اِذ تَبَرَّاَ الَّذينَ اتُّبِعوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعوا ورَاَوُا العَذابَ وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب (166)
گزيده تفسير
مشركان به گمان اقتدار غير خدا آنها را انداد و شريك خداوند قرار ميدادند و آن انداد با استفاده از اسباب دنيايي پيروان خود را به اطاعت وادار ميكردند. در قيامت هرگونه سبب و وسيلهاي كه در دنيا مورد استفاده انداد و متبوعان بود، مانند ميثاق، مودّت و همه روابط و وسائل ارتباط اجتماعي ديگر گسسته ميشود، به طوري كه هم ضعف ذاتي آنها و هم كوتاه شدن دستشان از وسايل ويژه استعباد روشن ميشود، از اينرو هركدام از ديگري بيزاري ميجويد. اين تبرّي حاكي از دشمني واقعي بين آنهاست كه در قيامت ظهور كرده و موجب جدايي و دوري گزيدن آنان از يكديگر است. انقطاع از اسباب در قيامت بدين معناست كه آن روز براي مشركان نكتهايكه امروز براي موحدان روشن است، معلوم ميشود و آن اينكه نظام ياد شده به دست خداست و همه علل و اسباب، آفريده او و مجاري فيض او هستند. در آنجا اسباب مختص به قلمرو دنيا، مانند بيع، اجاره، مضاربه و… اصلاً يافت نميشود؛ نه اينكه يافت ميشود ولي سببيّت ندارد، زيرا نظام
316
علّي و معلولي و سببي و مسببي بر آخرت نيز حاكم است.
به هر تقدير، قيامت ظرف ظهور قدرت مطلق خداي سبحان و ناتواني ديگران است. اين دو امر (قادر مطلق بودن خداوند و ناتواني ديگران) كه اولي ثبوتي و دومي سلبي است ملازم يكديگر است و هر يك بالالتزام ديگري را ثابت ميكند.
تفسير
مفردات
تبرّأ: «بُرء» و «براء» و «تبرّي» به معناي فاصله گرفتن انسان از چيزي است كه خوش ندارد با آن باشد. بيماري كه از مرض ميرهد و سلامتي خود را بازمييابد ميگويد: «برئتُ من المرض» 1
با توجه به معناي غالبي باب تفعّل كه پذيرش است، تبرّي به معناي قبول جدايي و فاصلهگيري است.
امين الاسلام طبرسي همانند شيخ طوسي با منظور كردن مفهوم عداوت در معناي تبرّي، آن را به معناي دوري گزيدني ميداند كه منشأ آن عداوت است 2. برائت خداوند و رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) از مشركان از همين قبيل است، بنابراين تبرّي رهبران شرك از پيروان و متقابلاً بيزاري پيروان از رهبران، حاكي از دشمني واقعي بين آنان است كه در قيامت ظهور ميكند و موجب جدايي آنها از يكديگر است.
^ 1 – ـ مفردات، ص 121، «ب ر أ».
^ 2 – ـ التبيان، ج 2، ص 65؛ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 456.
317
برخي «برأ» و «بري» را متقارب و مشتق از يكديگر و به معناي دوري از نقص و عيب دانسته و گفتهاند: «تبرّأ» يعني دوري را پذيرفت و گرفت 1.تقطّعت: قطع به معناي جداسازي است؛ خواه جداسازي محسوس؛ مانند قطع اجسام مادي: ﴿فاقطَعوا اَيدِيَهُما) 2 يا جداسازي غير محسوس كه با بصيرت قابل ادراك است؛ مانند قطع رحم كه به معناي دوري گزيدن از خويشاوندان و دريغ داشتن نيكي از آنان است: ﴿ويَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَنيوصَل) 3 و 4 ﴿تقطع﴾ به معناي انفصال و تباعد بعد از اتصال است 5.بهم: قيد براي «الاسباب» و «باء» به معناي ملابست است 6.الاَسباب: سبب به معناي ريسماني است كه به وسيلهن از درخت خرما بالا ميروند، از اين رو به هر چيزي كه به وسيلهن به چيز ديگري ميرسند، سبب ميگويند: ﴿وءاتَينهُ مِن كُلِّ شيءٍ سَبَباً ٭ فَاَتبَعَ سَبَبا) 7 ﴿فَليَمدُد بِسَبَبٍ اِلَي السَّماء) 8٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ التحقيق، ج 1، ص 224، «ب ر أ».
^ 2 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 27.
^ 4 – ـ ر.ك: مفردات، ص 677 ـ 678، «ق ط ع».
^ 5 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 456.
^ 6 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 93.
^ 7 – ـ سورهٴ كهف، آيات 84 ـ 85؛ مفردات، ص 391، «س ب ب».
^ 8 – ـ سورهٴ حجّ، آيهٴ 15.
318
روز جمع، فصل، تبرّي و لَعْنقيامت ظرف فصل و جدايي است: ﴿اِنَّ يَومَ الفَصلِ ميقتُهُم اَجمَعين) 1 ودر آن همگان حاضرند، از اينرو روز جمع، حشر و مانند آن ناميده ميشود؛ ولي هركس با عقايد، اخلاق و اعمال خود ميآيد و تبهكاراني كه در مدار باطل گرد هم ميآمدند آنروز از يكديگر تبرّي ميجويند. در آن روز شيطان به اغواشدگان خود ميگويد: ﴿فَلا تَلوموني ولوموا اَنفُسَكُم ما اَنَا بِمُصرِخِكُم وما اَنتُم بِمُصرِخِي) 2 و پيشوايان ضلالت به خداوند ميگويند: ﴿رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذينَ اَغوَينا اَغوَينهُم كَما غَوَينا تَبَرَّأنا اِلَيكَ ما كانوا اِيّانا يَعبُدون) 3 و دوستان باطلگرا از يكديگر جدا ميشوند: ﴿الاَخِلاّءُ يَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ اِلاَّالمُتَّقين) 4 ﴿يوَيلَتي لَيتَني لَم اَتَّخِذ فُلانًا خَليلا) 5ظهور فصل بين تابع و متبوع و نيز بين همراهان وادي ضلالت مراتبي دارد؛ در مرحلهاي سخن از بياثر بودن شفاعت متبوع درباره تابع است: ﴿لِمَ تَعبُدُ ما لايَسمَعُ ولايُبصِرُ ولايُغني عَنكَ شيءا) 6 البتهاين بياثر بودن در دنيا هم بوده و هست. در مرحله ديگر سخن از تبرّي و اعلام انزجار است كه بازگو شد. در مرحله ديگر سخن از لَعْن و نفرين به يكديگر است: ﴿ثُمَّ يَومَ القِيمَةِ
^ 1 – ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 40.
^ 2 – ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 22.
^ 3 – ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 63.
^ 4 – ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 67.
^ 5 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 28.
^ 6 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 42.
319
يَكفُرُ بَعضُكُم بِبَعضٍ ويَلعَنُ بَعضُكُم بَعضا) 1 و اين لعن در دوزخ كاملتر ميشود: ﴿كُلَّما دَخَلَت اُمَّةٌ لَعَنَت اُختَها) 2لازم است عنايت شود كه اينگونه از انفصالها با تراكم، اجتماع و انباشته شدن و مانند آن منافي نيست، زيرا آن تراكم براي ريختن در دوزخ است: ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ ويَجعَلَ الخَبِيثَ بَعضَهُ عَلي بَعضٍ فَيَركُمَهُ جَميعًا فَيَجعَلَهُ في جَهَنَّمَ اُولئِكَ هُمُ الخسِرون) 3تذكّر: 1. در تمام مطالب ياد شده، بين قرائتهاي مختلف در معلوم و مجهول بودن ﴿اتُّبِعوا﴾ ي اول و دوم فرقي نيست.2. ضمير در ﴿ورَاَوُا العَذاب﴾ ميتواند به هر دو گروه بازگردد و اين عبارتْ حالِ براي هر دو گروه پيروان و پيشوايان سوء باشد.3. گاهي در دنيا چنين حالي رخ ميدهد كه شبيه وضع قيامت است و از نظر ملاك ميتواند مشمول آيه باشد؛ نه از جهت ظهور لفظ.نكته: 1. تعبير از آينده به فعل ماضي: ﴿اِذ تَبَرَّأ…﴾ مصحّح آن قطعي بودن جريان معاد از يك سو و ترسيم آن به صورت واقع شده از سوي ديگر است؛ يعني مطلب مزبور از سنخ وعيد به لحاظ آينده نيست، بلكه از صنف گزارش گذشته است.2. ترصيع، يعني سجع داشتن كلام كه از انواع بديع است، دوبار در اين كريمه به كار رفته است: يكي در ﴿اِذ تَبَرَّاَ الَّذينَ اتُّبِعوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعوا﴾، ديگري
^ 1 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 25.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
^ 3 – ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 37.
320
^ 1 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 93.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 267.
^ 3 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 647.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
^ 5 – ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.
^ 6 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
321
آنان گسيخته خواهد شد: ﴿اِذ تَبَرَّاَ الَّذينَ اتُّبِعوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعوا ورَاَوُا العَذابَ وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب﴾.
توضيح اينكه قيامت ظرف ظهور كامل حق است، بنابراين بطلان هر باطلي معلوم ميشود. آنچه حق است اصل نظام علّي و معلولي است و اينكه مستقل در تأثير فقط خداوندِ منزّه از شريك است و علّيت هر چيز يا هر شخصِ ديگر مظهر قدرت خداست. آنچه باطل است كذب، نيرنگ، خيانت و مانند آن است كه در معاد اصلاً يافت نميشود و آنچه حقِ محدود است، نظير قوانين اعتباري بيع و اجاره و مساقات و…، در معاد كه ظرف پاداش و كيفر است نه ظرف كار و كوشش: «فإنّ اليوم عمل و لا حساب و إنّ غداً حساب و لا عمل» 1 راه ندارد.
پرستش بتان كار باطلي است كه بطلان آن در معاد معلوم ميشود، زيرا بتها آلهه دروغين، يعني اسمايياند كه مسمّا ندارد و جريان تقريب و شفاعت آنها نيز موهوم بيواقعيت است. در معاد رهبري كذب و رهروي عاطل كه بين پيشوايان دروغين و پيروان عُطله پرداز آنها رايج بود مانند ظلمت كه با طلوع خورشيد ناپديد ميشود، منهدم خواهد شد.
فخر رازي و نيز ابوحيان اندلسي احتمال هفتگانه را درباره اسباب و تقطّع آن مطرح كرده و چنين ترجيح دادهاند كه همه آن وجوه سبعه تحت عنوان تقطع اسباب مندرج است 2.
لازم است عنايت شود كه مقصود از «الاسباب» در اين آيه وسايل ويژهاي است كه در دنيا رابط بين انداد و مشركان، و متبوعان و تابعان بوده و در قيامت
^ 1 – ـ الكافي، ج 8، ص 58.
^ 2 – ـ التفسير الكبير، مج 2، ج 4، ص 233؛ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 647.
322
گسيخته ميشود، به گونهاي كه به هيچوجه مورد دسترسي متبوعان و مايه اميدواري تابعان نيست، چنان كه ميثاق، مودت و ساير وسايل ارتباط اجتماعي همگي رخت برميبندد.
تذكّر: ﴿وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب﴾ يا عطف به ﴿تَبَرَّا﴾ است يا به ﴿ورَاَوُا العَذاب) 1
قدرت مطلق خدا و ناتواني ديگران
در بحث تفسيري آيه قبل توضيح اين نكته گذشت كه قيامت ظرف ظهور اين حقيقت است كه همه قدرتها و قوّتها از آنِ خداست: ﴿ولَو يَرَي الَّذينَ ظَلَموا اِذ يَرَونَ العَذابَ اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَميعا) 2 اگر قدرت مطلق تنها از آنِ خداست و كار فقط از او ساخته است، به يقين از غير خدا قدرتي نشئت نميگيرد و كاري ساخته نيست. اين واقعيت نيز در قيامت اينگونه براي مشركان معلوم ميشود كه: ﴿وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب﴾. آن وسايل ويژه استعباد به طور كامل منهدم ميشود. آيه ﴿لابَيعٌ فيهِ ولاخُلَّةٌ ولاشَفعَة) 3 ناظر به اين گسيختگي است.
بنابراين، در قيامتْ هم آن امر ثبوتي روشن ميشود كه ﴿اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَميعا﴾ و هم اين امر سلبي كه ﴿وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب﴾ جمله اخيرْ كمال را از غير خدا ميگيرد: ﴿وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب﴾. البته هر يك از اين دو، با ملازمه ديگري را ثابت ميكند؛ ﴿اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَميعا﴾ با دلالت مطابقه بر ثبوت قدرت مطلق دلالت ميكند و با دلالت التزام بر عجز ديگران و سلب قدرت از
^ 1 – ـ تفسير ابي السعود، ج 1، ص 331.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 254.
323
آنها. ﴿وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب﴾ نيز با دلالت مطابقه بر زوال سببيّت از اسبابِ عادي، به ويژه آنچه مورد بهرهبرداري پيشوايان سوء ميشد دلالت دارد و با التزام بر اينكه مسبِّب همه اسبابْ خداي سبحان است.
در اين حقيقت، بين مسائل تكويني و مسائل تشريعي فرقي نيست، زيرا هر تشريعي به تكوين بازميگردد، از اينرو خداي سبحان در مسائل تكويني خود را ﴿رَبِّ العلَمين﴾ معرفي ميكند و در مسائل تشريعي نيز ميفرمايد: ﴿وقَضي رَبُّكَ اَلاّتَعبُدوا اِلاّاِيّاه) 1 ﴿اَمَرَ اَلاّتَعبُدوا اِلاّاِيّاه) 2 و به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) دستور ميدهد كه بگو: ﴿تَعالَوا اِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وبَينَكُم اَلاَّنَعبُدَ اِلاَّاللّه) 3 در اوامر و نواهي ديگر نيز چنين امر شده كه ﴿اِنِ الحُكمُ اِلاّلِلّه) 4 ﴿فَلا ورَبِّكَ لايُؤمِنونَ حَتّي يُحَكِّموكَ فيما شَجَرَ بَينَهُم) 5 و مانند آن. مستفاد از اينگونه آيات اين است كه انسان در تكوين و تشريع بايد تابع محض خداي سبحان باشد و هرگونه پيروي از غير خدا و پيروي از هر مبدئي غير خداوند خسارتبار است.
زوال ناپذيري نظام سببي و مسبّبي
جهان هستي، اعم از دنيا و آخرت، مشمول نظام علّي و معلولي و سببي و مسببي است، زيرا هرچه هستي آن عين ذاتش نباشد ممكن است و هر ممكني
^ 1 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 23.
^ 2 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 40.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 64.
^ 4 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
^ 5 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 65.
324
معلول و هر معلولي در حدوث و بقا نيازمند علت است، چنانكه اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود: «كلّ قائمٍ في سواه معلول» 1 نظام علّي و معلولي، مختص دنيا نيست. در قيامت نيز اين نظام حاكم است و هر كاري از راه سبب خاص خودش انجام ميگيرد و كاري بيسبب يافت نميشود؛ هم اكرام صالحان و به بهشت بردن آنان و هم تعذيب طالحان و به دوزخ افكندن آنها طبق نظمي خاص و به سبب اعمال صالح يا طالح آنان است و با تبديل نشئه دنيا به آخرت، نظام علّي و معلولي از هم گسسته نشده و از بين نميرود.
بنابراين، معناي ﴿وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب﴾ اين نيست كه نظام قيامت، نظام علّي و معلولي نيست يا اينكه سبب از سببيت افتاده و ديگر سببيتي در عالم وجود نداشته باشد، بلكه بدين معناست كه آن روز معلوم ميشود نظام علّي و معلولي به دست خداست و سبب ساز و سبب آفرين اوست و همه علل و اسبابْ مجاري فيض اوست. در آنجا اسباب مختص به قلمرو دنيا، مانند بيع، اجاره، مضاربه و…، اصلاً يافت نميشود؛ نه آنكه يافت ميشود ولي سببيّت ندارد.
ظهور سببيت مطلق خداوند در قيامت
اين حقيقت كه قوّت مطلقاً از آنِ خداي سبحان و سببيّت مطلقاً تحت تدبير اوست براي موحدان امروز روشن است و براي ديگران فردا روشن خواهد شد، آنگاه كه با ظهور قوه مطلق خداي سبحان اسباب از آنها گسسته و گرفته خواهد شد و از هيچ كس و هيچ چيز كاري ساخته نيست و همه كارها به دست
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 186.
325
خداست؛ يعني علل و اسباب هست؛ ولي آنچه ميپنداشتند كه علل و اسباب به دست غير خداست منقطع ميشود: ﴿وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب﴾، چنان كه اسبابِ پنداري حتماً از آنها قطع ميشود.
نكته شايان ذكر در نگاه به سببيت اين است كه استقلال در سبب بودن، باطل است؛ نه اصل سببيت، از اين رو حتي اگر كسي اسباب واقعي را كه سببيت دارند علتِ مستقل بپندارد، مشمول ﴿مَن يَتَّخِذُ مِندونِ اللّهِ اَندادا) 1 است؛ اما آن كس كه ميداند خداي سبحان تدبيراكننده سراسر هستي است و تمام اسباب و علل مظاهر قدرت خداوندند تمام اعتقاد و خضوع او در ساحت قدس ربوبي است و به علل و اسباب در حدّ مظهريت خداوند اعتماد دارد؛ مثلاً براي كسي كه روشن است آبي كه از چشمه ميجوشد رفع عطش ميكند، به مجاري انتقال دهنده آب، مانند كانالها و لولهها جز در حدّ وسيله و ابزار نمينگرد و هيچگاه آنها را منشأ آب و رافع عطش نميداند.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
326
بازدیدها: 364