تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هفتم، سوره بقره، آيه140

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هفتم، سوره بقره، آيه140

اهل كتاب نبايد با انتساب آيين خود به پيامبران پيشين و كتمان شهادت خداوند درباره آنان خود را فريب دهند، زيرا خداي عليم از كار آنان غافل نيست، بلكه آنچه را ديگران نمي‌دانند يا فراموش كرده‌اند مي‌داند و احصا مي‌كند.

أم تقولون إنّ إبرهيم وإسمعيل وإسحق ويعقوب و الأسباط كانوا هوداً أو نصري قل ءأنتم أعلم أم الله ومن أظلم ممّن كتم شهدةً عنده من الله وما الله بغفلٍ عمّا تعملون (140)

گزيده تفسير
يهوديان و مسيحيان همان‌گونه كه تورات و انجيل را به رأي خود تفسير مي‌كردند، سيره و سنّت حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان او تا موساي كليم(عليه السلام) را نابخردانه بر آيين خود حمل مي‌كردند و به شيوه‌اي تحكّم‌آميز آنان را مانند خويش پنداشته و همكيش خود معرفي مي‌كردند، حال آنكه پيامبران مزبور سالها پيش از نزول تورات و انجيل كه منشأ پيدايش يهوديت و مسيحيت بوده مي‌زيسته‌اند و خداي سبحان در تورات و انجيل بر حنيف و مسلمان بودن حضرت ابراهيم(عليه السلام) شهادت داده؛ ليكن احبار و رهبان آن گواهي را كتمان كردند، و چون ظلمي بدتر از كتمان گواهي خداوند در مسائل مربوط به توحيد و نبوت و مانند آن نيست، ظالم‌تر از آن گروه از علماي يهود و نصارا كسي نيست.
272

اهل كتاب نبايد با انتساب آيين خود به پيامبران پيشين و كتمان شهادت خداوند درباره آنان خود را فريب دهند، زيرا خداي عليم از كار آنان غافل نيست، بلكه آنچه را ديگران نمي‌دانند يا فراموش كرده‌اند مي‌داند و احصا مي‌كند.

تفسير

دين پيامبرانِ پيشين
در آيه شريفه قبل راز ناروا بودن محاجّه اهل‌كتاب با مسلمانان درباره خداي سبحان بيان شد. در اين آيه، ناصواب بودن گفتار آنها درباره پيامبران سابق(عليهم السلام) بيان شده است.
يهوديان و مسيحيان كه هر يك فقط گروهِ خود را اهلِ نجات مي‌دانستند، نه تنها درپي يهودي و مسيحي كردن ديگران بودند و مي‌گفتند: ﴿كونوا هوداً أو نصَري) 1 بلكه تلاش مي‌كردند تا پيامبران پيشين را نيز همكيش خود معرفي كنند و بگويند حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان وي يهودي يا نصراني بوده‌اند: ﴿أم تقولون إنّ إبرهيم وإسمعيل وإسحق ويعقوب والأسباط كانوا هوداً أو نصَري﴾. كلمه «أو» در اين مورد براي تنويع است؛ نه ترديد. مراد جمله مزبور اين نيست كه آنان مي‌گويند: پيامبران پيشين يا يهودي بوده‌اند يا نصراني، بلكه يهوديان مي‌گويند: همه پيامبران پيشين يهودي بوده‌اند و مسيحيان مي‌گويند: همه آنان مسيحي بوده‌اند.
بر اين اساس، اهل‌كتاب همان‌گونه كه كتابهاي آسماني تورات و انجيل را به رأي خود تفسير و بر ميل خود حمل مي‌كردند، به جاي اينكه روش خود را بر
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 135.

273

اساس سنت پيامبران تطبيق و تنظيم كنند، سنت و سيره آنان را با تفسير به رأي، بر آيين خود، يعني يهوديت و مسيحيت حمل كرده، آنان را همكيش خود مي‌پنداشتند.
خداي سبحان اين گفتار نابخردانه را از نظر عقل و نقل مردود مي‌داند و مدعاي آنها را ابطال مي‌كند. دليل عقلي بطلان آن سخن اين است كه پيامبران مزبور، يعني حضرت ابراهيم و فرزندان و نوادگان او تا موساي كليم(عليهم السلام) سالها پيش از نزول تورات و انجيل زيسته و رحلت كرده‌اند. از سوي ديگر منشأ پيدايش يهوديت و مسيحيت، تورات و انجيل بوده و آن دو آيين خاص پس از نزول اين كتابهاي آسماني پديد آمده است، بنابراين، اصرار اهل كتاب بر يهودي يا مسيحي بودن پيامبران پيشين، تحكم است و ادعاي آنان در اين باره، بر محور علم و عقل نيست: ﴿يأَهْل الكتب لم تحاجّون في إبْرهيم وما أنزلت التَّوريةُ والإنجيلُ إلاّ من بعده أفلاتعقلون٭ هأَنتم هؤلاء حججتم فيما لكم به علمٌ فلِم تحاجّون فيما ليس لكم به علمٌ والله يعلم وأنتم لاتعلمون٭ ما كان إبْرهيم يهودياً ولانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً وما كان من المشركين) 1
خطوط كلي و اصول مشترك اديان الهي، كه يهوديان و مسيحيان آن را با شركْ مشوب ساخته و به صورت شريعتهايي خاص به نام يهوديت و مسيحيت درآوردند، همانا اسلام است كه تنها دين معقول و مقبول نزد خداي سبحان است: ﴿إنّ الدينَ عند الله الإسلم) 2 خداوند نفرمود اسلام، بعد از تورات و انجيل پديد آمد، پس همان‌گونه كه پيش از اين توضيح داده شد دين همه پيامبران(عليهم السلام) اسلام بوده است، چنان‌كه درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود: او
^ 1 – ـ سورهٴ آل عمران، آيات 65 ـ 67.
^ 2 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 19.

274

مُسْلم بود: ﴿كان حنيفاً مسلماً) 1 يهود و نصارا اين دين حنيف را نپذيرفتند. آنان مجموعه‌اي از حق و باطل، توحيد و شرك و سنت و بدعت را با عناوين يهوديت و مسيحيت دين ناميدند.
يهوديّت و مسيحيّتِ مشوب نه عين اسلام حنيف است و نه معادل آن تا نزد خداي سبحان دين مقبول باشد، بلكه آييني است ويژه كه بعد از تورات و انجيل پديد آمد، بنابراين اگر گفته شد همه انبيا مسلمان بوده‌اند و دين رسمي حضرت ابراهيم و انبياي بعد از او اسلام بود به استناد آن است كه اسلام تنها دين ثابت نزد خداست و چون يهوديت و مسيحيت نه عين اسلام است و نه معادل آن، پس نمي‌توان گفت انبياي قبل از تورات و انجيل يهودي يا مسيحي بودند. البته مدعيان يهود و ترسا نمي‌خواهند بگويند كه اجداد موسي و عيسي(عليهما السلام) تابع دين نوه‌هاي نديده خود بوده‌اند، بلكه مي‌خواستند همان گفتاري را داشته باشند كه مسلمانان درباره اسلام ناب انبياي پيشين داشته و دارند و قرآن حكيم با تحليل دقيق و تعليل عميق فرق بين اسلام مستمر و يهوديت و مسيحيت مقطعي، رأي آفل آنها را ابطال كرد.
برهان نقلي بر بطلان ادعاي اهل‌كتاب در مورد يهودي يا نصراني بودن پيامبران گذشته، به وحي متكي است. آن برهان است خداي سبحان در تورات و انجيل، ملت حنيف حضرت ابراهيم و پيامبران پس از او را بازگو كرد. او كه پيامبران را آفريد و كتابها و صحيفه‌هاي آسماني و اديان را بر آنان نازل كرد شهادت داد كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) ملت و دين حنيف داشت كه همان اسلام است، پس او نه يهودي بود و نه نصراني: ﴿ءأنتم أعلم أم الله﴾. اين مطلب در كتابهاي آسماني اهل‌كتاب وجود داشت؛ ليكن احبار و رهبان آن را
^ 1 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 67.

275

كتمان كردند: ﴿ومن أظلم ممّن كتم شهادة عنده من الله﴾.
نكته:
1. اهل كتاب محاجّه‌گر و جدال‌گرا مي‌پنداشتند پيامبر خدا حتماً بايد از نژاد اسرائيل باشد، به بهانه اينكه عرب از يك‌سو امّي و از سوي ديگر بت‌پرست است و از سوي سوم سابقه نبوت در نياكان آنها نبود، در حالي كه نه امّي بودن و بت‌پرست بودن قبيله مانع نبوّت است و نه سابقه نبوت شرط است، چنان كه انبياي بني اسرائيل فرزندان ابراهيم خليل(عليه السلام) هستند و آن حضرت با موانع ياد شده به مقام منيع نبوّت باريافت، چنان كه نياكان بني‌اسرائيل مبتلا به گوساله‌پرستي بوده‌اند؛ ولي از همان نژاد (نه از همان خانواده) پيامبراني مبعوث شده‌اند: ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته) 1
2. همان طور كه يهودان و نصارا در صدد مصادره دين حضرت خليل برآمدند و آن حضرت و انبياي بعد از وي را همكيش خود خواندند، بت‌پرستان حجاز نيز آن حضرت را همتاي خود مي‌پنداشتند، از اين‌رو قرآن حكيم مشرك بودن آن حضرت را مانند يهوديت و مسيحيّت آن حضرت منتفي دانست: ﴿…و ما كان من المشركين) 2 از اين‌رو رسول‌گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) هنگام فتح مكه وقتي تمثال حضرت ابراهيم(عليه السلام) را در كعبه در حال استقسام با ازلام ديد با تلاوت آيه ﴿… و ما كان من المشركين﴾ آن را برطرف كرد 3.

توبيخ عام و تهديد خاص
اختصاص رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به «قل» در ﴿قل ءَأَنتم…﴾، براي همان مطلبي
^ 1 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
^ 2 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 67.
^ 3 – ـ تفسير التحرير والتنوير، ج 1، ص 727.

276

است كه در آيه قبل ارائه شد، زيرا آن حضرت مسئول احتجاج است، گرچه همگان، هم مي‌توانند گفت‌وگو كنند و هم مأمورند. جمله ﴿أم تقولون﴾ معادل ﴿أتحاجّوننا﴾ در آيه سابق است.
كلمه ﴿أم﴾ و تعبير ﴿ءَأنتم أعلم﴾ در آيه مورد بحث براي توبيخ است؛ نظير: ﴿ءَأَنتم أشدّ خلقاً أم السّماء بنَها) 1
خطاب ﴿ءَأَنتم أعلم…﴾ عام است و همه مدعيان ياد شده را شامل مي‌شود؛ ولي تَعْيير و تهديدِ ﴿و من أظلم ممن كتم…﴾ خاص است، زيرا فقط احبار و رهبان را كه از تورات و انجيل آگاهي كامل داشته و دارند شامل مي‌شود، چون افراد عادي از گواهي خداوند نسبت به دين حنيف انبياي پيشين آگاه نبودند.
مراد از كلمه ﴿اَعلم﴾ معناي تفضيلي آن نيست، زيرا مدعيان ياد شده به طور كلي جاهل بودند و حتي احبار آنان علم به خلاف داشتند، چون از شهادت خداوند مطلع بوده‌اند، پس مقصود، اثبات اصل علم در برابر جهل است؛ نه افزوني علم.

حرمت كتمان شهادت حق
كتمان حق از سوي علماي يهود و نصارا، مورد تصريح و تأكيد مكرّر قرآن‌كريم قرار گرفته است. آنان نه‏تنها ملت حنيف حضرت ابراهيم و پيامبران پس از او را كه اسامي آنان در تورات و انجيل بازگو شده كتمان مي‌كردند، بلكه نبوّت پيامبر گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را كه همچون فرزند خود به روشني و در حدّ حس مي‌شناختند انكار مي‌كردند، در حالي كه همه ويژگيهاي آن حضرت و نيز
^ 1 – ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 27.

277

بشارت به آمدن او، در عهدين آمده بود: ﴿الذين ءَاتينهم الكتب يعرفونه كما يعرفون أبناءهم وإنّ فريقاً منهم ليكتمون الحق وهم يعلمون) 1 ﴿إنّ الذين يكتمون ما أنزلنا من البيِّنت والهدي من بعد ما بيّنّه للناس في الكتب أُولئِك يلعنهم الله ويلعنهم اللَّعنون) 2 ﴿إنّ الذين يكتمون ما أنزل الله من الكتب ويشترون به ثمناً قليلاً أُولئِك ما يأكلون في بطونهم إلاّ النّار ولا يكلّمهم الله يوم القيمة ولايزكّيهم ولهم عذابٌ أليمٌ) 3
شهادت در مسائل حقوقي و مالي دو مرحله دارد: نخست حضور شاهد در صحنه حادثه و تحمل آن، دوم اداي شهادت در صورت استشهاد محكمه عدل. تحمل شهادت جز در موارد ضروري واجب نيست؛ اما اداي آن در محكمه عدل، واجب كفايي و كتمان آن حرام است: ﴿ولاتكْتموا الشَّهدة ومن يكتمْها فإنّه ءَاثمٌ قلبه) 4 كتمان هر شهادت حقي، حرام است. حق مكتوم اگر حق‏الله و مربوط به توحيد و نبوت و مانند آن باشد و خداوند نيز آن را اعلام كرده باشد ستمي بدتر از كتمان آن نيست، از اين‌رو كيفري سخت‌تر و تلخ‌تر از آن نخواهد بود.
شهادتي كه از سوي خداي سبحان بر نبوت انبياي ابراهيمي داده شد، حق‏الله است. خداوند در تورات و انجيل درباره ملت حنيف حضرت ابراهيم(عليه السلام) و نبوت و رسالت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) شهادت داد. كسي كه اين شهادت نزد او هست و آگاه و گواه بر آن است اگر آن را مكتوم كند مرتكب ظلمي عظيم
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 159.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 174.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.

278

شده است كه ظالم‌تر از او كسي نيست: ﴿ومن أظلم ممّن كتم شهدةً عنده من الله﴾.
شايان ذكر است‏كه مراد از شهادت در اين‌گونه موارد، اَداي آن است؛ نه تحمل و علم و مانند آن. اينكه پيامبري به منكران رسالت خود بگويد: خدا شاهد است، يعني او مي‌داند كه من پيامبر هستم، شك و انكار آنان را برطرف نمي‌كند: ﴿ويقول الذين كفروا لستَ مُرسلاً قل كفي بالله شهيداً بيني وبينكم) 1 اگر اين شهادت به معناي علم باشد، ممكن بود منكران بگويند: خدا مي‌داند كه تو پيامبر نيستي، بنابراين، مراد مدعي نبوت از اين سخن كه «خدا بر نبوت و رسالت من شاهد است» آن است كه خداوند به رسالت من شهادت و گواهي داد، زيرا كلام و نامه خداوند در دست من است، پس من پيامبر او هستم. اين همان شهادت به معناي اداست؛ نه علم. آنگاه عالمان يهود و نصارا همين شهادت خدا را كتمان كرده‌اند.
نكته: 1. معارف اعتقادي برتر از مسائل فقهي و حقوقي است؛ ولي اگر مطلبي را خداوند گواهي دهد و حكم آن را بيان كند و فرد يا گروهي عالمانه فتواي خدا را كتمان و عملاً در جهت خلاف آن اقدام كنند، مشمول ﴿… كَتَمَ شهَدةً عنده من الله﴾ مي‌شوند، پس رباخواران، راشيان و مرتشيان و بالاخره متعدّيان از حدود منصوص الهي در صورت علم و عمل، اگر رنگ فريب و كتمان فتواي خدا را به همراه داشته باشند، مشمول همان عنوان خواهند بود.
2. عنوان «اَظلم» كه براي اثبات اظلم بودن براي مورد مخصوص است تعددپذير نيست، مگر با قيام قرينه كه بر نسبي بودن دلالت كند؛ نه نفسي؛ ليكن عنوانِ ﴿مَن أظلم﴾ كه در صدد نفي اظلم از مورد خاص است، نه اثبات
^ 1 – ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.

279

اظلم بودن براي مورد خاص، تعددپذير است. سرّ تعددپذيري نفي اظلم در اين فرض كه چند نفر به چند گناه بزرگِ متنوع و همسان هم مبتلا شوند و هيچ يك به طور مطلق اظلم نباشد و اظلم از آنها يافت نشود آن است كه اين چند مجرم اظلم از خود ندارند و همه آنان در حدّ مساوي از ظلم‌اند، از اين‌رو عنوانِ ﴿مَن أظلم﴾، در قرآن كريم نسبت به چند فرد يا گروه به كار رفته است.

آگاهي و احصاي خداوند
در پايان آيه شريفه مورد بحث به اهل كتاب هشدار داده شده كه با انتساب آيين خود به انبياي سلف(عليهم السلام) و كتمان شهادت خداوند درباره آنان خود را فريب ندهند، زيرا خداي سبحان عليم محض است و به آنچه آنان انجام مي‌دهند آگاه است: ﴿وما الله بغفلٍ عمّا تعملون﴾.
خداي سبحان نه تنها غافل نيست، بلكه به همه آنچه ديگران نمي‌دانند يا فراموش كرده‌اند آگاه است و آنها را احصا مي‌كند: ﴿أحصه اللهُ و نسوه) 1 ﴿لايغادر صغيرةً و لا كبيرةً إلّا أَحْصها) 2 روشن است كه مقصود تنها علم خداوند نيست، بلكه منظور اطلاع حاكم عادل، و آگاهي كسي است كه در كمين ظالمان است: ﴿إنّ ربّك لبالمرصاد) 3

٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 6.
^ 2 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
^ 3 – ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 14.

280

Visits: 160

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *