آیه ۳ – الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقنهم ینفقون
گزیده تفسیر
قرآن هادى تقوا است که غیب (خداى سبحان و اسماى حسناى او، وحى، فرشتگان و معاد) را باور دارند (گرچه غیب مطلق، یعنى کنه ذات خدا نه مشهود تفصیلى عارف است و نه معقول حکیم و متکلم و نه متعلق ایمان تفصیلى هیچ مومن).
تقوا پیشگان هم اهل نمازند و هم حقیقت آن را بر پا مى دارند؛ آنان پیام اصلى نماز را از مدار لفظ و مفهوم آن خارج ساخته، به وجود عینى مى رسانند، یعنى، ابتدا در محدوده جان خویش حقیقت نماز را متمثل ساخته سپس آن را با سنت مستمر خود در جامعه متجلى مى کنند و با تبلیغ و تعلیم دیگران، آنان را نیز به عنوان روح متمثل نماز پرورش مى دهند، تا حقیقت نماز که ناهى از فحشا و منکر، و شفا بخش درد هلوع و جزوع و منوع بودن انسان خاکى است در جامعه متمثل گردد.
آنان با انفاق آنچه خدا روزیشان کرده، ابتدا پیوند خو را با خداوند مستحکم و در پرتو آن به تحکیم پیوند خو با بندگان خدا مى پردازند.
انفاق پرواپیشگان منحصر بن مال نیست ؛ آنان از هر رزقى مانند مال، علم، عقل، قدرت، جاه و جان خود در راه حق نثار و ایثار مى کنند.
تفسیر
یومنون: واژه ایمان از ریشه امن است و سر اطلاق ایمان بر عقیده آن است که مومن اعتقاد خود را از ریب، اضطراب و شک، که آفت اعتقاد است، مى رهاند و آن را ایمن مى کند. از این رو رسوخ و استقرار عقیده در قلب را ایمان مى گویند و براى رسیدن به آن، علم به تنهایى کافى نیست، گاهى انسان به چیزى عالم است ولى به آن مومن نیست: (وجحدوا به واستیقنتها انفسهم). (۳۲۶)
اعتقاد علمى باید با جان و قلب انسان معتقد و عالم عجین شود و در اوصاف نفسانى و اعمال بدنى او جلوه کند تا اطلاق ایمان بر آن درست باشد و بر این اساس، اطلاق مومن بر کسى که عقیده حق را تنها بر زبان مى راند درست نیست: (من الذین قالوا امنا بافواههم ولم تومن قلوبهم)، (احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون)، (۳۲۷) عقد علمى که قضیه ذهنى و معقول است تا با جن عالم عقد و گره دیگر نیابد، ایمان نیست.
غیب: غیب چیزى است که با هیچ یک از حواس عادى و یا حواس مسلح قابل درک نباشد و در مقابل حضور و شهادت است و مصادیق فراوانى دارد و اگر در بحث روایى مفسران شیعه عنوان غیب، بر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) تطبیق شده است، از قبیل بیان مصداق است، نه تفسیر مفهوم، و از باب نمونه است، نه حصر. و مستند آن نص مورد قبول امامیه است، گرچه دیگران آن را نپذیرند. بنابراین، آنچه آلوسى به پیروى از امام رازى گفته است: زعمت الشیعه انه القائم وقعدوا عن اقامه الحجه على ذلک (۳۲۸) ناصواب است.
ایمان به غیب یا به استناد برهان عقلى است و یا به استناد دلیل نقلى (مواردى که نقل حجت است) و گاهى به استناد (وجدان کشفى) و همان طور که براى ارزیابى برهان عقلى یا نقلى، معیار خاصى است که صحت برهان مزبور با آن معیار سنجیده مى شود، براى مشاهده نیز معیار ویژه اى است که صحت کشف یاد شده، با آن ارزیابى مى شود.
برخى از صاحب دلان، برهان نظرى را همواره در معرض دخل، قدح و عیب و نقص دانسته اند. از این رو مى گویند: کسى که اهل برهان است (نه عرفان و وجدان) هرگز ایمان مخلوط دل او نخواهد شد؛ لیکن اطلاق چنین پندارى ناصواب است ؛ زیرا گرچه برهان حصولى، همتاى عرفان صحیح حضور نیست، ولى چنین نیست که همه براهین در معرض نقد و قدح باشد.
یقیمون: اقامه از قیام و قوام مشتق است و قیام گاهى در مقابل قعود و سجود و اضطجاع و استلقاء است و به معناى ایستادن، مانند: (الذین یذکرون الله قیاما وقعودا)، (۳۲۹) (یبیتون سجدا و قیاما) (۳۳۰) و گاهى در مقابل حرکت است و به معناى توقف و سکون ؛ مانند: (کلما اضاء لهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا) (۳۳۱). گاهى نیز قیام در برابر انحراف و اعوجاج است و به معناى ایستادگى نه ایستادن ظاهرى، مانند: (جعل الله الکعبه البیت الحرام قیاما للناس).(۳۳۲)
الصلوه: برخى برآنند که صلوه و زکوه، ناقص یائى است، ولى براى تفخیم لفظى، آنها را به صورت واو مى نگارند. (۳۳۳) احتمال ناقص واوى بودن بودن صلوه نیز از برخى نقل شده است.
رزقناهم: رزق انعام خاصى است که به مقتضاى حال و بر اساس نیاز مرزوق باشد. رزق، یا قیودى که در تعریف آن ذکر شد، با مفاهیمى همچون: احسان، انعام اعطاء، حظ، نصیب و انفاق متمایز مى گردد. (۳۳۴) عنوان رزق تکوینى بر هر چیزى که انسان یا جاندار دیگر تغذیه مى کند یا از آن به نحو دیگر بهره مى برد صادق است، لیکن رزق تشریعى بر هر مال یا منفعت و یا انتفاعى، صادق نیست، مگر آن که حلال باشد، چون در نظام تکوین، حلیت و حرمت اعتبارى راه ندارد. بنابراین، تقیید آن به قید حلال، ناصواب است، لیکن در بحثهاى تشریعى، چنین تقییدى صائب است.
ینفقون: تامین هزینه، خواه هزینه مالى باشد یا غیر آن و خواه از دست انفاق کننده خارج گردد یا نه، انفاق است ؛ آنچه از دست انفاق کننده خارج مى شود، مانند انفاق غیر خداوند و آنچه از دست او خارج نمى شود، مانند انفاق خداوند که در عین تامین هزینه دیگران، در دست خداست. پس، (بر خلاف پندار قرطبى) (۳۳۵) در حقیقت انفاق، بیرون رفتن مال از دست انفاق کننده اخذ نشده است.
برخى انفاق را از نفق به معناى لانه زیر زمینى موش صحرایى دانسته اند که داراى دو در است و هر گاه کسى از درى خواست او را صید کند از در دیگر خارج مى شود. وجه مناسبت آن است که انفاق، نسبتى به خداوند بى نیاز دارد و نسبتى به مخلوق محتاج. (۳۳۶)
در آیه کریمه مرود بحث و آیه پس از آن، پرهیزکاران با پنج وصف ستوده شده اند که وصف آغازین آنها ایمان به غیب است.
ایمان همانند هدایت و تقوا حقیقت تشکیکى است و درجات و مراتبى دارد: (و اذا تلیت علیهم ایاته زادتهم ایمانا)؛ (۳۳۷) زیرا ایمان گاهى به اصل چیزى تعلق مى گیرد و گاهى به برخى از لوازم آن و گاهى به همه لوازمش و بر هر مرتبه اى از ایمان اثر خاص آن مرتبه مترتب استد هر چه ایمان قویتر باشد، تعلق آن به متعلق راسختر و به لوازم آن عمیقتر است.
لفظ الغیب گرچه با اطلاق خود مطلق غیب را شامل مى شود، ولى چون ایمان به غیب در آیه محل بحث، در برابر ایمان به وحى و یقین به آخرت آمده است، مراد از آن ذات اقدس خداوند است که بارزترین مصداق غیب است، لیکن مى توان گفت: مراد، غیب مطلق است و از این رو چنین استظهار مى شود که ایمان به اصول سه گانه دین (خدا، وحى و رسالت و معاد) در این دو آیه از صفات متقین شمرده شده است. البته غیب مطلق (لا بشرط مقسمى) نه مشهود تفصیلى عارف است، نه معقول حکیم و متکلم و نه متعلق ایمان تفصیلى هیچ مومن و بدین جهت، از بحث خارج است.
سه احتمال در کلمه بالغیب سه احتمال است:
۱- این که براى ظرفیت و مراد از غیب، خفاء و خلوت باشد، نظیر: (لیعلم الله من یخافه بالغیب)؛ (۳۳۸) یعنى، ایمان متقین مخصوص حال شهادت و جلوت نیست، بلکه در حال غیب و خلوت نیز ایمان دارند، بر خلاف منافقان که در حضور مومنان ابراز ایمان مى کنند، ولى در نهان کافرند: (و اذا لقوا الذین امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزءون). (۳۳۹)
۲- این که براى سبیت باشد؛ نظیر کتبت بالقلم و مراد از غیب، قلب یعنى همان حقیقت انسان باشد که نامحسوس و از مصادیق غیب است . طبق این احتمال معناى آیه این است که پرهیزکاران با قلب خود ایمان مى آوردند، بر خلاف منافقان که تنها با زبان اظهار مى کنند ولى ایمان قلبى ندارند:
(قالوا امنا بافواههم ولم تومن قلوبهم). (۳۴۰)
۳- این که براى صله و تعدیه باشد و مراد از غیب، عالم غیب، به ویژه خداى سبحان و اسماء و صفات او باشد.
این احتمال راجح است ؛ زیرا اگر مراد از بالغیب وجه اول یا دوم باشد لازمه اش آن است که ایمان به خدا در مجموعه صفات متقین مطرح نباشد؛ یعنى، متعلق ایمان که از اهمیت ویژه اى برخوردار است اصلا بازگو نشده باشد. افزون بر آن که، وحدت سیاق اقتضا مى کند که باء براى صله و تعدیه باشد؛ زیرا ظاهر تعبیر ایمان به غیب همان است که غیب متعلق ایمان باشد؛ چنانکه ظاهر لفظ باء در (بما انزل الیک) و (بالاخره هم یوقنون) قطعا براى تعدیه وصله است، چنانکه در موارد فراوانى از قرآن کریم، در کنار ایمان متعلق آن که توحید الهى و اسماى حسناى اوست بیان مى شود.
پاسخ به سه اشکال بر احتمال سوم
بر احتمال سوم سه اشکال شده (۳۴۱) که به طرح و نقد آنها مى پردازیم:
۱- اگر مراد از بالغیب ایمان به عالم غیب باشد، لازمه اش تکرار است، زیرا در آیه بعد ایمان به وحى و یقین به آخرت مطرح شده است: (یومنون بما انزل الیک و بالاخره هم یوقنون) و وحى و آخرت هر دو از مصادیق عالم غیب است.
پاسخ: اولا لازمه احتمال سوم تکرار نیست، بکله تفصیل بعد از اجمال است و ثانیا در آیه بعد، برخى از مصادیق غیب ذکر شده است، نه همه آنها.
۲- ایمان بدون علم میسور نیست پس لازمه ایمان متقین به غیب آن است که آنان از غیب آگاه باشند در حالى که علم به غیب در انحصار خداى سبحان است: (انما الغیب لله). (۳۴۲)
پاسخ: اولا، علم به غیب گرچه بالاصاله در انحصار خداى سبحان است، لیکن اجمال آن را بال اعطا و لطف او براى همه میسور است ؛ همان گونه که با اقامه براهین عقلى مى توان به مبدا، معاد و ضرورت وحى و رسالت، علم حصولى پیدا کرد و این سه از مصادیق روشن غیب است.
ثانیا، در آیه بعد سخن از ایمان متقین به وحى و معاد است و وحى و معاد از مصادیق غیب است و چون ایمان متفرع بر علم است پس آنان عالم به غیبند. ثالثا، غیب داراى مراتب و مصادیق متفاوتى است ؛ آن قسم از غیب که متعلق علم کسى نیست و جزو مستاثرات است، ایمان به آن نیز وظیفه کسى نبوده، صفت هیچ متقى قرار نمى گیرد و آن قسم از غیب که متعلق ایمان قرار مى گیرد، علم به آن با تعلیم الهى از راه برهان یا وجدان، به طور اجمال یا تفصیل، مقدور انسان مومن است.
مراد از آیه شریفه (فقل انما الغیب لله) نیز این است که علم به غیب اصاله از آن خداست و او به هر کس بخواهد، بخشى از آنرا مى دهد: (عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا# الا من ارتضى من رسول)، (۳۴۳) (ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک). (۳۴۴)
۳- لازمه احتمال سوم آن است که غیب به معناى غایب بر خدا اطلاق شود، در حالى که غایب وصف کسى است که گاهى حضور دارد و گاهى ندارد، اما خدایى که وصف حاضر درباره او اصلا روا نیست، اطلاق غایب نیز بر او نارواست.
پاسخ: اولا، ادعاى ملازمه بین صحت اطلاق غایب و صحت اطلاق حاضر، بى دلیل است، و ثانیا، بین حاضر و ظاهر فرقى نیست و خداوند به ظاهر وصف شده است: (الله نور السموات والارض)، (۳۴۵) (هو الاول والاخر والظاهر و الباطن). (۳۴۶) پس او حاضر نیز هست. اما حرمان از مشاهده او بر اثر پرده اى است که انسان بر چشم دل خود مى افکند: (و على ابصارهم غشاوه)، (۳۴۷) (الذین کانت اعینهم فى غطاء عن ذکرى) (۳۴۸) اینان در قیامت نیز کوردلانند: (انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون)(۳۴۹)
ثالثا، اگر چیزى حضور و غیابى محدود داشت، غیاب و حضورش در برابر یکدیگر است، اما خدایى که حضور و غیبى نامحدود دارد، غیب و حضورش عین یکدیگر است. امیرالمومنین (علیه السلام) مى فرماید: هر باطنى جز خداوند غیر ظاهرى جز او غیر باطن: کل ظاهر غیره غیر باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر. (۳۵۰) غیر خدا ظهورش در مقابل بطون و بطونش در برابر ظهور است ، اما ذات اقدس خداوند ظهورش عین بطن و بطونش عین ظهور است ؛ زیرا ظهور و بطون غیر خدا نامحدود است و مى تواند از یکدیگر جدا باشد، ولى ظهور و بطون خدا که نامحدود است عین یکدیگر است. خداى سبحان از شدت نورانیت محجوب است و این محجوب بودن به ضعف باصره شاهد برمى گردد، نه غیب مشهود از صحنه شهود.
برخى آیات قرآن نیز را از خداوند نفى مى کند و به نحو التزام حضور او را مى فهماند؛ مانند (.. و ما کنا غائبین). (۳۵۱)
حاصل این که، پرهیزکاران به همه مصادیق غیب (خداى سبحان، وحى و نبوت، فرشتگان، قیامت بهشت و جهنم) ایمان دارند: (والمومنین کل امن بالله و ملائکته و کتبه و رسله). (۳۵۲) ایمان به رسولان الهى نیز ایمان به غیب است ؛ زیرا گرچه اشخاص و ابدان آنان محسوس و مشهود است: (قل انما انا بشر مثلکم)، (۳۵۳) ولى شخصیت حقوقى و منصب وحى یابى آنان، به ویژه مقام (دنى فتدلى)، غیب است.
در مقابل مومنان، عده اى به عنوان کافران و مشرکان هستند، که گروه اول غیب را به طور کلى منکرند: (وقالوا ما هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر) (۳۵۴) و اما مشرکان گرچه خداى سبحان را خالق آسمانها و زمین مى دانستند: (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله) (۳۵۵) ولى در ربوبیت و عبادت خدا شرک مى ورزیدند و دیگر مصادیق غیب، مانند رسالت بشر و زندگى پس از مرگ را منکر بودند.
اقامه نماز، عامل اقامه دین
اقامه نماز غیر از خواندن آن است. خواندن نماز و تداوم بر آن عملى است واجب و در قرآن کریم از اوصاف مومنان شمرده شده است: (والذین هم على صلوتهم یحافظون)، (۳۵۶) اما مهمتر از آن، اقامه و برپاداشتن نماز است که از اوصاف تقوا پیشگان به شمار آمده و آن برپا داشتن حقیقت نماز است.
بر پا داشتن حقیقت و روح نماز به این است که گذشته از تلفظ اذکار قرائت و کلمات ذکر رکوع، سجود، تشهد و مانند آن و صرف نظر از هیئتهاى خاص استوار و انحناى تام و غیر تام و نشستن و نظیر آن وقطع نظر از تصویر مفاهیم اذکار آن در ذهن، پیام اصلى آن از وجود لفظى و ذهنى بیرون آید و به وجود عینى برسد و در محدوده روح نمازگزار متمثل گردد و سپس با سنت و سیرت مستمر او در جامعه جلوه کند و با تبلیغ و تعلیم و تزکیه نفوس مستعد دیگران، آنها نیز به عنوان روح متمثل نماز پرورش یابند، تا حقیقت چیزى که در قرآن مجید، به عنوان ناهى از فحشا و منکر (۳۵۷) و به عنوان علاج و شفاى (۳۵۸) درد هلوع و جزوع و منوع بودن انسان طبیعى ست، در متن جامعه بشرى متمثل گردد.
دین الهى با خطوط کلى خود، انسانها را به قیام به قسط و قیام براى خدا فرا مى خواند: (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط)، (۳۵۹) (قل انما اعظکم بواحده ان تقوموالله) (۳۶۰) و کعبه که از مظاهر دین است براى قیام انسانهاست: (جعل الله الکعبه البیت الحرام قیاما للناس) (۳۶۱) و انسان قائم و بپا خاسته کسى است که همه عوامل سقوط را در عقیده و اخلاق و عمل از حریم وجود خویش دور سازد.
چنین انسانى که با الهام فطرى و رهنمود دینى قائم شده، مى تواند به نماز که ستون دین است، ایستادگى بخشید و چنین نمازى است که درجات برتر قیام را براى انسان فراهم مى کند، زیرا نماز برپا ایستاده است که مانع فحشا و منکر است: (ان الصلواه تنهى عنى الفحشا و المنکر) (۳۶۲) و انسان را از بى قرارى در هنگام سختى و ندارى و از انحصارطلبى و بخل در هنگام توانگرى نجات مى بخشد: (ان الانسان خلق هلوعا# اذ مسه الشر جزوعا# و اذا مسه الخیر منوعا# الا المصلین)، (۳۶۳) ولى نماز افتاده، با سقوط در دوزخ نیز سازگار است: (فویل للمصلین # الذین هم صلاتهم ساهون) (۳۶۴)
انبیاى بزرگ الهى هم به اقامه دین مامور بودند: (شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا والذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه) (۳۶۵) و هم به اقامه نماز، چنانکه حضرت عیساى مسیح (علیه السلام) خود را موظف به نماز مى دانست: (و اوصینى بالصلواه و الزکوه ما دمت حیا) (۳۶۶) و حضرت موساى کلیم (علیه السلام) به اقامه آن مامور شد: (و اقم الصلواه لذکرى) (۳۶۷) و حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) از خداى سبحان براى خود و فرزندش توفیق برپایى نماز خواست: (رب اجعلنى مقیم الصلوه و من ذریتى). (۳۶۸)
مناسبت و ارتباط اقامه دین و اقامه نماز این است که بهره گیرى از هدایت فطرت و رهنمودهاى ابتدایى دین و ایستادگى در برابر کفر و شرک، لازمه اقامه نماز است و اقامه نماز نیز عامل اقامه کامل دین است. بنابراین، اگر انسانها اهل قیام به قسط و قیام براى خدا باشند و در برابر شرک و کفر ایستادگى کنند، مى توانند نماز را که ستون دین است بپا دارند تا خیمه دین به طور کامل برافرشته گردد و بدین جهت است که در آیه محل بحث از میان عبادات تنها اقامه نماز مطرح شده است ؛ زیرا اقامه نماز موجب اقامه دین است، چون دین به مثابه خیمه اى است که عمود آن نماز است و اگر عمود خیمه، برپا شد، خیمه نیز برپاست.
نقش انفاق در بهره مندى از هدایت قرآن
انفاق که سومین صفت متقین در این آیه کریمه است، هم باعث تحکیم پیوند بندگان با خداست و هم در پرتو توجه به خدا در تحکیم پیوند بندگان با یکدیگر موثر است. لازم است توجه شود که حقیقت انفاق منحصر به بذل مال نیست، بلکه ایثار جان در راه خدا نیز مشمول آن است ؛ گرچه عنوان انفاق عرفا بر آن اطلاق نشود؛ زیرا عناوین دیگر مانند بیع و شراء و اشتراء درباره بذل جان به زندگى اجتماعى بدون تعاون، احسان و ایثار اعضاى آن نسبت به یکدیگر تحقق نمى پذیرد و کمال فردى که در پرتو زندگى جمعى باید حاصل شود به دست نمى آید.
از جمله (و مما رزقناهم ینفقون) در آیه مورد بحث استظهار مى شود که اولا، پرهیزکاران بخشى از روزى خود را انفاق مى کنند، نه همه آن را (اگر من براى تبعیض باشد) و این تعدیل و پرهیز از افراط و تفریط دستور قرآن کریم درباره مقدار انفاق است: (و لا تجعل یدک مغلوله الى عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا). (۳۶۹)
و ثانیا، باید آنچه را انفاق مى کنند روزى خدا بدانند، نه مال خوئد (رزقنا) و این بینش توحیدى را قرآن کریم به انسانها مى دهد: (و ما بکم من نعمه فمن الله)، (۳۷۰) (واتوهم من مال الله الذین اتیکم). (۳۷۱)
انسان مالک حقیقى چیزى نیست، بلکه نماینده مالک حقیقى است و باید مطابق فرمان او در مال خود تصرف کند: (وانفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه) (۳۷۲) و اگر کسى بگوید: من با کوشش خود مال فراهم کرده ام، گفتار او همان منطق باطل قارونى است که مى گفت: (انما اوتیته على علم عندى). (۳۷۳)
خداى سبحان از لحاظ تشریع، اصل مالکیت اعتبارى انسانها را امضا کرده، در بسیارى از آیات اقتصادى، مانند آیات مربوط به تجارت، ارث، و تادیه وجوه شرعى ، انسانها را مالک مال دانسته و اموال را به آنان اسناد داده است، لیکن از لحاظ بینش تکوینى و اعتقادى، آیات حاکمى نازل کرده است که دلالت بر سلب مالکیت تکوینى و حقیقى از آنان دارد. پس آیات مثبته ناظر به مالکیت جعلى و اعتبارى و آیات فیه ناظر به مالکیت تکوینى و حقیقى است.
ثالثا، انفاق باید از مال حلال باشد؛ چون مال حرام رزق الله نیست، بلکه مبغوض خداست. از این رو قرآن کریم مى فرماید از طیبات انفاق کنید: (انفقوا من طیبات ما کسبتم) (۳۷۴) گرچه اصل مال روزى خداست، ولى مال حلال هر کس روزى خاص اوست و خداوند دستور انفاق از رزق خاص انفاق کننده داده است.
رابعا، انفاق نباید محدود به مال باشد، بلکه علم، عقل، قدرت، جاه و جان نیز مرود انفاق است ؛ زیرا همه اینها از مصادیق رزق الهى است که به بنده خود عطا کرده است و این مطلب در بحث روایى روشنتر مى شود، و از این رو در ابن بخش از آیه فرمود: (مما رزقناهم) و نفرمود: من اموالهم . بنابراین، متقین نه تنها از مال، که از هر چه خداى رزاق روزیشان کرده انفاق مى کنند و چنین انفاقى است که زمینه بهره گیرى از هدایت قرآنى را فراهم مى سازد.
خلاصه آن که، آیات ناظر به انفاق چند دسته است: برخى تصریح به انفاق مال دارد، هر چند مدار دلالت آنها حصر انفاق در مال نیست. برخى دیگر دلالت بر انفاق خیر یا محبوب دارد که عنوان خیر یا محبوب شامل غیر مال نیز مى شود، گرچه مصداق بارز آن، مال است و دسته اى دلالت بر انفاق رزق دارد که عنوان رزق شامل غیر مال هم مى شود و برخى بدون ذکر متعلق است که حذف متعلق نشانه عمومیت آن است (۳۷۵) و چون در حقیقت انفاق، عنوان مال اخذ نشده، اگر در موردى دستور انفاق مطلق بود و متعلق آن حذف شد، مى توان به اطلاق آن تمسک کرد و آیاتى که خصوص انفاق مالى را مطرح کرده، مقید اطلاق مزبور نیست ؛ چون این دو دلیل از قبیل مثبتین است و در چنین موردى مجال تقیید اطلاق نیست.
نشانه این که در حقیقت انفاق، خصوصیت مال اخذ نشده، اطلاق آیه (بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشساء) است ؛ (۳۷۶) زیرا انفاق الهى شامل همه نعمتهاى مادى و معنوى است، و همچنین ظاهر آیه (و سئلونک ماذا ینفقون قل العفو)(۳۷۷) عدم اختصاص انفاق به مال است ؛ زیرا گرچه مال زائد، مصداق عفو است و رفاه متراکم مالى، زمینه صدق عفو را در آیه (ثم بدلنا مکان السیئه الحسنه حتى عفوا) (۳۷۸) فراهم مى کند، لیکن مفهوم عفو مرادف معناى مال نیست. بنابراین، گذشت اخلاقى نیز از مصادیق انفاق است.
لطایف و اشارات
۱– غیب مطلق و نسبى
غیب بر دو قسم است: مطلق و نسبى، غیب مطلق آن است که در همه مقاطع وجودى و براى همگان پوشیده و مستور است ؛ مانند ذات خداوند که معرفت کنه ذات او براى احدى مقدور نیست و نسبت به همگان غیب است، گرچه براى خودش مشهود است. از این جهت، غیب مطلق، که حتى براى خود همان شى ء نیز غیب باشد، هرگز وجود ندارد، بلکه معدوم محض است که حتى براى خود نیز معدوم است، چون خودش عین عدم است ؛ یعنى، خودى ندارد تا چیزى براى او معلوم باشد، خواه خود غیر خود.
غیب نسبى آن است که در برخى مقاطع وجودى و یا براى برخى افراد غیب است ؛ مانند اخبار گذشتگان: (ذلک من انباء الغیب نوحیه اللیک) (۳۷۹) و یا قیامت و فرشتگان ؛ زیرا قیامت مشهود برخى انسانهاست . فرشته نیز تمثلش براى برخى انسانها ممکن است: (فتمثل لها بشرا سویا) (۳۸۰) و مشاهده اش میسور انبیا و اولیاى الهى است. البته همگان، حتى کافران در حال احتضار و در برزخ و قیامت، بعضى از فرشتگان را مشاهده مى کنند: (یوم یرون الملائکه لا بشرى یومئذ للمجرمین). (۳۸۱)
در برابر غیب مطلق و نسبى، شهادت مطلق و نسبى است، که اصل وجود آنها مانند معناى آنها در اثناى مطلب فوق روشن شد. شهادت مطلق نظیر اصل واقعیت است که نسبت به هیچ موجودى غایب و محجوب نیست.
اما موجودهاى مادى محسوس، گرچه وجود آنها در نشئه شهادت قرار دارد، لیکن چون برزخى از موجودهاى نشئه مزبور از برخى دیگر غایب است همه شهادتهاى عالم حس از یک غیب نسبى برخوردار است.
لازم است توجه شود که تقسیم موجود به غیب و شهادت، به لحاظ معرفت است، نه به لحاظ اصل ذات خود شى ء، یعنى، نظیر تقسیم موجود به واجب و ممکن نیست، که امر عینى است، نه معرفتى، چون اگر معرفت اصلا مطرح نباشد، تقسیم موجود به غیب و شهادت نیز روا نیست. البته ملزوم آن، یعنى تقسیم موجود به مجرد و مادى، یک امر نفسى و عینى است، نه نسبى و علمى، ولى لازم تجرد و مادیت که غیب و شهادت است، امرى معرفتى و علمى است.
۲– معیار شناخت غیب و شهادت
موجودات جهان هستى دو قسم است: محسوس و نامحسوس. معیار شناخت موجود محسوس، احساس و تجربه است. تجربه گرچه در حوزه خاص خو معتبر و ارزشمند است، ولى اعتبار آن در طول اعتبار عقل است، نه در عرض آن ؛ زیرا مراد از تجربه، استقراء و حس مکرر نیست، بلکه تجربه حس مکررى است که در پناه یک قیاس خفى، مفید یقین باشد و هر قیاسى همواره کبرایى کلى دارد که با حس (عادى یا مسلح) قابل ادراک نیست و جز با اندیشه عقلانى فهمیده نمى شود.
درباره شناخت عالم غیب نیز باید گفت غیب مطلق، یعنى کنه ذات خداوند سبحان که حقیقت نامتناهى است، نه با علم حصولى و مفهومى قابل شناخت است و نه با علم حضورى و شهود قلبى. پس معرفت اکتناهى او میسور احدى جز خود او نیست، بلکه تنها علم اجمالى به آن و همچنین ایمان به آن فى الجمله، نه بالجمله، ممکن است .
اما غیب نسبى، معیار شناخت آن براهین عقلى و نیز مشاهدات قلبى است و اصرار قرآن کریم بر تفکر و تعقل براى آن است که عقل، اولین معیار و شناخت تلقى گردد؛ زیرا اگر عقل حاکم شود، هم معیار شناخت برتر، یعنى وحى را مى پذیرد: (کذلک نفصل الایات لقوم یعقلون)، (۳۸۲) (ولیتذکر اولوا الالباب) (۳۸۳) و هم شهود قلبى را تایید مى کند و هم ادراک حسى را هدایت مى کند و در این زمینه شیوه هدایت قرآن کریم این است که دست انسانها را گرفته، آنان را قدم به قدم از حس به سوى عقل و از عقل به کشف و شهود صحیح منطبق بر وحى مى رساند، به طورى انسان متفکر، گذشته از ادراک امکان شهود قلبى، توان مشاهده حقایق را پیدا مى کند و به اصل وحى انبیا و اولیاى الهى (علیهم السلام) از نزدیک آشنا مى گردد و بدون آن که خود به آن دست یافته باشد، به آن ایمان مى آورد.
۳– اختلاف منکران غیب
منکران غیب مختلفند: عده اى از آنان توجیه گران مکاتب الحادى هستند، مانند مادى گرایان کنونى که همانند قوم بنى اسرائیل مى گویند: چون خدا را با حواس نمى توان ادراک کرد، پس وجود ندارد یا قابل ستایش نیست: (لن نومن لک حتى نرى الله جهره) (۳۸۴) و قرآن کریم در پاسخ آنان رهنمود مى دهد که معیار شناخت عقل است، نه صرف احساس و تجربه ؛ زیر در عالم شهادت نیز که شناخت تجربى ارزشمند است، پشتوانه آن عقل است و سر انکار ملحدان نسبت به الهیات و معارف غیبى این است که معیار شناخت را تنها تجربه مى دانند و معارف ماوراى طبیعت محسوس را مهمل مى پندارند، این این رو مى گویند: (ارنا الله جهره). (۳۸۵)
گروهى دیگر از منکران غیب توده مردمى هستند که بر اساس عادات و رسوم سنتى و تقلید از نیاکان خود، غیب را انکار مى کنند: (انا وجدنا اباءنا على امه و انا على اثارهم مقتدون) (۳۸۶) و خداى سبحان آنان را ارشاد مى کند که مقلد نیز باید در تقلید خود محقق باشد و بداند از چه کسى و با چه شرایطى تقلید کند: (او لو کان اباؤ هم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون).(۳۸۷)
گروه سوم مستکبرانى هستند که با وجود یقین به حقانیت وحى رسالت، غیب را انکار مى کنند: (فلما جاءتهم ایاتنا مبصره قالوا هذا سحر مبین)، (۳۸۸) (وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم)، (۳۸۹) (قال لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات والارض بصائر) (۳۹۰) و چون اینان انکارى زروگویانه دارند، پاسخ خداى قهار به آنان نیز جز شمشیر و زور نیست: (فقاتلوا ائمه الکفر). (۳۹۱) البته در بحثهاى جهاد، معلوم مى شود که جهاد ابتدایى براى دفاع از حقوق انسانیت و حظوظ فطرت ناب است، نه از باب تحمیل عقیده.
۴– رابطه عقیده، اخلاق و عمل
از سیاق آیه مورد بحث که پس از ایمان به غیب، بر پا داشتن نماز و انفاق را از صفات پرهیزکاران ذکر کرده، برمى آید که در کمال هدایت و تقوا، افزون بر اعتقاد، عمل به احکام نیز لازم است و چون اخلاق و اوصاف نفسانى واسطه میان اعتقاد و عمل است (وگرنه ارتباط عقیده و عمل گسیخته مى شود)، براى تحقق تقوا که ملکه اى نفسانى و متعلق هدایت است، افزون بر اعتقاد قلبى و عمل جوارحى، اوصاف نفسانى (اخلاق) نیز لازم است و این سه رکن در طور یکدیگر است، نه در عرض هم.
گرچه اعتقاد با اخلاق و عمل تاثیر متقابل دارد و به میزان که معرفت و اعتقاد قویتر و عمیقتر باشد، عمل خالصتر مى شود، چنانکه عکس آن نیز صادق است، ولى از آنجا که معرفت وصف جان انسان است و جان، اصل و حقیقت انسان بوده و بر اثر تجرد، موجودى ابدى است و از سوى دیگر عمل، وصف اعضا و جوارح بدن، و بقاى آن نیز محدود است، معلوم مى گردد که در داورى و ارزیابى بین معرفت و خلق و عمل، اصالت از آن معرفت است.
انسان تنها در دنیا مکلف به عمل است و عالم برزخ و قیامت ظرف حساب است، نه ظرف عمل و در آن عوالم جان آدمى ثمره عمل خود را مشاهده مى کند و عالیترین لذت را مى برد و بدن در همه این مراحل تابع و مرتبه نازل جان است و در آخرت نیز به سهم خود از بهشت بهره مى برد؛ گرچه ادراک در همه مراحل از آن روح است و بدن ابزار آن محسوب مى شود.
بنابراین، هر خلق و خویى که تخلق انسان بدان توصیه شده و هر عملى که بر انسان واجب یا مستحب شده، براى شکوفا شدن معرفت آدمى است:
(واعبد ربک حتى یاتیک الیقین) (۳۹۲) تا جان او بالا رود و به ملاقات خداى سبحان نایل گردد: (الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه) (۳۹۳) و نور خدایى که نور آسمانها و زمین است: (الله نور السموات والارض) (۳۹۴) در آیینه جان شفاف او بتابد. پس، شهود معرفتى انسان، اصیل است و تداوم آن نامحدود. از این رو نه تنها اعمال بدنى او براى شکوفایى شهود اوست، بلکه اعمال قلبى و اخلاقى او نیز براى همان شهود است، گرچه گرایشهاى اخلاقى او نیز از اصالت نسبى برخوردار است.
۵– انفاق عامل پیوند عبد با خدا
برخى پنداشته اند جمله (یقیمون الصلواه) در آیه مورد بحث بیانگر رابطه انسان با خداست و جمله (و مما رزقناهم ینفقون) تنها مبین پیوند انسان با مردم است. (۳۹۵) این سخن ناتمام است ؛ زیرا در قرآن کریم به دادن مال و جان در راه خدا و براى احیاى کلمه الهى، انفاق گفته شده و در چنین موردى، سخن از رابطه انسانها با یکدیگر نیست: (و مثل الذین ینفقون اموالهم ابتغاءمرضات الله)، (۳۹۶) (و انتقوا فى سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه) (۳۹۷) در بحث تفسیرى نیز گذشت که انفاق در مرحله اول مایه تحکیم ارتباط بندگان با خداست و در مرحله بعد و در پرتو توجه به خدا، در تحکیم پیوند با یکدیگر موثر است.
غرض آنکه، گاهى اتفاق مالى مانند تاسیس و تعمیر مسجد کمک مصطلح مردمى نیست و گاهى براى رفع نیازهاى فردى یا اجتماعى صورت مى پذیرد، و چنین انفاق مالى در صورتى در تحکیم پیوند مردمى اولا و ایجاد تقرب الهى ثانیا، سودمند است که تنها براى ابتغاء وجه الله باشد، یعنى سهم، حقیقى در انفاق مالى براى پیوند با خداست، گرچه در برخى موارد، انتفاع جامعه نیز مطرح است.
۶– مدار بهره مندى از هدایت قرآن است، اوصاف خاصى براى آنان ذکر
است ؛ جمله (یومنون بالغیب) بیانگر تقواى اعتقادى است، گرچه خود، پشتوانه تقواهاى دیگر است و جمله (یقیمون الصلواه) نشانه تقواى عبادى و جمله (مما رزقناهم ینفقون) مبین تقواى مالى و غیر مالى است (بنابراین تعمیم انفاق).
ذکر این اوصاف خاص بدین معناست که چون هدایت قرآن درجات گوناگونى دارد، تنها کسانى که جامع همه درجات تقوا باشند از همه مراتب هدایت قرآن بهره مى برند و چون متعلق تقوا در آیه محل بحث، محذوف است و حذف متعلق نیز نشانه عموم است، مى توان عنوان متقین را ناظر به تقواى از همه قبایح و سیئات دانست.
۷– پندارى نادرست در معناى انفاق
برخى مفسران گفته اند: چون ماده اصلى انفاق نفق است و هر کلمه اى که با حرف ن آغاز شود و دومین حرف آن نیز ف باشد، معناى زوال و نابودى دارد (مانند نفر، نفد، نفى و…)، (۳۹۸) در انفاق نیز معناى زوال و انعدام نهفته است و در نتیجه مراد از انفاق در جمله (مما رزقناهم ینفقون) انفاق مالى است که مایه سلب و زوال مالکیت مالک پیشین مى گردد و شمه آن نسبت به علم که بر اثر نشر و تعلیم به دیگران نه تنها از آن کاسته نمى شود، بلکه بر آن افزوده مى شود محتمل است (نه، حتمى). (۳۹۹)
پاسخ این است که اولا، واژه انفاق در قرآن کریم درباره اعطاى الهى نیز به کار رفته است: (ژ کیف یشاء) (۴۰۰) و معلوم است که انفاق الهى مایه کاهش ملک و ملک او نیست، بلکه انفاق او زمینه افزونى نعمت وجود و کرم بیشتراو مى گردد: (لئن شکرتم لازیدنکم)، (۴۰۱) ولا تزیده کثره العطاء الا جودا وکرما. (۴۰۲) پس، در این گونه موارد سخن از زوال و نابودى متاع مورد انفاق نیست و در نتیجه باید گفت: در کاربرد قرآنى انفاق، چنین معنایى لحاظ نشده است، بلکه هم در موارد زوال و هم در موارد افزونى و هم در موارد یکسان بودن به کار رفته است.
ثانیا، انفاق مال نیز اگر با حسن فعلى و فاعلى همراه باشد، یعنى هم مال حلال باشد و هم اعطاى آن از سر اخلاص و بر پایه احترام و تکریم انجام گیرد، نه ترحم و تحقیر، با زوال و نابودى همراه نیست و نه تنها خداوند از فضل خود چیزى را جایگزین آن مى کند: و ما انفقتم من شى ء فهو یخلفه)، بلکه آن را مضاعف مى کند: (مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فى کل سنبله مائه حبه والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم)(۴۰۳) و بدین جهت، اهل تقوا انفاق را غنیمت و کافران آن را غرامت و خسارت مى شمارند: (و من الاعراب من یتخذ ما ینفق مغرما). (۴۰۴) در برخى از نصوص روایى براى ترغیب به انفاق چنین آمده است: من ایقن بالخلف، جاد العطیه.(۴۰۵)
۸– وجه ترتب انفاق بر اقامه نماز
وجه ترتب انفاق (مما رزقناهم ینفقون) بر اقامه نماز (و یقیمون الصلوه) در آیه مورد بحث آن است که حب مال و جاه و بخل و منع طبع، جلوگیر انفاق است و تنها نمازگزاران راستینند که جان خود را از این قیود رهانیده، قدرت انفاق دارند. خداى سبحان مى فرماید: (واذا مسه الخیر منوعا # الا المصلین)؛ (۴۰۶) نمازگزاران واقعى از گزند هلوع بودن مصونند، از این رو به دنبال آن مى فرماید: (والذین فى اموالهم حق معلوم # للسائل والمحروم)، (۴۰۷) بنابراین، اقامه نماز سهم موثرى در بخل زدایى دارد.
۹– کراهت منافقان از نماز که از ارکان تحقق تقوا و از اوصاف پرهیزکاران
امنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه وهم راکعون) (۴۰۸) مورد کراهت منافقان است: (ولا یاتون الصلوه الا و هم کسالى لا ینفقون الا وهم کارهون) (۴۰۹) و در قیامت براى اهل جهنم معدوم مى شود که پشت پا زدن اینان به آن دو، عامل سقوط آنان در آتش شده است: (یتساءلون # ماسلککم فى سقر # قالوا لم نک من المصلین # ولم نک نطعم المسکین) (۴۱۰) و چون ارادت الهى پایه تقرب است و کراهت، مایه تعبد، از این جهت انفاق مومنان با اراده، مقبول خداوند و انفاق منافقان با کراهت، مردود الهى است: (و ما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم کفروا بالله و برسوله) (۴۱۱) و اگر در موردى انفاق آنها با طوع از خداست، نه صرف طوع و میل نفسانى. از این رو فرمود: (قل انفقوا طوعا او کرها لن یتقبل منکم کنتم قوما فاسقین) (۴۱۲)
بحث روایى
۱- حقیقت ایمان و درجات آن
عن الرضا (علیه السلام): ان الایمان هو التصدیق بالقلب والاقرار باللسان، والعمل بالارکان. (۴۱۳)
اشاره: چون، اصل انسان همان قلب اوست: اصل الانسان لبه، (۴۱۴)
حقیقت ایمان داراى اصل و فرع است، چنانکه امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: الایمان شجره اصلها الیقین وفرعها التقى و نورها الحیاءو ثمرها السخاء (۴۱۵) و آنچه از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) رسیده است: الایمان شجره اصلها الیقین و فرعها التقى و نروها الحیاءو ثمرها السخاء (۴۱۶) و آنچه از رسول اکرم رسیده است: الایمان قول مقول و عمل معمول و عرفان العقول، (۴۱۷) منافاتى با اصل بودن اعتقاد قلبى ندارد.
درجات ایمان در ذیل آیه ۱۶۳ سوره آل عمران: (هم درجات عندالله) روشن مى شود، و امام صادق (علیه السلام) درجات آنرا ده مرتبه دانست، که با منزله پله هاى ده گانه نردبان است، به طورى که صاحب درجه دوم نباید به صاحب درجه یکم بگوید: تو بر چیزى نیستى… (۴۱۸)
۲- مصادیق غیب
عن الباقر (علیه السلام): … (والذین یومنون بالغیب)، قال: یصدقون بالبعث و النشور والوعد والواعید. (۴۱۹)
– عن العسکرى (علیه السلام): … ثم وصف هولاءالمتقین الذین هذا الکتاب هدى لهم فقال: (الذین یومنون بالغیب) یعنى بما غاب عن حواسهم من الامور التى یلزمهم الایمان بها کالبعث والحساب و الجنه والنار و توحید الله و سائل ما لا یعرف بالمشاهده و انما یعرف بدلائل قد نصبها الله عزو وجل علیها کادم و حوا و ادریس… والانبیاء الذین یلزمهم الایمان بهم و بحجج الله تعالى و ان لم یشاهدوهم. (۴۲۰)
– عن النبى (صلى الله علیه وآله) قال: یغیب عنهم الحجه لایسمى حتى یظهره الله فاذا عجل الله خروجه یملا الارض قسطا وعدلا کما ملئت ظما و جورا. ثم قال: طوبى للصابرین فى غیبته طوبى اللمتقین على محجتهم اولئک وصفهم الله فى کتابه فقال: (والذین یومنون بالغیب).(۴۲۱)
اشاره: آنچه از حواس آدمى پوشیده است نسبت به عالم حس، غیب است، چنانکه آنچه از خیال یا وهم مستور است نسبه به عالم مثال غیب است، گرچه نسبت به برتر از آن غیب نیست. غیب مصادیق فراوانى دارد و آنچه در این روایات آمده، بیان برخى از آن مصادیق است، نه معنا و تفسیر آن و این گونه احادیث در تفاسیر روایى شیعه تطبیقى است، نه تفسیرى ؛ چنانکه مقصود، بیان برخى مصادیق است، نه حصر و تخصیص عام یا تقلید مطلق، و از این رو طعن امام فخر رازى بر شیعه به این که تخصیص مطلق بدون دلیل، باطل است ، (۴۲۲) بى مور است. مفسران شیعى نمى گویند: لفظ غیب در این معانى (مانند قیامت، رجعت و قیام حضرت مهدى (علیه السلام) به کار رفته یا مصداق آن منحصر به اینهاست، بلکه گفته اند: معناى غیب، جامع و کلى است و برخى از مصادیق آن در قرآن و برخى در کلمات معصومان (علیهم السلام) بیان شده و امور یاد شده برخى از مصادیق غیب است، نه مفهوم آن.
مطلب مهمى که از حدیث امام عسکرى (علیه السلام) استفاده مى شود آن است که موجود مجرد غایبى که بتوان از راه برهان یا وجدان و عرفان صحیح به آن دست یافت ، غیب مصطلح نیست و مراد از غیب مصطلح غیبى است که علم به آن مخصوص خداست، چنانکه در حدیث بعد روشن خواهد شد.
۳- علم غیب انحصارى خدا
– عن امیرالمومنین (علیه السلام): … یا اخا کلب لیس هو بعلم غیب، و انما هو تعلم من ذى علم و انما علم الغیب علم الساعه و ما عدده الله سبحانه بقوله: (ان الله عنده علم الساعه و ما عدده الله سبحانه بقوله: (ان الله عنده علم الساعه ینزل الغیث و یعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تکسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت…) (۴۲۳) الا یه، عیعلم الله سبحانه ما فى الارحام من ذکر او انثى و قبیح او جمیل وسخى او بخیل وشقى او سعید و من یکون فى النار حطبا او یکون فى الجنان للنبیین موافقا. فهذا علم الغیب الذى لا یعلمه احد الا الله، و ما سوى ذلک فعلم علمه الله نبیه فعلمینه، و دعا لى بان یعیه صدرى و تضطم علیه جوانحى جوارحى. (۴۲۴)
اشاره: پس از پیشگویى امیرالمومنین (علیه السلام) از حوادث بزرگ شهر بصره، یکى از اصحاب آن حضرت که از طایفه بنى کلب بود پرسید: اى امیرالمومنان آیا از غیب سخن مى گویى ؟ على (علیه السلام) فرمود: اى برادر کلبى این علم غیب نیست. این فرا گرفته اى است از عالمى (پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله).
علم غیب تنها علم قیامت است و آنچه خداوند سبحان در این آیه برشمرده است که (آگاهى به وقت قیام قیامت نزد اوست، او باران را نازل مى کند و از آنچه در رحم هاست باخبر است و کسى نمى داند که فردا چه کارى خواهد کرد و کسى نمى داند که در کدام سرزمین از دنیا مى رود) پس خداى سبحان از آنچه در رحمهاست، پسر یا دختر، زشت یا زیبا، سخاوتمند یا بخیل، سعادتمند یا شقى، و آن کس که آتش گیره آتش است و یا در بهشت همسایه و دوست پیامبران است، از همه اینها آگاه است.
این است علم غیبى که جز خدا کسى نمى داند و جز اینها علمى است که خداوند به پیامبرش تعلیم کرده و او به من آموخته است و برایم دعا کرد تا آن را در سینه ام جاى دهد و اعضا و جوارحم را از آن مالامال سازد.
لازم است توجه شود که، انسان کامل، داراى برترین مرتبه فیض خداست، بلکه خود عین آن مرتبه است و هرچه در آن مرتبه و مادون آن قرار دارد براى وى شهادت است، نه غیب و چون در جهان امکان، همه مراتب فیض بعد از صادر یا ظاهر نخست قرار دارد، بنابراین، همه آنچه در جهان امکان وجود دارد، با عنایت الهى معلوم خلیفه الله و انسان کامل است و از سوى دیگر فرشتگان مامور هر چیزى که به اذن خداوند مدبر آنند، در پیشگاه انسان کامل ساجد و خاضع هستند. از این رو آنچه در قلمرو ماموریت و تدبیر آنهاست از علم احاطى انسان کامل مستور نخواهد بود.
مهمترین غیبى که در موارد فراوان از آن به عنوان غیب ویژه یاد مى شود قیامت است ، لیکن از آیات ۲۵ – ۲۷ سوره جن مى توان استظهار کرد که خداوند علم آن را به انسان کامل که به مقام منیع رضوان محض باریافته و از قضاى الهى راضى است و خداوند نیز از همه شئون علمى و عملى وى رضایت دارد عطا خواهد کرد. از این رو چنین انسان کاملى مصداق بارز (من ارتضى من رسول..) (۴۲۵) است، و چون همه اهل بیت عصمت و طهارت به منزله نور واحدند، از این رو آنچه براى حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) به اذن الهى مکشوف است براى سایر اهل بیت (علیهم السلام) نیز مشهود است و تفصیل این بحث در ذیل آیات مناسب بازگو خواهد شد.
۴- اهمیت اقامه نماز و آثار آن
– عن رسول الله (صلى الله علیه وآله): انما مثل الصلاه فیکم کمثل السرى – و هو النهر – على باب احدکم یخرج الیه فى الیوم واللیله یغتسل منه خمس مرات، فلم یبق الدرن مع الغسل خمس مرات، ولم تبق الذنوب مع الصلاه خمس مراتب . (۴۲۶)
الصلاه میزان فمن وفى استوفى. (۴۲۷)
مثل الصلاه مثل عمود الفسطاط اذا ثبت العمود ثبتت الاطناب و الاوتاد و الغشاء و اذا انکسر العمود لم ینفع و تد ولا طنب و لا غشاء.(۴۲۸)
– عن الرضا (علیه السلام) الصلاه قربان کل تقى. (۴۲۹)
عن الصادق (علیه السلام): ان طاعه الله عزوجل خدمته فى الارض ولیس شى ء من خدمته یعدل الصلوه فمن ثم نادت الملائکه زکریا (علیه السلام) هو قائم یصلى فى المحراب . (۴۳۰)
عن الباقر (علیه السلام): ما من عبد من شیعتنا یقوم الى الصلاه الا اکتنفته بعدد من خالفه ملائکه یصلون خلفه و یدعون الله عزوجل له حتى یفرغ من صلاته. (۴۳۱)
للمصلى ثلاث خصال: اذا هو قام فى صلاله حفت به الملائکه من قدمیه الى اعنان السماء ویتناثر البر علیه من اعنان السماء الى مفرق راسه و ملک موکل به ینادى: لو یعلم المصلى من یناجى ما انفتل . (۴۳۲)
– عن رسول الله (صلى الله علیه وآله): ما من صلاه یحضر وقتها الا نادى ملک بین یدى الناس: ایها الناس قوموا الى نیرانکم التى اقدتموها على ظهورکم فاطتئوها بصلاتکم . (۴۳۳)
– عن الصادق (علیه السلام): ان العبد اذا صلى الصلاه فى وقتها وحافظ علیها ارتفعت بیضاء نقیه تقول: حفظتنى حفظک الله واذا لم یصلها لوقتها و لم یحافظ علیها ارتفعت سوداء مظلمه تقول: ضیعتنى ضیعک الله. (۴۳۴)
اشاره: روایات مزبور معارف و لطایف فراوانى را بیان مى کند که به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف. نماز احکامى (اعم از واجب و مستحب و…) دارد که علم فقه متکفل بیان آن است و آدابى دارد که علم اخلاق عهده دار تبیین آن است و اسرارى دارد که در این روایات آمده است و باید در علوم برتر از علم اخلاق مورد بررسى قرار گیرد. زنده بودن نماز، سپید بودن چهره آن یا تاریک بودنش، سخن گفتن آن با نمازگزار و دعا یا نفرین آن به نمازگزار، تشبیهاتى شاعرانه نیست، بلکه از اسرار مستور نماز است، زیرا همان طور که قرآن داراى مراتب و بطون است، حقیقت دین نیز داراى درجات و بطون است و نماز که ستون آن حقیقت محسوب مى گردد از این حکم کلى مستثنا نیست.
ب: نماز آب زندگانى است که بیماران مبتلا به گناه و نیز محتضران مشرف به مرگ روح را درمان یا احیا مى کند، چنانکه گناه به مثابه مرض یا مرگ است که مبتلایان به خود را بیمار مى کند یا مى میراند. از این رو براى درمان بیمارى یا رهایى از مرگ، نماز سهم موثرى دارد.
ج: پرهیزکاران در پرتو نماز، قرب ویژه اى پیدا مى کنند و به هر میزان که نماز آنها با اخلاص بیشترى همراه و و مقبولتر باشد، تقواى آنان کاملتر است و در نتیجه بهره ورى آنان از قرآن کریم بیشتر خواهد بود؛ زیرا مدار بهره مندى از از هدایت برین قرآن تقواست.
دد: مناجات عبد با مولا در نماز، طلیعه دستیابى عبد به مقام منیع است که در آن مرحله، مناجات مولا با عبد شروع مى شود؛ زیرا بر اساس مناجات شعبانیه، انسان سالک صالح به جایى مى رسد که مخاطب و مستمع شایسته اى براى مناجات خداوند با او خواهد شد. تفصیل برکات و اسرار و آداب نماز در ذیل آیات مناسب با آن مى آید.
هه: انجام دادن اصل نماز (اعم از واجب و مستحب) زمینه مقدار خاصى از هدایت قرآن را به همراه دارد، لیکن اقامه نماز که برتر از صرف انجام دادن آن است زمینه بهره ورى بیشترى را فراهم مى کند که در امر اول توفیق کامل داشت، در امر دوم نیز نصیب وافى خواهد برد؛ زیرا سهم دریافت کلام خدا به مقدار تکلم خالصانه با اوست و چون نماز مایه تقرب بنده متقى لدن نزدیکتر است میسرتر خواهد بود.
۵- گستره رزق و انفاق
عن الصادق (علیه السلام) فى قوله تعالى: (و مما رزقناهم ینفقون) قال: مما علمناهم یبثون و مما علمنا هم من القرآن یتلون (۴۳۵)
عن العسکرى (علیه السلام): یعنى (و مما رزقناهم ینفقون) من الاموال و القوى فى الابدان والجاه…. (۴۳۶)
اشاره: سعه و ضیق انفاق (۴۳۷) را مى توان از سعه و ضیق عنوان رزق استظهار کرد. عنوان رزق همان طور که شامل نعمتهاى ظاهرى و مادى مى شود، شامل نعمتهاى باطنى و معنوى نیز خواهد شد. از این رو شعیب (علیه السلام) از نبوت، رسالت و ولایت خود به عنوان رزق حسن یاد کرده است: (ورزقنى منه رزقا حسنا…)، (۴۳۸) و در آیه: (… و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ینفق منه سرا وجهرا…) (۴۳۹) ترغیب به انفاق از رزق حسن (به معناى جامع آن) مطرح شده است، و چون رزق داراى معناى جامعى است که همه شئون و کمالهاى علمى و عملى را در بر مى گیرد، انفاق رزق نیز معناى جامعى دارد که هر گونه اعانه علمى و عملى را شامل مى شود. از این رو در مبحث صدقه که مناسب با انفاق است گفته مى شود: هر کار خیر و معروفى صدقه است، ارشاد جاهل ، اصلاح بین افراد متنازع و متخاصم، ارم به معروف و نهى از منکر، برداشتن تیغ و خار و خاشاک از سر راه و عیادت بیمار و… همه از مصادیق صدقه است. در نتیجه ، مشمول عنوان انفاق از روزیهاى گوناگون خواهد بود. (۴۴۰)
بازدیدها: 347