آیه ۴۷- یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انی فضلتکم علی العالمین
آیه ۴۸- واتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا و لا یقبل منها شفاعه و لا یوخذ منها عدل و لا هم ینصرون
گزیده تفسیر
قرآن کریم دستور یادآورى نعمت هاى الهى را، به ویژه خطاب به ملت لدود اسرائیلى که محتاج به تکرار موعظت بلیغ بوده و هستند، مکررا بازگو مى کند. این تکرار به دلیل فراوانى اسباب غفلت و براى آن است که زمینه هرگونه غفلت برطرف گردد. در این آیات بین تشویق و تهویل جمع شد، تا یاد نعمت ها و صرف بجاى آنها بدون طغیان فراموش نشود.
از برجسته ترین نعمت هایى که بر بنى اسرائیل ارزانى شده همانا فضیلت و برترى بر جهانیان است. خداى سبحان مجموع، نه جمیع آنان را فى الجمله و در برخى امور، مانند کثر انبیا و بعث ملوک از میان آنان، برمجموع، نه جمیع جهانیان معاصر ایشان فضیلت داد، لیکن بر اثر ناسپاسى در برابر چنین نعمتى، (غیراز اوحدى آنان ) براى همیشه مسکین و ذلیل جهانیان شده، به ذلت و مسکنت و اختلاف هاى داخلى مبتلا گشتند.
بنى اسرائیل مى پنداشتند که بر اثر برترى نژادى موهوم و پیوند با خاندان وحى و حضرت یعقوب علیه السلام در آخرت همچون دنیا در رفاه خواهندبود و چنانچه عذاب شوند چند روزى بیش معذّب نبوده، از آن رهایى خواهند یافت. خداى سبحان براى ابطال چنین پندارهایى فرموده: قیامت مانند دنیا نیست ؛ در قیات هر کس فقط مهمان عقیده و خلق و عمل خویش است و جز آن چیزى در اختیار انسان نیست تا با آن سودى را جلب یا ضررى را دفع کند. همه راه هاى نجات، مانند خلال (دوستى )، صرف، عدل، نصرت، ضمانت، کفالت و حتى شفاعت استقلالى منتفى است.اذن خداوند براى وساطت شافع هم مخصوص شفاعت کنندگان ویژه و شفاعت شوندگان خاص است.
دستور تقواوپروا، اگر چه در آیه مورد بحث به لحاظ پایان هستى و معاد است، لیکن چون بازگشت معاد به همان مبداء هستى، یعنى خداست، این عنصر محورى، در قرآن کریم همواره راجع به خداوند، و به معناى پرهیز از مخالفت دستور اوست.
هرکس از هر طبقه و نژادى مسؤ ول نفس خود و عمل خویش است و کسى به جاى دیگرى و از طرف او نمى تواند حقّى را، اعم از حق اللّه یا حق الناس، اداکند، و لازم آن ناتوانى دیگرى در دفع عذاب از اوست.
قید شیئاً که نکره در سیاق نفى داراى تنوین تحقیر و تقلیل و مایه تاءکید اطلاق نفى جزا و کفایت کسى از کسى است، راهنماى این است که نفى شفاعت، نفى معادل و نفى نصرت نیز مطلق است ؛ یعنى به هیچ وجه و به هیچ اندازه و در هیچ موقعیت و موقفى شفاعت، بدل ونصرت حاصل نخواهد شد.
شفاعت، راهى براى تکمیل فیض رسانى فاعل و فیض یابى قابل شفاعت است و چون مشکل مشفوع له در شفاعت تشریعى، کمبود قابلیت قابل یا عدم گسترش لازم در فاعلیت فاعل است، شفیع جز تکمیل قابلیت قابل یا به میان آوردن وصفى از اوصاف فاعل نقشى دیگر ندارد، نه این که خود فاعلیتى داشته باشد و راه سومى را در عرض آن دو راه اعمال کند. بنابر این، در شفاعت تشریعى مبداء تاءثیر موجود دیگرى است و شفیع رابط و واسط است تا نصاب قبول را تتمیم یا نصاب گسترش فیض را تکمیل کند، بر خلاف شفاعت تکوینى و استعانت از علل و استمداد از اسباب که در آن همه علل و اسباب تکوینى، شفیع معلول است و خود آن علت و سبب عامل رفع نیاز است وتاءثیر آن به عنوان مبداء قابل اعتماد، سبب استمداد از آن مى شود.
حق شفاعت داشتن ونیز قدرت بر آن از کمال هاى وجودى است که ثبوت و تحقق آن براى خداى سبحان بالذات و بالاصاله و براى موجودات دیگر بالعرض و بالتبع است، لیکن تنزل عینى آن محتاج تمامیت نصاب استعداد شفاعت پذیرى است.
شفاعت نفى شده در قرآن، مربوط به شفاعت تکوینى است و به ردّ شبهه بت پرستان باز مى گردد؛ زیرا همه یا غالب ادله اى که محقّقان از بت پرستان بر بت پرستى خود اقامه مى کردند به شفاعت تکوینى بتان باز مى گردد. مشرکان بت ها را شفیعان و وسایط در ارزاق و نعمت هاى تکوینى (در دنیا) مى دانستند، نه در مسائل حقوقى و اجتماعى و قضایى و قراردادى.
آیات فراوانى نیز که در آن شفاعت تشریعى در قیامت مطرح است ظهور آن در معاد به شفاعت تکوینى باز مى گردد؛ زیرا آخرت دار تکوین است، نه اعتبار و قرارداد، و جزاى آخرت جزایى تکوینى است، نه قراردادى.
تعارض آیه مورد بحث، در تعبیر به عدم قبول شفاعت و نیز آیاتى که شفاعت را به طور مطلق نفى مى کند، با آیاتى که شفاعت را ثابت مى کنند تعارض ابتدایى و به صورت اطلاق و تقیید است. مستفاد از مجموع این دو دسته آیات این است که در قیامت فى الجمله شفاعتى هست، گرچه به حال مشرکان سودمند نیست.
بهترین راه حلّ تعارض متوهم بین ادّله نفى و اثبات شفاعت، از میان وجوهى همچون لحاظ ایمان و کفر، اذن و عدم اذن، تحول و عدم تحول در ذات شفاعت شونده، موقف هاى متعدد معاد، همانا لحاظ استقلال و اذن است و آن این که ادلّه اثبات ناظر به شفاعت ماءذون و ادلّه نفى راجع به شفاعت مستقل و بدون اذن اوست.
در آخرت، از انسان تبه کار و مجرم فدیه و معادل عذاب پذیرفته نمى شود تا عذاب از او دفع شود. در شفاعت، سقوط کیفر به صورت رایگان است، ولى عدل سقوط آن به صورت معاوضه و تبدیل است.
اگر چه ضمانت، کفالت، شفاعت و مانند آن مشمول عنوان نصرت است، لیکن خداى سبحان به طور جداگانه و با تاءکید، هرگونه کمک و مساعدتى نسبت به تبه کاران را در معاد نفى مى کند؛ از این رو تشنگان قیامت هیچ راهى براى سیراب شدن ندارند؛ چنان که سوختگى معاد نه با درمان قابل رفع نه با مردن قابل رهایى است.
تفسیر
شفاعه: شفاعت که در جمله ولایقبل منها شفاعه قبول آن در قیامت نفى شده، از شفع به معناى جفت، در مقابل وتر به معناى تک است و از آن جا که در شفاعت عرفى یا شرعى، شخص شفیع، جفت انسان شفاعت شونده واقع مى شوند، به او شفیع و به عمل او شفاعت اطلاق مى گردد؛ چنان که در حق الشفعه، مال بایع، شفع مال شریک مى شود و او مى تواند بافسخ بیع، مبیع را ضمیمه ملک خود کند.
تناسب آیات
خداى سبحان در آیه ۴۰ همین سوره به طور اجمال بنى اسرائیل را به یادآورى نعمت ها امر کرد و چون یادآورى نعمت تاءثیر بسزایى در شکر نعمت دارد، در دو آیه مورد بحث و آیات بعدى آن را تکرار مى کند. با این تفاوت که اوّلا، در این مرتبه بسیارى از این نعمت ها را برمى شمارد و به این طریق آن اجمال را تفصیل مى بخشد و ثانیا، از آن جا که این یادآورى ها براى شکر است و ذکر نعمت، مصداق شکر نعمت است، به عاقبت کفران نعمت نیز اشاره اى دارد؛ یعنى پس از آن که در آیه اوّل به یادآورى همه نعمت هاى ارزانى شده به بنى اسرائیل، به طور عام و به یادآورى نعمت برترى یافتن آنان برمردم جهان، به طور خاص، فرمان بشارت آمیز مى دهد، در آیه دوم انذار مى کند و همانند آنچه از زبان موساى کلیم در آیه وإ ذ تأ ذّن ربّکم لئن شکرتم لا زیدنّکم و لئن کفرتم إ نّ عذابى لشدید(۵۰۷) آمده و تبشیر را با انذار در مى آمیزد، در این جا نیز در آیه دوم (و پس از آن لسان بشارت آمیز در آیه اوّل ) مى فرماید: از روزى بپرهیزید که هیچ کس از دیگرى کفایت نمى کند و شفاعت از هیچ کس پذیرفته نمى شود و از هیچ کس معادل گرفته نمى شود تا عذاب از او سلب گردد و آنان یارى نخواهند شد.
هرکسى براى رهایى از عذاب، یا قدرت تکوینى براى دفاع از خود دارد یا براساس قراردادهاى مالى و اقتصادى از قبیل تجارت و غیر آن از خود دفاع مى کند و در صورت فقدان قدرت طبیعى و اقتصادى بر اساس روابط انسانى و اجتماعى مانند رفاقت و دوستى خود را مى رهاند و در نهایت ممکن است از یک یاور پیش بینى نشده اى کمک بگیرد و با دستى غیبى مشکل خود را حلّ کند. پیام آیه مورد بحث این است که در قیات هیچ یک از این راه ها براى رهایى مجرم وجود ندارد؛ نه خود انسان قدرت دفاع دارد و نه یکى از بستگان او به فکر اوست و نه قراردادهاى اجتماعى مى تواند مشکل وى را حل کند و نه ناصر پیش بینى نشده اى او را رهایى مى بخشد.
به بیان دیگر، در دنیا راه هاى فراوانى براى رهایى از عذاب و کیفر وجود دارد؛ هم راه عفو از اصل عذاب گشوده است و هم راه تخفیف، تا از شدّت عذاب کاسته شود و هم راه ضمانت، تا مجرم موقتا از جهت مالى فرصتى پیدا کند و دین خود را ادا کند و هم راه کفالت، تا از زندان آزاد شود و بتواند مشکل خود را حل کند و هم را دیه یا فداء و مانند آن. آیه مورد بحث همه این راه ها را نسبت به آخرت نفى کرده، مى فرماید: بپرهیزید از روزى که هیچ کس چیزى از دیون و حقوق انسان را ادا نمى کند و کفالت یا ضمانت او را برعهده نمى گیرد: واتقوا یوماً لاتجزى نفسٌ عن نفسٍ شیئاً و شفاعتى نیز براى انسان پذیرفته نمى شود: ولایقبل منها شفاعه و عدل و معادلى از مال (فدیه ) نیز در برابر عذاب گرفته نمى شود: ولایؤ خذ منها عدل و به هیچ گونه دیگرى نیز انسان مورد حمایت و نصرت قرار نمى گیرد: ولاهم ینصرون.
این دو آیه، بر اثر اهمیتى که یادآورى و شکر نعمت از یک سو و کفران نعمت و عواقب بد آن از سوى دیگر دارد، در پایان این بخش از آیات (بخشى که هم نعمت هاى ارزانى شده بر بنى اسرائیل را بر مى شمرد و هم بسیارى از کارشکنى ها و کفران هاى آنان را به یاد مى آورد و از دو آیه فوق آغاز شده، با آیه ۱۲۳ پایان مى پذیرد)، یعنى در دو آیه ۱۲۲ و ۱۲۳ با اندک تفاوت، تکرار مى شود.
نعمت ویژه برترى بر جهانیان
تکرار دستور یادآورى نعمت براى فراوانى اسباب غفلت است. از این رو ذکر و فکر و شکر نعمت الهى مکررا بازگو مى شود تا زمینه هرگونه غفلت برطرف گردد، به طورى که اگر در آستانه وقوع بود دفع شود و اگر واقع شده بود رفع گردد. نکته مزبور گذشته از آن است که ملّت لدود اسرائیلى محتاج به تکرار موعظت بلیغ بوده و هستند.
شایان ذکر است که یاى متکلّم در نعمتى و نیز ضمیر فاعلى ت در أ نعمت نشانه آن است که نعمت ها از جانب خداست و از عالم بالا تنزّل یافته است. از این رو فعل أ نعمت با حرف على متعدى شده است.
از برجسته ترین نعمت هاى فراوانى که خداى سبحان بر بنى اسرائیل ارزانى داشت، نعمت فضیلت و برترى بر جهانیان است: وأ نّى فضّلتکم على العالمین. برترى آنان یا به نعمت هاى مادى و معنوى خود آنهاست یا به این است که ملوک و انبیاى بسیارى از میان آنها مبعوث شدند؛ به کسانى چون سلیمان و داوود(علیهماالسلام ) ملک و ملکوت عطا شد و معجزاتى چون شکافته شدن دریا و غرق شدن آل فرعون و سرانجام رهایى از آن همه عذاب ها و شکنجه ها، که در امت هاى دیگر کم نظیر یا بى نظیر بود نصیب آنان گشت.
با این بیان ممکن است گفته شود ذکر نعمت خاص برترى بر جهانیان پس از ذکر نعمت کلى و تقدیم آن بر سایر مصادیق این کلى، براى اهمیت ویژه این نعمت و برجستگى خاص آن در میان سایر نعمت هاى دیگرى که در آیات بعد ذکر مى شود توضیح و تفصیلى براى نعمت فضیلتى جهانى است ؛ چون اگر سؤ ال شود چگونه بنى اسرائیل بر سایر جهانیان برترى یافتند؟ در جواب به نعمت ها و معجزاتى چون شکافتن دریا و شکافتن سنگ و جوشش چشمه هاى متعدد از آن و نزول منّ و سلوى و رهایى از چنگال آل فرعون و… اشاره مى شود. در این صورت، نعمت فضیلت بر جهانیان نعمت در عرض سایر نعمت نیست، بلکه جامع آن نعمت ها به حساب مى آید؛ چنان که نسبت به نعمتى در جمله اذکروانعمتى التى… از قبیل ذکر مبیّن بعد از مجمل است.
نکته شایان توجه درباره نعمت فضیلت جهانى این است که، گرچه بنى اسرائیل برجهانیان برترى یافتند، لیکن به سبب ناسپاسى در برابر چنین نعمت عظیمى، براى همیشه مسکین و ذلیل جهانیان شده، به ذلّت و مسکنت و اختلاف هاى داخلى مبتلا گشتند: ضربت علیهم الذلّه و المسکنه (۵۰۸)، غضب اللّه علیهم (۵۰۹)، وأ لقینا بینهم العداوه و البغضاء إ لى یوم القیمه (۵۱۰).
این نکته خود روشنگر نکته اى دیگر درباره العالمین مى شود؛ زیرا نتیجه ذلیل و مسکین و مغضوب بودن آنان در ادوار و اعصار بعدى این است که مراد از العالمین تنها عالم و زمان حضرت موسى علیه السلام باشد، نه همه عوالم و زمان ها تا روز قیامت. به ویژه با توجه به آنچه قرآن خود، درباره امّت رسول مکرّم مى فرماید: کنتم خیر مّه أ خرجت للنّاس (۵۱۱). با این بیان معانى آیه: ولقد اخترناهم على علم على العالمین (۵۱۲) معلوم مى شود.
تذکّر ۱- مقصود از تفضیل یهود، بیان فضیلت فى الجمله آنان است، نه بالجمله ؛ یعنى در برخى از امور شما را فضیلت جهانى دادیم، مانند کثرت انبیا و بعث ملوک و… نه در همه جهات و این خصوصیت با جهانى بودن فضیلت آنها منافاتى ندارد؛ زیرا ممکن است در بین امصار یا اعصار ملّتى باشند که در جهات دیگر نسبت به بنى اسرائیل افضل باشند ولى از جهت کثرت انبیا و ملوک ماند بنى اسرائیل نباشند.
۲- معیار فضیلت و کرامت و بنى آدم خلافت الهى است و خلیفه خدا کسى است که حکم مستخلف عنه را اطاعت کند وگرنه انسان طاغى باغى به جاى نواى دل پذیر کرامت، تازیانه دردناک أ ولئک کالا نعام (۵۱۳) را باید تحمل کند. معیار فضیلت بنى اسرائیل مقاومت در برابر طغیان آل فرعون و هامان از یک سو و استقامت در قبال آل قارون از سوى دیگر است تا موحّدانه در زمین به اقامه نماز و ایتاى زکات وامربه معروف و نهى ازمنکر بپردازند و بدانند که عاقبت امور به دست خداست وگرنه طرد و طعن و لعن الهى دامنگیرشان مى شود: قل هل نبّئکم بشرٍّ من ذلک مثوبهً عنداللّه من لعنه اللّه و غضب علیه و جعل منهم القرده و الخنازیر و عبد الطاغوت أ ولئک شرّ مکاناً و أ ضلّ عن سواء السبیل (۵۱۴)،لعن الذین کفروا من بنى اسرائیل على لسان داود و عیسى بن مریم (۵۱۵).
۳- محور فضیلت مذکور در آیه، برترى جمیع بنى اسرائیل بر جمیع اقوام و ملل حتى نسبت به معاصران خود نیست، بلکه مدار رجحان مجموع آنها بر مجموع دیگران است. بنابراین، اگر برخى از افراد ملت هاى
دیگر بر بعضى افراد یهود حتى در زمان نزول تورات و عصر حضور کلیم خدا فضیلت داشته باشند، منافاتى با محتواى آیه ندارد.
خلاصه آن که اولا، بنى اسرائیل از کمال هاى مادى و معنوى برخوردار بودند، از جمله این که داراى انبیا و ملوک فراوان بودند. ثانیا، کمال هاى بنى اسرائیل در مقطع خاص تاریخ بود؛ زیرا در مقطع دیگر به ذلت و خوارى مبتلا شدند. ثالثا، نعمت کثرت انبیا و کثرت ملوک براى بنى اسرائیل جهانى است ؛ زیرا هیچ امتى قبل از آنان و هیچ ملّتى بعد از آنها از چنین کثرتى برخوردار نبوده و نیستند.
پندارهاى باطل بنى اسرائیل
چنان که در آیات قبل گذشت، با آن که خطاب در مثال این آیات، متوجه بنى اسرائیل است روح آن شامل همه کسانى است که یا اصلا درباره معاد نمى اندیشتند، یا اگر اندیشه اى دارند قیامت را مانند دنیا پنداشته، تصورشان این است که در قیامت همسان دنیا در رفاه به سرمى برند یا اگر عذاب شوند چند صباحى بیش نخواهد بود.
قرآن کریم با نقل قصه شخصى ثروتمند این طرز تفکّر را باطل مى کند؛ آن جا که مى فرماید: مردى متمکّن و غیرمعتقد به معاد، وارد باغ خود شد و گفت: هرگز این باغ از بین نمى رود؛ و دخل جنّته و هو ظالم لنفسه قال ما أ ظنّ أ ن تبید هذه أ بداً(۵۱۶). سپس افزود: گمان نمى کنم قیامتى هم باشد وبر فرض وجود قیامت، من در آن روز، بیش از دنیا به نعمت مى رسم ؛ چون مورد عنایت خدایم ؛ و ماأ ظنّ السّاعه قائمه ولئن رددت إ لى ربّى لا جدنّ خیراً منها منقلباً(۵۱۷).
سپس قرآن کریم طرز تفکّر مقابل آن را از زبان مؤ من به معاد مطرح مى کند و پس از اشاره به نابودى باغ و زراعت ثروتمند مزبور مى فرماید: او براثر از دست دادن آنچه در باغ خود هزینه کرده بود، پیوسته دست هاى خود را برهم مى سایید، در حالى که دار بست هاى آن فرو ریخته بود و به حسرت مى گفت: اى کاش هیچ کس را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم ؛ فأ صبح یقلّب کفّیه على ما أ نفق فیها و هى خاویه على عروشها و یقول یالیتنى لم أ شرک بربّى أ حداً(۵۱۸). آنگاه مى فرماید: کسى را نداشتتا او را در برابر عذاب خداوند یارى دهد و از خودش نیز توانى نداشت تا خود را یارى کند: ولم تکن له فئه ینصرونه من دون اللّه و ماکان منتصراً(۵۱۹) ودر پایان مى فرماید: در آن جا آشکار شد ولایت و قدرت از آن خداوند است ؛ هنالک الولایه للّه الحق (۵۲۰).
همچنین در ارتباط با بنى اسرائیل که مى پنداشتند از نژادى برترند و بر اثر پیوند با خاندان وحى و نسل حضرت اسرائیل (یعقوب علیه السلام ) از عذاب مى رهند و بیش از چند روزى معذّب نخواهند بود: و قالوا لن تمسّنا النّار إ لّا أ یّاماً معدوده (۵۲۱) خداوند در آیاتى مانند آیه محل بحث چنین پندارهایى را باطل مى کند و مى فرماید: چنین نیست که قیامت مانند دنیا باشد، یقینا در قیامت هیچ یک از شفاعت، فدیه پذیرى و نصرت نیست ؛… ولایقبل منها شفاعه و لایؤ خذ منها عدل و لاهم ینصرون و در سوره صافات نیز مى گوید: اگر در دنیا ستمکاران به کمک یکدیگر مى روند در قیامت، بازداشت و متوقف شده، از آنها سؤ ال مى شود: چرا امروز به فکر یکدیگر نیستید؛ وقفوهم إنّهم مسئولون # مالکم لاتناصرون (۵۲۲).
معناى پروا از خدا
دستور تقوا و پروا در قرآن کریم یا به لحاظ مبداء هستى است یا به لحاظ منتهاى آن ؛ یعنى غالب آیات قرآنى که ناظر به دستور پرهیزکارى است یا راجع به خداوند است، مانند: اتقوااللّه، یا راجع به معاد؛ مانند آیه مورد بحث و چون بازگشت معاد به همان مبداء است، عنصر محورى تقوا در قرآن کریم راجع به خداوند است. معناى پرواى از خدا نیز با انى معیّت او قطعى و ملاقات او بعد از مرگ ضرورى است، همانا پرهیز از مخالفت دستور او خواهد بود. کلمه یوماً در آیه مورد بحث مفعولٌ به است، نه ظرف. در مواردى که یوم به معناى ظرف متعلق تقوا قرار مى گیرد مرجع آن پرهیز از مظروف آن ظرف است، نه خود ظرف ؛ چنان که مرجع پرهیز از خداوند، پروا داشتن از اسماى جلال و قهر اوست، نه به طور اطلاق ؛ زیرا اسماى جمال و مهر او مورد پروا نیست.
تذکّر: همان طور که در آیه چهلم همین سوره بین ترغیب و ترهیب جمع شده در این بخش نیز بین تشویق و تهویل جمع شده تا یاد نعمت ها و صرف بجاى آن ها بدون طغیان فراموش نشود؛ زیرا غالب افراد یا از راه تشویث به وظیفه خود توجه دارند یا از راه تخویف.البته جمع هر دو جهت ممکن است. از این رو انفصال آن به نحو مانعه الخلو است، نه مانعه الجمع. اگر کسى بالاتر از شوق به نعمت یا هراس از نقمت مى اندیشد، چنین انسانى کاملى هماره به یاد و نام الهى مسرور است و اگر پایین تر از آن دو جهت مزبور است، تازیانه بوزینه وگراز شدن برپیکر آنها فرود مى آید.
هرکس مسؤول خویش است
چنان که جمعى از مفسّران (۵۲۳) تصریح کرده اند لاتجزى به معناى لاتقضى است ؛ یعنى کسى به جاى دیگرى و از طرف او نمى تواند حقّى را ادا کند؛ خواه حق اللّه باشد یا حق الناس. البته لازمه اش این است که کسى نتواند عذاب پایمال کردن حق را از وى دفع کند. پس اگر در ترجمه آیه گفته شود: هیچ کس چیزى (از عذاب خدا) را از کسى دفع نمى کند ترجمه به معناى لازم محتواست، نه متن اصلى آن.
پیام این جمله این است که هرکس از هر طبقه و نژادى، مسؤ ول نفس و عمل خویش است ؛ نه خود مى تواندبه جاى کسى بنشیند و نه دیگرى مى تواند به جاى او قرار گیرد. این نکته صرف نظر از این که نشان عدل مطلق الهى است و این که ذرّه اى ظلم و بى عدالتى و جابه جایى حقوق اشخاص، در حریم کبریایى او راه نداد، دلالت بر شخصیت و کرامت انسانى نیز دارد؛ شخصیت و کرامتى که پیوسته مى تواند عامل بیدارى انسان باشد و ضمیرى آگاه به او ببخشد و از اساسى ترین اصول تربیت انسانى به حساب مى آید.
ماهیّت شفاعت و اقسام آن
چنان که در تفسیر مفردات آیه گذشت، شفاعت ازشفع به معناى جفت است و شفیع کسى است که جفت شفاعت شونده واقع مى شود. توضیح این که، اگر بنا شود کارى براى شفاعت شونده انجام گیرد ولى مشکلى در بین باشد که یا قابلیلت او کمبود دارد و به حدّ نصاب لازم نرسیده یا فاعلیّت فاعل، گسترش لازم را ندارد و لازم است بعضى از اوصاف دیگر فاعل وارد عمل شود و فاعلیّتش گسترش یابد، در چنین مواردى نقش شفیع این است که یا قابلیت قابل را تکمیل مى کند و مثلا عجز و مسکنت او را به میان مى کشد و به این صورت سبب انعطاف فاعل مى شود، یا فاعلیت فاعل را وسیع تر مى کند و مثلا احسان و کرم او را ضمیمه عدلش مى سازد تا به عنوان محسن و به شیوه فضل، با متهم و مجرم رفتار کند، نه به عنوان عادل و در کسوت عدل، و ممکن است شفیع هر دو کار را با هم انجام دهد.
یکى از شفیعان توبه است:لاشفیع أ نجح من التوبه (۵۲۴) و این که در هنگام توبه گفته مى شود: خدایا تو عفوّ و غفور و رؤ وفى، اهل فضل و احسان و جودى، اهل گذشت و صفحى، از بنده ات در گذر، از قبیل قسم دوم است و این که گاهى اوصاف بنده ذکر مى شود و مثلا گفته مى شود:عبیدک بفنائک، مسکینک بفنائک، فقیرک بفنائک (۵۲۵)، از قبیل قسم اوّل است و جمع بین هر دو نظیر آن است که عرض مى شود: أ نت المالک و أ نا المملوک و أ نت الرب و أ نا العبد و أ نت الرازق و أ نا المرزوق و أ نت المعطى و أ نا السائل و أ نت الجواد و أ نا البخیل و… (۵۲۶).
اگر عبد به تنهایى به محکمه خدا دعوت شود محکوم است ؛ چنان که اگر خداى عادل با صفت عدل تنها، بخواهد حکومت کند باز هم عبد محکوم است. اما اگر عبد به ضمیمه صفت ذلّت و مسکنت در محکمه حضور یابد، یا حاکم عادل به ضمیمه فضل و احسان خود داورى کند هم راه فیض رسانى فاعل تکمیل مى شود و هم راه فیض یابى قابل.
از این بیان روشن مى شود که شفیع جز تکمیل قابلیت قابل یا به میان آوردن وصفى از اوصاف فاعل، نقش دیگرى ندارد؛ یعنى چنین نیست که خود شفیع فاعلیّتى داشته باشد تا راه سومى در عرض دو راه قبلى مطرح گردد و اگر بعضا شفیع حق خود را مطرح مى کند و حیثیّت خود را به رخ مى کشد صرفا از باب زمینه سازى براى یکى از دو راه مزبور است، نه عمال راهى سوم در عرض آن دو راه. به بیان دیگر، شفیع نمى گوید: چون پیش تو آبرو دارم فلان مشکل را حل کن، بلکه مقرّب بودن او نزد مولا و وجیه عنداللّه بودن او سبب مى شود که از یکى از آن دو راه (به نحو منع خلوّ) استفاده ببرد. آنچه گفته شد مربوط به شفاعت تشریعى است. امّا شفاعت تکوینى گذشته از معناى قبلى ممکن است ویژگى خود را داشته باشد. در عالم تکوین همه کارها بر عهده خداى سبحان و ملک اوست: تبارک الذى بیده الملک (۵۲۷). در عین حال عالمى که ما در آن به سرمى بریم عالم حرکت، برخورد، تغییرو تبدیل است.از این رو ممکن است فیض خاصّى واسطه شود و جفت قابل گردیده قابلیتش را تکمیل کند و در نتیجه سبب بالا آمدن و آمادگى او براى فیض یابى شود یا وصفى از اوصاف فاعل، ضمیمه و جفت وصف دیگر او شده، باعث افاضه فیض جدیدى از جانب او گردد. یا اگر وساطت فیض را شفیع بدانیم همه علل و اسباب تکوینى شفیع معلول است و معناى شفع و جفت شدن نیز به همان تقریبى که گفته شد محفوظ است و توضیح آن خواهد آمد.
تذکّر:قدرت بر شفاعت و همچنین حقّ آن از کمال هاى وجودى است و هر کمال که ذاتا ممکن باشد و وقوع آن محذورى نداشته باشد، یعنى واجد امکان ذاتى و وقوعى باشد، امکان آن به معناى عام است که با ضرورت و تحقق بالفعل آن همراه است، نه امکان خاص. بنابراین، ثبوت و تحقق آن براى خداى سبحان که فوق تمام است، بالذّات و بالاءصاله حتمى است و براى موجودهاى مجرد تام، مانند انسان هاى کامل و فرشتگان تام و حقیقت قرآن و امور دیگرى که از تجرّد تام برخوردارند بالعرض و بالتّبع قطعى است، لیکن تنزّل عینى این کمال و این حقّ وجودى گرچه از طرف خودش حالت منتظرى ندارد، ولى چون رسیدن قابل به حدّ نصاب قبول لازم است، از این جهت نیازمند تمامیّت نصاب استعداد شفاعت پذیرى است و تا شخص مشفوع له قابل شفاعت نباشد یا نشود، شفاعت اولیاى الهى درباره او نافذ نخواهد بود.
شفاعت فقهى و کلامى
شفاعت در قرآن گاهى به صورت فقهى مطرح شده است و زمانى به صورت کلامى. شفاعت فقهى آن است که کسى در دنیا، رابط و واسط بین دو نفر قرار گیرد تا کارى براى مشفوع له انجام دهد؛ خواه آن کار دفع ضرر باشد یا جلب منفعت. چنین شفاعتى که محور آن فعل اختیارى مکلف است،یا حسنه است یا سیّئه ؛ زیرا اگر براى انجام واجب، ترک حرام و مانند آن یا نظیر ایصال نفع به فرد یا جامعه یا دفع ضرر از آنان بود از حسن برخوردار و واجب یا مستحب است و اگر براى ترک واجب یا فعل حرام یا ایصال ضرر به مسلمان یا سبب تبلیغ سوء، تعطیل حدّ الهى، اخفاى حکم خدا و صدّ از سبیل الهى و سدّ مقابل کوثر جارى دین خدا بود حرام و اگر در مورد ضرارت ضعیف بود و به نصاب هاى یاد شده نرسیده مکروه است و آیه کریمه من یشفع شفاعهً حسنهً یکن له نصیب منها و من یشفع شفاعهً سیّئهً یکن له کفلٌ منها و کان اللّه على کلّ شى ء مقیتاً(۵۲۸) ناظر به آن است.
وجوه فراوانى که براى شفاعت مزبور ارائه شد همگى تحت جامعفعل مکلّف در دنیا واقع است وحکم چنین چیزى فقهى است و دلیل آن، گذشته از وضوح بعد از تدبّر تامّ مبادى تصورى مساءله، و صرف نظر از آیه مزبور که مى تواند بخشى از آن را اثبات کند، احادیث ماءثور است که سبب افتاى فقها قرار گرفت.
حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: أ فضل صدقه اللسان الشفاعه، تفکّ بها الا سیر و تحقن بها الدّمن و تجرّ بها المعروف و الا حسان إ لى أ خیک و تدفع عنه الکریهه (۵۲۹)، من أ فضل الشفاعه أ ن تشفع بین اثنین فى النکاح(۵۳۰). از این گونه احادیث رجحان شفاعت حسنه اعمّ از واجب و مستحب استفاده مى شود؛ چنان که از حدیث أ یّما رجل حالت شفاعته دون حدّ من حدوداللّه تعالى لم یزل فى سخطاللّه حتى ینزع (۵۳۱) و مانند آن مرجوح بودن شفاعت سیّئه، اعمّ از حرام و مکروه استظهار مى شود، گرچه شفاعت در تعطیل حدود الهى حرام است.(۵۳۲)
قسم دیگر از شفاعت، شفاعت کلامى است که بخش مهمّ آن در آخرت مطرح است و بحث کنونى عهده دار آن است و جامع آن این است: کارى که موضوع باید و نباید اعتبارى قرار نمى گیرد مى تواند تحت عنوان تحت عنوان کلامى شفاعت طرح شود؛ مانند فعل ملائکه الهى چه در دنیا و چه در آخرت و مانند فعل همه انسان ها در آخرت که ظرف اعتبار و بایدونباید نیست. آیات فراوان قرآن کریم واحادیث مستفیض اهل بیت عصمت علیه السلام ناظر به این قسم از شفاعت است.
شفاعت تکوینى و تشریعى
شفاعت از منظر دیگر بر دونوع است: تکوینى و تشریعى (قراردادى )؛ آنچه در عرف مطرح است از قبیل دوم و آنچه در قرآن به عنوان شفاعت مورد بحث واقع شده، عمدتا از قبیل اوّل و بخشى از آن از قبیل دوم است.
توضیح این که، در فرهنگ عمومى، شفاعت در کارهاى تکوینى مطرح نمى شود؛ یعنى مثلا اگر کسى نیازمند به طبیب بود با استمداد از علل عادى، بیماریش را درمان مى کند و اگر کسى گرسنه بود با استمداد از وسایل طبیعى گرسنگى خود را برطرف مى کند؛ یعنى در مشکلات طبیعى و تکوینى به سراغ علل تکوینى و قراردادى که کار به دست مردم بوده، سخن از قانون گذار و قانون و تخلّف و مراعات قانون و عفو و انتقام به دست یک شخص حقیقى یا حقوقى است، براى حل مشکلات خویش به شفاعت روى مى آورند و واسطه را مطرح مى سازند؛ خواه آن قانون از طرف خداى سبحان باشد یا از قوانین بشرى.
فرق اساسى شفاعت با رجوع به اسباب و علل این است که در استعانت از علل و استمداد از اسباب خود آن علت و سبب به عنوان عامل رفع نیاز مطرح است و تاءثیر آن به عنوان مبداء قابل اعتماد سبب استمداد از آن مى شود، ولى در شفاعت، بنابر این است که مبداء تاءثیر موجود دیگر است و شفیع رابط و واسط است تانصاب قبول را تتمیم یانصاب گسترش فیض را تکمیل کند.
هرگز در فرهنگ عمومى مردم رجوع تشنه به آب و گرسنه به نان از سنخ استشفاع نیست. البته اگر کسى توجه کند که شافى و ساقى و مطعم اصیل خداوند است: یطعمنى و یسقین # وإ ذا مرضت فهو یشفین (۵۳۳) ودر این حال به ولیّى از اولیاى الهى به اذن خدا تقرب جوید تا فکر طبیب به تشخیص بیمارى و داروى معالج آن هدایت شود و نیز سایر وسایل و اسباب فراهم گردد، در چنین موردى معناى شفاعت تکوینى صادق است. در لسان قرآن، بخش عمده شفاعت ناظر به مسائل تکوین است ؛ زیرا بخش مهمّى از شفاعت نفى شده در قرآن، به ردّ شبهه بت پرست ها باز مى گردد که مربوط به شفاعت تکوینى است. توضیح این که، اگر چه توده بت پرستان براساس سنت و عادت جاهلى خود، کورکورانه مى گفتند: إ نّا وجدنا اباءنا على مّه و إ نّا على اثارهم مقتدون (۵۳۴)، لیکن محقّقان آنها چند دلیل براى بت پرستى خود اقامه مى کردند که همه یا غالب آنها به شفاعت تکوینى بت ها بازمى گردد و قرآن کریم برخى از آن ادّله را نقل و نقد کرده است.
یکى از ادّله وثنى ها این است که چون خداى سبحان حقیقتى نامحدود است و ما به او شناخت و دسترسى نداریم، نمى توانیم او را بپرستیم و از این رو باید بین ما و خدا وسایطى باشد تا فیض را از او گرفته، به مابرسند. آن وسایط که نزد خدا مقرّبند و شفعاى ما در نزد خدایند: هؤ لاء شفعاؤ نا عنداللّه (۵۳۵) وتدبیر ما برعهده آنهاست، یا فرشتگانند یا ستارگان یا برزگان بشر و مانند آن. البته همین وسایط، معبودهاى آنان بودند، اما بت هایى که مى ساختند صرفا مجسّمه و تمثالى براى آن معبودها بود، نه این که خود بت ها را بپرستند، گرچه به تدریج جاهلان از وثنى ها به بت ها با نگاه استقلال نگریستند و خود آنها را پرستیدند.
قرآن کریم، هم عصاره اندیشه جاهلان رانقل و نقد مى کند و آنها را ملامت کرده، مى فرماید: أ لهم أ رجل یمشون بها أ م لهم أ یدٍ یبطشون بها أ م لهم أ عین یبصرون بها(۵۳۶)، ضعف الطالب و المطلوب (۵۳۷)؛ اگر کسى چیزى از بت ها بر باید کارى از آنها استرداد ربوده شده ساخته نیست، یا مى فرماید: چرا در مسائل دین اهل تحقیق نبوده، تقلید مى کنید؟ چرا بر سنّت باطل پیشینیان تکیه مى کنید و… و هم با آراى اندیشمندان گمراهى که در واقع به ربوبیت خدا نسبت به کلّ جهان اعتقاد داشتند، اما در امور جزئى، قایل به ارباب جزئى چون فرشتگا بودند، مبارزه فرهنگى کرده، مى فرماید: شفیع باید از طرف خدا ماءذون باشد؛ زیرا خدا به هرکسى از رگ حیات او نزدیک تر است. او دور نیست تا واسطه بخواهد، بلکه هم ربّ العالمین و خداى کلّ جهان است و هم ربّ کلّ شى ء یعنى پروردگار همه امور، اعم از کلى و جزئى است.
چگونه مى شود غیر از خدا را ربّ اتّخاذ کرد، در حالى که خداوند هم ربّ کل شى ء است: أ غیراللّه أ بغى ربّاً و هو ربّ کلّ شى ء(۵۳۸) وهم به همگان نزدیک است: و إذا سألک عبادى عنّى فإنّى قریب (۵۳۹) و هم از دیگران به ما نزدیک تر است: نحن أقرب إلیه منکم ولکن لاتبصرون (۵۴۰) وهم از خود ما به ما نزدیک تر است: و لقد خلقنا الا نسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إلیه من حبل الورید(۵۴۱)، و اعلموا أنّ اللّه یحول بین المرء و قلبه (۵۴۲) و هم پیش از آن که خود بفهمیم چه مى خواهیم، او مى داند که ما چه مى خواهیم ؛ یعنى نه تنها از مستور دل ها آگاه است، بلکه قبل از خود صاحب دل از راز مستور او مطلع است:و یعلم ضمیر الصامتین (۵۴۳).
قرآن کریم در پاسخ مشرکان مى گوید: از دیگران کارى ساخته نیست، مگر به اذن خدا،آن هم در مورد کسانى که مقرّب عنداللّه هستند و آنچه شما آنها را واسطه قرار داده اید و مى پرستید یا مقرّب نیستند، نظیر بت ها، یا اگر مانند فرشتگان مقرّبند قدرت ندارند مستقل عمل کنند و تا خدا اذن ندهد سخنى نمى گویند و کارى نمى کنند: لایسبقونه بالقول و هم بأ مره یعملون (۵۴۴) و خدا براى شفاعت شما مشرکان و وثنیان به آنان اذن نخواهد داد: إ نّ اللّه لایغفر أ ن یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء(۵۴۵). شرح این مطلب در مبحث لطایف و اشارات ضمن بیان شرایط شفاعت شونده خواهد آمد.
روشن است که چنین شفاعتى، تکوینى است ؛ چون مشرکان بت ها را شفیعان و وسایط در ارزاق و نعمت هاى تکوینى مى دانستند، نه در مسائل حقوقى و اجتماعى و قضایى، مخصوصا با توجه به این که آنان منکر معاد بودند. حاصل این که، همه آیاتى که در زمینه شفاعت بت ها و نفى آن نازل شده، مربوط به شفاعت تکوینى است.
آیات فراوانى نیز شفاعت تشریعى را مطرح مى کند و درباره قیامت، نجات از جهنّم و ترفیع درجات در بهشت سخن مى گوید که ریشه آن مربوط به تشریع است، لیکن ممکن است گفته شود ظهور آن در معاد به شفاعت تکوینى باز مى گردد؛ زیرا آخرت دار تکوین است، نه اعتبار و قرارداد و جزاى آخرت جزایى تکوینى است، نه قراردادى ؛ چون جزایى همانند جزاى سرقت: السارق و السارقه فاقطعوا أیدیهما(۵۴۶) اگر چه در دنیا، به صورت جزاى قراردادى قطع دست هاست، لیکن جزاى آن در قیامت چیزى جز تجسّم آن سرقت به صورت آتش نیست ؛ نظیر آنچه درباره تصرف ظالمانه مال یتیم وارد شده است: الذین یأ کلون أموال الیتامى ظلماً إنّما یأ کلون فى بطونهم ناراً(۵۴۷).
با این بیان ممکن است گفته شود شفاعتى که در قرآن راجع به معاد مطرح شده تنها شفاعتى است تکوینى و چنین شفاعتى چنان که در آخرت راه دارد در دنیا نیز جارى است ؛ زیرا آیه ثمّ استوى على العرش یدبّر الا مر ما من شفیع إ لّا شفعاؤ نا عنداللّه (۵۴۸) مطرح شده، روشن است که مربوط به شفاعت تکوینى در دنیاست، چون وثنى هاى مورد نظر این آیه، اعتقادى به آخرت نداشتند تا قائل به هؤ لاء شفعاؤ نا در آخرت شوند.
تذکّر: به قرینه جمله ولاتنفعها شفاعه در آیه ۱۲۳ سوره بقره (که با تفاوتى اندک شبیه آیه مورد بحث است ) که قطعا ضمیر تنفعها به نفس دوم (یعنى نفس شفاعت شونده ) باز مى گردد، ضمیر در منها که دوبار در این آیه آمده است نیز به نفس دوم بازمى گردد؛ یعنى دو جمله لایقبل منها شفاعه و لایؤ خد منها عدل بدین معناست: نفس دوم که گرفتار عذاب است اگر بخواهد کسى را شفیع قرار دهد از او پذیرفته نمى شود و اگر بخواهد عدل و فدیه اى هم بیاورد باز هم از او گرفته نمى شود و مشکل او را حل نمى کند. پس این احتمال که ضمیرمنهاى اوّل به نفس اوّل باز گردد و معناى آیه چنین باشد: آن جازى و اداکننده حقوق نمى تواند شفیع و اگر شفاعت کند شفاعتش مسموع نیست، با این قرینه ضعیف خواهد بود و بدون آن قرینه خارجى احتمال مزبور چندان مطرود نیست، گرچه رجوع ضمیر به نفس دوم اظهر است.
اطلاق و تقیید در آیات شفاعت
تعبیر به عدم قبول در جمله ولایقبل منها شفاعه (و این که شفاعت در قیامت مقبول نیست، نظیر تعبیر به عدم نفع در آیه ۱۲۳ سوره بقره ) به جاى تعبیر به نفى شفاعت به طور مطلق، اگر چه منافاتى با اثبات شفاعت ندارد و در نتیجه بین این آیه و آیاتى که شفاعت را ثابت مى کند تعارضى نیست، لیکن با آیات بین این آیه و آیاتى که شفاعت را ثابت مى کند تعارضى نیست، لیکن با آیات نافى شفاعت به طور مطلق، نظیر آیه یاأ یها الذین امنوا أ نفقوا ممّا رزقناکم من قبل أ ن یأ تى یوم لابیع فیه و لاخله و لاشفاعه (۵۴۹) تعارض دارد و از آن جا که تعارض مزبور به صورت اطلاق و تقیید است، تعارض آنها ابتدایى است، نه تعارض مستقر، و علاج تعارض ابتدایى آن است که جمله ولاشفاعه توسّط ولایقبل منها شفاعه تقیید مى شود؛ چنان که با جمله من ذاالذى یشفع عنده إ لّا بإ ذنه (۵۵۰) نیز مقیّد شده است ؛ چون این جمله نیز دلالت دارد که فى الجمله در قیامت شفاعتى هست، گرچه به حال مشرکان سودمند نیست.
فرق عدل و شفاعت
عدل به معناى معادل و از سنخ تشریع است، نه تکوین. فرق آن با شفاعت مصطلح نیز این است که در شفاعت،سقوط کیفر به صورت رایگانى است ولى در عدل، سقوط آن به صورت معاوضه و تبدیل است، نه مجّانى. نفى عدل بدین معناست که در آخرت از انسان مجرم و متّهم، معادل عذاب، نظیر مالى که به عنوان فدیه براى دفع عذاب پرداخت مى گردد، پذیرفته نمى شود، بر خلاف دنیا که برخى تکالیف شرعى داراى عدل و معادل است ؛ مانند کفّاره صید در حال احرام که عدل آن براى شخص عاجز مقدارى معین از روزه است ؛ قرآن مى فرماید:یا أ یها الذین امنوا لاتقتلوا الصید و أ نتم حرم و من قتله منکم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم یحکم به ذوا عدل منکم هدیاً بالغ الکعبه أ و کفّاره طعام مسکین أ و عدل ذلک صیاماً لیذوق و بال أ مره…(۵۵۱)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید در حال احرام حیوان شکارى (خشکى ) را نکشید و هر کس از شما عمدا آن را بکشد باید به عنوان کفّاره معادل آن از چهارپایان بدهد؛ کفّاره اى که دونفر عادل از شما، معادل بودن آن را تصدیق کنند، و به صورت قربانى به (حریم ) کعبه برسد، یا (به جاى قربانى ) اطعام مستمندان کند، یا معادل آن، روزه بگیرد تا کیفر کار خود را بچشد…
درباره قصاص نیز به دلیل روایت معتبر حکم این است که گرچه قاتل باید قصاص شود اما اولیاى دم مى توانند با گرفتن معادل، یعنى دیه حکم قصاص را به خون بها تبدیل کنند: یا أ یها الذین امنوا کتب علیکم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ و العبد بالعبد و النثى بالنثى فمن عفى له من أخیه شى ء فاتباع بالمعروف وأ داء إلیه بإحسان (۵۵۲). در این آیه شریفه حکم قتل عمد که قصاص یا عفو است بازگو شده و تبدیل آن به دیه به مقدار تراضى طرفین در نصوص اهل بیت علیه السلام آمده است.
در هر حال، این گونه از فداء و گرفتن عدل و معادل که در نشئه دنیا مقرر است در آخرت وجود ندارد، بلکه قرآن کریم درباره آخرت مى فرماید: اگر زمین مالامال از طلا باشد و کسى بخواهد با پرداخت همه آن از عذاب قیامت برهد از او پذیرفته نمى شود: إنّ الذین کفروا و ماتوا و هم کفّار فلن یقبل من أ حدهم ملء الا رض ذهباً و لو افتدى به (۵۵۳). نفى فدیه به نفى یک حکم تشریعى بازمى گردد، ولى فدیه اصطلاحا با شفاعت مصطلاح که سقوط رایگان در آن مطرح است فرق دارد. شرح این نکته در مبحث لطایف و اشارات خواهد آمد.
تذکّر۱- امور چهارگانه اى که در دومین آیه مورد بحث مطرح شد گرچه قابل تداخل است، ولى از آن جهت که تفصیل قاطع شرکت است، مقصود از هر کدام مطلبى است که مقابل مطالب دیگر است.
۲- در بین امور چهارگانه مزبور فقط عنوان شفاعت است که استثنا شده است وگرنه عناوین سه گانه دیگر همچنان در نفى مطلق مانده است ؛ مثلا عنوان عدل به معناى فدیه به هیچ وجه استثنا نشده و هرگز در قیامت از مجرم فدیه پذیرفته نمى شود، هرچند مجرم مالى ندارد تا با آن افتدا کند؛ چنان که نصرتى در معاد براى مجرم نخواهد بود.
۳- امور چهارگانه اى که در دومین آیه مورد بحث نفى شده، سه امر آنها مطلق و یکى از آنها مقید است که قید آن براى مزید اطلاق است. توضیح این که، نفى شفاعت، نفى عدل و نفى نصرت مطلق است و از اطلاق نفى مى توان استظهار کرد که به هیچ وجه مجالى براى یکى از عناوین سه گانه نیست، لیکن یکى از آن امور چهارگانه جزا و کفایت کسى از دیگرى است که به قید شیئا مقیّد شده است. این قید که نکره در سیاق نفى و داراى تنوین تحقیر و تقلیل است بدین معناست که به هیچ وجه و به هیچ اندازه و در هیچ موقعیت و موقفى جزا و کفایت حاصل نخواهد شد. این قید که مایه تاءکید اطلاق نفى است، چون در اولین جمله آیه محل بحث واقع شده زمینه سرایت آن را به جمله هاى سه گانه بعد فراهم مى کند. گذشته از آن که تناسب حکم و موضوع نیز همین محتوا را تثبیت مى کند. البته همه اطلاق هاى چهارگانه به ادّله معتبر دیگر تقیید شده است.
۴- محقق پژوهشگر دینى آگاه است که خرافه اى که ممکن است از برخى مکتب هاى منسوخ به اسلام سرایت کرده باشد تا سودپرستان به ظاهر آشنا آن را در جامه سنّت عرضه کنند از معارف عریق و مآثر اصیل اسلامى بیگانه است و آنچه در برخى از تفاسیر متاءخّر نقل شده که پولى به غسّال مى دهند تا کرایه حمل متوفا به بهشت محسوب گردد یا اجرت اسکان او در بهشت به حساب آید و مانند آن (۵۵۴)، هم از قرآن و عترت بیگانه است و هم مسلمانان آگاه اعم از شیعه و سنّى از آن منزّهند؛ چنان که برخى از کارهاى اقوام و ملل کهن که اشیا یا اشخاصى را به همراه مرده دفن مى کردند که وى از آن در دفع خطر یا جذب منفعت بهره مند شود دور از خردورزى عاقل و تعبّد متشرّع است.
گسیختگى روابط اجتماعى در قیامت
نظام آخرت فردى است و روابط اجتماعى اعم از خانواده یا جامعه در آن جا حاکم نیست. از این رو قرآن کریم گسیختگى روابط اجتماعى را به ترتیب در چند مرحله چنین اعلام مى دارد:
۱- نافع نبودن اعضاى سره و افراد خاندان براى یکدیگر: لن تنفعکم أ رحامکم و لاأ ولادکم (۵۵۵).
۲- فرار افراد خانواده از همدیگر: یوم یفرّ المرء من أ خیه # وأ مّه و أ بیه (۵۵۶). فرار مزبور یا براى آن است که از او استمداد نشود، زیرا هرکس گرفتار کار خویش و به جدال به نفع خود سرگرم است: الا خلّاء یومئذٍ بعضهم لبعض عدوّ إ لّا المتّقین (۵۵۷)، یا براى رهایى از شرمندگى است یا نظیر فرار مدیون از داین است.
۳- نافع نبودن هیچ کس براى هیچ کس، که هرگونه روابط خانوادگى، محلّى، منطقه اى و بین المللى را شامل مى شود. آیه مورد بحث و مانند آن براى نفى هرگونه نفع رسانى سند تام است. آنچه از آیه مزبور مى توان استظهار کرد این است که انسان گرفتار براى رهایى از بند خود ابتدا مقاومت مى کند، بعد ملایمت نشان مى دهد و در مرحله سوم به معاملت مى پردازد و در نهایت از مساعدت و معاضدت سخن به میان مى آورد. مطالب چهارگانه آیه مورد بحث ناظر به نفى همه آن امور اربعه است که معناى هر کدام و ترتّب آنها روشن است.
تذکّر۱- سرّ تقدیم شفاعت برعدل و فدیه در آیه مورد بحث و تقدیم عدل بر شفاعت در آیه ۱۲۳ از بقره محتمل است تفاوت موقف معاد یا اختلاف همّت مجرم باشد؛ یعنى برخى از مجرمان منّت شفیع را تحمّل مى کنند، ولى از بذل عدل و فدیه دریغ دارند و برخى برعکس. البته در معاد، ظهور ملکات دنیا مطرح است وگرنه در معاد مال در اختیار کسى نیست.
۲- گرچه اقسام یاد شده از قبیل ضمانت، کفالت، شفاعت و مانند آن مشمول عنوان نصرت است، لیکن چون تفصیل قاطع شرکت است، مقصود از نصرت در این مورد کمک جداگانه اى است که با عناوین قبلى و از جمله شفاعت فرق دارد.
۳- براى تاءکید نفى هرگونه مساعدت و کمک، ضمیر جمع، یعنى کلمه ؛ هم قبل از فعل جمع ذکر شد، در حالى که ذکر آن لازم نبود.
۴- تعبیر به جمع در ضمیر و در فعل براى آن است که کلمه نفس که قبلا ذکر شده گرچه مفرد است، ولى چون در سیاق نفى است و قرینه مقامى هم آن را تاءیید مى کند دلیل برعموم است. ۵- معناى نصرت همان اغاثه و فریادرسى است. از این رو باران را که به فریاد مزرع و مرتع تشنه مى رسد و زمین را سرسبز و زنده مى کندنصر و غیث گویند و زمین ممطور را منصور خوانند. ارض منصوره همان ارض ممطوره است. بنابراین، تشنگان قیامت هیچ راهى براى سیرابى ندارند.
توجه به این نکته فاخره مهم است که تبه کاران معاد، سوخته اند، نه تشنه، و سوختگى آنان قابل علاج نیست ؛ زیرا در صورت سوختن خانه یا جامه مى شود از آن بیرون آمد یا آن را بیرون کرد و آزاد شد و در صورت سوختن تن، با مردن رهایى حاصل مى شود، لیکن سوختگى معاد طورى است که با مردن قابل رهایى نیست ؛ زیرا خود مرگ در آن روز مرده است و هیچ گونه مردنى در آن جا وجود ندارد. از این رو هربار بدن مى سوزد مجدّدا پوست تازه مى روید و روح هم قابل مردن نیست. لذا از یک سو حکم کلّما نضجت جلودهم (۵۵۸) جارى است و از سوى دیگر، فرمان ناراللّه الموقده # الّتى تطّلع على الا فئده (۵۵۹) نافذ است.
لطایف و اشارات
۱- تفضیل و فضیلت
فرق تفضیل و فضیلت همان فرق ایجاد و وجوداست ؛ بنى اسرائیل فضیلت خود را مى دید هرچند از ناحیه خدا بود، ولى امّت اسلامى فضیلت الهى را مى نگرد که در مظاهر خاصّ ظهور یافته است. از این رو در قرآن کریم راجع به مؤ منان آمده است: مؤ منان به فضل خدا و رحمت او مسرور شوند؛ قل بفضل اللّه و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیرٌ مما یجمعون (۵۶۰). در این آیه، فضل به خداوند اسناد داده شده، نه به ملّت و در حقیقت تفضیل که اعطاى فضیلت به ملّت است دیده شده، نه خود فضیلت که عطیّه است ؛ نظیر آنچه درباره نعمت و نعمت گفته شده که نعمت نظیر نعام است: وتلک نعمهٌ تمنّها علىّ أ ن عبّدت بنى إ سرائیل (۵۶۱)، و نعمت شبیه تنعّم است: ونعمهٍ کانوا فیها فاکهین (۵۶۲). آنچه مشهود امّت اسلامى است، نعمت است و آنچه مایه مباهات بنى اسرائیل واقع شده، نعمت است.
۲- نقد توهّم فخررازى
فخر رازى بر مبناى انکار قاعده لطف و عدم وجوب رعایت اصلح بر خدا در دنیا و آخرت چنین گفته است:
تفضیل مزبور یا واجب ود یا واجب نبود. اگر واجب بود جایز نیست که خداوند آن را منّت بر بنى اسرائیل قرار دهد؛ زیرا انجام کار واجب منّت ندارد و اگر واجب نبود با این که خداوند چنین تفضیلى را نسبت به بعضى روا داشت و نسبت به دیگران روانداشت، برعدم وجوب رعایت اصح در دنیا و آخرت دلالت دارد(۵۶۳).
این مطلب هم از جهت مبنا و هم از لحاظ بنا قابل نقد است ؛ نقد مبنایى این کلام ناصواب آن است که گرچه رعایت اصلح برخداوند واجب نیست، زیرا هیچ امرى حاکم بر خدانبوده و بر ذات اقدس وى تحمیل نمى شود، لیکن صدرو اصلح یا ظهور آن از خداوند واجب خواهد بود و چنین وجوبى مسبوق به ایجاب الهى است. و نقد بنایى این مطلب نامطلوب این است که وظیفه منعم چیزى است و وظیفه متنعّم چیز دیگر. آیا متنعّم موظّف نیست در برابر انعام ولىّ نعمت سپاسگزارى کند، هرچند نعا بر ولىّ نعمت لازم باشد؟ و سرّ سخن این است که متنّم دینى برعهده منعم نداشت و ولىّ نعمت غریم او نبود تا با تاءدیه دین حق حمد نداشته باشد.
۳- ویژگى هاى عذاب در قیامت
توجه دادن انسان ها به قیامت و عذاب آن، بهترین عامل انذار است. آیه کریمه مورد بحث مانند بسیارى از آیات دیگر، راه نجات از کیفر الهى در آخرت را مسدود دانسته، مى فرماید: در قیامت کسى به فکر دیگرى نیست. هم عذاب آن قطعى است وهم راه نجات بسته است. کسى یاورى دیگرى را برعهده ندارد. قیامت روزى نیست که شفاعت از مجرمان پذیرفته شود. نه فداء در آن روز مطرح است نه ضمانت و نه کفالت، برخلاف دنیا که در آن برخى مسائل اجتماعى و روانى در تخفیف عذاب، نقش مؤ ثرى دارد، گرچه اصل عذاب را برطرف نسازد؛ نظیر عیادت از بیمار و پرس وجو از حال رفیقى که گرفتار شده، که نفس آن عیادت و این پرسش مایه دل جویى و تسلّى روانى آنها مى شود. در قیامت، حتى همین مقدار از تخفیف و تسلّى نیز وجود ندارد. آیات زیادى به نفى شفاعت، فدیه، تسلیت و… مى پردازد که به تعدادى از آنها در این بحث اشاره مى شود:
الف:اگر همه آنچه در روى زمین است و همچنین معادل آن از آن کافران باشد، یعنى اگر دو چندان محتواى زمین در اختیار اهل جهنّم قرار گیرد و بخواهند آن را براى دفع عذاب فدیه دهند از آن پذیرفته نمى شود: إ نّ الذین کفروا لو أ نّ لهم ما فى الا رض جمیعاً و مثله معه لیفتدوا به من عذاب یوم القیمه ما تقبّل منهم و لهم عذاب أ لیم (۵۶۴).
ب: آنها را متذکّر کن. مبدا بر اثر اعمالشان در قیامت به ابسال و سراسیمگى در عذاب مبتلا شوند: أ خذنهم بغتهً فإ ذا هم مبلسون (۵۶۵). روزى که احدى جز خدا نمى توان ولىّ یا شفیع وى شود و اگر او بخواهد عدل و عوضى بپردازد از او پذیرفته نخواهد شد: وذکّر به أ ن تبسل نفس بما کسبت لیس لها من دون اللّه ولىّ ولاشفیع وإ ن تعدل کلّ عدل لایؤ خذ منها(۵۶۶)؛ یعنى نه ولىّ دارند تا آن ولىّ بدون واسطه عذاب را دفع کند و نه شفیع دارند که آن شفیع به نحو رایگان عذاب را دفع کند و نه معادل پذیرفته مى شود تا آن معادل عذاب را در قبال عوض برطرف کند.
ج: اگر ستمکار در قیامت مالک همه زمین و آنچه در زمین است باشد، حاضراست بر اثر شدّت عذاب، همه آن را فدیه بدهد و نجات یابد، لیکن فدیه از او پذیرفته نمى شود و با قسط و عدل نسبت به او قضا مى شود: ولو أ ن لکل نفسٍ ظلمت ما فى الا رض لافتدت به وأ سرّوا الندامه لمّا رأ وا العذاب وقضى بینهم بالقسط و هم لایظلمون (۵۶۷).
د: کسانى که نداى حق را اجابت کردند عاقبت خوبى در انتظارشان است، اما آنان که اجابت نکردند اگر زمین و آنچه در زمین است و نیز همانند آن را در اختیار داشته باشند، حاضرند آن را بدهند و از عذاب برهند: للذین استجابوا لربّهم الحسنى و الذین لم یستجیبوا لو أ نّ لهم ما فى الا رض جمیعاً و مثله معه لافتدوا به (۵۶۸) و نظیر همین است آیه ولو أ نّ للذین ظلموا ما فى الا رض جمیعاً و مثله معه لافتدوا به من سوء العذاب…(۵۶۹).
ه: به بت پرستها مى فرماید: بت ها در قیامت شما را تکذیب کرده، مى گویند: ما حق معبودیت نداشتیم و شما نیز حق پرستش ما را نداشتید. از این رو به هیچ نحوى در آن روز استطاعت منصرف ساختن عذاب از خود را ندارید و کسى هم نیست که به نصرت شما برخیزد: فقد کذّبوکم بما تقولون فما تستطیعون صرفاً ولانصراً(۵۷۰).
و: آنچه گذشت، به ضمنان مالى، مانند بیع، خلّت، فدیه و عدل و مانند آن براى رفع مطلق عذاب نظر داشت، لیکن برخى آیات، تخفیفى در عذاب نیز نفى کرده، مى فرماید: دوزخیان به ماءموران و خازنان جهنّم مى گویند: از پروردگارتان بخواهید یک روز(مقدارى ) عذاب را از ما بردارد؛ و قال الذین فى النار لخزنه جهنّم ادعوا ربّکم یخفّف عنّا یوماً من العذاب (۵۷۱) خازنان دوزخ در جواب مى گویند: آیا پیامبر شما دلایل روشن برایتان نیاوردند؟! مى گویند: آرى ! آنها مى گویند: پس هرچه مى خواهید بخوانید ولى دعاى کافران جز در بیراهه نیست: قالوا أ ولم تک تأ تیکم رسلکم بالبیّنات قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعاء الکافرین إ لّا فى ضلال (۵۷۲) و این همان است که در آیات متعددى به آن تصریح شده است: فلایخفّف عنهم العذاب و لاهم ینصرون (۵۷۳).
ز: در سوره معارج، تخفیف عذاب را حتى در حدّ احوال پرسى و تسلّى روانى نیز منتفى دانسته، مى فرماید: هیچ دوست گرم و صمیمى دنیا از دوست صمیمى دنیاى خود، در معاد احوال نپرسد؛ ولایسئل حمیم حمیماً(۵۷۴). در آیه بعد مى گوید: نپرسیدن احوال از این جهت نیست که یکدیگر را نمى بینند، بلکه مى بینند ولى درعین حال نمى پرسند؛ چون همه گرفتار عذابند؛ یبصّرونهم یودّ المجرم لو یفتدى من عذاب یومئذٍ ببنیه # و صاحبته و أ خیه… (۵۷۵).
نکته شایان توجه این که، سؤ ال منفى در آیه لایسئل…، سؤ ال به معناى احوال پرسى براى تشفّى و تسلّى است، نه سؤ ال به معناى درخواست ؛ زیرا در برخى آیات تصریح شده که منافقان از مؤ منان استدعا و التماس دارند و مى گویند: نظرى به مابیفکنید تا اندکى از نور شما بهره مند شویم و پاسخ مى شنوند: به پشت سر خود باز گردید و کسب نور کنید! در این هنگام دیوارى میان آنها زده مى شود که درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب ؛ یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین امنوا انظرونا نقتبس من نورکم قیل ارجعوا ورائکم فالتمسوا نوراً فضرب بینهم بسورٍ له باب باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب (۵۷۶).
نکته دیگر این که، آنچه در آیه بعد آمده: یبصرونهم یودّ المجرم…(۵۷۷) نفى کفالت در قیامت است.(۵۷۸). مى فرماید: مجرم در قیامت حاضر است فرزندان و همسر و برادر و عشیره اى که در دنیا به آنها پناه مى برد و بلکه همه مردم روى زمین را(اگر در اختیار او باشند) به عنوان کفیل بدهد و از زندان جهنّم برهد ولى سودى نمى بخشد؛ یودّ المجرم لو یفتدى من عذاب یومئذٍ ببنیه # و صاحبته و أ خیه #. فصیلته التى تؤ ویه # و من فى الا رض جمیعاً ثمّ ینجیه # کلّا إ نّا لظى…(۵۷۹).
ح: از دیگر آیاتى که راه نجات را در قیامت، مسدود بیان مى دارد آیاتى از سوره قیامت است که مى فرماید: آن روز انسان رنج دیده در پى فرار است و مى گوید: راه فرار کجاست. جواب مى شنود ملجاء و چاره اى جز رفتن زیر پوشش حکم خدا نیست ؛ یقول الا نسان یومئذٍ أ ین المفرّ # کلّا لاوزر# إ لى ربّک یومئذٍ المتسقرّ(۵۸۰)و
ط: در سوره مبارک فاطر نیز مى فرماید: هیچ وازره اى (نفس گناه کارى که گرفتار بار سنگین گناه خویش و حامل وزر و ثقل خود است ) وزر نفس دیگر را برنمى دارد و اگر کسى زیر بار گناه خویش خسته شد و احساس سنگینى کرد استمداد از دیگر نتیجه اى ندارد، هرچند طرف استمداد خویشاوند و ارحام و بستگان او باشند؛ ولاتزر وازرهٌ وزر أ خرى وإ ن تدع مثقله إ لى حملها لایحمل منه شى ء و لوکان ذا قربى (۵۸۱).
۲ لازم به ذکر است که، این آیه با آیاتى چون لیحملن أ ثقالهم و أ ثقالاً مع أ ثقالهم (۵۸۲) که درباره انسان هاى گمراه کننده و مضاعف بودن وزار آنان است، مقیّد نمى شود؛ زیرا چنین نیست که انسان گمراه کننده، بار انسان گمراه شده را بردوش خود بکشد، بلکه مراد این است که انسان گمراه کننده، گذشته از بار گناه گمراهى خود،بار افزونترى نیز بر اثر گناه دیگر که اضلال و گمراه کردن دیگران باشد حمل مى کند، بدون آن که چیزى از بار گمراه شونده کاسته شود. از این رو در این آیه، به جاى أ ثقالهم مع أ ثقالهم تعبیر به أ ثقالاً مع أ ثقالهم شده است.
ى: هنگامى که صداى مهیب آغاز معاد بیاید فریادرسى براى انسان نیست. روزى است که انسان از برادر، مادر، پدر، همسر و فرزندش مى گریزد: فإ ذا جاءت الصاخه # یوم یفرّ المرء من أ خیه # وأ مّه و أ بیه # و صاحبته و بنیه (۵۸۳). در آن روز هر کسى کارى مخصوص به خود دارد که وى را سرگرم مى کند و به یاد دیگرى نیست: لکلّ امرى ءٍ منهم یومئذٍ شأ ن یغنیه (۵۸۴).
در آن هنگام نیکان (درغیرمورد شفاعت ) به فکر بدان نیستند: وجوهٌ یومئذٍ مسفره # ضاحکه مستبشره (۵۸۵)؛ چون در آن روز به فکر انسان رنج کش بودن جرم است ؛ زیرا کسى در آن روز رنج نمى کشد، مگر این که در محکمه عدل الهى ظالم شناخته شود و به فکر ظالم بودن نقص وظلم است. بدان نیز به فکر دیگران نیستند؛ چون گرفتار عذاب بوده و غبارآلودند و دود تاریکى، آنها را پوشانده است: و وجوهٌ یومئذٍ علیها غبره # ترهقها قترهٌ(۵۸۶). افزون بر این که قیامت، روزى است که احدى بدون اذن خدا نمى تواند سخن گوید: یوم یأ ت لاتکلم نفس إ لّا بإ ذنه (۵۸۷). به ویژه درباره ظالمان که حتى در دنیا به حضرت نوح گفته شده: درباره ظالمان با من سخن نگو؛ ولاتخاطبنى فى الذین ظلموا(۵۸۸). آنها کسانى نیستند که شما مجاز باشى درباره آنان با من تکلّم کنى ؛ زیرا ما همه مهلت ها را به آنها دادیم، ولى متنبّه نشدند و همه حجّت ها برآنان تمام شد.
ک: شما نمى دانید قیامت چیست ؛ روزى که هیچ کس مالک چیزى براى دیگرى نیست و همه کارها از آن خداست: و ما أ دریک ما یوم الدین # ثمّ ما أ دریک ما یوم الدین # یوم لاتملک نفسٌ لنفسٍ والا مر یومئذٍللّه (۵۸۹).
ل: قیامت روزى نیست که روابط اجتماعى در آن جارى باشد؛ نه دادوستد در آن است و نه دوستى و نه شفاعت: یا أ یها الذین امنوا إ نفقوا ممّا رزقناکم من قبل أ ن یأ تى یوم لابیع فیه و لاخلّه و لاشفاعه و الکافرون هم الظالمون (۵۹۰). همان طور که قبلا اشاره شد انسان در دنیا مشکلات خود را یا با علل و اسباب طبیعى برطرف مى کند، یا با روابط و انساب ؛ یعنى یا خودش کار مى کند و مشکل را حل مى کند، یا اگر خود توان کار نداشت به وسیله پدر و مادر یا برادر و فرزند و قوم و قبیله مشکل خود را مرتفع مى سازد، اما در قیامت نه کسى مى تواند از راه سبب طبیعى مشکلى را حل کند: تقطّعت بهم الا سباب (۵۹۱) ونه از راه نسب: فلاأ نساب بینهم (۵۹۲). وقتى همه از خاک برخاستند و کسى از دیگرى متولّد نشد دیگر سخن از پدرو پسر و برادر و مادر یانسبت دیگر نیست ؛ زیرا این گونه عناوین مربوط به نظام توالد و تناسل است و اگر درباره قیامت تعبیر به اب یا اخ یا ابن و… شده، به علاقه ماکان وبه اعتبار دنیاست.
م: کسى که در دنیا ایمان نیاورد یا ایمان آورد ولى طبق آن عمل نکند و از ایمانش نفعى نبرد در قیامت سودى ندارد؛ یوم یأ تى بعض ایات ربّک لاینفع نفساً إ یمانها لم تکن امنت من قبل أ و کسبت فى إ یمانها خیراً(۵۹۳).
ن: قیامت روزى است که نه مالى به حال انسان نافع است و نه پسران (فرزندان ): یوم لاینفع مال و لابنون (۵۹۴).البته از باب سالبه به انتفاى موضوع است ؛ یعنى در معاد مال و پسرانى نیستند تا به حال انسان نافع باشند. تنها چیزى که نفع دارد قلب سلیم است: إ لّا من أ تى اللّه بقلب سلیم (۵۹۵).
س: بپرهیزید از روزى که نه پدر به داد فرزند مى رسد و نه فرزند به داد پدر و طبعا از بیگانه نیز کارى ساخته نیست: یا أ یها الناس اتّقوا ربّکم و اخشوا یوماً لایجزى والد عن ولده و لامولود هو جاز عن والده شیئاً(۵۹۶)؛ یعنى روابط خانوادگى در آن روز اصلا مطرح نیست.
ع: روابط و قراردادهاى اجتماعى نیز نیست. هیچ ولایى اعم از ولاى عتق، ولاى ضمان جریزه یا انواع دیگر ولاء در آن روز وجود ندارد و هیچ مولایى از مولّى علیه خود حمایت نمى کند: یوم لایغنى مولىّ عن مولى شیئاً و لاهم ینصرون(۵۹۷)، مگر کسى که مورد رحمت خداوند واقع شود که ناظر به بحث شفاعت است و بحث آن خواهد آمد: إ لّا من رحم اللّه إ نّه هو العزیز الرحیم (۵۹۸).
ف:در قیامت هر کس به جدال به نفع خود سرگرم است و کسى به یاد دیگرى نیست: یوم تأ تى کلّ نفس تجادل عن نفسها و توفّى کلّ نفس ما عملت و هم لایظلمون (۵۹۹).
ص: هیچ گونه دادوستدى در آن روز نیست ؛ چنان که هیچ گونه خلیل و حبیب و رفیق نیز در آن روز نیست تا بار رفیق خود را بردوش کشد: قل لعبادى الذین امنوا یقیموا الصلوه و ینفقوا مما رزقناهم سرا و علانیه من قبل أ ن یأ تى یوم لابیع فیه و لاخلال (۶۰۰).
تاکنون به این نتیجه رسیدیم که در قیامت چیزى در اختیاز انسان نیست تا بتواند با آن سودى را جلب یا ضررى را دفع کند، بلکه هرکس فقط در کنار سفره عقیده و خلق و عمل خویش نشسته است. به طور مطلق و به صورت نفى جنس، همه راه هاى نجات، مانند خلال (دوستى )، صرف، عدل، نصرت، ضمانت، کفالت و احوال پرسى در قیامت منتفى است. تنها راهى که باقى مى ماند شفاعت است که آن نیز در آیه مورد بحث نفى شده است، لیکن حاصل جمع همه آیات مربوط به شفاعت این است که آنچه در قیامت منتفى است شفاعت استقلالى است، به گونه اى که شافع بخواهد مستقلا و بدون اذن خدا وساطت کند، نه اصل شفاعت، گرچه به اذن خدا باشد. اذن خداوند هم مخصوص شفاعت کنندگان خاص و شفاعت شوندگان مخصوص است.
از آنچه گفته شد عظمت و سنگینى عذاب قیامت به دست مى آید. بر همین اساس، قرآن کریم در شمارى از آیات و با تعبیرها و تمثیل هاى گوناگون به این سنگینى و عظمت اشاره مى کند که مناسب است به بعضى از این آیات نیز اشاره شود:
الف: روزى که در طلیعه آن مى بینى چنان وحشت سرا پاى همه را فرامى گیرد که هر مادر شیردهى کودک شیرخوار خود را فراموش مى کند و هر باردارى بار خود را فرومى نهد و مردم را مست مى بینى و حال آن که مست نیستند، ولى عذاب خدا شدید است: یوم ترونها تذهل کلّ مرضعه عمّا أ رضعت و تضع کل ذات حمل حلمها وترى النّاس سکارى و ما هو بسکارى ولکنّ عذاب اللّه شدید(۶۰۱).
ب: درصورتى که کافر شوید چگونه خود را از عذاب الهى برکنار مى دارید، در آن روز که کودکان را پیر مى کند: فکیف تتقون إ ن کفرتم یوماً یجعل الولدان شیباً(۶۰۲).
ج: عذاب قیامت قابل تشبیه به عذاب هاى دنیا نیست: فیومئذٍ لایعذّب عذابه أ حد # و لایوثق و ثاقه أ حد(۶۰۳). اساسا فرض ندارد انسان در دنیا عذابى بیافریند که مانند عذاب قیامت باشد؛ چون حتى آنها که در خدود و کانال عذاب سوزانده شدند خود را در همان حال در پیشگاه خداوند مرضىّ و موجّه مى یافتند و در برابر عقل و وجدانشان احساس نشاط مى کردند و با این که جسمشان مى سوخت امید پاداش الهى داشتند و در نتیجه عذاب براى آنها قابل تحمّل مى شد، اما عذاب در قیامت اوّلا، از قهرى نشاءت مى گیرد که مانند آن قهرى نیست. ثانیا، براى عذاب شونده در آن، حقانیت پیامبران و باطل بودن خودش روشن مى شود. ثالثا، عذابى مى کشد که تمام شدنى و سبب خزى و رسوایى اوست و هیچ امید نجاتى در آن وجود ندارد و مجالى براى تشفّى، تسلّى، تبرئه شدن، امید به آینده و مانند آن نخواهد بود.
۴- تنها راه نجات از عذاب قیامت
گرچه در آیه کریمه مورد بحث، راه شفاعت نیز همانند بعضى دیگر از راه هاى نجات، مسدود دانسته شده، لیکن آیات فراوانى اصل شفاعت در قیامت را اثبات مى کند؛ چنان که روایات زیادى نیز برآن تاءکید دارد. برهمین اساس، لازم است اوّلا، طوایف گوناگون آیات شفاعت بررسى شود تا حقّ بودن اصل شفاعت و حدود آن روشن گردد(چنان که در مباحث تفسیرى آیه به اجمال از آن یاد شد و نیز تعریف و ماهیّت شفاعت تفصیلا بیان شد) و ثانیا، به صفات شفاع و مشفوع له پرداخته شود و ثالثا، به شبهات و اشکالات بحث شفاعت پاسخ داده شود.
آیات شفاعت سه دسته است:
دسته اوّل شفاعت را به طور مطلق نفى مى کند؛ مانند: یاأ یها الذین امنوا انفقوا مما رزقناکم من قبل أ ن یأ تى یوم لابیع فیه و لاخلّه و لاشفاعه (۶۰۴).
دسته دوّم منفعت شفاعت براى مجرمان را نفى مى کند؛ نظیر آیه مورد بحث: ولایقبل منها شفاعه و آیات ماسلککم فى سقر # قالوا لم نک من المصلّین # و لم نک نطعم المسکین # و کنّا نخوض مع الخائضین # و کنّا نکذّب بیوم الدین # حتى أتانا الیقین# فما تنفعهم شفاعه الشافعین (۶۰۵).
دسته سوّم تحقّق شفاعت را منوط به اذن خداوند دانسته، در واقع صورت اذن را مستثنا مى داند؛ نظیر: من ذا الذى یشفع عنده إ لّا بإ ذنه (۶۰۶)، مامن شفیع إ لّا من بعد إ ذنه (۶۰۷) و آیه اى که در معرفى ملائکه مى فرماید: یعلم ما بین أ یدیهم و ماخلفهم و لایشفعون إلّا لمن ارتضى (۶۰۸).
قائلین به نفى شفاعت مى گویند: روشن است که از دسته اوّل و دوم که نفى اصل شفاعت یا نفى سودمندى آن را برعهده دارد نمى شود حقّ بودن اصل شفاعت را اثبا کرد و به دسته سوم نیز نمى توان استدلال کرد؛ زیرا استدلال به آن مبتنى بر این است که استثنا در آن حقیقتا استثنا باشد تا در این صورت اطلاقات دسته اول و دوم را مقید سازد، در حالى که احتمال مى رود استثناى مزبور از قبیل تاءکید نفى باشد؛ نظیر آنچه در آیاتى چون: سنقرئک فلاتنسى # إ لّا ما شاء اللّه (۶۰۹) و و أ مّا الذین سعدوا ففى الجنّه خالدین فیها مادامت السموات و الا رض إ لّا ما شاء ربّک (۶۱۰) گفته مى شود که در آیه اوّل نه تنها مصونیت پیامبر از نسیان استثنا نمى شود، بلکه بر مصونیّت آن حضرت تاءکید مى شود و در آیه دوم نه تنها خلود بهشتیان در بهشت خدشه اى برنمى دارد، بلکه برآن تاءکید شده است ؛ زیرا آیه بدین معناست که هیچ راهى براى خروج بهشتیان از بهشت نیست، مگر این که خدا بخواهد و خدا هم که به خلود آنان وعده داده، خلف وعده نمى کند، و نظیر آن در محاورات عرفى این است که متولى متشرع و متعبدى بگوید:در این مسجد براى ناپاکان جایى نیست، مگر این که خودم بخواهم که مقصود این است: تنها من قادرم ناپاکان را راه دهم و من هم جز پاکان احدى را راه نمى دهم و استثناى در آن تاءکید مستثنى منه است، نه تقطیع و اخراج چیزى از آن.
آیات دسته سوم نیز احتمال دارد از همین قبیل باشد؛ یعنى در مقام تاءکید نفى شفاعت باشد و در این صورت نه تنها اطلاقات دسته اول و دوم را تقیید نمى زند، بلکه مؤ یّد و مؤ کّد آن است.
ممکن است از احتمال مزبور این گونه جواب داده شود که این در صورتى تام است که دسته دوم در حکم دسته اول بوده، به طور مطلق شفاعت رانفى کند، در حالى که چنین نیست ؛ زیرا آیاتى که سودمندى شفاعت را نفى مى کند، چنان که گذشت، منحصر در آیاتى چون لاتنفعها شفاعه یا لایقبل منها شفاعه نیست، بلکه از جمله این دسته، آیات سوره مدثّر است که تعبیر به فما تنفعهم شفاعه الشافعین دارد و چنین تعبیرى بیانگر وجود شافعین در قیامت است که شفاعت آنان به فعلیت رسیده، شافع بالفعل هستند، چنان که بیانگر آن است که شفاعت این گروه نفعى به حال کافران و مجرمان مخصوص ندارد. طبعا این سؤ ال مطرح مى شود که پس شفاعت آنان به حال چه کسانى نافع است. پاسخ آن را دسته سوم مى دهد که شفاعت آنان به حال چه کسانى نافع است. پاسخ آن را دسته سوم مى دهد که شفاعت آنان به حال کسى نافع است که خود مرتضاى الهى یا ماءذون از طرف او و دینش مرضىّ خدا باشد و به بیان دیگر، کسى که شفاعت در حق او از جانب خداوند مرضىّ خدا باشد و به بیان دیگر، کسى که شفاعت در حق او از جانب خداوند ماءذون و سخن شفیع درباره او مرضىّ خدا باشد و به بیان دیگر، کسى که شفاعت در حق او از جانب خداوند ماءذون و سخن شفیع درباره او مرضىّ باشد و به بیان دیگر، کسى که شفاعت در حق او از جانب خداوند ماءذون و سخن شفیع درباره او مرضىّ خداوند باشد: لایشفعون إ لّا لمن ارتضى (۶۱۱)، یومئذٍ لاتنفع الشفاعه إ لّا من أ ذن له الرحمن و رضى له قولاً(۶۱۲).
با این بیان نسبت بین سه دسته، تغییر مى یابد؛ به این صورت که دسته دوم از نفى مطلق مى کاهد و رابط میان دسته اول و سوم خواهد بود؛ یعنى پس از آن که دسته اول با شدّت اصل شفاعت را نفى کرد، دسته دوم از این شدت مى کاهد و مى گوید: فى الجمله شفاعت و شافعانى هستند، لیکن مجرمانى که مکذّب قیامتند از شفاعت آنان بهره مند نمى شوند و دسته سوم شرایط شافعان و شرایط استفاده کننده از شفاعت رابیان مى کند.
تذکّر: وجوهى براى حلّ تعارض متوهّم بین ادّله شفاعت ارائه شده که به آراى مهم آن اشاره مى شود:
۱- از لحاظ ایمان و کفر؛ یعنى ادّله اثبات شفاعت ناظر به ثبوت آن در حقّ مؤ من تبه کار است و ادلّه نفى آن در حقّ غیرمؤ من، اعمّ از ملحد، مشرک، کافر، منافق، ناصبى و…
۲- از لحاظ اذن و عدم اذن ؛ یعنى ادّله اثبات ناظر به شفاعت ماءذون و ادلّه نفى راجع به شفاعت مستقل و بدون اذن است.
۳- از جهت تحوّل درونى و عدم آن ؛ یعنى ادله اثبات ناظر به موردى است که تحوّلى در درون ذات شفاعت شونده حاصل شده باشد، هرچند به افاضه اولیاى الهى باشد و ادّله نفى ناظر به موردى است که چنین حالتى در درون ذات مشفوع له پدید نیامده باشد.
۴- از لحاظ موقف هاى متعدّد معاد؛ یعنى ادّله اثبات ناظر به برخى از مواقف معاد است و ادلّه نفى راجع به بعض دیگر از مواقف آن.
۵- از جهت وقت مرگ و جریان معاد؛ یعنى ادّله اثبات ناظر به صحنه معاد است و ادلّه نفى راجع به هنگام مردن است ؛ چنان که در بحث روایى به آن اشاره مى شود.
جمیع بین نفى و اثبات از لحاظ استقلال و ماءذون بودن بهترین راه جمع است، ولى منافاتى با اختصاص شفاعت به تحول درونى مشفوعٌله ندارد، بلکه مناسب با آن است، گرچه این تحوّل از راه کسب اختیارى به دست نمى آید.
۵- شافعان دنیا و آخرت
براساس تقسیم شفاعت به تکوینى و تشریعى، شفعیان نیز به این دو قسم تقسیم مى شوند:
در شفاعت تکوینى همه اسباب و علل وجودى واسطه بین خدا و موجودات امکانى، خواه در دنیا و خواه در آخرت شفیع تکوینى در نزد خدا محسوب مى شوند؛ زیرا واسطه فیض بین خدا و مخلوق هاى او هستند.
شفاعت تشریعى به شفاعت در دنیا و آخرت تقسیم شده، و شفیعان متعددى هستند که شفاعت آنان مقبول است.
الف: شافعان شفاعت تشریعى در دنیا
۱- فرشتگان:که شفاعتشان چیزى جز استغفار آنان نیست ؛ چون استغفار، خود نحوه اى از شفاعت است ؛ زیرا با مغفرت الهى همراه است: و الملائکه یسبّحون بحمد ربّهم و یستغفرون لمن فى الا رش أ لا إ نّ اللّه هو الغغور الرحیم(۶۱۳).
نکته قابل توجه در این آیه اطلاق استغفار و شمول آن نسبت به همه ساکنان زمین اعم از مشرک و مؤ من است، لیکن به قرینهئ برخى آیات، مقید به مؤ منان مى شود: یکى آیه اى که مى گوید: فرشتگان بدون اذن خدا سخن نمى گویند؛ بل عباد مکرمون # لایسبقونه بالقول و هم باءمره یعملون (۶۱۴) و دیگر آیه اى که دلالت دارد خداوند به بخشیده شدن مشرکات رضایت نمى دهد: إ نّ اللّه لایغفر أ ن یشرک به (۶۱۵). پس کار فرشتگان متاءخر از اذن خداست و چیزى را که خدا نخواهد آنان نمى خواهند. قرینه سوم آیه ولایشفعون إ لا لمن ارتضى (۶۱۶) است که تصریح مى کند فرشتگان تنها براى کسانى شفاعت مى کنند که دینشان مرتضاى خدا باشد.
ممکن است آیه الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربّهم و یؤ منون به و یستغفرون للذین امنوا (۶۱۷) نیز مقیّد این اطلاق باشد، گرچه دو آیه از قبیل مثبتین است و یکى نمى تواند مقیّد دیگرى باشد.
از برخى روایات نیز نکته اى استفاده مى شود و آن این که، فرشتگان براى هر که در زمین مى بینند طلب مغفرت مى کنند و چون دیدن آنها مبتنى بر این است که شى ء مرئى، نور داشته باشد و غیرمؤ من نور ندارد، استغفار آنان شامل مشرکان نمى شود؛ چون آنها مرئى ملائک قرار نمى گیرند، و این که در روایت آمده: نوّروا بیوتکم بتلاوه القرآن… فإ ن البیت اذا کثر فیه تلاوه القرآن کثر خیره و أ متع اهله و اضاه لاهل السما کما تضى نجوم السماء لاهل الدنیا (۶۱۸) ناظر به همین نکته است. فرشتگان آسمان بر اثر نورانى شدن منزل به نور قرآن و نظیر آن، اهل منزل را مى بینند و براى آنان استغفار مى کنند.
تذکّر:گرچه سخن از استغفار است ولى نه اصل استغفار منحصر در مغفرت گانه است تا تشریعى باشد و نه کار فرشتگان در محدوده شریعت است ؛ زیرا آنان نظیر انسان مشمول برنامه هاى تشریعى نیستند. البته مجرم بودن انسان که مشفوع له فرشتگان است در محدوده شریعت و احتیاج وى به مغفرت به نظام تشریع وابسته است و در نتیجه شفاعت فرشتگان مربوط به جرم تشریعى نیز خواهد شد، ولى کار ملائکه تشریعى نیست.
۲- پیامبران:ظاهر بعضى آیات این است که انبیاى الهى گاه در صدد درخواست مغفرت براى تبه کاران خاص بوده اند و چنین درخواستى امضا شده است. نظیر آنچه درباره حضرت عیسى وارد شده که به خداى سبحان عرضه داشت: پروردگارا اگر تبه کاران را عذاب کنى حق توست ؛ چون تو مولایى و آنها عبد تو اند و از حقوق مولا بر عبد فرارى آن است که او را تعقیب کند و به مجازات برساند و امّا اگر تبه کاران را عذاب کنى حق توست ؛ چون تو مولایى و آنها عبد تو اند و از حقوق مولا بر عبد فرارى آن است که او را تعقیب کند و به مجازات برساند و امّا اگر آنان را بیامرزى تو عزیز حکیمى ؛ إ ن تعذّبهم فانّهم عبادک و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم (۶۱۹) و نظیر آنچه درباره ابراهیم خلیل آمده که عرض کرد: پروردگارا هر کس از من پیروى کند بى گمان او از من است و هر که مرا نافرمانى کند، به یقین، تو غفور رحیمى: فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانک غفور رحیم (۶۲۰) و آنچه درباره یعقوب وارد شده که فرزندانش به وى عرض کردند: یا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انّا کنّا خاطئین (۶۲۱) و او چنین پاسخ داد: سوف استغفر لکم ربى انه هو الغفور الرحیم (۶۲۲).
نیز مانند آنچه درباره خصوص رسول اکرم صلى الله علیه و آله آمده که اگر مؤ منان، پس از گناه، توبه کرده، به سوى تو آیند و تو براى آنان طلب مغفرت کنى خواهند فهمید که خدواند توّاب رحیم است: و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ وک فاستغفرا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوااللّه توابارحیما(۶۲۳).
تذکّر: آیاتى که شؤ ون هدایت، تبشیر و انذار پیامبران صلى الله علیه و آله را بیان مى کند از آیات شفاعت تشریعى آنان در دنیا محسوب مى شود.
۳- توبه: مؤ ثرترین شفیع در دنیا توبه است ؛ زیرا نفوذ شفاعت شفیعانى چون انبیا و فرشتگان تنها در غیر شرک و کفر و نفاق است و فقط شامل موحّدان و مسلمانان آلوده به گناه مى شود. قرآن کریم در این زمینه مى فرماید: ان اللّه لایغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء(۶۲۴) و نیز مى فرماید: استغفر لهم او لاتستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مره فلن یغفراللّه لهم (۶۲۵) و نیز درباره آنها که صریحا مى گفتند: سواء علینا او عظت ام لم تکن من الواعظین (۶۲۶)مى فرماید: سواء علیهم ءأ نذرتهم ام لم تنذرهم لایؤ منون (۶۲۷) و در موردى دیگر آمده است: ماکان للنبى و الذین امنوا ان یستغفروا للمشرکین و لو کانوا اولى قربى من بعد ما تبین لهم انهم اصحاب الجحیم (۶۲۸) راز بى فایده بودن استغفار دیگران براى آنان نیز این است که آنها به خدا و رسولش کافر شدند و خداوند و فاسقان را به مقصد نمى رساند: ذلک بانهم کفروا باللّه و رسوله لایهدى القولم الفاسقین (۶۲۹). در حالى که اگر آنها توبه کنند و دست از شرک و نفاق خود بردارند نجات پیدا مى کنند. از این رو امیرمؤ منان علیه السلام مى فرماید،لاشفیع انجح من التوبه (۶۳۰) و قرآن نیز به طور عام مى گوید: قل یاعبادى الذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمه اللّه ان اللّه یغفر الذنوب جمعیا(۶۳۱)و نیز مى فرماید: و انیبوا الى ربکم و اسلموا له (۶۳۲) و از مسلّمات فقه ماست که الاسلام یجب ما قبله (۶۳۳).
البته نقطه امتیاز شفیعانى چون پیامبران و فرشتگان نسبت به توبه این است که شفاعت آنان در قیامت نیز مؤ ثر است، در حالى که توبه، اختصاص به دنیا دارد. از این رو قرآن مى فرماید: و لاالذین یموتون و هم کفّار(۶۳۴)؛ چون توبه عمل است و جایگاه عمل دنیاست، نه آخرت: الیوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل (۶۳۵). خلاصه آن که، در معاد علم هست و شکوفا مى گردد و از حصولى به حضورى تبدیل مى شود و… لیکن ایمان، توبه و مانند آن که عمل اختیارى است مقدور کسى نیست.
۴- مؤمنان:برخى آیات دلالت دارد که مؤ منان نیز جزو شفیعانند، آن جا که خداوند دعا و طلب مغفرت آنان براى یکدیگر را نقل مى کند: والذین جاووا من بعدهم یقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذین امنوا ربنا انک رئوف رحیم (۶۳۶).
۵- قرآن: خداوند درباره شفاعت قرآن کریم چنین مى فرماید: کسى که تابع قرآن شود خداوند بدین وسیله راه هاى نجات را به او نشان مى دهد؛ یهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام (۶۳۷). روایات اهل بیت نیز مبسوطا شفاعت قرآن در دنیا، مى فرماید: واعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذى لایغشّ و الهادى الذى لایضلّ و المحدث الذى لاتکذب و ما جالس هذا القرآن احد الّا قام عنه بزیاده او نقصان ؛ زیاده فى هدى و نقصان من عمى… (۶۳۸)؛ آگاه باشید؛ این قرآن پند دهنده اى است که کسى را نمى فریبد، هدایت کننده اى است که گمراه نمى سازد و سخن گویى است که هرگز دروغ نمى گوید. هرکس با قرآن مجالست کند از کنار آن با زیاده یانقصانى برمى خیزد، زیاده اى در هدایت یا نقصانى از کوردلى و جهالت.
۶- ایمان: علامه طباطبایى رحمه الله علیه براى شفاعت ایمان، آیه یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله یؤ تکم کفلین من رحمته… و یغفر لکم و اللّه غفور رحیم (۶۳۹) را مطرح کرده است. البته با توجه به جمله اتقوا در این آیه مقصود، ایمان همراه با تقواست (که شاید از شؤ ون عمل صالح به حساب آید). در این زمینه آیه ۳۱ سوره احقاف مناسب است: یا قومنا اجیبوا داعى اللّه و امنوا به یغفرلکم من ذنوبکم و یجرکم من عذاب الیم که اجابت دعوت الهى و ایمان به آن، وسیله مغفرت قرار گرفت.
۷- عمل صالح:آیات زیادى دلالت بر شفاعت عمل صالح دارد؛ مانند: ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفرلکم واللّه ذوالفضل العظیم (۶۴۰)؛ قل یا عباد الذین امنوا اتقوا ربکم للذین احسنوا فى هذه الدنیا حسنه…(۶۴۱)؛ قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه و یغفرلکم ذنوبکم و اللّه غفور رحیم (۶۴۲)؛ ان تقرضوا اللّه قرضا حسنا یضاعفه لکم و یغفرلکم (۶۴۳). البته آیات فراوانى رانیز مى شود مطرح ساخت که دلالت بر شفاعت عمل صالح به ضمیمه ایمان دارد؛ مانند: یا ایها الذین امنوا اتقواللّه و قولوا قولا سدیدا # یصلح لکم اعمالکم و یغفرلکم ذنوبکم و من یطع اللّه و رسوله فقد فار فوزا عظیما(۶۴۴)، یا ایها الذین امنوا هل ادلکم على تجاره تنجیم من عذاب الیم # تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبیل اللّه… # و یغفرلکم ذنوبکم…(۶۴۵) و قال یا قوم انى لکم نذیر مبین # ان اعبدوااللّه و اتقوه و اطیعون # یغفرلکم من ذنوبکم….(۶۴۶).
از روایات اهل بیت عصمت علیه السلام نیز شفاعت عمل صالح به دست مى آید؛ مثلا درباره نماز از امام صادق علیه السلام از اجداد طاهرینش از رسول گرامى صلى الله علیه و آله نقل شده که فرموده: وقت هیچ نمازى فرانمى رسد مگر این که فرشته اى در پیشاپیش مردم ندا مى دهد: قوموا الى نیرانکم التى اوقدتموها على ظهورکم فاطفئوها بصلاتکم (۶۴۷)؛ برخیزید و آتش هایى را که برپشت خویش روشن کرده اید با نماز خاموش کنید. از این روایت معلوم مى شود که گناه آتشى است که اگر خاموش نشود زندگى گنه کار را فراگرفته، ممکن است کار را به جایى برساند که دیگر زمینه اى براى توبه یا شفاعت در آینده باقى نماند و نماز که از مصادیق بارز عمل صالح است سبب خاموش شدن این آتش است.
تذکّر:
۱- از برخى روایات بر مى آید که ظرف مکانى یا زمانى عمل صالح نیز شفاعت مى کند؛ نظیر مساجد و مشاهد مشرّفه و سایر مکان هاى متبّرک و همچنین بعضى از شب ها یا روزهاى مقدّس (۶۴۸).
آنچه گفته شد مربوط به شفیعان شفاعت تشریعى در دنیا بود، گرچه در تشریعى بودن شفاعت ملائکه مطلبى بود که اجمالا به آن اشاره شد و همچنین تشریعى بودن شفاعت زمان و زمین.
۲- اخلاق که عمل صالح قلب محسوب مى شود، سهم بسزایى در استعداد و استحقاق مشفوع له دارد.
ب: شافعان تشریعى درآخرت
۱- فرشتگان: الذین یحملون العرش و من حوله… و یستغفرون للذین امنوا… وقهم عذاب الجحیم # ربنا و ادخلهم جنات عدن… # و قهم السیئات و من تق السیئات یومئذ فقد رحمته…(۶۴۹). اگر چه احتمال دارد مراد از یومئذ، دنیا و مراد از سیئات، معاصى باشد و فرشتگان از خدا طلب کنند که مؤ منان را در دنیا از معاصى حفظ فرماید، ولى با توجه به جمله وقهم عذاب الجحیم و جمله و ادخلهم جنات عدن و آنچه بعد از این آیات آمده: ان الذین کفروا ینادون لمقت اللّه اکبر من مقتکم…(۶۵۰)، که مربوط به قیامت است، مى توان گفت مقصود از قیامت است، نه دنیا و مراد از سیئات، حوادث سهمگین قیامت و عذاب آن است، از باب جزاء سیئه سیئه مثلها(۶۵۱) که سیئه دوم، در مطلق آنچه انسان را متاءثّر کرده و خوشانید او نیست به کار رفته است، گرچه نسبت به حاکم الهى، عدل و حسنه است. قبلا اشاره شد که کار فرشتگان تشریعى نیست، هرچند راجع به جرم تشریعى شفاعت شوندگان باشد.
۲- اصحاب اعراف: آنان گروه خاصىّ از مؤ منان هستند و براعراف مشرفند و به دستور و شفاعت آنان گروه دیگرى از اصحاب اعراف که در اعراف سرگردانند وارد بهشت مى شوند: و نادى اصحاب الاعراف رجالا یعرفونهم بسیماهم… # اهؤ لاء الذین اقسمتم لاینالهم اللّه برحمه ادخلوا الجنه لاخوف علیکم و لاانتم تحزنون (۶۵۲). تعبیر به رجالا دلالت دارد که این گونه خاصّ، از فرشتگان نیستند؛ چنان که شفاعتشان دلیل آن است که با افراد عادى تفاوت دارند؛ چون در آن روز، هیچ کس بدون اذن خدا سخن نمى گوید؛ نه تشریعا حقّ سخن گفتن دارد، چون بساط تشریع با انقراض دنیا پرچیده مى شود و نه تکوینا؛ زیرا همه در آن روز در مقابل خداى حاکم عزیز، محکوم و ذلیلند: یوم یات لاتکلم نفس الّا باذنه (۶۵۳). از این رو در روایات اهل بیت علیه السلام رجال بر ائمه علیه السلام تطبیق یافته است.
۳- قرآن: از برخى روایات برمى آید که یکى از شفیعان قیامت، قرآن است. امیرمؤ منان على علیه السلام در ادامه آنچه در بحث شفاعت قرآن در دنیا از آن حضرت نقل شد مى فرماید: واعلموا انّه شافع مشفّع و قائل (ماحل ) مصدق وانه من شفع له القرآن یوم القیامه شفع فیه و من محل به القرآن یوم القیامه صدق علیه (۶۵۴)؛ بدانید که قرآن شفاعت مى کند و شفاعتش مقبول است و گوینده اى است که سخنش تصدیق مى گردد. آن کس که قرآن در قیامت از وى شفاعت کند شفاعت قرآن درباره وى پذیرفته مى شود و هر کس قرآن از او شکایت کند گواهیش برضد او پذیرفته مى شود.
برپایه برخى احادیث قرآن در قیامت با چهره اى نورانى متمثّل شده، از صفوف مسلمانان، شهیدان، پیامبران و فرشتگان مى گذرد و به هر صف که مى رسد اهل آن صف با شگفتى مى گویند: این کیست که از نور و جمالى بهره مند است که نصیب ما نشده است ! تا این که به آستان ربّ العزّه مى رسد و تحت العرش به سجده مى افتد. پس خداوند تبارک و تعالى ندامى دهد: یاحجّتى فى الارض و کلامى الصادق الناطق ارفع راسک و سل تعط و اشفع تشفع… (۶۵۵). از این روایت و مانند آن مهیمن بودن حقیقت قرآن بر انبیاى سلف نیز به دست مى آید؛ زیرا اگر بپذیریم که مقام هر پیامبرى به اندازه کتاب اوست از آن جا که قرآن مهیمن بر کتاب هاى انبیاى سلف است، چنان که درباره مهیمن بودن آن بر کتاب هاى پیشین آمده است: و مهیمنا علیه (۶۵۶)، پس برخود آن بزرگواران که مساوى با حقیقت آن کتاب ها بودند نیز مهیمن خواهد بود.
این نکته قابل ذکر است که شفاعت قرآن چون شفاعت سایر شفیعان به معناى جبران کمبودهاست، نه آنچه را که بعضى از شارحان نهج البلاغه در ذیل عبارتى که از نهج البلاغه نقل شد گفته اند: والمراد بشفاعه القرآن انه یشهد بلسان الحال ان هذا المؤ من قدائتمر بامره و انتهى بنهیه (۶۵۷)؛ مراد از آن شفاعت قرآن این است که با زبان حال گواهى مى دهد این مؤ من به اوامر من عمل کرده و از نواهیم دورى گزیده است ؛ زیرا چنین چیزى شهادت قرآن است، نه شفاعت آن.
۴- شاهدان: بر اساس آیه ولایملک الذین یدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم یعلمون (۶۵۸) از جمله شفیعان روز قیامت کسانى هستند که در دنیا به حق شهادت دادند و گواه براعمال بودند.
۵- مؤ منان:از انضمام آیه والذین امنوا باللّه و رسله اول ءک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم (۶۵۹) به آیه ولایملک… الشفاعه الا من شهد بالحق (۶۶۰) نتیجه گرفته مى شود که مؤ منان نیز از شفعیان روز قیامت هستند؛ گرچه با این بیان، مؤ منان، شفیعانى در عرض شاهدان نیستند؛ یعنى مؤ من از این باب که شاهد حقّ است شفاعت مى کند، نه از باب صرف ایمان. پس براى اثبات شفاعت مؤ من بما هو مؤ من لازم است به آیات دیگرى استدلال شود.
۶- پیامبران: در صورتى که آیات وقالوا اتّخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مکرمون #… ولایشفعون الا لمن ارتضى…(۶۶۱) شامل انبیاى عظام هم بشود از باب این که یکى از کسانى که ولد الرحمن شمرده شده، عیساى پیامبر است ( چنان که علاّمه طباطبایى (قدس ) گفته اند)(۶۶۲) چنین نتیجه گرفته مى شود که انبیاى سلف نیز، با قطع نظر از شفاعتى که از باب شهید بودن دارند، از جهت عبادت و کرامتى که دارند: بل عباد مکرمون از شفعاى روز قیامتند.
۷- پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله: از وعده اى که خداى سبحان به رسول مکّرم داده است که او را به مقام محمود مى رساند، و من اللیل فتهجد به نافله لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا(۶۶۳) بدون آن که قید و خصوصیتى براى آن مقام ذکر کند، برمى آیه که آن حضرت از عالى ترین درجه شفاعت برخوردار است ؛ به گونه اى که همه کس حتّى شفیعان دیگر نیز از آن بهره مند مى شوند. به بیان دیگر، تنهاقیدى که در آیه مزبور، براى مقام ذکر شده محمود است، بدون آن که حامدى براى آن ذکر شود؛ یعنى قید مقام، محمود مطلق است. پس همگان حامد آنند. این نحو ثناگویى نشان آن است که همگان از چنین مقامى بهره مى برند و لازمه اش این است که صاحب این مقام، رحمه للعالمین و شفیع همگان باشد. از این رو ذیل این کریمه وارد شده که مقام محمود مقام شفاعت است و همه کس حتى انبیا به شفاعت حضرت ختمى مرتبت امید دارند. به بیان سوم، اگر شفاعت آن حضرت ویژه گنه کاران بود او محمود خصوص گنه کاران بود، نه محمود مطلق.
برهمین اساس، مطابق بیان امام باقرعلیه السلام، آیه ولسوف یعطیک ربّک فترضى (۶۶۴) امید بخش ترین آیه نزد اهل بیت علیه السلام (۶۶۵)؛ زیرا این آیه دلالت دارد که خداى سبحان آن قدر به پیامبر عطا مى کند که آن حضرت راضى شود و مسلم است رسولى که رحمه للعالمین (۶۶۶) و بالمؤ منین رؤ وف رحیم (۶۶۷) است در حالى که عده اى از مؤ منان گنه کار جهنّم مى سوزند راضى نمى شود، مگر این که به شفاعت او همه آنان نجات یابند.
تذکّر: انسان کامل مخصوصا حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله گذشته از قدرت بر شفاعت و حقّ آن، مظهر راءفت الهى است. چنین انسان کامل شفیع رؤ وفى حاضر نیستند که برخى از امّت وى در دوزخ بگذارد واستغاثه کند و آن حضرت او را اغاثه نکند. این مطلب عریق عاطفى را در کتاب قیّم المیزان، با تفاوت اندک در تحریر و تقریر مى توان یافت (۶۶۸).
نکته مهم در این استغاثه و اغاثه آن است که نصاب لازم براى رسیدن صداى اغاثه به سمع مبارک انسان مغیث همان است که در متون مقدس دینى آمده است وگرنه ممکن است برخى تبه کاران تیره دل آن چنان از لیاقت دریافت رحمت به دورد باشند که نام و یاد و ناله و لابه آنان از صحنه حضور و اطّلاع انسان کامل مستور باشد و آن انسان کامل هیچ گاه به یاد چنین تبه کارانى نباشد؛ چنان که حضرت نوح علیه السلام هرگز به یاد فرزند کافر خود نیست و از این رو،متاءثّر هم نخواهد شد. این معناى دقیق را مى توان از حدیثى که در این زمینه نقل شده استفاده کرد.
طبرسى رحمه الله علیه در احتجاج نقل مى کند: از حضرت امام صادق علیه السلام سؤ ال شد: چگونه اهل بهشت متنعّم مى شوند، در حالى که هر کدام از آنان یکى از بستگان خود را در بهشت نمى بیند و با ندیدن او در بهشت، شک ندارد که وى در دوزخ است. چگونه کسى که بستگان او در حال سوختنند از نعمت بهشت بهره مى برد. امام علیه السلام دو جواب فرمودند: یکى آن که اهل علم گفته اند: بهشتیان یاد دوزخیان را فراموش مى کنند؛ یعنى مؤ من بهشتى یادش نیست که فرزند کافر یا برادر منافق یا دوست ملحد داشت و دیگر آن که بعض از اهل عمل گفته اند: صرف نیافتن در بهشت دلیل دوزخى بودن آن مفقودان نیست ؛ زیرا امید است در اعراف باشند و بعدا وارد بهشت شوند(۶۶۹).
غرض آن که، راءفت حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله در صورتى اجازه سوختن شخص تبه کار از امّت را نمى دهد که آن شخص در حدّى از گناه نباشد که منسىّ رسول گرامى صلى الله علیه و آله باشد و گرنه سعه رحمت آن حضرت شامل چنین گنه کارى نمى شود.
۸- خداوند سبحان: از روایت آخر من یشفع ارحم الراحمین (۶۷۰) برمى آید که آخرین و بالاترین شفیع خود خداى ارحم الراحمین است.
تذکّر:
الف: معناى آخر بودن ذات اقدس خداوند این است که اگر عفویا تخفیف عذاب در مقاطى و وارد کردن به بهشت یا ترفیع آن در مواردى، مقدور کسى نبود آخرین قدرت و بالاترى مرجع تصمیم گیرى، خداى سبحان است.
ب: گرچه منشاء نیازمندى به شفاعت عدم امتثال احکام تشریعى است، لیکن نمى توان شفاعت خداوند را در محدوده تشریع محسوب داشت ؛ زیرا هر چه خداوند انجام مى دهد، چه در دنیا و چه در آخرت از سنخ تکوین است، نه تشریع. حتى اراده تشریعى او به اراده تشریع باز مى گردد، که خود عین تکوین است.
ج: شفاعت خداوند محدود به هیچ حدّى از خارج نیست ؛ زیرا بیرون از مشیئت الهى چیزى نیست تا در تحدید اختیار و اراده خداى سبحان سهمى داشته باشد. تنها چیزى که از درون، یعنى اراده خود خداوند آن را محدود کرده است اصل ایمان مشفوع له است ؛ زیرا خداوند چنین فرمود: ان اللّه لایغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء(۶۷۱). بنابراین، آن قیودى که در شفاعت غیرخداست در شفاعت الهى مطرح نیست ؛ مانند ماءذون بودن شفیع و نظیر مرضىّ الدین بودن مشفوع له ؛ یعنى اگر مشفوع له داراى اصل ایمان بود ولى به هیچ وجه داراى عمل صالح نبود ممکن است مورد مغفرت خدا واقع شود، هرچند چنین مسلمان فاسقى مرضىّالدین نباشد.
آنچه گفته شد مربوط به شفیعان شفاعت تشریعى در دنیا بود، گرچه در تشریعى بودن شفاعت ملائکه مطلبى بود که اجمالا به آن اشاره شد و همچنین تشریعى بودن شفاعت زمان و زمین.
۲- اخلاق که عمل صالح قلب محسوب مى شود، سهم بسزایى در استعداد و استحقاق مشفوع له دارد.
ب: شافعان تشریعى درآخرت
۱- فرشتگان: الذین یحملون العرش و من حوله… و یستغفرون للذین امنوا… وقهم عذاب الجحیم # ربنا و ادخلهم جنات عدن… # و قهم السیئات و من تق السیئات یومئذ فقد رحمته…(۶۴۹). اگر چه احتمال دارد مراد از یومئذ، دنیا و مراد از سیئات، معاصى باشد و فرشتگان از خدا طلب کنند که مؤ منان را در دنیا از معاصى حفظ فرماید، ولى با توجه به جمله وقهم عذاب الجحیم و جمله و ادخلهم جنات عدن و آنچه بعد از این آیات آمده: ان الذین کفروا ینادون لمقت اللّه اکبر من مقتکم…(۶۵۰)، که مربوط به قیامت است، مى توان گفت مقصود از قیامت است، نه دنیا و مراد از سیئات، حوادث سهمگین قیامت و عذاب آن است، از باب جزاء سیئه سیئه مثلها(۶۵۱) که سیئه دوم، در مطلق آنچه انسان را متاءثّر کرده و خوشانید او نیست به کار رفته است، گرچه نسبت به حاکم الهى، عدل و حسنه است. قبلا اشاره شد که کار فرشتگان تشریعى نیست، هرچند راجع به جرم تشریعى شفاعت شوندگان باشد.
۲- اصحاب اعراف: آنان گروه خاصىّ از مؤ منان هستند و براعراف مشرفند و به دستور و شفاعت آنان گروه دیگرى از اصحاب اعراف که در اعراف سرگردانند وارد بهشت مى شوند: و نادى اصحاب الاعراف رجالا یعرفونهم بسیماهم… # اهؤ لاء الذین اقسمتم لاینالهم اللّه برحمه ادخلوا الجنه لاخوف علیکم و لاانتم تحزنون (۶۵۲). تعبیر به رجالا دلالت دارد که این گونه خاصّ، از فرشتگان نیستند؛ چنان که شفاعتشان دلیل آن است که با افراد عادى تفاوت دارند؛ چون در آن روز، هیچ کس بدون اذن خدا سخن نمى گوید؛ نه تشریعا حقّ سخن گفتن دارد، چون بساط تشریع با انقراض دنیا پرچیده مى شود و نه تکوینا؛ زیرا همه در آن روز در مقابل خداى حاکم عزیز، محکوم و ذلیلند: یوم یات لاتکلم نفس الّا باذنه (۶۵۳). از این رو در روایات اهل بیت علیه السلام رجال بر ائمه علیه السلام تطبیق یافته است.
۳- قرآن: از برخى روایات برمى آید که یکى از شفیعان قیامت، قرآن است. امیرمؤ منان على علیه السلام در ادامه آنچه در بحث شفاعت قرآن در دنیا از آن حضرت نقل شد مى فرماید: واعلموا انّه شافع مشفّع و قائل (ماحل ) مصدق وانه من شفع له القرآن یوم القیامه شفع فیه و من محل به القرآن یوم القیامه صدق علیه (۶۵۴)؛ بدانید که قرآن شفاعت مى کند و شفاعتش مقبول است و گوینده اى است که سخنش تصدیق مى گردد. آن کس که قرآن در قیامت از وى شفاعت کند شفاعت قرآن درباره وى پذیرفته مى شود و هر کس قرآن از او شکایت کند گواهیش برضد او پذیرفته مى شود.
برپایه برخى احادیث قرآن در قیامت با چهره اى نورانى متمثّل شده، از صفوف مسلمانان، شهیدان، پیامبران و فرشتگان مى گذرد و به هر صف که مى رسد اهل آن صف با شگفتى مى گویند: این کیست که از نور و جمالى بهره مند است که نصیب ما نشده است ! تا این که به آستان ربّ العزّه مى رسد و تحت العرش به سجده مى افتد. پس خداوند تبارک و تعالى ندامى دهد: یاحجّتى فى الارض و کلامى الصادق الناطق ارفع راسک و سل تعط و اشفع تشفع… (۶۵۵). از این روایت و مانند آن مهیمن بودن حقیقت قرآن بر انبیاى سلف نیز به دست مى آید؛ زیرا اگر بپذیریم که مقام هر پیامبرى به اندازه کتاب اوست از آن جا که قرآن مهیمن بر کتاب هاى انبیاى سلف است، چنان که درباره مهیمن بودن آن بر کتاب هاى پیشین آمده است: و مهیمنا علیه (۶۵۶)، پس برخود آن بزرگواران که مساوى با حقیقت آن کتاب ها بودند نیز مهیمن خواهد بود.
این نکته قابل ذکر است که شفاعت قرآن چون شفاعت سایر شفیعان به معناى جبران کمبودهاست، نه آنچه را که بعضى از شارحان نهج البلاغه در ذیل عبارتى که از نهج البلاغه نقل شد گفته اند: والمراد بشفاعه القرآن انه یشهد بلسان الحال ان هذا المؤ من قدائتمر بامره و انتهى بنهیه (۶۵۷)؛ مراد از آن شفاعت قرآن این است که با زبان حال گواهى مى دهد این مؤ من به اوامر من عمل کرده و از نواهیم دورى گزیده است ؛ زیرا چنین چیزى شهادت قرآن است، نه شفاعت آن.
۴- شاهدان: بر اساس آیه ولایملک الذین یدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم یعلمون (۶۵۸) از جمله شفیعان روز قیامت کسانى هستند که در دنیا به حق شهادت دادند و گواه براعمال بودند.
۵- مؤ منان:از انضمام آیه والذین امنوا باللّه و رسله اول ءک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم (۶۵۹) به آیه ولایملک… الشفاعه الا من شهد بالحق (۶۶۰) نتیجه گرفته مى شود که مؤ منان نیز از شفعیان روز قیامت هستند؛ گرچه با این بیان، مؤ منان، شفیعانى در عرض شاهدان نیستند؛ یعنى مؤ من از این باب که شاهد حقّ است شفاعت مى کند، نه از باب صرف ایمان. پس براى اثبات شفاعت مؤ من بما هو مؤ من لازم است به آیات دیگرى استدلال شود.
۶- پیامبران: در صورتى که آیات وقالوا اتّخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مکرمون #… ولایشفعون الا لمن ارتضى…(۶۶۱) شامل انبیاى عظام هم بشود از باب این که یکى از کسانى که ولد الرحمن شمرده شده، عیساى پیامبر است ( چنان که علاّمه طباطبایى (قدس ) گفته اند)(۶۶۲) چنین نتیجه گرفته مى شود که انبیاى سلف نیز، با قطع نظر از شفاعتى که از باب شهید بودن دارند، از جهت عبادت و کرامتى که دارند: بل عباد مکرمون از شفعاى روز قیامتند.
۷- پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله: از وعده اى که خداى سبحان به رسول مکّرم داده است که او را به مقام محمود مى رساند، و من اللیل فتهجد به نافله لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا(۶۶۳) بدون آن که قید و خصوصیتى براى آن مقام ذکر کند، برمى آیه که آن حضرت از عالى ترین درجه شفاعت برخوردار است ؛ به گونه اى که همه کس حتّى شفیعان دیگر نیز از آن بهره مند مى شوند. به بیان دیگر، تنهاقیدى که در آیه مزبور، براى مقام ذکر شده محمود است، بدون آن که حامدى براى آن ذکر شود؛ یعنى قید مقام، محمود مطلق است. پس همگان حامد آنند. این نحو ثناگویى نشان آن است که همگان از چنین مقامى بهره مى برند و لازمه اش این است که صاحب این مقام، رحمه للعالمین و شفیع همگان باشد. از این رو ذیل این کریمه وارد شده که مقام محمود مقام شفاعت است و همه کس حتى انبیا به شفاعت حضرت ختمى مرتبت امید دارند. به بیان سوم، اگر شفاعت آن حضرت ویژه گنه کاران بود او محمود خصوص گنه کاران بود، نه محمود مطلق.
برهمین اساس، مطابق بیان امام باقرعلیه السلام، آیه ولسوف یعطیک ربّک فترضى (۶۶۴) امید بخش ترین آیه نزد اهل بیت علیه السلام (۶۶۵)؛ زیرا این آیه دلالت دارد که خداى سبحان آن قدر به پیامبر عطا مى کند که آن حضرت راضى شود و مسلم است رسولى که رحمه للعالمین (۶۶۶) و بالمؤ منین رؤ وف رحیم (۶۶۷) است در حالى که عده اى از مؤ منان گنه کار جهنّم مى سوزند راضى نمى شود، مگر این که به شفاعت او همه آنان نجات یابند.
تذکّر: انسان کامل مخصوصا حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله گذشته از قدرت بر شفاعت و حقّ آن، مظهر راءفت الهى است. چنین انسان کامل شفیع رؤ وفى حاضر نیستند که برخى از امّت وى در دوزخ بگذارد واستغاثه کند و آن حضرت او را اغاثه نکند. این مطلب عریق عاطفى را در کتاب قیّم المیزان، با تفاوت اندک در تحریر و تقریر مى توان یافت (۶۶۸).
نکته مهم در این استغاثه و اغاثه آن است که نصاب لازم براى رسیدن صداى اغاثه به سمع مبارک انسان مغیث همان است که در متون مقدس دینى آمده است وگرنه ممکن است برخى تبه کاران تیره دل آن چنان از لیاقت دریافت رحمت به دورد باشند که نام و یاد و ناله و لابه آنان از صحنه حضور و اطّلاع انسان کامل مستور باشد و آن انسان کامل هیچ گاه به یاد چنین تبه کارانى نباشد؛ چنان که حضرت نوح علیه السلام هرگز به یاد فرزند کافر خود نیست و از این رو،متاءثّر هم نخواهد شد. این معناى دقیق را مى توان از حدیثى که در این زمینه نقل شده استفاده کرد.
طبرسى رحمه الله علیه در احتجاج نقل مى کند: از حضرت امام صادق علیه السلام سؤ ال شد: چگونه اهل بهشت متنعّم مى شوند، در حالى که هر کدام از آنان یکى از بستگان خود را در بهشت نمى بیند و با ندیدن او در بهشت، شک ندارد که وى در دوزخ است. چگونه کسى که بستگان او در حال سوختنند از نعمت بهشت بهره مى برد. امام علیه السلام دو جواب فرمودند: یکى آن که اهل علم گفته اند: بهشتیان یاد دوزخیان را فراموش مى کنند؛ یعنى مؤ من بهشتى یادش نیست که فرزند کافر یا برادر منافق یا دوست ملحد داشت و دیگر آن که بعض از اهل عمل گفته اند: صرف نیافتن در بهشت دلیل دوزخى بودن آن مفقودان نیست ؛ زیرا امید است در اعراف باشند و بعدا وارد بهشت شوند(۶۶۹).
غرض آن که، راءفت حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله در صورتى اجازه سوختن شخص تبه کار از امّت را نمى دهد که آن شخص در حدّى از گناه نباشد که منسىّ رسول گرامى صلى الله علیه و آله باشد و گرنه سعه رحمت آن حضرت شامل چنین گنه کارى نمى شود.
۸- خداوند سبحان: از روایت آخر من یشفع ارحم الراحمین (۶۷۰) برمى آید که آخرین و بالاترین شفیع خود خداى ارحم الراحمین است.
تذکّر:
الف: معناى آخر بودن ذات اقدس خداوند این است که اگر عفویا تخفیف عذاب در مقاطى و وارد کردن به بهشت یا ترفیع آن در مواردى، مقدور کسى نبود آخرین قدرت و بالاترى مرجع تصمیم گیرى، خداى سبحان است.
ب: گرچه منشاء نیازمندى به شفاعت عدم امتثال احکام تشریعى است، لیکن نمى توان شفاعت خداوند را در محدوده تشریع محسوب داشت ؛ زیرا هر چه خداوند انجام مى دهد، چه در دنیا و چه در آخرت از سنخ تکوین است، نه تشریع. حتى اراده تشریعى او به اراده تشریع باز مى گردد، که خود عین تکوین است.
ج: شفاعت خداوند محدود به هیچ حدّى از خارج نیست ؛ زیرا بیرون از مشیئت الهى چیزى نیست تا در تحدید اختیار و اراده خداى سبحان سهمى داشته باشد. تنها چیزى که از درون، یعنى اراده خود خداوند آن را محدود کرده است اصل ایمان مشفوع له است ؛ زیرا خداوند چنین فرمود: ان اللّه لایغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء(۶۷۱). بنابراین، آن قیودى که در شفاعت غیرخداست در شفاعت الهى مطرح نیست ؛ مانند ماءذون بودن شفیع و نظیر مرضىّ الدین بودن مشفوع له ؛ یعنى اگر مشفوع له داراى اصل ایمان بود ولى به هیچ وجه داراى عمل صالح نبود ممکن است مورد مغفرت خدا واقع شود، هرچند چنین مسلمان فاسقى مرضىّالدین نباشد.
۶- شفاعت شوندگان
بنى اسرائیل مدّعى بودند جز چیزى روزى هرگز آتش به مانخواهد رسید. خداوند به آنان مى فرماید: مگر پیمانى از خدا گرفته اید، که خدا هرگز پیمان خود را خلاف نخواهد کرد، یا آنچه را نمى دانید به دروغ به خدا نسبت مى دهید؛ قالوا لن تمسّنا الا ایاما معدوده قل اتخذتم عنداللّه عهدا فلن یخلف اللّه عهده ام تقولون على اللّه ما لاتعلمون (۶۷۲) و براساس افترا پندار خود و چیزى را که نمى دانید مغرورانه به خداوند نسبت مى دهید؛ وغرهم فى دینهم ما کانوا یفترون (۶۷۳). از این باب برمى آید که مجرّد ارتباط نسبى با پیامبرى چون اسرائیل علیه السلام سبب نجات در قیامت و بهره مندى از شفاعت نمى شود، بلکه از آیه ولایشفعون الا لمن ارتضى (۶۷۴)استفاده مى شود که فقط کسى مشمول شفاعت قرار مى گیرد که مرتضى و مورد رضایت باشد.
البته باید توجه داشت که گرچه عمل در تتمیم پیمان دخیل است، لیکن مراد از رضایت در مبحث شفاعت آن است که اصل دین و اعتقاد کسى مورد پسند خداباشد، نه در تمام عمل ؛ زیرا مستفاد از آیات و روایات این است که مرتکبان گناه بزرگ نیز ممکن است مشمول شفاعت قرار گیرند و کسى که داراى گناه بزرگ است قطعا مرتضاى در عمل نخواهد بود؛ زیرا شکّى نیست که هرگناه بزرگى مکروه و مغضوب خداست، نه مرضىّ او. از این رو خداى سبحان در سوره اسراءپس از شمارش برخى گناهان بزرگ چنین مى فرماید: کل ذلک کان سیّئه عند ربک مکروها(۶۷۵) که مسلما شمارش این گناهان از باب تمثیل است، نه تعیین و هرچه سیّئه و گناه است مکروه نزد خداست ؛ چنان که مقصود از کراهت، مبغوض بودن است، نه کراهت فقهى.
این نکته وقتى ضمیمه شود به آیه اى که مفاد آن این است: اگر از گناهان بزرگ دورى گزنیید خدواند از گناهان کوچک شما مى گذرد؛ ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم (۶۷۶) نتیجه این مى شود که تنها مرتکبان گناه بزرگ مشمول شفاعتند؛ چنان که رسول اکرم صلى الله علیه و آله در روایتى از شیعه و سنّى نقل شده فرموده است: ادخرت شفاعتى لاهل الکبائر من امتى ؛ شفاعت را براى اهل کبایر از امّتم ذخیره کرده ام (۶۷۷). قابل توجه است که، تعبیر من امتى ناظر به همان نکته موحّد بودن و مرضىّ بودن دردین است و تنها همین معیار است وگرنه مى فرمود:…لاهل الکبائر من مؤ منى امّتى و نظیر آن.
به هرحال، مقصود از رضایت که معیار شفاعت واقع شده، رضایت در دین است، نه رضایت در همه اعمال ؛ چون اگر همه اعمال کسى مورد رضایت خدا باشد دیگر نیازى به شفاعت ذنبى (در مقابل شفاعت ترفیعى ) ندارد.
براساس آیه الیوم اکملت لکم دینکم… و رضیت لکم الاسلام دینا(۶۷۸) نیز چنین است و هرآنچه در مقابل اسلام است، یعنى همه اعتقادهاى الحادى که عنوان کفر دارد، مطابق آیه لایرضى لعباده الکفر (۶۷۹)
بحث روایى
۱- لزوم ایمان به شفاعت
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله:من لم یؤ من بحوضى فلا اورده اللّه حوضى و من لم یؤ من بشفاعتى فلا انا له اللّه شفاعتى (۷۲۱)
– عن الصادق علیه السلام: من انکر ثلاثه اشیاء فلیس من شیعتنا: المعراج و المساءله فى القبر و الشفاعه.(۷۲۲)
– عن امیرالمؤمنین علیه السلام: من کذب بشفاعه رسول اللّه صلى الله علیه و آله لم تنله.(۷۲۳)
اشاره الف: امکان ذاتى و وقوعى شفاعت، ثابت شده و ادلّه معتبرى اعم از قرآن و سنّت تحقق آن را وعده داده است و از آن جا که وعده الهى تخلف پذیر نیست، وقوع شفاعت قطعى است.
ب: برخى از مفسران، شفاعت را از اصول دین ندانسته و منکر آن را در صورتى که به مبداء و وحى و نبوّت و معاد مؤ من باشد مسلمان دانسته اند (۷۲۴).
ج: کسى که مسلّم بودن شفاعت براى وى ثابت شده باشد حقّ انکار آن را ندارد.
د: ممکن است مطلبى براى یک پژوهشگر دینى به حدّ ضرورت رسیده باشد و براى دیگرى به آن حدّ بالغ نشده باشد. هرکدام از آنان حکم فقهى خاص خود را دارند.
ه: عدّه اى که محتواى قرآن را نفى شفاعت پنداشتند، ناچار شدند براى اثبات شفاعت سند آن را خبر متواتر بدانند. از این رو براى اثبات تواتر آن سعى کرده اند، لیکن پیام قرآن کریم اثبات شفاعت است، نه نفى آن و روایات شفاعت اگر به تواتر هم نرسد محذورى ندارد و براى محقق بصیر تردیدى در آن نیست.
و: براى اثبات خصوصیتى که برخى از احادیث برآن دلالت دارد چاره اى جز احراز حجّیت حدیث مزبور نیست و از آن جهت که بعضى از روایات شفاعت خالى از ارسال، قطع، وقف، رفع و بالاخره مصون از ضعف سند نیست، اثبات خصوصیت محتواى چنین احادیثى سهل نیست.
۲- صفات شفاعت شوندگان
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله:… وامّا شفاعتى ففى اصحاب الکبائر ما خلا اهل الشّرک و الظّلم (۷۲۵)
– عن الصادق علیه السلام: واعلموا انّه لیس یغنى عنکم من اللّه احد عن خلقه لاملک مقرّب و لانبىّ مرسل و لا من دون ذلک. فمن سرّه ان تنفعه شفاعه الشافعین عنداللّه فلیطلب الى اللّه ان یرضى عنه (۷۲۶).
– عن ابن ابى عمیر عن الکاظم علیه السلام:لایخلّد اللّه فى النار الا اهل الکفر والجحود… حدّثنى ابى عن آبائه عن علىّعلیه السلام قال: سمعت رسول اللّه یقول: انّما شفاعتى لاهل الکبائر من امتى فامّا المحسنون منهم فما علیهم من سبیل. قال ابن ابى عمیر: فقلت له: یابن رسول اللّه فکیف تکون الشفاعه لاهل الکبائر واللّه تعالى یقول: ولایشفعون الّا لمن ارتضى و هم من خشیته مشفقون (۷۲۷) و من یرتکب الکبائر لایکون مرتضى ؟فقال: یا ابا احمد ما من مؤ من یرتکب ذنبا الا ساءه ذلک و ندم علیه، وقد قال النبى صلى الله علیه و آله: کفى بالندم توبه، وقال: من سرّته حسنه و ساءته سیّئه فهو مؤ من فمن لم یندم على ذنب یرتکبه فلیس بمؤ من و لم تجب له الشفاعه و کان ظالما و اللّه تعالى یقول: ما للظالمین من حمیم ولاشفیع یطاع (۷۲۸).
فقلت له: یابن رسول اللّه و کیف لایکون مؤ منا من لم یندم على ذنب یرتکبه ؟ فقال: یاابااحمد ما من احد یرتکب کبیره من المعاصى و هو یعلم انّخ سیعاقب علیها الّا ندم على ما ارتکب، و متى ندم کان تائبا مستحقّا للشفاعه و متى لم یندم علیها کان مصرّا و المصرّ لایغفر له لانّه غیرمؤ من بعقوبه ما ارتکب، و لو کان مؤ منا بالعقوبه لندم و قد قال النبى صلى الله علیه و آله لاکبیره مع الاستغفار، و لاصغیره مع الاصرار، و امّا قول اللّه: ولایشفعون الّا لمن ارتضى فانّهم لایشفعون الا لمن ارتضى اللّه دینه، والدین الاقرار بالجزاء على الحسنات و السیّئات، و من ارتضى اللّه دینه ندم على ما یرتکبه من الذنوب لمعرفته بعاقبته فى القیامه (۷۲۹).
– عن حسین بن خالد عن الرضاعلیه السلام عن امیرالمؤ منین علیه السلام عن رسول اللّه، انما شفاعتى لاهل الکبائر من امتى فامّا المحسنون منهم فما علیهم من سبیل قال الحسین بن خالد: فقلت للرضاعلیه السلام:یابن رسول اللّه فما معنى قول اللّه عزّوجلّ: ولایشفعون الّا لمن ارتضى ؟ قال:لایشفعون الّا لمن ارتضى اللّه دینه (۷۳۰).
– عن ابى عبداللّه علیه السلام فى قوله: لایملکون الشّفاعه الّا من اتّخذ عند الرّحمن عهدا قال: لایشفع و لایشفع لهم ولایشفّعون الّا من اتّخذ عند الرحمن عهدا، الّا من اذن له بولایه امیرالمؤ منین والائمه من بعده فهو العهد عنداللّه (۷۳۱).
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: اذا قمت المقام المحمود تشفّعت فى اصحاب الکبائر من امتّى فیشفّعنى اللّه فیهم واللّه لاتشفّع فیمن اذى ذرّیّتى (۷۳۲).
– عن محمد بن ابراهیم بن کثیر قال: دخلنا على ابى نواس الحسن بن هانى نعوده فى مرضه الذى مات فیه، فقال له عیسى بن موسى الهاشمىّ: یا ابا علىّ فى آخر یوم من ایّام الدنیا و اوّل یوم من الا خره و بینک و بین اللّه هنات (۷۳۳)فتب الى اللّه عزّوجلّ: قال ابو نواس: سنّدونى فلمّا استوى جالسا قال: ایّاى تخوّفنى باللّه ؟ وقد حدّثنى حماد بن سلمه عن ثابت البنانىّ عن انس بن مالک قال: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله:لکّل نبىّ شفاعه و انا خبات شفاعتى لاهل الکبائر من امّتى یوم القیامه افترى لااکون منهم (۷۳۴)
– عن الصادق علیه السلام: اصحاب الحدود مسلمون لامؤ منون و لاکافرون فانّ اللّه تبارک و تعالى لایدخل النّار مؤ منا وقد وعده الجنّه و لایخرج من النّار کافرا وقد اوعده النّار والخلود فیها و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء فاصحاب الحدود فسّاق، لامؤ منون و لاکافرون ولایخلّدون فى النّار و یخرجون منها یوما، و الشفاعه جائزه لهم وللمستضعفین اذا ارتضى اللّه عزّوجلّ دینهم (۷۳۵).
– فى تفسیر الامام العسکرى علیه السلام: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله احبّوا موالینا مع حبّکم لآلنا… ان احدا لایدخل الجنّه من سائر امّه محمدصلى الله علیه و آله الّا بجواز من علىّعلیه السلام فان اردتم الجواز على الصراط سالمین و دخول الجنان غانمین فاحبوّا بعد حبّ محمد و آله موالیه، ثمّ ان اردتم ان یعظّم محمد و على علیه السلام عنداللّه منازلکم فاحبّوا شیعه محمد وعلى، وجدّوا فى قضاء حوائج المؤ منین فانّ اللّه تعالى اذا ادخلکم شیعه محمد وعلى، و جدّوا فى قضاء حوائج المؤ منین فانّ اللّه تعالى اذا ادخلکم معاشر شیعتنا و محبّینا الجنان نادى منادیه فى تلک الجنان: یا عبادى قد دخلتم الجنّه اخوانکم المؤ منین فایّهم کان اشدّ للشیعه حبّا و لحقوق اخوانهم المؤ منین اشدّ قضاء کانت درجاته فى الجنان اعلى، حتّى ان فیهم من یکون ارفع من الاخر بمسیره خمسماه سنه ترابیع قصور و جنان (۷۳۶).
– عن الصادق علیه السلام: اذا کان یوم القیامه نشفع فى المذنب من شیعتنا، فامّا المحسنون فقد نجّاهم اللّه (۷۳۷).
– عن الصادق علیه السلام:انّ المؤ من لیشفع لحمیمه الّا ان یکون ناصبا و لو انّ ناصبا شفع له کلّ نبىّ مرسل و ملک مقرّب ما شفّعوا(۷۳۸). و مثله خبر علىّ الخدمىّ(۷۳۹).
– فیما کتب الرّضاعلیه السلام للماءمون من محض الایمان:و مذنبوا اهل التوحید لایخلّدون فى النّار و یخرجون منها و الشّفاعه جائزه لهم (۷۴۰).
اشاره: از مجموع این روایات و مانند آن برمى آید، اهل کبایر اگر مى خواهند مشمول شفاعت در قیامت واقع شوند باید:
الف: مشرک یا کافر یا منافق یا ناصبى نباشند. ب: از گناه پشیمان شده باشند.
ج: مرضىّ در دین باشند که لازمه اش، ندامت برگناهانى است که مرتکب شده اند.
د: ولایت امیرمؤ منان على علیه السلام و اولادش را پذیرفته باشند. البته مستفاد از روایتى که ذیل عنوان آخرین شفعیع خواهد آمد و نیز برخى روایاتى که درباره شفاعت پیامبراکرم صلى الله علیه و آله وارد شده جواز شفاعت براى مطلق اهل توحید است. آنچه مى تواند تعارض ابتدایى و متوهّم بین آنها را برطرف کند تشکیک حقیقت شفاعت است ؛ یعنى برخى از مراتب آن مشروط به اسلام است، از این رو آن مرتبه شامل غیرمسلمان نمى شود، هرچند موحّد باشد، ولى بعض مراتب دیگر آن مشروط به توحید است و شامل هر موحّدى مى شود، هرچند مسلمانان به معناى رایج آن نباشد.
ه: ذریّه پیامبر(سادات ) را اذیت نکرده باشند.
و: دوستدار شیعیان و موالیان على و اولاد على علیه السلام باشند.
از آنچه گذشت، به ویژه از خصوصیّت ندامت از گناه، برمى آید که گرچه مرضىّ در عمل بودن شرط شمول شفاعت نیست. لیکن ندامت از گناه شرط است، که البته آن نیز به مرضىّ بودن در اعتقاد بازمى گردد؛ زیرا چنان که از برخى روایات استفاده مى شود کسى که اعتقاد به قیامت و کیفر آن داشته باشد از گناهى که مرتکب شده پشیمان مى شود.
نکته قابل توجه این که، از همان روایت برمى آید اگر چه ندامت کافى است، لیکن بدین معنا نیست که نادم نیاز به چیز دیگرى ندارد، بلکه مقصود نجات نهایى اوست ؛ به این صورت که ندامت سبب توبه و توبه، زمینه ساز شفاعت مى شود، بلکه خود توبه شفیع خوبى است: لاشفیع انجح من التوبه (۷۴۱).
۳- شفیعان قیامت
الف – رسول اکرم صلى الله علیه و آله
– عن امیرالمؤ منین علیه السلام: قالت فاطمه (س) لرسول اللّه صلى الله علیه و آله: یا ابتاه این القاک یوم الموقف الاعظم و یوم الاهوال و ویوم الفزع الاکبر؟ قال: یا فاطمه عند باب الجنّه و معى لواء الحمد و انا الشفیع الامّتى الى ربّى. قالت: یا ابتاه فان لم القک هناک ؟ قال: القینى على الحوض… قالت فان لم القک هناک ؟ قال: القینى على شفیر جهنّم امنع شررها و لهبها عن امّتى. فاستبشرت فاطمه بذلک، صلّى اللّه علیها و على ابیها و بعلها و بنیها(۷۴۲)
– عن سماعه عن ابى عبداللّه علیه السلام قال: سالته عن شفاعه النبىّ یوم القیامه، قال: یلجم النّاس یوم القیامه العرق فیقولون: انطلقوا بنا الى آدم یشفع لنا(عند ربّه خ ل ) فیاتون آدم فیقولون: اشفعلنا عند ربّک فیقول: ان لى ذنبا… حتى ینتهون الى عیسى فیقول: علیکم بمحمّد رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و على جمیع الانبیاء) فیعرضون انفسهم علیه و یسالونه فیقول: انطلقوا، فینطلق بهم الى باب الجنّه و یستقبل باب الرحمن و یخرّ ساجدا فیمکث ماشاء اللّه فیقول اللّه عزّوجلّ: ارفع راسک و اشفع تشفّع وسل تعط و ذلک قوله: عسى ان یبعثک ربّک مقاما محمودا(۷۴۳)
– عن ابى عبداللّه علیه السلام قال:قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: لو قدقمت المقام المحمود لشفّعت فى ابى و امّى و عمّى و اخ کان لى فى الجاهلیّه (۷۴۴).
– عن ابى ذر وسلمان قالا: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: ان اللّه اعطانى مساله فاخّرت مسالتى لشفاعه المؤ منین من امّتى یوم القیامه ففعل ذلک (۷۴۵).
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: اعطیت خمسا لم یعطها احد قبلى… و اعطیت الشفاعه (۷۴۶).
– عن العسکرى عن آبائه علیه السلام قال: قال امیرالمؤ منین علیه السلام: سمعت النبىّ صلى الله علیه و آله یقول: اذا حشر النّاس یوم القیامه نادانى مناد: یا رسول اللّه صلى الله علیه و آله ان اللّه جلّ اسمه قد امکنک من مجازاه محبّیک و محبى اهل بیتک الموالین لهم فیک و المعادین لهم فیک فکافهم بما شئت، فاقول: یا ربّ الجنّه، فابوّؤ هم منها حیث شئت، فذلک المقام المحمود الذى وعدت به (۷۴۷)
– عن على بن ابى حمزه قال: رجل لابى عبداللّه علیه السلام: انّ لنا جارا من الخوارج یقول: انّ محمّدا یوم القیامه همّه نفسه فکیف یشفع ؟ فقال ابوعبداللّه علیه السلام: ما احد من الاولین و الاخرین الّا و هو یحتاج الى شفاعه محمّد صلى الله علیه و آله یوم القیامه (۷۴۸).
– عن ابى عبداللّه علیه السلام: قال:قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: انّى استوهب من ربّى اربعه: امنه بنت وهب، و عبداللّه بن عبدالمطلب و اباطالب و رجلا جرت بینى و بینه اخوه فطلب الىّ ان اطلب الى ربّى ان یهبه لى (۷۴۹).
– سال اباعبداللّه صلى الله علیه و آله رجل عن قول رسول اللّه صلى الله علیه و آله: انا سیّد ولد آدم ولافخرقال: نعم قال:یاخذ حلقه باب الجنّه فیفتحها فیخرّ ساجدا فیقول اللّه: ارفع راسک اشفع تشفّع، اطلب تعط، فیرفع راسه ثمّ یخرّ ساجدا فیقول اللّه: ارفع راسک اشفع تشفّع، اطلب تعط ثمّ یرفع راسه فیشفع و یطلب فیعطى (۷۵۰).
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: اربعه انا لهم شفیع یوم القیامه: المکرم لذرّیّتى و القاضى لهم حوائجهم و السّاعى فى امورهم ما اضطرّوا الیه والمحبّ لهم بقلبه و لسانه عندما اضطّروا(۷۵۱).
– عن بشربن شریح البصرىّ قال: قلت لمحمد بن على علیه السلام: ایّه آیه فى کتاب اللّه ارجى ؟ قال:ما یقول فیها قومک ؟ قال: قلت: یقولون یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمه اللّه (۷۵۲) قال: لکنّا اهل البیت لانقول ذلک قال: قلت: فاىّ شى ء تقولون فیها؟ قال: ولسوف یعطیک ربّک فترضى (۷۵۳) الشفاعه واللّه الشفاعه واللّه الشفاعه (۷۵۴)
– عن ابى عبداللّه صلى الله علیه و آله: ان اناسا من بنى هاشم اتوا رسول اللّه صلى الله علیه و آله فسالوه ان یستعملهم على صدقات المواشى و قالوا: یکون لنا هذا السهم الذى جعله للعاملین علیها فنحن اولى به، فقال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: یا بنى عبدالمطّلب انّ الصدقه لاتحل لى ولالکم ولکنى وعدت الشفاعه، ثمّ قال: واللّه اشهد انّه قد وعدها فما ظنّکم یا بنى عبدالمطّلب اذا اخذت بحلقه الباب اترونى مؤ ثرا علیکم غیرکم ؟…(۷۵۵).
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: لکل نبىّ دعوه قد دعابها و قد سال سؤ لا و قد اخباءت دعوتى لشفاعتى لامّتى یوم القیامه (۷۵۶)
اشاره: استاد علامه طباطبایى رحمه الله علیه در ذیل آیه ولسوف یعطیک… بیان لطیفى دارند:
گاهى رضا به مقدار عطاست و گاه عطا به مقدار رضاست. مورد اوّل همان است که مؤ من ولىّ خدا باید از آن برخوردار باشد؛ یعنى به آنچه خدا به او داده، کم یا زیاد، راضى باشد:وتجعلنى بقسمک راضیا قانعا(۷۵۷). مورد دوم چیزى است که خداوند در این آیه به رسولش وعده داده است که آن قدر به تو مى دهم تا راضى شوى. با توجه به این که به پیامبرى که خود رحمه للعالمین (۷۵۸) و بالمؤ منین رءوف رحیم (۷۵۹) است چنین وعده اى داده شده، نتیجه اش همان مى شود که در روایت بشربن شریح آمده است که هیچ آیه اى امید بخش تر از این آیه نیست (۷۶۰).
تذکّر: راءفت رسول اکرم صلى الله علیه و آله عقلى است، نه عاطفى و چنان که گذشت، مهم ترین شرط شفاعت مسلمان مجرم آن است که وى مورد نسیان نبىّ مکرّم قرار نگرفته باشد، و نسیان انسان کامل از برخى گنه کارها مطابق حکمت است، و نسیان مزبور هم نظیر نسیان هاى مذموم و ناقص نیست.
ب: امیرمؤمنان علیه السلام
– عن على علیه السلام: ان للجنّه ثمانیه ابواب: باب یدخل منه النّبیّون و الصّدّیقون و باب یدخل منه الشّهداء و الصّالحون و خمسه ابواب یدخل منها شیعتنا و محبّونا، فلا ازال واقفا على الصراط ادعو و اقول: ربّ سلّم شیعتى و محبّى و انصارى و من توالانى فى دار الدنیا، فاذا النداء من بطنان العرش: قد اجیبت دعوتک و شفّعت فى شیعتک…(۷۶۱)
– عن النبىّعلیه السلام قال: انّ حلقه باب الجنّه من یاقوته حمراء على صفائح الذهب فاذا دقّت الحلقه على الصفحه طنّت و قالت: یا علىّ(۷۶۲)
اشاره الف: استاد علامه طباطبایى رحمه الله علیه در درس حدیث در بیان سرّ این که صداى دقّ الباب بهشت، یاعلى است مى فرمودند: یکى از آداب ورود مهمان بر میزبان این است که در خانه را بکوبد و صاحب خانه را صدا کند و از او اجازه ورود بگیرد. صداى کوبه در بهشت: یاعلى به مثابه صداى مهمان است. گویا مهمان مى گوید: یاعلى. معلوم مى شود میزبان و صاحب خانه، یعنى صاحب بهشت حضرت على علیه السلام است ؛ یعنى محور اصلى ورود به بهشت ولایت است و محروم از ولایت از بهشت محروم است.
ب: اثبات شفاعت براى شیعه منافاتى با ثبوت آن براى غیرشیعه ندارد، مگر آن که محتواى حدیث حصر شفاعت براى آنها باشد، که در این حال مى توان تعارض را به تعدد مراتب تشکیکى شفاعت حلّ کرد؛ وقتى هر موحّد مى تواند مورد شفاعت واقع شود، مسلمان غیرشیعه نیز مى تواند مشمول برخى از مراتب ضعیف آن قرار گیرد.
ج: محمّد و على علیه السلام
۱- تفسیر الامام العسکرى:… تقول الجنان: یا محمد و یا علىّ! انّ اللّه امرنا بطاعتکما و ان تاذنا فى الدخول الینا من تدخلانه فاملا نا بشیعتکما، مرحبا بهم و اهلا و سهلا تقول النیرا: یا محمد و علىّ! انّ اللّه تعالى امرنا بطاعتکما و ان تحرق بنا من تامراننا بحرقه بنا فاملا نا باعدائکما(۷۶۳)
۲- عن ابى الحسن علیه السلام:اذا کانت لک حاجه الى اللّه فقل: اللهمّ انّى اساکل بحقّ محمّد و علىّ فانّ لهما عندک شانا من الشان و قدرا من القدر، فبحقّ ذلک الشان و ذلک القدر ان تصلّى على محمّد وآل محمّد و ان تفعل بى کذا و کذا فانّه اذا کان یوم القیامه لم یبق ملک مقرّب و لانبىّ مرسل و لامؤ من ممتحن الّا و هو یحتاج الیهما فى ذلک الیوم (۷۶۴).
۳- عن الباقرعلیه السلام فى قوله: وترى کلّ امّه جاثیه (۷۶۵)، قال: ذلک النبىّصلى الله علیه و آله و علىّ، یقوم على کوم قد علا على الخلائق، فیشفع ثمّ یقول: یا علىّ اشفع، فیشفع الرجل فى القبیله و یشفع الرجل لاهل البیت و یشفع الرجل للرجلین على قدر عمله، فذلک المقام المحمود(۷۶۶).
اشاره الف: مقصود از پرکردن بهشت، آن است که هرکه را اراده کردید وارد سازید، وگرنه در قرآن کریم پرشدن، تنها درباره جهنم که مظهر غضب الهى است و محدودتر از رحمت است مطرح شده، و پرشدن بهشت اصلا طرح نشده است. و راز این مطلب گذشته از قلّت انسان هاى شایسته بهشت، وسعت دامنه رحمت الهى است. از این رو پرشدن بهشت آسان نیست.
ب: ظاهر احادیث مزبور آن است که در برخى موارد، شفاعت هر کدام از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام کافى است، ولى در بعض موارد استشفاعت به اجتماع آن دو ذات نورانى شرط است و این گونه اشتراط و دخالت به لحاظ نشئه کثرت که هر کدام مظهرى خاص از مظاهر کلّى خداى سبحانند قابل توجیه است.
د: همه امامان معصوم علیه السلام
– عن ابى عبداللّه و ابى جعفرعلیه السلام: واللّه لنشفعنّ فى المذنبین من شیعتنا حتى تقول اعداؤ نا اذا راوا ذلک: فما لنا من شافعین # و لاصدیق حمیم # فلو انّ لنا کرّه فنکون من المؤ منین… (۷۶۷).
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: اذا کان یوم القیامه ولینا حساب شیعتنا فمن کانت مظلمته فیما بینه و بین اللّه و عزّوجلّ حکمنا فیها فاجابنا و من کانت مظلمه بینه و فیما بین النّاس استوهبناها فوهبت لنا و من کانت مظلمته فیما بینه وبیننا کنّا احقّ من عفا و صفح.(۷۶۸)
– عن معاویه بن وهب قال: ساءلت اباعبداللّه علیه السلام عن قول اللّه تبارک و تعالى: ولایتکلّمون الّا من اذن له الرّحمن و قال صوابا(۷۶۹) قال: نحن واللّه الماءذون لهم فى ذلک الیوم و القائلون صوابا. قلت: جعلت فداک و ما تقولون ؟ قال: نمجّد ربّنا و نصلّى على نبیّنا و نشفع لشیعتنا فلا یردّنا ربّنا.(۷۷۰)
– محاسن البرقى بهذا الاسناد قال: قلت لابى عبداللّه علیه السلام: قوله: من ذا الذّى یشفع عنده الّا باذنه یعلم ما بین ایدیهم (۷۷۱) قال: نحن اولئک الشافعون.(۷۷۲)
– عن ابى عبداللّه علیه السلام فى قوله اللّه: فما لنا من شافعین # ولاصدیق حمیم (۷۷۳) قال: الشافعون الائمه و الصدیق من المؤ منین (۷۷۴).
– عن ابى هریره: قال النبى صلى الله علیه و آله: الشفعاء خمسه، القرآن و الرحم و الامانه و نبیّکم و اهل بیت نبیّکم.(۷۷۵)
– عن ابى عبداللّه علیه السلام: و بشّر الذین امنوا انّ لهم قدم صدق عند ربّهم (۷۷۶) قال: ولایه امیرالمؤ منین علیه السلام و یقال: انّ لهم قدم صدق. قال:شفاعه النّبى، والّذى جاء بالصدق (۷۷۷) شفاعه علىّعلیه السلام اولئک هم الصّدّیقون (۷۷۸) شفاعه الائمه علیه السلام.(۷۷۹)
– عن الصادق علیه السلام:و هذا یوم الموت فانّ الشفاعه و الفداء لایغنى فیه (عنه خ ل ) فامّا فى یوم القیامه فانّا و اهلنا نجزى عن شیعتنا کلّ جزاء لیکوننّ على الاعراف بین الجنّه محمّد وعلى و فاطمه و الحسن و الحسین علیه السلام و الطّیّبون من آلهم، فنرى بعض شیعتنا فى تلک العرصات فمن کان منهم مقصّرا فى بعض شدائدها فنعبث علیهم خیار شیعتنا کسلمان و المقداد و ابى ذرّ و عمّار و نظرائهم فى العصر الذى یلیهم و فى کلّ عصر الى یوم القیامه فینقضّون علیهم کالبزاه و الصقور و یتناولونهم کما یتناول البزاه و الصقور صیدها فیزفّونهم الى الجنّه زفّا و انا لنبعث على آخرین (من خ ل ) محبّینا من خیار شیعتنا کالحمام فیلتقطونهم من العصرات کما یلتقط الطیر الحبّ و ینقلونهم الى الجنان بحضرتنا، و سیؤ تى بالواحد من مقّصرى شیعتنا فى اعماله بعد ان صان (قد حاز خ ل ) الولایه و التقیّه و حقوق اخوانه و یوقف بازائه ما بین مائه و اکثر من ذلک الى مائه الف من النصّاب، فیقال له: هؤ لاء فداؤ ک من النّار…(۷۸۰).
– عن ابى عبداللّه علیه السلام قال: اذا کان یوم القیامه و کّلنا اللّه بحساب شیعتنا فما کان اللّه سالنا اللّه ان یهبه لنا فهو لهم و ماکان لا دمیّین سالنا اللّه ان یعوّضهم بدله فهو لهم و ما کان لنا فهو لهم، ثمّ قرا: انّ الینا ایابهم # ثمّ انّ علینا حسابهم.(۷۸۱)
– عن محمد بن جعفر بن محمّد عن ابینه عن جدّه علیه السلام فى آیه انّ الینا ایابهم…(۷۸۲) قال:اذا کان یوم القیامه و کّلنا اللّه بحساب شیعتنا فماکان للّه سالناه ان یهبه لنا فهو لهم و ما کان لمخالفیهم فهو لهم و ما کان لنا فهو لهم ثمّ قال:هم معنا حیث کنّا.(۷۸۳)
اشاره الف: رسیدگى به حساب بندگان از افعال الهى است که خارج از ذات خداى سبحان صورت مى پذیرد. از این رو موجودهاى کامل امکانى مى توانند مظهر چنین نامى باشند.
ب: انسان هاى کامل، مانند اهل بیت عصمت علیه السلام همانند ملائکه، همه کارهاى آنان مسبوق به اذن الهى است: لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون (۷۸۴).
ج: استیهاب حقّ خدایا حقّ خلق مسبوق به اذن خدا و همراه با اجابت است.
د: حقوق متقابل دوستان ولایت مدار با ترمیم و تدارک بخشوده مى شود.
ه:هبه حقوق مخالفین بدون ارضاى آنان نخواهد بود. البته روایات طینت مطلبى دارد که طرح آن خارج از قلمرو بحث کنونى است ؛ چنان که تحلیل آن نیازمند به تدبّر تام است.
و:مقصود از معیّت شیعه با ائمّه اطهارعلیه السلام به معیّت اشرافى و اشراقى آن ذوات مقدس باز مى گردد، نه معیّت همسانى و همتایى دو شى ء متّحد الرّتبه.
ه: حضرت فاطمه (س )
– عن محمّد بن مسلم قال: سمعت اباجعفرعلیه السلام یقول: لفاطمه وفقه على باب جهنّم فاذا کان یوم القیامه کتب بین عینى کلّ رجل مؤ من او کافر، فیؤ مر بمحبّ قد کثرت ذنوبه الى النّار فتقرء بین عینیه محبّاً(محبّنا) فتقول: الیه و سیّدى سمّیتنى فاطمه و فطمت بى من تولّانى و تولّى ذریّتى من النّار و وعدک الحقّ و انت لاتخلف المیعاد، فیقول اللّه عزّوجلّ: صدقت یا فاطمه انّى سمّیتک فاطمه و فطمت بک من احبّک و تولّاک و احبّ ذرّیّتک و تولّاهم من النّار، و وعدى الحقّ و انا لااخلف المیعاد، و انّما امرت بعبدى هذا الى النّار لتشفعى فیه فاشفّعک لیتبیّن لملائکتى و انبیائى و رسلى و اهل الموقف موقفک منّى و مکانتک عندى فمن قراءت بین عینیه مؤ منا فجذبت بیده و ادخلته الجنّه (۷۸۵).
– عن النّبى صلى الله علیه و آله قال: کانّى انظر ابنتى فاطمه و قد اءقبلت یوم القیامه على نجیب من نور، عن یمینها سبعون الف ملک و عن یسارها سبعون الف ملک و خلفها سبعون الف ملک، تقود مؤ منات امّتى الى الجنّه، فایّما امراه صلّت فى الیوم و اللیله خمس صلوات و صامت شهر رمضان و حجّت بیت اللّه الحرام و زکّت مالها و اطاعت زوجها و والت علیّا بعدى دخلت الجنّه بشفاعه ابنتى فاطمه.
– عن الصادق علیه السلام قال:قال جابر لابى جعفرعلیه السلام: جعلت فداک یابن رسول اللّه ! حدّثنى بحدیث فى فضل جدّتک فاطمه اذا انا حدّثت به الشیعه فرحوا بذلک. قال ابوجعفرعلیه السلام: حدّثنى ابى عن جدّى عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله قال: اذا کان یوم القیامه… ینادى المنادى و هو جبرئیل علیه السلام: این فاطمه بین محمّد؟… فیقول اللّه: یا بنت حبیبى ارجعى فانظرى من کان فى قلبه حبّ لک او لاحد من ذرّیّتک خذى بیده فادخلیه الجنّه. قال ابو جعفرعلیه السلام: واللّه یا جابر انّها ذلک الیوم لتلتقط شیعتها و محبّیها کما یلتقط الطیر الحبّ الجیّد من الحبّ الردى…(۷۸۶).
– عن ابن عبّاس قال: سمعت امیرالمؤ منین علیه السلام یقول:دخل رسول اللّه صلى الله علیه و آله ذات یوم على فاطمه و هى حزینه، فقال لها: ما حزنک یا بنیّه ؟ قالت: یا ابه ذکرت المحشر…، فقال: یا بنیّه انّه لیوم عظیم ولکن قد اخبرنى جبرئیل عن اللّه عزّوجلّ انّه قال:… ثمّ یقول جبرئیل: یا فاطمه سلى حاجتک، فتقولیم یا ربّ شیعتى، فیقول اللّه قد غفرت هلم، فتقولین یا ربّ شیعه ولدى، فیقول اللّه: قد غفرت لهم، فتقولین: یا ربّ شیعه شیعتى، فیقول اللّه: انطلقى فمن اعتصم بک فهو معک فى الجنّه فعند ذلک تودّ الخلائق انّهم کانوا فاطمیّین فتسیرین و معک شیعتک و شیعه ولدک و شیعه امیرالمؤ منین آمنه روعاتهم مستوره عوراتهم، قد ذهبت عنهم الشدائد وسهلت لهم الموارد، یخاف النّاس و هم لایخافون و یظماالنّاس و هم لایظمؤ ون…(۷۸۷).
اشاره الف: همان طور که نبوّت و رسالت مقول به تشکیک است ولایت نیز داراى مراتب تشکیکى است و اختصاصى به مرد ندارد؛ زیرا سمت هاى اجرایى جامعه از قبیل جنگ، صلح و مانندآن، جزو وظایف پیامبران است که مرد هستند و اما مقام شامخ عصمت، ولایت و نظایر آن نه مشروط به ذکورت است و نه ممنوع به انوثت.
ب: حضرت فاطمه (س ) از مقام منیع ولایت الهى برخوردار است که چنین مقامى مصحّح همسر و کفو بودن آن حضرت باامیرالمؤ منین علیه السلام است.
ج: شفاعت آن حضرت مخصوص بانوان نیست، گرچه برخى از نصوص متعرض خصوص بانوان است و درجات شفاعت آن حضرت به درجات تولّى مشفوع له و مراتب تبرّى اوست.
د: تولّى اولیاى الهى و تبرّى از دشمنان آنان به مقدار معرفت وابسته است. سرانجام شفاعت آن حضرت علیه السلام در مدار ولایت دوستان خدا و عدم شفاعت آن حضرت، از منحرفان از ولایت است.
ه:اگر دلیل دیگرى دلالت برشفاعت آن حضرت نسبت به منکران ولایت داشت قابل جمع با نصوص دیگر است ؛ زیرا مفاد هیچ کدام حصر حقیقى ولایت در مدار قائلان به تولّى و تبرّى مخصوص مکتب تشیع، نیست، گرچه شفاعت خاص که داراى درجه مخصوص است شامل غیرشیعه نمى شود.
و: همه انبیا و اوصیا علیه السلام
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: لکّل نبىّ شفاعه…(۷۸۸).
– عن النبىّصلى الله علیه و آله:… والشفاعه للانبیاء و الاوصیاء…(۷۸۹).
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله:ثلاثه یشفعون الى اللّه عزّوجلّ فیشفّعون الانبیاء…(۷۹۰).
اشاره الف:شفاعت انبیا مخصوص امّت هاى خود نیست، بلکه هر پیامبرى به اذن خدا مى تواند از هر مؤ منى که به رسالت وى معتقد بود شفاعت کند، هرچند آن مشفوع له جزو امّت آن پیامبر نباشد.
ب: شفاعت مقامى است که در محور ولایت مى گردد؛ هرکسى ولىّ خدا بود به اذن اوحقّ شفاعت دارد.
ج: همه تمام انبیا و اوصیا از ولایت الهى سهمى دارند و از این رو از حقّ شفاعت برخوردارند.
د: عدد خاصى که در حدیث مزبور آمده مفهوم ندارد؛ زیرا در مطاوى بحث روشن شد که حقّ شفاعت براى بسیارى از مؤ منان راستین ثابت است، گرچه درجات آن متفاوت است ؛ چنان که طبق نصوص آینده، مقام شفاعت براى غیرسه گروه مزبور نیز ثابت است.
ز: فرشتگان
– عن النبى صلى الله علیه و آله:… والشفاعه للانبیاء والاوصیاء و المؤ منین و الملائکه…(۷۹۱).
اشاره الف: گاهى شفاعت شفیع مسبوق به استشفاع شفاعت شونده است، نظیر آنچه در برخى احادیث گذشته مطرح شد که تبه کاران از انبیاعلیه السلام درخواست شفاعت مى کنند و سرانجام حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله به مرحله کمال آن اقدام مى فرماید، و زمانى مسبوق به آن نیست ؛ مانند شفاعت فرشتگان ؛ زیرا بسیارى از مردم صالح گفتمانى با ملائکه ندارند، چه رسد به افراد طالح و گنه کار. البته ممکن است تحت عنوان دعا و درخواست عمومى مساعدت، از آن ذوات نورانى استشفاع شود.
ب: ملائکه کرامى که عهده دار تدوین همه اعمال جانحى و جارحى انسانند به همه خصوصیات اعمالى که ضبط کرده اند واقفند.
ج: حضور آنان در صحنه شفاعت بسیار آگاهانه است و غفلت یا شهوت و غضبى که انگیزه گناه شد کاملا براى آنان مشهود است و چون همه اقوال و افعال آنها مسبوق به اراده و امضاى الهى است (۷۹۲) حتما شفاعت آگاهانه آنان مقبول خواهد بود.
د: مناسب است انسان هوشمند هماره به یاد آن ذوات نورانى مانند یاد نورانى انبیا و اولیاى الهى باشد تا بیش از پیش مشمول دعاى خیر و شفاعت آنان گردد.
ح: قرآن
– عن النبىّ صلى الله علیه و آله:الشفعاء خمسه: القرآن و الرحم و الامانه….(۷۹۳)
– عن سعد الخفّاف عن ابى جعفرعلیه السلام قال:یاسعد! تعلّموا القرآن فانّ القرآن یاتى یوم القیامه فى احسن صوره نظر الیها الخلق – الى ان قال – حتّى ینتهى الى ربّ العزّه فینادیه تبارک و تعالى: یا حجّتى فى الارض و کلامى الصادق الناطق ارفع راسک و سل تعط و اشفع تشفّع، کیف رایت عبادى ؟ فیقول: یاربّ منهم من صاننى و حافظ علىّ و لم یضیّع شیئا و منهم من ضیّعنى و استخفّ بحقّى و کذب بى و انا حجّتک على جمیع خلقک، فیقول اللّه عزّوجلّ: و عزّتى و جلالى و ارتفاع مکانى لاءثیبنّ علیک الیوم احسن الثواب و لاعاقبنّ علیک الیوم الیم العقاب – الى ان قال – فیاتى الرجل من شیعتنا فیقول: ما تعرفنى انا القرآن الذى اسهرت لیلک و انصبت عیشک. فینطلق به الى ربّ العزّه فیقول: یاربّ! عبدک قد کان نصبا بى، مواظبا علىّ، یعادى بسببى و یحبّ فىّ و یبغض. فیقول اللّه عزّوجلّ: ادخلوا عبدى جنّتى و اکسوه حلّه من حلل الجنّه و توّجوه بتاج. فاذا فعل ذلک به عرض على القرآن فیقال له: هل رضیت بما صنع بولیّک ؟ فیقول: یاربّ انّى استقلّ هذا له فزده مزید الخیر کلّه. فیقول: و عزّتى و جلالى و علوّى و ارتفاع مکان لاءنحلنّ له الیوم خمسه اشیاء مع المزید له و لمن کان بمنزله ؛ الا انّهم شباب لایهرمون اصحّاء لایسقمون و اغنیاء لایفتقرون و فرحون لایحزنون و احیاء لایموتون ثمّ تلا هذه الا یه لایذوقون فیها الموت الّا الموته الاولى (۷۹۴).
قال: قلت: جعلت فداک یا ابا جعفر! و هل یتکلّم القرآن ؟ فتبسّم ثمّ قال:رحم اللّه الضّعفاء من شیعتنا انّهم اهل تسلیم ثم قال: نعم یا سعد! و الصلاه تتکلّم و لها صوره و خلق تامر و تنهى.
قال سعد: فتغیّر لذلک لونى و قلت: هذا شى ء لااستطیع انا اتکلّم به فى النّاس. فقال ابوجعفر:وهل النّاس الّا شیعتنا فمن لم یعرف الصلاه فقد انکر حقّنا. ثمّ قال:یا سعد! اسمعک کلام القرآن ؟ قال سعد: فقلت: بلى صلّى اللّه علیک. فقال: انّ الصّلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر و لذکراللّه اکبر فالنهى کلام و الفحشاء و المنکر رجال و نحن ذکراللّه و نحن اکبر.(۷۹۵)
– عن الصادق علیه السلام:یدعى ابن آدم المؤ من للحساب فیتقدّم القرآن امامه فى احسن صوره فیقول: یاربّ انا القرآن و هذا عبدک المؤ من قد کان یتعب نفسه بتلاوتى و یطیل لیله بترتیلى و تفیض عیناه اذا تهجّد فارضه کنا ارضانى. قال:فیقول العزیز الجبّار: عبدى ! ابسط یمینک. فیملاها من رضوان اللّه، و یملا شماله من رحمه اللّه. ثمّ یقال: هذه الجنّه مباحه لک فاقراء و اصعد فاذا قرا آیه صعد درجه. (۷۹۶)
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: لایعذّب اللّه قلبا وعى القرآن.(۷۹۷)
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله:انّ هذا القرآن مادبه اللّه فتعلّموا مادبته ما استطعتم. انّ هذاالقرآن حبل اللّه و هو النّور البیّن (المبین ) و الشفاء النافع، عصمه لمن تمسّک به و نجاه لمن تبعه….(۷۹۸)
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: من قراالقرآن حتّى یستظهره و یحفظه ادخله اللّه الجنّه و شفّعه فى عشره من اهل بیته کلّهم قد وجبت لهم النّار.(۷۹۹)
– عن الصادق علیه السلام: اذا جمع اللّه عزّوجلّ الاوّلین و الا خرین اذا هم بشخص قد اقبل لم یرقطّ احسن صوره منه فاذا نظر الیه المؤ منون و هو القرآن قالوا: هذا منّا، هذا احسن شى ء راینا، فاذا انتهى الیهم جازهم – الى ان قال – حتّى یقف عن یمین العرش، فیقول الجبّار عزّوجلّ: و عزّتى و جلالى و ارتفاع مکانى لاکرم منّ الیوم من اکرمک ولاهیننّ من اهانک.(۸۰۰)
– عن ابى عبداللّه عن آبائه علیه السلام:قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله فى حدیث:اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم فعلیکم بالقرآن فانّه شافع مشفّع و ماحل مصدّق و من جعله امامه قاده الى الجنّه و من جعله خلفه ساقه الى النّار…(۸۰۱).
– عن ابى عبداللّه علیه السلام:من قرا القرآن و هو شاب مؤ من اختلط القرآن بلحمه و دمه و جعله اللّه مع السفرد الکرام البرره و کان القرآن حجیزا عنه یوم القیامه، یقول: یاربّ انّ کلّ عامل قد اصاب اجر عمله غیرعاملى، فبلّغ به اکرم عطائک، قال: فیکسوه اللّه العزیز الجبّار حلّتین من حلل الجنّه و یوضع على راسه تاج الکرامه، ثمّ یقال له: هل ارضیناک فیه ؟ فیقول القرآن: یاربّ قد کنت ارغب له فیما هو افضل من هذا. فیعطى الامن بیمینه و الخلد بیساره ثمّ یدخل الجنّه فیقال له: اقراء(آیه ) فاصعد درجه.ثمّ یقال له: هل بلغنا به و ارضیناک ؟ فیقول: نعم، قال:ومن قراءه کثیرا و تعاهده بمشقّه من شدّه حفظه اعطاه اللّه عزّوجلّ اجر هذا مرّتین.(۸۰۲)
– عن ابى عبداللّه علیه السلام قال:قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: تعلّموا القران فانّه یاءتى یوم القیامه صاحبه فى صوره شابّ جمیل شاحب اللون فیقول له: انا القرآن الذى کنت اسهرت لیلک و اظمات هو اجرک و اجففت ریقک و اسبلت دمعتک – الى ان قال – فابشر. فیؤ تى بتاج فیوضع على راسه و یعطى الامان بیمینه والخلد فى الجنان بیساره و یکسى حلّتین، ثمّ یقال له:اقراء و ارقاء. فکلّما قراء آیه صعد درجه ویکسى ابواه حلّتین ان کانا مؤ منین، ثمّ یقال لهما: هذا لما علّمتماه القرآن.(۸۰۳)
– عن ابى عبداللّه علیه السلام:القراء ثلاثه: قارى ء قرء القرآن لیستدرّ به الملوک و یستطیل به على النّاس فذاک من اهل النّار، و قارى ء قراء القرآن فحفظ حروفه وضیّع حدوده فذاک من اهل النّار، و قارى ء قراء القرآن فاستتر به تحت برنسه فهو یعمل بمحکمه و یؤ من بمتشابهه و یقیم فرائضه و یحلّ حلاله و یحرّم حرامه فهذا ممّن ینقذه اللّه من مضلّات الفتن و هو من اهل الجنّه و یشفع فیمن یشاء.(۸۰۴)
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله:من تعلّم القرآن فلم یعمل به و آثر علیه حبّ الدنیا و زینتها استوجب سخط اللّه… و من تعلّم القرآن و تواضع فى العلم و علّم عباد اللّه و یرید ما عنداللّه لم یکن فى الجنّه اعظم ثوابا منه و لااعظم منزله منه و لم یکن فى الجنّه منزل و لادرجه رفیعه و لانفیسه الّا و کان له فیها اوفر النصیب و اشرف المنازل (۸۰۵)
– عن محمد بن بشیر عن على بن الحسین علیه السلام، وقد روى هذا الحدیث عن ابى عبداللّه علیه السلام، قال:من استمع حرفا من کتاب اللّه من غیر قراءه کتب اللّه له حسنه و محاعنه سیّئه و رفع له درجه و من قراء نظرا من غیر صلاه کتب اللّه له بکلّ حرف حسنه و محا عنه سیئه و رفع له درجه و من تعلّم منه حرفا ظاهرا کتب اللّه له عشر حسنات و محا عنه عشر سیّئات ورفع له عشر درجات. قال: لااقول:بکلّ آیه، ولکن بکلّ حرف باء اءو تاء او شبههما. قال: و من قراء حرفا و هو جالس فى صلاه کتب اللّه له به خمسین حسنه و محاعنه خمسین سیّئه و رفع له خمسین درجه و من قراء حرفا و هو قائم فى صلاته کتب اللّه له مائه حسنه و محا عنه مائه سیّئه و رفع له مائه درجه و من ختمه کانت له دعوه مستجابه مؤ خّره او معجّله قال: قلت: جعلت فداک ختمه کلّه ؟ قال: ختمه کلّه.(۸۰۶)
– عن الصادق علیه السلام:علیکم بتلاوه القرآن فانّ درجات الجنّه على عدد ایات القرآن فاذا کان یوم القیامه یقال لقارى القرآن: اقرا وارق، فکلّما قراء آیه یرقى درجه (۸۰۷)
– عن یعقوب الاحمر قال: قلت لابى عبداللّه علیه السلام: جعلت فداک انّى کنت قراءت القرآن فتفلت منّى فادع اللّه عزّوجلّ ان یعلّمنیه. قال: فکاءنّه فزع لذلک فقال:علّمک اللّه هو ایّانا جمیعا و قال: و نحن نحود من عشره. ثمّ قال: السوره تکون مع الرجل قد قراءها ثمّ ترکها فتاءتیه یوم القیامه فى احسن صوره و تسلّم علیه فیقول: من انت ؟ فتقول: انا سوره کذا و کذا فلو انّک تمسّکت بى واخذت بى لانزلتک هذه الدرجه. فعلیکم بالقرآن.(۸۰۸)
– عن على بن مغیره عن ابى الحسن علیه السلام قال: قلت له: انّ ابى ساءل جدّک عن ختم القرآن فى کلّ لیله ؟ فقال له جدّک:فى کلّ لیله ؟ فقال له: فى شهر فکان ابى یختمه اربعین ختمه فى شهر رمضان ثمّ ختمته بعد ابى فربّما زدت و ربّما نقصت على قدر فراغى و شغلى و نشاطى وکسلى فاذا کان فى یوم الفط جعلت لرسول اللّه صلى الله علیه و آله ختمه، ولعلى علیه السلام اخرى، لفاطمه علیه السلام اخرى ثمّ للائمه علیه السلام حتّى انتهیت الیک فصیّرت لک واحده منذ صرت فى هذه الحال فاءىّ شى ء لى بذلک ؟ قال: لک بذلک ان تکون معهم یوم القیامه. قلت: اللّه اکبرفلى بذلک ؟ قال: نعم ثلاث مرات.(۸۰۹)
اشاره الف:آنچه در شفاعت معتبر است این است که شفیع، موجود عینى و اهل علم و اطلاع باشد و بدون اذن خدا کار نکند و طبق درجه وجود مشفوع له وبرابر شاءن او اقدام کند وسایر امورى که در طىّ مسائل گذشته روشن شد. نیز اگر لازم باشد که شفیع وجود مثالى داشته باشد، بتواند متمثّل گردد. نیز باید شفاعت او مرود پذیرش خداوند قرار گیرد، که این معنا یعنى قبول شفاعت، لازم حق و صدق بودن آن از یک سو و ماءذون بودن آن از سوى دیگر است. اوصاف یاد شده در کمال وضوح براى قرآن کریم ثابت است.
ب: احادیث مزبور برخى براى اثبات شفاعت قرآن است، بعضى براى تمثّل آن وبرخى براى فضیلت قراءت آن. البته آنچه راجع به قراءت قرآن در قیامت و رقىّ قارى مطرح شده ناظر به تمثّل عمل قارى در دنیاست و گرنه در معاد مجالى براى انجام دادن عمل صالح نیست.
ج: قرآن حقیقتى دارد که نه تنها خود شفیع است بلکه خواننده خود را نیز به مقام شفاعت نایل مى کند تا او هم بتواند به اذن خداوند شفیع دیگران گردد. سرّ آن این است که هرجا حقیقت قرآن حضور داشت شفاعت، نیز در صحابت اوست ؛ زیرا چنین مقامى که قرآن مدار و وحى است هرجا قرآن باشدبا او خواهد بود. البته عمده، قلب قرآنى داشتن است.
ط: عالمان و شهیدان
عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: ثلاثه الى اللّه عزّوجلّ فیشفّعون: الانبیاء ثمّ العلماء ثمّ الشهداء.(۸۱۰)
اشاره الف: مقصود از شهدا، اصطلاح حدیثى و فقهى آن است ؛ یعنى کشتگان در میدان جنگ، نه اصطلاح قرآنى آن که ناظر به شهادت و گواهى بر اعمال است. در قرآن کریم از شهداى معرکه تعبیر به مقتول فى سبیل اللّه شده است:ولاتقولوا لمن یقتل فى سبیل اللّه…(۸۱۱).
ب: حصر در این روایت حصر اضافى است، نه حقیقى. در نتیجه اگر روایتى دیگر گروه چهارمى را بر سه گروه مذکور در این روایت افزود تعارضى پیش نمى آید.
ج: مقصود از علما که رتبه شهیدان بعد از آنان قرار گرفته است، کسانى هستند که همسان شهدا دین را یارى کرده، با قلم و بیان خود شهید مى پرورند و روح فداکارى و ایثار را در پیکر جامعه تزریق مى کنند؛ عالمانى که در قیامت وزن مداد آنان از خود شهیدان وزین تر باشد، و چون واحد سنجش در آن روز حقّ است: والوزن یومئذ الحقّ(۸۱۲)، معلوم مى شود سهم مرکّب عالم واقعى از حقّ بودن بیش از سهم خون شهید از آن است.
ى: حافظان قرآن و عاملان به آن
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله:من قرا القرآن حتّى یستظهره و یحفظه ادخله اللّه الجنه و شفّعه فى عشره من اهل بیته کلّهم قد وجبت لهم النّار(۸۱۳).
– عن ابى عبداللّه علیه السلام:… و قارى قرا القرآن فاستتر به تحت برنسه فهو یعمل بمحکمه و یؤ من بمتشابه و یقیم فرائضه و یحلّ حلاله و یحرّم حرامه فهذا ممّن ینقذه اللّه من مضلّات الفتن و هو من اهل الجنّه و یشفع فیمن یشاء(۸۱۴).
اشاره الف: همان طور که قبلا بازگو شد، حقیقت قرآن که صاحب مقام شامخ شفاعت است قرآن پژوهان را که از نظر علم و عمل در خدمت قرآن کریمند به مرتبه شفاعت نایل مى کند. پس صرف قراءت قرآن کافى نیست.
ب: قلمرو شفاعت قرآن پژوه به مقدار حشر قرآنى اوست و اختلاف احادیث مزبور ناظر به تفاوت مرتبه قرآن پژوهان است.
ج: چون حقیقت قرآن جداى از حقیقت عترت علیه السلام نیست هرگز نمى توان از احادیث شفاعت قرآن و روایات تمثّل آن چنین استظهار کرد که قرآن به تنهایى قارى، حافظ و ناشر خود را به مقام شفاعت نایل مى کند؛ زیرا در احادیث مزبور، عمل به آن شرط شده است و بهترین راه عمل به قرآن اعتماد به حدیث نورانى ثقلین و اعتصام به هر دو حبل است.
ک: محبّ فاطمه (س)
– عن الصادق علیه السلام قال:قال جابر لابى جعفرعلیه السلام: جعلت فداک یابن رسول اللّه ! حدثنى بحدیث فى فضل جدّتک فاطمه اذا انا حدّثت به الشیعه فرحوا بذلک ؟ قال ابوجعفرعلیه السلام:… فاذا صار شیعتها معها عند باب الجنّه یلقى اللّه فى قلوبهم ان یلتفتوا، فاذا التفتوا یقول اللّه: یا احبّائى ما التفاتکم و قد شفّعت فیکم فاطمه بنت حبیبى ؟ فیقولون: یاربّ احببنا ان یعرف قدرنا فى مثل هذا الیوم. فیقول اللّه: یا احبّائى ارجعوا وانظروا من احبّکم لحبّ فاطمه، انظروا من اطعمکم لحبّ فاطمه، انظروا من کساکم لحبّ فاطمه، انظروا من سقاکم شربه فى حبّ فاطمه، انظروا من ردّ عنکم غیبه فى حبّ فاطمه فخذوا بیده وادخلوه الجنّه…(۸۱۵).
اشاره الف: همان طور که حقیقت قرآن سبب شفاعت است، و از این رو هرکس داراى قلب قرآنى بود در حدّ خود از مقام شفاعت برخوردار سات، حقیقت ولایت نبوى، علوى، فاطمى، حسنى و حسینى و… نیز مایه شفاعت است. از این رو هر کسى که داراى دل ولوى بود در مرتبه خود از مقام شفاعت بهره مند است.
همانطور که درباره شفاعت قرآن بازگو شد که صرف قرآن بدون عترت چنین کارى را نمى کند در این جا نیز گفته مى شود که صرف ولایت بدون قرآن چنین مقامى را فاقد است ؛ هیچ کدام از دو ثقل بدون دیگرى نه خود شافعند و نه پیروان خود را به مقام شفاعت نایل مى کنند.
ل: علویان و ذرّیّه پیامبرصلى الله علیه و آله
– عن الصادق علیه السلام قال:اذا کان یوم القیامه جمع اللّه الاوّلین و الا خرین فى صعید واحد فتغشاهم ظلمه شدیده فیضجّون الى ربّهم و یقولون: یاربّ اکشف عنّا هذه الظلمه قال: فیقبل قوم یمشى النّور بین ایدیهم قد اضاه ارض القیامه فیقول اهل الجمع: هؤ لاء انبیا اللّه. فیجیئهم النداء من عنداللّه: ماهؤ لاء بانبیاء. فیقول اهل الجمع: فهؤ لاء ملائکه… فیجیئهم النّداء: یا اهل الجمع: سلوهم من انتم ؟ فیقول الجمع: من انتم ؟ فیقوللون: نحن العلویّون، نحن ذرّیّه محمّد رسول اللّه صلى الله علیه و آله نحن اولاد علىّ ولىّ اللّه، نحن المخصوصون بکرامه اللّه، نحن الا منون المطمئنّون. فیجیئهم النداء من عنداللّه عزّوجلّ: اشفعوا فى محبّیکم و اهل مودّتکم و شیعتکم. فیشفعون فیشفّعون (۸۱۶).
اشاره: چون حقّ شفاعت کردن، کمال وجودى است که از تقّرب الهى حاصل مى شود و تقرّب به خداى سبحان درجاتى دارد، قدرت بر شفاعت مراتبى دارد که مى توان آنها را طبق روایات ماءثور از اهل بیت علیه السلام اثبات کرد. هر دلیل معتبرى که شفاعت را براى کسى یا چیزى ثابت کرد تا مفاد آن منافى امکان و نیز مباین با خطوط کلى قرآن و سنّت معصومین علیه السلام نباشد کاملا قابل پذیرش است، هرچند درجات آن همسان نیست.
بنابراین، روایاتى که راجع به حقّ شفاعت عالمان دینى، شهیدان، حامیان ولایت، محسنان به عترت و سادات و نظایر آن وارد شده اگر از لحاظ رجال سند از یک سو و از جهت درایه از سوى دوم و ازلحاظ جهت صدور از سوى سوم و از جهت متن و دلالت از سوى چهارم واجد شرایط حجّیت و اعتبار بود، با در نظر گرفتن موقعیّت مساءله که مطلبى کلامى است نه فقهى مى توان در حدّ هر روایتى، پیام آن را به شارع مقدّس اسناد داد. بنابراین، مجالى براى انکار و طرد آن احادیث نخواهد بود و بعد ا ز تبیین حقیقت تشکیک پذیر شفاعت، شمول بعضى از مراتب آن هرچند ضعیف، نسبت به سادات عادل و ذرّیّه حضرت فاطمه (س ) که از اوساط ناس محسوب مى گردند، محذورى ندارد.
م: توبه
عن النبى صلى الله علیه و آله:لاشفیع انجح من التوبه…(۸۱۷).
اشاره الف: حقیقت توبه چون رجوع به سوى خدا سبحان است، سیر باطنى را به همراه دارد و خود تائب مقبول الهى است و چنین انسانى مقبولى خود صلاحیت لقاى خدا را دارد، و بدون ارجاع دیگران رجوع مى کند. از این رو تاءثیر توبه از شفاعت سایر شفعیان بیشتر است.
ب: مقصود از ناجح بودن توبه همان تحولى درونى توبه کننده است وگرنه ممکن است جایزه اى که توسط برخى از شفعیان بهره مشفوع له مى شود معادل یا گاهى بیشتر از بهره تائب باشد.
ج: چون تائب همانند مولود تازه است، معناى آن این است که آیینه جان توبه کننده براثر غباروبى و زنگارگیرى شفاف شده است. بعد از آن لازم است که چهره چنین مرآت شفافى به طرف اسماى حسناى الهى متوجّه باشد تا مجلاى آنها قرار گیرد که البته چنین کارى، هم شاید و هم باید وگرنه تخلیه بدون تحلیه و تجلیه چندان کارآیى ندارد.
ن: خواصّ شیعیان
– عن ابى عبداللّه،انّ المؤ من منکم یوم القیامه لیمرّ به الرجل له المعرفه به فى الدنیا و قد امر به الى النّار والملک ینطلق به، قال: فیقول له:یا فلان اغثنى فقد کنت اصنع الیک المعروف فى الدنیا و اسعفک فى الحاجه تطلبها منّى فهل عندک الیوم مکافاه ؟ فیقول المؤ من للملک الموکّل به: خلّ سبیله، قال: فیسمع اللّه قول المؤ من فیامر الملک ان یجیز قول المؤ من فیخلّى سبیله (۸۱۸).
– عن الصادق علیه السلام:انّ المؤ من لیشفع لحمیمه الّا ان یکون ناصبا، ولو انّ ناصبا شفع له کلّ نبىّ مرسل و ملک مقرّب ما شفّعوا(۸۱۹).
– عن الصادق علیه السلام:انّ الجار یشفع لجاره و الحمیم لحمیمه، ولو انّ الملائکه المقرّبین و الا نبیاء المرسلین شفعوا فى ناصب ما شفّعوا.(۸۲۰)
– عن الباقرعلیه السلام:یا جابر! لاتستعن بعدوّنا فى حاجه و لاتستعطه و لاتساءله شربه ماء، انّه لیمرّ به المؤ من فى النّار فیقول: یا مؤ من الست فعلت بک کذا و کذا؟ فیستحیى منه فیستنقذوه من النّار، فانّما سمّى المؤ من مؤ منا لانّه یؤ من على اللّه فیؤ من (فیجیز) امانه (۸۲۱).
– عن عبید بن زراره قال: سئل ابو عبداللّه علیه السلام عن المؤ من: هل له شفاعه ؟ قال: نعم، فقال له رجل من القوم: هل یحتاج المؤ من الى شفاعه محمدصلى الله علیه و آله یومئذ؟ قال:نعم انّ للمؤ منین خطایا و ذنوبا و ما من احد الّا یحتاج الى شفاعه محمّدصلى الله علیه و آله….(۸۲۲)
– عن ابى العباس الفضل بن عبدالملک عن الصادق علیه السلام قال:یا فضل انّما سمّى المؤ من مؤ منا لانّه یؤ من على اللّه فیجیز اللّه امانه ثمّ قال: امّا سمعت اللّه یقول فى اعدائکم اذا راوا شفاعه الرجل منکم لصدیقه یوم القیامه: فمالنا من شافعین # ولاصدق حمیم.(۸۲۳)
– عن النّبى صلى الله علیه و آله:… و فى المؤ منین من یشفع مثل ربیعه و مضر و اقلّ المؤ منین شفاعه من یشفع لثلاثین انسانا….(۸۲۴)
– عن ابى عبداللّه علیه السلام:لکلّ مؤ من خمس ساعات یوم القیامه یشفع فیها.(۸۲۵)
– عن ابان بن تغلب قال: سمعت ابا عبداللّه علیه السلام یقول:انّ المؤ من لیشفع یوم القیامه لاهل بیته فیشفّع فیهم حتّى یبقى خادمه فیقول – فیرفع سبّابتیه -: یا ربّ! خویدمى کان یقینى الحرّ و البرد فیشفّع فیه.(۸۲۶)
– عن ابى الحسن الاوّل علیه السلام قال:کان رسول اللّه صلى الله علیه و آله یقول: لاتستخفّوا بفقراء شیعه علىّ و عترته من بعده فانّ الرجل منهم لیشفع ربیعه و مضر.(۸۲۷)
– عن ابى الحسن الاوّل علیه السلام:شیعتنا الذین یقیمون الصلاه و یؤ تون الزکاه و یحجّون البیت الحرام و یصومون شهر رمضان و یوالون اهل البیت و یتبرّؤ ون من اعدائهم – و ساق الحدیث الى ان قال -: و ان احدهم لیشفع فى مثل ربیعه و مضر، فیشفّعه اللّه فیهم لکرامته على اللّه عزّوجلّ(۸۲۸).
– عن جعفربن محمّد عن ابیه علیه السلام قال:نزلت هذه الا یه فینا و فى شیعتنا، قول تعالى: فما لنا من شافعین # و لاصدیق حمیم و ذلک انّ اللّه تعالى یفضّلنا و یفضّل شیعتنا حتّى انّا لنشفع و یشفعون فاذا راى ذلک من لیس منهم قالوا: فما لنا من شافعین # و لاصدیق حمیم.(۸۲۹)
– عن الباقرعلیه السلام:لاتسالوهم فتکلّفونا قضاء حوائجهم یوم القیامه.(۸۳۰)
– عن الباقرعلیه السلام:لاتسالوهم الحوائج فتکونوا لهم الوسیله الى رسول اللّه صلى الله علیه و آله فى القیامه.(۸۳۱)
– عن الصادق علیه السلام:شیعتنا من نور اللّه خلقوا و الیه یعودون، واللّه انّکم لملحقون بنا یوم القیامه و انّا لنشفع فنشفّع و واللّه انّکم لتشفعون فتشفّعون و ما من رجل منکم الّا و سترفع له نار عن شماله و جنّه عن یمینه فیدخل احبّاءه الجنّه و اعداءه النّار.(۸۳۲)
– عن العسکرى علیه السلام:قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله احبّوا موالینا مع حبّکم لا لنا، هذا زید بن حارثه و ابنه اسامه بن زید من خواصّ موالینا فاحبّوهما، فوالذى بعث محمّدا بالحق نبیا ینفعکم حبّهما، قالوا: و کیف ینفعنا حبّهما؟ قال: انّهما یاتیان یوم القیامه علیا (صلوات اللّه علیه ) بخلق کثیر اکثر من ربیعه و مضر بعدد کلّ واحد منهم فیقولان: یا اخا رسول اللّه هؤ لاء احبّونا بحبّ محمّد رسول اللّه و بحبّک فیکتب علىّعلیه السلام: جوزوا على الصرار سالمین….(۸۳۳)
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: لاتستخفّوا بشیعه علىّ فانّ الرجل منهم لیشفع لعدد ربیعه و مضر.(۸۳۴)
– عن على علیه السلام قال:… و یشفع کل رجل من شیعتى و من تولّانى و نصرنى و حارب من حاربنى بفعل او قول فى سبعین الفا من جیرانه و اقربائه….(۸۳۵)
– عن العسکرى علیه السلام:قوله تعالى: ولکن البرّ من امن باللّه و الیوم الاخر قال:آمن بالیوم الا خر یوم القیامه الّتى افضل من یوافیها محمّد سیّد النّبیّین و بعده علىّ اخوه و صفیّه سیّد الوصیین والتى لایحضرها من شیعه محمّد احد الّا اضاءت فیها انواره فسار فیها الى جنّات النعیم هو و اخوانه و ازواجه و ذرّیّاته و المحسنون الیه و الدّافعون فى الدنیا عنه….(۸۳۶)
– عن الصادق علیه السلام:… فامّا فى یوم القیامه فانّا و اهلنا نجزى عن شیعتنا کلّ جزاء لیکوننّ على الاعراف بین الجنّه محمّد و علىّ و فاطمه و الحسن و الحسین علیه السلام و الطّیّبون من آلهم، فنرى بعض شیعتنا فى تلک العرصات فمن کان منهم مقصّرا فى بعض شدائدها فنبعث علیهم خیار شیعتنا کسلمان و المقداد و ابى ذرّ و عمّار و نظرائهم فى العصر الذى یلیهم و فى کل عصر الى یوم القیامه، فینقضّون علیهم کالبزاه و الصقور….(۸۳۷)
– عن امیرالمؤ منین علیه السلام:…حتى انّ الواحد لیجى ء الى مؤ من من الشیعه فیقول: اشفع لى. فیقول: واىّ حقّ لک علىّ؟ فیقول: سقیتک یوما ماءا. فیذکر ذلک فیشفع له فیشفّع فیه و یجیئه آخر فیقول: انّ لى علیک حقّا فاشفع لى، فیقول: و ما حقّک علّى ؟ فیقول: استظلت بظلّ جدارى ساعه فى یوم حارّ فیشفع له فیشفّع فیه، ولایزال یشفع حتّى یشفع فى جیرانه و خلطائه و معارفه، فانّ المؤ من اکرم على اللّه ممّا تظنّون.(۸۳۸)
– عن ابى عبداللّه علیه السلام:… ثلاث من کنّ فیه استکمل خصال الایمان، من صبر على الظلم و کظم غیظه و احتسب و عفا و غفر، کان ممّن یدخله اللّه عزّوجلّ الجنّه بغیر حساب و یشفّعه فى مثل ربیعه و مضر.(۸۳۹)
اشاره الف: حقیقت ایمان که همان معرفت صحیح ثقلین از یک سو و اعتصام عملى به این وزنه وزین از سوى دیگر است، مقام شفاعت را به همراه دارد.
ب: مؤمن واقعى کسى است که امان دادن او مورد تنفیذ خداست ؛ یعنى هرکه را مؤ من راستین امان دهد خداى سبحان آن را امضا مى فرماید.
ج: تاءمین مؤ من واقعى در معاد به صورت شفاعت ظهور مى کند.
د: چون سرمایه اصیل مؤ من واقعى همان قرآن و عترت است، بنابراین شفاعتى که بهره اوست ظهور شافع بودن حقیقت قرآن و مقام ولایت است که به وسیله مؤ من راستین اظهار شده است ؛ یعنى با ارجاع حیثیت تعلیلى به حیثیت تقییدى، بازگشت چنین شفاعتى در حقیقت به شفاعت قرآن و ولایت است.
ه:جریان مشکّک بودن مقام شفاعت دو مطلب را در این جا حل مى کند: یکى نیل مؤ من به مقام شافع شدن و دیگرى تفاوت مؤ منان از لحاظ قلمرو شفاعت.
س: آخرین شفیع
– عن امیرالمؤمین علیه السلام:اللّه رحیم بعباده، و من رحمته انّه خلق مائه رحمه جعل منها رحمه واحده فى الخلق کلّهم، فبها یتراحم النّاس، و ترحم الوالده ولدها، و تحنّن الامّهات من الحیوانات على اولادها، فاذا کان یوم القیامه اضاف هذه الرحمه الواحده الى تسع و تسعین رحمه فیرحم بها امّه محمّد ثمّ یشفعهم فیمن یحبّون له الشفاعه من اهل الملّه….(۸۴۰)
– عن حمران قال: سمعت ابا جعفرعلیه السلام یقول:ان الکفار والمشرکین یرون اهل التوحید فى النّار فیقولون: ما نرى توحیدکم اغنى شیئا و ما انتم و نحن الّا سواء، قال: فیاءنف لهم الربّ عزّوجلّ فیقول للملائکه: اشفعوا فیشفعون لمن شاء اللّه و یقول للمؤ منین مثل ذلک حتى اذا لم یبق احد تبلغه الشفاعه، قال تبارک و تعالى: انا ارحم الراحمین اخرجوا برحمتى فیخرجون کما یخرج الفراش، قال: ثمّ قال ابوجعفرعلیه السلام: ثمّ مدّت العمد و اعمدت علیهم و کان واللّه الخلود.(۸۴۱)
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله: اذا کان یوم القیامه تجلّى اللّه عزّوجلّ لعبده المؤ من فیوقفه على ذنوبه ذنبا ذنبا، ثمّ یغفراللّه له لایطلع اللّه على ذلک ملکا مقرّبا و لانبیّامرسلا و یستر علیه ما یکره ان یقف علیه احد، ثمّ یقول لسیّئاته: کونى حسنات.(۸۴۲)
– عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله:یؤ تى بالرجال یوم القیامه فیقال: اعراضوا علیه صغار ذنوبه و نحّوا عنه کبارها فیقال: اعطوه مکان کلّ سیّئه حسنه فیقول: انّ لى ذنوبا ما اراها هیهنا، قال: و لقد راءیت رسول اللّه ضحک حتّى بدت نواجذه.(۸۴۳)
– عن الصادق علیه السلام:اذاکان یوم القیامه نشراللّه تبارک و تعالى رحمته حتى یطمع ابلیس فى رحمته.(۸۴۴)
اشاره الف: گرچه شفاعت براى بسیارى از اشخاص، مانند انبیا، اولیا و شهدا نیز براى بسیارى از حقایق، نظیر قرآن، مسجد، حرم و…ثابت شده ولى همه آنها مظهر شفاعت الهى است که طبق جمله للّه الشّفاعه جمیعا(۸۴۵)اصل شفاعت به طور کلى و فراگیر در اختیار خداست. بنابراین، همان طور که خداوند آخرین شفیع است، اولین شفیع نیز خواهد بود.
ب: احادیث مزبور مضامین متنوعى دارد که بعضى از آنها ناظر به اصل شفاعت، برخى راجع به گستره شفاعت و مقدارى ناظر به نحوه شفاعت و… است.
آنچه در روایت سوم به عنوان تجلّى خداى سبحان آمده، تجلّى ویژه اى است و نشان آن است که مؤ منى که مشمول این لطف ویژه قرار مى گیرد رابطه خاصّى با خدا داشته و مظهر ستاریّت خدا بوده و آبروى کسى را نبرده و همه تلاش او براین بوده که حیثیت دیگران را حفظ کند. خداى مهربان با چنین کسى این چنین رفتار مى کند که گناهانش را قبل از خزى و رسوایى مى بخشد (برخلاف مواردى که بعد از طرح گناه در ملاء عام و تحمّل رسوایى عفو مى کند)و بلکه حتى هیچ پیامبر و امام و فرشته اى را از گناه او مطلع نمى سازد واین نشان مى دهد که خداى سبحان با بندگانش ارتباطى دیگر، مستقیم، غیبى و نامرئى نیز با آنان دارد؛ زیرا و نحن اقرب الیه من حبل الورید(۸۴۶) است و از باب رحمت و فضل، گناهان شخص عاصى را حتى از کرام الکاتبین نیز مخفى مى دارد: و کنت انت الرقیب علىّ من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم و برحمتک اخفیته و بفضلک سترته (۸۴۷) و جالب تر از آن این است که مطابق روایت مورد بحث آن را به حسنات تبدیل مى کند؛ چنان که درقرآن کریم نیز آمده است: فاولئک یبدّل اللّه سیّئاتهم حسنات.(۸۴۸)
۴- نخستین لواى شهادت
– عن الصادق علیه السلام:ما من نبىّ ولد من آدم الى محمّد صلوات اللّه علیهم الّا وهم تحت لواء محمّد….(۸۴۹)
– عن على بن ابى حمزه قال: قال رجل لابى عبداللّه علیه السلام: انّ لنا جارا من الخوارج یقول: انّ محمّدا یوم القیامه همّه نفسه فکیف یشفع ؟ فقال ابوعبداللّه علیه السلام:ما احد من الاوّلین و الا خرین الّا و هو یحتاج الى شفاعه محمّدصلى الله علیه و آله یوم القیامه.(۸۵۰)
– عن عبید بن زراره قال:… و ما من احد الّا یحتاج الى شفاعه محمّد یومئذ….
– عن سماعه بن مهران قال: قال ابوالحسن علیه السلام:… اذا کان یوم القیامه لم یبق ملک مقرّب و لانبىّ مرسل و لامؤ من ممتحن الّا و هو یحتاج الیهما(۸۵۱) فى ذلک الیوم.(۸۵۲)
اشاره الف: شفاعت بالذات و بالاءصاله در اختیار خداى سبحان است و دیگران مظاهر خداى شفیعند.
ب: در جهان امکان اولین صادر یا نخستین ظاهر حضرت ختمى مرتبت است و هرچه بعد از آن صادر یا ظاهر گردد، تحت لواى صادر اول یا ظاهر نخست است.
ج: باتوجه به اصل مزبور روشن مى شود که همگان وام دار حضرت ختمى مرتبت هستند، هم در کمال خود و هم در تکمیل دیگران و هم در ارتقاى خویش و هم در ترفیع و ترقیه دیگران.
د: احتیاج همگى به صادر اول یا ظاهر نخست اختصاصى به آخرت ندارد، بلکه در همه مقاطع سه گانه قبل از دنیا، دنیا، و آخرت خواهد بود.
ه: سرّ اختصاص آخرت در تصریح به احتیاج همگان به آن حضرت صلى الله علیه و آله این است که قیامت ظرف ظهور کامل حقایق و معارف است.
۵- تفسیر لایقبل منها شفاعه
– عن الصادق علیه السلام فى قوله: واتّقوا یوما لاتجزى نفس عن نفس شیئا و لایقبل منها شفاعه: وهذا یوم الموت، فانّ الشفاعه و الفداء لایغنى فیه، فامّا فى یوم القیامه فانّا و اهلنا نجزى عن شیعتنا کلّ جزاء، لیکونن على الاعراف بین الجنّه محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسین علیه السلام و الطّیّبون من آلهم، فنرى بعض شیعتنا فى تلک العرصات….(۸۵۳)
اشاره الف: ظاهریوم در آیه مورد بحث روز آخرت است، و روز مرگ از آن جهت که طلیعه ظهور سلطان آخرت است جزو آخرت محسوب است.
ب: نفى شفاعت به لحاظ زمان مرگ، براى آن است که تاءخیر یا انتفاى اصل مرگ هرگز در ظرف فرارسیدن اجل نهایى مقدور و مقدّر نیست.
ج: این وجه یکى از محامل آیات و روایات متعارض درباره شفاعت است که نفى آن به لحاظ زمان مرگ است و اثبات آن به لحاظ مواقف معاد؛ چنان که قبلا بازگو شد.
۶- مراد ازعدل
– عن الصادق علیه السلام:العدل الفریضه.(۸۵۴)
– عن الصادق علیه السلام:العدل فى قول ابى جعفرعلیه السلام الفداء.(۸۵۵)
– قیل لرسول اللّه صلى الله علیه و آله، ما العدل، یارسول اللّه ؟قال: الفدیه.(۸۵۶)
اشاره الف: معادل بودن چیزى براى جرم تعبدى بدون تعیین مبداء وحى نخواهد بود؛ مثلا سلام کردن به مؤ من در نماز جرم محسوب مى شود، در حالى که عقل عادى رمز گناه بودن آن را نمى فهمد. قهرا تعیین معادل و فدیه براى چنین گناهى که بدون تعبد جرم بودن آن ثابت نمى شود میسور نیست.
ب: برخى از امور شرعى معادل دارد، مانند کفاره هاى دنیا، و بعضى از امور اصلا معادل ندارد؛ مانند جریان معاد.
بازدیدها: 606