آیه 47- یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انی فضلتکم علی العالمین
آیه 48- واتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا و لا یقبل منها شفاعه و لا یوخذ منها عدل و لا هم ینصرون
گزيده تفسير
قرآن كريم دستور يادآورى نعمت هاى الهى را، به ويژه خطاب به ملت لدود اسرائيلى كه محتاج به تكرار موعظت بليغ بوده و هستند، مكررا بازگو مى كند. اين تكرار به دليل فراوانى اسباب غفلت و براى آن است كه زمينه هرگونه غفلت برطرف گردد. در اين آيات بين تشويق و تهويل جمع شد، تا ياد نعمت ها و صرف بجاى آنها بدون طغيان فراموش نشود.
از برجسته ترين نعمت هايى كه بر بنى اسرائيل ارزانى شده همانا فضيلت و برترى بر جهانيان است. خداى سبحان مجموع، نه جميع آنان را فى الجمله و در برخى امور، مانند كثر انبيا و بعث ملوك از ميان آنان، برمجموع، نه جميع جهانيان معاصر ايشان فضيلت داد، ليكن بر اثر ناسپاسى در برابر چنين نعمتى، (غيراز اوحدى آنان ) براى هميشه مسكين و ذليل جهانيان شده، به ذلت و مسكنت و اختلاف هاى داخلى مبتلا گشتند.
بنى اسرائيل مى پنداشتند كه بر اثر برترى نژادى موهوم و پيوند با خاندان وحى و حضرت يعقوب عليه السلام در آخرت همچون دنيا در رفاه خواهندبود و چنانچه عذاب شوند چند روزى بيش معذّب نبوده، از آن رهايى خواهند يافت. خداى سبحان براى ابطال چنين پندارهايى فرموده: قيامت مانند دنيا نيست ؛ در قيات هر كس فقط مهمان عقيده و خلق و عمل خويش است و جز آن چيزى در اختيار انسان نيست تا با آن سودى را جلب يا ضررى را دفع كند. همه راه هاى نجات، مانند خلال (دوستى )، صرف، عدل، نصرت، ضمانت، كفالت و حتى شفاعت استقلالى منتفى است.اذن خداوند براى وساطت شافع هم مخصوص شفاعت كنندگان ويژه و شفاعت شوندگان خاص است.
دستور تقواوپروا، اگر چه در آيه مورد بحث به لحاظ پايان هستى و معاد است، ليكن چون بازگشت معاد به همان مبداء هستى، يعنى خداست، اين عنصر محورى، در قرآن كريم همواره راجع به خداوند، و به معناى پرهيز از مخالفت دستور اوست.
هركس از هر طبقه و نژادى مسؤ ول نفس خود و عمل خويش است و كسى به جاى ديگرى و از طرف او نمى تواند حقّى را، اعم از حق اللّه يا حق الناس، اداكند، و لازم آن ناتوانى ديگرى در دفع عذاب از اوست.
قيد شيئاً كه نكره در سياق نفى داراى تنوين تحقير و تقليل و مايه تاءكيد اطلاق نفى جزا و كفايت كسى از كسى است، راهنماى اين است كه نفى شفاعت، نفى معادل و نفى نصرت نيز مطلق است ؛ يعنى به هيچ وجه و به هيچ اندازه و در هيچ موقعيت و موقفى شفاعت، بدل ونصرت حاصل نخواهد شد.
شفاعت، راهى براى تكميل فيض رسانى فاعل و فيض يابى قابل شفاعت است و چون مشكل مشفوع له در شفاعت تشريعى، كمبود قابليت قابل يا عدم گسترش لازم در فاعليت فاعل است، شفيع جز تكميل قابليت قابل يا به ميان آوردن وصفى از اوصاف فاعل نقشى ديگر ندارد، نه اين كه خود فاعليتى داشته باشد و راه سومى را در عرض آن دو راه اعمال كند. بنابر اين، در شفاعت تشريعى مبداء تاءثير موجود ديگرى است و شفيع رابط و واسط است تا نصاب قبول را تتميم يا نصاب گسترش فيض را تكميل كند، بر خلاف شفاعت تكوينى و استعانت از علل و استمداد از اسباب كه در آن همه علل و اسباب تكوينى، شفيع معلول است و خود آن علت و سبب عامل رفع نياز است وتاءثير آن به عنوان مبداء قابل اعتماد، سبب استمداد از آن مى شود.
حق شفاعت داشتن ونيز قدرت بر آن از كمال هاى وجودى است كه ثبوت و تحقق آن براى خداى سبحان بالذات و بالاصالة و براى موجودات ديگر بالعرض و بالتبع است، ليكن تنزل عينى آن محتاج تماميت نصاب استعداد شفاعت پذيرى است.
شفاعت نفى شده در قرآن، مربوط به شفاعت تكوينى است و به ردّ شبهه بت پرستان باز مى گردد؛ زيرا همه يا غالب ادله اى كه محقّقان از بت پرستان بر بت پرستى خود اقامه مى كردند به شفاعت تكوينى بتان باز مى گردد. مشركان بت ها را شفيعان و وسايط در ارزاق و نعمت هاى تكوينى (در دنيا) مى دانستند، نه در مسائل حقوقى و اجتماعى و قضايى و قراردادى.
آيات فراوانى نيز كه در آن شفاعت تشريعى در قيامت مطرح است ظهور آن در معاد به شفاعت تكوينى باز مى گردد؛ زيرا آخرت دار تكوين است، نه اعتبار و قرارداد، و جزاى آخرت جزايى تكوينى است، نه قراردادى.
تعارض آيه مورد بحث، در تعبير به عدم قبول شفاعت و نيز آياتى كه شفاعت را به طور مطلق نفى مى كند، با آياتى كه شفاعت را ثابت مى كنند تعارض ابتدايى و به صورت اطلاق و تقييد است. مستفاد از مجموع اين دو دسته آيات اين است كه در قيامت فى الجمله شفاعتى هست، گرچه به حال مشركان سودمند نيست.
بهترين راه حلّ تعارض متوهم بين ادّله نفى و اثبات شفاعت، از ميان وجوهى همچون لحاظ ايمان و كفر، اذن و عدم اذن، تحول و عدم تحول در ذات شفاعت شونده، موقف هاى متعدد معاد، همانا لحاظ استقلال و اذن است و آن اين كه ادلّه اثبات ناظر به شفاعت ماءذون و ادلّه نفى راجع به شفاعت مستقل و بدون اذن اوست.
در آخرت، از انسان تبه كار و مجرم فديه و معادل عذاب پذيرفته نمى شود تا عذاب از او دفع شود. در شفاعت، سقوط كيفر به صورت رايگان است، ولى عدل سقوط آن به صورت معاوضه و تبديل است.
اگر چه ضمانت، كفالت، شفاعت و مانند آن مشمول عنوان نصرت است، ليكن خداى سبحان به طور جداگانه و با تاءكيد، هرگونه كمك و مساعدتى نسبت به تبه كاران را در معاد نفى مى كند؛ از اين رو تشنگان قيامت هيچ راهى براى سيراب شدن ندارند؛ چنان كه سوختگى معاد نه با درمان قابل رفع نه با مردن قابل رهايى است.
تفسير
شفاعة: شفاعت كه در جمله ولايقبل منها شفاعة قبول آن در قيامت نفى شده، از شفع به معناى جفت، در مقابل وتر به معناى تك است و از آن جا كه در شفاعت عرفى يا شرعى، شخص شفيع، جفت انسان شفاعت شونده واقع مى شوند، به او شفيع و به عمل او شفاعت اطلاق مى گردد؛ چنان كه در حق الشفعه، مال بايع، شفع مال شريك مى شود و او مى تواند بافسخ بيع، مبيع را ضميمه ملك خود كند.
تناسب آيات
خداى سبحان در آيه 40 همين سوره به طور اجمال بنى اسرائيل را به يادآورى نعمت ها امر كرد و چون يادآورى نعمت تاءثير بسزايى در شكر نعمت دارد، در دو آيه مورد بحث و آيات بعدى آن را تكرار مى كند. با اين تفاوت كه اوّلا، در اين مرتبه بسيارى از اين نعمت ها را برمى شمارد و به اين طريق آن اجمال را تفصيل مى بخشد و ثانيا، از آن جا كه اين يادآورى ها براى شكر است و ذكر نعمت، مصداق شكر نعمت است، به عاقبت كفران نعمت نيز اشاره اى دارد؛ يعنى پس از آن كه در آيه اوّل به يادآورى همه نعمت هاى ارزانى شده به بنى اسرائيل، به طور عام و به يادآورى نعمت برترى يافتن آنان برمردم جهان، به طور خاص، فرمان بشارت آميز مى دهد، در آيه دوم انذار مى كند و همانند آنچه از زبان موساى كليم در آيه وإ ذ تأ ذّن ربّكم لئن شكرتم لا زيدنّكم و لئن كفرتم إ نّ عذابى لشديد(507) آمده و تبشير را با انذار در مى آميزد، در اين جا نيز در آيه دوم (و پس از آن لسان بشارت آميز در آيه اوّل ) مى فرمايد: از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس از ديگرى كفايت نمى كند و شفاعت از هيچ كس پذيرفته نمى شود و از هيچ كس معادل گرفته نمى شود تا عذاب از او سلب گردد و آنان يارى نخواهند شد.
هركسى براى رهايى از عذاب، يا قدرت تكوينى براى دفاع از خود دارد يا براساس قراردادهاى مالى و اقتصادى از قبيل تجارت و غير آن از خود دفاع مى كند و در صورت فقدان قدرت طبيعى و اقتصادى بر اساس روابط انسانى و اجتماعى مانند رفاقت و دوستى خود را مى رهاند و در نهايت ممكن است از يك ياور پيش بينى نشده اى كمك بگيرد و با دستى غيبى مشكل خود را حلّ كند. پيام آيه مورد بحث اين است كه در قيات هيچ يك از اين راه ها براى رهايى مجرم وجود ندارد؛ نه خود انسان قدرت دفاع دارد و نه يكى از بستگان او به فكر اوست و نه قراردادهاى اجتماعى مى تواند مشكل وى را حل كند و نه ناصر پيش بينى نشده اى او را رهايى مى بخشد.
به بيان ديگر، در دنيا راه هاى فراوانى براى رهايى از عذاب و كيفر وجود دارد؛ هم راه عفو از اصل عذاب گشوده است و هم راه تخفيف، تا از شدّت عذاب كاسته شود و هم راه ضمانت، تا مجرم موقتا از جهت مالى فرصتى پيدا كند و دين خود را ادا كند و هم راه كفالت، تا از زندان آزاد شود و بتواند مشكل خود را حل كند و هم را ديه يا فداء و مانند آن. آيه مورد بحث همه اين راه ها را نسبت به آخرت نفى كرده، مى فرمايد: بپرهيزيد از روزى كه هيچ كس چيزى از ديون و حقوق انسان را ادا نمى كند و كفالت يا ضمانت او را برعهده نمى گيرد: واتقوا يوماً لاتجزى نفسٌ عن نفسٍ شيئاً و شفاعتى نيز براى انسان پذيرفته نمى شود: ولايقبل منها شفاعة و عدل و معادلى از مال (فديه ) نيز در برابر عذاب گرفته نمى شود: ولايؤ خذ منها عدل و به هيچ گونه ديگرى نيز انسان مورد حمايت و نصرت قرار نمى گيرد: ولاهم ينصرون.
اين دو آيه، بر اثر اهميتى كه يادآورى و شكر نعمت از يك سو و كفران نعمت و عواقب بد آن از سوى ديگر دارد، در پايان اين بخش از آيات (بخشى كه هم نعمت هاى ارزانى شده بر بنى اسرائيل را بر مى شمرد و هم بسيارى از كارشكنى ها و كفران هاى آنان را به ياد مى آورد و از دو آيه فوق آغاز شده، با آيه 123 پايان مى پذيرد)، يعنى در دو آيه 122 و 123 با اندك تفاوت، تكرار مى شود.
نعمت ويژه برترى بر جهانيان
تكرار دستور يادآورى نعمت براى فراوانى اسباب غفلت است. از اين رو ذكر و فكر و شكر نعمت الهى مكررا بازگو مى شود تا زمينه هرگونه غفلت برطرف گردد، به طورى كه اگر در آستانه وقوع بود دفع شود و اگر واقع شده بود رفع گردد. نكته مزبور گذشته از آن است كه ملّت لدود اسرائيلى محتاج به تكرار موعظت بليغ بوده و هستند.
شايان ذكر است كه ياى متكلّم در نعمتى و نيز ضمير فاعلى ت در أ نعمت نشانه آن است كه نعمت ها از جانب خداست و از عالم بالا تنزّل يافته است. از اين رو فعل أ نعمت با حرف على متعدى شده است.
از برجسته ترين نعمت هاى فراوانى كه خداى سبحان بر بنى اسرائيل ارزانى داشت، نعمت فضيلت و برترى بر جهانيان است: وأ نّى فضّلتكم على العالمين. برترى آنان يا به نعمت هاى مادى و معنوى خود آنهاست يا به اين است كه ملوك و انبياى بسيارى از ميان آنها مبعوث شدند؛ به كسانى چون سليمان و داوود(عليهماالسلام ) ملك و ملكوت عطا شد و معجزاتى چون شكافته شدن دريا و غرق شدن آل فرعون و سرانجام رهايى از آن همه عذاب ها و شكنجه ها، كه در امت هاى ديگر كم نظير يا بى نظير بود نصيب آنان گشت.
با اين بيان ممكن است گفته شود ذكر نعمت خاص برترى بر جهانيان پس از ذكر نعمت كلى و تقديم آن بر ساير مصاديق اين كلى، براى اهميت ويژه اين نعمت و برجستگى خاص آن در ميان ساير نعمت هاى ديگرى كه در آيات بعد ذكر مى شود توضيح و تفصيلى براى نعمت فضيلتى جهانى است ؛ چون اگر سؤ ال شود چگونه بنى اسرائيل بر ساير جهانيان برترى يافتند؟ در جواب به نعمت ها و معجزاتى چون شكافتن دريا و شكافتن سنگ و جوشش چشمه هاى متعدد از آن و نزول منّ و سلوى و رهايى از چنگال آل فرعون و… اشاره مى شود. در اين صورت، نعمت فضيلت بر جهانيان نعمت در عرض ساير نعمت نيست، بلكه جامع آن نعمت ها به حساب مى آيد؛ چنان كه نسبت به نعمتى در جمله اذكروانعمتى التى… از قبيل ذكر مبيّن بعد از مجمل است.
نكته شايان توجه درباره نعمت فضيلت جهانى اين است كه، گرچه بنى اسرائيل برجهانيان برترى يافتند، ليكن به سبب ناسپاسى در برابر چنين نعمت عظيمى، براى هميشه مسكين و ذليل جهانيان شده، به ذلّت و مسكنت و اختلاف هاى داخلى مبتلا گشتند: ضربت عليهم الذلّة و المسكنة (508)، غضب اللّه عليهم (509)، وأ لقينا بينهم العداوة و البغضاء إ لى يوم القيمة (510).
اين نكته خود روشنگر نكته اى ديگر درباره العالمين مى شود؛ زيرا نتيجه ذليل و مسكين و مغضوب بودن آنان در ادوار و اعصار بعدى اين است كه مراد از العالمين تنها عالم و زمان حضرت موسى عليه السلام باشد، نه همه عوالم و زمان ها تا روز قيامت. به ويژه با توجه به آنچه قرآن خود، درباره امّت رسول مكرّم مى فرمايد: كنتم خير مّة أ خرجت للنّاس (511). با اين بيان معانى آيه: ولقد اخترناهم على علم على العالمين (512) معلوم مى شود.
تذكّر 1- مقصود از تفضيل يهود، بيان فضيلت فى الجمله آنان است، نه بالجمله ؛ يعنى در برخى از امور شما را فضيلت جهانى داديم، مانند كثرت انبيا و بعث ملوك و… نه در همه جهات و اين خصوصيت با جهانى بودن فضيلت آنها منافاتى ندارد؛ زيرا ممكن است در بين امصار يا اعصار ملّتى باشند كه در جهات ديگر نسبت به بنى اسرائيل افضل باشند ولى از جهت كثرت انبيا و ملوك ماند بنى اسرائيل نباشند.
2- معيار فضيلت و كرامت و بنى آدم خلافت الهى است و خليفه خدا كسى است كه حكم مستخلف عنه را اطاعت كند وگرنه انسان طاغى باغى به جاى نواى دل پذير كرامت، تازيانه دردناك أ ولئك كالا نعام (513) را بايد تحمل كند. معيار فضيلت بنى اسرائيل مقاومت در برابر طغيان آل فرعون و هامان از يك سو و استقامت در قبال آل قارون از سوى ديگر است تا موحّدانه در زمين به اقامه نماز و ايتاى زكات وامربه معروف و نهى ازمنكر بپردازند و بدانند كه عاقبت امور به دست خداست وگرنه طرد و طعن و لعن الهى دامنگيرشان مى شود: قل هل نبّئكم بشرٍّ من ذلك مثوبةً عنداللّه من لعنه اللّه و غضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير و عبد الطاغوت أ ولئك شرّ مكاناً و أ ضلّ عن سواء السبيل (514)،لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم (515).
3- محور فضيلت مذكور در آيه، برترى جميع بنى اسرائيل بر جميع اقوام و ملل حتى نسبت به معاصران خود نيست، بلكه مدار رجحان مجموع آنها بر مجموع ديگران است. بنابراين، اگر برخى از افراد ملت هاى
ديگر بر بعضى افراد يهود حتى در زمان نزول تورات و عصر حضور كليم خدا فضيلت داشته باشند، منافاتى با محتواى آيه ندارد.
خلاصه آن كه اولا، بنى اسرائيل از كمال هاى مادى و معنوى برخوردار بودند، از جمله اين كه داراى انبيا و ملوك فراوان بودند. ثانيا، كمال هاى بنى اسرائيل در مقطع خاص تاريخ بود؛ زيرا در مقطع ديگر به ذلت و خوارى مبتلا شدند. ثالثا، نعمت كثرت انبيا و كثرت ملوك براى بنى اسرائيل جهانى است ؛ زيرا هيچ امتى قبل از آنان و هيچ ملّتى بعد از آنها از چنين كثرتى برخوردار نبوده و نيستند.
پندارهاى باطل بنى اسرائيل
چنان كه در آيات قبل گذشت، با آن كه خطاب در مثال اين آيات، متوجه بنى اسرائيل است روح آن شامل همه كسانى است كه يا اصلا درباره معاد نمى انديشتند، يا اگر انديشه اى دارند قيامت را مانند دنيا پنداشته، تصورشان اين است كه در قيامت همسان دنيا در رفاه به سرمى برند يا اگر عذاب شوند چند صباحى بيش نخواهد بود.
قرآن كريم با نقل قصه شخصى ثروتمند اين طرز تفكّر را باطل مى كند؛ آن جا كه مى فرمايد: مردى متمكّن و غيرمعتقد به معاد، وارد باغ خود شد و گفت: هرگز اين باغ از بين نمى رود؛ و دخل جنّته و هو ظالم لنفسه قال ما أ ظنّ أ ن تبيد هذه أ بداً(516). سپس افزود: گمان نمى كنم قيامتى هم باشد وبر فرض وجود قيامت، من در آن روز، بيش از دنيا به نعمت مى رسم ؛ چون مورد عنايت خدايم ؛ و ماأ ظنّ السّاعة قائمة ولئن رددت إ لى ربّى لا جدنّ خيراً منها منقلباً(517).
سپس قرآن كريم طرز تفكّر مقابل آن را از زبان مؤ من به معاد مطرح مى كند و پس از اشاره به نابودى باغ و زراعت ثروتمند مزبور مى فرمايد: او براثر از دست دادن آنچه در باغ خود هزينه كرده بود، پيوسته دست هاى خود را برهم مى ساييد، در حالى كه دار بست هاى آن فرو ريخته بود و به حسرت مى گفت: اى كاش هيچ كس را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم ؛ فأ صبح يقلّب كفّيه على ما أ نفق فيها و هى خاوية على عروشها و يقول ياليتنى لم أ شرك بربّى أ حداً(518). آنگاه مى فرمايد: كسى را نداشتتا او را در برابر عذاب خداوند يارى دهد و از خودش نيز توانى نداشت تا خود را يارى كند: ولم تكن له فئة ينصرونه من دون اللّه و ماكان منتصراً(519) ودر پايان مى فرمايد: در آن جا آشكار شد ولايت و قدرت از آن خداوند است ؛ هنالك الولاية للّه الحق (520).
همچنين در ارتباط با بنى اسرائيل كه مى پنداشتند از نژادى برترند و بر اثر پيوند با خاندان وحى و نسل حضرت اسرائيل (يعقوب عليه السلام ) از عذاب مى رهند و بيش از چند روزى معذّب نخواهند بود: و قالوا لن تمسّنا النّار إ لّا أ يّاماً معدودة (521) خداوند در آياتى مانند آيه محل بحث چنين پندارهايى را باطل مى كند و مى فرمايد: چنين نيست كه قيامت مانند دنيا باشد، يقينا در قيامت هيچ يك از شفاعت، فديه پذيرى و نصرت نيست ؛… ولايقبل منها شفاعة و لايؤ خذ منها عدل و لاهم ينصرون و در سوره صافات نيز مى گويد: اگر در دنيا ستمكاران به كمك يكديگر مى روند در قيامت، بازداشت و متوقف شده، از آنها سؤ ال مى شود: چرا امروز به فكر يكديگر نيستيد؛ وقفوهم إنّهم مسئولون # مالكم لاتناصرون (522).
معناى پروا از خدا
دستور تقوا و پروا در قرآن كريم يا به لحاظ مبداء هستى است يا به لحاظ منتهاى آن ؛ يعنى غالب آيات قرآنى كه ناظر به دستور پرهيزكارى است يا راجع به خداوند است، مانند: اتقوااللّه، يا راجع به معاد؛ مانند آيه مورد بحث و چون بازگشت معاد به همان مبداء است، عنصر محورى تقوا در قرآن كريم راجع به خداوند است. معناى پرواى از خدا نيز با انى معيّت او قطعى و ملاقات او بعد از مرگ ضرورى است، همانا پرهيز از مخالفت دستور او خواهد بود. كلمه يوماً در آيه مورد بحث مفعولٌ به است، نه ظرف. در مواردى كه يوم به معناى ظرف متعلق تقوا قرار مى گيرد مرجع آن پرهيز از مظروف آن ظرف است، نه خود ظرف ؛ چنان كه مرجع پرهيز از خداوند، پروا داشتن از اسماى جلال و قهر اوست، نه به طور اطلاق ؛ زيرا اسماى جمال و مهر او مورد پروا نيست.
تذكّر: همان طور كه در آيه چهلم همين سوره بين ترغيب و ترهيب جمع شده در اين بخش نيز بين تشويق و تهويل جمع شده تا ياد نعمت ها و صرف بجاى آن ها بدون طغيان فراموش نشود؛ زيرا غالب افراد يا از راه تشويث به وظيفه خود توجه دارند يا از راه تخويف.البته جمع هر دو جهت ممكن است. از اين رو انفصال آن به نحو مانعة الخلو است، نه مانعة الجمع. اگر كسى بالاتر از شوق به نعمت يا هراس از نقمت مى انديشد، چنين انسانى كاملى هماره به ياد و نام الهى مسرور است و اگر پايين تر از آن دو جهت مزبور است، تازيانه بوزينه وگراز شدن برپيكر آنها فرود مى آيد.
هركس مسؤول خويش است
چنان كه جمعى از مفسّران (523) تصريح كرده اند لاتجزى به معناى لاتقضى است ؛ يعنى كسى به جاى ديگرى و از طرف او نمى تواند حقّى را ادا كند؛ خواه حق اللّه باشد يا حق الناس. البته لازمه اش اين است كه كسى نتواند عذاب پايمال كردن حق را از وى دفع كند. پس اگر در ترجمه آيه گفته شود: هيچ كس چيزى (از عذاب خدا) را از كسى دفع نمى كند ترجمه به معناى لازم محتواست، نه متن اصلى آن.
پيام اين جمله اين است كه هركس از هر طبقه و نژادى، مسؤ ول نفس و عمل خويش است ؛ نه خود مى تواندبه جاى كسى بنشيند و نه ديگرى مى تواند به جاى او قرار گيرد. اين نكته صرف نظر از اين كه نشان عدل مطلق الهى است و اين كه ذرّه اى ظلم و بى عدالتى و جابه جايى حقوق اشخاص، در حريم كبريايى او راه نداد، دلالت بر شخصيت و كرامت انسانى نيز دارد؛ شخصيت و كرامتى كه پيوسته مى تواند عامل بيدارى انسان باشد و ضميرى آگاه به او ببخشد و از اساسى ترين اصول تربيت انسانى به حساب مى آيد.
ماهيّت شفاعت و اقسام آن
چنان كه در تفسير مفردات آيه گذشت، شفاعت ازشفع به معناى جفت است و شفيع كسى است كه جفت شفاعت شونده واقع مى شود. توضيح اين كه، اگر بنا شود كارى براى شفاعت شونده انجام گيرد ولى مشكلى در بين باشد كه يا قابليلت او كمبود دارد و به حدّ نصاب لازم نرسيده يا فاعليّت فاعل، گسترش لازم را ندارد و لازم است بعضى از اوصاف ديگر فاعل وارد عمل شود و فاعليّتش گسترش يابد، در چنين مواردى نقش شفيع اين است كه يا قابليت قابل را تكميل مى كند و مثلا عجز و مسكنت او را به ميان مى كشد و به اين صورت سبب انعطاف فاعل مى شود، يا فاعليت فاعل را وسيع تر مى كند و مثلا احسان و كرم او را ضميمه عدلش مى سازد تا به عنوان محسن و به شيوه فضل، با متهم و مجرم رفتار كند، نه به عنوان عادل و در كسوت عدل، و ممكن است شفيع هر دو كار را با هم انجام دهد.
يكى از شفيعان توبه است:لاشفيع أ نجح من التوبة (524) و اين كه در هنگام توبه گفته مى شود: خدايا تو عفوّ و غفور و رؤ وفى، اهل فضل و احسان و جودى، اهل گذشت و صفحى، از بنده ات در گذر، از قبيل قسم دوم است و اين كه گاهى اوصاف بنده ذكر مى شود و مثلا گفته مى شود:عبيدك بفنائك، مسكينك بفنائك، فقيرك بفنائك (525)، از قبيل قسم اوّل است و جمع بين هر دو نظير آن است كه عرض مى شود: أ نت المالك و أ نا المملوك و أ نت الرب و أ نا العبد و أ نت الرازق و أ نا المرزوق و أ نت المعطى و أ نا السائل و أ نت الجواد و أ نا البخيل و… (526).
اگر عبد به تنهايى به محكمه خدا دعوت شود محكوم است ؛ چنان كه اگر خداى عادل با صفت عدل تنها، بخواهد حكومت كند باز هم عبد محكوم است. اما اگر عبد به ضميمه صفت ذلّت و مسكنت در محكمه حضور يابد، يا حاكم عادل به ضميمه فضل و احسان خود داورى كند هم راه فيض رسانى فاعل تكميل مى شود و هم راه فيض يابى قابل.
از اين بيان روشن مى شود كه شفيع جز تكميل قابليت قابل يا به ميان آوردن وصفى از اوصاف فاعل، نقش ديگرى ندارد؛ يعنى چنين نيست كه خود شفيع فاعليّتى داشته باشد تا راه سومى در عرض دو راه قبلى مطرح گردد و اگر بعضا شفيع حق خود را مطرح مى كند و حيثيّت خود را به رخ مى كشد صرفا از باب زمينه سازى براى يكى از دو راه مزبور است، نه عمال راهى سوم در عرض آن دو راه. به بيان ديگر، شفيع نمى گويد: چون پيش تو آبرو دارم فلان مشكل را حل كن، بلكه مقرّب بودن او نزد مولا و وجيه عنداللّه بودن او سبب مى شود كه از يكى از آن دو راه (به نحو منع خلوّ) استفاده ببرد. آنچه گفته شد مربوط به شفاعت تشريعى است. امّا شفاعت تكوينى گذشته از معناى قبلى ممكن است ويژگى خود را داشته باشد. در عالم تكوين همه كارها بر عهده خداى سبحان و ملك اوست: تبارك الذى بيده الملك (527). در عين حال عالمى كه ما در آن به سرمى بريم عالم حركت، برخورد، تغييرو تبديل است.از اين رو ممكن است فيض خاصّى واسطه شود و جفت قابل گرديده قابليتش را تكميل كند و در نتيجه سبب بالا آمدن و آمادگى او براى فيض يابى شود يا وصفى از اوصاف فاعل، ضميمه و جفت وصف ديگر او شده، باعث افاضه فيض جديدى از جانب او گردد. يا اگر وساطت فيض را شفيع بدانيم همه علل و اسباب تكوينى شفيع معلول است و معناى شفع و جفت شدن نيز به همان تقريبى كه گفته شد محفوظ است و توضيح آن خواهد آمد.
تذكّر:قدرت بر شفاعت و همچنين حقّ آن از كمال هاى وجودى است و هر كمال كه ذاتا ممكن باشد و وقوع آن محذورى نداشته باشد، يعنى واجد امكان ذاتى و وقوعى باشد، امكان آن به معناى عام است كه با ضرورت و تحقق بالفعل آن همراه است، نه امكان خاص. بنابراين، ثبوت و تحقق آن براى خداى سبحان كه فوق تمام است، بالذّات و بالاءصاله حتمى است و براى موجودهاى مجرد تام، مانند انسان هاى كامل و فرشتگان تام و حقيقت قرآن و امور ديگرى كه از تجرّد تام برخوردارند بالعرض و بالتّبع قطعى است، ليكن تنزّل عينى اين كمال و اين حقّ وجودى گرچه از طرف خودش حالت منتظرى ندارد، ولى چون رسيدن قابل به حدّ نصاب قبول لازم است، از اين جهت نيازمند تماميّت نصاب استعداد شفاعت پذيرى است و تا شخص مشفوع له قابل شفاعت نباشد يا نشود، شفاعت اولياى الهى درباره او نافذ نخواهد بود.
شفاعت فقهى و كلامى
شفاعت در قرآن گاهى به صورت فقهى مطرح شده است و زمانى به صورت كلامى. شفاعت فقهى آن است كه كسى در دنيا، رابط و واسط بين دو نفر قرار گيرد تا كارى براى مشفوع له انجام دهد؛ خواه آن كار دفع ضرر باشد يا جلب منفعت. چنين شفاعتى كه محور آن فعل اختيارى مكلف است،يا حسنه است يا سيّئه ؛ زيرا اگر براى انجام واجب، ترك حرام و مانند آن يا نظير ايصال نفع به فرد يا جامعه يا دفع ضرر از آنان بود از حسن برخوردار و واجب يا مستحب است و اگر براى ترك واجب يا فعل حرام يا ايصال ضرر به مسلمان يا سبب تبليغ سوء، تعطيل حدّ الهى، اخفاى حكم خدا و صدّ از سبيل الهى و سدّ مقابل كوثر جارى دين خدا بود حرام و اگر در مورد ضرارت ضعيف بود و به نصاب هاى ياد شده نرسيده مكروه است و آيه كريمه من يشفع شفاعةً حسنةً يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعةً سيّئةً يكن له كفلٌ منها و كان اللّه على كلّ شى ء مقيتاً(528) ناظر به آن است.
وجوه فراوانى كه براى شفاعت مزبور ارائه شد همگى تحت جامعفعل مكلّف در دنيا واقع است وحكم چنين چيزى فقهى است و دليل آن، گذشته از وضوح بعد از تدبّر تامّ مبادى تصورى مساءله، و صرف نظر از آيه مزبور كه مى تواند بخشى از آن را اثبات كند، احاديث ماءثور است كه سبب افتاى فقها قرار گرفت.
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: أ فضل صدقة اللسان الشفاعة، تفكّ بها الا سير و تحقن بها الدّمن و تجرّ بها المعروف و الا حسان إ لى أ خيك و تدفع عنه الكريهة (529)، من أ فضل الشفاعة أ ن تشفع بين اثنين فى النكاح(530). از اين گونه احاديث رجحان شفاعت حسنه اعمّ از واجب و مستحب استفاده مى شود؛ چنان كه از حديث أ يّما رجل حالت شفاعته دون حدّ من حدوداللّه تعالى لم يزل فى سخطاللّه حتى ينزع (531) و مانند آن مرجوح بودن شفاعت سيّئه، اعمّ از حرام و مكروه استظهار مى شود، گرچه شفاعت در تعطيل حدود الهى حرام است.(532)
قسم ديگر از شفاعت، شفاعت كلامى است كه بخش مهمّ آن در آخرت مطرح است و بحث كنونى عهده دار آن است و جامع آن اين است: كارى كه موضوع بايد و نبايد اعتبارى قرار نمى گيرد مى تواند تحت عنوان تحت عنوان كلامى شفاعت طرح شود؛ مانند فعل ملائكه الهى چه در دنيا و چه در آخرت و مانند فعل همه انسان ها در آخرت كه ظرف اعتبار و بايدونبايد نيست. آيات فراوان قرآن كريم واحاديث مستفيض اهل بيت عصمت عليه السلام ناظر به اين قسم از شفاعت است.
شفاعت تكوينى و تشريعى
شفاعت از منظر ديگر بر دونوع است: تكوينى و تشريعى (قراردادى )؛ آنچه در عرف مطرح است از قبيل دوم و آنچه در قرآن به عنوان شفاعت مورد بحث واقع شده، عمدتا از قبيل اوّل و بخشى از آن از قبيل دوم است.
توضيح اين كه، در فرهنگ عمومى، شفاعت در كارهاى تكوينى مطرح نمى شود؛ يعنى مثلا اگر كسى نيازمند به طبيب بود با استمداد از علل عادى، بيماريش را درمان مى كند و اگر كسى گرسنه بود با استمداد از وسايل طبيعى گرسنگى خود را برطرف مى كند؛ يعنى در مشكلات طبيعى و تكوينى به سراغ علل تكوينى و قراردادى كه كار به دست مردم بوده، سخن از قانون گذار و قانون و تخلّف و مراعات قانون و عفو و انتقام به دست يك شخص حقيقى يا حقوقى است، براى حل مشكلات خويش به شفاعت روى مى آورند و واسطه را مطرح مى سازند؛ خواه آن قانون از طرف خداى سبحان باشد يا از قوانين بشرى.
فرق اساسى شفاعت با رجوع به اسباب و علل اين است كه در استعانت از علل و استمداد از اسباب خود آن علت و سبب به عنوان عامل رفع نياز مطرح است و تاءثير آن به عنوان مبداء قابل اعتماد سبب استمداد از آن مى شود، ولى در شفاعت، بنابر اين است كه مبداء تاءثير موجود ديگر است و شفيع رابط و واسط است تانصاب قبول را تتميم يانصاب گسترش فيض را تكميل كند.
هرگز در فرهنگ عمومى مردم رجوع تشنه به آب و گرسنه به نان از سنخ استشفاع نيست. البته اگر كسى توجه كند كه شافى و ساقى و مطعم اصيل خداوند است: يطعمنى و يسقين # وإ ذا مرضت فهو يشفين (533) ودر اين حال به وليّى از اولياى الهى به اذن خدا تقرب جويد تا فكر طبيب به تشخيص بيمارى و داروى معالج آن هدايت شود و نيز ساير وسايل و اسباب فراهم گردد، در چنين موردى معناى شفاعت تكوينى صادق است. در لسان قرآن، بخش عمده شفاعت ناظر به مسائل تكوين است ؛ زيرا بخش مهمّى از شفاعت نفى شده در قرآن، به ردّ شبهه بت پرست ها باز مى گردد كه مربوط به شفاعت تكوينى است. توضيح اين كه، اگر چه توده بت پرستان براساس سنت و عادت جاهلى خود، كوركورانه مى گفتند: إ نّا وجدنا اباءنا على مّة و إ نّا على اثارهم مقتدون (534)، ليكن محقّقان آنها چند دليل براى بت پرستى خود اقامه مى كردند كه همه يا غالب آنها به شفاعت تكوينى بت ها بازمى گردد و قرآن كريم برخى از آن ادّله را نقل و نقد كرده است.
يكى از ادّله وثنى ها اين است كه چون خداى سبحان حقيقتى نامحدود است و ما به او شناخت و دسترسى نداريم، نمى توانيم او را بپرستيم و از اين رو بايد بين ما و خدا وسايطى باشد تا فيض را از او گرفته، به مابرسند. آن وسايط كه نزد خدا مقرّبند و شفعاى ما در نزد خدايند: هؤ لاء شفعاؤ نا عنداللّه (535) وتدبير ما برعهده آنهاست، يا فرشتگانند يا ستارگان يا برزگان بشر و مانند آن. البته همين وسايط، معبودهاى آنان بودند، اما بت هايى كه مى ساختند صرفا مجسّمه و تمثالى براى آن معبودها بود، نه اين كه خود بت ها را بپرستند، گرچه به تدريج جاهلان از وثنى ها به بت ها با نگاه استقلال نگريستند و خود آنها را پرستيدند.
قرآن كريم، هم عصاره انديشه جاهلان رانقل و نقد مى كند و آنها را ملامت كرده، مى فرمايد: أ لهم أ رجل يمشون بها أ م لهم أ يدٍ يبطشون بها أ م لهم أ عين يبصرون بها(536)، ضعف الطالب و المطلوب (537)؛ اگر كسى چيزى از بت ها بر بايد كارى از آنها استرداد ربوده شده ساخته نيست، يا مى فرمايد: چرا در مسائل دين اهل تحقيق نبوده، تقليد مى كنيد؟ چرا بر سنّت باطل پيشينيان تكيه مى كنيد و… و هم با آراى انديشمندان گمراهى كه در واقع به ربوبيت خدا نسبت به كلّ جهان اعتقاد داشتند، اما در امور جزئى، قايل به ارباب جزئى چون فرشتگا بودند، مبارزه فرهنگى كرده، مى فرمايد: شفيع بايد از طرف خدا ماءذون باشد؛ زيرا خدا به هركسى از رگ حيات او نزديك تر است. او دور نيست تا واسطه بخواهد، بلكه هم ربّ العالمين و خداى كلّ جهان است و هم ربّ كلّ شى ء يعنى پروردگار همه امور، اعم از كلى و جزئى است.
چگونه مى شود غير از خدا را ربّ اتّخاذ كرد، در حالى كه خداوند هم ربّ كل شى ء است: أ غيراللّه أ بغى ربّاً و هو ربّ كلّ شى ء(538) وهم به همگان نزديك است: و إذا سألك عبادى عنّى فإنّى قريب (539) و هم از ديگران به ما نزديك تر است: نحن أقرب إليه منكم ولكن لاتبصرون (540) وهم از خود ما به ما نزديك تر است: و لقد خلقنا الا نسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إليه من حبل الوريد(541)، و اعلموا أنّ اللّه يحول بين المرء و قلبه (542) و هم پيش از آن كه خود بفهميم چه مى خواهيم، او مى داند كه ما چه مى خواهيم ؛ يعنى نه تنها از مستور دل ها آگاه است، بلكه قبل از خود صاحب دل از راز مستور او مطلع است:و يعلم ضمير الصامتين (543).
قرآن كريم در پاسخ مشركان مى گويد: از ديگران كارى ساخته نيست، مگر به اذن خدا،آن هم در مورد كسانى كه مقرّب عنداللّه هستند و آنچه شما آنها را واسطه قرار داده ايد و مى پرستيد يا مقرّب نيستند، نظير بت ها، يا اگر مانند فرشتگان مقرّبند قدرت ندارند مستقل عمل كنند و تا خدا اذن ندهد سخنى نمى گويند و كارى نمى كنند: لايسبقونه بالقول و هم بأ مره يعملون (544) و خدا براى شفاعت شما مشركان و وثنيان به آنان اذن نخواهد داد: إ نّ اللّه لايغفر أ ن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(545). شرح اين مطلب در مبحث لطايف و اشارات ضمن بيان شرايط شفاعت شونده خواهد آمد.
روشن است كه چنين شفاعتى، تكوينى است ؛ چون مشركان بت ها را شفيعان و وسايط در ارزاق و نعمت هاى تكوينى مى دانستند، نه در مسائل حقوقى و اجتماعى و قضايى، مخصوصا با توجه به اين كه آنان منكر معاد بودند. حاصل اين كه، همه آياتى كه در زمينه شفاعت بت ها و نفى آن نازل شده، مربوط به شفاعت تكوينى است.
آيات فراوانى نيز شفاعت تشريعى را مطرح مى كند و درباره قيامت، نجات از جهنّم و ترفيع درجات در بهشت سخن مى گويد كه ريشه آن مربوط به تشريع است، ليكن ممكن است گفته شود ظهور آن در معاد به شفاعت تكوينى باز مى گردد؛ زيرا آخرت دار تكوين است، نه اعتبار و قرارداد و جزاى آخرت جزايى تكوينى است، نه قراردادى ؛ چون جزايى همانند جزاى سرقت: السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما(546) اگر چه در دنيا، به صورت جزاى قراردادى قطع دست هاست، ليكن جزاى آن در قيامت چيزى جز تجسّم آن سرقت به صورت آتش نيست ؛ نظير آنچه درباره تصرف ظالمانه مال يتيم وارد شده است: الذين يأ كلون أموال اليتامى ظلماً إنّما يأ كلون فى بطونهم ناراً(547).
با اين بيان ممكن است گفته شود شفاعتى كه در قرآن راجع به معاد مطرح شده تنها شفاعتى است تكوينى و چنين شفاعتى چنان كه در آخرت راه دارد در دنيا نيز جارى است ؛ زيرا آيه ثمّ استوى على العرش يدبّر الا مر ما من شفيع إ لّا شفعاؤ نا عنداللّه (548) مطرح شده، روشن است كه مربوط به شفاعت تكوينى در دنياست، چون وثنى هاى مورد نظر اين آيه، اعتقادى به آخرت نداشتند تا قائل به هؤ لاء شفعاؤ نا در آخرت شوند.
تذكّر: به قرينه جمله ولاتنفعها شفاعة در آيه 123 سوره بقره (كه با تفاوتى اندك شبيه آيه مورد بحث است ) كه قطعا ضمير تنفعها به نفس دوم (يعنى نفس شفاعت شونده ) باز مى گردد، ضمير در منها كه دوبار در اين آيه آمده است نيز به نفس دوم بازمى گردد؛ يعنى دو جمله لايقبل منها شفاعة و لايؤ خد منها عدل بدين معناست: نفس دوم كه گرفتار عذاب است اگر بخواهد كسى را شفيع قرار دهد از او پذيرفته نمى شود و اگر بخواهد عدل و فديه اى هم بياورد باز هم از او گرفته نمى شود و مشكل او را حل نمى كند. پس اين احتمال كه ضميرمنهاى اوّل به نفس اوّل باز گردد و معناى آيه چنين باشد: آن جازى و اداكننده حقوق نمى تواند شفيع و اگر شفاعت كند شفاعتش مسموع نيست، با اين قرينه ضعيف خواهد بود و بدون آن قرينه خارجى احتمال مزبور چندان مطرود نيست، گرچه رجوع ضمير به نفس دوم اظهر است.
اطلاق و تقييد در آيات شفاعت
تعبير به عدم قبول در جمله ولايقبل منها شفاعة (و اين كه شفاعت در قيامت مقبول نيست، نظير تعبير به عدم نفع در آيه 123 سوره بقره ) به جاى تعبير به نفى شفاعت به طور مطلق، اگر چه منافاتى با اثبات شفاعت ندارد و در نتيجه بين اين آيه و آياتى كه شفاعت را ثابت مى كند تعارضى نيست، ليكن با آيات بين اين آيه و آياتى كه شفاعت را ثابت مى كند تعارضى نيست، ليكن با آيات نافى شفاعت به طور مطلق، نظير آيه ياأ يها الذين امنوا أ نفقوا ممّا رزقناكم من قبل أ ن يأ تى يوم لابيع فيه و لاخلة و لاشفاعة (549) تعارض دارد و از آن جا كه تعارض مزبور به صورت اطلاق و تقييد است، تعارض آنها ابتدايى است، نه تعارض مستقر، و علاج تعارض ابتدايى آن است كه جمله ولاشفاعة توسّط ولايقبل منها شفاعة تقييد مى شود؛ چنان كه با جمله من ذاالذى يشفع عنده إ لّا بإ ذنه (550) نيز مقيّد شده است ؛ چون اين جمله نيز دلالت دارد كه فى الجمله در قيامت شفاعتى هست، گرچه به حال مشركان سودمند نيست.
فرق عدل و شفاعت
عدل به معناى معادل و از سنخ تشريع است، نه تكوين. فرق آن با شفاعت مصطلح نيز اين است كه در شفاعت،سقوط كيفر به صورت رايگانى است ولى در عدل، سقوط آن به صورت معاوضه و تبديل است، نه مجّانى. نفى عدل بدين معناست كه در آخرت از انسان مجرم و متّهم، معادل عذاب، نظير مالى كه به عنوان فديه براى دفع عذاب پرداخت مى گردد، پذيرفته نمى شود، بر خلاف دنيا كه برخى تكاليف شرعى داراى عدل و معادل است ؛ مانند كفّاره صيد در حال احرام كه عدل آن براى شخص عاجز مقدارى معين از روزه است ؛ قرآن مى فرمايد:يا أ يها الذين امنوا لاتقتلوا الصيد و أ نتم حرم و من قتله منكم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هدياً بالغ الكعبة أ و كفّارة طعام مسكين أ و عدل ذلك صياماً ليذوق و بال أ مره…(551)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حال احرام حيوان شكارى (خشكى ) را نكشيد و هر كس از شما عمدا آن را بكشد بايد به عنوان كفّاره معادل آن از چهارپايان بدهد؛ كفّاره اى كه دونفر عادل از شما، معادل بودن آن را تصديق كنند، و به صورت قربانى به (حريم ) كعبه برسد، يا (به جاى قربانى ) اطعام مستمندان كند، يا معادل آن، روزه بگيرد تا كيفر كار خود را بچشد…
درباره قصاص نيز به دليل روايت معتبر حكم اين است كه گرچه قاتل بايد قصاص شود اما اولياى دم مى توانند با گرفتن معادل، يعنى ديه حكم قصاص را به خون بها تبديل كنند: يا أ يها الذين امنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ و العبد بالعبد و النثى بالنثى فمن عفى له من أخيه شى ء فاتباع بالمعروف وأ داء إليه بإحسان (552). در اين آيه شريفه حكم قتل عمد كه قصاص يا عفو است بازگو شده و تبديل آن به ديه به مقدار تراضى طرفين در نصوص اهل بيت عليه السلام آمده است.
در هر حال، اين گونه از فداء و گرفتن عدل و معادل كه در نشئه دنيا مقرر است در آخرت وجود ندارد، بلكه قرآن كريم درباره آخرت مى فرمايد: اگر زمين مالامال از طلا باشد و كسى بخواهد با پرداخت همه آن از عذاب قيامت برهد از او پذيرفته نمى شود: إنّ الذين كفروا و ماتوا و هم كفّار فلن يقبل من أ حدهم ملء الا رض ذهباً و لو افتدى به (553). نفى فديه به نفى يك حكم تشريعى بازمى گردد، ولى فديه اصطلاحا با شفاعت مصطلاح كه سقوط رايگان در آن مطرح است فرق دارد. شرح اين نكته در مبحث لطايف و اشارات خواهد آمد.
تذكّر1- امور چهارگانه اى كه در دومين آيه مورد بحث مطرح شد گرچه قابل تداخل است، ولى از آن جهت كه تفصيل قاطع شركت است، مقصود از هر كدام مطلبى است كه مقابل مطالب ديگر است.
2- در بين امور چهارگانه مزبور فقط عنوان شفاعت است كه استثنا شده است وگرنه عناوين سه گانه ديگر همچنان در نفى مطلق مانده است ؛ مثلا عنوان عدل به معناى فديه به هيچ وجه استثنا نشده و هرگز در قيامت از مجرم فديه پذيرفته نمى شود، هرچند مجرم مالى ندارد تا با آن افتدا كند؛ چنان كه نصرتى در معاد براى مجرم نخواهد بود.
3- امور چهارگانه اى كه در دومين آيه مورد بحث نفى شده، سه امر آنها مطلق و يكى از آنها مقيد است كه قيد آن براى مزيد اطلاق است. توضيح اين كه، نفى شفاعت، نفى عدل و نفى نصرت مطلق است و از اطلاق نفى مى توان استظهار كرد كه به هيچ وجه مجالى براى يكى از عناوين سه گانه نيست، ليكن يكى از آن امور چهارگانه جزا و كفايت كسى از ديگرى است كه به قيد شيئا مقيّد شده است. اين قيد كه نكره در سياق نفى و داراى تنوين تحقير و تقليل است بدين معناست كه به هيچ وجه و به هيچ اندازه و در هيچ موقعيت و موقفى جزا و كفايت حاصل نخواهد شد. اين قيد كه مايه تاءكيد اطلاق نفى است، چون در اولين جمله آيه محل بحث واقع شده زمينه سرايت آن را به جمله هاى سه گانه بعد فراهم مى كند. گذشته از آن كه تناسب حكم و موضوع نيز همين محتوا را تثبيت مى كند. البته همه اطلاق هاى چهارگانه به ادّله معتبر ديگر تقييد شده است.
4- محقق پژوهشگر دينى آگاه است كه خرافه اى كه ممكن است از برخى مكتب هاى منسوخ به اسلام سرايت كرده باشد تا سودپرستان به ظاهر آشنا آن را در جامه سنّت عرضه كنند از معارف عريق و مآثر اصيل اسلامى بيگانه است و آنچه در برخى از تفاسير متاءخّر نقل شده كه پولى به غسّال مى دهند تا كرايه حمل متوفا به بهشت محسوب گردد يا اجرت اسكان او در بهشت به حساب آيد و مانند آن (554)، هم از قرآن و عترت بيگانه است و هم مسلمانان آگاه اعم از شيعه و سنّى از آن منزّهند؛ چنان كه برخى از كارهاى اقوام و ملل كهن كه اشيا يا اشخاصى را به همراه مرده دفن مى كردند كه وى از آن در دفع خطر يا جذب منفعت بهره مند شود دور از خردورزى عاقل و تعبّد متشرّع است.
گسيختگى روابط اجتماعى در قيامت
نظام آخرت فردى است و روابط اجتماعى اعم از خانواده يا جامعه در آن جا حاكم نيست. از اين رو قرآن كريم گسيختگى روابط اجتماعى را به ترتيب در چند مرحله چنين اعلام مى دارد:
1- نافع نبودن اعضاى سره و افراد خاندان براى يكديگر: لن تنفعكم أ رحامكم و لاأ ولادكم (555).
2- فرار افراد خانواده از همديگر: يوم يفرّ المرء من أ خيه # وأ مّه و أ بيه (556). فرار مزبور يا براى آن است كه از او استمداد نشود، زيرا هركس گرفتار كار خويش و به جدال به نفع خود سرگرم است: الا خلّاء يومئذٍ بعضهم لبعض عدوّ إ لّا المتّقين (557)، يا براى رهايى از شرمندگى است يا نظير فرار مديون از داين است.
3- نافع نبودن هيچ كس براى هيچ كس، كه هرگونه روابط خانوادگى، محلّى، منطقه اى و بين المللى را شامل مى شود. آيه مورد بحث و مانند آن براى نفى هرگونه نفع رسانى سند تام است. آنچه از آيه مزبور مى توان استظهار كرد اين است كه انسان گرفتار براى رهايى از بند خود ابتدا مقاومت مى كند، بعد ملايمت نشان مى دهد و در مرحله سوم به معاملت مى پردازد و در نهايت از مساعدت و معاضدت سخن به ميان مى آورد. مطالب چهارگانه آيه مورد بحث ناظر به نفى همه آن امور اربعه است كه معناى هر كدام و ترتّب آنها روشن است.
تذكّر1- سرّ تقديم شفاعت برعدل و فديه در آيه مورد بحث و تقديم عدل بر شفاعت در آيه 123 از بقره محتمل است تفاوت موقف معاد يا اختلاف همّت مجرم باشد؛ يعنى برخى از مجرمان منّت شفيع را تحمّل مى كنند، ولى از بذل عدل و فديه دريغ دارند و برخى برعكس. البته در معاد، ظهور ملكات دنيا مطرح است وگرنه در معاد مال در اختيار كسى نيست.
2- گرچه اقسام ياد شده از قبيل ضمانت، كفالت، شفاعت و مانند آن مشمول عنوان نصرت است، ليكن چون تفصيل قاطع شركت است، مقصود از نصرت در اين مورد كمك جداگانه اى است كه با عناوين قبلى و از جمله شفاعت فرق دارد.
3- براى تاءكيد نفى هرگونه مساعدت و كمك، ضمير جمع، يعنى كلمه ؛ هم قبل از فعل جمع ذكر شد، در حالى كه ذكر آن لازم نبود.
4- تعبير به جمع در ضمير و در فعل براى آن است كه كلمه نفس كه قبلا ذكر شده گرچه مفرد است، ولى چون در سياق نفى است و قرينه مقامى هم آن را تاءييد مى كند دليل برعموم است. 5- معناى نصرت همان اغاثه و فريادرسى است. از اين رو باران را كه به فرياد مزرع و مرتع تشنه مى رسد و زمين را سرسبز و زنده مى كندنصر و غيث گويند و زمين ممطور را منصور خوانند. ارض منصوره همان ارض ممطوره است. بنابراين، تشنگان قيامت هيچ راهى براى سيرابى ندارند.
توجه به اين نكته فاخره مهم است كه تبه كاران معاد، سوخته اند، نه تشنه، و سوختگى آنان قابل علاج نيست ؛ زيرا در صورت سوختن خانه يا جامه مى شود از آن بيرون آمد يا آن را بيرون كرد و آزاد شد و در صورت سوختن تن، با مردن رهايى حاصل مى شود، ليكن سوختگى معاد طورى است كه با مردن قابل رهايى نيست ؛ زيرا خود مرگ در آن روز مرده است و هيچ گونه مردنى در آن جا وجود ندارد. از اين رو هربار بدن مى سوزد مجدّدا پوست تازه مى رويد و روح هم قابل مردن نيست. لذا از يك سو حكم كلّما نضجت جلودهم (558) جارى است و از سوى ديگر، فرمان ناراللّه الموقدة # الّتى تطّلع على الا فئدة (559) نافذ است.
لطايف و اشارات
1- تفضيل و فضيلت
فرق تفضيل و فضيلت همان فرق ايجاد و وجوداست ؛ بنى اسرائيل فضيلت خود را مى ديد هرچند از ناحيه خدا بود، ولى امّت اسلامى فضيلت الهى را مى نگرد كه در مظاهر خاصّ ظهور يافته است. از اين رو در قرآن كريم راجع به مؤ منان آمده است: مؤ منان به فضل خدا و رحمت او مسرور شوند؛ قل بفضل اللّه و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خيرٌ مما يجمعون (560). در اين آيه، فضل به خداوند اسناد داده شده، نه به ملّت و در حقيقت تفضيل كه اعطاى فضيلت به ملّت است ديده شده، نه خود فضيلت كه عطيّه است ؛ نظير آنچه درباره نعمت و نعمت گفته شده كه نعمت نظير نعام است: وتلك نعمةٌ تمنّها علىّ أ ن عبّدت بنى إ سرائيل (561)، و نعمت شبيه تنعّم است: ونعمةٍ كانوا فيها فاكهين (562). آنچه مشهود امّت اسلامى است، نعمت است و آنچه مايه مباهات بنى اسرائيل واقع شده، نعمت است.
2- نقد توهّم فخررازى
فخر رازى بر مبناى انكار قاعده لطف و عدم وجوب رعايت اصلح بر خدا در دنيا و آخرت چنين گفته است:
تفضيل مزبور يا واجب ود يا واجب نبود. اگر واجب بود جايز نيست كه خداوند آن را منّت بر بنى اسرائيل قرار دهد؛ زيرا انجام كار واجب منّت ندارد و اگر واجب نبود با اين كه خداوند چنين تفضيلى را نسبت به بعضى روا داشت و نسبت به ديگران روانداشت، برعدم وجوب رعايت اصح در دنيا و آخرت دلالت دارد(563).
اين مطلب هم از جهت مبنا و هم از لحاظ بنا قابل نقد است ؛ نقد مبنايى اين كلام ناصواب آن است كه گرچه رعايت اصلح برخداوند واجب نيست، زيرا هيچ امرى حاكم بر خدانبوده و بر ذات اقدس وى تحميل نمى شود، ليكن صدرو اصلح يا ظهور آن از خداوند واجب خواهد بود و چنين وجوبى مسبوق به ايجاب الهى است. و نقد بنايى اين مطلب نامطلوب اين است كه وظيفه منعم چيزى است و وظيفه متنعّم چيز ديگر. آيا متنعّم موظّف نيست در برابر انعام ولىّ نعمت سپاسگزارى كند، هرچند نعا بر ولىّ نعمت لازم باشد؟ و سرّ سخن اين است كه متنّم دينى برعهده منعم نداشت و ولىّ نعمت غريم او نبود تا با تاءديه دين حق حمد نداشته باشد.
3- ويژگى هاى عذاب در قيامت
توجه دادن انسان ها به قيامت و عذاب آن، بهترين عامل انذار است. آيه كريمه مورد بحث مانند بسيارى از آيات ديگر، راه نجات از كيفر الهى در آخرت را مسدود دانسته، مى فرمايد: در قيامت كسى به فكر ديگرى نيست. هم عذاب آن قطعى است وهم راه نجات بسته است. كسى ياورى ديگرى را برعهده ندارد. قيامت روزى نيست كه شفاعت از مجرمان پذيرفته شود. نه فداء در آن روز مطرح است نه ضمانت و نه كفالت، برخلاف دنيا كه در آن برخى مسائل اجتماعى و روانى در تخفيف عذاب، نقش مؤ ثرى دارد، گرچه اصل عذاب را برطرف نسازد؛ نظير عيادت از بيمار و پرس وجو از حال رفيقى كه گرفتار شده، كه نفس آن عيادت و اين پرسش مايه دل جويى و تسلّى روانى آنها مى شود. در قيامت، حتى همين مقدار از تخفيف و تسلّى نيز وجود ندارد. آيات زيادى به نفى شفاعت، فديه، تسليت و… مى پردازد كه به تعدادى از آنها در اين بحث اشاره مى شود:
الف:اگر همه آنچه در روى زمين است و همچنين معادل آن از آن كافران باشد، يعنى اگر دو چندان محتواى زمين در اختيار اهل جهنّم قرار گيرد و بخواهند آن را براى دفع عذاب فديه دهند از آن پذيرفته نمى شود: إ نّ الذين كفروا لو أ نّ لهم ما فى الا رض جميعاً و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيمة ما تقبّل منهم و لهم عذاب أ ليم (564).
ب: آنها را متذكّر كن. مبدا بر اثر اعمالشان در قيامت به ابسال و سراسيمگى در عذاب مبتلا شوند: أ خذنهم بغتةً فإ ذا هم مبلسون (565). روزى كه احدى جز خدا نمى توان ولىّ يا شفيع وى شود و اگر او بخواهد عدل و عوضى بپردازد از او پذيرفته نخواهد شد: وذكّر به أ ن تبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون اللّه ولىّ ولاشفيع وإ ن تعدل كلّ عدل لايؤ خذ منها(566)؛ يعنى نه ولىّ دارند تا آن ولىّ بدون واسطه عذاب را دفع كند و نه شفيع دارند كه آن شفيع به نحو رايگان عذاب را دفع كند و نه معادل پذيرفته مى شود تا آن معادل عذاب را در قبال عوض برطرف كند.
ج: اگر ستمكار در قيامت مالك همه زمين و آنچه در زمين است باشد، حاضراست بر اثر شدّت عذاب، همه آن را فديه بدهد و نجات يابد، ليكن فديه از او پذيرفته نمى شود و با قسط و عدل نسبت به او قضا مى شود: ولو أ ن لكل نفسٍ ظلمت ما فى الا رض لافتدت به وأ سرّوا الندامة لمّا رأ وا العذاب وقضى بينهم بالقسط و هم لايظلمون (567).
د: كسانى كه نداى حق را اجابت كردند عاقبت خوبى در انتظارشان است، اما آنان كه اجابت نكردند اگر زمين و آنچه در زمين است و نيز همانند آن را در اختيار داشته باشند، حاضرند آن را بدهند و از عذاب برهند: للذين استجابوا لربّهم الحسنى و الذين لم يستجيبوا لو أ نّ لهم ما فى الا رض جميعاً و مثله معه لافتدوا به (568) و نظير همين است آيه ولو أ نّ للذين ظلموا ما فى الا رض جميعاً و مثله معه لافتدوا به من سوء العذاب…(569).
ه: به بت پرستها مى فرمايد: بت ها در قيامت شما را تكذيب كرده، مى گويند: ما حق معبوديت نداشتيم و شما نيز حق پرستش ما را نداشتيد. از اين رو به هيچ نحوى در آن روز استطاعت منصرف ساختن عذاب از خود را نداريد و كسى هم نيست كه به نصرت شما برخيزد: فقد كذّبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفاً ولانصراً(570).
و: آنچه گذشت، به ضمنان مالى، مانند بيع، خلّت، فديه و عدل و مانند آن براى رفع مطلق عذاب نظر داشت، ليكن برخى آيات، تخفيفى در عذاب نيز نفى كرده، مى فرمايد: دوزخيان به ماءموران و خازنان جهنّم مى گويند: از پروردگارتان بخواهيد يك روز(مقدارى ) عذاب را از ما بردارد؛ و قال الذين فى النار لخزنة جهنّم ادعوا ربّكم يخفّف عنّا يوماً من العذاب (571) خازنان دوزخ در جواب مى گويند: آيا پيامبر شما دلايل روشن برايتان نياوردند؟! مى گويند: آرى ! آنها مى گويند: پس هرچه مى خواهيد بخوانيد ولى دعاى كافران جز در بيراهه نيست: قالوا أ ولم تك تأ تيكم رسلكم بالبيّنات قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعاء الكافرين إ لّا فى ضلال (572) و اين همان است كه در آيات متعددى به آن تصريح شده است: فلايخفّف عنهم العذاب و لاهم ينصرون (573).
ز: در سوره معارج، تخفيف عذاب را حتى در حدّ احوال پرسى و تسلّى روانى نيز منتفى دانسته، مى فرمايد: هيچ دوست گرم و صميمى دنيا از دوست صميمى دنياى خود، در معاد احوال نپرسد؛ ولايسئل حميم حميماً(574). در آيه بعد مى گويد: نپرسيدن احوال از اين جهت نيست كه يكديگر را نمى بينند، بلكه مى بينند ولى درعين حال نمى پرسند؛ چون همه گرفتار عذابند؛ يبصّرونهم يودّ المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذٍ ببنيه # و صاحبته و أ خيه… (575).
نكته شايان توجه اين كه، سؤ ال منفى در آيه لايسئل…، سؤ ال به معناى احوال پرسى براى تشفّى و تسلّى است، نه سؤ ال به معناى درخواست ؛ زيرا در برخى آيات تصريح شده كه منافقان از مؤ منان استدعا و التماس دارند و مى گويند: نظرى به مابيفكنيد تا اندكى از نور شما بهره مند شويم و پاسخ مى شنوند: به پشت سر خود باز گرديد و كسب نور كنيد! در اين هنگام ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب ؛ يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نوراً فضرب بينهم بسورٍ له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب (576).
نكته ديگر اين كه، آنچه در آيه بعد آمده: يبصرونهم يودّ المجرم…(577) نفى كفالت در قيامت است.(578). مى فرمايد: مجرم در قيامت حاضر است فرزندان و همسر و برادر و عشيره اى كه در دنيا به آنها پناه مى برد و بلكه همه مردم روى زمين را(اگر در اختيار او باشند) به عنوان كفيل بدهد و از زندان جهنّم برهد ولى سودى نمى بخشد؛ يودّ المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذٍ ببنيه # و صاحبته و أ خيه #. فصيلته التى تؤ ويه # و من فى الا رض جميعاً ثمّ ينجيه # كلّا إ نّا لظى…(579).
ح: از ديگر آياتى كه راه نجات را در قيامت، مسدود بيان مى دارد آياتى از سوره قيامت است كه مى فرمايد: آن روز انسان رنج ديده در پى فرار است و مى گويد: راه فرار كجاست. جواب مى شنود ملجاء و چاره اى جز رفتن زير پوشش حكم خدا نيست ؛ يقول الا نسان يومئذٍ أ ين المفرّ # كلّا لاوزر# إ لى ربّك يومئذٍ المتسقرّ(580)و
ط: در سوره مبارك فاطر نيز مى فرمايد: هيچ وازره اى (نفس گناه كارى كه گرفتار بار سنگين گناه خويش و حامل وزر و ثقل خود است ) وزر نفس ديگر را برنمى دارد و اگر كسى زير بار گناه خويش خسته شد و احساس سنگينى كرد استمداد از ديگر نتيجه اى ندارد، هرچند طرف استمداد خويشاوند و ارحام و بستگان او باشند؛ ولاتزر وازرةٌ وزر أ خرى وإ ن تدع مثقلة إ لى حملها لايحمل منه شى ء و لوكان ذا قربى (581).
2 لازم به ذكر است كه، اين آيه با آياتى چون ليحملن أ ثقالهم و أ ثقالاً مع أ ثقالهم (582) كه درباره انسان هاى گمراه كننده و مضاعف بودن وزار آنان است، مقيّد نمى شود؛ زيرا چنين نيست كه انسان گمراه كننده، بار انسان گمراه شده را بردوش خود بكشد، بلكه مراد اين است كه انسان گمراه كننده، گذشته از بار گناه گمراهى خود،بار افزونترى نيز بر اثر گناه ديگر كه اضلال و گمراه كردن ديگران باشد حمل مى كند، بدون آن كه چيزى از بار گمراه شونده كاسته شود. از اين رو در اين آيه، به جاى أ ثقالهم مع أ ثقالهم تعبير به أ ثقالاً مع أ ثقالهم شده است.
ى: هنگامى كه صداى مهيب آغاز معاد بيايد فريادرسى براى انسان نيست. روزى است كه انسان از برادر، مادر، پدر، همسر و فرزندش مى گريزد: فإ ذا جاءت الصاخة # يوم يفرّ المرء من أ خيه # وأ مّه و أ بيه # و صاحبته و بنيه (583). در آن روز هر كسى كارى مخصوص به خود دارد كه وى را سرگرم مى كند و به ياد ديگرى نيست: لكلّ امرى ءٍ منهم يومئذٍ شأ ن يغنيه (584).
در آن هنگام نيكان (درغيرمورد شفاعت ) به فكر بدان نيستند: وجوهٌ يومئذٍ مسفرة # ضاحكة مستبشرة (585)؛ چون در آن روز به فكر انسان رنج كش بودن جرم است ؛ زيرا كسى در آن روز رنج نمى كشد، مگر اين كه در محكمه عدل الهى ظالم شناخته شود و به فكر ظالم بودن نقص وظلم است. بدان نيز به فكر ديگران نيستند؛ چون گرفتار عذاب بوده و غبارآلودند و دود تاريكى، آنها را پوشانده است: و وجوهٌ يومئذٍ عليها غبرة # ترهقها قترةٌ(586). افزون بر اين كه قيامت، روزى است كه احدى بدون اذن خدا نمى تواند سخن گويد: يوم يأ ت لاتكلم نفس إ لّا بإ ذنه (587). به ويژه درباره ظالمان كه حتى در دنيا به حضرت نوح گفته شده: درباره ظالمان با من سخن نگو؛ ولاتخاطبنى فى الذين ظلموا(588). آنها كسانى نيستند كه شما مجاز باشى درباره آنان با من تكلّم كنى ؛ زيرا ما همه مهلت ها را به آنها داديم، ولى متنبّه نشدند و همه حجّت ها برآنان تمام شد.
ك: شما نمى دانيد قيامت چيست ؛ روزى كه هيچ كس مالك چيزى براى ديگرى نيست و همه كارها از آن خداست: و ما أ دريك ما يوم الدين # ثمّ ما أ دريك ما يوم الدين # يوم لاتملك نفسٌ لنفسٍ والا مر يومئذٍللّه (589).
ل: قيامت روزى نيست كه روابط اجتماعى در آن جارى باشد؛ نه دادوستد در آن است و نه دوستى و نه شفاعت: يا أ يها الذين امنوا إ نفقوا ممّا رزقناكم من قبل أ ن يأ تى يوم لابيع فيه و لاخلّة و لاشفاعة و الكافرون هم الظالمون (590). همان طور كه قبلا اشاره شد انسان در دنيا مشكلات خود را يا با علل و اسباب طبيعى برطرف مى كند، يا با روابط و انساب ؛ يعنى يا خودش كار مى كند و مشكل را حل مى كند، يا اگر خود توان كار نداشت به وسيله پدر و مادر يا برادر و فرزند و قوم و قبيله مشكل خود را مرتفع مى سازد، اما در قيامت نه كسى مى تواند از راه سبب طبيعى مشكلى را حل كند: تقطّعت بهم الا سباب (591) ونه از راه نسب: فلاأ نساب بينهم (592). وقتى همه از خاك برخاستند و كسى از ديگرى متولّد نشد ديگر سخن از پدرو پسر و برادر و مادر يانسبت ديگر نيست ؛ زيرا اين گونه عناوين مربوط به نظام توالد و تناسل است و اگر درباره قيامت تعبير به اب يا اخ يا ابن و… شده، به علاقه ماكان وبه اعتبار دنياست.
م: كسى كه در دنيا ايمان نياورد يا ايمان آورد ولى طبق آن عمل نكند و از ايمانش نفعى نبرد در قيامت سودى ندارد؛ يوم يأ تى بعض ايات ربّك لاينفع نفساً إ يمانها لم تكن امنت من قبل أ و كسبت فى إ يمانها خيراً(593).
ن: قيامت روزى است كه نه مالى به حال انسان نافع است و نه پسران (فرزندان ): يوم لاينفع مال و لابنون (594).البته از باب سالبه به انتفاى موضوع است ؛ يعنى در معاد مال و پسرانى نيستند تا به حال انسان نافع باشند. تنها چيزى كه نفع دارد قلب سليم است: إ لّا من أ تى اللّه بقلب سليم (595).
س: بپرهيزيد از روزى كه نه پدر به داد فرزند مى رسد و نه فرزند به داد پدر و طبعا از بيگانه نيز كارى ساخته نيست: يا أ يها الناس اتّقوا ربّكم و اخشوا يوماً لايجزى والد عن ولده و لامولود هو جاز عن والده شيئاً(596)؛ يعنى روابط خانوادگى در آن روز اصلا مطرح نيست.
ع: روابط و قراردادهاى اجتماعى نيز نيست. هيچ ولايى اعم از ولاى عتق، ولاى ضمان جريزه يا انواع ديگر ولاء در آن روز وجود ندارد و هيچ مولايى از مولّى عليه خود حمايت نمى كند: يوم لايغنى مولىّ عن مولى شيئاً و لاهم ينصرون(597)، مگر كسى كه مورد رحمت خداوند واقع شود كه ناظر به بحث شفاعت است و بحث آن خواهد آمد: إ لّا من رحم اللّه إ نّه هو العزيز الرحيم (598).
ف:در قيامت هر كس به جدال به نفع خود سرگرم است و كسى به ياد ديگرى نيست: يوم تأ تى كلّ نفس تجادل عن نفسها و توفّى كلّ نفس ما عملت و هم لايظلمون (599).
ص: هيچ گونه دادوستدى در آن روز نيست ؛ چنان كه هيچ گونه خليل و حبيب و رفيق نيز در آن روز نيست تا بار رفيق خود را بردوش كشد: قل لعبادى الذين امنوا يقيموا الصلوة و ينفقوا مما رزقناهم سرا و علانية من قبل أ ن يأ تى يوم لابيع فيه و لاخلال (600).
تاكنون به اين نتيجه رسيديم كه در قيامت چيزى در اختياز انسان نيست تا بتواند با آن سودى را جلب يا ضررى را دفع كند، بلكه هركس فقط در كنار سفره عقيده و خلق و عمل خويش نشسته است. به طور مطلق و به صورت نفى جنس، همه راه هاى نجات، مانند خلال (دوستى )، صرف، عدل، نصرت، ضمانت، كفالت و احوال پرسى در قيامت منتفى است. تنها راهى كه باقى مى ماند شفاعت است كه آن نيز در آيه مورد بحث نفى شده است، ليكن حاصل جمع همه آيات مربوط به شفاعت اين است كه آنچه در قيامت منتفى است شفاعت استقلالى است، به گونه اى كه شافع بخواهد مستقلا و بدون اذن خدا وساطت كند، نه اصل شفاعت، گرچه به اذن خدا باشد. اذن خداوند هم مخصوص شفاعت كنندگان خاص و شفاعت شوندگان مخصوص است.
از آنچه گفته شد عظمت و سنگينى عذاب قيامت به دست مى آيد. بر همين اساس، قرآن كريم در شمارى از آيات و با تعبيرها و تمثيل هاى گوناگون به اين سنگينى و عظمت اشاره مى كند كه مناسب است به بعضى از اين آيات نيز اشاره شود:
الف: روزى كه در طليعه آن مى بينى چنان وحشت سرا پاى همه را فرامى گيرد كه هر مادر شيردهى كودك شيرخوار خود را فراموش مى كند و هر باردارى بار خود را فرومى نهد و مردم را مست مى بينى و حال آن كه مست نيستند، ولى عذاب خدا شديد است: يوم ترونها تذهل كلّ مرضعة عمّا أ رضعت و تضع كل ذات حمل حلمها وترى النّاس سكارى و ما هو بسكارى ولكنّ عذاب اللّه شديد(601).
ب: درصورتى كه كافر شويد چگونه خود را از عذاب الهى بركنار مى داريد، در آن روز كه كودكان را پير مى كند: فكيف تتقون إ ن كفرتم يوماً يجعل الولدان شيباً(602).
ج: عذاب قيامت قابل تشبيه به عذاب هاى دنيا نيست: فيومئذٍ لايعذّب عذابه أ حد # و لايوثق و ثاقه أ حد(603). اساسا فرض ندارد انسان در دنيا عذابى بيافريند كه مانند عذاب قيامت باشد؛ چون حتى آنها كه در خدود و كانال عذاب سوزانده شدند خود را در همان حال در پيشگاه خداوند مرضىّ و موجّه مى يافتند و در برابر عقل و وجدانشان احساس نشاط مى كردند و با اين كه جسمشان مى سوخت اميد پاداش الهى داشتند و در نتيجه عذاب براى آنها قابل تحمّل مى شد، اما عذاب در قيامت اوّلا، از قهرى نشاءت مى گيرد كه مانند آن قهرى نيست. ثانيا، براى عذاب شونده در آن، حقانيت پيامبران و باطل بودن خودش روشن مى شود. ثالثا، عذابى مى كشد كه تمام شدنى و سبب خزى و رسوايى اوست و هيچ اميد نجاتى در آن وجود ندارد و مجالى براى تشفّى، تسلّى، تبرئه شدن، اميد به آينده و مانند آن نخواهد بود.
4- تنها راه نجات از عذاب قيامت
گرچه در آيه كريمه مورد بحث، راه شفاعت نيز همانند بعضى ديگر از راه هاى نجات، مسدود دانسته شده، ليكن آيات فراوانى اصل شفاعت در قيامت را اثبات مى كند؛ چنان كه روايات زيادى نيز برآن تاءكيد دارد. برهمين اساس، لازم است اوّلا، طوايف گوناگون آيات شفاعت بررسى شود تا حقّ بودن اصل شفاعت و حدود آن روشن گردد(چنان كه در مباحث تفسيرى آيه به اجمال از آن ياد شد و نيز تعريف و ماهيّت شفاعت تفصيلا بيان شد) و ثانيا، به صفات شفاع و مشفوع له پرداخته شود و ثالثا، به شبهات و اشكالات بحث شفاعت پاسخ داده شود.
آيات شفاعت سه دسته است:
دسته اوّل شفاعت را به طور مطلق نفى مى كند؛ مانند: ياأ يها الذين امنوا انفقوا مما رزقناكم من قبل أ ن يأ تى يوم لابيع فيه و لاخلّة و لاشفاعة (604).
دسته دوّم منفعت شفاعت براى مجرمان را نفى مى كند؛ نظير آيه مورد بحث: ولايقبل منها شفاعة و آيات ماسلككم فى سقر # قالوا لم نك من المصلّين # و لم نك نطعم المسكين # و كنّا نخوض مع الخائضين # و كنّا نكذّب بيوم الدين # حتى أتانا اليقين# فما تنفعهم شفاعة الشافعين (605).
دسته سوّم تحقّق شفاعت را منوط به اذن خداوند دانسته، در واقع صورت اذن را مستثنا مى داند؛ نظير: من ذا الذى يشفع عنده إ لّا بإ ذنه (606)، مامن شفيع إ لّا من بعد إ ذنه (607) و آيه اى كه در معرفى ملائكه مى فرمايد: يعلم ما بين أ يديهم و ماخلفهم و لايشفعون إلّا لمن ارتضى (608).
قائلين به نفى شفاعت مى گويند: روشن است كه از دسته اوّل و دوم كه نفى اصل شفاعت يا نفى سودمندى آن را برعهده دارد نمى شود حقّ بودن اصل شفاعت را اثبا كرد و به دسته سوم نيز نمى توان استدلال كرد؛ زيرا استدلال به آن مبتنى بر اين است كه استثنا در آن حقيقتا استثنا باشد تا در اين صورت اطلاقات دسته اول و دوم را مقيد سازد، در حالى كه احتمال مى رود استثناى مزبور از قبيل تاءكيد نفى باشد؛ نظير آنچه در آياتى چون: سنقرئك فلاتنسى # إ لّا ما شاء اللّه (609) و و أ مّا الذين سعدوا ففى الجنّة خالدين فيها مادامت السموات و الا رض إ لّا ما شاء ربّك (610) گفته مى شود كه در آيه اوّل نه تنها مصونيت پيامبر از نسيان استثنا نمى شود، بلكه بر مصونيّت آن حضرت تاءكيد مى شود و در آيه دوم نه تنها خلود بهشتيان در بهشت خدشه اى برنمى دارد، بلكه برآن تاءكيد شده است ؛ زيرا آيه بدين معناست كه هيچ راهى براى خروج بهشتيان از بهشت نيست، مگر اين كه خدا بخواهد و خدا هم كه به خلود آنان وعده داده، خلف وعده نمى كند، و نظير آن در محاورات عرفى اين است كه متولى متشرع و متعبدى بگويد:در اين مسجد براى ناپاكان جايى نيست، مگر اين كه خودم بخواهم كه مقصود اين است: تنها من قادرم ناپاكان را راه دهم و من هم جز پاكان احدى را راه نمى دهم و استثناى در آن تاءكيد مستثنى منه است، نه تقطيع و اخراج چيزى از آن.
آيات دسته سوم نيز احتمال دارد از همين قبيل باشد؛ يعنى در مقام تاءكيد نفى شفاعت باشد و در اين صورت نه تنها اطلاقات دسته اول و دوم را تقييد نمى زند، بلكه مؤ يّد و مؤ كّد آن است.
ممكن است از احتمال مزبور اين گونه جواب داده شود كه اين در صورتى تام است كه دسته دوم در حكم دسته اول بوده، به طور مطلق شفاعت رانفى كند، در حالى كه چنين نيست ؛ زيرا آياتى كه سودمندى شفاعت را نفى مى كند، چنان كه گذشت، منحصر در آياتى چون لاتنفعها شفاعة يا لايقبل منها شفاعة نيست، بلكه از جمله اين دسته، آيات سوره مدثّر است كه تعبير به فما تنفعهم شفاعة الشافعين دارد و چنين تعبيرى بيانگر وجود شافعين در قيامت است كه شفاعت آنان به فعليت رسيده، شافع بالفعل هستند، چنان كه بيانگر آن است كه شفاعت اين گروه نفعى به حال كافران و مجرمان مخصوص ندارد. طبعا اين سؤ ال مطرح مى شود كه پس شفاعت آنان به حال چه كسانى نافع است. پاسخ آن را دسته سوم مى دهد كه شفاعت آنان به حال چه كسانى نافع است. پاسخ آن را دسته سوم مى دهد كه شفاعت آنان به حال كسى نافع است كه خود مرتضاى الهى يا ماءذون از طرف او و دينش مرضىّ خدا باشد و به بيان ديگر، كسى كه شفاعت در حق او از جانب خداوند مرضىّ خدا باشد و به بيان ديگر، كسى كه شفاعت در حق او از جانب خداوند ماءذون و سخن شفيع درباره او مرضىّ خدا باشد و به بيان ديگر، كسى كه شفاعت در حق او از جانب خداوند ماءذون و سخن شفيع درباره او مرضىّ باشد و به بيان ديگر، كسى كه شفاعت در حق او از جانب خداوند ماءذون و سخن شفيع درباره او مرضىّ خداوند باشد: لايشفعون إ لّا لمن ارتضى (611)، يومئذٍ لاتنفع الشفاعة إ لّا من أ ذن له الرحمن و رضى له قولاً(612).
با اين بيان نسبت بين سه دسته، تغيير مى يابد؛ به اين صورت كه دسته دوم از نفى مطلق مى كاهد و رابط ميان دسته اول و سوم خواهد بود؛ يعنى پس از آن كه دسته اول با شدّت اصل شفاعت را نفى كرد، دسته دوم از اين شدت مى كاهد و مى گويد: فى الجمله شفاعت و شافعانى هستند، ليكن مجرمانى كه مكذّب قيامتند از شفاعت آنان بهره مند نمى شوند و دسته سوم شرايط شافعان و شرايط استفاده كننده از شفاعت رابيان مى كند.
تذكّر: وجوهى براى حلّ تعارض متوهّم بين ادّله شفاعت ارائه شده كه به آراى مهم آن اشاره مى شود:
1- از لحاظ ايمان و كفر؛ يعنى ادّله اثبات شفاعت ناظر به ثبوت آن در حقّ مؤ من تبه كار است و ادلّه نفى آن در حقّ غيرمؤ من، اعمّ از ملحد، مشرك، كافر، منافق، ناصبى و…
2- از لحاظ اذن و عدم اذن ؛ يعنى ادّله اثبات ناظر به شفاعت ماءذون و ادلّه نفى راجع به شفاعت مستقل و بدون اذن است.
3- از جهت تحوّل درونى و عدم آن ؛ يعنى ادله اثبات ناظر به موردى است كه تحوّلى در درون ذات شفاعت شونده حاصل شده باشد، هرچند به افاضه اولياى الهى باشد و ادّله نفى ناظر به موردى است كه چنين حالتى در درون ذات مشفوع له پديد نيامده باشد.
4- از لحاظ موقف هاى متعدّد معاد؛ يعنى ادّله اثبات ناظر به برخى از مواقف معاد است و ادلّه نفى راجع به بعض ديگر از مواقف آن.
5- از جهت وقت مرگ و جريان معاد؛ يعنى ادّله اثبات ناظر به صحنه معاد است و ادلّه نفى راجع به هنگام مردن است ؛ چنان كه در بحث روايى به آن اشاره مى شود.
جميع بين نفى و اثبات از لحاظ استقلال و ماءذون بودن بهترين راه جمع است، ولى منافاتى با اختصاص شفاعت به تحول درونى مشفوعٌله ندارد، بلكه مناسب با آن است، گرچه اين تحوّل از راه كسب اختيارى به دست نمى آيد.
5- شافعان دنيا و آخرت
براساس تقسيم شفاعت به تكوينى و تشريعى، شفعيان نيز به اين دو قسم تقسيم مى شوند:
در شفاعت تكوينى همه اسباب و علل وجودى واسطه بين خدا و موجودات امكانى، خواه در دنيا و خواه در آخرت شفيع تكوينى در نزد خدا محسوب مى شوند؛ زيرا واسطه فيض بين خدا و مخلوق هاى او هستند.
شفاعت تشريعى به شفاعت در دنيا و آخرت تقسيم شده، و شفيعان متعددى هستند كه شفاعت آنان مقبول است.
الف: شافعان شفاعت تشريعى در دنيا
1- فرشتگان:كه شفاعتشان چيزى جز استغفار آنان نيست ؛ چون استغفار، خود نحوه اى از شفاعت است ؛ زيرا با مغفرت الهى همراه است: و الملائكة يسبّحون بحمد ربّهم و يستغفرون لمن فى الا رش أ لا إ نّ اللّه هو الغغور الرحيم(613).
نكته قابل توجه در اين آيه اطلاق استغفار و شمول آن نسبت به همه ساكنان زمين اعم از مشرك و مؤ من است، ليكن به قرينهئ برخى آيات، مقيد به مؤ منان مى شود: يكى آيه اى كه مى گويد: فرشتگان بدون اذن خدا سخن نمى گويند؛ بل عباد مكرمون # لايسبقونه بالقول و هم باءمره يعملون (614) و ديگر آيه اى كه دلالت دارد خداوند به بخشيده شدن مشركات رضايت نمى دهد: إ نّ اللّه لايغفر أ ن يشرك به (615). پس كار فرشتگان متاءخر از اذن خداست و چيزى را كه خدا نخواهد آنان نمى خواهند. قرينه سوم آيه ولايشفعون إ لا لمن ارتضى (616) است كه تصريح مى كند فرشتگان تنها براى كسانى شفاعت مى كنند كه دينشان مرتضاى خدا باشد.
ممكن است آيه الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربّهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين امنوا (617) نيز مقيّد اين اطلاق باشد، گرچه دو آيه از قبيل مثبتين است و يكى نمى تواند مقيّد ديگرى باشد.
از برخى روايات نيز نكته اى استفاده مى شود و آن اين كه، فرشتگان براى هر كه در زمين مى بينند طلب مغفرت مى كنند و چون ديدن آنها مبتنى بر اين است كه شى ء مرئى، نور داشته باشد و غيرمؤ من نور ندارد، استغفار آنان شامل مشركان نمى شود؛ چون آنها مرئى ملائك قرار نمى گيرند، و اين كه در روايت آمده: نوّروا بيوتكم بتلاوة القرآن… فإ ن البيت اذا كثر فيه تلاوة القرآن كثر خيره و أ متع اهله و اضاه لاهل السما كما تضى نجوم السماء لاهل الدنيا (618) ناظر به همين نكته است. فرشتگان آسمان بر اثر نورانى شدن منزل به نور قرآن و نظير آن، اهل منزل را مى بينند و براى آنان استغفار مى كنند.
تذكّر:گرچه سخن از استغفار است ولى نه اصل استغفار منحصر در مغفرت گانه است تا تشريعى باشد و نه كار فرشتگان در محدوده شريعت است ؛ زيرا آنان نظير انسان مشمول برنامه هاى تشريعى نيستند. البته مجرم بودن انسان كه مشفوع له فرشتگان است در محدوده شريعت و احتياج وى به مغفرت به نظام تشريع وابسته است و در نتيجه شفاعت فرشتگان مربوط به جرم تشريعى نيز خواهد شد، ولى كار ملائكه تشريعى نيست.
2- پيامبران:ظاهر بعضى آيات اين است كه انبياى الهى گاه در صدد درخواست مغفرت براى تبه كاران خاص بوده اند و چنين درخواستى امضا شده است. نظير آنچه درباره حضرت عيسى وارد شده كه به خداى سبحان عرضه داشت: پروردگارا اگر تبه كاران را عذاب كنى حق توست ؛ چون تو مولايى و آنها عبد تو اند و از حقوق مولا بر عبد فرارى آن است كه او را تعقيب كند و به مجازات برساند و امّا اگر تبه كاران را عذاب كنى حق توست ؛ چون تو مولايى و آنها عبد تو اند و از حقوق مولا بر عبد فرارى آن است كه او را تعقيب كند و به مجازات برساند و امّا اگر آنان را بيامرزى تو عزيز حكيمى ؛ إ ن تعذّبهم فانّهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم (619) و نظير آنچه درباره ابراهيم خليل آمده كه عرض كرد: پروردگارا هر كس از من پيروى كند بى گمان او از من است و هر كه مرا نافرمانى كند، به يقين، تو غفور رحيمى: فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم (620) و آنچه درباره يعقوب وارد شده كه فرزندانش به وى عرض كردند: يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انّا كنّا خاطئين (621) و او چنين پاسخ داد: سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم (622).
نيز مانند آنچه درباره خصوص رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده كه اگر مؤ منان، پس از گناه، توبه كرده، به سوى تو آيند و تو براى آنان طلب مغفرت كنى خواهند فهميد كه خدواند توّاب رحيم است: و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ وك فاستغفرا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوااللّه توابارحيما(623).
تذكّر: آياتى كه شؤ ون هدايت، تبشير و انذار پيامبران صلى الله عليه و آله را بيان مى كند از آيات شفاعت تشريعى آنان در دنيا محسوب مى شود.
3- توبه: مؤ ثرترين شفيع در دنيا توبه است ؛ زيرا نفوذ شفاعت شفيعانى چون انبيا و فرشتگان تنها در غير شرك و كفر و نفاق است و فقط شامل موحّدان و مسلمانان آلوده به گناه مى شود. قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(624) و نيز مى فرمايد: استغفر لهم او لاتستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفراللّه لهم (625) و نيز درباره آنها كه صريحا مى گفتند: سواء علينا او عظت ام لم تكن من الواعظين (626)مى فرمايد: سواء عليهم ءأ نذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون (627) و در موردى ديگر آمده است: ماكان للنبى و الذين امنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم (628) راز بى فايده بودن استغفار ديگران براى آنان نيز اين است كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و خداوند و فاسقان را به مقصد نمى رساند: ذلك بانهم كفروا باللّه و رسوله لايهدى القولم الفاسقين (629). در حالى كه اگر آنها توبه كنند و دست از شرك و نفاق خود بردارند نجات پيدا مى كنند. از اين رو اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد،لاشفيع انجح من التوبة (630) و قرآن نيز به طور عام مى گويد: قل ياعبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جمعيا(631)و نيز مى فرمايد: و انيبوا الى ربكم و اسلموا له (632) و از مسلّمات فقه ماست كه الاسلام يجب ما قبله (633).
البته نقطه امتياز شفيعانى چون پيامبران و فرشتگان نسبت به توبه اين است كه شفاعت آنان در قيامت نيز مؤ ثر است، در حالى كه توبه، اختصاص به دنيا دارد. از اين رو قرآن مى فرمايد: و لاالذين يموتون و هم كفّار(634)؛ چون توبه عمل است و جايگاه عمل دنياست، نه آخرت: اليوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل (635). خلاصه آن كه، در معاد علم هست و شكوفا مى گردد و از حصولى به حضورى تبديل مى شود و… ليكن ايمان، توبه و مانند آن كه عمل اختيارى است مقدور كسى نيست.
4- مؤمنان:برخى آيات دلالت دارد كه مؤ منان نيز جزو شفيعانند، آن جا كه خداوند دعا و طلب مغفرت آنان براى يكديگر را نقل مى كند: والذين جاووا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين امنوا ربنا انك رئوف رحيم (636).
5- قرآن: خداوند درباره شفاعت قرآن كريم چنين مى فرمايد: كسى كه تابع قرآن شود خداوند بدين وسيله راه هاى نجات را به او نشان مى دهد؛ يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام (637). روايات اهل بيت نيز مبسوطا شفاعت قرآن در دنيا، مى فرمايد: واعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذى لايغشّ و الهادى الذى لايضلّ و المحدث الذى لاتكذب و ما جالس هذا القرآن احد الّا قام عنه بزيادة او نقصان ؛ زيادة فى هدى و نقصان من عمى… (638)؛ آگاه باشيد؛ اين قرآن پند دهنده اى است كه كسى را نمى فريبد، هدايت كننده اى است كه گمراه نمى سازد و سخن گويى است كه هرگز دروغ نمى گويد. هركس با قرآن مجالست كند از كنار آن با زياده يانقصانى برمى خيزد، زياده اى در هدايت يا نقصانى از كوردلى و جهالت.
6- ايمان: علامه طباطبايى رحمة الله عليه براى شفاعت ايمان، آيه يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته… و يغفر لكم و اللّه غفور رحيم (639) را مطرح كرده است. البته با توجه به جمله اتقوا در اين آيه مقصود، ايمان همراه با تقواست (كه شايد از شؤ ون عمل صالح به حساب آيد). در اين زمينه آيه 31 سوره احقاف مناسب است: يا قومنا اجيبوا داعى اللّه و امنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم كه اجابت دعوت الهى و ايمان به آن، وسيله مغفرت قرار گرفت.
7- عمل صالح:آيات زيادى دلالت بر شفاعت عمل صالح دارد؛ مانند: ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم و يغفرلكم واللّه ذوالفضل العظيم (640)؛ قل يا عباد الذين امنوا اتقوا ربكم للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة…(641)؛ قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم و اللّه غفور رحيم (642)؛ ان تقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفرلكم (643). البته آيات فراوانى رانيز مى شود مطرح ساخت كه دلالت بر شفاعت عمل صالح به ضميمه ايمان دارد؛ مانند: يا ايها الذين امنوا اتقواللّه و قولوا قولا سديدا # يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم و من يطع اللّه و رسوله فقد فار فوزا عظيما(644)، يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيم من عذاب اليم # تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه… # و يغفرلكم ذنوبكم…(645) و قال يا قوم انى لكم نذير مبين # ان اعبدوااللّه و اتقوه و اطيعون # يغفرلكم من ذنوبكم….(646).
از روايات اهل بيت عصمت عليه السلام نيز شفاعت عمل صالح به دست مى آيد؛ مثلا درباره نماز از امام صادق عليه السلام از اجداد طاهرينش از رسول گرامى صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرموده: وقت هيچ نمازى فرانمى رسد مگر اين كه فرشته اى در پيشاپيش مردم ندا مى دهد: قوموا الى نيرانكم التى اوقدتموها على ظهوركم فاطفئوها بصلاتكم (647)؛ برخيزيد و آتش هايى را كه برپشت خويش روشن كرده ايد با نماز خاموش كنيد. از اين روايت معلوم مى شود كه گناه آتشى است كه اگر خاموش نشود زندگى گنه كار را فراگرفته، ممكن است كار را به جايى برساند كه ديگر زمينه اى براى توبه يا شفاعت در آينده باقى نماند و نماز كه از مصاديق بارز عمل صالح است سبب خاموش شدن اين آتش است.
تذكّر:
1- از برخى روايات بر مى آيد كه ظرف مكانى يا زمانى عمل صالح نيز شفاعت مى كند؛ نظير مساجد و مشاهد مشرّفه و ساير مكان هاى متبّرك و همچنين بعضى از شب ها يا روزهاى مقدّس (648).
آنچه گفته شد مربوط به شفيعان شفاعت تشريعى در دنيا بود، گرچه در تشريعى بودن شفاعت ملائكه مطلبى بود كه اجمالا به آن اشاره شد و همچنين تشريعى بودن شفاعت زمان و زمين.
2- اخلاق كه عمل صالح قلب محسوب مى شود، سهم بسزايى در استعداد و استحقاق مشفوع له دارد.
ب: شافعان تشريعى درآخرت
1- فرشتگان: الذين يحملون العرش و من حوله… و يستغفرون للذين امنوا… وقهم عذاب الجحيم # ربنا و ادخلهم جنات عدن… # و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته…(649). اگر چه احتمال دارد مراد از يومئذ، دنيا و مراد از سيئات، معاصى باشد و فرشتگان از خدا طلب كنند كه مؤ منان را در دنيا از معاصى حفظ فرمايد، ولى با توجه به جمله وقهم عذاب الجحيم و جمله و ادخلهم جنات عدن و آنچه بعد از اين آيات آمده: ان الذين كفروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم…(650)، كه مربوط به قيامت است، مى توان گفت مقصود از قيامت است، نه دنيا و مراد از سيئات، حوادث سهمگين قيامت و عذاب آن است، از باب جزاء سيئة سيئة مثلها(651) كه سيئه دوم، در مطلق آنچه انسان را متاءثّر كرده و خوشانيد او نيست به كار رفته است، گرچه نسبت به حاكم الهى، عدل و حسنه است. قبلا اشاره شد كه كار فرشتگان تشريعى نيست، هرچند راجع به جرم تشريعى شفاعت شوندگان باشد.
2- اصحاب اعراف: آنان گروه خاصىّ از مؤ منان هستند و براعراف مشرفند و به دستور و شفاعت آنان گروه ديگرى از اصحاب اعراف كه در اعراف سرگردانند وارد بهشت مى شوند: و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم… # اهؤ لاء الذين اقسمتم لاينالهم اللّه برحمة ادخلوا الجنة لاخوف عليكم و لاانتم تحزنون (652). تعبير به رجالا دلالت دارد كه اين گونه خاصّ، از فرشتگان نيستند؛ چنان كه شفاعتشان دليل آن است كه با افراد عادى تفاوت دارند؛ چون در آن روز، هيچ كس بدون اذن خدا سخن نمى گويد؛ نه تشريعا حقّ سخن گفتن دارد، چون بساط تشريع با انقراض دنيا پرچيده مى شود و نه تكوينا؛ زيرا همه در آن روز در مقابل خداى حاكم عزيز، محكوم و ذليلند: يوم يات لاتكلم نفس الّا باذنه (653). از اين رو در روايات اهل بيت عليه السلام رجال بر ائمه عليه السلام تطبيق يافته است.
3- قرآن: از برخى روايات برمى آيد كه يكى از شفيعان قيامت، قرآن است. اميرمؤ منان على عليه السلام در ادامه آنچه در بحث شفاعت قرآن در دنيا از آن حضرت نقل شد مى فرمايد: واعلموا انّه شافع مشفّع و قائل (ماحل ) مصدق وانه من شفع له القرآن يوم القيامة شفع فيه و من محل به القرآن يوم القيامة صدق عليه (654)؛ بدانيد كه قرآن شفاعت مى كند و شفاعتش مقبول است و گوينده اى است كه سخنش تصديق مى گردد. آن كس كه قرآن در قيامت از وى شفاعت كند شفاعت قرآن درباره وى پذيرفته مى شود و هر كس قرآن از او شكايت كند گواهيش برضد او پذيرفته مى شود.
برپايه برخى احاديث قرآن در قيامت با چهره اى نورانى متمثّل شده، از صفوف مسلمانان، شهيدان، پيامبران و فرشتگان مى گذرد و به هر صف كه مى رسد اهل آن صف با شگفتى مى گويند: اين كيست كه از نور و جمالى بهره مند است كه نصيب ما نشده است ! تا اين كه به آستان ربّ العزّه مى رسد و تحت العرش به سجده مى افتد. پس خداوند تبارك و تعالى ندامى دهد: ياحجّتى فى الارض و كلامى الصادق الناطق ارفع راسك و سل تعط و اشفع تشفع… (655). از اين روايت و مانند آن مهيمن بودن حقيقت قرآن بر انبياى سلف نيز به دست مى آيد؛ زيرا اگر بپذيريم كه مقام هر پيامبرى به اندازه كتاب اوست از آن جا كه قرآن مهيمن بر كتاب هاى انبياى سلف است، چنان كه درباره مهيمن بودن آن بر كتاب هاى پيشين آمده است: و مهيمنا عليه (656)، پس برخود آن بزرگواران كه مساوى با حقيقت آن كتاب ها بودند نيز مهيمن خواهد بود.
اين نكته قابل ذكر است كه شفاعت قرآن چون شفاعت ساير شفيعان به معناى جبران كمبودهاست، نه آنچه را كه بعضى از شارحان نهج البلاغة در ذيل عبارتى كه از نهج البلاغة نقل شد گفته اند: والمراد بشفاعة القرآن انه يشهد بلسان الحال ان هذا المؤ من قدائتمر بامره و انتهى بنهيه (657)؛ مراد از آن شفاعت قرآن اين است كه با زبان حال گواهى مى دهد اين مؤ من به اوامر من عمل كرده و از نواهيم دورى گزيده است ؛ زيرا چنين چيزى شهادت قرآن است، نه شفاعت آن.
4- شاهدان: بر اساس آيه ولايملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون (658) از جمله شفيعان روز قيامت كسانى هستند كه در دنيا به حق شهادت دادند و گواه براعمال بودند.
5- مؤ منان:از انضمام آيه والذين امنوا باللّه و رسله اول ءك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم (659) به آيه ولايملك… الشفاعة الا من شهد بالحق (660) نتيجه گرفته مى شود كه مؤ منان نيز از شفعيان روز قيامت هستند؛ گرچه با اين بيان، مؤ منان، شفيعانى در عرض شاهدان نيستند؛ يعنى مؤ من از اين باب كه شاهد حقّ است شفاعت مى كند، نه از باب صرف ايمان. پس براى اثبات شفاعت مؤ من بما هو مؤ من لازم است به آيات ديگرى استدلال شود.
6- پيامبران: در صورتى كه آيات وقالوا اتّخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مكرمون #… ولايشفعون الا لمن ارتضى…(661) شامل انبياى عظام هم بشود از باب اين كه يكى از كسانى كه ولد الرحمن شمرده شده، عيساى پيامبر است ( چنان كه علاّمه طباطبايى (قدس ) گفته اند)(662) چنين نتيجه گرفته مى شود كه انبياى سلف نيز، با قطع نظر از شفاعتى كه از باب شهيد بودن دارند، از جهت عبادت و كرامتى كه دارند: بل عباد مكرمون از شفعاى روز قيامتند.
7- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله: از وعده اى كه خداى سبحان به رسول مكّرم داده است كه او را به مقام محمود مى رساند، و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا(663) بدون آن كه قيد و خصوصيتى براى آن مقام ذكر كند، برمى آية كه آن حضرت از عالى ترين درجه شفاعت برخوردار است ؛ به گونه اى كه همه كس حتّى شفيعان ديگر نيز از آن بهره مند مى شوند. به بيان ديگر، تنهاقيدى كه در آيه مزبور، براى مقام ذكر شده محمود است، بدون آن كه حامدى براى آن ذكر شود؛ يعنى قيد مقام، محمود مطلق است. پس همگان حامد آنند. اين نحو ثناگويى نشان آن است كه همگان از چنين مقامى بهره مى برند و لازمه اش اين است كه صاحب اين مقام، رحمة للعالمين و شفيع همگان باشد. از اين رو ذيل اين كريمه وارد شده كه مقام محمود مقام شفاعت است و همه كس حتى انبيا به شفاعت حضرت ختمى مرتبت اميد دارند. به بيان سوم، اگر شفاعت آن حضرت ويژه گنه كاران بود او محمود خصوص گنه كاران بود، نه محمود مطلق.
برهمين اساس، مطابق بيان امام باقرعليه السلام، آيه ولسوف يعطيك ربّك فترضى (664) اميد بخش ترين آيه نزد اهل بيت عليه السلام (665)؛ زيرا اين آيه دلالت دارد كه خداى سبحان آن قدر به پيامبر عطا مى كند كه آن حضرت راضى شود و مسلم است رسولى كه رحمة للعالمين (666) و بالمؤ منين رؤ وف رحيم (667) است در حالى كه عده اى از مؤ منان گنه كار جهنّم مى سوزند راضى نمى شود، مگر اين كه به شفاعت او همه آنان نجات يابند.
تذكّر: انسان كامل مخصوصا حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله گذشته از قدرت بر شفاعت و حقّ آن، مظهر راءفت الهى است. چنين انسان كامل شفيع رؤ وفى حاضر نيستند كه برخى از امّت وى در دوزخ بگذارد واستغاثه كند و آن حضرت او را اغاثه نكند. اين مطلب عريق عاطفى را در كتاب قيّم الميزان، با تفاوت اندك در تحرير و تقرير مى توان يافت (668).
نكته مهم در اين استغاثه و اغاثه آن است كه نصاب لازم براى رسيدن صداى اغاثه به سمع مبارك انسان مغيث همان است كه در متون مقدس دينى آمده است وگرنه ممكن است برخى تبه كاران تيره دل آن چنان از لياقت دريافت رحمت به دورد باشند كه نام و ياد و ناله و لابه آنان از صحنه حضور و اطّلاع انسان كامل مستور باشد و آن انسان كامل هيچ گاه به ياد چنين تبه كارانى نباشد؛ چنان كه حضرت نوح عليه السلام هرگز به ياد فرزند كافر خود نيست و از اين رو،متاءثّر هم نخواهد شد. اين معناى دقيق را مى توان از حديثى كه در اين زمينه نقل شده استفاده كرد.
طبرسى رحمة الله عليه در احتجاج نقل مى كند: از حضرت امام صادق عليه السلام سؤ ال شد: چگونه اهل بهشت متنعّم مى شوند، در حالى كه هر كدام از آنان يكى از بستگان خود را در بهشت نمى بيند و با نديدن او در بهشت، شك ندارد كه وى در دوزخ است. چگونه كسى كه بستگان او در حال سوختنند از نعمت بهشت بهره مى برد. امام عليه السلام دو جواب فرمودند: يكى آن كه اهل علم گفته اند: بهشتيان ياد دوزخيان را فراموش مى كنند؛ يعنى مؤ من بهشتى يادش نيست كه فرزند كافر يا برادر منافق يا دوست ملحد داشت و ديگر آن كه بعض از اهل عمل گفته اند: صرف نيافتن در بهشت دليل دوزخى بودن آن مفقودان نيست ؛ زيرا اميد است در اعراف باشند و بعدا وارد بهشت شوند(669).
غرض آن كه، راءفت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله در صورتى اجازه سوختن شخص تبه كار از امّت را نمى دهد كه آن شخص در حدّى از گناه نباشد كه منسىّ رسول گرامى صلى الله عليه و آله باشد و گرنه سعه رحمت آن حضرت شامل چنين گنه كارى نمى شود.
8- خداوند سبحان: از روايت آخر من يشفع ارحم الراحمين (670) برمى آيد كه آخرين و بالاترين شفيع خود خداى ارحم الراحمين است.
تذكّر:
الف: معناى آخر بودن ذات اقدس خداوند اين است كه اگر عفويا تخفيف عذاب در مقاطى و وارد كردن به بهشت يا ترفيع آن در مواردى، مقدور كسى نبود آخرين قدرت و بالاترى مرجع تصميم گيرى، خداى سبحان است.
ب: گرچه منشاء نيازمندى به شفاعت عدم امتثال احكام تشريعى است، ليكن نمى توان شفاعت خداوند را در محدوده تشريع محسوب داشت ؛ زيرا هر چه خداوند انجام مى دهد، چه در دنيا و چه در آخرت از سنخ تكوين است، نه تشريع. حتى اراده تشريعى او به اراده تشريع باز مى گردد، كه خود عين تكوين است.
ج: شفاعت خداوند محدود به هيچ حدّى از خارج نيست ؛ زيرا بيرون از مشيئت الهى چيزى نيست تا در تحديد اختيار و اراده خداى سبحان سهمى داشته باشد. تنها چيزى كه از درون، يعنى اراده خود خداوند آن را محدود كرده است اصل ايمان مشفوع له است ؛ زيرا خداوند چنين فرمود: ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(671). بنابراين، آن قيودى كه در شفاعت غيرخداست در شفاعت الهى مطرح نيست ؛ مانند ماءذون بودن شفيع و نظير مرضىّ الدين بودن مشفوع له ؛ يعنى اگر مشفوع له داراى اصل ايمان بود ولى به هيچ وجه داراى عمل صالح نبود ممكن است مورد مغفرت خدا واقع شود، هرچند چنين مسلمان فاسقى مرضىّالدين نباشد.
آنچه گفته شد مربوط به شفيعان شفاعت تشريعى در دنيا بود، گرچه در تشريعى بودن شفاعت ملائكه مطلبى بود كه اجمالا به آن اشاره شد و همچنين تشريعى بودن شفاعت زمان و زمين.
2- اخلاق كه عمل صالح قلب محسوب مى شود، سهم بسزايى در استعداد و استحقاق مشفوع له دارد.
ب: شافعان تشريعى درآخرت
1- فرشتگان: الذين يحملون العرش و من حوله… و يستغفرون للذين امنوا… وقهم عذاب الجحيم # ربنا و ادخلهم جنات عدن… # و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته…(649). اگر چه احتمال دارد مراد از يومئذ، دنيا و مراد از سيئات، معاصى باشد و فرشتگان از خدا طلب كنند كه مؤ منان را در دنيا از معاصى حفظ فرمايد، ولى با توجه به جمله وقهم عذاب الجحيم و جمله و ادخلهم جنات عدن و آنچه بعد از اين آيات آمده: ان الذين كفروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم…(650)، كه مربوط به قيامت است، مى توان گفت مقصود از قيامت است، نه دنيا و مراد از سيئات، حوادث سهمگين قيامت و عذاب آن است، از باب جزاء سيئة سيئة مثلها(651) كه سيئه دوم، در مطلق آنچه انسان را متاءثّر كرده و خوشانيد او نيست به كار رفته است، گرچه نسبت به حاكم الهى، عدل و حسنه است. قبلا اشاره شد كه كار فرشتگان تشريعى نيست، هرچند راجع به جرم تشريعى شفاعت شوندگان باشد.
2- اصحاب اعراف: آنان گروه خاصىّ از مؤ منان هستند و براعراف مشرفند و به دستور و شفاعت آنان گروه ديگرى از اصحاب اعراف كه در اعراف سرگردانند وارد بهشت مى شوند: و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم… # اهؤ لاء الذين اقسمتم لاينالهم اللّه برحمة ادخلوا الجنة لاخوف عليكم و لاانتم تحزنون (652). تعبير به رجالا دلالت دارد كه اين گونه خاصّ، از فرشتگان نيستند؛ چنان كه شفاعتشان دليل آن است كه با افراد عادى تفاوت دارند؛ چون در آن روز، هيچ كس بدون اذن خدا سخن نمى گويد؛ نه تشريعا حقّ سخن گفتن دارد، چون بساط تشريع با انقراض دنيا پرچيده مى شود و نه تكوينا؛ زيرا همه در آن روز در مقابل خداى حاكم عزيز، محكوم و ذليلند: يوم يات لاتكلم نفس الّا باذنه (653). از اين رو در روايات اهل بيت عليه السلام رجال بر ائمه عليه السلام تطبيق يافته است.
3- قرآن: از برخى روايات برمى آيد كه يكى از شفيعان قيامت، قرآن است. اميرمؤ منان على عليه السلام در ادامه آنچه در بحث شفاعت قرآن در دنيا از آن حضرت نقل شد مى فرمايد: واعلموا انّه شافع مشفّع و قائل (ماحل ) مصدق وانه من شفع له القرآن يوم القيامة شفع فيه و من محل به القرآن يوم القيامة صدق عليه (654)؛ بدانيد كه قرآن شفاعت مى كند و شفاعتش مقبول است و گوينده اى است كه سخنش تصديق مى گردد. آن كس كه قرآن در قيامت از وى شفاعت كند شفاعت قرآن درباره وى پذيرفته مى شود و هر كس قرآن از او شكايت كند گواهيش برضد او پذيرفته مى شود.
برپايه برخى احاديث قرآن در قيامت با چهره اى نورانى متمثّل شده، از صفوف مسلمانان، شهيدان، پيامبران و فرشتگان مى گذرد و به هر صف كه مى رسد اهل آن صف با شگفتى مى گويند: اين كيست كه از نور و جمالى بهره مند است كه نصيب ما نشده است ! تا اين كه به آستان ربّ العزّه مى رسد و تحت العرش به سجده مى افتد. پس خداوند تبارك و تعالى ندامى دهد: ياحجّتى فى الارض و كلامى الصادق الناطق ارفع راسك و سل تعط و اشفع تشفع… (655). از اين روايت و مانند آن مهيمن بودن حقيقت قرآن بر انبياى سلف نيز به دست مى آيد؛ زيرا اگر بپذيريم كه مقام هر پيامبرى به اندازه كتاب اوست از آن جا كه قرآن مهيمن بر كتاب هاى انبياى سلف است، چنان كه درباره مهيمن بودن آن بر كتاب هاى پيشين آمده است: و مهيمنا عليه (656)، پس برخود آن بزرگواران كه مساوى با حقيقت آن كتاب ها بودند نيز مهيمن خواهد بود.
اين نكته قابل ذكر است كه شفاعت قرآن چون شفاعت ساير شفيعان به معناى جبران كمبودهاست، نه آنچه را كه بعضى از شارحان نهج البلاغة در ذيل عبارتى كه از نهج البلاغة نقل شد گفته اند: والمراد بشفاعة القرآن انه يشهد بلسان الحال ان هذا المؤ من قدائتمر بامره و انتهى بنهيه (657)؛ مراد از آن شفاعت قرآن اين است كه با زبان حال گواهى مى دهد اين مؤ من به اوامر من عمل كرده و از نواهيم دورى گزيده است ؛ زيرا چنين چيزى شهادت قرآن است، نه شفاعت آن.
4- شاهدان: بر اساس آيه ولايملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون (658) از جمله شفيعان روز قيامت كسانى هستند كه در دنيا به حق شهادت دادند و گواه براعمال بودند.
5- مؤ منان:از انضمام آيه والذين امنوا باللّه و رسله اول ءك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم (659) به آيه ولايملك… الشفاعة الا من شهد بالحق (660) نتيجه گرفته مى شود كه مؤ منان نيز از شفعيان روز قيامت هستند؛ گرچه با اين بيان، مؤ منان، شفيعانى در عرض شاهدان نيستند؛ يعنى مؤ من از اين باب كه شاهد حقّ است شفاعت مى كند، نه از باب صرف ايمان. پس براى اثبات شفاعت مؤ من بما هو مؤ من لازم است به آيات ديگرى استدلال شود.
6- پيامبران: در صورتى كه آيات وقالوا اتّخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مكرمون #… ولايشفعون الا لمن ارتضى…(661) شامل انبياى عظام هم بشود از باب اين كه يكى از كسانى كه ولد الرحمن شمرده شده، عيساى پيامبر است ( چنان كه علاّمه طباطبايى (قدس ) گفته اند)(662) چنين نتيجه گرفته مى شود كه انبياى سلف نيز، با قطع نظر از شفاعتى كه از باب شهيد بودن دارند، از جهت عبادت و كرامتى كه دارند: بل عباد مكرمون از شفعاى روز قيامتند.
7- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله: از وعده اى كه خداى سبحان به رسول مكّرم داده است كه او را به مقام محمود مى رساند، و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا(663) بدون آن كه قيد و خصوصيتى براى آن مقام ذكر كند، برمى آية كه آن حضرت از عالى ترين درجه شفاعت برخوردار است ؛ به گونه اى كه همه كس حتّى شفيعان ديگر نيز از آن بهره مند مى شوند. به بيان ديگر، تنهاقيدى كه در آيه مزبور، براى مقام ذكر شده محمود است، بدون آن كه حامدى براى آن ذكر شود؛ يعنى قيد مقام، محمود مطلق است. پس همگان حامد آنند. اين نحو ثناگويى نشان آن است كه همگان از چنين مقامى بهره مى برند و لازمه اش اين است كه صاحب اين مقام، رحمة للعالمين و شفيع همگان باشد. از اين رو ذيل اين كريمه وارد شده كه مقام محمود مقام شفاعت است و همه كس حتى انبيا به شفاعت حضرت ختمى مرتبت اميد دارند. به بيان سوم، اگر شفاعت آن حضرت ويژه گنه كاران بود او محمود خصوص گنه كاران بود، نه محمود مطلق.
برهمين اساس، مطابق بيان امام باقرعليه السلام، آيه ولسوف يعطيك ربّك فترضى (664) اميد بخش ترين آيه نزد اهل بيت عليه السلام (665)؛ زيرا اين آيه دلالت دارد كه خداى سبحان آن قدر به پيامبر عطا مى كند كه آن حضرت راضى شود و مسلم است رسولى كه رحمة للعالمين (666) و بالمؤ منين رؤ وف رحيم (667) است در حالى كه عده اى از مؤ منان گنه كار جهنّم مى سوزند راضى نمى شود، مگر اين كه به شفاعت او همه آنان نجات يابند.
تذكّر: انسان كامل مخصوصا حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله گذشته از قدرت بر شفاعت و حقّ آن، مظهر راءفت الهى است. چنين انسان كامل شفيع رؤ وفى حاضر نيستند كه برخى از امّت وى در دوزخ بگذارد واستغاثه كند و آن حضرت او را اغاثه نكند. اين مطلب عريق عاطفى را در كتاب قيّم الميزان، با تفاوت اندك در تحرير و تقرير مى توان يافت (668).
نكته مهم در اين استغاثه و اغاثه آن است كه نصاب لازم براى رسيدن صداى اغاثه به سمع مبارك انسان مغيث همان است كه در متون مقدس دينى آمده است وگرنه ممكن است برخى تبه كاران تيره دل آن چنان از لياقت دريافت رحمت به دورد باشند كه نام و ياد و ناله و لابه آنان از صحنه حضور و اطّلاع انسان كامل مستور باشد و آن انسان كامل هيچ گاه به ياد چنين تبه كارانى نباشد؛ چنان كه حضرت نوح عليه السلام هرگز به ياد فرزند كافر خود نيست و از اين رو،متاءثّر هم نخواهد شد. اين معناى دقيق را مى توان از حديثى كه در اين زمينه نقل شده استفاده كرد.
طبرسى رحمة الله عليه در احتجاج نقل مى كند: از حضرت امام صادق عليه السلام سؤ ال شد: چگونه اهل بهشت متنعّم مى شوند، در حالى كه هر كدام از آنان يكى از بستگان خود را در بهشت نمى بيند و با نديدن او در بهشت، شك ندارد كه وى در دوزخ است. چگونه كسى كه بستگان او در حال سوختنند از نعمت بهشت بهره مى برد. امام عليه السلام دو جواب فرمودند: يكى آن كه اهل علم گفته اند: بهشتيان ياد دوزخيان را فراموش مى كنند؛ يعنى مؤ من بهشتى يادش نيست كه فرزند كافر يا برادر منافق يا دوست ملحد داشت و ديگر آن كه بعض از اهل عمل گفته اند: صرف نيافتن در بهشت دليل دوزخى بودن آن مفقودان نيست ؛ زيرا اميد است در اعراف باشند و بعدا وارد بهشت شوند(669).
غرض آن كه، راءفت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله در صورتى اجازه سوختن شخص تبه كار از امّت را نمى دهد كه آن شخص در حدّى از گناه نباشد كه منسىّ رسول گرامى صلى الله عليه و آله باشد و گرنه سعه رحمت آن حضرت شامل چنين گنه كارى نمى شود.
8- خداوند سبحان: از روايت آخر من يشفع ارحم الراحمين (670) برمى آيد كه آخرين و بالاترين شفيع خود خداى ارحم الراحمين است.
تذكّر:
الف: معناى آخر بودن ذات اقدس خداوند اين است كه اگر عفويا تخفيف عذاب در مقاطى و وارد كردن به بهشت يا ترفيع آن در مواردى، مقدور كسى نبود آخرين قدرت و بالاترى مرجع تصميم گيرى، خداى سبحان است.
ب: گرچه منشاء نيازمندى به شفاعت عدم امتثال احكام تشريعى است، ليكن نمى توان شفاعت خداوند را در محدوده تشريع محسوب داشت ؛ زيرا هر چه خداوند انجام مى دهد، چه در دنيا و چه در آخرت از سنخ تكوين است، نه تشريع. حتى اراده تشريعى او به اراده تشريع باز مى گردد، كه خود عين تكوين است.
ج: شفاعت خداوند محدود به هيچ حدّى از خارج نيست ؛ زيرا بيرون از مشيئت الهى چيزى نيست تا در تحديد اختيار و اراده خداى سبحان سهمى داشته باشد. تنها چيزى كه از درون، يعنى اراده خود خداوند آن را محدود كرده است اصل ايمان مشفوع له است ؛ زيرا خداوند چنين فرمود: ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(671). بنابراين، آن قيودى كه در شفاعت غيرخداست در شفاعت الهى مطرح نيست ؛ مانند ماءذون بودن شفيع و نظير مرضىّ الدين بودن مشفوع له ؛ يعنى اگر مشفوع له داراى اصل ايمان بود ولى به هيچ وجه داراى عمل صالح نبود ممكن است مورد مغفرت خدا واقع شود، هرچند چنين مسلمان فاسقى مرضىّالدين نباشد.
6- شفاعت شوندگان
بنى اسرائيل مدّعى بودند جز چيزى روزى هرگز آتش به مانخواهد رسيد. خداوند به آنان مى فرمايد: مگر پيمانى از خدا گرفته ايد، كه خدا هرگز پيمان خود را خلاف نخواهد كرد، يا آنچه را نمى دانيد به دروغ به خدا نسبت مى دهيد؛ قالوا لن تمسّنا الا اياما معدودة قل اتخذتم عنداللّه عهدا فلن يخلف اللّه عهده ام تقولون على اللّه ما لاتعلمون (672) و براساس افترا پندار خود و چيزى را كه نمى دانيد مغرورانه به خداوند نسبت مى دهيد؛ وغرهم فى دينهم ما كانوا يفترون (673). از اين باب برمى آيد كه مجرّد ارتباط نسبى با پيامبرى چون اسرائيل عليه السلام سبب نجات در قيامت و بهره مندى از شفاعت نمى شود، بلكه از آيه ولايشفعون الا لمن ارتضى (674)استفاده مى شود كه فقط كسى مشمول شفاعت قرار مى گيرد كه مرتضى و مورد رضايت باشد.
البته بايد توجه داشت كه گرچه عمل در تتميم پيمان دخيل است، ليكن مراد از رضايت در مبحث شفاعت آن است كه اصل دين و اعتقاد كسى مورد پسند خداباشد، نه در تمام عمل ؛ زيرا مستفاد از آيات و روايات اين است كه مرتكبان گناه بزرگ نيز ممكن است مشمول شفاعت قرار گيرند و كسى كه داراى گناه بزرگ است قطعا مرتضاى در عمل نخواهد بود؛ زيرا شكّى نيست كه هرگناه بزرگى مكروه و مغضوب خداست، نه مرضىّ او. از اين رو خداى سبحان در سوره اسراءپس از شمارش برخى گناهان بزرگ چنين مى فرمايد: كل ذلك كان سيّئه عند ربك مكروها(675) كه مسلما شمارش اين گناهان از باب تمثيل است، نه تعيين و هرچه سيّئه و گناه است مكروه نزد خداست ؛ چنان كه مقصود از كراهت، مبغوض بودن است، نه كراهت فقهى.
اين نكته وقتى ضميمه شود به آيه اى كه مفاد آن اين است: اگر از گناهان بزرگ دورى گزنييد خدواند از گناهان كوچك شما مى گذرد؛ ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم (676) نتيجه اين مى شود كه تنها مرتكبان گناه بزرگ مشمول شفاعتند؛ چنان كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله در روايتى از شيعه و سنّى نقل شده فرموده است: ادخرت شفاعتى لاهل الكبائر من امتى ؛ شفاعت را براى اهل كباير از امّتم ذخيره كرده ام (677). قابل توجه است كه، تعبير من امتى ناظر به همان نكته موحّد بودن و مرضىّ بودن دردين است و تنها همين معيار است وگرنه مى فرمود:…لاهل الكبائر من مؤ منى امّتى و نظير آن.
به هرحال، مقصود از رضايت كه معيار شفاعت واقع شده، رضايت در دين است، نه رضايت در همه اعمال ؛ چون اگر همه اعمال كسى مورد رضايت خدا باشد ديگر نيازى به شفاعت ذنبى (در مقابل شفاعت ترفيعى ) ندارد.
براساس آيه اليوم اكملت لكم دينكم… و رضيت لكم الاسلام دينا(678) نيز چنين است و هرآنچه در مقابل اسلام است، يعنى همه اعتقادهاى الحادى كه عنوان كفر دارد، مطابق آيه لايرضى لعباده الكفر (679)
بحث روايى
1- لزوم ايمان به شفاعت
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله:من لم يؤ من بحوضى فلا اورده اللّه حوضى و من لم يؤ من بشفاعتى فلا انا له اللّه شفاعتى (721)
– عن الصادق عليه السلام: من انكر ثلاثة اشياء فليس من شيعتنا: المعراج و المساءلة فى القبر و الشفاعة.(722)
– عن اميرالمؤمنين عليه السلام: من كذب بشفاعة رسول اللّه صلى الله عليه و آله لم تنله.(723)
اشاره الف: امكان ذاتى و وقوعى شفاعت، ثابت شده و ادلّه معتبرى اعم از قرآن و سنّت تحقق آن را وعده داده است و از آن جا كه وعده الهى تخلف پذير نيست، وقوع شفاعت قطعى است.
ب: برخى از مفسران، شفاعت را از اصول دين ندانسته و منكر آن را در صورتى كه به مبداء و وحى و نبوّت و معاد مؤ من باشد مسلمان دانسته اند (724).
ج: كسى كه مسلّم بودن شفاعت براى وى ثابت شده باشد حقّ انكار آن را ندارد.
د: ممكن است مطلبى براى يك پژوهشگر دينى به حدّ ضرورت رسيده باشد و براى ديگرى به آن حدّ بالغ نشده باشد. هركدام از آنان حكم فقهى خاص خود را دارند.
ه: عدّه اى كه محتواى قرآن را نفى شفاعت پنداشتند، ناچار شدند براى اثبات شفاعت سند آن را خبر متواتر بدانند. از اين رو براى اثبات تواتر آن سعى كرده اند، ليكن پيام قرآن كريم اثبات شفاعت است، نه نفى آن و روايات شفاعت اگر به تواتر هم نرسد محذورى ندارد و براى محقق بصير ترديدى در آن نيست.
و: براى اثبات خصوصيتى كه برخى از احاديث برآن دلالت دارد چاره اى جز احراز حجّيت حديث مزبور نيست و از آن جهت كه بعضى از روايات شفاعت خالى از ارسال، قطع، وقف، رفع و بالاخره مصون از ضعف سند نيست، اثبات خصوصيت محتواى چنين احاديثى سهل نيست.
2- صفات شفاعت شوندگان
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله:… وامّا شفاعتى ففى اصحاب الكبائر ما خلا اهل الشّرك و الظّلم (725)
– عن الصادق عليه السلام: واعلموا انّه ليس يغنى عنكم من اللّه احد عن خلقه لاملك مقرّب و لانبىّ مرسل و لا من دون ذلك. فمن سرّه ان تنفعه شفاعة الشافعين عنداللّه فليطلب الى اللّه ان يرضى عنه (726).
– عن ابن ابى عمير عن الكاظم عليه السلام:لايخلّد اللّه فى النار الا اهل الكفر والجحود… حدّثنى ابى عن آبائه عن علىّعليه السلام قال: سمعت رسول اللّه يقول: انّما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى فامّا المحسنون منهم فما عليهم من سبيل. قال ابن ابى عمير: فقلت له: يابن رسول اللّه فكيف تكون الشفاعة لاهل الكبائر واللّه تعالى يقول: ولايشفعون الّا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون (727) و من يرتكب الكبائر لايكون مرتضى ؟فقال: يا ابا احمد ما من مؤ من يرتكب ذنبا الا ساءه ذلك و ندم عليه، وقد قال النبى صلى الله عليه و آله: كفى بالندم توبة، وقال: من سرّته حسنة و ساءته سيّئة فهو مؤ من فمن لم يندم على ذنب يرتكبه فليس بمؤ من و لم تجب له الشفاعة و كان ظالما و اللّه تعالى يقول: ما للظالمين من حميم ولاشفيع يطاع (728).
فقلت له: يابن رسول اللّه و كيف لايكون مؤ منا من لم يندم على ذنب يرتكبه ؟ فقال: ياابااحمد ما من احد يرتكب كبيرة من المعاصى و هو يعلم انّخ سيعاقب عليها الّا ندم على ما ارتكب، و متى ندم كان تائبا مستحقّا للشفاعة و متى لم يندم عليها كان مصرّا و المصرّ لايغفر له لانّه غيرمؤ من بعقوبة ما ارتكب، و لو كان مؤ منا بالعقوبة لندم و قد قال النبى صلى الله عليه و آله لاكبيرة مع الاستغفار، و لاصغيرة مع الاصرار، و امّا قول اللّه: ولايشفعون الّا لمن ارتضى فانّهم لايشفعون الا لمن ارتضى اللّه دينه، والدين الاقرار بالجزاء على الحسنات و السيّئات، و من ارتضى اللّه دينه ندم على ما يرتكبه من الذنوب لمعرفته بعاقبته فى القيامة (729).
– عن حسين بن خالد عن الرضاعليه السلام عن اميرالمؤ منين عليه السلام عن رسول اللّه، انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى فامّا المحسنون منهم فما عليهم من سبيل قال الحسين بن خالد: فقلت للرضاعليه السلام:يابن رسول اللّه فما معنى قول اللّه عزّوجلّ: ولايشفعون الّا لمن ارتضى ؟ قال:لايشفعون الّا لمن ارتضى اللّه دينه (730).
– عن ابى عبداللّه عليه السلام فى قوله: لايملكون الشّفاعة الّا من اتّخذ عند الرّحمن عهدا قال: لايشفع و لايشفع لهم ولايشفّعون الّا من اتّخذ عند الرحمن عهدا، الّا من اذن له بولاية اميرالمؤ منين والائمة من بعده فهو العهد عنداللّه (731).
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اذا قمت المقام المحمود تشفّعت فى اصحاب الكبائر من امتّى فيشفّعنى اللّه فيهم واللّه لاتشفّع فيمن اذى ذرّيّتى (732).
– عن محمد بن ابراهيم بن كثير قال: دخلنا على ابى نواس الحسن بن هانى نعوده فى مرضه الذى مات فيه، فقال له عيسى بن موسى الهاشمىّ: يا ابا علىّ فى آخر يوم من ايّام الدنيا و اوّل يوم من الا خرة و بينك و بين اللّه هنات (733)فتب الى اللّه عزّوجلّ: قال ابو نواس: سنّدونى فلمّا استوى جالسا قال: ايّاى تخوّفنى باللّه ؟ وقد حدّثنى حماد بن سلمة عن ثابت البنانىّ عن انس بن مالك قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله:لكّل نبىّ شفاعة و انا خبات شفاعتى لاهل الكبائر من امّتى يوم القيامة افترى لااكون منهم (734)
– عن الصادق عليه السلام: اصحاب الحدود مسلمون لامؤ منون و لاكافرون فانّ اللّه تبارك و تعالى لايدخل النّار مؤ منا وقد وعده الجنّة و لايخرج من النّار كافرا وقد اوعده النّار والخلود فيها و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء فاصحاب الحدود فسّاق، لامؤ منون و لاكافرون ولايخلّدون فى النّار و يخرجون منها يوما، و الشفاعة جائزة لهم وللمستضعفين اذا ارتضى اللّه عزّوجلّ دينهم (735).
– فى تفسير الامام العسكرى عليه السلام: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله احبّوا موالينا مع حبّكم لآلنا… ان احدا لايدخل الجنّة من سائر امّة محمدصلى الله عليه و آله الّا بجواز من علىّعليه السلام فان اردتم الجواز على الصراط سالمين و دخول الجنان غانمين فاحبوّا بعد حبّ محمد و آله مواليه، ثمّ ان اردتم ان يعظّم محمد و على عليه السلام عنداللّه منازلكم فاحبّوا شيعة محمد وعلى، وجدّوا فى قضاء حوائج المؤ منين فانّ اللّه تعالى اذا ادخلكم شيعة محمد وعلى، و جدّوا فى قضاء حوائج المؤ منين فانّ اللّه تعالى اذا ادخلكم معاشر شيعتنا و محبّينا الجنان نادى مناديه فى تلك الجنان: يا عبادى قد دخلتم الجنّة اخوانكم المؤ منين فايّهم كان اشدّ للشيعة حبّا و لحقوق اخوانهم المؤ منين اشدّ قضاء كانت درجاته فى الجنان اعلى، حتّى ان فيهم من يكون ارفع من الاخر بمسيرة خمسماة سنة ترابيع قصور و جنان (736).
– عن الصادق عليه السلام: اذا كان يوم القيامة نشفع فى المذنب من شيعتنا، فامّا المحسنون فقد نجّاهم اللّه (737).
– عن الصادق عليه السلام:انّ المؤ من ليشفع لحميمه الّا ان يكون ناصبا و لو انّ ناصبا شفع له كلّ نبىّ مرسل و ملك مقرّب ما شفّعوا(738). و مثله خبر علىّ الخدمىّ(739).
– فيما كتب الرّضاعليه السلام للماءمون من محض الايمان:و مذنبوا اهل التوحيد لايخلّدون فى النّار و يخرجون منها و الشّفاعة جائزة لهم (740).
اشاره: از مجموع اين روايات و مانند آن برمى آيد، اهل كباير اگر مى خواهند مشمول شفاعت در قيامت واقع شوند بايد:
الف: مشرك يا كافر يا منافق يا ناصبى نباشند. ب: از گناه پشيمان شده باشند.
ج: مرضىّ در دين باشند كه لازمه اش، ندامت برگناهانى است كه مرتكب شده اند.
د: ولايت اميرمؤ منان على عليه السلام و اولادش را پذيرفته باشند. البته مستفاد از روايتى كه ذيل عنوان آخرين شفعيع خواهد آمد و نيز برخى رواياتى كه درباره شفاعت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وارد شده جواز شفاعت براى مطلق اهل توحيد است. آنچه مى تواند تعارض ابتدايى و متوهّم بين آنها را برطرف كند تشكيك حقيقت شفاعت است ؛ يعنى برخى از مراتب آن مشروط به اسلام است، از اين رو آن مرتبه شامل غيرمسلمان نمى شود، هرچند موحّد باشد، ولى بعض مراتب ديگر آن مشروط به توحيد است و شامل هر موحّدى مى شود، هرچند مسلمانان به معناى رايج آن نباشد.
ه: ذريّه پيامبر(سادات ) را اذيت نكرده باشند.
و: دوستدار شيعيان و مواليان على و اولاد على عليه السلام باشند.
از آنچه گذشت، به ويژه از خصوصيّت ندامت از گناه، برمى آيد كه گرچه مرضىّ در عمل بودن شرط شمول شفاعت نيست. ليكن ندامت از گناه شرط است، كه البته آن نيز به مرضىّ بودن در اعتقاد بازمى گردد؛ زيرا چنان كه از برخى روايات استفاده مى شود كسى كه اعتقاد به قيامت و كيفر آن داشته باشد از گناهى كه مرتكب شده پشيمان مى شود.
نكته قابل توجه اين كه، از همان روايت برمى آيد اگر چه ندامت كافى است، ليكن بدين معنا نيست كه نادم نياز به چيز ديگرى ندارد، بلكه مقصود نجات نهايى اوست ؛ به اين صورت كه ندامت سبب توبه و توبه، زمينه ساز شفاعت مى شود، بلكه خود توبه شفيع خوبى است: لاشفيع انجح من التوبة (741).
3- شفيعان قيامت
الف – رسول اكرم صلى الله عليه و آله
– عن اميرالمؤ منين عليه السلام: قالت فاطمة (س) لرسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا ابتاه اين القاك يوم الموقف الاعظم و يوم الاهوال و ويوم الفزع الاكبر؟ قال: يا فاطمة عند باب الجنّة و معى لواء الحمد و انا الشفيع الامّتى الى ربّى. قالت: يا ابتاه فان لم القك هناك ؟ قال: القينى على الحوض… قالت فان لم القك هناك ؟ قال: القينى على شفير جهنّم امنع شررها و لهبها عن امّتى. فاستبشرت فاطمة بذلك، صلّى اللّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها(742)
– عن سماعة عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: سالته عن شفاعة النبىّ يوم القيامة، قال: يلجم النّاس يوم القيامة العرق فيقولون: انطلقوا بنا الى آدم يشفع لنا(عند ربّه خ ل ) فياتون آدم فيقولون: اشفعلنا عند ربّك فيقول: ان لى ذنبا… حتى ينتهون الى عيسى فيقول: عليكم بمحمّد رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و على جميع الانبياء) فيعرضون انفسهم عليه و يسالونه فيقول: انطلقوا، فينطلق بهم الى باب الجنّة و يستقبل باب الرحمن و يخرّ ساجدا فيمكث ماشاء اللّه فيقول اللّه عزّوجلّ: ارفع راسك و اشفع تشفّع وسل تعط و ذلك قوله: عسى ان يبعثك ربّك مقاما محمودا(743)
– عن ابى عبداللّه عليه السلام قال:قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لو قدقمت المقام المحمود لشفّعت فى ابى و امّى و عمّى و اخ كان لى فى الجاهليّة (744).
– عن ابى ذر وسلمان قالا: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ان اللّه اعطانى مسالة فاخّرت مسالتى لشفاعة المؤ منين من امّتى يوم القيامة ففعل ذلك (745).
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اعطيت خمسا لم يعطها احد قبلى… و اعطيت الشفاعة (746).
– عن العسكرى عن آبائه عليه السلام قال: قال اميرالمؤ منين عليه السلام: سمعت النبىّ صلى الله عليه و آله يقول: اذا حشر النّاس يوم القيامة نادانى مناد: يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ان اللّه جلّ اسمه قد امكنك من مجازاة محبّيك و محبى اهل بيتك الموالين لهم فيك و المعادين لهم فيك فكافهم بما شئت، فاقول: يا ربّ الجنّة، فابوّؤ هم منها حيث شئت، فذلك المقام المحمود الذى وعدت به (747)
– عن على بن ابى حمزة قال: رجل لابى عبداللّه عليه السلام: انّ لنا جارا من الخوارج يقول: انّ محمّدا يوم القيامة همّه نفسه فكيف يشفع ؟ فقال ابوعبداللّه عليه السلام: ما احد من الاولين و الاخرين الّا و هو يحتاج الى شفاعة محمّد صلى الله عليه و آله يوم القيامة (748).
– عن ابى عبداللّه عليه السلام: قال:قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: انّى استوهب من ربّى اربعة: امنة بنت وهب، و عبداللّه بن عبدالمطلب و اباطالب و رجلا جرت بينى و بينه اخوة فطلب الىّ ان اطلب الى ربّى ان يهبه لى (749).
– سال اباعبداللّه صلى الله عليه و آله رجل عن قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله: انا سيّد ولد آدم ولافخرقال: نعم قال:ياخذ حلقة باب الجنّة فيفتحها فيخرّ ساجدا فيقول اللّه: ارفع راسك اشفع تشفّع، اطلب تعط، فيرفع راسه ثمّ يخرّ ساجدا فيقول اللّه: ارفع راسك اشفع تشفّع، اطلب تعط ثمّ يرفع راسه فيشفع و يطلب فيعطى (750).
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اربعة انا لهم شفيع يوم القيامة: المكرم لذرّيّتى و القاضى لهم حوائجهم و السّاعى فى امورهم ما اضطرّوا اليه والمحبّ لهم بقلبه و لسانه عندما اضطّروا(751).
– عن بشربن شريح البصرىّ قال: قلت لمحمد بن على عليه السلام: ايّة آية فى كتاب اللّه ارجى ؟ قال:ما يقول فيها قومك ؟ قال: قلت: يقولون يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه (752) قال: لكنّا اهل البيت لانقول ذلك قال: قلت: فاىّ شى ء تقولون فيها؟ قال: ولسوف يعطيك ربّك فترضى (753) الشفاعة واللّه الشفاعة واللّه الشفاعة (754)
– عن ابى عبداللّه صلى الله عليه و آله: ان اناسا من بنى هاشم اتوا رسول اللّه صلى الله عليه و آله فسالوه ان يستعملهم على صدقات المواشى و قالوا: يكون لنا هذا السهم الذى جعله للعاملين عليها فنحن اولى به، فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا بنى عبدالمطّلب انّ الصدقة لاتحل لى ولالكم ولكنى وعدت الشفاعة، ثمّ قال: واللّه اشهد انّه قد وعدها فما ظنّكم يا بنى عبدالمطّلب اذا اخذت بحلقة الباب اترونى مؤ ثرا عليكم غيركم ؟…(755).
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لكل نبىّ دعوة قد دعابها و قد سال سؤ لا و قد اخباءت دعوتى لشفاعتى لامّتى يوم القيامة (756)
اشاره: استاد علامه طباطبايى رحمة الله عليه در ذيل آيه ولسوف يعطيك… بيان لطيفى دارند:
گاهى رضا به مقدار عطاست و گاه عطا به مقدار رضاست. مورد اوّل همان است كه مؤ من ولىّ خدا بايد از آن برخوردار باشد؛ يعنى به آنچه خدا به او داده، كم يا زياد، راضى باشد:وتجعلنى بقسمك راضيا قانعا(757). مورد دوم چيزى است كه خداوند در اين آيه به رسولش وعده داده است كه آن قدر به تو مى دهم تا راضى شوى. با توجه به اين كه به پيامبرى كه خود رحمة للعالمين (758) و بالمؤ منين رءوف رحيم (759) است چنين وعده اى داده شده، نتيجه اش همان مى شود كه در روايت بشربن شريح آمده است كه هيچ آيه اى اميد بخش تر از اين آيه نيست (760).
تذكّر: راءفت رسول اكرم صلى الله عليه و آله عقلى است، نه عاطفى و چنان كه گذشت، مهم ترين شرط شفاعت مسلمان مجرم آن است كه وى مورد نسيان نبىّ مكرّم قرار نگرفته باشد، و نسيان انسان كامل از برخى گنه كارها مطابق حكمت است، و نسيان مزبور هم نظير نسيان هاى مذموم و ناقص نيست.
ب: اميرمؤمنان عليه السلام
– عن على عليه السلام: ان للجنّة ثمانية ابواب: باب يدخل منه النّبيّون و الصّدّيقون و باب يدخل منه الشّهداء و الصّالحون و خمسة ابواب يدخل منها شيعتنا و محبّونا، فلا ازال واقفا على الصراط ادعو و اقول: ربّ سلّم شيعتى و محبّى و انصارى و من توالانى فى دار الدنيا، فاذا النداء من بطنان العرش: قد اجيبت دعوتك و شفّعت فى شيعتك…(761)
– عن النبىّعليه السلام قال: انّ حلقة باب الجنّة من ياقوتة حمراء على صفائح الذهب فاذا دقّت الحلقة على الصفحة طنّت و قالت: يا علىّ(762)
اشاره الف: استاد علامه طباطبايى رحمة الله عليه در درس حديث در بيان سرّ اين كه صداى دقّ الباب بهشت، ياعلى است مى فرمودند: يكى از آداب ورود مهمان بر ميزبان اين است كه در خانه را بكوبد و صاحب خانه را صدا كند و از او اجازه ورود بگيرد. صداى كوبه در بهشت: ياعلى به مثابه صداى مهمان است. گويا مهمان مى گويد: ياعلى. معلوم مى شود ميزبان و صاحب خانه، يعنى صاحب بهشت حضرت على عليه السلام است ؛ يعنى محور اصلى ورود به بهشت ولايت است و محروم از ولايت از بهشت محروم است.
ب: اثبات شفاعت براى شيعه منافاتى با ثبوت آن براى غيرشيعه ندارد، مگر آن كه محتواى حديث حصر شفاعت براى آنها باشد، كه در اين حال مى توان تعارض را به تعدد مراتب تشكيكى شفاعت حلّ كرد؛ وقتى هر موحّد مى تواند مورد شفاعت واقع شود، مسلمان غيرشيعه نيز مى تواند مشمول برخى از مراتب ضعيف آن قرار گيرد.
ج: محمّد و على عليه السلام
1- تفسير الامام العسكرى:… تقول الجنان: يا محمد و يا علىّ! انّ اللّه امرنا بطاعتكما و ان تاذنا فى الدخول الينا من تدخلانه فاملا نا بشيعتكما، مرحبا بهم و اهلا و سهلا تقول النيرا: يا محمد و علىّ! انّ اللّه تعالى امرنا بطاعتكما و ان تحرق بنا من تامراننا بحرقه بنا فاملا نا باعدائكما(763)
2- عن ابى الحسن عليه السلام:اذا كانت لك حاجة الى اللّه فقل: اللهمّ انّى اساكل بحقّ محمّد و علىّ فانّ لهما عندك شانا من الشان و قدرا من القدر، فبحقّ ذلك الشان و ذلك القدر ان تصلّى على محمّد وآل محمّد و ان تفعل بى كذا و كذا فانّه اذا كان يوم القيامة لم يبق ملك مقرّب و لانبىّ مرسل و لامؤ من ممتحن الّا و هو يحتاج اليهما فى ذلك اليوم (764).
3- عن الباقرعليه السلام فى قوله: وترى كلّ امّة جاثية (765)، قال: ذلك النبىّصلى الله عليه و آله و علىّ، يقوم على كوم قد علا على الخلائق، فيشفع ثمّ يقول: يا علىّ اشفع، فيشفع الرجل فى القبيلة و يشفع الرجل لاهل البيت و يشفع الرجل للرجلين على قدر عمله، فذلك المقام المحمود(766).
اشاره الف: مقصود از پركردن بهشت، آن است كه هركه را اراده كرديد وارد سازيد، وگرنه در قرآن كريم پرشدن، تنها درباره جهنم كه مظهر غضب الهى است و محدودتر از رحمت است مطرح شده، و پرشدن بهشت اصلا طرح نشده است. و راز اين مطلب گذشته از قلّت انسان هاى شايسته بهشت، وسعت دامنه رحمت الهى است. از اين رو پرشدن بهشت آسان نيست.
ب: ظاهر احاديث مزبور آن است كه در برخى موارد، شفاعت هر كدام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام كافى است، ولى در بعض موارد استشفاعت به اجتماع آن دو ذات نورانى شرط است و اين گونه اشتراط و دخالت به لحاظ نشئه كثرت كه هر كدام مظهرى خاص از مظاهر كلّى خداى سبحانند قابل توجيه است.
د: همه امامان معصوم عليه السلام
– عن ابى عبداللّه و ابى جعفرعليه السلام: واللّه لنشفعنّ فى المذنبين من شيعتنا حتى تقول اعداؤ نا اذا راوا ذلك: فما لنا من شافعين # و لاصديق حميم # فلو انّ لنا كرّة فنكون من المؤ منين… (767).
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اذا كان يوم القيامة ولينا حساب شيعتنا فمن كانت مظلمته فيما بينه و بين اللّه و عزّوجلّ حكمنا فيها فاجابنا و من كانت مظلمة بينه و فيما بين النّاس استوهبناها فوهبت لنا و من كانت مظلمته فيما بينه وبيننا كنّا احقّ من عفا و صفح.(768)
– عن معاوية بن وهب قال: ساءلت اباعبداللّه عليه السلام عن قول اللّه تبارك و تعالى: ولايتكلّمون الّا من اذن له الرّحمن و قال صوابا(769) قال: نحن واللّه الماءذون لهم فى ذلك اليوم و القائلون صوابا. قلت: جعلت فداك و ما تقولون ؟ قال: نمجّد ربّنا و نصلّى على نبيّنا و نشفع لشيعتنا فلا يردّنا ربّنا.(770)
– محاسن البرقى بهذا الاسناد قال: قلت لابى عبداللّه عليه السلام: قوله: من ذا الذّى يشفع عنده الّا باذنه يعلم ما بين ايديهم (771) قال: نحن اولئك الشافعون.(772)
– عن ابى عبداللّه عليه السلام فى قوله اللّه: فما لنا من شافعين # ولاصديق حميم (773) قال: الشافعون الائمة و الصديق من المؤ منين (774).
– عن ابى هريرة: قال النبى صلى الله عليه و آله: الشفعاء خمسة، القرآن و الرحم و الامانة و نبيّكم و اهل بيت نبيّكم.(775)
– عن ابى عبداللّه عليه السلام: و بشّر الذين امنوا انّ لهم قدم صدق عند ربّهم (776) قال: ولاية اميرالمؤ منين عليه السلام و يقال: انّ لهم قدم صدق. قال:شفاعة النّبى، والّذى جاء بالصدق (777) شفاعة علىّعليه السلام اولئك هم الصّدّيقون (778) شفاعة الائمة عليه السلام.(779)
– عن الصادق عليه السلام:و هذا يوم الموت فانّ الشفاعة و الفداء لايغنى فيه (عنه خ ل ) فامّا فى يوم القيامة فانّا و اهلنا نجزى عن شيعتنا كلّ جزاء ليكوننّ على الاعراف بين الجنّة محمّد وعلى و فاطمة و الحسن و الحسين عليه السلام و الطّيّبون من آلهم، فنرى بعض شيعتنا فى تلك العرصات فمن كان منهم مقصّرا فى بعض شدائدها فنعبث عليهم خيار شيعتنا كسلمان و المقداد و ابى ذرّ و عمّار و نظرائهم فى العصر الذى يليهم و فى كلّ عصر الى يوم القيامة فينقضّون عليهم كالبزاة و الصقور و يتناولونهم كما يتناول البزاة و الصقور صيدها فيزفّونهم الى الجنّة زفّا و انا لنبعث على آخرين (من خ ل ) محبّينا من خيار شيعتنا كالحمام فيلتقطونهم من العصرات كما يلتقط الطير الحبّ و ينقلونهم الى الجنان بحضرتنا، و سيؤ تى بالواحد من مقّصرى شيعتنا فى اعماله بعد ان صان (قد حاز خ ل ) الولاية و التقيّة و حقوق اخوانه و يوقف بازائه ما بين مائة و اكثر من ذلك الى مائة الف من النصّاب، فيقال له: هؤ لاء فداؤ ك من النّار…(780).
– عن ابى عبداللّه عليه السلام قال: اذا كان يوم القيامة و كّلنا اللّه بحساب شيعتنا فما كان اللّه سالنا اللّه ان يهبه لنا فهو لهم و ماكان لا دميّين سالنا اللّه ان يعوّضهم بدله فهو لهم و ما كان لنا فهو لهم، ثمّ قرا: انّ الينا ايابهم # ثمّ انّ علينا حسابهم.(781)
– عن محمد بن جعفر بن محمّد عن ابينه عن جدّه عليه السلام فى آية انّ الينا ايابهم…(782) قال:اذا كان يوم القيامة و كّلنا اللّه بحساب شيعتنا فماكان للّه سالناه ان يهبه لنا فهو لهم و ما كان لمخالفيهم فهو لهم و ما كان لنا فهو لهم ثمّ قال:هم معنا حيث كنّا.(783)
اشاره الف: رسيدگى به حساب بندگان از افعال الهى است كه خارج از ذات خداى سبحان صورت مى پذيرد. از اين رو موجودهاى كامل امكانى مى توانند مظهر چنين نامى باشند.
ب: انسان هاى كامل، مانند اهل بيت عصمت عليه السلام همانند ملائكه، همه كارهاى آنان مسبوق به اذن الهى است: لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (784).
ج: استيهاب حقّ خدايا حقّ خلق مسبوق به اذن خدا و همراه با اجابت است.
د: حقوق متقابل دوستان ولايت مدار با ترميم و تدارك بخشوده مى شود.
ه:هبه حقوق مخالفين بدون ارضاى آنان نخواهد بود. البته روايات طينت مطلبى دارد كه طرح آن خارج از قلمرو بحث كنونى است ؛ چنان كه تحليل آن نيازمند به تدبّر تام است.
و:مقصود از معيّت شيعه با ائمّه اطهارعليه السلام به معيّت اشرافى و اشراقى آن ذوات مقدس باز مى گردد، نه معيّت همسانى و همتايى دو شى ء متّحد الرّتبه.
ه: حضرت فاطمه (س )
– عن محمّد بن مسلم قال: سمعت اباجعفرعليه السلام يقول: لفاطمة وفقة على باب جهنّم فاذا كان يوم القيامة كتب بين عينى كلّ رجل مؤ من او كافر، فيؤ مر بمحبّ قد كثرت ذنوبه الى النّار فتقرء بين عينيه محبّاً(محبّنا) فتقول: اليه و سيّدى سمّيتنى فاطمة و فطمت بى من تولّانى و تولّى ذريّتى من النّار و وعدك الحقّ و انت لاتخلف الميعاد، فيقول اللّه عزّوجلّ: صدقت يا فاطمة انّى سمّيتك فاطمة و فطمت بك من احبّك و تولّاك و احبّ ذرّيّتك و تولّاهم من النّار، و وعدى الحقّ و انا لااخلف الميعاد، و انّما امرت بعبدى هذا الى النّار لتشفعى فيه فاشفّعك ليتبيّن لملائكتى و انبيائى و رسلى و اهل الموقف موقفك منّى و مكانتك عندى فمن قراءت بين عينيه مؤ منا فجذبت بيده و ادخلته الجنّة (785).
– عن النّبى صلى الله عليه و آله قال: كانّى انظر ابنتى فاطمة و قد اءقبلت يوم القيامة على نجيب من نور، عن يمينها سبعون الف ملك و عن يسارها سبعون الف ملك و خلفها سبعون الف ملك، تقود مؤ منات امّتى الى الجنّة، فايّما امراة صلّت فى اليوم و الليلة خمس صلوات و صامت شهر رمضان و حجّت بيت اللّه الحرام و زكّت مالها و اطاعت زوجها و والت عليّا بعدى دخلت الجنّة بشفاعة ابنتى فاطمة.
– عن الصادق عليه السلام قال:قال جابر لابى جعفرعليه السلام: جعلت فداك يابن رسول اللّه ! حدّثنى بحديث فى فضل جدّتك فاطمة اذا انا حدّثت به الشيعة فرحوا بذلك. قال ابوجعفرعليه السلام: حدّثنى ابى عن جدّى عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: اذا كان يوم القيامة… ينادى المنادى و هو جبرئيل عليه السلام: اين فاطمة بين محمّد؟… فيقول اللّه: يا بنت حبيبى ارجعى فانظرى من كان فى قلبه حبّ لك او لاحد من ذرّيّتك خذى بيده فادخليه الجنّة. قال ابو جعفرعليه السلام: واللّه يا جابر انّها ذلك اليوم لتلتقط شيعتها و محبّيها كما يلتقط الطير الحبّ الجيّد من الحبّ الردى…(786).
– عن ابن عبّاس قال: سمعت اميرالمؤ منين عليه السلام يقول:دخل رسول اللّه صلى الله عليه و آله ذات يوم على فاطمة و هى حزينة، فقال لها: ما حزنك يا بنيّة ؟ قالت: يا ابة ذكرت المحشر…، فقال: يا بنيّة انّه ليوم عظيم ولكن قد اخبرنى جبرئيل عن اللّه عزّوجلّ انّه قال:… ثمّ يقول جبرئيل: يا فاطمة سلى حاجتك، فتقوليم يا ربّ شيعتى، فيقول اللّه قد غفرت هلم، فتقولين يا ربّ شيعة ولدى، فيقول اللّه: قد غفرت لهم، فتقولين: يا ربّ شيعة شيعتى، فيقول اللّه: انطلقى فمن اعتصم بك فهو معك فى الجنّة فعند ذلك تودّ الخلائق انّهم كانوا فاطميّين فتسيرين و معك شيعتك و شيعة ولدك و شيعة اميرالمؤ منين آمنة روعاتهم مستورة عوراتهم، قد ذهبت عنهم الشدائد وسهلت لهم الموارد، يخاف النّاس و هم لايخافون و يظماالنّاس و هم لايظمؤ ون…(787).
اشاره الف: همان طور كه نبوّت و رسالت مقول به تشكيك است ولايت نيز داراى مراتب تشكيكى است و اختصاصى به مرد ندارد؛ زيرا سمت هاى اجرايى جامعه از قبيل جنگ، صلح و مانندآن، جزو وظايف پيامبران است كه مرد هستند و اما مقام شامخ عصمت، ولايت و نظاير آن نه مشروط به ذكورت است و نه ممنوع به انوثت.
ب: حضرت فاطمه (س ) از مقام منيع ولايت الهى برخوردار است كه چنين مقامى مصحّح همسر و كفو بودن آن حضرت بااميرالمؤ منين عليه السلام است.
ج: شفاعت آن حضرت مخصوص بانوان نيست، گرچه برخى از نصوص متعرض خصوص بانوان است و درجات شفاعت آن حضرت به درجات تولّى مشفوع له و مراتب تبرّى اوست.
د: تولّى اولياى الهى و تبرّى از دشمنان آنان به مقدار معرفت وابسته است. سرانجام شفاعت آن حضرت عليه السلام در مدار ولايت دوستان خدا و عدم شفاعت آن حضرت، از منحرفان از ولايت است.
ه:اگر دليل ديگرى دلالت برشفاعت آن حضرت نسبت به منكران ولايت داشت قابل جمع با نصوص ديگر است ؛ زيرا مفاد هيچ كدام حصر حقيقى ولايت در مدار قائلان به تولّى و تبرّى مخصوص مكتب تشيع، نيست، گرچه شفاعت خاص كه داراى درجه مخصوص است شامل غيرشيعه نمى شود.
و: همه انبيا و اوصيا عليه السلام
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لكّل نبىّ شفاعة…(788).
– عن النبىّصلى الله عليه و آله:… والشفاعة للانبياء و الاوصياء…(789).
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله:ثلاثة يشفعون الى اللّه عزّوجلّ فيشفّعون الانبياء…(790).
اشاره الف:شفاعت انبيا مخصوص امّت هاى خود نيست، بلكه هر پيامبرى به اذن خدا مى تواند از هر مؤ منى كه به رسالت وى معتقد بود شفاعت كند، هرچند آن مشفوع له جزو امّت آن پيامبر نباشد.
ب: شفاعت مقامى است كه در محور ولايت مى گردد؛ هركسى ولىّ خدا بود به اذن اوحقّ شفاعت دارد.
ج: همه تمام انبيا و اوصيا از ولايت الهى سهمى دارند و از اين رو از حقّ شفاعت برخوردارند.
د: عدد خاصى كه در حديث مزبور آمده مفهوم ندارد؛ زيرا در مطاوى بحث روشن شد كه حقّ شفاعت براى بسيارى از مؤ منان راستين ثابت است، گرچه درجات آن متفاوت است ؛ چنان كه طبق نصوص آينده، مقام شفاعت براى غيرسه گروه مزبور نيز ثابت است.
ز: فرشتگان
– عن النبى صلى الله عليه و آله:… والشفاعة للانبياء والاوصياء و المؤ منين و الملائكة…(791).
اشاره الف: گاهى شفاعت شفيع مسبوق به استشفاع شفاعت شونده است، نظير آنچه در برخى احاديث گذشته مطرح شد كه تبه كاران از انبياعليه السلام درخواست شفاعت مى كنند و سرانجام حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله به مرحله كمال آن اقدام مى فرمايد، و زمانى مسبوق به آن نيست ؛ مانند شفاعت فرشتگان ؛ زيرا بسيارى از مردم صالح گفتمانى با ملائكه ندارند، چه رسد به افراد طالح و گنه كار. البته ممكن است تحت عنوان دعا و درخواست عمومى مساعدت، از آن ذوات نورانى استشفاع شود.
ب: ملائكه كرامى كه عهده دار تدوين همه اعمال جانحى و جارحى انسانند به همه خصوصيات اعمالى كه ضبط كرده اند واقفند.
ج: حضور آنان در صحنه شفاعت بسيار آگاهانه است و غفلت يا شهوت و غضبى كه انگيزه گناه شد كاملا براى آنان مشهود است و چون همه اقوال و افعال آنها مسبوق به اراده و امضاى الهى است (792) حتما شفاعت آگاهانه آنان مقبول خواهد بود.
د: مناسب است انسان هوشمند هماره به ياد آن ذوات نورانى مانند ياد نورانى انبيا و اولياى الهى باشد تا بيش از پيش مشمول دعاى خير و شفاعت آنان گردد.
ح: قرآن
– عن النبىّ صلى الله عليه و آله:الشفعاء خمسة: القرآن و الرحم و الامانة….(793)
– عن سعد الخفّاف عن ابى جعفرعليه السلام قال:ياسعد! تعلّموا القرآن فانّ القرآن ياتى يوم القيامة فى احسن صورة نظر اليها الخلق – الى ان قال – حتّى ينتهى الى ربّ العزّة فيناديه تبارك و تعالى: يا حجّتى فى الارض و كلامى الصادق الناطق ارفع راسك و سل تعط و اشفع تشفّع، كيف رايت عبادى ؟ فيقول: ياربّ منهم من صاننى و حافظ علىّ و لم يضيّع شيئا و منهم من ضيّعنى و استخفّ بحقّى و كذب بى و انا حجّتك على جميع خلقك، فيقول اللّه عزّوجلّ: و عزّتى و جلالى و ارتفاع مكانى لاءثيبنّ عليك اليوم احسن الثواب و لاعاقبنّ عليك اليوم اليم العقاب – الى ان قال – فياتى الرجل من شيعتنا فيقول: ما تعرفنى انا القرآن الذى اسهرت ليلك و انصبت عيشك. فينطلق به الى ربّ العزّة فيقول: ياربّ! عبدك قد كان نصبا بى، مواظبا علىّ، يعادى بسببى و يحبّ فىّ و يبغض. فيقول اللّه عزّوجلّ: ادخلوا عبدى جنّتى و اكسوه حلّة من حلل الجنّة و توّجوه بتاج. فاذا فعل ذلك به عرض على القرآن فيقال له: هل رضيت بما صنع بوليّك ؟ فيقول: ياربّ انّى استقلّ هذا له فزده مزيد الخير كلّه. فيقول: و عزّتى و جلالى و علوّى و ارتفاع مكان لاءنحلنّ له اليوم خمسة اشياء مع المزيد له و لمن كان بمنزلة ؛ الا انّهم شباب لايهرمون اصحّاء لايسقمون و اغنياء لايفتقرون و فرحون لايحزنون و احياء لايموتون ثمّ تلا هذه الا ية لايذوقون فيها الموت الّا الموتة الاولى (794).
قال: قلت: جعلت فداك يا ابا جعفر! و هل يتكلّم القرآن ؟ فتبسّم ثمّ قال:رحم اللّه الضّعفاء من شيعتنا انّهم اهل تسليم ثم قال: نعم يا سعد! و الصلاة تتكلّم و لها صورة و خلق تامر و تنهى.
قال سعد: فتغيّر لذلك لونى و قلت: هذا شى ء لااستطيع انا اتكلّم به فى النّاس. فقال ابوجعفر:وهل النّاس الّا شيعتنا فمن لم يعرف الصلاة فقد انكر حقّنا. ثمّ قال:يا سعد! اسمعك كلام القرآن ؟ قال سعد: فقلت: بلى صلّى اللّه عليك. فقال: انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكراللّه اكبر فالنهى كلام و الفحشاء و المنكر رجال و نحن ذكراللّه و نحن اكبر.(795)
– عن الصادق عليه السلام:يدعى ابن آدم المؤ من للحساب فيتقدّم القرآن امامه فى احسن صورة فيقول: ياربّ انا القرآن و هذا عبدك المؤ من قد كان يتعب نفسه بتلاوتى و يطيل ليله بترتيلى و تفيض عيناه اذا تهجّد فارضه كنا ارضانى. قال:فيقول العزيز الجبّار: عبدى ! ابسط يمينك. فيملاها من رضوان اللّه، و يملا شماله من رحمة اللّه. ثمّ يقال: هذه الجنّة مباحة لك فاقراء و اصعد فاذا قرا آية صعد درجة. (796)
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لايعذّب اللّه قلبا وعى القرآن.(797)
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله:انّ هذا القرآن مادبة اللّه فتعلّموا مادبته ما استطعتم. انّ هذاالقرآن حبل اللّه و هو النّور البيّن (المبين ) و الشفاء النافع، عصمة لمن تمسّك به و نجاة لمن تبعه….(798)
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: من قراالقرآن حتّى يستظهره و يحفظه ادخله اللّه الجنّة و شفّعه فى عشرة من اهل بيته كلّهم قد وجبت لهم النّار.(799)
– عن الصادق عليه السلام: اذا جمع اللّه عزّوجلّ الاوّلين و الا خرين اذا هم بشخص قد اقبل لم يرقطّ احسن صورة منه فاذا نظر اليه المؤ منون و هو القرآن قالوا: هذا منّا، هذا احسن شى ء راينا، فاذا انتهى اليهم جازهم – الى ان قال – حتّى يقف عن يمين العرش، فيقول الجبّار عزّوجلّ: و عزّتى و جلالى و ارتفاع مكانى لاكرم منّ اليوم من اكرمك ولاهيننّ من اهانك.(800)
– عن ابى عبداللّه عن آبائه عليه السلام:قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله فى حديث:اذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقرآن فانّه شافع مشفّع و ماحل مصدّق و من جعله امامه قاده الى الجنّة و من جعله خلفه ساقه الى النّار…(801).
– عن ابى عبداللّه عليه السلام:من قرا القرآن و هو شاب مؤ من اختلط القرآن بلحمه و دمه و جعله اللّه مع السفرد الكرام البررة و كان القرآن حجيزا عنه يوم القيامة، يقول: ياربّ انّ كلّ عامل قد اصاب اجر عمله غيرعاملى، فبلّغ به اكرم عطائك، قال: فيكسوه اللّه العزيز الجبّار حلّتين من حلل الجنّة و يوضع على راسه تاج الكرامة، ثمّ يقال له: هل ارضيناك فيه ؟ فيقول القرآن: ياربّ قد كنت ارغب له فيما هو افضل من هذا. فيعطى الامن بيمينه و الخلد بيساره ثمّ يدخل الجنّة فيقال له: اقراء(آية ) فاصعد درجة.ثمّ يقال له: هل بلغنا به و ارضيناك ؟ فيقول: نعم، قال:ومن قراءه كثيرا و تعاهده بمشقّة من شدّة حفظه اعطاه اللّه عزّوجلّ اجر هذا مرّتين.(802)
– عن ابى عبداللّه عليه السلام قال:قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: تعلّموا القران فانّه ياءتى يوم القيامة صاحبه فى صورة شابّ جميل شاحب اللون فيقول له: انا القرآن الذى كنت اسهرت ليلك و اظمات هو اجرك و اجففت ريقك و اسبلت دمعتك – الى ان قال – فابشر. فيؤ تى بتاج فيوضع على راسه و يعطى الامان بيمينه والخلد فى الجنان بيساره و يكسى حلّتين، ثمّ يقال له:اقراء و ارقاء. فكلّما قراء آية صعد درجة ويكسى ابواه حلّتين ان كانا مؤ منين، ثمّ يقال لهما: هذا لما علّمتماه القرآن.(803)
– عن ابى عبداللّه عليه السلام:القراء ثلاثة: قارى ء قرء القرآن ليستدرّ به الملوك و يستطيل به على النّاس فذاك من اهل النّار، و قارى ء قراء القرآن فحفظ حروفه وضيّع حدوده فذاك من اهل النّار، و قارى ء قراء القرآن فاستتر به تحت برنسه فهو يعمل بمحكمه و يؤ من بمتشابهه و يقيم فرائضه و يحلّ حلاله و يحرّم حرامه فهذا ممّن ينقذه اللّه من مضلّات الفتن و هو من اهل الجنّة و يشفع فيمن يشاء.(804)
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله:من تعلّم القرآن فلم يعمل به و آثر عليه حبّ الدنيا و زينتها استوجب سخط اللّه… و من تعلّم القرآن و تواضع فى العلم و علّم عباد اللّه و يريد ما عنداللّه لم يكن فى الجنّة اعظم ثوابا منه و لااعظم منزلة منه و لم يكن فى الجنّة منزل و لادرجة رفيعة و لانفيسة الّا و كان له فيها اوفر النصيب و اشرف المنازل (805)
– عن محمد بن بشير عن على بن الحسين عليه السلام، وقد روى هذا الحديث عن ابى عبداللّه عليه السلام، قال:من استمع حرفا من كتاب اللّه من غير قراءة كتب اللّه له حسنة و محاعنه سيّئة و رفع له درجة و من قراء نظرا من غير صلاة كتب اللّه له بكلّ حرف حسنة و محا عنه سيئة و رفع له درجة و من تعلّم منه حرفا ظاهرا كتب اللّه له عشر حسنات و محا عنه عشر سيّئات ورفع له عشر درجات. قال: لااقول:بكلّ آية، ولكن بكلّ حرف باء اءو تاء او شبههما. قال: و من قراء حرفا و هو جالس فى صلاة كتب اللّه له به خمسين حسنة و محاعنه خمسين سيّئة و رفع له خمسين درجة و من قراء حرفا و هو قائم فى صلاته كتب اللّه له مائة حسنة و محا عنه مائة سيّئة و رفع له مائة درجة و من ختمه كانت له دعوة مستجابة مؤ خّرة او معجّلة قال: قلت: جعلت فداك ختمه كلّه ؟ قال: ختمه كلّه.(806)
– عن الصادق عليه السلام:عليكم بتلاوة القرآن فانّ درجات الجنّة على عدد ايات القرآن فاذا كان يوم القيامة يقال لقارى القرآن: اقرا وارق، فكلّما قراء آية يرقى درجة (807)
– عن يعقوب الاحمر قال: قلت لابى عبداللّه عليه السلام: جعلت فداك انّى كنت قراءت القرآن فتفلت منّى فادع اللّه عزّوجلّ ان يعلّمنيه. قال: فكاءنّه فزع لذلك فقال:علّمك اللّه هو ايّانا جميعا و قال: و نحن نحود من عشرة. ثمّ قال: السورة تكون مع الرجل قد قراءها ثمّ تركها فتاءتيه يوم القيامة فى احسن صورة و تسلّم عليه فيقول: من انت ؟ فتقول: انا سورة كذا و كذا فلو انّك تمسّكت بى واخذت بى لانزلتك هذه الدرجة. فعليكم بالقرآن.(808)
– عن على بن مغيرة عن ابى الحسن عليه السلام قال: قلت له: انّ ابى ساءل جدّك عن ختم القرآن فى كلّ ليلة ؟ فقال له جدّك:فى كلّ ليلة ؟ فقال له: فى شهر فكان ابى يختمه اربعين ختمة فى شهر رمضان ثمّ ختمته بعد ابى فربّما زدت و ربّما نقصت على قدر فراغى و شغلى و نشاطى وكسلى فاذا كان فى يوم الفط جعلت لرسول اللّه صلى الله عليه و آله ختمة، ولعلى عليه السلام اخرى، لفاطمة عليه السلام اخرى ثمّ للائمة عليه السلام حتّى انتهيت اليك فصيّرت لك واحدة منذ صرت فى هذه الحال فاءىّ شى ء لى بذلك ؟ قال: لك بذلك ان تكون معهم يوم القيامة. قلت: اللّه اكبرفلى بذلك ؟ قال: نعم ثلاث مرات.(809)
اشاره الف:آنچه در شفاعت معتبر است اين است كه شفيع، موجود عينى و اهل علم و اطلاع باشد و بدون اذن خدا كار نكند و طبق درجه وجود مشفوع له وبرابر شاءن او اقدام كند وساير امورى كه در طىّ مسائل گذشته روشن شد. نيز اگر لازم باشد كه شفيع وجود مثالى داشته باشد، بتواند متمثّل گردد. نيز بايد شفاعت او مرود پذيرش خداوند قرار گيرد، كه اين معنا يعنى قبول شفاعت، لازم حق و صدق بودن آن از يك سو و ماءذون بودن آن از سوى ديگر است. اوصاف ياد شده در كمال وضوح براى قرآن كريم ثابت است.
ب: احاديث مزبور برخى براى اثبات شفاعت قرآن است، بعضى براى تمثّل آن وبرخى براى فضيلت قراءت آن. البته آنچه راجع به قراءت قرآن در قيامت و رقىّ قارى مطرح شده ناظر به تمثّل عمل قارى در دنياست و گرنه در معاد مجالى براى انجام دادن عمل صالح نيست.
ج: قرآن حقيقتى دارد كه نه تنها خود شفيع است بلكه خواننده خود را نيز به مقام شفاعت نايل مى كند تا او هم بتواند به اذن خداوند شفيع ديگران گردد. سرّ آن اين است كه هرجا حقيقت قرآن حضور داشت شفاعت، نيز در صحابت اوست ؛ زيرا چنين مقامى كه قرآن مدار و وحى است هرجا قرآن باشدبا او خواهد بود. البته عمده، قلب قرآنى داشتن است.
ط: عالمان و شهيدان
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ثلاثة الى اللّه عزّوجلّ فيشفّعون: الانبياء ثمّ العلماء ثمّ الشهداء.(810)
اشاره الف: مقصود از شهدا، اصطلاح حديثى و فقهى آن است ؛ يعنى كشتگان در ميدان جنگ، نه اصطلاح قرآنى آن كه ناظر به شهادت و گواهى بر اعمال است. در قرآن كريم از شهداى معركه تعبير به مقتول فى سبيل اللّه شده است:ولاتقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه…(811).
ب: حصر در اين روايت حصر اضافى است، نه حقيقى. در نتيجه اگر روايتى ديگر گروه چهارمى را بر سه گروه مذكور در اين روايت افزود تعارضى پيش نمى آيد.
ج: مقصود از علما كه رتبه شهيدان بعد از آنان قرار گرفته است، كسانى هستند كه همسان شهدا دين را يارى كرده، با قلم و بيان خود شهيد مى پرورند و روح فداكارى و ايثار را در پيكر جامعه تزريق مى كنند؛ عالمانى كه در قيامت وزن مداد آنان از خود شهيدان وزين تر باشد، و چون واحد سنجش در آن روز حقّ است: والوزن يومئذ الحقّ(812)، معلوم مى شود سهم مركّب عالم واقعى از حقّ بودن بيش از سهم خون شهيد از آن است.
ى: حافظان قرآن و عاملان به آن
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله:من قرا القرآن حتّى يستظهره و يحفظه ادخله اللّه الجنة و شفّعه فى عشرة من اهل بيته كلّهم قد وجبت لهم النّار(813).
– عن ابى عبداللّه عليه السلام:… و قارى قرا القرآن فاستتر به تحت برنسه فهو يعمل بمحكمه و يؤ من بمتشابه و يقيم فرائضه و يحلّ حلاله و يحرّم حرامه فهذا ممّن ينقذه اللّه من مضلّات الفتن و هو من اهل الجنّة و يشفع فيمن يشاء(814).
اشاره الف: همان طور كه قبلا بازگو شد، حقيقت قرآن كه صاحب مقام شامخ شفاعت است قرآن پژوهان را كه از نظر علم و عمل در خدمت قرآن كريمند به مرتبه شفاعت نايل مى كند. پس صرف قراءت قرآن كافى نيست.
ب: قلمرو شفاعت قرآن پژوه به مقدار حشر قرآنى اوست و اختلاف احاديث مزبور ناظر به تفاوت مرتبه قرآن پژوهان است.
ج: چون حقيقت قرآن جداى از حقيقت عترت عليه السلام نيست هرگز نمى توان از احاديث شفاعت قرآن و روايات تمثّل آن چنين استظهار كرد كه قرآن به تنهايى قارى، حافظ و ناشر خود را به مقام شفاعت نايل مى كند؛ زيرا در احاديث مزبور، عمل به آن شرط شده است و بهترين راه عمل به قرآن اعتماد به حديث نورانى ثقلين و اعتصام به هر دو حبل است.
ك: محبّ فاطمه (س)
– عن الصادق عليه السلام قال:قال جابر لابى جعفرعليه السلام: جعلت فداك يابن رسول اللّه ! حدثنى بحديث فى فضل جدّتك فاطمة اذا انا حدّثت به الشيعة فرحوا بذلك ؟ قال ابوجعفرعليه السلام:… فاذا صار شيعتها معها عند باب الجنّة يلقى اللّه فى قلوبهم ان يلتفتوا، فاذا التفتوا يقول اللّه: يا احبّائى ما التفاتكم و قد شفّعت فيكم فاطمة بنت حبيبى ؟ فيقولون: ياربّ احببنا ان يعرف قدرنا فى مثل هذا اليوم. فيقول اللّه: يا احبّائى ارجعوا وانظروا من احبّكم لحبّ فاطمة، انظروا من اطعمكم لحبّ فاطمة، انظروا من كساكم لحبّ فاطمة، انظروا من سقاكم شربة فى حبّ فاطمة، انظروا من ردّ عنكم غيبة فى حبّ فاطمة فخذوا بيده وادخلوه الجنّة…(815).
اشاره الف: همان طور كه حقيقت قرآن سبب شفاعت است، و از اين رو هركس داراى قلب قرآنى بود در حدّ خود از مقام شفاعت برخوردار سات، حقيقت ولايت نبوى، علوى، فاطمى، حسنى و حسينى و… نيز مايه شفاعت است. از اين رو هر كسى كه داراى دل ولوى بود در مرتبه خود از مقام شفاعت بهره مند است.
همانطور كه درباره شفاعت قرآن بازگو شد كه صرف قرآن بدون عترت چنين كارى را نمى كند در اين جا نيز گفته مى شود كه صرف ولايت بدون قرآن چنين مقامى را فاقد است ؛ هيچ كدام از دو ثقل بدون ديگرى نه خود شافعند و نه پيروان خود را به مقام شفاعت نايل مى كنند.
ل: علويان و ذرّيّه پيامبرصلى الله عليه و آله
– عن الصادق عليه السلام قال:اذا كان يوم القيامة جمع اللّه الاوّلين و الا خرين فى صعيد واحد فتغشاهم ظلمة شديدة فيضجّون الى ربّهم و يقولون: ياربّ اكشف عنّا هذه الظلمة قال: فيقبل قوم يمشى النّور بين ايديهم قد اضاه ارض القيامة فيقول اهل الجمع: هؤ لاء انبيا اللّه. فيجيئهم النداء من عنداللّه: ماهؤ لاء بانبياء. فيقول اهل الجمع: فهؤ لاء ملائكة… فيجيئهم النّداء: يا اهل الجمع: سلوهم من انتم ؟ فيقول الجمع: من انتم ؟ فيقوللون: نحن العلويّون، نحن ذرّيّة محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحن اولاد علىّ ولىّ اللّه، نحن المخصوصون بكرامة اللّه، نحن الا منون المطمئنّون. فيجيئهم النداء من عنداللّه عزّوجلّ: اشفعوا فى محبّيكم و اهل مودّتكم و شيعتكم. فيشفعون فيشفّعون (816).
اشاره: چون حقّ شفاعت كردن، كمال وجودى است كه از تقّرب الهى حاصل مى شود و تقرّب به خداى سبحان درجاتى دارد، قدرت بر شفاعت مراتبى دارد كه مى توان آنها را طبق روايات ماءثور از اهل بيت عليه السلام اثبات كرد. هر دليل معتبرى كه شفاعت را براى كسى يا چيزى ثابت كرد تا مفاد آن منافى امكان و نيز مباين با خطوط كلى قرآن و سنّت معصومين عليه السلام نباشد كاملا قابل پذيرش است، هرچند درجات آن همسان نيست.
بنابراين، رواياتى كه راجع به حقّ شفاعت عالمان دينى، شهيدان، حاميان ولايت، محسنان به عترت و سادات و نظاير آن وارد شده اگر از لحاظ رجال سند از يك سو و از جهت درايه از سوى دوم و ازلحاظ جهت صدور از سوى سوم و از جهت متن و دلالت از سوى چهارم واجد شرايط حجّيت و اعتبار بود، با در نظر گرفتن موقعيّت مساءله كه مطلبى كلامى است نه فقهى مى توان در حدّ هر روايتى، پيام آن را به شارع مقدّس اسناد داد. بنابراين، مجالى براى انكار و طرد آن احاديث نخواهد بود و بعد ا ز تبيين حقيقت تشكيك پذير شفاعت، شمول بعضى از مراتب آن هرچند ضعيف، نسبت به سادات عادل و ذرّيّه حضرت فاطمه (س ) كه از اوساط ناس محسوب مى گردند، محذورى ندارد.
م: توبه
عن النبى صلى الله عليه و آله:لاشفيع انجح من التوبة…(817).
اشاره الف: حقيقت توبه چون رجوع به سوى خدا سبحان است، سير باطنى را به همراه دارد و خود تائب مقبول الهى است و چنين انسانى مقبولى خود صلاحيت لقاى خدا را دارد، و بدون ارجاع ديگران رجوع مى كند. از اين رو تاءثير توبه از شفاعت ساير شفعيان بيشتر است.
ب: مقصود از ناجح بودن توبه همان تحولى درونى توبه كننده است وگرنه ممكن است جايزه اى كه توسط برخى از شفعيان بهره مشفوع له مى شود معادل يا گاهى بيشتر از بهره تائب باشد.
ج: چون تائب همانند مولود تازه است، معناى آن اين است كه آيينه جان توبه كننده براثر غباروبى و زنگارگيرى شفاف شده است. بعد از آن لازم است كه چهره چنين مرآت شفافى به طرف اسماى حسناى الهى متوجّه باشد تا مجلاى آنها قرار گيرد كه البته چنين كارى، هم شايد و هم بايد وگرنه تخليه بدون تحليه و تجليه چندان كارآيى ندارد.
ن: خواصّ شيعيان
– عن ابى عبداللّه،انّ المؤ من منكم يوم القيامة ليمرّ به الرجل له المعرفة به فى الدنيا و قد امر به الى النّار والملك ينطلق به، قال: فيقول له:يا فلان اغثنى فقد كنت اصنع اليك المعروف فى الدنيا و اسعفك فى الحاجة تطلبها منّى فهل عندك اليوم مكافاة ؟ فيقول المؤ من للملك الموكّل به: خلّ سبيله، قال: فيسمع اللّه قول المؤ من فيامر الملك ان يجيز قول المؤ من فيخلّى سبيله (818).
– عن الصادق عليه السلام:انّ المؤ من ليشفع لحميمه الّا ان يكون ناصبا، ولو انّ ناصبا شفع له كلّ نبىّ مرسل و ملك مقرّب ما شفّعوا(819).
– عن الصادق عليه السلام:انّ الجار يشفع لجاره و الحميم لحميمه، ولو انّ الملائكة المقرّبين و الا نبياء المرسلين شفعوا فى ناصب ما شفّعوا.(820)
– عن الباقرعليه السلام:يا جابر! لاتستعن بعدوّنا فى حاجة و لاتستعطه و لاتساءله شربة ماء، انّه ليمرّ به المؤ من فى النّار فيقول: يا مؤ من الست فعلت بك كذا و كذا؟ فيستحيى منه فيستنقذوه من النّار، فانّما سمّى المؤ من مؤ منا لانّه يؤ من على اللّه فيؤ من (فيجيز) امانه (821).
– عن عبيد بن زرارة قال: سئل ابو عبداللّه عليه السلام عن المؤ من: هل له شفاعة ؟ قال: نعم، فقال له رجل من القوم: هل يحتاج المؤ من الى شفاعة محمدصلى الله عليه و آله يومئذ؟ قال:نعم انّ للمؤ منين خطايا و ذنوبا و ما من احد الّا يحتاج الى شفاعة محمّدصلى الله عليه و آله….(822)
– عن ابى العباس الفضل بن عبدالملك عن الصادق عليه السلام قال:يا فضل انّما سمّى المؤ من مؤ منا لانّه يؤ من على اللّه فيجيز اللّه امانه ثمّ قال: امّا سمعت اللّه يقول فى اعدائكم اذا راوا شفاعة الرجل منكم لصديقة يوم القيامة: فمالنا من شافعين # ولاصدق حميم.(823)
– عن النّبى صلى الله عليه و آله:… و فى المؤ منين من يشفع مثل ربيعة و مضر و اقلّ المؤ منين شفاعة من يشفع لثلاثين انسانا….(824)
– عن ابى عبداللّه عليه السلام:لكلّ مؤ من خمس ساعات يوم القيامة يشفع فيها.(825)
– عن ابان بن تغلب قال: سمعت ابا عبداللّه عليه السلام يقول:انّ المؤ من ليشفع يوم القيامة لاهل بيته فيشفّع فيهم حتّى يبقى خادمه فيقول – فيرفع سبّابتيه -: يا ربّ! خويدمى كان يقينى الحرّ و البرد فيشفّع فيه.(826)
– عن ابى الحسن الاوّل عليه السلام قال:كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول: لاتستخفّوا بفقراء شيعة علىّ و عترته من بعده فانّ الرجل منهم ليشفع ربيعة و مضر.(827)
– عن ابى الحسن الاوّل عليه السلام:شيعتنا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و يحجّون البيت الحرام و يصومون شهر رمضان و يوالون اهل البيت و يتبرّؤ ون من اعدائهم – و ساق الحديث الى ان قال -: و ان احدهم ليشفع فى مثل ربيعة و مضر، فيشفّعه اللّه فيهم لكرامته على اللّه عزّوجلّ(828).
– عن جعفربن محمّد عن ابيه عليه السلام قال:نزلت هذه الا ية فينا و فى شيعتنا، قول تعالى: فما لنا من شافعين # و لاصديق حميم و ذلك انّ اللّه تعالى يفضّلنا و يفضّل شيعتنا حتّى انّا لنشفع و يشفعون فاذا راى ذلك من ليس منهم قالوا: فما لنا من شافعين # و لاصديق حميم.(829)
– عن الباقرعليه السلام:لاتسالوهم فتكلّفونا قضاء حوائجهم يوم القيامة.(830)
– عن الباقرعليه السلام:لاتسالوهم الحوائج فتكونوا لهم الوسيلة الى رسول اللّه صلى الله عليه و آله فى القيامة.(831)
– عن الصادق عليه السلام:شيعتنا من نور اللّه خلقوا و اليه يعودون، واللّه انّكم لملحقون بنا يوم القيامة و انّا لنشفع فنشفّع و واللّه انّكم لتشفعون فتشفّعون و ما من رجل منكم الّا و سترفع له نار عن شماله و جنّة عن يمينه فيدخل احبّاءه الجنّة و اعداءه النّار.(832)
– عن العسكرى عليه السلام:قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله احبّوا موالينا مع حبّكم لا لنا، هذا زيد بن حارثة و ابنه اسامة بن زيد من خواصّ موالينا فاحبّوهما، فوالذى بعث محمّدا بالحق نبيا ينفعكم حبّهما، قالوا: و كيف ينفعنا حبّهما؟ قال: انّهما ياتيان يوم القيامة عليا (صلوات اللّه عليه ) بخلق كثير اكثر من ربيعة و مضر بعدد كلّ واحد منهم فيقولان: يا اخا رسول اللّه هؤ لاء احبّونا بحبّ محمّد رسول اللّه و بحبّك فيكتب علىّعليه السلام: جوزوا على الصرار سالمين….(833)
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لاتستخفّوا بشيعة علىّ فانّ الرجل منهم ليشفع لعدد ربيعة و مضر.(834)
– عن على عليه السلام قال:… و يشفع كل رجل من شيعتى و من تولّانى و نصرنى و حارب من حاربنى بفعل او قول فى سبعين الفا من جيرانه و اقربائه….(835)
– عن العسكرى عليه السلام:قوله تعالى: ولكن البرّ من امن باللّه و اليوم الاخر قال:آمن باليوم الا خر يوم القيامة الّتى افضل من يوافيها محمّد سيّد النّبيّين و بعده علىّ اخوه و صفيّه سيّد الوصيين والتى لايحضرها من شيعة محمّد احد الّا اضاءت فيها انواره فسار فيها الى جنّات النعيم هو و اخوانه و ازواجه و ذرّيّاته و المحسنون اليه و الدّافعون فى الدنيا عنه….(836)
– عن الصادق عليه السلام:… فامّا فى يوم القيامة فانّا و اهلنا نجزى عن شيعتنا كلّ جزاء ليكوننّ على الاعراف بين الجنّة محمّد و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين عليه السلام و الطّيّبون من آلهم، فنرى بعض شيعتنا فى تلك العرصات فمن كان منهم مقصّرا فى بعض شدائدها فنبعث عليهم خيار شيعتنا كسلمان و المقداد و ابى ذرّ و عمّار و نظرائهم فى العصر الذى يليهم و فى كل عصر الى يوم القيامة، فينقضّون عليهم كالبزاة و الصقور….(837)
– عن اميرالمؤ منين عليه السلام:…حتى انّ الواحد ليجى ء الى مؤ من من الشيعة فيقول: اشفع لى. فيقول: واىّ حقّ لك علىّ؟ فيقول: سقيتك يوما ماءا. فيذكر ذلك فيشفع له فيشفّع فيه و يجيئه آخر فيقول: انّ لى عليك حقّا فاشفع لى، فيقول: و ما حقّك علّى ؟ فيقول: استظلت بظلّ جدارى ساعة فى يوم حارّ فيشفع له فيشفّع فيه، ولايزال يشفع حتّى يشفع فى جيرانه و خلطائه و معارفه، فانّ المؤ من اكرم على اللّه ممّا تظنّون.(838)
– عن ابى عبداللّه عليه السلام:… ثلاث من كنّ فيه استكمل خصال الايمان، من صبر على الظلم و كظم غيظه و احتسب و عفا و غفر، كان ممّن يدخله اللّه عزّوجلّ الجنّة بغير حساب و يشفّعه فى مثل ربيعة و مضر.(839)
اشاره الف: حقيقت ايمان كه همان معرفت صحيح ثقلين از يك سو و اعتصام عملى به اين وزنه وزين از سوى ديگر است، مقام شفاعت را به همراه دارد.
ب: مؤمن واقعى كسى است كه امان دادن او مورد تنفيذ خداست ؛ يعنى هركه را مؤ من راستين امان دهد خداى سبحان آن را امضا مى فرمايد.
ج: تاءمين مؤ من واقعى در معاد به صورت شفاعت ظهور مى كند.
د: چون سرمايه اصيل مؤ من واقعى همان قرآن و عترت است، بنابراين شفاعتى كه بهره اوست ظهور شافع بودن حقيقت قرآن و مقام ولايت است كه به وسيله مؤ من راستين اظهار شده است ؛ يعنى با ارجاع حيثيت تعليلى به حيثيت تقييدى، بازگشت چنين شفاعتى در حقيقت به شفاعت قرآن و ولايت است.
ه:جريان مشكّك بودن مقام شفاعت دو مطلب را در اين جا حل مى كند: يكى نيل مؤ من به مقام شافع شدن و ديگرى تفاوت مؤ منان از لحاظ قلمرو شفاعت.
س: آخرين شفيع
– عن اميرالمؤمین عليه السلام:اللّه رحيم بعباده، و من رحمته انّه خلق مائة رحمة جعل منها رحمة واحدة فى الخلق كلّهم، فبها يتراحم النّاس، و ترحم الوالدة ولدها، و تحنّن الامّهات من الحيوانات على اولادها، فاذا كان يوم القيامة اضاف هذه الرحمة الواحدة الى تسع و تسعين رحمة فيرحم بها امّة محمّد ثمّ يشفعهم فيمن يحبّون له الشفاعة من اهل الملّة….(840)
– عن حمران قال: سمعت ابا جعفرعليه السلام يقول:ان الكفار والمشركين يرون اهل التوحيد فى النّار فيقولون: ما نرى توحيدكم اغنى شيئا و ما انتم و نحن الّا سواء، قال: فياءنف لهم الربّ عزّوجلّ فيقول للملائكة: اشفعوا فيشفعون لمن شاء اللّه و يقول للمؤ منين مثل ذلك حتى اذا لم يبق احد تبلغه الشفاعة، قال تبارك و تعالى: انا ارحم الراحمين اخرجوا برحمتى فيخرجون كما يخرج الفراش، قال: ثمّ قال ابوجعفرعليه السلام: ثمّ مدّت العمد و اعمدت عليهم و كان واللّه الخلود.(841)
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اذا كان يوم القيامة تجلّى اللّه عزّوجلّ لعبده المؤ من فيوقفه على ذنوبه ذنبا ذنبا، ثمّ يغفراللّه له لايطلع اللّه على ذلك ملكا مقرّبا و لانبيّامرسلا و يستر عليه ما يكره ان يقف عليه احد، ثمّ يقول لسيّئاته: كونى حسنات.(842)
– عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله:يؤ تى بالرجال يوم القيامة فيقال: اعراضوا عليه صغار ذنوبه و نحّوا عنه كبارها فيقال: اعطوه مكان كلّ سيّئة حسنة فيقول: انّ لى ذنوبا ما اراها هيهنا، قال: و لقد راءيت رسول اللّه ضحك حتّى بدت نواجذه.(843)
– عن الصادق عليه السلام:اذاكان يوم القيامة نشراللّه تبارك و تعالى رحمته حتى يطمع ابليس فى رحمته.(844)
اشاره الف: گرچه شفاعت براى بسيارى از اشخاص، مانند انبيا، اوليا و شهدا نيز براى بسيارى از حقايق، نظير قرآن، مسجد، حرم و…ثابت شده ولى همه آنها مظهر شفاعت الهى است كه طبق جمله للّه الشّفاعة جميعا(845)اصل شفاعت به طور كلى و فراگير در اختيار خداست. بنابراين، همان طور كه خداوند آخرين شفيع است، اولين شفيع نيز خواهد بود.
ب: احاديث مزبور مضامين متنوعى دارد كه بعضى از آنها ناظر به اصل شفاعت، برخى راجع به گستره شفاعت و مقدارى ناظر به نحوه شفاعت و… است.
آنچه در روايت سوم به عنوان تجلّى خداى سبحان آمده، تجلّى ويژه اى است و نشان آن است كه مؤ منى كه مشمول اين لطف ويژه قرار مى گيرد رابطه خاصّى با خدا داشته و مظهر ستاريّت خدا بوده و آبروى كسى را نبرده و همه تلاش او براين بوده كه حيثيت ديگران را حفظ كند. خداى مهربان با چنين كسى اين چنين رفتار مى كند كه گناهانش را قبل از خزى و رسوايى مى بخشد (برخلاف مواردى كه بعد از طرح گناه در ملاء عام و تحمّل رسوايى عفو مى كند)و بلكه حتى هيچ پيامبر و امام و فرشته اى را از گناه او مطلع نمى سازد واين نشان مى دهد كه خداى سبحان با بندگانش ارتباطى ديگر، مستقيم، غيبى و نامرئى نيز با آنان دارد؛ زيرا و نحن اقرب اليه من حبل الوريد(846) است و از باب رحمت و فضل، گناهان شخص عاصى را حتى از كرام الكاتبين نيز مخفى مى دارد: و كنت انت الرقيب علىّ من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخفيته و بفضلك سترته (847) و جالب تر از آن اين است كه مطابق روايت مورد بحث آن را به حسنات تبديل مى كند؛ چنان كه درقرآن كريم نيز آمده است: فاولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسنات.(848)
4- نخستين لواى شهادت
– عن الصادق عليه السلام:ما من نبىّ ولد من آدم الى محمّد صلوات اللّه عليهم الّا وهم تحت لواء محمّد….(849)
– عن على بن ابى حمزة قال: قال رجل لابى عبداللّه عليه السلام: انّ لنا جارا من الخوارج يقول: انّ محمّدا يوم القيامة همّه نفسه فكيف يشفع ؟ فقال ابوعبداللّه عليه السلام:ما احد من الاوّلين و الا خرين الّا و هو يحتاج الى شفاعة محمّدصلى الله عليه و آله يوم القيامة.(850)
– عن عبيد بن زرارة قال:… و ما من احد الّا يحتاج الى شفاعة محمّد يومئذ….
– عن سماعة بن مهران قال: قال ابوالحسن عليه السلام:… اذا كان يوم القيامة لم يبق ملك مقرّب و لانبىّ مرسل و لامؤ من ممتحن الّا و هو يحتاج اليهما(851) فى ذلك اليوم.(852)
اشاره الف: شفاعت بالذات و بالاءصالة در اختيار خداى سبحان است و ديگران مظاهر خداى شفيعند.
ب: در جهان امكان اولين صادر يا نخستين ظاهر حضرت ختمى مرتبت است و هرچه بعد از آن صادر يا ظاهر گردد، تحت لواى صادر اول يا ظاهر نخست است.
ج: باتوجه به اصل مزبور روشن مى شود كه همگان وام دار حضرت ختمى مرتبت هستند، هم در كمال خود و هم در تكميل ديگران و هم در ارتقاى خويش و هم در ترفيع و ترقيه ديگران.
د: احتياج همگى به صادر اول يا ظاهر نخست اختصاصى به آخرت ندارد، بلكه در همه مقاطع سه گانه قبل از دنيا، دنيا، و آخرت خواهد بود.
ه: سرّ اختصاص آخرت در تصريح به احتياج همگان به آن حضرت صلى الله عليه و آله اين است كه قيامت ظرف ظهور كامل حقايق و معارف است.
5- تفسير لايقبل منها شفاعة
– عن الصادق عليه السلام فى قوله: واتّقوا يوما لاتجزى نفس عن نفس شيئا و لايقبل منها شفاعة: وهذا يوم الموت، فانّ الشفاعة و الفداء لايغنى فيه، فامّا فى يوم القيامة فانّا و اهلنا نجزى عن شيعتنا كلّ جزاء، ليكونن على الاعراف بين الجنّة محمّد و على و فاطمة و الحسن و الحسين عليه السلام و الطّيّبون من آلهم، فنرى بعض شيعتنا فى تلك العرصات….(853)
اشاره الف: ظاهريوم در آيه مورد بحث روز آخرت است، و روز مرگ از آن جهت كه طليعه ظهور سلطان آخرت است جزو آخرت محسوب است.
ب: نفى شفاعت به لحاظ زمان مرگ، براى آن است كه تاءخير يا انتفاى اصل مرگ هرگز در ظرف فرارسيدن اجل نهايى مقدور و مقدّر نيست.
ج: اين وجه يكى از محامل آيات و روايات متعارض درباره شفاعت است كه نفى آن به لحاظ زمان مرگ است و اثبات آن به لحاظ مواقف معاد؛ چنان كه قبلا بازگو شد.
6- مراد ازعدل
– عن الصادق عليه السلام:العدل الفريضة.(854)
– عن الصادق عليه السلام:العدل فى قول ابى جعفرعليه السلام الفداء.(855)
– قيل لرسول اللّه صلى الله عليه و آله، ما العدل، يارسول اللّه ؟قال: الفدية.(856)
اشاره الف: معادل بودن چيزى براى جرم تعبدى بدون تعيين مبداء وحى نخواهد بود؛ مثلا سلام كردن به مؤ من در نماز جرم محسوب مى شود، در حالى كه عقل عادى رمز گناه بودن آن را نمى فهمد. قهرا تعيين معادل و فديه براى چنين گناهى كه بدون تعبد جرم بودن آن ثابت نمى شود ميسور نيست.
ب: برخى از امور شرعى معادل دارد، مانند كفاره هاى دنيا، و بعضى از امور اصلا معادل ندارد؛ مانند جريان معاد.
بازدیدها: 606