أم کنتم شهداء إذ حضر یعقوب الموت إذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد إِلهک وإله ءَابَائِک إِبْرهِیم وإِسمعیل وإسحق إِلهاً وحداً ونحن له مسلمون (۱۳۳)
گزیده تفسیر
خدای سبحان خطاب به اهل کتاب و در ردّ یهودیان یا مسیحیانی که حضرت یعقوب(علیه السلام) را همکیش خود پنداشته و میگفتند: وی هنگام وفاتْ فرزندان خود را به یهودیت یا مسیحیت سفارش کرد، میفرماید: شما هنگام وصیت حضرت یعقوب به فرزندانش حضور نداشته و شاهد آن صحنه و آنچه بین آنان گذشت نبودید.
حضرت یعقوب(علیه السلام) از بیم خطرات بتپرستی که فکر رایج و دین حاکم بر مصر باستان بود به فرزندان خود فرمود: پس از من چه کسی را میپرستید؟ آنان در پاسخ عرض کردند: ما خدای تو و خدای نیاکان تو را که یگانه معبود همه است میپرستیم و اسلام وصف راسخ ماست، پس در آن صحنه فقط سخن از تشویق و سفارش به اسلام بود؛ نه یهودیت و مسیحیت.
۱۷۱
تفسیر
مفردات
أم: کلمه «أم» نزد بعضی از مفسران متعین در انقطاع است، از اینرو احتمال اتصال آن را طرح نکردهاند. برخی چون زمخشری احتمال اتصال آن را با گرایش ترجیح بر انقطاع، یاد کردهاند ۱٫ بعضی، کلام زمخشری را که ترجیح اتصال با حذف معادل است به این سبب که محذوف بودن معادل دلیل میطلبد مرجوح شمرده و اقوال مشهور در «أم» را سه نظر دانستهاند: یکی انقطاع به معنای «بل» و «همزه»، دیگری اضراب به معنای «بل» فقط، و سومی اتصال به معنای «همزه» ۲
آنچه به نظر میرسد همان انقطاع است که ارائه شد.
تناسب آیات
با توجه به اینکه در آیه سابق سخن از وصیّت حضرت ابراهیم و حضرت یعقوب(علیهما السلام) به میان آمد این آیه توضیح و تشریحی است برای وصیت حضرت یعقوب و چگونگی گفتوگوی آن حضرت با فرزندانش.
بیان دوباره وصیت یعقوب به خصوص، و تأکید و تقریر آن در قالب بیان پرسش و پاسخی که بین یعقوب و فرزندانش ردّ و بدل شد برای اتمام حجّت مجدّد بر اهل کتاب است که خود را از فرزندان یعقوب (اسرائیل) میدانند، به ویژه یهود که مدّعی هستند دینی که یعقوب و فرزندانش برگزیدند یهودیّت بوده
^ ۱ – ـ الکشاف، ج ۱، ص ۱۹۲٫
^ ۲ – ـ تفسیر البحر المحیط، ج ۱، ص ۴۰۱٫
۱۷۲
است، با همه اعوجاج و انحرافی که از توحید دارد، با آنکه یعقوب و فرزندان او (اسباط) راهی جز توحید و اسلام و عبادت خالص نمیپیمودند.
٭ ٭ ٭
توهم همکیشی یعقوب(علیه السلام) با یهود و نصارا
یهودیان و مسیحیان، حضرت ابراهیم و یعقوب(علیهما السلام) را همکیش خود و موافق با باورهای شرکآلود و بیپایه یهودیان و مسیحیان پنداشته، این باورها را به حساب اسلام و انقیاد میگذاشتند. خدای سبحان در ردّ این پندار، خطاب به اهل کتاب فرمود: شما هنگام وصیت یعقوب(علیه السلام) به فرزندانش حضور نداشتید و شاهد آن صحنه نبودید. در آن صحنه فقط سخن از تشویق و سفارش به اسلام بود؛ نه یهودیت و مسیحیت. البته عدم حضور اهل کتاب در صحنه توصیه، دلیل صحت ادعای مخالف آنان نیست، چون عدم وجدان، دلیل عدم وجود نیست؛ لیکن هرگز ثابتکننده مدعای خاص آنها هم نخواهد بود؛ یعنی یهودیان و ترسایان که یهودیت و مسیحیت را حق دانسته و آن را دین حضرت یعقوب میپنداشتند، برای اثبات این مدّعا یا باید شاهد صحنه توصیه آن حضرت باشند یا باید در تورات و انجیل، چنین مطلبی آمده باشد، در حالی که اینان فاقد طَهورَیناند؛ نه از طهور حضور در حال وصیّت و نه از طهور صحیفه آسمانی طرفی بستهاند، زیرا نه شاهد صحنه بودند و نه در کتاب آسمانی گذشته چنین چیزی آمده است.
نظیر خطاب مزبور، که انسان را از بیان آنچه بدان آگاهی ندارد نهی میکند، در آیاتی دیگر از قرآن کریم نیز آمده است؛ مانند آنچه درباره اصل آفرینش میفرماید: کسانی که در خلقت و ربوبیت برای خدای سبحان شریک قائلاند، شاهد صحنه آفرینش نبودهاند تا از کیفیت آن آگاه شوند و اینکه آیا
۱۷۳
غیر از خداوند، خالق و ربّ دیگری نیز بوده است: ﴿ما أَشهدتُهم خلْق السَّموت والأرض ولاخلق أنفسهم وما کنتُ متَّخذ المضلّین عَضُداً) ۱ همچنین خطاب به آنان که ناآگاهانه برخی حیوانات را تحریم و بعضی را تحلیل میکنند، میفرماید: شما شاهد صحنه تحلیل و تحریم نبودید. خداوند بیان احکام حلال و حرام را به شما توصیه نفرمود، بلکه آنها از طریق وحی بر انبیا نازل میشود؛ نه بر شما: ﴿…أم کنتم شهدآء إذ وصّکم الله بهذا فمن أظلم ممّن افتری علی الله کذباً لیضلّ الناس بغیر علمٍ إنّ الله لایهدی القوم الظَّلمین) ۲
تحلیل پرسش و پاسخ در آیه
دین حاکم بر مصر باستان و فکر رایج در آن عصر، بتپرستی بود؛ حتی فرعون که خود داعیه اُلوهیت و ربوبیت داشت: ﴿ما علمتُ لکم مّن إلهٍ غیری) ۳ ﴿أنا ربُّکم الأعلی) ۴ مانند سایر وثنیها در برابر بتها خضوع میکرد، از اینرو درباریان به او گفتند: اگر موسی مهلت یابد، تو و خدایانت را ازبینمیبرد: ﴿أتذر موسی وقومه لیفسدوا فی الأرض ویذرک وءَالهتک) ۵ پس مراد فرعون از ادعای الوهیت و ربوبیت، مطاع بودن فرمان و قانون اوست؛ نه خالقیت وی؛ همان ادعایی که برخی زمامداران خودکام کنونی دنیا دارند. غرض آنکه بتپرستی حتی در دربار فراعنه مصر رواج داشت. بدعت منحوس پرستش وثن
^ ۱ – ـ سورهٴ کهف، آیهٴ ۵۱٫
^ ۲ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۱۴۴٫
^ ۳ – ـ سورهٴ قصص، آیهٴ ۳۸٫
^ ۴ – ـ سورهٴ نازعات، آیهٴ ۲۴٫
^ ۵ – ـ سورهٴ اعراف، آیهٴ ۱۲۷٫
۱۷۴
و صنم را میتوان از احتجاجهای پیامبران ابراهیمی تا عصر حضرت موسی(علیه السلام) ثابت کرد، زیرا حضرت لوط(علیه السلام) از یکسو و حضرت شعیب(علیه السلام) از سوی دیگر و حضرت یوسف که بین آن دو قرار داشت و جریان ﴿ءأرباب متفرّقون) ۱ را مطرح کرد از سوی سوم، همگی مبتلا به تفکر رایج بتپرستان بودهاند.
حضرت یعقوب(علیه السلام) که شاهد این عقاید و افکار خرافی و شرکآلود بود، از بیم خطرات آن، به فرزندان خود فرمود: بعد از من چه کسی را میپرستید؟ ﴿ما تعبدون من بعدی﴾.
مراد حضرت یعقوب(علیه السلام) در آن لحظه، آگاه کردن ابتدایی فرزندان خود نبوده است، چون آنان قبلاً و هماکنون موحد بودهاند. شاهد آن، احتجاجهای گذشته حضرت یوسف(علیه السلام) است. این گفتوگو در حقیقت، تعلیم مجدّد و تجدید بیعت و تعهد است.
فرزندان حضرت یعقوب، با حال خلوصی که هنگام ارتحال پدر داشتند، عرض کردند: ما خدای تو و خدای نیاکان تو را میپرستیم: ﴿نعبد إلهک وإله ءَابَاءِک إِبْرهِیم وإسمعیل وإسحق﴾.
شرک در عصر مصریان کهن آنچنان شهرت داشت که اگر کسی سخن از ربوبیت خدای سبحان و ایمان به وی و عبادت او به میان میآورد، برای پرهیز از اشتباه لازم بود قرینه مُعیّنه بیاورد؛ مانند آنکه ساحرانِ تائب گفتهاند: ﴿ءَامنّا بربّ العَلمین ٭ ربّ موسی و هَرون) ۲ چنان که خود فرعون در حال غرق شدن گفته است: ﴿ءَامنتُ أنه لا إله إلاَّ الذی ءَامنت به بنوُا إِسرءِیل) ۳ این
^ ۱ – ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ ۳۹٫
^ ۲ – ـ سورهٴ شعراء، آیات ۴۷ ـ ۴۸٫
^ ۳ – ـ سورهٴ یونس، آیهٴ ۹۰٫
۱۷۵
وضع اسفبار باعث شد که در محدوده توصیه حضرت یعقوب(علیه السلام) و پذیرش اوصیای وی به صرف توحید و مضمون «لاإله إلاّ الله» اکتفا نشود، بلکه به عنوان قرینه تعیین کننده گفته شود: ﴿إلهک و إله ءَابَائِک …﴾.
برای اینکه مبادا توهم شود که خدای یعقوب غیر از خدای ابراهیم و اسماعیل و اسحاق(علیهم السلام) است، در ادامه سخن خود گفتند: خدای یگانه معبود همه است و ما همو را میپرستیم؛ آنگاه عرض کردند: ملکه و وصف راسخ ما اسلام است: ﴿ونحن له مسلمون﴾، همان اسلامی که جدّ ما ابراهیم(علیه السلام) توفیق تشرف به آن را از خداوند خواست: ﴿ربّنا واجعلنا مسلمین لک ومن ذرّیّتنآ أُمّهً مسلمهً لک) ۱ و در برابر دستور الهی به اسلام ﴿أسْلِم﴾ منقادانه گفت: ﴿أسلمت لربّ العَلمین) ۲ ما پاسدار اسلامی خواهیم بود که از آن حضرت به شما رسید و شما ما را به آن سفارش فرمودید: ﴿فلاتموتنّ إلاّ وأنتم مسلمون) ۳
بازگشت اینگونه محاوره به این است که: ۱٫ خداوند به ابراهیم فرمود: اسلام بیاور، ابراهیم گفت: برای ربّ جهانیان اسلام آوردم. ۲٫ یعقوب به فرزندان خود فرمود: چه میپرستید؟ (یعنی اسلام بیاورید و آن را حفظ کنید) گفتند: ما برای خداوند اسلام داریم.
بخش پایانی سخنان فرزندان یعقوب، یعنی ﴿نحن له مسلمون﴾ با ﴿فلاتموتنّ إلاّ وأنتم مُّسلمون﴾ در آیه قبل سازگار است.
حاصل اینکه عنصر محوری توصیههای یاد شده را رعایت اسلام تشکیل
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۲۸٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۳۱٫
^ ۳ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۳۲٫
۱۷۶
میدهد، زیرا از صدر تا ساقه این قصّه آنچه به مثابه واسطه العقد است همان عنوان اسلام است. اسلام نه آیین محض و رَسمِ صرف است ونه باور خالی و عقیده تهی، بلکه حقیقتی است که در قلب و قالب، جانحه و جارحه و باطن و ظاهر متجلّی است؛ یعنی در بخش عقیده، خلق و عمل صالح ظهور فراگیر دارد، از اینرو عنوان عبادت آن را همراهی میکند تا تجلّی عملی آن همچنان محفوظ بماند.
نکته: ۱٫ راز تعبیر به «ما» به جای «مَنْ» در پرسش حضرت یعقوب(علیه السلام): ﴿ما تعبدون من بعدی﴾، این است که کلمه «ما» در برخی موارد، عام بوده، هم ذویالعقول و هم غیر آنان را دربر میگیرد، چنان که در بیان حدّ اشیا و انواع، اعم از عاقل و غیرعاقل کلمه «ما» استعمال میشود؛ مانند: «الانسان ماهو»؟ «الشجر ماهو»؟ از طرف دیگر گاهی «ما» برای وصف عاقل به کار میرود، مانند: «ما زیدٌ، فقیه أم أدیبٌ؟» و آنچه در آیه ﴿و ما ربُّ العَلمین) ۱ آمده است میتواند از این قبیل باشد.
۲٫ با عنایت به اینکه برای حاضر مزیّتی است که غایب فاقد آن است، در جمله ﴿إلهک و إله ءَابَائک إبرهیم و إسمعیل و إسحق﴾ ضمیر خطاب که اشاره به یعقوب(علیه السلام) است مقدم شده و نام آن حضرت قبل از اسامی نیاکان وی آمده و با رعایت مقتضای حال که اهتمام به مطلب است تکرار محمود و مطلوب لحاظ شده است، زیرا همان تعبیر اول ﴿إلهک﴾ کافی بود، ولی ذکر ﴿إله ءَابائک…﴾ برای اهمیت مطلب است؛ نظیر تکراری که در آیات ﴿و إذا مرّوا باللّغو مرّوا کراماً) ۲ ﴿إن أحسنتم أحسنتم لاَنفسکمْ) ۳ و ﴿أمَدّکم بما تعلَمون
^ ۱ – ـ سورهٴ شعراء، آیهٴ ۲۳٫
^ ۲ – ـ سورهٴ فرقان، آیهٴ ۷۲٫
^ ۳ – ـ سورهٴ اسراء، آیهٴ ۷٫
۱۷۷
٭ أمَدَّکم بِأنعمٍ و بنین) ۱ و… مشهود و همراه با درایت توحید ناب است که از شوب تثنیه یهود: ﴿قالت الیهود عزیر ابن الله) ۲ و تثلیث نصارا: ﴿إنّ الله ثالث ثلاثه) ۳ منزّه است.
۳٫ در آیه مورد بحث کلمه «أب» بر جدّ و عمو و پدر اطلاق شده است، زیرا حضرت ابراهیم، جدّ یعقوب، اسماعیل عموی وی و اسحاق(علیهم السلام) پدر او بودهاند. این اطلاق ممکن است اطلاق حقیقی باشد، چنان که محتمل است از باب تغلیب باشد. نکته اطلاقْ لزوم احترام جدّ و عمو است، همانگونه که یوسف(علیه السلام) نیز از آنان به عنوان پدر یاد کرد: ﴿و اتّبعت ملَّه ءَابَآءِی إِبْرهِیم و إِسحق و یعقوب) ۴ البته نامی از اسماعیل برده نشده است.
۴٫ سرّ تقدیم اسماعیل بر اسحاق(علیهما السلام) در آیه مورد بحث تقدیم سِنّی وی نسبت به اسحاق است.
پاسخ به یک شبهه
حالت احتضار مهمترین مقطع حیات، و اسلام و عبادت موحّدانه پروردگار، برجستهترین کار حیاتی است؛ همچنین سلامت دودمان نبوت از لوث وثنیت و روث صَنَمیّت بهترین نعمت الهی و تعلیم جامعه بشری به انتخاب اسلام در حسّاسترین لحظات عمر، از شیرینترین رهآوردهای پیامبران است. سیره انبیا(علیهم السلام) مراقبت بر مسلمان مردن و توصیه به اسلام در حال موت بود. آنچه
^ ۱ – ـ سورهٴ شعراء، آیات ۱۳۲ ـ ۱۳۳٫
^ ۲ – ـ سورهٴ توبه، آیهٴ ۳۰٫
^ ۳ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۷۳٫
^ ۴ – ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ ۳۸٫
۱۷۸
پیامبران در دعا داشتند که خواهان دیانت دودمان خود بودهاند، در دعوت نَبَوی حتی به صورت وصیت حال احتضار، رعایت میکردند. مجموع این مفاخر سند تنظیم چنان توصیه و چنین وصیّتی شده است.
باید توجّه داشت که توصیه به اسلام، که در سخنان انبیا و اولیای الهی آمده، دعوت به دین مبرهن و تشویق به برهان و تحقیق است، نه تقلید، زیرا خدای سبحان برای اسلام برهان اقامه کرد و حضرت ابراهیم و یعقوب(علیهما السلام) پس از اقامه آن برهان، فرزندان خود را به اسلام مبرهن دعوت کردند.
شاهد مطلب اینکه، یکی از فرزندان حضرت یعقوب، یعنی یوسف(علیهما السلام) سالها پیش از وصیت و ارتحال پدر، در زندانِ مصر مردم را با برهان به اسلام دعوت میکرد؛ آن حضرت در محاوره خود، بر توحید پروردگار برهان اقامه کرد و در احتجاج خود فرمود: ما حق شرک نداریم، زیرا فقط باید رَبّ خود را بپرستیم، ممکن نیست معبود غیر از پروردگار و پروردگار غیر از آفریدگار باشد: ﴿…ما کان لنا أن نُّشرک بالله من شیءٍ…٭ یصحِبَی السجن ءأربابٌ متفرّقون خیرٌ أم الله الوحدُ القهّار٭ ما تعبدون من دونه إلاّ أسماءً سمّیتموها أنتم وءَابآؤکم ما أنزل الله بها منسلطنٍ) ۱ مدّعای هر کسی را یا برهان باید تصدیق کند یا وحی، در حالی که شرک و وثنیت نه با برهان عقلی سازگار است نه با وحی، چنان که حضرت یوسف(علیه السلام) در این احتجاج فرمود: شما سلطان و برهانی بر بتپرستی ندارید. برهان را از آن جهت «سلطان» میگویند که هم بر وهم و خیال مسلط است و هم بر شبهات و اشکالات.
حاصل اینکه، نمیتوان گفت همانگونه که حضرت ابراهیم و یعقوب(علیهما السلام) فرزندان خود را به سنت خود وصیت کردند و فرزندان یعقوب بر پیروی و
^ ۱ – ـ سورهٴ یوسف، آیات ۳۸ ـ ۴۰٫
۱۷۹
پاسداری از دین آباء و اجداد خود تأکید ورزیدند، دیگران نیز میتوانند دین نیاکان خویش را حفظ کنند. قرآن کریم، سنت انبیا و اولیای الهی را که سنت محقق و هماهنگ با عقل و وحی است تأیید و تقدیس کرده، به آن تشویق میکند، نه هر سنت و میراث فکری را گرچه خرافی باشد.
اشارات و لطایف
منحصر نبودن راه معرفتشناسی و هستیشناسی
دو گروه افراطی و تفریطی، یعنی طایفه «مقلّده» و طایفه «تعلیمیّه» ۱ خواسته برخاسته از هوای خود را بر آیه مورد بحث تحمیل کردهاند. گروه اول، که حفظ جاهلیّت کهنه نیاکان را میراث فرهنگی تلقّی کرده و حفظ باور ناروای پیشینیان را روا پنداشته و بر این باورند که همه چیز را باید از دلیل نقلی فرا گرفت، به قول فرزندان یعقوب و قبول آن حضرت که پیامبر عصر بود تمسّک جستند که بطلان آن گذشت. گروه دوم که نقلگرا هستند و از برهان عقلی گریزان، بر این باورند که راه معرفت حقایق فقط نقل از معصومان است، در حالی که همین مطلب به استناد عقل است.
عقل سه راه را رسا میداند: برهان عقلی با شرایط ویژه، دلیل نقلی معتبر، و راه شهود. البته برای برهان و عرفان نیز همچون راه نقل شرایط فراوانی از لحاظ صدور، جهت صدور، تمامیت دلالت، فقد معارض و… است. آری هم برهان قطعی حکیمان و هم شهود بیشائبه عارفان در ساحت قدسی وحی انبیا خاضعاند و آن را ضروری میدانند و سلطنت اقلیم معرفت حقایق را منحصراً از آنِ وی دانسته و در پیشگاه منیع او منقاداند.
^ ۱ – ـ ر.ک: التفسیر الکبیر، ج ۴، ص ۷۵٫
۱۸۰
غرض آنکه آیه مورد بحث درصدد حصر راه معرفتشناسی از یک سو و هستیشناسی از سوی دیگر نیست. حضرت ابراهیم که خود سرسلسله انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) است، طریق احتجاج عقلی را پیمود و به روی دیگران گشود و در بازار معرفت منادی آن شد. آنچه محور اصلی آیهمورد بحث را تشکیل میدهد فارغ از تصدیق پندار «مُقَلّده» و باور «تعلیمیّه» است و آنچه در خارج از این آیه مطرح است همان است که قبلاً اشاره شد؛ یعنی بطلان تقلید و صحت تعلیم، فی الجمله نه بالجمله، و اینکه نقل معتبر یکی از راههای معرفتشناسی است؛ نه تنها راه آن.
بحث روایی
مصداق بارز در توصیه به اسلام و امتثال تام آن
عن جابر عن أبیجعفر(علیه السلام) قال: سألته عن تفسیر هذه الآیه من قول الله: ﴿إذ قال لبنیه ما تعبدون منبعدی قالوا نعبد إلهک وإله ءَابائِک إِبْرهیم وإسمعیل وإسحق إلهاً واحداً﴾ قال: «جرت فیالقائم(عجل الله تعالی فرجه» ۱
اشاره: شاید مراد حدیث این باشد که انسان کامل معصوم، که حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) مصداق بارز آن است، به منظور احیای توحید و نشر مآثر اسلام خالص هماره چنین توصیهای داشته و دارند، چنان که خود نسبت به سفارش انبیای پیشین امتثال تام دارند.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۶۱٫
۱۸۱
بازدیدها: 109