ومن یرغب عن ملّهِ إبرهیم إلاّ من سفه نفسه ولقد اصطفینه فی الدنیا وإنّه فی الأَخره لمن الصّلحین(۱۳۰)
گزیده تفسیر
سیره حضرت ابراهیم سیره رشد، و دین وی که دین همه پیامبران(علیهمالسلام) است معیار و میزان عقل و رشد است، ازاینرو، رویگردانی از آن نشان سفاهت است و بر همین اساس، آن کس که دین اسلام را نپذیرد خویشتن را سفیه کرده است؛ نه دیگری را.سرّ معیار رشد بودن سیره ابراهیم خلیل(علیهالسلام) صفوه و صالح بودن آن حضرت است و راز اصطفا و صلاح او پذیرش دینی است که صفوه ادیان و مصطفای خداوند است.
۱۱۳
تفسیر
مفردات
یرغب: برخی از واژهپژوهان رغبت را دارای دو معنای اصلی میدانند: یکی طلب و اراده، و دیگری وسعت ۱٫ بعضی نیز معنای اصلی آن را وسعت در شیءدانستهاند ۲ ؛ لیکن رغبت به معنای میل شدید و اشتیاق فراوان است و تفاوت آن با میل و شوق در شدت و ضعف علاقه و جامع همه آنها «تمایل» است که در مکروه، ممدوح، دیدنی و نادیدنی به کار میرود؛ اما مفهوم وسعت که از لوازم بعضی اشیاست، نوعی تمایل طبیعی به قبول محتوا و جایدادن آن در جوف و ضمن خود است؛ مثلاً «وادٍ رغیب» به سرزمینی اطلاق میشود که اقتضای پذیرش آب فراوان در آن باشد.رغبت که در برابر رَهْبَت است اگر بدون حرف جرّ یا با حرف «إلی» و «فی» استعمال شود به معنای میل و اشتیاق است: ﴿إنَّا إِلی اللهِ رغبون) ۳ و اگر با حرف «عن» به کار رود به معنای روی گرداندن و بیمیلی است: ﴿أراغبُ أنت عن ءَالِهتی) ۴
^ ۱ – ـ معجم مقاییس اللغه، ج ۲، ص ۴۱۵، «ر غ ب».
^ ۲ – ـ مفردات، ص ۳۵۸، «ر غ ب».
^ ۳ – ـ سورهٴ توبه، آیهٴ ۵۹٫
^ ۴ – ـ سورهٴ مریم، آیهٴ ۴۶؛ التحقیق، ج ۴، ص ۱۶۷، «ر غ ب»
۱۱۴
نفسَه» یعنی «من سَفُهَ نفساً» و به معنای «انسانی سفیه» است ۱٫
اصل سفاهتْ خفت و سبکی است و زمام سبک را سفیه گویند ۲٫ «سَفَه» گاه در مقابل«رشد» به کار برده میشود و گاه در برابر عقل، چنانکه رشد گاهی در مقابل سَفَه است و گاه در برابر «غوایت»: ﴿قد تبیّن الرشد من الغی) ۳
برخی ﴿سَفِه نفسَه﴾ را به معنای «جهلَ» یا «اَهلَک» یا «اَضلّ نفسَه» دانستهاند که همگی از لوازم معنای سفه است ۴٫
تذکّر: شریف رضی اِسناد سفاهت به نفس را استعاره دانسته است، زیرا صاحب نفسْ سفیه است، نه خود نفس ۵ ؛ لیکن لُبّ هویّت و اصل هر فردی نفس اوست و بدن تابع آن است، از اینرو طَبَری چنین گفته است که نفس در ﴿سَفِه نفسَه﴾ مُفسِّر است، چون سفه در اصلْ وصف نفس است، نه وصفِ «مَن» در ﴿مَن یرغب) ۶
^ ۱ – ـ مفردات، ص ۴۱۴، «س ف ه».
^ ۲ – ـ الکشاف، ج ۱، ص ۱۸۹٫
^ ۳ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۵۶٫
^ ۴ – ـ ر.ک: تفسیر منهج الصادقین، ج ۱، ص ۳۸۵؛ تفسیر ابی السعود، ج ۱، ص ۲۹۴٫
^ ۵ – ـ تلخیص البیان فی مَجازات القرآن، ص ۱۱۸٫
^ ۶ – ـ جامع البیان، ج ۱، ص ۶۰۹، نقل به معنا.
^ ۷ – ـ معجم مقاییس اللغه، ج ۳، ص ۲۹۲؛ التحقیق، ج ۶، ص ۲۹۸؛ مفردات، ص ۴۸۷؛ «ص ف و».
۱۱۵
معنای «برگزیدن صافی و خالص هر چیزی از روی شوق و قصد» است؛ مانند برگزیدن فرشتگان: ﴿الله یصطفی من الملئِکه رسلاً) ۱ و پیامبران: ﴿إن الله اصطفی ءَادَمَ ونوحاً وءَال إِبرهیم) ۲ و حضرت مریم: ﴿إنّ الله اصطَفیک) ۳ و دین: ﴿إنّ الله اصطفی لکم الدین) ۴
تناسب آیات
در آیات قبل بخشی از سیره حضرت ابراهیم(علیهالسلام) همچنین برخی کارها و دعاهای آن حضرت بازگو شد. قرآن کریم در ادامه آن آیات میفرماید: ایمان آوردن به حضرت ابراهیم(علیهالسلام) مقتضای حکم عقل است و برای انسان خردورز چارهای نیست جز پذیرش آیین توحیدی او، که به وسیله حضرت ختمی نبوت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) تداوم یافت، چنانکه عدم پذیرش آن نابخردی و سفاهت محض به شمار میآید.
در ادامه این آیه برگزیده بودن آن حضرت در دنیا و صلاح و شایستگی او در آخرت طرح میشود که هر کدام در حدّ خود سند عقلی اهل قبول و دلیل سفاهت اهل نکول است.
^ ۱ – ـ سورهٴ حجّ، آیهٴ ۷۵٫
^ ۲ – ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ ۳۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ آل عمران، ایهٴ ۴۲٫
^ ۴ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۳۲٫
۱۱۶
او و حضرت یعقوب ــ که یهود و نصارا به او منسوباند ــ آن را به فرزندان خویش وصیّت کردند: ﴿ووصّی بها إبرهیم بنیه ویعقوب﴾.بررسی این خصوصیات وجودی نیز دلیل کافی رشد مؤمن و سفاهت منکر است.٭ ٭ ٭ آیین انبیای ابراهیمیملت و دین حضرت ابراهیم، دین همه پیامبران ابراهیمی(علیهمالسلام) است، چنانکه حضرت یوسف فرمود: ﴿واتّبعت ملّه ءَاباءِی إبرهیم وإسحَق ویعقوب) ۱ و خدای سبحان، رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را فرمان داد تا از آن آیین مشترک پیروی کند: ﴿ثمّ أوحینا إلیک أن اتّبع ملّه إبرهیم حنیفاً) ۲ اگر کسی اصل ملت پیامبری را پذیرفت، قطعاً جزئیات آن را هم خواهد پذیرفت، مگر اینکه با ظهور شریعت جدید برخی از فروع آن تغییر یافته باشد.
^ ۱ – ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ ۳۸٫
^ ۲ – ـ سورهٴ نحل، آیهٴ ۱۲۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ ۶۷٫
۱۱۷
مقصود از ملت ابراهیم
مقصود از ملت ابراهیم دین اسلام است؛ نه خصوص شریعت و منهاج که برای هر پیامبری به طور ویژه مطرح است: ﴿لکلٍ جعلنا منکم شِرعهً و منهاجاً) ۱ عناصر محوری اسلام عبارت است از معارف توحیدی، مسائل وحی و نبوت و ضرورت پذیرش رسالت با اعجاز، مطالب معاد و قطعی بودن حیات محسوس و معقول انسان پس از مرگ، و احکام حقوقی و فقهی. اعراب وثنی و صنمی از همه این عناصر محوری ملّت حضرت خلیل روی برگرداندند. یهودان و ترسایان با ابتلای به تثنیه و تثلیث از توحید اعراض کردند و با آلوده شدن به برخی عقاید، اخلاق و احکام دیگر از سایر مسائل و مطالب رَغْبَت کردند.
گریز از کعبه که مطاف حاجیان و معتمران دینی و قبله نمازگزاران الهی است از بارزترین مصداقهای اعراض از ملت ابراهیم است، بنابراین، اشکالی که در تفسیر فخر رازی نقل شده وارد نیست. عصاره آن اشکال این است که ملت حضرت محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) عین ملت حضرت ابراهیم نیست، به دلیل نسخ، پس قبول ملت ابراهیم مستلزم قبول ملت حضرت محمّد نیست ۲٫
^ ۱ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۴۸٫
^ ۲ – ـ التفسیر الکبیر، ج ۴، ص ۶۹٫
۱۱۸
فخررازی که ملت ابراهیم را دعای مزبور قرآنی دانست به کلی ناصواب است، گذشته از آنکه دو اشکال دیگر نیز دارد که هر دو را فخر رازی نقل و نقد کرده است: نخست اینکه خود این دعا، یعنی ﴿ربّنا و ابعث…﴾ را حضرت محمد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به عنوان قرآن نقل کرده و تا نبوت او ثابت نشود صحّت این دعا ثابت نمیشود، و تا صحت این نیایش اثبات نگردد نبوت او ثابت نخواهد شد و این همان دور باطل است.
دوم اینکه بر فرض چنین دعایی نیایش حضرت ابراهیم باشد، به چه دلیل بر حضرت محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) منطبق است؟ ممکن است بر شخص دیگری که در آینده خواهد آمدمنطبق گردد، زیرا همان طور که بین حضرت محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و حضرت ابراهیم(علیهالسلام) دو هزار سال فاصله است و استجابت دعا مستلزم فوریت نیست، ممکن است بین حضرت ابراهیم و کسی که مشمول دعای آن حضرت است سههزار سال فاصله باشد.
فخر رازی از اشکال نخست چنین پاسخ داده است: ﴿شاید تورات و انجیل گواهان صحت این نقل باشند و اگر چنین چیزی در آنها نبود یهود و نصارا بیش از دیگران در تکذیب این ادعا میکوشیدند﴾. پاسخ وی از اشکال دوم نیز این است که معجزه بودن قرآن و نیز اعجاز گزارش از غیبهایی که جز پیامبر کسی از آن آگاه نیست، برای اثبات اصل نبوت حضرت محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) کافی است و نیایش مزبور به منزله تأکید مقصود و مطلوب است؛ نه تنها حجتی که بخواهد اصل نبوت را اثبات کند ۱٫
^ ۱ – ـ ر.ک: التفسیر الکبیر، ج ۴، ص ۶۹٫
۱۱۹
تکلفات فخر رازی است که منشأ همهآنها کژراهه رفتن در تفسیر ملّت ابراهیم است. مقصود از رغبتمقصود از رَغْبت و گریز: ﴿و من یرغب﴾ آن است که کسی بدون فرمان خدای سبحان و حجّت الهی از ملّت حضرت ابراهیم که در آن عصر، گذشته از عناصر محوری اسلام دارای شریعت خاص و منهاج مخصوص بود روبرگرداند، بنابراین، گرچه حضرت محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) با حفظ عناصر محوری ملّت حضرت ابراهیم(علیهالسلام) از برخی فروع جزئی آن که جزو شریعت و منهاج بود اعراض کرد؛ لیکن این رغبت، چون به فرمان خداوند بوده محمود است که از این حکم به عنوان ﴿نسخ﴾ یاد میشود، بنابراین، اشکال منقول در تفسیر فخر رازی وارد نیست. خلاصه آن اشکال این است که کلمهملت شامل اصول و فروع است، پس حضرت محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) هم از ملت ابراهیم فی الجمله نه بالجمله، عدول و رغبت کرده است ۱٫ معیار رشد و سفاهت
^ ۱ – ـ التفسیر الکبیر، ج ۴، ص ۶۹ ـ ۷۰٫
۱۲۰
.۳ بیزاری از معصیت: ﴿…لکنّ الله حبّب إلیکم الإیمن وزیّنه فی قلوبکم وکرّه إلیکم الکفر والفسوق والعصیان أُولئک هم الرشدون) ۱بر این اساس، رشد اختصاص به حضرت ابراهیم(علیهالسلام) ندارد، اگرچه آن حضرت سرسلسله رشیدان و اسوه راشدان است.
^ ۱ – ـ سورهٴ حجرات، آیهٴ ۷٫
^ ۲ – ـ ذکر کمالی از کمالات انسانی در آغاز هر قصهای که در قرآن بازگو شده، به تأثیر سازندهٴ آن کمال در قصهٴ مزبور اشاره دارد؛ بیان رشد در سرفصل داستان آموزندهٴ حضرت ابراهیم(علیهالسلام) نیز از این قبیل است: ﴿ولقد ءَاتینا إبرٰهیم رشده من قبل و کنّا به عٰلمین ٭ إذ قال لأبیه و قومه ما هذه التَّماثیل … ٭ قالوا حرِّقوه وانصروا ءَالِهتکم إن کنتم فٰعلین﴾(سورهٴ انبیاء، آیات ۵۱ ـ ۶۸).
^ ۳ – ـ سورهٴ انبیاء، آیهٴ ۵۱٫
^ ۴ – ـ سورهٴ هود، آیهٴ ۹۷٫
۱۲۱
راز این نکته آن است که سفیه در برابر عاقل است و عقل، آن گونه که در برخی احادیث معنا شده، چیزی است که با آن خدای سبحان عبادت شده و بهشت کسب میشود: «[العقل] ما عبد به الرحمان واکتسب به الجنان» ۱ آنچه به منزلهعکس نقیض این حدیث است این است: ما لم یعبد به الرحمان و لم یکتسب به الجنان فلیس بعقلٍ، و تحریر آن خواهد آمد ۲ ، پس سفاهت آن است که کسی این نور را نداشته باشد تا با آن خدا را عبادت و بهشت را کسب کند، از اینرو اگر کسی از دین حضرت ابراهیم، که عبادت خدای سبحان و نیل به بهشت در سایه تمسک به آن است، فاصله گرفت، سفیه است؛ نه عاقل.
^ ۱ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۱٫
^ ۲ – ـ نیز ر.ک: توحید در قرآن، ص ۶۴۲٫
^ ۳ – ـ سورهٴ یونس، آیهٴ ۳۲٫
^ ۴ – ـ سورهٴ بلد، آیهٴ ۱۰٫
۱۲۲
تعبیرها به لحاظ آن است که عدهای راهی آن بیراههاند، و روشن است که صرف رفتن جایی، دلیلِ راه بودنِ آن نیست.تذکّر: ۱٫ سفاهت راغبان از ملت حضرت ابراهیم(علیهالسلام) هم مسبوق به دلیل است و هم ملحوق به آن، زیرا قبلاً امامت، معماری کعبه، رؤیت مناسک حج، درخواست انقیاد کامل به ساحت قدس ربوبی و درخواست مبعوث شدن پیامبری که جامع کمالهای تلاوت، تعلیم و تزکیه باشد برایآن حضرت ثابت شد که همگی سند لزوم گرایش به سمت اوست و بعداً جریان صفوه و صلاح آن حضرت بازگو شد و هر کدام با تأکید ویژه مخصوصاً نسبت به آخرت که مستور از حسّ فعلی است مطرح گردید که همگی سند لزوم پیروی از آن حضرت است. خلاصه آنکه خداوند ابراهیم را انتخاب کرد و سفیه از او روبرمیگرداند.۲٫ همانطور که در باره روشنی آفتاب گفته میشود: هر کس آن را نبیند کور است، دربارهمعقول بودن ملت ابراهیم(علیهالسلام) نیز گفته شده: هر کس آن را نپذیرد سفیه است. مشابه این مطلب در بیان حضرت امیرمؤمنان(علیهالسلام) چنین آمده است: «إنّ الله بعث رسولاً هادیاً بکتابٍ ناطقٍ و أمرٍ قائمٍ، لایهلِک عنه إلاّ هالک» ۱ یعنی حقانیت دین اسلام به قدری واضح است که هیچ کس از آن آسیب نمیبیند، مگر کسی که جز هلاکت چیزی را نمیپذیرد. تسفیه خویشتن
^ ۱ – ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ ۱۶۹٫
۱۲۳
خود میکند. ممکن نیست کسی بتواند بالذات به دیگری بد و ستم کند، بلکه بد و ستم به دیگری، همواره بد و ستم بالعرض است؛ اصل آن ستم به خود شخص ظالم بوده و حاشیه و سایه آن به دیگری میرسد. این حقیقت، در مورد خیر و احسان نیز جاری و صادق است؛ مانند اینکه اگر کسی درون منزل خود بوستان و گلستانی احداث کند، بالاصاله خود وی از آن استفاده میکند و تنها بهره اندکی از آن به رهگذران کوی و برزن مجاور میرسد؛ همچنین اگر درون خانه خود کنیفی ایجاد کند، بالذات خود وی از تعفّن آن رنج میبرد و رایحه ضعیفی از آن به عابران و مجاوران میرسد.
^ ۱ – ـ سورهٴ اِسراء، آیهٴ ۷٫ لام در «لأنفسکم» لام نفع نیست تا گفته شود: در «فلها» لام مشاکله است، زیرا در برابر «له»، آنگاه که لام آن لام نفع باشد، «علیه» به کار میرود. در این آیهٴ شریفه نیز اگر لام در جملهٴ نخست، لام نفع بود، در جملهٴ دوم به جای «فلها»، میبایست «فعلیها» میآمد، پس لام اختصاص است؛ یعنی عمل، خواه خوب و خواه بد، مخصوص عامل و متعلق به اوست و از وی جدا نمیشود، آنگاه سود یا زیان آن بالعرض نصیب دیگران میگردد.
^ ۲ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۱۰۴٫
۱۲۴
غرض آنکه ممکن نیست عمل جانحی یا جارحی ذاتاً از عامل تجاوز کرده و بالاصاله به دیگری برسد، زیرا روح عمل، نیت است و نیت خوب یا بد از جان انسان جدا نخواهد شد و هر عاملی با همان نیّت محشور میشود: «لکل امریءٍ ما نوی» ۱ «إن الله عزّ و جلّ یحشر الناس علی نیّاتهم یوم القیامه» ۲ پس عمل، خواه عمل روحی یا بدنی، عامل را رها نمیکند و تنها بدنه عمل که از جان عامل جداست گاه به دیگران سود یا زیان میرساند و در قیامت که روز حق است: ﴿ذلک الیوم الحقّ) ۳ و باطل را به آن راهی نیست و همه حق در آن روز ظاهر میشود، آنچه را انسان در نهان خود داشته، مانند بینایی و کوری مزبور، نمایان میگردد.بر اساس مطالب یاد شده و شواهد گذشته، رعایتکننده عدل، هویت خود را تقویت کرده و ستمپیشه، هویّت خود را سفیه کرده است، از اینرو قرآن کریم کسانی را که دارای ارکان چهارگانه «ایمان»، «عمل صالح»، «تواصی به حق» و «تواصی به صبر» نباشند خسارتزده معرفی میکند: ﴿والعصر٭ إنّ الإنسَن لفی خسر٭ إلاّ الذین ءَامنوا وعملوا الصلِحَت وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر) ۴ البته خسارت فاقدان عناصر چهارگانه یکسان نیست، بلکه خسران برخی بیشتر و خسارت بعضی کمتر است.
^ ۱ – ـ بحار الأنوار، ج ۶۷، ص ۲۱۰ ـ ۲۱۲٫
^ ۲ – ـ الکافی، ج ۵، ص ۲۰٫
^ ۳ – ـ سورهٴ نبأ، آیهٴ ۳۹٫
^ ۴ – ـ سورهٴ عصر، آیات ۱ ـ ۳٫
۱۲۵
تحت ولایت شیطان قرار دهد، هرگز مالک خود نیست، بلکه خویشتن را هلاک میکند و چیزی از او نمیماند؛ مانند یخی که در آفتاب سوزانِ نیمروز قرار گرفته و اصل آن از میان میرود، از اینرو خدای سبحان فرمود: چنین افرادی خود را باختهاند: ﴿الذین خسروا أنفسهم فهم لایؤمنون) ۱ مالباخته و ورشکسته اقتصادی ممکن است خسارت مالی خود را با کوشش بعدی جبران کند؛ اما کسی که خود را باخت هیچ راهی برای ترمیم و جبران عمر از دست رفته خود ندارد. انسانی که خود را باخته و گم کرده مانند گمشدهای است که چراغ را هم گم کند. اشیای گمشده را در پرتو نور چراغ میتوان یافت؛ اما اگر خود چراغ گم شد، هرگز نمیتوان گمشدهای را در تاریکی یافت.
اگر فطرت انسان، مظلوم و شهوت او ظالم شد و فطرتِ مظلوم با ستم شهوت از پای درآمد، دیگر نوری نخواهد بود تا انسان بتواند در پرتو آن نور، راه راست را ببیند، پس کسی که اصلاً ایمان نیاورد یا حدود الهی را رعایت نکند به خود ستم میکند: ﴿… ومن یفعل ذلک فقد ظلم نفسه) ۲
با توجه به آنچه بیان شد، راز اینکه اعراضکننده از دین حضرت ابراهیم(علیهالسلام) خود را سفیه میکند، روشن میشود.
راز اصطفای حضرت ابراهیم(علیهالسلام)
^ ۱ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۲۰٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۳۱٫
۱۲۶
وارسته برگزیده و برچینشده و مصطفای خداست.
خدای سبحان، روش و دینی را پسندیده و برگزیده و ما را به آن سفارش فرموده که صفوه ادیان و بهترین روشهاست: ﴿إنّ الله اصطفی لکم الدین) ۱ اگر کسی دینی را که صفوه الهی است پذیرفت و به آن متدیّن شد، خود نیز مصطفای خداوند میشود، پس راز اصطفای حضرت ابراهیم(علیهالسلام) در پذیرش دین صفوه است.
گفتنی است که تفاوت تعبیر درباره اصطفاء و صلاح حضرت ابراهیم(علیهالسلام) که خدای سبحان اولی را به «دنیا» و دومی را به «آخرت» نسبت داد: ﴿ولقد اصطفینَه فی الدنیا وإنّه فی الاَخره لمن الصّلحین﴾، صرف تفنّن در تعبیر نیست، بلکه خصوصیت هر کدام از آنها مراد است. البته در هر دو نشئه، آن دو ویژگی و صفت برای ابراهیم خلیلالرحمان(علیهالسلام) هست، هرچند اصطفای آن حضرت در دنیا روشن است و کسی که در دنیا مصطفای خداوند است به یقین در آخرت نیز مصطفاست، چنان که اگر کسی در آخرت از صالحان بود، در دنیا نیز قطعاً صالح بوده است؛ ولی برای لحوق آن حضرت به صالحان در قیامت نکته فاخری است که بعداً ارائه خواهد شد.
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۳۲٫
^ ۲ – ـ تفسیر البحر المحیط، ج ۱، ص ۳۹۵٫
۱۲۷
پیوستن به صالحان
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) که از صالحان به شمار آمده است: ﴿و نجّینَه ولوطاً إلیالأرض التی برکنا فیها للعَلمین٭ و وهبنا له إسحَق ویعقوب نافلهً وکلاًّ جعلنا صلحین) ۱ به خدای سبحان عرض میکند: پروردگارا! مرا به صالحان ملحق کن: ﴿ربّ هب لی حکماً وألحقنی بالصَّلحین) ۲ مشابه این دعا از حضرت یوسف(علیهالسلام) نقل شده است؛ آن حضرت در پایان عمر خود خدای سبحان را اینگونه خواند:﴿ربّ قد ءَاتیتنی من الملک وعلّمتنی من تأویل الأحادیث فاطر السَّموت والأرض أنت ولیّی فی الدنیا والاَخره توفّنی مسلماً وألحقنی بالصَّلحین) ۳
^ ۱ – ـ سورهٴ انبیاء، آیات ۷۱ ـ ۷۲٫
^ ۲ – ـ سورهٴ شعراء، آیهٴ ۸۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ ۱۰۱٫
^ ۴ – ـ سورهٴ اعراف، آیهٴ ۱۹۶٫
۱۲۸
منشأی برتر از ناشیء است، به آن عمل صالح شرف و افتخار میدهند، نه اینکه از آن افتخار حاصل کنند، چنانکه امیرمؤمنان(علیهالسلام) فرمود: بهتر از هر کار نیکی انجامدهنده آن است: «فاعل الخیر خیرٌ منه» ۱ طبق قواعد عقلی نیز این اصلْ بیان و تأیید شده است که هر فاعل و مؤثری قویتر از فعل و اثر خود است. راز این نکته آن است که فاعل، منشأ آن عمل، و عملْ اثر آن فاعل است. البته منظور آن است که مثلاً نمازگزار و روزهدار از نماز و روزه خود برترند؛ نه از حقیقت و سرّ نماز و روزه که ممکن است وجود ملکوتی آنها برتر از وجود نمازگزار و روزهدار عادی باشد.
صالح بودن ذات غیر از صالح بودن عمل است و عمل صالح داشتن اعم از آن است که هویّت ذات عامل با صلاح متقوِم باشد یا نه. کسانی که صلاح در جانشان رسوخ نکرده، آنگونه که به منزله صورت نوعیه آنان شده باشد، اگرچه دارای عمل صالح باشند، ممکن است هر لحظه در معرض خطر و لغزش واقع شوند.
^ ۱ – ـ نهجالبلاغه، حکمت ۳۲٫
^ ۲ – ـ سورهٴ عنکبوت، آیهٴ ۲۷٫
^ ۳ – ـ سورهٴ نحل، آیهٴ ۱۲۲٫
۱۲۹
بهره دنیایی و دومی بهره آخرتی حضرت ابراهیم(علیهالسلام) دانسته شده است، در حالی که درباره برخی افراد سخن از بهرهمندی از حسنه دنیا و آخرت است: ﴿ءَاتنا فی الدنیا حسنهً وفی الاءخره حسنهً) ۱
چون دنیا نیز محل ظهور صلاح است نمیتوان راز تأکید بر پیوستن حضرت ابراهیم(علیهالسلام) به صالحان را در آخرت، تنها این دانست که آخرت محل ظهور صلاح آن حضرت است، زیرا در آنجا صلاح همه صالحان ظهور میکند و این ظهور، ویژه افرادی خاص نیست.
فرق و تأکید مزبور چنین مینماید که گروهی از صالحانِ محض و کاملان اهل صلاح چنان تعالی یافتهاند که اینگونه از اولیای الهی، که جزو صالحاناند، خواهان پیوستن به آنها هستند و خدای سبحان در قیامت، اولیای خود را به آن گروه ویژه از صالحان ملحق خواهد کرد، بنابراین، همانگونه که همه پیامبران در یک رتبه نیستند: ﴿تلک الرُّسل فضّلنا بعضهم علی بعض) ۲ ﴿لقد فضّلنا بعض النَّبِیّینَ علی بعض) ۳همه صدّیقان و شهیدان و صالحان نیز یکسان نیستند.
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۰۱٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۵۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ اسراء، آیهٴ ۵۵٫
۱۳۰
منالنّبیِّین والصّدّیقین والشهداء والصَّلحین وحَسُن أُولئک رفیقاً) ۱ بر اساس این اصل که «تفصیل، قاطع شرکت است» ذکر جداگانه شئون گوناگون نبوت، صدّیق بودن، شاهد اعمال بودن و صالح بودن، شاهد تفاوت و جدایی این اوصاف و شئون از یکدیگر است، گرچه تمام آنها وجه مشترک دارند و جمع همه آنها در انسان کامل که کَوْنِ جامع است ممکن، بلکه لازم است.به هر تقدیر هرکس جزو صالحان شد خواه در دنیا و خواه در آخرت، مشمول تسلیم همه نمازگزاران جهان تا دامنه قیامت است، زیرا همگان در پایان نماز میگویند: «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین». اشارات و لطایف ۱٫ سفاهت در امور مادی و معنویدر قرآن کریم، سفاهت هم در مسائل معنوی مطرح شده و هم در مسائل مادی، گرچه در بیشتر موارد، ناظر به مسائل معنوی است که به برخی از آن موارد اشاره میشود:
^ ۱ – ـ سروهٴ نساء، آیهٴ ۶۹٫ مراد از نعمت، در این آیه نعمتی ویژه است، زیرا قرآن کریم در موارد یادآوری نعمتهای مادی که بهرهمندی از آنها نشان ارجمندی نیست، انسان و دام را در کنار هم ذکر میکند؛ مانند: ﴿إنّما مثل الحیٰوه الدنیا کماءٍ أنزلنٰه من السماء فاختلط به نبات الأرض ممّا یأکل الناس والأنعٰم﴾ (سورهٴ یونس، آیهٴ ۲۴)، ﴿أنزل من السماء ماءً فأخرجنا به أزوٰجاً من نباتٍ شتّیٰ ٭ کلوا و ارعوا أنعٰمکم﴾ (سورهٴ طٰه، آیات ۵۳ ـ ۵۴)، ﴿أنّا صببْنا الماء سبّاً ٭ ثمّ شققْنا الأرض شقّاً ٭ فأنبتْنا فیها حبّاً ٭ و عنباً و قضْباً ٭ و زیتوناً و نخْلاً ٭ و حدائق غُلْباً ٭ و فٰکههً و أبّاً ٭ متٰعاً لَّکم ولأنعٰمکم﴾ (سورهٴ عبس، آیات ۲۵ ـ ۳۲) و … .
۱۳۱
کان یقول سفیهنا علی الله شططاً) ۱ این آیه سخن یکی از جنّیان را نقل میکند که برخی همنوعان خود را سفیه معرفی کرده است، چون مدعی بینیازی جامعه از پیامبر بوده است. عدم ابطال و ردّ این سخن دلیل پذیرفته شدن آن است، زیرا قرآن حکیم کتاب قصه و گزارش نیست، بلکه حَکَم و داور است و هرگونه مطلبی را که نقل میکند نشان پذیرش یا ردّ آن را به همراه دارد و اگر مضمونی را گزارش داده و آن را ردّ نکرده معلوم میشود مورد تأیید است، به ویژه اگر سِباق یا سیاق آنْ پذیرش باشد، نه ردّ.ب. خدای سبحان، درباره کافران و منافقان میفرماید: ﴿ألا إنّهم هم السفهاء ولکن لایعلمون) ۲ اینان چون خود را سفیه کرده و عقلِ تشخیصدهنده آنان بیمار شده، نمیدانند که عاقل نیستند و کسی که عاقل نباشد به فکر آینده خویش نیست. تشخیص بیماری در صورتی ممکن است که خود ترازو و میزان سنجش و تشخیصدهنده بیماری، سالم باشد؛ ولی اگر خود این نیروی عقلانی سفیه و بیمار شد، قدرت تشخیص آن رختبرمیبندد.
^ ۱ – ـ سورهٴ جنّ، آیهٴ ۴٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۴۲٫
۱۳۲
سه مورد یاد شده، ناظر به سفاهت در امور معنوی و اخروی بود. در ادامه، به مواردی از سفاهت در امور مادی و دنیوی اشاره میشود.
د. از شرایط صحت دادوستد، رشد متعاقدین است. سَفَه متعاقدین مانع صحت معامله آنهاست، از اینرو خداوند میفرماید: مال خود را به سفیه ندهید: ﴿ولاتؤْتوا السُّفهاء أمولکم) ۱ همانگونه که تصرف سفیهانه در مال، تبذیر و تضییع آن و به زیان فرد و جامعه است.
هـ . رشد اقتصادی در مقابل سَفَه مالی است. اموال یتیمان آنگاه در اختیار آنان قرار میگیرد که بالغ شوند و به رشد اقتصادی رسیده، توان اداره اموال خود را داشته باشند و صرف بلوغ سنّی کافی نیست:﴿وابتلوا الیتمی حتی إذا بلغوا النکاح فإن ءَانستم منهم رشداً فادفعوا إلیهم أمولهم) ۲ بنابراین، ابتلای به سَفَه صِغَر، مانع واگذاری دارایی یتیمان به آنان است.
۲٫ جهل علمی و جهالت عملی سفیه
^ ۱ – ـ سورهٴ نساء، آیهٴ ۵٫
^ ۲ – ـ سورهٴ نساء، آیهٴ ۶٫
^ ۳ – ـ بحارالأنوار، ج ۲، ص ۳۲٫
^ ۴ – ـ روض الجنان، ج ۲، ص ۱۷۴٫
۱۳۳
۳٫ رذایل علمی و عملی سفاهت
سفاهت مانع تأمل در آیات انفسی: ﴿و فی أنفسکم أفلا تبصرون) ۱ و رادع تدبّر در آیات آفاقی: ﴿سنریهم ءَایَتنا فی الاءفاق) ۲ است، از اینرو با بسیاری از رذایل علمی و عملی همراه است و اجمال آن این است: برای یاد خدا، که در دین او متجلّی و در ملّت پیامبر او متبلور است، برکات فراوانی مقرر است که اعراض از آن مایه محروم شدن از همه آن برکات میشود؛ مثلاً:
الف. دین خدا تلاوت، تعلیم کتاب و حکمت را به همراه دارد و اعراض از آن به معنای عدم بلوغ علمی است: ﴿فأعرض عَن مَّن تولّی عن ذکرنا و لم یُرد إلاّ الحیوه الدنیا ٭ ذلک مبلغهم من العلم) ۳
ب. دین و یاد خدا سبب رهایی از هر دشواری است:﴿من یتّق الله یجعل له مخرجاً) ۴ و اعراض از آن سبب معیشت ضنک و فرورفتن در دشواری است: ﴿من أعرض عن ذکری فإنّ له معیشهً ضنکاً) ۵
^ ۱ – ـ سورهٴ ذاریات، آیهٴ ۲۱٫
^ ۲ – ـ سورهٴ فصّلت، آیهٴ ۵۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ نجم، آیات ۲۹ ـ ۳۰٫
^ ۴ – ـ سورهٴ طلاق، آیهٴ ۲٫
^ ۵ – ـ سورهٴ طه، ایهٴ ۱۲۴٫
^ ۶ – ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ ۱، بند ۳۷٫
^ ۷ – ـ سورهٴ زخرف، آیهٴ ۵۴٫
۱۳۴
د. دین و ملّت پیامبر او نور و روی برگرداندن از آن انغمار در تاریکی است: ﴿… إذا أخرج یده لم یکد یرَیها) ۱ البته معلوم است کسی که در دنیا گرفتار آفتهای یاد شده باشد در آخرت آفت زدهتر خواهد بود:﴿من کان فی هذِه أعمی فهو فی الاَخره أعمی و أضلُّ سبیلاً) ۲ بحث روایی ۱٫ جامعه سفیهقال أبو عبدالله(علیهالسلام): ﴿[العقل] ما عبد به الرحمان واکتسب به الجنان) ۳اشاره: خدای سبحان بر مردم دو حجت دارد: عقل درونی و وحی بیرونی: «إنّ لله علی الناس حجتین: حجه ظاهره وحجه باطنه، فأما الظاهره فالرسل والأنبیاء والأئمه(علیهمالسلام) وأما الباطنه فالعقول» ۴هر یک از این دو، سبب عاقل شدن انسان است. از مجموع دو روایت یاد شده برمیآید که هرچه با آن خداوند پرستش شود و بهشت به دست آید عقل است؛ خواه عقل متّصل که در نهان انسانهاست یا عقل منفصل، یعنی انسانهای کامل و معصومان(علیهمالسلام)، پس هر دو حجت مذکورْ عقلاند.
^ ۱ – ـ سورهٴ نور، آیهٴ ۴۰٫
^ ۲ – ـ سورهٴ اسراء، آیهٴ ۷۲٫
^ ۳ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۱٫
^ ۴ – ـ همان، ص ۱۶٫
۱۳۵
«السلام علی من به یُعبد الرحمان» ۱ و این سخن مَجاز نیست، بنابراین، همانگونه که با عقل متصلْ دین ابراهیم خلیلالرحمان تشخیص داده و بر گزیده میشود، حضرت ابراهیم(علیهالسلام) نیز عقل منفصل امت است و از اینرو جامعه بدون امام معصوم و انسان کامل که خلیفه جامع الهی است، جامعهای سفیه است.
۲٫ مصداقی از سفاهت
قال رسول اللهص: «…أیّ سفیه أسفه من شارب الخمر» ۲
ـ قال أبو جعفر الباقر(علیهالسلام): «کلّ من یشرب المسکر فهو سفیه»
اشاره: شارب الخمر اگرچه به ظاهر، رشد مادی و دنیایی داشته باشد، لیکن هم بر اساس ﴿ومن یرغب عن ملّه إِبرهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ از نظر معنوی سفیه است و هم بر پایه تخریب بنای ادراک و تخدیر ارکان جزم علمی و عزم عملی یعنی عقل نظری و عملی خود و سلطنت دادن به زنگی مست و برده کردن همهنیروهای ادراکی و تحریکی، سفیه و نابخرد است.
۳٫ پیوستن حضرت ابراهیم به اهلبیت(علیهمالسلام)
^ ۱ – ـ بحارالأنوار، ج ۹۹، ص ۲۰۲٫ یکی از اوصاف رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیز «ویُعبد به الرحمان» است (بحارالأنوار، ج ۳۶، ص ۲۱۸).
^ ۲ – ـ تفسیر القمی، ج ۱، ص ۱۳۱٫
^ ۳ – ـ تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۲۲۰٫
۱۳۶
صفوتی من خلقی. ورأی نوراً من جنبه، فقال: إلهی! ما هذا النور؟ فقال: نور علیّ بن أبیطالب ناصر دینی…، فقال إبراهیم: إلهی وسیدی! أری أنواراً قد أحدقوا بهم لایحصی عددهم إلّاأنت، فقیل یا إبراهیم! هؤلاء شیعتهم شیعه أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب… فعند ذلک قال إبراهیم: اللّهمّ اجعلنی من شیعه أمیرالمؤمنین… فأخبر الله تعالی فی کتابه، فقال: ﴿وإنّ من شیعتِهِ لإبرهیم) ۱
اشاره: هر پیامبری همسطح کتاب و صحیفه خویش است؛ نه پایینتر و نه بالاتر از آن. قرآن کریم مهیمن بر سایر کتابهای آسمانی است: ﴿وأَنزلنا إِلیک الکتَب بالحقّ مصدّقاً لما بین یدیه من الکتَب ومُهیمناً علیه)۲ ازهمینرو عترت طاهرین(علیهمالسلام) به لحاظ همسطح بودن با این کتاب مهیمن و متحد بودن با حضرت ختمی نبوت در مقام وحدت و نورانیت، نه در مقام کثرت و جهان طبیعت، بر پیامبران گذشته پیشیمیگیرند.
^ ۱ – ـ سورهٴ صافّات، آیهٴ ۸۳٫
^ ۲ – ـ بحارالأنوار، ج ۳۶، ص ۱۵۱ ـ ۱۵۲٫
^ ۳ – ـ سورهٴ مائده، ایهٴ ۴۸٫
^ ۴ – ـ بحارالأنوار، ج ۱۶، ص ۴۰۲٫
^ ۵ – ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ ۶۱٫
۱۳۷
عظمت صدیقهطاهرهٍّ نقل شده، جایگاه رفیع آن حضرت در میان پیامبران و اولیای الهی روشن خواهد شد. آن حدیث شریف این است که اگر امیر مؤمنان(علیهالسلام) نمیبود، برای همسری حضرت فاطمهٍّ کفوی نبود و غیر از امام علیبن ابیطالب(علیهالسلام) هیچ کس شایستگی آن را نداشت که حضرت زهراٍّ به عنوان همسر از او اطاعت کند: «لولا أنّ الله تبارک وتعالی خلق أمیرالمؤمنین(علیهالسلام) لفاطمه ما کان لها کفوٌ علی ظهر الأرض من آدم ومن دونه» ۱بر این اساس، بعید نمینماید که اگر سایر انبیا خواهان لحوق به مقام عترت طاهرین(علیهمالسلام) باشند که مهیمن بر مقام آنهاست، دستیابی آنان به لحوق این مقام نه خود این مقام مدتی طول بکشد، یا مراحلی بگذرد، چنانکه خدای سبحان فرمود: ﴿وإنّه فی الاخره لمن الصَّلحین﴾.اثبات لحوق حضرت ابراهیم به مقام اهلبیت(علیهمالسلام) در دنیا، نیازمند دلیل است، در حالی که دلیل بر جانب عکس وجود دارد و آن اینکه اولین فیض صادر یا ظاهر از حقتعالی، نور این خاندان بود و دیگران در مراحل پایینتر و در پرتو و در شعاع آن نور اولاند و سرانجام ممکن است در آخرت به آنان ملحق شوند: ﴿وإنّه فی الاَخره لمن الصَّلحین﴾.
^ ۱ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۴۶۱٫
^ ۲ – ـ بحارالأنوار، ج ۳۷، ص ۶۹٫
^ ۳ – ـ همان، ج ۲۶، ص ۱۶ و ج ۳۶، ص ۲۲۳ و ۲۸۱٫
۱۳۸
داستان حضرت خلیل(علیهالسلام) دعایی مأثور است که خواهان لحوق به صالحان است ۱ و چنین مضمونی از حضرت علیبنابیطالب(علیهالسلام) نقل نشده است. ج.برهان عقلی بر اول صادر یا ظاهر بودن اهل بیت طهارت(علیهمالسلام) در دسترس هست؛ ولی چنین دلیلی درباره حضرت خلیل خدا نیست. د.هر کس در آخرت از صالحان باشد حتماً در دنیا نیز از صالحان خواهد بود، بنابراین، آنچه درباره حضرت ابراهیم و حضرت امیرمؤمنان(علیهماالسلام) وارد شده تفاوت دارد.تذکّر: ضمیر در ﴿و إنّ من شیعته لإبرهیم﴾ ظاهراً به حضرت نوح بازمیگردد؛ نه حضرت امیرمؤمنان، هرچند به لحاظ باطن بتوان ضمیر را به آن حضرت ارجاع داد ولی از اعتبار سند نباید غفلت کرد.
^ ۱ – ـ سورهٴ شعراء، آیهٴ ۸۳٫
۹۱۳
بازدیدها: 395