وقالوا كونوا هوداً أو نصَري تهتدوا قل بل ملّة إبْرهيم حنيفاً وما كان من المشركين(135)
گزيده تفسير
يهود و نصارا هر يك دين تحريف شده خود را برحق دانسته و آن را تنها راه هدايت و نجات ميپنداشتند و ديگر اديان و ملل را مطلقاً بر باطل دانسته و پيروان آنها را تكفير ميكردند.
آنان براساس همين تعصب جاهلي، مسلمانان را به دين خود دعوت ميكردند، ازاينرو خداي سبحان به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: بگو ما، به طور مطلق به بطلان يهوديت و مسيحيت حكم نميكنيم و تنها آن گروه از اهل كتاب را كه به كتاب آسماني اصيل و غيرمحرّف عمل نكنند بر باطل ميدانيم؛ ليكن به هيچ يك از يهوديت و مسيحيت نميگرويم، بلكه دين و ملت حضرت ابراهيم(عليه السلام) را كه فطري و منزه از شرك و گرايش به باطل است پذيرفته و تابع آن خواهيم بود و شما را نيز به آن دعوت ميكنيم.
اين بيان اشاره است به اينكه هيچ يك از يهوديت و مسيحيت محرّف بر ملت ابراهيم نيست، چنانكه تأكيد بر نزاهت حضرت ابراهيم(عليه السلام) از شرك، براي ابطال يهوديت و مسيحيت شركآلود است.
194
تفسير
مفردات
ملّةَ: وجوه فراواني براي منصوب بودن ﴿ملّةَ﴾ ياد شده كه بخش مهمّ آن را ابوحيان در تفسير البحر المحيط 1 نقل كرده است، چنان كه قرائت رفع را نيز برخي گفتهاند. آنچه راجح به نظر ميرسد اين است كه كلمه ﴿ملة﴾ منصوب به فعل اتّباع است، زيرا در آيات ﴿فاتّبعوا ملّة إبْرهيم حنيفاً) 2 ﴿و اتّبِع ملّة إِبرهيم حنيفاً) 3 ﴿و اتّبعتُ ملّة ءَابَاءِي إِبْرهيم) 4 ، ﴿ثمّ أوحينا إليك أن اتّبع ملّة إِبرهيم حنيفاً) 5 كلمه «ملة» به فعل اتباع منصوب شده است. عمده آن است كه فعل ناصب، «نَتَّبع» است يا «اتّبعوا»؟ بنابر اول اگر مقصود پيروي خصوص مسلمانان باشد عدم قبول يهوديت و مسيحيت را فقط با قبول ملت ابراهيم به همراه دارد و بنا بر وجه دوم كه همگان مأمور باشند ديگران را هم به ملت ابراهيم فرا ميخواند.
راز رجحان احتمال دوم آن است كه آيه مورد بحث ميتواند همانند آيه ﴿يأَهْلَ الكتَبِ تعالوا إلي كلمةٍ سواءٍ بيننا و بينكم أَلاّ نعبد إلاّ الله و لانشرك به شيئاً ولايتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله) 6 باشد كه يك دين هماهنگ و مشترك بين همه صاحبان كتابهاي آسماني است، پس معناي آيه اين است:
^ 1 – ـ ج 1، ص 577 ـ 578.
^ 2 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 95.
^ 3 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 125.
^ 4 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 38.
^ 5 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 123.
^ 6 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 64.
195
آنان بر خصوص يهوديت يا مسيحيت دعوت ميكنند؛ ولي ما بر اصول مشترك انبياي الهي، همه را به ملّت ابراهيم فرا ميخوانيم.
تذكّر: به طور مبسوط خواهد آمد كه آيه 136 ميتواند تحرير و تبيين از آيه مورد بحث باشد؛ يعني ملت ابراهيم در حقيقت ملت همه انبياست.
حنيفاً: «حنيف» كسي را گويند كه متوجه وسط راه است، از اينرو مستقيم حركت ميكند و همواره به مقصد ميرسد، برخلاف «جنيف» كه به سمت حاشيه راه مايل است. اين انحراف و گرايش از وسط به حاشيه راه، كه در آغاز حركت اندك است، در ادامه مسير به فاصله زياد ميرسد و به سقوط رهرو ميانجامد؛ از جفا و ستم در وصيت كه نوعي انحراف از راه درست است، به «جنف» و از كجرو و گناهگرا، به «متجانف» ياد شده است: ﴿فمن خاف من موصٍ جَنَفاً) 1 ﴿غيرمتجانفٍ لإثمٍ) 2
اختصاص حَنَف به عدول از باطل را ميتوان از آيه ﴿و اجتنبوا قول الزور ٭ حنفاءَ) 3 استفاده كرد، زيرا پرهيز از باطل حَنَف است، مگر اينكه در معناي جامع؛ يعني اصل عدول استعمال شده باشد، نه در مصداق خاص. كلمه «حنيفاً» حال براي «إِبْرهيم» يا براي «ملّة» به اعتبار معناي دين است؛ مؤيد احتمال اول آيه ﴿… و لكن كان حنيفاً مسلماً و ما كان من المشركين) 4 و مؤيد احتمال دوم آيه ﴿ديناً قيماً ملّة إِبْرهيم حنيفاً) 5 است و مذكّر بودن آن به
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 182.
^ 2 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
^ 3 – ـ سورهٴ حجّ، آيات 30 ـ 31.
^ 4 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 67.
^ 5 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 161.
196
لحاظ دين بودن ملت است. طبري احتمال اول 1 و ابوحيان احتمال دوم 2 را راجح شمردهاند.
طبري و برخي از مفسران ديگر چنين آوردهاند كه اعرج را اَحْنف گويند؛ همانند آنكه بيابان هلاكت بار را مفازه، و مارگزيده (لديغ) را سليم نامند و همگي از باب تفأل به سلامت است 3 ، همانگونه كه عزرائيل(عليه السلام) را ابويحيي گويند.
تناسب آيات
اين آيه ناظر به انحصارطلبي و تعصّب زشت اهل كتاب است كه با همه انحراف و شرك و گمراهي كه به آن مبتلا بودند، راه و معيار هدايت را يهودي شدن و نصراني شدن معرّفي ميكردند.
در پاسخ آنان، در آيه مورد بحث ملّت و آيين ابراهيم كه همان توحيد و تسليم در برابر حق است ميزان نجات و هدايت معرفي شده است.
چنانچه پيش از آيه مورد بحث، سيره و ملت حضرت ابراهيم(عليه السلام) تبيين نشده بود، ممكن بود توهّم شود كه جمله ﴿بل ملّة إبرهيم حنيفاً﴾ جوابي اجمالي است كه تفصيل آن خواهد آمد؛ ليكن ظاهر مناظره اين است كه جمله مذكور، براي نتيجهگيري از بحثهاي مطرح شده در آيات پيشين بيان شده است.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ جامع البيان، ج 1، ص 616.
^ 2 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 578.
^ 3 – ـ جامع البيان، ج 1، ص 616.
197
تكفير متقابل يهوديان و مسيحيان
قرآن كريم دين حضرت ابراهيم(عليه السلام) را معيار عقل و رشد، و اعراض از آن را نشان سفاهت ميداند. يهوديان و مسيحيان با فاصله گرفتن از ملت توحيدي آن حضرت، آن را با شرك و بدعتهاي هوسمدارانه خود مشوب ساخته، آنگاه سفيهانه اين آيين محرّف را دين الهي و حق معرفي كرده و ساير اديان و ملل را محكوم به بطلان دانستند. يهوديها تنها راه نجات را يهوديت و مسيحيان تنها راه نجات را مسيحيت پنداشتند: ﴿قالوا كونوا هوداً أو نَصري تهتدوا﴾. اين جمله بدان معنا نيست كه يهود و نصارا بيآنكه يكديگر را نفي كنند ميگفتند يكي از اين دو فرقه اهل نجات است (جميع در برابر جميع)، بلكه بدين معناست كه يهوديان گفتند: «كونوا هوداً ولاغير» و مسيحيان گفتند: «كونوا نصاري ولاغير» (مجموع در قبال مجموع)، بنابراين، بهزعم يهوديان، غير يهودي اهل نجات و بهشتي نيست؛ خواه مسيحي و خواه مسلمان، و به زعم مسيحيان، غير مسيحي اهل نجات و بهشتي نيست: ﴿وقالوا لن يدخل الجنة إلاّ من كان هوداً أو نصَري تلك أمانيّهم) 1 خواه يهودي و خواه مسلمان، بدين ترتيب هر يك از اين دو گروه، بهشت را براي خود احتكار كردند.
تفصيل آن اجمال و شاهد بر اينكه هر يك از يهود و نصارا ديگري را تكفير و تفسيق كرده و بر باطل ميدانستند، آيهاي است كه در آن حكم هر يك از آن دو فرقه به بطلان ديگري به طور جداگانه بازگو شده است: ﴿وقالت اليهود ليست النَّصري علي شيءٍ وقالت النَّصري ليست اليهود علي شيءٍ) 2
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 113.
198
آنها اين نظر آفل و تعصّب جاهلي و خام را نسبت به اسلام نيز داشتند؛ يعني هر يك از دو گروهِ يهود و نصارا همانگونه كه ديگري را تكفير كرده و بر باطل ميدانست، مسلمانان را نيز محكوم به بطلان ميپنداشت، چنانكه خداي سبحان فرمود: يهوديان آنگاه از شما راضي خواهند شد كه از اسلام دست برداشته، يهودي شويد و مسيحيان از شما خشنود نخواهند شد، مگر اينكه به آيين آنان گردن نهاده مسيحي گرديد: ﴿ولن ترضي عنك اليهود ولاالنَّصري حتّي تتّبع ملّتهم) 1 رسوخ اين تعصب در اهل كتاب چنان بود كه خداي سبحان به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: هر برهان و نشان و معجزهاي براي آنان بياوري نميپذيرند و به تو ايمان نميآورند، همانگونه كه به يكديگر ايمان ندارند: ﴿ولئن أَتيت الذين أُوتوا الكتب بكلّ ءَايةٍ مَّا تبعوا قبلتك وما أنت بتابعٍ قبلتهم وما بعضهم بتابعٍ قبلة بعضٍ) 2
اساس اينگونه سخنان و پندارها در اهل كتاب تعصب جاهلانه است؛ نه برهان، زيرا آنان نه تنها خود را از مسلمانان برتر ميدانند بلكه با اينكه از كتاب آسماني بهرهاي دارند، جبت و طاغوت را پذيرفته و مشركان را بهتر و متمدنتر از مسلمانان ميپندارند: ﴿ألم تر إلي الذين أُوتوا نصيباً من الكتَب يؤمنون بالجبْت والطَّغوتِ ويقولون للذين كفروا هؤُلاء أهدي من الذين ءَامنوا سبيلاً) 3 مرادِ اهل كتاب از هدايت درباره مشركان، هدايت به بهشت و مانند آن نيست، زيرا مشركان اصل معاد و قيامت را باور ندارند تا به بهشت راه يابند. مراد از هدايت در اينجا تمدّن بشري و پيشرفت مادّي و دنيايي است.
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 145.
^ 3 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 51.
199
معيار قرآني بطلان يا حقانيت اهل كتاب
سخن عاقلانه، عالمانه و منصفانه اسلام در اين باره با سخن متعصبانه يهوديان و مسيحيان تفاوت دارد؛ يهوديان ميگويند: نصارا و مسلمانان مطلقاً بر باطلاند و مسيحيان ميگويند: يهوديان و مسلمانان مطلقاً حتي اگر به كتاب آسماني خود عمل كنند بر باطلاند؛ اما اسلام نه به طور مطلق حكم به بطلان يهوديت كرده و ميگويد «ليست اليهود علي شيء»، و نه به قول مطلق، مسيحيت را بر باطل دانسته و ميگويد «ليست النصاري علي شيء»، بلكه ميگويد: يهودي بدون عمل به تورات اصيل و غيرمحرّف، بر باطل و با عمل به آن بر حق است، زيرا توراتِ اصيل و غير محرّف حق است؛ و مسيحي بدون عمل به انجيل اصيل و غيرمحرّف، بر باطل و با عمل به آن بر حق است، زيرا انجيلِ اصيل حق است: ﴿قل يأَهْلَ الكتب لستم علي شيءٍ حتّي تقيموا التَّوريةَ والإنجيل وما أُنزل إليكم مّن ربّكم) 1 از اينرو گروهي از اهل كتاب را به خوبي ميستايد: ﴿منأهل الكتب أُمّةٌ قائمةٌ يتلون ءَايتِ الله) 2
راز اينكه قرآن كريم يهوديان و مسيحيان را در صورت اِحياي تورات و انجيل و عمل به آن بر حق ميداند، اين است كه اگر كسي تورات و انجيل اصيل و غيرمحرّف را اِحيا كرد قهراً اسلام را ميپذيرد، زيرا اوصاف و ويژگيهاي پيامبر گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و نيز مؤمنان به وي به وضوح در عهدين آمده است: ﴿الذين يتّبعون الرسولَ النَّبي الاُمِّي الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التَّوريةِ
^ 1 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 68.
^ 2 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 113.
200
والإنجيل) 1 ﴿ذلك مَثَلهم في التورية و مثلهم في الإنجيل كزرعٍ) 2 وعلماي يهود و نصارا آن حضرت را با همه خصوصياتِ شخصي وي ميشناختند: ﴿الذين ءَاتينهمُ الكتبَ يعرفونه كما يعرفون أبناءهم وإنّ فريقاً منهم ليكتمون الحقّ وهم يعلمون) 3
اينگونه آيات كه در آنها براي اِلزام اهل كتاب به حق، از آنان خواسته شده تا اگر در ادعاهاي خود صادقاند كتاب آسماني خود را از صومعهها و كليساها بيرون آورده و آن را علناً تلاوت و اِحيا كنند: ﴿فأتوا بِالتَّوريةِ فاتلوها إن كنتم صادقين) 4 از اين نكته حاكي است كه بسياري از تحريفها در تورات و انجيل، پس از ظهور اسلام رخ داده است، اگرچه اصل تحريف و شرك پس از قطع رابطه اهل كتاب با پيامبرانشان، به يهوديت و مسيحيت راه يافت.
گفتني است كه آيه شريفه ﴿قل يأَهْلَ الكتبِ لستم علي شيءٍ حتّي تقيموا التَّوريةَ والإنجيل وما أُنزل إليكم من ربّكم) 5 به گونهاي ديگر نيز تفسير شده كه مراد از ﴿لستم علي شيءٍ﴾، در خطاب به يهود و نصارا، اين است كه اي اهل كتاب شما پايه فكري و تكيهگاهي اعتقادي بر اساس توحيد نداريد تا بتوانيد تورات و انجيل را اقامه و دين خود را حفظ كنيد. كسي ميتواند بار سنگيني را حمل كند كه خود بيپايه و معلّق نبوده و برپايه متقني استقرار داشته باشد و اعتقاد ثنوي يهود: ﴿عزيرٌ ابن الله) 6 و اعتقاد تثليثي نصارا: ﴿… ثالث
^ 1 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
^ 2 – ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.
^ 4 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 93.
^ 5 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 68.
^ 6 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
201
ثلَثةٍ) 1 با تحمل بار وزين توحيد هماهنگ نيست.
اگر آيه شريفه مذكور به اين معنا باشد چنانكه استاد علامه طباطبايي(قدّس سرّه) آن را پذيرفتهاند 2 ـ برداشت پيشين كه توأم با موعظه و از طرفي با لحني مؤاخذهآميز بود، بايد مورد تأمل قرار گيرد. تحقيق اين مسئله در بحث همان آيه خواهد آمد.
دين حنيف، دين فطري
تحجّر جاهلي از لحاظ انديشه و تجمّد سَفَهي از جهت انگيزه، مبتلايان جاهليت را وادار ميكرد تا در جمع خوش باور خود چنين بپرورانند كه آيين منحول خود را حق بپندارند و ديگران را به آن فراخوانند و اين فراخواني به صورت شرط و جزا باشد كه با منطوق خود تأثير مثبت آن را برساند و با مفهوم آن تأثير منفي خلاف آن را تفهيم كند تا از مجموع آن منطوق منحوس و اين مفهوم مشئوم، انحصار به دست آيد، آنگاه محتكرانه و آمرانه همان شرط و جزا را به صورت دستور القا ميكردند و ميگفتند: ﴿كونوا هوداً أو نَصري تهتدوا﴾. مجزوم شدن ﴿تهتدوا﴾ براي آن است كه كلمه ﴿كونوا﴾ مفيد شرط منحصر است؛ يعني تنها شرط هدايت، يهودي و… شدن است، پس شما (مخاطبان، اعمّ از مسيحي، مسلمان و…) يهودي… شويد.
در برابر چنين گمان گرد آلودي چارهاي جز غبارروبي نيست، از اينرو آنچه در جواب اينان آمده از قبيل پيشنهاد ترك مخاصمه و اعلان آتش بس و
^ 1 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
^ 2 – ـ الميزان، ج 6، ص 64 ـ 66.
202
رهايي گفتمانِ متقابل، نظير ﴿لكم دينكم ولي دين) 1 نيست كه در مقطع خاص و طبق ضرورت تاريخ گفته شده هرچند آن آيه هم پيام ضمني راجع به بطلان نحله وَثَني و صنمي را به همراه داشت بلكه از سنخ خطّ بطلان كشيدن بر روي شرطيت تهوّد يا تنصّر و عدم ارتباط آنها با هدايت و تبديل آن امر منحوس به يك فرمان وحي آميز مبارك و دعوت همگان به ملّت انسان كامل معصوم و موحدي است كه هدايتمداري او مقبول همگان است. خصوصيت اين فراخوان آن است كه ملّت ابراهيم حنيف هم معقول است و هم مقبول؛ از آن منظر كه معقول است برهاني و از آن جهت كه مقبول است جدال احسن است، زيرا ابراهيم حنيف پيشواي هدايت شدگان است.
حنيف بودن فطري بشر است؛ يعني نهان انسان، نسبت به حق و باطل نه بيرغبت است و نه به باطل گرايش دارد، بلكه فقط به سوي حق گرايش دارد. دين حنيف كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) بر آن بود، همان دين فطري است كه خداي سبحان انسان را بر آن آفريد: ﴿فأقم وجهك للدّين حنيفاً فطْرتَ الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم) 2
خداي سبحان به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: در پاسخ دعوت يهود و نصارا به يهوديت و مسيحيت، كه هر يك دين خود را الهي و پذيرش آن را مايه هدايت ميداند، بگو: ما نه به يهوديت گردن مينهيم و نه به مسيحيت ميگرويم، بلكه دين و ملت ابراهيم را پذيرفته و تابع آن خواهيم بود: ﴿قل بل ملّة إبْرهيم حنيفاً﴾، زيرا حضرت ابراهيم(عليه السلام) موحد و حنيف بوده، ملت او از شرك منزّه است؛ نه به راست باطل گرايش دارد و نه به چپ عاطل: «اليمين والشمال
^ 1 – ـ سورهٴ كافرون، آيهٴ 6.
^ 2 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 30.
203
مضلّة والطريق الوُسطي هي الجادّة» 1 اما شما مشرك و جنيف هستيد و آيين شما شركآلود است.
فخر رازي جمله ﴿بل ملّة إبرهيم حنيفاً﴾ را پاسخي اقناعي دانسته، ميگويد: جواب برهاني به اهل كتاب در ادامه آيات خواهد آمد 2.
بايد توجه داشت كه پاسخ پيش گفته، اقناعي نيست، زيرا خداي سبحان نخست حق بودن ملت ابراهيم را بر اساس برهان تبيين كرد و آنگاه آن را معيار رشد و عقل، و رويگرداني از آن را نشان سفاهت معرفي كرد. سپس فرمود: مسلمانان بر دين و ملت ابراهيماند و يهوديان و مسيحيان از آن جدا و منحرفاند، از اينرو به اهل كتاب فرمود: اساس دين، وحي، عقل و برهان است، نه اُمنيه و خواهش. شما اگر برهان داريد آن را اقامه كنيد: ﴿وقالوا لنيدخلَ الجنّة إلاّ من كان هوداً أو نصري تلك أمانيّهم قل هاتوا برهَنكم إن كنتم صدقين) 3
راز تأكيد بر نزاهت ابراهيم(عليه السلام) از شرك
قرآن كريم بر برخي صفات ثبوتي حضرت ابراهيم(عليه السلام)، مانند حنيف بودن او: ﴿كان حنيفاً مسلماً) 4 ﴿إنّ إبرهيم كان أمَّةً قانتاً لله حنيفاً) 5 همچنين بر بعضي از صفات سلبي آن حضرت، مانند نزاهت وي از شرك: ﴿وما كان
^ 1 – ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 16.
^ 2 – ـ التفسير الكبير، ج 4، ص 80 ـ 82.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
^ 4 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 67.
^ 5 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 120.
204
منالمشركين) 1 ﴿ولم يك من المشركين) 2 تأكيد ميكند. بيان اين نكته در آيه مورد بحث، اشاره است به اينكه يهوديت و مسيحيت، هيچ يك بر ملت ابراهيم نيستند، زيرا آن حضرت مشرك نبود اما اينان با فرزند خدا پنداشتنِ برخي انسانها و قول به تثنيه يا تثليث و مانند آن، گرفتار شرك شدند: ﴿لقد كفر الذين قالوا إنّ الله ثالث ثلَثةٍ) 3 ﴿وقالت اليهود عزيرٌابن الله وقالت النَّصَري المسيحابن الله ذلك قولهم بِأَفْوههم يُضهئُونَ قولَ الذين كفروا منقبل) 4
اصرار سؤال برانگيز قرآن كريم بر نزاهت ابراهيم خليلالرحمان از شرك: ﴿وما كان من المشركين﴾، براي ابطال يهوديت و مسيحيت شركآلود وصيانت آن حضرت از اين نحلههاي غبار شرك گرفته است وگرنه كسي درباره آن حضرت توهم شرك نداشت. ذكر اوصاف ديگر حضرت ابراهيم، در موارد مناسب خود به طور شايسته تلقّي شده، ويژگي مزبور را ندارد.
يهوديت و مسيحيت، دين توحيدي حضرت ابراهيم را شركآلود كرد وهمانگونه كه عدهاي قرآن را پاره پاره كردند و هر يك عضوي و پارهاي از آن را گرفتند: ﴿الذين جعلوا القرءَان عضين) 5 و اين به منزله ترك همه قرآن است، اهل كتاب نيز آن دين توحيدي را تقطيع و تفريق كرده، هر فرقه بخشي از آن را پذيرفته و گفتند: حق همين پاره خاص است، و اينگونه از دين اصلي واصيل فاصله گرفتند: ﴿ولاتكونوا من المشركين٭ من الذين فرّقوا دينهم وكانوا شيعاً
^ 1 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 67.
^ 2 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 120.
^ 3 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
^ 4 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
^ 5 – ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 91.
205
كلّ حزب بما لديهم فرحون) 1 از اينرو خداي سبحان آنان را همانند ديگر مشركان و كافران ميداند: ﴿لقد كفر الذين قالوا إنّ الله ثالث ثلَثَةٍ) 2 ﴿وقالت اليهود عزيرابن الله وقالت النَّصَرَي المسيحابن الله ذلك قولهم بأَفوههم يضَهِئُونَ قول الذين كفروا من قبل) 3
بر اين اساس، راز اينكه خداي سبحان فرمود: ابراهيم مشرك نبود: ﴿وما كان من المشركين﴾، از يك سو بيان اين نكته است كه شما (اهل كتاب) بر اثر كژروي از توحيد بر دين ابراهيم نيستيد و از سوي ديگر بيان اين مطلب است كه گرچه ابراهيم(عليه السلام) يهودي يا نصراني نبود، زيرا اين هر دو نحله باطلاند، ولي مجالي براي توهم مشركان نيست كه «چون آن حضرت از آن دو نحله نيست پس از مشركان است»، زيرا نحلههاي آن عصر همين سه قسم بوده است. دليل بطلان چنان توهمي اين است كه حنيف به معناي مشرك نيست، بلكه در برابر آن است، چنان كه از تعبير ﴿حنفاء لله غير مشركين به) 4 ﴿و أن أقم وجهك للدِّين حنيفاً ولاتكوننّ من المشركين) 5 استفاده ميشود.
در قرآن كريم اصطلاحات منطقي نيامده ليكن نوع مطالب آن به صورت قياسهاي اقتراني يا استثنايي است؛ در اينجا نيز مطلب مزبور، به صورت شكل ثاني تنظيم شده است، بدين بيان: حضرت ابراهيم(عليه السلام) مشرك نبود. شما (يهود و نصارا) مشرك هستيد. پس آن حضرت بر دين شما نبود، چنان كه شما نيز بر دين آن حضرت نيستيد.
^ 1 – ـ سورهٴ روم، آيات 31 ـ 32.
^ 2 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
^ 3 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
^ 4 – ـ سورهٴ حجّ، آيهٴ 31.
^ 5 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 105.
206
خداي سبحان با بيان نزاهت ابراهيم از شرك، به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود تا دين توحيدي و مصون از شرك آن حضرت را بپذيرد و اينگونه بر پيراستگي خود از شرك تأكيد ورزد: ﴿ثمّ أوحينا إليك أناتّبع ملّة إبْرهيم حنيفاً وما كان منالمشركين) 1 و ديگران را نيز به همين ملت توحيدي فراخواند.
اشارات و لطايف
1. قرآن كريم احياگر اديان آسماني
مرحوم كاشفالغطاءِ اين نكته را يادآور شدهاند كه بقاي يهوديت و مسيحيت به بركت قرآن كريم است 2 ، زيرا با پيشرفت علومِ تجريدي عقلي و حسّي تجربي، تورات و انجيلِ محرّفْ قابل ماندن نبود و كسي به يهوديت و مسيحيت شركآلود گردن نمينهاد، زيرا در كتابهاي محرّفِ اين نحلهها اموري به انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) نسبت داده شده كه عقل برهاني، آنها را نميپذيرد. اگر قرآن نبود و كتاب آسماني منحصر در توراتِ تحريف شده و انجيلِ تحليل رفته بود كسي پيامبران و اولياي الهي را به عصمت نميستود و حضرت مريم و عيسي و موسي(عليهم السلام) و ديگر برگزيدگان خداوند را به طهارت نميشناخت و رفته رفته آن ذوات مقدس به صورت راهبران عادي تلقي ميشدند.
قرآن كريم تورات و انجيل را اِحيا كرد و دينهاي اصيل و غيرمحرّف را به مردم شناساند؛ انبيا را به عصمت ستود و حضرت مريم را به طهارت و اصطفاي الهي موصوف دانست، بنابراين، اگر قرآن كريم نبود از دين آسماني بر روي زمين خبري نبود.
^ 1 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 123.
^ 2 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 123.
207
2. راز بطلان يهوديت و مسيحيت محرّف
يهود و نصارا به بدعتهاي شركآلود خود اكتفا نكردند، بلكه هم آنها را حق دانستند و هم غير آن را ابطال كردند، از اينرو با احتكار بهشت، آن را در انحصار خودپنداشتند:﴿وقالوا لنيدخل الجنّةَ إلاّ من كان هوداً أو نصَري) 1
قرآن كريم با تذكر خطر بدعتگذاري در دين و افشاي آن، فرمود: دين همه پيامبران(عليهم السلام) اسلام است. همه آنان يك حقيقت را آوردهاند، اگرچه رهآورد برخي از انبيا، دقيق و كامل و بعضي دقيقتر و كاملتر است. همه اديان الهي سالم بوده و هيچ يك معيوب و شركآلود نبوده است. البته اسلام كاملتر از اديان گذشته و مهيمن بر همه آنهاست. ديگران اين حقيقت واحد را تقطيع كرده، آنچه را خود داشتند حق پنداشتند و آنچه را نزد ديگران بود اِبطال كردند: ﴿وإنّ هذه أُمّتكم أُمّةً واحدة وأنا ربّكم فاتّقون٭ فتقطّعوا أمرهم بينهم زُبراً كلّ حزب بما لديهم فرحون) 2
يهوديان و مسيحيان با راه دادن عقايد باطل به يهوديت و مسيحيت، مانند پسر خدا پنداشتن عزير و عيسايمسيح، در حقيقت دين خود را ابطال كردند، زيرا ضميمه شدن عاطل به كامل و راه يافتن باطل به حق، نه تنها عامل حق شدن آن عاطل و باطل نيست، بلكه اين حق را هم عاطل و باطل ميكند. خداي سبحان دين خالص را ميپذيرد: ﴿فاعْبُد اللهَ مخلصاً له الدين٭ ألا لله الدّين الخالص) 3 از اينرو ريا، هرچند اندك، در عبادتي كه براي
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
^ 2 – ـ سورهٴ مؤمنون، آيات 52 ـ 53.
^ 3 – ـ سورهٴ زمر، آيات 2 ـ 3.
208
خداست، همه آن عبادت را باطل ميكند، چنانكه ضميمه شدن مجهول به معلوم در خريد و فروش، معلوم را هم مجهول ميكند، بنابراين، عمل آنان كه دين الهي را تقطيع و باطل را به آن ضميمه كردند، در حدّ شرك و سبب بطلان اين دين شركآلود است: ﴿ولاتكونوا من المشركين٭ من الذين فرّقوا دينهم وكانوا شِيعاً كلُّ حزب بما لديهم فرحون) 1
تذكّر: قبلاً بازگو شد كه دين الهي يكي است و همه انبيا(عليهم السلام) همان را آوردهاند و آن اسلام است و هرگز تثنيه پذير نيست، چه رسد به جمع؛ و اگر در گفتار يا نوشتار واژه ﴿اديان﴾ به كار رفته فقط به لحاظ تعدد شريعت و منهاج است.
3. ابطال داعيه دروغين اهل كتاب درباره ولايت
پندار ناصواب يهوديان و مسيحيان كه تنها خود را بر حق و اهل نجات پنداشته، ديگران را محكوم به بطلان ميدانستند، نه تنها سبب شد تا خود را از اولياء الله بدانند بلكه بر اثر آن، اندكندك به اين باور ناصواب رسيدند كه مدعي بُنوت تشريفي، نه طبيعي شوند و خود را به لحاظ نسبتِ نزديك فرزند به پدر، از فرزندان و ابناي معنوي خداي سبحان به شمار آورند: ﴿وقالت اليهود والنَّصري نحن أَبْنؤُا الله وأَحِبَّؤُهُ) 2
قرآن كريم در ابطال اين دعاوي كاذب فرمود: نشانه ولايت، تمنّي لقاي محبوب است و حجاب اين شهود و لقا حيات ظاهري است كه بايد با مرگ كنار برود. اگر شما به راستي از اولياي الهي هستيد، بايد مشتاق ملاقات ولي
^ 1 – ـ سورهٴ روم، آيات 31 ـ 32.
^ 2 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.
209
خود باشيد و تمنّي مرگ كنيد، در حالي كه بر اثر تبهكاري از مرگ گريزان هستيد: ﴿إن زعمتم أنّكم أولياءُ لِلّهِ من دون الناس فتمنّوُا الموت إن كنتم صَدقين٭ ولايتمنّونه أبداً بما قدّمت أيديهم) 1 نشان دوستي خداوند، مصون ماندن از عذاب دوزخ است، در حالي كه شما بر اثر تبهكاري و آلودگي به گناه، در جهنّم معذّب خواهيد بود: ﴿وقالت اليهود والنَّصري نحن أبنوُا الله وأحبَّوُهُ قل فَلِمَ يعذّبُكم بذنوبكم) 2
خداي سبحان فرمود: سوابق سوء آنان مانع ميشود كه آرزوي مرگ كنند. اينان نه تنها مشتاق مرگ نيستند، بلكه همچون مشركان، از ديگران به عالم طبيعت حريص و علاقهمندتر و دلباختهترند: ﴿ولتجدنَّهم أحرص الناس عليحيوةٍ ومن الذين أشركوا يودُّ أحدُهم لو يعمَّر ألف سنةٍ وما هو بمزحزحه منالعذاب أن يعمَّر) 3
4. دشواري توحيد ناب
در بحث تفسيري، به راز تأكيد قرآن كريم بر نزاهت ابراهيم خليلالرحمان از عصيان اعتقادي و خُلقي و عملي و ارتباط اين نكته با آنچه در آيه مورد بحث آمده، اشاره شد. يكي از نكات مستفاد از تأكيد مزبور، اشاره به ارزش و اهميت توحيدِ خالص و اندك بودن شمار موحدان ناب است.
توحيد، برخلاف پندار بيشتر مؤمنان كه آن را امري سهل دانسته و از اينرو خود را موحد و از شرك مصون ميپندارند، وصفي عالي و از دشوارترين اوصاف
^ 1 – ـ سورهٴ جمعه، آيات 6 ـ 7.
^ 2 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 18.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 96.
210
^ 1 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
^ 2 – ـ نهجالبلاغه، حكمت 228.
^ 3 – ـ سورهٴ فصّلت، آيات 6 ـ 7.
^ 4 – ـ التوحيد، ص 18.
^ 5 – ـ بحارالأنوار، ج 90، ص 175.
211
گونهاي كه اگر آسمانها و زمين در يككفه ميزان و كلمه طيبه «لاإلهإلاّالله» در كفه ديگر آن قرار گيرد آسمانها و زمين توان تحمّل آن را نداشته و از برابري با آن قاصرند: «لوأنّ السّماوات وعامريهنّ والأرضين السبع في كفّة ولا إلهإلّاالله في كفة مالت بهنّ لا إلهإلّاالله» 1
بحث روايي
1. دينِ محبوب خدا
قال رسول اللهص: ﴿بعثت بالحنيفية السمحة) 2
ـ عن ابن عباس قال: قيل يا رسول الله! أيّ الأديان أحبّ إلي الله؟ قال: ﴿الحنيفية السمحة) 3
ـ قال أبو عبدالله(عليه السلام): ﴿إن الحنيفة هي الإسلام) 4
اشاره: عدول از ضلال به هدايت، و انصراف از باطل به حق، و گريز از اعوجاج و گرايش به استقامت و… همگي در اسلام ناب ملحوظ است، از اينرو ملّت اسلام حنيفه است، چون حَنَف به معناي استقامت و ميل از باطل به حق است 5 و همين معنا با فطرت اصيل هماهنگ است، چنان كه در حديث قدسي ﴿خَلَقْتُ عبادي حُنفاء) 6 ملحوظ شده است.
^ 1 – ـ التوحيد، ص 30.
^ 2 – ـ الدر المنثور، ج 1، ص 338.
^ 3 – ـ همان.
^ 4 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 61.
^ 5 – ـ مجمع البحرين، ج 1 ـ 2، ص 588، «ح ن ف».
^ 6 – ـ همان.
212
2. جامعيت و جاودانگي دين حنيف
عن أبي جعفر(عليه السلام): «ما أبقت الحنيفة شيئاً حتي أنّ منها قصّ الشارب وقلم الأظفار والختان» 1
ـ ﴿ملّة إبرهيم حنيفاً﴾ وهي الحنفية العشر التي جاء بها إبراهيم(عليه السلام)، خمسة في البدن وخمسة في الرأس؛ فأما التي في البدن: فالغسل من الجنابة والطهور بالماء وتقليم الأظفار وحلق الشعر من البدن والختان؛ وأما التي فيالرأس: فطم الشعر وأخذ الشارب وإعفاء اللحي والسواك والخلال، فهذه لم تنسخ إلي يوم القيامة 2.
اشاره: لازم است عنايت شود كه امور ياد شده نه تفسير مفهومي حنيف است و نه حصر تطبيقي و مصداقي آن، بلكه در صدد ذكر برخي از سُنَن رايج و دستورهاي معروف آن است.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 61.
^ 2 – ـ تفسير القمي، ج 1، ص 391؛ البرهان، ج 1، ص 337.
213
بازدیدها: 206