تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد یازدهم، سوره بقره، آیه۲۳۱

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد یازدهم، سوره بقره، آیه۲۳۱

اِمساک زن مطلّقه دو فرد دارد: ۱٫ با رجوع به زن در عده. ۲٫ با ازدواج مجدد باوی پس از عده. بر این اساس، بلوغ اجل نیز دو مصداق دارد: در شرف تمام شدنِ عده و پایان مدت عدّه.

وإذا طلّقتم النّساء فبلغن أجلهنّ فأمسکوهنّ بمعروفٍ أو سرّحوهنّ بمعروفٍ ولاتمسکوهنّ ضراراً لتعتدوا ومن یفعل ذلک فقد ظلم نفسه ولاتتّخذوا ایات الله هُزُواً واذْکروا نعمت الله علیکم وما أنزل علیکم من الکتاب والحکمه یعظکم به واتّقوا الله واعلموا أنّ الله بکلّ شی‏ءٍ علیم(۲۳۱)

گزیده تفسیر
اِمساک زن مطلّقه دو فرد دارد: ۱٫ با رجوع به زن در عده. ۲٫ با ازدواج مجدد باوی پس از عده. بر این اساس، بلوغ اجل نیز دو مصداق دارد: در شرف تمام شدنِ عده و پایان مدت عدّه.
نگهداشتن یا رها ساختن زن مطلقه باید پسندیده باشد؛ یعنی طبق معیارهای حقوقی و اصول اخلاقی اسلام باشد.
امساک معروف و رعایت حقوق زن در ایام عده نیز لازم است؛ خواه زن
۳۳۷

باردار باشد یا نباشد، چون زن در عده طلاق رجعی، همسر به شمار می‌آید و از حقوق همسری، مانند حق نفقه و مسکن و پوشاک برخوردار است، پس مرد باید در حد توان برای ادای این حقوق بکوشد.
رجوع مرد به زن برای نگهداشتن او نباید به قصد اضرار به زن و سرگردان کردن او باشد؛ همچنین اگر زندگی مجدد با زن را قصد ندارد، مزاحم او نشود و با بدگویی از وی و برشمردن عیبهایش مانع ازدواجش با دیگران نشود. هر کس به زن چنین ستم روا دارد، نخست به خود ظلم کرده است، گرچه به زن نیز آسیب می‌رساند، زیرا هر عملی به طور مستقیم دامنگیر خود عامل است و غیر مستقیم در دیگری اثر می‌گذارد.
«آیات الهی» در این آیه، احکام فقهی و حقوقی خدایند و «استهزای آیات»، مسخره کردن عملی و اعتقادی آنهاست. خدای سبحان با نهی از استهزای احکام، قوانین گذشته را تثبیت و هرگونه شوخی، به بازی گرفتن و سوء استفاده از آنها را ممنوع کرده است.
احکام الهی، نعمت معنوی خدایند که نباید همانند نعمت مادی مورد کفران قرار گیرند و ذکر خاص قرآن و حکمت که هر دو نعمت خدایند، بعد از ذکر عمومی نعمت، برای آگاهی بخشیدن به اهمیت آن دو ست که ابزار خداوند برای موعظه مردم‌اند. مسلمان باید تقوا را پاس بدارد و در اعتقاد و عمل، احکام الهی را بازیچه قرار ندهد، زیرا خداوند به همه اعمال و انگیزه‌های انسان آگاه است.
۳۳۸

تفسیر

مفردات
أجلهنّ: «اَجل» مدت مقرّر برای شی‏ء و بلوغ اجل، همان «سررسید» وبه‏پایان‏رسیدن مدت است ۱ ؛ مانند ﴿فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لایَستَأخِرونَ سَاعَهً ولایَستَقدِمون) ۲ «بلوغ اجل» در آیه مورد بحث به قرینه ﴿فَاَمسِکوهُنَّ بِمَعروف﴾ و علاقه مشارفت، شامل اِشراف بر پایان وقت نیز می‌شود؛ لیکن در آیه بعدی همین تعبیر معنایش به پایان رسیدن عدّه است نه در شرف پایان‏یافتن.
یعظکم: «وعظ»، نوعی ارشاد به حق با تذکرات سودمند و آگاهیهای مؤثرِ مناسب است و مفاهیم ترساندن، نرم کردن قلب، نصیحت، امر به اطاعت و توصیه، از آثار معنای یاد شده است که به حسب اختلاف موارد به کارمی‌روند ۳٫ برخی گفته‌اند: وعظ، یادآوری خیر و چیزی است که قلب با آن نرم می‌شود ۴٫
هُزواً: «هُزء»، مزاح پنهانی است و گاه به شبیه مزاح نیز اطلاق می‌شود ۵٫
٭ ٭ ٭

معنای بلوغ اجل
«بلوغ اَجل» در آیه مورد بحث، به قرینه امساک: ﴿فَاَمسِکوهُنّ﴾، «در شُرف
^ ۱ – ـ مفردات، ص۶۵ ـ ۶۶، «ا ج ل».
^ ۲ – ـ سوره اعراف، آیه ۳۴٫
^ ۳ – ـ التحقیق، ج۱۳ ـ ۱۴، ص۱۴۹، «و ع ظ».
^ ۴ – ـ ترتیب کتاب العین، ج۳، ص۱۹۶۶، «و ع ظ».
^ ۵ – ـ مفردات، ص۸۴۱، «ه ز ؤ».
۳۳۹

پایان یافتن» را نیز دربر می‌گیرد، زیرا امساک دو فرد دارد: رجوع در عدّه و عقد جدید پس از عده. مراد از بلوغ اجل، هر دو قسم امساک است، زیرا ﴿وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنّ﴾، قرینه است که امساک دو فرد دارد و دلیلی برای اخراج یکی از دو فرد نیست. از ﴿فَاِذا بَلَغن) ۱ نیز این تعمیم استفاده می‌شود.
حاصل آنکه آیه مورد بحث با آیه دوم سوره طلاق یک سیاق دارند و ﴿سَرِّحوهُنّ﴾ همان ﴿فارِقوهُنّ﴾ است؛ امّا ﴿اَمسِکوهُنّ﴾ اعم از دو قسم یاد شده است، پس مفهوم «بلوغ اَجل» در آیه مورد بحث، اعم از به پایان مدّت رسیدن و در شُرف به پایان رسیدن است، چنان‌که در عُرف نیز امساک در معنای جامع به کار می‌رود و به کسی که پس از انقضای زمان عدّه و با عقد جدید، به همسر پیشین خود بازمی‌گردد نیز گفته می‌شود که «باز هم این زن را نگه داشت».
کاربرد «بلوغ اَجل» در معنای «اشراف بر پایان وقت»، مَجاز و به علاقه «مشارفت» است، چنان‌که در عُرف برای مسافری که وارد شهر شده و نیز درباره مسافری که هنوز واصل نشد ولی به نزدیکی شهر رسیده است، تعبیر «وصول» و «بلوغ» یعنی «رسیدن» به کار می‌رود.
علاقه اِشراف، مُصحّح اطلاق اسم یا فعل دال بر وقوع هر چیزی است که در آستانه وقوع است؛ مانند ﴿والَّذینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم ویَذَرونَ اَزوجًا وصِیَّهً لاَزوجِهِم… ) ۲ که عنوان «توفّی» بر کسی اطلاق شده است که پایان عمر خود را می‌گذراند و هم‌اکنون در حال وصیّت است و نظیر ﴿اِذا قُمتُم اِلَی
^ ۱ – ـ سوره طلاق، آیه ۲٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۰٫
۳۴۰

الصَّلوه… ) ۱ که عنوان «قیام به سوی نماز» بر حالت اشراف و آمادگی برای نماز اطلاق شده است. این صنعت ادبی در نثر و نظم ادبیات عرب کم نیست، چنان‏که در لسان قرآن و حدیث نیز نمونه‌هایی دارد.
دعوای اجماع بر اینکه مراد از «بلوغ اَجَل»، اشراف بر بلوغ است، نه خود بلوغ که پایان مدت عِدّه باشد، نیز مستند به سباق یا سیاق آیه است، زیرا امساک که در برابر تسریح است می‌تواند در حال عدّه باشد، گرچه مصداق دیگری هم دارد، از این‏رو احراز اجماع تعبّدی در این مورد دشوار است.

راز اسناد «بلوغ اَجَل» به زن
«بلوغ اَجل» به زن اسناد داده شده است: ﴿فَبَلَغنَ اَجَلَهُنّ﴾، چون او مورد مرور زمان و تحوّل حال از عادت به طهارت و مانند آن است؛ لیکن انتظار برای تصمیم‌گیری درباره امساک یا تسریح بر عهده مرد است.
غرض آنکه گذراندن دوره خاص برای زن به منزله موضوع حکم مرد است و چون موضوع بر حکم مقدم است و تصمیم‌گیری مرد بر تحوّل حالت زن متوقف است، بلوغ اَجل به زن نسبت داده شده است.

تبیین امساک به معروف
«امساک به معروف» به معنای نگهداری پسندیده از زن، مطابق معیارهای حقوقی و اصول اخلاقی اسلام است که به استناد ﴿وعاشِروهُنَّ بِالمَعروف) ۲ در همه دوران زندگی مشترک بر مرد لازم است؛ حتّی زمانی که زن در عدّه طلاق
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۶٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۱۹٫
۳۴۱

به‏سر می‌برد، زیرا زن در دوران عدّه همسر او به شمار می‌رود و احکام زوجیّت در زمان عدّه نیز اجرا می‌شود، از همین‏رو مرد باید در زمان عدّه، هزینه‌های متعارف زندگی زن را بپردازد و وی را در منزل جای دهد؛ لیکن مقصود از امساک به معروف که در مقابل تسریح به احسان قرار گرفته است، همانا رجوع به زن به عنوان همسری است. این رجوع باید به معروف باشد.
رعایت تقوا در همه امور لازم است و در شمارش روزهای عدّه و برای بیرون راندن زودتر از موعد نیز باید تقوا رعایت شود، زیرا زن حق سکونت دارد و خدای سبحان خانه شوهر را در زمان عدّه، خانه زن نیز دانسته است، مگر آنکه از زن بی‌عفتی سربزند: ﴿ یاَیُّهَا النَّبی اِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ واَحصُوا العِدَّهَ واتَّقُوا اللهَ رَبّ‏کُم لاتُخرِجوهُنَّ مِن بُیوتِهِنَّ ولایَخرُجنَ اِلاّاَن یَأتینَ بِفحِشَهٍ مُبَیِّنَه) ۱
مرد باید به مقدار توان خود، زن را در مکان مناسب سکونت دهد و نباید در این زمینه به او فشار بیاورد: ﴿اَسکِنوهُنَّ مِن حَیثُ سَکَنتُم مِن وُجدِکُم ولاتُضارّوهُنَّ لِتُضَیِّقوا عَلَیهِنّ) ۲ تا مبادا زن خانه را ترک کند و مختصر علاقه مانده بگسلد و شوهر حاضر نشود برای بار دوم با او زندگی کند: ﴿لاتَدری لَعَلَّ اللهَ یُحدِثُ بَعدَ ذلِکَ اَمرا) ۳
زن طلاق‏داده باردار نیز که پایان عدّه‌اش به زایمان است، حق اسکان و نفقه و پوشاک دارد و سایر احکام زوجیّت درباره او اجرا می‌شود و پس از زایمان، مرد عهده‌دار همه هزینه‌های بچه است و باید اُجرت شیر دادن زن به
^ ۱ – ـ سوره طلاق، آیه ۱٫
^ ۲ – ـ سوره طلاق، آیه ۶٫
^ ۳ – ـ سوره طلاق، آیه ۱٫
۳۴۲

فرزند را بپردازد: ﴿فَاِن اَرضَعنَ لَکُم فََءاتوهُنَّ اُجورَهُنّ) ۱
حاصل آنکه اگر مردی همسرش را طلاق داد، همان‌طور که قبلاً بیان شد، می‌تواند در زمان عدّه یا پس از آن به او بازگردد و از وی به روش معروف و طبق حقوق و موازین اخلاقی نگهداری کند: ﴿واِذَا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَاَمسِکوهُنَّ بِمَعروف﴾؛ یا زن را به‏گونه پسندیده رها سازد؛ ولی حق ندارد به قصد سرگردان و معطل کردن زن به او رجوع کند، چنان‌که خدای سبحان از این کار که در عصر جاهلیّت رواج داشته و ظلم به زنان بوده، نهی کرده و آن را حرام دانسته: ﴿ولاتُمسِکوهُنَّ ضِرارًا لِتَعتَدوا﴾ و نیز با امر به امساک به معروف: ﴿فَاَمسِکوهُنَّ بِمَعروف﴾،﴿وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فی ذلِکَ اِن اَرادُوا اِصلحا) ۲ بر تأکید آن افزوده است.

تقدّم امساک بر تسریح
در این‌گونه از آیات هماره «امساک» قبل از «تسریح» یاد شده است. شاید بتوان از این تقدیم لفظی، تقدّم معنوی امساک بر تسریح را فهمید، زیرا حفظ خانواده از انهدام، جزو مهم‌ترین اهداف نظام اسلامی است و همین مطلب، یعنی کوشش برای صیانت خانواده از فروپاشی، می‌تواند سرّ تکرار اختیار مرد بین امساک و تسریح باشد، زیرا قبلاً در آیه ﴿الطَّلقُ مَرَّتان… ﴾ مسئله اختیار مرد ارائه شده بود و اکنون در این آیه دوباره مطرح شده است؛ البته یکی از تفاوتهای دو آیه این است که آیه گذشته اصل اختیار را در مدت عده بیان کرده، چنان‏که حکمِ گذشتن از زمان عده هم معلوم شده است؛ اما آیه کنونی
^ ۱ – ـ سوره طلاق، آیه ۶٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۲۸٫
۳۴۳

درباره آخرین لحظه مدت عده است و پیامش به شوهران این است که آخرین فرصت را برای حفظ خانواده دریابید؛ به طوری که بتوانید بدون عقد مجدد همان وضع پیشین را ادامه دهید. البته تسریح همیشه ممکن خواهد بود، زیرا گاهی بر اساس الأرواح جنود مجنّده… و ما تناکر منها اختلف ۱ ، برخی افراد روح سازگاری با بعضی را ندارند.

تبیین تسریح به معروف
مردی که نمی‌خواهد پس از طلاق به همسر پیشین بازگردد، نباید از زن سابق خود نزد دیگران بدگویی کند؛ یا با بیان عیبهای او و نگفتن عیوب خود در دوران زندگی مشترک، از ازدواج او با مردان دیگر جلوگیری کند، زیرا این کار مخالف تسریح به معروف است که خداوند به آن فرمان داده است: ﴿اَو سَرِّحوهُنَّ بِمَعروف﴾.
قرآن کریم تأکید دارد که مرد با سرنوشت زن طلاق‏داده‌اش بازی نکند، بلکه او را در گزینش همسر و نوع زندگی آینده خود آزاد بگذارد، زیرا شاید زن در صورتی‌که تقصیر از او بوده است، از گذشته خود پند گیرد و در صدد تشکیل زندگی سعادتمندی باشد: ﴿واِذَا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلا تَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهُم بِالمَعروف) ۲

راز جمع بین امر به امساک به معروف و نهی از اضرار
عنصر محوری دو آیه گذشته، اصل جمع و تفریق و حرمت موقّت و ابد و نیاز
^ ۱ – ـ الامالی، صدوق، ص۱۲۵؛ بحار الانوار، ج۵۸، ص۳۱٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۳۲٫
۳۴۴

به تحلیل در طلاق سوم و عدم تأثیر محلّل در طلاق نهم بود، از این‏رو به صرف معروف بودن امساک و تسریح بسنده شد؛ ولی عنصر محوری این آیه کیفیت رجوع مرد به زن است، از این‏جهت اهتمام آن به صیانت حق زن معطوف است و از این منظر میان «امر به امساک به معروف» و «نهی از اضرار» جمع شده است، با اینکه امر به امساک معروف، مقتضی نهی از ضدّ آن یعنی اضرار است.
سرّ این جمع آن است که امر، مفید تکرار نیست؛ ولی نهی تکرار را می‌فهماند، بدین جهت بین این دو جمع شده است که هم تأکید بر مطلب باشد و هم مطلوب بودن تکرار آن معلوم گردد ۱٫
این کلام که صبغه اصولی دارد، گاهی به استظهار عرفی مستند است، که در این‏حال پشتوانه این فتوای اصولی دلالت لفظی و مانند آن است که جداگانه قابل طرح است و گاهی به استدلال عقلی مستند است که در امر، وجود طبیعت مطلوب است و در نهی، عدم آن؛ و چون طبیعت به وجود یک فرد موجود می‌شود و به انعدام جمیع افراد معدوم می‌شود، نهی مفید تکرار است بر خلاف امر؛ لیکن این استدلال عقلی نقد شده است، زیرا همان‌طور که برای طبیعتْ وجودهای متعدد است، اَعدام متعدد نیز متصور است، زیرا به وساطت افراد وجود و عدم، طبیعتْ تعدّدپذیر است.
تفصیل این مطلب بر عهده فن اصول فقه است؛ ولی مستفاد عرفی و عقلایی در این‌گونه از مطالب حقوقی و از این تعبیرهای رایج، این است که حدوث امساک به حدوث معروف وابسته است و بقای آن به بقای معروف؛ نه آنکه برای امساک مستمرّ، معروف لحظه‌ای کافی باشد.
^ ۱ – ـ التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص۱۱۰، با تحریر اندک.
۳۴۵

ظلم به خویشتن
مردی که با رجوع در عدّه یا پس از آن، قصد آسیب زدن به زن را دارد، در حقیقت به خود ظلم کرده است: ﴿ومَن یَفعَل ذلِکَ فَقَد ظَلَمَ نَفسَه﴾، زیرا براساس پیوند تکوینی عمل با عامل، هیچ‏کس بالاَصاله به دیگری بدی نمی‌کند، مگر به شکل غیرمستقیم. هر ظالمی نخست به خود ستم روا می‌دارد و سپس سایه ستم او به دیگری می‌رسد، چنان‌که اگر کسی در خانه‌اش چاه فاضلاب را بگشاید، خودش مستقیم و دائم از بوی تعفّن آن می‌رنجد و گاهی نیز بوی تعفّن چاه، عابران را آزار می‌دهد.
مردی که با انگیزه اضرار و سرگردان کردن زن به سوی او باز می‌گردد، در حقیقت در باطن خود چاه بدبویی کنده و خود را در آن افکنده است که نخست خودش از بوی بد آن اذیّت می‌شود، گرچه به زن نیز آسیب می‌رساند، پس جمله ﴿ومَن یَفعَل ذلِکَ فَقَد ظَلَمَ نَفسَه﴾ در مقام بیان حصر ظلم به خویشتن نیست، هرچند سیاق آیه و چگونگی تعبیر آن، نشان از این معنا دارد، بلکه مفادش بیان تأثیر مستقیم عمل در عامل است، ازاین‏رو ﴿فَقَد ظَلَمَ نَفسَه﴾ با این آیه هماهنگ است: ﴿اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لاَنفُسِکُم واِن اَسَأتُم فَلَها) ۱ که اختصاص مستقیم عمل به عامل را بیان می‌کند، زیرا حرف «لام» در این آیه برای اختصاص است نه نفع؛ یعنی عملِ خوب یا بد، گردنگیر عامل است و او را رها نمی‌کند.
تذکّر: ظلم به خود، هم صبغه کلامی دارد که ظالم به عذاب الهی در معاد گرفتار می‌شود و هم جنبه اجتماعی، زیرا زن ستمدیده به هر نحوی که باشد
^ ۱ – ـ سوره اسراء، آیه ۷٫
۳۴۶

آرامش خانوادگی او را بر هم می‌زند و گاهی دو خانواده بلکه دو قبیله به تنش و چالش مستمر مبتلا خواهند شد.

استهزای احکام الهی
مراد از آیات الهی در﴿ولاتَتَّخِذُوا ءایتِ اللهِ هُزُوا﴾ احکام و قوانین خداست و استهزای آنها می‌تواند اعتقادی و عملی باشد، زیرا گاهی استهزای احکام، ناشی از بی‌اعتقادی به آنهاست که این گناهی عادی نیست، بلکه به ارتداد می‌انجامد و زمانی نیز شخص در مقام عمل، احکام الهی را به بازی می‌گیرد و در انجام دادن آنها کوتاهی می‌کند.
امیرمؤمنان(علیه‌السلام) در این زمینه می‌فرماید: قاری قرآنی که از این امّت است و به آتش می‌رود، از کسانی است که آیات الهی را به مسخره می‌گرفته است: من قرء القرآن من هذه الاُمّه ثمّ دخل النّار، فهو ممّن کان یتّخذ ایات الله هُزُواً ۱٫ این سخن درباره استهزای عملی احکام است، زیرا عبارت «من هذه الاُمّه» نشان می‌دهد که استهزای اعتقادی مراد نیست و وی مرتدِ از امّت اسلامی شمرده نمی‌شود، چون هنوز مسلمان است، چنان‏که مؤمنانی که مخاطب آیه مورد بحث‌اند به استهزای اعتقادی مبتلا نخواهند بود.
بر این اساس، استهزای اعتقادی و عملی احکام الهی، هر دو حرام‌اند: ﴿ولاتَتَّخِذُوا ءایتِ اللهِ هُزُوا﴾ و خدای سبحان با نهی از آن، احکام گذشته را تثبیت کرده و به صورت جدّی رعایت آنها را لازم دانسته و هرگونه شوخی و سوءاستفاده از احکام را که برای سعادت انسانها آمده، ممنوع ساخته است، پس حق رجوع مرد برای تأمین مصلحت زندگی است و نباید دستاویزی برای
^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۲۰٫
۳۴۷

اِضرار به زن شود.
قرآن کریم به روشنی، جدّی بودن آیات الهی را بیان کرده: ﴿ اِنَّهُ لَقَولٌ فَصل ٭ وما هُوَ بِالهَزل ) ۱ و از مردم خواسته است تا قوانین خداوند را جدّی بگیرند: ﴿خُذوا ما ءاتَینکُم بِقُوَّهٍ واذکُروا ما فیه) ۲

نعمتهای تشریعی خدا
گاهی قرآن کریم از احکام الهی به آیات الهی: ﴿ولاتَتَّخِذُوا ءایتِ اللهِ هُزُوا﴾ و زمانی به نعمت الهی و در ردیف آن یاد می‌کند که نباید کفران شوند: ﴿واذکُرُوا نِعمَتَ اللهِ عَلَیکُم وما اَنزَلَ عَلَیکُم مِنَ الکِتبِ والحِکمَه﴾.
اصطلاح «تکلیف» درباره احکام، نشان نچشیدن شیرینی عمل به احکام است، که توده مردم به آن مبتلایند وگرنه همان‌گونه که از نوشیدن آب زلال یا خوردن غذای لذیذ به تنعّم یاد می‌شود نه تکلیف، برای انجام نماز و روزه نیز باید تعبیر متنعّم شدن به نماز و روزه به کار رود، زیرا احکام الهی نعمتهای خداوندند که برای بشر فرود آمده‌اند، چنان که خواصّ از عبادت کنندگان به آن متنعّم‌اند.
اصل دین و دستورهای حیاتبخش آن، نعمت بزرگ خداوند است، ازاین‏رو قرآن کریم هنگام سخن گفتن از دین و ولایت، تعبیر «تمام کردن نعمت» را به کار برده است: ﴿الیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم واَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی ورَضیتُ لَکُمُ الاِسلمَ دینا) ۳
^ ۱ – ـ سوره طارق، آیات ۱۳ ـ ۱۴٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۶۳٫
^ ۳ – ـ سوره مائده، آیه ۳٫
۳۴۸

قرآن، حکمت، معرفت و فقه از مصادیق روشن نعمت الهی‌اند، ازاین‏رو پس از ذکر عام نعمت، به صورت خاص در آیه مورد بحث از آنها یاد شده است: ﴿واذکُرُوا نِعمَتَ اللهِ عَلَیکُم وما اَنزَلَ عَلَیکُم مِنَ الکِتبِ والحِکمَهِ یَعِظُکُم بِه﴾.
خدای سبحان مردم را موعظه ۱ می‌کند و با وعده‌های خود که دربردارنده تشویق است، آنان را به سوی خود می‌کشاند: ﴿یَعِظُکُم بِه﴾، گرچه کسانی را نیز که از موعظه الهی بهره نمی‌برند، با «وعید» که متضمّن رُعب و خوف است، به سوی حق سوق می‌دهد.
موعظه به انسان می‌فهماند که اختیار وی در دست خداست: ﴿وما مِن دابَّهٍ فِی الاَرضِ اِلاّعَلَی اللهِ رِزقُها) ۲ ﴿ما مِن دابَّهٍ اِلاّهُوَ ءاخِذٌ بِناصِیَتِها) ۳ و با کشش درونی به سوی حق می‌رود؛ ولی کسی که از وعظ و جذب الهی بهره‌ای نبرده است، با دستور خشک تکلیفی و با دفع و تهدید، به سوی حق رانده می‌شود و از عمل به احکام الهی لذّتی نمی‌برد.

پاسداری از تقوا
مسلمان باید تقوا را در همه شئون پاس بدارد و حبّ ذات او چنان نباشد که نفس مُسوّله و امّاره و دشمن درونی‌اش با عنوان دوست او را بفریبد، در نتیجه در مقام اعتقاد و عمل، احکام الهی را بازیچه قرار دهد و در امتثال آنها
^ ۱ – ـ موعظه عبارت است از «جذب الخلق إلی الحق»، پس اگر کشش به سوی حق در متعظ پیدا شد موعظه در او اثر کرده است.
^ ۲ – ـ سوره هود، آیه ۶٫
^ ۳ – ـ سوره هود، آیه ۵۶٫
۳۴۹

کوتاهی کند، زیرا خداوند به هر چیزی داناست و از اعمال و انگیزه‌های انسان آگاهی کامل دارد: ﴿واتَّقوا اللهَ واعلَموا اَنَّ اللهَ بِکُلِّ شی‏ءٍ عَلیم﴾.
مبادا کسی با بی‌تقوایی بخواهد عقده‌گشایی کند و آن را به حساب احکام الهی بیاورد. انسان باید بداند که خدا آگاه است و بعد از فهمیدن این مطلب و اعتقاد به آن، تقوای عملی را رعایت کند و خود را فریب ندهد. اطلاق تقوا شامل همه موارد می‌شود؛ لیکن نسبت به مورد آیه یعنی رعایت پرهیزگاری درباره حقوق زن روشن‌تر است.

بحث روایی

۱٫ شأن نزول
عن الحلبی عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) قال: سألته عن قول الله: ﴿ولاتُمسِکوهُنَّ ضِرارًا لِتَعتَدوا﴾، قال: الرّجل یطلّق حتی إذا کادت أن یخلو أجلها راجعها ثمّ طلّقها ثمّ راجعها؛ یفعل ذلک ثلاث مرات؛ فنهی الله عنه ۱٫
عن السدّی قال: نزلت هذه الآیه فی رجل من الأنصار یدعی ثابت بن یسار طلق امرأته حتی إذا انقضت عدّتها إلاّ یومین أو ثلاثه راجعها ثمّ طلّقها، ففعل ذلک بها حتی مضت لها تسعه أشهر یضارها؛ فأنزل الله: ﴿ولاتُمسِکوهُنَّ ضِرارًا لِتَعتَدوا) ۲
عن عباده بن الصامت قال: کان الرجل علی عهد النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) یقول للرجل: زوجتک ابنتی ثمّ یقول: کنت لاعباً؛ و یقول: قد أعتقت؛ و یقول: کنت لاعباً؛ فأنزل الله: ﴿ولاتَتَّخِذُوا ءایتِ اللهِ هُزُوا﴾. فقال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم):
^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۱۹ ـ ۱۲۰٫
^ ۲ – ـ الدر المنثور، ج۱، ص۶۸۲٫
۳۵۰

ثلاث من قالهنّ لاعباً أو غیر لاعب، فهنّ جائزات علیه: الطلاق و العتاق و النکاح ۱٫
عن ابن عباس قال: طلق رجل امرأته و هو یلعب لا یرید الطلاق، فأنزل الله: ﴿ولاتَتَّخِذُوا ءایتِ اللهِ هُزُوا﴾؛ فألزمه رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) الطلاق ۲٫
اشاره: أ. رخدادهای تلخ فراوانی در جاهلیت پدید می‌آمده که همگی در جهت هدم خانواده، اضرار به زن و مردسالاری مشئوم بوده است؛ به طوری که نه امساک آنان به معروف بود و نه تسریح آنها به احسان. تعیین حادثه‌ای خاص به عنوان سبب نزول این‌گونه از آیات مورد بحث آسان نیست، بلکه می‌توان گفت بسیاری از آداب، عادات و رسوبات رسوم منحوس جاهلی زمینه نزول آیاتی است که پیام آنها حمایت از خانواده و رعایت حقوق مشترک بین زن و مرد است. روایتی که به عنوان شأن نزول آیه صادر شده، در صدد حصر سبب نزول آن نیست، بنابراین محتوای آن می‌تواند یکی از بارزترین مصداقهای شأن نزول باشد.
ب. طبق بیان رسول‏خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) در حدیث سوم، شوخی و جدّی در مورد طلاق و عتاق و نکاح، حکمی یکسان دارد. البته طبق قواعد عام و اصول اوّلی، در حکم وضعی فرق دارند و از لحاظ حکم تکلیفی، حکم جدّی از استهزا جداست.

۲٫ بیان مصداق امساک محرّم
عن أبی‏عبدالله(علیه‌السلام) قال: لاینبغی للرّجل أن یطلّق امرأته ثمّ یراجعها ولیس له
^ ۱ – ـ الدر المنثور، ج۱، ص۶۸۳٫
^ ۲ – ـ همان.
۳۵۱

فیها حاجه؛ ثمّ یطلّقها، فهذا الضّرار الذی نهی الله عنه إلّاأن یطلّق ثمّ یراجع وهو ینوی الإمساک ۱٫
اشاره: مراد از «ضرار» که خداوند متعالی در آیه مورد بحث مردان را از آن نهی فرموده است، طلاق و رجوع بی‌اثر و مکرر است، مگر اینکه رجوع بعد از طلاق به نیّت امساک باشد.

٭ ٭ ٭

^ ۱ – ـ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۵۰۱ ـ ۵۰۲؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۲۶٫
۳۵۲

بازدیدها: 210

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *