تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد۲،سوره بقره،آیه ۱۴و۱۵

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد۲،سوره بقره،آیه ۱۴و۱۵

در این دو آیه، با تعبیرهاى گوناگون، تمایل درونى منافقان به کفر افشا شده است و چون شیطان به معناى موجود مکار و گریزان از حق است، به آنان شیطان اطلاق شده است.

آیه ۱۴- و اذا لقوا الذین ءامنوا قالوا ءامنا و اذا خلوا الى شیطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزئون
آیه ۱۵- الله یستهزى بهم و یمدهم فى طغیانهم یعمهون
گزیده تفسیر 
در این دو آیه، با تعبیرهاى گوناگون، تمایل درونى منافقان به کفر افشا شده است و چون شیطان به معناى موجود مکار و گریزان از حق است، به آنان شیطان اطلاق شده است. منافقان نزد مومنان ابراز ایمان مى کردند و چون با دوستان خود خلوت مى کردند، مى گفتند: ما با شماییم و مومنان را استهزا مى کنیم.
خداوند نیز مى گوید خدا آنان را استهزا مى کند و در طغیان خود رهایشان مى کند تا سرگردان باشند. این دو استهزا متفاوت است ؛ زیر استهزاى منافقان اعتبارى و فاقد هر گونه اثر واقعى است، اما استهزاى خداوند تکوینى است (آنان را سبک مغز و سبک قلب مى کند.)
گرچه نگه داشتن منافقان در تباهى، کار ماموران قهر الهى (شیطان و تبهکاران) و از باب اضلال کیفرى است، ولى چون همه امور عالم به دست خداست، خداوند این کار را به خود اسناد مى دهد.
تفسیر 
شیاطینهم: هر موجود مکار، شرور و گریزان از حق شیطان است و از این رو بر ابلیس، شیطان شده است.
مستهزون: تحقیر و اهانت به دیگران، خواه با گفتار باشد یا عمل، استهزا است و چون استهزا کننده با انجام دادن کارى که دلالت بر خفت و سبکسرى دیگرى مى کند در پى تحقیر اوست و حقیر شدن او را مى طلبد این معنا در قالب باب استفعال بیان مى شود.
یعمهون: عمه به معناى حیرت شدید است و رتبه آن پس از شک، تردد و تحیر است. عمه حیرتى است که چشم دل آدمى را از هر راى و نگاه صحیحى کور مى کند. پس عمه کورى چشم جان است در برابر عمى که هم بر کورى چشم تن اطلاق مى شود و هم بر کورى چشم جان.
منافقان در صدر اسلام دو دسته بودند، گروهى از همان آغاز کافر بودند ولى تظاهر به ایمان مى کردند: (یقولون بافواههم ما لیس فى قلوبهم) (۷۲۱) و عده اى در ابتدا صادقانه ایمان آوردند اما وقتى اسلام را با منافع و اغراض ‍ دنیوى خود ناسازگار یافتند قلبا کافر شدند، ولى ایمان ظاهرى خود را حفظ کردند و در سایه آن به مبارزه با دین پرداختند. (اتخذوا ایمانهم جنه فصدوا عن سبیل الله انهم ساء ما کانوا یعلمون # ذلک بانهم امنوا ثم کفروا…)(۷۲۲)
خداى سبحان که به سر و علن همه انسانها آگاه است: (او لا یعلمون ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون)، (۷۲۳) در این دو آیه مورد بحث با چهار تعبیر، تمایل باطنى منافقان را به کفر افشا مى کند:
 ۱- از اجتماع منافقان با مومنان با تعبیر (اذالقوا) یاد مى کند تا نشانه ى نکته باشد که اصرارى بر ملاقات با مومنان ندارند و اگر روزى ناخواسته با آنها برخورد کردند، به دروغ اظهار ایمان مى کنند، ولى از ملاقات آنها با کافران با تعبیر (اذا خلوا) یاد مى کند. منافقان با رغبت، به سوى خانه هاى امن کفار رفته، در مجالس خصوصى با آنان خلوت مى کردند. این دوگانگى تعبیر (برخورد، خلوت) نشانه تمایل ایشان به کفر است، به طورى که خلوت آنها را کفر و جلوت آنها را ایمان مى سازد.
 ۲- منافقان در برخورد با مومنان با جمله فعلیه که مفید حدوث است اظهار ایمان مى کنند: (امنا)، ولى در خلوت با کافران با جمله اسمیه که مفید تاکید و ثبوت است و با حرف تاکید ان ابراز یگانگى با آنها مى کنند: (انا معکم).
 ۳- از تقابل میان منافقان، مومنان و شیاطین برمى آید که مراد از شیاطین کافران هستند و از اضافه شیاطین به ضمیر هم که به منافقان برمى گردد: (شیاطینهم) دانسته مى شود که منافقان و کافران از یک سنخند.
 ۴- خودشان به نحو حصر تصریح مى کنند که در برخوردمان با مومنان تنها کار ما استهزاى آنان است: (انما نحن مستهزون). البته منافقان، روز امتحان تمایل خود را به کافران علنى مى کنند: (هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان). (۷۲۴)
اطلاق حقیقى شیطان بر کافران و منافقان  
اطلاق شیطان بر منافقان و کافران، به نحو حقیقت است، نه از سر مجاز و مسامحه ؛ زیرا شیطان، چنانکه گذشت، به هر موجود مکار، متمرد و گریزان از حق گفته مى شود. کافران و منافقان که از هدایت رهبران الهى مى رمند و در مقابل حق گفته مى شود. کافران و منافقان که از هدایت رهبران الهى مى رمند و در مقابل حق خضوع نمى کنند و از راههاى مرموز و با وسوسه، میل به باطل را در دلهاى دیگران تزریق مى کنند: (من شر الوسواس ‍ الخناس # الذى یوسوس فى صدور الناس # من الجنه والناس)  (۷۲۵) و آنان که با مکر و نیرنگ روحیه ایمانى دیگران را تضعیف مى کنند، از مصادیق شیطانند: (انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاء). (۷۲۶) البته شیطنت براى افراد بشر در آغاز به صورت حال است و ثباتى ندارد و سپس به ملکه تبدیل مى شود و از آن پس، فصل مقوم هویت انسان مى گردد و انسان خداع، محتال، مکار، حقیقتا شیطان مى شود.
مراتب استهزاى منافقان
استهزا و تمسخر دیگران گرچه در همه موارد ناروا و حرام است: (لا یسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان یکن خیرا منهن)  (۷۲۷) اما مراتب قبح آن نسبت به موارد استهزا مى کردند، گاهى اولیاى الهى و گاهى امام و پیامبر (علیه السلام) را گاهى نیز آیات الهى را مسخره مى کردند. استهزاى مومنان گرچه فسق است، اما استهزاى خدا و رسول و آیات الهى همتاى کفر است:
(قل ابالله و ایاته و رسوله کنتم تستهزون # لا تعتذروا قد کفرتم بعد ایمانکم)  (۷۲۸)
البته معلوم است که استهزاى مومنان اگر به خاطر وصف ایمان آنان باشد همان کفر است، زیرا عصاره چنین استهزاى علمى و عمدى همان استهزاى وحى و رسالت است، نه اشخاص معین.
هدف منافقان از ابراز ایمان در نزد مومنان، تنها استهزاى مومنان بود: (انما نحن مستهزون) و از کار هیچ غرض عقلایى براى خود یا دیگران نداشتند: (ولئن سالتهم لیقولن انما کنا نخوص و نلعب). (۷۲۹)
فرق استهزاى منافقان با استهزاى الهى 
خداى سبحان در پاسخ منافقان مى فرماید: خدا آنان را استهزا و در طغیان خود رهایشان مى کند تا سرگردان باشند. اگر مومنان از سوى منافقان به سفاهت و سبک مغزى متهم مى شوند و مورد تمسخر و استهزاى آنان قرار مى گیرد خداى سبحان نیز منافقان را استهزا مى کند. با این تفاوت که استهزاى منافقان نسبت به مومنان هیچ اثر واقعى و نقش تکوینى ندارد، بلکه اعتبارى محض است. افزون بر آن که در برخى موارد خداى سبحان دفع و رفع شر مستهزئان را خود عهده دار شده است: (ان کفیناک المستهزئین)، (۷۳۰) اما استهزاى خداى سبحان نسبت به منافقان، تکوینى و واقعى است ؛ بدین معنا که خداوند آنان را سبک مغز و سبک قلب مى کند: (افئدتهم هواء) (۷۳۱) و در قیامت که ظرف ظهور حقایق است و میزان در آن روز، حقیقت است: (والوزن یومئذ الحق)، (۷۳۲) آنها و اعمالشان به قدرى بى وزن و سبکند که دیگر ترازویى براى سنجش آنان برپا نمى شود: (فلا نقیم لهم یوم القیمه وزنا). (۷۳۳)
ظهور اضلال کیفرى به دست ماموران قهر
خداى سبحان منافقان را مدت مدیدى در فتنه و آشوبى که در درون خویش ‍ بر پاکرده اند، رها مى کند و آنان را به حال خود وا مى گذارد تا کورکورانه راه خود را ادامه دهند. خداوند رها ساختن منافقان در طغیان و تبهکارى را به خود اسناد مى دهد و سر این اسناد آن است که این کار گرچه به دست شیاطین و تبهکاران انجام مى گیرد: (واخوانهم یمدونهم فى الغى)، (۷۳۴) ولى چون تدبیر همه امور عالم به دست خداوند است کارى که به وسیله ماموران قهر الهى و با اذن تکوینى خداى سبحان انجام گیرد نیز منسوب به اوست وگرنه اسناد این گونه امور به خداوند بى واسطه نیست ؛ زیرا از جانب خداى رحمان و هادى که غضب او مسبوق به رحمت است، بى واسطه غضب و ضلالت صادر نمى شود.
ماموران قهر الهى نه تنها اضلال کیفرى تبهکاران را بر عهده دارند و به تعبیر قرآن کریم آنان را تحریک مى کنند و مى گزند: (انا ارسلنا الشیطان على الکافرین توزهم ازا)، (۷۳۵) بلکه با اذن خداى سبحان ولایت و سرپرستى آنان را نیز بر عهده مى گیرند: (انا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لایومنون). (۷۳۶)
لطایف و اشارات  
۱- انسان، نوع متوسط است، نه نوع اخیر  
شیطان یا انسى است یا جنى و کافران و منافقان که در آیه محل بحث از آنها به شیاطین تعبیر شده است از شیاطین انسى هستند. خناسى که با وسوسه، در دلهاى مردم نفوذ مى کند و افکار خود را مرموزانه در نهاد انسانها تزریق کرده و آنها را مى فریبد، حقیقتا شیطان است و فرق او با شیطان اصلى (ابلیس) این است که او از جن بود: (کان من الجن) (۷۳۷) گرچه دست پروردگانش، هم از جنند و هم از این رو مى توان گفت: منافقان با شیاطین خود خلوت مى کردند. پس کافران و منافقان فریبکار نه تنها شبیه شیطان بلکه خود شیطانند.
حقیقت آدمى همان جان و نفس اوست و صورت و اندام و سخن گفتن معهود یا روى دو پا راه رفتن، هر یک از اینها عرضى از اعراض انسان است و در حقیقت انسان نقش ندارد.
خداى سبحان نفس انسان را با سرمایه شناخت فجور و تقوا آفرید:
(فالهمها فجورها و تقواها) (۷۳۸) و او را به هر دو نجد و طریق خیر و شر آشنا کرد: (وهدیناه النجدین)، (۷۳۹) (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا). (۷۴۰) اگر انسان راه دین را که راه انبیا و اولیاى الهى است پیمود، به مرز فرشتگان رسیده، با آنان محشور مى شود، ولى اگر به بیراهه رفت، گاهى سر از بهیمیت و شهوترانى در مى آورد و به حقیقت بهمیمه مى شود و گاهى سر از سبعیت و درندگى درمى آورد و حقیقتا انسانى درنده مى شود و گاهى نیز سر از مکر و شیطنت در مى آورد و واقعا انسان شیطانى مى شود.
راز این تحولها آن است که اگر همه کوشش انسان این بود که قواى خود را در خدمت عقل بگمارد و دست و پاى وهم و خیال و نیز شهوت و غضب خود را با نیروى عقل عقال کند و عقل را زمامدار وهم و خیال و نیز شهوت و غضب خود را با نیروى عقل عقال کند و عقل را زمامدار وهم و خیال و نیز شهوت و غضب کند، او انسانى است فرشته صفت و اگر زمام امور ادراکى خود را به دست وهم و خیال، و امور تحریکى خویش را به دست شهوت و غضب سپرد و خواسته هاى نفس اماره را در بعد شهوت تامین کرد، گرچه در آغاز انسانى مشتهى است ولى در پایان راه حیوانى شهوى خواهد شد؛ یعنى، نفس او به منزله ماده براى صورتهاى متنوع است و صفت بعدى به منزله صورت جدید وى محسوب شده ، با جان او عجین مى شود.
انسانى که همه امور خود را به زمامدارى غضب سپرد نیز در ابتدا انسانى عصبانى است ولى سرانجام درنده خویى صورت جان او خواهد شد و او در درون خود، گرگى خون آشام است و در قیامت که روز ظهور حق است به صورت حیوانى درنده محشور مى شود، گرچه در دنیا به ظاهر همانند سایر انسانهاست.
حال اگر همه تلاش و کوشش انسان در مسیر نیرنگ بازى و فریبکارى مصرف شد شیطنت در آغاز براى او حال است اما سرانجام صورت جان او خواهد شد و او حقیقتا شیطان مى شود، یعنى، فصل اخیر او شیطنت است.
قرآن کریم در جریان یکى از جنگهاى از منافق با تعبیر شیطان یاد کرده است: (ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه). (۷۴۱) پس انسان گرچه در مباحث منطقى به عنوان نوع اخیر یا نوع الانواع مطرح است، ولى از دیدگاه قرآن کریم انسان نوع متوسط است: نه نوع اخیر و بعد از آن براى وى چهار نوع مطرح است: فرشته منشى، درنده خویى، شهوت و شیطنت و آنچه امام باقر (علیه السلام) به ابوبصیر در موسم حج نشان داد و او بسیارى از حج گزاران را که از ولایت اهل بیت (علیه السلام) متمرد بودند به صورت حیوانات مشاهده کرد، ارائه همین باطن بود، یعنى، وقتى ابوبصیر گفت: ما اکثر الحجیح واعظم الضجیج !، امام باقر (علیه السلام) فرمودند: بل ما اکثر الضجیج واقل الحجیج. (۷۴۲)
۲- ره آورد سیر آدمى در مسیر درجات یا درکات
انسان در نظام هستى، یا در مسیر درجات و ولایت الهى حرکت مى کند یا در مسیر درکات و ولایت شیطانى و هبوط به سوى اسفل السافلین. اگر انسان در مسیر ولایت الهى قرار گرفت به جایى مى رسد که ابتدا محب و سپس محبوب خداى سبحان مى شود و آنگاه خداى سبحان ، زبان، چشم و گوش او مى شود و چنین انسان ملکوتى به وسیله خدا مى شود و چنین انسان ملکوتى به وسیله خدا مى شنود، مى بیند، مى گوید و…: و انه لیتقرب الى بالنافله حتى احبه فاذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به وبصره الذى یبصر به ولسانه الذى ینطق به ویده التى یبطش بها… (۷۴۳) و از این برتر مقامى است که انسان، عین الله و ید الله شود، همان گونه که امیرالمومنین (علیه السلام) مى فرماید: انا عین الله و انا جنب الله و انا یدالله  (۷۴۴)
تفصیل بحث درباره قرب نوافل و قرب فرایض که در حدیث معروف به قرب نوافل مطرح است، به محل مناسب خود موکول مى شود.
کسى که در مسیر درکات شیطانى حرکت کند، ادله عقلى و نقلى نشانه آن است که در این مسیر ابتدا به جایى مى رسد که شیطان در دل او آشیانه مى کند و سپس شیطان با زبان او سخن مى گوید و با چشم او مى بیند، یعنى، چنین شخصى ابراز ادراک و تحریک شیطان مى گردد و… تا آن جا که سخن انسان جز گناه و نگاهش جز معصیت نباشد: اتخذوا الشیطان لامرهم ملاکا واتخذهم له اشراکا فباض و فرخ فى صدورهم ودب ودرج فى حجورهم فنظر باعینهم و نطق بالسنتهم (۷۴۵)
۳- کافران و منافقان در گرداب تباهى و سرکشى 
خداى سبحان در اضلال کیفرى خود توفیق فهم معارف صحیح را از منافقان مى گیرد. آنگاه در تاریکى ضلالت سرگردان مى شوند و در چاهى که به دست خود کنده اند، سقوط مى کنند.
 قرآن کریم همان گونه که درباره کافران سخن از غرق شدن در گرداب خطاها دارد: (احاطت به خطیئه)، (۷۴۶) درباره منافقان نیز سخن از غوطه ور شدن در گرداب طغیان و کوردلى دارد: (فى طغیانهم یعمهون). در جنگ عقل و وهم اگر عقل به اسارت وهم درآمد و هم میدان دار صحنه ادراکى نفس ‍ مى شود و مجارى ادراک صحیح را مى بندد و چنین انسانى هرگز به اندیشه صحیح راه نخواهد یافت. اندیشه هاى باطل صفحه نفس او را پرمى کند و انسان در طغیان این اندیشه هاى واهى با کوردلى حرکت مى کند.
۴- کیفرهاى منافقان سرکش
در آیات مورد بحث، خداى سبحان به بخشى از کیفرهاى منافقان اشاره مى کند که استهزاى تکوینى خداوند نسبت به آنان، یکى از آن کیفرهاست، (خداوند آنان را بر اثر اعمال ناروایشان به استهزاى کیفرى، سبک مغز و سفیه مى کند) و دیگرى آن که ایشان را در سرکشى و کورباطنى خودشان رها مى سازد.
 بخش دیگرى از کیفر منافقان آن است که آنان همان گونه که در دنیا با شیاطین قرینن و با آنان خلوت مى کنند، در آخرت نیز با آنان محشور مى شوند همه با هم در جهنم سقوط مى کنند: (فو ربک لنحشرنهم والشیاطین ثم لنحضرنهم حول جهنم جثیا)  (۷۴۷)
بحث روایى  
  معناى استهزاى الهى
– عن حسن بن على بن فضال عن ابیه، قال: سئلت الرضا (علیه السلام)… فقال: ان الله تعالى لا یسخر و لا یستهزى و لا یمکر و لا یخادع ولکنه تعالى بجازیهم جزاء السخریه و جزاء المکر والخدیعه، تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا  (۷۴۸)
اشاره: اوصاف مزبور، صفات فعلى خداوند است، نه صفات ذاتى او؛ اوصاف فعلى از مقام فعل خداوند انتزاع مى شود، نه از مقام ذات او.
کارهاى خداوند درباره تبهکاران کفر پیشه و منافق به عنوان کیفر است: نه آن که ابتداء چنین امورى را درباره برخى انسانها روا دارد. آنگاه از کار خداوند که نسبت به کافران و منافقان عنوان کیفر دارد، عناوین یاد شده انتزاع مى شود.
 ۲- چگونگى تسخیر دل به دست شیطان
-عن امیرالمومنین (علیه السلام): اتخذوا الشیطان لامرهم ملاکا، واتخذهم له اشراکا فباض وفرخ فى صدورهم، ودب ودرج فى حجورهم، فنظر باعینهم، و نطق بالسنتهم، فرکب بهم الزلل، وزین لهم الخطل، فعل من قد شر که الشیطان فى سلطانه و نطق بالباطل على لسانه (۷۴۹)
اشاره: امیرمومنان (علیه السلام) درباره منافقان، کافران و تبهکاران که پیروان شیطانند، مى فرماید: اینان شطان را ملاک و معیار ارزش علوم و اعمال خود قرار دادند. شیطان نیز ایشان را شریک اندیشه و کار خود قرار داده، در راه اغفال دیگر بندگان خدا، از آنها به صورت بند و دام بهره مى برد. سپس او در دلشان تختمگذارى کرده، تخمها را تا برآمدن جوجه ها پرورش مى دهد و آنگاه جوجه هاى او از سینه انسانها فرود آمدن در دامنشان حرکت مى کنند. پس شیطان با چشم اینان مى نگرد و با زبانشان سخن مى گوید و با دستیاریشان مرتکب لغزشها مى شود و کردارهاى ناپسند را در نگاهشان زیبا جلوه مى دهد. اعمالشان گواهى مى دهد که با همکارى شیطان انجام شده است. کارهاى چنین انسانهاى به دام افتاده هماهنگ با کار کسى است که شیطان در نفوذ و قدرت او شریک شده و با زبان او باطل مى گوید.
پرندگان در ساختن آشیانه امن، نخست مواد و مصالح ساختمانى آن را فراهم مى آورند و اگر محل آشیانه امن، نخست مواد و مصالح ساختمانى آن را فراهم مى آورند و اگر محل آشیانه را امن یافتند و محدوده آن را مزاحم خالى دیدند، با طمانینه، ابتدا آشیانه مى سازند و سپس در آن تخمگذارى کرده، از تخمهاى خویش مراقبت مى کنند تا جوجه هایشان از تخم درآیند و حرکت کنند. شیطان نیز قلب منافق تبهکار و کافر را براى ساختن آشیانه خود جاى آرامى مى یابد، برخلاف قلوب پرواپیشگان که با نزدیک شدن شیطان به حریم دلشان برق آسا بیدار شده، او را از محدوده کبریایى قلب خویش مى رانند: (ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون)  (۷۵۰)
شیطان همانند پرنده اى که براى ساختن آشیانه جاى امن مى خواهد، اگر آدمى را در برابر وسوسه اش حساس نیافت، مصالح ساختمانى آشیانه خود را که همان مکر و حیله و مانند آن است به آن جا منتقل مى کند و پس از آشیانه سازى و تخم گذارى به پرورش جوجه هاى خود مى پردازد و آنان را از دل انسان وسوسه زده به اندامهایش سرازیر مى کند و آنگاه نگاه و سخن و سایر کارهاى او را تسخیر مى کند. بنابراین ، نگاه به نامحرم همان جوجه شیطان است که پر درآورده و از دل او فرود آمده، به چشم وى قدم نهاده است و تهمت و دروغ، جوجه شیطانى است که از راه دل به زبان تبهکار او سرازیر شده است و آنگاه که همه سرزمین دل چنین انسان مخدوعى به دست شیطان زمام انسان کافر یا منافق را به دست گرفته مرتکب هر لغزشى مى شود.
با این بیان معناى اجمالى آیه (واستفزز من استطعت منهم بصوتک واجلب علیهم بخیلک و رجلک وشارکهم فى الاموال والاولاد و عدهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا)  (۷۵۱) روشن خواهد شد، زیرا تصویرى از شرکت شیطان در مال و فرزند که دو عامل مهم براى به دام کشیدن دنیازدگان است ارائه شده است، و هرگز این گونه از امور بر مجاز لغوى یا عقلى حمل نمى شود، زیرا هم الفاظ مزبور معانى حقیقى خود را دارد و هم اسناد آن معانى حقیقى به کافر یا منافق، حقیقى است، نه مجازى.

بازدیدها: 267

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *