را در برابر وحي بلكه برتر از وحي ميدانند، به گونهاي پاسخ ميدهند كه معلوم ميشود در حقيقت سخن آن داعي و هادي را متوجه نشده و آنرا ادراك نكردهاند.
در آيه قبل، سه مطلب بدين شرح بيان شده است: 1. دعوت الهي انبيا(عليهماالسلام) از مقلدان كور، به پيروي از وحي: ﴿اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّه﴾. 2. جواب آنان به اين دعوت كه در آن، سنت نياكان را برتر از وحي دانستند: ﴿بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا﴾. 3. تشريح سيره آن نياكان، به اين بيان كه اسوههاي شما در حدّي هستند كه ﴿لايَعقِلونَ شَيءاً ولايَهتَدون﴾. اكنون آيه مورد بحثْ با بازگويي برخي مطالب ياد شده، مطلب چهارم را مشروحتر بيان كرده ميفرمايد: پيامبري كه اين مردم را دعوت ميكند مانند شباني است كه رمه را دعوت ميكند. همانگونه كه رمه معناي سخن شبان را ادراك نميكند و تنها صداي او را ميشنود، اين مردم دنبالهرو نيز سخن داعي به حق را نميفهمند: ﴿ومَثَلُ الَّذينَ كَفَروا كَمَثَلِ الَّذي يَنعِقُ بِما لايَسمَعُ اِلاّدُعاءً ونِداءً صُمٌّ بُكمٌ عُمي
^ 1 – ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
^ 2 – ـ همان، خطبهٴ 191.
586
فَهُم لايَعقِلون﴾.
سرّ اينكه سه واژه «صمّ»، «بكم» و «عمي» با هم و بدون حرف عطف، به صورت خبرهاي متعدد براي يك مبتدا ذكر شده: ﴿صُمٌّ بُكمٌ عُمي﴾ اين است كه نقش قواي ادراكي در تعقل انسان و تأثير هماهنگ قوه شنوايي و گويايي و بينايي در خردورزي وي بيبديل است و اگر كسي از اين سه قوه محروم باشد معلوم ميشود از عقل بيبهره است، زيرا فقدان حسّ باعث فقدان عقل اكتسابي خواهد بود. آنگاه عقل فطري و مطبوع بر اثر عدم اثاره دفينه عقول رو به كاهش مينهد تا رفته رفته مدسوس گردد: ﴿وقَد خابَ مَن دَسّها) 1 بدين جهت در پايان آيه، مشركانِ كروگنگ و كور افرادي بيخرد معرفي شدند: ﴿فَهُم لايَعقِلون﴾.
كافران اگر عاقل بودند از كسي تقليد ميكردند كه عاقل و مهتدي باشد و چون از عقل بيبهرهاند: ﴿صُمٌّ بُكمٌ عُمي فَهُم لايَعقِلون﴾ و تحقيق ندارند، از كساني تقليد ميكنند كه ﴿لايَعقِلونَ شَيءاً ولايَهتَدون) 2 عادت زشت اينان تقليد است و نميدانند چرا پيشينيانِ متبوع فلان راه را رفتهاند؛ همچون گوسفندان رمه كه اگر يكي از آنها از مانعي پريد گوسفندان ديگر نيز ميپرند، بيآنكه دليل پريدن آن يك و درستي يا نادرستي اقدام او را بفهمند، پس اگر خطري در پيش باشد همه گوسفندان به آن گرفتار خواهند آمد، ازاينرو برخلاف خطابها و تعبيرهايي همچون ﴿ياَيُّهَا النّاس) 3 ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ
^ 1 – ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 21.
587
ءامَنوا) 1 و ﴿اُولوا الاَلبب) 2 كه درباره افراد آگاه و فهيم، يعني انسانهاي واقعي مطرح است، از مردمي كه به منزله رمه هستند گاه به اين عنوان كه بدتر از حيواناند ياد شده است: ﴿اُولئِكَ كالاَنعمِ بَل هُم اَضَلّ) 3
راز اين تعبير آن است كه بهائم اگرچه سخن شبان را نميفهمند و تنها صدا و فرياد او را ميشنوند؛ ليكن گاه با همين علائم از خطر ميرهند، يا خود را به چراگاه ميرسانند؛ اما كافران اين علامتشناسي را هم ندارند و به اين اندازه نيز شنوا و گويا و بينا نيستند، از اينرو عبارت ﴿صُمٌّ بُكمٌ عُمي فَهُم لايَعقِلون﴾ در آيه به مثابه تعبير ﴿بَل هُم اَضَلّ﴾ است، بنابراين، خداي سبحان اگرچه كفار را به بهائم تشبيه كرده؛ ليكن به لحاظ كمال حيواني كه در بهيمه وجود دارد و در كافران نيست، براي حفظ حرمت بهائم و اينكه حق آنها تضييع نشود، درباره كافران گاهي ميفرمايد: ﴿صُمٌّ بُكمٌ عُمي فَهُم لايَعقِلون﴾ و گاه نيز ميفرمايد: ﴿بَل هُم اَضَلّ﴾.
تذكّر: برخي برآناند كه تشبيه آيه مورد بحث نسبت به راعي گوسفند و شتر نيست، زيرا آنها كاملاً از كيفيّت آهنگ راعيان خود مقصود را ميفهمند و طبق راهنمايي آنها در كمال تسليم و اطاعت به مقصد ميرسند.
وجيهتر آن است كه تشبيه ياد شده در آيه را متوجه حيوانهاي وحشي بدانيم كه اينها فقط صدا را ميشنوند؛ نه بيش از آن و فوراً ميرمند و هرگز مطيع نخواهند بود و بر فرض آنكه مقصود آيه اين باشد كه كافرانْ اصنامِ خود را
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 172.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 269.
^ 3 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
588
ميخوانند باز آن بتها بر مبناي عرفاني ياد شده به مجرد شنيدن ادعاي الوهيت، متنفّر و متفرّق و مانند حيوان وحشيگريزان خواهند بود 1.
لازم است عنايت شود كه مدار تشبيه در اينگونه موارد همان نفهميدن است و اطاعت و تمرّد در آن دخيل نيست، چنان كه ذيل آيه نيز تمام مجاري ادراك آنها را بسته ميداند و راجع به مجاري تحريك و طاعت نظري ندارد.
در صورتيكه در تشبيه ياد شده مقصودْ صدا زدن حيوانات اهلي، مانند گوسفند و شتر باشد، از برخي زواياي تشبيه آيه شايد بتوان استنباط كرد كه صرف اطاعت دستور داعي، بدون تعقل و تفقّه و تحليل علمي از يك سو و تعميق ارزشيابي عملي از سوي ديگر، شايسته مؤمن نيست، زيرا اسلامْ عمل صالح را در ظلّ علم صائب ميطلبد و مؤمن عاقل را ميستايد و اطاعت غَنَموار را ترغيب نميكند، زيرا هرچند نطاق آيه مورد بحث نقد كافران است؛ ليكن ملاك قدح، آن نابخردان مطيع و پيروان غير خردورز را دربر ميگيرد 2.
مُشَبَّه و مُشبّهٌ به مذكور در آيه
طبق ظاهر ابتداي آيه، مَثَل كافران مَثَل شبان است؛ ليكن به قرينه ذيل و سياق آيه، منظور، تشبيه دعوتكننده كفار، به كسي است كه حيوانات را فرا ميخواند؛ به اين بيان كه مَثَل پيامبري كه كفار را دعوت ميكند مثل شباني است كه رمه و گوسفندها را فرا ميخواند و نعيق و صيحه اين راعي و داعي بر سر حيواني است كه عاقله ندارد و جز صدا و صوت چيزي ديگر نميشنود.
^ 1 – ـ رحمة من الرحمن، ج 1، ص 246، با تحرير.
^ 2 – ـ تفسير المنار، ج 2، ص 94، با تحرير.
589
بر اين اساس، انسجام مَثَل پيشگفته ايجاب ميكند كلمهاي محذوف در آيه شريفه تقدير بگيريم؛ آن مضاف محذوف، كلمه «داعي» است و جمله نخست آيه با ظاهر ساختن آن محذوف مقدّر چنين ميشود: «مثل داعي الذين كفروا كمثل الراعي الذي…»؛ يعني مَثَل داعي كافران، مَثَل چوپان و داعي گوسفندان است.
قرينه اين سخن، صدر آيه قبل است كه فرمود: آنگاه كه قائل و دعوتكننده الهي كافران را به وحي فراخواند آنان پاسخي درخور و مناسب با آن دعوت نميدهند، بلكه ميگويند: ما تابع سنت نياكان خود هستيم: ﴿واِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا) 1 مانند اينكه آن دعوتكننده حيواني را دعوت كرده باشد.
بر اساس اين تفسير، آيه مورد بحث با تمثيل، مفاد صدر آيه قبل را بازگو و تقريب ميكند.
توجيه ديگر آن است كه چيزي در اين آيه محذوف نيست. بر مبناي اين توجيه، معناي آيه شريفه اين است كه مَثَل كافران در آن سخن و جواب كه گفتند: ﴿بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا﴾ مَثَل كسي است كه فرياد ميزند؛ ليكن گوش ندارد تا گفته خود را بشنود. انسان اصمّ و كر، صيحه دارد و سخن ميگويد؛ ليكن خود نميفهمد كه چه ميگويد. كافري نيز كه ميگويد: ﴿بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا﴾ نميفهمد كه چه ميگويد؛ مگر انسان ميتواند در عقايد ديني خود تابع نياكانِ نابخرد و گمراه باشد؟
بايد توجه داشت اصمّ، كه در اينجا مراد از آن، اصمّ بدني است، زيرا
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
590
اگر مقصود، اصمّ قلبي باشد، نه بدني، اتّحاد مَثَل و مُمثَّل خواهد بود، همانگونه كه معناي صيحه و سخن خود را نميفهمد صوت آن را نيز نميشنود، پس درباره وي نميتوان گفت ﴿لايَسمَعُ اِلاّدُعاءً ونِداء﴾، زيرا مستثنا، يعني ﴿اِلاّدُعاءً ونِداء﴾ دلالت ميكند كه اگرچه او معنا را نميفهمد؛ ليكن صوت را ميشنود. اگر اصمّ توان و امكان شنوايي داشت صوت كلمات را ميشنيد، در صورتي كه او نه از راه شنيدن كلام، كه تنها با اشاره ميفهمد، آنگاه نيز كه تكلم كند تنها همان معنا را كه از قبل در خاطر دارد و در پي تفهيم آن است ميداند وگرنه از راه شنيدن كلمات چيزي نصيب او نميشود.
خلاصه اينكه توجيه اخير با تعبير ﴿اِلاّدُعاءً ونِداء﴾ سازگار نيست، مگر اينكه گفته شود مَثَل كافر، مَثَل جاهلي است كه ادعايي دارد؛ ليكن مدعاي خود را نميفهمد: «يقول ما لايفهم». در اين صورت، مقصود از ﴿الَّذي﴾ همان جاهل است؛ يعني «كمثل الجاهل الذي ينعق بما لايسمع إلاّدعاءً ونداءً»؛ به اين معنا كه سخن كفار، جاهلانه و سفيهانه است و معنايي براي آن نيست، آنسان كه خود نيز نميفهمند چه ميگويند و فقط آن را ميشنوند.
نكته: قراردادن اسم ظاهر ﴿الَّذينَ﴾ به جاي ضمير (هُم) در ﴿ومَثَلُ الَّذينَ كَفَروا﴾، براي تعليلِ سببِ تمثيل است؛ يعني عنوان كفر سهم تعيين كنندهاي در تشبيه ياد شده دارد.
قصور فهم كافران
در وجه تشبيه كافران به بهائم گفته شد: همنگونه كه گوسفندها كلام شبان را ادراك نميكنند كافران نيز سخن داعي به حق را نميفهمند. البته اين درباره كساني است كه فهمشان قاصر است؛ اما آنان كه ميفهمند ليكن به
591
مقتضاي فهم خود عمل نميكنند، همچون آنها كه عالمانه حق را انكار ميكنند: ﴿وجَحَدوا بِها واستَيقَنَتها اَنفُسُهُم) 1 از حيوان گمراهتر و مشمول ﴿بَل هُم اَضَلّ) 2 هستند.
بايد توجه داشت دليل اين نافهمي آن نيست كه داعي به حق مبهم سخن ميگويد، بلكه آنان مبهم ميفهمند و از همينرو كه مبهم ميفهمند «بهيمه»اند. حيوانات را نيز از آن رو بهيمه ميگويند كه كار و سيره و سخنشان «مبهم» است: و البهيمة مالا نطق له و ذلك لما في صوته من الإبهام 3 ، برخلاف انسان كه كار و سخن و سيره او «مبيّن» است. بهائم به صوت شبان عادت كرده و با صدايي كه علامت دعوت شبان است حركت كرده و به دنبال او ميآيند، بيآنكه بفهمند شبان آنها را براي تغذيه يا سيراب كردن فرا ميخواند يا براي ذبح و تحويل به قصّاب احضار ميكند، از اينرو كار آنها مبهم است.
دعوت پيامبران، دعوتي روشن، آشكار و بدون ابهام است، چنانكه خداي سبحان به رسولكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) دستور ميدهد كه بگو: ﴿هذِهِ سَبيلي اَدعوا اِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ اَنا ومَنِ اتَّبَعَني) 4 از همينرو از دعوت آن حضرت به عنوان بلاغ مبين ياد ميشود: ﴿فَاعلَموا اَنَّما عَلي رَسولِنَا البَلغُ المُبين) 5 سيره پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) اين بود كه مطلب مهمّ را سه بار تكرار ميكرد تا مخاطبان آن را
^ 1 – ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
^ 3 – ـ مفردات، ص 149، «ب ه م».
^ 4 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.
^ 5 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 92.
592
به خوبي بفهمند و حجّت بر آنان بالغ شود.
در اين روش از دعوت كه از روي بصيرت و با بيان و بلاغ مبين و روش بسيار روشن و مستدل است و هيچگونه لغز، معما، ابهام و تيرگي در آن وجود ندارد، با توجه به اينكه استعدادها يكسان نيست، روش دعوت هركسي به اندازه استعداد اوست؛ برخي را با حكمت، بعضي را با موعظه و عدهاي را با جدال احسن به سوي حق فرا ميخوانند، چنانكه خداي سبحان فرمود: ﴿اُدعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وجدِلهُم بِالَّتي هِي اَحسَن) 1 البته اين تنوّع به نحو منفصله مانعة الخلو است كه در آن جمعِ مقدم و تالي ممكن است، زيرا در همان حال كه حكيم را با حكمت يا ديگري را با جدال احسن فرا ميخواند، براي تأثيرگذاري بيشتر، موعظه نيز ميكند و براي اوساط نيز دعوت با موعظه حسنه دارد. در هر سه حال، دعوت ﴿علي بصيرةٍ﴾ است؛ نه اينكه از ضعف فكري مستمع سوء استفاده شده، با تلقين افسانهها و داستانهاي دروغين او را جذب كنند.
حاصل اينكه هيچ ابهامي در گفتار يا گوينده يعني وحي و تبليغ الهي نيست و اگر قصوري هست در فهم مستمع وحي است. برخي مستمعان نيز كه اهل فكرند تقصير عمدي آنها به منزله قصور غيرعمدي است در لحوق به بهيمه؛ نه در معذور بودن.
ناشنوايي و نابينايي كيفري
خداوند همه انسانها را با سرمايه فطرت الهي آفريد و نصاب معين و لازم براي
^ 1 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
593
پذيرش تكليف را به همگان عطا كرد، هرچند استعدادهاي فراگيري آنها يكسان نيست، و چون نظام آفرينش، نظام اَحسن است و انسان با اين فطرت داراي احسن تقويم است نه خداي سبحان آن را دگرگون ميكند و نه ديگري توان تغيير آن را دارد: ﴿فِطرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ اللّه) 1 بنابراين هيچ كس صُمّ و بُكم و عُمي و بدون زمينه پذيرش توحيد و وحي آفريده نشده و كافران نيز مانند انسانهاي ديگر با فطرت الهي خلق شدهاند.
اگر كسي به عمد از دستورهاي الهي تمرّد ورزد و به دنبال شيطنت شياطين حركت كند، از آن پس توفيق فهم آيات و فراگيري معارف الهي از او سلب و به حال خود رها ميشود، چنانكه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿سَاَصرِفُ عَنءايتِي الَّذينَ يَتَكَبَّرونَ فِي الاَرضِ بِغَيرِ الحَقّ) 2 ﴿فَلَمّا زاغوا اَزاغَ اللّهُ قُلوبَهُم) 3
هرگز خداوند ابتدائاً كسي را نابينا و ناشنوا نميكند يا كسي را از فهم آيات الهي مصروف نميدارد، بلكه اگر كسي به سوء اختيار خويش، خود را كر و كور كرد و نه تنها حاضر نشد فكر كند بلكه گوش خود را بر سخن پيامبر بست تا آنرا نشنود: ﴿جَعَلوا اَصبِعَهُم في ءاذانِهِم واستَغشَوا ثيابَهُم واَصَرّوا واستَكبَرُوا استِكبارا) 4 ديگر از توفيق الهي محروم است.
چنين انساني كه خداوند بارها او را به وسيلهعقل و وحي هدايت كرد و به او مهلت توبه و انابه داد ليكن او به عمد بياعتنايي نشان داد و تمرد و طغيان
^ 1 – ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 146.
^ 3 – ـ سورهٴ صفّ، آيهٴ 5.
^ 4 – ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 7.
594
كرد، مرده و مدفون و در حجابِ كفن است، به گونهاي كه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز توان اِسماع و رساندن پيام را به دل او ندارد و سخنان آن حضرت نيز در او اثر نميكند: ﴿اِنَّكَ لاتُسمِعُ المَوتي ولاتُسمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ اِذا وَلَّوا مُدبِرين ٭ وما اَنتَ بِهدِي العُمي عَن ضَللَتِهِم اِن تُسمِعُ اِلاّمَن يُؤمِنُ بِءايتِنا فَهُم مُسلِمون) 1 و همانگونه كه خداوند فرمود: ﴿واِذا قَرَأتَ القُرءانَ جَعَلنا بَينَكَ وبَينَ الَّذينَ لايُؤمِنونَ بِالاءاخِرَةِ حِجابًا مَستورا ٭ وجَعَلنا عَلي قُلوبِهِم اَكِنّةً اَن يَفقَهوهُ وفِي ءاذانِهِم وَقرا) 2 كافرانْ خود نيز ميگويند: ﴿قُلوبُنا في اَكِنَّةٍ مِمّا تَدعونا اِلَيهِ وفي ءاذانِنا وَقرٌ ومِن بَينِنا وبَينِكَ حِجابٌ فاعمَل اِنَّنا عمِلون) 3
اينكه خداي سبحان فرمود: «ما آنها را در اكنّه و حجاب قرار ميدهيم»، به عنوان كيفر و پس از چندين بار مهلتدادن است. بيان آيه شريفه مورد بحث درباره كافران: ﴿صُمٌّ بُكمٌ عُمي فَهُم لايَعقِلون﴾ نيز بر همين اساس است.
منش و روش حيواني برخي انسان نماها
كسي كه كتاب آسماني بر او نازل شده و او به فهم آن مكلف است ولي عمداً در صدد فهميدن آن نيست يا اگر آنرا فهميد عمداً به دانستههاي خويش عمل
^ 1 – ـ سورهٴ نمل، آيات 80 ـ 81.
^ 2 – ـ سورهٴ اسراء، آيات 45 ـ 46. گناه، حجاب و گنهكار محجوب است: «… أنك لاتحتجب عن خلقك إلاّ أن تحجبهم الأعمال السّيئة دونك» (اقبال الاعمال، ص 335، دعاي ابوحمزه ثمالي). اين حجاب، غيبي و مستور است؛ نه جسماني و محسوس. كلمهٴ «مستور» كه وصف حجاب شده به معناي ساتر و از موارد كاربرد اسم مفعول به معنا ي فاعل نيست، بلكه به معناي خود مستور است، بنابراين، حاجب بودن گناه و احتجاب به آن را نميتوان ديد.
^ 3 – ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 5.
595
نميكند و آن امانت الهي را به مقصد نميرساند، مانند حيواني است كه فقط حامل جِرم كتاب است و تنها وجود لفظي و كتبي معارف آن را حمل ميكند؛ نه وجود معنوي و ذهني يا عيني مطالب آن را: ﴿مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلوا التَّورةَ ثُمَّ لَميَحمِلوها كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ اَسفارا) 1
كسي كه دعاي داعي و نداي منادي را ميشنود و فقط صوت كلمه را حمل ميكند و معناي آن را نميفهمد نيز تنها وجود لفظي را حمل ميكند؛ نه وجود ذهني يا عيني را: ﴿ومَثَلُ الَّذينَ كَفَروا كَمَثَلِ الَّذي يَنعِقُ بِما لايَسمَعُ اِلاّدُعاءً ونِداء﴾، بنابراين، روش اينگونه افراد، روشي حيواني است. روش آنها، هم در نحوه تفكر و استدلال و هم در تغذيه و شيوه زندگي مانند حيوان است. گواه قرآني اينكه تفكر آنها در حد تفكر حيواني است همان آيه 5 سوره جمعه است.
آنان هرگز حاضر نيستند بينديشند: ﴿لَهُم قُلوبٌ لايَفقَهونَ بِها ولَهُم اَعيُنٌ لايُبصِرونَ بِها ولَهُم ءاذانٌ لايَسمَعونَ بِها اُولئِكَ كالاَنعمِ بَل هُم اَضَلُّ اُولئِكَ هُمُ الغفِلون) 2 ﴿اَم تَحسَبُ اَنَّ اَكثَرَهُم يَسمَعونَ اَو يَعقِلونَ اِن هُم اِلاّكالاَنعمِ بَل هُم اَضَلُّ سَبيلا) 3 و بر فرض انديشيدنْ محصول فكري آنها جز الحاد علمي و طغواي عملي نيست؛ مانند آن كافري كه انديشيد و مورد خشم الهي واقع شد: ﴿فَكَّرَ وقَدَّر) 4 از اينرو خداوند فرمود: ﴿فَقُتِلَ كَيفَ قَدَّر ٭ ثُمَّ قُتِلَ كَيفَ قَدَّر) 5
^ 1 – ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
^ 3 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
^ 4 – ـ سورهٴ مدّثر، آيهٴ 18.
^ 5 – ـ سورهٴ مدّثر، آيات 19 ـ 20.
596
قرآن كريم كه غذا خوردن كافران را در حد تغذيه حيواني دانسته: ﴿والَّذينَ كَفَروا يَتَمَتَّعونَ ويَأكُلونَ كَما تَأكُلُ الاَنعم) 1 خط مشي واژگونه آنان را اينگونه بيان ميكند: ﴿اَفَمَن يَمشي مُكِبًّا عَلي وجهِهِ اَهدي اَمَّن يَمشي سَويًّا عَلي صِرطٍ مُستَقيم) 2 كسي كه از تفكر ديني برخوردار است مستويلقامه حركت ميكند؛ اما آن كس كه تفكر اِلحادي دارد سر خم كرده و بدون اينكه پيشرو و پيرامون خود را ببيند بهرو افتاده راه ميرود، همانگونه كه خطمشي كسي كه جز تغذيه خوب به چيزي نميانديشد روي شكم است: ﴿فَمِنهُم مَن يَمشي عَلي بَطنِه) 3 اين گروه از انسانها كه در دنيا فقط به زمين ميانديشيدهاند و ﴿مُكِبًّا عَلي وجهِه﴾ بودند، در قيامت به همين صورت ظاهر خواهند شد: ﴿ولَو تَري اِذِ المُجرِمونَ ناكِسوا رُءوسِهِم عِندَ رَبِّهِم) 4 و آنان را به رو در آتش جهنم ميافكنند: ﴿اَفَمَن يَتَّقي بِوَجهِهِ سوءَ العَذابِ يَومَ القِيمَةِ وقيلَ لِلظّلِمينَ ذوقوا ما كُنتُم تَكسِبون) 5
بحث روايي
لزوم تحقيق و پژوهش عقلي
عن هشام بن الحكم قال: قال لي أبوالحسن موسي بن جعفر(عليهالسلام): «يا هشام! إنّ
^ 1 – ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 12.
^ 2 – ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 22.
^ 3 – ـ سورهٴ نور، آيهٴ 45. نكتهٴ ياد شده، ضمني است و اين آيهٴ شريفه، طبق ظاهرِ آن، ناظر به آفرينش خزندگان، مانند مار، است كه در حدّ خود همانند موجودهاي ديگر آيهٴ الهياند.
^ 4 – ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
^ 5 – ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 24.
597
الله تبارك وتعالي بشّر أهل العقل والفهم في كتابه فقال: ﴿فَبَشِّر عِباد ٭ اَلَّذينَ يَستَمِعونَ القَولَ فَيَتَّبِعونَ اَحسَنَهُ اُولئِكَ الَّذينَ هَدهُمُ اللّهُ واُولئِكَ هُم اولوا الاَلبب) 1 يا هشام! إن العقل مع العلم فقال: ﴿وتِلكَ الاَمثلُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وما يَعقِلُها اِلاَّالعلِمون) 2 يا هشام! ثمّ ذمّ الّذين لايعقلون فقال: ﴿واِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا اَوَلَو كانَ ءاباؤُهُم لايَعقِلونَ شَيءاً ولايَهتَدون) 3 وقال: ﴿ومَثَلُ الَّذينَ كَفَروا كَمَثَلِ الَّذي يَنعِقُ بِما لايَسمَعُ اِلاّدُعاءً ونِداءً صُمٌّ بُكمٌ عُمي فَهُم لايَعقِلون) 4
اشاره: اين حديث از غرر روايات اهل بيت عصمت و طهارت(عليهماالسلام) است. آنچه در اينجا نقل شد بضعهاي از آن است و مطالبي هم كه اكنون به عنوان اشاره بيان ميشود شمّهاي از ذخاير آن محسوب ميگردد:
1- جامعه بشري همواره مكاتب متنوعي را در پيشرو دارد، زيرا: «النّاس معادن كمعادن الذهب و الفضّة» 5 و هرگز نميتوان از افراد مختلف فكر واحد توقع داشت.
2- مكتبهاي مختلف ممكن است جامع مشترك داشته باشند؛ ليكن مكتبهاي مخالف يكديگر فاقد جامع مشتركاند.
3- مكتبهاي مختلف ممكن است همگي حق و حَسَن باشند؛ ليكن يكي
^ 1 – ـ سورهٴ زمر، آيات 17 ـ 18.
^ 2 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
^ 4 – ـ الكافي، ج 1، ص 13 ـ 14.
^ 5 – ـ همان، ج 8، ص 177.
598
از آنها احسن از ديگري باشد؛ امّا مكتبهاي مخالف كه نقيض هماند حتماً يكي حق و حَسَن و ديگري باطل و قبيح خواهد بود و منظور از اَحْسن در اين قسم، اَفعل تعييني است؛ نه تفضيلي.
4- دين استوارِ بر علم و تحقيق چنين فتوا ميدهد كه بشارت الهي بهره كسي است كه اولاً اهل پژوهشِ روشمندانه باشد. ثانياً تا نيل به نتيجه از كوشش جدا نشود. ثالثاً اقتدار حقشناسي و حقپذيري را حفظ كند.
5- هر مكتبي با ارزيابي با قرآن حكيم حق و باطل آن معلوم ميشود، زيرا قرآن كلام خداست: ﴿ومَن اَصدَقُ مِنَ اللّهِ قيلا) 1 ﴿ومَن اَصدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثا) 2 قرآن كريم اَحْسَن الاقوال را به طور كلي چنين ترسيم كرده است: ﴿ومَن اَحسَنُ قَولاً مِمَّن دَعا اِلَي اللّهِ وعَمِلَ صلِحًا وقالَ اِنَّني مِنَ المُسلِمين) 3 و براي آنكه روشنتر شود كه مكتب چه شخصي اَحسن است و چه كسي واجد چنين شرايطي است چنين فرمود: ﴿قُل هذِهِ سَبيلي اَدعوا اِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ اَنا ومَنِ اتَّبَعَني) 4 حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) با بينش كامل دعوت ميكند و دعوت او به سوي خداست و خود نيز طبق دعوت توحيدي خويش معتقد و عامل است و منطق رايج و دارج آنحضرت نيز ﴿اِنَّني مِنَ المُسلِمين﴾ است.
6- علم مقدمه عقل است كه بينش را با گرايش و گزينش عملي همراه دارد.
^ 1 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 87.
^ 3 – ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 33.
^ 4 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.
599
7- اهل تقليد بر اثر ركود و جمود نه توان ابتكار و نوآوري را واجدند و نه توان تشخيص حق بودن رهآورد ديگران را دارند. چنين متحجّر مهجوري، از عقل و درايت محجور و از شنيدن صداي فطرت از درون و استماع نداي دعوت توحيدي از بيرون محروم است.
٭ ٭ ٭
6
بازدیدها: 261