وقالَ الَّذينَ اتَّبَعوا لَو اَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّاَ مِنهُم كَما تَبَرَّءوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم وما هُم بِخرِجينَ مِنَ النّار (167)
گزيده تفسير
محبّت به غير خدا براي مدد جستن از قدرت و عزّت او، محبتي باطل و دروغين است و چون درون هر محبّت باطل و كاذب، عداوت حق و صادق است، روز قيامت كه ظرف ظهور حقّها و راستهاست آن عداوت حق و راستين ظاهر و چنان محبّتهاي باطل و كاذب به عداوت حق و صادق تبديل ميشود. بر همين اساس، تبعيّتهاي باطل و كاذب نيز به تبرّي حق و صادق تبديل ميگردد، زيرا درون هر پيروي باطل و كاذب، انزجار و انقطاع و تبرّي حق و صادق است.
آنگاه كه رابطه تابع و متبوع قطع شد آرزو و تمنّي تابعان اين است كه به دنيا بازگردند و همانگونه كه متبوعان از آنها بريدند و تبرّي كردند و گفتند: كاري از ما ساخته نيست، آنان نيز از رؤسا و متبوعان خويش تبرّي جسته و از آنها اطاعت نكنند.
327
در قيامت كه اعمال انسانها را به آنان ارائه ميكنند و هر كس باطن عمل خويش را ميبيند، متن عمل و «مسرّتِ» كاذبِ تابعِ باطل به صورت «حسرتِ» صادق ظهور ميكند، زيرا بين رهبران كفر و پيروان آنها پيوند واقعي نيست. اين گسيختگي در قيامت به شكل حسرت ظاهر شده، به آنان ارائه ميشود؛ نه اينكه چون اعمال زشت دنيا سبب حسرت در معاد ميشود نام مسبّب را به سبب داده باشند. رها كردن و از دست دادن راه صواب و راست، ترك عبادت صحيح و حرمان از طاعت و ثواب و پاداش آن، آلوده شدن و ابتلاي به كار حرام و قبيح و عصيان و كيفر آن، محروميت از درجات بهشت كه ميتوانستند آنها را تحصيل كنند و نكردند، فوت حشر با اولياي الهي و بركات فراوان ديگر جنّت جاويد، همگي در گستره اين حسرات است.
در قيامت، همه اعمال گذشته انسان مشهود و در محضر خود اوست و هيچ كس راجع به كارهايي كه انجام داده در اينكه آن عملها از آنِ اوست ترديدي ندارد. راز ظهور اعمال در قيامت به صورتهاي گوناگون نيز اين است كه اساسِ اعمال، نيات و ملكات است و همين نيتها و اوصاف نفساني است كه به اعمال، شكل و صورت ميبخشد.
پس از مسئله تجسّم اعمال، مهمترين مطلب مطرح در اين آيه، خلود كافران و تبهكاران در آتش است. البته خلود براي همه آنها نيست، زيرا مخلّدان در جهنّم تنها كفّار لَدود و منافقان عنود و لجوج هستند كه گروهي اندك به شمار ميآيند.
طبق آيه مورد بحث، تابعان و متبوعان باطل و سوء، محكوم به عدم خروج از دوزخاند: ﴿وما هُم بِخرِجينَ مِنَ النّار﴾. اين جمله كه البته مفاد آن حصر خلود نسبت به گروه ياد شده نيست نصّ در استمرار عذاب آنان و تكذيب
328
گمان انقطاع آن است.
توضيح اينكه روح، امري مجرّد، ثابت و فنا ناپذير است، از اين رو چنانچه كفر و نفاق و گناه كه باطن آن آتش است وصف راسخ روح و ملكه آن شد صاحب آن در آتش مخلّد و دائماً در عذاب است. عقايد، اوصاف و ملكات نفساني و عمل قلبي، نامحدود و ثابت و بيرون از گستره زمان است و عمل ثابت و دائم، كيفر ثابت و اثر دائم دارد. از اينگونه امور به عنوان «ابدي بالغير» ياد ميشود.
تفسير
مفردات
لو: براي تمني و به معناي «ليت» است و فعل مضارعي كه در جواب آن ميآيد به «أنْ» مقدر منصوب است؛ مانند: ﴿لو اَنّ لي كرّة فَاَكونَ مِنَ المُحسِنين) 1
كرّة: كرّ نقيض فرّ و به معناي بازگشت 2 و تكرار از اين ريشه است.
حسرات: حسرات جمع حسرت است و «حسرت» شديدترين درجه ندامت و اندوه است بر آنچه فوت شده 3. اصل حسر به معناي كشف است. حسرت نيز كاشف از حالت ندامت است. حسور به معناي خستگي: ﴿لايَستَكبِرونَ عَن عِبادَتِهِ ولايَستَحسِرون) 4 نيز انكشاف حالتي است كه طول سفر موجب آن گشته است 5.
^ 1 – ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 58.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 456.
^ 3 – ـ التفسير الوسيط، ج 1، ص 340.
^ 4 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 19.
^ 5 – ـ التفسير الكبير، مج 2، ج 4، ص 235.
329
حسرات در اين آيه مفعول سوم براي ﴿يُريهِم﴾ است 1. برخي نيز آنرا حال دانستهاند. منشأ اختلاف اين است كه آيا رؤيت در اين آيه به معناي ديدن بصر است تا حسرات حال باشد يا به معناي ديدن قلبي است تا حسرات مفعول سوم باشد.
تبديل محبّت به عداوت
راز تكريم و احترام بت پرستان نسبت به بتها توقّع قوّت يا عزّت از آنها بود، حال آنكه قدرت و عزّت تنها از آن خداست، چنانكه خود درباره اين انحصار و اختصاص فرمود: ﴿اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَميعا) 2 ﴿اَيَبتَغونَ عِندَهُمُ العِزَّةَ فَاِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَميعا) 3
كسي كه به شخص يا شيئي دل ببندد و به او سر بسپارد تا به هنگام خوف و براي رهيدن و پرهيز از ترس و خطر، از قدرت او مدد جويد يا در شوق و رجا و براي بهرهمندي از كمال و جمال و جلب منفعت، از عزّت او كمك بگيرد: ﴿واتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ ءالِهَةً لِيَكونوا لَهُم عِزّا) 4 روزي را در پيش دارد كه براي او روشن ميشود كه قوت و عزت تنها از آنِ خداست و آنگاه كه مشاهده كرد از غير خدا كاري ساخته نبوده و نيست آن محبّت به عداوت بدل ميشود: ﴿وقالَ الَّذينَ اتَّبَعوا لَو اَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّاَ مِنهُم كَما تَبَرَّءوا مِنّا﴾، چنان كه مبتلايان به عزّت كاذب: ﴿اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثم) 5 ـ به خواري ميگرايند: ﴿تُجزَونَ عَذابَ
^ 1 – ـ الكشاف، ج 1، ص 212.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
^ 3 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
^ 4 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 81.
^ 5 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 206.
330
الهون) 1
توضيح اينكه دنيا چون سراي امتحان است حقِ آن با باطل و صدق آن با كذب آميخته است؛ اگر در عالم طبيعت همه اشيا حق ميبود و باطل، يعني دروغ، سرقت، ظلم و مانند آن، هيچ اثري نداشت امتحان ممكن نبود، زيرا كسي حاضر نبود دروغ بگويد يا سرقت يا ظلم كند، چون اگر مرتكب ميشد هويت وي براي همگان آشكار ميگشت و ديگر نميتوانست ترفندي براي دستيابي به خواستههاي باطل خود داشته باشد.
باطن محبّت كاذب
جهانِ كنوني روزي را به نام قيامت در پيش دارد كه روز حق و صدق محض است. در آن روز، باطل هيچ ظهوري ندارد و تنها، حق ظاهر ميشود. اگر همه قدرت و عزّت از آنِ خداست، چنان كه قرآن بر آن دلالت دارد، پس ديگري در جهان قوي و عزيز نيست و محبّت به غير خدا نيز كه براي مدد گرفتن از قدرت و عزّت آن قدير محبوب است، محبّتي صادقانه نخواهد بود، بنابراين دل بستن و علاقه به ذليل و ضعيف، محبّتي باطل و دروغين است. درون اين محبّتِ باطل و كاذب، همانند هر دروغ ديگر كه راستي دارد، عداوت حق و صادق است و ممكن نيست هم آن محبّت و هم اين عداوت، هر دو كاذب باشد. در روز قيامت كه ظرف ظهور راستها و حقّهاست، آن عداوتِ حق و راستين ظاهر ميشود و آن عابد و معبود دنيايي يا دوستان دنيايي باطل، دشمنان اخروي يكديگر خواهند بود، چنانكه خداي سبحان ميفرمايد:
^ 1 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 93.
331
﴿ومَن اَضَلُّ مِمَّن يَدعوا مِن دونِ اللّهِ … ٭ واِذا حُشِرَ النّاسُ كانوا لَهُم اَعداء) 1 ﴿اِنَّمَا اتَّخَذتُم مِن دونِ اللّهِ اَوثنًا مَوَدَّةَ بَينِكُم فِي الحَيوةِ الدُّنيا ثُمَّ يَومَ القِيمَةِ يَكفُرُ بَعضُكُم بِبَعضٍ ويَلعَنُ بَعضُكُم بَعضا) 2 ﴿الاَخِلاّءُ يَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعضٍ عَدُوّ) 3
اگر كسي به سراب دل بست و خود را به آن رساند و ديد در آنجا چيزي به نام آب نيست چنانچه كسي او را تقبيح نكند آن زمين را لگدكوب ميكند. گاه انسان به كسي دل ميبندد و آنگاه كه فهميد از او كاري ساخته نيست، با او قطع علاقه ميكند؛ اما دشمن او نخواهد شد؛ ليكن گاهي انسان بر اثر فريب، دلبسته و محبّ كسي ميشود و خود را به خطر مياندازد. اينگونه محبّت، در قيامت به عداوت تبديل ميگردد؛ نه اينكه تنها محبّت او زايل شود و دوستي پايان پذيرد، بلكه عداوت او ظهور ميكند، زيرا آن مكّار خود را دوست داشتني معرفي كرده بود و با زبان حال او را به خود دعوت ميكرد؛ امّا در درون دشمن او بود، و هر خلّت دروغين، عداوتي راستين را در نهان دارد كه قيامت ظرف ظهور آن صدق و حق است، از اين رو در قيامت كه باطل رخت بر ميبندد انسان تبهكار آرزو ميكند: اي كاش با پيامبر خدا همراهي ميكردم و فلان شخص را دوست نميگرفتم: ﴿ويَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيهِ يَقولُ يلَيتَنِي اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبيلا ٭ يوَيلَتي لَيتَني لَم اَتَّخِذ فُلانًا خَليلا) 4 ثمره محبّت پرهيزكاران نيز كه همچون مودّت اهل بيت گرامي رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
^ 1 – ـ سورهٴ احقاف، آيات 5 ـ 6.
^ 2 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 25.
^ 3 – ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 67.
^ 4 – ـ سورهٴ فرقان، آيات 27 ـ 28.
332
صادق و حق است در قيامت كه روز حق و صدق است روشن ميشود و متقيان با تحيت ويژه، يعني سلام: ﴿وتَحِيَّتُهُم فِيها سَلم) 1 يكديگر را تكريم ميكنند: ﴿الاَخِلاّءُ يَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ اِلاَّالمُتَّقين) 2
درون تبعيت دروغين
در قيامت همانگونه كه محبّتها و دوستيهاي دروغين به عداوتِ حق و صدق تبديل ميشود، تبعيتهاي كاذب نيز به تبرّي صادق تبديل ميگردد، زيرا درون هر پيروي كاذب، انزجار و انقطاع و تبرّي صادق است كه در قيامت ظاهر ميشود.
در دنيا تابعان، متبوعان را گرامي داشته سخن آنان را ميپذيرند؛ ليكن در قيامت با آشكار شدن نهانها و سرائر، درگيري بين آنها شروع شده نقدها را به يكديگر باز ميگردانند: ﴿ولَو تَري اِذِ الظّلِمونَ مَوقوفونَ عِندَ رَبِّهِم يَرجِعُ بَعضُهُم اِلي بَعضٍ القَولَ يَقولُ الَّذينَ استُضعِفوا لِلَّذينَ استَكبَروا لَولا اَنتُم لَكُنّا مُؤمِنين ٭ قالَ الَّذينَ استَكبَروا لِلَّذينَ استُضعِفوا اَنَحنُ صَدَدنكُم عَنِ الهُدي بَعدَ اِذ جاءَكُم بَل كُنتُم مُجرِمين ٭ وقالَ الَّذينَ استُضعِفوا لِلَّذينَ استَكبَروا بَل مَكرُ الَّيلِ والنَّهارِ اِذ تَأمُرونَنا اَن نَكفُرَ بِاللّهِ ونَجعَلَ لَهُ اَندادا) 3
خداي سبحان ردّ مكرّر را با تعبير ﴿يَرجِعُ بَعضُهُم اِلي بَعضٍ القَول﴾ ذكر كرده و او كه احكم الحاكمين 4 و داور نهايي بين اين رد و بدلهاي مكرر است،
^ 1 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 10.
^ 2 – ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 67.
^ 3 – ـ سورهٴ سبأ، آيات 31 ـ 33.
^ 4 – ـ سورهٴ تين، آيهٴ 8.
333
در پاسخ مستضعفان كه خواهان دو برابر شدن عذاب مستكبران هستند: ﴿رَبَّنا اِنّا اَطَعنا سادَتَنا وكُبَراءَنا فَاَضَلّونَا السَّبيلا ٭ رَبَّنا ءاتِهِم ضِعفَينِ مِنَ العَذابِ والعَنهُم لَعنًا كَبيرا) 1 ﴿كُلَّما دَخَلَت اُمَّةٌ لَعَنَت اُختَها حَتّي اِذا ادّارَكوا فيها جَميعًا قالَت اُخرهُم لاولهُم رَبَّنا هؤُلاءِ اَضَلّونا فَءاتِهِم عَذابًا ضِعفًا مِنَ النّار) 2 ميفرمايد: هر دو (مستكبر سلطهگر و مستضعف سلطه پذير) در جهنّم به دو عذاب معذّب هستيد: ﴿لِكُل(عليهاالسلام) ضِعفٌ ولكِن لاتَعلَمون) 3
راز ابتلاي مستكبر به دو عذاب اين است كه او، هم خود گناه كرده و بيراهه رفته و گمراه شده است و هم سدّ راه ديگران شده و آنان را گمراه و به گناه ترغيب كرده است و سرّ اينكه مظلوم سلطه پذير همچون جائر سلطهگر داراي دو عذاب و كيفر او نيز مضاعف است، اينكه هم مرتكب گناه شده و هم زعامت و رهبري امامان معصوم(عليهماالسلام) را رها كرده و پيشوايي ائمّه كفر را پذيرفته است. در اين باره رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) طبق نقل سالار شهيدان حضرت امام حسين(عليهالسلام) چنين فرمودهاند: هر كس سلطان ستمگري را ديد كه حرام خدا را روا ميشمرد و عهد او را ميشكند و در ميان بندگان خدا به ستم عمل ميكند چنانچه با گفتار و كردار خود بر او نشورد، حق است كه خدا او را در جايگاه آن ستمگر، يعني آتش، داخل كند: «… أنّ رسوللله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) قد قال في حياته: من رأي سلطاناً جائراً مستحلاًّ لحرم الله، ناكثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّة رسول الله، يعمل في عباد الله بالإثم والعدوان ثمّ لم يغيّر بقولٍ ولا فعلٍ، كان حقيقاً علي الله أن يدخله مدخله» 4
^ 1 – ـ سورهٴ احزاب، آيات 67 ـ 68.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
^ 3 – ـ همان
^ 4 – ـ بحارالأنوار، ج 44، ص 382.
334
آنگاه كه رابطه تابع و متبوع قطع شد، آرزوي تابعان اين است كه به دنيا بازگردند و همانگونه كه متبوعان از آنها بريدند و تبري كردند و گفتند: از ما كاري ساخته نيست، آنان نيز از رؤسا و متبوعان خويش تبرّي جسته و از آنها اطاعت نكنند: ﴿وقالَ الَّذينَ اتَّبَعوا لَو اَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّاَ مِنهُم كَما تَبَرَّءوا مِنّا﴾. اين مقدار تبرّي، كه تابع از متبوع و متبوع از تابع ميبُرد، مشترك است؛ ليكن چون تابعْ عمري در پي متبوع حركت كرده تا از او طرفي ببندد حال كه از تبرّي متبوعْ به دام خطر افتاده است تمنّي دارد كه دوباره به دنيا بازگردد تا از آن رئيس و متبوع اعلام انزجار كند.
اين تبرّي، كه انسانِ به دام افتاده فرصتي را براي اعلان انزجار آرزو ميكند، در حدّ حسرت و تنها براي ارضاي غريزه و تشفّي قلب و درون است و در اين حال او به فكر پيوستن به ديگري نيست. تفصيل آن اينكه گاه به اين فكر است كه گرچه اين ارباب و انداد راهي به مقصد نبردند ليكن ممكن است انداد و ارباب ديگري باشند كه ره ببرند. اينگونه افراد كه باطل در دلهاشان اِشراب شده: ﴿واُشرِبوا في قُلوبِهِمُ العِجلَ بِكُفرِهِم) 1 و كفر در درونشان رسوب كرده است اگر از جهنّم به دنيا نيز بازگردند بر اثر اعتياد به كفر به دنبال كفر ديگر رفته همچنان در راه اتّخاذ انداد و ارباب متفرّق حركت ميكنند؛ نه اينكه راه صحيح پيش گرفته به تولّي حق راه يابند: ﴿ولَو رُدّوا لَعادوا لِما نُهوا عَنهُ واِنَّهُم لَكذِبون) 2
اگر چه در نمونه مذكورِ در آيه مورد بحث، عمدهْ تبرّي است و تولّي مطرح نيست؛ ليكن گاهي ضمن تبرّي از بتان و غير خدا تبرّي و انقطاع به
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 93.
^ 2 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.
335
سوي خداي سبحان و اولياي او نيز مطرح است: ﴿قالَ الَّذينَ حَقَّ عَلَيهِمُ القَولُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذينَ اَغوَينا اَغوَينهُم كَما غَوَينا تَبَرَّأنا اِلَيكَ ما كانوا اِيّانا يَعبُدون) 1
تجسّم عملِ تابعانِ گمراه
در قيامت، اعمال انسانها را به آنان ارائه ميكنند و هر كس عمل خويش را كاملاً ميبيند. البته مراد باطن عمل است؛ نه صورت دنيايي آن، زيرا صورت دنيايي در آخرت ظهور نميكند.
مستفاد از آيه مورد بحث اين است كه متن عمل تابعان، به صورت «حسرت» ظهور ميكند: ﴿كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم﴾، زيرا بين رهبران كفر و سرسپردگان آنها پيوند واقعي نيست. پيروي از غير ائمّه حق، اتّصال كاذب و انقطاع حقيقي است. اين گسيختگي در قيامت ظهور ميكند؛ مانند عدم ارتباط تشنه با سراب، كه گسيختگي آن دو را تشنه در پايان بيراههاي كه در پي سراب پيموده است ميفهمد.
به اين نكته پيش از اين نيز اشاره شد كه ممكن نيست هر دو طرف قضيهاي كه مناقض يكديگرند صادق يا كاذب باشد، بنابراين اگر ارتباط مردم با ائمّه كفر كاذب است، انقطاع از آنان صادق است، زيرا ممكن نيست هم ارتباط و هم انقطاع، هر دو دروغ باشد. ارتباط ياد شده قطعاً كاذب است، زيرا انسان بايد راهي را طي كند كه به هدف خلقت برسد و پيشوايان كفر در اين راه، رهزناند. بديهي است كه بين راهزن و سالك هيچ پيوندي نيست، از همين رو اگر انسان سالكِ إلي الله خود را تسليم زمامداران كفر كند ارتباطي كاذب بين خود و آنها
^ 1 – ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 63.
336
برقرار كرده است. وقتي تبعيت و پيوندْ باطل و كذب شد، انقطاع و گسستنْ حق و صدق است. اين انقطاع و گسيختگي صادق در قيامت كه روز صدق و حق است به صورت انزجار و تبرّي متقابل ظهور ميكند: ﴿اِذ تَبَرَّاَ الَّذينَ اتُّبِعوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعوا ورَاَوُا العَذابَ وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب ٭ وقالَ الَّذينَ اتَّبَعوا لَو اَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّاَ مِنهُم كَما تَبَرَّءوا مِنّا) 1
خداي سبحان از اين «ظهور» با تعبير «ارائه متن عمل» ياد كرده، درباره چگونگي اين ارائه ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم﴾. باطن سرور باطل و كاذب، حسرت صادق است و خداوند در قيامتْ عمل تابع باطل و سرور كاذب او را كه به صورت حسرت درآمده به وي ارائه ميدهد. انسان گمراه در اين حال همچون تشنهاي است كه به طرف سراب رفته و از چشمه بازمانده است. به طرف سراب رفتن چندان دردآور نيست؛ اما از چشمه بازماندن، كوبنده و خسته كننده و رنجآور است.
اگر كلمه «حسرات» در عبارت ﴿كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرت﴾ آنگونه كه استاد علامه طباطبايي(قدّسسره) و برخي ديگر از مفسّران فرمودهاند حال باشد 2 ، معنا چنين است كه خداي سبحان اعمال بد تبهكاران را به آنان ارائه ميدهد در حالي كه آن اعمال، حسرت و غم و اندوه است؛ ولي اگر طبق بيان سابق، مقصود اين باشد كه خداي سبحان اعمال بد تبهكاران را به صورت غم و اندوه به آنان ارائه ميكند ـ زيرا باطن عمل آنها جز غم و اندوه نيست و خداوند همين باطن را ارائه ميدهد ـ كلمه «حسرات» حال نيست، بلكه مفعول سوم و عامل نصب آن فعل «يُري» است.
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيات 166 ـ 167.
^ 2 – ـ الميزان، ج 1، ص 408.
337
نكته:
1- حسرت، گاهي به لحاظ از دست دادن راه صواب و نيل به ثواب است؛ مانند حسرت كسي كه ميگويد: ﴿يلَيتَنِي اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبيلا) 1 و زماني به لحاظ به دست آوردن، يعني آلوده شدن به كار حرام و قبيح است؛ مانند كسي كه ميگويد: ﴿لَيتَني لَم اَتَّخِذ فُلانًا خَليلا ٭ لَقَد اَضَلَّني عَنِلذِّكر) 2 راز ناميده شدن قيامت به يوم الحسرة نيز وجود جهات فراواني براي تحسّر در آن است؛ مانند فوت درجات بهشت، حشر با اولياي الهي، و ساير بركات فراوان جنّت جاويد.
2- آنچه از آيه ﴿اِنَّ الَّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ اَمولَهُم لِيَصُدّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمَّ تَكونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبونَ والَّذينَ كَفَروا اِلي جَهَنَّمَ يُحشَرون) 3 برميآيد جمع بين حسرت و ورود به دوزخ است؛ مانند آيه مورد بحث كه جامع بين دو امر ياد شده است.
تكذيب گمان انقطاع عذاب
در آيه مورد بحث، به دخول مشركان و تابعان و متبوعان سوء و باطل در دوزخ تصريح نشده، زيرا در گذشته فقط سخن از رؤيت عذاب مطرح شد؛ نه ورود در آن؛ ليكن از حكم به عدم خروج از آن: ﴿وما هُم بِخرِجينَ مِنَ النّار﴾ معلوم ميشود كه قبلاً داخل شدند.
مهمترين خواسته دوزخيان «خروج از آتش» است و طبق نصوص متنوعْ خواسته بعدي آنان دنيا و بهشت، و سومْ معدوم شدن به زعم آنهاست، چون
^ 1 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 27.
^ 2 – ـ سورهٴ فرقان، آيات 28 ـ 29.
^ 3 – ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 36.
338
تمنّي مرگ دارند.
طبري تصريح كرده كه گفتار خداوند: ﴿وما هُم بِخرِجين…﴾ تكذيب گمان انقطاع عذاب است 1. برخي اهل معرفت نيز بر خلاف ظاهر گفتار وي در مكتوبات عرفاني در تفسير خود چنين آورده است: دليل عقلي بر دوام عذاب وجود ندارد. تنها دليلِ خلودْ نصوص متواتر است و عقل نميتواند گفتار صريح صادق و معصوم را رد كند. تعبير ﴿وما هُم بِخرِجينَ مِنَ النّار﴾ ﴿وما هُم مِنها بِمُخرَجين) 2 نصّ در استمرار عذاب است 3.
زمخشري بر آن است كه آيه دليل بر اختصاص خلود به كافر نيست، هر چند دلالت آيه نسبت به خلود كافر قوي است 4. ابوحيان اندلسي در اين باره ميگويد: در كلام زمخشري دسيسه اعتزال نهفته است، زيرا اگر آيه دليل اختصاص خلود به كافر باشد ردّ مبناي معتزله است كه فاسق را مخلّد در آتش دانسته و او را غير خارج از دوزخ ميدانند 5.
لازم است عنايت شود كه گرچه مبناي اعتزال ناصواب است؛ ليكن دسيسه بودن كلام زمخشري معلوم نيست، چنان كه مفاد آيه مزبور حصر خلود هم نخواهد بود، هر چند از مجموع ادله عقلي و نقلي حصر آن نسبت به كافر عنود و منافق لدود قابل استفاده است.
^ 1 – ـ جامع البيان، ج 2، ص 101.
^ 2 – ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 48.
^ 3 – ـ رحمة من الرحمن، ج 1، ص 243.
^ 4 – ـ الكشاف، ج 1، ص 243.
^ 5 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 649.
339
اشارات و لطايف
1- تجسم اعمال
اقسام انتقام و كيفر
خداي سبحان در آيه مورد بحث پس از بازگو كردن تبرّي و اعلام انزجار تابعان و متبوعان دروغين از يكديگر، دو مطلب را بيان فرمود: نخست اينكه در قيامت، اعمال تبهكاران براي آنان به صورت حسرت ظهور ميكند. دوم اينكه آنان در دوزخ مخلّدند و عذاب براي آنها ابدي است: ﴿كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم وما هُم بِخرِجينَ مِنَ النّار﴾.
دو مطلب ياد شده، يعني تجسم اعمال و خلود اهل آتش و ابديت عذاب، به هم پيوسته است و چنانچه اوّلي روشن شد دومي به آساني قابل حل است. از سوي ديگر تبيين اقسام كيفر و تعذيب، تا حدودي در روشن شدن مسئله تجسّم اعمال سودمند است. انتقام، كيفر، تعذيب و مجازات، حدّاقل داراي چهار قسم است:
يك. ابتداييترين و سادهترين نوع كيفر، انتقامي است كه مظلوم از ظالم ميگيرد. مظلوم در اين انتقامجويي، به جامعه و برقراري نظم در آن نظري ندارد. برقراري نظم و عدل، فايدهاي بالعرض است. او تنها براي تشفّي خود، از ظالم انتقام ميگيرد، هر چند ممكن است زمينه استقرار نظم عادلانه فراهم گردد.
دو. انتقامي است كه قاضي محكمه عدل از بزهكار و مجرم ميگيرد. اين انتقام براي برقراري عدل و حفظ نظم در جامعه است؛ نه براي تشفّي خودِ قاضي، زيرا وي در اينجا قلب آزردهاي ندارد. او تنها ضامن عدل و نظم
340
جامعه است و به همين منظور از تبهكار انتقام ميگيرد.
اين قسم از كيفر، قراردادي و مخصوص دستگاه قضاست و از همين رو به اختلاف نظامهاي موجود در دنيا تفاوت دارد. هر ملّتي براي برقراري نظم جامعه خود داراي قراردادهايي در كيفر دادن تبهكاران است، چنانكه در نظام اسلامي، مثلاً تنبيه سارق با قطع دستْ و تأديب شارب الخمر با چند ضربه تازيانه انجام ميگيرد. خداي سبحان از آن رو كه براي تشريع امور دنيايي، دستگاه قضايي دارد از تبهكاران به اين نحو انتقام ميگيرد، چنانكه فرمود: ﴿والسّارِقُ والسّارِقَةُ فاقطَعوا اَيدِيَهُما) 1
سه. انتقامي كه طبيب از بيمار ناپرهيز ميگيرد. اين انتقام همان آثار تكويني ناشي از ناپرهيزي و تشديد مرض در دراز مدّت است. ممكن است هيچ يك از اين دو (طبيب و بيمار) ديگري را نشناسد و پس از اين مراجعه نيز هيچگاه يكديگر را نبينند و از حيات و ممات يكديگر بيخبر باشند و در اين مراجعه نيز هم پزشك با بيمار طبيبانه برخورد كند و هم بيمار حق پزشك را ادا كند؛ ليكن چنانچه بيمار هشدارهاي پزشك را ناديده گيرد، بيماري او شدّت مييابد. تشديد بيماري و مزمن شدن آن همان انتقامي است كه طبيب به تدريج از بيمار ناپرهيز ميگيرد. در واقع انتقام پزشك از بيمار نيست بلكه همانگونه كه اشاره شد انتقام ناپرهيزي است. انتقام مزبور به اين است كه آن غذايي كه پزشك دستور پرهيز از آن را داده بود و مريض رعايت نكرد كم كم و در دراز مدّت به صورت زهر درميآيد و مزيد بر علّت ميشود و بيمار را زمينگير كرده و به بستر مرگ ميفرستد. اين اثر، تكويني است؛ نه قراردادي، و از همينرو در سراسر جهان يكسان است.
^ 1 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.
341
چهار. انتقامي كه ولي مهربان از كودك بازيگوش ميگيرد، آنگاه كه به او ميگويد: به آتش دست نزن كه ميسوزي، به مارِ سمّي دست نزن كه مسموم ميشوي و مانند آن. چنين نيست كه اگر كودك، هشدار ولي را ناديده گرفت، در آينده مصدوم يا مسموم شود، بلكه هماكنون مصدوم ميشود. اين آتش كه به ظاهر شعلهاي زيبا دارد، حقيقت آن سوزنده است و آن مار كه به ظاهر نرم است حقيقتي زهرآگين دارد. كودك چون از سمي و گزنده بودن مار و سوزاننده بودن آتش بيخبر است، فريب نرمي پوست مار يا زيبايي شعله آتش را ميخورد. در اين حال چنانچه او با بياعتنايي به سخن ولي خود به آتش دست زد اگر چه نميفهمد كه آنچه او با آن در ارتباط است آتش است و دست ميزند، ليكن دست زدن همان و سوختن همان. ممكن است او هماكنون متوجّه نقص عضو خود نشود و در آينده بفهمد؛ ليكن دست او هم اكنون ناقص ميشود؛ نه در آينده، از اين رو اگر در بزرگسالي از خود وي علّت نقص عضو او را جويا شوند ميگويد: در كودكي دست به آتش زدم.
تذكّر: 1. تفاوتهاي اقسام مذكور از انتقام، در اين است كه بعضي تكويني و برخي اعتبارياند. اعتباري گاهي در فضاي شريعت الهي است و گاهي در حوزه تقنين اعتباري بشري. تكويني نيز گاهي در حدّ قوّه است و زماني در حدّ فعليت؛ مثلاً رعايت نكردن دستور پزشك هماكنون انتقام بالقوّه دارد و بعداً به فعليت ميرسد؛ ولي رعايت نكردن دستور ولي مهربان هماكنون انتقام بالفعل دارد.
2- كيفر تكويني الهي گاهي در دنياست؛ مانند طوفان نوح، خسف قارون و غرق فرعون، و گاهي در آخرت است. بين اين دو صنف نيز در عين تكويني بودن كيفر، تفاوت اندكي قابل ترسيم است.
342
3- عموم يا اطلاق بعضي از ادله نقلي، مانند: ﴿هَل تُجزَونَ اِلاّما كُنتُم تَعمَلون) 1 ميتواند كيفرهاي تكويني دنيا را هم شامل شود، زيرا مورد نه مخصِّص عموم وارد است و نه مُقيِّد اطلاق آن.
4- وجوه مذكور در تصوير انتقام، تقريباً در طول يكديگر است و دقيقترين وجه ـ حتي نسبت به قسم سوم كه آن نيز تكويني است ـ همان قسم چهارم است.
انتقام الهي از تبهكاران
انتقام خداي سبحان از تبهكاران بدينگونه است كه صورت باطني اعمال آنها را ظاهر ميكند و بدين جهت از قبيل قسم چهارم از اقسام انتقام است.
قسم چهارم اين است كه درون گناه، آتش و سمّ است، اگر چه در درازمدّت معلوم ميشود و گنهكار در قيامت ميفهمد كه سمّ و آتش ميخورده است. گناه، هم اكنون سمّ و آتش است؛ نه اينكه عملِ حرام در درازمدّتْ به صورت سمّ درآيد و عامل در قيامت مسموم شود. گناه مانند سمّ خوش گواري است كه شخص نميداند سمّ است و آن را مينوشد و از نوشيدنش لذت ميبرد؛ ليكن درون آن هلاكت است. البته لازم است عنايت شود كه سمّ و مهلك بودن شربتِ مزبور براي بعضي از قوا منافي آن نيست كه براي برخي ديگر از قوا گوارا و سودمند باشد.
ظاهر آيه شريفه ﴿اِنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ اَمولَ اليَتمي ظُلمًا اِنَّما يَأكُلونَ فيبُطونِهِم نارًا وسَيَصلَونَ سَعيرا) 2 نيز اين است كه باطن گناه آتش است؛ نه
^ 1 – ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 90.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
343
اينكه بعداً آتش ميشود و نه اينكه با در تقدير گرفتن مضاف يا حرف جر گفته شود مراد اين است كه ﴿إنّما يأكلون في بطونهم شيئاً كالنار﴾. گفتني است كه ذكر تصرّف غاصبانه و ظالمانه در مال يتيم در اين آيه از باب تمثيل است؛ نه تعيين، و از آن روست كه يتيم مظلومتر از ديگر مظلومان است و اثر ظلم به او گدازندهتر است، وگرنه آن ويژگي ـ كه تصرّف غاصبانه، آتش است و غاصب، خورنده آن ـ به مال يتيم اختصاص ندارد.
احاديث و بياناتي همچون: «إنّ النّار حفّت (حجبت) بالشهوات» 1 و «مَثل الدّنيا مَثل الحيّة: ليّنٌ مَسُّها، قاتلٌ سمّها» 2 نيز ناظر به اين حقيقت است كه درون خود سيئات و معاصي، آتش و سمّ است، اگرچه گنهكار آنگاه كه امعاي وي تكه تكه شد: ﴿فَقَطَّعَ اَمعاءَهُم) 3 سمّي و آتشين بودن آن را ميفهمد. اين آتش معنوي اثر دارد؛ ليكن محسوس نيست، همانگونه كه اگر ميزبان هنگامي كه سرگرم پذيرايي از مهمانانِ جشن است آسيبي به او برسد و مثلاً پايش خونين شود، آنرا احساس نميكند؛ نه اينكه درد و خون نباشد، بلكه هست و او پس از مجلس جشن آنرا ميفهمد.
مؤيّد اينكه انتقام خداي سبحان از تبهكار از قبيل قسم چهارم از اقسام مذكور براي انتقام است، افزون بر ظواهر ياد شده، آيات فراواني است با اين مضمون كه انسان با عين عمل خود كيفر ميبيند. از آن جمله، آيه مورد بحث است كه طبق آن، پيروي باطل از سران شرك، در قيامت به صورت تأسف و تحسّر ظهور ميكند: ﴿كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم﴾.
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176 ـ بند 2.
^ 2 – ـ همان، نامهٴ 68.
^ 3 – ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 15.
344
زمخشري ميگويد: حسرات مفعول سوم «يُري» است و معناي آيه اين است كه اعمال تبهكاران به حسرات منقلب شده، آنان به جاي اعمال حسرات ميبينند 1 ؛ ليكن ظاهر اين است كه اين حسرت عين عمل باطل دنيوي آنهاست.
اگر دليل عقلي يا نقلي بر خلاف ظواهر مذكور اقامه نشد، بلكه ظواهر آيات و روايات كه بر امور ياد شده دلالت داشت با تأييد براهين عقلي همراه بود، هيچ داعي وجود ندارد تا اينگونه آيات توجيه و به گمان حذف مضافْ بر مجاز، خواه مجاز در كلمه يا مجاز در اسناد، حمل شود.
پيوند عمل با عامل
در قيامت، همه اعمال گذشته انسان، مشهود و در محضر خود اوست و هيچ كس در اينكه عمل از آنِ اوست ترديدي ندارد. راز اين مطلب آن است كه براساس اصول سهگانه زير، عمل با عامل ارتباط ضروري دارد:
نخست اينكه هيچ عملي از بين نميرود. البته معيار عمل بودن هر كاري پيوند با عزم و اراده عامل است كه در بحث از تجرّد روح، بقاي روح، حفظ اوصاف روح و مانند آن، اصل مطلب روشنتر طرح خواهد شد، به هر تقدير، ممكن نيست موجودي، و از جمله عمل انسان، به كلي و از كل نظام محو شود، پس به يقين، عمل انسان موجود است.
توضيح اينكه چيزي كه موجود شد، منعدم گشتن عين همان شيء از همان مقطع خاص وجودي، همچنين منتفي شدن آن از مجموع دايره هستي كه عين آن مقطع خاص را هم در بر دارد تناقض است؛ امّا عَدم نسْبي آن، كه در
^ 1 – ـ الكّشاف، ج 1، ص 212، با تحرير اندك.
345
مقطع ديگر از دايره هستي است، ممكن است؛ ليكن نقيض وجود آن نيست. فرض چهارم اين است كه آن شيء در سير وجودي نقص پيشين خود را از دست بدهد و به صورتي كاملتر درآيد. روشن است كه چنين تبديلي هرگز انعدام نخواهد بود.
دوم ينكه هيچ موجودي در عالم، بيارتباط با موجودات ديگر نيست. نظام عالَم، نظام علّي و معلولي است و همچون حلقات يك سلسله هر كدام به جايي مرتبط است.
سوم اينكه هيچ عملي عامل خود را رها نميكند و به غير عامل نميپيوندد: ﴿اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لاَنفُسِكُم واِن اَسَأتُم فَلَها) 1 زيرا ﴿لَيسَ لِلاِنسنِ اِلاّما سَعي) 2 حرف «لام» در آيه نخست براي اختصاص است؛ نه براي انتفاع تا ناگزير در جمله مربوط به اسائه از قبيل مشاكله باشد. منظور از اختصاص در اينجا اختصاص وجودي است و در خصيصه وجودي چيزي جز رَبط علّي و معلولي نيست.
نتيجه اصول سهگانه فوق اين است كه عملْ عامل را رها نميكند. حالْ آن عمل يا صلاح است يا طلاح. عمل صلاح مايه تكامل و حرّيت، و عمل طلاح مايه هبوط و بردگي عامل است، از اين رو جز صالحان و نيكوكاران كه عمل در اختيار آنهاست، ديگران بدهكار و در رهنِ آن دَيْن هستند: ﴿كُلُّ امرِيءٍ بِما كَسَبَ رَهين) 3 ﴿كُلُّ نَفسٍ بِما كَسَبَت رَهينَة) 4 مديون در دنيا خانه
^ 1 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
^ 2 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 39.
^ 3 – ـ سورهٴ طور، آيهٴ 21.
^ 4 – ـ سورهٴ مدّثر، آيهٴ 38.
346
يا فرش و مانند آن را به دائن به عنوان رَهن ميسپارد؛ ولي در آخرت چون همه چيز، جز عقايد و اخلاق و اعمال، از انسان منقطع است، انسانِ بدهكاري كه ناگزير از گرو دادن است چارهاي ندارد، جز اينكه خود را به گرو بسپارد، از اينرو خود شخص بدهكار كه حقوق الهي و مردمي بر عهده اوست گرو گرفته ميشود.
اشتراك بدنه خارجي عمل
مقصود از عمل در اينگونه مباحث حركات خارجي نيست. حركات خارجي، مشترك بين صالح و طالح است. نقش اراده و نيّت در تعالي، تنزل يا حبط عمل، همچنين تطبيق عمل و تحصيل موافقت يا مخالفت آن با شرع چنان است كه گاه يك عمل كه بدنه خارجي آن نسبت به دو نفر يكسان است براي يكي نور و براي ديگري نار است؛ مثلاً سخني كه در غياب كسي گفته ميشود، اگر براي ارشاد و نصيحت و هدايت او باشد نور است و اگر از آن جز عيبجويي و تنقيصِ وي قصد نشود «اِدام كلاب النار» 1 است. مال يتيم يا وقف كه هم يتيم يا موقوفٌ عليه و هم غاصب آن را ميخورد، براي آن يتيم يا موقوف عليه حلال است؛ اما براي غاصب، آتش است. آنچه آتش است گناه، يعني غصب مال است؛ نه خود مال. مال از آنرو كه موجود عيني است نه نور به شمار ميآيد و نه نار.
سكّه، اسكناس يا هر وجه نقد رايج ديگر، در دنيا پيوسته دست به دست ميگردد. اين پول براي كسي كه آن را از راه حلال به دست آورده و در راه حلال
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 72، ص 246.
647
صرف كرده وسيله رحمت است؛ ولي اگر كسي آن را احتكار كرد همان را داغ كرده و به صورت گداخته به پيشاني و پهلو و پشت او ميزنند: ﴿والَّذينَ يَكنِزونَ الذَّهَبَ والفِضَّةَ ولايُنفِقونَها في سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرهُم بِعَذابٍ اَليم ٭ يَومَ يُحمي عَلَيها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكوي بِها جِباهُهُم وجُنوبُهُم وظُهورُهُم هذا ماكَنَزتُم لاَنفُسِكُم فَذوقوا ما كُنتُم تَكنِزون) 1 و پس از مرگ او اگر فرزند و وارث صالح وي آن پول را به عنوان وجوه خيريه در خدمات اجتماعي صرف كرد، همان عمل، روح و ريحان و نور ميشود، بنابراين آنچه روشني نور يا داغي و گداختگي نار ميگردد عمل صالح و طالح است و همان به صورتهاي گوناگون در ميآيد وگرنه چنانچه عين گنج گداخته گردد، تنها در دست محتكر نميماند تا فقط او با آن داغ شود. غرض آنكه متن آن عمل طالح، مثلاً حقيقت بخل، به صورت همان كنز و مال مورد بخل، در حال گداختگي ظهور ميكند و طوق لعنت شده، گردنگير بخيل ميشود: ﴿سَيُطَوَّقونَ ما بَخِلوا بِهِ يَومَ القِيمَة) 2 نه مال خارجي يا صندوقي كه مال در آن نگهداري شده است، زيرا آن مال اگر در راه خدا صرف شود روح و ريحان است و اگر به عنوان بيت المال در اختيار ولي مسلمين قرار گيرد و در راه خدا صرف شود نور و بركت خواهد بود.
تذكّر اين نكته سودمند است كه در احكام فقهي، از جهت تعلق زكات و مانند آن، ممكن است بين طلا و نقره و بين اسكناس فرق باشد؛ ليكن از لحاظ كلامي و تفسيري كنز بين آنها فرقي نيست؛ يعني چه دِرهم و دينار مسكوك را ذخيره كند و چه اسكناس را در جهت عذاب فرقي نيست.
^ 1 – ـ سورهٴ توبه، آيات 34 ـ 35.
^ 2 – ـ سورهٴ ال عمران، آيهٴ 180.
348
مكاني كه عمل صالح و طالح در آن انجام ميشود نيز مشمول نكته ياد شده است. در قيامت قطعهاي از زمين هزاران شهادت و شكايت دارد و به هزاران صورت ظهور ميكند. اين مكان در قيامت مانند مكان دنيا نيست كه در آنِ واحد بيش از يك صورت نداشته باشد، بلكه زميني است كه در طول ساليان دراز و در مقاطع گوناگون وضع آن دگرگون شده و ميليونها صورت به خود گرفته است؛ مثلاً ابتدا بيابان بود، آنگاه به صورت بازار در آمده، بعد ميكده شده، سپس مسجد و پس از آن به خيابان تبديل شده است؛ همچنين ميلياردها نفر، هر يك در مقطعي مالك آن شدهاند و ميليونها صالح و طالح بر روي آن هزاران كار خير و صواب يا شرّ و ناصواب كردهاند. همين زمين در قيامت بايد درباره آنچه بر آن گذشته شهادت دهد و شكايت كند، از اين رو در آنِ واحد ميليونها صورت دارد و براي همه، و البته براي هر كس به صورتي، ظهور ميكند، براي برخي به صورت طوق لعنت و براي بعضي به صورت ميوه و مانند آن، حال آنكه شيء واحد در دنيا تنها يك صورت دارد، بنابراين اولاً زمين معاد از آن جهت كه زمين واحد دنيا بوده است به لحاظ معادْ شيء واحد نيست. ثانياً انسانها متن آن زمين را ميبينند. ثالثاً چون آنچه بر آن گذشته هزاران عمل است در حقيقت اعمال زشت و زيباست كه به صورتهاي گونه گون درميآيد.
عينيت عمل در قوس نزول و صعود
در آخرت متن عمل فسق هر كس به او ارائه ميشود. اين ارائه به معناي ظهور عين صحنه فحشا و فسقِ جوارح يا جوانح دنيا نيست، زيرا عملْ تنها به عامل متكي است، بلكه آنچه در دنيا بود در قيامت به گونهاي مناسب با آن نشئه
349
ظهور ميكند كه انسان يقين دارد مشهود وي عين عمل او در دنياست.
ظهور اخروي عمل به لحاظ خصوصيت نشئه دنيايي مانند عمل دنيايي نيست؛ ليكن به لحاظ نحوهاي از عينيت كه بين اين دو است، عين آن است و آنچه را كه عامل ميبيند عين كار اوست در دنيا، و ديدن او نيز درست است.
توضيح اينكه اشيا قبل از اينكه به عالم طبيعت تنزل پيدا كنند و به صورت ماده و عنصر تكوّن يافته و خصوصيتهاي اين نشئه را بپذيرند، وجود خاص آنها در عالم ديگر است. حوادث نيز اينگونه است كه قبل از ظهور در اين نشئه، در عالم ديگر، يعني عالم مثال و عوالم برتر از آن، نقشه برداري و تنظيم شده و از آنجا با حفظ همه مبادي، مباني و علل و عوامل اختياري آنها به اين عالم تنزّل و ظهور ميكند، بر اين اساس آنچه در جهان طبيعت واقع شده و يافت ميشود عين آن در عالم ديگر و الواح عاليه به گونه مناسب با آن عالم وجود داشته و دارد.
اگرچه آنچه در نشئه غيب و آنچه در عالم طبيعت است واقعاً دوتاست يكي بر اثر تجرّد، ماده ندارد، سنگين نيست، قابل تقسيم به نصف و ثُلث و رُبع نيست و مرگ بردار نيست؛ اما ديگري همه اين احكام را داراست ليكن ترديدي نيست كه عين آنچه در عالم طبيعت است در نشئه برتر نيز هست و عين همان به نحو تجلّي نه تجافي ظهور كرده است.
عينيت ياد شده، هم در قوس نزول است و هم در قوس صعود؛يعني همانگونه كه در قوس نزول، خواه در جهان تكوين و خارج يا در حيطه نفس انسان، بين عالم مثال و عالم طبيعت و در مرحله بالاتر بين عالم عقل و عالم طبيعت، نحوهاي از عينيت است كه در طول هم بوده و اصل آن در هر نشئه مناسب با همان نشئه ظهور دارد، در قوس صعود نيز اينگونه است كه آنچه در
350
جهان طبيعت است عين آن به عوالم ديگر ميرود؛ نه غير آن. البته در هر نشئه حكم همان نشئه و در هر موطني اثر خاص همان موطن را داراست.
راز آگاهي انبيا و اولياي الهي(عليهماالسلام) از حوادث آينده و علم آنان به غيب نيز آگاهي به آن نشئه و برقراري ارتباط حضوري با الواح عاليه، يعني لوح محفوظ، امّ الكتاب، كتاب مبين، لوح محو و اثبات و مانند آن است كه آنچه در آينده اتفاق ميافتد از قبل با همه مبادي اختياري آن در آن الواح تنظيم شده است.
اينكه برخي افراد در رؤياي صادقه، گاهي بيتعبير و گاه با تعبير، حقيقت آنچه را در آينده واقع ميشود به صورت مناسب با عالم مثال ميبينند نيز بر همين مبناست.
روشن است كه عينيت وجود طبيعي و فراطبيعي به معناي بودن وجود مادي و تدريجي و نيز تجزيهپذيري طبيعي در عالم مثال نيست. آن آب زلال يا قدح شيري كه انسان در عالم رؤيا ميبيند و مينوشد و تعبير آن بهرهمندي از علم و حكمت است، عصاره علم يا حكمت چندين سالهاي است كه نصيب عالم يا حكيم ميشود. غرض آنكه حقيقت علم و حكمت در نشئه عقل، تمثّل به آب زلال و شير در نشئه مثال، رنج چندين ساله درس و بحث و دعاي سحر و وِرد پگاه در نشئه طبيعت و سرانجام نيل به مقام شامخ علم و حكمت در قوس صعود، همگي يك حقيقت است كه هر لحظه به شكلي در نشئهاي جلوه ميكند.
نمونه و نحوهاي از وحدت عيني كه انسان در گفتار و نوشتار، هم در نزول و تنزل و هم در صعود و تعالي دارد و حقيقت است، نه مجاز، اين است كه عين آنچه را ميگويد يا مينويسد پيش از اين در انديشه عقلاني خود تصور و تصديق كرده آنگاه در مرحله وهم و خيال تنزل داده سپس آن را ميگويد يا
351
مينويسد و چنين ميگويد: آنچه را در ذهنم بود و فهميدم بيان كردم؛ با اينكه آنچه در ذهن و روح انسان است علم، مجرد، بسيط و ثابت است كه تجافي در آن راه ندارد.
همچنين است آنگاه كه پس از شنيدن يا خواندن و فهميدن سخن يا نوشتهاي ميگويد: آنچه را كه گوينده گفته يا نويسنده نوشته بود فهميدم و عين آن را حفظ كردم، با اينكه گفته انسانْ آهنگ و صوتي است كه قائم به خود اوست و عين آن را نوار حفظ ميكند؛ نه انديشه. نوشته نيز مركّبي بر روي كاغذ است؛ يعني جِرم و جسمي با علامتهايي بر روي جِرم و جسمي ديگر است. اين جسم، يعني مركّب، آنگاه كه با نقشي خاص و ترتيبي مخصوص، تقسيم و چيده شود، كلماتي را تشكيل ميدهد كه متعلم به وسيله شنيدن يا ديدن و طبق قرارداد، مطلبي را از آن ميفهمد، بنابراين با اينكه آنچه در خارج است جِرم دارد و مادي است و آنچه به ذهن آمده انديشه و علم و در نتيجه مجرد و ثابت است؛ ليكن انسان بين آنها عينيتي قائل است؛ خواه در تنزل و هبوط يا در ترقّي و صعود.
اين عينيت، كه عينيتي بين حقيقت و رقيقت شيء واحد است و مصحح آنْ حمل و «اينْ هماني» است، غير از اطلاق مسامحي «عين» بر دو شيء مماثل است. در مورد اخير حتي اگر از كسي كه با اشاره به دو مصنوع همگون يك كارخانه گفته: «اين يكي عين ديگري است» سؤال شود كه آيا اين عين ديگري است يا مثل آن؟ پس از اندكي تأمل پاسخ ميدهد كه «مثل آن است؛ نه عين آن»؛ ليكن در سلسلههاي نزول يا صعود ياد شده اگر سؤال شود: آيا مثل آنچه را فهميديد گفتيد و نوشتيد يا عين آن را؟ و آيا مثل آنچه را گفته و نوشته شده بود فهميديد يا عين آن را؟ ميگويند: عين آن را؛ نه چيزي ديگر.
352
چنانكه پيش از اين اشاره شد، همان نحوه عينيت كه در قوس نزول است در قوس صعود نيز هست، و نمونه آن عينيتي است كه بين عمل دنيايي و صورت اخروي آن است.
بر اين اساس كه هر چيز در هر نشئه و عالمي ظهور خاص و مناسب با همان عالم دارد، عمل در دنيا به صورتي و در قيامت به صورتي ديگر ظهور ميكند و آن عمل كه در قيامت به صورت مخصوص خود ظهور كرده عين همان عمل است كه در دنيا بود؛ امّا چون دو ظهور جداگانه است گفته ميشود: «آن عمل، جزاي اين عمل است» وگرنه در حقيقت همان عمل دنياست كه به آن صورت ظهور كرده و به عملكننده ارائه ميشود؛ به بيان ديگر، نتيجه عمل، همان عمل است كه به صورت خاص ظهور ميكند؛ البته نه مانند قطع دست دزد يا اجراي حدّ بر زناكار يا تعزير غيبت كننده، كه گرچه امور ياد شده نتيجه اعمال سوء آنهاست، ليكن نتيجهاي قراردادي و گاه قابل افزايش، كاهش يا عفو است. آن نتيجه كه عين عمل است اگر چه به جعل الهي است؛ ليكن جعل جديد تكويني يا جعل تشريعي نيست و چنانچه به صورت جزا بيان شد بيان مجعول تكويني است.
غذاي آلوده كه در قرآن با تعبير «صديد» 1 «غِسلين» 2 (چركابه) و «ضريع» 3 (خار خشك) آمده، حقيقت و عين گناهاني چون غيبت، زنا، زبان گزنده، قلم، خط مشي و سيره گزنده است؛ نه نتيجه قراردادي آن، از اين رو در قيامت آنگاه كه اين غذاي آلوده و چرك و خون و تيغ را به شخص غيبت
^ 1 – ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 16: ﴿من ورائه جهنم و يسقيٰ من ماءٍ صديد﴾.
^ 2 – ـ سورهٴ حّاقه، آيهٴ 36: ﴿و لا طعامٌ الّا من غسلين﴾.
^ 3 – ـ سورهٴ غاشيه، آيهٴ 6: ﴿ليس لهم طعامٌ الّا من ضريع﴾.
353
كننده ـ كه به صورت سگ درآمده است 1 ـ و زناكار و گزندهگو و هتك كننده حيثيت ديگران ميخورانند ميگويند: ﴿ذوقوا ما كُنتُم تَعمَلون) 2 ﴿وقيلَ لِلظّلِمينَ ذوقوا ما كُنتُم تَكسِبون) 3 ﴿ذوقوا فِتنَتَكُم هذا الَّذي كُنتُم بِهِ تَستَعجِلون) 4 يعني آنچه را مييابيد عين عمل شماست، همانگونه كه تأسف و تحسّر، عين تبعيت كاذب و باطل است: ﴿كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم﴾؛ نه آنكه چون اعمال زشت دنيا سبب حسرت در معاد ميشود نام مسبّب را به سبب داده باشند، آنطور كه برخي مفسران بر آناند 5.
بيان فوق، هم مطلق است و هم كلي؛ همه انسانها، اعم از مؤمن و كافر، و همه اعمال و شئون را، هر اندازه كه باشد، شامل ميشود، چنانكه خداي سبحان فرمود: ﴿يَومَئِذٍ يَصدُرُ النّاسُ اَشتاتًا لِيُرَوا اَعملَهُم ٭ فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يَرَه ٭ ومَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه) 6
نيت، اساس عمل
اصل كلي پيشگفته، نيت را نيز شامل ميشود، زيرا براساس بحثهاي كلامي، نيت نيز عمل جانحي است: «نيّة المؤمن خيرٌ من عمله» 7 از اينرو
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 72، ص 246 و 262: «إياك والغيبة، فإنّها إِدام كلاب النار».
^ 2 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 55.
^ 3 – ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 24.
^ 4 – ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 14.
^ 5 – ـ آلاء الرّحمن، ج 1، ص 279.
^ 6 – ـ سورهٴ زلزله، آيات 6 ـ 8.
^ 7 – ـ الكافي، ج 2، ص 84.
354
انسان درباره خاطراتش نيز محاسبه ميشود: ﴿واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ اللّه) 1 زيرا عمل، خواه جارحي يا جانحي، باطن و حقيقتي دارد و اين باطن و حقيقت گاهي در دنيا و عمدتاً در آخرت ظهور ميكند. نيت كه هر كاري براساس آن انجام ميشود، موجود و ثابت و همان نار يا نور است. نيتهاي خيري كه انسان به عملي كردن آن موفّق نشده است نيز محاسبه و جزا داده ميشود.
نيتِ سوء، كيفر دارد، اگرچه آن عملِ مورد نيتْ نوشته و به آن كيفر داده نشود. تجرّي را نيز حتي كساني كه گناه نميشمارند، كاشف از خبث سريره دانسته و گفتهاند: متجرّي براي خبث سريرهاش كيفر ميشود 2.
بشر بر اثر ترقي و پيشرفت علم اين امكان و توان را يافته است كه دورترين و ريزترين موجودات مادي را ببيند و از ژرفاي درياها و اوج آسمانها آگاهي يابد؛ ليكن نميتواند نيت و امور مجرد ديگر را كه از قلمرو صنعت و علم تجربي بيرون است، مشاهده كند، مگر آنكه آثار فيزيكي آن در قلمرو بدن ظاهر شود و از اينراه به نيّت كه مجرّد است پي برده شود. سخن گفتن از نقص كسي در غياب او گاهي براي تأديب وي يا به عنوان «نُصْح مستشير» است و گاه گوينده قصد عيبجويي و تنقيص دارد؛ نمود خارجي هر دو عمل يكي است؛ ولي تمايز و گونهگوني اين عناوين به «نيت» است و آن در قيامت مجسم ميشود. در آن روز، سخن نخست كه به قصد تأديب يا نصح مستشير
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
^ 2 – ـ خبث سريره، بحثهاي كلامي دارد؛ نه اصولي، هر چند بحث تجّري در اصول مطرح شده است. ر.ك: كفاية الأصول، ص 259 ـ 262.
355
بود، نور و سخن دوم، يعني غيبت و عيبجويي «اِدام كلاب النار» 1 است.
بنابراين همانگونه كه علم كه حقيقتي مجرد است يا حكمت كه حقيقتي عقلي است، آنگاه كه به عالم مثال تنزل كند، ظهور علم به صورت آب زلال و ظهور حكمت به صورت شير است و ديدن و نوشيدن آب زلال يا شير در عالم رؤيا نشان بهرهمندي از علم و حكمت است و از باب تشبيه معقول به محسوس حكمت به شير، وعلم به آب زلال تشبيه ميشود نيت نيز هرگاه از موطن اخلاص عقلي به عالم مثال تنزل كند از آن مرحله به صورت جسم ظهور ميكند، و همانگونه كه اگر عمل به صورت جسم ظهور كند صدها باغ خواهد شد، نيت و اراده و ايمان نيز چنانچه بعد از هبوط به عالم مثال، به عالم طبيعت ظهور كند صدها باغ ميشود. راز ظهور اعمال در قيامت به صورتهاي گوناگون، همچون مار و عقرب يا رَوْح و ريحان و مانند آن نيز اين است كه اساس اعمال، نيات و ملكات است و همين نيتها و ارادهها و اوصاف نفساني است كه به اعمال شكل و صورت ميبخشد: «إِنّ الله عزّوجلّ يحشر النّاس علي نيّاتهم» 2 گونهگوني ظهور نيت در عوالم گوناگون نيز از آن روست كه هر چيز در هر نشئهاي ظهوري خاص دارد.
تجسّم، ارائه و جزاي عمل در قرآن
از نكات مستفاد از آيه مورد بحث، جاودانگي عمل انسان و عدم زوال آن، جزا داده شدن انسان به خود عمل و مشخص بودن نحوه جزاي عمل است. بر اساس مباحث گذشته، مجموع آيات قرآنكريم را كه ناظر به بحثهاي ذيل است
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 72، ص 246.
^ 2 – ـ الكافي، ج 5، ص 20.
356
ميتوان در ده طايفه خلاصه كرد كه گرچه گاهي مضمون بسياري از آنها مشترك است؛ ليكن ظهورشان يكسان نيست. اين بحثها عبارت است از عمل، تجسم عمل، جزاي به عمل، رهين عمل بودن انسان، اينكه عمل داراي گونهاي از واقعيت است، مصوّر شدن عمل به برخي صورتها، ظهور عامل به صورت عمل، ظهور عمل به صورت جزا و…. قبل از بيان طوايف دهگانه آيات، چند نكته در بارهين تقسيم سودمند است:
1. دهگانه بودن آيات مورد اشاره به معناي معارض بودن آنها با يكديگر نيست تا به جمعبندي نياز داشته، انعقاد بحث و محور آن براي جمع كردن بين آنها باشد، بلكه آنها در طول هم نتيجه ميدهند.
2. حصر ياد شده عقلي نيست، زيرا ممكن است با بررسي بيشتر، آيات و نتايج ديگري نيز در كنار آيات و ثمرات پيشگفته قرار گيرد. آياتي كه ممكن است استخراج شود چنانچه جزو خطوط فرعي آن ده طايفه باشد، ضمن آنها درج ميشود و اگر به لحاظ بحث و محتوا داراي عناويني مستقلّ از آنها باشد، بر شمار طوايف مزبور افزوده خواهد شد.
3. همانگونه كه در معارف اسلامي، ثقلين با هم هستند و در هيچ مسئلهاي نميتوان قرآن را بدون رهنمود عترت(عليهماالسلام) معيار قرارداد چنان كه حديث مأثور را نميتوان بدون عرض بر كتاب خدا حجّت قرار داد در اين مسئله نيز بر اساس همان تقسيم آيات، روايات نيز به ده طايفه يا بيشتر تقسيم ميشود.
طوايف و گروههاي دهگانه مزبور عبارت است از:
يكم. آياتي كه بر اصلِ بودن عمل، خير يا شر، كوچك يا بزرگ، و اينكه انسان در قيامت متن عمل خويش را ميبيند، دلالت دارد؛ مانند: ﴿يَومَ تَجِدُ
357
كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا وما عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَينَها وبَينَهُ اَمَدًا بَعيدًا ويُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ واللّهُ رَءُوفٌ بِالعِباد) 1 طبق اين آيه شريفه، تبهكار آنگاه كه عمل شرّ خويش را ديد اميد و آرزو و علاقه كاذب وي اين است كه اي كاش بين او و بين آن عمل، فاصله زماني فراوان و دوري بود، به طوري كه نه آن عمل به او ميرسيد و نه او به آن عمل، تا از گزند آن در امان باشد. اگر عمل، موجود و در محضر عملكننده نميبود و عامل در گرو آن قرار نداشت، بلكه عمل مثلاً حادثهاي واقع شده در چندين هزار سال گذشته يا آينده ميبود و كاملاً از هم جدا بودند، ارتباطي با عملكننده نداشت تا وي چنان آرزو و علاقهاي داشته باشد.
برخي ديگر از آيات اين دسته عبارت است از: ﴿ووجَدوا ما عَمِلوا حاضِرا) 2 ﴿واَن لَيسَ لِلاِنسنِ اِلاّما سَعي ٭ واَنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُري) 3 به قرينه آيه اخير، «تذكّر» در آيه شريفه ﴿يَومَ يَتَذَكَّرُ الاِنسنُ ما سَعي) 4 نيز به معناي «رؤيت» است.
مستفاد از آيات ﴿يَومَئِذٍ يَصدُرُ النّاسُ اَشتاتًا لِيُرَوا اَعملَهُم ٭ فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يَرَه ٭ ومَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه) 5 نيز اين است كه اوّلاً اصل حشر و نشر براي ارائه اعمال انسانهاست. ثانياً قيامت كبرا همچون قبر و برزخ نيست. در قبر و برزخ تنها خطوط و مسائل كلي و اصلي و اوّلي اسلام و
^ 1 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 30.
^ 2 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
^ 3 – ـ سورهٴ نجم، آيات 39 ـ 40.
^ 4 – ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 35.
^ 5 – ـ سورهٴ زلزله، آيات 6 ـ 8.
358
سؤالاتي در باره مبدأ، معاد، وحي و رسالت، امامت، قبله و مانند آن مطرح است؛ امّا در قيامت نه تنها آن اصول كلي مطرح است، بلكه ذرات ريز اعمال و جزئيات هر عملي به انسان ارائه ميشود.
دوم. آياتي كه افزون بر بيان اصل حضور عمل، كه در طايفه نخست بازگو شد، بين خير و شر فرق گذارده و جايگاه يافت آن را نيز مشخص كرده، چنين ميفرمايد: عمل خير، عند الله است:﴿واَقيموا الصَّلوةَ وءاتوا الزَّكوةَ وما تُقَدِّموا لاَنفُسِكُم مِن خَيرٍ تَجِدوهُ عِندَ اللّهِ اِنَّ اللّهَ بِما تَعمَلونَ بَصير) 1 ﴿وما تُقَدِّموا لاَنفُسِكُم مِن خَيرٍ تَجِدوهُ عِندَ اللّهِ هُوَ خَيرًا واَعظَمَ اَجرًا واستَغفِرُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم) 2 و چون عملْ عامل را رها نميكند و هر عملي با عامل خود در ارتباط بوده و از او جدا نميشود، جايگاه عاملِ خير نيز «عند الله» است، بر همين اساس مؤمنان نزد خداي سبحان قدم صدق و قعود صدق دارند: ﴿وبَشِّرِ الَّذينَ ءامَنوا اَنَّ لَهُم قَدَمَ صِدقٍ عِندَ رَبِّهِم) 3 ﴿اِنَّ المُتَّقينَ في جَنّتٍ ونَهَر ٭ في مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَليكٍ مُقتَدِر) 4
سوم. آيات دالّ بر اينكه انسان، عمل را به همراه خويش دارد و آنچه را به همراه خود احضار كرده ميفهمد؛ مانند: ﴿واِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت ٭ واِذَا السَّماءُ كُشِطَت ٭ واِذَا الجَحيمُ سُعِّرَت ٭ واِذَا الجَنَّةُ اُزلِفَت ٭ عَلِمَت نَفسٌ ما اَحضَرَت) 5 انسان قافلهاي از عقايد، افكار، خاطرهها و اعمال را همراه خود
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 110.
^ 2 – ـ سورهٴ مزمّل، آيهٴ 20.
^ 3 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 2.
^ 4 – ـ سورهٴ قمر، آيات 54 ـ 55.
^ 5 – ـ سورهٴ تكوير، آيات 10 ـ 14.
359
دارد. در دنيا، هم انسانْ غافل و ناسي است و هم اعمالي كه در نهان انسان است بسته است. در قيامت، هم آن غفلت زدوده و انسان هوشيار ميشود: ﴿لَقَد كُنتَ في غَفلَةٍ مِن هذا فَكَشَفنا عَنكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد) 1 و هم آن بسته باز ميگردد: ﴿ونُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيمَةِ كِتبًا يَلقهُ مَنشورا) 2 از اين رو انسان در آن روز با تعجب ميپرسد: ﴿يوَيلَتَنا مالِ هذا الكِتبِ لايُغادِرُ صَغيرَةً ولاكَبيرَةً اِلاّاَحصها) 3
باز شدن بسته عقايد و اخلاق و اعمال انسان در قيامت، همانند درخت گردوي سالمند و تنومند و پرريشه و شاخه و برگ و ثمري است كه پيشتر با همه خصوصيات گستردهاش در درون دانه گردويي بسته بود و آنگاه كه به باغ آمد منشور و ظاهر شد.
چهارم. آياتي كه دلالت ميكند انسان به عين آنچه انجام داده است توفيه ميشود و عين عمل به عنوان توفيه به او اِعطا خواهد شد؛ مانند: ﴿ثُمَّ تُوَفّي كُلُّ نَفسٍ ما كَسَبَت) 4 ﴿ووُفِّيَت كُلُّ نَفسٍ ما كَسَبَت) 5 ﴿ووُفِّيَت كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت) 6 همان عمل، نه چيز ديگر، را توفيه كرده به او ميدهند، از اين رو نفرمود: «بما عملت».
پنجم. آيات دالّ بر اينكه در قيامت، انسانْ عين اعمال گذشته خويش را
^ 1 – ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
^ 2 – ـ سورهٴ اِسراء، آيهٴ 13.
^ 3 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 281.
^ 5 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 25.
^ 6 – ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 70.
360
تجربه كرده و آنها را ميآزمايد و مزه آن را ميچشد؛ مانند: ﴿هُنالِكَ تَبلوا كُلُّ نَفسٍ ما اَسلَفَت) 1 ﴿يَستَعجِلونَكَ بِالعَذابِ واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكفِرين ٭ يَومَ يَغشهُمُ العَذابُ مِن فَوقِهِم ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم ويَقولُ ذوقوا ما كُنتُم تَعمَلون) 2
خداي سبحان درباره ظهور برخي آثار سوء در جامعه تبهكار نيز ميفرمايد: اينگونه جوامع، عمل خود را ميچشند: ﴿ظَهَرَ الفَسادُ فِي البَرِّ والبَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِي النّاسِ لِيُذيقَهُم بَعضَ الَّذي عَمِلوا لَعَلَّهُم يَرجِعون) 3 عمل آنان به اين صورت كه اكنون ميچشند ظهور كرده است. همان چيزي كه در دنيا خوشمزه و شيرين بود، اكنون گدازنده است، زيرا «النّار حفّت (حجبت) بالشّهوات» 4 و هر آنچه در دنيا تلخ بود، اكنون لذّت بخش است، زيرا «الجنّة حفّت بالمكاره» 5
تذكّر: از آيه ﴿ظَهَرَ الفَسادُ فِي البَرِّ والبَحر…﴾ برميآيد كه برخي از آثار كيفري معاد در دنيا هم ظهور دارد؛ يعني متن عمل به صورت سانحهاي تلخ مبدّل ميگردد.
ششم. آياتي كه دلالت ميكند جزا نفس كار و متن عمل است و جز آن چيز ديگري نيست. اين نكته در آيات بسيار، گاه به صورت حصر و گاهي بدون حصر آمده است؛ مانند: ﴿هَل تُجزَونَ اِلاّما كُنتُم تَعمَلون) 6
^ 1 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 30.
^ 2 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيات 54 ـ 55.
^ 3 – ـ سورهٴ روم، آيهٴ 41.
^ 4 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176، بند 2.
^ 5 – ـ همان
^ 6 – ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 90.
361
﴿ولاتُجزَونَ اِلاّما كُنتُم تَعمَلون) 1 ﴿اليَومَ تُجزَونَ ما كُنتُم تَعمَلون) 2 ﴿اِنَّما تُجزَونَ ما كُنتُم تَعمَلون) 3
توضيح اين نكته هنگام ذكر آيات ناظر به چگونگي ارائه عمل خواهد آمد كه آنچه در قيامت ديده ميشود حقيقت عمل است، نه صورت دنيايي آن، وگرنه آن نشئه دنيا خواهد بود؛ نه آخرت و قيامت. در آنجا عمل، به حقيقتي متجسّم و ظاهر ميشود كه انسان هيچ ترديدي ندارد كه اين همان عمل اوست. در جزا و كيفر دادن تبهكار به عين و متن عمل نيز اينگونه است، چنانكه خداي سبحان فرمود: ما غُل برگردن كافران ميگذاريم و هرگز جزا غير از عمل نيست: ﴿وجَعَلنَا الاَغللَ في اَعناقِ الَّذينَ كَفَروا هَل يُجزَونَ اِلاّما كانوا يَعمَلون) 4 يعني عمل و حقيقت آن به صورت غل گردنگير درآمده است. امام سجاد(عليهالسلام) نيز در اين باره كه عمل، قلاده گردن ميشود فرمود: «صارت الأعمال قلائد في الأعناق» 5
بايد توجّه داشت اينكه در برخي آيات، جزا كه گفته شد عين عمل است و در بيشتر آيات، بدون ﴿باء﴾ ذكر شده همراه ﴿باء﴾ آمده است؛ مانند: ﴿هَل تُجزَونَ اِلاّبِما كُنتُم تَكسِبون) 6 اين ﴿باء﴾ متعلِّق را از متعلَّق جدا نميكند، از همين رو آيات و تعبيرهاي ياد شده هماهنگ است؛ مانند اينكه هنگام تأديب
^ 1 – ـ سورهٴ يس، آيهٴ 54.
^ 2 – ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 28.
^ 3 – ـ سورهٴ طور، آيهٴ 16؛ سورهٴ تحريم، آيهٴ 7.
^ 4 – ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 33.
^ 5 – ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 42.
^ 6 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 52.
362
كودك بازيگوشي كه با آتش خود را مصدوم كرده است گاه به او گفته ميشود: اين عمل توست كه اكنون از آن ميسوزي؛ جزاي كار خودت است، و گاهي گفته ميشود: با كارِ خويش، خودت را سوزاندي.
هفتم. آيات دالّ بر كيفيّت و چگونگي ارائه عمل به انسان است. اگر در آيه شريفه ﴿يَصدُرُ النّاسُ اَشتاتًا لِيُرَوا اَعملَهُم) 1 و مانند آن به اصل ارائه اعمال به مردم اشاره شد، در اين دسته آيات، نحوه و كيفيّت ارائه آنها نيز بيان شده است، چنانكه آيه مورد بحث ميفرمايد: خداي سبحان تبعيّت دروغين از زمامدارانِ باطل را به صورت تبرّي حسرتآميزِ صادق در ميآورد ﴿كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم﴾ و مسرّت كاذبِ تابع باطل به صورت حسرت صادق ظهور ميكند.
توضيح اينكه در قيامت، متن عمل با صورتي كه آن را در ميزان معاد ميسنجند ديده ميشود نه با صورت دنيايي و عامل آن ميفهمد كه عين عمل او به اين صورت درآمده است، زيرا در آن روز، اعمال به صورتي مناسب با آن نشئه و قابل سنجش در ميآيد و همه را با حق ميسنجند: ﴿والوَزنُ يَومَئِذٍ الحَقّ) 2 مثلاً معيار در سنجشِ سرقتْ، شيء ربوده شده نيست، بلكه حقيقت سرقت به گونهاي قابل سنجش ظهور ميكند. سارق نيز حقيقت سرقت، يعني همان را كه ميسنجند ميبيند؛ نه عين مسروقه دنيا را. همچنين بخيل، بخل را كه شرّ است براساس ﴿مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه) 3 ميبيند و همان
^ 1 – ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 6.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 8.
^ 3 – ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 8.
363
بخل سنجيده ميشود؛ ليكن در موقع كيفر 1 بخيل ميبيند كه همان مال مورد بخل طوق لعنت گردنگير او شد.
خداي سبحان در خصوص بخل فرمود: ﴿سَيُطَوَّقونَ ما بَخِلوا بِهِ يَومَ القِيمَة) 2 و به طور مطلق نيز فرمود: عمل هر كس همانند پرندهاي از مخزن و آشيانه غيب و نفس او به صورتي جسماني و مناسب با نشئه آخرت ظاهر شده و گردنگير او ميشود: ﴿وكُلَّ اِنسنٍ اَلزَمنهُ طئِرَهُ في عُنُقِهِ ونُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيمَةِ كِتبًا يَلقهُ مَنشورا) 3 از اينجا معناي «تطاير كتب» نيز معلوم ميشود و آن اينكه عملِ هر كسي به آن حقيقت و صورتي كه توضيح داده شد در ميآيد؛ نه اينكه عملكرد چندين ساله شخص را در نوشتهاي به او نشان دهند. نوشتن عمل به لحاظ معاد به معناي تجسيم و تثبيت متن عمل است ـ چنانكه كتابتي كه درباره خداي سبحان صادق است: ﴿كَتَبَ رَبُّكُم عَلي نَفسِهِ الرَّحمَة) 4 به معناي تثبيت و حفظ كردن اصل رحمت است؛ نه نوشتن با قلم ـ پس آن كتاب
^ 1 – ـ آنچه خوب يا بد است تملّك است؛ نه مال. همان مالي را كه زماني در تملك بخيل بود و او بخل ورزيد و به صورت طوق عذاب درآمد، ممكن است ديگري پس از تملك، سخاوتمندانه ايثار كند و براي او روح و ريحان شود. سهم امام نيز اگر بر عهدهٴ كسي بود و آن را تأديه نكرد، رجس ميخورد. همان مال آنگاه كه به امام داده شد بركت الهي ميشود. دربارهٴ زكات نيز اگر تعبير «وَسَخ» شده (الكافي، ج 1، ص 539 و ج 4، ص 58 و ج 5، ص 345) بدين معنا نيست كه شما وَسَخ را در راه خدا بدهيد. زكات همچون نماز، عبادت است و بايد به قصد قربت پرداخت شود. اگر آن مال، چرك باشد كسي چرك را قربةً إلي الله نميدهد، بلكه آن طهارت و قطع علاقه را (براي خدا) انجام ميدهد، بنابراين، عملِ واجبْ طهلرات و قربت است، و عصيان قذرات و بُعد از رحمت الهي است.
^ 2 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 180.
^ 3 – ـ سورهٴ اِسراء، آيهٴ 13.
^ 4 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.
364
اعمال، كتابي خارجي و حقيقي و تكويني است؛ نه تدويني، زيرا وجود كتبي و لفظي عمل قابل انكار است و شخصِ تبهكار ميتواند ادّعا كند كه آنچه را در آن نوشته آمده به ياد ندارد انجام داده باشد؛ ولي او متن عمل را مشاهده ميكند شبيه چيز ديگري هم نيست تا بر او مشتبه شود آنسان كه اعتراف ميكند و با تعجّب ميگويد: هر كاري كردهام اينجا هست: ﴿ووُضِعَ الكِتبُ فَتَرَي المُجرِمينَ مُشفِقينَ مِمّا فيهِ ويَقولونَ يوَيلَتَنا مالِ هذا الكِتبِ لايُغادِرُ صَغيرَةً ولاكَبيرَةً اِلاّاَحصها ووجَدوا ما عَمِلوا حاضِرا) 1
اين حقايق و مناظر كه در قيامت براي همه نمايان ميشود، براي اوحدي از اهل معنا در دنيا در حال بيداري و غير عالم رؤيا مشهود است و براي متوسطان از مؤمنان كه اعمال و جوارح و جوانح آنان در همه شئون محفوظ است و موفّق به ديدن رؤياهاي صادق هستند نيز در عالم رؤيا و خواب ظهور ميكند.
خداي سبحان در پاسخ كساني كه خواهان رؤيت او و فرشتگان وي بودند و ميگفتند: ﴿لَولاَ اُنزِلَ عَلَينَا المَلئِكَةُ اَو نَري رَبَّنا) 2 فرمود: خدا هرگز ديدني نيست؛ ولي ملائكه را در روز مرگ ميبينيد: ﴿يَومَ يَرَونَ المَلئِكَةَ لابُشري يَومَئِذٍ لِلمُجرِمين) 3 اين بدان معنا نيست كه ملائكه، روز مرگ موجود ميشوند. تجسّم اعمال نيز كه امري ملكوتي و مربوط به پس از مرگ است، چنين است.
هشتم. آياتي كه مفاد آنها اين است كه عمل، ظاهري دارد و باطني. در آياتِ اين دسته، زمينه تجسم اعمال نمايان ميشود؛ مانند آيه شريفه ﴿اِنَّ
^ 1 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
^ 2 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 21.
^ 3 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22.
365
الَّذينَ يَأكُلونَ اَمولَ اليَتمي ظُلمًا اِنَّما يَأكُلونَ في بُطونِهِم نارا) 1 كه طبق آن، باطنِ تصرفِ ظالمانه و غاصبانه در مال مردم نه خود مال آتش است. قيد ﴿ظُلما﴾، از باب تعليق بر حال يا صفت به عليّت آن اشعار دارد؛ يعني باطن ظلم آتش است، وگرنه متن مال را خود يتيم و ولي او نيز صرف ميكنند و هيچگونه كيفري ندارد.
قرآنكريم افزون بر اينكه خود انسان را وقود و آتشگيره جهنّم، و ستمكاران را مواد سوخت و سوز دوزخ قلمداد كرده و نيز خصوص برخي گناهان، مانند تصرّف ظالمانه در مال يتيم را آتش ناميده، به دلالت برخي آيات، عموم گناهان را آتش معرّفي كرده و با اشاره به اين نكته كه هر دستور و كار خلاف فرمان خداي سبحان آتش است ميفرمايد: زمامداران كفر، مردم را به آتش دعوت ميكنند: ﴿وجَعَلنهُم اَئِمَّةً يَدعونَ اِلَي النّارِ ويَومَ القِيمَةِ لايُنصَرون) 2
چنانچه دليلي قطعي و معتبر وجود داشت بر اينكه باطن گناه همچون ظاهر آن لذيذ است و تنها در قيامت انسان را به جرم ارتكاب آن ميسوزانند، ممكن بود ظاهر آيه مزبور بر خلاف آن معنا شده و گفته شود «آن ظاهر، مَجاز بوده و مراد اين است كه سران كفر مردم را به كفر و نفاق و معصيت كه سبب ورود به جهنّم و آتش است دعوت ميكنند»؛ به بيان ديگر، چون معصيت سبب ورود در آتش و آتش مسبَّب از عصيان است و سران كفر مردم را به عصيان دعوت ميكنند، خداي سبحان مجازاً و از باب علاقه سبب و مسبَّب نام مسبَّب را به سبب داده است؛ امّا اگر چنين دليلي كه دلالت كند معصيت و
^ 1 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
^ 2 – ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.
366
كفر و نفاق آتش نيست، يافت نشد، بلكه شواهد ديگر مؤيّد اين بود كه گرچه ظاهر گناه لذيذ است ليكن درون آن آتش است، آيه ياد شده به همان ظاهر خود حفظ و معنا ميشود كه سران كفر، مردم را واقعاً به آتش فرا ميخوانند.
حاصل اينكه همه گناهان، آتش است و در قيامت اين آتشها ظهور ميكند؛ نه اينكه به دنبال گناه، آتش حادث شود. مؤيّد اين معنا افزون بر آياتي كه ميفرمايد: تبهكاران، وَقود و حَطَب دوزخاند، يعني آتش از درون آنها زبانه ميكشد، حديثي است كه طبق آن اميرمؤمنان(عليهالسلام) با ارائه عيني جهش آتش از درون سنگي سرد، به شبههاي در اينباره پاسخ عملي دادهاند 1.
گناه كه حقيقت و درون آن آتش است با لايهاي از شهوت پوشانده شده است: «النّار حفّت (حجبت) بالشّهوات» 2 همچون سم كه حقيقت آن مهلك بودن است؛ حال اگر از مادهاي سمّي، شيريني تهيه و بر اين شيريني سمّي اندكي شكر ريخته شود، اين سمِّ شيرين با شيرينيهاي ديگر كه براي مصرف كننده مبتلاي به سوء مزاج به تدريج سمّ ميشود و در آينده او را مسموم ميكند يكسان نيست، بلكه خورنده آن حقيقتاً همِ اكنون سمّ ميخورد و مسموم ميشود اگر چه نميفهمد نه اينكه در آينده مسموم شود.
نهم. آياتي كه دلالت ميكند اگر ستم و گناه كه آتش است، براي كسي عادت و ملكه شد او خودْ مواد سوخت و سوز دوزخ ميگردد، چنانكه خداي سبحان فرمود: آن كه قاسط و اهل قَسط است، نه مُقْسط و اهل قِسط، هيزم
^ 1 – ـ الغدير، ج 8، ص 214. متن اين حديث با اندكي شرح و نيز اشاراتي دربارهٴ آن، ذيل عنوان نخست از بحث روايي آيهٴ مورد بحث خواهد آمد.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176.
367
جهنّم است: ﴿واَمَّا القسِطونَ فَكانوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا) 1 همچنين بتپرست و بت، حَصَب و از مواد سوختي جهنّماند: ﴿اِنَّكُم وما تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّم) 2 كساني كه تنزّل بيشتر كرده و به مراحل نازلتر دَرَك رفتهاند خودْ وقود و مواد منفجره و آتشزاي جهنّم هستند: ﴿قوا اَنفُسَكُم واَهليكُم نارًا وقودُهَا النّاسُ والحِجارَة) 3 ﴿فَاتَّقوا النّارَ الَّتي وقودُهَا النّاسُ والحِجارَة) 4 ﴿واُولئِكَ هُم وقودُ النّار ٭ كَدَأبِ ءالِ فِرعَونَ والَّذينَ مِن قَبلِهِم) 5 محصول برخورد آن مواد خام سوخت و سوز، با اين ماده آتشزا اين است كه خود مشتعل و افروخته ميشوند: ﴿ثُمَّ فِي النّارِ يُسجَرون) 6
سران و ائمّه كفر، وقود جهنّم و ديگر كارگزاران نظامِ كفر هيزم آن هستند و عدّهاي هم با هيزم آنان ميسوزند. طبق آيه اخير، سيره كافران آل فرعون وقود و مواد آتشزاي دوزخ است و همانگونه كه در دنيا عدّهاي از آتش اِلحاد آنان ميسوزند در آخرت نيز از آتش آنها عدّهاي گرفتار سوخت و سوزند.
دهم. آياتي كه به شهادت روايات ذيل آنها دلالت دارد بر اينكه عملْ افزون بر آنكه به صورت جزا درميآيد، چنان قوي است كه عامل را نيز به صورت خود متصوّر ميكند. بر اساس اينكه عامل به صورت عمل در ميآيد، نه تنها مثلاً آز و حرصِ انسان طمعكار به صورت آتش ظهور ميكند، بلكه خود آن شخص
^ 1 – ـ سورهٴ جنّ، آيهٴ 15.
^ 2 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 98. معناي مذكور از حَصَب، منافات ندارد با اينكه برخي، مقصود از آن را مواد گوگردي و احجار كبريتي دانستهاند.
^ 3 – ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.
^ 5 – ـ سورهٴ آل عمران، آيات 10 ـ 11.
^ 6 – ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 72.
368
حريص و آزمند نيز به صورت مورچه ظاهر ميشود؛ همچنين نه تنها گَزشِ انسان فحّاش و هتّاك و گزندهگو به صورت شعله نمايان ميشود، بلكه خود او هم به صورت مار و عقرب درميآيد. در اين باره، ذيل آيه شريفه ﴿يَومَ يُنفَخُ فِيلصّورِ فَتَأتونَ اَفواجا) 1 در بيان مقصود از گروه گروه آمدن انسانها و توضيح چگونگي ظهور آنها روايتي نقل شده كه در بحث روايي خواهد آمد. عصاره آن روايت اين است كه برخي افراد طغيانگر و عاصي به صورت حيوان محشور ميشوند.
نحوه ظهور حبط عمل
طايفه ششم و هفتم از طوايف دهگانه آياتي كه گذشت بر عين و متن عمل بودن جزا و چگونگي ارائه عمل به انسان دلالت ميكرد، بدين مناسبت در اينجا به اختصار درباره حبط اعمال كافران و نحوه ظهور آن بحث ميشود؛ ليكن پيش از طرح اين بحث، مناسب است به اقسام عمل كافر و حكم هر يك از آنها اشاره شود، زيرا عمل كافر اقسامي دارد كه براي هر كدام از آنها حكم خاص است؛ بدين شرح:
الف. عمل اقتصادي و مانند آن در دنيا. اينگونه از عملها اثر وضعي و تكويني خاص خود را دارد و در اصل باروري آن نه ايمان شرط است و نه الحاد مانع. تعبير قرآن حكيم در اين باره چنين است: ﴿مَن كانَ يُريدُ الحَيوةَ الدُّنيا وزينَتَها نُوَفِّ اِلَيهِم اَعملَهُم فيها وهُم فيها لايُبخَسون) 2 هر كس امور دنيايي را بخواهد طبق كار خود نتيجه ميگيرد و هيچ بخس و نقصي در كار او
^ 1 – ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 18.
^ 2 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 15.
369
راه نمييابد. البته اگر كافري اهل طغيان و تمرّد باشد ممكن است افزون بر كيفر آخرت به عذاب دنيا هم گرفتار آيد كه بحث آن در اينقسم مطرح نيست.
ب. كارهاي خير توصّلي (نه تعبّدي) كه مشروط به قصد قربت نيست، مانند اِحسان، ايثار، انفاق غير عبادي و…. اينگونه از اعمال ممكن است مايه ازدياد نعمت، طول عمر، شكوه مادي و نظير آن گردد، هرچند اثر معنوي را به همراه نخواهد داشت.
ج. عمل عبادي؛ مانند پرستش بت، قصد تقرب به سوي خدا، نيّت دريافت شفاعت بت نزد خدا و مانند آن. اينگونه از اعمال همانند بتهاي آنان اسم بيمسمّاست و چون پوچ و درون تهي است هيچ وزني ندارد و از همينرو براي آنها ميزان نصب نميشود، زيرا ترازو براي سنجش چيز وزين است؛ امّا سراب كه اصلاً چيزي نيست هرگز قابل توزين نخواهد بود. تعبير قرآن حكيم در اين باره چنين است: ﴿وقَدِمنا اِلي ما عَمِلوا مِن عَمَلٍ فَجَعَلنهُ هَباءً مَنثورا) 1 ﴿اُولئِكَ الَّذينَ كَفَروا بِءايتِ رَبِّهِم ولِقائِهِ فَحَبِطَت اَعملُهُم فَلا نُقيمُ لَهُم يَومَ القِيمَةِ وَزنا) 2 هرگز عبادتِ بتْ به صورتي در نميآيد تا كافر آنرا ببيند، زيرا سرابْ، هباء منثور و لاشيء كه بيوزني آن از باب سالبه به انتفاء موضوع است قابل رؤيت، تجسّم و نظير آن نخواهد بود. نكته درخور ذكر اينكه اطلاق يا عموم آيه ﴿فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يَرَه) 3 همچنان به حال خود محفوظ است؛ ولي بتپرستي اصلاً خير نيست تا در حدّ مثقال ذرّة هم ديده شود، بنابراين خروج عمل عبادي كافر از آيه مزبور از باب تقيّد يا
^ 1 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 23.
^ 2 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 105.
^ 3 – ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 7.
370
تخصّص است؛ نه تقييد يا تخصيص.
د. اعمال قبيح و محرّم عقلي و نقلي؛ مانند كفر، الحاد، نفاق و…، كه هم به صورت حسرت از يك سو و هم به صورت آتش و مار و عقرب از سوي ديگر ممثّل و مجسّم ميشود. چنان كه گذشت ترك عبادتِ صحيح و رها كردن راه راست به صورت حسرت ظهور ميكند؛ نظير محروميّت از درجات بهشت كه ميتوانستند آنها را تحصيل كنند و نكردند كه حسرت آنها خواهد شد.
حبط عمل كه در قسم سوم از اقسام چهارگانه اعمال كافران به آن اشاره شد، گاهي عين عمل و جزاي آن است؛ بدين معنا كه انسان كافر كاري نكرده و چيزي نساخته است كه خداوند آن را باطل و ويران كند. خداي سبحان بطلان اعمال تبهكاران را ظاهر ميكند، چنانكه ميفرمايد: ﴿والَّذينَ كَذَّبوا بِءايتِنا ولِقاءِ الاءاخِرَةِ حَبِطَت اَعملُهُم هَل يُجزَونَ اِلاّما كانوا يَعمَلون) 1
انسان تبهكار نه تنها منفعت را از دست داده و به چيزي نرسيده است، بلكه از حق نيز دور شده و زيانديده است. اگر انسان فقط منفعت را از دست دهد معذّب نيست؛ ليكن در قيامت به تبهكار ميگويند: منفعت را از دست دادي و از حق مهجور شدي، از همينرو از رفاه و نعمت محجوري و اكنون بايد بسوزي؛ مانند انسان تشنهاي كه بياعتنا به تذكّر راهنمايان، شتابان به سوي سراب حركت ميكند، كه هر چه بيشتر بدود و برود توان او فرسودهتر و عطش وي افزونتر ميگردد و آنگاه كه به پايان راه رسيد و در آنجا آبي نيافت افزون بر يأس و نااميدي، عطش او سوزان و كشنده است. چنين نيست كه
^ 1 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 147.
371
چون به سراب رسيد و بطلان كار خود را فهميد، كيفر نبيند و تنها يأس كه كيفري رواني است بر او تحميل شود. در گستره حسرتهاي ياد شده نيز همه اين امور، اعم از حرمان از طاعت و پاداش آن و ابتلاي به عصيان و كيفر آن مطرح است.
توضيح اينكه عمل كافر، تبار و تباه است: ﴿وجوَزنا بِبَني اِسرءيلَ البَحرَ فَاَتَوا عَلي قَومٍ يَعكُفونَ عَلي اَصنامٍ لَهُم قالوا يموسَي اجعَل لَنا اِلهًا كَما لَهُم ءالِهَةٌ قالَ اِنَّكُم قَومٌ تَجهَلون ٭ اِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُم فيهِ وبطِلٌ ما كانوا يَعمَلون) 1 ظاهر كارِ صنمي يا وَثَني، گوسالهپرستي، بتپرستي و مانند آن است؛ ليكن درون آن تبار و هلاكت است. اين باطل، روزي ظهور ميكند و ظهور آن به صورت «حبط» است: ﴿والَّذينَ كَذَّبوا بِءايتِنا ولِقاءِ الاءاخِرَةِ حَبِطَت اَعملُهُم هَل يُجزَونَ اِلاّما كانوا يَعمَلون) 2 حبط، عين جزاست و چون جزا عين عمل است، پس حبط و بطلان، عين عمل كافر است.
در آن روز، هم بطلان عمل كافر و هم خسارت كاري كه نكرده است ظاهر ميشود. او چونان تشنهاي است كه با حركتِ در پي سراب، هم از چشمه زلال فاصله ميگيرد و هم چون اين حركت و حرارتْ عطش آور است هر چه بيشتر ميرود فرسودهتر و تشنهتر ميگردد و آنگاه كه به پايان افق رسيد و چيزي نيافت و فهميد شهود وي سراب بوده، نه آب، عطش او چند برابر ميشود و در اين حال كه نه پاي دويدن دارد و نه حال رفتن، عطش او را ميسوزاند. كافر نيز سرانجام به سراب بودن كارهاي عبادي خود در دنيا پيميبرد: ﴿والَّذينَ كَفَروا اَعملُهُم كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُهُ الظَّمءانُ ماءً حَتّي اِذا جاءَهُ لَم يَجِدهُ شيءاً ووَجَدَ
^ 1 – ـ سورهٴ اعراف، آيات 138 ـ 139.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 147.
372
اللّهَ عِندَهُ فَوَفّهُ حِسابَهُ واللّهُ سَريعُ الحِساب) 1 و در اين حال كه نياز او دو چندان است نه پاي رفتن دارد و نه حال گريستن. تنها سلاح انسان، اشك و ناله است: «سلاحه البكاء» 2 كه با رخت بر بستن از دنيا آن را نيز از او ميگيرند و انسان خلع سلاح ميشود، از اين رو تبهكار در معاد توان و حال اشك و ناله و ضجّه ندارد و گريه او در آن روز گريه عقوبت است؛ نه گريه تضرّع و ابتهال و تبتّل كه عبادت است.
همانگونه كه در باره آن شخص كه در پي سراب رفت و در پايان راه چيزي نيافت جز آنكه سوز عطش او فزوني يافت، گفته نميشود «كسي كار او را باطل كرد»، زيرا او چاه و قناتي حفر نكرد و چشمهاي روان نساخت تا كسي آن را پُر كند و كار او را از بين ببرد، بلكه ميگويند: «كار او باطل بود. او به سمت باطل حركت ميكرد و سرانجام بطلان آن ظاهر شد. جزاي وي همين بطلان است كه عين عمل اوست»، كافر نيز اوّلاً كاري نكرده تا خداي سبحان آن را باطل كند و از بين ببرد. او به دنبال باطل و سراب ولا شيء رفت زيرا اِله او اسم بيمسمّا بود و آنگاه كه خبر و اثري نيافت، فهميد معبود و نيز عبادت او باطل و لا شيء بوده است، از اين رو خداي سبحان فرمود: ﴿حَبِطَت اَعملُهُم هَل يُجزَونَ اِلاّما كانوا يَعمَلون) 3 حبط عمل و لا شيءبودن، عين عمل اوست.
ثانياً از چشمه زلال فاصله گرفت و از حق دور ماند. اين دوري از رحمتِ خاص به صورت شعله ظهور ميكند و به شكل غل و زنجيرِ دست و پا و
^ 1 – ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
^ 2 – ـ مصباح المتهجّد، ص 781؛ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
^ 3 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 147.
373
گردنگير در ميآيد، كه آن نيز عين عمل و جزاي آن است.
تذكّر اين نكته سودمند است كه، همانگونه كه كفر، بنيانكن است و همه اعمال خير را يكجا ميسوزاند، ايمان نيز بنيانكن است و همه آثار شرك را يكجا به خير بدل ميكند؛ به اين معنا كه اگر كافر تبهكاري با توبه واقعي از كفر و معاصي گذشت و اسلام آورد، براساس «الإسلام يجبّ ما قبله» 1 نسبت به گذشته هيچ تكليفي بر او نيست. البته تنها به لحاظ احكام و قوانين و حقوقي كه اسلام آورده، نه آن حقوق و ديوني را كه بناي عقلا بر آن است و اسلام آن را امضا كرده، نه تأسيس، زيرا قانون جَبّ و قطع كه مطلب امتناني است قلمرو تأثير آن از دو راه تحديد ميشود: يكي تخصّص و ديگري تخصيص؛ امّا تخصّص راجع به آن است كه اسلام چيزي را برميدارد كه خود آورده باشد؛ نه چيزي را كه خارج از حوزه دليل نقلي آن بوده است، به طوري كه هم قبل از اسلام مطرح بوده و هم بعد از آن و هم در قلمرو مسلمانان طرح ميشود و هم در قلمرو غير مسلمانان؛ امّا تخصيص يا تقييد برخي از احكام، ثبوتاً امكان دارد و اثباتاً نيازمند به دليل معتبر است.
در مقابلِ اسلام آوردن، ارتداد است كه همه عبادات و فرايض و نوافلي را كه مرتد پيش از ارتداد انجام داده است يكجا ميسوزاند، و اگر كسي ريشه اعمال خود را سوزاند زمينهاي براي تبديل آنها به چيز ديگر نيست. زمينه تبديل و توبه از اشتباهات، همانا موحد و مسلمان و مؤمن بودن و دارا بودنِ برخي فضايل است؛ در اين محدوده است كه خداي سبحان فرمود: ﴿فَاُولئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيءاتِهِم حَسَنت) 2
^ 1 – ـ مستدرك الوسائل، ج 7، ص 449.
^ 2 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 70.
374
در نشئه طبيعت و حركت، دو طرف مزبور قابل تغيير و تبديل است و انسانْ قابل حركت از يك قطب به قطب ديگر، يعني از كفر به ايمان و از ايمان به كفر است. از باب تشبيه معقول به محسوس و تقريب به ذهن ميتوان گفت در نشئه دنيا و عالم طبيعت همانگونه كه عين خارجي از بهترين چيز به صورت بدترين چيز و بالعكس قابل تغيير است، مثلاً گل و ميوه به صورت زباله بدبو درميآيد و كود و مدفوع به شكل ميوه و گلهاي رنگارنگ بروز ميكند، اعمال انسان و خود او نيز قابل تبديل است؛ امّا آنگاه كه انسان از اين نشئه رخت بربست، هر چه دارد به همراه ميبرد، زيرا «إذا مات الإنسان انقطع عمله» 1
موجود بودن بهشت و جهنّم
در پايانِ اشاره به طوايف مختلفِ آياتِ ناظرِ به مسئله تجسّم عمل و مباحث راجع به آن، تذكر اين نكته سودمند است كه انس با اينگونه آيات و روايات، به برداشت بهتر از آيات مشابه آن با حفظ ظهور آنها كمك خواهد كرد و ديگر نيازي نيست تا آياتي نظير آيه شريفه ﴿اِنّا اَعتَدنا لِلظّلِمينَ ناراً اَحاطَ بِهِم سُرادِقُها) 2 را تأويل كنيم و بگوييم چون مستقبل محقّق الوقوع در حكم ماضي است، از احاطه آتش بر ظالمان كه در آينده محقّق خواهد شد، در اينجا با فعل ماضي ياد شده است. آيات و روايات مورد اشاره، مؤيّد اين معناست كه سراپرده آتش، هم اكنون ظالمان را احاطه كرده است. آتش و احاطه آن بر اهل آتش، بالفعل موجود است و «عتيد»؛ يعني كاملاً آماده است، گرچه در
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 23.
^ 2 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
375
قيامت بر گرفتاري و سختيهاي آنان افزوده ميشود: ﴿واِن يَستَغيثوا يُغاثوا بِماءٍ كالمُهلِ يَشوِي الوُجوهَ بِئسَ الشَّرابُ وساءَت مُرتَفَقا) 1 استغاثه آنان در آينده صورت ميگيرد و از آنان جز با آبي كه صورتها را بريان ميكند پذيرايي نميشود. سرّ اينكه استغاثه در آينده انجام ميشود اين است كه چون جهنم هماكنون محفوف به شهوات است: «النّار حفّت (حجبت) بالشّهوات» 2 مبتلايان به شهوت در دنيا باطن آن را نمييابند تا استغاثه كنند؛ آنگاه كه حجاب برداشته شد و آنرا يافتند نالهها بلند ميشود، چنان كه مانند معتاد به مواد مخدّر هنگام مصرفِ آن، لذّتِ كاذب ميبَرَد و استغاثهاي ندارد؛ ليكن چون درون همين مادّه با ظاهر لذيذْ سمّ است و به دستگاه گوارش وي نفوذ ميكند، آنگاه كه اين مادّه مخدّر از او گرفته شد و همه نيروها را از دست داد، مينالد.
جهنّم نيز هم اكنون بر كافران محيط بوده و كافران نيز محاط به جهنّماند: ﴿واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكفِرين) 3 ﴿يَستَعجِلونَكَ بِالعَذابِ واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكفِرين ٭ يَومَ يَغشهُمُ العَذابُ مِن فَوقِهِم ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم ويَقولُ ذوقوا ما كُنتُم تَعمَلون) 4 آيه نخست كه از سوره توبه نقل شده مطلق است و دنيا و آخرت را شامل ميشود؛ امّا آيه دوم چون براي آن ظرف معين شده و فرموده: ﴿يَومَ يَغشهُمُ العَذاب﴾ مقيّد است؛ ليكن چون هر دو مثبِت است و هيچ يك منافي و معارض ديگري نيست و قرينه و دليلي هم بر تقييد وجود ندارد
^ 1 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 176، بند 2.
^ 3 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 49.
^ 4 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيات 54 ـ 55.
376
آيه دوم مُقيِّد آيه اول نيست؛ هم آن آيه به اطلاق خود باقي است و هم اين آيه به قيد خود محفوظ بوده و هر دو حجّت است. خلاصه اينكه آيه دوم مطلق نيست؛ نه آنكه صلاحيت تقييد مطلق را داراست. راز تقييد در آيه دوم اين است كه در قيامت، احاطه و ظهور جهنّم بيشتر است.
«محيط» اسم فاعل و مشتق است. اگرچه در حقيقت يا مجاز بودن استعمال مشتق در «ما انقضي عنه المبدأ» اختلاف است؛ ليكن به اتّفاق، استعمال آن در «ما يتلبّس بالمبدأ في الاستقبال» مجاز و نيازمند قرينه است، و چون در آيه نخست هيچ قرينهاي بر مجاز بودن نيست، پس بدين معناست كه جهنّم، هم اكنون بر كافران محيط است.
جهنّم، باطن اعمال، و هم اكنون موجود است. آيات و روايات فراواني بر وجود فعلي بهشت و دوزخ و اينكه آن دو از اهل خود هيچگاه خالي نيست دلالت ميكند. آنچه را رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در معراج از بهشت و جهنّم ديد صورت سازي نبود، بلكه آن حضرت، حقيقت بهشت و جهنّم و نيز كساني را كه همان وقت در آن داخل بودند مشاهده كرد. جهنّم موجودي خارجي است كه در قيامت آن را ميآورند: ﴿وجايءَ يَومَئِذٍ بِجَهَنَّم) 1 ذيل همين آيه كريمه وارد شده است كه فرشتههاي فراواني زمامدار جهنّماند و آن را كشان كشان ميآورند 2.
^ 1 – ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 23.
^ 2 – ـ الكافي، ج 8، ص 312؛ بحارالأنوار، ج 7، ص 125: «… أتي بجهنم تقاد بألف زمامٍ، أخذ بكلّ زمامٍ مائة ألف ملك …». در نقلي ديگر در اينباره چنين آمده است: «يجيء بها سبعون ألف ملك، يقودونها بسبعين ألف زمام».
377
مجسِّم، واهب الصُور است
نكته پاياني درباره تجسّم و ارائه و مشاهده اعمال آن است كه تجسّم عمل كه عنصر محوري آن را روح آن، از قبيل عدل، ظلم، حُسن، قُبح و…، تشكيل ميدهد و همان مجسَّم ميشود متوقّف بر تجسيم و نيازمند مجسِّم است؛ يعني همانگونه كه در كشاورزي، انسانْ شياركننده و بذرافشان است و احياي بذر و رويش گياه به دست خداي سبحان است: ﴿ءَاَنتُم تَزرَعونَهُ اَم نَحنُ الزّرِعون) 1 در باب تجسّم اعمال نيز عملْ به خودي خود، مار و عقرب و مانند آن نميشود، زيرا تجسيم، فعلي است كه همچون ساير افعال به فاعل نياز دارد. خود انسان عمل را مار و عقرب نميكند، زيرا اگر اختيار تجسيم به دست خود وي باشد ميتواند آن را به صورتهاي ديگر نيز درآورد. آن كس كه صورت را به مادّه عطا ميكند «واهب الصور» است و هم اوست كه باطن را آفريده است. البته نه اينكه آن صورت هيچ ارتباطي با عمل و عامل نداشته و خداي سبحان ابتدائاً آن را خلق كند، بلكه هر كس هر آنچه را كِشت كرد درو ميكند: «كما تَزرعُ تَحصُد» 2
معناي تجسّم اعمال اين نيست كه جهنّم در اختيار انسان است و آنگاه كه كاري زشت و حرام مرتكب شد جهنّم و آتش آن را خود ايجاد ميكند، بلكه بدين معناست كه انسان مبدأ قابلي است و نصاب علّت قابلي تمام است؛ نه اينكه تجسّم مبدأ فاعلي نخواهد. آنگاه كه عمل به نصابِ استعداد رسيد، خداي سبحان كه صورت به مادّه، و فعليّت به قابل ميدهد و هر اندازه
^ 1 – ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 64.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 153.
378
مستعِدّ استعداد داشته باشد فيض افاضه و عطا ميكند به آن استعدادهاي تام صورت ميبخشد.
2- خلود تبهكاران در دوزخ
مسئله تجسّم اعمال و خلود كافران در آتش، چنانكه گذشت، مهمترين مطلب در آيه مورد بحث است.
دلالت ظواهر قرآني بر خلود تبهكاران در دوزخ اگر چه روشن و قطعي است؛ ليكن به نحو قضيه موجبه جزئيه است؛ نه موجبه كليه، زيرا گر چه طبق آيه شريفه ﴿لَاَملاََنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الجِنَّةِ والنّاسِ اَجمَعين) 1 جهنّم از تبهكاران پر خواهد شد؛ ليكن مخلدانِ در آن گروهي اندكاند. اينان همان كفّار لدود و منافقان لجوج و ﴿اَلَدُّ الخِصام) 2 هستند.
آيات دال بر خلود
آيات قرآني مرتبط با بحث خلود اعم از احتمال يا ظهور را ميتوان به چند دسته تقسيم كرد:
يكم. آياتيكه در بردارنده اصل تهديد به عذاب است؛ مانند: ﴿فَاَمَّاالَّذينَ كَفَروا فَاُعَذِّبُهُم عَذابًا شَديدا) 3 ﴿اِنَّ اللّهَ جامِعُ المُنفِقينَ والكفِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعا) 4
^ 1 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 119.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 204.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 56.
^ 4 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 140.
379
براي اثبات خلود، نميتوان به آياتي استدلال كرد كه به عنوان وعيد، تنها اصل تعذيب و سببيت كفر و نفاق را براي عذاب بيان ميكند، زيرا اينگونه آيات، هم با خلود سازگار است و هم با انقطاع، ازاينرو حتّي تمسك به اطلاق آنها با اين استدلال كه ظاهر آيات دالّ بر معذّب بودن تبهكاران اين است كه آنان مطلقاً معذّب هستند، تامّ و قوي نيست، چون نِطاق اينطايفه فقط اصل عذاب است؛ نه دوام آن، و در صدد بيان جاودانگي يا انقطاع نيست تا بتوان به اطلاق آنها تمسّك كرد.
دوم. آياتي كه تهديد به خلود ميكند و چنين ميفرمايد: كافران و منافقان، در آتش مخلّدند؛ مانند: ﴿والَّذينَ كَفَروا وكَذَّبوا بِءايتِنا اُولئِكَ اَصحبُ النّارِ هُم فيها خلِدون) 1 ظاهر خلود، به معناي جاودانه بودن و جاودانگي است؛ نه مكث طويل.
در اين طايفه از آيات و نظاير آن، عنوان ابديت نيامده و دلالت آنها بر ابديت، بيشتر در حد ظهور متوسط است؛ نه نص، با اينحال نميتوان خلود مذكور در آنها را بر مكث طويل حمل كرد، مگر اينكه قرينه و دليل قطعي و معتبر عقلي يا نقلي و نه صرف احتمال بر درستي چنين حملي در بين باشد، به هر تقدير، حمل خلود بر مكث طويل، دليل بر انقطاع نيست، چون طولاني بودن مستلزم انقطاع نبوده و با دوام منافات ندارد. البتّه آياتي همچون آيه شريفه ﴿ومَن يَعصِ اللّهَ ورَسولَهُ ويَتَعَدَّ حُدودَهُ يُدخِلهُ نارًا خلِدًا فيها) 2 وآيه ﴿ومَن يَقتُل مُؤمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خلِدًا فيها) 3 كه اطلاق آن غيركافر و
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 39.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 14.
^ 3 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 93.
380.
بحث روايي
1- بهشت و جهنّم هماكنون موجود است
عن أبي بكر الحضرميّ، عن أبي عبد الله(عليهالسلام) قال: «قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): مابين بيتي و منبري روضة من رياض الجنّة و منبري علي تُرْعَةٍ من تُرَع الجنة و قوائم منبري ربّت في الجنّة». قال: قلت: هي روضة اليوم؟ قال: «نعم إنّه لو كشف الغطاء لرأيتم» 1
ـ عن أبي جعفر الباقر(عليهالسلام) قال: «إنّ رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) حيث أُسري به لم يمرّ بخلق من خلق الله إلّارأي منه ما يحبّ من البُشر واللُّطف والسرور به، حتّي مرّ بخلقٍ من خلْق الله فلم يلتفت إليه ولم يقل له شيئاً فوجده قاطباً عابساً، فقال: يا جبرئيل ما مررت بخلق من خلق الله إلّارأيت البُشر واللُّطف والسرور منه إلّاهذا، فَمَن هذا؟ قال: هذا مالك خازن النار، هكذا خلقه ربّه، قال: فإنّي أُحبّ أن تطلب إليه أن يريني النّار. فقال له جبرئيل(عليهالسلام): إنّ هذا محمّد رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) وقد سألني أن أطلب إليك أن تُريه النّار»، قال: «فأخرج له عنقاً منها فرآها فلمّا أبصرها لم يكن ضاحكاً حتّي قبضه الله عزّ وجلّ» 2
ـ عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: «والله ما خَلت الجنّةُ من أرواح المؤمنين منذ خلقها، ولا خَلت النّار من أرواح الكفّار والعصاةِ منذُ خلقها، عزّوجلّ» 3
ـ عن الهروي قال: قلت لعليّ بن موسي الرضا(عليهالسلام) …: ياابن رسول الله! فأخبرني عن الجنّة والنّار أهما اليوم مخلوقتان؟ فقال: «نعم، وإنّ رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) قد دخل الجنّة ورأي النّار لمّا عرج به إلي السماء». قال: فقلت له: إنّ قوماً
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 554.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 8، ص 284.
^ 3 – ـ همان
441
يقولون إنّهما اليوم مقدّرتان غير مخلوقتين. فقال(عليهالسلام): «ما أولئك منّا ولا نحن منْهم، من أنكر خلْق الجنّة والنّار فقد كذّب النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) وكذّبنا، وليس من ولايتنا علي شيء، ويخلّد في نار جهنّم، قال الله عزّ وجلّ: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا المُجرِمون ٭ يَطوفونَ بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان) 1 وقال النبيّص: لمّا عرج بي إلي السماء أخذ بيدي جبرئيل فأدخلني الجنّة فناولني من رطبها فأكلتُه فتحوّل ذلك نطفةً في صُلْبي، فلمّا هبطتُ إلي الأرض واقعت خديجة فحملتْ بفاطمة، ففاطمة حوراء إنسيّة فكلّما اشتقتُ إلي رائحة الجنّة شممت رائحة ابنتي فاطمة» 2
اشاره: أ. روايات دال بر اينكه بهشت و جهنّم هماكنون موجود است و آن دو هرگز از اهلش خالي نبوده و نيست، ظهور آيه شريفه ﴿واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكفِرين) 3 و مانند آن را در اينكه جهنّم هم اكنون محيط به كافران است، تأييد ميكند، چنانكه تعبير «أُعدّتْ» و «اُزْلِفت» كه در آيات فراواني آمده است، مانند ﴿واتَّقوا النّارَ الَّتي اُعِدَّت لِلكفِرين ٭ … وسارِعوا اِلي مَغفِرَةٍ مِنرَبِّكُم وجَنَّةٍ عَرضُهَا السَّموتُ والاَرضُ اُعِدَّت لِلمُتَّقين) 4 ﴿واُزلِفَتِ الجَنّةُ لِلمُتَّقين﴾ 5 نشان تحقق وقوع بهشت و جهنّم است، زيرا ظاهر فعل ماضي، تحقّق و مُضي است و از اين رو براي امر محقّق استعمال ميشود. راز كاربرد آن در معناي مضارع در برخي موارد نيز وجود دليلي خارجي است و آن
^ 1 – ـ سورهٴ الرحمٰن، آيات 43 ـ 44.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 4، ص 3 ـ 4.
^ 3 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 49.
^ 4 – ـ سورهٴ آل عمران، آيات 131 ـ 133.
^ 5 – ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 90؛ سورهٴ ق، آيهٴ 31.
442
محقق الوقوعبودن آن مستقبل است كه در حكم ماضي است؛ نه اينكه بتوان در ابتدا فعل ماضي را بر مستقبلِ محقق الوقوع حمل كرد.
ب. امام علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) با اين بيان كه «منكر خلقت كنوني بهشت و جهنّم، همانا پيامبر گرامي و امامان معصوم(عليهماالسلام) را تكذيب كرده و مخلّد در آتش است»، انكار خلقت كنوني بهشت و دوزخ را به منزله تكذيب و انكار اصل آن دو بر شمرده، آنگاه به عنوان شاهد اين آيات را قرائت فرمودند: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا المُجرِمون ٭ يَطوفونَ بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان) 1
با توجّه به اينكه بحث در تكذيب اصل بهشت و جهنّم نيست، بلكه در آن است كه عدّهاي گفتهاند «آن دو حق است؛ ليكن اكنون خلق نشده است»، بايد درباره ربط آيات ياد شده كه ظاهر آن اين است كه در قيامت خداي سبحان ميفرمايد: اين جهنّمي است كه تبهكاران آن را انكار و تكذيب ميكردند با موضوع مورد بحث، يعني وجود فعلي بهشت و دوزخ و نيز درباره راز استشهاد به آن آيات تأمّل شود.
ظاهراً مقصود آن حضرت، استفاده اين نكته از آيه شريفه ﴿يَطوفونَ بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان﴾ است كه برخي انسانها هماكنون بر محور جهنّم طواف ميكنند و دور ميزنند. اگر كسي مال حرام ميخورد ﴿يَأكُلونَ في بُطونِهِم نارا) 2 و اگر كسي آب را در ظرف طلا و نقره ميخورد ﴿يُجرجر في جوفه نار جهنّم) 3 امّا اگر كسي منزل و محل كار او همراه با گناه و شغل وي كاري حرام است و در مسيري حرام قدم بر ميدارد، مانند اينكه در پي طرح و اجراي نقشه
^ 1 – ـ سورهٴ الرحمٰن، آيات 43 ـ 44.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
^ 3 – ـ بحارالأنوار، ج 7، ص 229؛ صحيح مسلم، ج 6، ص 136.
443
سياسي شومي است، او هم اكنون در جهنّم و در حال طواف در آن است: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا المُجرِمون ٭ يَطوفونَ بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان) 1
در قيامت به تبهكار گفته ميشود: اين آتش بود و تو نيز در آن بهسرميبردي ليكن از آن غافل بودي: ﴿لَقَد كُنتَ في غَفلَةٍ مِن هذا فَكَشَفنا عَنكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد) 2 نميفرمايد: «لقد خلقنا النّار» يا «لقد كشفنا عن النّار غطائها»، بلكه جهنّم، هم اكنون هست و روباز و بيپرده است. پرده، بر ديدگان انسان تبهكار است؛ نه روي جهنّم. در قيامت اين پرده را از جلو چشم انسان برميدارند. اگر آن روز جهنّم خلق شود يا از روي آن پرده برداشته شود، كاربرد «غفلت» درباره آن صحيح نيست. غفلت آن است كه انسان چيزي را كه پيش روي اوست نبيند.
در بيانات نوراني اميرمؤمنان(عليهالسلام) كه در ادامه بحث خواهد آمد اشاره به اين نكته هست كه مسئله مرگ به بعد را بايد يا با عقل و برهان عقلي يا با كشف و شهود حلّ كرد: «فلو مثّلتهم بعقلك، أو كشف عنهم محجوب الغطاء لك،… لرأيت» 3 همچنين در پاسخ حضرت امام صادق(عليهالسلام) به ابوابكر حضرمي كه پرسيد: آيا هماكنون بين خانه و منبر رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بهشت است؟ نكته مزبور اينگونه بيان شد: «نعم إنّه لو كشف الغطاء لرأيتم» 4 اكنون نيز اگر كسي همچون حارثة بن مالك اهل معنا باشد و پرده از ديدگان او برداشته شود 5 ميبيند كه آن روضه منوّره واقعاً بهشت است.
^ 1 – ـ سورهٴ الرحمٰن، آيات 43 ـ 44.
^ 2 – ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
^ 3 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 221، بند 20 ـ 23.
^ 4 – ـ الكافي، ج 4، ص 554.
^ 5 – ـ همان، ج 2، ص 54.
444
بر همان اساس كه عدّهاي هم اكنون در جهنّم هستند، در مقابل، گروهي نيز هماكنون در بهشتاند. نكته اخير، كه گواه مطلب نخست نيز هست، در كلام نوراني حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) اينگونه بيان شده است: «وإنّي لَمِن قومٍ لاتأخذهم في الله لومةُ لائمٍ، سيماهم سيما الصدّيقين، و كلامُهم كلام الأبرار، عمّار اللّيل ومنار النّهار. متمسّكون بحبل القرآن؛ يُحيُون سنن الله وسنن رسوله؛ لا يستكبرون ولا يعلون، ولا يغلّون ولا يُفسدون. قلوبهم في الجنان، وأجسادهم في العمل» 1 «لاتخلو الأرض من قائمٍ لله بحجّة،… أولئك والله الأقلّون عدداً، والأعظمون عند الله قدراً… صحبوا الدّنيا بأبدانٍ أرواحُها معلّقةٌ بالمحلّ الأعلي» 2 «أيّ الجديدَين ظعنوا فيه كان عليهم سرمداً،… فلو مثّلتهم بعقلك، أو كشف عنهم محجوب الغطاء لك… لرأيت» 3
چنانچه دليلي قطعي وجود داشت كه گرچه بهشت هماكنون هست ليكن روح مؤمن اكنون در آن نيست، ممكن بود گفته شود عبارت «قلوبهم فيلجنان» 4 مجاز وبدين معناست كه مؤمنان به بهشت علاقهمند هستند و دلهاشان نزد بهشت است؛ ليكن نه تنها چنين دليلي وجود ندارد، بلكه بر عكس، اينگونه ظواهر گواه صادقاند كه ارواح مؤمنان هم اكنون در بهشت است، اگرچه اجساد آنها در دنياست: «وأجسادهم في العمل» 5 زيرا حشر هر كس براساس نيت اوست: «إنّ الله يحشر النّاس علي نيّاتهم يوم القيامة» 6
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 192، بند 135 ـ 136.
^ 2 – ـ همان، حكمت 147؛ بند 11 ـ 14.
^ 3 – ـ همان، خطبهٴ 221، بند 15 ـ 23.
^ 4 – ـ همان، خطبهٴ 192، بند 136.
^ 5 – ـ همان
^ 6 – ـ بحارالأنوار، ج 67، ص 209.
445
و اساس و معيار عمل، نيت است: «لكلّ امريءٍ ما نوي» 1 «إنّما الأعمال بالنيّات» 2 بنابراين، بدنه كار، بهشت نيست، زيرا بدنه عمل، مشترك بين مؤمن و منافق است، چنانكه مثلاً هر دو با ايتمام و اقتداي به پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نماز را در مسجد و به جماعت ميگزارند ولي تنها عمل مؤمن مقبول است.
2- مبدأ فاعلي جوشش آتش دروني تبهكار
أخرج الحافظ العاصميّ في كتابه زين الفتي في شرح سورة هل أتي منطريق شيخه أبي بكر محمّد بن إسحاق بن محمشاد يرفعه: أنّ رجلاً أتي عثمان بن عفان وهو أميرالمؤمنين وبيده جمجمة إنسان ميّت، فقال: إنّكم تزعمون النّار يعرض علي هذا وأنّه يعذَّب في القبر وأنا قد وضعتُ عليها يدي فلا أحسُّ منها حرارة النّار. فسكت عنه عثمان وأرسل إلي علي بن أبي طالب المرتضي يستحضره، فلمّا أتاه و
هو في ملأ من أصحابه قال للرجل: أعد المسألة. فأعادها، ثمّ قال عثمان بن عفان: أجب الرجل عنها يا أبا الحسن! فقال عليّ: «ايتوني بزَنْدٍ و حَجَر». و الرّجل السّائل والناس ينظرون إليه فأتي بهما فأخذهما وقدّح منهما النّار، ثمّ قال للرّجل: «ضع يدك علي الحجر». فوضعها عليه ثمّ قال: «ضع يدك علي الزنْد». فوضعها عليه فقال: «هل أحسست منهما حرارة النّار». فبهت الرجل. فقال عثمان: لولا عليٌّ لهلك عثمان 3. سخن آن شخص
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 67، ص 212.
^ 2 – ـ تهذيب الاحكام، ج 1، ص 83؛ بحارالأنوار، ج 67، ص 212. شهيد ثاني ميفرمايد: اين روايت از اصول اسلام و يكي از اركان و نخستين تكيهگاه آن است (منية المريد، ص 133).
^ 3 – ـ الغدير، ج 8، ص 214.
446
سائل اين بود كه آيه شريفه ﴿اَلنّارُ يُعرَضونَ عَلَيها غُدُوًّا وعَشيًّا ويَومَ تَقومُ السّاعَةُ اَدخِلوا ءالَ فِرعَونَ اَشَدَّ العَذاب) 1 درباره خصوص آل فرعون نيست، بلكه در برزخ، همه كفار بر آتش عرضه ميشوند و آنان را جلو آتش نگه ميدارند و در قيامت وارد اشدّ عذاب ميشوند، بر اين اساس اين سر و جمجمه كه در دست من است حتّي اگر در آتش نرفته باشد بايد آتش ديده و از اين رو بايد گرم باشد، حال آنكه سرد است و حرارتي از آن احساس نميشود.
اشاره: مؤمن كه نور است بهشت را روشن ميكند: ﴿نورُهُم يَسعي بَينَ اَيديهِم وبِاَيمنِهِم) 2 و در آنجا نور ديگري نيست، زيرا بساط همه اختران برچيده شده است: ﴿وخَسَفَ القَمَر ٭ وجُمِعَ الشَّمسُ والقَمَر) 3 ﴿اِذَا الشَّمسُ كُوِّرَت ٭ واِذَا النُّجومُ انكَدَرَت) 4 و از اين رو ﴿لايَرَونَ فيها شَمسًا ولازَمهَريرا) 5 با اين حال، فضاي بهشت روشن است. مؤمن در دنيا نيز نوراني است. اين نور كه در دنيا نيز هست: ﴿وجَعَلنا لَهُ نورًا يَمشي بِهِ فِي النّاسِ) 6 صاحبدلان آن را ميبينند و براي ديگران در قيامت ظهور ميكند 7.
^ 1 – ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 46. ﴿النّار يعرضون عليها﴾ ناظر به عالم برزخ، و ﴿غدوًّا و عشيّا﴾ كنايه از دوام برزخي است.
^ 2 – ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
^ 3 – ـ سورهٴ قيامت، آيات 8 ـ 9.
^ 4 – ـ سورهٴ تكوير، آيات 1 ـ 2.
^ 5 – ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 13.
^ 6 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.
^ 7 – ـ در حديث است كه وقتي فضاي بهشت نور تازهاي ميگيرد، در پاسخ سؤال بهشتيان از راز و منشأ آن گفته ميشود: مؤمني از غرفهاي به غرفهٴ ديگر عبور كرد و نور او اين فضا را روشن كرد (بحارالأنوار، ج 8، ص 149).
447
همانگونه كه نور بهشت نور بيروني نيست و از خود بهشتيان است، نار جهنّم نيز بيروني نيست؛ اگر جسماني است و پوست را ميسوزاند يا روحاني است و قلب را ميسوزاند، همه و همه محصول اعتقاد و اخلاق و عمل خود انسان است و از درون خود وي ميجوشد؛ خواه گناه بدني، مانند حرامخواري باشد كه بدن را ميسوزاند: ﴿ يَأكُلونَ في بُطونِهِم اِلاَّالنّار) 1 ﴿اِنَّما يَأكُلونَ فيبُطونِهِم نارا) 2 يا گناه اعتقادي، همچون كفر و نفاق باشد كه روح را ميسوزاند: ﴿نارُ اللّهِ الموقَدَة ٭ اَلَّتي تَطَّلِعُ عَلَي الاَفءِدَة) 3
البتّه چنين نيست كه انسان خود به خود نيّر يا نار شود. انسان، قابل نور و نار است؛ نه فاعل و خالق آن. طلوع نور يا جوشش آتش از درون، همچون ساير افعال، فاعل ميخواهد، زيرا فعل، خواه در دنيا يا در آخرت، هرگز بيفاعل نيست. انسان، مبدأ قابلي كار است؛ نه مبدأ فاعلي. كاري كه انسان انجام ميدهد، اعم از عقيده و اخلاق و اعمال، در شمار و رديف و حدّ علل قابلي است، حتّي آنكس كه مؤمن شده، تنها زمينه را فراهم كرده است، از اين رو مؤمنان در قيامت به خداي سبحان عرض ميكنند: ﴿رَبَّنا اَتمِم لَنا نورَنا) 4 پس تصوير و صورت بخشودن به دست ديگري است. فاعل كه صورت افاضه ميكند و نور يا نار ميدهد، فقط ربّ العالمين است، بر همين اساس، خداي سبحان درباره كشت و زرع فرمود: ﴿ءَاَنتُم تَزرَعونَهُ اَم نَحنُ الزّرِعون) 5 زيرا
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 174.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
^ 3 – ـ سورهٴ همزه، آيات 6 ـ 7.
^ 4 – ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 8.
^ 5 – ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 64.
448
كار كشاورز مانند شياركردن، بذر پاشيدن و مواظبت شبانه روزي، همه در شمار علل قابلي است؛ نه مبدأ فاعلي، بنابراين اگر جهنّم، محصول اعمال قلبي و بدني انسان است و عقايد و اخلاق و اعمال انسان علّت قابلي و زمينه آن است و خداي سبحان اين علت قابلي را به مستعدٌ له ميرساند و اگر گناه حقيقتاً آتش است، وقود و ماده آتشزاي آن آتش، انسان و فعل و عقيده اوست و موقد آن به ويژه موقد آن آتشي كه مستقيماً به الله استناد داده شده: ﴿نارُ اللّهِ الموقَدَة) 1 و غير از نار جحيم، سَقَر و مانند آن است خداي سبحان است، همان خداي مصوّر و واهب صور كه به هيزم و مانند آن كه به سمت پذيرش آتشي ميرود، صورت ناري و به شيئي ديگر صورت نوري داد.
در حديث فوق، حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) با ارائه عيني جهش آتش از درون چخماق كه وسيله افروختن است، به آن شخص فرمود: همانگونه كه براي پديدآوردن و استخراج آتش از اين زَنْد و حَجَر بايد كسي آنها را بر هم زده و به يكديگر بكوبد و در اين حال بيآنكه آتش از جاي ديگر آورده شود از درون آن شيء سرد آتش زبانه ميزند درون سر اين كافر نيز آتش است و او ميسوزد؛ ليكن بايد دستي به آن برسد تا از درونش آتش زبانه زند. آن دست، دست خداست؛ نه دست افراد بشر و مانند آن.
3. باطن عمل صالح و ظهور آن پس از مرگ
عن أبي بصير قال: سمعت أباجعفر(عليهالسلام) يقول: «كلّ سهوٍ في الصّلاة يطرح منها غير أنّ الله تعالي يتمُّ بالنوافل. إنّ أوّل ما يحاسب به العبد الصلاة فإن قبلت قُبل ماسواها، إنّ الصلاة إذا ارتفعت في أوّل وقتها رجعت إلي صاحبها وهي بيضاء
^ 1 – ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 6.
449
مشرقة تقول: حفظتَني حفظك الله وإذا ارتفعتْ في غير وقتها بغير حدودها رجعت إلي صاحبها وهي سوداء مظلمة تقول: ضيّعتني ضيّعك الله» 1
ـ قال أميرالمؤمنين(عليهالسلام): «إنّ ابن آدم إذا كان في آخر يومٍ منيام الدنيا وأوّل يومٍ من أيّام الآخرة مُثّل له مالُه ووُلْدُه وعملُه، فيلتفت إلي ماله فيقول: والله إنّي كنت عليك حريصاً شحيحاً فما لي عندك؟ فيقول: خذ منّي كفنك»، قال: «فيلتفت إلي وُلْده فيقول: والله إنّي كنت لكم محبّاً وإنّي كنت عليكم محامياً فماذا لي عندكم؟ فيقولون: نؤدّيك إلي حفرتك نواريك فيها»، قال: «فيلتفت إلي عمله فيقول: والله إنّي كنت فيك لزاهداً وإن كنت عليَّ لثقيلاً فماذا عندك؟ فيقول: أنا قرينك في قبرك ويوم نشرك حتّي أعرض أنا وأنت علي ربّك»، قال: «فإن كان لله وليّاً أتاه أطيب النّاس ريحاً وأحسنهم منظراً وأحسنهم رياشاً فقال: أبشِر بروْحٍ وريحان وجنّة نعيمٍ ومقدمك خير مقدم، فيقول له: من أنت؟ فيقول: أنا عملك الصالح ارتحل من الدنيا إلي الجنّة وإنّه ليعرف غاسله ويناشد حامله أن يعجّله فإذا أُدخل قبره أتاه ملكا القبر يجرّان أشعارهما ويخدّان الأرض بأقدامهما، أصواتهما كالرّعد القاصف وأبصارهما كالبرق الخاطف فيقولان له: من ربّك؟ وما دينك؟ و من نبيّك 2؟ فيقول: الله ربّي وديني الإسلام، ونبيّي محمّدص. فيقولان له: ثبّتك الله فيما تحبّ وترضي، وهو قول الله عزّوجلّ:
^ 1 – ـ الكافي، ج 3، ص 268.
^ 2 – ـ همان، ص 231 ـ 233. شيخ بهائي در اينجا ميگويد: در بسياري از احاديث وارد است كه دربارهٴ «امام» نيز از انسان سؤال ميشود، كه «مَن إمامك؟» (بحارالأنوار، ج 6، ص 175 و 216 و 238 و 263 و 264). شايد اميرمؤمنان با اكتفا به شهرت آن و نيز براي فروتني و تواضع، از اين سؤال سخن نگفته و نام مبارك خود را نياورده است (الأربعون حديثاً، ص 479).
450
﴿يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا بِالقَولِ الثّابِتِ فِي الحَيوةِ الدُّنيا وفِي الاءاخِرَة) 1 ثمّ يفسحان له في قبره مدَّ بصره ثمّ يفتحان له باباً إلي الجنة، ثمّ يقولان له: نم قرير العين، نوم الشابّ النّاعم، فإنّ الله عزّوجلّ يقول: ﴿اَصحبُ الجَنَّةِ يَومَئِذٍ خَيرٌ مُستَقَرًّا واَحسَنُ مَقيلا) 2 قال: «وإن كان لربّه عدوّاً فإنّه يأتيه أقبح من خلق الله زيّاً ورؤياً و أنته 3 ريحاً فيقول له: أبشِر بنُزلٍ من حميمٍ وتصلية جحيمٍ وإنّه ليعرف غاسله ويناشد حَمَلته أن يحبسوه فإذا أُدخل القبر أتاه ممتحنا القبر فألقيا عنه أكفانه ثمّ يقولان له: من ربّك وما دينك؟ ومن نبيّك؟ فيقول: لاأدري فيقولان: لادريت ولاهديت، فيضربان يافوخه بمرزبةٍ معهما ضربةً ما خلق الله عزّوجلّ من دابّةٍ إلّاوتذعر لها ما خلا الثقلين ثمّ يفتحان له باباً إلي النار، ثمّ يقولان له: نم بِشرّ حالٍ فيه من الضيق مثل مافيه القنا من الزُّج حتّي أنّ دماغه ليخرج من بين ظفره ولحمه ويسلّط الله عليه حيّات الأرض وعقاربها وهوامّها فتنهشه حتّي يبعثه الله من قبره وإنّه ليتمنّي قيامَ الساعة فيما هو فيه منلشرّ» 4
ـ عن أبيعبدالله(عليهالسلام) قال: «إذا دخل المؤمن قبره كانت الصّلاة عن يمينه والزكاة عن يساره والبرّ يطلّ عليه و يتنحّي الصبر ناحيةً وإذا دخل عليه الملكان اللّذان يليان مسائلته قال الصبر للصّلاة والزّكاة: دونكما صاحبكم فإن عجزتم عنه فأنا دونه» 5
ـ قال ابوعبدالله(عليهالسلام): «إذا وضع الميّت في قبره مثّل له شخصٌ فقال له: يا
^ 1 – ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 27.
^ 2 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 24.
^ 3 – ـ أنتنه: بحارالأنوار، ج 6، ص 225.
^ 4 – ـ الكافي، ج 3، ص 231 ـ 233.
^ 5 – ـ همان، ص 240.
451
هذا كنّا ثلاثة كان رزقك فانْقطع بانقطاع أجلِك وكان أهلُك فخلّفوك وانصرفوا عنك وكنتُ عملَك فبقيت معك أما إنّي كنت أهون الثّلاثة عليك» 1
ـ قال أبوعبدالله(عليهالسلام): «يسأل الميت في قبره عن خمسٍ: عن صلاته وزكاته وحجّه وصيامه وولايته إيّانا أهللبيت؛ فتقول الولاية من جانب القبر للأربع: ما دخل فيكنّ من نقصٍ فعليَّ تمامه» 2
ـ عن أبيعبدالله(عليهالسلام) قال: «ما من موضع قبرٍ إلّاوهو ينطق كلَّ يوم ثلاث مرّات: أنا بيت التراب، أنا بيت البلاء، أنا بيت الدّود». قال: «فإذا دخله عبدٌ مؤمن قال: مرحباً وأهلاً أما والله لقد كنت أحبّك وأنت تمشي علي ظهري فكيف إذا دخلت بطني فَسَتَري ذلك». قال: «فيفسح له مدَّ البصر ويفتح له باب يري مقعده من الجنّة». قال: «ويخرج من ذلك رجل لم تر عيناه شيئاً قطّ أحسن منه فيقول: يا عبدالله ما رأيت شيئاً قطّ أحسن منك فيقول: أنا رأيك الحسن الذي كنت عليه وعملك الصّالح الّّذي كنت تعمله». قال: «ثمّ تؤخذ روحه فتوضع في الجنة حيث رأي منزله ثمّ يقال له: نم قرير العين فلايزال نفحة منلجنّة تصيب جسده يجد لذّتها وطيبها حتّي يبعث». قال: «وإذا دخل الكافر قال: لامرحباً بك ولاأهلاً أما والله لقد كنت أبغضك وأنت تمشي علي ظهري فكيف إذا دخلت بطني ستري ذلك». قال: «فتضمّ عليه فتجعله رميماً ويعاد كما كان ويفتح له باب إلي النار فيري مقعده من النار». ثمّ قال: «ثمّ إنّه يخرج منه رجلٌ أقبح من رأي قطّ». قال: «فيقول: يا عبدالله من أنت؟ ما رأيت شيئاً أقبح منك». قال: «فيقول: أنا عملك السيّيء الذي كنت تعمله ورأيك الخبيث». قال: «ثمّ تؤخذ روحه فتوضع حيث رأي مقعده من النّار، ثمّ لم تزل
^ 1 – ـ الكافي، ج 3، ص 240.
^ 2 – ـ همان، ص 241.
452
نفخة من النار تصيب جسده فيجد ألمها وحرّها في جسده إلي يوم يبعث ويسلّط الله علي روحه تسعة وتسعين تنّيناً تنهشه ليس فيها تنّين ينفخ علي ظهر الأرض فتنبت شيئاً» 1
ـ عن أبيبصير عن أحدهما(عليهمالسلام) قال: «إذا مات العبد المؤمن دخل معه في قبره ستّة صور، فيهنّ صورة أحسنهنّ وجهاً، وأبهاهنّ هيئةً، وأطيبهنّ ريحاً، وأنظفهنّ صورةً». قال: «فيقف صورةٌ عن يمينه، وأُخري عنيساره، وأُخري بين يديه، وأخري خلفه، وأخري عند رجله، وتقف الّتي هي أحسنهنّ فوق رأسه، فإن أُتي عن يمينه منعته الّتي عن يمينه ثمّ كذلك إلي أنيؤتي من الجهات الستّ«. قال: «فتقول أحسنهنّ صورةً: ومن أنتم جزاكم الله عنّي خيراً؟ فتقول الّتي عن يمين العبد: أنا الصلاة، وتقول الّتي عن يساره: أنا الزكاة وتقول الّتي بين يديه: أنا الصيام، وتقول الّتي خلفه: أنا الحج والعمرة، وتقول الّتي عند رجليه: أنا برّ من وصلت من إخوانك؛ ثمّ يقلن: من أنت؟ فأنت أحسننا وجهاً، وأطيبنا ريحاً، وأبهانا هيئةً، فتقول: أنا الولاية لآل محمّدصلوات الله عليهم أجمعين» 2
ـ قال أبوعبدالله(عليهالسلام) في حديثٍ طويل: «إذا بعث الله المؤمن من قبره خرج معه مثال يقدم أمامه، كلّما رأي المؤمن هوْلاً من أهوال يوم القيامة قال له المثال: لاتفزع ولاتحزن وأبشر بالسُّرور والكرامة من الله عزّوجلّ، حتّي يقف بين يدي الله عزّوجلّ فيحاسبه حساباً يسيراً ويأمر به إلي الجنّة والمثال أمامه فيقول له المؤمن: يرحمك الله نعم الخارج خرجت معي من قبري ومازلت تبشّرني بالسرور والكرامة من الله حتّي رأيت ذلك، فيقول: من أنت؟ فيقول: أنا
^ 1 – ـ الكافي، ج 3، ص 241 ـ 242.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 6، ص 234 ـ 235.
453
السّرور الّذي كنتَ أدخلتَ علي أخيك المؤمن في الدّنيا خلقني الله عزّوجلّ منه لأبشّرك» 1
اشاره: أ. سخن گفتن نماز با نمازگزار، كه در روايت نخست وارد شده، مجاز نيست. نماز حقيقتي است كه ميفهمد و با انسان سخن ميگويد و همين حقيقت در قيامت ظهور ميكند: ﴿ووجَدوا ما عَمِلوا حاضِرا) 2
ب. تفاوت روايات دوم تا چهارم در ذكر تعداد صُور از آن روست كه احاديث ياد شده در مقام بيان مصاديق است؛ نه حصر.
ج. طبق روايت سوم، صبر نسبت به نماز و زكات ارجح است؛ ليكن براساس روايت پنجم همه آنها نسبت به ولايت، مرجوح هستند. قداست ولايت، پرتوافكن بر ساير اعمال فرعي است. روايت پنجم با اندك تفاوتي همان «بني الإسلام علي خمسة أشياء: علي الصلاةوالزّكاة و الحجّ والصوم والولاية» 3 است.
د. آنچه در رديف احكام فرعي اسلام است همانا تولّي است كه نظير تبرّي از فروع دين است و آنچه در رديف احكام اصلي اسلام و جزء مسائل كلامي است همانا جَعل ولايت براي انسان كامل معصوم(عليهالسلام) است كه فعل خداوند سبحان است، زيرا مسئلهاي كه موضوع آن فعل خداست كلامي است و مسئلهاي كه موضوع آن فعل مكلّف است فقهي است.
هـ . همه اعمال انسان، اعم از جارحي و جانحي، در معاد مجسم ميشود. عقيده نيز از آن رو كه عمل قلبي و جزو اعمال انسان است مجسم
^ 1 – ـ الكافي، ج 2، ص 190.
^ 2 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
^ 3 – ـ الكافي، ج 2، ص 18.
454
ميشود. غرض آنكه مراد از عمل آنگاه كه گفته شود «اعمال مجسم ميشود»، خصوص عملِ در برابر عقيده نيست.
و. قلب مؤمن منقطع از غير خدا در حال انكسار و مانند آن ميزبان خداي سبحان است: «انا عند المنكسرة قلوبهم» 1 و اهداي نشاط به چنين دلي كه مهماندار خداوند است تأثير بسزايي در تأمين نشاطِ بعد از مرگ دارد. هر اندازه شخص مورد اكرام از ايمان برتر برخوردار باشد و شخص اكرامكننده با اخلاصتر باشد آن صورت برزخي زيباتر و سودمندتر است.
4- مطابقت جزا با عمل
قال النبيص: «إنما هي أعمالكم تردّ إليكم» 2
ـ قال أميرالمؤمنين(عليهالسلام): «أعمال العباد في عاجلهم، نُصبُ أعينهم في آجالهم» 3
ـ عن النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) قال: «من ارتبط فرساً في سبيل الله كان علفُه وروْثه وشرابه في ميزانه يوم القيامة» 4
ـ عن علي أميرالمؤمنين(عليهالسلام) أنه قال: «من ارتبط فرساً في سبيل الله، كان علفه وكلّ ما يناله وما يكون منه وأثره حسنات في ميزانه يوم القيامة» 5
ـ قال قيس بن عاصم: وفدت مع جماعة من بني تميم إلي النّبيّ(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فدخلت وعنده الصلصال بن الدلهمس فقلت: يا نبيّلله عظنا موعظة ننتفع
^ 1 – ـ منية المريد، ص 123.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 3، ص 90.
^ 3 – ـ نهج البلاغه، حكمت 7.
^ 4 – ـ بحارالأنوار، ج 7، ص 303.
^ 5 – ـ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 115.
455
بها، فإنّا قوم نعمر في البريّة. فقال رسوللله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «يا قيس! إنّ مع العزّ ذلّاً 1 وإنّ مع الحياة موتاً وإنّ معلدّنيا آخرة، وإنّ لكلّ شيء حسيباً، وعلي كل شيء رقيباً، وإنّ لكلّ حسنةٍ ثواباً، ولكلّ سيّئةٍ عقاباً، ولكلّ أجلٍ كتاباً. وإنّه لابدّ لك يا قيس من قرين يدفن معك وهو حيٌّ وتدفن معه وأنت ميّت فإن كان كريماً أكرمك، وإن كان لئيماً أسلمك 2 ، ثمّ لايحشر إلّامعك، ولاتبعث إلّامعه ولاتسأل إلّاعنه فلاتجعله إلّاصالحاً فإنّه إن صلح أنستَ به، وإن فسد لاتستوحش إلّامنه، وهو فعلك». فقال: يا نبيّ الله أُحبُّ أن يكون هذا الكلام في أبيات من الشعر 3 نفخر به علي من يلينا من العرب وندّخره فأمر النّبيّ(صلّي الله عليه وآله وسلّم) من
^ 1 – ـ دنيا، خواه براي انبيا و اوليا يا براي ديگران، همواره يكسان نيست، چنانكه اميرمؤمنان فرمود: براي هيچ كس «طوبيٰ له» يا «هنيئاً له» نگفتهاند، مگر اينكه روزگار، روزي تلخ را هم براي او ذخيره كرده است كه در آن روز ميگويند: مرگ بر فلان؛ آن روزِ سوء مخبوء است: «ما قال الناس لشيء: «طوبيٰ له» إلا وقد خبأ له الدّهر يوم سوءٍ» (نهج البلاغه، حكمت 286).
^ 2 – ـ مار و عقرب گزيده و كسي كه لدغ و لسع مار و عقرب در او اثر كرده و مسموم شده و بيمار است را به جاي اينكه لديغ و لسيع گويند، از باب تسميهٴ شيء به اسم ضد (كه: برعكس نهند نام زنگي) «سليم» ميگويند؛ مانند اينكه حضرت عزرائيل را به «ابو يحييٰ» مكّنا كردهاند، يا اينكه نابينايان را به «ابو بصير» مكنّا ميكنند. در جملهٴ مذكور در متن، «أسلمك» به معناي «تو را ميگزد» است.
^ 3 – ـ شعر دو گونه است: أ.شعري كه در آن معقول به صورت منظوم بيان شده و برهان باشد؛ نه خيال. اينگونه شعر، حكمت و از بزرگترين و بهترين كارهاي هنري و ادبي است و دربارهٴ همين اشعار حكيمانه است كه رسول اكرم فرمود: «إنّ … و من الشعر حكماً …» (بحارالأنوار، ج 1، ص 218). ب. شعري كه بافته شده و محتوايي خيالي داشته باشد. اينگونه شعر كه دربارهٴ آن گفته شده: «أحسنه أكذبه» همان است كه مذمت شده است (بحارالأنوار، ج 66، ص 275 و ج 73، ص 9 و ج 75، ص 207 و ج 95، ص 418) و آيات شريفهٴ ﴿والشُّعراء يتّبعهم الغاوون﴾ (سورهٴ شعراء، آيهٴ 224) و ﴿و ما علّمنه الشّعر و ما ينبغي له﴾ (سورهٴ يس، آيهٴ 69) ناظر به اين تفصيل است.
456
يأتيه بحسّان [بن ثابت]. قال: فأقبلت 1 أفكّر فيما أشبه هذه العظة من الشعر فاستتبّ لي القول قبل مجيء حسّان فقلت: يا رسوللله! قد حضرتني أبيات أحسبها توافق ما يريد، فقلت لقيس [ابن عاصم]:
تخير خليطاً من فعلك إنّما قرين الفتي في القبر ما كان يفعل
ولا بُدّ بعد الموت من أن تعدّه ليوم يندي المرء فيه فيقبل
فإن كنت مشغولاً بشيء فلا تكن بغير الّذي يرضي به الله تُشغل
فلن يصحب الإنسان من بعد موته ومن قبله إلّا الذي كان يعمل
ألا إنّم الإنسن ضيفٌ لأهله يقيم قليلاً بينهم ثمّ يرحل 2
اشاره: أ. طبق روايت سوم و چهارم، ارواث و ابوال مركبهاي مجاهدان راه خدا، يا حقيقت ايثار و فداكاري آنان به صورتي قابل سنجش درميآيد و در ميزان اعمال مجاهدان است و نبايد پليدي ظاهري آنها را مانع توزين با ميزان الهي در معاد دانست، چنان كه خون شهيد كه ظاهراً قَذِر و ناپاك است در قيامت در يك كفّه ميزان الهي قرار ميگيرد و مركّب كه طيّب و پاك است در كفّه ديگر ميزان واقع ميشود. هرگز نبايد قذارت و طهارت ظاهري را معيار قرار داد.
ب. شيخ بهائي(قدّسسره) در پايان شرح و تفسير روايت «إنّ ابن آدم إذا كان فيخر يوم…» كه متن كامل آن ذيل عنوان دوم از عناوين بحث روايي آيه مورد
^ 1 – ـ گويندهٴ اين سخن كسي جز صلصال نيست، زيرا در ادامهٴ حديثنيز چنين آمده است: «فقلت لقيس». نقلي كه در «الإصابة في تمييز الصحابه» (ج 2، ص 186) از اين حديث آمده: «فقال الصلصال: يا رسول الله! قد حضرتني أبيات أحسبها توافق ما يريد»، نيز مؤيد اين سخن است (بحارالأنوار، ج 68، ص 170 ـ 171).
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 68، ص 170 ـ 171.
457
بحث بازگو شد، ميگويد: آنچه در اين حديث آمده، يعني مسئله تجسيم عمل در آخرت و اينكه عمل در قبر و قيامت قرين و همراه انسان است، در احاديث فراواني از طرق اهل سنت و شيعه وارد است 1. ايشان سپس روايت اخير را كه از قيس بن عاصم نقل شد بازگو كرده، در توضيح آن ميفرمايد: برخي بزرگان سير و سلوك و اصحاب قلوب گفتهاند: مار و عقرب و آتشي كه در قيامت ظاهر ميشود عين اعمال زشت و اخلاق ناپسند و مذموم و عقايد باطل انسان است كه در آن نشئه به اين صورت ظاهر شده است، چنانكه روح و ريحان و حور و ميوههاي بهشتي همان اخلاق نكو و پسنديده و اعمال صالح و اعتقادات حق انسان است كه در آن عالم بدانگونه نمايان و به آن اسامي نامگذاري شده است، زيرا صورتهاي حقيقت واحد، با اختلاف موطن، مختلف خواهد شد و در هر نشئه و موطني لباسي (مناسب آن نشئه) دربر خواهد كرد.
اينان گفتهاند: اسم فاعل در آيه شريفه ﴿يَستَعجِلونَكَ بِالعَذابِ واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكفِرين) 2 به معناي استقبال نبوده و مراد آيه اين نيست كه جهنّم در آخرتْ كافران را احاطه ميكند و آنان در آينده محاط به جهنّم ميشوند، آنگونه كه اهل ظاهرِ از مفسران گفتهاند، بلكه معناي حقيقي آن، حال است؛ بدينمعنا كه جهنّم همكنون محيط به كافران است، زيرا اخلاق و اعمال و عقايد سوء آنان در همين نشئه دنيا محيط به آنهاست و همانها جهنّمي است كه
^ 1 – ـ الأربعون حديثا، ص 493.
^ 2 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 54. كلمهٴ «محيط» مشتق و اسم فاعل است. مجاز يا حقيقت بودن استعمال مشتق در ما انقضيٰ عنه مبدأ، محل اختلاف است. استعمال آن در حال، حقيقت و در آينده ـ به اتفاق ـ مجاز است و حمل آن بر آينده نيازمند قرينه است.
458
در نشئه آخرت به صورت آتش و مار و عقرب براي آنها ظاهر ميشود.
شيخ بهائي(قدّسسره) با استشهاد به آيه شريفه ﴿اِنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ اَمولَ اليَتمي ظُلمًا اِنَّما يَأكُلونَ في بُطونِهِم نارا) 1 و آيه ﴿يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرا) 2 و به ويژه آيه ﴿فَاليَومَ لاتُظلَمُ نَفسٌ شيءاً ولاتُجزَونَ اِلاّما كُنتُم تَعمَلون) 3 را در دلالت بر مطلب مزبور و اينكه انسان در آخرت، خودِ عمل را ميبيند و آنرا مييابد البته به گونهاي متفاوت از ظهور دنيايي آن همچون صريح دانسته و ميگويد: همانند اين آيه در قرآنكريم فراوان است.
ايشان در پايان با بيان اينكه احاديث رسيده از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در اينباره بيشمار است، سه نمونه را بازگو كرده است:
1- «الذي يشرب في آنية الفضّة إنّما يُجرجر في بطنه نار جهنّم» 4
2- «اتّقوا الظلم فإنّه ظلمات يوم القيامة» 5
3- «الجنّة قيعان وأنّ غراسها: سبحان الله وبحمده» 6
در يكي از احاديثي كه در آن معراج رسولكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) گزارش شده چنين آمده
^ 1 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
^ 2 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 30.
^ 3 – ـ سورهٴ يس، آيهٴ 54.
^ 4 – ـ صحيح مسلم، ج 6، ص 134، كتاب اللباس و الزينه. گاهي ظرف و استعمال آن و گاه مظْروف حرام است. انسان در هر حال كه به ظاهر مثلاً آب ميآشامد، آتش ميخورد؛ خواه مظروفِ حرام، مانند مال يتيم، در ظرف حلال باشد يا مظروفِ حلال، مانند آب حلال، در ظرف حرام، مانند طلا و نقره باشد. البته حرمت و عصيانْ آتش است؛ نه خود آب، از اينرو اگر آن آب حلال از ظرفي حلال نوشيده شود چنان محذوري ندارد.
^ 5 – ـ الكافي، ج 2، ص 332.
^ 6 – ـ بحارالأنوار، ج 18، ص 333 ـ 336؛ الأربعون حديثاً، ص 495.
459
است: …ثمّ مضي فمرّ علي إبراهيم خليل الرحمان فناداه منخلفه فقال: «يا محمّد! اقرأ أمّتك عنّي السّلام وأخبرهم أنّ الجنّة ماؤها عذْب، وتربتها طيّبة، قيعان بيض، غرسها «سبحان الله والحمد لله ولاإله إلاالله والله أكبر، ولاحول ولاقوّة إلّابالله» فمُر أمّتك فليكثروا من غرسها» 1 بهشت، بيابان و زميني خالي است كه نه مسرّاتبخش و نه هولناك است؛ اما به اينچنين زمين، بهشت گفته نميشود، زيرا زميني كه درخت نداشته باشد قاع است؛ نه جنّت. «جنّت» سرزميني را گويند كه داراي درختهاي فراوان و شاخههاي درختانش درهم تنيده است. درختهاي بهشت، «سبحان الله وبحمده» است 2.
5- باطن برخي گناهان
قال رسوللله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «اتّقوا الله معاشر الشّيعة فإنّ الجنّة لن تفوتكم وإن أبطأت بها عنكم قبائح أعمالكم فتنافسوا في درجاتها»، قيل: فهل يدخل جهنّم أحدٌ من محبّيك ومحبّي عليّ(عليهالسلام)؟ قال: «من قذر نفسه بمخالفة محمّد وعليّ، وواقع المحرّمات، وظلم المؤمنين والمؤمنات، وخالف ما رسم له من الشّريعات جاء يوم القيامة قذراً طفساً، يقول محمّد وعليّ(عليهمالسلام): يا فلان أنت قذر طفس لاتصلح لمرافقة الأخيار، ولالمعانقة الحور الحِسان، ولاالملائكة المقرّبين، [و] لاتصل إلي [ما] هناك إلّابأن يطهر عنك ما ههنا، يعني ما عليك من الذنوب فيدخل إلي الطبق الأعلي من جهنّم فيعذّب ببعض ذنوبه، ومنهم من يصيبه الشّدائد في المحشر ببعض ذنوبه ثمّ يلتقطه (يلقطه خل) [من هناك و]من هنا
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 18، ص 335.
^ 2 – ـ الأربعون حديثاً، ص 493 ـ 495.
460
من يبعثهم إليه مواليه من خيار شيعتهم كما يلقط الطير الحبّ؛ ومنهم» 1
ـ قال أميرالمؤمنين(عليهالسلام): «والله لقد رأيت عقيلاً وقد أملق حتّي استماحني من بُرّكم صاعاً، ورأيت صبيانه شُعث الشّعور، غُبْر الألوان، من فقرهم، كأنّما سُوّدت وجوههم بالعِظلِم، وعاودني مؤكِّداً، وكرّر عليَّ القول مردّداً، فأصغيت إليه سمعي، فظنّ أنّي أبيعه ديني، وأتّبع قياده مفارقاً طريقتي، فأحميت له حديدةً، ثمّ أدنيتها من جِسمه ليعتبر بها، فضجّ ضجيج ذي دَنَفٍ من ألمها، وكاد أن يحترق (يخرق) من ميسمها. فقلت له: ثكلتك الثّواكل، يا عقيل! أتَئِنُّ من حديدةٍ أحماها إنسانها للعبه، وتجرُّني إلي نارٍ سَجَرها جبّارُها لغضبه! أتئنّ من الأذي ولاأئنّ من لظي؟!
وأعجب من ذلك طارقٌ طرقَنا بملفوفة في وعائها، ومعجونةٍ شنئتها، كأنّما عُجنت بريقِ حيّةٍ أوقيئها، فقلت: أَصِلةٌ، أم زكاة، أم صدقة؟ فذلك محرّمٌ علينا أهل البيت! فقال: لاذا ولاذاك، ولكنّها هديّة. فقلت: هبلتْك الهَبول! أعن دين الله أتيتني لتخْدَعني؟ أَمختبطٌ أنت أم ذو جِنّة، أم تهجر؟ والله لو أعطيت الأقاليم السّبعة بما تحت أفلاكها، علي أن أعصِيَ الله في نملةٍ أسلُبها جُلبَ (خلمة) شعيرةٍ ما فعلتُه، وإنّ دنياكم عندي لأهون من ورقةٍ في فم جرادة تقضمها. ما لعلي(عليهاالسلام) و لنعيمٍ يَفني، و لذّةٍ لاتبقي! نعوذ بالله من سُبات العقل، وقبح الزّلل. وبه نستعين» 2
اشاره: أ. همانگونه كه ولايت اهلبيت عصمت و طهارت(عليهماالسلام) نور و ولايت دشمنان آنان آتش است، اصل ايمان و عمل صالح نور و روح و ريحان معطر است و اصل كفر و گناه نيز قذارت و پليدي است و بوي بد آن در قيامت ظهور
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 8، ص 352 ـ 353.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 224، بند 3 ـ 12.
461
ميكند، بر اين اساس اگر كسي بر اثر مخالفت با حكم فقهي شريعت يا با معاندت با حكم رهبري رسولكرم و امامان معصوم(عليهماالسلام) خود را به گناه آلود، در قيامت آلوده ميآيد؛ مانند كسي كه از كنيف بيرون آمده و بدبوست تا كمكم بوي بد او از بين برود.
گناه همچون ترك مقررات دنيايي نيست كه اثر تكويني به همراه نداشته باشد، بلكه قذارت باطني است و تيرگي و آلودگي خارجي را به همراه دارد و همچون آلودگيهاي ظاهري بدبوست و اگر ملكه شد روح را واقعاً بدبو ميكند و با راسخ شدنِ آن ملكه، صورت نوعيه شخص تبهكار ميگردد و چون انسان در قيامت با صورت نوعيه واقعي خود محشور ميگردد، آن بوي بد در قيامت ظهور ميكند.
مؤمن فاسق براي نيل به مقام رفاقت با نيكان و شايستگي براي معانقه با حور و فرشتگان، بايد از آن آلودگيها پاك شود، از اين رو چنانچه تا آن هنگام مشمول شفاعت نگشته و بر اثر آن مطهّر نشده باشد وارد جهنّم شده و تا آنگاه كه تطهير شود معذب خواهد بود.
ب. طبق بيان نوراني اميرمؤمنان(عليهالسلام) باطن رشوه چونان غذايي است كه از قي كرده افعي فراهم شود. اين سخن نظير شعر شاعرانِ اغراقگو نيست كه از باب «أحسنه أكذبه» با مبالغه همراه باشد.
راز تعبير «مختبط» در اينباره آن است كه هيچ عاقلي حاضر نيست قي كرده افعي را كه يكبار هنگام خوردن و بار ديگر در برگرداندن، از مسير سمّي دهان افعي گذشته است بخورد؛ غذايي كه اوّلاً تهوّع شده و ثانياً دوبار از مسير سمّي گذشته است، از همين روست كه تنها انسان مخبّط دست به رباخواري ميزند و چون رباخوار در باطن مخبّط است، خداي سبحان درباره رباخواران
462
فرمود: رباخوار در قيام و قعود، به ويژه در معاد، مخبّط و ديوانه محشور ميشود: ﴿اَلَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبوا لايَقومونَ اِلاّكَما يَقومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطنُ مِنَ المَسّ) 1 اين ديوانگي نظير ديوانگي دنيا نيست كه صاحب آن از جنون خود شرمنده نباشد، هرچند بستگان او خجالت ميكشند، بلكه در قيامت، رباخوار ميداند و ميفهمد كه ديوانه است و ديوانگي براي او عذابي دردناك است.
6- حشر عامل برابر صورت باطني عمل
عن أبيعبدالله(عليهالسلام) قال: «من لقي المسلم بوجهينِ ولسانين جاء يومَ القيامة وله لسانانٍ من نار» 2
ـ عن النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) قال: «يجيء يوم القيامة ذوالوجهين دالعاً لسانه في قفاه، وآخر من قدّامه يلتهبان ناراً حتّي يلهبا جسده، ثمّ يقال له: هذا الّذي كان فيلدنيا ذا وجهينِ ولسانينِ، يعرف بذلك يوم القيامة» 3
ـ عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: «إنّ المتكبّرينَ يجعلون في صور الذرّ يتوطّأهم الناس حتّي يفرغ الله من الحساب» 4
ـ عن البراء بن عزب، قل: كان معاذ بن جبل جالس قريب منرسوللله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) في منزل أبي أيوب الأنصاري فقال معاذ: يا رسوللله أرأيت قول الله تعالي: ﴿يَومَ يُنفَخُ فِي الصّورِ فَتَأتونَ اَفواجا) 5 الآيات فقال: «يا معاذ
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 7، ص 218.
^ 3 – ـ همان
^ 4 – ـ الكافي، ج 2، ص 311.
^ 5 – ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 18.
463
سألت عن عظيمٍ من الأمر». ثمّ أرسل عينيه 1 ، ثم قال: «يحشر عشرة أصناف من أُمّتي أشتاتاً قد ميّزهم الله من المسلمين وبدّل صورهم؛ بعضهم علي صورة القردة، وبعضهم علي صورة الخنازير، وبعضهم منكّسون أرجلهم من فوق ووجوههم من تحت ثمّ يُسْحبون عليها، وبعضهم عمي يترددون، وبعضهم صمّ بكم لايعقلون، وبعضهم يمضغون ألسنتهم فيسيل القيح من أفواههم لِعاباً يتقذرهم أهل الجمع، وبعضهم مقطعة أيديهم وأرجلهم، وبعضهم مصلبون علي جُذوعٍ من نار، وبعضهم أشدّ نتناً من الجيف، وبعضهم يلبسون جباباً سابغةً من قَطِران لازقةً بجلودهم. فأما الّذين علي صورة القردة فالقتات من الناس، وأما الّذين علي صورة الخنازير فأهل السحت، وأما المنكّسون علي رؤوسهم فآكلة الربا، والعمي، الجائرون في الحكم، والصم والبكم، المعجبون بأعمالهم، والذين يمضغون بألسنتهم فالعلماء والقضاة الّذين خالف أعمالهم أقوالهم، والمقطعة أيديهم وأرجلهم الّذين يؤذون الجيران، والمصلّبون علي جذوعٍ من نار فالسُعاة بالناس إلي السلطان، والذين هم أشدّ نتناً من الجيف فالذين يتمتعون بالشهوات واللّذات ويمنعون حق الله في أموالهم، والذين يلبسون الجباب فأهل الفخر والخيلاء» 2
اشاره: مستفاد از اين حديث شريف و مانند آن اين است كه تأثير عمل در ساختار روح چنان قوي است كه عامل هم به صورت باطن آن درميآيد. راز آن اين است كه اگر نفس ـ مثلاً ـ نفس بوزينه نباشد به فكر مكر نخواهد بود، پس
^ 1 – ـ «ارسال عين» آنجا صادق است كه اشك چشم زياد باشد آنسان كه همهٴ چشم را اشك پر كند و يكجا بريزد. در اين حال چشم چنان اشكبار است كه گويا خود چشم ميريزد؛ اما اگر اشكْ اندك و تنها چند قطره باشد «ارسال دموع» گفته ميشود؛ نه «ارسال عين».
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج 9 ـ 10، ص 462.
464
همانگونه كه در مبحث اشارات و لطايف توضيح داده شد، اين شخص «حيوانٌ قردةٌ بالفعل باطناً» و «حيوانٌ ناطقٌ ظاهراً»، و قيامت كه روز ظهور حق است اين باطن ظهور ميكند. نَفْسِ حيلهگر هر اندازه محتالانه مكر كند ضمن مهارت در توليد كِيد، زمينه رسوخ اين ملكه پليد و صيرورت آن به صورت نوعيه فراهمتر ميشود.
7- ميراندن مرگ در قيامت
عن أبي المغرا، عن أبيبصير قال: لاأعلمه ذِكره إلاّعنبيجعفر(عليهالسلام) قال: «إذا أدخل الله أهل الجنّة الجنّة وأهل النار النار جيء بالموت في صورة كبشٍ حتّي يوقف بين الجنّة والنار». قال: «ثمّ ينادي مناد يسمع أهل الدارين جميعاً: يا أهل الجنّة يا أهل النار، فإذا سمعوا الصوت أقبلوا». قال: «فيقال لهم: أتدرون ما هذا؟ هذا هو الموت الّذي كنتم تخافون منه في الدنيا». قال: «فيقول أهل الجنّة: اللّهمّ لاتدخل الموت علينا». قال: «ويقول أهل النار: اللّهمّ أدخل الموت علينا». قال: «ثمّ يذبح كما تذبح الشاة». قال: «ثمّ ينادي منادٍ: لاموت أبداً، أيقنوا بالخلود». قال: «فيفرح أهل الجنّة فرحاً لو كان أحد يومئذ يموت من فرحٍ لماتوا». قال: ثمّ قرأ هذه الآية: ﴿اَفَما نَحنُ بِمَيِّتين ٭ اِلاّمَوتَتَنَا الاولي وما نَحنُ بِمُعَذَّبين ٭ اِنَّ هذا لَهُوَ الفَوزُ العَظيم ٭ لِمِثلِ هذا فَليَعمَلِ العمِلون) 1 قال: «ويشهق أهل النار شهقةً لو كان أحدٌ يموت من شهيقٍ لماتوا، وهو قول الله عزّوجلّ: ﴿واَنذِرهُم يَومَ الحَسرَةِ اِذ قُضِي الاَمر) 2
^ 1 – ـ سورهٴ صافّات، آيات 58 ـ 61.
^ 2 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 39.
^ 3 – ـ بحارالأنوار، ج 8، ص 345.
465
ـ عنبي جعفر(عليهالسلام) قال: «إذا دخل أهل الجنّة الجنّة وأهل النار النار جيء بالموت فيذبح [كالكبش]، ثمّ يقال: خلود فلاموت أبداً» 1
اشاره: ميراندن مرگ، كنايه از اين است كه ديگر انتقالي در قيامت نيست، چنانكه ظاهر ابديت و خلود و دارالقراربودن اين است كه ديگر مرگي نيست، پس اگر گفته شود ظاهر آيات اين است كه كفار تا آن زمان در جهنّماند كه آتش وجود دارد و چون بساط آتش برچيده شد، كفار پس از احقابي از عذاب، يا ميميرند يا ديگر معذّب نخواهند بود، اين سخن افزون بر ناسازگاري با ظاهر ابديت و خلود، روايات نيز آن را نفي ميكند.
بر اساس روايات، پس از آنكه بهشتيان به بهشت و دوزخيان به جهنّم رفتند، مرگ از باب تشبيه معقول به محسوس به صورت قوچي متمثل و سر بريده ميشود؛ يعني ديگر مرگي نيست؛ نه آنكه واقعاً مرگ به وسيله مرگ ميميرد وگرنه محذور «يلزم من عدمه الوجود» لازم ميشود، زيرا با مرگ، مرگ را از بين بردن به معناي حفظ مرگ و وجود آن است؛ نه زوال آن. ميراندن مرگ و فرشته آن، يعني عزرائيل(عليهالسلام) كه به او نيز دستور داده ميشود «بمير» 2 نشان برچيده شدن بساط مرگ و قبض روح و مانند آن است. پيام همه اين تعبيرها ظهور خلود، ثبات، استقرار و رخت بربستن هرگونه انتقال و تحوّل است.
8- مصداق مستثناي مذكور در آيه خلود
عن حمران، قال: قلت لأبي عبدالله(عليهالسلام): «إنّه بلغنا أنّه يأتي عليجهنّم حينٌ يصطفق أبوابها. فقال: «لاوالله إنّه الخلود». قلت: ﴿خلِدينَ فيها مادامَتِ
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 8، ص 347.
^ 2 – ـ الكافي، ج 3، ص 256.
466
السَّموتُ والاَرضُ اِلاّما شاءَ رَبُّك) 1 فقال: «هذه في الّذين يخرجون من النار» 2
ـ عن زرارة، قال: سألت أباجعفر(عليهالسلام) في قول الله: ﴿واَمَّا الَّذينَ سُعِدوا فَفِي الجَنَّة) 3 إلي آخر الآيتين، قال: «هاتان الآيتان في غير أهل الخلود من أهل الشقاوة والسعادة، إن شاء الله يجعلهم خارجين، ولاتزعم يا زرارة أنّي أزعم ذلك» 4
ـ عن حمران قال: سألت أباجعفر: جعلت فداك قول الله: ﴿خلِدينَ فيها مادامَتِ السَّموتُ والاَرضُ اِلاّما شاءَ رَبُّك) 5 [لأهل النار أفرأيت (أقرأت خ) قوله لأهل الجنة: ﴿خلِدينَ فيها مادامَتِ السَّموتُ والاَرضُ اِلاّما شاءَ رَبُّك) 6 قال: ﴿نعم، إن شاء جعل لهم دنياً فردّهم وماشاء﴾. و سئلته عن قول الله: ﴿خلِدينَ فيها مادامَتِ السَّموتُ والاَرضُ اِلاّما شاءَ رَبُّك﴾ فقال: «هذه في الّذين يخرجون من النار» 7
ـ عن أبي بصير عن أبيجعفر(عليهالسلام) في قوله: ﴿فَمِنهُم شَقي وسَعيد) 8 قال: «في ذكر أهل النار استثني وليس في ذكر أهل الجنة استثني ﴿واَمَّا الَّذينَ
^ 1 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 8، ص 346.
^ 3 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 108. در روات، «فأمّا» آمده است. البّته در نقل بحارالأنوار، (ج 8، ص 348) «وأما» است.
^ 4 – ـ تفسير العياشي، ج 2، ص 160؛ بحارالأنوار، ج 8، ص 348.
^ 5 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 107.
^ 6 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 108.
^ 7 – ـ تفسير العياشي، ج 2، ص 160.
^ 8 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 105.
467
سُعِدوا فَفِي الجَنَّةِ خلِدينَ فيها مادامَتِ السَّموتُ والاَرضُ اِلاّما شاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيرَ مَجذوذ) 1
ـ عن مسعدة بن صدقة قال: قصّ أبوعبدالله(عليهالسلام) قصص أهل الميثاق من أهل الجنّة وأهل النار، فقال في صفات أهل الجنّة: «فمنهم من لقي الله شهيداً لرسله». ثمّ من (مرّ خ ل) في صفتهم حتّي بلغ من قوله: «ثمّ جاء الاستثناءِ من الله في الفريقين جميعاً، فقال الجاهل بعلم التفسير: «إنّ هذا الاستثناء من الله إنّما هو لمن دخل الجنة والنار، وذلك أنّ الفريقين جميعاً يخرجان منهما فيبقيان فليس فيهما أحد وكذبوا، لكن عني بالاستثناء أن ولد آدم كلّهم وولد الجانّ معهم علي الأرض والسَّموات تظلّهم، فهو ينقل المؤمنين حتّي يخرجهم إلي ولاية الشياطين وهي النار، فذلك الذي عني الله في أهل الجنة وأهل النار مادامت السموات والأرض يقول في الدنيا والله تبارك و تعالي ليس بمخرج أهل الجنة منها أبداً ولاكلّ أهل النار منها أبداً، وكيف يكون ذلك وقد قال الله في كتابه: ﴿مكِثينَ فيهِ اَبَدا) 2 ليس فيهما 3 استثناء، و كذلك قال أبوجعفر: من دخل في ولاية آل محمّد دخل الجنّة ومن دخل في ولاية عدوّهم دخل النار، وهذا الذي عني الله من الاستثناء في الخروج من الجنّة والنار والدخول» 4
اشاره: أ. بر اساس روايات فوق، آيات ﴿فَاَمَّا الَّذينَ شَقوا فَفِي النّارِ لَهُم فيها زَفيرٌ وشَهيق ٭ خلِدينَ فيها مادامَتِ السَّموتُ والاَرضُ اِلاّما شاءَ رَبُّك) 5 به
^ 1 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 108.
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج 2، ص 160.
^ 3 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 3.
^ 4 – ـ ظاهراً همانگونه كه در نقل بحارالأنوار (ج 8، ص 348) آمده، «فيها» صحيح است.
^ 5 – ـ تفسير العياشي، ج 2، ص 159 ـ 160.
^ 6 – ـ سورهٴ هود، آيات 106 ـ 107.
468
مؤمنان و مسلمانان فاسقي ناظر است كه گناهاني مرتكب شدهاند؛ ليكن چون اصل اعتقاد توحيدي در جان آنها رسوخ كرده است طبق مشيت الهي از آتش خارج ميشوند، بنابراين، مشكلْ جمله ﴿اِلاّما شاءَ رَبُّك﴾ است وگرنه ﴿مادامَتِ السَّموتُ والاَرض﴾ يا ناظر به برزخ است، نه قيامت كبرا يا اگر به قيامت كبرا مربوط باشد ناظر به آسمان و زمين بهشت و جهنّم است كه از بين نميرود، زيرا آنجا نيز حتماً جايگاهي هست كه انسان در آن قرار دارد و در آنجا نيز براساس «كلّ ما علاك فأظلّك فهو سماء وكل ما استقرّ عليه قدمك فهو أرض» 1 هرچه بالاست آسمن و هرچه در زيرپا و پايين است زمين است. در قرآن كريم درباره زمين بهشت چنين آمده است: ﴿اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذي صَدَقَنا وعدَهُ واَورَثَنَا الاَرضَ نَتَبَوَّاُ مِنَ الجَنَّةِ حَيثُ نَشاء) 2
ب. متأسفانه علامه مجلسي روايت اخير را بر مجاز حمل كرده است، حال آنكه هيچ وجهي براي حمل اينگونه روايتهاي لطيف و عميق بر مجاز وجود ندارد.
طبق اين روايت شريف كه امام(عليهالسلام) در آن ﴿مادامَتِ السَّموتُ والاَرض﴾ را به دنيا تفسير فرمود، نه برزخ، ولايت شيطان آتش، و ولايت رحمان بهشت است. مؤمن و ولي الهي همكنون در بهشت است و گاهي لذتها را نيز احساس ميكند؛ نه اينكه بعداً وارد بهشت ميشود. كافر و كسي كه تحت ولايت شيطان است نيز هماكنون در آتش است؛ ليكن چون بر اثر سُكر دنيا تخدير شده است آنرا احساس نميكند؛ او تا آن زمان كه آسمان و زمين هست در آتش است و پس از آن وارد آن آتش بزرگ ميشود.
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج 5 ـ 6، ص 297.
^ 2 – ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 74.
469
9- راز خلود
قال أبوعبدالله(عليهالسلام): «إنّما خُلّد أهل النّار في النّار لأنّ نيّاتهم كانت في الدّنيا أن لوْ خلّدوا فيها أن يعصوا الله أبداً، وإنّما خلّد أهل الجنّة في الجنّة لأنّ نيّاتهم كانت في الدّنيا أن لوْ بقوْا فيها أن يطيعوا الله أبداً، فبالنيّات خلّد هؤلاء وهؤلاء». ثمّ تلا قوله تعالي: ﴿قُل كُلٌّ يَعمَلُ عَلي شاكِلَتِه) 1 قال: «علي نيّته» 2
ـ عن حفص بن غيث، قال: حدثني خير الجعافر جعفر بن محمد، قال: «حدثني باقر علوم الأولين والآخرين محمد بن علي، قال: حدثني سيدالعابدين علي بن الحسين، قال: حدثني سيدالشهداء الحسين بن علي، قال: حدثني سيد الأوصياء علي ابن أبيطالب(عليهماالسلام)، قال: كان رسوللله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ذات يوم جالساً في مسجده إذ دخل عليه رجل من اليهود فقال…: فأخبرني عنربك هل يفعل الظلم؟ قال: لا، قال: ولم؟ قال: لعلمه بقبحه واستغنائه عنه، قال: فهل أنزل عليك في ذلك قرآناً يتلي؟ قال: نعم، إنّه يقول عزّوجلّ: ﴿وما رَبُّكَ بِظَلّمٍ لِلعَبيد) 3 ويقول: ﴿اِنَّ اللّهَ لايَظلِمُ النّاسَ شيءاً ولكِنَّ النّاسَ اَنفُسَهُم يَظلِمون) 4 ويقول: ﴿ومَا اللّهُ يُريدُ ظُلمًا لِلعلَمين) 5 و يقول: ﴿ومَا اللّهُ يُريدُ ظُلمًا لِلعِباد) 6 قال اليهودي: يا محمد فإن زعمت أن ربك لايظلم فكيف أغرق قوْم نوحٍ(عليهالسلام) وفيهم الأطفال؟ فقال: يا يهودي إنّ الله
^ 1 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 84.
^ 2 – ـ الكافي، ج 2، ص 85.
^ 3 – ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 46.
^ 4 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 44.
^ 5 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 108.
^ 6 – ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 31.
470
عزّوجلّ أعْقم أرحام نساء قوم نوحٍ أربعين عاماً فأغرقهم حين أغرقهم ولاطفل فيهم، وما كان الله ليهلك الذّرّية بذنوب آبائهم، تعالي عنلظلم والجور علوّاً كبيراً، قال اليهودي: فإن كان ربّك لايظلم فكيف يخلد فيلنار أبد الآبدين من لم يعصه إلّاأياماً معدودةً؟ قال: يخلّده علي نيته، فمن علم الله نيته أنه لوبقي في الدنيا إلي انقضائها كان يعصي الله عزّوجلّ خلده في ناره علي نيته، ونيته في ذلك شرّ من عمله وكذلك يخلد من يخلد في الجنة بأنّه ينوي أنه لوبقي في الدّنيا أيّامها لأطاع الله أبداً، ونيته خير من عمله، فبالنيات يخلد أهل الجنة في الجنة وأهل النار في النار، والله عزّوجلّ يقول: ﴿ قُل كُلٌّ يَعمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُم اَعلَمُ بِمَن هُوَ اَهدي سَبيلا) 1
اشاره: براساس روايات فراواني، نيت گناه، گناه نيست؛ مانند: «إنّ الله تبارك و تعالي جعل لآدم في ذرّيّته من همّ بحسنةٍ ولم يعملها كتبت له حسنة ومن همّ بحسنةٍ وعملها كتبت له بها عشراً ومن همّ بسيّئةٍ ولم يعملها لم تُكتب عليه [سيّئة] ومن همّ بها وعملها كتبت عليه سيّئة» 2 «إنّ المؤمن ليهمّ بالحسنة ولايعمل بها فتُكتب له حسنة وإن هو عملها كُتبت له عشر حسناتٍ وإنّ المؤمن ليهمّ بالسيّئة أن يعملها فلايعملها فلا تكتب عليه» 3 ولي طبق احاديث گذشته، نيت نه تنها گناه بلكه عامل و محور خلود است. اين نيت، چنانكه از آيه مورد استشهاد رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) استفاده ميشود، اعتقاد راسخ در قلب است؛ نه صرف ميل. كسي كه كفر در قلب او رسوخ كرده اگر ساليان
^ 1 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 84.
^ 2 – ـ التوحيد، پانوشت ص 397 ـ 399.
^ 3 – ـ الكافي، ج 2، ص 428.
^ 4 – ـ همان، ص 428 ـ 429.
471
متمادي در دنيا بماند همين كفر، عقيده اوست و آنچه باعث تراوش گناه است اعتقادِ كفرآلود اوست، همانگونه كه ايمان سبب تراوش طاعت است و بهشتي از آن رو براي ابد در بهشت است كه داراي ايماني راسخ و زوالناپذير است كه بر اثر آنْگاه همچون اويس قرن ميگويد: اي كاش از ازل تا ابد يك شب بود و من همه شب را به يك سجده به سر ميبردم 1.
سبب خلود، افزون بر مجرد و ثابت بودن روح، ايمان و اعتقاد است كه امر مجرد عقلي است. از اعتقاد صحيح، بركات به بدن ميرسد، چنانكه از اعتقاد سوء، شرور دامنگير بدن ميشود.
در پايان بحثهاي تفسيري و روايي دربارهخلود، تذكر دو نكته سودمند است: 1. در بحث تفسيري ثابت شد كه آيات قرآني ناظر به معاد، ظاهر در خلود منافقان و كافران معاند در دوزخ است. از ملاحظه و بررسي روايات نيز معلوم ميشود كه روايات در اينباره اگر از حد استفاضه نگذرد كمتر از آن نيست 2 ، پس اگر گفته شود «روايات درباره خلود اندك است و بيش از يك يا دو روايت نيست و آن نيز مخالف با قرآن است» سخني بيپايه و به دور از تحقيق است.
بخشي از آن روايات، ناظر به خلود ناصبيهاست. وقتي ناصبي مخلد در نار بود، كافر و منافق نيز مخلد در آن است، زيرا ناصبي مخلّد، ملحق به كافر است. آنها چون يكي از ضروريات دين را انكار كردند كافرند، پس آنكس كه اصل دين را نپذيرد كفر و در نتيجه خلود او در آتش روشنتر و
^ 1 – ـ مجالس المؤمنين، ج 1، ص 281.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 8، ص 341 ـ 374. نظر استاد علامهٴ طباطبايي نيز بر مستفيض بودن روايات مربوط به خلود است (الميزان، ج 1، ص 412).
472
مسلّمتر است.
2- آنچه درباره خلود گفته شد به منظور تثبيت امكان خلود و نيز حفظ ظاهر آيات و رواياتي است كه در اين باره آمده است؛ ليكن اگر خداي سبحان خواست كسي را ببخشد استحالهاي ندارد. چنين نيست كه درِ جهنّم بسته باشد تا اگر خداوند خواست كسي را مثلاً به بركت فرزند صالحي كه در اعقاب او پيدا شده است عفو كند و او را از عذاب خُلد برهاند گفته شود «محال است خدا ببخشد»، زيرا اين عفو و بخشش، خُلف وعيد است؛ نه خُلف وعده.
10. مصاديقي از محكومان وعيد آيات مورد بحث
عن جابر، قال: سألت أباجعفر(عليهالسلام) عن قول الله عزّوجلّ: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادًا يُحِبُّونَهُم كَحُبِّ اللّهِ والَّذينَ ءامَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلّه) 1 قال: «هم والله أولياء فلان وفلان، اتّخذوهم أئمّةً دون الإمام الّذي جعله الله للناس إماماً، فلذلك قال: ﴿ولَو يَرَي الَّذينَ ظَلَموا اِذ يَرَونَ العَذابَ اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا واَنَّ اللّهَ شَديدُ العَذاب ٭ اِذ تَبَرَّاَ الَّذينَ اتُّبِعوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعوا ورَاَوُا العَذابَ وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب ٭ وقالَ الَّذينَ اتَّبَعوا لَو اَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّاَ مِنهُم كَما تَبَرَّءوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم وما هُم بِخرِجينَ مِنَ النّار) 2 ثمّ قال أبوجعفر(عليهالسلام): «هم والله يا جابر أئمّة الظلمة وأشياعُهم» 3
ـ عن أبيعبدالله جعفربنمحمّد(عليهالسلام) قال: «إذا كان يوم القيامة نادي مناد منبطنان العرش: أين خليفة الله في أرضه؟ فيقوم داود النّبي(عليهالسلام)، فيأتي النّداء
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيات 165 ـ 167.
^ 3 – ـ الكافي، ج 1، ص 374
473
منعندالله عزّوجلّ: لسنا إيّاك أردنا وإن كنت لله تعالي خليفةً؛ ثمّ ينادي ثانيةً: أين خليفة الله في أرضه؟ فيقوم أميرالمؤمنين عليّ بنبيطالب(عليهالسلام)، فيأتي النّداء من قبل الله عزّوجلّ: يا معشر الخلائق هذا عليّ بن أبيطالب خليفة الله في أرضه، وحجّتُه علي عباده، فمن تعلّق بحبْله في دار الدنيا فليتعلّق بحبله فيهذا اليوم يستضيء بنوره وليتبعه إليلدرجات العلي من الجنّات»؛ قال: «فيقوم النّاس الّذين قد تعلّقوا بحبْله فيلدنيا فيتّبعونه إلي الجنّة. ثمّ يأتي النّداء منعندالله(جلجلاله): ألا من ائتمّ بإمامٍ في دار الدّنيا فليتبعه إلي حيث يذهب به، فحينئذ ﴿اِذ تَبَرَّاَ الَّذينَ اتُّبِعوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعوا ورَاَوُا العَذابَ وتَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسباب ٭ وقالَ الَّذينَ اتَّبَعوا لَو اَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّاَ مِنهُم كَما تَبَرَّءوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم وما هُم بِخرِجينَ مِنَ النّار) 1
ـ عن منصور بن حازم قال: قلت لأبي عبدالله(عليهالسلام): ﴿وما هُم بِخرِجينَ مِنَلنّار﴾ قال: «أعداء علي(عليهالسلام) هم المخلّدون في النار أبد الآبدين ودهر الداهرين» 2
ـ عن أبي عبدالله(عليهالسلام) في قول الله عزّوجلّ: ﴿كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَيهِم﴾ قال: «هو الرّجل يدع ماله لاينفقه في طاعة الله بخلاً، ثمّ يموت فيدعه لمن يعمل فيه بطاعة الله أو في معصية الله فإن عمل به في طاعة الله رآه فيميزان غيره فرآه حسرة وقد كان المال له وإن كان عمل به في معصية الله قوّاه بذلك المال حتّي عمل به في معصية الله عزّوجلّ» 3
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيات 166 ـ 167.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 8، ص 10.
^ 3 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 73.
^ 4 – ـ الكافي، ج 4، ص 42 ـ 43.
474
ـ قال عليّ اميرالمؤمنين(عليهالسلام): «إنّ أعظم الحسرات يوم القيامة حسرةُ رجلٍ كسب مالاً في غير طاعة الله، فورثه رجلٌ فأنفقه في طاعة الله سبحانه، فدخل به الجنة، ودخل الأوّل به النّار» 1
اشاره: أ. آنچه در اينگونه احاديث وارد شده از سنخ تطبيق مصداقي است؛ نه تفسير مفهومي. البته بايد عنايت كرد كه همه مصاديقْ همسان نيستند، زيرا هرگز احكام فرعي همتاي حِكَم اصلي نبوده و حكم فقهي مساوي حكم كلامي نخواهد بود.
ب. تطبيق احاديث تفسيري مزبور، مسبوق به برخي از مبادي مطوي است، زيرا بعد از تحليل ابتدايي، معيار سعادت و شقاوت، حق مداري و باطل محوري است، آنگاه براساس توحيد روشن ميشود كه هرگونه حقّي فقط از خداوند واحد است: ﴿اَلحَقُّ مِن رَبِّك) 2 سپس جريان غدير و نصب مسلّم حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) به امامت مسلمانان از طرف خداي سبحان به دست رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) تعيين كننده حق قطعي است، پس اگر كسي از روي علم و عمد، منصوب الهي را معزول و معزول خدايي را منصوب كند و در برابر حضرت ختمي نبوّت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) موضع خصمانه بگيرد محكوم وعيد آيه مورد بحث خواهد بود.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ نهج البلاغه، حكمت 429.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 147؛ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 60؛ سورهٴ انعام، آيهٴ 114؛ سورهٴ يونس، آيهٴ 94.
475
بازدیدها: 569