وإذا طلّقتم النّساء فبلغن أجلهنّ فأمسكوهنّ بمعروفٍ أو سرّحوهنّ بمعروفٍ ولاتمسكوهنّ ضراراً لتعتدوا ومن يفعل ذلك فقد ظلم نفسه ولاتتّخذوا ايات الله هُزُواً واذْكروا نعمت الله عليكم وما أنزل عليكم من الكتاب والحكمة يعظكم به واتّقوا الله واعلموا أنّ الله بكلّ شيءٍ عليم(231)
گزيده تفسير
اِمساك زن مطلّقه دو فرد دارد: 1. با رجوع به زن در عده. 2. با ازدواج مجدد باوي پس از عده. بر اين اساس، بلوغ اجل نيز دو مصداق دارد: در شرف تمام شدنِ عده و پايان مدت عدّه.
نگهداشتن يا رها ساختن زن مطلقه بايد پسنديده باشد؛ يعني طبق معيارهاي حقوقي و اصول اخلاقي اسلام باشد.
امساك معروف و رعايت حقوق زن در ايام عده نيز لازم است؛ خواه زن
337
باردار باشد يا نباشد، چون زن در عده طلاق رجعي، همسر به شمار ميآيد و از حقوق همسري، مانند حق نفقه و مسكن و پوشاك برخوردار است، پس مرد بايد در حد توان براي اداي اين حقوق بكوشد.
رجوع مرد به زن براي نگهداشتن او نبايد به قصد اضرار به زن و سرگردان كردن او باشد؛ همچنين اگر زندگي مجدد با زن را قصد ندارد، مزاحم او نشود و با بدگويي از وي و برشمردن عيبهايش مانع ازدواجش با ديگران نشود. هر كس به زن چنين ستم روا دارد، نخست به خود ظلم كرده است، گرچه به زن نيز آسيب ميرساند، زيرا هر عملي به طور مستقيم دامنگير خود عامل است و غير مستقيم در ديگري اثر ميگذارد.
«آيات الهي» در اين آيه، احكام فقهي و حقوقي خدايند و «استهزاي آيات»، مسخره كردن عملي و اعتقادي آنهاست. خداي سبحان با نهي از استهزاي احكام، قوانين گذشته را تثبيت و هرگونه شوخي، به بازي گرفتن و سوء استفاده از آنها را ممنوع كرده است.
احكام الهي، نعمت معنوي خدايند كه نبايد همانند نعمت مادي مورد كفران قرار گيرند و ذكر خاص قرآن و حكمت كه هر دو نعمت خدايند، بعد از ذكر عمومي نعمت، براي آگاهي بخشيدن به اهميت آن دو ست كه ابزار خداوند براي موعظه مردماند. مسلمان بايد تقوا را پاس بدارد و در اعتقاد و عمل، احكام الهي را بازيچه قرار ندهد، زيرا خداوند به همه اعمال و انگيزههاي انسان آگاه است.
338
تفسير
مفردات
أجلهنّ: «اَجل» مدت مقرّر براي شيء و بلوغ اجل، همان «سررسيد» وبهپايانرسيدن مدت است 1 ؛ مانند ﴿فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لايَستَأخِرونَ سَاعَةً ولايَستَقدِمون) 2 «بلوغ اجل» در آيه مورد بحث به قرينه ﴿فَاَمسِكوهُنَّ بِمَعروف﴾ و علاقه مشارفت، شامل اِشراف بر پايان وقت نيز ميشود؛ ليكن در آيه بعدي همين تعبير معنايش به پايان رسيدن عدّه است نه در شرف پايانيافتن.
يعظكم: «وعظ»، نوعي ارشاد به حق با تذكرات سودمند و آگاهيهاي مؤثرِ مناسب است و مفاهيم ترساندن، نرم كردن قلب، نصيحت، امر به اطاعت و توصيه، از آثار معناي ياد شده است كه به حسب اختلاف موارد به كارميروند 3. برخي گفتهاند: وعظ، يادآوري خير و چيزي است كه قلب با آن نرم ميشود 4.
هُزواً: «هُزء»، مزاح پنهاني است و گاه به شبيه مزاح نيز اطلاق ميشود 5.
٭ ٭ ٭
معناي بلوغ اجل
«بلوغ اَجل» در آيه مورد بحث، به قرينه امساك: ﴿فَاَمسِكوهُنّ﴾، «در شُرف
^ 1 – ـ مفردات، ص65 ـ 66، «ا ج ل».
^ 2 – ـ سوره اعراف، آيه 34.
^ 3 – ـ التحقيق، ج13 ـ 14، ص149، «و ع ظ».
^ 4 – ـ ترتيب كتاب العين، ج3، ص1966، «و ع ظ».
^ 5 – ـ مفردات، ص841، «ه ز ؤ».
339
پايان يافتن» را نيز دربر ميگيرد، زيرا امساك دو فرد دارد: رجوع در عدّه و عقد جديد پس از عده. مراد از بلوغ اجل، هر دو قسم امساك است، زيرا ﴿وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنّ﴾، قرينه است كه امساك دو فرد دارد و دليلي براي اخراج يكي از دو فرد نيست. از ﴿فَاِذا بَلَغن) 1 نيز اين تعميم استفاده ميشود.
حاصل آنكه آيه مورد بحث با آيه دوم سوره طلاق يك سياق دارند و ﴿سَرِّحوهُنّ﴾ همان ﴿فارِقوهُنّ﴾ است؛ امّا ﴿اَمسِكوهُنّ﴾ اعم از دو قسم ياد شده است، پس مفهوم «بلوغ اَجل» در آيه مورد بحث، اعم از به پايان مدّت رسيدن و در شُرف به پايان رسيدن است، چنانكه در عُرف نيز امساك در معناي جامع به كار ميرود و به كسي كه پس از انقضاي زمان عدّه و با عقد جديد، به همسر پيشين خود بازميگردد نيز گفته ميشود كه «باز هم اين زن را نگه داشت».
كاربرد «بلوغ اَجل» در معناي «اشراف بر پايان وقت»، مَجاز و به علاقه «مشارفت» است، چنانكه در عُرف براي مسافري كه وارد شهر شده و نيز درباره مسافري كه هنوز واصل نشد ولي به نزديكي شهر رسيده است، تعبير «وصول» و «بلوغ» يعني «رسيدن» به كار ميرود.
علاقه اِشراف، مُصحّح اطلاق اسم يا فعل دال بر وقوع هر چيزي است كه در آستانه وقوع است؛ مانند ﴿والَّذينَ يُتَوَفَّونَ مِنكُم ويَذَرونَ اَزوجًا وصِيَّةً لاَزوجِهِم… ) 2 كه عنوان «توفّي» بر كسي اطلاق شده است كه پايان عمر خود را ميگذراند و هماكنون در حال وصيّت است و نظير ﴿اِذا قُمتُم اِلَي
^ 1 – ـ سوره طلاق، آيه 2.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 240.
340
الصَّلوة… ) 1 كه عنوان «قيام به سوي نماز» بر حالت اشراف و آمادگي براي نماز اطلاق شده است. اين صنعت ادبي در نثر و نظم ادبيات عرب كم نيست، چنانكه در لسان قرآن و حديث نيز نمونههايي دارد.
دعواي اجماع بر اينكه مراد از «بلوغ اَجَل»، اشراف بر بلوغ است، نه خود بلوغ كه پايان مدت عِدّه باشد، نيز مستند به سباق يا سياق آيه است، زيرا امساك كه در برابر تسريح است ميتواند در حال عدّه باشد، گرچه مصداق ديگري هم دارد، از اينرو احراز اجماع تعبّدي در اين مورد دشوار است.
راز اسناد «بلوغ اَجَل» به زن
«بلوغ اَجل» به زن اسناد داده شده است: ﴿فَبَلَغنَ اَجَلَهُنّ﴾، چون او مورد مرور زمان و تحوّل حال از عادت به طهارت و مانند آن است؛ ليكن انتظار براي تصميمگيري درباره امساك يا تسريح بر عهده مرد است.
غرض آنكه گذراندن دوره خاص براي زن به منزله موضوع حكم مرد است و چون موضوع بر حكم مقدم است و تصميمگيري مرد بر تحوّل حالت زن متوقف است، بلوغ اَجل به زن نسبت داده شده است.
تبيين امساك به معروف
«امساك به معروف» به معناي نگهداري پسنديده از زن، مطابق معيارهاي حقوقي و اصول اخلاقي اسلام است كه به استناد ﴿وعاشِروهُنَّ بِالمَعروف) 2 در همه دوران زندگي مشترك بر مرد لازم است؛ حتّي زماني كه زن در عدّه طلاق
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 6.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 19.
341
بهسر ميبرد، زيرا زن در دوران عدّه همسر او به شمار ميرود و احكام زوجيّت در زمان عدّه نيز اجرا ميشود، از همينرو مرد بايد در زمان عدّه، هزينههاي متعارف زندگي زن را بپردازد و وي را در منزل جاي دهد؛ ليكن مقصود از امساك به معروف كه در مقابل تسريح به احسان قرار گرفته است، همانا رجوع به زن به عنوان همسري است. اين رجوع بايد به معروف باشد.
رعايت تقوا در همه امور لازم است و در شمارش روزهاي عدّه و براي بيرون راندن زودتر از موعد نيز بايد تقوا رعايت شود، زيرا زن حق سكونت دارد و خداي سبحان خانه شوهر را در زمان عدّه، خانه زن نيز دانسته است، مگر آنكه از زن بيعفتي سربزند: ﴿ ياَيُّهَا النَّبي اِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ واَحصُوا العِدَّةَ واتَّقُوا اللهَ رَبّكُم لاتُخرِجوهُنَّ مِن بُيوتِهِنَّ ولايَخرُجنَ اِلاّاَن يَأتينَ بِفحِشَةٍ مُبَيِّنَة) 1
مرد بايد به مقدار توان خود، زن را در مكان مناسب سكونت دهد و نبايد در اين زمينه به او فشار بياورد: ﴿اَسكِنوهُنَّ مِن حَيثُ سَكَنتُم مِن وُجدِكُم ولاتُضارّوهُنَّ لِتُضَيِّقوا عَلَيهِنّ) 2 تا مبادا زن خانه را ترك كند و مختصر علاقه مانده بگسلد و شوهر حاضر نشود براي بار دوم با او زندگي كند: ﴿لاتَدري لَعَلَّ اللهَ يُحدِثُ بَعدَ ذلِكَ اَمرا) 3
زن طلاقداده باردار نيز كه پايان عدّهاش به زايمان است، حق اسكان و نفقه و پوشاك دارد و ساير احكام زوجيّت درباره او اجرا ميشود و پس از زايمان، مرد عهدهدار همه هزينههاي بچه است و بايد اُجرت شير دادن زن به
^ 1 – ـ سوره طلاق، آيه 1.
^ 2 – ـ سوره طلاق، آيه 6.
^ 3 – ـ سوره طلاق، آيه 1.
342
فرزند را بپردازد: ﴿فَاِن اَرضَعنَ لَكُم فََءاتوهُنَّ اُجورَهُنّ) 1
حاصل آنكه اگر مردي همسرش را طلاق داد، همانطور كه قبلاً بيان شد، ميتواند در زمان عدّه يا پس از آن به او بازگردد و از وي به روش معروف و طبق حقوق و موازين اخلاقي نگهداري كند: ﴿واِذَا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَاَمسِكوهُنَّ بِمَعروف﴾؛ يا زن را بهگونه پسنديده رها سازد؛ ولي حق ندارد به قصد سرگردان و معطل كردن زن به او رجوع كند، چنانكه خداي سبحان از اين كار كه در عصر جاهليّت رواج داشته و ظلم به زنان بوده، نهي كرده و آن را حرام دانسته: ﴿ولاتُمسِكوهُنَّ ضِرارًا لِتَعتَدوا﴾ و نيز با امر به امساك به معروف: ﴿فَاَمسِكوهُنَّ بِمَعروف﴾،﴿وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلِكَ اِن اَرادُوا اِصلحا) 2 بر تأكيد آن افزوده است.
تقدّم امساك بر تسريح
در اينگونه از آيات هماره «امساك» قبل از «تسريح» ياد شده است. شايد بتوان از اين تقديم لفظي، تقدّم معنوي امساك بر تسريح را فهميد، زيرا حفظ خانواده از انهدام، جزو مهمترين اهداف نظام اسلامي است و همين مطلب، يعني كوشش براي صيانت خانواده از فروپاشي، ميتواند سرّ تكرار اختيار مرد بين امساك و تسريح باشد، زيرا قبلاً در آيه ﴿الطَّلقُ مَرَّتان… ﴾ مسئله اختيار مرد ارائه شده بود و اكنون در اين آيه دوباره مطرح شده است؛ البته يكي از تفاوتهاي دو آيه اين است كه آيه گذشته اصل اختيار را در مدت عده بيان كرده، چنانكه حكمِ گذشتن از زمان عده هم معلوم شده است؛ اما آيه كنوني
^ 1 – ـ سوره طلاق، آيه 6.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 228.
343
درباره آخرين لحظه مدت عده است و پيامش به شوهران اين است كه آخرين فرصت را براي حفظ خانواده دريابيد؛ به طوري كه بتوانيد بدون عقد مجدد همان وضع پيشين را ادامه دهيد. البته تسريح هميشه ممكن خواهد بود، زيرا گاهي بر اساس الأرواح جنود مجنّدة… و ما تناكر منها اختلف 1 ، برخي افراد روح سازگاري با بعضي را ندارند.
تبيين تسريح به معروف
مردي كه نميخواهد پس از طلاق به همسر پيشين بازگردد، نبايد از زن سابق خود نزد ديگران بدگويي كند؛ يا با بيان عيبهاي او و نگفتن عيوب خود در دوران زندگي مشترك، از ازدواج او با مردان ديگر جلوگيري كند، زيرا اين كار مخالف تسريح به معروف است كه خداوند به آن فرمان داده است: ﴿اَو سَرِّحوهُنَّ بِمَعروف﴾.
قرآن كريم تأكيد دارد كه مرد با سرنوشت زن طلاقدادهاش بازي نكند، بلكه او را در گزينش همسر و نوع زندگي آينده خود آزاد بگذارد، زيرا شايد زن در صورتيكه تقصير از او بوده است، از گذشته خود پند گيرد و در صدد تشكيل زندگي سعادتمندي باشد: ﴿واِذَا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلا تَعضُلوهُنَّ اَن يَنكِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَينَهُم بِالمَعروف) 2
راز جمع بين امر به امساك به معروف و نهي از اضرار
عنصر محوري دو آيه گذشته، اصل جمع و تفريق و حرمت موقّت و ابد و نياز
^ 1 – ـ الامالي، صدوق، ص125؛ بحار الانوار، ج58، ص31.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 232.
344
به تحليل در طلاق سوم و عدم تأثير محلّل در طلاق نهم بود، از اينرو به صرف معروف بودن امساك و تسريح بسنده شد؛ ولي عنصر محوري اين آيه كيفيت رجوع مرد به زن است، از اينجهت اهتمام آن به صيانت حق زن معطوف است و از اين منظر ميان «امر به امساك به معروف» و «نهي از اضرار» جمع شده است، با اينكه امر به امساك معروف، مقتضي نهي از ضدّ آن يعني اضرار است.
سرّ اين جمع آن است كه امر، مفيد تكرار نيست؛ ولي نهي تكرار را ميفهماند، بدين جهت بين اين دو جمع شده است كه هم تأكيد بر مطلب باشد و هم مطلوب بودن تكرار آن معلوم گردد 1.
اين كلام كه صبغه اصولي دارد، گاهي به استظهار عرفي مستند است، كه در اينحال پشتوانه اين فتواي اصولي دلالت لفظي و مانند آن است كه جداگانه قابل طرح است و گاهي به استدلال عقلي مستند است كه در امر، وجود طبيعت مطلوب است و در نهي، عدم آن؛ و چون طبيعت به وجود يك فرد موجود ميشود و به انعدام جميع افراد معدوم ميشود، نهي مفيد تكرار است بر خلاف امر؛ ليكن اين استدلال عقلي نقد شده است، زيرا همانطور كه براي طبيعتْ وجودهاي متعدد است، اَعدام متعدد نيز متصور است، زيرا به وساطت افراد وجود و عدم، طبيعتْ تعدّدپذير است.
تفصيل اين مطلب بر عهده فن اصول فقه است؛ ولي مستفاد عرفي و عقلايي در اينگونه از مطالب حقوقي و از اين تعبيرهاي رايج، اين است كه حدوث امساك به حدوث معروف وابسته است و بقاي آن به بقاي معروف؛ نه آنكه براي امساك مستمرّ، معروف لحظهاي كافي باشد.
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج6، ص110، با تحرير اندك.
345
ظلم به خويشتن
مردي كه با رجوع در عدّه يا پس از آن، قصد آسيب زدن به زن را دارد، در حقيقت به خود ظلم كرده است: ﴿ومَن يَفعَل ذلِكَ فَقَد ظَلَمَ نَفسَه﴾، زيرا براساس پيوند تكويني عمل با عامل، هيچكس بالاَصاله به ديگري بدي نميكند، مگر به شكل غيرمستقيم. هر ظالمي نخست به خود ستم روا ميدارد و سپس سايه ستم او به ديگري ميرسد، چنانكه اگر كسي در خانهاش چاه فاضلاب را بگشايد، خودش مستقيم و دائم از بوي تعفّن آن ميرنجد و گاهي نيز بوي تعفّن چاه، عابران را آزار ميدهد.
مردي كه با انگيزه اضرار و سرگردان كردن زن به سوي او باز ميگردد، در حقيقت در باطن خود چاه بدبويي كنده و خود را در آن افكنده است كه نخست خودش از بوي بد آن اذيّت ميشود، گرچه به زن نيز آسيب ميرساند، پس جمله ﴿ومَن يَفعَل ذلِكَ فَقَد ظَلَمَ نَفسَه﴾ در مقام بيان حصر ظلم به خويشتن نيست، هرچند سياق آيه و چگونگي تعبير آن، نشان از اين معنا دارد، بلكه مفادش بيان تأثير مستقيم عمل در عامل است، ازاينرو ﴿فَقَد ظَلَمَ نَفسَه﴾ با اين آيه هماهنگ است: ﴿اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لاَنفُسِكُم واِن اَسَأتُم فَلَها) 1 كه اختصاص مستقيم عمل به عامل را بيان ميكند، زيرا حرف «لام» در اين آيه براي اختصاص است نه نفع؛ يعني عملِ خوب يا بد، گردنگير عامل است و او را رها نميكند.
تذكّر: ظلم به خود، هم صبغه كلامي دارد كه ظالم به عذاب الهي در معاد گرفتار ميشود و هم جنبه اجتماعي، زيرا زن ستمديده به هر نحوي كه باشد
^ 1 – ـ سوره اسراء، آيه 7.
346
آرامش خانوادگي او را بر هم ميزند و گاهي دو خانواده بلكه دو قبيله به تنش و چالش مستمر مبتلا خواهند شد.
استهزاي احكام الهي
مراد از آيات الهي در﴿ولاتَتَّخِذُوا ءايتِ اللهِ هُزُوا﴾ احكام و قوانين خداست و استهزاي آنها ميتواند اعتقادي و عملي باشد، زيرا گاهي استهزاي احكام، ناشي از بياعتقادي به آنهاست كه اين گناهي عادي نيست، بلكه به ارتداد ميانجامد و زماني نيز شخص در مقام عمل، احكام الهي را به بازي ميگيرد و در انجام دادن آنها كوتاهي ميكند.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) در اين زمينه ميفرمايد: قاري قرآني كه از اين امّت است و به آتش ميرود، از كساني است كه آيات الهي را به مسخره ميگرفته است: من قرء القرآن من هذه الاُمّة ثمّ دخل النّار، فهو ممّن كان يتّخذ ايات الله هُزُواً 1. اين سخن درباره استهزاي عملي احكام است، زيرا عبارت «من هذه الاُمّة» نشان ميدهد كه استهزاي اعتقادي مراد نيست و وي مرتدِ از امّت اسلامي شمرده نميشود، چون هنوز مسلمان است، چنانكه مؤمناني كه مخاطب آيه مورد بحثاند به استهزاي اعتقادي مبتلا نخواهند بود.
بر اين اساس، استهزاي اعتقادي و عملي احكام الهي، هر دو حراماند: ﴿ولاتَتَّخِذُوا ءايتِ اللهِ هُزُوا﴾ و خداي سبحان با نهي از آن، احكام گذشته را تثبيت كرده و به صورت جدّي رعايت آنها را لازم دانسته و هرگونه شوخي و سوءاستفاده از احكام را كه براي سعادت انسانها آمده، ممنوع ساخته است، پس حق رجوع مرد براي تأمين مصلحت زندگي است و نبايد دستاويزي براي
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص120.
347
اِضرار به زن شود.
قرآن كريم به روشني، جدّي بودن آيات الهي را بيان كرده: ﴿ اِنَّهُ لَقَولٌ فَصل ٭ وما هُوَ بِالهَزل ) 1 و از مردم خواسته است تا قوانين خداوند را جدّي بگيرند: ﴿خُذوا ما ءاتَينكُم بِقُوَّةٍ واذكُروا ما فيه) 2
نعمتهاي تشريعي خدا
گاهي قرآن كريم از احكام الهي به آيات الهي: ﴿ولاتَتَّخِذُوا ءايتِ اللهِ هُزُوا﴾ و زماني به نعمت الهي و در رديف آن ياد ميكند كه نبايد كفران شوند: ﴿واذكُرُوا نِعمَتَ اللهِ عَلَيكُم وما اَنزَلَ عَلَيكُم مِنَ الكِتبِ والحِكمَة﴾.
اصطلاح «تكليف» درباره احكام، نشان نچشيدن شيريني عمل به احكام است، كه توده مردم به آن مبتلايند وگرنه همانگونه كه از نوشيدن آب زلال يا خوردن غذاي لذيذ به تنعّم ياد ميشود نه تكليف، براي انجام نماز و روزه نيز بايد تعبير متنعّم شدن به نماز و روزه به كار رود، زيرا احكام الهي نعمتهاي خداوندند كه براي بشر فرود آمدهاند، چنان كه خواصّ از عبادت كنندگان به آن متنعّماند.
اصل دين و دستورهاي حياتبخش آن، نعمت بزرگ خداوند است، ازاينرو قرآن كريم هنگام سخن گفتن از دين و ولايت، تعبير «تمام كردن نعمت» را به كار برده است: ﴿اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم واَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتي ورَضيتُ لَكُمُ الاِسلمَ دينا) 3
^ 1 – ـ سوره طارق، آيات 13 ـ 14.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 63.
^ 3 – ـ سوره مائده، آيه 3.
348
قرآن، حكمت، معرفت و فقه از مصاديق روشن نعمت الهياند، ازاينرو پس از ذكر عام نعمت، به صورت خاص در آيه مورد بحث از آنها ياد شده است: ﴿واذكُرُوا نِعمَتَ اللهِ عَلَيكُم وما اَنزَلَ عَلَيكُم مِنَ الكِتبِ والحِكمَةِ يَعِظُكُم بِه﴾.
خداي سبحان مردم را موعظه 1 ميكند و با وعدههاي خود كه دربردارنده تشويق است، آنان را به سوي خود ميكشاند: ﴿يَعِظُكُم بِه﴾، گرچه كساني را نيز كه از موعظه الهي بهره نميبرند، با «وعيد» كه متضمّن رُعب و خوف است، به سوي حق سوق ميدهد.
موعظه به انسان ميفهماند كه اختيار وي در دست خداست: ﴿وما مِن دابَّةٍ فِي الاَرضِ اِلاّعَلَي اللهِ رِزقُها) 2 ﴿ما مِن دابَّةٍ اِلاّهُوَ ءاخِذٌ بِناصِيَتِها) 3 و با كشش دروني به سوي حق ميرود؛ ولي كسي كه از وعظ و جذب الهي بهرهاي نبرده است، با دستور خشك تكليفي و با دفع و تهديد، به سوي حق رانده ميشود و از عمل به احكام الهي لذّتي نميبرد.
پاسداري از تقوا
مسلمان بايد تقوا را در همه شئون پاس بدارد و حبّ ذات او چنان نباشد كه نفس مُسوّله و امّاره و دشمن درونياش با عنوان دوست او را بفريبد، در نتيجه در مقام اعتقاد و عمل، احكام الهي را بازيچه قرار دهد و در امتثال آنها
^ 1 – ـ موعظه عبارت است از «جذب الخلق إلي الحق»، پس اگر كشش به سوي حق در متعظ پيدا شد موعظه در او اثر كرده است.
^ 2 – ـ سوره هود، آيه 6.
^ 3 – ـ سوره هود، آيه 56.
349
كوتاهي كند، زيرا خداوند به هر چيزي داناست و از اعمال و انگيزههاي انسان آگاهي كامل دارد: ﴿واتَّقوا اللهَ واعلَموا اَنَّ اللهَ بِكُلِّ شيءٍ عَليم﴾.
مبادا كسي با بيتقوايي بخواهد عقدهگشايي كند و آن را به حساب احكام الهي بياورد. انسان بايد بداند كه خدا آگاه است و بعد از فهميدن اين مطلب و اعتقاد به آن، تقواي عملي را رعايت كند و خود را فريب ندهد. اطلاق تقوا شامل همه موارد ميشود؛ ليكن نسبت به مورد آيه يعني رعايت پرهيزگاري درباره حقوق زن روشنتر است.
بحث روايي
1. شأن نزول
عن الحلبي عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: سألته عن قول الله: ﴿ولاتُمسِكوهُنَّ ضِرارًا لِتَعتَدوا﴾، قال: الرّجل يطلّق حتي إذا كادت أن يخلو أجلها راجعها ثمّ طلّقها ثمّ راجعها؛ يفعل ذلك ثلاث مرات؛ فنهي الله عنه 1.
عن السدّي قال: نزلت هذه الآية في رجل من الأنصار يدعي ثابت بن يسار طلق امرأته حتي إذا انقضت عدّتها إلاّ يومين أو ثلاثة راجعها ثمّ طلّقها، ففعل ذلك بها حتي مضت لها تسعة أشهر يضارها؛ فأنزل الله: ﴿ولاتُمسِكوهُنَّ ضِرارًا لِتَعتَدوا) 2
عن عبادة بن الصامت قال: كان الرجل علي عهد النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) يقول للرجل: زوجتك ابنتي ثمّ يقول: كنت لاعباً؛ و يقول: قد أعتقت؛ و يقول: كنت لاعباً؛ فأنزل الله: ﴿ولاتَتَّخِذُوا ءايتِ اللهِ هُزُوا﴾. فقال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم):
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص119 ـ 120.
^ 2 – ـ الدر المنثور، ج1، ص682.
350
ثلاث من قالهنّ لاعباً أو غير لاعب، فهنّ جائزات عليه: الطلاق و العتاق و النكاح 1.
عن ابن عباس قال: طلق رجل امرأته و هو يلعب لا يريد الطلاق، فأنزل الله: ﴿ولاتَتَّخِذُوا ءايتِ اللهِ هُزُوا﴾؛ فألزمه رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) الطلاق 2.
اشاره: أ. رخدادهاي تلخ فراواني در جاهليت پديد ميآمده كه همگي در جهت هدم خانواده، اضرار به زن و مردسالاري مشئوم بوده است؛ به طوري كه نه امساك آنان به معروف بود و نه تسريح آنها به احسان. تعيين حادثهاي خاص به عنوان سبب نزول اينگونه از آيات مورد بحث آسان نيست، بلكه ميتوان گفت بسياري از آداب، عادات و رسوبات رسوم منحوس جاهلي زمينه نزول آياتي است كه پيام آنها حمايت از خانواده و رعايت حقوق مشترك بين زن و مرد است. روايتي كه به عنوان شأن نزول آيه صادر شده، در صدد حصر سبب نزول آن نيست، بنابراين محتواي آن ميتواند يكي از بارزترين مصداقهاي شأن نزول باشد.
ب. طبق بيان رسولخدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در حديث سوم، شوخي و جدّي در مورد طلاق و عتاق و نكاح، حكمي يكسان دارد. البته طبق قواعد عام و اصول اوّلي، در حكم وضعي فرق دارند و از لحاظ حكم تكليفي، حكم جدّي از استهزا جداست.
2. بيان مصداق امساك محرّم
عن أبيعبدالله(عليهالسلام) قال: لاينبغي للرّجل أن يطلّق امرأته ثمّ يراجعها وليس له
^ 1 – ـ الدر المنثور، ج1، ص683.
^ 2 – ـ همان.
351
فيها حاجة؛ ثمّ يطلّقها، فهذا الضّرار الذي نهي الله عنه إلّاأن يطلّق ثمّ يراجع وهو ينوي الإمساك 1.
اشاره: مراد از «ضرار» كه خداوند متعالي در آيه مورد بحث مردان را از آن نهي فرموده است، طلاق و رجوع بياثر و مكرر است، مگر اينكه رجوع بعد از طلاق به نيّت امساك باشد.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ من لا يحضره الفقيه، ج3، ص501 ـ 502؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص226.
352
بازدیدها: 210