آیه ۶۳- و اذ اخذنا میثقکم ورفعنا فوقکم الطّور خذو ما آتینکم بقوّه واذکروا ما فیه لعلّکم تتّقون
آیه ۶۴- ثمّ تولّیتم من بعد ذلک فلولا فضل اللّه علیکم ورحمته لکنتم من الخاسرین
گزیده تفسیر
خداى سبحان از بنى اسرائل میثاق گرفت که تورات را پذیرفته و با قوت و عزم بدنى و مادى، و قلبى و معنوى به آن عمل کنند وبراى گرفتن چنین عهدى، که مقصود از آن تحقق عینى احکام تورات بود، نه صرف پذیرش قلبى آن، کوه معروف طور سیا را که محل مناجات موساى کلیم در وادى مقدس طوى بود، برفراز سر آنان برافراشت.البته رفع طور و نتق جبل و اخذ میثاق، منافى اختیار و مباین رضایت نبوده، تنها در حد علامت عذاب براى گرفتن میثاق غلیظ بر اطاعت در مقام عمل پس ازایمان آوردن آنان بود، نه بر وادار کردن آنها به اصل ایمان. رؤیت چنین آیه و معجزه عظیمى که مستبعد عادى است، نپه مستحیل عقلى، سبب قوت ایمان و تحریک وجدان معنوى و شعور فطرى و زمینه ساز گرفتن پیمانى غلیظ و شدید وایجاد عزمى راسخ واخذى قوى براى عمل به احکام تورات است. اخذ به قوت بدن نیز مرهون اخذ علمى دین به قوت اندیشه و اخذ عزمى آن به قوت انگیزه است وکسى که دین را با قوت همه جانبه اخذ کند، نه در بعد علمى گرفتار شبهه مى شود و نه در بعد عملى مبتلاى به شهوت.
خداوند به بنى اسرائیل فرمود که در مقام بقا نیز همچون مقام حدوث، با یادآورى محتواى تورات، آن را محکم بگیرید و بدان عمل کنید. این یادآورى مقدمه علم و زمینه براى حصول تقواست. کاربرد حرف تمنّى و ترجّى (لعلّ) در این باره ازسوى خداى سبحان ناظر به مقام فعل است، نه ذات، و به سبب معلوم نبودن حکم آینده فعل خارجى، انسان تا پایان عمر باید بین خوف و رجاء به سر برد.
بنى اسرائیل که شاهد آن همه معجزات روشن حضرت موسى بودند، پس از فاصله اى پیمان شکنى کرده و از چنان پیمان غلیظ و شدیدى روبرگرداندند. آنان به سبب عهدشکنى مستحق لعن و هلاکت و عذاب شده و برابر قانون عدل و قسط هیچ گونه استحقاق نجاتى نداشتند، بلکه همه زمینه هاى خسارت و عذاب براى آنها فراهم بود، لیکن در عین حال مشمول لطف خاص الهى شده و با توفیق توبه، عذاب الهى از آنان دفع شد و برابر فضل و رحمت بى کران خداوند از خسارت و تعذیب رهایى یافتند، حال این که اگر فضل و رحمت و توفیق ویژه لهى شامل آنان نمى شد، از خاسران بودند. بدین گونه رفع طور که ارعاب ظاهرى را به همراه داشت به فضل و رحمت مانع از خسارت ختم شد.
تفسیر
تناسب آیات
در آیه قبل رشته خطاب هایى که متوجّه بنى اسرائیل بود، موقتاً قطع ش و به طور عام راه رسیدن به سعادت و رحمت الهى براى همه انسان ها و ملّت ها بیان شد. در این دو آیه، مجدداً خطاب متوجه خصوص بنى اسرائیل مى شود و نعمتى دیگر از نعمت ها و عنایت هاى الهى (دهمین نعمت ) درباره این قوم لجوج و سرکش بیان مى گردد.
در آیات مورد بحث مى فرماید: به یاد آورید زمانى را که درباره تورات و عمل به دستورهاى آن از شما پیمان گرفتیم ؛ بدین گونه که کوه طور را بر فراز شما برافراشتیم و بااین شدّت از شما خواستیم تا هم با قوّت ظاهرى وجسمانى دین خدا رااخذ و از آن دفاع کنید و هم با قوّت قلبى آن را بفهمید و مدافع آن باشید و نه تنها در مقام حدوث، بلکه در مقام بقا نیز به آن وفادار بوده، آنچه را که در آن است دقیقاً به خاطر بیاورید و به آن عمل کنید، به امید آن که پرهیزکار شوید، ولى شما به چنین پیمانى نیز پشت کردید و آن را به فراموشى سپردید، که اگ فضل ورحمت خداوندى نبود، از خاسران و زیانکاران قرار مى گرفتید و دچار عذاب مى شدید.
چگونگى میثاق بنى اسرائیل
امین الا سلام طبرسى درباره قصّه میثاق بنى اسرائیل، از ابن زید چنین نقل مى کند:
هنگامى که حضرت موسى از کوه طور باالواح تورات بازگشت، به قوم خویش اعلام داشت : الواحى آورده ام که مشتمل بر تورات و حلال و حرام الهى است. پس به آن عمل کنید. آنان پاسخ دادند: کیست که سخنت را باور کند؟ پس خداوند عزّ و جلّ فرشتگانى فرستاد تا کوه طور را بر فرازشان برافرازند. حضرت موسى فرمود: اگر آنچه را که برایتان آورده ام بپذیرید و به آن عمل کنید، این عذاب از شما برداشته مى شود وگرنه فرشتگان، کوه را بر شما فرو مى آورند. آنان پذیرفتند و براى خداوند، در حالیکه با گوشه چشم به کوه مى نگریستند، به سجده افتادند واین است منشاء کیفیت سجده یهود که بر یکى از دو طرف صورت سجده مى کنند.(۱۵۷)
آلوسى از ابن عباس نقل مى کند که خداوند به جبرائیل فرمان داد تا قطعه اى از کوه طور رابه اندازه لشکر بنى اسرائیل یعنى به شعاع یک فرسخ برکند و بر سر بنى اسرائیل به فاصله قامت انسان، برافرازد تا پیمان را قبول و به آن عمل کنند(۱۵۸)، لیکن صاحب المنار مى گوید:
بر اثر زلزله شدیدى که در کوه طور واقع شد، بنى اسرائیل که در دامنه آن بودند، سایه قسمت بالاى کوه را بر سر خود مشاهده کردند و احتمال این را مى دادند که هر لحظه بر سر آنان فرود آید.(۱۵۹)
علامه طلاطبایى مى فرماید:
چنین تفسیرى مبتنى بر انکار اصل معجزات و خوارق عادات است و پذیرش چنین تاءویلاتى سبب مى شود که نه براى کلام ظهورى باقى بماند و نه براى فصاحت و بلاغت کلام، اصل قابل اتکایى.(۱۶۰)
میثاق و عهد عمل به تورات
میثاق درجمله وإ ذ اءخذنا میثاقکم همان میثاق غلیظى است که در آیه واءخذنا منهم میثاقاً غلیظاً(۱۶۱) به آن اشاره شده و سیاق آیه شهادت مى دهد که کوه طور براى گرفتن چنین میثاقى برفراز آنان برافراشته شد و آن میثاق عمل به تورات است، نه میثاق مشترک بین همه انسان ها در عالم ذریّه : وإ ذ اءخذ ربّک من بنى ءادم من ظهورهم ذرّیّتهم (۱۶۲). نیز ناظر به عقل (از باب این که خداوند با اعطاى حجّتى چون عقل به انسان، از او پیمان اطاعت گ رفته است ) یا ناظر به پیمانى که بازبان وحى و ارسال رسل از همه انسان ها گرفته شده : قلنا اهبطوا منها جمیعاً فإ مّا یاءتینّکم منّى هدًى فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون (۱۶۳) نیست.
نتیجه این که، این میثاق همان عهدى است که در آیه ۴۰: واءوفوا بعهدى اءوف بعهدکم و آیه ۸۳: وإ ذ اءخذنا میثاق بنى اسرائیل لاتعبدون إ لاّ اللّه… و آیه ۸۴ وإ ذ اءخذنا میثاقکم لاتسفکون دماءکم… همین سوره به آن اشاره شده و نیز میثاقى که در آیه ولقد اءخذ اللّه میثاق بنى اسرائیل…(۱۶۴)
مطرح شده و در مجموع میثاقى است که از بنى اسرائیل درباره عمل به مجموعه احکام و قوانین تورات گرفته شده است ؛ ازا ین رو از آن به میثاق الکتاب تعبیر شده است : اءلم یؤ خذ علیهم میثاق الکتاب اءن لا یقولوا على اللّه إ لاّ الحقّ و درسووا ما فیه…(۱۶۵).
از آنچه گذشت روشن مى شود که واو در ورفعنا فوقکم الطور حالیه است، نه عاطفه ؛ یعنى به یاد آورید زمانى را که در حالى که کوه را بالاى سرتان برافراشتیم، از شما پیمان گرفتیم.
تذکّر: از همه بنى اسرائیل مطلب واحد و مکتب فارد تعهد گرفته شد؛ از این رو از عهد مزبور با لفظ مفرد (میثاق ) یاد شده و از آن با لفظ جمع (مواثیق ) یاد نشد؛ نظیر: ثمّ نخرجکم طفلاً(۱۶۶) (نه اطفالاً) که با لفظ مفرد یاد شد؛ چون همگان در این جهت جامع سهیمند.
مراد از طور
بیشتر مفسّران (۱۶۷)بر آنند که مراد از طور همان کوه معروف طور، محل مناجات حضرت موسى است که در سوره تین از آن به طور سینین (۱۶۸) و در سوره مؤ منون به طور سینا(۱۶۹) و در سوره طه به وادى مقدّس طوى (۱۷۰) و در سوره اعراف به الجبل (۱۷۱) (با الف و لام عهد) تعبیر شده است و از آن جا که در آیات متعددى از قرآن، از واژه طور همان کوه معروف طور اراده شده است (۱۷۲)، براساس قانون اطّراد(۱۷۳) درآ یه مورد بحث نیز باید همان معنا مراد باشد. از این رو مراد از آن جنس کوه نیست ؛ چنان که مراد از جبل در آیه و إ ذ نتقنا الجبل…(۱۷۴) چنین است (یعنى الف و لام الجبل الف و لام عهد است )(۱۷۵).
پیوند رفع طور و گرفتن میثاق
چنان که گذشت، ظاهر سیاق آیه مورد بحث این ءست که رفع طور براى اخذ میثاق پذیرش تورات و عمل به آن با قوّت و عزم بوده است ؛ زیرا رؤ یت چنین آیه و معجزه عظیمى سبب قوّت ایمان و تحریک وجدان معنوى و شعور فطرى مى شود و زمینه را براى گرفتن پیمانى غلیظ و شدید، و ایجاد عزمى راسخ و اخذى قوىّ: خذوا ما ءاتیناکم بقوّه براى عمل به احکام تورات فراهم مى سازد. مؤ یّد این تفسیر، آیه : و رفعنا فوقهم الطذور بمیثاقهم و قلنا لهم ادخلوا الباب سجّداً وقلنا لهم لاتعدوا فى السبت واءخذنا منهم میثاقاً غیظاً(۱۷۶) است ؛ زیرا این آیه به خوبى نشان مى دهد که بین رفع طور و اخذ میثاق پیوندى وجود دارد؛ گویا خداوند مى خواهد رفع کوه را به عنوان یادبودى براى میثاق قرار دهد و به بنى اسرائیل بفهماند که اگر پیمان خدا را سست گرفتید و به احکام تورات عمل نکردید، دچار عذاب مى شوید.
دفاع همه جانبه از دین
مراد از قوّه در جمله خذوا ما اتیناکم بقوّه هم قوّت بدنى و مادّى است و هم قوّت قلبى و معنوى ؛ چنان که امام صادق در پاسخ این پرسش که آیا مقصود، قوّت جسمانى است یا قوّت قلبى : اءقوّه فى الا بدان اءو قوّه فى القلب ؟ فرمودند: فیهما جمیعاً(۱۷۷) پس مقصود از اخذ با قوّت خوب فهمیدن کتاب و خوب عمل کردن به آن و خوب حمایت کردن از آن است، نه کارهایى مانند تذهیب و نوشتن آن با آب طلا، بلکه فقیهان به حرمت تذهیب مساجد یا کراهت آن فتوا داده اند و حضرت حجّت، مهدى موجود موعود پس از ظهور براى گسترش عدل جهانى، به این تشریفات پایان مى دهند.
به بیان دیگر، پیام این جمله آن است که انسان باید هم با قوّت ظاهرى و مادّى و هم با قوّت و قدرت قلبى، مدافع دین الهى باشد؛ هم فهم درست و دقیق مائل علمى دین و هم پاسدارى و حمایت مسلّحانه از آن بر عهده مؤ منان است.
تذکّر: برخى از امور به نحو واجب عام مطرح است و بعضى از آنها به نحو واجب خاص ؛ درمورد واجب عام، قیام همگان به نحو وجوب عینى لازم است و در مورد واجب خاص قیام عمومى به نحو وجوب کفایى لازم است، تا هیچ مطلبى از مطالب حوزه دین معطل نماند.
یادآورى محتواى تورات
مراد از یادآورى محتواى تورات واذکروا ما فیه این است که نه تنها در مقام حدوث، بلکه در مقام بقا نیز این کتاب را محکم اخذ کنید و چون ذکر غیرا ز قراءت است، بدین معناست که علناً آن را مورد مذاکره و درس و بحث قرار دهید و نه تنها آن را قراءت کنید که به یاد محتواى آن نیز باشید و به آن عمل کنید که با عمل به احکام آن، علم پایدار مى ماند وگرنه علم بدون عمل کوچ مى کند: العلم یهتف بالعمل فإ ن اءجابه وإ لاّ ارتحل (۱۷۸).
این جمله مانند اءفلا یتدبّرون القرءان (۱۷۹) امر به تدبّر در کتاب است که مقدمه عمل و در نهایت زمینه براى حصول تقواست ؛ از این رو پس از آن به لعلّکم تتّقون تعبیر شده است.
معناى ترجّى در کلام الهى
تعبیر به لعلّ در جمله لعلّکم تتّقون چنان که در نظایر آن گذشت، براى این ست که انسان تا پایان عمر باید بین خوف و رجا به سر ببرد؛ گرچه در اواخر عمر که به مرگ نزدیک تر مى شود، لازم است رجاى او بیش از خوف باشد و در غیر آن، خوفش بیشتر از رجا بوده، در مقام عمل به گونه اى که به رجایش آسیبى نرسد، از خائفان قرار گیرد. غرض آن که واژه لعلّ و لیت که حروف تمنّى و ترجّى است، مانند خود کلمه امنیّه و رجا اگر در کلام خداى سبحان به کار رود اولاً، ناظر به مقام فعل است، نه مقام ذات و ثانیاً، فعل خارجى طورى است که هرچند حکم فعلى آن معلوم است، حکم آینده آن معلوم نیست.
عهدشکنى بنى اسرائیل
تعبیر به ثمّ تولّیتم من بعد ذلک در آیه دوم، به عادت و روش عهدشکنى بنى اسرائیل اشاره داردکه به آن معروف بودند و به سبب آن مورد لعن خداوند واقع شدند: فبما نقضهم میثاقهم لعنّاهم (۱۸۰). این عادت زشت در میان یهود مدینه در صدر اسلام نیز رواج داشت و رسول مکرّم نیز به پیمان شکنى هاى آنان مبتلا بود. قومى که شاهد معجزات شفّاف و رهاى بخش حضرت موسى بوده و آن را از نزدیک مشاهده کردند و با آن هماهنگ نشده، بلکه به ستیز و نبرد با آن برخاستند تا خواسته نفسانى خود را تاءمین کنند، چگونه رسالت رسول گرامى اسلام را مى پذیرند؟
از آیه مورد بحث برمى آید که بنى اسرائیل پس ازفاصله اى شروع به پیمان شکنى کردند و این فاصله و آن نقض عهد را مى توان تعبیر ثمّ تولّیتم استظهار کرد؛ زیرا کلمه ثمّ نشان فصل است و لفظ تولّى، علامت اعراض و رخ برتافتن از آن چه به آن اقبال کرده بودند و اگر جریان جبل منتوق و طهور مرفوع صبغه تعذیب داشته باشد، آیه مورد بحث شبیه آیه فلمّا کشفنا عنهم العذاب إ ذا هم ینکثون است و اگر جنبه ارعاب و تنبیه نداشته باشد، مسانخ آیه مزبور نیست.
گذشت بى کران الهى
جمله فلولا فضل اللّه علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین بر نهایت فضل و رحمت الهى دلالت دارد؛ زیرا جمله مزبور بدین معناست که بنى اسرائیل پس از آن همه معجزه و آیات روشن الهى از چنان پیمان غلیظ و شدیدى، روى برگردادند و به زشت ترین کردار اخلاقى و حقوقى (گوساله پرستى ) روى آورده، شایسته هلاکت و عذاب شده بودند، ولى در عین حال لطف خاص الهى شامل حال آنان شد و با توفیق توبه اى که یافتند، عذاب الهى از آنها دفع شد و از خسارت رهایى یافتند. اگر توفیق و فضل ویژه الهى شامل حال آنان نمى شد از خاسران بوده، هر گناهى که از خیال آنها مى گذشت، مرتکب مى شدند.
تعبیر به فضل و رحمت از این روست که آنان طبق قانون عدل و قسط هیچ گونه استحقاقى نسبت به نجات از عذاب و خسارت و هلاکت نداشتند، بلکه همه زمینه هاى عذاب براى آنها فراهم بود، ولى برابر فضل و رحمت بى کران الهى از تعذیب رهایى یافتند.
تذکّر: اصل نقض میثاق و نکث عهد از گناهان بزرگ است و اگر میثاق در غایت قوّت بود، نقض آن در نهایت معصیت است ؛ از این رو ممکن است کیفر سخت آن را بدرقه کند؛ زیرا زمینه تعذیب سهمگین فراهم شده است.
عفو از چنین گناه بزرگى فقط از خداى سبحان متوقّع است که حضرت وى از هر عصیان بزرگى مى گذرد. خداوند ستّار غفار آن چنان گناه بنده را مى بخشد که نه تنها به فلک مى فهمد و نه ملک آگاه مى شود، بلکه انسان کاملى چونان رسول اکرم که کامل ترین خلیفه الهى و مسجود همه ملائکه است، از آن مطلع نمى گردد، تا مجرم معفوّ نزد او منفعل نشود.
نمودارى از آن گذشت بیکران را مى توان از این حدیث قدسى استظهارکرد که حضرت ختمى مرتبت فرمود: من ازخداوند خواستم که حساب امّت مرا به من واگذارد تا امّت من نزد امّت هاى دیگر رسوا نگردد. خداوند به سوى من وحى فرستاد: بلکه من آنان را حساب رسى مى کنم تا اگر لغزشى داشته باشند آن را از تو مستور کنم، تا آنان نزد تو شرمنده نگردند.(۱۸۱) بررسى این رحمت فراگیر و استنباط آن از آیه مزبور باعث شد تا برخى از حکیمان متاءله در تفسیر این آیه بگوید: این مضمون از امیدبخش ترین پیام هاى قرآنى است (۱۸۲). البته خبر صادر از خداى سبحان حتمى و دائمى است، لیکن تفاوت در مستفیض است که برخى آن را مى پذیرند و بعضى از قبول آن امتناع مى ورزند.
لطایف و اشارات
۱٫ نقش عقل برهانى در میثاق
قوى ترین میثاق آن ست که گسستنى نباشد و گسست ناپذیرى آن به نحو ضرورت باشد، نه به طور دوام محض و چنین وثاق ضرورى ذاتى باشد؛ یعنى با هویّت انسان هماهنگ باشد؛ به طورى که قرین وجودى او باشد، نه ذاتى ماهوى. چنین میثاق مستحکمى همان فطرت معهود است که بعداً به وسیله برهان عقلى نهادینه شده است ؛ از این رو در تفسیر کبیر رازى، میثاق عقلى اقوى المواثیق نامیده شده است (۱۸۳)؛ چنان که شیخ طوسى عهد به زبان برهان را مطرح کرده و جریان عالم ذرّ را به طورى که ذرّات ریزى واجد روح شده باشد منتفى دانسته است (۱۸۴). مقصود از اخذ میثاق در آیه مورد بحث و مانند آن، تحقّق عینى احکام تورات است، نه صرف پذیرش قلبى آن. گرچه معجزات حضرت موسى سهم به سزایى در پذیرش بنى اسرائیل نسبت به مکتب او داشت، لیکن صرف اعجاز در تحقق ایمان کافى نیست، بلکه عقل استدلالى باید آن را مدار احتجاج قرار دهد.
بنابراین، فتواى عقل برهانى مرجع تصمیم گیرى است ؛ هرچند تصدیق آن را دلیل نقلى یا اعجاز حسّى تاءمین مى کند؛ زیرا تا تلازم ضرورى بین اعجاز و صحت دعوت و صدق دعوى نباشد، هرگز صرف معجزه سند تام ایمان نخواهد بود و معلوم است که تبیین تلازم ضرورى بر عهده عقل برهانى است.
۲٫ امکان برافراشته شدن کوه
در صورتى که دلیل عقلى بر امتناع برافراشته شدن کوه نباشد؛ یعنى دلیلى از خارج، مانع انعقاد ظهور براى جمله ورفعنا فوقکم الطور نشود، باید ظاهرآن را بدون تردید اخذ کرد و روشن است که چنین مانعى وجود ندارد؛ زیرا خداى که دریا را براى نجات بنى اسرائیل و کوه را براى خارج شدن شتر از میان آن، به عنوان معجزه صالح پیامبر مى شکافد، مى تواندکوه را نیز از جاى برکند. خداى سبحان همه آسمان ها و زمین را بدون ستون مرئى یا با ستونى نامرئى، نگاه مى دارد:اللّه الذى رفع السموات بغیر عمدٍ ترونها(۱۸۵) و پرنده را در ضا نگاه مى دارد و آن را آیتى الهى معرفى مى کند: اءو لم یروا إ لى الطّیر فوقهم صافّات و یقبضن ما یمسکهنّ إ لاّ الرّحمن إ نّه بکلّ شى ء بصیر(۱۸۶) و به امیرمؤ منان على نیرویى مى بخشد که مى تواند در قلعه خیبر را از جاى برکند و به فاصله دور به پشت سر افکند: ثمّ رمى به خلف ظهره اءربعین ذراعاً(۱۸۷).
با تجلّى خود کوه را متلاشى مى سازد: فلمّا تجلّى ربّه للجبلجعله دکّاً(۱۸۸). چنین قادرى مى تواند کوه رااز جا برکند و آن را بر بالاى سر بنى اسرائیل نگاه دارد: وإ ذ نتقنا الجبل فوقهم کاءنّه ظلّه و ظنّوا اءنّه واقع بهم خذوا ما ءاتیناکم بقوّه و اذکروا ما فیه لعلّکم تتقون (۱۸۹).
۳٫ ویژگى هاى رفع طور
پیمان بنى اسرائیل در قرآن گاهى به صورت عهد و زمانى به عنوان میثاق یاد شده است ؛ مانند آیات ۴۰ و ۸۳ و ۹۳ از بقره و آیات ۱۲ و ۱۳ و ۷۰ از مائده و آیه ۱۶۹ از اعراف و آیات ۱۵۴-۱۵۵ از نساء.
در برخى ازاین موارد جریان رفع طور طرح شده است ؛ مانند آیه ۹۳ بقره و ۱۵۴ نساء و ۱۷۱ اعراف . ظاهر عنوان رفع طور این است که جهت عقل محال نیست ؛ زیرا معجزه گرچه خارق عادت و مستبعد عادى است، ولى خارق قانون علیّت نبوده و مستحیل عقلى نیست.
صدرالمتاءلهین در تفسیر آیه مورد بحث انکار متفلسفه را نسبت به رفع طور ناروا دانسته و آن را نقد و ابطال کرده است.(۱۹۰)
آنچه در جریان رفع طور حاصل شد این است که اوّلاً، به اراده خاص الهى بوده است، نه صرف جریان طبیعى ؛ هر چند هر چه در قلمرو طبیعت و منطقه فراطبیعت پدید مى آید به اراده خداست.
ثانیاً، به ماجراى رفع طور اهتمام شده که با فعل متکلم مع الغیر بیان شده و نکته آن، یا قصد تفخیم متکلم ا ست یا قصد حضور فرشتگان مدبّر به امر الهى.
ثالثاً، صبغه قدرت نمایى و جنبه عمال مولویّت به آن داده شده تا یهود عنود، وجهود لدود با شهود قدرت رعب آور خدا تعدیل گردند و خردورز شوند و به جاى نبذ کتاب الهى به وراى ظهر، به استقبال آن روند و به جاى پیمان شکنى، به تحکیم میثاق بیندیشند.
رابعاً، جریان رفع کوه به حدّ اکراه، الجاء و سلب اختیار نرسید؛ زیرا مشاهده معجزه و بررسى آیت خدا از نزدیک نه سبب الجاء و اکراه و سلب اختیار است و نه حتى مایه سلب رضاى عقلى ؛ زیرا انسان خردمند براى تاءمین مصلحت حیات خود مى کوشد، نه به خواسته زودگذر غریزه خویش. بر این اساس، هرچند پذیرش میثاق مطابق میل غریزى نیست، لیکن موافق گرایش عقلى خواهد بود؛ نظیر نوشیدن داروى تلخ که هرچند مطابق ذائقه حسّى نیست، لیکن موافق ذوق عقل خواهد بود. ازاین جهت نمى توان قبول برخى از تکالیف دشوار را که ره آورد عقلى فراوان دارد، مخالف رضا دانست، بلکه چنین پذیرشى همان طور که مطابق اختیار است، موافق رضا نیز خواهد بود؛ نظیر آنچه در جهاد ابتدایى و پذیرش ایمان در آن ظرف مطرح است که برسى نهایى نشان مى دهد که ایمان گروندگان به اسلام نه به صورت الجاى منافى اختیار بود و نه به صورت کراهت مخالف رضا. بنابراین، سخن از نسخ آیه لا إ کراه فى الدین…(۱۹۱) توسط آیه مورد بحث و مانند آن نخواهد بود؛ چنانکه آلوسى پنداشته است.(۱۹۲)
غرض آن که، اعجاز، کرامت و مانند آن لطفى از جانب خداست ؛ زیرا عامل فراهم شدن توفیق است، نه سبب زوال اختیار؛ خواه جریان معجزه جنبه ترغیب و مهر داشته باشد، نظیر ید بیضاء و انفلاق حجر و جوشش دوازده چشمه از سنگ و نزول منّ و سلوى و… یا جنبه ترهیب و قهر داشته باشدپ، نظیر اژدها شدن عصا و رفع طور، به طورى که بنى اسرائیل گمان سقوط آن را در سر مى پروراندند: وإ ذ نتقنا الجبلفوقهم کاءنّه ظلّه و ظنّوا اءنه واقع بهم خذوا ما ءاتیناکم بقوّهٍ واذکروا ما فیه لعلّکم تتّقون (۱۹۳).
آنچه از آیات رفع طو، نتق جبل و اخذ میثاق برمى آید، آن است که هیچ کدام از این عناوین منافى اختیار و مباین رضایت نبوده است ؛ زیرا قید بقوّهٍ که درآیات مزبور یاد شده نشان حفظ اقتدار و کمال اختیار بنى اسرائیل است ؛ چون خذ به قوّت به ویژه به ملاحظه آنچه از حضرت امام صادق رسیده است که مقصود قوّت دل و قوّت بدن است، حتماً با حفظ اراده و صیانت اختیار بوده است، وگرنه کسى که قدرت و اختیار وى سلب شده، گرچه اخذ اجبارى دارد، ولى اخذ به قوّت نخواهد داشت. از آچه در این باره مبسوطاً بیان شد معلوم مى شود اصرار برخى ازمفسّران بر انکار رفع طور وجهى ندارد،(۱۹۴) هرچند پیرایه هاى همراه آن مانند اشتعال آتش هاى فراوان از جلو و تلاطم دریاى موّاج از پشت سر و نزدیک شدن کوه منتوق و طور مرفوع به بالاى سر بنى اسرائیل به مقدار قامت یک نفر… فاقد دلیل قرآنى است و احادیث صحیحى که بتواند چنین مسائل علمى، غیرتعبدى و غیرعملى را اثبات کند، در دسترس نیست.
تذکّر الف. برافراشته شدن کوه بر بالاى سر بنى اسرائیل به شهادت سیاق آیات، در حدّ علامت عذاب براى گرفتن میثاق غلیظ بر اطاعت در مقام عمل، پس از ایمان آوردن آنان بود، نه بر وادار کردن آنان به اصل ایمان ؛ یعنى کسانى که نه تنها در عالم میثاق سپارى، بلکه با زبان عقل و زبان وحى، پیمان بستند تا مطیع پروردگارشان باشند و با آن که آیات و معجزات فراوان درباره حقّانیّت حضرت موسى و شریعت موسوى مشاهده کردند،همین که به دشوارى دستورهاى مکتوب در الواح پى بردند، بناى بر مخالفت گذاشتند. خداى سبحان با مجسّم ساختن نشانه عذاب، از آنان میثاق غلیظ مى گیرد تا عامل به این احکام باشند و با قوّت تمام آن را اخذ کنند.
افزون بر این، حتى اگر اظهار نشانه عذاب، براى اصل ایمان آنان باشد لازمه اش اضطرار و اکراه در ایمان نیست، زیرا آنان پس از مشاهده نشانه عذاب وباور کردن وعید به عذاب، باز هم اختیار داشتند که کفر بورزند و گرفتار عذاب گردند؛ چنان که تاریخ شاهد چنین گروه لجوجى هم بوده است. اما آنان با حسن استفاده از اختیار خود توبه کردند و به اطاعت روى آوردند؛ بلکه ممکن است گفته شود که اظهار چنین نشانه اى لطفى از جانب خداوند است ؛ زیرا سبب بیدارى و واقع بینى و آشنایى آنان با آثار سوء کفر و معصیت و مایه ایمان آنان به مکافات عمل و فرجام بد لجاجت ها و کارشکنى ها شده، باعث مى شود تا با خداوند مهربان پیمان وفادارى به حضرت موسى و پایدارى بر اطاعت از او ببندند.
چنین ایمان و التزامى نظیر ایمان کسى است که خداى سبحان بر او منت مى گذارد و چشم برزخى او را در لحظه اى باز کرده، تجسّمى از کردارهاى زشت او را به وى نشان مى دهد و چنین ارائه اى سبب ایمانى تازه و پیمانى جدید بر اطاعت او مى شود؛ نظیر آنچه براى قوم حضرت یونس پیش آمد که پس از مشاهده نشانه هاى عذاب الهى به حضرت یونس ایمان آوردند و ایمان آنان نیز سودمند واقع شد.
ب. ایمان فعل اختیارى انسان است و بین نفس انسان و حصول ایمان براى آن، اراده شخص مؤ من فاصله است ؛ برخلاف علم که بعد از حصول میادى ضرورى آن تحقق علم حتى است و در اختیار نفس نیست. از این رو ایمان در ظرف اختیار مطرح است و بین آنچه براى بنى اسرائیل پدید آمد و آنچه براى فرعون رخ داد، تفاوت اصیل وجود دارد؛ زیرا فرعون در حدّاضطرار قرارگرفت و حال غرق و هلاکت را از نزدیک احساس کرد و شاید در دالان ورودى برزخ واقع شد و از این رو ایمان او در آن حال مقبول واقع نشد و پاسخ منفى او به این صورت به وى اعلام شد: ءالان وقد عصیت قبل و کنت من المفسدین (۱۹۵)؛ برخلاف بنى اسرائیل که در کمار اراده و اختیار قرار داشتند و میثاق را پذیرفتند. غرض آن که، نه اصل ایمان بنى اسرائیل ونه اصل میثاق و عقد تعهّد و نه وفاى به عهد هیچ کدام از سنخ ایمان نامقبول و اضطرارى فرعون نبود، بلکه همه آنها درحال اختیار و با نصاب اراده تام حاصل شد. براین اساس، هیچ مجوّزى براى نکث عهد و نقض پیمان وجود نداشت و از این جهت در آیه بعد اعراض آنها مورد نقد قرار گرفت.
۴٫ گستره پیمان اخذ کتاب با قوّت
خطاب خذوا ما ءاتیناکم بقوّه گرچه به ظاهر لفظ، متوجّه خصوص بنى اسرائیل است، لیکن روح این خطاب همه مسلمانان، بلکه موحّدان جهان را دربرمى گیرد؛ زیرا دین همه انبیا همان اسلام است : إ نّ الدین عنداللّه الا سلام (۱۹۶) و اسلام نیز همان دین ابراهیم خلیل است که همه پیامبران بر ن صحّه گذاشتند واگر تفاوتى بین ره آورد انبیاء مشاهده مى شود، تنها به شریعت و منهاج آنان باز مى گردد: لکلّ جعلنا منکم شرعه و منهاجاً(۱۹۷).
در خطوط کلّى و اصلى دین در عقاید، اخلاق، حقوق و فقه فرقى بین ادیان آسمانى نیست. اگر فرقى باشد از قبیل فرق بین دقیق و ادقّ و کامل و اکمل است. گرچه شریعت بعدى، شریعت پیشین را در مسائل جزئى و فروع دین نسخ مى کند و در اصول و خطوط کلّى نیز همواره در حال تکامل است : الیوم اءکملت لکم دینکم و اءتممت علیکم نعمتى (۱۹۸)، امّا هیچ نفى و ردعى را نسبت به خطوط کلى و اصلى ادیان گذشته، دربرندارد.
حاصل این که، فرمان دفاع و پاسدارى شدید، قوى وهمه جانبه از دین مربوط به همه امم است و اختصاص به قوم یهود ندارد؛ چنان که روح خطاب هایى که به ظاهر به مؤ منان اختصاص دارد، نظیر وما ءاتیکم الرسول فخذوه وما نهیکم عنه فانتهوا(۱۹۹) شامل همه انسان ها مى شود و هر مسلمانى وظیفه دارد با قوّت فکرى و استدلال منطقى، معارف دین را بفهمد تا هیچ شبهه اى او را متزلزل نسازد، بلکه به شبهات دیگران نیز پاسخ قاطع دهد و هیچ شهوتى او را نلغزاند، بلکه در تعدیل مشتهیات دیگران نیز کوشا باشد وهیچ وهن و حزنى به خود راه ندهد: ولا تهنوا ولا تحزنوا(۲۰۰)، بلکه در تاءمین هراس و حزن دیگران نیز سعى کند. کسى که دین را با قوّت همه جانبه اخذ کند، نه در بعد علمى گرفتار شبهه مى شود و نه در بعد عملى مبتلاى به شهوت و از آنچه عزم انسان را در عمل صالح سست مى کند، به دور است. تعبیر به ولاتهنوا همان بعد سلبى خذوا ما ءاتیناکم بقوّه است.
اگر بنى اسرائیل سخنان موساى کلیم و از جمله توحید را با برهان و استدلال مى فهمیدند، به دنبال گوساله سامرى حرکت نمى کردند و با مشاهده بت پرستان آرزوى داشتن خداى دیدنى و قابل رؤ یت نمى کردند و جعل چنین خداى مجعولى را به حضرت موساى کلیم پیشنهاد نمى دادند: یا موسى اجعل لنا إ لهاً کما لهم ءالهه (۲۰۱).
خداى سبحان در عین حال که مى فرماید: فاقرءوا ما تیسّر من القرءان (۲۰۲) و از طرفى قراءت قرآن را عبادت مى داند و به خانه اى که در آن، قرآن تلاوت شود، نورانیّت مى بخشد و بر تلاوت لفى قرآن آثار و فواید فراوان مترتّب مى سازد، چنین مى فرماید: دینتان را با قوّت بگیرید تا در قبال شبهه ها قلبتان نلغزد؛ زیرا دل در اختیار شما نیست، بلکه مقهور و محکوم دلیل است. اگر شبهه اى به قلبتان راه یابد و نتوانید آن را پاسخ دهید، حریم قلب شما را تسخیر و شما را متزلزل مى سازد.
این خطاب در جاى دیگر به صیغه مفرد، به خود حضرت موسى متوجه شده است : وکتبنا له فى الا لواح من کلّ شى ء موعظه و تفصیلاً لکلّ شى ء فخذها بقوّه (۲۰۳) و روشن است که اخذ حضرت موسى به قوت همان جدى بودن در عمل به تورات و کوشش وافر در ایجاد کشش در بنى اسرائیل نسبت به کیش خود است.
همچنین خداوند به حضرت یحیى مى فرماید: یا یحیى خذ الکتاب بقوّه (۲۰۴)و یحیى نیز با قوّت تمام، کتاب دین را گرفت و تا مرز شهادت در این راه پیش رفت، به گونه اى که سالار شهیدان، حسین بن على در مسیر حرکت خود به کربلا، به طور مکرّر از قصه یحیاى شهید یاد مى کرد و مى فرمود: إ نّ من هوان الدنیا على اللّه تعالى اءنّ راءس یحیى بن زکریّا اءهدى إ لى بغیّ من بغایا بنى اسرائیل (۲۰۵)، و همچین خداوند از کسانى که کتاب الهى را با قوّت وش دّت اخذ مى کنند به عنوان مصلحانى یاد مى کند که اجرشان ضایع نمى شود: والّذین یمسّکون بالکتاب و اءقاموا الصّلوه إ نّا لانضیع اءجر المصلحین (۲۰۶). تمسیک کتاب آسمانى غیر از صرف تمسک است ؛ زیرا صیغه تفعیل مبالغه و کثرت وشدّت را به همراه دارد.
۵٫ تنها وسیله نجات و تزکیه
چنان که در مباحث تفسیرى گذشت، مراد از فضل اللّه در آیه دوم، تفضّل ویژه الهى به مؤ منان است. توضیح این که، تفضلات الهى دو گونه است ؛ بخشى از آن شامل همه انسانها مى شود، چه بخواهند یا نخواهند و بخشى دیگر تفضلات ویژه اى است که انسان، باید آن را از خدا طلب کند: وسئلوا اللّه من فضله (۲۰۷).
نازل ترین همّت آن است که انسان، تنها نجات از دوزخ را از خدا بخواهد؛ درجه اى که حتى اطفال، دیوانگان و مستضعفان فکرى نیز از آن بهره مندند. زیرا هیچ یک از این گروه ها اهل دوزخ نیستند. بلکه باید به دنبال خاص خدا بود و باور داشت که عالى ترین درجات بهشت در انتظار مؤ منان است و رسیدن به آن جز با سؤ ال و درخواست از خدا ممکن نیست ؛ چون فضل بخششى است که افزون بر مقدار مقرّر و لازم باشد و تفضّل شونده، حقى نسبت به آن نداشته، تنها عامل آن لطف و بزرگوارى تفضّل کننده باشد.
در نگاهى عمیق تر آنچه ازجانب خداى سبحان به نسان ها مى رسد وهر فیضى از طرف مبداء جهان نصیب آنان مى شود، تنها ز فضل و رحمت خداست ؛ از این رو در بعضى از آیات به همه مؤ منان خطاب مى شود: ولو لا فضل اللّه علیکم و رحمته مازکى منکم من اءحد اءبداً(۲۰۸) که نشان آن است که از انسان به طو استقلال کارى ساخته نیست، بلکه او تنها آینه دار جمال فیض حقّ است. حضرت امام سجاد در مناجات خود به خدا عرضه مى دارد: خدایا هرگاه توفیق عبادت تو را یافتیم، نه تنهاطلبى پیدا نکردیم، بلکه بدهکار شدیم و اگر توفیق شکر تو را یافتیم، به سبب چنین توفیقى شکر دیگرى بر م اواجب شد.(۲۰۹)حتّى نمى شود گفت که من مثلاً عمرى زحمت کشیده و تحصیل علم کرده ام و…؛ زیرا بسیار بودند کسانى که اراده تحصیل علم داشتند، ولى توفیق نصیب آنان نشد. عالمى که خود را از خداوند طلبکار مى یابد، در این محاسبه به خطا رفته، از علم خود سودى نمى برد؛ زیرا چنین علمى نافع نیست.
بر همین اساس، خداى سبحن در سوره مبارکه نور مکرراً هشدار مى دهد که نپندارید اگر علم صائب و عمل صالحى نصیب شما شد از جانب خود شماست و از خداوندطلبى پیدا مى کنید، بلکه بایدخود را پیوسته بدهکار فیض و فضل الهى ببینید؛ در یک جا مى فرماید: اگر فضل خدا و توبه پذیرى و حکمت او نبود شما هم خاسر و گرفتار عذاب الهى مى شدید: ولو لا فضل اللّه علیکم و رحمته و اءن اللّه توّاب حکیم (۲۱۰)، ولو لا فضل اللّه علیکم و رحمته و اءنّ اللّه رءوفٌ رحمیم (۲۱۱) و در مورد دیگر مى فرماید: اگر فضل و رحمت الهى نبود و راه توبه باز نبود به سبب سیئاتى که مرتکب شدید، عذاب عظیم الهى شما را فرا مى گرفت : ولو لا فضل اللّه علیکم و رحمته فى الدنیا و الخره لمسّکم فى ما اءفضتم فیه عذاب عظیم (۲۱۲) و ظریف تر و گسترده تر ز هر سه آیه، همان است که سابقاً ذکر شد: ولو لا فل اللّه علیکم و رحمته ما زکى منکم من اءحد اءبداً ولکن اللّه یزکّى من یشاء و اللّه سمیع علیم (۲۱۳)که به نحو سالبه کلیه دلالت داد که هیچ کس حتى پیامبران بدون فضل الهى تزکیه نمى شوند، و جز از طریق و فیض الهى به آن همه مقامات راه نمى یابند.
این سالبه کلیه با آنچه در جریان جنگ بدر نازل شده که گروه اندکى را استثنا کرده : ولو لا فضل اللّه علیکم و رحته لاتبّعتم الشیطان إ لاّ قلیلاً(۲۱۴) منافات ندارد، چون مقصود در آن آیه این نیست که آن گروه اندک در تکامل مستقل بوده و نیازى به فضل الهى نداشتند، بلکه مراد این است که اگر رحمت جدیدى در این قصّه فرود نمى آمد، بیشتر مؤ منان سقوط مى کردند وگروه اندکى از آنان بر همان فیض قبلى محفوظ مى ماندند و هرگز تحت تاءثیر عظمیت و شکوه ظاهرى عدّه و عدّه دشمن قرار نگرفته، در کنار پیامبر پایدارى مى کردند و مشمول ستاتیش حضرت حقّ واقع مى شدند: والصّابرین فى الباءساء والضّرّاء و حین الباءس (۲۱۵).
در هر حال، اگر چه لطف خدا شامل همه انسان هاست و در این باره فرمود: و رحتى وسعت کل شى ء(۲۱۶)، لیکن در ذیل همین جمله آمده است : فساءکتبها للّذین یتّقون (۲۱۷)؛ رحمت ویژه ام را براى اهل تقوا ثبت و مقرّر کرده ام. خداى سبحان رحمت ویژه خود را براى اهل ایمان ذخیره کرده و به آنان عطا مى کند: واللّه ذو فضل على المؤ منین (۲۱۸) و کلید مخازن فضل و رحمت ویژه، در دست خود مؤ منان است، که عبارت از همان دعا و سؤ ال و درخواست از خداوند است : واسئلوا اللّه من فضله (۲۱۹)؛ زیرا دعا نسبت به هر خواسته مشروعى سبب گسایش مى شود: وءاتیکم من کلّ ما ساءلتموه (۲۲۰). البته اگر سؤ ال به زبان استعداد باشد، اثر مسلّمى دارد و اگر به زبان حال باشد، اثر خاص خود را دارد و اگر به زبان مقال باشد، امید اجابت آن مى رود. لازم است سؤال مقال هماهنگ با لسان لال و زبان استعداد باشد تا سریع تر و قطعى تر و کامل تر و پاسخ روبرو شود.
بحث روایى
۱٫ مصادیق اخذ دین به قوّت
عن الصادق فى قول اللّه عزّ و جلّ: خذوا ما ءاتیناکم بقوّه، قال : السجود و وضع الیدین على الرکبتین فى الصلاه و اءنت راکع (۲۲۱).
اشاره الف. مبارز بودن در میدان نبرد دینى و مبرّز بودن در صحنه فرهنگى هر دو اخذ دین به قوت است ؛ زیرا هم جهاد و هم اجتهاد هر دو مصداق اخذ به قوت است.
ب. آنچه به جهاد و اجتهاد صبغه عبادى مى بخشد، تخشّع و تخضّع مبارز مبرّز در عبادت است که نمونه بارز آن نماز و بهترین حالت هاى آن رکوع و سجود است که فروتنى و بندگى را به متمثل مى کند.
۲٫ مراد از طور
عن العسکرى : و رفعنا فوقکم الطور الجبل اءمرنا لجبرئیل اءن یقطع من جبل فلسطین قطعهً على قدر معسکر اءسلافکم فرسخاً فى فرسخ فقطعها و جاءها، فرفعها فوق رءوسهم.(۲۲۲)
عن الصادق : لما اءنزل اللّه التوراه على بنى اسرائیل لم یقبلوه، فرفع اللّه علهم جبل طور سیناء فقال لهم موسى إ ن لم تقبلوه وقع علیکم الجبل فقبلوه و طاءاءوا رؤ سهم.(۲۲۳)
اشاره : آنچه از ظاهر قرآن کریم بر مى آید این است که در برخى از آیات عنوان الجبل ذکر شده که الف و لام آن نشان معهود بودن آن است و جز کوه طور جبل دیگرى معهود نبوده است. در بعضى آیات دیگر عنوان الطور یاد شده که آن هم نشان طور معهود است ؛ بنابراین، به نظر مى رسد حدیثى که در این باب وارد شده باید بر کوه معروف طور منطبق گردد.
۳٫ ابدان و قلوب
عن اسحاق بن عمّار، قال : سئلت اءباعبداللّه عن : خذوا ما ءاتیناکم بقوّه اءقوه فى الا بدان اءم قوّه فى القلوب ؟ قال : فیهما جمیعاً.(۲۲۴)
اشاره : چون روح انسان اصیل است، نه بدن وى، زیرا بدن ابزار انجام احکام صادر از روح است، باید منشاء قدرت را در جان انسان جستجو کرد. عنصر محورى روح انسان را نیز اندیشه علمى و انگیزه عملى او تاءمین مى کند؛ اگر جزم علمى و عزم عملى وى مقتدرانه باشد، حتماً معارف دین را با قوت برهان مى فهمد و اقتدار وجدان عمل مى کند و از حضرت امام صادق درباره اصالت اراده رسیده است : ما ضعف بدنٌ عمّا قویت علیه النیّه (۲۲۵)؛ هرگز بدن در برابر قدرت نیّت و اقتدار عزم، سستى نخواهد کرد؛ بنابراین، اخذ به قوّت بدن مرهون اخذ علمى دین به قوّت اندیشه و اخذ عزمى آن به قوّت انگیزه خواهد بود.
۴٫ اثر یاد معاد
عن الصادق : واذکروا ما فیه و اذکروا ما فى ترکه من العقوبه.(۲۲۶) پاسخ هاست. یادآورى عذابى که بر ترک دستورهاى تورات مترتب مى شود، جلوه و مصداقى از یادآورى محتواى تورات و تدبّر در آن است.
ب. براى امتثال دستورهاى دینى گرچه تبشیر سهم بسزایى دارد، لیکن سهم سهم و هراس سهمگین معاد بیش از آن است ؛ از این رو عنوان انذار به صورت حصر در قرآن مطرح شده : إ نما اءنت منذر(۲۲۷)، إ ن اءنا إ لا نذیر(۲۲۸) ولى تبشیر به صورت حصر، مانند: إ نما اءنت مبشّر و… نیامده است ؛ از این رو تذکره عقاب معاد اثرى بسزا در امتثال دستور دارد.
بازدیدها: 118