والمُطَلَّقتُ یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ ثَلثَهَ قُرُوءٍ ولایَحِلُّ لَهُنَّ اَن یَکتُمنَ ما خَلَقَ اللهُ فی اَرحامِهِنَّ اِن کُنَّ یُؤمِنَّ بِاللهِ والیَومِ الاءاخِرِ وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فی ذلِکَ اِن اَرادُوا اِصلحًا ولَهُنَّ مِثلُ الَّذی عَلَیهِنَّ بِالمَعرُوفِ ولِلرِّجالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَهٌ واللهُ عَزیزٌ حَکیم (۲۲۸)
گزیده تفسیر
این آیه شش بخش دارد: ۱٫ مدت عدّه طلاق. ۲٫ وظیفه زنان در کتمان نکردن آنچه خدا در رحم آنان قرار داده است. ۳٫ حق رجوع شوهر در ایام عدّه در طلاق رجعی. ۴٫ حقوق متقابل زن و شوهر. ۵٫ تفوّق مرد بر زن. ۶٫ عزیز و حکیم بودن خدای سبحان.
زنان مطلّقه به طلاق رجعی یا باین در هر سنّ و وضعیتی که از جهت بلوغ، دخول، حیض شدن، بارداری و یائسگی باشند باید پس از طلاق تا سه طُهر خویشتنداری کنند و ازدواج نکنند.
بنابر اینکه «الف و لام» در «المطلّقات» برای عهد نباشد، چنان که
۲۴۴
شاهدی بر معهود بودن اقامه نشده است، مفید عموم است و همه گروههای زنان مطلّقه را دربرمیگیرد؛ ولی به قرینه «ثلاثه قروء» در آیه مورد بحث و نیز به دلالت برخی آیات دیگر، عموم ﴿والمُطَلَّقت﴾ تخصیص میخورد نه نسخ؛ و طبق آن، برخی زنان مطلّقه این عده طلاق را نخواهند داشت.
قید «باَنفسهنّ» گویای دشواری عدّه و صعوبت خویشتنداری زنان از ازدواج مجدد است و برای بیان اهمیت این مطلب، دو تأکید در آیه مورد بحث آمده است: حکم عدّه با جمله اسمیّه و نیز خبریّه امّا به قصد انشاء بیان شده است.
جمله ﴿اِن کُنَّ یُؤمِنَّ بِاللهِ والیَومِ الاءاخِر﴾ شرط نیست تا مفهوم داشته باشد، بلکه حکمی اخلاقی و برای تشویق به ایمان و التزام عملی به آن است.
زنان مؤمن به خدا و آخرت نباید حیض، طهر و حمل در رحم را کتمان کنند و گفته آنان در این موارد در صورت نبودن شواهد بر خلاف، حجت و معتبر است.
در طلاق رجعی، شوهر حق دارد در ایام عدّه زن بدون عقد جدید به او رجوع کند؛ ولی نباید قصدش اذیتکردن وی باشد، وگرنه حکم وضعی رجوع او صحّت است؛ لیکن حکم تکلیفی آن، حرمت.
زن و شوهر با هم حقوقی متقابل و متعادل دارند نه حقوق مساوی یا متجانس، زیرا زن و مرد دو صنف از انساناند نه دو نوع جدای از هم؛ و بحث از حقوق اختصاصی آنها در حقیقتِ انسان که مشترک است راه ندارد.
اسلام در توزیع مسئولیتهای خانوادگی و اجتماعی، با ملاحظه وضعیت بدنی و تواناییهای زن و مرد، برخی مسئولیتها مانند مدیریت خانواده را به مرد سپرده است و این به معنای فضیلت ذاتی مرد بر زن نزد خداوند نیست.
۲۴۵
تفسیر
مفردات
قروء: «قروء» جمع «قُرء» است ۱ که معنای حقیقی آن، از حیض به پاکی و از پاکی به حیض درآمدن است و چون «قرء» جامعِ طهر و حیضِ متعاقب آن است، به هر یک از این دو نیز اطلاق میشود. البته به زنی که حیض نمیشود یا حائض و نَفْسایی که خونش مستمر است، «ذات قُرء» اطلاق نمیشود، چون قُرء طهر و حیضِ متعاقب است، بنابراین ﴿والمُطَلَّقت… ثَلثَهَ قُرُوء﴾ یعنی عدّه طلاق، سه بار از طهر به حیض داخلشدن است ۲٫ نتیجه تحقیق راغب این است که منظور از ﴿ثَلثَهَ قُرُوء﴾ سه طهر باشد؛ نه سه حیض. برخی شواهد ادبی مانند مؤنث بودن عدد «ثلاثه» که باید معدود آن مذکر باشد و نیز کاربرد «قروء» به جای «أقراء» تأیید میکند که منظور «طهر» است نه حیض. وجه تأیید این دو قرینه در آیه خواهد آمد.
نکته: ۱٫ قرء از لغات اضداد است و به هر دو حالت طهر و حیض اطلاق میشود. «قرء» در لغت هم به معنای «جمع» آمده است و هم به معنای «جری». در حالت «طهر» خون در باطن جمع میشود تا در فرصت مناسب ریزش کند، از اینرو حالت «طهر» را «قرء» مینامند و در حالت «حیض» هم خون جریان و ریزش دارد، بدین جهت واژه «قرء» به این حالت نیز اطلاق میشود.
۲٫ چون ریشه اصلی قرء به معنای جمع است، چنانکه قرائت نیز از
^ ۱ – ـ المصباح، ص۵۰۱، «ق ر ء».
^ ۲ – ـ مفردات، ص۶۶۸، «ق ر أ».
۲۴۶
همین اصل است، قرآن را هم به مناسبت جمع آیات و سور به همین وصف میشناسند و تعبیر ﴿اِنَّ عَلَینا جَمعَهُ وقُرءانَه) ۱ مؤیّد آن است.
اَرحامهنّ: «اَرحام» جمع «رَحِم» به معنای زهدان است. به خویشاوندان نیز که از یک رحم به دنیا آمدهاند، هرچند با واسطه، رحم و ارحام میگویند ۲٫
بعولتهنّ: «بعوله» جمع «بَعْل» (شوهر) است که گاه از آن فعل میسازند و مصدر آن بُعوله است ۳٫ در تفاوت میان «بعل» و «زوج» گفتهاند: اطلاق بعل بر شوهر پس از آمیزش جنسی است، چون «بعال» به معنای نکاح است ۴ ؛ ولی زوج اعم است، چون تحقق زوجیّت، به صیغه عقد است.
اطلاق «بعل» به مردی که زن خود را طلاق داده است، به اعتبار حالت گذشته یا به اعتبار وصف آینده و رجوع پس از طلاق است.
للرّجال: «رجال» جمع رجل به معنای مرد است. به زنی که در برخی حالات همانند مرد باشد نیز «رَجُله» گویند ۵٫
برخی بر این باورند که اصل در این ریشه «رِجْل» به معنای «پا»ست و اطلاق «رَجُل» بر مرد نیز به مناسبت قوّتی است که دارد، چون مرد نوعاً قویتر و دارای تحرّک و تلاش بیشتر و در کارها مستقل و به خود متّکی است؛ گویا همواره برپای خود ایستاده است؛ برخلاف زن که بیشتر به مرد وابسته است.
در قرآن کریم نیز کاربرد «رجل» و «رجال» در مواردی است که خصوصیتی
^ ۱ – ـ سوره قیامت، آیه ۱۷٫
^ ۲ – ـ مفردات، ص۳۴۷، «ر ح م»؛ التحقیق، ج۴، ص۹۹، «ر ح م».
^ ۳ – ـ مفردات، ص۱۳۵، «ب ع ل».
^ ۴ – ـ معجم الفروق اللغویه، ص۱۰۴٫
^ ۵ – ـ مفردات، ص۳۴۴ و۳۴۵؛ «ر ج ل».
۲۴۷
که در این ریشه است ملحوظ باشد و آن خصوصیت، استقرار و خود محوری و اتکا به خود است، گرچه ادعایی یا تقدیری یا تلقینی باشد ۱٫
درجه: «دروج»، حرکت تدریجی با دقت و احتیاط است که ترقی مادی، معنوی [مکانی یا مکانتی] یا پیشرفت عملی در آن ملحوظ باشد، و «درجه» و «درج» مرتبهای از مراتب این حرکت صعودی است ۲٫
تناسب آیات
در ادامه بیان احکام برخی موضوعات شرعی، نوبت به ازدواج و مسائل خانوادگی رسید و در آیه پیشین ایلاء و حکم آن بیان شد و چون گاه ایلاء به طلاق میانجامد، در این مجموعه (آیات ۲۲۸ ـ ۲۴۲) احکام طلاق و برخی مسائل جانبی آن بیان میشود؛ مسائلی مانند عده طلاق، رجوع شوهر به زن در ایام عدّه، طلاق سوم و لزوم محلّل، شیردادن مادران مطلّقه به فرزندان شیرخوارشان، نفقه، خواستگاری از زن مطلّقه، مهریه زن پیش از آمیزش و پس از آن و وضعیت زن پس از درگذشت شوهر.
در خلال این مسائل از نماز و یاد خدا نیز سخن به میان میآید تا پشتوانهای برای اجرای احکام الهی باشد؛ به ویژه برای احکام طلاق که نوعاً عداوتآور و آمیخته به بغض است ۳٫
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ التحقیق، ج۴، ص۷۱، «ر ج ل».
^ ۲ – ـ همان، ج۳، ص۱۹۱ ـ ۱۹۲، «د ر ج».
^ ۳ – ـ ر.ک: المیزان، ج۲، ص۲۴۱؛ الاساس فی التفسیر، ج۱، ص۵۶۵؛ نظم الدرر، ج۱، ص۴۳۰؛ تفسیر البحر المحیط، ج۲، ص۲۰۲؛ التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص۱۱۲؛ مجمع البیان، ج۱ ـ ۲، ص۵۸۶؛ التفسیر المنیر، ج۲، ص۳۵۸٫
۲۴۸
عدّه طلاق
کلمه ﴿المُطَلَّقت﴾ جمع دارای الف و لام و از حیث اقسام طلاق، مطلق و از جهت زنان مطلّقه عام است و در صورتی که برای عهد نباشد، چنانکه دلیلی بر آن نیست، ظهور دارد که همه زنان مطلّقه به هر نوع طلاق، باید سه طُهر صبر کنند و ازدواج مجدّد نکنند؛ ولی هم اطلاق آن مقیّد شده و هم عموم آن تخصیص زده شده است: از کلمه ﴿ثَلثَهَ قُرُوء﴾ برمیآید که مراد از ﴿المُطَلَّقت﴾ زنان اهل عادتاند، پس این حکم، مطلّقه نابالغ و یائسه را که اهل قُرء نیستند، دربرنمیگیرد؛ اما اگر به سن یأس نرسیده باشد، باید در مدت ویژه خود (سه ماه) صبر کند، هرچند اهلعادت نباشد، چنان که خواهد آمد.
افزون بر مفهوم «ثلاثه قروء»، که شاهد داخلی است، آیاتِ ﴿والّءی یئِسنَ مِنَ المَحیضِ مِن نِسائِکُم اِنِ ارتَبتُم فَعِدَّتُهُنَّ ثَلثَهُ اَشهُرٍ والّءی لَم یَحِضنَ واولتُ الاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن یَضَعنَ حَملَهُنّ) ۱ و ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا نَکَحتُمُ المُؤمِنتِ ثُمَّ طَلَّقتُموهُنَّ مِن قَبلِ اَن تَمَسّوهُنَّ فَما لَکُم عَلَیهِنَّ مِن عِدَّهٍ تَعتَدّونَها) ۲ که حکم شش گروه از زنان مطلقه را بیان میکند، مخصص آیه مورد بحثاند؛ یعنی آیه نخست، حکم پنج صنف و آیه دوم، حکم یک دسته دیگر را روشن میکند.
حکم پنج طایفه نخست از منطوقِ ﴿والّئی یئِسنَ مِنَ المَحیضِ مِن نِسائِکُم اِنِ ارتَبتُم فَعِدَّتُهُنَّ ثَلثَهُ اَشهُر﴾ استفاده میشود؛ زنهایی که سنّشان از
^ ۱ – ـ سوره طلاق، آیه ۴٫
^ ۲ – ـ سوره احزاب، آیه ۴۹٫
۲۴۹
دوران حیض گذشته و دیگر عادت نمیبینند، ولی معلوم نیست که بر اثر یأس، عادت نمیشوند یا عوامل درونی مانع عادت آنها شده است، باید سه ماه عدّه نگه دارند و مفهوم ﴿اِنِ ارتَبتُم فَعِدَّتُهُنَّ ثَلثَه﴾ این است: زنهایی که بر اثر یأس عادت نمیشوند، عدّه ندارند.
شایان ذکر است که زمان یأس در زنهای غیر هاشمی پنجاهسال قمری و در زنان هاشمی، گذشتِ شصتسال قمری است.
براین پایه، صدر آیه با منطوق و مفهوم خود، دو گروه از زنان را از عموم ﴿والمُطَلَّقت﴾ در آیه مورد بحث، بیرون میکند.
همچنین جمله ﴿والّئی لَم یَحِضن﴾ مقیّد به این قید است: ﴿اِنِ ارتَبتُم فَعِدَّتُهُنَّ ثَلثَهُ اَشهُر﴾ که در جمله پیشین آمده است، پس از منطوق آن برمیآید که زنان مطلّقهای که عادت ندارند و معلوم نیست به جهت عدم بلوغ هنوز حیض نشدند یا به علت دیگر، باید سه ماه عدّه نگه دارند. نیز از مفهوم آن برمیآید زنان مطلّقهای که عادت ندارند و یقینی است که عدم حیض آنها به علّت عدم بلوغ است، عدّه ندارند، پس دو صنف دیگر از زنان مطلّقه نیز با منطوق و مفهوم عبارت پیشگفته، همراه با دو گروه پیشین، به نفی نفس عدّه یا به اثبات عدّه سه ماه، که از برخی جهات مخالف با عدّه سه طُهر است، از عموم ﴿المُطَلَّقت﴾ بیرون میروند.
همچنین بر پایه ﴿واولتُ الاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن یَضَعنَ حَملَهُن﴾، عدّه زن مطلّقه باردار، به زایمان اوست؛ اگر حادثه بارداری با حیض جمع نشود و کلمه ﴿ثَلثَهَ قُرُوء﴾ که در آیه مورد بحث آمده، قرینه متّصل باشد که مراد از ﴿والمُطَلَّقت﴾ زنان اهل قرء هستند، زنان باردار، تخصصاً بیرون میروند؛ ولی اگر قرینه بودن ﴿ثَلثَهَ قُرُوء﴾ پذیرفته نشود یا حیض با بارداری جمع شدنی
۲۵۰
باشد، چنانکه بعضی بر این باورند، عبارت ﴿واولتُ الاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن یَضَعنَ حَملَهُن﴾ نیز مخصص عموم ﴿المُطَلَّقت﴾ میشود.
بدینسان حکم پنج گروه از زنان مطلّقه را از این آیه میتوان استنباط کرد: ﴿والّءی یئِسنَ مِنَ المَحیضِ مِن نِسائِکُم اِنِ ارتَبتُم فَعِدَّتُهُنَّ ثَلثَهُ اَشهُرٍ والّءی لَم یَحِضنَ واولتُ الاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن یَضَعنَ حَملَهُنّ) ۱
دسته ششم از زنان مطلّقه کسانی هستند که شوهرانشان با آنها مباشرت زناشویی نداشتهاند. این گروه نیز به استناد آیه ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا نَکَحتُمُ المُؤمِنتِ ثُمَّ طَلَّقتُموهُنَّ مِن قَبلِ اَن تَمَسّوهُنَّ فَما لَکُم عَلَیهِنَّ مِن عِدَّهٍ تَعتَدّونَها) ۲ «عدّه» ندارند و پس از طلاق میتوانند بدون درنگ با مرد دیگری ازدواج کنند.
خلاصه: به استناد آیات پیشگفته، شش گروه از زنان مطلّقه از عموم ﴿والمُطَلَّقت﴾ بیروناند: ۱٫ زنانی که عادت نمیشوند و در یأس آنها تردید است. ۲٫ زنان یائسه. ۳٫ زنانی که عادت نمیشوند و در بلوغ آنها تردید است. ۴٫ زنان غیر بالغ. ۵٫ زنان باردار. ۶٫ زنانی که با شوهرانشان مباشرت زناشویی نداشتهاند. گروه اول و سوم به جای سه طهر، سه ماه عده تربّص و درنگ دارند. گروه دوم و چهارم و ششم، اصلاً عده ندارند و گروه پنجم تا زمان وضع حمل عده نگهمیدارند. غیر از این شش گروه، بقیه زنان مطلّقه، مشمول عموم ﴿والمُطَلَّقتُ یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ ثَلثَهَ قُرُوء﴾ بوده و باید سه طهر عده نگهدارند.
^ ۱ – ـ سوره طلاق، آیه ۴٫
^ ۲ – ـ سوره احزاب، آیه ۴۹٫
۲۵۱
مراد از «ثلاثه قروء»
مراد از ﴿ثَلثَهَ قُرُوء﴾ که زمان عده را بیان میکند، سه طُهر است نه حیض؛ به شهادت آیه ﴿یاَیُّهَا النَّبی اِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقوهُنَّ لِعِدَّتِهِنّ) ۱ که طلاق را در حال طهر جایز میداند نه در حال حیض، زیرا «لام» در ﴿لِعِدَّتِهِنّ﴾ به معنای نزد و وقت است؛ مانند «لام» در آیه ﴿اَقِمِ الصَّلوهَ لِدُلوکِ الشَّمسِ اِلی غَسَقِ الَّیل) ۲ و مراد از «عدّه»، «طُهر» است، چون به اتّفاق فقها طلاق در حال حیض، بدعت و باطل است ۳٫
بعضی دو شاهد ادبی ارائه کردهاند:
۱٫ کلمه ﴿ثَلثَه﴾ مؤنث است و عدد از شماره سه تا ده، در معدودِ مذکّر، مؤنّث است و در معدودِ مؤنّث، مذکّر، پس اگر ﴿قُرُوء﴾ جمع قرء به معنای حیض باشد، باید به جای ﴿ثَلثَهَ قُرُوء﴾، «ثلاث قروء» گفته میشد، زیرا «حیض» مؤنّث معنوی و مذکّر لفظی است، پس ﴿ثَلثَهَ قُرُوء﴾ با «قُرء» به معنای «طُهر» هماهنگ است، زیرا «طُهر» در لفظ و معنا مذکّر است ۴٫ این مطلب را ابن العربی در الاحکام از علمای مالکیه حکایت کرده است ۵٫ برخی بر آن استدلال چنین نقد کردهاند: تذکیر و تأنیث یا در مسمّاست، اگر حقیقی باشد؛ یا در اسم است، چنانچه با علامت تأنیث لفظی همراه باشد؛ یا اجرای
^ ۱ – ـ سوره طلاق، آیه ۱٫
^ ۲ – ـ سوره اسراء، آیه ۷۸٫
^ ۳ – ـ ر.ک: جواهر الکلام، ج۳، ص۲۶۲٫
^ ۴ – ـ ر.ک: التفسیر المنیر، ج۲، ص۳۲۳٫
^ ۵ – ـ احکام القرآن، ابن العربی، ج۱، ص۱۸۵٫
۲۵۲
اسم بر اعتبار تأنیث مقدر مانند اسم بِئر؛ و در اینجا چنین نیست ۱٫
۲٫ کاربرد جمع کثرت ﴿قُرُوء﴾ به جای جمع قلّت «أقراء» برای کلمه ﴿ثَلثَه﴾، زیرا «أقراء» نوعاً برای حالت حیض و عادت است؛ مانند حدیث دعی الصلاه أیّام أقرائک ۲ و استفاده از ﴿قُرُوء﴾ به جای آن، نشان میدهد که مراد از ﴿ثَلثَهَ قُرُوء﴾ سه طُهر است، وگرنه آوردن جمع قلّتِ «أقراء» مناسبتر بود ۳٫ برخی همانند زمخشری قرء را حیض دانسته و گفته است: سه ماه به جای سه حیض است، زیرا غرض اصلی در عده همانا استبراء رحم است و آن با حیض معلوم میشود نه با طهر ۴٫
تأکید بر خویشتنداری زنان مطلّقه
در ﴿والمُطَلَّقتُ یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ ثَلثَهَ قُرُوء﴾، دو تأکید هست که از لزوم اهتمام به خویشتنداری زنان در ایام عدّه طلاق حکایت میکند:
۱٫ جملهای خبری است که به داعی انشا آمده است و در بیان طلب، قویتر از جمله انشایی است؛ مانند جمله «رحمک الله» که در شدت درخواست به حدّی است که گویا خدا رحمت کرده است.
۲٫ حکم عدّه با جمله اسمی بیان شده است که از جمله فعلی رساتر است، پس خویشتنداری زن در زمان عدّه، کاری مهم و دشوار است و خدای سبحان با تأکید، آن را از زنان خواسته است.
^ ۱ – ـ تفسیر التحریر و التنویر، ج۲، ص۳۷۲٫
^ ۲ – ـ الکافی، ج۳، ص۸۳ و۸۸؛ الکشاف، ج۱، ص۲۷۱٫
^ ۳ – ـ ر.ک: الکشاف، ج۱، ص۲۷۲؛ الجامع لاحکام القرآن، مج۲، ج۳، ص۱۰۸ ـ ۱۰۹٫
^ ۴ – ـ الکشاف، ج۱، ص۲۷۱، با تحریر اندک.
۲۵۳
دشواری خویشتنداری زنان در ایام عدّه از قید ﴿بِاَنفُسِهِنّ﴾ به دست میآید، زیرا اصل تربّص و انتظار، در آیه پیش برای مردان ایلا کننده نیز ذکر شد؛ ولی در اینجا برای زنان با افزودن قید ﴿بِاَنفُسِهِنّ﴾ آمده است. دلیل این تقیید در عده طلاق و عدم تقیید در جریان ایلاء، این است که در «ایلاء»، مرد خواستار عدم مباشرت است و برای او خویشتنداری دشوار نیست؛ اما در عدّه طلاق، زن خواستار ازدواج مجدد است و نگهداشتن عدّه و خویشتنداری از ازدواج برای وی کاری دشوار است و به تعبیری که از کشاف برمیآید مردان مطمح نظر زناناند. چون زنها نسبت به مردان طامحاند، در اینجا به عبارت «اَنفسهن» عنایت شد ۱٫ در تأیید گفته شده است: لذا در تربّص چهار ماه: ﴿لِلَّذینَ یُؤلونَ مِن نِسائِهِم تَرَبُّصُ اَربَعَهِ اَشهُر) ۲ کلمه انفس نیامده است، چون در آنجا محور مرد است نه زن؛ و مرد اگر اظهار کند، نقص نیست.
تذکّر: حکمتهای فراوانی برای تشریع عدّه جهت زن مطلقه هست که بعضی از متأخّران گوشهای از آن را گوشزد کردهاند ۳٫
حرمت کتمان محتوای رحم
عبارت ﴿ما خَلَقَ اللهُ فی اَرحامِهِنّ﴾ مطلق است و طُهر و حیض یا وجود حمل در رحم را دربرمیگیرد،چنان که سخن امام صادق(علیهالسلام) که فرمود: خدا سه امر را به زنان واگذارده است: حیض و طهر و حمل ۴ ، مؤید این اطلاق است.
^ ۱ – ـ الکشاف، ج۱، ص۲۷۱٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۲۶٫
^ ۳ – ـ تفسیر المنار، ج۲، ص۳۷۱ ـ ۳۷۲٫
^ ۴ – ـ مجمع البیان، ج۱ ـ ۲، ص۵۷۴؛ وسائل الشیعه، ج۲۲، ص۲۲۲٫
۲۵۴
آری مصداق بارز ﴿ما خَلَقَ اللهُ فی اَرحامِهِنّ﴾ حمل است و از طرف دیگر طُهر و حیض از عوارض ارحاماند و به اندازه «حمل» مشمول ﴿ما خَلَقَ اللهُ فی اَرحامِهِنّ﴾ نیستند، هرچند همگی مندرج تحت اطلاقاند، بنابراین زنان مطلّقه حق ندارند امور یاد شده را کتمان کنند و بپوشانند: ﴿ولایَحِلُّ لَهُنَّ اَن یَکتُمنَ ما خَلَقَ اللهُ فی اَرحامِهِنّ﴾.
حجّیت قول زن
همانگونه که اصل طلاق و بعضی از مسائل دیگر خانواده به دست مرد است، اعلام زمان حمل و طُهر و حیض نیز به دست زن است و سخن او در این موارد پذیرفته است، چنانکه آیه مورد بحث به نحو التزام بر حجّیت قول زن دلالت میکند، زیرا برای زن پوشاندن محتویات رحم حرام است، بلکه باید آن را آشکار کند و اگر قول زن حجّت نباشد، اظهار و عدم اظهار او بیاثر است. روایت پیشگفته از امام صادق(علیهالسلام) نیز مؤید همین مطلب است.
تذکّر: حجیّت قول زن نسبت به امور سهگانه نظیر حجیّت اصل ید، اِخبار ذو الید و… برای همگان است و به محکمه و ارزیابی حاکم شرع نیازی ندارد، بنابراین اگر اعلام مزبور بر زن در جریان عادی واجب باشد و برای معاشران وی حجت نباشد، چنین تکلیفی بیثمر است.
همچنین به دو دلیل دیگر نیز میتوان استناد کرد:
۱٫ عُسر و حرج: بسیاری از احکام زوجیت مربوط به حالات درونی زنان است و عدم حجّیت سخن زن در این گونه از موارد، سبب عسر و حرج است، زیرا اقامه بیّنه شرعی و آزمایشهای فنی برای همگان مقدور نیست.
۲٫ فحوای قاعده ید: در جایی که گزارش ذوالید، درباره طهارت و
۲۵۵
نجاست اشیایی که در اختیار دارد حجّت است، اِخبار او از درون خودش حتماً حجّت است، بنابراین گزارش زن از محتوای رحم خود باید پذیرفتهشود.
شایان ذکر است که دلیل اصلی اعتبار قول زن، همان مفهوم التزامی آیه ﴿ولایَحِلُّ لَهُنَّ اَن یَکتُمنَ ما خَلَقَ اللهُ فی اَرحامِهِنّ﴾ و روایتی از امام صادق(علیهالسلام) است و ادله دیگر، مؤیدند، هرچند برخی از مفسّران بزرگوار آنچه را امینالاسلام طبرسی نقل کرده است ۱ قابل استناد ندانستهاند، زیرا چنین حدیثی پیدا نشده، مگر آنچه در تفسیر علی بن ابراهیم قمی آمده است که آن نیز معلوم نیست روایت باشد ۲٫
تلفیق تعلیم با تزکیه
قرآن کریم تعلیم قوانین را با تزکیه نفوس همراه میکند و حکم تربیتی را کنار حکم فقهی میآورد، چنانکه در آیه مورد بحث ایمان به خدا و روز قیامت را که صبغه تزکیه دارد در کنار حرمت کتمان آورده است که حکم فقهی است: ﴿ولایَحِلُّ لَهُنَّ اَن یَکتُمنَ ما خَلَقَ اللهُ فی اَرحامِهِنَّ اِن کُنَّ یُؤمِنَّ بِاللهِ والیَومِ الاءاخِر﴾.
جمله ﴿اِن کُنَّ یُؤمِنَّ بِاللهِ والیَومِ الاءاخِر﴾ شرط نیست، بلکه برای تشویق به ایمان و تأکید بر حرمت کتمان آمده است، ازاینرو مانند قید ﴿اِن اَرَدنَ تَحَصُّنًا﴾ در آیه ﴿ولاتُکرِهوا فَتَیتِکُم عَلَی البِغاءِ اِن اَرَدنَ تَحَصُّنا) ۳ مفهوم ندارد.
^ ۱ – ـ مجمع البیان، ج۱ ـ ۲، ص۵۷۴٫
^ ۲ – ـ آلاء الرحمن، ج۱، ص۳۸۴٫
^ ۳ – ـ سوره نور، آیه ۳۳٫
۲۵۶
بر این اساس، آیه دلالت ندارد که زنان بیایمان میتوانند آنچه را در رحم دارند از شوهرانشان بپوشانند؛ یا سخن زنان بیایمان درباره محتوای رحم خود حجّت نیست، چنانکه وقتی گفته میشود «اگر به سلامتی خود علاقهمندید، فلان غذا را نخورید»، معنایش این است که آن غذا زیانبار است؛ چه به سلامت خود علاقهمند باشید یا نباشید؛ یا وقتی گفته میشود. «چنانچه به قیامت اعتقاد دارید، دروغ نگویید»، بدین معنا نیست که اگر به قیامت اعتقاد ندارید، میتوانید دروغ بگویید، بلکه دروغ برای همه افراد مؤمن و غیرمؤمن، حرام و زیانبار است.
نتیجه اینکه قید ﴿اِن کُنَّ یُؤمِنَّ بِاللهِ والیَومِ الاءاخِر﴾ در کنار بیان حکمِ فقهی حرمت کتمان، برای تشویق به ایمان و بیان پشتوانه رعایت حکم عدّه است که برای زنان امری ناخوشایند و نیز تأکیدی بر حرمت کتمان است.
جواز رجوع در طلاق رجعی
برپایه ظاهر ﴿وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فی ذلِک﴾ شوهر میتواند در زمان عدّه طلاق رجعی به همسرش بازگردد و به عقد جدید نیاز ندارد؛ ولی چون حکم جواز رجوع در عدّه، فقط در طلاق رجعی است و ضمیر در ﴿وبُعولَتُهُنّ﴾ به ﴿المُطَلَّقت﴾ در صدر آیه باز میگردد که اعم از طلاق رجعی و بائن است، پس ضمیر (هنّ) در صورت عام بودن ﴿المُطَلَّقت﴾ باید به بعضی از مطلّقات برگردد که از طلاقشان رجعی است و معنای آیه چنین میشود: «و بعوله الرجعیّات منهنّ».
این قاعده را «استخدام» مینامند؛ یعنی از ضمیر معنایی جز معنای مرجع قصد میشود، چنانکه مراد از (هنّ) در ﴿وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنّ﴾ مطلّقات
۲۵۷
رجعی است؛ اما مرجع ضمیر یعنی ﴿المُطَلَّقت﴾ معنایی عام دارد و شامل مطلّقات بائن نیز هست ۱٫
شایان ذکر است که اگر در ادلّه شرعی، صنعت ادبی استخدام به کار رود، در علم اصول بحث میشود که آیا ضمیری که به مرجع عام بازمیگردد، مخصّص عام است یا حکم جدیدی را بیان میکند. البته اگر مقصود از ﴿المُطَلَّقت﴾ طبق برخی از شواهد، خصوص مطلّقههای رجعی باشد، دیگر سخن از صنعت استخدام نیست و تخصیص عام با رجوع ضمیر خاص هم مطرح نخواهد شد.
چنانچه ﴿بُعولَتُهُنّ﴾ را مخصّص ﴿المُطَلَّقت﴾ بدانیم، حکم عدّه زنانی را که با طلاق بائن از شوهرشان جدا شدهاند، نمیتوان از آیه مورد بحث فهمید؛ ولی اگر آن را مخصّص ندانیم که حق هم همین است، ﴿المُطَلَّقت﴾ به عموم خود باقی است و همه مطلّقات به جمیع انواع طلاق را دربر میگیرد و ضمیر (هنّ) در ﴿بُعولَتُهُنّ﴾ برای بیان حکم جدیدی درباره مطلّقات رجعی است و اصل حکم جدید درباره روابط زن و شوهر، پس از طلاق است.
حالات زن و شوهر پس از طلاق
حالات زن و شوهر پس از طلاق، سه شکل دارد: ۱٫ براساس «المطلّقه الرجعیه زوجه»، که از نصوص اصطیاد شده است و مورد پذیرش فقهاست در طلاق رجعی، رابطه زن و شوهر به طور کامل گسیخته نیست و تمام احکام زوجیّت به قوّت خود هست، زیرا این دلیل بر ادلّه مبیّن احکام زوجیّت، حاکم
^ ۱ – ـ ر.ک: مجمع البیان، ج۱ ـ ۲، ص۵۷۴؛ المیزان، ج۲، ص۲۳۱ ـ ۲۳۲؛ مختصرالمعانی، ص۲۷۲٫
۲۵۸
است و در موضوع توسعه میدهد ۱٫
بر این پایه، هر اثر یا حکم خاصی مانند نفقه و پوشاک… که برای زوجه هست، طبق دلیل «المطلّقه الرجعیه زوجه»، برای زن در عده طلاق رجعی نیز ثابت است، مگر آنکه با دلیل خاص، اثر یا حکم خاصی نفی شود، چنانکه احکام مربوط به مرد نیز در زمان عدّه پابرجاست.
برای مثال، مرد در طلاق رجعی در دوران عدّه همسرش نمیتواند با خواهر زنش ازدواج کند، زیرا زنی که در عدّه است، هنوز همسر وی است و ازدواج با خواهر زن به دلیل آیه ﴿حُرِّمَت عَلَیکُم… واَن تَجمَعوا بَینَ الاُختَینِ اِلاّما قَد سَلَف) ۲ حرام است.
همچنین در طلاق رجعی، شوهر میتواند در زمان عدّه به زن خود بازگردد و برای رجوع، عقد جدید لازم نیست؛ از طرف دیگر مردان بیگانه در ایام عده حقّ ازدواج با مطلّقه رجعی را ندارند: ﴿وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فی ذلِک﴾ حتی مردان اجنبی حق خواستگاری از مطلّقه رجعیّه را ندارند، زیرا در طلاق رجعی و ایّام عدّه، زن مطلّقه در حکم زن شوهردار است.
بر این اساس، روشن میشود که کلمه ﴿اَحَقّ﴾ در آیه مورد بحث، به معنای «حقیق» است و به دیگر سخن، هیئت «أفعل» برای تعیین است نه تفضیل، زیرا در طلاق رجعی تا زمانی که زن در عدّه است، هرگونه ارتباط بیگانه با وی حرام و فقط ارتباط با شوهرش برای او جایز است. افزون بر این، تعبیر «ردّ» درباره کسی درست است که پیش از طلاق، شوهرِ زنِ مطلّقه بوده است و درباره بیگانگان صدق نمیکند.
^ ۱ – ـ ر.ک: جواهر الکلام، ج۴، ص۵۵٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۲۳٫
۲۵۹
گفتنی است که «افعل التفضیل» در موارد دیگری نیز معنای تعیینی دارد؛ مانند: أ. ﴿اَحَقّ﴾ در آیه ﴿اَفَمَن یَهدی اِلَی الحَقِّ اَحَقُّ اَن یُتَّبَعَ اَمَّن لایَهِدّی اِلاّ اَن یُهدی) ۱ که به قرینه عقلی به معنای «حقیق» است. ب. ﴿اَولی﴾ در آیه ﴿واولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولی بِبَعضٍ فی کِتبِ الله) ۲ که به قرینه نقلی، به معنای سزاوار است نه سزاوارتر.
۲٫ در طلاق بائن و در طلاق رجعی، پس از پایان یافتن عدّه، شوهر پیشین زن با سایر مردان بیگانه یکسان است و فقط با عقد جدید میتواند دوباره به همسر گذشته خود بازگردد و چون پس از گذشت زمان عدّه، طلاق رجعی طلاق بائن میشود، زن در انتخاب همسر جدید آزاد است و دیگران نیز میتوانند از وی خواستگاری کنند.
۳٫ گاه پیوند زناشویی چنان گسیخته میشود که بر زن حرام است موقّت یا همیشگی با همسر پیشین خود ازدواج کند: حرمت موقّت برای زنی است که همسرش او را برای بار سوم طلاق دهد؛ در این حالت زن باید با مرد دیگری ازدواج کند و نیز با او مباشرت زناشویی داشته باشد؛ سپس در صورت طلاق و پایان یافتن دوران عدّه، میتواند با همسر پیشین خود ازدواج کند: ﴿فَاِن طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِن بَعدُ حَتّی تَنکِحَ زَوجًا غَیرَه) ۳
همچنین حرمت ابدی، برای زنی است که نُه بار، همسرش او را طلاق دهد که دیگر هیچ راه بازگشت و ازدواج مجدد نیست. حرمت ابدی مصادیق دیگری هم دارد که در آیات بعدی خواهد آمد.
^ ۱ – ـ سوره یونس، آیه ۳۵٫
^ ۲ – ـ سوره انفال، آیه ۷۵٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۲۳۰٫
۲۶۰
شرط رجوع شوهر به همسر
از مفهوم جمله شرطیه ﴿اِن اَرادُوا اِصلحًا﴾ در آیه مورد بحث برمیآید که رجوع شوهر در زمان عدّه، هنگامی جایز است که شوهر قصد اضرار به زن را نداشته باشد، زیرا جمله شرطی مفهوم دارد، گرچه مفهوم آن فقط بیان حکم تکلیفی عدم جواز رجوع است؛ نه حکم وضعی بطلان رجوع.
قرآن کریم از رجوع شوهر با انگیزه زیان رساندن به همسر پیشین نهی کرده است: از منطوق آیه ﴿واِذَا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَاَمسِکوهُنَّ بِمَعروفٍ اَو سَرِّحوهُنَّ بِمَعروفٍ ولاتُمسِکوهُنَّ ضِرارًا لِتَعتَدوا) ۱ برمیآید که شوهر باید طبق موازین عقل وعدل و احسان و عرف با زن خود زندگی کند؛ یا طبق همان معیارها زن را آزاد سازد و نباید با قصد ضرر زدن، وی را سرگردان و اسیر خود کند، پس اگر شوهر با انگیزه دربند کردن و اسیر ساختن زن در زمان عدّه به او بازگردد، کار حرامی انجام داده است، گرچه از نظر حکم وضعی، رجوعش صحیح است.
حقوق متقابل زن و شوهر
وظایف و اختیارات زن و شوهر به صورت متقابل است: ﴿ولَهُنَّ مِثلُ الَّذی عَلَیهِنَّ بِالمَعرُوف﴾ و تماثل حقوق که در این بخش از آیه آمده است، در اصل حق است؛ نه تساوی یا تجانس در حقوق، زیرا از کلمه «مِثْل» بیش از اثبات اصل حقوق برنمیآید.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۳۱٫
۲۶۱
لزوم رفتار پسندیده شوهر با زن
از ابن عباس نقل شده است که ما زنان را در جاهلیت چیزی نمیشمردیم و با ظهور اسلام حق آنان را فهمیدیم؛ گویا اهل مکه خشنتر از اهل مدینه بودهاند، زیرا اهل مدینه از اَزْدِ یمناند و یمن از لحاظ تمدّن قدیمترین بلد عرب است که دارای حضارت بوده و در آنان رقّت فراوان یافت میشده است ۱٫
آنچه را عقل و نقل به رسمیّت بشناسد، معروف نام دارد و به عکس آن، منکر (ناشناخته) گفته میشود. قرآن کریم در تبیین عوامل تشکیل خانواده و تحکیم اساس آن، دو اصل مهم را ذکر میکند: ۱٫ محبّت و مودّت عاقلانه به یکدیگر و گذشت کریمانه از اشتباهات همدیگر: ﴿وجَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّهً ورَحمَه) ۲ ﴿هُنَّ لِباسٌ لَکُم واَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) ۳ ﴿واِن تَعفوا وتَصفَحوا وتَغفِروا فَاِنَّ اللهَ غَفورٌ رَحیم) ۴
۲٫ به مردان که مدیر خانوادهاند، دستور میدهد که با زنان خود با نیکی رفتار کنند: ﴿وعاشِروهُنَّ بِالمَعروف) ۵ و حقوق آنها را به شکل پسندیده یعنی مورد تأیید عقل و نقل، رعایت کنند: ﴿ولَهُنَّ مِثلُ الَّذی عَلَیهِنَّ بِالمَعرُوف﴾.
غرض آنکه معنای زندگی مشترک زن و مرد نظیر شرکت سهامی یا تعاونی برای تجارت و مانند آن نیست، بلکه هماهنگی عفیفانه و مهربانانه برای مظهریت خدای سبحان و خلافت الهی خود و فرزندی است که پدر و مادر
^ ۱ – ـ تفسیر التحریر و التنویر، ج۲، ص۳۷۸٫
^ ۲ – ـ سوره روم، آیه ۲۱٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۱۸۷٫
^ ۴ – ـ سوره تغابن، آیه ۱۴٫
^ ۵ – ـ سوره نساء، آیه ۱۹٫
۲۶۲
مجرای فیض خالقیت اویند.
مرد، مدیر خانواده
مرد از برخی جهات بر زن مزیت دارد؛ بر پایه ﴿ولِلرِّجالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَه﴾ و به استناد اینکه مراد از این برتری به دلیل سیاق آیات که بیانگر احکام خانواده است، مدیریت خانواده است. آنچه خدای حکیم قرار داده است، بر محور حکمت است و هیچ جهل و نقدی آنرا تهدید نمیکند، چنانکه در سایه عزّت و اقتدار گسترده خدا هیچ عاملی آن را تحدید نمیکند.
تغییر سیاق و کاربرد واژه «رجال»، به جای الفاظی مانند «بعول» یا «ازواج» و مشابه آنها و نیز نیاوردن ضمیر مذکّر، نشان میدهد که صرف شوهر بودن برای به دست گرفتن زمام خانواده کافی نیست، بلکه شوهر باید مردانگی داشته باشد. مشتقات این واژه حاکی از قوت و توانایی است ۱ ، بنابراین، طبق این آیه ملاک برتری مرد بر زن و قرار داشتن مدیریت خانواده به دست مرد، مرد بودن و مردانگیداشتن است نه صرف زوجیت و شوهر بودن، چنان که فرمود: ﴿اَلرِّجالُ قَوّمونَ عَلَی النِّساء) ۲
رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) خطاب به مردی فرمود: تازیانهات را در جایی بیاویز که خانوادهات آن را ببینند: «علّق سوطک حیث یراه أهلک» ۳ یعنی باید
^ ۱ – ـ این نکته در بسیاری از تفسیرها آمده است؛ مانند التبیان، ج۲، ص۲۴۱؛ مجمع البیان ج۲۱، ص۵۷۵؛ التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص۹۴ ـ ۹۵؛ آلاء الرحمن، ج۱، ص۳۸۵٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۳۴٫
^ ۳ – ـ الجامع لاحکام القرآن، مج۶، ج۱۱، ص۱۰۹؛ فیض القدیر، ج۴، ص۴۲۹٫
۲۶۳
خانواده از مردانگی مرد حساب ببرند، زیرا کسی که قدرت دفاع از کیان خانواده و نیروی حمایت بیدریغ از حوزه استحفاظی خود را داراست، شایسته تدبیر خانواده است و اهل خانه نسبت به زعامت وی حریم میگیرند؛ نه از بدزبانی یا خشونت او.
تذکّر: ۱٫ درباره ﴿ولِلرِّجالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَه﴾ وجوه فراوانی ارائه شده است که بهترین آن توان مدیریتی مرد است. قرطبی از حمید نقل کرده است که مقصود از درجه برتری مرد بر زن همانا «لحیه» است؛ آنگاه گفته است: اگر نقل صحیح باشد، آن منقول ضعیف است (بلکه رسخ و فسخ و مسخ و نسخ معارف دینی است) و سپس از ابن العربی (نه ابن عربی) نقل کرده است: طوبی لعبدٍ أمسک عمّا لا یعلم خصوصاً فی کتاب الله ۱٫
۲٫ مقصود از رجال شوهران ازواج است نه شوهران سابق مطلّقات؛ یعنی ضمیر ﴿عَلَیهِنّ﴾ به ازواج مفهوم در اثناء بازمیگردد؛ نه مطلقات که رابطه آنها با رجال گسیخته شده است.
تقسیم کار در اسلام
در مسائل اجرایی باید با توافق افراد، مدیر خاص تعیین شود، زیرا با افکار گوناگون کارها به سرانجام نمیرسد. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: هرگاه سه نفر با هم مسافرت کردند، باید یک نفر را از میان خود به امارت قافله برگزینند: إذا کنتم ثلاثه فی سفر، فأمّروا أحدکم ۲ ، بنابراین اصل تقسیم کار و انتخاب مدیر مناسب برای تصدّی امور، امری پذیرفته شده است.
^ ۱ – ـ الجامع لاحکام القرآن، مج۲، ج۳، ص۱۱۶؛ احکام القرآن، ابن العربی، ج۱، ص۱۸۸٫
^ ۲ – ـ المحجّه البیضاء، ج۴، ص۵۸٫
۲۶۴
در امور مشترک خانواده نیز شخص معیّنی باید مسئولیت را برعهده بگیرد. زندگی مشترک دو نفر بدون مسئولِ معیَّن اداره نمیشود. البته محور مسئولیت باید مشخص باشد. اسلام نیز با مراعات وضعیت بدنی زن و مرد و تفاوتهای روانی آندو، کارها را قسمت کرده و مدیریت خانواده را به مرد سپرده است، چون تأمین نیازهای گوناگون خانواده برعهده اوست: ﴿اَلرِّجالُ قَوّمونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعضَهُم عَلی بَعضٍ وبِما اَنفَقوا مِن اَمولِهِم) ۱
در زندگی مشترک حضرت امیرمؤمنان(علیهالسلام) و حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهراٍّ، پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) کارها را قسمت کردند: کارهای بیرون منزل را به امیرمؤمنان(علیهالسلام) و کارهای درون منزل را به همسرشان واگذاردند ۲٫
شایان ذکر است که مسئولیتهای اجرایی جامعه براساس کارآیی لازم هر یک از زن و مرد و به حکم خداوند قسمت شده است: ﴿بِما فَضَّلَ اللهُ بَعضَهُم عَلی بَعض﴾ و این تخصیص به معنای وجود کمال ذاتی در مرد یا نقص ذاتی در زن نیست، ازاینرو تصدی امور اجرایی نباید در مردان غرور یا در زنان حقارت پدید آورد، زیرا ملاک برتری تقواست و هر کس در برابر مسئولیت خود متعهد باشد، به مقام تقوا میرسد. انسانهای ضعیف که وظایف الهی را در همان مرحله ضعف انجام میدهند، از انسانهای قوی که در انجام وظایف خود سستی میکنند برترند.
غرض آنکه از نظر مباحث حکمت نظری و بود و نبود، برخی از امورْ مایه تفاوت مرد و زناند و مرد از این جهت قویتر از زن است، از اینرو مسئولیت
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۳۴٫
^ ۲ – ـ بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۱ و۸۱؛ مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸٫
۲۶۵
مناسب آن بر عهده مرد است و از دیدگاه مباحث حکمت عملی و باید و نباید، امتیازی بین این دو صنف نیست و هر کدام با تقواتر باشند مقرّبترند.
اشارات و لطایف
۱٫ عدم امتیاز مردان و زنان در امور معنوی
راه تقرّب به خداوند فقط تقواست: ﴿اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اَتقکُم) ۱ و در رسیدن به مراحل تقوا و تحصیل کمالات اعتقادی و اخلاقی و عمل صالح و انجامدادن کارهای شایسته، مردان هیچ امتیازی بر زنان ندارند؛ بهدیگر سخن، به دست آوردن کمالاتِ علمی و عملی، «مشروط به مرد بودن» نیست، چنانکه «ممنوع به زن بودن» نیست؛ یعنی نه ذکورت «شرطِ» کمال است و نه اُنوثت «مانعِ» آن، زیرا تحصیل کمالات کار روح انسان است که چون مجرد از ماده است، مذکّر یا مؤنّث ندارد.
فراهم نشدن شرایط و امکانات و معلم و مزکّی و مهذِّب نفوس برای زنان و عقب ماندن آنان از قافله، حاکی از کمبود استعداد زن نسبت به مرد نیست. اثبات این مطلب، رهین کتابی جداست و آنچه در حوصله بحث کنونی میگنجد، گذرا در بخش عقل و نقل اجمالاً اشاره میشود:
أ. بخش یکم یعنی عقل: این بخش بر برخی مبانی تصوری و تصدیقی مطلب متوقف است:
یک. انسان هویت ملتئم از روح و بدن است.
دو. روح انسانی تجرد نفسی دارد نه عقلی؛ یعنی در بخشی از کارها
^ ۱ – ـ سوره حجرات، آیه ۱۳٫
۲۶۶
محتاج به بدن است؛ برخلاف تجرد عقلی، زیرا عقل مجرّد همه شئون را خود برعهده دارد.
سه. اصالت در انسان از آنِ روح مجرد اوست و بدن ابزار (طبیعی نه صناعی) وی است.
چهار. قوّت و ضعف بدن و شئون بدنی، سهم تعیین کنندهای در کارهای روح دارند، چون با ابزار قوی کار نیرومند و با ابزار ضعیفْ کار سست انجام میگیرد.
پنج. روح انسانی از ذکورت منزّه و از انوثت مبرّاست، زیرا مجرّد، از ویژگی مادی قداست دارد.
شش. روح انسانی بنا بر آفرینش او قبل از خلقت بدن که از اقدمین، افلاطون و همفکران وی و از متأخران شارح حکمت اشراق قطب شیرازی و هممشربان او بر آناند از مرد و زن بودن منزّه است؛ و بنابر آفرینش آن همراه با خلقت بدن که از قدما شیخ رئیس و از متأخران، خواجه طوسی و هماندیشان آنان بر آناند از ذکورت و انوثت مبرّاست؛ و براساس جسمانیّهالحدوث و روحانیّه البقا بودن آن که در بدء پیدایش با بدن مادی پیوند و اتحاد جسمانی و بعد از تجرّد یا حرکت جوهری با او تعلّق تدبیری دارد نه اتحاد جسمانی، از زن و مرد بودن مبرّا بوده و هست؛ یعنی در مرحله جسمانی بودن که مقطع حدوث روح است، نه مذکر است و نه مؤنّث، که دلیل آن بدین شرح است:
یکم. ترکیب روح و بدن تکوینی است نه صناعی؛ و حقیقی است نه اعتباری.
دوم. این ترکیب تکوینی و حقیقی اتحادی است نه انضمامی.
۲۶۷
سوم. اتّحاد غیر از وحدت است، چون در وحدت یک مفهوم یا یک عنوان و معنا به یک وجود موجود است و در اتحاد، دو مفهوم یا بیشتر و دو عنوان یا افزونتر به یک وجود موجودند.
چهارم. هر یک از دو معنای به هم مرتبط و با هم متّحد حکم ویژهای دارد که ذاتاً به دیگری مرتبط نیست؛ مانند جنس و فصل (لا بشرط) و ماده و صورت (بشرط لا).
پنجم. روح در بدء پیدایش خود صورت جسمانی است برای نطفه نه ماده آن؛ و با حرکت جوهری، همان صورت جسمانی بالا میآید و ماده وی نیز به تَبَعِ آن متحوّل میشود تا در مرحله پیکر آفرینی خدای سبحان و در آن مرتبه نیز روحِ جسمانی صورت است نه ماده؛ و بدن جسمانی ماده است نه صورت؛ یعنی در دقیقترین تحلیل عقلی، آنچه بعداً روح مجرّد میشود و هماکنون جسمانی است صورت است نه ماده.
ششم. در حرکت جوهری، آنچه ذاتاً متحول میشود صورت است نه ماده؛ و ذکورت و انوثت، دو ساختار خاص در بدن است که حامل صورت است و اگر بخواهیم روح جسمانی و بدنِ مادی را که به شکل مرد و زن ساخته شده است ارزیابی کنیم، روحِ جسمانی صورت (بشرط لا) و فصل (لا بشرط) است و بدنِ جسمانی ماده (بشرط لا) و جنس (لا بشرط) است و هرگز از منظر حکمت متعالیه نمیتوان احکام و اوصاف صورت یا فصل را به ماده یا جنس داد و برعکس.
هفتم. تبیین این مطلب با دو تقریب که یکی تقریب ماده و صورت (بشرط لا) و دیگری تقریب جنس و فصل (لا بشرط) است. در اِلهیات شفا والتحصیل بهمنیار آمده است و عصاره کلام آن دو حکیم در این دو کتاب،
۲۶۸
این است که ذکورت و انوثت به ماده و جنس بازمیگردد نه صورت و فصل.
هشتم. روح انسانی که در مرحله بقا مجرد شد، اگر به تجرّد عقلی رسید و در آن بخش بدون بدن کار میکرد، زن و مرد بودن بدن که ابزار ویاند بیاثرند و چنانچه به تجرّد نفسی رسید و در آن بخش با بدن کار میکرد، جریان توزیع کارْ برابر ساخت ابزار و قوت و ضعف آلت کاملاً مطرح است و شاید تقسیم کارهای ویژه برای مردان و زنان به لحاظ همین ساختار ابزاری باشد.
نهم. قانون «حکم اَحَد المتحدین ینسحبُ إلی الآخر» موجب مغالطه اخذ ما بالذات مکان بالعرض نبوده و مصحّح آن نیست که از لحاظ ادبی، وصف به حال متعلق موصوف را صفت خود آن موصوف بپنداریم و در تمثیل شکوفه و میوه ۱ باید خصوصیت مثال با ممثّل منطبق شود؛ یعنی شکوفه صورتی دارد که در آینده میوه میشود و مادهای دارد که در آینده میوه نمیشود، بلکه ماده میوه خواهد بود. اگر در تمام مقاطعْ جریان ماده و صورت و جنس و فصل به طور کامل بررسی شود، معلوم خواهد شد که نر و ماده بودن در قلمرو مادّه و جنس است نه در حوزه صورت و فصل؛ و آنچه ذاتاً تحوّل پذیر است و به کمال برین بارمییابد، صورت و فصل است نه ماده و جنس.
دهم. تفاوتهای آماری در صورتی کارآمد است که تمام شرایط یکسان و همه رفع موانع برابر باشد و از یکسو برنامههای تعلیم کتاب و حکمت و ازسوی دیگر تزکیه ارواح و از سوی سوم تضحیه نفوس مُسَوّله و امّاره یکسان باشد؛ آنگاه روشن خواهد شد که آیا تمایز به ذات زن (روح او) بازمیگردد یا به ابزار بدنی او.
^ ۱ – ـ گاه برای تبیین تأثیر انوثت بدن بر روح با توجّه به جسمانیهالحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس، مثال شکوفه و میوه مطرح میشود که «هر شکوفهای هر میوهای را ایجاب نمیکند».
۲۶۹
گاهی مسئله جنسیت زن و مرد در قبال جنس و فصل فلسفی ذکر میشود. در این باره باید عنایت کرد که مطلب عقلی حتماً باید روشمندانه و با اصول و مبانی معقول عنوان شود. مطلب جنسیت به معنای صنف خاص که هر دو صنف تحت نوع واحد و حقیقت فاردند، با این حکم روبهروست که خطوط کلی دین درباره عقاید، اخلاق و عمل صالح متوجّه نوع واحد است و برنامههای جزئی که از سنخ توزیع حقوق و احکام جزئی و متقابلاند، متوجّه صنفهای ویژه. زن و مرد در آن اصول به طور یکسان سهیماند و در این فروع، متفاوتاند و آنچه از نامه حضرت علیبن ابیطالب(علیهالسلام) به فرزند کریم آن بزرگوار برمیآید که فإنّ المرئه ریحانه و لیست بقهرمانه ۱ میتواند ناظر به همین مطلب باشد که در توزیع کار باید ظرافتها به زن و صلابتها به مرد بازگردد و واگذار شود.
ب. بخش دوم یعنی نقل: قرآن کریم در موارد متعدّد، عدم امتیاز هر یک از زن و مرد بر دیگری را در مسائل معنوی به روشنی بیان کرده است؛ مانند ﴿یَرفَعِ اللهُ الَّذینَ ءامَنوا مِنکُم والَّذینَ اوتُوا العِلمَ دَرَجت) ۲ یعنی برای مؤمن غیرعالم، یک درجه و برای مؤمن عالم، درجاتی است و در این مسئله برای زن یا مرد مؤمن امتیازی نیست، زیرا عنصر محوری اینگونه از مطالب همان ایمان و علم است و صاحبان آن گاهی مردند و زمانی زن و هرگز نباید به لفظ مذکّر بسنده کرد.
نیز در آیه ﴿اَلَّذینَ یَذکُرونَ اللهَ قِیمًا وقُعودًا وعَلی جُنوبِهِم ویَتَفَکَّرونَ فی
^ ۱ – ـ نهجالبلاغه، نامه ۳۱، بند ۱۱۸٫
^ ۲ – ـ سوره مجادله، آیه ۱۱٫
۲۷۰
خَلقِ السَّموتِ والاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هذا بطِلًا سُبحنَک… فَاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم اَنّی لااُضیعُ عَمَلَ عمِلٍ مِنکُم مِن ذَکَرٍ اَو اُنثی) ۱ جواب دعاهای خردمندان را اینگونه نقل کرده است که خداوند عمل هیچیک از زن یا مرد را تباه نمیکند، زیرا ذکورت و انوثت در این مرحله جایگاهی ندارد.
همچنین در آیات ﴿ومَن یَعمَل مِنَ الصّلِحتِ مِن ذَکَرٍ اَو اُنثی وهُوَ مُؤمِنٌ فاُولئِکَ یَدخُلونَ الجَنَّهَ ولایُظلَمونَ نَقیرا) ۲ و ﴿مَن عَمِلَ صلِحًا مِن ذَکَرٍ اَو اُنثی وهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیوهً طَیِّبَهً ولَنَجزِیَنَّهُم اَجرَهُم بِاَحسَنِ ما کانوا یَعمَلون) ۳ برای رسیدن به حیات پاکیزه در برزخ و قیامت و ورود به بهشت، میان زن و مرد تفاوتی مطرح نشده است.
درخور تأمل است که در آیات استشهادی و موارد مشابه که قرینه وجود دارد، کلمه «أوْ» برای بیان تساوی نیست، پس رسیدن به درجات، تباه نشدن عمل، ورود به بهشت و کسب حیات پاکیزه برزخی و قیامتی برای زنان، براثر تساوی آنان با مردها نیست، بلکه از آن جهت است که این امور به روح انسان وابستهاند و در این جهت، زن با مرد تفاوتی ندارد و روح نیز مذکّر و مؤنّث نیست.
غربیها که منادی تساوی حقوق زن و مرد هستند، آن دو را دو نوع از یک حقیقت به نام انسان میدانند و انسان را جز پیکر مادی چیز دیگری نمینگرند؛ ولی براساس تعلیمات دینی که عقل هم مؤید آن است، ذکورت و اُنوثت، صنف انسان است نه فصل؛ و جزو ذات او نیست بلکه حقیقت انسان غیر از
^ ۱ – ـ سوره آلعمران، آیات ۱۹۵۱۹۱٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۱۲۴٫
^ ۳ – ـ سوره نحل، آیه ۹۷٫
۲۷۱
پیکر مادی اوست و بحث از تساوی حقوق زن و مرد یا عدم آن، در حقیقتِ انسان راه ندارد. زن و مرد از نظر پیکر مادی و ویژگیهای روانی با یکدیگر تفاوت دارند و باید برای هر یک، حقوق متناسب با او قرار داده شود، پس تساوی حقوق برای زن و مرد، عدالت نیست بلکه ظلم آشکار است.
گفتنی است که تفاوت حقوق و مراعات حال هر صنف، سبب برتری هیچیک از صنف مذکّر یا مؤنّث بر دیگری نیست، چنانکه تفاوت اصناف در حیوانات و گیاهان نیز هست و در هیچیک دلیل کمال یا نقص بهشمار نمیآید.
آری تحصیل علوم و کمالات معنوی، عبادات و اخلاق در تعلیمات دینی مشروط به مرد بودن نیست و انوثت هم مانع نیست و سِمَتهایی مانند نبوت و رسالت، کارهایی اجرایی است که پشتوانه آنها ولایت است و در ولیالله شدن، مردان امتیازی بر زنان ندارند، چنانکه حضرت زهراٍّ از بسیاری از انبیا(علیهمالسلام) برتر است.
نیز قضا و مرجعیت (برای مردان)، سمتهای اجرایی و به دست مردان است؛ اما در اصل اجتهاد و فقیه شدن، مرد بر زن برتری ندارد. مرد بودن شرط قاضی و مرجع است، وگرنه زنان میتوانند به درجه اجتهاد برسند و قاضی و فقیه بپرورانند.
تذکّر: لازم است عنایت شود که مرجعیّت زن برای زنان محذوری ندارد و قدر متیقّن از اجماع که دلیل لبّی است (برفرض تمامیت اجماع تعبدی) نفی مرجعیت زن برای مردان است. در پایان این بحث یادآوری سه نکته ضروری مینماید:
یکم. مواد حقوقی جوامع غیر دینی به مبانی خاص وابسته است و آن مبانی
۲۷۲
به منابع تجربی، تاریخی و گاهی به تحلیلهای عقل تجریدی متکی است؛ لیکن مواد حقوقی جوامع دینی به اصول ویژه وابسته است که آن مبانی به منابع وحیانی و علم ازلی خدای سبحان متکی است که از گزند جهل، آسیب سهو و نسیان و آفت تحول و دگرگونی استکمالی مصون است، بنابراین آنچه درباره انسان عموماً و زن و مرد خصوصاً تدوین میشود، ریشه متین و استوار وحیانی دارد.
دوم. مقایسه حقوق مردان با زنان، فراگیرتر از سنجش حقوق زن و شوهر یا دختر و پسر با پدر و مادر است، زیرا در روابط خانوادگی، زن و شوهر تعهّدات متقابلی دارند و تعهّدات مذکور نوعاً کم و زیاد شدنی است. زن در ضمن عقد میتواند تعهّداتی را برعهده مرد بگذارد؛ یا امتیازات خاصی را درخواست کند که اولاً در صورت مشروعیت آنها و ثانیاً پذیرش آنها از سوی مرد آن شروط برای مرد لازمالاِجرا خواهد شد. همچنین فرزندان پسر و دختر، در برابر پدر و مادر دارای تعهّدات متقابل هستند، بنابراین نباید بحث حقوق «زن و مرد» را که یک اصل جامع است با موارد دیگر مانند «زن و شوهر» درآمیخت.
سوم. زن و مرد در تحصیل معنویات همتای یکدیگرند؛ ولی رسیدن به کمالات شرایط خاص خود را دارد، چنانکه در رشد استعداد، عواملی مانند آب و هوا و نژاد و آداب و رسوم و… سهم دارند و این عوامل در همهجا یکسان نیستند و ممکن است زنان در تحصیل کمالات علمی و معنوی و انجام دادن کارهای نیکو به اندازه مردان موفّق نباشند، به ویژه در جایی که مردی مانند حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)، اسم اعظم الهی میشود؛ لیکن راه برای همه زنان باز است و نباید قضایای خارجی را با قضایای حقیقی درآمیخت.
۲۷۳
۲٫ تجلیل قرآن کریم از مقام زن
زنان حتّی میان ملّتهای متمدّن مانند یونان که قانون و کتاب داشتند، هیچگاه حق و ارزشی نداشته بلکه مورد تهدید و قتل و خرید و فروش قرار میگرفته و گاهی حقِّ عبادت را نیز از آنان میگرفتهاند ۱٫
در جاهلیّت نیز مردان از تولد فرزندان دختر خشمگین میشدند و نگهداری آنان را خواری میپنداشتند و در مواردی نیز دختران را زنده بهگور میکردند: ﴿واِذا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالاُنثی ظَلَّ وَجهُهُ مُسوَدًّا وهُوَ کَظیم ٭ یَتَوری مِنَ القَومِ مِن سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَیُمسِکُهُ عَلی هونٍ اَم یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ اَلا ساءَ ما یَحکُمون) ۲
با ظهور دین اسلام، زنان از حقوق و ارزش خاصی برخوردار شدند و در حقیقت، شخصیت زن زنده شد. قرآنکریم نخست بساط قساوت و بیرحمی پدرانی را برچید که در برخی از قبایل عرب دختران خود را میکشتند و ضمن تقبیح دخترکشی، مردان سیهدل و قسی را در محکمه عدل الهی مسئول و محکوم دانست و حکم آنان درباره زنان را جاهلانه و زشت خواند: ﴿اَلا ساءَ ما یَحکُمون﴾، زیرا دختر یا پسر بودن نوزاد به دست خداست: ﴿هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُم فِی الاَرحامِ کَیفَ یَشاء) ۳ و نیز مصالح و مفاسد را فقط او میداند و براساس آن به بعضی پسر و دختر و به برخی تنها پسر یا دختر میدهد و به بعضی اصلاً فرزند نمیدهد: ﴿لِلّهِ مُلکُ السَّموتِ والاَرضِ یَخلُقُ ما یَشاءُ
^ ۱ – ـ ر.ک: تاریخ تمدن از کهنترین روزگار تا سده ما، ج۱، ص۱۸۷٫
^ ۲ – ـ سوره نحل، آیات ۵۸ ـ ۵۹٫
^ ۳ – ـ سوره آلعمران، آیه۶٫
۲۷۴
یَهَبُ لِمَن یَشاءُ اِنثًا ویَهَبُ لِمَن یَشاءُ الذُّکور ٭ اَو یُزَوِّجُهُم ذُکرانًا واِنثًا ویَجعَلُ مَن یَشاءُ عَقیمًا اِنَّهُ عَلیمٌ قَدیر) ۱
امروز هنوز اثر جاهلیّت میان مسلمانان هست، چنانکه در صورت تحقق بیعفتی، دودمان زن بر خود ننگ حس میکنند؛ ولی خانواده مرد چنین نیستند، با آنکه بیعفتی برای هر دو گروه ننگ است و قرآن کریم زن و مرد زناکار را گناهکار و مستحق مجازات میداند و تفاوتی میان آندو نمیگذارد: ﴿الزّانِیَهُ والزّانی فَاجلِدوا کُلَّ وحِدٍ مِنهُما مِائَهَ جَلدَه) ۲
آری سهم زن و مرد در شکلگیری گناهان با یکدیگر تفاوت دارد، چنانکه برخی گناهان که قدرت بدنی بیشتری میطلبد، از مرد آغاز میشود و سپس به زن سرایت میکند؛ ولی بعضی معاصی که لطافت بدن مایه آن است، از زن شروع میشود و آنگاه به مرد رو میکند ۳ ، از اینرو قرآن کریم در بیان مجازات سرقت، اسم مرد را پیش از اسم زن میبرد: ﴿والسّارِقُ والسّارِقَهُ فاقطَعوا اَیدِیَهُما) ۴ اما در زنا بر عکس است: ﴿الزّانِیَهُ والزّانی فَاجلِدوا کُلَّ وحِدٍ مِنهُما مِائَهَ جَلدَه﴾؛ ولی گناه ننگِ کننده آن است و احساس حقارت نکردن یک طرف در گناه مشترک، نشان رسوب فکر جاهلی در ذهن آنان است.
قرآن کریم پس از تحریم و تقبیح دخترکشی اعلام کرد که نژاد و قبیله،
^ ۱ – ـ سوره شوری، آیات ۵۰۴۹٫
^ ۲ – ـ سوره نور، آیه ۲٫
^ ۳ – ـ برخی از تجارب روانشناسی نیز شدّت حیا در زن و شدت جرئت در مرد را تأیید میکند. البته با بررسیهای طبیعی میتوان تأثیر کیفیت ساختار اندام جنسی را جستوجو کرد.
^ ۴ – ـ سوره مائده، آیه ۳۸٫
۲۷۵
بسان آمار و شناسنامه طبیعی انسانهاست و سبب فخر و قرب به خدا یا مایه ننگ و دوری از او نیست، بلکه همه انسانها از مبدئی قابلی به نام آدم و حوا پدید آمدهاند و تنها محور کرامت در نزد خداوند تقواست و انسان با تقواتر به خدا نزدیکتر است: ﴿یاَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنکُم مِن ذَکَرٍ واُنثی وجَعَلنکُم شُعوبًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اَتقکُم اِنَّ اللهَ عَلیمٌ خَبیر) ۱
همچنین پس از بیان اصل کلی محوریت تقوا، بسیاری از فضایل اخلاقی را برای مرد و زن مشترک میشمرد: ﴿اِنَّ المُسلِمینَ والمُسلِمتِ والمُؤمِنینَ والمُؤمِنتِ والقنِتینَ والقنِتتِ والصّدِقینَ والصّدِقتِ والصّبِرینَ والصّبِرتِ والخشِعینَ والخشِعتِ والمُتَصَدِّقینَ والمُتَصَدِّقتِ والصّئِمینَ والصّئِمتِ والحفِظینَ فُروجَهُم والحفِظتِ والذّکِرینَ اللهَ کَثیرًا والذّکِرتِ اَعَدَّ اللهُ لَهُم مَغفِرَهً واَجرًا عَظیما) ۲ و زنان و مردان را در انجام دادن امور عبادی و کسب فضایل نفسانی، همتای یکدیگر میداند.
نیز در آیه ﴿اَلرِّجالُ قَوّمونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعضَهُم عَلی بَعضٍ وبِما اَنفَقوا مِن اَمولِهِم فالصّلِحتُ قنِتتٌ حفِظتٌ لِلغَیبِ بِما حَفِظَ الله) ۳ بیدرنگ پس از بیان قیومیّت مردان نسبت به زنان، فضایل زنان را برمیشمرد.
در آیات متعدّدی نیز از سهم زنان در مقاطع مختلف تاریخی، با تجلیل و
^ ۱ – ـ سوره حجرات، آیه ۱۳٫ قبلاً مطالب حکمت نظری که محور آن «بود و نبود» است از مسائل حکمت عملی که مدار آن «باید و نباید» است تفکیک شد. ممکن است مردان در برخی از جهات از قوت بیشتری برخوردار باشند که مناسب با آن، مسئولیتهای ویژهای خواهند داشت و این تمایز، سبب امتیاز نمیشود.
^ ۲ – ـ سوره احزاب، آیه ۳۵٫
^ ۳ – ـ سوره نساء، آیه ۳۴٫
۲۷۶
عظمت یاد میفرماید که در این مجال به ویژگی زنانی که در قیام حضرت موسی و عیسی(علیهماالسلام) در دو مقطع تاریخی، سهم تعیین کننده داشتهاند، اشاره میکنیم:
أ. قیام حضرت موسی(علیهالسلام): در این مقطع، سهم مادر حضرت موسی(علیهالسلام) بسیار اهمیت دارد و قرآن کریم نیز در بیان نهضت موسای کلیم(علیهالسلام) به مادر آن حضرت نگاه ویژهای دارد و در آیاتِ ﴿واَوحَینا اِلی اُمِّ موسی اَن اَرضِعیهِ فَاِذا خِفتِ عَلَیهِ فَاَلقیهِ فِیالیَمِّ ولاتَخافی ولاتَحزَنی) ۱ و ﴿اِذ اَوحَینا اِلی اُمِّکَ ما یوحی ٭ اَنِ اقذِ فیهِ فِی التّابوت) ۲ از وحی تکوینی خداوند به ایشان، پیوند قلبی او با خدا، دستور شیردادن و در صورت احساس هراس، فرمان به دریا انداختن حضرت موسی(علیهالسلام) به ایشان خبر میدهد، در حالی که آن حضرت پدر و جدّ پدری نیز داشته؛ ولی از آنان در این رخداد ملکوتی سخنی نیست.
همچنین قرآن کریم سهم زن فرعون را در حفظ جان حضرت موسی(علیهالسلام) و شکلگیری قیام ایشان بازگو کرده است: ﴿اِنَّ فِرعَونَ وهمنَ وجُنودَهُما کانوا خطِئین ٭ وقالَتِ امرَاَتُ فِرعَونَ قُرَّتُ عَینٍ لی ولَکَ لاتَقتُلوهُ عَسی اَن یَنفَعَنا اَو نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وهُم لایَشعُرون) ۳ و با ذکر مناجات او با خدا و درخواست وی مبنی بر اینکه خداوند برایش در بهشت، نزد خودش قصری بسازد و او را از فرعون و سنّتهای باطل فرعونیان برهاند، مقام این بانوی گرامی را بزرگ میشمارد: ﴿وضَرَبَ اللهُ مَثَلًا لِلَّذینَ ءامَنوا امرَاَتَ فِرعَونَ اِذ قالَت رَبِّ ابنِ لی
^ ۱ – ـ سوره قصص، آیه ۷٫
^ ۲ – ـ سوره طه، آیات ۳۸ ـ ۳۹٫
^ ۳ – ـ سوره قصص، آیات ۹ ۸٫
۲۷۷
عِندَکَ بَیتًا فِی الجَنَّهِ ونَجِّنی مِن فِرعَونَ وعَمَلِه) ۱
یکی دیگر از حوادثی که زمینه نجات محرومان بنیاسرائیل از چنگال فرعونیان را در پی داشت، رفتار حضرت موسی(علیهالسلام) با دختران حضرت شعیب(علیهالسلام) است، زیرا آن حضرت از راه کردار عطوفانه و عفیفانه با آن دختران به بیت رفیع حضرت شعیب آشنا و دوران جوانی را در معهد نبوت، کار آزموده شد و شایستگی کامل را برای رهایی مستضعفان بنیاسرائیل پیدا کرد.
دختران حضرت شعیب در عین اشتغال به چوپانی، حیا و پاکدامنی خود را نیز حفظ میکردند و همین مطلب اساسی توجّه حضرت موسی(علیهالسلام) را به خود جلب کرد و انگیزه شد تا برای آنان از چاه آب کشیده و سپس در سایهای به استراحت بپردازد: ﴿ولَمّا وَرَدَ ماءَ مَدیَنَ وَجَدَ عَلَیهِ اُمَّهً مِنَ النّاسِ یَسقونَ ووجَدَ مِن دونِهِمُ امرَاَتَینِ تَذودانِ قالَ ما خَطبُکُما قالَتا لانَسقی حَتّی یُصدِرَ الرِّعاءُ واَبونا شَیخٌ کَبیر ٭ فَسَقی لَهُما ثُمَّ تَوَلّی اِلَی الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ اِنّی لِما اَنزَلتَ اِلَی مِن خَیرٍ فَقیر) ۲ آنگاه دختران حضرت شعیب(علیهالسلام) داستان ملاقات با حضرت موسی(علیهالسلام) را به پدرشان گفتند؛ سپس به فرمان پدر، یکی از دختران که حرکت او همراه با حیای تام بود، به دنبال آن حضرت آمد تا ایشان را برای دعوت به همکاری به منزلِ خود راهنمایی کند.
پس از حضور موسی(علیهالسلام) در خانه شعیب یکی از دختران از قدرت و امانت حضرت موسی(علیهالسلام) سخن گفت و خواستار به خدمت گرفتن آن حضرت شد: ﴿فَجاءَتهُ اِحدهُما تَمشی عَلَی استِحیاءٍ قالَت اِنَّ اَبی یَدعوکَ لِیَجزِیَکَ اَجرَ ما سَقَیتَ لَنا فَلَمّا جاءَهُ وقَصَّ عَلَیهِ القَصَصَ قالَ لاتَخَف نَجَوتَ مِنَ القَومِ
^ ۱ – ـ سوره تحریم، آیه ۱۱٫
^ ۲ – ـ سوره قصص، آیات ۲۴۲۳٫
۲۷۸
الظّلِمین ٭ قالَت اِحدهُما یاَبَتِ استَءجِرهُ اِنَّ خَیرَ مَنِ استَءجَرتَ القَوی الاَمین) ۱ و در پی توافق حضرت شعیب با حضرت موسی(علیهماالسلام)، یکی از دختران آن حضرت به عقد موسای کلیم(علیهالسلام) درآمد.
ب. قیام حضرت عیسی(علیهالسلام): در مقطع دوم، سهم حضرت مریمٍّ درخور بررسی است. قرآن کریم ذکر داستان حضرت عیسی(علیهالسلام) را از اوصاف مادر ایشان آغاز میکند و درباره چگونگی به دنیا آمدن او میفرماید که زن عمران نذر کرد که اگر خداوند به من فرزندی عطا کند، او را خدمتگزار خانه خدا میکنم. انتظار میرفت که فرزند پسر باشد، زیرا پسر برای ارائه خدماتْ مناسبتر است؛ ولی چون فرزند دختر آورد، به خداوند عرض کرد که من فکر میکردم فرزندم پسر است؛ ولی دختر به دنیا آوردم! آنگاه خداوند از حضرت مریمٍّ با عظمت یاد میکند و میفرماید که پسر با این دختری که به شما عطا شده است، سنجیدنی نیست: ﴿اِذ قالَتِ امرَاَتُ عِمرنَ رَبِّ اِنّی نَذَرتُ لَکَ ما فی بَطنی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّل مِنّی اِنَّکَ اَنتَ السَّمیعُ العَلیم ٭ فَلَمّا وَضَعَتها قالَت رَبِّ اِنّی وَضَعتُها اُنثی واللهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت ولَیسَ الذَّکَرُ کالاُنثی واِنّی سَمَّیتُها مَریَمَ واِنّی اُعیذُها بِکَ وذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیطنِ الرَّجیم) ۲
ممکن است ادیبان عبارت ﴿ولَیسَ الذَّکَرُ کالاُنثی﴾ را تشبیه مقلوب یا معکوس دانسته، در معنای آن بگویند که «زن مانند مرد نیست». این احتمال، برگرفته از سوء برداشت اصالت مرد نسبت به زن است، وگرنه ظاهر عبارت، تشبیهی مستقیم و معنایش این است که پسر مورد نظر شما، مانند این دختر نیست، زیرا این دختر بدون تماس با بشری دیگر، پیامبر الهی به دنیا میآورد که
^ ۱ – ـ سوره قصص، آیات ۲۶۲۵٫
^ ۲ – ـ سوره آلعمران، آیات ۳۶۳۵٫
۲۷۹
ریشه ستمکاران را برمیکَنَد.
تذکّر: احتمال تشبیه مقلوب بر این مطلب استوار است که جمله ﴿واللهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت ولَیسَ الذَّکَرُ کالاُنثی﴾ گفته مادر مریم باشد؛ ولی ظاهراً جمله ﴿واللهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت﴾ که مؤنث غایب است، گفته خداست نه مادر مریم، وگرنه به صورت متکلّم وحده چنین میگفت: «بما وَضَعْتُ»؛ و چون این جمله سخن خداست، تشبیه مزبور نیز کلام خداست و طبق بیانی که تقریر شد، میتواند مستقیم باشد نه مقلوب.
در تأیید استقامت تشبیه میتوان گفت که در دوران زندگانی آن بانوی بزرگ، بشری عادی وجود نداشت که همتای ایشان باشد تا با وی ازدواج کند و این نشان عظمت حضرت مریمٍّ است، زیرا اگر فرد شایستهای کفو او بود، ضرورتی نبود که حضرت عیسی(علیهالسلام) بدون پدر به دنیا آید، چنانکه انبیای دیگر پدر داشتند، هر چند این موضوع مصالح پنهان دیگری نیز دارد که از آن بیخبریم، چون ممکن است چنین اعجازی در آن مقطع تاریخی لازم بوده است.
به هر روی، حضرت مریمٍّ افزون بر مقبول بودن اعمالش، گوهر ذاتش نیز پذیرفته خداوند است و خود خداوند سبحان به شکل ویژه تدبیر امور وی را برعهده گرفت: ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبولٍ حَسَنٍ واَنبَتَها نَباتًا حَسَنا) ۱ و عبادات و حالات آن حضرت اثر عمیقی در حضرت زکریّا(علیهالسلام) گذاشت و انگیزه شد تا آن حضرت از خداوند فرزند بطلبد و به برکت آن دعا و استجابت خدای والا، حضرت یحیی(علیهالسلام) به دنیا آمد.
^ ۱ – ـ سوره آل عمران، آیه ۳۷٫
۲۸۰
۳٫ تجلیل قرآن کریم از سعی مادر
قرآن کریم در آیات گوناگونی مقام مادران را بزرگ شمرده است؛ مانند ﴿ووصَّینَا الاِنسنَ بِولِدَیهِ حَمَلَتهُ اُمُّهُ وَهنًا عَلی وَهنٍ وفِصلُهُ فی عامَینِ اَنِ اشکُر لی ولِولِدَیکَ اِلَی المَصیر) ۱ در این آیه، پس از گرامیداشت مقام پدر و مادر، جداگانه از رنج مادر یاد میکند؛ ولی از پدر و وظایف او مانند تأمین هزینههای زندگی خانواده سخنی نیست.
در روایات نیز اهتمام خاصی به سهم مادر و تجلیل از مقام او شده است؛ لیکن چنین تعبیری درباره پدر گفته نشده است. رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) بهشت را زیر پای مادران دانسته: «الجنّه تحت أقدام الاُمّهات» ۲ و نیز مادری که در حال نفاس از دنیا میرود، شهید نامیده شده است ۳٫
دلیل اهتمام کتاب خدا و عترت اَطهار(علیهمالسلام) به مادران، عظمت وظیفه حفظ خانه و تربیت فرزندان است، زیرا متلاشی شدن اساس خانواده فساد فراوانی به بار میآورد، چنانکه بخش مهم فساد در غرب به همین جهت است، ازاینرو خدای سبحان به زنان فرمان میدهد که در خانه حضوری فعّال داشته باشند: ﴿وقَرنَ فی بُیوتِکُنّ) ۴
آموختههای کودک از سن هفتسالگی به بعد، مرهون مطالبی است که در هفت سال نخست در مکتب مادر فرا گرفته است، بنابراین خط مشی کنونی
^ ۱ – ـ سوره لقمان، آیه ۱۴٫
^ ۲ – ـ نهجالفصاحه، ج۱، ص۲۱۱٫
^ ۳ – ـ «من ماتت فی حیضها ماتت شهیده» (مستدرک الوسائل، ج۲، ص۴۱)؛ «ایّما امرأه ماتت فی ولادتها حشرتها مع الشهداء» (مستدرک الوسائل، ج۱۵، ص۲۱۴).
^ ۴ – ـ سوره احزاب، آیه ۳۳٫
۲۸۱
مادر در آینده فرزند سهم اساسی دارد و در این میان، اعتنای مادر به دستورهای دینی از اهمیّت خاصی برخوردار است. در روایت آمده است که فرزند را تا پایان یکسالگی تنبیه بدنی نکنید، زیرا گریه چهار ماهه نخست او، شهادت به وحدانیّت خدا و گریه چهار ماهه دوم، شهادت به رسالت پیامبر اسلام و گریه کودک در چهار ماهه سوم، دعا برای پدر و مادر است ۱٫
از مسائل مهمّی که در تربیت و موفّقیت کودک اثر شایانی دارد، شیر دادن با وضو همراه خواندن ذکر در حالت روبه قبله است و براساس تجارب قابل اعتماد، علمای برجسته از چنین مادرانی زاده شدهاند.
۴٫ حق ارث برای زنان
پیش از ظهور اسلام، زنان از ارث محروم بودند؛ ولی اسلام ارث بردن آنان را به رسمیت شناخت: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الولِدانِ والاَقرَبونَ ولِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الولِدانِ والاَقرَبونَ مِمّا قَلَّ مِنهُ اَو کَثُرَ نَصیبًا مَفروضا) ۲ در دو جمله مستقل که هرگونه احتمال تخصیص یا تقیید را نفی میکند، برای زنان اصل ارثبری را ثابت کرده است؛ لیکن در تعیین سهم ارث، میان زنان و
^ ۱ – ـ التوحید، صدوق، ص۳۳۱؛ بحار الانوار، ج۵۷، ص۳۸۱٫ آیات فراوانی در قرآن کریم هست که پیام آنها تسبیح، سجده، تحمید، اسلام و انقیاد همه موجودها برای خدای سبحان است. فهمیدن تسبیح و تحمید موجودها میسور همگان نیست؛ ولی برهان عقلی نیز بر خلاف این گزارهها اقامه نشده است، بنابراین قبول اجمالی اینگونه از معارف دشوار نیست. البته به خواست خدای سبحان در موطن مناسب برای تبیین این اصول کوشش خواهد شد، بنابراین گریه کودک در مراحل مختلف کودکی پیامهای گونهگون دارد و این، کاملاً مقبول است و هیچ محذوری را به همراه ندارد.
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۷٫
۲۸۲
مردان در برخی موارد تفاوت هست.
راز این تفاوت این است که بسیاری از مخارج زندگی مانند تأمین مسکن، لباس و غذا، پذیرایی مهمانان، هزینه فرزندان، پرداخت مهریه و… بر عهده مرد است، ازاینرو در ارث، آن هم در بعضی از فروض آن، سهم مرد بیشتر است و در مقابل، با برداشتن تعهّدات مالی یادشده از عهده زنان، کمبود سهم ارث آنان جبران شده است.
بحث روایی
۱٫ شأن نزول
قال قتاده: کانت عادتهنّ فی الجاهلیه أن یکتمن الحمل، لیُلحقن الولد بالزوج الجدید؛ ففی ذلک نزلت الایه؛ و حکی أن رجلاً من أشجع أتی رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فقال: یا رسول الله! إنّی طلقت امرأتی و هی حبلی و لست امن أن تتزوّج فیصیر ولدی لغیری؛ فأنزل الله الایه؛ و ردّت امرأه الأشجعی علیه ۱٫
اشاره: در جاهلیت زنان طلاق یافته عادت داشتند بارداری خود را پنهان کنند تا آن فرزند را به شوهر جدید ملحق کنند. در شأن نزول آیه گفته شده است که مردی از قبیله اشجع به رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) گفت که همسرش را طلاق داده است و او باردار است و آسوده نیست که آن زن ازدواج کند، در نتیجه فرزندش به دیگری منسوب گردد، پس این آیه نازل، و زن اشجعی به شوهرش بازگردانده شد.
جریان تبنّی و فرزنداگیری و الحاق نسب که از بزرگترین آفتهای سلامت
^ ۱ – ـ الجامع لاحکام القرآن، مج۲، ج۳، ص۱۱۱٫
۲۸۳
خانواده است در جاهلیت کهن و مدرن بوده و هست و تشریع عدّه، ضامن سلامت نژاد از مشوبیّت و حفظ شجره خانوادگی است.
۲٫ مراد از «قرء» و میزان عده طلاق
قال أبو جعفر(علیهالسلام): الأقراء هی الأطهار؛ وقال: القروء ما بین الحیضتین ۱٫
اشاره: امام باقر(علیهالسلام) فرمود: طُهر میان دو حیض، قرء نام دارد. میزان عده طلاق که با آن زن از شوهر جدا میشود، سه طُهر است که با ریزش خون حیض سومْ عدّه پایان مییابد، بنابراینکه طهر آمیزش نشده (غیر مواقع) که ظرف طلاق است طهر اول محسوب میشود و با حیض اول طهر اول منقضی میشود و با حیض دوم طهر دوم منقضی میشود و با حیض سوم طهر سوم انقضا مییابد. امام باقر(علیهالسلام) در پاسخ سؤال محمد بن مسلم به این معنا تصریح فرمود: سألت أبا جعفر(علیهالسلام) فیرجل طلّق إمرأته، متی تبین منه؛ قال: حین یطلع الدم من الحیضه الثالثه ۲ ؛ یعنی با ظهور حیض سوم، سه طهر حاصل میشود.
۳٫ حرمت کتمان طهر و حیض و حمل برای زنان
عن أبی عبدالله(علیهالسلام): ﴿ولایَحِلُّ لَهُنَّ اَن یَکتُمنَ ما خَلَقَ اللهُ فی اَرحامِهِنّ﴾، قال: لایحلّ للمرأه أن تکتم حملها أو حیضها أو طُهرها؛ وقد فرض الله علی النساء ثلاثه أشیاء: الطُهر والحیض والحبل ۳٫
^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۱۵٫
^ ۲ – ـ همان.
^ ۳ – ـ تفسیر القمی، ج۱،ص۷۴؛ نیز ر.ک: وسائل الشیعه، ج۲۲، ص۲۲۲٫
۲۸۴
اشاره: کتمان حمل یا حیض یا طُهر بر زنان جایز نیست و خداوند اعلام این سه را بر آنها واجب کرده است ۱ و این حکم به مطلّقه اختصاص ندارد و ذکر طلاق برای آن است که محور بحث آیه مزبور زنان مطلّقهاند.
تذکّر: برخی حرمت کتمان را به حیض و بعضی به طُهر و بعضی به حمل اختصاص دادهاند ۲ ؛ ولی دلیلی بر اختصاص نیست.
۴٫ حقوق زن و شوهر بر یکدیگر
و روی أنّ امرأه معاذ قالت: یا رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ما حقّ الزوجه علی زوجها؟ قال(صلّی الله علیه وآله وسلّم): أن لایضرب وجهها و لایقبّحها و أن یطعمها ممّا یأکل و یلبسها ممّا یلبس و لایهجرها ۳ و قال أبوعبدالله(علیهالسلام): یشبع بطنها و یکسو جثتها و إنْ جهلت غفر لها ۴٫
و روی عنه(صلّی الله علیه وآله وسلّم): أنّه قال: اتّقوا الله فی النساء! فإنّکم أخذتموهنّ بأمانه الله و استحللتم فروجهنّ بکلمه الله؛ و من حقّکم علیهن أن لا یوطئن فراشکم من تکرهونه؛ فإن فعلن ذلک فاضربوهنّ ضرباً غیر مبرّح؛ و لهنّ علیکم رزقهن و کسوتهنّ بالمعروف ۵٫
روی عن الباقر(علیهالسلام) قال: جاءت امرأه إلی رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فقالت: یا رسول الله! ما حق الزوج علیالمرأه؟ فقال لها: أن تطیعه و لاتعصیه و لاتتصدّق من بیتها بشیء إلاّ بإذنه و لاتصوم تطوّعاً إلاّ بإذنه و لاتمنعه نفسها و إن کانت علی
^ ۱ – ـ ر.ک: تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۱۵٫
^ ۲ – ـ مجمع البیان، ج۱ ـ ۲، ص۵۷۴؛ تفسیر البحر المحیط، ج۱، ص۱۹۸٫
^ ۳ – ـ مجمع البیان، ج۱ ـ ۲، ص۵۷۵٫
^ ۴ – ـ من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۴، ح۲؛ تفسیر کنز الدقائق، ج۱، ص۵۴۳٫
۲۸۵
ظهر قتب؛ و لاتخرج من بیتها إلاّ بإذنه؛ فإن خرجت بغیر إذنه لعنتها ملائکه السماء و ملائکه الأرض و ملائکه الغضب و ملائکه الرحمه حتّی ترجع إلی بیتها ۱٫
و قوله: ﴿ولِلرِّجالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَه﴾، قال: حق الرجال علی النساء أفضل من حق النساء علیالرجال ۲٫
اشاره: در این روایات که به مناسبت جمله ﴿ولَهُنَّ مِثلُ الَّذی عَلَیهِنَّ بِالمَعرُوفِ ولِلرِّجالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَه﴾ ذیل آیه مورد بحث آمده است، برخی از حقوق مصرّح زن بر مرد شمرده شده است:
أ. نزدن و زشت و بدقیافه نخواندن او. ب. دوری نکردن از وی. ج. تأمین غذا و لباس مناسب. د. گذشت از خطاهای وی. ه. رعایت تقوا نسبت به او. و. زن را امانت الهی بداند که به نام خدا بر مرد حلال شده است.
بعضی از حقوق مرد بر زن نیز چنین آمده است:
یک. فرمانبری معقول از شوهر، برابر آنچه در فقه آمده است. دو. بدون اجازه مال شوهر را به دیگران ندهد. سه. بیاذن شوهر روزه مستحبی نگیرد. چهار. همواره در اختیار شوهر باشد و تمکین کند. پنج. بدون اجازه شوهر از خانه بیرون نرود، وگرنه تا برگردد فرشتگان آسمان و زمین و ملائکه غضب و رحمت الهی او را لعن میکنند.
۵٫ معنای سخن امیرمؤمنان(علیهالسلام) در سرزنش زنان
قال علیٌ(علیهالسلام): معاشر الناس! إنّ النساء نواقص الإیمان؛ نواقص الحظوظ؛
^ ۱ – ـ من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۷۲، ح۱٫
^ ۲ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۷۴٫
۲۸۶
نواقص العقول. فأمّا نقصان إیمانهنّ فقعودهنّ عن الصّلاه والصیام فی أیام حیضهنّ؛ وأمّا نقصان عقولهنّ، فشهاده امرأتین کشهاده الرجل الواحد؛ و أمّا نقصان حُظوظهنّ فمواریثهنّ علی الأنصاف من مواریث الرجال. فاتّقوا شرار النّساء وکونوا من خیارهنّ علی حذر ولاتطیعوهنّ فی المعروف حتّی لایطمعن فی المنکر ۱!
اشاره: نکاتی در توضیح این روایت درخور تأمل است:
أ. درباره نقص ایمان زنان، در نوع روایات آمده است که اگر زن حائض وضو بگیرد و در مصلاّی خود به اندازه وقت نماز روبه قبله بنشیند و ذکر بگوید، همان ثواب نماز را میبرد و در روزه نیز با انجام دادن قضای آن، نقص جبران میشود. افزون بر این، زنان زودتر از مردان مکلّف میشوند.
ب. در موضوع ارث، در بعضی موارد مانند سهم فرزندان، سهم زن از مرد کمتر است و در مواردی سهم زن به اندازه مرد است، چنانکه پدر و مادر در برخی از فروض ارث یک ششم میبرند: ﴿واِن کانَت وحِدَهً فَلَهَا النِّصفُ ولاَبَوَیهِ لِکُلِّ وحِدٍ مِنهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَک) ۲ در مواردی که زن از مرد کمتر ارث میبرد، به شکل دیگری این کمبود جبران شده است و در حقیقت زنان از منافع سهم خود بیشتر بهرهمند میشوند، چنانکه همه هزینههای زنان از پوشاک و غذا و مسکن و نیز مهریه و… بر عهده مردان است.
ج. نقص عقل در زنان، به عقل اجتماعی آنان نظر دارد؛ نه عقلی که با آن بهشت کسب میشود و پروردگار عبادت میشود، چنانکه از استدلال حضرت علی(علیهالسلام) به شهادت دو زن در برابر شهادت یک مرد، این مطلب به خوبی
^ ۱ – ـ نهجالبلاغه، خطبه ۸۰٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۱۱٫
۲۸۷
فهمیده میشود. عقل اجتماعی زنان بر اثر عدم حضور فعّال آنها در اجتماع، از مردان ضعیفتر است و ممکن است زود فریب بخورند.
د. نقص عقل اجتماعی، ارتباطی با فهم حکمت و فلسفه و کلام و فقه و اصول و علوم طبیعی ندارد و مردان در تحصیل علوم یاد شده امتیازی بر زنها ندارند.
ه . از کلام حضرت علی(علیهالسلام) برمیآید که اصل شهادت زن پذیرفته است و برپایه فقه نیز در مواردی شهادت یک زن کافی است؛ مانند شهادت قابله.
تبصره: پاسخ به سؤالهای متعددی که در این زمینه مطرح است، رهین مکتوب مستقل است که به فن تفسیر موضوعی نزدیکتر است تا تفسیر ترتیبی؛ ولی در این مبحث به عنوان تبصره مطالبی ارائه میشود:
یک. بررسی سند و احراز وثاقت این حدیث لازم است.
دو. ارزیابی سِباق و سِیاق حدیث از این دو منظر متفاوت که هر کدام سهم تعیین کننده دارند نیز لازم است؟
سه. در صورت ابهام، اجمال یا تعارض با عقل برهانی یا نقل معتبر دیگر و عدم دسترسی به علاج فنّی، علم آن به اهل بیت وحی(علیهمالسلام) ارجاع میشود و از داوری و استناد و اعتماد به آن در طرح آراء پرهیز خواهد شد.
از تأمّل در این حدیث مطالبی برداشت میشود؛ برخی از آنها عبارت است از:
یکم. همانطور که شأن نزول آیه جهتگیری آن را به خوبی نشان میدهد، شأن صدور حدیث نیز رویکرد آن را معلوم میکند.
دوم. گاهی مورد نزول یا صدور، صبغه تخصیص عام یا تقیید مطلق ندارد و زمانی تعدّی از مورد آن روا نیست، چنانکه آیه تطهیر و آیه ولایت و آیه تبلیغ
۲۸۸
مأمور به و… از این سنخاند.
سوم. ارزیابی قضایای وارد در ادلّه نقلی، سهم مؤثری در استنباط از آنها دارد که آیا فلان قضیّه شخصی است یا خارجی یا حقیقی. استظهار گستردگی بیقید و شرط، مرهون حقیقی بودن آن قضیه است؛ نه خارجی که قلمرو خاص دارد و نه شخصی که در تنگنای شخص معیّن محدود است.
چهارم. حکم در قضیّه معلّل، دایر مدار همان علت است؛ اگر بر آن علت نقدی زده شود، اعتماد بر معلول و استناد به آن و گرایش به سمت آن، خِرَد ورزانه نخواهد بود بلکه باید توقف کرد و حلّ رمز و راز آن را به اهل آن تفویض کرد.
پنجم. سخن حضرت امیرمؤمنان(علیهالسلام) درباره زنان بعد از جنگ ناخواسته و تحمیلی و خونین جمل بوده که قیادت آن بر عهده زنی بوده که دستور استقرار در خانه را داشته: ﴿وقَرنَ فی بُیوتِکُنّ) ۱ و میدان آن جنگ، سرزمین بصره بوده است. در چنین جوّی گاهی آن حضرت به زمین نبرد میتازد و بصره را متعفّنترین شهر میشمارد و زمانی به مردم آن حملهور میشود و آنها را پیروان بهیمه و اَتباع شتر معرّفی میکند و گاهی هم به مثالب زنان و مطاعن و قصور و وهن آنان مبادرت میکند.
آیا واقعاً سرزمین بصره که بسیاری از برکات را ارائه کرده است و هماکنون وطن شیعیان عراق است متعفّنترین شهرهاست؟ آیا حقیقتاً مردم بصره که رجال علمی و دینی فراوانی از آن دیار برخاستهاند پیروان حیواناند: کنتم جند المرئه و أتباع البهیمه؛ رَغا فأجبتم و عُقِرَ فهربتم! أخلاقکم دقاق و عهدکم
^ ۱ – ـ سوره احزاب، آیه ۳۳٫
۲۸۹
شقاق و دینُکم نفاق… بلادکم أنتن بلاد الله تربهً… و بها تسعه أعشار الشرّ ۱٫
آیا اینگونه از قضایا نسبت به رفتار، کردار و نوشتار مردم در آن سرزمین تا روز قیامت به عنوان قضیّه حقیقی است؛ نظیر ویژگیهایی که درباره زمین عرفات و منا آمده است، که هرچند خودِ زمینْ شخصی معیَّن است، احکام و قوانین ناظر به آن میتواند به سبک قضیّه حقیقی باشد (هرچند ترسیم قضایای حقیقی در علوم اعتباری با صعوبت همراه است)؛ یا به سبک قضیّه خارجی یا شخصی است؟
ششم. مطالب حضرت(علیهالسلام) درباره زنان معلّل است و اگر تأمّلی در علت آن پدید آید، روند معلول رو به فرسایش است، زیرا رویش و ریزش حکم معلّل به فراز و فرود علت وابسته است. با درنگ در حوزه تعلیل، هم در مدعای سابق بر آن تأمل است و هم در نتیجهگیری لاحق آن؛ و این حدیث که خطبه ۸۰ از نهج البلاغه شده است، مثلّثی است از مدعای پیشین و تعلیل میانی و نتیجهگیری پسین: ضلع اوّل این مثلّثْ ادعای نقص ایمان، نقص حظ و نقص عقل را ترسیم میکند که اگر این مدّعا معلّل نمیشد، حکم دیگری میداشت؛ و ضلع دوم حدیث را تعلیل مدعاهای یاد شده و ضلع سوم آن را نتیجهگیری نهایی برعهده دارد. ادعاها برشمرده شد و اکنون به بررسی تعلیل و نتیجه میپردازیم:
أ. تعلیل: علت نقص ایمان زن، محرومیّت وی از نماز و روزه در ایام حیض دانسته شده، در حالی که روزه برای مرد و زن در حال سفر و مرض فوت میشود و با قضا ترمیم میگردد. در اینجا نیز همینطور است که زن بعد از
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۳، بندهای ۱ و۵ و۶٫
۲۹۰
خروج از عادت و اغتسال به قضای روزه موفق میشود و اما نماز واجب غیریومی وی مانند نماز آیات و… با قضا جبران خواهد شد؛ ولی نماز واجب شبانهروزی از او فوت میشود؛ لیکن مستحب است هنگام نماز واجب وضو بگیرد و به مقدار وقت نمازش رو به قبله بنشیند و خدای سبحان را ذکر گوید، پس احتمال جبران فضیلت فوت شده دفعاً یا رفعاً مطرح است، چون اگر در اوّلین فرصت به این مستحب عمل کند، به عنوان دفع (نه رفع) مانع فوت فضیلت است. ذکر و مناجات و یاد و نام خدای سبحان عنصر محوری عبادت است و اصل نماز نیز ذکر خداست و دستور آن نیز به عنوان یاد اوست: ﴿واَقِمِ الصَّلوهَ لِذِکری) ۱ البته ذرّهای از مصداق ذکر نمیشود تخطّی کرد تا نابخردی نماز واجب را به ذکر غیر صلاتی تبدیل کند و همانطور که در نماز حضور قلب سهم تعیین کننده دارد و از این جهت بین زن و مرد فرقی نیست، در ذکر و دعا و مناجات نیز چنین است.
گذشته از آنکه اگر نقص زن از مرد در این است که وی ایام حیض از نماز و روزه (با توجّه به ملاحظههای مزبور) محروم است، بلوغ وی چند سال قبل از بلوغ مرد است و در آن سالها که بسیاری از زنان در آن دوران خون حیض نمیبینند، هماره به نماز و روزه موفقاند و هنوز پسران در کوی و برزن به بازی سرگرماند و شایسته خطابِ ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا﴾ نشدهاند تا مخاطب الهی شوند و بلوغ «تکلیف» بلکه «تشریف» زنان سالیانی قبل از تشرّف پسران است و بلوغِ به معنای تشرّفِ انسانی است و نباید به بلوغ غیر انسانی (بلوغ زودهنگام حیوانات) تشبیه شود؛ و مسئله حضور قلب در همه مطرح و درجات متفاوت
^ ۱ – ـ سوره طه، آیه ۱۴٫
۲۹۱
آن در مردها و زنها مختلف است؛ بسا زنان پارسا که حضور قلبشان از مرد بیشتر و بسا مردان پرهیزگار که حاضرالقلبتر از زناند، پس این علت، علیل است.
علت نقص حظّ این است که ارث زن نصف ارث مرد است. در این توجیه تأمل است: اوّلاً ثروت نشان کمال نیست، وگرنه فرد غنی از فقیر افضل بود، در حالی که این مطلب نه تنها با سیره و سنّت حضرت امیرمؤمنان(علیهالسلام) هماهنگ نیست، بلکه با اصل مکتب و کیان دین همسان نیست. تحلیل عمیق عقلی آن حضرت(علیهالسلام) درباره اصل مال و وجدان و فقدان آن و نتیجه فاخر آن تحلیل این است که بهرهوران مُترف و برخورداران از نعمت وافر و مال فراوان، تحقیرشدگان خدایند.
نَمی از آن یَمْ این است که آن حضرت(علیهالسلام) بعد از بیان نزاهت انبیای گذشته از زخارف دنیا، به برائت پیامبر اعظم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) از آن میپردازد و چنین میفرماید: زُوِیَت عنه زخارفها مع عظیم زُلفَته؛ فلینظر ناظرٌ بعقله: أکرم الله محمّداً بذلک أم أهانه؟ فإن قال أهانه فقد کذب و الله العظیم بالإفک العظیم؛ و إن قال أکرمه فلیعلم أنّ الله قد أهان غیره حیث بسط الدنیا له و زواها عن أقرب الناس منه ۱ ؛ زرق و برق دنیا (ثروت و اموال آن) از حضرت رسول(صلّی الله علیه وآله وسلّم) منزوی و جدا شد. صاحب نظری با عقل خود اِعمال نظر کند: آیا خداوند با این کار رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را گرامی داشت یا به او اهانت کرد؟ اگر بگوید مال داشتن کمال است و فقدان آن نقص و خداوند با مال ندادن به پیامبر اعظم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن حضرت را اهانت کرد، به خداوند بزرگ دروغ بزرگ گفته است؛ و اگر بگوید خداوند
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۰، بند ۳۲ ـ ۳۳٫
۲۹۲
پیامبر اعظم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را با فقدان مال گرامی داشت، این صاحب نظر صادق بداند که خداوند غیر پیامبر را با دادن مال اهانت کرده است، بنابراین ثروت کمال نیست و ثروتمند کامل تلقی نمیشود. البته «تلاش در تولید» و «قناعت در مصرف» دو عنصر محوری تکامل جامعه است؛ لیکن اصل پُرداری از مال کمال نیست.
نیز حضرت(علیهالسلام) چنین فرموده است: قد حَقَّرَ الدنیا و صَغَّرها و أهوَن بها و هَوَّنها و عَلمَ أنّ الله قد زواها عنه اختیاراً و بسطها لغیره احتقاراً ۱ ؛ یعنی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) دنیا را تحقیر و تصغیر و به آن اهانت و آن را سبک و بیارزش کرد، چون دانست که خداوند دنیا را از پیامبر اعظم خودص به جهت انتخاب وی از او بازداشت و همین دنیای حقیر و پست را با هدف تحقیر مترفان به آنها داد. با این تحلیل معلوم میشود که وجدان مالْ کمال و فقدانش نقص نیست، بلکه کمال و نقص را باید در معارف حکمت علمی و عملی جستوجو کرد و در تقوای الهی یافت، پس این علت دوم نیز همانند علت گذشته علیل است.
علّت نقص عقل زن این است که شهادت دو زن به منزله شهادت یک مرد است. مقصود از عقل در این تعلیل، آن عقل برینی نیست که تحصیل آن اُمنیّه هر مؤمنی است، زیرا آن عقل که دربارهاش چنین گفته شده است: ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان ۲ مهمّترین کمال انسانی است، بلکه مقصود از آن قدرت حفظ و ضبط رخدادها، اقوال و افعال مشهود در عرصه حادثه است که شاهد باید همه آنها را کاملاً به حافظه بسپارد تا در محکمه قضا شهادت تحمّل کرده را ادا کند و چون زن بیشتر در صحنه حوادث حضور فعال
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹، بند ۳۵ ـ ۳۶٫
^ ۲ – ـ الکافی، ج۱، ص۱۱؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۱۷۰٫
۲۹۳
ندارد، ممکن است برخی از زوایای داستان از ذهن او برود و در اینحال احتمالی، آنکه تمام زوایای قصّه را حفظ و به یاد زن فراموشکار احضار میکند، زن دیگری است که او را همراهی میکند؛ نه مردی دیگر که شاهد تحمّلی صحنه بوده و هماکنون شاهد اَدائی محکمه است. آیه ﴿…واستَشهِدوا شَهیدَینِ مِن رِجالِکُم فَاِن لَم یَکونا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وامرَاَتانِ مِمَّن تَرضَونَ مِنَ الشُّهَداءِ اَن تَضِلَّ اِحدهُما فَتُذَکِّر اِحدهُمَا الاُخری… ) ۱ پشتوانه و سند خطبه علوی(علیهالسلام) است، پس برخی از زنان از حافظه قوی برخوردارند که هم خود حافظ صحنهاند و هم توان تذکره بعضی دیگر از زنان را دارند و نیازی به یادآوری مرد نیست. اینگونه از فراموشیها چه آسیبی به عقل محمود و ممدوح میرساند؟ پس این علت نیز علیل است.
هنگامی که تعلیل حکمی با ابهام درونی همراه باشد و راه حلّ برونرفتی برای آن نباشد، چنین تعلیلی نه توان اثبات مدعای سابق را دارد و نه مصحّح نتیجهگیری لاحق است، زیرا صدر و ساقه حدیث مزبورْ مرهون تعلیل میانی آن است.
ب. نتیجه: نتیجه پایانی خطبه این است: «فاتّقوا شرار النساء و کونوا من خیارهنّ علی حذرٍ ولا تطیعوهنّ فی المعروف حتّی لا یَطمَعن فی المنکر ۲! سرّ ناکامی استدلال به این حدیث آن است که نتیجهگیری ذیل آن در رهنِ تعلیل علیل است که محتوای آن با سایر سخنان نورانی و مُتقَن آن امام همام(علیهالسلام) هماهنگ نیست هرچند در برخی افراد تطبیقپذیر است نظیر آنچه درباره نقصان عقل زیبا رخ و کوتاهی همت بلند قامت و زشت منظری پاک عمل گفته
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۸۲٫
^ ۲ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۸۰٫
۲۹۴
شده است: فتامّ الرواء ناقص العقل و مادّ القامه قصیرالهمّه و زاکی العمل قبیح المنظر ۱ که تعلیل جامع و تحلیل کلی بردار نیست، پس سزاوارترین تلقّی از این حدیث آن است که گفته شود «لستُ ادری… » و علم آن به اهل و مصدرش احاله گردد.
تذکّر: هرگونه آزادی معقول و حرّیت مقبول که در اروپا برای زنان مطرح است محصول تعلیم انبیای گذشته به ویژه حضرت مسیح(علیهالسلام) است و هرگونه رهایی، برونرفت از عفاف، گرایش نامشروع و نامحرمانه و… که در مغرب زمین پدیدآمده است، محصول کژراهه دگراندیشان منحرف از رهنمود مسیحیّت است و این نکته فاخر نیز مغفول نماند که اسلام تنها دین خداپسند تمام انبیاست و قوانین ناب آن را هر یک از پیامبران گذشته برابر ظرفیت زمان، مکان، نژاد و قبیله ارائه فرمودهاند و به دست توانمند پیامبر اعظم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) تکمیل شده است.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۲۳۴٫
۲۹۵
بازدیدها: 554