تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد چهارم،سوره بقره، آیه ۴۱و۴۲

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد چهارم،سوره بقره، آیه ۴۱و۴۲

خداى سبحان به توده بنى اسرائیل و نیز عالمان آنها فرمود: به آیات قرآن ایمان آورید، که قرآن، مصدق محتوا و بشارت هاى وارد در تورات و انجیل غیر محرف و مشتمل بر همه مطالب و معارف موجود در این دو و مهیمن بر آنهاست. مصدّق بودن، که از اوصاف ممتاز قرآن کریم است و گاه براى ترغیب اهل کتاب به ایمان ذکر مى شود، نه مستلزم تساوى سطح قرآن با سطوح معارف عهدین و نه منافى نسخ و تخصیص ‍ ازمانى برخى از احکام و امور جزئى گذشته است.

آیه ۴۱- و امنوا بما انزلت مصدقا لما معکم و لاتکونوا اول کافر به و لاتشتروا بآیاتى ثمنا قلیلا و ایّاى فاتقون

آیه ۴۲- و لاتلبسوا الحق بالبطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون

گزیده تفسیر 

خداى سبحان به توده بنى اسرائیل و نیز عالمان آنها فرمود: به آیات قرآن ایمان آورید، که قرآن، مصدق محتوا و بشارت هاى وارد در تورات و انجیل غیر محرف و مشتمل بر همه مطالب و معارف موجود در این دو و مهیمن بر آنهاست. مصدّق بودن، که از اوصاف ممتاز قرآن کریم است و گاه براى ترغیب اهل کتاب به ایمان ذکر مى شود، نه مستلزم تساوى سطح قرآن با سطوح معارف عهدین و نه منافى نسخ و تخصیص ‍ ازمانى برخى از احکام و امور جزئى گذشته است.

اهل کتاب به مبداء نزول وحى و نیز به اصل وحى و نبوت عام ایمان داشتند؛ از این رو امر به ایمان فقط در محدوده رسالت خاص، و آن اعتقاد به حق بودن قرآن است. ایمان به صحت وحى و حق بودن قرآن، همراه با ایمان به خداوند نازل کننده آن و مصاحب با اعتقاد به صحت دعوى مدعى نبوت است.

کفر پس از اقامه حجت و برهان، کفر فاحش و آشکار، و به این لحاظ اولین کفر است. بر همین اساس، اهل کتاب به این دلیل که افزون بر مشاهده معجزه قرآن، اصل نبوت عام را پذیرفته و معجزه پیامبران پیشین را دیده اند چنانچه کافر شوند کفرشان شدیدتر خواهد بود و خود، اول کافر خواهند شد، به ویژه عالمان آنها؛ زیرا کفر اینان که صاحب نفوذ و مورد توجه و اعتماد توده عوام هستند سنتى قابل تاءسى براى سایر اهل کتاب خواهد شد و آنان بر اثر پایه گذارى سنت کفر در جامعه، زمامدار کفر مى شوند.

خداى سبحان از اهل کتاب مى خواهد که نه تنها اولین کافر، اولین دین فروش، اولین تلبیس کننده و اولین کتمان کننده حق نباشند، بلکه اولین مؤ من باشند. پس امر آنان دایر بین اولین ایمان و اولین کفر است، نه بین صرف ایمان و کفر.

فروختن آیات الهى، با نقض عهد خدا و رها کردن دین و کتمان حقایق و تفسیر تورات و انجیل به میل خویش یا دیگران، حتى اگر در برابر آن همه دنیا دریافت شود، فروش متاعى گران بها به بهایى اندک است.

انسان موحد، در همه شؤ ون، واحد خو و احد جوست ؛ تنها خدا را مى خواهد و تنها از او پروا دارد.

تبه کارى سران بنى اسرائیل، گذشته از کفر شخصى و کتمان حق، هم تلبیس بود و هم تسویل ؛ یعنى هم حق را به لباس باطل مى پوشاندند تا کسى به آن گرایش پیدا نکند و هم باطل خود را به لباس حق مى آراستند تا توده اسرائیلى از آن نگریزند. از مصادیق این لبس و خلط بین حق و باطل این بود که آنان با توجه به تحذیر تورات و انجیل از گرایش به مدعیان دروغین نبوت، و بشارت عهدین به ظهور پیامبرى از فرزندان اسماعیل، با بیان علایم و ویژگیهاى وى، چنین وانمود مى کردند که رسول اکرم صلى الله علیه و آله – معاذاللّه – از جمله همان مدعیان دروغین است.

سران اسرائیلى به حق بودن وحى نازل (قرآن )، حق بودن نبوت آورندگان آن، تطبیق آنچه در عهدین آمده بر رسول اکرم صلى الله علیه و آله، حق بودن قبول و باطل بودن نکول، همچنین به کیفیت کار، از قبیل لبس یا لبس یا کتمان، عالم بودند و چون با داشتن علت بازدارنده و عامل نهى کننده از تخلف از حق همچنان به باطل قیام مى کردند، قید و انتم تعلمون ظاهر در خبث سریرت و رسوخ رسوبات جاهلیت کهن و تصلب کفر و تعصب و کینه آنهاست.

تفسیر 

لاتشتروا: استعمال اشتراء به معناى فروش و آوردن حرف باء بر سر مثمن در آیات فراوان معهود است ؛ مانند آیه ۷۷ و ۱۸۷ از سوره آل عمران و آیه ۴۴ از سوره مائده و آیه ۹ از سوره توبه و آیه ۹۵ از سوره نحل و آیه ۷۹ از سوره بقره و…

ثمنا: ثمن غیر از قیمت است ؛ زیرا در ثمن تفاوت به زیاده و نقص راه مى یابد، ولى قیمت آن است که معادل کالا باشد.

لاتلبسوا: یا از ماده لبس به معناى اشتباه است: حق را به باطل مشتبه نکنید، یا از لبس به معناى پوشاندن: حق را به باطل نپوشانید.

بالباطل: باء در بالباطل براى استعانت است ؛ نظیر آیه جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحق (۱۲۹).

تکتموا: حذف نون در تکتموا ممکن است از باب جزم بوده، در نتیجه واو در وتکتموا… عاطفه باشد؛ یعنى لاتلبسوا…و لاتکتموا…. نیز ممکن است از باب نصب باشد؛ در نتیجه واو، از قبیل واو جمع، نظیر لاتاءکل السمک و تشرب اللبن باشد؛ یعنى لاتجمعوا بین لبس الحق بالباطل و بین کتمانه ؛ بین تدلیس حق و کتمان آن جمع نکنید.(۱۳۰)

تذکر: این که به جاى ضمیر، اسم ظاهر آمده، یعنى به جاى وتکتموه وتکتموا الحق آمده شاید از این جهت باشد که حق دوم غیر از حق اول است ؛ مراد از دومى اسم یا وصف رسول مکرم است که آنان آن را حذف کرده و به جاى آن، اسم یا وصف دیگرى نوشته بودند، که توضیح آن در آیه فویل للذین یکتبون الکتاب باءیدیهم (۱۳۱) خواهد آمد و مراد از اولى حقایق دیگر، یا مطلق حقایق مربوط به دین اسلام است.(۱۳۲)

اگر حق دوم همان حق اول باشد سرّ عدم اکتفا به ضمیر، اهتمام به مطلب است که بدون تصریح به اسم ظاهر تاءمین نمى شود. برخى از مفسران براى حق یازده مصداق یاد کرده اند.(۱۳۳)

تناسب آیات  

این دو آیه، هم خطاب به توده بنى اسرائیل است و هم به عالمان آنها ؛ چنان که پیام آن شامل همگان مى شود. به توده بنى اسرائیل مى فرماید: به قرآنى که نازل کردم ایمان بیاورند؛ زیرا قرآن، افزون بر این که همه حقایق تورات را در بر دارد، مشتمل بر حقایق دیگرى نیز هست. به عالمان بنى اسرائیل (احبار و رهبان ) نیز مى فرماید: اگر بت پرستان به وحى الهى کفر بورزند و به آن ایمان نیاورند شگفت آور نیست ؛ شگفتى در کفر و انکار شما، آن هم به عنوان اولین کافر و پیش گام در مخالفت و کفر است. پس به آنچه نازل کردم اولین کافر نباشد و نشانه هاى قرآن و پیامبر اسلام را که در کتاب هاى شما آمده تحریف و پنهان نکنید و آیات مرا به بهاى ناچیز نفروشید: و لاتکونوا اءول کافر به ولاتشاروا بایاتى ثمنا قلیلا.

این دو جمله چون مربوط به تحریف کتاب آسمانى است، ناظر به اعمال بنى اسرائیل است ؛ زیرا توده بنى اسرائیل از معارف کتاب هاى دینى آگاه نبودند؛ چنان که عهده دار تفسیر آنها نیز نبودند و از این رو اهل تحریف نبودند. در حقیقت اولین خطاب از دو خطاب آیه اول: امنوا بما اءنزلت… عتاب مشترکى است درباره میثاق عمومى بنى اسرائیل که در آیه قبل در جمله اءوفوا بعهدى اءوف بعهدکم به آن اشاره شده و خطاب دوم: و لاتکونوا اءول کافر به ولاتشتروا… عتاب خاصى است ناظر به نقض عهد مخصوص ‍ مربوط به عالمان بنى اسرائیل که آن نیز از مصادیق عهد در جمله اءوفوا بعهدى… در آیه قبل است.

از آن جا که ممکن است بیان حقیقت سبب قطع روزى عالمان یهود، با شورش عوام متعصب یهود بر آنان شود و آنان از چنین عاقبتى هراسناک باشند، خداوند در بخش پایانى آیه مى فرماید: تنها از من پروا داشته باشید؛ و ایّاى فاتقون، زیرا عزت، شوکت و روزى مادى و معنوى شما در اختیار من است و دیگران در آن نقشى ندارند.

آیه دوم توضیحى براى جمله و لاتشتروا بایاتى ثمنا قلیلا از آیه قبل است و در حقیقت اشترا و فروش ‍ آیات خدا به ثمن قلیل و بهاى اندک را، که چیزى جز همان کتمان حق یا آمیختن آن با باطل نیست، تفسیر مى کند و مى فرماید: و حق را به باطل نیامیزید و حقیقت را با آن که مى دانید، کتمان نکنید؛ و لاتلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و اءنتم تعلمون.

دعوت به ایمان به قرآن 

بیشتر مفسران مقصود از ما اءنزلت را خصوص آیات قرآن مى دانند، لیکن بعضى آن را اعم از قرآن وشامل رسول مکرم دانسته اند؛ زیرا به حکم آیه قد اءنزل اللّه الیکم ذکرا # رسولا یتلوا علیکم… آن حضرت نیز مصداق ما اءنزل اللّه است ؛ به بیان دیگر، فرق است بین ما اءنزلت یا ما اءنزل اللّه (۱۳۴) که از باب افعال است و شامل نزول تدریجى و دفعى، هر دو مى شود و بین ما نزّلنا در آیه امنوا بما نزلنا…(۱۳۵) که از باب تفعیل است و تنها نزول تدریجى را در بر مى گیرد(۱۳۶). تعبیر اول چون تحمل شمول نزول پیامبر براى امر رسالت را که نزولى دفعى است دارد عام بوده، شامل هر دو نزول (نزول قرآن و نزول پیامبر) مى شود، ولى ظاهر آیه همان آیات قرآنى است و اگر در موردى انزال بر ارسال تطبیق شد با قرینه همراه است ؛ چنان که مصدّقا حال شى نازل است و تصدیق رسول نسبت به کتاب آسمانى قبل، به وسیله تصدیق قرآن نسبت به آن است، نه ذاتا.

تذکر: تکلیف مستفاد از آیات مورد بحث و آیات آینده شامل اصول و فروع است. بنابراین، وظیفه غیرمسلمان این است که اولا به اصول اسلامى معتقد شود و ثانیا به فروع آن متدین شده و عمل کند و چون صحت اعمال عبادى مشروط به نیت و قصد غربت است و آن بدون اعتقاد حاصل نمى شود، لازم است که قبلا هر شرط و مقدمه اختیارى که تحصیلى است نه حصولى، و واجب است نسبت به آن مطلق است نه مشروط، فراهم شود. بنابراین، کفار، هم مکلف به اصولند و هم موظف به فروع و تفاوت رتبى آنها در عمومیت تکلیف مانعى ایجاد نمى کند.

ترغیب اهل کتاب به پذیرش قرآن 

آمدن مصدقا لما معکم پس از خطاب امنوا بما اءنزلت مى تواند اشاره به این نکته بکند که قرآن مباین با تورات و انجیل نیست تا به آن ایمان نیاورید، بلکه اصول معارف و اخلاق و احکام موجود در تورات و انجیل، مانند توحید، مکارم اخلاق، نهى از فواحش و منکرات و امر به معروف در قرآن موجود است و روحى که قرآن را نازل کرده همان روحى است که تورات و انجیل را نازل کرده و غرضى که پیامبر در رسالتش دارد، همان غرضى است که موسى و عیسى (علیهماالسلام ) داشتند. پس وجهى ندارد که به آن ایمان نیاورید(۱۳۷).

نیز ممکن است اشاره به این باشد که گرویدن شما به قرآن، تاءکیدى است بر ایمان شما به تورات و انجیل ؛ چون قرآن حقانیت این دو کتاب و حقانیت آورندگان آنها را تصدیق مى کند، یا اشاره به این است که تکذیب شما نسبت به پیامبرصلى الله علیه و آله و قرآن، تکذیب تورات و انجیل است ؛ زیرا این دو کتاب، مشتمل بر بشارت به پیامبرصلى الله علیه و آله و قرآن است (۱۳۸).

تصدیق کتب آسمانى پیشین 

مراد از این که قرآن مصدق تورات و انجیل است، اولا مصدق بودن آن نسبت به تورات و انجیل غیر محرّف است ؛ زیرا از بعضى از آیات نظیر فاءتوا بالتوریه فاتلوها ان کنتم صادقین (۱۳۹) بر مى آید که از میان اهل کتاب دست کم قوم یهود، تورات اصلى و غیر محرف نسبى را در اختیار داشتند و بسیارى از مسائل و احکام و حقائق در آن بود: و عندهم التوریه فیها حکم اللّه (۱۴۰)، ولى آنان براى مردم بازگو نمى کردند و این نشان مى دهد که گرچه در جریان بخت النصر، رابطه تاریخى تورات با زمان نزول آن قطع شد، اما بسیارى از مسائل مربوط به وحى و رسالت و خاتمیت و مانند آن در این کتاب وجود داشت و پس از ظهور اسلام بود که انگیزه تحریف پیدا شد.(۱۴۱)

ثانیا، لازمه اش تساوى آن دو کتاب با قرآن از جهت محتوا نیست، بلکه به دو نشانه نسبت میان آنها، عموم و خصوص مطلق است ؛ یعنى آنچه در تورات و انجیل است در قرآن نیز وجود دارد و این گونه نیست که همه آنچه در قرآن است در تورات و انجیل نیز آمده باشد؛ نشانه نخست این که، خداى سبحان در عین حال که قرآن را مصدق کتاب هاى گذشته مى داند آن را مهیمن بر آنها نیز معرفى مى کند؛ یعنى از نظر معارف چنان بلند است که بر تورات و انجیل و سایر کتاب هاى آسمانى سیطره دارد: مصدّقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه (۱۴۲).

نشانه دیگر این که، درباره گزارش عیساى مسیح علیه السلام نسبت به رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله تعبیر به مبشر مى کند: و مبشرا برسول یاءتى من بعدى اسمه اءحمد(۱۴۳)؛ یعنى عیسى علیه السلام قومش را به آمدن پیامبرى بشارت داد که نامش ((احمد است و بشارت، در موردى صادق است که انتظار خبرى جدید در میان باشد و اگر قرآن مشتمل بر مطلب تازه اى نباشد و نسبت به کتاب هاى پیشین اضافه اى نداشته باشد، بشارت مفهومى نخواهد داشت.

مرحوم کاشف الغطاء بر پایه همین وصف مصدق و مهیمن بودن قرآن مى گوید: اگر قرآن نبود، قداست تورات و انجیل و نحله مسیحیت و یهودیت نیز بقایى نداشت (۱۴۴). قرآن ادیان گذشته را حفظ کرد و به آنها آبرو داد؛ زیرا تورات و انجیل محرفى که بسیارى از اوهام و اباطیل به آن راه یافته و به دامن مطهر مریم سلام الله علیها آلودگى نسبت مى دهد قابل دوام و عرضه به جهان علم نیست.

قرآن انبیاى سلف علیهم السلام و مریم سلام الله علیها را تطهیر و تنزیه و تورات و انجیل را نور معرفى کرد، به گونه اى که محرفین را وادار کرد تا اسرار آن را فاش، یا به از دست رفتن آن اعتراف کنند.

به هر تقدیر، قرآن تصدیق کننده معارف غیرمحرف تورات و انجیل است، نه ناسخ آن و مراد از نسخ در شریعت (شرعه و منهاج ) نسخ در امور جزئى است و گرنه خطوط کلى دین: انّ الدین عند اللّه الاسلام (۱۴۵) گرچه تکمیل مى شود، ولى هرگز نسخ شدنى نیست، بلکه مى توان گفت نسخ منافاتى با تصدیق ندارد؛ زیرا مراد از تصدیق قرآن این است که آنچه تورات یا انجیل آورده، در عصر خودش حق بوده، به گونه اى که اگر قرآن هم در آن عصر نازل مى شد چیزى جز آن نداشت (۱۴۶)؛ یعنى بازگشت نسخ به تخصیص ازمانى است، نه ابطال از اصل.

حاصل این که، مصدق بودن قرآن نسبت به کتاب هاى آسمانى گذشته نه مستلزم تساوى سطوح آنهاست به نحوى که قرآن مهیمن و برتر نباشد و نه منافى نسخ برخى از احکام گذشته است.

اما این که مستلزم مساوات سطح قرآن با سطح معارف عهدین نیست، براى این که معناى تصدیق بیش از این نیست که هر چه آنها دارند قرآن هم در بر دارد و هرگز تصدیق چیزى به معناى این نیست که آنچه را که آن چیز ندارد، مصدق هم نداشته باشد؛ هیچ منافاتى بین تصدیق گذشته و نوآورى جدید نیست. سرّ اقدام برخى از احبار بر تلبیس و قیام بعضى از رهبان بر کتمان نیز آن است که ارائه عهدین به طور صحیح، مردم را به پذیرش کتاب برتر هدایت مى کرد.

اما این که تصدیق منافى نسخ برخى از احکام سلف نیست، براى این که بازگشت نسخ به تخصیص یا تقیید است و چنین کارى ضمن تاءیید اصل محتوا و کارآمدى آن در مقطع خاص، از ادامه آن در امتداد زمان جلوگیرى مى کند و این روش در همه رشته هاى قانونى و حقوقى مطرح است و هرگز از این روش عنوان نقض، ابطال و مانند آن انتزاع نمى شود. آرى اگر نسخ به معناى ابطال از اصل باشد، یعنى ناسخ اعلام کند که منسوخ از ریشه باطل بود یا ظاهر حکم و معارف آن تثبیت شده است، چنین چیزى با تصدیق مخالف است.

تذکر: عنوان مصدق بودن یکى از اوصاف ممتاز قرآن کریم است که حق متقدم را چون حق متاءخر تصدیق دارد، لیکن گاهى این عنوان براى ترغیب اهل کتاب به ایمان ذکر مى شود و گاهى چنین انگیزه اى صریحا مورد عنایت نیست ؛ در موردى که انگیزه ترغیب اهل کتاب به ایمان مطمح نظر است، چنین گفته مى شود: مصدقا لما معکم، و یکفرون بما ورائه و هو الحق مصدّقا لما معهم (۱۴۷) یا اءیها الذین اءوتوا الکتاب امنوا بما نزلنا مصدقا لما معکم (۱۴۸) و در موردى که چنین هدفى صریحا تعقیب نمى شود چنین گفته مى شود: مصدقا لما بین یدیه (۱۴۹).

محدوده تصدیق 

مراد از ما معکم در مصدقا لما معکم که قرآن مصدق آن است، یا همه محتواى تورات و انجیل غیر محرف است، حتى جزئیاتى از احکام که با شریعت محمدى صلى الله علیه و آله نسخ شده، زیرا چنان که گذشت، نسخ با تصدیق منافاتى ندارد، یا خصوص بشارت هایى است که در این دو کتاب، نسبت به شریعت اسلامى وارد شده که آن هم بر دو قسم است: نخست بشارت هایى که درباره خصوص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمده و ویژگیهاى ان حضرت را تبیین مى کند و آیاتى از قرآن، مانند یعرفونه کما یعرفون اءبناءهم (۱۵۰) ناظر به آن است، و دیگر بشارت هایى که مربوط به قرآن کریم است و ویژگیهاى آن را تبیین مى کند و آیاتى از قرآن، نظیر و انّه لفى زبر الاولین (۱۵۱) به آن نظر دارد.

اولین کافران به قرآن 

ایمان به صحت وحى و حق بودن قرآن، همراه با ایمان به خداوند نازل کننده وحى و نیز مصاحب با اعتقاد به صحت دعوى مدعى نبوت است ؛ زیرا اگر قرآن پیام خداست پس آورنده آن پیامبر خداوند خواهد بود؛ چنان که ایمان به صدق مدعى ذسالت مستلزم اعتقاد به خداوندى است که او را ارسال فرمود و نیز مصاحب با ایمان به صحت پیامى است که پیامبر معهود آن را ارائه کرده است.

اهل کتاب از آن جهت که به مبداء نزول وحى، یعنى خداى سبحان معتقد بودند و نیز به اصل وحى و نبوت ایمان عام داشتند، امر وارد در آیه مورد بحث فقط در محدوده رسالت خاص متوجه آنان است ؛ یعنى آنان ماءمور شدند که به حق بودن قرآن معتقد باشند. اما اعتقاد به رسول اکرم صلى الله علیه و آله گرچه لازم ایمان به حق بودن قرآن است و نیز گرچه لزوم اعتقاد به آن حضرت در برخى آیات دیگر مطرح شده است، ولى در محل بحث کنونى به آن اشاره نشد. از این رو ارجاع ضمیر در اءول کافر به به رسول اکرم صلى الله علیه و آله منافى با سیاق است ؛ چنانکه ارجاع آن به ما معکم رچه بعید نیست بلکه از جهت قرب و انسجام لفظى مساعد است، لیکن با اصل وحدت، سیاق هماهنگ نیست. از این رو طبرى ضمیرى را به خصوص ما اءنزلت ارجاع مى دهد و رجوع آن را به هر کدام از دو مرجع یاد شده بعید مى داند.(۱۵۲)

مقصود از و لاتکونوا اءول کافر به این است که شما اهل کتاب در انکار و کفر ورزیدن به اسلام، از دیگران سبقت نگیرید. مشرکان بر اثر بت پرستى، گرفتار کفرند، ولى شما که ربوبیت خداوند و به فرشتگان و وحى و قیامت ایمان دارید، چرا به قرآن و اسلام کفر مى ورزید؟!

مراد از اولیت در کفر اولیت رتبى است، نه زمانى ؛ زیرا قرآن براى اولین بار در مکه (محل زندگى مشرکان ) عرضه شد و اولین کافران از جهت زمان، همان بت پرستان و مشرکان مکه بودند. از باب اینکه کفر پس از اقامه حجت و برهان، کفر فاحش و آشکار است و به چنین کفرى اولین کفر مى گویند؛ چنان که به کسى که زیاد دروغ بگوید اول کاذب و به کسى که داراى فسق شدیدى باشد اول فاسق گفته مى شود.

توضیح اینکه، غیر اهل کتاب تنها معجزه قرآن کریم را پیش رو دارند که آنان را به اصل پذیرش دین دعوت مى کند، اما اهل کتاب افزون بر معجزه قرآن، اصل نبوت عام را پذیرفته و معجزه پیامبران پیشین، یعنى تورات و انجیل را نیز دیده اند و اگر در عین حال کافر شوند، کفرشان شدیدتر خواهد بود و خود آنان اول کافر خواهند شد.

لسان ولاتکونوا اءول کافر به گرچه لسان نهى است، ولى امر به سبقت در ایمان نیز دارد؛ نظیر امر به استباق و سرعت در ایمان. بدین معنا که شایسته است شما پیش از دیگران به قرآن مؤ من باشید؛ زیرا شما دو بینه دارید و آنان یک بینه ؛ شما در برابر قرآن و تورات و انجیل قرار دارید و پیامبر اسلام را مانند فرزندانتان مى شناسید: یعرفونه کما یعرفون اءبناءهم (۱۵۳) ؛ زیرا همه ویژگیهاى آن حضرت را در تورات و انجیل مکتوب یافته اید: الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریه و الانجیل (۱۵۴)، اما دیگران فقط در برابر قرآن هستند.

وجه دیگر اولیت اهل کتاب در کفر این است که کفر عالمان آنان بر اثر نفوذى که دارند و مورد توجه و اعتماد توده عوام از اهل کتاب هستند سنتى قابل تاءسى و پیروى براى سایر اهل کتاب خواهد شد و در واقع آنان زمامدار کفر و در نتیجه زمامدار عذاب جهنم مى شوند؛ چنان که درباره فرعون آمده است: یقدم قومه یوم القیمه فاءوردهم النار و بئس الورد المورود(۱۵۵) و چون سنت کفر را در جامعه پایه گذارى کرده اند تا زمانى که این سنت باقى است گناهان ناشى از عمل به آن نیز، بدون آنکه دیگران برائت یابند، دامنگیر برپاکنندگان سنت مزبور است: من سنّ سنّه سیئه کان علیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامه (۱۵۶).

دعوت به اولین ایمان 

نهى از کفر براى تاءکید محض نسبت به لزوم ایمان نیست، بلکه قیدى را به همراه دارد که آن قید، هم نهى را تثبیت مى کند و هم امر را تسجیل و آن قید اول بودن است ؛ زیرا اول بودن به هر معنایى باشد، که برخى از آنها در ثنایاى تفسیر و بعضى از آنها در اثناى اشارات مطرح شده و مى شود حزازت و لغزش ‍ زایدى را به همراه دارد. از این رو اخذ چنین قیدى قبح فراوان کفر را تبیین و حسن شامل ایمان را تثبیت مى کند.

گرچه مشرکان مکه اولین کافر و مهاجم فرهنگى و اولین دشمن و مهاجم نظامى بودند: وهمّوا باخراج الرسول و هم بدؤ وکم اءول مره (۱۵۷) لیکن بعد از استقرار حکومت اسلامى در مدینه یهودى ها اولین کافر در بین اهل کتاب بودند.

قید اول بودن، هم به گذشته مرتبط مى شود و هم به آینده ارتباط دارد؛ یعنى قبل از نهى از کفر، امر به ایمان و بعد از نهى از کفر نواهى متعددى ارائه شده است ؛ مانند نهى از فروش آیات الهى به بهاى اندک و نهى از لبس حق به باطل و نهى از کتمان حق… بنابراین، ره آوردهاى فراوانى دارد که از جمله قبل، یعنى صرف امر به ایمان حاصل نمى شود؛ زیرا معناى دو آیه محل بحث این است که نه تنها اولین کافر، اولین دین فروش، اولین تلبیس کننده و اولین کتمان کننده حق نباشید، بلکه اولین مؤ من باشید و پیام دقیق آن این است که جریان شما بنى اسرائیل تنها بین ایمان و کفر دایر نیست، بلکه بین اولین ایمان و اولین کفر دور مى زند. از این رو از جایگاه ویژه خود با خبر باشید و خطر خانمان برانداز تحریف و کتمان در دین را به آسانى استقبال نکنید؛ چنان که متن کار شما بیش از یک گناه عادى آثار سوء فراوان را به همراه دارد؛ زیرا مشترى را ثمن دانستن، مبیع را با حرف باء ادا کردن، آیات را جمع آوردن، آیات را به خداوند اضافه کردن، و ثمن را به قلت وصف کردن تا نفیس بودن کالا و خسیس بودن بها معلوم شود، همگى براى تهدید از چنین اقدام و تهویل از چنین قیامى است.

نکته: اگر مقصود از اول کافر این باشد که هیچ کدام شما اول کافر نباشد: لایکن کلّ واحد منکم اءول کافر معناى عموم سلب را به همراه دارد و نه سلب عموم را تا تجویزى براى بعض باشد؛ نظیر: لاتطع کل حلاف مهین (۱۵۸) که گرچه موهم سلب عموم است، ولى طبق شاهد عقلى و نقلى منظور عموم سلب است.

خرید و فروش دین 

در معناى اشتراء در جمله ولاتشتروا… سه احتمال مطرح است:

۱- به معناى اصلى خود، یعنى خریدن باشد. در این صورت این سؤ ال مطرح مى شود که با آن که آیات، مشترى به و ثمن قرار گرفته (از این رو حرف باء بر سر آن درآمده است، نظیر اشتریت بهذه الدراهم کتابى هذا) چگونه از مشترى و مثمن، که همان منافع دنیوى است، به ثمن تعبیر شده است ؟

پاسخ این است که تعبیر مزبور، تعریضى به اهل کتاب است که آنچه (منافع مادى ) را آنان مثمن و مقصود بالذات قرار داده اند (زیرا در خرید و فروش، مثمن، مقصود بالذات، و ثمن، وسیله است ) در واقع ثمن است و باید ابزارى براى خرید باشد، ولى آنها چیزى را که مقصود بالذات نیست بلکه صرفا وسیله است مقصود بالذات، و چیزى را که باید مقصود بالذات باشد (آیات اللّه ) وسیله قرار داده اند.(۱۵۹)

۲- به معناى شراء، یعنى فروختن باشد. در این صورت نیز این سؤ ال مطرح مى شود که چرا حرف باء بر سر آیات درآمده، با این که در این صورت، آیات مشترى و مثمن است و حرف باء باید بر سر مشترى به (ثمن ) درآید: لاتشتروا آیاتى بثمن قلیل ؟ جواب داده مى شود: ((باء در این گونه موارد که براى مقابله است، هم بر سر ثمن در مى آید و هم بر سر مثمن. مورد اول نظیر و شروه بثمن بخس (۱۶۰) و مورد دوم نظیر آیه محل بحث. این قول را بعضى از مفسران از فراء نقل کرده اند.(۱۶۱)

تذکر: وقوع حرف باء بر ثمن یا مثمن در هر مورد براى نکته اى خاص است، که در این مورد خصوصیت آن بازگو شد.

۳- اشتراء در آیه، مجازا در معناى استبدال به کار رفته باشد(۱۶۲)؛ یعنى لاتستبدلوا بآیاتى ثمنا قلیلا. مطابق این وجه نیز این سؤ ال مطرح مى شود که با توجه به این که در چنین صورتى، آیات مبدل، و ثمن بدل است و باء بر سر بدل در مى اید و گفته مى شود: استبدله بکذا پس چرا به عکس شده است ؟

جواب این سؤ ال نیز ممکن است نظیر کلام فراء باشد که باء هم بر سر بدل و هم بر سر مبدل در مى آید؛ یعنى در مبادله هیچ کدام بالذات یا بدل بالذات نیست، بلکه هر کدام از منظرى بدل و از منظر دیگر مبدل است و دخول حرف باء بر سر هر یک رواست ؛ آیات فراوانى در قرآن وجود دارد که در همه آنها، حرف باء روى ثمن در آمده ؛ زیرا اگر ثمن، متاع و کالا و هر چیز دیگر غیر از درهم و دینار باشد همانند مثمن مى تواند مدخول حرف باء قرار گیرد، ولى اگر ثمن درهم یا دینار بود در آن جا حرف باء روى ثمن واقع مى شود؛ مانند: شروه بثمن بخس دراهم معدوده.

از میان احتمال هاى سه گانه، احتمال دوم یعنى معناى شراء و فروش راجح است ؛ زیرا آنچه به طبع اول مطرح است همانا نقل آیات الهى و انتقال بهاست ؛ یعنى محرفان و کاتمان چیزى را به عنوان کالا یا کار مى دهند و بها یا مزدى را در قبال آن دریافت مى کنند.

بهاى ناچیز 

قید قلیلا در صورتى که جمله ولاتشتروا… عام باشد و شامل همه اهل کتاب اعم از علما و توده مردم باشد، پیام آن نسبت به توده بنى اسرائیل این است که اگر شما براى دینتان عهد خدا را نقض کنید و از دین دست بردارید، حتى اگر در برابر رها کردن دین، همه دنیا را به دست بیاورید باز هم متاع گران بهایى را به بهاى اندک فروخته اید و پیام آن براى احبار و عالمان بنى اسرائیل نیز این است که شما هم اگر حقایق را کتمان کنید و به طمع دنیا، تورات و انجیل را به میل خود یا دیگران تفسیر کنید (با توجه به این که به قرینه آیه بعد: و لاتلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق… جمله لاتشتروا… نسبت به علما در مورد تحریف کتاب تطبیق پیدا مى کند)، اگر همه دنیا را هم به شما بدهند کم است ؛ زیرا همه دنیا در برابر دین و وحى خدا متاع قلیل به حساب مى آید.

توضیح این که، قید قلیل احتزارى نیست تا با تقسیم دنیا به قلیل و کثیر موهم باشد که اگر ثمن، زیاد بود دین فروشى رواست و تنها تجارت دین با متاع قلیل ممنوع است، بلکه قید توضیحى است و مى رساند که اساسا همه دنیا متاع ناچیزى است: قل متاع الدنیا قلیل (۱۶۳)، نظیر یقتلون النبیین بغیر حقّ(۱۶۴) و نظیر و من یدع مع اللّه الها اخر لابرهان له به (۱۶۵) که نفى حق بودن، لازم پیامبر کشتن است ؛ چنان که برهان نداشتن، لازم قطعى شرک است، بر خلاف آنچه درباره یوسف علیه السلام آمده: و شروه بثمن بخس…(۱۶۶) که قید بخس احترازى است. گرچه از منظر دیگر، یوسف نبى علیه السلام و نیز هر انسان کامل دیگر را که همتاى کتاب آسمانى است به دنیا فروختن، مصداق فروش به ثمن بخس خواهد بود، لیکن از نطاق آیه سوره یوسف خارج است.

توحید در تقوا 

جمله و ایّاى فاتقون مانند جمله و ایّاى فارهبون (۱۶۷) از سه جهت بر لزوم پروا از خداوند تاکید دارد:

اولا، از جهت ضمیر منفصل ایّاى و مقدم شدن آن بر فعل. ثانیا، به جهت فاء روى فعل امر که نشانه آن است که فعل اتقون جواب شرط محذوف است ؛ یعنى اگر شما اهل تقوا و پرهیز هستید تنها از من بپرهیزید. ثالثا، به جهت مکسور بودن نون وقایه فاتقون که علامت حذف یاى متکلم است. همه این امور سه گانه براى اثبات این نکته است که انسان در تقوا نیز، باید موحد باشد و تنها از خداوند سبحان بپرهیزد. خاصیت توحید این است که انسان موحد در همه شؤ ون علمى و عملى خود یگانه جو و یکتابین و واحد خو و احدجوست ؛ نه خود را مى طلبد و نه از دیگرى پروا دارد، تنها خدا را مى خواهد و از او پروا دارد.

رابطه تقوا و رهبت  

فرق بین تقوا در این جمله و رهبت در جمله و ایاى فارهبون از آیه قبل، در این است که رهبت مربوط به مراحل اولیه سلوک و تقوا براى مراحل متوسط و نهایى آن است.(۱۶۸) انسان تا راهب نباشد و راه را پر خطر نبیند و نهراسد، از آن نمى پرهیزد و از خطر نجات نمى یابد. پس در مرحله اول باید راه را پر خطر ببیند و راهب و هراسناک شود، آنگاه بپرهیزد و تقوا پیشه کند و خویش را از خطر برهاند. بر همین اساس، جمله و ایّاى فارهبون با آمدن در آیه قبل، بر جمله و ایّاى فاتقون مقدم شده است و نیز روشن شده است که یکى از دو جمله، تکرار دیگرى نیست.

البته رهبت مراتبى و تقوا نیز درجاتى دارد. در ارزیابى اوصاف و کمالات نباید مراحل ابتدایى رهبت را با درجات متوسط یا پایانى تقوا سنجید و گرنه مى توان گفت برخى از مراحل پایانى رهبت بالاتر از درجات ابتدایى یا متوسط تقواست.

جامه باطل بر اندام حق 

لاتلبسوا اگر از ماده لبس به معناى اشتباه باشد، به این معناست که شما حق را به باطل ملتبس و مشتبه نسازید، تا مردم حق را به طور خالص بشناسند و اگر از ماده لبس به معناى پوشاندن باشد، معنا این مى شود که شما حق را با لباس باطل نپوشانید؛ یعنى باطل را روکشى براى حق قرار ندهید، به طورى که مردم لباس را دیده و متلبس را که حق باشد نبینند. معناى حرف باء در هر کدام مناسب با همان تفسیر خواهد بود.

ممکن است اشکال شود، لازم احتمال دوم این است که جمله وتکتموا الحق تکرار ماقبل باشد، در حالى که ظاهرش تعدد است و در واقع جمله اول ولاتلبسوا… نهى از تدلیس است و جمله دوم نهى از کتمان، و عالمان اهل کتاب مرتکب دو خلاف مى شدند: یکى آن که امر را بر کسانى که حق را شنیده بودند مشتبه جلوه مى دادند و دیگر این که حق را از کسانى که آن را نشنیده بودند کتمان مى کردند. با این بیان معناى اول تعین پیدا مى کند.

پاسخ این است که عناوین متعددى وجود دارد که در عین اشتراک آنها در برخى از معانى جامع و انتزاعى، هر کدام اثر خاص خود را دارد:

۱- عنوان لبس که لازم آن مشتبه شدن مطلب است. در مورد اشتباه، گروهى ناشناخته آن را مى پذیرند و عده اى

شبهه ناکانه از آن مى پرهیزند و جمعى به جستجو درباره آن وادار مى شوند.

۲- عنوان لبس که لازم آن مستور ماندن حق و عشوه گر شدن باطل است ؛ زیرا جامه بطلان مشهود است و جامه پوش حق مستور و در این مورد گروهى به نکول و انکار علمى مبادرت مى کنند و عده اى به طرد و طعن و قدح و دفع بر مى خیزند؛ زیرا آن را بیّن الغىّ تلقى کرده اند و بدون شبهه آن را باطل مى بینند.

۳- عنوان کتمان که لازم آن غافل نگه داشتن جامعه و ادامه تنویم و اغفال آن و گسترش غوطه ور شدن افراد آن در کهنه پرستى پیشین است.

جامه حق بر اندام باطل 

نیرنگ احبار و رهبان اسرائیلى تنها در تحذیر توده مردم از اسلام نبود تا برنامه آنان در تلبیس حق به لباس ‍ باطل و در کتمان حق خلاصه شده باشد، بلکه آنها ترغیب جمهور به نحله باطل و ملت کاسد خود را بر عهده داشتند و براى آن کار به تلبیس باطل به لباس حق دست مى زدند. بنابراین، تبه کارى سران بنى اسرائیل گذشته از کفر شخصى و کتمان حق، هم تلبیس بود و هم تسویل ؛ یعنى هم حق را به لباس باطل مى پوشاندند تا کسى به آن گرایش پیدا نکند و هم باطل خود را به لباس حق مى آراستند تا توده اسرائیلى از آن نگریزند.

تسویل همچون تلبیس، ظاهرى دارد مخالف باطن و این دو لایه منافقانه و دو چهره مذبذبانه گاهى به ارائه باطل در چهره حق است و زمانى به ارائه حق در چهره باطل و جهت مشترک آنها تزویر و تدلیس و خدعه و فریب است که دامنگیر سران اسرائیلى بوده و قرآن کریم از این راز روانى و دسیسه سیاسى پرده برداشت و چنین فرمود: لاتزال تطلع على خائنه منهم (۱۶۹)؛ یعنى همواره به نیرنگى نو دست مى یازند و تو هماره از خدعه تازه آنان با خبر مى شوى.

تذکر: نکته اى که نباید از آن غفلت شود این است که تلبیس حق به جامه باطل غیر از خلط عمل صالح به عمل طالح است ؛ زیرا در خلط دو عمل هر کدام جداى از دیگر است و حکم خاص خود را دارد و از آیه و اخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و اخر سیّئا(۱۷۰) چنین بر مى آید که گروهى گناه جداى از ثواب و اطاعت و نیز اطاعت جداى از معصیت داشتند، نه این که عملى داشتند که ظاهر آن صلاح و باطن آن طلاح بوده است ؛ زیرا چنین کارى از ریشه طالح و کاسد است.

نمونه اى از تلبیس اهل کتاب  

یکى از مصادیق لبس و خلطى که علماى اهل کتاب بین حق و باطل داشتند این بود که در کتاب هاى آنان از گرایش به مدعیان دروغین نبوت، تحذیر شده و به ظهور پیامبرى از فرزندان اسماعیل با بیان علایم و ویژگیهایش بشارت داده شده بود. خلط عالمان اهل کتاب پس از ظهور اسلام این بود که وانمود مى کردند پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله – العیاذباللّه – از جمله همان مدعیان دروغین است ؛ یعنى به جاى اینکه اعلام کنند آن حضرت همان فرزند اسماعیل با ان علایم است او را از مدعیان دروغین نبوت معرفى کردند(۱۷۱). مؤ ید این تطبیق روایتى از امام حسن عسکرى علیه السلام است که مى فرماید: خلط بین حق و باطل یهود این بود که مى گفتند: محمدصلى الله علیه و آله و وصیش على علیه السلام پانصد سال خواهند آمد(۱۷۲).

معلوم اهل کتاب  

در این که معلوم در و اءنتم تعلمون چیست ؟ چند احتمال وجود دارد: ۱- علم به تدلیس و کتمان خودشان ؛ یعنى در حالى تدلیس و کتمان مى کنید که به آن آگاهید. ۲- علم به وصف رسول مکرم ؛ یعنى در حالى اسم او را کتمان مى کنید که به حق بودن او عالم هستید. ۳- مطلق علم ؛ یعنى در حالى که شما از اهل علم و دانشید. ۴- علم به تشخیص حق از باطل ؛ یعنى در حالى که حق را از باطل تشخیص مى دهید آن دو را در هم مى آمیزید، یا حق را کتمان مى کنید.(۱۷۳)

خلاصه آن که، مطالب فراوانى در این جا مطرح است که شما به همه یا بسیارى از آنها دانا هستید: ۱- حق بودن وحى منزل (قرآن ). ۲- حق بودن نبوت آورنده آن. ۳- تطبیق آنچه در عهدین آمده بر رسول اکرم صلى الله علیه و آله. ۴- حق بودن قبول و باطل بودن نکول. ۵- کیفیت کار از قبیل لبس یا لبس یا کتمان.

قید و اءنتم تعلمون ظاهر در خبث سریره و رسوخ رسوبات جاهلیت کهن و تصلب کفر و تعصب کینه اسرائیلى هاست ؛ زیرا علم به حق بودن یک مکتب در قلب انسان متحرّى حقیقت اثر مثبت دارد و او را به پذیرش حق رهنمون مى شود؛ چنان که شک در آن، زمینه توقف را به همراه دارد و اگر در کسى اثر منفى داشت معلوم مى شود که داعیه او براى ستیز با حق زیاد است ؛ زیرا با داشتن علت بازدارنده و عامل نهى کننده از تخلف از حق باز به نبرد علیه آن قیام مى کند. از این جهت غیر از اول کافر بودن سران اسرائیلى، کنود، لجوج، لدود، عنود و اثیم بودن آنان نیز معلوم مى شود. اءعاذنا اللّه من شرور اءنفسنا و سیئات اءعمالنا.

لطایف و اشارات  

۱- گناه مشترک و گناه خاص  

چنان که در مباحث تفسیرى اشاره شد، بنى اسرائیل به دو گناه مبتلا بودند که یکى مشترک بین عالمان یهود و مسیحى (احبار و رهبان ) و بین توده مردم و دیگرى ویژه عالمان (احبار و رهبان ) بود؛ گناه مشترک همان گروهى و کفر به آیات الهى بود و گناه خاص عبارت از گمراه کردن دیگران و وادار ساختن آنان به گمراهى بود. خداى سبحان هم خطر ضلالت را گوشزد کرده، مى فرماید خودتان به بیراهه نروید و هم خطر اضلال را اعلام داشته و مى فرماید دیگران را به بیراهه نکشانید.

آنچه در اینجا قابل ذکر است خطر حادّ و هائل گناه اضلال است ؛ زیرا سبب مى شود انسان گمراه کننده در زمره سران کفر قرار گیرد و از قبیل فراعنه اى باشد که حق را فهمیدند و به آن یقین پیدا کردند و در عین حال آن را انکار، تلبیس یا کتمان کردند: و جحدوا بها واستیقنتها اءنفسهم (۱۷۴).

عالمان اهل کتاب با آن که هم تورات پژوه و انجیل شناس بودند و هم قرآن و حقانیت آن را به خوبى مى شناختند: فلمّا جاؤ هم ما عرفوا کفروا به (۱۷۵) و هم رسول گرامى را کاملا مى شناختند: یعرفونه کما یعرفون اءبناءهم (۱۷۶) در عین حال براى مطامع دنیوى (۱۷۷) و حفظ موقعیت هاى اعتبارى دنیا، نه تنها خود گمراه شدند و به حق ایمان نیاوردند، بلکه با تحریف و کتمان آن، دیگران را نیز به بیراهه و گمراهى کشاندند. از این رو هم در دنیا از ائمه کفر و مصداق من سنّ سنه سیئه (۱۷۸) قرار مى گیرند و هم در قیامت شریک در ورز و گناه همه کسانى هستند که آنا را به بیراهه کشندند و نیز بر اثر این که کتاب خدا را با کتمان، پشت سر انداختند: فنبذوه وراء ظهورهم (۱۷۹) نامه اعمالشان از پشت سر به آنها داده مى شود: و اءما من اءوتى کتابه وراء ظهره (۱۸۰) که این گونه گرفتن نامه که تجسمى است از پشت سر انداختن کتاب خداوند در دنیا، خود، عذابى توان فرساست.

۲- تجارت خانه دنیا 

خداى سبحان با استخدام تعبیرهایى چون اشتراء و ثمن ولاتشتروا بایاتى ثمنا قلیلا، اصل حیات دنیا را تجارت و دنیا را تجارت خانه معرفى کرده است ؛ یعنى انسان هر لحظه کالایى مى دهد و در برابر آن ثمن و بهایى دریافت مى کند. عمر انسان کالایى است که در بازر دنیا عرضه مى شود و کسى نمى تواند بگوید: با سرمایه خود تجارت نمى کنم، زیرا هر لحظه در حال از دست دادن این سرمایه است. فقط باید به هوش ‍ باشد بهایى که در برابر آن به دست مى آورد آیا متاع قلیل است تا تجارتش خسارت بار باشد، یا همانند بهشت و رضوان، متاع و بهاى جاوید است، تا تجارت وى سودآور و معادل با عمر و جان انسان باشد: انّه لیس لانفسکم ثمن الاّ الجنه (۱۸۱).

قرآن کریم هم اصل این حقیقت را که انسان در هر شرایطى در حال کسب و تجارت است و دنیا پیوسته محل داد و ستد است گوشزد مى کند و هم سود و زیان این تجارت را نشان داده، مى فرماید: هر کس خوب تجارت کرد، به نفع خود اوست و اگر بد تجارت کرد، به زیان خودش تمام مى شود: لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت (۱۸۲) و هم تجارت سودآور و کسب رهایى بخش از عذاب سخت را به بشر مى آموزد: یا ایها الذین امنوا هل اءدلکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم تؤمنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبیل اللّه (۱۸۳) و در مقابل تجارت خسارت بار را تشریح مى کند و در یک جا مى فرماید: انّ الذین… یرجون تجاره لن تبور(۱۸۴) و در جاى دیگر اولئک الذین اشتروا الضلاله بالهدى فما ربحت تجارتهم (۱۸۵) و در موارد متعددى به... خسروا انفسهم (۱۸۶) تعبیر مى کند و هم روى سرمایه این تجارت انگشت مى گذارد و سرمایه را جان انسان مى داند: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه (۱۸۷) و هم خریدار آن را نشان داده، مى فرماید: خریدار سرمایه شما خداست ؛ انّ اللّه اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم (۱۸۸). انسان اگر عمر و مال و حیثیت اجتماعى را به خداوند نفروخت حتما در راه هوا و هوس که مسیر شیطان است هزینه خواهد کرد.

۳- فرق تعلیم دین با دین فروشى 

اشتراء در آیه مورد بحث، چنان که گذشت، به معناى شراء و فروش است. کسى که کالایى مى فروشد آن را از دست مى دهد و چیز دیگرى را فراهم مى کند، ولى اگر کسى کالاى معنوى را انفاق کرد نه تنها آن را رها نمى کند، بلکه ضمن اعطاى آن به دیگرى مایه افزونى آن متاع غیبى خواهد شد.

تعلیم معارف قرآنى و تبیین مآثر آسمانى براى جامعه از سنخ انفاق غیبى و اعطاى معنوى است که نه تنها اثر منفى فروش آیات را ندارد، بلکه اثر خاص و مثبت سخا و جود را به همراه دارد. از این رو تعلیم آیات الهى و نشر آثار وحیانى با بیان یا بنان هرگز از قبیل اشترا و فروش آیات الهى نیست. از این رو بحث درباره حلیت و حرمت اخذ اجرت در قبال آن نارواست، گرچه قرطبى (۱۸۹)و دیگران نیز متحمل اعباى چنین بحث غیرمثمرى شده اند.

اگر در برخى از نصوص منقول از دریافت اجرت در برابر تعلیم قرآن و مانند آن نهى شده چنین نهى و دستورى صبغه تکریم دارد، نه تحقیر و تحریم ؛ زیرا در همان نصوص ماءثور آمده است که صاحبان این رشته هاى معنوى را از بیت المال تاءمین کنید تا آنان همچون اجیر یا تاجر، معیشت دنیاى نداشته باشند، و اگر انفاق علمى در راه خدا همانند اشترا و فروش آیات الهى بود چون چنین کارى حرام است هرگونه مالى که در برابر آن دریافت مى شود حرام خواهد بود؛ وقتى چیزى حرام و سحت شد ثمن آن نیز سحت و حرام است ؛ چون کالاى فاسد یا کار حرام مسلوب المنفعه و به منزله معدوم است و دریافت هر چیزى در برابر آن اکل مال به باطل است ؛ زیرا گیرنده مال چیزى نداده تا در برابر آن مالى دریافت کند. به هر تقدیر، تعلیم قرآن از سنخ فروش آیات، یعنى دین فروشى نیست تا حرمت آن بر صدر اسلام حمل شود، یا گفته شود این نهى در شریعت سابق بود.

البته بحث فقهى آن از این جهت که در موارد وجوب عینى ارشاد و هدایت آیا از سنخ عبادت هاى شخصى مانند نماز و روزه و حج شخصى است که نمى توان در برابر آن مالى دریافت کرد، یا در عین وجوب عینى، چون نفع حلال آن به غیر مى رسد از آن سنخ نیست، از قلمرو بحث کنونى بیرون است.

لازم است به این نکته مهم عنایت شود که مردان الهى معارف دینى را با چیزى معامله نمى کنند؛ حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در عهدنامه اى که بین دو قبیله ربیعه و یمن مرقوم فرمود، چنین نوشت:...انهم على کتاب اللّه یدعون الیه و یاءمرون به و یجیبون من دعا الیه واءمر به، لایشترون به ثمنا…(۱۹۰).

۴- متاع قلیل 

قرآن کریم همه دنیا را کم و متاع دنیا را متاع قلیل معرفى مى کند؛ زیرا چیزى که گذرا و ناپایدار است اندک است، گرچه در نظر دنیاپرستان زیاد باشد، و چیزى که دایمى است کثیر است، گرچه در نظر دنیا زدگان کم باشد.

خداوند درباره منافقان و کافران مى فرماید: ما آنها را مقدار کمى بهره مند مى کنیم و سپس به عذاب دردناک و سنگین مبتلا مى سازیم ؛ نمتّعهم قلیلا ثمّ نضطرهم الى عذاب غلیظ(۱۹۱) و نیز به کافران مى فرماید: از کفرتان بهره اندک ببرید؛ قل تمتع بکفرک قلیلا(۱۹۲) و با آن که درباره دارایى قارون آمده که مخازن سرمایه قارون یا کلیدهاى مخازن سرمایه او بر گروه نیرومندى سنگین مى آمد: و اتیناه من الکنوز ما انّ مفاتحه لتنوء بالعصبه اءولى القوه (۱۹۳) در عین حال آن را قلیل قلمداد کرده، مى فرماید: سرمایه دارتر از قارون را نیز ما نابود کردیم: اءولم یعلم اءنّ اللّه قداءهلک من قبله من القرون من هو اءشدّ منه قوه و اءکثر جمعا(۱۹۴) و درباره سرمایه داران حجاز به پیامبر مى فرماید: بگو ما پیش از شما سرمایه دارانى را نابود کردیم که شما به یک دارایى آنان نیز نرسیدید؛ و ما بلغوا معشار ما اتیناهم (۱۹۵). بنابراین، داشتن ثروت در حد قارون یا مانند آن، همه و همه قلیل است.

خلاصه آن که، حقیقت دنیا، هم قلیل نفسى است و هم قلیل نسبى ؛ هم در حد ذات خود کالاى کم است و هم در سنجش با آخرت بهره قلیل است و کسانى که فقط دنیاى مى اندیشند و انگیزه آنها نیز جز دنیا نیست به اندک بسنده کردند. از این رو ذکر منافقانه منافقان که جز براى دنیا نیست به قلت متصف شد: لا یذکرون اللّه الاّ قلیلا(۱۹۶) زیرا منافق هرگز براى آخرت نام خدا را بر لب جارى نمى کند.

تذکر الف: متاع قلیل بودن دنیا اختصاصى به اهل کتاب ندارد و معناى تجارت زیانبار این نیست که انسان همانند اهل کتاب، قبلا ایمان داشته باشد و بعد ایمانش را به دنیا بفروشد، بلکه همین که مانند مشرکان حجاز اصلا ایمان نیاورد به منزله این است که ثروت جان خود را داده و کفر را خریده است. از این رو قرآن کریم با همان عبارتى که درباره اهل کتاب بیان گردید درباره مشرکان که توحید ربوبى و اصل قیامت و وحى و رسالت را منکرند مى فرماید:

اشتروا بایات اللّه ثمنا قلیلا فصدوا عن سبیله انّهم ساء ما کانوا یعملون# لایرقبون فى مؤ من الاّ و لاذمه و اولئک هم المعتدون# فان تابوا و اءقاموا الصلوه و اتوا الزکوه فاخوانکم فى الدین…(۱۹۷)، بلکه این مساءله شامل همه کسانى مى شود که هواى نفس را بر رضاى الهى مقدم داشتند و رضاى خداوند را با اغراض دنیوى مبادله کردند، خواه مشرک، ملحد یا کافر باشند یا مسلمان.

ب: مراد از دنیا در مباحث فوق، هر چیزى است که انسان را از یاد خدا غافل مى کند؛ یعنى دنیایى که دار غرور است و تنها زیبایى و سرسبزى و خرمى خود را نشان مى دهد ولى زشتى ها، بیمارى ها، و مرگ ها را نشان نمى دهد، یا انسان خام و غافل آنها را نمى نگرد و دنیایى که جاه طلبى و من و ما دارد، و گرنه دنیاى معناى آسمان و زمین، از آیات الهى و نظام احسن است ؛ این دنیا که زشتى ها را نیز در کنار زیبایى ها نشان مى دهد مایه عبرت و توجه به آن سودآور است.

۵- تقوا تنها ره توشه 

قرآن کریم به انسان تذکر و هشدار مى دهد که اولا، شما مسافرید، نه موجود جامد و راکدى چون سنگ که بر جاى خود بمانید: یا اءیها الانسان انّک کادح الى ربک کدحا فملاقیه (۱۹۸)؛ یعنى اصل سفر و عدم بقا در دنیا براى شما امرى ضرورى است. ثانیا، مسافر بدون زاد و توشه نمى تواند سفر کند. ثالثا، بهترین زاد این سفر تقواست: تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التقوى (۱۹۹). پس نه انسان مى تواند از سفر خوددارى کند و نه مى تواند بدون زاد سفر کند و نه مى شود مسافر به سوى اللّه، زادى جز تقوا برگزیند. البته دستور به تقوا مربوط به کسى است که اهل رهبت و ترس باشد؛ چون کسى که اهل ترس نباشد اهل پرهیز هم نیست و در نتیجه دستور به تقوا نسبت به او فایده اى ندارد، بلکه به چنین انسانى بى باکى گفته مى شود: هرگونه مى خواهى عمل کن ؛ اعملوا ما شئتم (۲۰۰)؛ همانند بیمارى که بر اثر ناپرهیزى و حدت مرض قابل درمان نیست و پزشک حاذق به او مى گوید: هر چه میل دارى بخور، تا به او بفهماند که کار وى از درمان گذشته است.

اینان همان کسانى هستند که شعار سواء علینا اءوعظت اءم لم تکن من الواعظین (۲۰۱) سر مى دهند و قرآن نیز درباره آنها مى فرماید: سواء علیهم ءانذرتهم اءم لم تنذرهم لایؤ منون (۲۰۲).

۶- کتمان علمى و عملى اهل کتاب  

کتمان حق گاهى علمى است و گاهى عملى. کتمان علمى مانند تحریف کتاب آسمانى و کتمان عملى آن است که انسان به گونه اى رفتار کند که دیگران با دیدن رفتار او بپندارند که خواسته دین نیز همین است. عالمان اهل کتاب مى توانستند به هر دو نوع کتمان مبتلا باشند؛ هم آیات تورات و انجیل را با توجه به معجزه همیشگى نبودن آن، تحریف کنند و هم در عمل به گونه اى وانمود کنند که احکام دین همان است که آنها ارائه مى کنند.

از آنجا که اسلام دینى جاویدان و قرآن کریم معجزه خالده آن است کتمان علمى و تحریف، نسبت به اصل آن راه ندارد. اما تفسیر به راءى آن، که در حد خود تحریف علمى به حساب مى آید و نیز کتمان عملى، یعنى رفتار نادرست کسانى که مردم عمل آنان را مستند به قرآن مى دانند، امرى ممکن است.

به هر تقدیر، قرآن کریم کتمان عملى عالمان اهل کتاب، یعنى احبار و رهبان را، از این جهت که به صورت سنت دینى براى پیروان آنها بروز مى کند زیاد گوشزد کرده، نه تنها آنها را به عذاب دردناک تهدید مى کند، بلکه مى فرماید: اگر کسى در راه تحریف دین قدمى بردارد خداوند هرگز به او نگاه نمى کند و با او سخن نمى گوید؛...و یقولون على اللّه الکذب و هم یعلمون… انّ الذین یشترون بعهداللّه و اءیمانهم ثمنا قلیلا اولئک لاخلاق لهم فى الاخره و لایکلمهم اللّه و لاینظر الیهم یوم القیمه و لایزکیهم و لهم عذاب اءلیم (۲۰۳). نیز مى فرماید: هنگامى که از طرف خداوند کتابى براى آنها آمد که موافق نشانه هایى بود که با خود داشتند و پیش از این به خود نوید پیروزى بر کافران مى دادند، با این همه، هنگامى که این کتاب (و نیز پیامبرى که از قبل شناخته بودند) بر آنان فرود آمد به او کافر شدند؛ لعنت خدا بر کافران ؛ و لمّا جاءهم کتاب من عنداللّه مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون على الذین کفرو فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به لعنه اللّه على الکافرین (۲۰۴).

قرآن کریم درباره کتمان علمى و تحریف احبار و رهبان نیز مى فرماید: در میان اهل کتاب کسانى هستند که در هنگام تلاوت کتاب خدا، زبان خود را چنان مى گردانند که گمان کنید آنچه مى خوانند از کتاب خداست، در حالى که از کتاب خدا نیست و با صراحت مى گویند: آن از طرف خداست با این که از طرف خدا نیست و به خدا دروغ مى بندند، در حالى که آگاهند؛ و انّ منهم لفریقا یلوون اءلسنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عنداللّه و ما هو من عنداللّه و یقولون على اللّه الکذب و هم یعلمون (۲۰۵). نیز مى فرماید: عده اى از آنان سخنان خدا را مى شنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مى کردند، در حالى که اطلاع داشتند؛ و قدکان فریق منهم یسمعون کلام اللّه ثمّ یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون (۲۰۶) و در آیه دیگر مى فرماید: پس واى بر آنان که نوشته اى با دست خود مى نویسند و سپس ‍ مى گویند: این، از طرف خداست، تا آن را به بهاى کمى بفروشند. پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند و واى بر آنان از آنچه از این راه به دست مى آورند؛ فویل للذین یکتبون الکتاب باءیدیهم ثمّ یقولون هذا من عنداللّه لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم ممّا کتبت اءیدیهم و ویل لهم ممّا یکسبون (۲۰۷).

۷- سرانجام تحریف کنندگان و اهل کتمان

با توجه به این که تحریف کنندگان و اهل کتمان، در مقابل تحریف و کتمان و به تعبیر قرآن در مقابل فروختن خود: بئسما اشتروا به أ نفسهم (۲۰۸) دنیا مى گرفتند و حقیقت و باطن دنیا نیر جز جهنّم نیست، در واقع در این خریدوفروش جهنّم به دست مى آورند، بلکه وجود خودشان به جهنّم مبدّل مى شود: وأ مّا القاسطون فکانوان لجهنّم حطباً (۲۰۹).

این تجارت زیانبار، خرید و فروشى اعتبارى نظیر خریدوفروش یک فرش نیست، تاکالاى مورد معامله یا ثمن آن از فروشنده یا خریدار جدا باشد؛ چون در تجارت اعتبارى، انسان چیزى را که جداى از اوست مى دهد و چیزى را که جداى از دیگرى است مى گیرد؛ از این رو ملکیت او نیز اعتبارى است، بلکه تجارت و خریدوفروشى حقیقتى ایت که در آن، خود را مى دهد و دنیا را که باطن آن جهنّم است مى گیرد. چنین نیست که اگر کسى دین خود را فروخت و دنیا را گرفت، در بیرون جان او آتشى افروخته شود، بکله در درون جان او آتش شعله ور است و در قیامت نیز آتش از درون جان او زبانه مى کشد: ناراللّه الموقده # التى تطلّع على الا فئده (۲۱۰)؛ چنان که معامله با خدا نیز اعتبارى نیست و مؤ من، حقیقت جان خود را به خدا مى دهد و در مقابل، رضوان خداو آزادى و خشنودى جانش را مى گیرد: و من الناس من یشترى نفسه ابتغاء مرضات اللّه (۲۱۱).

به هرتقدیر، تحریف کنندگان و اهل کتمان از عالمان اهل کتاب بدترین ستم را روا مى دارند؛ زیرا دوان مسیحیت و یهودیت محرّف در جهان براثر این است که احبار و رهبان با کتمان و تحریف مدرم ار از حقیقت و دریافت حقایق موجود در توارات و انجیل بازداشتند و براى حفظ مقام خود نگذاشتند اسلام و رسالت رسول خاتم صلى الله علیه و آله که به خوبى در این دو آیه بیان شده بود: یعرفونه کما یعرفون أ بناءهم (۲۱۲) به مردم برسد. از این رو بیشترین لعن خداوند و لعن هر لعنت کنندهاى متوجه آنان است: إ نّ الذین یکتمون ما أ نزلنا من البینات و اهلدى من بعد ما بیّناه للنّاس فى الکتار ولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاعنون (۲۱۳) و اگر چه در دنیا مرفّهند و به حسب ظاهر، از انواع غذاها مى خورند، لیکن در حقیقت در همین دنیا جز آتش نمى خورند و آنچه در قیامت رخ مى دهد ظهور چیزى است که در دنیا وجود داشت ؛ یعنى در قیامت روشن مى شود که آنها در همه مدّت زندگى خود در دنیا، فقط آتش مى خورند: إ نّ الذین یکتمون ما أ نزل اللّه من الکتاب و یشترون به ثمناً قلیلاً أ ولئک ما یأ کلون فى بطونهم إ لاّ النار(۲۱۴).

نکته قابل توجه در این آیه آن است که، اهل کتمان فقط آتش مى خورند؛ چون پیام آیه مزبور شدیدتر و قوى تر است از پیامى که درباره خوردن اموال ایتام بدون کلمه حصر وارد شده است: إ نّ الذین یأ کلون أ موال الیتامى ظلماً إ نّما یأ کلون فى بطونهم نارا ً(۲۱۵).

سرّ این اختلاف آن است که، کسى که مال یتیم مى خورد بخشى از درونش را در برابر جهنّم فروخته و بخش دیگر آن ممکن است براى توبه باز باشد، امّا کسى که اصل حق را کتمان و دین خدا را تحریف کرده، چون مانع دین دارى دیگران مى شود، همه هستى خود را به دنیا که حقیقتش جهنّم است فروخته است. از این رو جز آتش چیزى نمى خورد و خداوند نیز در قیامت با او سخن نمى گوید:… ولئک ما یأ کلون فى بطونهم إ لّا النار و لایکلّمهم اللّه یوم القیمه(۲۱۶). آنان از تکلّم تشریفى (۲۱۷) که خداوند در قیامت با برخى افراد دارد محروم هستند(تکلّمى که مانند موساى کلیم در دنیا از آن بهره مند بود درجه ضعیفى از آن، در قیامت براى مؤ منان به تناسب درجه ایمانى آنان خواهد بود) و نیز آنان از شفاعت و تزکیه خداوند بهره اى نمى برند:ولایزکّیهم (۲۱۸) و به عذابى سخت مبتلا مى شوند: ولهم عذاب أ لیم (۲۱۹)؛ زیرا آنان به هیچ وجه قابل تزکیه و مغفرت نیستند؛ چون ضلالت را با هدایت، و مغفرت را با عذاب خریدند:ولئک الذین اشتروا الضّلاله بالهدى و العذاب بالمغفره فما أ صبرهم على النار(۲۲۰).

آرى ! چنین کسانى که مفسران قانون الهى هستند و قدرت اجراى حدود الهى را دارند، ولى قانون را درست تبیین و حدود الهى را اجرا نمى کنند، بلکه دست به تحریف و کتمان آن مى زنند، گرفتار کفروظلم و فسق هستند؛ چنان که درباره کفر آنان مى فرماید: إ نّا أ نزلنا التوریه فیها هدى و نور یحکم بها النّبیّون الذین أ سلموا للذین هادوا و الرّبّانیّون و الا حبار بما استحفظوا من کتاب اللّه و کانوا علیه شهداء فلا تخشوا الناس واخشون و لاتشتروا بایاتى ثمناً قلیلاًو من لم یحکم بما أ نزل اللّه فأ ولئک هم الکافرون (۲۲۱).

تعبیر به من لم یحکم از قبیل عدم ملکه است ؛ یعنى اگر کسى بتواند به ما أ نزل اللّه حکم کند و به آن حکم نکند گرفتار کفر است. از این رو نفرمودمن حکم بغیر ما أ نزل اللّه فولئک هم الکافرون ؛ زیرا لازم نیست براى کافر شدن حکم به غیر ما أ نزل اللّه کند، بلکه حکم نکردن به ماأ نزل اللّه در ظرف اقتدار، براى ثبوت کفر عملى کافى است.

درباره ظلم نیز مى فرماید: و من لم یحکم بما أ نزل اللّه فولئک هم الظّالمون (۲۲۲) و درباره فسق مى فرماید: و من لم یحکم بما أ نزل اللّه فولئک هم الفاسقون (۲۲۳).

۸- منشاء کتمان حق  

قرآن کریم در آیه کتمان شهادت: و لاتکتموا الشّهاده و من یکتمها فإ نّه اثم قلبه (۲۲۴) منشاء کتمان را بیمارى قلب مى داند؛ قلبى که همان روح و حقیقت جان آدمى است و براساس... لمن کان له قلب أ و أ لقى السّمع و هو شهید(۲۲۵)منشاء ادراک انسان است، نه قلب صنوبرى شکل که در هرحیوانى وجود دارد، و بى تردید وقتى کسى که در محکمه عدل اسلامى و در حضور قاضى عادل، حق مالى را کتمان مى کند و به آن شهادت نمى دهد بیمار دل است، کسانى که اصل نبوت خاتم الانبیاءصلى الله علیه و آله را انکار مى کنند و در مقام استفهام، استعلام، استفتا و استشهاد فکرى و عقیدتى آن را تلبیس یا کتمان مى کنند به مراتب بیماردل ترند.

بحث روایى 

۱- جعل سنّت و بدعت  

– عن النبى صلى الله علیه و آله:من سنّ سنه حسنه فله أجرها و أجر من عمل بها إ لى یوم القیامه و من سنّ سنه کان علیه وزر من عمل بها إلى یوم القیامه (۲۲۶).

اشاره: عناویت متعددى مطرح است که هر کدام اثر خاص خود دارد:

الف: استنان ؛ یعنى پیروى از سنّت اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام که نمونه اى از فضیلتى است که در زیارت امین اللّه درخواست مى شود:مستنّهً بسنن أ ولئک (۲۲۷) و در سایر ادعیه نیز محور تقاضاست.

ب: اجتهاد؛ یعنى بررسى و تحقیق در متون نقلى و در ثنایاى براهین عقلى و جمع بندى نهایى و ارائه فکرى نو و نظرى جدید.

ج: جعل سنّت و ابتکار و نوآورى در روش و رفتار اجتماعى و مانند آن که خطوط کلّى علمى آن تصویب شده است و تعیین مصداق جزئى آن نیز به قصد ورود نخواهد بود؛ نظیر سنّت قرار دادن حمایت مردمى در آخرین جمعه ما مبارک رمضان به عنوان روز جهانى قدس و اعلام هفته وحدت، هفته ولایت، روز جهانى حمایت از مستضعفان، هفته دفاع مقدس و…

د: جعل بدعت که از آن به عنوان سنّت سیّئه یاد مى شود. این رفتار مشؤ وم همانند رفتار میمون مقابل، غیر از عناوین دو گانه اول و دوم است و حکم مخصوص خود را دارد که از تقابل سنّت حسنه معلوم مى شود. البته براى بدعت مصداق دیگرى وجود دارد که از بحث خارج است.

۲- ثمن قلیل دین فروشى  

– عن أ بى جعفرعلیه السلام فى قوله ولاتشتروا بایاتى ثمناً قلیلاً: کان حىّ بن أ خطب و کعب بن الا شرف و آخرون من الیهود، لهم مأ کله عن الیهود فى کلّ سنه. فکر هوا بطلانها بأ مر النّبىّصلى الله علیه و آله فحرّفوا لذلک آیات من التواره فیها صفته و ذکره. فذلک الثمن الذى أ رید فى الا یه.(۲۲۸)

اشاره الف: تطبیق آیه مورد بحث بر جریان دو یهود نامبرده نه به معناى شاءن نزول انحصارى و نه مانع از جرى و انطباق آن بر مصادیق دیگر است. از این گونه نصوص با غمض از سند بیش از انطباق فى الجمله، نه بالجمله، برنمى آید.

ب: مقصود از ثمن خصوص کالاى مادى نیست، بلکه هر گونه عوضى که در برابر تحریف علمى یا عملى سنّت الهى و وحى آسمانى دریافت شود، حرام است، خواه آن عوض، عرض (متاع ) باشد یا غرض (جاه )؛ زیرا آنچه محرّم است لبس حق به باطل و کتمان حقّ در مورد لزوم افشاست و اخذ عوض در قبال چنین کار ناروایى در قبح و حرمت آن دخیل نیست.

۳- اقسام تلبیس اهل کتاب  

– عن العسکرى علیه السلام:خاطب اللّه بها قوماً من الیهود ألبسوا بالباطل بأن زعموا أ نّ محمّدا ًصلى الله علیه و آله نبىّ و أ نّ علیاً و صىّ ولکنّهما یأ تیان بعد وقتنا بخمس مائه سنه (۲۲۹)

اشاره: حق را جامه باطل پوشاندن اقسام گونه گون دارد؛ زیرا حقّ گرچه نظیر نور واحد و شفاف است، ولى باطل انحاى متعدد دارد و از این رو جامه هاى متنوع بطلان در دسترس باطل گرایان حق گریز است تا هرکس ‍ طبق هوس خود کسوت باطل ار بر پیکر نورانى حقّ بپوشاند و آن را از محبوبّیت بیندازد و سبب گریز مردم شود؛ گروهى اصل دعوى نبوت را خرافه و افسانه جلوه دادند، عدّه اى ادعاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله را بدون دلیل و شاهد اعلام داشتند، جمعى اصل نبوّت و همچنین ادعاى رسول گرامى را پذیرفتند، لیکن آن حضرت را مبعوث براى قبیله خاص دانستند و بنى اسرائیل را از حوزه رسالت نبى مکّرم بیرون تلقى کردند، دسته اى مانند آنچه در حدیث مزبور به آن اشاره شد آن را به آینده متعلق دانستند؛ یعنى عدّه اى نسبت به حاضر و بادى و گروهى نسبت به حاضر و غابر تلبیس کردند، گرچه شیخ طوسى رحمه الله علیه برخى از اقوال را تضعیف کرده، مثلا قول به این که علماى یهود اصل بعثت رسول گرامى صلى الله علیه و آله را پذیرفتند، لیکن آن را نسبت به غیر بنى اسرائیل دانستند ضعیف دانسته است.(۲۳۰)

بازدیدها: 542

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *