آیه۹۹- و لقد انزلنا الیک ایات بیّناتٍ وما یکفربها الا الفاسقون
آیه ۱۰۰- اوکلّما عاهدو عهداً نبذه فریقٌ منهم بل اکثرهم لا یؤمنون
آیه ۱۰۱- ولمّا جآءهم رسولٌ من عند اللّه مصدّقٌ لّما معهم نبذ فریقٌ من الّذین اوتوا الکتاب کتاب اللّه ورآء ظهورهم کانّهم لا یعلمون
گزیده تفسیر
یهود براى ایمان نیاوردن به قرآن، درباره خود وحى نیز بهانه جویى کرده، به رسول اکرم صلى الله علیه و آله مى گفتند: آیاتى که بر تو نازل مى شود، روشن و قابل فهم نیست.
پاسخ ان بهانه، و به احتمال ادامه پاسخ به بهانه جویى درباره آورنده ءوحى، این است که خداى سبحان آن سان مسائل اعتقادى را با براهین و نیز احکم عملى و اخلاقى و حقوقى را با ذکر مصالح و منافع قرین ساخته مسائل نظرى و عمیق را با ساده ترین و روشن ترین بیان فرو فرساده که هیچ ابهامى در نورانیت و حقانیت آن آیات روشن نیست و جاى عذر و بهانه اى باقى نمى گذارد. پس به جاى بهانه جوى در مورد آورندءه وحى نیز به خود وحى بنگرید؛ بنابراین، تنها مانع ایمان یهود، همچنین منشاء اصلى ارج ننهادن آنان به میثاق و تعهد متقابل و نبذ آن، فسق و تعدّى پیشگى آنهاست. چشم دل آن فاسقان بر اثر تیرگى گناه کور شده، توان دیدن آیات روشن را ندارند؛ از این رو به آن کفر مى ورزند. البته گروهى از آنها با ثبوت آیت بیّن بودن قرآن به آن کفر ورزیدند، عده اى به لحاظ طرح مصرّحات تورات فاسق و مرتد شدند و فرقه اى که اهل تحیق در قرآن و تفسیر تورات نبودند،فسق آنها در تقلید کورکورانه بوده است.
خداوند پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله را این گونه تسلّى داد که، نگرانى از ایمان نیاوردن یهود نیست ؛ نه به پیمان آنان مى توان اعتماد کرد و نه مى توان منتظر ایمان آنها بود؛ زیرا که پیمان شکنى عادت و سنت یهود شده است و بیشتر آنان هرگز ایمان نمى آورند. البته عده اى از یهود اهل نقض عهد و نبذ کتاب خدا نبودند. پیمان شکنان یهود به ویژه عالمان آنها بودند که با تحریف معارف و کتمان آنها، کتاب الهى را پشت سرانداختند. آنگاه توده مردم نیز با نسیان، تجاهل و عدم اهتمام و اعتناى به کتاب اللّه در مقام عمل، کتاب خدا را به پشت سر افکندند؛ زیرا چیزى که کتاب خدا را پیش روى انسان قرار مى دهد، اعتقاد به حق بودن و عمل به آن است.
آنان با کفر ورزیدن به رسول اکرم صلى الله علیه و آله که قرآن ممثّل و مصدّق تورات بود، بى تردید تورات را طرح و نبذ کردند؛ زیرا اولاّ، با کفر به آن حضرت بشارت هاى تورات را نادیده گرفتند که به منزله نادیده گرفتن همه آن کتاب بود. ثانیاً، همه کتاب هاى آسمانى یک حقیقت را بیان مى کند و نبذ یکى، ترک همه است.
چگونه م یتوان از آنان انتظار ایمان به رسول مصدّق داشت، در حالى که گروه یاز آگاهان آنان کتاب خودشان، یعنى تورات را به پشت سر افکندند و کسى که در عین آگاهى به گونه اى آن را پشت سر مى کند که گویا به کتاب اللّه بودن آن یا به خصوص بخشى از آن که درباره نبوت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله است، هیچ علم و آگاهى ندارد، معاند وده و کفر او عالمانه و از سر لجاج است.
تفسیر
انزلنا
انزال، تنزیل و نزول اعم از فرود آمدن از مکان بالا یا مکانت والا است.
بیّناتٍ
بیّن بودن قرآ ن از جهات گونه گون است ؛ از جمله این که بین حق و باطل، صدق و کذب، حسن و قبیح به طور وضوح بینونت و جدایى مى اندازد؛ از این جهت حجثت معبر را نیز بیّنه گویند. دیگر این که به لحاظ گزارش از اسرار مکتون و مکنون کتاب هاى پیشین آسمانى که در دسترس حضرت رسول صلى الله علیه و آله نبود، بیّن است.
نبذه
اصل نبذ به معناى افکندن است ؛ چنان که نبیذ به معناى منبوذ از هیچ سنخ است ؛ نظیر کف خضیب و لحیه دهین که به معناى مخضوب و مدهون است (۱۴۲۶). نبذ به معناى طرح و افکندن چیزى به جهت کمى یا عدم اهتمام و اعتنا به آن است ؛ مانند دورانداختن کفش ى الباس کهنه، نه صرف افکندن چیزى ؛ چنان که اگر کسى در جامعه احساس دل تنگى و کوچکى کند و خود را کار بکشد مى گویند: او انتباذ کرده است ؛ بنابراین انتباذ افزوایى مخصوص است و قرآن کریم درباره انزواى مریم سلام الله علیهاوقتى از راه غیبى مادر شد و گفت : یا لیتنى متث قبل هذا و کنت نسیاً منسیّاً(۱۴۲۷) چنین مى فرماید: فانتبذت به مکاناً قصیّاً (۱۴۲۸). نیز درباره غرق شدن آل فرعون مى فرماید: فاءخذناه و جنوده فنبذنا هم فى الیمّ (۱۴۲۹)؛ ما فرعونیان را گرفتیم و با بى اعتنایى چون خس و خاشاک به دریا ریخته، آنان را غرق کردیم و کسى که در دنیا با بى اعتنایى دین خدا را ترک کند در قیامت، بى اعتنایى مى بیند و روانه جهنم مى شود و قرآن درباره او مى فرماید: (لینبذنّ فى الحطمه ) (۱۴۳۰)؛ ترک آمیخته با بى اعتنایى او درل قیامت به صرت افکندن و پرتاب شدن در حطمه، یعنى آتش خرد کننده ظهور مى کند.
نبذ عهد کنایه از نقض آن و نبذ کتاب کنایه از عمل نکردن و بى اعتنا بودن به آن است.
تذکّر: ذکر نبذ کتاب بعد از ذکر نبذ مطلق عهد از قبیل ذکر خاص بعد از عام براى اهتمام است.
وراء ظهورهم
این تعبیر کنایه از نسیان، تجاهل و بى اعتنایى در مقام عمل است. علماى یهود با آن که در معبدها کتاب الهى را به دست مى گرفتند و آن را تلاوت مى کردند، و گاهى با پرنیان مى پوشاندند و زمانى با زر و سیم تذهیب و تفضیض مى کردند، ولى پس از بعثت رسول مکرّم، چون به آن عمل نمى کردند و به دلخواه خود آن را براى مردم تفسیر مى کردند، از باب تشبیه معقول به محسوس، مى توان گفت که آن را به پشت سر افکندند. این تعبیر نشان مى دهد که چیزى که کتاب خدا را پیش روى انسان و انسان را در خدمت آن قرار مى دهد، اعتقاد به حق بودن و عمل به آن است.
تذکّر ۱٫ برخورد تحقیرآمیز با چیزى که به صورت تولیه وجه و زمانى به صورت اعراض مانند: (من اءعرض عن ذکرى )(۱۴۳۱) و گاهى به صورت نبذ بیان مى شود.
۲٫ نبذ گاهى با کلمه پشت سر و زمانى با عنوان زیر پا و گاى با کلمه پشت گوش همراه است که در هر جایى طبق مقتضاى آن مورد استعمال مى شود.
۳٫ وراء اگر به معناى پشت باشد، جمع بین کلمه وراء و عنوان ظهر براى تحقیر تام است ؛ یعنى پس پشت.
تناسب آیات
در پى بیان لجاجت ها و بهانه جویى هاى یهود براى ایمان نیاوردن به آیات الهى و رسول گرامى، در آیات قبل، سخن از بهانه آنان در ارتباط با آورنده وحى، یعنى جبرائیل بود و در آیات مورد بحث سخن از بهانه آنان درباره خود وحى است.
این بهانه، چنان که شاءن نزول منقول از ابن عباس (۱۴۳۲) بر آن گواهى مى دهد، بدین قرار است که آنها به رسول گرامى صلى الله علیه و آله گفته بودند: چیزى که براى ما قابل فهم باشد نیاوره اى و نشانه روشنى بر تو نازل نشده تا به تو ایمان بیاوریم و از تو پیروى کنیم.
آیه اوّل از آیات مورد بحث در پاسخ بهانه آنان چنین مى فرماید: ما آیات بیّن و روشنى بر تو فرو فرستادیم و آنچه که مانع ایمان آنان مى شود، تنها فسق و آلودگى به گناه، یعنى تیرگى قلوب آنان و فاصله گرفتن از نور فطرت است.
این احتمال نیز وجود دارد که این آیه تتمه اى براى دو آیه قبل و بدین معنا باشد که به جاى بهانه جویى در مورد آورنده وحى، به خود وحى و ماهیت آن بنگرید که همانند نور، ذاتاً واضح و روشن، و بى آنکه به دلیل دیگرى نیازمند باشد شایسته ایمان و پیروى است و کسانى که اهل عناد و لجاج نیستند و از فطرت سالمى برخوردارند، از آن پیروى مى کنند.
در آیه دوم گویا در مقام تسلّى رسول مکرّم برمى آید که اگر مى بینى آنان به آیات بیّن و واضح ما ایمان نمى آورند، جاى نگرانى نیست ؛ زیرا ایمان، در حقیقت عهد و پیمانى است که مؤ من با خدا و رسولش مى بندد و آنان کسانى هسنتد که نه به پیمانشان مى توان اعتماد کرد، زیرا هرگاه پیمانى بستند گروهى از آننان آن را نقض کردند، گویا پیمان شکنى عادت آنان است، و نه مى توان منتظر ایمانشان بود؛ زیرا اکثر آنان اساساً اهل ایمان آوردن نیستند.
در آیه سوم با تاءکید بیشتر مى فرماید: انکار و نقض عهد آنها اختصاص به رسول مکرّم و پیمان هایى که با آن حضرت بستند ندارد، بلکه شامل پیمان هاى الهى با کتاب سابق و پیامبرپیین نیز مى شود؛ از این رو گروهى از آنان که به تورات عالمند، حتى نسبت به پیمانى که با خداى خود نسبت به تورات بستند نیز وفادار نیستند و گویا به کتاب خودشان نیز ایمان ندارند؛ زیرا آنان هنگامى که با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مواجه شدند (پیامبرى که با بعثت خود صحت آکتاب آنان را تاءیید کرد) به انکار او پرداختند و به گونه اى کتاب خود را پشت سر افکندند و به بشارت هاى آن پشت با زدند که گویا از آن هیچ اطلاعى نداشتند.
روش قرآن در بیان معارف
مسائل نظرى و عمیق با روشن ترین بیان در قرآن تبیین شده است : و لقد ئنزلنا إ لیک آیات بیّنات ؛ قرآن براى صاحبان اندیشه براهن اقامه مى کند و براى توده مردم و کسانى که قدرت ادراک برهان ندارند، مسائل مبرهن را به صورت مثل روشن مى سازد؛ چنان که معرفت عمیق عقلى که در سوره انبیاء به صورت جمله لو کان فیهما آلهه إ لاّ اللّه لفسدتا (۱۴۳۳) منعکس شده و در کتاب هاى عقلى مطرح گشته، در سوره زمر به صورت مثلى یان شده است : ضرب اللّه مثلاً رجلاً فیه شرکاء متشاکسون و رجلاً سلماً لرجل هل یستویان (۱۴۳۴)؛ یعنى آیا مردى که خدمتگزار بدون نزاع یک نفر است، با هم یکسانند؟
قرآن مسائل عمیق برهانى را که بسیارى از حکیمان در کاب هاى عقلى گرفتار شبهات آن هستند، با مثلى ساده تبیین مى کند؛ زیرا کتاب عقلى مصطلح نیست تا در همه جا با زبان برهان سخن بگوید، بکه نورى است که بر دل هاى همگان به تناسب مى تابد. کتاب جهانى باید همه جهان را روشن کند؛ براى کسى که در سطح برهان است برهان و براى کسى که با این روش ها آشنا نیست به زبان ساده فطرى سخن بگوید. با این شیوه بیان، راه هر عذر و بهانه اى بسته مى شود و هلاکت منکران و معاندان هلاکتى از روى بیّنه و با چشم باز است : لیهلک من هلک عن بیّنه (۱۴۳۵).
آیه به معناى علامت و نشانه است و چیزى که علامت نباشد، آیه نخواهد بود؛ چنان که اتّصاف آیات به وصف بیّنات نیز بدین جهت است که این نشانه ها و علامت ها همانند سایر معجزات به قدرى روشن است که براى متفکّر معتدل هیچ ابهامى در حقانیت آن وجود ندارد و جاى هیچ عذرى باقى نمى گذارد؛ زیرا با هر کس در هر سطحى باشد، به اندازه فهم او سخن گفته است ؛ مانند این که گفته شود: آفتاب نشانه روز است و ممکن نیست کسى آن را ببیند و در روز بودن زمان طلوع شک کند. البته فاسقانى که جز هوس چیزى نمى طلبند و بدین وسیله چشم دلشان کور شده همانند خفاش توان دیدش ن آن ر اندارند و به آن کفر مى ورزند.
قرآن همانند نور، به ذات خود روشن است و نیازى به روشنگر بیرونى (جز کسانى که خودش به عنوان مبیّن و روشنگر خویش معرفى کرده ) ندارد، بلکه خود تبیان کل شى ء است و این حقیقتى است که هر کس سلامت فطرى خویش را از دست نداده باشد، با مراجعه به آیات قرآن آن را باور مى کند. این نیست مگر بدان جهت که مسائل اعتقادى را با براهین و ادلّه، و احکام اخلاقى و حقوقى و عملى را با ذکر مصالح و منافع آن قرین ساخته است ؛ به گونه اى که نیازى نیست تا از خارج ذاتش بر هدایت بودن و شایسته اتّباع بودنش دلیلى اقامه شود(۱۴۳۶).
برون رفت زیانبار
فسق مطلق خروج نیست، بلکه خصوص برون رفت زیانبار است ؛ مانند خروج سالک از صراط مستقیم و برون رفت هسته برهنه از جامه شیرین خرما و مانند آن ؛ چنان که مطلق برون رفت زیانبار را هم فسق نگویند، بلکه فسق همچون عنوان فجور، خصوص برون رفتى است که ضرر مهم را به همراه داشته باشد؛ چنان که گشوده شدن هر روزنه اى که از آب خارج گردد، انفجار نیست و فجور بر آن صدق نمى کند. این کثرت ضر گاهى کمى است و زمانى کیفى.
دین و آخرت آن قدر مهم است که هیچ گونه زیان آن تحمّل پذیر نیست ؛ هرچند آنچه در آیه مورد بحث معنون است، برون رفت عظیم و زیانبار فراوان است. آنچه بر قبح فسق مزبور مى افزاید این است که سخنان خداوند به صورت آیه و بیّنه ارائه شده و تعبیر به (ایات بینات ) حاوى این دو خصیصه است.
سنّت پیمان شکنى بنى اسرائیل
بنى اسرائیل در برابر نعمت هایى که خداوند بر آنان ارزانى داشت دست به نقض عهد زدند؛ هرگاه پیمانى بستند گروهى از آنان آن را شکستند؛ به گونه اى که پیمان شکنى آنان به صورت عادى و سنّت درآمد.
براساس اثطلاق آیه این نقض عهد، اختصاص به عهدى که با خدا بستند ندارد، بلکه شامل پیمان هایى که با یکدیگر مى بستند و پیمان هایى که با رسول گرامى صلى الله علیه و آله برقرار کرده بودند نیز مى شود.
این آیه نظیر آنچه در سوره مائده آمده : ولا تزال تطّلع على خائنه منهم إ الاّ قلیلاً منهم (۱۴۳۷) هشدارى است به رسول مکرّم صلى الله علیه و آله که از خیانت یهود غافل نباشد و بداند که پیمان شکنى براى آنان گناه بى سابقه اى نیست ؛ تنها گوساله پرستان اسرائیلى یا کسانى که گفتند: لن نؤ من لک حتى نرى اللّه جهره (۱۴۳۸) پیمان شکن نبودند، بلکه همواره گروهى از آنان این گونه عمل مى کردند، بلکه اکثر آنها به این انحراف مبتلایند؛ آن هم نه فقط در گذشته، بلکه هم اکنون ؛ زیرا تعبیر به (لا یؤ منون ) به صیغه مضارع نشان مى دهد که نسل هاى آینده آنان نیز چنین خواهند بود؛ چنان که از تعبیر به (کاءنهم لایعلمون ) در آیه سوم و این که به جاى (لم یعلموا: نمى دانستند، (لایعلمون )، یعنى نمى دانند آمده، چنین دوام و استمرارى استفاده مى شود؛ بنابراین، نه به آینده آنان اطمینانى است و نه به حال فعلى آنان ؛ زیرا عهدشکنى، چون گذشته، همواره در آنها وجود دارد.
مقصود از (فریق ) در آیه سوم به قرینه (اءوتوا الکتاب ) علماى یهودند(۱۴۳۹)؛ آنان که مسؤ ولیت تبیین و تفسیر کتاب خدا را براى توده ردم برعهده داشتند و از آنان پیمان گرفته شد که حقایق را کتنان نکند، اما با تحریف معارف و کتمان آنها، کتاب الهى را پشت سر انداختند و دنیا را که متاع اندک است خریدند: وإ ذ اءخذ اللّه میثاق الذین اءوتوا الکتاب لتبیّننّه للناس و لا تکتمونه فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمناً قلیلاً فبئس ما یشترون (۱۴۴۰)، لیکن مقصود از آن در آیه دوم که چنین قرینه اى را به همراه ندارد به آنان پایه از وضوح نیست ؛ گرچه مى توان گفت قدر متیقّن ازگروه پیمان شکن در این آیه نیز عالمان یهود و احبار اهل کتابند، ولى به دلیل (اءکثرهم لا یؤ منون ) پس از شورع نقض عهد از آنان، توده مردم نیز به آنان ملحق شدند.
در هر حال، از تعبیر فریق در آیات دوم و سوم برمى آید که عده اى ازیهود اهل نقض عهد و نبذ کتاب خدا نبودند؛ چنان که از تعبیر (اءکثرهم لا یؤ منون ) نیز استفاده مى شود که اقلیتى از آان اهل ایمان بوده اند؛ بر همین اساس بعضى از مفسّران اسلامى نسل یهود را به چهار گروه تقسیم کرده اند:
گروه اوّل کسانى که حقیقتاً مؤ من به تورات و اقامه کننده حقوق آن بودند و آنان هم اقلیتى هسنتد که در مفهوم (نه منطوق ) جمله (بل اءکثرهم لایؤ منون ) به آنها اشاره شده است.
گروه دوم کسانى هسنتد که نسبت به حدود و احکام الهى تورات تمرّد و فسق ورزیدند و عهدها و پیمان ها را پشت سر انداختند و آنها همان فرقه اى هستند که در آیا مورد بحث به آنها اشاره رفته است.
گروه سوم اکثریتى هسنتد که گرچه تجاهر به نقض عهدها و نبذ کتاب اللّه نکردند؛ لیکن به جهت جهلشان به تورات و پیمان هى الهى در حکم ناقضین و نابذین قرار دارند.
گروه چهارم عالمان منافق متجاهلى هستند که به حسب ظاهر از متمسّکان به توراتند، ولى در خفا به نبذ آن روى آوردند(۱۴۴۱). البته غالب قوم یهود را مى توان طبق آیات قرآن مجید به این چهار گروه تقسیم کرد، ولى استفاده همه آنها از ظاهر آیه مورد بحث یکسان نیست و مقصود قائلان به چهار گروه بودن یهود این نیست که آیه بر آنان دلالت دارد.
تذکّر ۱٫ یهود اسرائیلى چون مشرکان، در ردیف دشمنان شماره اوّل مسلمانانند و خوى اسلام ستیزى در آنان عجین شده، لذا در پیمان شکنى هم سوى برادران مشرک خود بى باکند؛ از این رو خداى سبحان همان طور که درباره بت پرستان فرمود: الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم فى کلٍّ مرّهٍ و هم لایتقن (۱۴۴۲) راجع به اسرائیلیان افراطى نیز فرمود: کلّما عاهدوا عهداً نبذه فریق منهم. گرچه ظاهر (فیق منهم ) فراگیر نیست، لیکن تعبیر بعدى وسعت بستر عهدشکنى یهود را به همراه دارد؛ زیرا قسمت بعدى آیه چنین است : (بل اءکثرهم لایؤ منون ). چون اکثر آنان بدون ایمانند، زمینه بدون ایمان بودن آنها فراهم شده است : (إ نّهم لاأ یمان لهم )(۱۴۴۳).
ملّتى که به میثاق، کنوانسین، تعهّد متقابل و قطعنامه هاى بین المللى، ارج اجرا نگذارد و خصلت طغوا و تعدّى پیشه کرده است، دشوارى چنین ملتى اضلاع متعدد دارد؛ زیرا گروهى از آنان با ثبوت آیت بیّن بودن قرآن به آن کفر ورزده و عدّه اى به لحاظ طرد مصرّحات تورات فاسق و مرتد شدند و فرقه اى از آنان که اهل تحقیق در قرآن نبودند و اهلیت تفسیر تورات را نداشتند، یعنى جزء عالمان یهود نبودند، فسق آنها در تقلید کورکورانه بوده است ؛ زیرا تقلید باید به تحقیق استناد داشته باشد، نه به تقلید منحوس دیگر.
در بین این فاسقان، آن که از همه بدتر است عالمان دین فروش اسرائیلى هستند؛ زیرا فسق اینان اولاً عالمانه است و ثانیاً، سبب گمراهى سایر فاسقان خواهد شد؛ زیرا اگر دیگران ضالند، اینان هم ضالّند و هم مضلّ. عنوان إ لاّ الفاسقون )، ظرفیت شمول همه این منحرفان را دارد و اگر تشکیکى در مصادیق آن راه دارد به لحاظ درکات فسق است، وگرنه مفهوم فسق از آن آجهت که معنایى ذهنى است، متواطى است، نه مشکّک ؛ چون همیشه تشکیک به لحاظ مصداق است و هیچ گاه در مفهوم تفاوتى راه پیدا نمى کند، مگر ازباب وصف به حال متعلق موصوف.
۲٫ اسرائیلیان کتاب خدا را نبذ کردند و به سحر روآوردند.
تصدیق کتب آسمانى پیشین
تصدى قکتب آسمانى پیشین در برخى آیات به قرآن نسبت داده شده : ولّما جاءهم کتاب من عنداللّه مصدق لما معهم (۱۴۴۴) و در آیه مورد بحث و همچنین در آیاتى نظیر إ نّى رسول اللّه إ لیکم مصدقاً لما بین یدىّ من التوراه (۱۴۴۵) و ثمّ جاءکم رسول مصدقّ لما معکم (۱۴۴۶) از اوصاف رسول مکرّم قرار گرفته است.
وصف مشترک دو چیز نشان اشتراک موصوف هاست ؛ یعنى هویّت معنوى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و حقیقت قرآن کاملاً هماهنگ است ؛ زیرا در بسیارى از امور مهم و حساس مشترکند؛ مانند این که ۱٫ هر دو از نزد خداوند هستند؛ هرچند یکى انزال و دیگر ارسال شده است. ۲٫ هر دو از خطا، کذب، بطلان و… معصومند. ۳٫ هر دو مصدّق سلف صالحند؛ هرچند به ظاهر یکى مصدّق انبیاى گذشته و دیگرى مصدّق صحائف سالفه است، لیکن بازگشت هر دو به یک واقعیت است و شواهد تحقیقى و تحلیلى دیگر. با این بیان اگر گفته شود پیامبرصلى الله علیه و آله قرآن ممثّل است و قرآن رسول مدوّن و مصوّر سخن ناصواب نیست. لازم است عنایت شود که اگر تنوین (رسول ) براى تفخیم است به مناسبت برخى از نکات گذشته است.
مقصود از الذین اوتوا الکتاب و کتاب اللّه
مقصود از الذین اءتوا الکتاب یا خصوص علماى یهود است، چنان که هم سیاق آیات مربوط به بنى اسرائیل به آن گواهى مى دهد و هم جریان تبعیت از شیاطین : (واتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان ) در آیه بعد؛ خصوصاً اگر (اتبعوا) عطف بر جواب لمّا، یعنى نبذ باشد؛ چنان که اءبوالسعود به آن تصریح کرده است (۱۴۴۷)؛ زیرا ظاهراً بحثى درباره اختصاص این رجیان به عالمان و احبار یهود که سلیمان علیه السلام را ساحر دانسته، پیامبرى آن حضرت را منکر شدند نیست ؛ یا اعم است از علماى یهود و علماى نصارا؛ بنابراین که عالمان میسحیت نیز، هم مصداق (الّذین اءتوا الکتاب ) بودند و هم بشارت هاى انجیل درباره رسول گرامى را نادیده گرفتند.
به هر تقدیر، ظاهراً مقصود از (الکتاب ) در (اءوتوا الکتاب ) قرآن نیست ؛ بنابراین، بعید نیست که مراد از (کاب اللّه ) تنه تورات یا اعم از تورات و انجیل باشد؛ چنان که احمال اول (خصوص تورات ) را امین الاسلام طبرسى ۱ به عنوان یکى از دو احتمال موجود در آیه ذکر کرده (۱۴۴۸) و با روایت سعدالخیر از امام باقرعلیه السلام نیز مطابق است. در این صورت معناى نبذ و طرح کتاب اللّه این است که وقتى رسول مکرّم صلى الله علیه و آله ظهور کرد، با آن که تصدیق کننده تورات آنان بود، به او کفر ورزیدند و بى تردید لازم این طرح و کفر، طرح خود تورات است ؛ زیرا با کفر به رسول صلى الله علیه و آله بعضى از تورات (بشارت ها) را نادیده گرفتند ونادیده گرفتن بعضى از تورات به منزله نادیده گرفتن همه آن است.
احتمال این که مراد از کتاب اللّه، قرآن باشد را نیز کسانى چون صاحب المنار و صاحب البحرالمحیط پذیرفته اند(۱۴۴۹) و امین الاسلام طبرسى ۱ آن را به عنوان احتمال دوم در مساءله ذکر کرده است (۱۴۵۰) و در این صورت (نبذ… کتاب اللّه ) بدین معناست که گروهى از عالمان یهود و آگاهان به تورات و بشارت هاى آن، هنگام بعثت رسول خدا با آن که با آمدن او تورات و بشارت هاى آن تصدیق شد و به برکت وجود او صداقت تورات در بشارت هاى آن روشن گشت، در عین حال آنچه او به همراه آورد، یعنى قرآن را پشت سر انداختند و به انکار آن روى آوردند؛ به گونه اى که گویا از آن هیچ آگاهى نداشتند؛ با آن که تاکنون منتظر این کتاب بوده و به هدایت هاى اتخارآمیز آن امیدوار بودند و با نزول آن، به خود نوید پیروزى بر مشرکان مى دادند.
به بیان دیگر، پیام آیه این است که رسول خداصلى الله علیه و آله تورات آنها را تصدیق کرد، ولى آنان ره آورد الهى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله یعنى قرآن را انکار و طرد کردند.
این احتمال (ضعیف ) نیز وجود دارد که مقصود از (کتاب اللّه ) عنوانى جامع ومنطبق بر قرآن و تورات و سایر کتاب هاى آسمانى باشد؛ از این جهت که کتاب هاى آسمانى همه، یک حقیقت را بیان مى کند و با یکدیگر تلازم وجودى وعدمى دارد؛ یعنى نبذ و ترک یکى از آنها ترک و نبذ همه آنهاست ؛ چنان که پذیرش یکى باید با پذیرش همه همراه باشد. از میان احتمال هاى سه گانه احتمال اوّل اولى است. در نتیجه گویا آیه در مقام تسلّى دادن به رسول گرامى صلى الله علیه و آله و بدین معناست : چگونه مى توان از آنان انتظار ایمان به رسول مصدّق را داشت، در حال یکه گروهى از آاهان آنان کتاب خودشان، تورات را عالمانه به پشت سرافکندند؛ چون همه خصوصیات این رسول در آن کتاب آمده است :… الذین یجدونه مکتوباً عندهم فى التوریه والا نجیل یاءمرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر (۱۴۵۱)؛ به گونه اى که اگر آن را در پیشاروى خود قرار مى دادند و تلاوت مى کردند، حقیقت مطلب براى داورى آشکار مى شد: فاءتوا بالتوریه فاتلوها إ ن کنتم صادقین (۱۴۵۲).
عظمت کتاب خدا و مکابره عالمان دین فروش
تعبیر از تورات یا قرآن به (کتاب اللّه ) که با اضافه به کلمه (اللّه ) و تکرار اسم ظاهر کتاب همراه است، از باب تعظیم و تشریف حقّ این کتاب و مبالغه در زشتى کفر به ن است وبا توجه به این که متعلق (لایعلمون ) در جمله (کاءنهم لایعلمون )، یعنى معلومى که گویا آنان به آن علم نداشتند یا کتاب اللّه بودن تورات یا قرآن است یا مطلق محتواى تورات یا خصوص بشارت ها و دلایل یکه بر نبوت رسول مکرّم صلى الله علیه و آله در تورات آمده بود. جمله (کاءنّهم لایعلمون ) اشعار دارد که کفر آنان همانند کفر آل فرعون از سر لجاج و عناد و کفرى عالمانه بود: (وجحدوا بها واتیفنتها اءنفسهم )(۱۴۵۳)؛ زیرا کسى که از (الذین اءوتوا الکتاب ) و آگاان به کتاب است و در عین حال به گونه اى آن را پشت سر مى اندازد که گویا به (کتاب اللّه ) بودن آن یا به محتواى آن هیچ آگاهى ندارد، معلوم مى شود که اهل معانده و مکابره است ؛ یعنى جهل علمى مانع ایمان آوردن آنه نبود، بلکه جهالت عملى سبب نبذ و کفر آنان شد.
لطایف و اشارات
۱٫ دین فروشى محرّفان اسرائیلى
دین چون با فطرت هماهنگ است، اگر کسى داراى فطرت سالم باشد، هرچند آن را اثاره و تزکیه نکرده باشد، دین را مى پذیرد و با پذیرش آن شکوفایى عقل نظرى و عملى و رشد و نموّ روحى حاصل مى شود و اگر کسى در صدد تزکیه جان خود برآمد و تقوا پیشه شد، دین را صحیح تر و سریع تر مى پدید و در شکوفایى متقابل بین خود و تحریر و تفسیر دین سعى بلیغ مى کند و این همان است که از آن به عنوان (هدىً للمتقین )(۱۴۵۴) و… یاد مى شود و اگر کسى در صدد دسیسه نفس برآید و چراغ فطرت را کم فروغ کند و گرفتار (وقد خاب من دسّیها)(۱۴۵۵) گردد، محکوم و ما یکفر به إ لاّ الفاسقون، خواهد شد. آنگاه در مدسوس کردن خود و دسیسه تعالیم دینى کوشش فراگیر مى کند: ینفقون اءموالهم لیصدوا عن سبیل اللّه (۱۴۵۶). آنچه به عنوان دین فروشى محرّفان اسرائیلى طرح شد، از همین قبیل است. خلاصه آ که اگر کسى اهل سمع یا قلب بود موعظت پذیر است :… لمن کان له قلب اءو القى السمع و هو شهید (۱۴۵۷) و اگر کسى دل بسته و مقفول القلب و مصداق اءفلا یتدبرون القرآن اءم على قلوب اءقفالها (۱۴۵۸) بود، گرفتار بیمارى جحد، ارتداد، تبلیغ سوء و مانند آن خواهد شد.
۲٫ پیمان ها و پیمان شکنى
عهد بر سه قسم است : قسم اوّل عهدى است که انسان با خدا مى بندد، ماند این که عهد مى کند کار خوبى انجام دهد یا کار بدى را ترک کند و عهدى اس ت که با صیغه عاهدت اللّه منعقد شده، وفاى به آن واجب است ؛ گرچه عملى که متعلّق عهد واقع شده، مانند نافله شب مستحب است.
تذکّر: لازم است عنایت شود که برقرارى عهد با پروردگار نشان از معیّت قیومى خداوند دارد که به لحاظ، فى علوّه دان (۱۴۵۹) لطف خود را به حدّى تنزل مى دهد که با بنده مسکین خود طرف تعاهد و قرارداد واقع مى شود.
قسم دوم عهدى است که انسان ها با یکدیگر در مسائل اجتماعى برقرار مى کنند. چنین عهدى اگر متعلق آن مشروع باشد و طرفین آن صیغه ایجاب و قبول را اجرا کنند، وفاى به آن واجب مى شود و در اصطلاح فقه به عقد موسوم است و در قرآن کریم صرف نظر از تعبیر به عهد، بر آن عنوان عقد نیز اطلاق شده است : (اءوفوا بالعقود)(۱۴۶۰)؛ نظیر عقد بیع و عقد اجاره و سایر عقود و نظیر تعهّداتى که مسؤ ول امرى با عدّه اى مى بندد و آنها نیز متعهد و ملتزم به انجام آن مى شوند.
تذکّر ۱٫ لزوم رعایت عهد به قدرى است که تعبیر المؤ منون عند شروطهم (۱۴۶۱) نشان مى دهد که مؤ من رهین شرط عهد خود است و تعیین جایگاه او به اختیار عهد است ؛ زیرا مضمون جمله یاد شده این نیست که شرط در نزد مؤ من است، بلکه مفاد آن این است که مؤ من نزد عهد و شرط است و محور اصلى این تعبیر لزوم وضعى است. سپس وجوب تکلیفى آن را همراهى مى کند.
۲٫ برخى از فقیهان شرط ابتدایى رانافذ مى دانند، لیکن اگر چیزى مصداق عهد متقابل بود و بناى عقلا بر لزوم رعایت آن استقرار یافت و ردعى از شارع مقدّس نرسید، وفاى به آن لازم است.
۳٫ یهود گرفتار نقض عهد است ؛ در حالى که مسلمانان متعهدند که به عهد فرد ضعیف خود احترام بگذارند: ((یسعى بذمّتهم اءدناهم (۱۴۶۲).
البته لسان بعضى از آیاتى که در این رابطه وراد شده لسان وجوب نیست ؛ نظیر آنچه در وصف مؤ منان واقعى وارد شده : والذین هم لا ماناتهم و عهدهم راعون (۱۴۶۳) که به قرینه الذین هم فى صلوتهم خاشعون # والذین هم عن اللغو معرضون # والذین هم للزکوه فاعلون (۱۴۶۴) که قب لاز آن واقع شده، دلیل بر وجوب وفاى به عهد نیست ؛ زیرا خشوع در نماز شرط کمال است، نه شرط صحت و نیز اعراض از مطلق لغو نیز واجب نیست و پرداخت زکاتى که در این آیات نازل شده در مکه وارد شده، واجب نیست ؛ زیرا بى تردید مراد از آن زکات واجب فقهى که وجوب آن ابتداءً در مدینه اعلام شده، نیست. آنچه از لسان وجوب برخوردار است و به نحو عموم شامل این قسم از عهود نیز مى شود، پس از بیان قسم سوم خواهد آمد.
قسم سوم عهدى است که خدا با انسان مى بندد. چنین عهدى شامل همه تکالیفى مى شود که بر عهده انسان آمده و در آیه (اءلم اءعهد إ لیکم یا بنى آدم اءلاّ تعبدوا الشیطان )(۱۴۶۵) به آن اشاره شده است ؛ زیرا این آیه به توحید و دورى از شرک دعوت مى کند و توحید و همه آنچه به توحید بازمى گردد، عهد الهى با انسان است و از مؤ منان و موحدان تعهّد گرفته مى شود که به تکالیف الهى عمل کنند.
البته وفاى به این قسم از عهود، مطلقاً واجب مستقل و ذاتى نیست، بلکه به تبع تکالیف الهى به واجب و مستحب منقسم مى شود و از تعبیراتى چون (اطیعوا اللّه )(۱۴۶۶) وجوب عمل به مطلق تکالیف به دست نمى آید؛ زیرا این گونه اوامر، ارشادى و تابع مرشد الیه است ؛ اگر مرشد الیه واجب باشد، اطاعت آن الزامى و واجب است و اگر مرشد الیه مستحب باشد، اطاعت آن نیز مستحب است و اگر طبق امر مرشدالیه، اعم از وجوب یا استحباب عمل شود، امر (اءطیعوا اللّه…) نیز امتثال شده است.
از برخى آیات وفاى به این قسم از عهد استفاده مى شود: مانند: الف. الذین یوفون بعهد اللّه ولا ینقضون المیثاق (۱۴۶۷).
ب. والذین ینقضون عهد اللّه من بعد میثاقه و یقطعون ما اءمر اللّه به اءن یوصل و یفسدون فى الا رض اءولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار (۱۴۶۸)، بنابراین که مجموع صفات نقض عهد و قطع رحم و افساد در زمین به نحو مجمعى ملحوظ نباشد، بلکه مفاد آیه این باشد که هر یک از این صفات سه گانه، لعنت و (سوءالدار) را در پى دارد.
ج. الذین ینقضون عهداللّه من بعد میثاقه… اءولئک هم الخاسرون (۱۴۶۹).
د. (واءوفوا بعهداللّه إ ذا عاهدتم ولاتنقضوا الا یمان بعد توکیدها و قد جعلتم اللّه علیکم کفیاً إ نّ اللّه یعلم ما تفعلون (۱۴۷۰).
ه. آیه واءوفوا بالعهد إ ننّ العهد کان مسئولاً(۱۴۷۱) بین وفاى به عهد و تهدید به عذاب در رزو قیامت جمع مى کند؛ چیعنى خود عهد در روز قیامت مورد سؤ ال واقع مى شود که چرا عمل نشدى ؟ نه این که از متعهّد سؤ ال شود که چرا به عهد عمل نکردى ؟ چنان که در سوره مبارکه اسراء درباره سمع و بصر و فؤ اد این گونه تعبیر شده است : و لا تفت ما لیس لک به علم إ ن السمع و البصر والفؤ اد کلّ اءولئک کان عنه مسئولاً (۱۴۷۲)؛ یعنى انسان مسؤ ول است و زیر سؤ ال توبیخى مى رود و اعضاى مزبور مسؤ ول عنه هستند و از انسان سؤ ال مى شود که جوارح و جوانح را چگونه استعمال کردى.
وجوب وفاى به هر سه قسم از عهد، از آیه یا اءیها الذین امنوا اءوفوا بالعقود (۱۴۷۳) استفاده مى شود. این آیه متعلق نفوذ وضعى و نیز وجوب وفا را عنوان عقد قرار داده که به معناى عهد است ؛ زیرا عقد به معناى مطلق عهد، هم شامل عهد خدا با انسان و هم شامل عهد انسان با خدا یا انسان ها با یکدیگر مى شود. حتى اگر طرف عهد مسلمان، انسان غیرمسلمان باشد، وفاى به آن عهد لازم است ؛ یعنى خصوصیت اسلام یا کفر طرف مقابل، در وجوب وفا نقشى ندارد؛ از این رو لزوم وفاى به عهد از قوانین بین المللى اسلام به حساب مى آید.
البته قرآن کریم یک صورت را استثنا مى کند که بازگشت آن استثنا بعد از تحلیل به استثناى منقطع است، نه متصل ؛ زیر با نیرنگ طرف مقابل اصل التزام به وفا و تعهد به عمل متزلزل مى شود وآن موردى است که طرف مقابل به خیانت و نقض عهد روى آورد: إ لاّ الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئاً و لم یظاهروا علیکم اءحداً فاءتمّوا إ لیهم عهدهم إ لى مدّتهم إ نّ اللّه یحبّ المتّقین (۱۴۷۴)، بلکه به مؤ منان هشدار مى دهد که اساساً مشرکان اهل وفاى به عهد نیستند: کیف یکون للمشرکین عهدٌ عند اللّه و عند رسوله إ لاّ الذین عاهدتم عندالمسجد الحرام فما استقاموا لکم فما استقیموا لهم (۱۴۷۵).
برهمین اساس، در سوره انفال پس از این هشدار، هشدار دیگرى مى دهد که حتى در صورت خوف از خیانت آنها به نظام اسلامى نیز، مى توانید با اعلام قبلى، عهدتان را نقض کنید و سلطه پذیر نباشید: إ ن شرّ الدوابّ عنداللّه الذین کفروا فهم لا یؤ منون # الذین اعهدتّ منهم ثمّ ینقضون عهدهم فى کلّ مرّه و هم لایتّقون #… # وإ ما تخافنّ من قوم خیانه فانبذ إ لیهم على سواءٍ إ نّ اللّه لایحبّ الخائنین (۱۴۷۶). البته چنان که اشاره شد، این در صورت خوف از خیانت آنان، یعنى هنگام بروز چیزى است که نشان نقض عهد آنان باشد. در این صورت با افکندن عهدنامه به سوى آنان و اعلان این که عهدى بین ما و شما نیست مى توانند عهد را نقض کنند، وگرنه بودن خوف و ظهور نشان نقض عهد (با آن که آنان کثیرالخیانه و سریع العذر هستند) یا بدون اعلام قبلى نقض عهد، جایز نیست ؛ زیرا خیانت به حساب مى آید و خیانت حرام است ؛ گرچه نسبت به مشرکان باشد.
۳٫ نبذ کتاب اللّه و فرجام آن
اعتقاد و عمل به کتاب خدا سبب مى شود که آن پیش روى انسان قرار گیرد، و انسان در خدمت آن درآید، وگرنه کسى که به صرف تلاوت کتاب خدا اکتفا کند و در مقام تفسیر و اعتقاد و عمل به آن، دچار تحریف یا تناسى و تجاهل گردد در حکم کسى است که آن را به پشت سراندازد.
قرآن کریم از کسانى که با دین خدا محرفانه، ناسیانه و متجاهلانه مواجه مى شوند همین تعبیر را دارد؛ درباره قوم شعیب علیه السلام که به آن حضرت گفتند: ما نفقه کثیراً مما تقول و إ نّا لنریک فینا ضعیفاً ولو لا رهطک لرجمناک و ما اءنت علینا بعزیز (۱۴۷۷) فرموده است : قال یا قوم اءرهطى اءعزّ علیکم من اللّه و اتخذتموه وراءکم ظهریاً (۱۴۷۸)؛ شعیب گفت : اى قوم من چرا به احترام خدا مرا حفظ نمى کنید، بلکه مى خواهید به احترام قبیله مرا نگه داشته، خدا را پشت سراندازید.
پشت سرانداختن خدا همان خدا فراموشى است که خودفراموشى را به همراه دارد: نسوا اللّه فاءنسیهم اءنفسهم (۱۴۷۹)، در مقابل کسانى که رو به خدا کردند و پیوسته با یاد او هستند: (اءسلم وجهه للّه )(۱۴۸۰).
تعبیر خداى سبحان نسبت به کسانى که با نسیان خدا، حقیقت خویش را از یاد بردند و با ظهور حق در روز قیامت خود را مى یابند، این است که : و لق دجئتمونا فرادى کما خلقناکم اءوّل مرّه و ترکتم ما خوّلناکم وراء ظهورکم (۱۴۸۱)؛ یعنى همان گونه که در آغاز پیدایش تنها بودید، امروز نیز تنهایید و آنچه را که به شم اعطا کردیم و در دنیا قبله شما بود، امروز به پشت کرده و آن را پشت سرانداخته اید. امورز که به سوى خدا سفر کرده اید و از بیگانه فاصله گرفته اید، دیگر آن اموال با شما نیست. در مقابل کسانى که اعمال خیر خود را پیشاپیش مى فرستند و آن را در قیامت نزد خدا مى یابند: وما تقدّموا لا نفسکم من خیر تجدوه عنداللّه (۱۴۸۲) کارهاى خیر به سوى خدا و پیشاپیش انسان و کارهاى شرّ پشت سرانسان است.
تعبیر قرآن کریم درباره کسانى که بار گناه بر دوش دارند چنین است : یحملون اءوزارهم على ظهورهم اءلا ساء ما یزرون (۱۴۸۳)؛ کارى که به طرف خدا نیست، بر پشت انسان چونان بار سنگین است که قامتش را خم کرده، راننده او به سوى جهنم مى شود. چنین کسى نامه عمل خویش را از پشت سر مى گیرد: واءمّا من اءوتى کتابه وراء ظهره # فسوف یدعو ثبوراً # و یصلى سعیراً(۱۴۸۴) و او همان گونه که پشت سر خود را نمى بیند، پیش روى خویش را نیز مشاهده نمى کند؛ زیا کور محشور مى شود: ونحشره یوم القیامه اءعمى (۱۴۸۵)
چنین کسى هر دو سویش پشت سر است، چنان که هر دو دست وى چپ است، برخلاف مؤ من که هر دو دستش راست است و چنان که در ذیل آیه (خلقت بیدىّ)(۱۴۸۶) درباره خداى سبحان آمده است که هر دو دست خدا راست است : کلتا یدیه یمین (۱۴۸۷) همین مطلب در اوصاف ابوابراهیم موسى بن جعفرعلیه السلام نیز آمده است (۱۴۸۸).
غرض آن که کسى که کتاب خدا را در دنیا به پشت سرافکند، در قیامت نامه عمل خود را از پشت سر مى گیرد و این ظهور کارهاى دنیوى او در قیامت است ؛ چنان که به این ظهور و بروز در سوره سباء به صورت غل وزنجیر در گردن اشاره شده است : وجعلنا الا غلال فى اءعناق الذین کفروا هل یجزون إ لاّ ما کانوا یعملون (۱۴۸۹)؛ همان چیزى که امام سجادعلیه السلام در دعاى مبارک ختم قرآن، از ادعیه مهم صحیفه سجادیه، از آن به خدا پناه مى برد و عرض مى کند: خدایا مرا کمک کن در آن روزى که اعمال انسان غل مى شود و در گردن ها قرار مى گیرد: وصارت الا عمال قلائد فى الا عناق (۱۴۹۰).
بحث روایى
۱٫ لزوم وفا به پیمان ها
عن على علیه السلام : إ ن العهود قلائد فى الا عناق إ لى یوم القیامه فمن وصلها وصله اللّه و من نقضها خذله اللّه و من استخفّ بها خاصمته إ لى الذى اءکّدها واءخذ خلقه بحفظها(۱۴۹۱).
عن على علیه السلام : لایدعونّک ضیق لزمک فى عهد اللّه إ لى النکث فإ ن صبرک على ضیق ترجو انفراجه و فضل عاقبته خیر لک من عذر تخاف تبعته و تحیط بک من اللّه لا جله العقوبه (۱۴۹۲).
عن على علیه السلام فى صفه النبى صلى الله علیه و آله : واعیاًلوحیک حافظاً لعهدک ماضیاً على نفاذ اءمرک (۱۴۹۳).
عن على علیه السلام : فلا تغدرنّ بذمتک ولا تخیسنّ بعهدک ولا تختلنّ عدوک فإ نه لایجترى ء على اللّه إ لا جاهلٌ شقیّ و قد جعل اللّه عهده و ذمّته اءمناً اءفضاه بین العباد برحمته (۱۴۹۴).
عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله : لا دین لمن لا عهد له (۱۴۹۵).
عن النبى صلى الله علیه و آله : إ نّ حسن العهد من الا یمان (۱۴۹۶).
عن على علیه السلام : ما اءیقن باللّه من لم یرع عهوده و ذمّته (۱۴۹۷).
اشاره : با غمض از سند و ایکال و ایکال تفصیل مطلب به فقه، لازم است عنایت شود که اوّلاً، عهد غیر از وعد است ؛ زیرا صبغه اخلاقى وعد بیش از عهد است و صبغه فقهى عهد بیش از وعد است. ثانیاً، عهد با خدا شرایط خاص خود را دارد که متعلق آن نباید مرجوع باشد، هر چند رجحان آن لازم نیست و بعد از اجراى صیغه عاهدت اللّه و مانند آن، وفاى به آن واجب و مخالفت با آن پس از انعقاد کفاره دارد و کفاره آن همانند کفاره افطار عمدى روزه ماه مبارک رمضان است. ثالثاً، عهد با خلق جزو پیمان هاى متعارف عقدى است که اجمالى از آن در ثنایاى بحث تفسیرى بازگو شد که هرچند عهد ابتدایى نظیر بیمه را برخى از فقیهان لازم الوفا نمى دانند، لیکن به نظر مى رسد که مشمول اطلاق ادلّه لزوم وفاى به شرط و وفاى به عهد باشد.
۲٫ حسادت منشاء نبذ کتاب
عن الصادق علیه السلام : ولمّا جائهم ) هؤ لاء الیهود و من یلیهم من النواصب کتابٌ (من عنداللّه مصدق لما معهم ) القرآن مشتملاً على وصف فضل محمّد و على و یجاب ولایتهما و ولایه اءولیائهما و عداوه اءعدائهما (نبذ فریق من الذین اءوتوا الکتاب ) الیهود التوراه و کتب اءنبیاء اللّه (وراء ظهورهم ) ترکوا العمل بما فیها و حسدوا محمّداً على نبوته و علیاً على وصیّته و جحدوا ما وقفوا علیه من فضائلهما (کاءنّهم لایعلمون ) و فعلوا فعل من جحد ذلک و الردّ له فعل من لا یعلم من علمهم باءنه حق (۱۴۹۸).
اشاه : منشاء صلى نبذ عهد فسق است که در آیه مورد بحث آمده است. آنچه از این قبیل احادیث برمى آید همانا تطبیق فسق بر حسد و انطباق عهد بر ولایت است که همگى از سنخ جرى و تطبیق مصداقى است، نه تحلیل مفهومى و تبیین تفسیرى.
۳٫ مراد از نبذ کتاب
۱٫ فى رساله اءبى جعفر إ لى سعد الخیر: و کل اءمّه قد رفع اللّه عنهم علم الکتاب حین نبذوه و ولاهم عدهم حین تولوه و کان من نبذهم الکتاب اءن اءقاموا حروفه و حرّفوا حدوده فهم یرو ونه و لا یرعونه والجهال یعجبهم حفظهم للروایه والعلماء یحزنهم ترکهم للرعایه و کان من نبذهم الکتاب اءن ولّوه الذین لایعلمون فاءوردوهم الهوى واءصدروهم إ لى الردىّ وغیّروا الکتاب و حرفوا حدوده فهم مع الساده والکبره فإ ذا تفرقت قاده الا هواء کانوا مع اءکثرهم یسمع صوت إ بلیس على اءلسنتهم بباطل کثیر… (۱۴۹۹).
اشاره.. نبذ کتاب مفهوم جامعى دارد که تفسیر به راى از یک سو و تولّى بیگانگان و قبول سرپرستى آنان در قلمرو اسلامى از سوى دیگر از مصادیق بارز آن است.
۲٫ جامعه اسلامى موظّف است روزانه در افزایش علم نافع بکوشد: (قل ربّ زدنى علما) (۱۵۰۰) وگرنه گرفتار (ذلک مبلغهم من العلم )(۱۵۰۱)، سپس محکوم فاءعرض عن من تولّى عن ذکرنا و لم یرد إ لاّ الحیاه الدنیا (۱۵۰۲) مى شود. آنچه در این حدیث آمده از سنخ همین اشارات مرقوم است.
بازدیدها: 386