تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد چهارم،سوره بقره،آیه ۴۴

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد چهارم،سوره بقره،آیه ۴۴

خداى سبحان همه انسان ها، به ویژه عالمان و سران منافق یهود و آن گروه از رهبران دینى را که دیگران را به نیکى فرا مى خوانند و خود را فراموش کرده به معروف عمل نمى کنند، توبیخ مى کند که چرا خود به معروفى که دیگران را به آنها امر مى کنید عمل نمى کنید.

آیه ۴۴- اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون

گزیده تفسیر 

خداى سبحان همه انسان ها، به ویژه عالمان و سران منافق یهود و آن گروه از رهبران دینى را که دیگران را به نیکى فرا مى خوانند و خود را فراموش کرده به معروف عمل نمى کنند، توبیخ مى کند که چرا خود به معروفى که دیگران را به آنها امر مى کنید عمل نمى کنید.

محور توبیخ در این آیه، نسیان نفس و عمل نکردن خود آمر، به معروف است، نه اصل امربه معروف، تا توهم شود که امربه معروف بر چنین کسانى واجب نیست.

معیار در این خطاب توبیخى، تلاوت کتاب الهى و آشنا بودن با وحى بدون عمل به آن است، که طبعا همه دین شناسان و عالمان بى عمل و هر مسلمان واعظ غیر متعّظ را شامل مى شود.

انسان براى ادراک واقع، وحى و عقل را فراسوى خود دارد؛ کسى که در محضر کتاب آسمانى قرار دارد و از رهنمود آن با خبر است، همچنین آن که از مبادى تصورى و تصدیقى حکمت نظرى و عملى در حدّ خودآگاه است، اگر مردم را به نیکى امر و ترغیب کند و خود را فراموش ودست به بدى دراز کند مورد تعبیر و تقریع و توبیخ محقّقانه است که: با این که شما از دلیل نقلى تقبیح چنین کارى کاملا آگاه و از دلیل عقلى تشویه چنین عملى کاملا مستحضر هستید، لیکن عقل عملى شما اسیر شهوت و غضب است و درعزم عملى کاملا مقهورید؛ شما نه سمیعید تاگوش به دلیل نقلى فرادهید و نه عاقل هستید تا عزم عملى و انگیزه صحیح را تابع جزم علمى و اندیشه درست قرار دهید.

راز نفى عقل از آن گروه: أ فلا تعقلون نیز این است که جمع بین امر مردم به کار نیک و بین خود فراموشى، با عقل هماهنگ نیست.

تفسیر 

البرّ:برّ به معناى نیکى گسترده با برّ به معناى بیابان وسیع تناسب دارد و آن مناسبت این است که خیر واسع و نیکى گسترده را برّ گویند که با برّ در برابر بحر، به معناى بیابان دامنه دار هماهنگ است و ابرار به نیکانى مى گویند که گستره کمال هاى علمى و عملى آنان ستودنى است.

برّ معناى دیگرى دارد که برّ به معناى خیر و نیکى وحدت منبع ندارد؛ زیرا سوق و راندن گوسفندرا برّ گویند؛ چنان که خواندن آن را هرّ خوانند(۳۰۵).

گوسفند هرّ را از برّ تشخیص مى دهد و ضرب المثل معروف:لایعرف هرّاً من برٍّ ناظر به سفیهى است که کودن، فرومایه و ضعیف تر از حیوان است، ولى اگر به این معنا باشد که وى آشنا به اصطلاح رمه دارى نیست و هرّ را از برّ تمیز نمى دهد آن گاه ناظر به مقصود دیگرى است.

تتلون: تلاوت در تتلون الکتاب به معناى قراءت و خواندن کتاب است. تفاوت بین تلاوت و قراءت این است که در تلاوت معناى متابعت ملحوظ است ؛ چون حروف یا کلمات قراءت شده در پى یکدیگر در آمده، همدیگر را متابعت مى کند و در قراءت معناى جمع لحاظ شده است ؛ زیرا قراءت حروف و کلمات، مستلزم جمع بین آنهاست (۳۰۶).

تناسب آیات  

عصاره آیات قبل این بود که هم ضلالت خود بد است و هم ضلال دیگران، و عصاره آیه محل بحث به ضمیمه آیه قبل، این است که هم اهتداى خود خوب است و هم هدایت کردن دیگران ؛ زیرا امر به برّ و نیکى حتما خوب است و بهترین مصداق برّ، هدایت دینى است. قهرا اهتداى خود آمر هم مطلوب خواهد بود، گرچه مدلول مطابقى آیه این مطلب نباشد.

طبرى (۳۰۷) و طوسى (۳۰۸) و نیز مفسران متاءخر مى گویند: سرّ این که قرآن کریم به عالمان یهود مى فرماید آیا مردم را به نیکى فرا مى خوانید و خود را فراموش مى کنید. برخى از امور زیر است: ۱- عالمان یهود به بستگان خود توصیه مى کردند که برایمان خویش به محمّدصلى الله علیه و آله ثابت قدم بمانید، در حالى که خود ایمان نمى آوردند(۳۰۹). ۲- نیازمندان از قوم یهود را امر به مسلمان شدن مى کردند و حق را براى آنها بازگو مى کردند، ولى حقیقت را از توانگران قوم یهود(براى استمرار عطایا و مستمّرى هایى که از آنها دریافت مى کردند) مى پوشاندند. ۳- عالمان یهود پیش از بعثت پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مردم عرب را به ایمان به آن حضرت در ظرف بعثت دعوت مى کردند، ولى خود پس از بعثت ایمان نیاوردند(۳۱۰). ۴- عالمان و رؤ ساى منافق یهود مردم را به صدقه و امانت دارى و سایر خیرات امر مى کردند، در حالى که خود به آن عمل نمى کردند(۳۱۱). البته مقصود آیه کسانى است که دیگران را امر به نیکى، و خود را رها مى کنند، خواه از بنى اسرائیل باشند یا دیگران و خواه از رهبران دینى باشند یا افراد عادى، گرچه محور اصلى این گونه احکام رهبران دینى مردمند.

 

تقبیح خود فراموشى  

ظاهر استفهام در أ تأ مرون تقریر به همراه تقریع و توبیخ و تعجیب است (۳۱۲).

محور توبیخ در آیه، اصل امربه معروف نیست، تا چنین نتیجه گرفته شود که در صورت عامل نبودن شخص ‍ آمر به معروف، امر به معروف بر او واجب نیست، بکله محور توبیخ، نسیان نفس و عمل نکردن خود آمر، به معروف است ؛ یعنى آیه بدین معنا نیست که وقتى خود عمل نمى کنى چرا به دیگران امر مى کنى ؟ بکله بدین معناست که وقتى به دیگران امر مى کنى چرا خود عمل نمى کنى ؟ به تعبیر دیگر، نهى مستفاد از آیه، به نسیان نفس تعلّق گرفته است، نه به امر به معروف، به تعبیر سوم، متعلّق نهى، قید(نسیان نفس ) است، نه مقیّد(امربه معروف )؛ نظیر آنچه در آیه فلا تموتنّ إ لّا و أ نتم مسلمون (۳۱۳) آمده است که نهى در ان به قید کفر تعلق گرفته، نه به مقیّد آن که موت است ؛ یعنى آیه مى گوید: کفر نورزید، تا با اسلام بمیرید، نه این که اصلا نمیرید. البته این تنظیر فقط در برخى از خصوصیت هاست،نه همه آن.

بنابراین، امربه معروف و نهى از منکر واجب است، خواه آمر و ناهى خود اهل عمل باشند یا خود را فراموش ‍ کنند و مرتکب منکر شوند و عدالت نداشته باشند.

شاهد براین که امربه معروف و نهى از منکر بدون داشتن عدالت آمر وناهى واجب است، نه ممنوع، روایاتى است که در ابواب امربه معروف و نهى از منکر در وسائل الشیعه نقل شده و در مبحث لطایف و اشارات خواهد آمد.

گستره خطاب در آیه 

خطاب أ تأ مرون گرچه ظاهرا متوجّه یهود است، لیکن با توجه به این که قرآن کتاب هدایت همه انسان هاست، شامل هر مسلمان واعظ غیر متّعظ نیز مى شود؛ به ویژه با ملاحظه جمله وأ نتم تتلون الکتاب که نشان مى دهد معیار در این خطاب توبیخى، تلاوت کتاب الهى و آشنا بودن با وحى آسمانى بدون عمل به آن است که طبعا شامل همه دین شناسان و عالمان بى عمل خواهد شد.

روایاتى نیز این شمول را تاءیید مى کند؛ مانند روایت معراج که رسول اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: گروهى را دیدم که با مقراض هایى از آتش لب هاى آنان را مى بریدند. از جبرئیل پرسیدم: اینها چه کسانى هستند؟ پاسخ داد: خطباى امّت تو! کسانى که دیگران را به نیکى وا نمى دارند و خود را فراموش مى کنند، در حالى که کتاب آسمانى را تلاوت مى کنند…: یأ مرون الناس بالبرّ و ینسون أ نفسهم و هم یتلون الکتاب أ فلا یعقلون (۳۱۴).

برهمین اساس، امیرالمؤ منین امام على علیه السلام در وصیت خود به محمدبن حنفیّه مى فرماید: اى پسرم مواعظ حکیمان را بپذیر و در احکام آنان تدبّر کن و بیش از دیگران به آنچه فرمان مى دهى عمل کن و از آنچه نهى مى کنى دورى گزین ؛ یا بنىّ من الحکماء مواعظهم و تدبّر أ حکامهم و کن خذ الناس بما تأ مر به وأ کفّ الناس عمّا تنهى عنه… (۳۱۵) و در وصف منافق آمده است که نهى مى کند، ولى خود نمى پرهیزد و به آنچه خود به آن عمل نمى کند فرمان مى دهد: ینهى و لاینتهى و یأ مر بما لایأ تى (۳۱۶).

تهدید به سفاهت و رسوایى  

آنچه از جمله أ فلا تفعلون برمى آید به بى خردى و تهویل به سفاهت است ؛ خردمند مى کوشد که اولا، عیبناک نگردد. ثانیا، اگر معیب شد عیب او مستور باشد نه مشهور و نابخرد نه از معیب شدن بیمناک است و نه از شهرت آن هراس دارد؛ چنان که رسول گرامى صلى الله علیه و آله فرمود: أ طلع ربّک تسمّى عاقلا ولا تعصیه فتسمّى جاهلا (۳۱۷). علم و قدرت مالى و مانند آن هر کدام در تنزیه از عیب یا تعظیه آن سهم مؤ ثرى دارد و جهل و فقر اقتصادى و نظیر آن در ابتلاى به عیب یا در اشتهار آن سهم به سزایى دارد. رسول گرامى صلى الله علیه و آله در این باره چنین فرمود: العلم و المال یستران کل عیبٍ والجهل و الفقر یکشفان کل عیبٍ (۳۱۸).

اگر کسى با داشتن علم و آگاهى کامل از زشتى چیزى به آن تن دهد، آنگاه به افسانه سالوس و رؤ یاى کاذب ریا مبتلا گردد و با سخنورى طنّانه و رنّانه و متحسّمانه جلوه کند و نداندکه بوى خیر ز زهد و ریا نمى آید(۳۱۹). چنین آمر به معروفى که تارک آن است و چنین ناهى از منکرى که مرتکب آن است طبق سخن صائب و سدید علوى ملعون است (۳۲۰) و اثر لعنت خدا براین عالم بى عمل این است که آنچه وى در خلوت انجام مى داد و سعى در ستر آن مى کرد، به گوش همگان مى رسد وین راز سربه مهر به عالم سمر شود.(۳۲۱)

حضرت محمدبن عبداللّه خاتم انبیاى الهى صلى الله علیه و آله در این باره چنین فرمود: زلّه العالم مضروب بها الطبل و زله الجاهل یخفیها الجهل (۳۲۲)؛ یعنى لغزش عالم با طبل علم به سمع جامعه مى رسد و لغزش جاهل با پرده جهل پوشیده مى شود؛ یعنى علم در نزد مردم، لغزش مستور عالم را مشهور مى کند و آن را بازگو مى کنند و با صدور کیفر خواست اجتماعى خواهان محاکمه اویند و جهل در نزد مردم، گناه مشهور جاهل را مستور مى کند و با عفو عمومى خواهان اغماض و اصلاح آینده اویند. با این هشدار نبوى هیچ واعظ و مبلّغ خردمندى تن به معصیت نمى دهد و گرنه با تریبون علم و بلندگوى خرد و طبل دانش خود را رسوا خواهد کرد.

تذکّر:

۱- عالم موظّف است که عیبناک نگردد و هر عیبى را در پرتو علم تصحیح کند؛ چنان که مالک ماءمور است که عیب مالى را با انفاق واجب و مندوب برطرف کند.

۲- هرگاه عالم با تمکّن از دفع عیب نیامده یا رفع عیب پدید آمده تقصیر کند رسوا خواهد شد.

۳- هرگاه جاهل در دفع عیب یا رفع آن موفّق نشود، محتمل است مورد عفو جامعه قرار گیرد و جرم او را به جهل وى ببخشد. البته براى احادیث مزبور معناى دیگر است که در فرصت مناسب به فقه الحدیث آن ها اشاره مى شود.

عقل نظرى و عملى در آیه 

یکى از مصادیق عقل در جمله أ فلا تعقلون همان است که در روایات اهل بیت علیه السلام با تعبیر ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان (۳۲۳) از ان یاد شده و در برابر سفاهت و جهالت قرار گرفته است: و من یرغب عن ملّه إ براهیم إ لّا من سفه نفسه (۳۲۴).

از این رو آنچه در جوامع روایى مطرح است باب العقل و الجاهل است، نه باب العلم والجاهل ؛ یعنى عقل با جهل جمع نمى شود، اما علم و جهل (یعنى جهالت عملى نه جهل نظرى ) ممکن است با هم جمع شود. از این رو رسول گرامى صلى الله علیه و آله در معرفى عقل مى فرماید: راز نام گذارى عقل بدین نام آن است که سبب عقال و به بند کشیدن پاى جهل مى شود(۳۲۵)، در حالى که درباره علم از امیرالمؤ منین على علیه السلام وارد شده که فرمود: علمتان را جهل و یقینتان را شک نسازید؛ وقتى آگاهى یافتید عمل کنید و هنگامى که یقین پیدانکردید اقدام کنید؛ لاتجعلوا علمکم جهلا و یقینکم إ ذا علمتم فاعملوا و إ ذا تیقّنتم فأ قداموا(۳۲۶). از این بیان معلوم مى شود امکان این که علم، جهل شود وجود دارد.

خلاصه آن که:

۱- عقل نظرى عهده دار اندیشه صحیح و عقل عملى ضامن انگیزه درست است.

۲- علم اگر نافع نبود و به مرحله عمل نرسید به منزله جهل است ؛ زیرا به مثابه معدوم است و در ظرف عدم علم، عنوان جهل انتزاع مى شود.

۳- چنین انسانى که از علم طرفى نبست گرفتار خسارت جهل مى شود: من لم ینفعه علمه یضرّه جهله (۳۲۷).

۴- همان طور که مقابل عقل نظرى، جهل است، مقابل عقل عملى نیز جهل است. بنابراین، عالم بى عمل از منظر عقل نظرى عالم است و از جهت عقل عملى جاهل و آنچه از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام رسیده مى توان ناظر به همین مطلب باشد: ربّ عالمٍ قد قتله جهله و علمه معه لاینفعه (۳۲۸).

به بیان دیگر، عقل در این آیه مى تواند عقل عملى و أ فلا تعقلون بدین معنا باشد که چرا خود را عقال نمى کنید و به بند نمى کشید؟! نه عقل نظرى، تا به معناى علم و آگاهى باشد و معنا این باشد که مگر نمى دانید که خود باید عمل کنید؟. البته تحلیل جامع از آیه که هر دو قسم را شامل شود بهتر است.

هماهنگى عقل و نقل در تقبیح خود فراموشى  

گناه درکاتى دارد که اختلاف آنها گاهى به لحاظ متن معصیت است، زیرا برخى از معاصى نسبت به بعضى دیگر زشت تر است و گاهى به لحاظ خصوصیت مولایى که فرمان او تمرّد مى شود و گاهى به لحاظ زمان یا زمین یا ویژگى هاى متعلق به مظلوم و مانند آن است و زمانى به جهت خود گناه کار؛ زیرا اگر وى عالم باشد و عالمانه به تباهى تن در دهد درکه آن پایین است و اگر چنین عالمى بر کرسى وعظ و مسند امربه معروف عمومى بنشیند، در درک پایین تر قرار مى گیرد.

آنچه در آیات قبل با تعبیر وأ نتم تعلمون بازگو شده در آیه محل بحث به طور تفصیل مطرح شده است تا روشن شود، کسى که مخمور حرام شد با هیچ هشدارى هوشمند نخواهد شد.

تحلیل عریق قرآنى در این باره چنین است: انسان براى ادارک واقع که در جزم علمى او مؤ ثر و در عزم او سهم بسزا دارد، دو عنصر محورى فراسوى خود دارد: یکى وحى و دیگرى عقل. آنچه از وحى متقن به او رسیده دلیل نقلى نام دارد و آنچه از برهان تامّ استنباط مى کند دلیل عقلى. کسى که در مشهد وحى و در محضر کتاب آسمانى قرار دارد و آن را کاملا تلاوت مى کند و از رهنمود آن با خبراست و کسى که از مبادى تصورى و تصدیقى حکمت نظرى و حکمت عملى در حدّ خود آگاه است، چنین کسى اگر مردم را به نیکى امر و ترغیب کند و خود را فراموش و دست به بدى دراز کند، بعد از احراز اصل مطلب (امر دیگران و نسیان نفس) جاى تفریع و توبیخ محققانه دارد.

مدار تعبیر این است:

۱- دلیل نقلى چنین کارى را تقبیح مى کند و شما از ان دلیل نقلى کاملا آگاهید: و أنتم تتلون الکتاب.

۲- دلیل عقلى چنین عملى را تشویه مى کند و شما از آن دلیل معقول کاملا مستحضرید: أ فلا تعقلون ؛ یعنى با این که عقل نظرى شما نسبت به قبح آن آگاه است و هیچ عضالى در جزم علمى شما نیست، عقل عملى شما اسیر شهوت و غضب است و در عزم عملى کاملا مقهورید.

اگر فرضا عقل نظرى شما چنین مطلب بدیهى را نفهمد دلیل نقلى به نصاب لازم حجّیت رسیده است و شما آن را تلاوت مى کنید. چنین تبه کارانى نه سمعیند تا گوش به دلیل نقلى فرا دهند و نه عاقلند تا عزم عملى و انگیزه صحیح را تابع جزم علمى و اندیشه درست قرار دهند. از این رو خداوند درباره این گروه فرمود: أ م تحسب أ ن أ کثرهم یسمعون أ و یعقلون إ ن هم إ لّا کالا نعام بل هم أ ضلّ سبیلاً (۳۲۹). و همین گروه در قیامت اعتراف مى کنند: و قالوا لو کنّا نسمع أ و نعقل ما کنّا فى أ صحاب السعیر(۳۳۰). البته این منفصله، مانعه الخلو است و اجتماع طرفین را شاید؛ یعنى ممکن است کسى هم از دلیل نقلى طرفى بسته و هم از دلیل عقلى بهره جسته باشد ولى خلوّ از هر دو نارواست.

در خصوص محل بحث، نقد و تقریع از دو جهت عقل و نقل است در برخى از موارد توبیخ به لحاظ دلیل عقل است ؛ مانند: فٍ لکم و لما تعبدون من دون اللّه أ فلا تعقلون (۳۳۱) که درباره توحید نازل شده و نظیر: فقد لبثت فیکم عمراً من قبله أ فلا تعقلون (۳۳۲) که درباره نبوّت رسول گرامى صلى الله علیه و آله نازل شده و مانند: والدار الاخره خیر للّذین یتقون أ فلا تعقلون (۳۳۳) که درباره معاد وارد شده است.

براى تقریب نفى عقل وجوه فراوانى تقریر شد که بخشى از آنها به تناقض علمى و بعضى از آنها به تناقض ‍ عملى باز مى گردد. مرجع همه آن وجوه به این است که جمع بین امر مردم به کار نیک و بین خود فراموشى، با عقل هماهنگ نیست. البته مبتلایان به چنین تهافتى داراى عقل اسیرند، نه عقل امیر:کم من عقلٍ أ سیرٍ تحت هوى أ میرٍ (۳۳۴). از این رو جاى تقریع و تعییر باقى است.

عقل امیر ویژگى هایى دارد که برخى از آنها از زبان سهل بن عبداللّه تسترى چنین نقل شده است: عقل هزار اسم دارد(و براى هر اسمى از آن هزار اسم است ) و اول هر اسمى از آن ترک دنیاست.(۳۳۵)

لطایف و اشارات  

۱- خودسازى رهبران دینى و دولت مردان  

بنى اسرائیل از مستضعفان رنج دیده اى بودند که منّت الهى به عنوان نعمت امامت برزمین به رهبرى موساى کلیم علیه السلام و پیامبران دیگر بهره آنان شد و چنین کارى از سنن خداوند است: ونرید أ ن نمنّ… (۳۳۶).

هر متنعّمى وظیفه دارد یادمان رهایى از قهر دشمن به مهر دوست را پاس بدارد؛ چنان که در بحث هاى گذشته لزوم تذکّر نعمت هاى الهى بازگو شد.

بهترین یادآورى نعمت امامت در زمین، احیاى برنامه هایى است که خداوند آن را از وظایف متمکنان در زمین قرار داد: الذین إ ن مکّناهم فى الا رض أ قاموا الصلوه و ءاتوا الزکوه و أ مروا بالمعروف و نهوا عن المنکر وللّه عاقبه الا مور(۳۳۷).

دستور قبلى (آیه ۴۳) راجع به اقامه نماز و ایتاى زکات بود و دستور کنونى راجع به امر به معروف است. در دستور قبلى (آیه ۴۳) از لبس حق به باطل و کتمان حق اسرائیلى ها پرده برداشته شده و در دستور امر به معروف نمى دهد اما از تعبیر به برّ و از تقبیح خود فراموش استنباط مى شود که باید به برّ امر کرد و نباید خود را کنار گذاشت. در نتیجه رهبران دینى و دولت مردان اگر قبل از آحاد ملّت به خودسازى موفق نشدند، دست کم همراه آنان در تهذیب نفس بکوشند. محور اصلى این گونه از احکام، رهبران دینى مردمند.

                                           وصفت التقى حتى کأ نّک ذو تقى                                               و ریح الخطایا من ثیابک تسطع(۳۳۸)

 

آن که در جلوت نصیحت مى کند و در خلوت آن کار دیگر مى کند، بوى بد گناه از جامه زهد فروشى او صاعد و ساطع است. البته امربه معروف وظیفه اى است عمومى و همگان مشمول پیام خاص این آیه اند.

۲- خود فراموشى و منشا آن  

در کریمه مورد بحث، از امر به معروف آمر بى عمل، به خود فراموشى تعبیر شده است. انسان از دو خود برخوردار است که در واقع عبارت از دو درجه از نفس اوست ؛ درجه عالى که همان مرتبه حیات انسانى است و درجه عالى که همان مرتبه حیات انسانى است و درجه دانى که عبارت از مرتبه حیات گیاهى یا حیوانى اوست. بسیارى از انسان ها خود انسانى را فراموش کرده تنها به فکر خود گیاهى یا خود حیوانى هستند. قرآن کریم در این باره در آیات مربوط به جنگ و جهاد در راه خدا مى فرماید: گروهى تنها به فکر خود هستند؛ یعنى روح اصلى و انسانى را فراموش کرده، خود گیاهى یا حیوانى را به یاد دارند؛… وطائفه قد أ همّتهم أ نفسهم یظنّون باللّه غیر الحق…(۳۳۹). اهل معنا نیز درباره کسى که تنها به فکر خوردن و پوشیدن و خوابیدن است مى گویند: چنین کسى هنوز به مرحله حیوانى نرسیده، چه رسد به حیات انسانى ؛ او گیاه خوبى است ؛ زیرا به خوبى مى خورد، مى روید و سرسبز مى شود؛ تغذیه، تنمیه، تولید و دیگر هیچ.

به هر تقدیر، سرگرمى هر کسى به نشئه گیاهى و حیوانى، ارتباط او را با نشئه انسانى ضعیف کرده، باعث فراموشى آن مرحله برین مى شود. قرآن در معرّفى چنین کسانى اوّلا مى فرماید؛ إ ن هم إ لّا کالا نعام (۳۴۰). بى تردید چنین تعبیرى براى بیان واقعیتى خارجى است، نه دشنام ؛ زیرا قرآن کتاب دشنام نیست، بلکه لسان آن لسان ادب است، حتى آن جا که مى فرمیاد؛ تبّت یدا أ بى لهب و تبّ(۳۴۱) در مقام بیان هلاکت و تعذیب واقعى است، نه فحش و ناسزاگویى. کتابى که آموزگار ادب است و مى فرماید: هرگز به مقدّسات دیگران بد نگویید که آنها هم به مقدّسات شما اهانت مى کنند؛ ولاتسبّوا الذین یدعون من دون اللّه فیسبّواللّه عدواً بغیر علم (۳۴۲)، خود به کسى دشنام نمى دهد، بلکه براساس درون بینى، واقعیت برخى اشخاص را افشا مى کند و صدق چنین گزارشى در معاد روشن مى شود.

ثانیا، قرآن کریم منشاء خود فراموشى را خدافراموشى دانسته، مى فرماید: ولاتکونوا کالذین نسوا اللّه فأ نسیهم أ نفسهم (۳۴۳)؛ مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کرده اند و خداوند نیز کیفر خدا فراموشى آنان را خود فراموشى قرار داده، آنان را از یاد خودشان برد، که آنچه نزدیک و به منزله عکس ‍ نقیض آن محسوب مى شود این است:من لم ینس نفسه لم ینس اللّه که چیزى جز مفاد حدیث نبوى من عرف نفسه عرف ربّه (۳۴۴) نیست ؛ چنان که عکس مستوى تقریبى (۳۴۵) آن در سوره یس آمده است: و ضرب لنا مثلاً و نسى خلقه (۳۴۶)؛یعنى چون خود را فراموش کرده، ما راهم فراموش کرده و منکر معاد شده است.

ثالثا، در تعبیر دیگر، منشاء خود فراموشى را بى بهره گى از علم موجود مى داند: تلک الا مثال نضربها للنّاس ‍ و ما یعقلها إ لّا العالمون (۳۴۷)؛ یعنى ما این مثل ها را مى زنیم تا عالمان و آگاهان، عاقل شوند، پس اگر از این مثل ها براى خودسازى و تهذیب نفس بهره نگیرند و خود را فراموش کنند دلیل عدم انتفاع آنان از علم موجود است. برهمین اساس، در ذیل آیه محل بحث نیز مى فرماید: أفلا تعقلون.

غرض آن که:

الف: علم باید نافع باشد و از علم بى نفع باید به خدا پناه برد:((أ عوذبک من علمٍ لاینفع (۳۴۸).

ب: علم داراى منافع فراوان است که یکى از بارزترین آن منافع این است که علم نردبان عقل شود و عالم عاقل گردد.

ج: یکى از راه هاى تکامل علم و تحوّل آن به مرحل برین عقل، امثال قرآنى است که براى عاقل شدن عالمان سهم بسزایى دارد.

د: اگر عالمى بنس به امثال قرآن کریم عاقل نشد معلوم مى شود از علم موجود بهره اى نبرده است.

ه‍: نشانه بى عقلى خود فراموشى است که طبق تلازم قبلى منشاء خود فراموشى خدافراموشى است. پس ‍ علامت مستقیم بى عقلى خدا فراموشى است ؛ چنان که به یاد خداوند بودن علامت عقل و خردورزى است.

و: عاقل که به یاد خداست هماره مراقب نفس خویش است و هرگز آن را فراموش نمى کند.

۳- پیامد خود فراموشى  

مراقبت نفس در بخش نظرى براى آن است که موهوم و متخیّل را معقول ارائه نکند و از لحاظ اندیشه و معرفت، مغالطه اى تعبیه نکند و در بخش عملى براى آن است که متعلّق شهوت و غضب را به صورت تولّى و تبرّى نشان ندهد و از جهت انگیزه و محبت، مغالطه اى نهادینه نکند. نفس آدمى اگر تحت مراقبت شدید قرار نگیرد و فرمان آمرانه و مقتدرانه عقل را نسبت به برّ و مطلق خیر که بارزترین آنها امتثال واجب و اجتناب حرام است دریافت نکند، به جاى این که ماءمور باشد، آمر مى شود و صاحب خود را به سوء و زشتى امر مى کند: إ نّ النفس لا مّاره بالسوء(۳۴۹). مردم عادى که امربه معروف نشوند کارى به تارک امربه معروف مى کند؛ چنان که سران اسرائیلى و گروهى دیگر به آن مبتلا شدند و خداوند در این آیه آنها را تقریع، توبیخ و تعییر فرموده است.

۴- عدالت آمر و ناهى  

چنان که گذشت، مستفاد از آیه این نیست که امربه معروف و نهى از منکر مشروط به عدالت آمر و ناهى است، بکله امر به معروف، یک واجب و عمل به معروف واجبى دیگر است ؛ همچنین است نهى از منکر و ترک منکر؛ چنان که در برخى روایات به آن تصریح شده است ؛ رسول اکرم صلى الله علیه و آله در پاسخ کسى که عرض کرد: لانأ مر بالمعروف حتّى نعمل به کلّه ولاننهى عن المنکر حتّى ننتهى عنه کلّه ؟ فرمود: لا، بل مروا بالمعروف وإ ن لم تعملوا به کلّه، وانهوا عن المنکر وإ ن لم تنتهوا عنه کلّه (۳۵۰).

بى تردید اگر آمر یا ناهى، خود اهل عمل باشد امر ونهى او از تاءثیر ویژه اى برخوردار است و اساسا، چنان که از روایات اسلامى و تجارب عملى برمى آید، حرکات قلبى و جذبه هاى نفسانى انسان هاى اهل عمل، تاءثیر ویژه اى در نفوس دیگران دارد. اگر چنین کسانى آمربه معروف و ناهى از منکر شوند ارم و نهى آنان اثر مضاعفى خواهد داشت، لیکن این بدان معنا نیست که امر و نهى انسان بى عمل هیچ تاءثیرى ندارد، بلکه برکاتى بران مترتب است ؛ چنان که رسول گرامى صلى الله علیه و آله فرمود:یا أ باذر یطلع قوم من أ هل الجنّه إ لى قوم من أ هل النار فیقولون: ما أ دخلکم النار وإ نّما دخلنا الجنه بفضل تعلیمکم و تأ دیبکم ؟ فیقولون: إ نّا کنّا نأ مرکم بالخیر و لانفعله ؛ اى اباذر برخى بهشتیان بر گروهى از دوزخیان ظاهر مى شوند و از آنها مى پرسند چگونه در آتش درآمدید، درحالى که ما به برکت تعلیم و تاءدیب شما وارد بهشت شدى.؟! جواب مى دهند ما کسانى هستیم که شما را به خیر دعوت مى کردیم، ولى خود به آن عمل نمى کردیم (۳۵۱).

سؤالى که در این مورد مطرح مى شود این است که آنچه گفته شد چگونه با آنچه در سوره صف آمده قابل جمع است ؟ در سوره صف آمده است: اى کسانى که ایمان آورده اید! چرا چیزى مى گویید که انجام نمى دهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که چیزى را بگویید و انجام ندهید؛ یا أ یها الذین امنوا لم تقولون ما لاتفعلون # کبر مقتاً عنداللّه أ ن تقولوا ما لاتفعلون (۳۵۲). ظاهر این کریمه آن است که گفتن بدون عمل، مبغوض خداوند است و مؤ ید آن بیانى از امیرمؤ منان على علیه السلام است که مى فرماید:وانهوا عن المنکر و تناهوا عنه، وإ نّما أ مرتهم بالنهى بعد التناهى (۳۵۳) که مفهومش این است که پیش از تناهى و ترک گناه ماءمور به نهى از آن نیستند. نیز روایتى از امام صادق علیه السلام که مى گوید: من لم ینسلخ من هو اجسه و لم یتخلص من آفات نفسه و شهواتها و لم یهزم الشیطان و لم یدخل فى کنف اللّه تعالى و توحیده و أ مان عصمته، لایصلح له الا مر بالمعروف و النهى عن المنکر… (۳۵۴).

در پاسخ مى توان گفت، آیه سوره صف اوّلا ناظر به منافقانى است که بناى بر عدم فعل داشتند؛ چنان که ظاهر مالاتفعلون چنین است ؛ چون ظاهر تعبیر مزبور این است که انجام ندادن عمل براى آنان بر اثر نفاق به حدّ ملکه رسیده بود، در حالى که آنچه در محل بحث مورد نظر است عدم انجام عمل بر اثر ضعف اراده است و به تعبیر استاد علامه طباطبایى رحمه الله علیه فرق است بین این که انسان از چیزى که بدان عمل نمى کند گزارش دهد:أ ن یقول الا نسان ما لایفعله و بین این که به آنچه مى گوید عمل نکند: أ ن لایفعل الا نسان ما یقوله (۳۵۵)؛ اوّلى به نفاق برمى گردد و دومى به ضعف اراده، و آیه سوره صف ناظر به قسم اول است.

ثانیا،ممکن است گفته شود، اساسا آیه سوره صف ناظر به امربه معروف ونهى از منکر نیست، بلکه در مقام مذمّت از وعده هاى دروغین است ؛ از جمله، وعده هاى منافقان به رسول اکرم صلى الله علیه و آله براى حضور در جبهه جنگ و اعلام آمادگى آنان براى حضور در جبهه، در حالى که قصدشان حضور در جبهه نبود. بنابراین، مفاد آیه این است: شما که نمى خواهید به جبهه بروید چرا اعلام آمادگى مى کنید؛ شما که نمى خواهید بنیانى مرصوص (بنایى مستحکم از سرب ) باشید، چرا از سرب و مقاومت سخن مى گوید؟! حضور در جبهه و محبوب خدا شدن براى کسانى است که در برابر بیگانه همانند بنایى سربى هستند: إ نّ اللّه یحبّ الذین یقاتلون فى سبیله صفّاً کأ نّهم بنیان مرصوص (۳۵۶).

به بیان دیگر، مورد آیه سوره صف امربه معروف بدون عمل به آن نیست، بلکه آیه ناظر به اظهار انجام معروف یا اتصاف منافقان به مکارم اخلاق است، در حالى که اهل آن معروف و فضیلت نیستند و اگر در صدر آیه تعبیر به یاأ یها الذین امنوا شده براثر این است که منافقان نیز در جماعت مؤ منان داخل بودند و حکم اسلامى ظاهرا برآنان جارى بود.

اما نسبت به دو بیانى که از حضرت امیرمؤ منان و امام صادق (علیهماالسلام ) نقل شد، پاسخ این است که، آن ناظر به مرحله کمال است، نه مرحله وجوب یا صحت. توضیح این که:

الف: امربه معروف برهر مسلمان لازم است و شرایط آن را باید احراز کرد و عمل خود آمر به معروف یا اجتناب خود ناهى از منکر شرط انجام آن نیست.

ب: هرگونه اثر وضعى که برامربه معروف یا نهى ازمنکر مترتب است بر چنین امر یا نهى اى ترتب مى یابد.

ج: مرحله کمال این کار، مرهون عمل خود آمر و ناهى است و اگر آمر یا ناهى نسبت به معروف یا منکر وظیفه خود را ترک کند، این عمل به کمال نهایى خود نمى رسد، گرچه اصل امربه معروف یا نهى ازمنکر امتثال شده است.

از آنچه گذشت راز عدم افتاى فقها به اشتراط عدالت در آمر به معروف وناهى از منکر روشن مى شود.

۵- اطلاق وجوب امربه معروف  

امربه معروف و نهى ازمنکر، چنان که گذشت، نظیر مرجعیت فتوا، یا مصدریت قضا یا امامت جمعه و جماعت نیست تا مشروط به عدل و ممنوع به فسق باشد. از این رو برهمگان اعم از عادل و فاسق واجب است، لیکن انسان لبیب و خرد ورز از اقدام به امر به معروف در صورت ابتلاى خود به منکر تحاشى دارد و آن را برخلاف عقل و نقل مى داند و سعى در صلاح خویش مى کند تا به صلاح دیگرى اقدام کند. ازاین رو وقتى مردى نزد ابن عباس آمد و گفت: اگر نترسى که تورا فضیحت آید به سه آیت از قرآن این کار بکن: یکى أ تأ مرون الناس بالبّر و تنسون أ نفسکم دیگر…لم تقولون ما لاتفعلون # کبر مقتاً عنداللّه أ ن تقولوا مالاتفعلون (۳۵۷) سه دیگر و ما أ رید أ ن خالفکم إ لى ما أ نهیکم عنه (۳۵۸). در همین راستا ابراهیم نخعى براى آیات سه گانه مزبور از نقل داستان (براى امربه معروف، نه هرداستانى ) تحرز ورزید.(۳۵۹) از این رو امیرالمؤ منینن على بن اءبى طالب علیه السلام فرمود: اى مردم به خدا قسم من شما را از هیچ گناهى باز نمى دارم مگر این که پیش از شما از آن برکنار مى شوم، أ یها الناس إ نّى واللّه ما أ حثّکم على طاعهٍ إ لّا وأ سبقکم إ لیها و لاأ نهاکم عن معصیهٍ إ لّا و أ تناهى قبلکم عنها (۳۶۰).

با مشاهده سنّت اولیاى الهى و استقرار سیره آنان بر رعایت آداب و سنن دین است که یحیى بن معاذ رازى به عالمان دنیا زده مى گفت:

یا اءصحاب العلم ! قصورکم قیصریّه و بیوتکم کسرویّه و أ بوابکم طالوتیّه و أ خفافکم جالویه و مراکبکم قارونیّه و أ وانیکم فرعونیّه و مذاهبکم شیطانیّه و مآثمکم جاهلیّه، فأ ین المحمّدیّه ؟!(۳۶۱)

آمر به معروف اگر نسبت به معروفى که بدان امر مى کند بدار نداشته باشد، گرفتار بوار خواهد شود.

                                       اى نجات زندگان واى حیات مردگان                                  از درونم بت تراشى و زبرونم بت شکن(۳۶۲)

از آنچه درباره اطلاق وجوب امر به معروف ونهى از منکر بازگو شد معلوم مى شود فرقى بین اهل خانه و شهر و کشور نیست ؛ یعنى امر به معروف نسبت به عائله و نسبت به عموم جامعه یکسان است ؛ در هیچ کدام عدالت شرط نبوده و فسق مانع وجوب یا مانع صحت نیست، تاوقتى که به منصب امامت، مرجعیت و مانند آن استناد پیدا نکند. گرچه برخى از مفسران در صدد فرق بوده اند(۳۶۳).

از آیه و من قوم موسى أ مه یهدون بالحقّ و به یعدلون (۳۶۴) استفاده نمى شود که امربه معروف بر همه قوم موساى کلیم علیه السلام واجب بوده است، زیرا نفرمود: وعلى قوم موسى یا کتبنا على بنى اسرائیل…تا وجوب آن بر همگان ثابت شده باشد، ولى دلیلى بر نفى عمومیت آن هم اقامه نشده است.

برخى از بزرگان تفسیر بعد از نقد ادلّه قائلان به شرطیت عدالت و مانعیت معصیت، در پایان چنین فرمودند: اگر دلایل شما تمام باشد، اقتضا دارد که امربه معروف و نهى ازمنکر بر غیرمعصوم واجب نباشد. بنابراین، باب حسبه مسدود مى شود(۳۶۵).

گرچه قول به شرطیت عدالت سدید نیست، لیکن نقد مزبور هم وارد نیست ؛ زیرا اشتراط عدالت غیر از اشتراط عصمت است. بنابراین، محتسبان عادل هم مى توانند و هم موظفند که اگر خم حرام دیدند، بدون آن که سرشکسته شوند، بشکنند(۳۶۶)

بحث روایى 

۱- نکوهش عالم بى عمل و واعظ غیرمتّعظ 

– عن علىّ علیه السلام: فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون. ظهر الفساد فلا منکرٌ مغیّر و لازاجر مزدجر… لعن اللّه الا مرین بالمعروف التارکین له و الناهین عن المنکر العاملین به (۳۶۷).

– و عنه علیه السلام: لاتکن مّمن یرجو الا خره بغیرالعمل… ینهى و لاینتهى و یأ مر بما لایأ تى…(۳۶۸).

اشاره: در روایات از عالم بى عمل و واعظ غیرمتّعظ بسیار نکوهش شده است ؛ چنان که از عالم با عمل و معلّم و مؤ دّب نفس خویش مدح شده است ؛ در بیانى نورانى امیر مؤ منان على علیه السلام چنین آمده است: کسى که خود را پیشواى دیگران معرفى کرده، قبل از دیگران باید خود را عالم کند؛ من نصب نفسه للناس إ ماماً فعلیه أ ن یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و پیش از آن که دیگران را با زبان خویش اداب کند باید با سیره و روش عملى خویش آنان را مؤ دّب سازد: ولیکن تاءدیبه بسیرته قبل تاءدیبه بلسانه. پس ‍ از این سفارش مى فرماید: معلم و مؤ دّب خویشتن از معلم و مؤ دّب دیگران گرامى تر است ؛ و معلّم نفسه و مؤدّبها أ حقّ بالا جلال من معلّم الناس و مؤدّبهم (۳۶۹).

برهمین اساس، برهمه واعظان و اندیشمندان است که پیوسته مراقب نفس خویش باشند تا پیش زا تعلیم و تاءدیب دیگران، معلّم و مؤ دّب خود باشند. معیار و میزان این مراقبت نیز این است که هرکس ملاحظه کند مطالب علمى یا خاطراتى را که مى شنود در خود او چه اثرى مى گذارد و اگر روایتى اخلاقى یا نکته اى را فراگرفت، آیا تنها از این خوشحال مى شود که مى تواند این مطلب را براى دیگران بازگو کند یا در مرحله اوّل خود از آن اثر پذیرفته، مسرور است که هم خود مى تواند به آن عمل کند و هم در رتبه بعد براى دیگران بیان کند؛ اگر از قبیل دوم باشد هم خود به راه افتاده و هم هادى دیگران است و اگر از نوع اول باشد علم رابراى گفتن به دیگران و رواج تجارت علمى مى خواهد، نه براى تهذیب جان خویش. رسول گرامى صلى الله علیه و آله در این زمینه فرموده است: جهل تو همین بس که در صدد خودنمایى علمى هستى ؛ حسبک من الجهل أ ن تظهر ما علمت (۳۷۰)

۲- کیفر واعظان بى اتّعاظ 

– عن النبى علیه السلام: مررت لیله أ سرى بى على أ ناس تقرض شفاهم بمقاریض من نار؛ فقلت: من هؤ لاء یا جبرائیل ؟ فقال: هم خطباء من اءهل الدنیا ممّن کانوا یأ مرون الناس بالبّر و ینسون أ نفسهم (۳۷۱).

– عن على بن إ براهیم فى قوله: أ تأ مرون الناس بالبرّ و تنسون أ نفسکم قال: نزلت فى القّصاص (القضاه خ ل ) و الخطّاب و هو قول اءمیرالمؤ منین علیه السلام: وعلى کل منبر منهم خطیب مصقع یکذب على اللّه و على رسوله و على کتابه (۳۷۲).

– عن خیثمه: قال لى أ بو جعفرعلیه السلام: من أ شدّ الناس عذاباً یوم القیامه من وصف عدلاً و عمل بغیره (۳۷۳).

– عن النبى صلى الله علیه و آله: یجاء بالرجل یوم القیامه فیلقى فى النار، فتندلق به أ قتابه فیدور بها کما یدور الحمار برحاه ؛ فیطیف به أ هل النار فیقولون: یا فلان ! ما لک، ما أ صابک ؟ أ لم تکن تأ مرنا بالمعروف و تنهانا عن المنکر…؟ فیقول: کنت آمرکم بالمعروف ولتیه و أ نها کم عن المنکر و آتیه (۳۷۴).

– عن النبى صلى الله علیه و آله:اطلع قوم من أ هل الجنه على قوم من أ هل النّار، فقالوا: بم دخلتم النار و إ نّما دخلنا الجنه بتعلمیکم ؟ قالوا: إ نّا کنّا نأ مرکم و لانفعل (۳۷۵).

– عن النبى صلى الله علیه و آله: مثل العالم الذى یعلّم الناس الخیر و لایعلم به کمثل السراج، یضى ء للناس ‍ و یحرق نفسه (۳۷۶).

– عن النبى صلى الله علیه و آله:…یحشر عشره أ صناف من مّتى أ شتاتاً قد میّزهم اللّه من المسلمین و بدّل صورهم… و بعضهم یمضغون أ لسنتهم فیسیل القیح من أ فواههم لعاباً یتقذّرهم أ هل الجمع… و الذین یمضغون بأ لسنتهم فالعلماء و القضاه الذین خالف أ عمالهم أ قوالهم…(۳۷۷).

اشاره الف: عقوبت هرکسى به مقدار معرفت اوست ؛ چنان که مثوبت هر مثابى به قدر علم اوست ؛ زیرا هر اندازه حجت خدا تمام تر باشد، گناه در آن ظرف زشت تر و به تعبیر دیگر شدیدتر خواهد بود. از این جهت کیفر تلخ ‌تر مى شود. از رسول اکرم صلى الله علیه و آله رسیده است: برده ها را به مقدار خرد آنان کیفر دهید؛ عاقبوا أ رقّائکم على قدر عقولهم (۳۷۸).

ب: قسمت مهم گناه وعظ بى عملان با زبان و دهان آنهاست. از این جهت کیفر تلخ معاد را بادهان و زبان مى چشند. ج: البته بررسى اسناد این گونه احادیث لازم است، ولى از شناعت گناه و از باطن سوء معصیت خدا مخصوصا در کسوت دین و تبلیغ آیین نباید تغافل کرد. از حضرت رسول گرامى صلى الله علیه و آله رسیده است: شرار الناس شرار العلماء(۳۷۹).

بنابر این، دشوارى این گونه از عقاب ها محصول قبح شدید طغیان مبتلایان به این گناه است.

۳- برخى از صفات آمران به معروف  

– عن الصادق صلى الله علیه و آله: من لم ینسلخ من هو اجسه و لم یتخلص من آفات نفسه و شهواتها و لم یهزم الشیطان و لم یدخل فى کنف اللّه تعالى و توحیده و أ مان عصمته، لایصلح له الا مر بالمعروف و النهى عن المنکر؛ لا نّه إ ذا لم یکن بهذه الصفه فکلّما ظهر یکون حجه علیه و لاینتفع الناس به، قال اللّه تعالى: أ تأ مرون الناس بالبرّ و تنسون إ نفسکم و یقال له: یا خائن ! أ تطالب خلقى بما خنت به نفسک و أ رخیت عنه عنانک ؟!(۳۸۰).

اشاره الف: امر به معروف ونهى ازمنکر از شؤ ون جهاد با دشمن محسوب مى شود. کسى که دشمن ترین دشمن خویش، یعنى نفس امّاره را در درون مى پرواند، اگر ادعاى نبرد با بیگانه و مخالفت با گناه را در سر بپروارند، همه آنچه در گفتار و رفتار و نوشتار تبلیغى او ظهور مى کند، حجّت خدا علیه اوست.

ب: چون اثر منفى گناه بیش از اثر مثبت تبلیغ کاذب است، جامعه بشرى از امر به معروف یانهى از منکر چنین انسان هاى دو چهره طرفى نمى بندد.

ج: اثر سوء چنین دوگانگى در معاد به صورت تعییر و سرزنش الهى ظاهر مى گردد.

د: نزاهت آمربه معروف وناهى از منکر شرط کمال است، نه شرط وجوب یا صحّت. پس اگر توبه فرمایان یا اصلا نیازمند به توبه نباشند، یا اگر براثر ارتکاب گناه محتاج توبه شدند خود توبه بیشتر بکنند، مورد نقد قرار نمى گیرند و سخنان آنان مؤ ثرتر خواهد بود.

۴- عقل و انسان  

– سئل عن النبى صلى الله علیه و آله: ممّا خلق اللّه عزّوجلّ العقل ؟ قال صلى الله علیه و آله: خلقه ملک له رؤ وس بعدد الخلائق، من خلق و من یخلق إ لى یوم القیامه و لکل راءسٍ وجهٌ ولکل آدمى رأ سٌ العقل و اسم ذلک الا نسان على وجه ذلک الراءس مکتوب وعلى کل وجه ستر ملقى لایکشف ذلک الستر من ذلک الوجه حتى یولد هذا المولود و یبلغ حد الرجال اءو حدّ النساء و إ ذا بلغ کشف ذلک الستر، فیقع فى قلب هذا الا نسان نور فیفهم الفریضه و السنه و الجیّد و الرّدى ؛ أ لا و مثل العقل فى القلب کمثل السراج فى وسط البیت (۳۸۱).

– عن الصادق علیه السلام: موضع العقل الدماغ ؛ أ لاترى الرجل إ ذا کان قلیل العقل، قیل فیه: ما أ خفّ دماغک…(۳۸۲).

– سئل عن أ بى عبداللّه علیه السلام: ما العقل ؟ قال علیه السلام:ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان. قال: قلت: فالذى کان فى معاویه ؟ قال علیه السلام: تلک النکراء، تلک الشیطنه و هى شبیهه العقل و لیست بالعقل (۳۸۳).

اشاره الف: اثبات این گونه از معارف عقلى و غیرفرعى با اخبار آحاد صحیح آسان نیست، چه رسد به روایاتى که محتاج تنقیح سند است.

ب: تعدّد رؤ وس فرشته یا عقل و نیز تعدد وجوه و چهره براى آنان شاید ناظر به تعدد شؤ ون وجودى آنان و گسترش احاطه علمى آنها باشد، که به اذن خداى علیم نسبت به همه انسان ها نورافشانى مى کند.

ج: تفسیر عقل به عامل عبادت و کسب بهشت و تمییز آن از نکراى اموى و شیطنت یزیدى از غرر افادات اهل بیت علیه السلام است.

بازدیدها: 870

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *