تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد چهارم،سوره بقره، آیه ۴۹

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد چهارم،سوره بقره، آیه ۴۹

نقش مهم آزادى و استقلال در سرنوشت ملّت ها سبب اهتمام به این نعمت و ذکر آن در صدر نعمت هایى است که بربنى اسرائیل ارزانى شده است ؛ زیرا ملّتى که از چنگال و استبداد رهایى یافته و آزاد و مستقل شده، در پرتو شکوفایى استعدادهاى گوناگون خود قابلیت پذیرش برنامه هاى اعتقادى، اخلاقى و رفتارى پیامبران علیه السلام را پیدا مى کند.

آیه ۴۹- واذ نجّیناکم مّن آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبّحون ابناءکم و یستحیون نساءکم وفى ذلکم بلاء من ربکم عظیم

گزیده تفسیر 

نقش مهم آزادى و استقلال در سرنوشت ملّت ها سبب اهتمام به این نعمت و ذکر آن در صدر نعمت هایى است که بربنى اسرائیل ارزانى شده است ؛ زیرا ملّتى که از چنگال و استبداد رهایى یافته و آزاد و مستقل شده، در پرتو شکوفایى استعدادهاى گوناگون خود قابلیت پذیرش برنامه هاى اعتقادى، اخلاقى و رفتارى پیامبران علیه السلام را پیدا مى کند.

خداى سبحان به یهودیان معاصر نزول قرآن، به این لحاظ که تبار آنها از عذاب رهایى یافتند و به برکت نجات آن نیاکان این نسل پدید آمد و عذاب از اینان دفع شد چنین خطاب کرد:ما شما را از ستم آل فرعون نجات دادیم ؛ اسناد ظلم به کارگزاران فرعون به دلیل رضاى بدون عذر آنان به ظلم وارد بر بنى اسرائیل و اجراى دستور تعذیب هاى گونه گون فرعون است، و آنان در دنیا مجرم و موزورند و در آخرت محکوم به دوزخ خواهند بود.

مقصود از نجات از آل فرعون، رهایى از ظلم آنان از طریق ریشه کن شدن مسلک و مرامشان است، نه رفع ظلم براى مقطعى خاص.

بارزترین مصداق عذاب شدیدى که بر بنى اسرائیل عرضه مى شد، همان تعبید و بردگى مطلق بود که بدتر از استثمار، استعمار و استبداد است ؛ زیرا استعباد همه مساوى تلخ را در پى دارد و همه مظالم یاد شده تحت این عنوان مندرج است.

فرعون براى این که بنى اسرائیل را به استضعاف بکشاند و از نیرومند شدن آنان و درنهایت به حکومت و قدرت رسیدن آنها و ظهور و شوکت حق جلوگیرى کند، پسران آنان را سرمى برید و زنان آنهارا زنده نگه داشته، به اسارت مى گرفت. این قتل و اسارت، مى تواند هم قتل و اسارت پیش از تولد موساى کلیم علیه السلام و هم قتل و اسارات پس از قیام آن حضرت را در برگیرد.

استحیاى نساء، به لحاظ آثار سوء آن، یعنى تحمیل ذلت استرقاق و لوازم بندگى و کنیز بودن، از مصادیق تعذیب است وگرنه صرف زنده نگه داشتن زنان و دختران تعذیب نخواهدبود.

همه رخدادها در دنیا آزمون الهى بوده، با تکلیف خاص خود همراه است ؛ از این رو هیچ نقمت یا نعمتى بدون تکلیف صبر یا شکر نیست و بر همین اساس که عنوان بلاء هم در محن است و هم در محنت، ممکن است مشارالیه ذلکم نعمت نجات از آل فرعون یا نمقت شکنجه ها و عذاب هاى ذبح و مانند آن یا هردو باشد و در صورتى که شکنجه ها و فشارهاى آل فرعون را شامل شود جمله ذلکم بلاء من ربکم دلالت دارد که بعضى از مشکلات و شرور مى تواند از جانب خداوند باشد تا بندگانش را بیازماید؛ زیرا براساس توحید، مبداء شرّ همان مبداء خیر است و شرور نیازمند مبداء جدا نیست، هرچند شرّ امورى عدمى است و اسناد آن به مبداء آفرینش به لحاظ جهت وجودى آن است که خیر است.

تفسیر 

اذ:اذعطف بر مفعول اذکروا است که در آیه ۴۷ آمده است ودر موضع نصب قرار دارد؛ یعنى اذکروا نعمتى… واذکروا اذ نجّیناکم.

نجّیناکم:مکان بلندى که از سایر اجزاى زمین جداست، نجوه و نجات نامیده مى شود، و چون از آسیب سیل و دیگر رخدادهاى تلخ مصون است ناجى خواهد بود، و هرکس از خطر رهایى یافت ناجى است. گاهى بین انجاء و تنجیه فرق گذاشته مى شود که انجاء براى دفع خطر است و تنجیه براى رفع آن ؛ امین الاسلام طبرسى (رحمه ) از برخى نقل فرمود که: انجاء براى خلاص قبل از وقوع در مهلکه است و تنجیه براى بعد از وقوع در آن (۸۵۷).

قرآن کریم رهایى بنى اسرائیل را به هردو صورت واذنجّیناکم، نجّینا بنى اسرائیل من العذاب المهین (۸۵۸)،

قد انجیناکم من عدوّکم (۸۵۹) نقل فرمود. گاهى تنجیه به معناى تفصیل و جداسازى است، خواه بدون عذاب جدید باشد و خواه با عذاب تازه ؛ نظیر آنچه درباره پیکر بى روح فرعون وارد شده است: فالیوم ننجّیک ببدنک لتکون لمن خلفک ایه (۸۶۰)؛ زیرا آل فرعون به وسیله غرق تعذیب شدند و بدن بى روح رنج جدید ندارد، لیکن در معرض تماشاى عده اى و عبرت گروه دیگر قرار گرفتن براى روح ناظر به صحنه کیفر تاریخ و سنّت خداى سبحان خزى و رسوایى است. از این رو این گونه از تنجیه ها فقط به لحاظ صورت است.

مناجات نیز از آن جهت که رازگویى با خدا و خلاص از اندوه را به همراه دارد، در حدّ خود به نجوه و مکان مرتفع مصون رسیدن است.

ال:ال نزد بیشتر مفسران به دلیل تصغیر آن به اهیل در اصل اهل بوده (۸۶۱) وهاء برخلاف قیاس به همزه تبدیل شده است. تفاوت آن با اهل نزد بعضى در این است که کلمه اهل در مطلق قرابت و خویشاوندى به کار مى رود، خواه تابعیّتى در کار باشد یا نباشد وخواه مضاف الیه آن از صاحبان شاءن و منزلت و همچنین از عقلا باشد یا نباشد، در حالى که آل از هر سه جهت، اخص است. از این رو گفته مى شود:اهل کوفه و اهل رجل، اما آل کوفه و آل رجل اطلاق نمى گردد(۸۶۲)، لیکن چنان که آلوسى گفته ممکن است همه این خصوصیات، غالبى باشد و صحیح آن است که آل در مواردى به کار مى رود که اوّلا، پیروى و تبعیّتى در کار باشد( که طبعا این قید، خصوصیت از عقلا بودن را نیز به همراه دارد) و ثانیا، مضاف الیه، از منزلت اجتماعى یا معنوى خاصّى (همانند انبیا و ملوک) برخوردار باشد، خواه قرابتى در میان باشد یا نباشد. با این بیان آل فرعون به معناى قوم فرعون و پیروان و هم مسلکان اوست.

این مطلب را جناب قرطبى نیز پذیرفته است و براین اساس نتیجه مى گیرد که آل رسول صلى الله علیه و آله کسانى هستند که پیرو آن حضرت باشند، خواه معاصر او باشند یا نباشند و خواه قرابت نسبى با اوداشته باشند یا نداشته باشند. از این رو هرکس که بردین و ملّت حضرت رسول صلى الله علیه و آله نباشد، از آل واهلش نیست، گرچه با او قرابتى داشته باشد. سپس مى گوید:رافضه با این سخن مخالفند؛ زیرا مى گویند: آل رسول اللّه صلى الله علیه و آله تنها فاطمه، حسن و حسین هستند(۸۶۳)، آنگاه براى اثبات مدعاى خود، دو وجه ذکر مى کند: ۱- دو آیه واغرقنا ال فرعون (۸۶۴) و ادخلوا ال فرعون اشدّ العذاب (۸۶۵)؛ چون آل فرعون در این دو آیه به معناى آل دین فرعون است ؛ زیرا پسر، دختر، عمو، برادر و هیچ فامیلى براى فرعون نبود. ۲- خلافى در این نیست که کسى که مؤ من و موحّد نباشد از آل محمد نیست، گرچه با پیامبر قرابتى داشته باشد. از این رو ابوجهل و ابولهب از آل و اهل آن حضرت نیستند و براین اساس، خداوند به حضرت نوح فرمود: انّه لیس من اهلک انّه عمل غیرصالح (۸۶۶). سپس ‍ براى ردّ قول کسانى که آل محمدصلى الله علیه و آله را ازواج و ذرّیّه او مى دانند (وبراى اثبات آن به روایت ابى حمید الساعدى: قالوا: یا رسول اللّه کیف نصلّى علیک ؟ قال: وقولوا: اللّهمّ صلّ على محمد و على ازواجه و ذریّته… استناد مى جویند) به روایت عبداللّه ابى اوفى استدلال مى کند که مى گوید: انّ رسول اللّه کان اذا اتاه قوم بصدقتهم قال:اللّهمّ صلّ علیهم فاتاه ابى بصدقته قال: اللّهمّ صلّ على آل ابى اوفى (۸۶۷).

انصاف این است که این گون استدلال، آن هم از مفسّر محقّقى چون قرطبى هیچ منشائى جز تعصّب (۸۶۸) ندارد؛ زیرا اوّلا، هیچ دلیلى نداریم که آل به معناى مطلق پیرو باشد و بلکه دلیلى براخذ خصوصیّت تبعیت نیز نداریم ؛ زیرا جوهرى مى گوید: آل الرجل اهله و عیاله و آله ایضا اتباعه (۸۶۹) و ابن فارسى مى نویسد:و آل الرجل اهل بیته (۸۷۰) و فیّومى مى گوید: والا ل اهل الشخص وهم ذووقرابته و قداطلق على اهل بیته و على الاتباع. (۸۷۱) پس ممکن است گفته شود که آل با اهل تفاوتى ندارد، به ویژه اگر ریشه اش اهل باشد؛ چنان که خود قرطبى از نحاس نقل کرده، والمصباح المنیر آن را به عنوان یکى از دو احتمال در مساءله آورده است.

این احتمال نیز بعید نیست که گفته شده:

قدر مسلّم از مفهوم آل، اهل بیت شخص است. سپس از طریق قراین، توسعه یافته برسایر خویشاوندان شخص نیز اطلاق شده و بازهم توسعه یافته و برمطلق پیروان اطلاق گردیده است. پس توسعه، به قرینه نیاز دارد و با نبود قرینه بر قدر متیقّن حمل مى شود.(۸۷۲)

اگر در مورد آل فرعون حمل بر اتباع فرعون شده، به لحاظ وجود قرینه است که همان بى فرزند و فامیل بودن فرعون است. البته ممکن است چنین نقلى صحیح نباشد؛ زیرا مجمع البحرین به مناسبت معناى آل نقل مى کند: سئل الصادق علیه السلام من الا ل ؟ فقال:ذرّیه محمدصلى الله علیه و آله. فقیل له: من الاهل ؟ فقال: الائمهه علیه السلام. فقیل له: قوله تعالى ادخلوا آل فرعون اشدّالعذاب قال: واللّه ما عنى الّا ذرّیّته. (۸۷۳) این روایت نشان مى دهد که فرعون نیز ذریّه اى داشت. ازاین رو در برخى تفاسیر، پس از نقل کلام ابوحیان اندلسى در البحر المحیط، که فرعون فرزند و عشیره اى نداشت، آمده است: ولااعرف الدلیل الذى اعتمده لقوله هذا.

ثانیا، روایت عبداللّه بن ابى اوفى که در ذیل کلامشان آورده اند، ارتباطى به بحث ندارد؛ زیرا کلام در این است که آل محمدصلى الله علیه و آله چه کسانى هستند و اگر بخواهیم بر رسول گرامى صلوات بفرستیم به چه نحوى باشد، در حالى که روایت ابن ابى اوفى، تنها دلالت دارد که رسول گرامى بر پرداخت کنندگان زکات و برآل ابى اوفى صلوات فرستاد و این چه دلالتى دارد بر کیفیت فرستادن صلوات بر شخص آن حضرت ؟!

تذکّر:

۱- کلمه آل مانند کلمه اهل به ضمیر اضافه مى شود و توهم اختصاص اضافه آن به اسم ظاهر مقدوح است.

۲- بعضى آل را به جسمانى و معنوى تقسیم کردند و چنین گفتند: صدقه ظاهرى به آل جسمانى پیامبراکرم صلى الله علیه و آله حرام و صدقه معنوى که تقلید از دیگران در علوم باشد، بر آل روحانى پیامبرصلى الله علیه و آله که اولیاى کامل و علماى راسخند حرام است.

فرعون: جمهور مفسّران برآنند که لفظفرعون علم شخصى نیست، یعنى اسم براى شخص ‍ پادشاه معاصر با حضرت موسى علیه السلام نیست، بلکه علم جنس است براى هرپادشاهى از پادشاهان عمالقه (نژادى که در مصر در مقابل بنى اسرائیل قرار داشتند)؛ نظیر لفظ کسرا براى پادشاهان ایرانى و قیصر و هرقل براى پادشاهان رومى و نجاشى براى پادشاهان یمن و خاقان براى پادشاهان ترک.

علم شخصى و اسم خاص فرعون زمان موسى علیه السلام مطابق نقل آلوسى از محمد بن اسحاق و بیشتر مفسّران،(۸۷۴) ولید بن مصعب بن ریّان بن ثروان بوده است و طبق فرهنگ مصرى ها ابونیس یا ابیبى بوده گرچه طبق واژه هاى عربى اسامى دیگرى (شاید بدون سند) نقل شده است. بعضى کنیه او را ابوالعباس قبطى گفته اند و اقداح عباسى که مقامران دارند به وى بازخوانند.

لیکن ظاهر اطلاق فرعون در آیات مختلف قرآن کریم مانند آیاتى که وى را در عرض قارون و هامان مطرح مى کند، مناسب آن است که این کلمه علم شخصى براى خصوص جبّار زمان موسى علیه السلام است. البته با این که لقب عام باشد و برشخض معیّن تطبیق شده باشد منافاتى ندارد.

به هر تقدیر، فرعون از کلمات جامد است، لیکن به جهت شدت استکبارى که در فرعون زمان موسى علیه السلام وجود داشته، این واژه منشاء اشتقاق وصف تفرعن شده است ؛ نظیر شیطام که منشاء اشتقاق تشیطن گشته است و فرعنت مانند شیطنت از همین قبیل است.

یسمومونکم:اصل در ماده سوم عرضه کردن چیزى و قرار دادن آن در معرض چیز دیگر است که از مصادیق آن، عرضه کردن مبیع براى فروش (سام البایع السلعه سوما) یا عرضه کردن ثمن از جانب مشترى براى خریدن است و از مصادیق دیگر آن این است که حیوان سائمه، خود را بر چراگاه عرضه کند، در مقابل حیوان معلوفه که به چراگاه نمى رود و از علف آماده تغذیه مى کند. از دیگر مصادیق آن، عرضه کردن کسى بر بلا عذاب است. براین اساس یسومونکم سوء العذاب به معناى یجعلون بنى اسرائیل فى معرض ‍ سوء العذا است، بلکه مناسب این است که گفته شود: یجعلون سوء العذاب فى معرض بنى اسرائیل ؛ یعنى ضمیرکم مفعول دوم و سوء العذاب مفعول اول باشد، چنان که درسمت فلانا سلعتى سوما چنین است. در این صورت معنا چنین مى شود: عذاب، دائما در مراءى و منظر بنى اسرائیل بوده است ؛ کنایه از این که پیوسته در اضطراب و وحشت به سر مى برند و دائما از نزول بدترین عذاب در امان نبودند. البته دوام و استمرار را گذشته از ماده سوم، هیاءت فعل مضارع که مفید استمرار است افاده مى کند.

این احتمال نیز وجود دارد که از قبیل سام الناس خسفا (ذلّت یا ظلم را برآنان تکلیف و تحمیل کرد) باشد؛ یعنى آل فرعون سوء العذاب را برشما تحمیل مى کردند.

این احتمال واستشهادبه سام الناس… که در شعر عرب وارد شده، در کشّاف آمده و طبرسى آن را اختیار کرده است.

احتمال سوم آن است که به معنیا طلب الشى ء باشد که ابن فارسى آن را اختیار کرده و گروهى از مفسران آن را پذیرفته اند.

مطابق این احتمال یسومونکم سوء العذاب به معناى یطلبونکم على سوء العذاب یا یریدونکم على سوء العذاب (به تقدیر حرف جر در مفعول دوم ) است که البته با معناى عرضه کردن نیز تناسب دارد؛ زیرا کسى که متاع خود را عرضه مى کند در واقع طالب آن است که متاعش به فروش ‍ برسد. بر این اساس، نظام الدین نیشابورى مى گوید: اصله من سام السعله اذا طلبها و ابن فارسى مى گوید: السین والواو و المیم اصل یدّل على طلب الشى ء.

مطابق آنچه گذشت کلمه یسومون در آیه محل بحث یا دو مفعولى است (مطابق معناى اول ودوم، یا یک مفعولى است (مطابق معناى سوم ).

ممکن است گفته شود که اصل این کلمه الغنم السائمه است ومعناى آیه این است که آل فرعون شما را عذاب چر مى کردند، لیکن این معنا همان طور که در تبیان از ابن درید نقل شده، مبنى بر این است که معناى سوم متعددى باشد، به نحوى که گفته شود: سام الرجل ماشیته ؛ یعنى مرد رمه دار حیوان خود را چرانید و آن را به چراگاه برد؛ زیرا سامت الماشیه به معناى رعت بنفسها فعل لازم است، در حالى که یسومون در آیه متعدى است. از این رو اگر مقصود چرانیدن باشد به باب افعال مى رود، به دلیل فیه تسیمون.

طبق معناى منقول از ابن درید مى توان گفت: آل فرعون شمارا چون دام به چریدن عذاب وامى داشتند. که بنابراین معنا کلمه سوء العذاب مفعو مطلق نوعى خواهدبود، نه مفعول دوم. شاید به همین لحاظ باشد که صاحب مقاییس براى این ماده یک اصل قائل است و پس از آن که اصل آن را طلب الشى ء (که متعدى است ) معرفى مى کند، مى گوید: ومن الباب سامت الراعیه.

از آنچه گذشت به دست آمد که آنچه در برخى از تفاسیر اختیار شده، که به یعذّبونکم سوء العذاب (بنابراین که سوء العذاب مفعول مطلق نوعى باشد) معنا کرده و نیز آنچه در بعضى از ترجمه ها آمده:شما را سخت شکنجه مى کردند، تفسیر به برخى از لوازم معناى کلمه است.

یستحیون: در معناى استحیاء دو احتمال است:۱- این که از ماده حیات و به معناى زنده نگه داشتن باشد؛ چنان که امین الاسلام اختیار کرده و براى اثبات آن به کلام پیامبراکرم صلى الله علیه و آله استناد کرده است که فرمود: اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ یعنى استبقوا شبابهم. ۲- این که از ماده حیاء و به معناى از بین بردن حیا از طریق انجام کارهایى باشد که سبب زوال شرم مى شود؛ چنان که علامه طباطبایى رحمه الله علیه احتمال آن را داده است. برخى که استحیا را به معناى استرقاق دانستند مورد نقد طبرى قرار گرفتند. وى در نقد احتمال مزبور مى گوید: و هو من معنى الاسترقاق بمعزل.

حقّ، وجه اوّل است. اوّلا، به قرینه تقابل ؛ چون آنچه در مقابل ذبح و قتل (یذبّحون ) قرار دارد حیات است، نه حیاء. ثانیا، استحیاء از ماده حیاء به معناى شرمسارى و خجل شدن است و آیه ان اللّه لایستحیى ان یضرب مثلا ما بعوضه بدین معناست که خداوند شرم نمى کند که به موجود کوچکى مانند پشه مثال بزند. بنابراین، استحیاء به معنیا از بین بردن شرم و حیا نیست. به بیان دیگر، یستحیى یعنى شرمنده مى شود و شرم مى کندنه شرم را از بین مى برد و آن را زایل مى کند.

اما این که چرا به صیغه استفعال تعبیر شده نه افعال، یعنى یستحیون نه یحیون، شاید اشاره به این نکته باشد که محیى، تنها خداست و دیگران تنها مستحیى و طلب کننده حیات و ادامه آن هستند و هیچ قدرت و تسلّطى نسبت به اصل حیات (جزبه اذن و قوه الهى ) ندارند.

بلاء:((بلاء به معنى امتحان و اختبار است و ریشه لغوى آن ناقص واوى است: انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنّه، و نبلوکم بالشرّ و الخیر فتنه، هنالک تبلوا کلّ نفس ما اسلفت ؛ و چون در آزمون، فرسودگى و کهنگى است، چنان که در تعبیر عرفى از آزمودن به کهنه کردن یاد مى شود، معناى ناقص یائى را به همراه دارد: هل ادلّک على شجره الخلد و ملک لایبلى.

راغب مى گوید: بلوته: اختبرته کانّى اخلقته من کثره اختبارى له.

اندوه را نیز از آن جهت بلاء گویند که سبب فرسایش جسم است. غرض آن که، بلاء به معناى آزمودن است و اطلاق آن بر نعمت و منحت و بر نقمت و محنت از آن جهت است که هرکدام مورد آزمون قرار مى گیرد و بلاى به معناى آزمون با بلاى به معناى کهنگى از دوباب است، نه از یک باب و تناسب معنوى بین دو باب موجود است.

تناسب آیات  

به دنبال آنچه در دو آیه قبل مطرح شد، یعنى یادآورى نعمت ها: یابنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم و برترى یافتن بنى اسرائیل بر عالمیان: وانّى فضّلتکم على العالمین، آیه مورد بحث به نعمت آزادى به عنوان اولین مصداق از نعمت هاى الهى عطایى به محرومان بنى اسرائیل، اشاره کرده، مى فرماید:به یاد آورید زمانى را که شما را از آل فرعون رهایى بخشیدیم ؛ آنان که پسرانتان را سرمى بریدند و زنانتان را به اسارت مى گرفتند و در پایان، همه این بلاها و شکنجه ها را آزمایشى بزرگ معرّفى مى کند و مى فرماید:در آنچه گفته شد امتحان بزرگى از جانب پروردگارتان بود.

 

نعمت آزادى و استقلال  

در میان همه نعمت هایى که در آیات آینده بیان مى شود ابتدابه نعمت رهایى از ستم اشاره مى شود و این بر اثر نقش مهمى است که نعمت آزادى و استقلال در سرنوشت ملّت ها دارد؛ زیرا تا ملّتى از استبداد آزاد نشود استعدادهاى مختلف او شکوفا نشده، قابلیت پذیرش برنامه هاى متنوع اعتقادى، اخلاقى، رفتارى پیامبران را پیدا نمى کند، بلکه به بیان سرور شهیدان، امام حسین علیه السلام مرگ براى چنین ملّتى بهتر از زندگى است.

                                                   

                                                    الموت خیر من رکوب العار                                                   والعار اولى من دخول النار

 

و به فرموده امیربیان حضرت على علیه السلام زندگى بدون آزادى همان مرگ است و مرگ براى قهر و غلبه بر دشمن و کسب آزادى و استقلال، عین حیات است: الموت فى حیاتکم مقهورین و الحیاه فى موتکم قاهرین.

ممکن است وجه متکلم مع الغیر بودن نجّینا نیز همین باشد؛ یعنى این که خداى سبحان با آن که هر جا سخن از یادآورى نعمت بر اسرائیل است تعبیر به انعمت به صیغه متکلم وحده مى کند، در عین حال درباره نعمت نجات از آل فرعون، به صورت جمع: نجّینا تعبیر کرده، دلیل بر اهمیت نعمت آزادى ونجات از زیر بار ستم است ؛ زیرا انعام بزرگ از منعم بزرگوار صادر مى شود و بزرگوارى منعم سبب مى شود که از وى به عظمت یاد گردد، و یادآورى با تعظیم اقتضاى ادبى دارد و آن این که از وى بافعل جمع و ضمیر متکلّم مع الغیرو… یاد شود.

ممکن است گفته شود، این تعبیر اختصاصى به نعمت آزادى ندارد؛ زیرا در سایر نعمت ها نیز به صورت جمع تعبیر شده است ؛ نظیر واذ فرقنا بکم البحر و واعدنا و عفونا و….

پاسخ این است که، ترسیم نجات و تصور داستان آن، به بازگو کردن کیفیت نجات بنى اسرائیل، یعنى شکافتن دریا و غرق کردن آل فرعون در حضور آنان است. از این رو از آن فعل ها با صورت جمع یاد شده است ؛ چنان که مواعده با موسى علیه السلام و سایر بخش هاى مربوط به آن، تتمیم آزادى و استقلال است ؛ زیرا صرف فرار از فرعون و بیرون رفتن از مصر بدون تشکیل حکومت مستقل، آرزوى تام و کامل نیست. البته در همه این موارد فعل مفرد و ضمیر متکلم وحده، جاى خاص خود را دارد و براى برخى ابّهت و جلال متکلم وحده بیش زا هیمنه متکلّم مع الغیر است.

مقصود از نجات از آل فرعون  

مقصود از نجات ازآل فرعون: نجّیناکم من ال فرعون نجات از ظلم آنان از طریق ریشه کن شدن مسلک و مرامشان است وگرنه رفع ظلم براى مقطعى خاص آن هم با حفظ اصل ظالم در قالب انسانس ‍ دیگر، در واقع نجات محرومان محسوب نمى شود. مهم از بین رفتن جریان ظلم و نظام ستم و کشاندن آن به بوته حدیث و احدوثه و جایگزینى نظام عدل به جاى نظام جور است، نه این که شخص معینى از ظالمان از بین برود گرچه ظالم دیگرى بیاید. از این رو همسر مؤ منه فرعون در دعاى خود به خداوند عرضه مى دارد: رب ابن لى عندک بیتا فى الجنّه و نجّنى من فرعون و عمله ؛ پروردگارا خانه اى براى من نزد خود در بهشت بنا کن و مرا از فرعون و رفتار او، یعنى از سیره و مرام فرعون و از ظلم و ستمش نجات ده ؛ چنان که حسن بصرى معاصر حجّاج بن یوسف پس از هلاک شدن وى از خدا مى خواهد:اللّهمّ انت قتلته فاقطع سنّته ؛ خدایا تو حجّاج را نابود کردى، سنّت و روش ظالمانه وى را نیز نابود کن.

راز خطاب به یهود عصر نزول  

در خطاب نجّیناکم مخاطب یهودیان معاصر رسول گرامى صلى الله علیه و آله هستند، در حالى که نجات از آل فرعون مربوط به اجداد آنان است ؛ مصحّح چنین خطابى آن است که نجات اسلاف آنان سبب نجات خودشان نیز هست ؛ چون اگر آن نیاکان نجات نمى یافتند، از آن جا که سنّت فراعنه برکشتن فرزندان پسر بود، قهرا نسل این قوم منقطع شده، از یهودیان معاصر نزول قرآن اثرى نبود؛ نظیر آنچه در قصّه طوفان نوح و نجات آن حضرت و پیروانش در قرآن آمده، که قرآن به مردم عصر نزول مى فرماید: انّا لمّا طغى الماء حملناکم فى الجاریه. یا آن که تنها جناب نوح پیامبر و پیروانش در کشتى بودند.

تذکّر:تنجیه از آل فرعون نسبت به بنى اسرائیل عصر موساى کلیم علیه السلام رفع عذاب و نسبت به یهودى هاى معاصر نزول قرآن دفع عذاب بود؛ زیر اگر خطر موجود، از آن نیاکان رفع نمى شد دامن گیر نسل آنان و از جمله معاصران نزول قرآن هم مى شد.البته اگر نسلى براى گذشتگان باقى مى ماند.

گرامى داشت سالگرد تنجیه که از دستور وذکّرهم بایّام اللّه برمى آید براى آن است که با عنایت الهى از هرگونه ضیم و ظلمى رهایى یافتند. با تحلیلى که از کیفیت خطاب تنجیه ارائه شد، معلوم مى شود که در ادبیات محاوره، کسى که تبار او از عذاب رهایى یافته و وى به برکت نجات آنان پدید آمده و از عذاب مصون مانده این گونه خطاب کردن که ماتو را نجات دادیم، صحیح است و هرگز توهم تناسخ در ذهن خطور نمى کند و به تعبیر آلوسى هیچ حجّتى براى قائل به تناسخ در این آیه نیست.

تنجیه درباره عده اى از پیامبران، مانند هود، صالح و شعیب نیز وارد شده است: ثمّ ننجّى رسلنا.

 

                                                   آخر به سوى سعادت آید را هم                                                     بیرون جهد از محاق ماهم


گرچه دستور تعذیب هاى گونه گون از ناحیه فرعون بود و از این رو عناوین استضعاف، ذبح و استحیا به خود او اسناد داده شده، ولى کارگزاران غشوم وى بدون عذر، به ظلم بنى اسرائیل رضا مى دادند و آن را اجرا مى کردند. از این رو در دنیا به عنوان مجرم شناخته شدند چنان که در آیه مورد بحث مظالم مزبور به آنان نسبت داده شده و هرگز به بهانه ماءمور معذور است
اعتنایى نشده است، بلکه موزور بودن آنها تثبیت شده و در آخرت نیز محکوم به دوزخ خواهند بود؛ چنان که مى فرماید: ویوم تقوم الساعه ادخلوا ال فرعون اشدّ العذاب.

استعمال کلمه آل براى فرعونیان در قیامت، بنابر اختصاص آن به اشراف یا از باب رعایت حال دنیاى آنان است (به علاقه ماکان ) یا به عنوان تهکّم و استهزاء؛ چون عویل این گروه در معاد این است: هلک عنّى سلطانیه بنابراین، در آن موطن لیاقت مضاف الیه شدن کلمه آل را ندارند. محتمل است مخاطبان و ماءموران به ادخال آل فرعون در معاد فرشتگان عذاب، یا طبق احتمال برخى اهل اشارات، خود بنى اسرائیل عذاب دیده باشند. البته در همه مواردى که در قرآن آل فرعون ذکر شده، خود فرعون نیز مشمول است.

قبح و شدت عذاب  

سوء العذاب به معناى قبح عذاب و شدّت آن است ؛ زیرا بنى اسرائیل، بردگان، خدمتگزاران، کارگران قبطیان و دار و دسته فرعون به حساب مى آمدند، به طورى که کارهاى سخت و طاقت فرسایى چون برزگرى و گل کارى و خشت زنى و حمل بارهاى سنگین وکارهاى به ظاهر مرهون و پستى چون کنّاسى و حفّارى و مانند آن برعهده آنان بود.

البته این تفسیر از سوء العذاب در صورتى درست است که جمله هاى بعدى آیه، یعنى یذبّحون… یستحیون…، بیانى براى جمله مورد بحث نباشد (چنان که وجود حرف عطف بعداز یسومونکم سوء العذاب در آیه ششم سوره ابراهیم مؤ یّد آن است ) وگرنه مقصود از سوء العذاب همان ذبح پسران و زنده نگه داشتن و اسیر گرفتن زنان است ؛ چنان که بسیارى از مفسّران، از جمله طبرسى رحمه الله علیه به آن اشاره کرده اند.

به هر تقدیر، مطابق احتمال دوم دو جمله بعدى آیه توضیحى براى جمله قبل است. گویا مى فرماید: عرضه کردن عذاب شدید بر شما به این بود که پسرانتان را سرمى بریدند و زنا شما را زنده نگه مى داشتند و به اسارت مى گرفتند:یذبّحون ابناءکم و یستحیون نساءکم.

شاهد توضیحى و بیانى بودن این دو جمله براى یسومونکم سوء العذاب، این است که گرچه این دو جمله با واو، به یکدیگر عطف شده، ولى بین آن دو و جمله یسومونکم… حرف عطف قرار نگرفته است.

ممکن است در موردى که مقصود، تذکر به ارقام متعدد عنایت الهى است، نظیر آنچه از جمله وذکّرهم بایّام اللّه برمى آید، تعدّد نعمت و کثرت عنایت خدا ملحوظ باشد. از این رو در آن جا با واو عطف که نشان تعدّد است ذکر شده است و در موردى که چنین مطلبى مقصود نیست نظیر محل بحث بدون حرف عطف ذکر مى شود.

بارزترین مصداق سوء العذاب  

تعذیب بنى اسرائیل سابقه طولانى داشت و اختصاصى به زمان ظهور موساى کلیم علیه السلام و نهضت اسلامى وى نداشت. از این رو قوم آن حضرت به وى گفتند… اوذینا من قبل ان تاتینا و من بعد ما جئتنا قال عسى ربّکم ان یهلک عدوّکم و یستخلفکم فى الارض فینظر کیف تعملون ؛ ما قبل از آمدن تو و بعد از آن نیز اذیّت شدیم. آن حضرت بنى اسرائیل را به پایدارى دعوت و به پیروزى وعده و به آزمون الهى هشدار داد. مهم ترین عذاب بنى اسرائیل همان بردگى مطلق بود که بدتر از استثمار و پلیدتر از استعمار و زشت تر از استبداد است ؛ زیرا همه این مظالم تحت عنوان استعباد مندرج است وحضرت موساى کلیم علیه السلام صریح ترین اعتراض خود را به تعبید بنى اسرائیل قرار داد و به فرعون فرمود: و تلک نعمه تمنّها علىّ ان عبّدت بنى اسرائیل. بردگى همان بستگى و بندگى صرف است. کسى که اراده او بند به اراده دیگرى است و اندیشه و انگیزه او بند به اندیشه و انگیزه دیگرى است او را بنده مى گویند و هویّت انسان در سیرت علم و سنّت اراده او ظهور دارد.

اگر این گونه از امور ادارکى و تحریکى به جاى دیگر بند و بسته باشد، او هیچ هویتّى از خود و براى خود ندارد. آنگاه از این شجر خبیث میوه هاى تلخ دیگرى از قبیل استعمارو… چیده مى شود؛ چیدن میوه استبداد و مانند آن پس از برچیدن بساط آزادگى و استقلال است. از این رو حضرت موساى کلیم علیه السلام براى رهایى از نظام سلطه سعى کرد تا با برچیدن استعباد، بساط حریّت و استقلال را به جاى اصلى خود بچیند؛ زیرادیو چو بیرون رود فرشته درآید، به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد. از سخنان آغازین حضرت کلیم اللّه علیه السلام بعد از هدایت به اصول دین دستور آزادى محرومان بود و به آل فرعون چنین فرمود: ان ادّوا الىّ عباداللّه انّى لکم رسول امین ؛ یعنى بندگان خدا بند به حکم الهیند و شما آنان را به خیانت ربوده اید و اینان که امانت الهیند باید به رهبرى امین اللّه سپرده شوند و من امانتدار خدایم.

آرى ملّت آزاد مى تواند حکومت دینى تشکیل دهد و سرزمین خود را از نهب، غصب و غارت متطاولان نجات دهد. با این تحلیل معلوم مى شود که بارزترین مصداق سوء العذاب و سوم العذاب همان تعبید و برده کردن است که همه مساوى تلخ را به دنبال دارد.

تذکّر: آن چه به عنوان سوء العذاب بر بنى اسرائیل تحمیل مى شد دامن گیر خود فرعون گشت: و حاق بال فرعون سوء العذاب.

سرّ قتل نوزادن پسر  

غالب مفسران درباره علّت قتل پسران بنى اسرائیل: یذبّحون ابناءکم گفته اند: فرعون در خواب دید آتشى از بیت المقدس به سمت مصر حرکت کرد و خانه هاى مصر را در برگرفت و قبطیان را سوزاند و به بنى اسرائیل آسیبى نرساند. فرعون با دیدن این رؤ یا به وحشت افتاد و ساحران، نسب شناسان و فال گیران را براى تعبیر آن دعوت کرد. آنان در جواب گفتند: پسرى در بنى اسرائیل متولد مى شود که سلطنت تو را از بین مى برد و مرامت را دگرگون مى سازد و سرانجام تو را نابود مى کند. براین اساس، فرعون دستور داد هر پسرى را که از بنى اسرائیل متولّد مى شود از بین ببرند.

یکى از مفسران با اشاره به این قصّه مى نویسد: اگر چه فى نفسه چنین چیزى ممکن است اما دلیل قابل اعتمادى ندارد.

فخر رازى نزدیک ترین احتمال ها را قول ابن عباس مى داند که مى گوید:

علت هراس فرعون بشارت ظهور موسى (ع ) و خصوصیات او از جانب پیامبران پیشین بوده است که باعث شد فرعون در مقام مبارزه و پیش گیرى برآید.

استحیاى زنان  

آنچه در آیه مورد بحث آمده از سنخ عذاب است، خواه بیان و تفصیل سوء العذاب و سوم عذاب سوء باشد و خواه مستقل بوده، در قبال سوم العذاب قرار گرفته باشد. بنابراین، عنوان استحیاى نساء باید از مصادیق تعذیب باشد وگرنه صرف زنده نگهداشتن زنان و دختران تعذیب نخواهد بود. آنان که استحیا را به معناى ازاله حیا و شرم گرفته و آن را بعید ندانسته اند، زیرا در جاهلیت اقدم و قدیم، اکراه جوارى بر بغى رایج بود و آیه کریمه و لاتکرهوا فتیاتکم على البغاء ان اردن تحصّنا براى ردع آن عادت جاهلى نازل شد، به طور وضوح استحیا را مصداق تعذیب مى دانند و کسانى که آن را به معناى زنده نگه داشتن تفسیر کرده اند، توجیهى براى تعذیب بودن آن ارائه کرده اند؛ مانند:

۱- به کنیزى بردن. ۲- سنگین شدن عائله پدر با داشتن زن و دختر و کشته شدن پسر سنگین شدن. ۳- غصه و گریه مداوم زن بر اثر ذبح کودک…

آنچه به ذهن نزدیک تر مى آید همان ذلّت استرقاق و تحمیل لوازم بندگى و کنیز بودن است و چنین استحیاى یا همسان تذبیح پسران نوزاد است یا بدتر از آن. به هر تقدیر، صرف زنده نگه داشتن دختران و زنان تعذیب محسوب نمى شود، مگر به لحاظ آثار تحمیلى آن.

تذکّر:برخى، ابناء را بر رجال حمل کردند به قرینه نساء به معناى زنان، و بعضى نساء را بر دختران منطبق دانستند به قرینه ابناء به معناى پسران. آنچه قصّه حضرت کلیم اللّه (ع) برمى آید این است که نوزاد پسر ذبح مى شد، نه دختر.

آزمون الهى در نعمت و نقمت  

آنچه در قلمرو دنیا رخ مى دهد بدون آزمون الهى نیست و تکلیف خاص خود را به همراه دارد. و از آن به عنوان بلا به معناى امتحان یاد مى شود؛ زیرا هیچ نعمت و منحتى بدون تکلیف شکر نیست و هیچ نقمت و محنتى بدون دستور صبر نخواهد بود این مطلب در تبیین مفردات آیه بازگو شد.

آنچه در این جا مورد عنایت است این است که با انقراض منطقه تکلیف و تبدیل آن به نشئه پاداش محض و کیفر صرف، مجالى براى ابتلا و آزمون نخواهد بود. از این رو بر نعمت و منحت بهشت عنوان ابلاء حسن اطلاق نشده و بر نقمت و محنت دوزخ نیز عنوان بلاء، بلیّه، ابتلا و مانند آن تطبیق نشده است و این نیست مگر براى این که قلمرو آخرت،منطقه آزمون نیست، و کلمه بلیّه معناى امتحان را به همراه دارد. اگر در موردى بر عذاب آخرت عنوان بلیّه اطلاق شد، حتما از معناى آزمون تجرید مى شود.

برهمین اساس که عنوان بلاء، هم در محنت است و هم در محنت،ممکن است مشارالیه ذلکم نجات از آل فرعون باشد که نعمت است یا شکنجه ها وعذاب هاى ذبح و مانند آن که نقمت است یا هردو؛ چون در هر حال بلاء به معناى امتحان است و امتحان، هم در شرّ جریان دارد و هم در خیر: و نبلوکم بالشرّ و الخیر فتنه، نه این که به معناى خصوص مجازات یا خصوص نعمت باشد؛ زیرا مجازات یا نعمت، از مصادیق بلاء و امتحان و اسباب آن است، نه معناى مطابقى آن.

لطایف و اشارات

۱- رابطه تفسیر با علم تاریخ

قرآن کریم به منزله قانون اساسى علوم و معارف دینى است و رسالت چنین کتابى افاضه خطوط کلى دین و افازه اصول جامع آن است. اجتهاد در تفریع با استمداد از تحلیل هاى عقلى و استدلال هاى روایى و تاریخى برعهده پژوهشگران فنّان است. رشته تاریخ از مهم ترین شعب علوم اسلامى است که قرآن و سنّت معصومین علیه السلام بسیارى از مطالب آن را در بردارد و سیر در آفاق و اقطار را براى بررسى علل صعود و سقوط ملل و اقوام لازم مى داند.

در بین ملّت هاى گذشته از بنى اسرائیل زیاد سخن به میان آمده است. اگر تاریخى تحلیلى مدوّن و مستند درباره قبطى مصر و بنى اسرائیل مهاجر به مصر در عصر یوسف علیه السلام، و از مصر در عصر موسى علیه السلام فراصوى محقق بود، معلوم مى شد که چرا انگیزه خون خوارى آل فرعون به جاى غم خوارى براى محرومان بنى اسرائیل نشست و به تذبیح و تقتیل و تعبید آنان اقدام شد و نیز معلوم مى شد آیا قسمت مهم اعمال شاقّ ساختن بناهاى عظیم مصر و ابنیه تاریخى آن و حمل احجار از راه دور و نصب توان فرساى ادوات ساختمانى، برگرده مستضعفان بنى اسرائیل بود؟ آیا نبوغ سیاسى و بلوغ مبارزاتى آنان به حدّى بود که درباریان طاغى و غشوم را اندیشناک کند یا آن که همه هراسناکى آل فرعون ازخواب فرعون یا گزارش ‍ منجّمان بود؟

تذکّر:بخش عمده اى از سرگذشت بنى اسرائیل در سوره هاى مکى قرآن که صبغه ظلم زدایى، نشر توحید، تشویق به حرّیت و استقلال بیشتر دارد آمده است.

۲- راز اندیشناکى آل فرعون 

بنى اسرائیل، توسط حضرت یوسف و پدر بزرگوار آن حضرت علیه السلام و برادران و اسره وارد مصر شدند. قبطیان مصر آنان را مهاجر غریب مى شناختند. گذشت قرن هاى متمادى، تحولات نژادى فراوانى را به همراه داشت تا ظهور موساى کلیم و رخداد تاریخى غرق آل فرعون و بیرون رفتن بنى اسرائیل از مصر. ناهماهنگى قبطى ها با بنى اسرائیل از لحاظ دین و آیین و بروز ناسازگارى بین آنان رنج هاى فراوانى را بر بنى اسرائیل تحمیل کرد. آل فرعون هماره از انتقام جویى و قیام بنى اسرائیل هراسناک بودند؛ چنان که از آیه ونمکّن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون استظهار مى شود. قرآن کریم به طور اجمال آل فرعون را از مستضعفان بنى اسرائیل اندیشناک معرفى کرده و تفصیل این سانحه روانى را تعرّض نفرموده است.

وجوه فراوانى براى این هراسناکى نقل شده که جزم به هر کدام آنها صعب است ؛ چنان که نفى هریک از آنها سهل نیست و جمع بین همه آنها ممکن است. وجوه مذکور از جهت تحلیل طبتیعى و فراطبیعى یکسان نیست.

امّا وجوه فراطبیعى:

الف: از ابن عباس ماءثور است که وعده خداوند به ابراهیم خلیل علیه السلام که ذریّه عادل او را به امامت مى رساند به آل فرعون گزارش شد و آنان به ذبح نوزادان پسر مبادرت کردند. هنگامى که دیدند سالمندان بنى اسرائیل به تدریج مى میرند و کودکان آنها ذبح مى شوند و با انقراض نسل بنى اسرائیل کارهاى سخت کشور بدون کارگر مى ماند، بنا گذاشتند قتل نوزادان پسر رادر یک سال در بین قرار دهند و سالى که بنابر کشتن نبود، هارون علیه السلام به دنیا آمد و سالى که بنابر قتل بود موسى علیه السلام به دنیا آمد و نجات یافت. گرچه هراسناکى کافران فرعونى از گزارش وعده ابراهیم علیه السلام مستحیل نیست، لیکن اثبات چنین مطلبى با خبر مزبور مستعبد است ؛ زیرا اثبات حکم فرعى و فقهى با آن دشوار است ؛ چه رسد به مطلب علمى غیرتعبدى.

ب: فرعون در خواب آتشى دید که از بیت المقدس سربرآورد و به مصر رسید و خانه هاى قبطیان را سوزاند وبه بنى اسرائیل آسیبى نرساند… تحقق چنین خواب و تعبیر چنان مطلبى از کاهنان مصر که قبلا بازگو شد، نیازمند به دلیل معتبر است که چیزى جز تاریخ مرسل نه حدیث مسند و نه تاریخ متواتر در دست نیست، لیکن دلیلى بر بطلان آن هم اقامه نشده است.

ج: گزارش منجّمان و تعیین سال تولّد چنین مولودى که در آینده قبطیان را تدمیر مى کند… این مطلب ثبوتا ممکن است و اثباتا محتاج به دلیل معتبرى است که مفقود است. برخى از مفسران نقل ابن عباس را بهترین قول دانستند.

اما وجوه طبیعى:

ناهماهنگى دینى، اختلاف فرهنگى، سلطه استعمارى و استعبادى آل فرعون بر بنى اسرائیل و تحمیل اعمال شاقّ کارگرى، بیگارى، جزیه و…، علل سیاسى و عوامل اقتصادى مستورى بود که همواره سبب هراسناکى آل فرعون از شورش داخلى محرومان بنى اسرائیل یا همکارى آنان با مخالفان درون یا محاربان بیرون مصر بود.

برخى از مفسران عامل طبیعى را گذشته از آن که فى نفسه معقول دانستند، آن را معروف بین بنى اسرائیل اعلام داشتند و رؤ یاى فرعون و تعبیر کاهنان را بى سند و غیرتاریخى تلقى کردند. البته وجود چنین عامل طبیعى بعید نیست و تاءثیر آن در اندیشناکى آل فرعون محتمل است، لیکن دلیلى بر بطلان وجوه فراطبیعى نخواهد بود؛ چنان که جمع این وجوه نه محال است نه بعید. گرچه اثبات برخى از آنها صعب است.

سرّ صعوبت فتواى نهایى در این مطلب آن است که اوّلا، بررسى فنّى رجال و درایه و حدیث شناسى درباره احادیث ماءثور، به نصاب لازم خود نرسیده و از لحاظ تاریخى وثوق کافى به سلسله رجال تاریخ حاصل نیست ؛ ثانیا، برهان عقلى در مسائل جزئى جریان ندارد؛ ثالثا، آیات قرآنى تصریحى در این زمینه نفرموده است. از این رو جزم به یک راءى خاص از آراى مطروح در مساءله سخت است.

آنچه بعضى از اهل معرفت فرموده اند که حکمت قتل فرزندان این بود که حیات همه آنان به موسى علیه السلام برگردد… و موسى علیه السلام مجموع حیات همه کسانى است که به احتمال تطبیق موسى براو کشته شدند…، نیازمند به تحریر و نقد است که در فنّ مناسب خود مطرح شده و معناى گفتار برخى که:

                                                صدهزاران طفل سر ببریده شد                                         تا کلیم اللّه صاحب دیده شد

مى تواند این باشد که خون مظلوم از بین نمى رود و براى ظهور منجى معصوم، فداکارى و پایدارى مجاهدان نستوه لازم است. گرچه از برخى بزرگان فنّ حکمت و تفسیر، رضایت ضمنى نسبت به فرموده عرفا ظاهر مى شود، لیکن مجال تاءمل در آن فرموده و در این رضا باقى است ؛ چنان که صدرالمتاءلهین رحمه الله علیه به توجیه نسبى آن پرداخته است. به طورى که نه شبهه تجرّم و تجسّم روح پیش آید و نه محذور تناسخ توهّم شود؛ زیرا روح انسان کامل همچون موساى کلیم (ع) جامع کمال هاى وجودى ارواح دیگر است، نه مجمع آنها، و بین جامع وجودى بودن و مجمع متفرقات مجتمع شده بودن فرق عظیم است، و مبناى حکمت متعالیه و بنایى که بر آن استوار شد، مى تواند صحیح باشد.

۳- مبارزه با دوگانه پرستى  

در صورتى که مشارالیه ذلکم به نحو عموم یا خصوص شکنجه ها و فشارهاى آل فرعون را شامل شود، جمله ذلکم بلاء من ربّکم؛ دلالت دارد که بعضى از مشکلات و شرور مى تواند از جانب خداوند باشد تا بندگانش ‍ را بیازماید.

توضیح این که، قرآن کریم همان طور که درباره اصل توحید سخن مى گوید و براى اثبات آن با وثنى ها به جدال احسن مى پردازد، با ثنوى ها(۸۷۵) نیز احتجاج مى کند و براى ابطال اعتقاد آنها براهین قاطعى ارائه کرده و مى فرماید: هم نجات از ظلم که نعمت است، بلاء و آزمون الهى است و هم عذاب ظالم که نقمت است ؛ یعنى آنگاه که در رنج و عذاب قرار داشتید مبتلا به بلاى الهى بودید تا معلوم شود صابرید یا نه، و آنگاه که از عذاب رهایى یافتید و از نعمت ها برخوردار شدید بازهم در حال آزمون و ابتلا به سر مى برید تامعلوم گردد که شاکر هستید یا نه.

پس این که در سوره اعراف درباره خصوص بنى اسرائیل مى فرماید: وبلوناهم بالحسنات و السیئات و در سوره انبیاء به طور عموم مى گوید: کلّ نفس ذائقه الموت و نبلوکم بالشرّ والخیر فتنه براى آن است که شبهه دوگانه پرستى را برطرف کرده و اثبات کند که اگر بلاها و مشکلات، از جانب خداوند بر بنى اسرائیل فرود نمى آمد و اگر آنان از طریق صبر و استقامت در برابر سختى ها آزموده نمى شدند، آن همه نعمت ها به آنها داده نمى شد و شخصیت هایى چون داود و سلیمان از میان آنان مبعوث نمى گردید؛ یعنى نقمت مانند نعمت ذاتا خیر است و شرّ نیست ؛ جنبه ناسازگارى آن با رنج دیده ها امرى است که از آن شرّ انتزاع مى شود و همین جنبه نیز آزمون الهى است. بنابراین، مبداء شر همان مبداء خیر است، و شرور، محتاج به مبداء جدا نیست.

۴- سرانجام حق و فرجام باطل  

این که قرآن کریم نعمت رهایى بنى اسرائیل از هیمنه و استبداد فرعون را به رخ آنان مى کشد، در واقع مى خواهد این نکته را القا کند که بدانید سرانجام آنچه باقى است حق است و بس، و غیر حقّ هرچه باشد احدوثه و خوابى بیش نیست. آنچه مى ماند و اتصال و بقا دارد بیدارى هاست. خواب ها از هم گسیخته است و سپرى مى شود و ظالم مانند خوابیده است و سلسله ظالمان از یکدیگر منقطع بوده، همگى به احدوثه شدن کشانده مى شود. فرعون و فرعونیان رفتند و بخت النصر که پس از او بربنى اسرائیل مسلط شد، نیز در بستر تاریخ محو گردید و به طور کلى باطل چون کف روى آب زایل مى شود و آنچه ثابت مى ماند و به مقصد مى رسد حق است: امّا الزّبد فیذهب جفاء و امّا ما ینفع الناس فیمکث فى الارض. غلبه نهایى با سنّت الهى است: لیظهره على الدین کلّه و عالم در نهایت به کام اهل حق و تقواست: والعاقبه للمتقّین.

سیل پرخروش حق بخارشدنى نیست، بلکه به دریا مى ریزد، اگر چه خس و خاشاکى نیز برروى خود داشته باشد. قرآن، ستم و ستمکاران را خس و خاشاک سیل رحمت حق مى داند و سنّت قطعى الهى براین است که براساس للّه میراث السموات و الارض و انّ الارض للّه یورثها من یشاء و ونرید ان نمنّ على الذین استضعفوا فى الارض و والعاقبه للمتقین همه آنچه غیر آب خروشان است، از بین برود وسیل خروشان حق بدون هیچ مانع و رادعى به دریاى بى کران هستى جاوید متّصل شود.

از نکات مهمّى که در نقل قصص انبیا و امم پیشین در قرآن جلب توجه مى کند این است که خداى سبحان در ضمن بیان سیره عملى و سنت جارى خود نسبت به ستمکاران، مى فرماید: کسانى را که مدتى به عنوان هست مطرح بودند آنهارا به عنوان بود: کان ساختیم، امّا درباره افراد ستم پیشه مى فرماید آنها را چنان متفرّق کردیم و از روى زمین برداشتیم که اکنون گفته مى شود: در روم قیصرى بود، نه این که هست و در حبشه، نجاشى و در یمن، تبّع و در میان ترک ها خاقان و درایران شاهنشاهى کسرا بود؛ یعنى به گونه اى محو و نابود شدند که جز داستان و احدوثه چیزى از آنها باقى نمانده است: فقالوا ربّنا باعد بین اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احادیث و مزّقناهم کلّ ممزّق.

در جاى دیگر مى فرماید:رسولان خود را پیاپى فرستادیم. هرگاه رسولى براى هدایت قومى آمد، طاغیان او را تکذیب کردند، ولى ما امّت هاى سرکش را یکى پس از دیگرى چنان نابود کردیم که تنها نام و گفتگویى (احادیث ) از آنان باقى ماند: ثم ارسلنا رسلنا تترا کلّ ما جاء امّه رسولها کذّبوه فاتبعنا بعضهم بعضا وجعلنا هم احادیث.

وضیح این که، اصل نظام آفرینش توحید اس، و الحاد، شرک، کفر و نفاق زواید آن است ؛ اصل آن مى ماند و حکومت مى کند و به ثمر مى نشیند و زواید آن از میان مى رود. چنین نیست که گاهى توحید حکومت کند و گاهى شرک، و هیچ کدام اصل نباشد.

در فرهنگ قرآنى، جوامع انسانى به منزله بوستانى است که باغبانش خداست: واللّه انبتکم من الارض ‍ نباتا. در این بوستان علف هاى هرزى نیز مى روید که باید وجین شود و شاخه هاى زایدى رشد مى کند که باید هرس شود. از این رو از یک طرف مى فرماید: وقطعنا دابر الذین کذّبوا بایاتنا یا فقطع دابر الذین ظلموا والحمدللّه ربّ العالمین ؛ یعنى ما علف هاى هرز و شاخه هاى زایدى چون سلاطین، اکاسره و قیاصره را قطع یا وجین مى کنیم تا مانع ثمردهى شجره طوباى حق نشوند. در تعبیرى دیگر مى فرماید: آنها را همچون تنه هاى پوسیده درختان نخل قرار دادیم که با تندى بادى بر زمین افتاده و چیزى از آن باقى نمانده است: کانّهم اعجاز نخل خاویه # فهل ترى لهم من باقیه.

از سوى دیگر مى فرماید: ولقد وصّلنا لهم القول لعّلهم یتذکّرون ؛ ما انبیا را حلقه هاى متّصلى قرار دادیم و سخنان این سخنگویان الهى را در پى درپى و متصلا به امّت ها رساندیم، به گونه اى که هر حق و فضیلتى در شرق وغرب عالم مطرح است برگرفته از مکتب انبیاست. ثمر نهایى بوستان حقیقت نیز در آیه لیظهره على الدین کلّه ولو کره المشرکون به آن اشارت رفته و بدین معناست که وقتى انسان از پشت بام عالم هستى با دید خدایى مجموع نظام هستى را بنگرد،در مى یابد که از نقشه نیکویى برخوردار بوده، به سوى عاقبت مطلوبى در حرکت است ؛ یعنى نظام عالم، نظام احسن و عارى از اعوجاج و گناه بود، معصیت و ظلم، امرى عارضى برآن است. از این رو نباید گفته شود:چرا اهداف پیامبران محقق نمى شودیا این همه خون ریزى چرا؟!؛ خون ریزها معدودند و بیشتر انسان ها یا مظلومند یا افراد صالح و شرافتمند. به بیان دیگر، گرچه فساد و هلاکت زیاد است و ستم دیدگان بى شمارند، اما مفسدان کسرایى و قیصرى و خاقانى، نسبت به توده مردم محروم یا متوسط، اندکند.

اگر کسى با این دید مثبت به عالم بنگرد، فقط نظم محمود را مى بیند، نه هرج ومرج مذموم را؛ زیرا از این منظر آمار مظلومان به حساب ظالمان گذارده نمى شود. در سراسر تاریخ خط مستقیم صفوت و راه برگزیدگانى چون آل عمران، آل ابراهیم، آل موسى، آل هارون و آل یعقوب همواره وجود داشته فکر و کتاب و دینشان در زمین باقى و پدیدار است و جز آن هر خط دیگرى نابود شدنى است و پیروان آن ریشه کن شده، به حدیث و احدوثه کشانده مى شوند.

سلسله پیامبران چون همدیگر را تصدیق مى کنند: مصدقا لما بین یدیه و با هم متّحدند و در مسیر واحد قرار دارند دوام و بقا دارند، ولى ظالمان و جبّاران چون نسبت به یکدیگر تکالب، تنازع، تهارش و تطارد دارند و در مسیر واحد نیستند، دوامى ندارند واز ریشه کنده مى شوند و زوال و فنا مى یابند؛ نظیر علف هرزى که از ریشه کنده شود که علف هرز بعدى، محصول آن و ادامه آن نیست. بنابراین، از آن جا که فساد هر ستمگرى در حدّ خود است و پراکندگى و اختلاف براى همیشه بین ظالمان وجود دارد: واءلقینا بینهم العداوه والبغضاء الى یوم القیمه هرآتشى که از جانب ظالمى روشن مى شود، دوام نمى آورد و خاموش ‍ مى گردد:وکلّما اوقدوا نارا للحرب اطفاها اللّه ؛ مانند درختى که از روى زمین برکنده شده، که ممکن است چندروزى سرسبز باشد، ولى چون ریشه در دل خاک ندارد ناپایدار است: مثل کلمه خبیهه کشجره اجتثت من فوق الارض مالها من قرار، برخلاف حق که همانند شجره طیبّه ریشه دار و ثابت است: واصلها ثابت و فرعها فى السماء# تؤ تى اکلها کلّ حین باذن ربّها و خداوند اراده احقاق و اثبات و استمرار آن را دارد: ویرید اللّه یحقّ الحق بکلماته و یقطع دابر الکافرین و چیزى که خدا اراده ثبات آن را داشته باشد، با هیچ عاملى از میان نمى رود.

۵- همه نعمت ها براى امتحان است

در مباحث تفسیرى گذشت که نجات بنى اسرائیل از آل فرعون بلا و ابتلاء و وسیله امتحان الهى است و لازمه اش آن است که حتى نجات از زیر بار ظلم نیز صرفا به عنوان پاداشى بى مسؤ ولیت نباشد، بلکه خداوند سبحان آنان، یعنى مستضعفان را وارث زمین کرده است تا ببیند چه مى کنند و این مطلبى است که در آیه دیگر به آن تصریح شده است: قال عسى ربّکم ان یهلک عدوّکم و یستخلفکم فى الارض فینظر کیف تعملون. مهم این است که ببیند شما چه مى کنید؛ چنان که در هر آزمون، امتحان کننده نگاه دقیق به کیفیّت عمل آزموده دارد.

سرّ این که نجات بنى اسرائیل از آل فرعون و نیز سایر نعمت هاى مربوط به گذشتگان را براى معاصران رسول اکرم صلى الله علیه و آله بیان مى دارد نیز همین است ؛ زیرا قرآن کتاب قصّه و تاریخ و شمارشگر افتخارات قومى یا خانوادگى نیست، بلکه کتاب نور و هدایت و بیانگر قوانین و سنت هاى الهى حاکم بر جهان است و مبیّن این که همگان در برابر آن یکسانند؛ پیشینیان در برابر این سنن مسؤ ول بودند و شما هم نسبت به آن مسؤ ولیت دارید. هرکس با حق صراع کند و باحقایق عالم درافتد و کشتى بگیرد، شکست مى خورد:من صارع الحق صرعه، خواه آل فرعون باشند یا بنى اسرائیل یا دیگران، و هرکس در برابر حق خاضع باشد و راه اطاعت پیشه کند، به سیادت رسیده، از نعمت هاى مادى و معنوى برخوردار مى شود، خواه بنى اسرائیل باشند یا سایر اقوام و ملّت ها.

سنّت ثابت الهى آن است که هرگز نعمت را که به گروهى داد تغییر ندهد، مگر این که متنعّم، در فضاى اعتقادى و اخلاقى خود تغییر روش بدهد. از این رو پس از بیان قانون کلى ذلک بانّ اللّه لم یک مغیّرا نعمه انعمها على قوم حتّى یغیّروا ما بانفسهم و انّ اللّه سمیع علیم در اثناى قصّه فرعون و موسى، در مقام تطبیق آن مى فرماید: کداب ال فرعون و الذین من قبلهم کذّبوا بایات ربّهم فاهلکناهم بذنوبهم واغرقنا ال فرعون و کلّ کانوا ظالمین ؛ یعنى آنچه آل فرعون را به هلاکت رسانده تکذیب و گناهانشان بود. شما بنى اسرائیل نیز اگر چنان کنید، چنین خواهید شد. پس غرض از بیان این حکایت ها تکریم گروهى و تحقیر گروه دیگر نیست، بلکه عبرت گرفتن مخاطبان و عبور کردن همه مکلّفان از خصایص موجود به فضایل برتر است.

براین اساس، قرآن کریم در نقل قصّه ها به بیان تاریخ وقوع داستان و جزئیّات واقعه نمى پردازد، بلکه تنها به روح قضیّه که روح تاریخ و نور وهدایت است، اشاره مى کند؛ چنان که درباره زندانى شدن حضرت یوسف علیه السلام و حوادثى که در زندان و پیش از آن رخ داد، روى بیان آن حضرت: ربّ السجن احبّ الى ممّا یدعوننى الیه یا جوابى که به همراهان زندانیش در مقابل تقاضاى تعبیر خواب آنان داده بود: انّى ترکت ملّه قوم لایؤ منون باللّه وهم بالاخره هم کافرون # و اتبعت ملّه اباءى ابراهیم و اسحاق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک باللّه من شى ء تکیه مى کند؛ یعنى نقاط حسّاس تاریخ را که بیانگر سنّت الهى است از یک سو، و منزّه از تزّمن به زمان خاص و تمکّن به مکان مخصوص است از سوى دیگر بازگو مى کند.

۶- ابتلا و امتحان به وسیله شرّ 

در مباحث تفسیرى گذشت که بلاء در ذیل آیه مورد بحث وفى ذلکم بلاء من ربّکم عظیم به معناى امتحان است و مشارالیه ذلکم، هم مى تواند نعمت نجات بنى اسرائیل از چنگال آل فرعون باشد و هم نقمت عذابى که آل فرعون درباهرء بنى اسرائیل روا مى داشتند؛ زیرا خداى سبحان انسان ها را هم باخیر و هم با شر مى آزماید: و نبلوکم بالشرّ و الخیر فتنه که مقصود از شرّ بودن چیزى نسبت به چیز دیگر، ناگوارى و ناسازگارى آن است ؛ چنان که امین الاسلام از امیرمؤ منان علیه السلام نقل مى کند که آن حضرت در حال بیمارى در جواب پرستش عیادت کنندگان: کیف حالک ؟ فرمودند:على شرّ. عرض کردند: شما هم تعبیر به شرّ مى کنید؟! آن حضرت آیه و نبلوکم بالشّر و الخیر فتنه را قراءت و به محتواى آیه استدلال کردند.

از آیه فامّا الانسان اذا ما ابتلیه ربّه فاکرمه و نعّمه فیقول ربّ اکرمن # و امّا اذ ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربّى اهانن نیز برمى آید که چنان که انسان بیمار، مبتلاى به بیمارى است، انسان سالم نیز مبتلاى به سلامت است و در عالم چیزى نیست که بلا و بلوى نباشد. گاهى خداى سبحان انسان را با سلامت امتحان مى کند تا ببیند وى شاکر است واز این نعمت بهره اى مى گیرد یا نه، و گاهى او را به مرض مى آزماید، تا ببیند وى صابر است یا نه، و به تعبیر دیگر گاهى حسنه و نعمت مى دهد تا انسان با شکر به سوى خدا بازگردد و گاهى سیّئه و رنج مى دهد تا انسان از راه صبر و بردبارى به او رجوع کند: وقطّعناهم فى الارض امما منهم الصّالحون و منهم دون ذلک و بلوناهم بالحسنات و السیّئات لعلّهم یرجعون ؛ چنان که درباره سایر امم مى فرماید: ما آنها را با فشار گرفتیم، تا مگر آنان تضرّع کنند: واخذنا اهلها بالباءساء والضراء لعلّهم یضّرّعون ؛ چون انسان اگر به ناله و تضرّع، مسلّح گردد دشمن درون را در جهاد اکبر، خلع سلاح مى کند. اگر کسى بخواهد بر اهرمن درون پیروز شود، باید مسلّح شود و سلاح انسان در این پیروزى گریه است: وسلاحه البکاء. کسى که اهل ضجّه و ناله نباشد مخمور و مغرور است و خدا بین نمى شود، بلکه همیشه خود بین است و انسان خود بین شکست مى خورد.

در آیه مورد بحث مى فرماید: این بلاى عظیمى بود که شما مظلومانه آن را تحمل کردید و ما موساى کلیم را برانگیختیم تا نجاتتان بخشد، این بلاى عظیم را با شکر به مقصد برسانید و از عهده امتحان آن بیرون آیید که نعمتتان افزون شود و گرنه به عذاب شدید دچار مى شوید؛ چنان که ابراهیم در سوره ابراهیم به زبان موساى کلیم صریحا اعلام فرمود: لئن شکرتم لازیدنّکم و لئن کفرتم انّ عذابى لشدید. به ویژه هنگامى که بلا عظیم باشد کفران آن نیز عظیم است و کفران عظیم، کیفر عظیم را در پى دارد. برهمین اساس، خداى سبحان نسبت به بنى اسرائیل با خشونت سخن مى گوید و مى فرماید:کسانى برآنها مسلّط مى شودند که تاروز قیامت هرگز به آنان رحم نمى کنند: و اذ تاذّن ربّک لیبعثنّ علیهم الى یوم القیمه من یسومهم سوء العذاب و در آیه ۶۱ همین سوره نیز خواهد آمد: ضربت علیهم الذّله و المسکنه.

از این دو آیه برمى آید که اولا نسل بنى اسرائیل تا روز قیامت باقى خواهد ماند و ثانیا، پیوسته در ذلّت به سرمى برند و این منافاتى با پیشرفت ظاهرى اسرائیل و صهیونیست هاى کنونى ندارد؛ زیرا چه ذلّتى بدتر از این که حبل ذلت آمریکا را برگردن دارند.

تذکّر:یهودیان چند گروهند:االف: کسانى که به حبل الهى اعتصام کردند و موحّدانه به سرمى برند. قرآن از این گروه به نیکى یاد مى کند: من اهل الکتاب امّه قائمه یتلون ایات اللّه… ب: کسانى که هرچند از حبل الهى محرومند، ولى حبل مردمى را به گردن دارند. از این رو عین عزّت نسبى از ذلّت نفسى رنج مى برند. شاید بتوان به عنوان نمونه این مطلب را یاد کرد که قوم یهود با داشتن تاریخ کهن امروز در تمام روى زمین دولت مستقلى ندارند.

بحث روایى 

عامل نجات بنى اسرائیل  

– عن العسکرى علیه السلام:قال اللّه: و اذکروا یا بنى اسرائیل اذنجیناکم انجینا اسلافکم من ال فرعون و هم الذین کانوا یدنون الیه بقرابته و بدینه و مذهبه یسمومونکم یعذّبونکم سوء العذاب شده العذاب، کانوان یحملونه علیکم. قال: و کان من عذابهم الشدید انّه کان فرعون یکلّفهم عمل البناء والطین و یخاف ان یهربوا عن العمل فامر بتقییدهم فکانوان ینقلون ذلک الطین على السلالم الى السطوح فربّما سقط الواحد منهم فمات او زمن و لایحلقون بهم الى ان اوحى اللّه تعالى الى موسى علیه السلام: قل لهم لایبتدؤ ن عملا الّا بالصلاه على محمد و آله الطیبین لیخفّ علیهم فکانوان یفعلون ذلک فیخفّ علیهم و امر کلّ من سقط او زمن ممّن نسى الصلاه على محمد و آله بان یقولها على نفسه ان امکنه اى الصلاه على محمد و آله او یقال علیه ان لم یمکنه فانّه یقوم لایضرّه ذلک ففعلوها فسلموا.

یذبحون ابنائکم و ذلک لمّا قیل لفرعون ان یولد فى بنى اسرائیل مولود یکون على یده هلاکک و زوال ملکک فامر بذبح ابنائهم فکانت الواحده منهنّ تصانع القوابل عن نفسها لئلّا یتمّ علیها حملها حتى تلقى ولدها فى صحراء و غار جبل او مکان غامض و تقول علیه عشر مرّات الصلاه على محمد و آله الطیبین فیقیض اللّه ملکا یربیه و یدر من اصبع له لبنا یمصه و من اصبع طعاما لینا یتغذاه الى ان نشا بنواسرائیل فکان من سلم منهم و نشا اکثر ممن قتل.

و یستحیون نسائکم یبقونهن و یتخذوهن اماء فضجوا الى موسى و قالوا یفترشون بناتنا و اخواتنا فامراللّه البنات کلما رابهن من ریب من ذلک صلین على محمد و آله الطیبى علیه السلام فکان اللّه یردّ عنهن اولئک الرجال امّا بشغل او مرض او زمانه او لطف من الطافه فلم تفرش منهن امراه بل دفع اللّه عزّوجلّ ذلک عنهنّ بصلوتهن على محمد و آله الطیبین.

ثمّ قال عزّوجلّ: و فى ذلکم اى فى ذلک الانجاء الذى انجاکم منه ربّکم بلاء نعمه من ربّکم عظیم کبیر. قال اللّه عزّوجل: یا بنى اسرائیل اذکروا اذا کان البلاء یصرف عن اسلافکم و یخفف بالصلاه على محمدو آله الطیبین افلا تعلمون انّکم اذا شاهدتموهم و آمنتهم بهم کانت النعمه علیکم اعظم و افضل و فضل اللّه لدیکم اکثر و اجزل.

اشاره الف:اثبات معارف علمى با حدیثى که از آسیب ارسال، قطع، وقف، رفع و… مصون نیست، صعب است.

ب: در مقام ثبوت، هیچ محذورى در تاءثیر توسل به ذوات نورى اهل بیت عصمت علیه السلام نسبت به نجات محرومان از سلطه طاغیان نیست ؛ چنان که در جریان قبول توبه آدم صفىّعلیه السلام و تلقّى کلمات گذشت.

ج: انگیزه فرعون در تذبیح و تقتیل پسران بنى اسرائیل و زنده نگه داشتن دختران و زنان در مطاوى تفسیر و ثنایاى لطایف و اشارات بازگو شد.

بازدیدها: 511

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *