آیه ۱۷ – مثلهم کمثل الذى استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فى ظلمت لایبصرون
آیه ۱۸- صم بکم عمى فهم لا یرجعون
گزیده تفسیر
انسان مسافرى است رهسپار لقاى حق و نیازمند نورى است تا راه او را روشن کند و سرانجام به لقاى مهر و جمال حق باریابد. منافق که نه از خود نورى دارد و نه از نور خدا بهره مند است، همواره در تاریکى به سر مى برد و مثل آنان همچون کسى است که در تاریکیهاى انبوه، آتشى بر افروزد تا پیرامونش را روشن کند، ولى خدا با تند بادى آن را خاموش کند و او را در تیرگیها رها کند. سر این که خداوند به منافقان فرصت افروختن آتش مى دهد و سپس آن را خاموش مى کند، آن است که عذاب ماندن در میانه راه، بیشتر و تحیرش افزونتر است.
منافقان که سرمایه هاى عظیم سعادت علمى و عملى (نیروهاى ادراکى و تحریکى سالم) را باخته اند، کر و لال و کورند و راهى براى بازگشت به فطرت اصیل خویش ندارند، زیرا راه کفر و نفاق را بى بازگشت و مایه هلاکت ابدى است. قرآن کریم منافقان را بدترین جنبندگان روى زمین مى داند.
تفسیر
ظلمات: تنوین در کلمه ظلمات براى تنکیر و اشاره به انبوه بودن ظلمتهاست. همین مطلب در جاى دیگر با تعبیر (ظلمات بعضها فوق بعض) (۸۰۰) از آن یاد شده است.
بنورهم: باء در بنورهم براى تعدیه است. فعل لازم (مانند ذهب) گاهى با همزه باب افعال (اذهبه) و گاهى با حرف جر (ذهب به) متعدى مى شود و در تعدیه با حرف جر تاکیدى بیشترى است، زیرا تعدیه با حرف جر، مفید مباشرت است، ولى تعدیه با همزه باب افعال با وساطت نیز سازگار است. بنابراین، جمله (ذهب الله بنورهم) بدین معناست که نور اینان در قبضه قدرت خداست و خداوند هر گاه بخواهد، آن را خاموش مى کند. تعبیر اذهب مفید این نکته لطیف نیست.
خداى سبحان پس از تبیین محرومیت منافق از نور معرفت قرآن به تبیین دو مثل مى پردازد تا ممثل را به خوبى آشکار سازد؛ مثل اول که در آیه محل بحث آمده درباره بینش منافقان است و مثل دوم که در آیه بعد (۱۹ – ۲۰) آمده، در مورد رفتار آنان است و مى توان هر یک از مثلهاى یاد شده را بر گروهى یا مقطعى از جریان یک گروه خاص تطبیق کرد.
زندگى بى فروغ منافقان
انسان در عالم طبیعت مسافرى است که رهسپار لقاى مهر یا قهر الهى است و سیر و سفر او بدون نورى که راه او را روشن کند، به جمال و مهر الهى پایان نمى پذیرد و منافق که در باطن کافر است، نه از خود نورى دارد تا با آن قدرت پیمودن راه مهر خدا را بیابد و نه از نور خدایى که (نو السموات والارض) (۸۰۱) است بهره مند است و منبع دیگرى نیز براى تامین نور نیست: (و من لمن یجعل الله له نوذرا فماله من نور). (۸۰۲) پس او در تیرگیها به سر مى برد و اگر هم نورى براى روشن کردن راه خود فراهم آورد خدا آن را فورا خاموش مى کند و او همواره متحیر است.
مثل منافقان همچون مثل کسى است که آتشى بیفروزد تا از فروغ آن پیرامونش روشن شود، ولى خدا آن را خاموش کند و فرصت پیمودن راه را از او بگیرد. خداوند آتش افروخته منافقان را خاموش مى کند و آنان را در تیرگیها به حال خود رها مى کند و رها ساختن منافقان به حال خود بدان معنا نیست که از دایره ربوبیت خداى سبحان بیرونند؛ زیرا خارج شدن موجود امکانى از ربوبیت خداوند به معناى رها ساختن امکان و پیوستن به وجوب است. در حالى که اگر موجودى عین فقر و ربط محض بود محال است از جامه امکان بیرون رود و لباس وجوب بر تن کند.
از این رو معناى دعاى پر برکت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله): اللهم ولا تکلنى الى نفسى طرفه ابدا (۸۰۳) و یا دعاى و لا تکلنا الى غیرک و لا تمنعنا من خیرک (۸۰۴) نیز این نیست که در جهان هستى تکیه گاه دیگرى جز خدا وجود دارد، بلکه بدین معناست که خدایا لطف و رحمت خاص خود را از ما دروغ مکن ؛ زیرا اگر ما را با غرایزمان رها کنى و عقل و فطرتمان را با وحى شکوفا نکنى سقوط مى کنیم.
بنابراین، معناى رها ساختن منافقان در تیرگیها (ترکهم فى…) آن است که منافقان از فیض مخصوص الهى محروم مى شوند، همان گونه که آیه شریفه (نسوا الله فنسیهم ان المنافقین هم الفاسقون) (۸۰۵) نیز بدین معناست که خداوند چنان منافقان را از لطف خاص خود محروم مى کند که گویا به دست فراموشى سپرده شده اند، نه این که خداى سبحان فراموش کار است، زیرا او علم محض است و نیسان را به حریم پاک او راهى نیست: (و ما کان ربک نیسا). (۸۰۶)البته علم احاطى مطلق خدا در این گونه از موارد ترک و رها ساختن نیز همچنان محفوظ است. جمله (وترکهم فى ظلمات لایبصرون) (۸۰۷) هماهنگ و موید جمله (ویمدهم فى طغیانهم یعمهون) (۸۰۸) در آیات قبل است و نشان مى دهد که نسیان الهى به معناى رها کردن عمدى و ترک اختیارى است، نه سهو قهرى.
تمثیل جریانى دیگر در قرآن
در مثلهایى که قرآن کریم براى تبیین کارهاى منافقان و کافران مى آورد، گاهى مفرد به مفرد تشبیه مى شود؛ مانند تشبیه ریاکار، به سنگ صافى که خاکى بر روى آن باشد و بارانى درشت قطره آن را در لحظه اى بشوید: (یا ایها الذین امنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والاذى ینفق ماله رئاء الناس… فمثله کمثل صفوان علیه تراب…) (۸۰۹)
گاهى نیز جمع به جمع تشبیه مى شود؛ مانند تشبیه کسانى که از تذکره قرآنى مى رمند، به حمارهایى که از شیر مى رمند: (فما لهم عن التذکره معرضین # کانهم حمر مستنفره # فرت من قسوره) (۸۱۰) و گاهى نیز جمع به مفرد تشبیه مى شود؛ مانند تشبیه بتبهکاران از اهل کتاب، به حمارى که بار کتاب بر پشت دارد و از آن بهره اى نمى برند: (مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا) (۸۱۱) و یا تشبیه نگاههاى بیماردلان گریزان از جبهه دفاع از حق و دفع باطل، به نگاه شخص محتضر: (رایت الذین فى قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشى علیه من الموت) (۸۱۲) و همچنین آیه محل بحث: (مثلهم کمثل الذى…).
مراد در همه این اقسام، تمثیل اوصاف کافران و منافقان به اوصافى است که در مثلهاى مذکور آمده است ؛ یعنى، جریانى به جریان دیگر تشبیه مى شود و سخن از فرد یا جمع در میان نیست تا نیاز به تکلف ادبى باشد و مثلا گفته شود: در این گونه موارد که جمع به مفرد تشبیه شده، الذى به معناى الذین است، نظیر (وخضتم کالذى خاضوا)، (۸۱۳) یا آن کلمه الحمار جنس است ، نه مفرد.
از این جهت، ضمیرهایى که به مرجع برمى گردد گاهى مفرد است ؛ مانند ضمیر هو در استوقد که فاعل فعل مفرد است و گاهى جمع است ؛ مانند بنورهم و لا یبصرون که به لحاظ معنا ضمایر و افعال جمع آورى شد. بر این اساس، یعنى تمثیل جریان به جریان در قرآن کریم، هماهنگى مثل و ممثل از نظر افراد و جمع رعایت نشده و به جاى آن تفنن رعایت شده است.
حاصل این که، در این موارد تشبیه قصه و جریانى به قصه و جریان دیگر است و سخن از شخص یا اشخاص معین نیست، تا تطابق مشبه و مشبه به یا مثل و ممثل از لحاظ مفرد و جمع در آن معتبر باشد.
حرمان منافقان از نور هدایت تکوینى
خداى سبحان که نور آسمانها و زمین است هر موجودى را از نور هستى، که نور همگانى است، بهره مند ساخت: (الله نور السموات والارض… یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه ولا غربیه). هستى و همه سرمایه هاى وجودى هر موجود پرتوى از این نور تکوینى است و منافقان نیز از نور هستى بهره اى دارند ولى در پایان همین آیه سخن از نورى است که بهره همگان نیست: (یهدى الله لنوره من یشاء). (۸۱۴)
این نور، غیر از نور اصل هستى است که همگان را روشن کرده، بلکه نور توفیق و ایمان است ویژه برخى انسانهاست. البته نور همگانى الهى بر سراسر جهان هستى پرتو افکنده است: (فاینما تولوا فثم وجه الله)، (۸۱۵) اما تابشگاه نور خاص الهى مراکز عبادت و خانه هاى اهل بیت (علیهم السلام) است که خداى سبحان اذن تکوینى و تشریعى داده تا آن مراکز و معابد و این خانه ها رفیع و بلند پایه گردد: (فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه) (۸۱۶) و هر کس به آن معابد یا این خانه ها قدم بگذارد در معرض تابش این نور خاص تکوینى قرار مى گیرد، ولى منافق که با مراکز عبادت و نیز با خانه هاى اهل بیت (علیهم السلام) بیگانه شده، از این نور که فیض خاص خداوند است محروم است و بر اثر حرمان از آن در تیرگى مخصوص به سر مى برد.
مسافر راه گم کرده اى که در شب تاریک به امید برقى جهنده مى نشیند، هرگز به مقصد نمى رسد: ولیس فى البرق الخاطف مستمتع لمن یخوض فى الظلمه) (۸۱۷) کسى که خود را از نور خاص الهى محروم ساخت هرگز با دنیا و رزق و برق زودگذر آن نمى تواند در سیر ابدى راه به مقصد و مقصود ببرد.
عاقبت نور حق و نار نفاق
خداى سبحان به مومنان وعده آرام بخش نگهبانى و نگهدارى از نور خود را مى دهد و کافران را تهدید و تحدید مى کند که آتش فتنه هایشان را خاموش و نور خود را تتمیم خواهد کرد: (یریدون لیطوا نور الله بافهواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون)، (۸۱۸) (یریدون ان یطفوا نور الله بافواههم و یابى الله الا ان یتم نوره)، (۸۱۹) (کلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله) (۸۲۰) آنگاه به منافق میگوید: تو با کدام نور حرکت مى کنى ؟ آتش نفاق هرگز جایگزین نور الهى نمى شود. مثل تو مثل کسى است که آتشى کوچک برافروخته تا اطراف خود را در تیرگیهاى انباشته، ببیند و راه را بیند ولى همین که این آتش اطراف او را روشن کرد خداى سبحان نور را مى برد تا همچنان در تاریکیها غوطه ور باشد و راه مستقیم را نیابد.
سر این که خداوند به منافقان فرصت روشن کردن این نور را مى دهد و سپس آن را خاموش مى کند آن است که اگر در لحظه اول به آنان فرصت افروختن نور ندهد در همان آغاز حرکت، مى مانند و کسى که در آغاز حرکت بماند چندان متحیر و سرگردان نیست ، ولى اگر در بین راه، نور او ستانده شود در حیرت فرو مى رود. (۸۲۱)
این حقیقت در آیات قرآن کریم به صورتهاى گوناگون بیان شده، مانند این که درباره اهل دنیا مى فرماید: آنان را در فشار قرار مى دهیم تا به خود آمده، از انحراف برگردند و اگر متنبه نشدند، فشار را برداشته، آنان را به انواع نعمتها سرگرم مى کنیم و آنگاه که همه درهاى نعمت بر رویشان گشوده شد، ناگهان آنان را مى گیریم: (فلولا اذا جاء هم باسنا تضرعوا ولکن قست قلوبهم و زین و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون # فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شى ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته فاذا هم مبلسون) (۸۲۲) پس اگر خداوند لحظه اى به کافران و منافقان فرصت مى دهد تا پیش پاى خود را ببینند، براى آن است که قدمى به پیش بروند آنگاه در میانه راه، آنان را بگیرد و در تیرگیها رهایشان سازد تا تحیرشان بیشتر و عذابشان افزونتر گردد.
تاریکى و کورى اهل نفاق
تیرگى منافقان و زندگى بى فروغ آنان که در آیه مورد بحث در قالب تمثیل بیان شده، بدون تمثیل نیز در مورد دیگر بیان شده است، قرآن کریم انسانها را در قیامت به دو دسته تقسیم مى کند: دسته اول مردان و زنان با ایمان که نورشان پیشاپیش و در پهلوى آنان مى تابد و با نور خود راه بهشت را مى پیماید و در پایان نیز بشارت خلود در بهشت به آنان مى دهد: (یوم ترى المومنین و المومنات یسعى نورهم بین ایدیهم وبایمانهم بشریکم الیوم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ذلک هو الفوز العظیم.) (۸۲۳) دسته دوم مردان و زنان منافقى هستند که در آن روز در تاریکى فرو رفته اند و به مومنان مى گویند: به ما نگاه کنید یا منتظر ما باشید تا ما از نور شما بهره اى بگیریم اما مومنان مى گویند: به ما نگاه کنید یا منتظر ما باشید تا ما از نور شما بهره اى بگیریم. اما مومنان نسبت به آنها بى اعتنایى کرده، جوابى نمى دهند، ولى هاتفى به آنان مى گوید: به ماوراى نشئه آخرت، یعنى به دنیا باز گردید و از آن جا نورى فراهم آورید؛ زیرا محل کسب نور دنیا بود: (یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین امنوا انظرونا نقتبس من نورکم قیل ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا) (۸۲۴) و چون رجوع از آخرت به دنیا ممکن نیست، زیرا اساس دنیا کاملا برچیده شد و به آخرت مبدل گشته، معناى رجوع این است که تحصیل نور تنها در دنیا ممکن بود و اکنون فرصت آن گذشت.
حرمان منافقان از نور خاص الهى، در آیه اول از آیات مورد بحث به صورت (ترکهم فى ظلمات لا یبصرون) و در آیه دوم به صورت (صم بکم عمى) آمده و جمله دوم تکرار جمله اول نیست، زیرا انسانى که مى بیند گاهى بر اثر تاریک بودن صحنه است و گاهى بر اثر کورى، و منافق که راه نمى بیند هم از نورى که راه را فرا رویش روشن کند محروم است و هم از دیده بینا. پس اگر نورى هم باشد، براثر کورى دل، راه نخواهد دید و نابینایى است که روشنایى و تاریکى برایش یکسان است. در آیه اول سخن از تاریکى صحنه در آیه دوم سخن از کورى آنان است.
راه بى بازگشت کفر و نفاق
چشم و گوش و سایر اندامهاى ادراکى بشر، سرمایه هاى عظیم تحصیل سعادت علمى و عملى اوست: (وجعل لکم السمع والابصار و الافئده لکم تشکرون) (۸۲۵) و منافقان که این سرمایه ها را باخته اند، راهى براى بازگشت به فطرت اصیل خود ندارند. از این رو در آیات مورد بحث نیز با فاء تفریع مى فرماید: (فهم لا یرجعون). راهنماى بازگشت آدمى به اصالت خویش، همان سرمایه هاى اولیه اوست و منافق که آنها را از دست داده است هرگز به فطرت اولیه برنمى گردد.
نفاق و کفر، امرى تجربى، متعارف و تکرارپذیر نیست تا در پایان آن راه بازگشتى باشد. پایان نفاق و کفر و هلاکت ابدى است و اندک مهلتى نیز که در دنیا به منافقان و کافران داده مى شود تا از رذیلتها بهره کاذب مادى ببرند براى آن است که در غرقاب گناه گرفتار شوند: (ولا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم لیزدادوا اثما) (۸۲۶)
منافقان، بدترین جنبندگان روى زمین
خداى سبحان در آیات مورد بحث، منافقان را کور و کر و گنگ معرفى مى کند و در جاى دیگر بدترین جنبندگان را کرها و گنگهایى مى داند که فاقد تعقل و اندیشه ها: (ان شر الدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون) (۸۲۷) از این جمع بندى آیات برمى آید که منافقان بدترین جنبندگان روى زمینند.
منافقانه نه کلام حق را مى شنوند، نه آن را بر زبان مى آورند و نه اهل اندیشه و تعقل معانى و مفاهیم حق هستند و از این رو خداوند که خیرى در آنان نمى بیند شنوایان نمى کند. آنان حتى با شنیدن نداى حق نیز از آن اعراض مى کنند:(ولو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم ولوا اسمعهم لتولوا وهم معرضصون) (۸۲۸)
شایان ذکر است که، محرومیت مطلق اهل نفاق از هر گونه بینش صحیح را مى توان از حذف مفعول در جمله (… لا یبصرون) استفاده کرد؛ زیرا حذف مفعول نشانه عموم و اطلاق آن است، یعنى، منافقان رها شده در تاریکى هیچ چیز را نمى بینند.
طایف و اشارات
۱– نقش تمثیل در شناخت
تبیین معارف در قالب تمثیل، هم شیوه کتابهاى آسمانى پیشین بوده (ذلک مثلهم فى التواره فى الانجیل…) (۸۲۹) و هم سیره تعلیمى قرآن کریم است. قرآن به طور گسترده از مثل استفاده مى کند: (ولقد صرفنا للناس فى هذا القرآن من کل مثل) (۸۳۰) و از تمثیل به امور ساده نیز پرهیزى ندارد: (ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها) (۸۳۱)
خاصیت مثل این است که معارف معقول و بلند را به سطح مطالب متخیل و محسوس تنزل مى دهد تا در سطح فهم همگان قرار گیرد. مثل همانند ریسمانى است که از اوج معرفتهاى والا به سطح افهام توده مردم آویخته مى شود، تا آنان که توان ادارک معارف بلند را در قالب ممثل ندارند، به مثل تمسک جسته و در حد خود بالا بروند و ممثل را در سطح مناسب خویش ادراک انسان هر چه ساده اندیش تر باشد، نیازش به مثل بیشتر است و به هر میزان با معارف عمیق انس بیشترى پیدا کند، نیازش به مثل کمتر مى شود.
نقش تمثیل در شناخت حقایق همتاى نقش تعاریف حدى و رسمى (حد تام و ناقص و رسم تام و ناقص) نیست، زیرا تمثیل نه مانند تعریفهاى حدى ذاتیات ممثل را نشان مى دهد و نه مانند تعریفهاى رسمى، عوارض ذات را ارائه مى کند، بلکه نوعى وصف شى ء است براى تقریب به ذهن، مانند این که گفته مى شود: مثل نفس در بدن، مثل ناخداست در کشتى و سلطان در شهر. البته تمثیل معناى دیگرى نیز دارد و آن بیان وجود مثالى شى ء است که در لطیفه سوم، به آن اشاره مى شود.
قرآن کریم در هر مورد که به ذکر مثل مى پردازد، ممثل را پیش از مثل یا پس از آن با براهین عقلى مستدل مى کند و در کنار آن، براى کمک به فهم افراد متوسط، مثلى ذکر مى کند؛ مانند این که معرفت بلند توحید ربوبى را گاهى با برهان تمانع و به صورت قیاسى استثنایى تبیین مى کند: (لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا) و گاهى همان را در قالب مثلى ساده این گونه بیان مى کند: اگر مردى مملوک و برده چند مولاى ناسازگار باشد که هر یک او را به کارى مى گمارند، با مردى که تنها فرمانبر یک مولاست سنجیده شود هرگز یکسان نیستند: (ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا) (۸۳۲) حاصل آن برهان عقلى و این مثل حسى آن است که اگر عالم آفرینش به دست چند مبدا تدبیرى اداره شود نظام آن گسیخته مى شود.
همچنین عظمت قرآن را گاهى با آیاتى مانند (انا سنلقى علیک قولا ثقیلا) (۸۳۳) یا (وانک لتلقى القرآن من لدن حکیم علیم) (۸۳۴) بیان مى کند که معناى قول ثقیل بودن قرآن و علم لدنى بودن آن براى توده انسانها به راحتى قابل فهم نیست و گاهى براى پى بردن انسانهاى متوسط به عظمت قرآن، در قالب تمثیل میگوید: اگر این قرآن را بر کوهى نازل کنیم کوه را فروتن و از هم پاشیده خواهى دید: (و لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله و تلک الامثال نضر بها للناس لعلهم یتفکرون) (۸۳۵)
هدف قرآن کریم از تمثیل، راهیابى افهام ساده از راه مثل به ممثل است و از این هشدار مى دهد که انسانها نباید در حد معرفتهاى تنزل یافته بمانند، بلکه باید مثل را سرپلى براى رسیدن به اوج ممثل قرار دهند، زیرا ماندن در محدوده مثل، مانند زندگى بر روى پل است و چون مثل در حقیقت همانند ریسمانى است براى برآمدن بر قله معرفت ممثل، توقف در حد مثل مانند این است که کوه نوردى، طناب آویخته از قله کوه در دست بگیرد، ولى بالا نرود.
قرآن کریم پى بردن از مثل به ممثل را در گرو سفر کردن از علم حسى به علم حصولى عقلى و آنگاه از علم حصولى عقلى به علم شهودى قلبى مى داند که همگان از آن بهره ندارند و تنها معدودى از انسانها بدان دست مى یابند:
(مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون… وتلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون) (۸۳۶) و از این جا معلوم مى شود که اگر کسى از مثل به ممثل نرسید عاقل نیست ؛ زیرا هدف را رها کرده، به ابراز سرگرم شده است، چون ظاهر این آیه آن است که بهره اصلى از تمثیل، سهم عالمانى است که علم خود را نردبان عقل قرار مى دهند و مراد از عقل در این گونه موارد مجموع و عصاره علم و عمل صالح است.
۲– تمثیلهاى قرآنى درباره اعمال کافران و منافقان
خداى سبحان درباره کافران و منافقان (۸۳۷) مثلهاى گوناگونى مى آورد؛ گاهى مى فرماید: مثل کافر و منافق مثل کسى است که به دنبال هدف کاذب راهى را به آسانى و به سرعت مى پیماید ولى هنگامى که به پایان راه مى رسد مى فهمد بیراهه رفته و به بن بست رسیده است: (والذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعه یحسبه الظمئان ماء حتى اذا جاءه لم یجده شیئا ووجد الله عنده فوفیه حسابه) (۸۳۸) نتیجه عمل کافر همچون سراب، و حرکت او مانند دویدن به سوى سراب است. سراب آب نمایى است که در کرانه افق بر اثر تابش نور بر سطح زمین نمایان مى شود و انسان تشنه غافل را در پى خود مى کشاند، اما او هر چه به پیش مى رود؛ جز فزونى عطش بهره اى ندارد و هنگامى که همه نیروهاى خود را در این بیراهه رفتن، صرف کرد، در آنجا که دیگر نه توان رفتن دارد و نه توان بازگشت و نه آبى یافته است تا با نوشیدن آن خود را تشنگى برهاند، تشنه کام مى میرد. در این تمثیل سخن از حرکت و شتاب در بیراهه رفتن است و در آیه مورد بحث، سخن از توقف یا کندى حرکت منافقان.
سر این دوگانگى در تعبیر آن است که رسیدن به مقصد دو شرط دارد: یکى شناختن راه و دیگرى شناختن هدف و مقصد. پس کسى که هدف را نمى شناسد یا هدف را مى شناسد، لیکن راه را نمى شناسد و به بیراهه مى رود هرگز به مقصد صراط مستقیم درمانده و امانده اند. قرآن کریم نفى هدف را با جمله (کسراب بقیعه) (۸۳۹) تبیین مى کند و نداشتن بصیرت لازم براى شناخت راه را در آیه مورد بحث مى آورد. پس منافقن یا به طرف چیزى حرکت مى کنند که آن چیز هدف و مقصود خلقت نیست و یا اگر هدف و مقصود را فهمیدند راه صحیح و اصول به آن نمى بینند تا در همان صراط حرکت کنند، بلکه عمدا بیراهه مى روند.
خداى سبحان در مثلى دیگر درباره کارهاى کافران مى فرماید: (او کظلمات فى بحر یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکدیریها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور) اعمال کافران ظلمتهایى متراکم و انبوه است که در آن گرفتار شده اند؛ همانند کسى که در شبى تاریک و در دریایى غرق شود؛ دریایى که امواجى بلند آن را فراگرفته باشد و ابر و مه غلیظى نیز بر فراز آن باشد به گونه اى که اگر او دست خود را بیرون آورد، زمینه دیدن آن دست نیز فراهم نیست و این از آن روست که نور تنها از جانب خداى سبحان است و کسى که از نور الهى محروم شد، از هر جهت تاریک است.
۳-تمثیل قرآن در دو نگرش
بین صاحبان نظران در تحلیل مثلهاى قرآنى، در خصوص تشریح مصداق، نه تبیین مفهوم دو بینش است: یکى این که این مثلها تشبیه صرف و تنها براى تقریب معارف بلند و اسرار پوشیده نظام هستى به اذهان انسانهایى است که در افق عالم ماده به سر مى برند. نظر دیگر آن است که مثلها بیانگر وجود مثالى آن حقایق است و هیچ گونه تشبیه و مجازگویى در کار نیست. تفاوت این دو دیدگاه در آن جا که مثلا خداى سبحان برخى انسانها را به حمار یا کلب تشبیه کرده این است که بر اساس دیدگاه اول اینان واقعا حمار نیستند، لیکن چون مانند حمار از فهم حقایق محرومند به آن حیوان تشبیه شده اند. اما بر اساس دیدگاه دوم این تمثیل بیانگر حقیقت مثالى آنان است و در موطنى که حقایق اشیا ظهور مى کند، واقعیت و حقیقت مثالى نیز ظهور مى کند و از این روست که اینان در قیامت به صورت حیوان محشور مى شوند.
درباره منافقان نیز صاحبان دیدگاه اول مى گویند: اینان واقعا انسانند و بینا، شنوا و گویا هستند، ولى چون سخن حق را نمى شنوند، آن را نمى پذیرند و حق را نمى گویند، به انسانهاى نابینا، ناشنوا و گنگ تشبیه شده اند. اما در دیدگاه دوم این تمثیلها ناظر به حقیقت و وجود مثالى آنهاست و منافقن واقعا گنگ، کر و کورند.
شاهد مدعاى دیدگاه دوم آن است که در قیامت که ظرف ظهور و بروز حقایق است (نه ظرف حدوث آنها) کورى و گنگى و کرى اینان ظهور مى کند و مى گویند: (رب لم حشرتنى اعمى و قد کنت بصیرا) (۸۴۰) و مراد از این کورى، کورى چشم دل است، نه کورى چشم سر، و چشم دل اینان حقیقتا کور است: (لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فى الصدور) (۸۴۱) و این گمراهان، در قیامت افزون بر کورى، کرى و گنگى، به رو افتاده محشور مى شوند، نه برپا ایستاده: (و من یهدى الله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد لهم اولیاء من دونه و نحشر هم یوم القیمه على وجوههم عمیا و بکما وصما ماویهم جهنم) (۸۴۲) پس چنین نیست که کورى منافقان در حد تشبیه باشد، بلکه بیان واقعیت و تمثل درونى آنهاست و در قیامت با باطن خویش، که به ظهور مى پیوندد، مواجهند. در دادگاه قیامت مانند محکمه دنیا کیفرها اعتبارى نیست، بلکه اعمال و باطن آدمى در آن روز مشهود خواهد بود.
۴– کیفر سنگین منافقان
کیفر تبهکاران در قیامت، هم سنگ اعمال آنهاست ؛ زیرا کیفر آنان چیزى جز کارهاى پلیدشان نیست که ظاهر مى شود و قرآن کریم از این هماهنگى به جزاء وفاق. (۸۴۳) کیفر تبهکارى انسان طالح بیش از کار تبهکارانه او نیست بلکه وفاق آن است، گرچه پاداش کارهاى نیک صالحان بیش از عمل آنهاست، زیرا پس از توفیه اجر، رزقى که در حساب نمى گنجد به آنان داده مى شود: (انما توفون اجورکم)، (۸۴۴) (یرزقون فیها بغیر حساب). (۸۴۵)
در پاداش حسنه، هماهنگى مقدار پاداش با عمل لازم نیست، بلکه گاهى بیشتر است: (من جاء بالحسنه فله خیر منها) (۸۴۶) و گاهى از آن نیز افزونتر است: (من جاء بالحسنه فله (ع) شر امثالها) (۸۴۷) و گاهى سخن از بیشتر و ده چندان نیست، بلکه پاداش خداوند واسع و علیم (نسبت به برخى) به حساب درنمى آید: (مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فى کل سنبله فى کل سنبله ما ئه حبه والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم) (۸۴۸)
اما کیفر سیئات هرگز بیش از سیئه نیست و چون منافقان بدترین جنبندگانند، پس عذابى بدتر و سخت تر از عذاب آنان نیست و از این رو در پایین ترین درکات جهنم جاى دارد: (ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار). (۸۴۹)
۵– خلود کافران و منافقان در آتش
روح آدمى مجرد و منزه از مکان، زمان و تاریخ است، کفر و نفاق نیز ملکه ایت است نفسانى و مجرد از زمان و مکان. پس روحى که به کفر و نفاق آلوده شد، گرفتار خطرى ابدى شده است و چون کیفر اخروى همان عقاید نادرست و اعمال تبهکارانه انسان تبهکار است که در قیامت ظهور مى کند، آنان با کیفرى ابدى دست به گریبانند و آنچه امام صادق (علیه السلام) به عنوان سر خلود در جهنم فرمود که اگر کافر براى همیشه در دنیا مى ماند مى خواست تا ابد مرتکب معصیت مى شود: انما خلد اهل النار فى النار لان نیاتهم کانت فى الدنیا ان لو خلود فیها ان یعصوا الله ابدا(۸۵۰) نیز به همین تعلیل باز مى گردد.
تفصیل بحث خلود، در آیات مناسب آن مطرح مى شود و احتمال این که خلود به معناى مکث طولانى باشد نه لبث ابدى طرح و طرد خواهد شد.
۶– صاحبان دستها و چشمها
خداى سبحان اندامهاى ادراکى، مانند چشم و گوش را به آدمى بخشیده تا براى درک صحیح حقایق از آن مدد بگیرد و اندامهاى تحریکى، مانند دست و پا را به انسان داده تا براى کار درست به خدمت انسان درآید. حال اگر از چشم و گوش و زبان آدمى جز تباهى برنخیزد در حقیقت او فاقد این اندامهاست و به همین جهت، در قیامت نابینا، ناشنوا و ناگویا محشور مى شود و اگر انسان از این اندامهاى ادراکى به خوبى بهره جست او به حق بینا، شنوا و گویاست و از این رو قرآن کریم برخى از پیامبران الهى را با وصف صاحبان دستها و چشمها مى ستاید: (واذکر عبادنا ابراهیم و اسحق و یعقوب اول الایدى والابصار (۸۵۱)
گرچه همه انسانها دست دارند، اما دست بت سازان و بت فروشان در حقیقت دست نیست و دست رادمردان بت شکنى مانند ابراهیم (علیه السلام) به حقیقت دست است. همه انسانها نیز از چشم بهره اى دارند، اما چشمى که با نگاه تکریم آمیز به بت بنگرد و یا به خیانت گشوده شود، که از آن به خائنه الاعین یاد مى شود: (یعلم خائنه الاعین و ما تخفى الصدور) نابیناست و چشم حقیقى آن است که مانند چشم ابراهیم (علیه السلام) توان مشاهده ملکوت آسمانها و زمین را داشته باشد: (وکذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات والارض ولیکون من الموقنین) (۸۵۲) و این که خداى سبحان مى فرماید: به یاد اینان باش که صاحبان دستها و چشمها بودند از باب تعلیق حکم بر وصف، بدین معناست که چون داراى این اوصاف بودند، به یادشان باش.
بحث روایى
۱- حرمان منافقان از نور رسالت و امامت
– عن الباقر (علیه السلام) فى قوله تعالى: (ذهب الله بنورهم و ترکهم فى ظلمات لا یبصرون): یعنى قبض محمد (صلى الله علیه وآله) فظهرت الظلمه فلم یبصروا فضل اهل بیته (۸۵۳)
اشاره: تطبیق مزبور، بیان مصداق کامل آیه است، نه تفسیر مفهومى آن. رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) مصداق بارز آیه (وجعلنا له نورا یمشى به فى الناس) (۸۵۴) است و با ارتحال آن حضرت، نور ویژه وى قبض شد، لیکن منافق نه در زمان حیات آن حضرت بهره مند بود از ارتحال وى از قرآن و عترت که یادگار آن حضرت (صلى الله علیه وآله) است بهره مى گیرد.
۲- اضلال کیفرى خداوند
– عن الرضا (علیه السلام): ان الله لا یوصف بالترک کما یوصف خلقه ولکنه متى علم انهم لا یرجعون عن الکفر والضلال منعهم المعاونه واللطف وخلى بینهم و بین اختیارهم (۸۵۵)
اشاره: این روایت ناظر به همان معنایى است که در خلال تفسیر (ترکهم) و نیز در تشریح لطایف و اشارات بازگو شد.
۳- آثار مستى گناه
– عن رسول الله (صلى الله علیه وآله): یابن مسعود!احذر سکر الخطیئه للخطیئه سکرا کسکر الشراب بل هى اشد سکرا منه، یقول الله تعالى: (صم بکم عمى فهم لا یرجعون (۸۵۶)
اشاره: همان گونه که شرب خمر عامل مستى، زوال عقل و تعطیل نیروهاى ادراکى آدمى است، گناه نیز باعث مستى شدیدترى است که عقل را معزول و انسان را از ادراک سالم محروم مى کند.
۴- تمثل و ظهور کافران در قیامت
– عن الصادق (علیه السلام) فا زلق اللسان فیما یکره الله وینهى عنه مرداه للعبد عندالله و مقت من الله وصم وعمى وبکم یورثه الله ایاه یوم القیامه فیصیروا کما قال الله: (صم بکم عمى فهم لا یرجعون)، یعنى لا ینطقون و لا یوذن لهم فیعتذرون (۸۵۷)
اشاره: این روایت ناظر به تمثل و ظهور باطن کافران در قیامت است ؛ یعنى آنان واقعا فاقد اندامهاى ادراکى هستند و تمثیل مزبور از سنخ تشبیه نیست.
۵- کوردلى منافقان در سخنان امام على (علیه السلام)
– گ امیرالمومنین (علیه السلام)، الف: ما اصف من دار اولها عناءو آخرها فناء… و من ابصر بها تصرته و من ابصر الیها اعمته (۸۵۸)
اشاره: سید رضى (رحمه الله) درباره جمله و من ابصر مى گوید: انسان متامل در این جمله، معنایى شگفت آور و مقصودى ژرف خواهد یافت که به پایانش نمى توان رسید.
امیر مومنان (علیه السلام) در این جمله کوتاه منشا بینایى و کورى دل را بیان مى کند و آن این است که نگاه به دنیا به عنوان هدف ، انسان را نابینا مى کند ولى نگاه به آن به عنوان وسیله، انسان را بینا مى کند و این همان تفاوتى است که بین دو لحاظ فیه ینظر و به نیظر مطرح است ؛ دنیا ابراز است نه هدف، پس هر که آن را ابراز دانست و از آن استفاده ابرازى کرد دنیا او را بصیر مى کند، ولى اگر کسى آن را هدف انگاشت دنیا او را کور مى کند.
– و انما الدنیا منتهى بصر الاعمى لایبصر مما وراءها شیئا والبصر ینفذها بصره و یعلم ان الدار وراءها فالبصیر منها شاخص، والاعمى الیها شاخص والبصیر منها متزود والاعمى لها متزود (۸۵۹)
اشاره: اعمى در این حدیث شریف به معناى اکمه، یعنى نزدیک بین و ظاهر بین است و ظاهر بین کوردل است ؛ زیرا او دنیا را مى بیند ولى آخرت را نمى بیند. بصیر کسى است که نگاهش از مرز دنیا گذشته، به آخرت که درون و باطن همین دنیاست نفوذ کند و اعمى کسى است که نگاهش به دنیا دوخته شده، از آن نمى گذرد و قرآن کریم فرمان روى گردانى از آنان را مى دهد:
(فاعرض عن من تولى عن ذکرنا ولم یرد الا الحیوه الدنیا # ذلک مبلغهم من العلم)، (۸۶۰) (یعلمون ظاهرا منت الحیوه الدنیا و هم الاخره هم غافلون). (۸۶۱)
– یا اهل الکوفه، منیت منکم بثلاث واثنتین: صم ذوو اسماع وبکم ذوو کلام وعمى ذوو ابصار، لا احرار صدق عند اللقاء، ولا اخوان ثقه عند البلاء (۸۶۲)
اشاره: سر امتناع اهل کوفه از یارى امیر مومنان (علیه السلام) این بود که آنان گرچه گوش و چشم و زبان ظاهرى داشتند، ولى چشم و گوش دل آنان کور و کر بود و درونشان ناگویا. آنان نه در برخورد و رویارویى رادمرد و آزادمنش بودند و نه هنگام امتحان، برادرانى مورد اعتماد.
– فان عینى بالمغرب کتب الى یعلمنى انه وجه الى الموسم اناس من اهل الشام، العمى القلوب، الصم الاسماع، الکمه الابصار الذین یلبسون الحق بالباطل و یطیعون المخلوق فى معصیه الخالق و یحتبلون الدنیا درها بالدین (۸۶۳)
– ما لى اراکم اشباحا بلا ارواح وارواحا بلا اشباح… و ناظره عمیاء وسامعه صماء و ناطقه بکماء (۸۶۴)
اشاره: چون مجارى ادراکى مزبور از شئون روح انسانى است، مادامى که روح انسانى در کسى زنده باشد وى داراى شئون یاد شده خواهد بود و از فقدان چنین مجارى ادارکى مى توان پى برد که اصل روح انسانى رخت بربسته است، از این رو اینان اشباح بدون ارواح اند. اما این که اینان ارواح بدون اشباح اند، براى آن است که گویا بین روح و بدن آنها فاصله است و هرگز بدنهاى آنان از روح آنها دستور نمى گیرد؛ یعنى، بر فرض که داراى روح انسانى باشند، ارتباطى بین ارواح و ابدان آنها نیست.
– طیب دوار بطبه قد احکم مراهمه واحمى مواسمه یضع ذلک حیث الحاجه الیه من قلوب عمى وآذان صم والسنه بکم (۸۶۵)
اشاره: درمان نابینایان باطنى و ناشنوایان درونى و ناگویان معنوى، در طلیعه امر ممکن است، لیکن در پایان کار، نزول آیه شفابخش قرآنى نیز براى آنان جز مزید خسارت و کوردلى اثر دیگرى ندارد.
بازدیدها: 155